تفسیر بیان السعادة- النمل

ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه»سوره النمل ۱-۴۴

جلد یازدهم‏

سوره‏ى نمل‏

این سوره نود و پنج آیه است که همه‏ى آنها در مکّه نازل شده است.

آیات ۱- ۶

[سوره النمل (۲۷): آیات ۱ تا ۶]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

طس تِلْکَ آیاتُ الْقُرْآنِ وَ کِتابٍ مُبِینٍ (۱) هُدىً وَ بُشْرى‏ لِلْمُؤْمِنِینَ (۲) الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ (۳) إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ زَیَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ یَعْمَهُونَ (۴)

أُوْلئِکَ الَّذِینَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ وَ هُمْ فِی الْآخِرَهِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ (۵) وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ (۶)

ترجمه‏

به نام خداوند بخشنده‏ى مهربان‏

طس [طا. سین‏] این آیات قرآن و کتابى روشنگر است.

رهنمود و مژده بخش مؤمنان.

کسانى که نمار را بر پا [دارند و زکات را مى‏ پردازند و به آخرت یقین دارند.

بى‏گمان کسانى که به آخرت ایمان ندارند کار و کردارشان را در چشمشان آراسته جلوه مى ‏دهیم، ایشان سرگشته ‏اند.

اینان کسانى هستند که عذاب سخت را [در پیش‏] دارند و در آخرت‏ زیانکارترین [انسانها] هستند.

و تو قرآن را از پیشگاه فرزانه‏ اى دانا فرا مى ‏گیرى.

تفسیر

طس تِلْکَ آیاتُ الْقُرْآنِ وَ کِتابٍ مُبِینٍ‏ لفظ [کتاب‏] با جرّ خوانده شده که عطف بر [القرآن‏] باشد، با رفع خوانده شده تا عطف بر [آیات القرآن‏] باشد و نکره آمدن آن جهت تفهیم و بزرگ جلوه دادن آن است.

هُدىً وَ بُشْرى‏ لِلْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ‏ این آیات با تمام اجزا در اوّل بقره به طور مفصّل گذشت.

إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ جواب سؤال مقدّر است، گویا پس از آن که فرمود: هُدىً وَ بُشْرى‏ لِلْمُؤْمِنِینَ‏ گفته شده: چگونه است حال غیر مؤمنین؟ فرمود: کسانى که ایمان به آخرت نمى ‏آورند.

زَیَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ‏ عمل آنان را زینت دادیم، یعنى کارهایى را که براى دنیاى خویش و با هواى نفس انجام مى‏دهند در نظرشان زیبا جلوه دادیم تا از آن منصرف نشوند، یا اعمال‏شان را که به آن امر کردیم و لایق و مناسب انسانیّتشان بود، بریشان زینت دادیم تا شاید از گمراهى خویش برگشته و به اعمال خیر و اعتقاد به مبدأ و معاد و روز قیامت راغب گردند.

فَهُمْ یَعْمَهُونَ‏ پس آنان مردّد و حیرانند و اطمینان بر اعمال نفسانى خویش ندارند و از آن اعمال به طور کامل منسلخ نمى‏ شوند.

أُوْلئِکَ الَّذِینَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ‏ در دنیا برى آنا عذاب بدى هست، که تحیّر و تردّد در کار خود عذابى است عاجل، علاوه بر آن، اینان هر صدایى را به زیان خویش مى‏ شمارند و اطمینان بر امرى پیدا نمى‏ کنند.

وَ هُمْ فِی الْآخِرَهِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ‏ و در آخرت زیانکارترین هستند، زیرا آنها که اعتقاد به آخرت نداشته براى آن عملى انجام نداده ‏اند همه‏ى عمل‏ها و کارهایشان در جهت خواسته‏ هاى فانى آنها مى‏ باشد.

پس بضاعت و کالایى را که خداوند آن را سرمایه و کالاى آخرت آنها قرار داده به باد فنا مى‏دهند، در عوض عذاب آخرت را مى‏گیرند.

وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ‏ این جمله عطف بر إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ‏ است، جامع بین معطوف و معطوف علیه این است که هر دو جواب سؤال مقدّر هستند، گویى که گفته است: حال غیر مؤمن چگونه است؟ و حال من چگونه است که آخرت را با شهود مى ‏بینم که آن فوق ایمان به غیب و به آخرت است؟

پس در جواب فرمود: حال ناباوران چنین است و حال تو این است که قرآن را فرا گرفته ‏اى، که مقصود مقام جامع بین وحدت و کثرت است.

مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ‏ و آن از نزد خداى حکیم در عمل (در عمل و علم) است همان طور که قبلا نیز گفته شده! که حکمت عبارت از لطف در عمل و اتقان آن است، به نحوى که آن عمل داراى غایت‏هاى متعدّد متقن و مترتّب باشد، لطف در علم این‏ است که ادراک چیزى مستلزم ادراک مباد و غایات آشکار و غایات دقیق پنهان بوده باشد و گاهى حکمت در هر یک جدا از دیگرى استعمال مى‏شود.

آیات ۷- ۱۴

[سوره النمل (۲۷): آیات ۷ تا ۱۴]

إِذْ قالَ مُوسى‏ لِأَهْلِهِ إِنِّی آنَسْتُ ناراً سَآتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتِیکُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ (۷) فَلَمَّا جاءَها نُودِیَ أَنْ بُورِکَ مَنْ فِی النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۸) یا مُوسى‏ إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۹) وَ أَلْقِ عَصاکَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ یا مُوسى‏ لا تَخَفْ إِنِّی لا یَخافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ (۱۰) إِلاَّ مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۱)

وَ أَدْخِلْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ فِی تِسْعِ آیاتٍ إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ (۱۲) فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آیاتُنا مُبْصِرَهً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِینٌ (۱۳) وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُفْسِدِینَ (۱۴)

 

 

ترجمه‏

چنین بود که موسى به خانواده ‏اش گفت: من آتشى مى‏ بینم، به زودى از آن خبرى براى شما مى ‏آورم یا شعله‏ى اخگرى برایتان مى ‏آورم، باشد که گرم شوید.

و چون به نزدیک آن آمد، ندا داده شد که هر کس در نزدیک‏ آتش و پیرامون آن است، برکت یافته است، و پاک است خداوندى که پروردگار جهانیان است.

اى موسى بدان که من خداوند پیروزمند فرزانه هستم.

و عصایت را بینداز، آنگاه که آن را جنبان دید گویى که مارى است، روى برتافته بازگشت و برنگشت. [گفته شد] اى موسى مترس که پیامبران در پیشگاه من نمى‏ ترسند.

مگر کسى که ستمى کرده باشد، سپس نیکوکارى را جانشین گناه کرده باشد، که آنگاه من آمرزگار مهربانم.

و دستت را در گریبانت کن، تا سپید و درخشان بدون هیچ بیمارى [پیسى بیرون آید [و] با معجزات نه‏ گانه به سوى فرعون و قومش [برو] که ایشان قومى نافرمانند.

و چون آیات ما روشنگرانه به سر وقت آنان آمد، گفتند: اینجا دویى آشکار است.

و آنها را از در ستم و سرکشى انکار کردند، حال آن که دلهایشان آنها را باور داشت، بنگر که سر انجام اهل فساد چگونه بود.

تفسیر

إِذْ قالَ مُوسى‏ لفظ إِذْ ظرف‏ عَلِیمٍ‏ یا حَکِیمٍ‏ است، تقیید علم یا حکمت خداى تعالى با این که آن دو در حقّ خداى تعالى مطلق هستند براى اشعار به این است که آنچه براى موسى علیه السّلام رخ داد و آنچه از او واقع شد جز با علم و حکمت خداى تعالى نبوده است و مشتمل بر دقایق غایات و دقایق اعتبارات بوده است.

پس در حقیقت تقیّد چیزى است که براى موسى و از موسى علیه السّلام واقع شده، که همه‏ى این رخدادها به سبب علم و حکمت خداى تعالى بوده است.

و ممکن است ظرف متعلّق به قول خدا لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ‏ باشد و معناى‏ آن این است که حال تو چنین است که توانستى نزد پروردگارت حضور پیدا کنى و از همه‏ى شهود و مقام‏ها برتر گردى.

زیرا موسى علیه السّلام شاهد بعضى از آیات و در عین حال در مشاهداتش مضطرب بود.

این جمله نظیر این است: (کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین) من نبى بودم در حالى که آدم بین آب و گل بود.

لِأَهْلِهِ إِنِّی آنَسْتُ ناراً سَآتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتِیکُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ‏ لفظ بِشِهابٍ قَبَسٍ‏ به طریق توصیف و به طریق اضافه هر دو خوانده شده است.

و شهاب شعله‏ى آتش است، اختلاف کلمات در حکایت‏هاى مکرّر یا براى اشاره‏ى به این است که آن کلمات بر حسب معنا منقول هستند، منقول بر حسب معنا با الفاظ مختل متراد یا متوافق در اداى مقصود استعمال مى‏شود، یا براى اشاره‏ى به این است که پرسش و پاسخ‏ها زیاد بوده است و هر وقت حکایتى ذکر شود بعضى از آن (پرسش و پاسخ‏ها) یاد آورى مى‏شود.

لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ فَلَمَّا جاءَها نُودِیَ أَنْ بُورِکَ مَنْ فِی النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ‏ چون فرمود: مَنْ فِی النَّارِ و مَنْ حَوْلَها این توهّم پیش آمد که خداى تعالى محاط است، لذا خداوند فرمود منزّه است خداوند از این که محاط بوده باشد چه او پروردگار و پروردگار عالمیان مورد احاطه‏ى چیزى از آفریده‏هاى خویش نمى‏ شود.

یا مُوسى‏ إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ‏ کسى که با تو سخن مى‏ گوید خداى تعالى است پس آگاه باشد و آماده‏ى گرفتن چیزى باش که به تو الفا مى ‏شود.

پس لفظ «هاء» ضمیر متکلّم و أَنَا خبر و اللَّهُ‏ بدل آن است، ممکن است «هاء» ضمیر شأن و أَنَا اللَّهُ‏ تفسیرکننده‏ى آن بوده بشد.

نقل شده است که موسى پس از شنیدن این کلمه درخواست برهان بر مطلب نمود، پس خداى تعالى فرمود: وَ أَلْقِ‏ این که عطف بر محذوف است که جواب سؤال مقدّر یا مذکور مى ‏باشد.

و تقدیر آن چنین است: (ایقن ذلک و ألق) به آن یقین پیدا کن و بینداز.

عَصاکَ‏ عصایت را ممکن است لفظ عَصاکَ‏ عطف بر بُورِکَ‏ باشد تا این که همانند آن‏ بُورِکَ‏ تفسیر نُودِیَ‏ باشد، ممکن است عطف بر إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ‏ باشد که آن در معنا چنین است: (قال یا موسى انه انا الله و الق عصاک).

پس موسى عصا را انداخت، که عصا مارى زنده و متحرّک شد، پس نگاه کرد دید عصایش مارى است که حرکت مى‏ کند.

فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ وقتى دید مار حرکت مى‏ کند.

کَأَنَّها جَانٌ‏ گویى که آن مار بزرگ نیست، چه لفظ جَانٌ‏ مارى است که بزرگ نبوده و اذیّت و آزار در پى نداشته باشد ….

برخى گفته ‏اند آن عصا در آن مقام مارى کوچک و بدون اذیّت شده چون اوّلین بار بود که موسى آن را مى ‏دید، پس خداوند آن را مار بزرگ قرر نداد (همانند وقتى که فرعون را ملاقات کرد)، زیرا خداوند خواست که موسى وحشت نکند (نترسد)، در عین حال‏ موسى از همان مار کوچک هم ترسید[۱] وَلَّى مُدْبِراً حال تأکیدکننده است عنى در حالى که به او پشت کرده بود.

وَ لَمْ یُعَقِّبْ‏ موسى به عقب برنگشت، یا به عقبش نگاه نکرد.

یا مُوسى‏ جواب سؤال مقدّر به تقدیر قلنا است. یعنى گفتیم یا موسى‏ لا تَخَفْ إِنِّی لا یَخافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ‏ نترس چون ترس جز از بقاى انانیّت نیست که بر بنده باقى مى‏ماند، فرستادگان خدا آنگاه که به مقام حضور برسند و نزد پروردگار باشند چیزى از انانیّت آنان باقى نمى‏ماند، در نتیجه چیزى که بر آن بترسند در آنان نیست و هم چنین چیزى از لوازم انانیّت از قبیل نسبت اموال، افعال و صفات بر خودشان در آنان باقى نمى‏ماند که ترس از دست دادن آن را داشته باشند.

إِلَّا مَنْ ظَلَمَ‏ استثناى منقطع است، یعنى لکن کسى که ظلم نماید.

ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ و پس از بى آن را تبدیل به خوبى کند، بدین گونه که ظلمش را جبران کند، یا استغفار و توبه کند دیگر ترس ندارد البتّه در جایى که جبران ظلم میسّر نیست، در این صورت مى ‏ترسد.

فَإِنِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ‏ و لکن خداوند او را مى‏ بخشد و به‏ او رحم مى ‏کند و ممکن است استثناى متّصل باشد، مقصود از ظلم بقایاى اثر نفس در آنان مى ‏باشد تا منافى عصمتشان نبوده باشد، مگر کسى که از انانیّت او چیزى باقى مانده باشد که آن به وجهى ظلم بر انسانیّت اوست و این معنا را تأیید مى‏کند قرائت کسى که‏ إِلَّا مَنْ ظَلَمَ‏ را از باب افعال خوانده است.

سپس این ظلم را تبدیل به خوبى و نیکى کرده تا ظلم او مانع از رسالتش نباشد.

و تبدیل ظلم به خوبى بدین گونه است که با آن انانیّت، استبداد به خرج نداده و به من پناه آورده، بر درگاه من تضرّع نموده و استغفار کند، که در این صورت او را نسبت به انانیّت مؤاخذه نکرده و مى‏بخشم، با دادن منصب رسالت رحم مى‏ کنم، چون من بخشنده‏ى مهربان هستم.

وَ أَدْخِلْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ‏ جیب قمیص و لباس معروف و مشهور است، مقصود این که دستش را زیر لباسش داخل نموده و آن را بر روى قلبش بگذارد تا از ترس ایمن گشته، دستش از روشنایى قلبش متأثّر شود.

چنانچه فرمود: وَ اضْمُمْ إِلَیْکَ جَناحَکَ مِنَ الرَّهْبِ‏ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ دست تو سپید و روشن بیرون آید بدون آن که مرض (برصى) در بین باشد فِی تِسْعِ آیاتٍ‏ د تعیین آیات نه‏گانه اخبار مختلف است.

و در خبرى از نبى صلى اللّه علیه و آله و سلم آمده است: که آن نشانه‏ هاى نه گانه عبارتند از:

۱- شرک به خدا نیاورید.

۲- اسراف نکنید.

۳- زنا نکنید.

۴- نفسى را که خداوند کشتن آن را جز به حق حرام کرده است نکشید.

۵- بى گناهى را پیش سلطان نبرید که او را بکشد.

۶- تمسخر و استهزا نکنید.

۷- ربا نخورید.

۸- نسبت زنا به زن محصنه (شوهر دار) ندهید.

۹- روز جهاد پشت به دشمن (فرار) نکنید.

و شما اى یهودیان در روز شنبه دشمنى و تجاور بر حریم یکدیگر نکنید.

شخصى یهودى از نبىّ صلى اللّه علیه و آله و سلم آیات نه‏گانه را پرسید، وقتى جواب را شنید دست آن حضرت را بوسید و گفت: من شهادت مى‏ دهم که تو نبىّ هستى‏[۲].

و در اخبار بسیار آیات نه‏گانه تفسیر به معجزاتى شده که از موسى علیه السّلام ظاهر مى‏ شد، مانند نمایان شدن ملخ شپش و قورباغه و غیر این‏ها با اختلاف اخبار در تعیین‏شان: چه معجزتى، که به دست موسى (به واسطه‏ى) او ظاهر شده است بیشتر از نه بوده است.

ظرف‏ فِی تِسْعِ‏ حال از فاعل‏ تَخْرُجْ‏ یا ظرف لغو است و متعلّق‏ بفعلى از افعال خصوص، در حالى که حال از فاعل‏ أَدْخِلْ‏ باشد، مانند (اذهبا) یا (مرسلا فى تسع آیات) و متحمل است که معجزه نور و روشنایى دست از جمله‏ى معجزات نه‏گانه باشد و ممکن است اضافه‏ى بر آنها بوده باشد.

إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ‏ پس موسى با آن نشانه‏هاى نه‏گانه به سوى فرعون و قومش رفت.

فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آیاتُنا مُبْصِرَهً لفظ مُبْصِرَهً از (ابصر) است وقتى که به آن نظر کند و آن را ببیند نسبتش بر آیات از باب مجاز عقلى است، یا از (بصره) است یعنى او را بینا قرار داد، مُبْصِرَهً با فتحه‏ى میم و صاد خوانده شده به معناى محل تبصّر، یا مصدر است به معناى صاحبان چشمها.

پس چون آیات ما روشنگرایانه به نزد آنان آمد، قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِینٌ وَ جَحَدُوا بِها گفتند: این سحر آشکار است و آن را انکار کردند، یعنى با وجود آیات و نشانه‏ها به جاى اقرار موسى را انکار کردند.

زیرا آنان کمال عناد با حقّ را داشتند و فاسق و فاجر بودند، یا آیات را انکار کردند از آن جهت که آن آیات، آیات الهى است و گفتند آن آیات سحر و جادوست.

وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا در حالى که دلهایشان آن را باور داشت از جهت ظلم و استکبار بود که انکار کردند.

فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُفْسِدِینَ‏ از همین جا عاقبت مفسدان را نگاه کن در سوره‏ى اعراف تفصیل آیات و کیفیّت آنها، چگونگى‏ ابتلاى آنان بر آن آیات و نشانه‏ ها و عاقبت کارشان گذشت.

آیات ۱۵- ۴۴

[سوره النمل (۲۷): آیات ۱۵ تا ۴۴]

وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنا عَلى‏ کَثِیرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِینَ (۱۵) وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ وَ قالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ (۱۶) وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُونَ (۱۷) حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى‏ وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَهٌ یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۱۸) فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلى‏ والِدَیَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبادِکَ الصَّالِحِینَ (۱۹)

وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقالَ ما لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبِینَ (۲۰) لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطانٍ مُبِینٍ (۲۱) فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ (۲۲) إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَهً تَمْلِکُهُمْ وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ (۲۳) وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ (۲۴)

أَلاَّ یَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْ‏ءَ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ یَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ (۲۵) اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ (۲۶) قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ (۲۷) اذْهَبْ بِکِتابِی هذا فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا یَرْجِعُونَ (۲۸) قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ (۲۹)

إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ (۳۰) أَلاَّ تَعْلُوا عَلَیَّ وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ (۳۱) قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی أَمْرِی ما کُنْتُ قاطِعَهً أَمْراً حَتَّى تَشْهَدُونِ (۳۲) قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّهٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِیدٍ وَ الْأَمْرُ إِلَیْکِ فَانْظُرِی ما ذا تَأْمُرِینَ (۳۳) قالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَهً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّهَ أَهْلِها أَذِلَّهً وَ کَذلِکَ یَفْعَلُونَ (۳۴)

وَ إِنِّی مُرْسِلَهٌ إِلَیْهِمْ بِهَدِیَّهٍ فَناظِرَهٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ (۳۵) فَلَمَّا جاءَ سُلَیْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِیَ اللَّهُ خَیْرٌ مِمَّا آتاکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ (۳۶) ارْجِعْ إِلَیْهِمْ فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّهً وَ هُمْ صاغِرُونَ (۳۷) قالَ یا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ (۳۸) قالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِکَ وَ إِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ (۳۹)

قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ (۴۰) قالَ نَکِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِی أَمْ تَکُونُ مِنَ الَّذِینَ لا یَهْتَدُونَ (۴۱) فَلَمَّا جاءَتْ قِیلَ أَ هکَذا عَرْشُکِ قالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِینَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ کُنَّا مُسْلِمِینَ (۴۲) وَ صَدَّها ما کانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّها کانَتْ مِنْ قَوْمٍ کافِرِینَ (۴۳) قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّهً وَ کَشَفَتْ عَنْ ساقَیْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِیرَ قالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۴۴)

 

 

ترجمه‏

و به راستى به داود و سلیمان دانشى بخشیدیم و هر دو گفتند سپاس خداوند را که ما را بر بسیارى از بندگان مؤمنش برترى داد.

و سلیمان از داود میراث برد و گفت اى مردم به ما فهم زبان مرغان آموخته شده است، بسى چیزها به ما بخشیده شده است، این است که بخششى آشکار است.

و سپاهیان سلیمان از جنّ و انس و مرغان به نزد او گرد آمدند، آنگاه به همدیگر پیوستند.

تا آنجا که به وادى موران رسیدند، مورى [به زبان حال گفت:] اى موران به درون خانه‏ هایتان بروید که سلیمان و سپاهیانش شما را ناآگاهانه در هم نکوبند.

[سلیمان‏] از سخن او دهان به خنده گشود و گفت پروردگارا مرا توفیق ده بر نعمتت که بر من و پدر و مادرم ارزانى داشتى سپاسگزارم و کارى نیک کنم که آن را بپسندى، و مرا به رحمتت در زمره‏ى بندگان شایسته ‏ات درآور.

و سپس از [حال‏] مرغان باز جست و گفت مرا چه‏ مى‏شود که هدهد را نمى ‏بینم، یا شاید از غایبان است؟

او را عذابى سخت مى ‏کنم یا سرش را مى ‏برم، مگر آن که حجّتى روشن براى من [براى غیبت خود] بیاورد.

آنگاه [هدهد] مدّتى نه چندان دراز [در غیبت‏] درنگ کرد، سپس [آمد و] گفت: من به چیزى که تو به آن آگاهى نیافتى، آگاه شدم و برایت از سبا خبر یقینى آورده ‏ام.

من زنى را یافتم که بر آنان فرمانروایى مى‏ کرد و از همه چیز برخوردار بود، تختى شگرف داشت.

او و قومش را چنین یافتم که به جاى خداوند، به خورشید سجده مى ‏کردند، شیطان کار و کردارشان را در نظرشان آراسته جلوه داده بود و ایشان را از راه [راست‏] باز داشته بود و آنان ره‏یافته نبودند.

تا سجده نکنند در برابر خداوندى که نهان آسمانها و زمین را آشکار مى ‏کند و آن که پنهان مى ‏دارید و آنچه آشکار مى ‏دارید مى ‏داند.

خداوند است که خدایى جز او نیست و او پروردگار عرش عظیم است.

[سلیمان‏] گفت: خواهیم دید که آیا راست گفته‏ اى یا از دروغ‏گویان بوده ‏اى؟

ان نامه‏ى مرا ببر و آن را نزد آنان بیفکن، سپس از آنان روى برتاب و ببین که چه پاسخى مى‏ دهند.

[بلقیس‏] گفت اى بزرگان نزد من نامه‏اى گرامى انداخته شده است.

آن از سوى سلیمان است و آن به نام خداوند بخشنده‏ى مهربان [آغاز] مى ‏گردد.

حاکى از این که بر من سرکشى مکنید و با من از در تسلیم درآیید.

[بلقیس‏] گفت اى بزرگان در کارم به من نظر دهید، [چرا که‏] هیچ کارى را از پیش نبرده‏ ام، مگر آن که شما در نزد من حاضر و ناظر بوده ‏اید.

گفتند: ما نیرومندان و رزم‏آوران سهمگینى هستیم و حکم حکم توست، بنگر که چه مى ‏فرمایى؟

[بلقیس‏] گفت: همانا پادشاهان چون به شهرى درآیند، آن را به تباهى کشند و گران‏قدران اهلش را بى‏ مقدار گردانند، این‏گونه عمل کنند.

و من فرستنده‏ى هدیه ‏اى به سوى آنان هستم و چشم به راه این که فرستادگان چه پاسخى مى‏آورند.

و چون [پیک‏] نزد سلیمان آمد [سلیمان هدیه را دید و] گفت آیا به من مدد مالى مى‏ رسانید؟

بدانید که آنچه خداوند به من بخشیده است، از آنچه به شما بخشیده است بهتر است، آرى [مى‏ بینیم که‏] شما به هدیه‏ تان دل‏خوشید.

به سوى آنان باز گرد [و بگو] به سر آنان سپاهیانى آوریم که تاب پایدارى در برابر آن را نداشته باشند و آنان را خوار و زبون از آنجا آواره کنیم.

گفت اى بزرگان کدامیک از شما پیش از آن که آنان از در تسلیم نزد من آیند، تخت او را براى من مى ‏آورد؟

عفریتى از جنّیان گفت من پیش از آن که از جایت برخیزى آن را به نزد تو مى‏آورم، من بر این کار تواناى درستکارم.

کسى که از [علم کتاب‏] بهره‏اى داشت گفت من پیش از آن که چشمت را بر هم زنى آن را به نزدت مى‏آورم [پذیرفت و آورد] و چون [سلیمان‏] آن ار در نزد خویش مستقر دید، گفت این از فضل پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا شکر مى‏ورزم یا کفران، و هر کس شکر ورزد جز این نیست که به سود خویش شکر ورزیده است و هر کس کفران کند، [بداند که‏] پروردگارم بى‏ نیاز [و] بخشنده است.

[سلیمان‏] گفت تختش را در ید او ناشناخته کنید، تا بنگریم که به آن پس مى‏برد یا از کسانى است که پى نمى‏ برد.

و چون [بلقیس‏] آمد به او گفته شد آیا تخت تو این چنین است؟ گفت آیا آن همان است و پیش از این، به ما علم [به حقانیّت سلیمان‏] داده شده است و ما فرمانبردار بوده ‏ایم.

و آنچه به جاى خدا مى ‏پرسید، او را [از ایمان به خدا] بازداشته بود، که او [در آغاز] از قوم کافران بود.

به او گفته شد وارد قصر شو، و چون آن را دید آن را برکه آبى پنداشت و از دو ساق پایش جامه برداشت. [سلیمان‏] گفت آن قصرى صاف و صیقلى از آبگینه ‏هاست [و آب نیست بلقیس‏] گفت پروردگارا حقّا که بر خود ستم کرده‏ام و اینکه همراه سلیمان در برابر خداوند که پروردگار جهانیان است فرمانبردارم.

 

تفسیر

وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً به داود و سلیمان علم بزرگى دادیم، زیرا آنچه که خداوند به آن دو داده اگر چه نسبت به علم خدا و علم محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم و آل او علیهم السّلام کوچک است، لیکن علم آن دو در حدّ خودش بزرگ و بسیار است، یا مقصود چیز اندکى از علم آل محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم است، با همین مقدار اندک بود که داود علیه السّلام با کوهها و پرندگان سخن مى‏ گفت و سلیمان علیه السّلام نیز زبان پرندگان و سایر حیوانات را مى‏ دانست، جنّ و پرندگان، حیوانات و باد را مسخّر نمود.

وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنا عَلى‏ کَثِیرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِینَ‏ آن دو اظهار سپاس و شکر جهت نعمت (علم) کردند، مقصود برترى آن دو بر بسیارى از بندگان در زمان آدم علیه السّلام، یا بر بسیارى از بندگان زمان خودشان مى‏باشد که ملائکه نیز داخل در میان آنها باشد، یا این سخن را گفتند چون احتمال مى‏دادند یا علم (داشتند) بر این که بعضى از بندگان حمدکننده برتر از آنان است، یا به جهت شکسته نفسى و براى آموختن راه شکر و سپاس به دیگران چنین گفتند تا به دیگران یاد دهند که شاکر بر نعمت شایسته نیست که بر نعمت‏ها مغرور شده و (فقط) خود را بپسندد، بلکه باید در همه‏ى حالات دیگرى را برتر از خویش ببیند تا مبتلا به غرور و خودپسندى نگردد.

و این آیه دلالت بر فضیلت عم نسبت به سایر نعمت‏ها مى ‏کند، چه خداى تعالى به دنبال دادن علم، شکر آن دو را ذکر مى‏ کند و آن را معلّق برتفضیل و برترى بندگان به سبب علم مى‏ نماید، با این که به آن دو (سلیمان و داود) ملک عظیم و سلطنت گسترده‏اى داده شده است.

وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ سلیمان آنچه را که شایسته بود از داود ارث ببر از قبیل رسالت علم، ملک و سلطنت به ارث برد و لذا جهت تعمیم مفعول دوّم حذف شده است.

به امام جواد علیه السّلام گفته شد: مردم درباره‏ى کوچکى سنّ و جوان بودن تو حرف مى‏زنند، فرمود: خداى تعالى به داود علیه السّلام وحى کرد سلیمان علیه السّلام را جانشین خود کند در حالى که کودک بود و گوسفندچرانى مى‏کرد، عبّاد بنى اسرائیل و علمایشان این مطلب را انکار کردند، خداوند به داود علیه السّلام وحى کرد: عصاى مردمى که سخن مى‏گویند و عصاى سلیمان علیه السّلام را بگیر و در خانه‏اى بگذار و بر هر دو مهرهاى مردم را بزن، وقتى صبح فردا فرا رسید، عصاى هر کس کمه داراى برگ و میوه شد او جانشین است، پس داود علیه السّلام مطلب را با آنان در میان گذاشت و خبر داد، گفتند: ما راضى و تسلیم گشتیم‏[۳].

وَ قالَ‏ و سلیمان علیه السّلام جهت اظهار نعمت‏هاى خدا و شکر گفت: یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ لفظ عُلِّمْنا به صورت مجهول آمده یعنى به من زبان مرغان تعلیم داده شده است تا تبرّى از انانیّت بوده باشد، اشاره بر این که علمى: که خداى تعالى به او داده از محض فضل خداست، نه از خودش.

وَ أُوتِینا لفظ أُوتِینا به صورت مجهول آمده است یعنى‏ داده شده، آن بدان جهت است که ذکر شد.

مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ این که فرمود: به ما از هر چیز داده شده و نفرمود همه چیز و هر چیز به ما داده شده بدان جهت است که براى ممکن به هر اندازه و درجه که رسیده باشد ممکن نیست هر چیز و همه چیز داده شود، مر این که شیئى و چیز مختص به ممکنات باد، که در این صورت غیر از خاتم کسى نمى‏تواند بگوید: هر چیز به ما داده شده است.

و در خبرى آمده است که: در آیه لفظ مِنْ‏ نیست، اصل آن و أوتینا کل شی‏ء مى‏باشد.

پس از آن کلمه سلیمان علیه السّلام ذکر کرد که نعمت خدا از خودش نیست و از جانب خداست او (خدا) را به بزرگى یاد کرد و نعمت‏هاى او را با اهمیّت و بزرگ بیان نمود و گفت: إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ‏.

از امام صادق علیه السّلام آمده است که خداوند به سلیمان بن داود علیه السّلام علاوه بر علم سخن گفتن با هر لغت و معرفت لغتها، زبان پرندگان چرندگان و درندگان عطا فرمود، سلیمان علیه السّلام چنین بود که هرگاه در جنگها حاضر مى‏شد به فارسى حرف مى‏زد، هرگاه با کارمندان و لشکریان و اهل مملکتش مى‏نشست با زبان رومى سخن مى‏گفت، هرگاه با زنانش خلوت مى‏کرد به زبانى سریانى و نبطى حرف مى‏زد، آنگاه که در محرابش براى مناجات با پروردگارش مى‏ایستاد به عربى تکلّم مى‏کرد و آنگاه که براى وفود دشمنان مى‏نشست به‏ عبرانى حرف مى‏زد[۴].

امام صادق علیه السّلام از پدرش آمده است: خداوند به سلیمان بن داود علیهما السّلام حکومت و ملک مشارق و مغارب زمین را داد، پس او هفتصد سال و شش ماه پادشاهى کرد و مالک همه‏ى اهل دنیا از جنّ، انس، شیاطین، چرندگان، پرندگان و درندگان گشت، خداوند علم هر چیز و زبان هر چیز را به او داد، در زمان او صنعت‏هاى شگفت آورى و پدید آمد که مردم آنها را دیدند و همین است معناى قول خدا: [علّمنا … تا آخر][۵].

در اخبار ما (بسیارى) آمده است که جمیع چیزهایى که به سلیمان علیه السّلام داده شده بود به ائمّه ما علیهم السّلام داده شده و آنها بر سلیمان علیه السّلام برترى دارند[۶].

وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ‏ و سپاهیان از جنّ و انس نزد سلیمان علیه السّلام گرد آمدند.

جنّ را بر انس مقدّم داشت، کارهاى مهمّى که لشکریان انجام مى‏دادند، مانند سرعت سیر، خبر دادن از حوادثى که در آن نواحى واقع مى‏شد و پدید آوردن صنعت‏هاى شگفت که سلاطین و پادشاهان به آن احتیاج دارند همه‏ى این‏ها از جنّ‏ها بود.

وَ الطَّیْرِ از میان همه‏ى حیوانات خصوص پرندگان را ذکر کرد، چون در سایه انداختن به آنها احتیاج است.

فَهُمْ یُوزَعُونَ‏ همه‏ى جنّ، انس و طیر مى‏ایستند تا اوّل و آخر آنها به هم برسند در صورتى که‏ یُوزَعُونَ‏ از (وزع) به معناى کفّ نفس و خود نگهداشتن باشد، یا (یعزون) است یا به معناى این است که سلیمان علیه السّلام تدبیر و تنظیم امور آنها را انجامى مى‏دهد آنها را مى‏دانند، از (وزع) یعنى کارهاى لشکر را تدبیر مى‏کند.

یا (اوزاع) به معناى جماعت است یا از (ایزاع) به معناى تقسیم و توزیع است.

حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى‏ وادِ النَّمْلِ‏ سیر کردند و در حرکت بودند تا به وادى مورچه‏ها رسیدند.

برخى گفته‏اند: وادى نمل صحرایى است در طائف که مورچه در آنجا زیاد است، بعضى آن را صحرایى این چنین در شام دانسته‏اند.

در تفسیر قمّى آمده است: سلیمان علیه السّلام بر تختش نشست و باد او را حرکت داد، پس گذرش بر وادى نمل افتاد و آن صحرایى است که در آنجا طلا و نقره مى‏روید و مورچه‏ها محافظت آنجا را بر عهده دارند[۷].

این روایت مطابق قول امام صادق علیه السّلام است که فرمود:

خداوند صحرایى دارد که در آنجا طلا و نقره مى ‏روید و (خداوند) آنجا را با ضعیف‏ ترین خلق‏اش حفظ کرده است که عبارت از مورچه‏ است.[۸] به روایت نسبت داده شده که مورچه‏ى سلیمان علیه السّلام مانند گرگ‏ها و سگ‏ها بوده است.

قالَتْ نَمْلَهٌ یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ‏ مورچه‏اى که پادشاه رییس مورچه‏ها بود (چنانچه بعضى گفته‏اند) گفت: در مسکن‏هایتان داخل شوید تا سلیمان و لشکریانش بر شما آسیب نزنند.

لفظ لا یَحْطِمَنَّکُمْ‏ بدل از ادْخُلُوا به صورت بدل اشتمال است یا مستأنف و جواب سؤال مقدّر است، آن نهى، است نه نفى که در جواب امر مجزوم شده باشد.

(چنانچه بعضى گفته‏اند)، چه نون تأکید بر نفى و فعل ایجابى (در از صورت غیر ضرورت) داخل نمى‏ شود.

سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ‏ جمله‏ى‏ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ‏ بدان جهت گفت که نبىّ علیه السّلام را از ظلم تبرئه کند.

فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها سلیمان علیه السّلام تبسّم نمود در حالى که از گفتار مورچه مى‏خندید، چون از قدرت خدا، از این که سخن مورچه را شنیده بود مخصوصا از راه دور تعجّب مى‏کرد، یا از نعمت خدا بر او تبسّم نمود، یعنى از این که خداوند به او توانایى شنیدن سخن مورچه و فهم مقصود آن را داده بود، یا از زیرکى مورچه و تمیز دادن آن بین نابودکننده‏ى مورچه و غیر او و شناختن‏ سلیمان علیه السّلام و لشکریانش خنده ‏اش گرفت.

این مطلب دلالت دارد بر این که سلیمان و لشکریانش به صورت پیاده و سواره راه مى‏رفتند، نه آن که آنها در هوا با مرکب باد حرکت کنند.

وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَ‏ به من الهام کن یا مرا بر شکر نعمت خود حریص نما، که همان نعمت فهمیدن زبان حیوانات مى ‏باشد.

یا مقصود جنس نعمتى است که خداوند به سلیمان علیه السّلام داده است.

وَ عَلى‏ والِدَیَ‏ نعمتى که بر پدر و مادرم دادى که فرزندى همانند من به آنان عطا نمودى یا سایر نعمت‏هایى که داده‏اى.

وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ‏ تا عمل من شکر فعلى و عملى نعمت‏هاى تو باشد.

وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبادِکَ الصَّالِحِینَ‏ خدایا مرا با رحمت خود در بین بندگان صالحت داخل نما، در دنیا یا در آخرت یا در هر دو.

وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ پس سلیمان علیه السّلام از حال پرنده تجسس و جستجو مى‏ کرد تا فقدان پرنده‏اى را دریابد که هدهد را ندید.

فَقالَ ما لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ و گفت: چه شده است که من هدهد را نمى‏ بینم، اصل‏ ما لِیَ لا أَرَى‏ (ما له لا أراه) بوده، لیکن قلب شده و در این معنا بین عرب و عجم به کار رفته است، یا همان جمله‏ى اوّل طبق اصل است.

أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبِینَ لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ‏ اگر هدهد غیبت کرده باشد او را عذاب شدیدى خواهم کرد، بدین گونه که پر و موى او را کنده و او را جلو آفتاب خواهم انداخت، یا او را با غیر جنس خودش همنشین خواهم کرد چنانچه بعضى گفته ‏اند.

أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطانٍ مُبِینٍ‏ مگر آن که دلیل و حجّت واضح و روشنى بیاورد که در عذرش واضح باشد، یا توضیح ‏دهنده‏ى عذر غیبتش باشد.

و جستجو و تجسّس در بین پرندگان و سرزنش هدهد به جهت غایب شدنش براى این است که سلیمان علیه السّلام روش پادشاهان و فرماندهان لشکر را پیش گرفته است، که فرمانده لشکر وقتى ببیند یکى از اعضاى لشکر غیبت کرده است او را به این جرم سرزنش و مؤاخذه مى ‏کند.

زیرا هر یک از اعضا داراى شغل و عملى است که اگر بدون اجازه و جانشین غایب شود کار لشکر مختل مى‏ شود، شاید غیبت یکى از اعضاى لشکر سبب هلاکت همه‏ى لشکر گردد.

هدهد چنانچه در خبر آمده است لشکر را به آب راهنمایى مى‏کرد، چه او آب را در زیر زمین مى‏دید همان طورى که کسى روغن را در کوزه و دبّه ببیند، یا پرندگان سایبانى بودند که تخت سلیمان علیه السّلام را با سایه انداختن از آفتاب حفظ مى‏کردند و با غیبت هدهد آفتاب بر دامن سلیمان علیه السّلام ظاهر گشت.

فَمَکَثَ‏ سلیمان علیه السّلام یا هدهد در غیبت خود مدّتى درنگ‏ کرد.

غَیْرَ بَعِیدٍ زمانى نه چندان دور، یا مکانى نه چندان دور، سپس هدهد پیش سلیمان علیه السّلام بازگشت.

فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ‏ هدهد گفت: من دانستم چیزى را که تو نمى‏دانى و اطلاع پیدا کردم بر چیزى که از آن آگاه نیستى.

وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ و از سبا براى تو خبرى آوردم، سَبَإٍ شهرى است در سرزمین یمن.

و بعضى گفته‏اند: خداوند به سبا دوازده پیامبر فرستاده شده است.

و از نبىّ صلى اللّه علیه و آله نقل شده که وقتى از سبا سؤال شد فرمود: سبا مردى بود عرب که ده فرزند داشت، شش نفر از آنان نیک‏بخت و فرهیخته و چهار نفر بدکار بودند، شهر سبا به اسم این مرد نامیده مى‏شد[۹].

بِنَبَإٍ یَقِینٍ إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَهً تَمْلِکُهُمْ وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ هدهد گفت: در سرزمین سبا زنى را یافتم که مالک آنها بود و بر مردمش حکومت مى‏کرد و از هر چیز به او داده شده بود، چون مملکتش گسترده بود و هر چه انسان به آن احتیاج داشت در آنجا یافت مى‏ شد و نام آن زن بلقیس دختر شراحیل بن مالک بن ریّان بود چنانچه بعضى گفته ‏اند.

و برخى گفته ‏اند: پدرش شرحیل بوده و پدرانش تا چهل‏ پادشاه بوده‏اند.[۱۰] وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ‏ و او داراى تختى بزرگ است، بزرگى تخت او نسبت به بلقیس یا سایر تخت‏ها بود وگرنه آن تخت سى ذراع در عرض سى ذراع در ارتفاع سى ذراع بود.

و بعضى گفته‏ اند: هشتاد در هشتاد بوده.

بعضى گفته ‏اند: جلو تخت از طلاى مرصّع تزیین یافته با یاقوت سرخ و زمرّد سبز بود و عقب آن از نقره بود که با الوان و رنگهاى جواهر، آن تخت داراى هفت محفظه بود، که هر محفظه‏اى درى بسته داشت.

وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ‏ شیطان کارهاى آنان را برایشان زینت داده بود تا به پرستش آفتاب بپردازند و کارهایى براى دنیا و آخرتشان انجام دهند و از کارهاى خویش راضى و خوشحال باشند و همان مانع از طلب حقّ و پیروى اهل آن گردد.

فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ‏ و شیطان با این تزیین و راضى کردن، آنان را از راه حقّ باز مى‏دارد.

فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ‏ و راه هدایت پیش نمى ‏گیرند.

بعضى گفته ‏اند: هدهد عارف به این مطالب نبود، بلکه به او این مطالب خبر داده شده، همان طور که به بچّه‏هاى ممیّز خبر داده‏ مى‏ شود، زیرا جز بر ملایکه، انس و جنّ تکلیفى نیست.

این گفتار ناشى از غفلت ادراک موجودات است، بلکه ما مى‏ گوییم: همه‏ى موجودات مى‏ فهمند و مى‏دانند: ولى مردم احساس و شعور آنها را نمى ‏فهمند.

خداى تعالى مى‏فرماید: إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ‏ چون مردم ادراک سایر موجودات را در نمى‏ یابند تسبیح آنها را نمى ‏فهمند.

پس همه‏ى موجودات با صداى بلند چنین مى‏گویند

ما سمیعیم و بصیریم و هشیم‏ با شما نامحرمان ما خامشیم‏
چون شما سوى جمادى مى‏روید محرم جان جمادان کى شوید
از جمادى در جهان جان روید غلغل اجزاى عالم بشنوید
فاش تسبیح جمادات آیدت‏ وسوسه تأویلها بربایدت‏
چون ندارد جان تو قندیلها بهر بینش کرده‏ى تأویلها

مولوى قدّس سرّه در مثنوى‏ أَلَّا یَسْجُدُوا لفظ أَلَّا با تخفیف لام از أَلَّا خوانده شده، بنا بر آن که اصل آن (یا قوم اسجدوا) بوده که منادى حذف شد، که در این صورت جمله‏ى‏ أَلَّا یَسْجُدُوا از کلام هدهد است به تقدیر قول تا جواب‏ سؤال مقدّر باشد، گویا که گفته شده: به آنها چه گفتى؟

پس هدهد گفت: به آنها گفتم اى قوم سجده کنید.

یا از کلام سلیمان علیه السّلام است و پس از ذکر هدهد اهل سبا و سجده‏ى آنها بر آفتاب قوم خود را مخاطب قرار داده است، یا خطاب از جانب خدا به قوم سلیمان علیه السّلام است.

و لفظ أَلَّا با تشدید لام خوانده شده که در این صورت ممکن است (ان) تفسیر باشد و (لا یسجدوا) نهى باشد و تفسیر قول خداى تعالى:

فَصَدَّهُمْ‏ که صدّ قولى در معناى قول است، گویا که گفته شده: شیطان مانع از هدایت و راه راست رفتن آنها شد با این گفتار که به آنها گفت: أَلَّا یَسْجُدُوا آنها را از سجده براى خدا نهى کرد.

و ممکن است لفظ (ان) ناصبه باشد بدل از أَعْمالَهُمْ‏ و ممکن است لفظ (لام) یا (باء) در تقدیر گرفته شود که متعلّق به‏ یَسْجُدُونَ‏ یا زَیَّنَ‏ یا فَصَدَّهُمْ‏ یا یَهْتَدُونَ‏ باشد.

و ممکن است لفظ (لا) زایده باشد، آن به تقدیر (الى) متعلّق به‏ یَهْتَدُونَ‏ یا بدون تقدیر بدل از السَّبِیلِ‏ و آن این است که شیطان آنها را از راه حق و سجده خدا باز داشت.

لِلَّهِ الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْ‏ءَ لفظ (الخبأ) با فتحه و سکون مصدر است و به معناى چیزى است که مخفى باشد، یا مشترک بین مصدر و وصف به معناى مفعول است مانند (خبئى).

سخنى در چیستى آسمانها و زمین‏

فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ بدان که سماوات و آسمانها بر کرات علوى اطلاق مى‏شود که محیط به زمین و با حرکات ستارگانش مشهودست و نیز اطلاق مى‏ شود بر خود ستارگان، مجرّدات از مادّه (از عالم مثال تا عالم مشیّت).

و زمین اطلاق مى‏ شود بر زمین محسوس که در حیّز مرکز واقع شده است و همه‏ى مادّیّات چه از بسایط و موالید علیا باشد یا سفلى و نیز اطلاق مى‏ شود بر مراتب موادّ از هیولاى نخستین تا بشریّت که هفت مرتبه شمرده مى‏ شود و از آن به زمینهاى هفتگانه نیز تعبیر مى ‏شود.

و نیز زمین اطلاق مى‏شود بر معنایى که شامل مثالیّات علیا و سفلى و همه‏ى استعدادهاى قریب و بعید است که براى موادّ وجود دارند.

موالید در حقیقت وجودهاى ضعیفى براى مستعدّ له شمرده مى‏شوند که در واقع حاکى از خود آنست که پنهان و پوشیده شده است.

چون هنوز حدود وجودهاى قوى خویش و جمیع فعلیت‏ها که از علویّات و جهات فاعلى بر مادّیّات افاضه مى‏شود به ظهور و بروز نرسیده‏اند، جهت‏هاى قابلى به نحو اجمالى و بساطت در جهت ‏هاى فاعلى موجود است و لیکن به نحو تفصیل و تمیز و از حیث وجودات مخصوص در جهت‏هاى فاعلى مخفى است.

پس خبأ و مخبوئات که به معناى چیزهاى پنهان و پوشیده است اختصاصى به دانه‏ها و رگ ریشه‏هاى مختفى زیر زمینى ندارد و همین طور اختصاصى به ستارگان مخفى در آسمان ندارد.

در اشعار فارسى اشاره شده است:

اى که خاک شوره را تو نان کنى‏ و اى که نان مرده را تو جان کنى‏
عقل و حسّ را روزى و ایمان دهى‏ اى که خاک تیره را تو جان کنى‏
مى‏کنى جزو زمین را آسمان‏ مى‏فزایى در زمین از اختران‏

مثنوى معنوى‏ وَ یَعْلَمُ ما تُخْفُونَ‏ آنچه از افعال، احوال، اقوام، نیّت‏ها، عزم‏ها، خیالات، خطورات و چیزهاى مخفى و پوشیده‏اى که شما آن را احساس نمى‏ کنید همه را خداوند مى‏ داند.

وَ ما تُعْلِنُونَ‏ و هم چنین مى ‏داند آنچه را که آشکار مى‏ کنید.

دو فعل‏ تُخْفُونَ‏ و تُعْلِنُونَ‏ به صورت غایب خوانده شده، یعنى شیطان به آنها گفت: خدا را (که سزاوار عبادت و پرستش است) سجده نکنید، چون کمال دقّت و لطف در عمل دارد و جمیع پنهانیها و پوشیده‏ شده‏ هاى ارواح و اجساد را مى ‏داند همه‏ى آن نهانى‏ هاى وجود شما را خارج ساخته و بر آن جزا مى‏ دهد.

همچنین او خدایى است که کمال دقّت و لطف در علم دارد به نحوى که همه‏ى آنچه را که دانسته یا ندانسته پنهان و آشکارمى کنید مى‏داند جزاى آن را مى‏ دهد.

اللَّهُ‏ خبر الَّذِی‏ یا بدل آن، یا مبتداست که خبر آن‏ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ‏ مى‏ باشد.

او آن خدایى است که جز او خدایى نیست و او پروردگار عرش عظیم (فرمانروایى بزرگ) است تا اینجا آخر حکایت قول هدهد است، یا آخر آن‏ یَهْتَدُونَ‏ است یا أَلَّا یَسْجُدُوا بنا بر تخفیف لام ابتداى کلام از جانب خدا یا از سلیمان است، یا أَلَّا یَسْجُدُوا لِلَّهِ‏ آخر حکایت و الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْ‏ءَ ابتداى کلام از خدا یا سلیمان علیه السّلام است، یا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ ابتداى کلام خدا یا سلیمان علیه السّلام است.

قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ‏ سلیمان علیه السّلام گفت: ببینیم آیا در این خبر دادن راست گفتى؟

أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ‏ یا از دروغ‏گویان هستى نگفت:

(أم کذبت) چون کم اتّفاق مى‏افتد که مخبر در حکایتش چیزى کم و زیاد نکند و مقصودش این نیست که هدهد در اخبارش دروغ داخل کرده است، بلکه مقصودش این است که ببیند که خبر هدهد دروغ است و هدهد عمدا دروغ گفته است، یا در اصل خبر صادق است اعم از آن که دروغ در آن داخل کرده باشد یا نه.

اذْهَبْ بِکِتابِی هذا اکنون با این نوشته برو، مکرّر این مطلب گذشت که امثال این جمله مستأنف و جواب سؤال مقدّرست.

فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ‏ و نزد آنان بیفکن.

(هاء) در فَأَلْقِهْ‏ با سکون خوانده شده تا هاء ضمیر به واو و یاءضمیر تشبیه شده باشد، یا تشبیه به هاء وقف شده و وقف به منزله‏ى وصل گردد.

ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ‏ حال خودت را از آنان مخفى نما تا بتوانى گفتارشان را بشنوى.

فَانْظُرْ ما ذا یَرْجِعُونَ‏ پس ببین بعضى با بعضى دیگر چه حرفى مى‏ زنند و چه مى‏گویند؟

و بعضى گفته ‏اند: بناى دو کلمه بر تقدیم و تأخیر است و اصل جمله چنین است: ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا یَرْجِعُونَ‏ ببین چه مى‏گویند و سپس پشت به آنان کرده و به سوى ما باز گرد تا خبرشان را بدهى.

بعضى گفته‏اند، هدهد گفت: بلقیس در قلعه‏اى غیر قابل نفوذ قرار دارد، سلیمان علیه السّلام گفت: نامه‏ى مرا بر یقه‏ى او بینداز، پس هدهد آمد و نامه را بر دامن بلقیس انداخت بلقیس ترسید و لشکریانش را جمع کرد[۱۱].

بعضى گفته‏اند: وقتى هدهد آمد که بلقیس به پشت خوابیده بود و نامه را به گلوى او انداخت.

و برخى گفته‏ اند: اطاق بلقیس روزنه ‏اى رو به آفتاب داشت که هرگاه آفتاب طلوع مى‏کرد از آنجا به داخل اطاق مى‏تابید و آنگاه که نظر بلقیس به آفتاب مى‏افتاد به آن سجده مى‏کرد، پس هدهد بالاى آن روزنه آمد و آنجا را با بالهایش بست و آفتاب بالا آمد و بلقیس نفهمید و مشغول نگاه کردن و جستجوى آفتاب بود که هدهد نامه را به سوى او انداخت.[۱۲] بلقیس نامه را خوانده و همه‏ى اشراف، بزرگان و افراد با نفوذ را جمع کرد که در آن روز سیصد و دوازده نفر بودند.

قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ‏ گفت: اى جماعت به سوى من نامه‏ى کریمى انداخته شده، نامه را (کریم) خواند از جهت مهر سلیمان علیه السّلام یا خوبى محتوا و مضمون نامه یا چون مصدر به‏بسم اللّه بود، یا (از اینکه) خیلى غریب در نظرش جلوه کرد چون درهاى قلعه بسته بود و هیچ کس را راه ورود و خروج نبود، یا از جهت جلالت و بزرگى فرستنده‏ى نامه. إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ‏ که آن از سلیمان علیه السّلام است که با نام خداى بخشنده مهربان آغاز مى‏شود و مى‏گوید: بر من برترى مجویید و از مسلمین گردید.

البته مقصود از مُسْلِمِینَ‏ اطاعات و انقیاد و فرمانبردارى است، یا مقصود همان اسلام است که دین الهى است.[۱۳] قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِی فِی أَمْرِی ما کُنْتُ قاطِعَهً أَمْراً حَتَّى تَشْهَدُونِ‏ این سخن را بر اصحابش گفت چون آنان وزرا، اصحاب شور و به منزله‏ى اعضاى دولتش بودند.

قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّهٍ گفتند: ما نیرومندیم و از حیث نیروى‏ بدنى، تعدّد و تهیّه‏ى اسباب مى‏توانیم با پادشاهان جنگ کنیم.

وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِیدٍ از توان جنگى بالایى برخورداریم و شجاعان با مهارتى داریم.

وَ الْأَمْرُ إِلَیْکِ‏ و لکن کار صلح و جنگ با توست و ما فرمانبردار تو هستیم.

فَانْظُرِی ما ذا تَأْمُرِینَ قالَتْ‏ پس بنگر که چه دستور مى‏دهى؟ بلقیس به روش شور و مشورت گفت: إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَهً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّهَ أَهْلِها أَذِلَّهً چون پادشاهان داخل شهرى شوند آن را به تباهى کشیده و عزیزان آنجا را ذلیل گردانند، پس اگر آنان بر ما چیره شوند شهرهاى ما را خراب و عزیزان را ذلیل مى‏نمایند.

وَ کَذلِکَ یَفْعَلُونَ‏ این جمله‏ى تأکید تفصیل مطلب سابق است، یا جمله‏ى معترضه از جانب خدا در جهت تصدیق بلقیس است، گویا که دل بلقیس تحت تأثیر نامه قرار گرفت نسبت به صلح نرم شد، بنابراین خواست یارانش را به جاى امر و دستور، از طریق شور و مشورت مایل به صلح کند.

وَ إِنِّی مُرْسِلَهٌ إِلَیْهِمْ بِهَدِیَّهٍ فَناظِرَهٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ‏ بلقیس گفت: من براى آنان هدیه‏اى مى‏فرستم تا ببینم فرستادگان چگونه برمى‏گردند؟

چون بلقیس عادت پادشاهان را مى‏دانست و مى‏دانست که آنان با هدایا راضى مى‏شوند، گفت: ما به سلیمان هدیّه‏اى مى‏فرستیم، اگر آن را قبول کرد که او پادشاه است و ملک و پادشاهى مى‏خواهد و جنگ با او ممکن است، ولى اگر هدیه را ردّ کرد و اصرار بر طلب دین نمود او رسول الهى است و نباید با او جنگ کنیم.

در هدیه‏ى بلقیس اختلاف شده، بعضى گفته‏ اند: پسران و دختران جوانى بودند که یک نوع لباس پوشانیده شده بودند که مذکّر از مؤنّث تشخیص داده نمى‏ شد.

و بعضى گفته ‏اند: پسران لباس دختران، دختران لباس پسران پوشیده بودند و بعضى گفته‏ اند: آن هدیه صفحه‏ هایى از طلا در ظرف‏هایى از دیبا بوده است.

و بعضى گفته ‏اند: که بلقیس پانصد پسر در لباس دختران و آرایش‏هاى دخترانه، پانصد دختر و کنیز در لباس و آراستگى پسران دختران را سوار بر پانصد اسب مادیان تاتارى و پسران را پانصد اسب چابک و تیزرو کرد، لگام هر اسبى از طلایى بود که با جواهر مزیّن گشته بود، پانصد خشت از طلا و پانصد خشت از نقره و یک تاج مزیّن به درّ و یاقوت به و در درون کوزه‏اى یک عدد مروارید غلطان سالم بدون سوراخ و سوزن کوچکى که داراى سوراخى کج بود گذاشته، سپس مردى از اشراف قومش به نام منذر بن عمرو را فرا خوانده، با او مردانى از قومش همراه نمود و نامه‏اى به سلیمان علیه السّلام نوشت که در آن نامه چنین آمده بود: اگر تو نبى هستى بین دختر بچّه و پسر بچّه تمیز بده، قبل از آن که در کوزه را باز کنى بگو در آن چیست و مروارید غلتان را سوراخ کن به نحوى که سوراخ کج نباشد و مساوى باشد و داخل کن بدون یارى گرفتن از انس و جنّ، سوزن را نخ کن.

پس فرستاده‏ى بلقیس با هدایا حرکت کرد و هدهد شتابان‏ پیش سلیمان علیه السّلام آمد و او را از قضایا باخبر ساخت، پس سلیمان علیه السّلام به جنّ دستور داد که خشت‏هاى طلا و نقره بزنند که این کار را کردند، سپس دستور داد از همان جا که موضع سلیمان علیه السّلام بود تا چند فرسخ یک میدان از خشت‏هاى طلا و نقره درست کنند و دور میدان دیوارى بسازند از طلا و نقره.

پس این کار را کردند، سپس به جنّ گفت: اولاد خود را پیش من بیاورید، پس خلق زیادى در آنجا جمع شد، سلیمان آنان را به صورت ایستاده در راست و چپ میدان گذاشت، سپس بر تخت خویش نشست، چهار هزار تخت از راست و چهار هزار از چپ براى او گذاشتند، بر انس و جنّ امر کرد که فرسخ‏ها صف بکشند، حوش، درندگان، حشرات و پرندگان از راست و چپش فرسخ‏ها صف بکشند.

آنگاه که گروه بلقیس به میدان نزدیک شدند و ملک و پادشاهى سلیمان علیه السّلام را دیدند احساس حقارت کرده و پس از انداختن هدایا مقابل سلیمان علیه السّلام ایستادند.

و سلیمان علیه السّلام با نظر لطف و نیکویى بر آنان نگریست.

بلقیس به قاصدان خود سفارش کرده بود که اگر سلیمان علیه السّلام به شما نگاه غضب‏آلود کرد پادشاه است، ولى اگر نگاه لطف و محبّت‏آمیز کرد او نبىّ است.

سلیمان علیه السّلام گفت: چه چیز پشت سر شماست؟

رییس گروه آنچه را که آورده بودند خبر داده و نامه‏ى بلقیس را به سلیمان علیه السّلام تقدیم نمود: سلیمان علیه السّلام نظرى به نامه افکند،کوزه را طلب کرد و از آنچه که در داخل آن بود خبر داد و مروارید را با موریانه سوراخ کرده و نخ را با کرم سفید در سوزن داخل نمود، پسران و دختران را از همدیگر تشخیص داده و هدایاى آنان را به خودشان برگردانید.

چنانچه خداى تعالى فرمود: فَلَمَّا جاءَ سُلَیْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِیَ اللَّهُ خَیْرٌ مِمَّا آتاکُمْ‏ پس آنگاه که پیک نزد سلیمان علیه السّلام آمد (آن حضرت) گفت: آیا به من مدد مالى مى‏رسانید؟ در حالى که آنچه خداوند به من داده بهتر از آن است که به شما داده است و مقدارى از آن را دیدید.

بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ‏ و این شما هستید که با هدیّه کردن به یکدیگر خوشحال مى‏شوید در صورتى که آن هدیه از اعراض دنیوى باشد، نه من.

یعنى من خوشحال نمى ‏شوم، چه خوشحالى من با هدیه کردن قلب سالم و ایمان صحیح است.

ارْجِعْ إِلَیْهِمْ‏ سلیمان به رییس گروه گفت: به سوى قوم بلقیس برگرد و اسمى از برگرداندن هدایا نبرد، چون به هدایا اعتنایى نداشت.

فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها لشکرى در مقابل آنان مى‏آراییم که توان مقابله با آن را نداشته باشند و (نمونه‏اى از آن را شما دیدید).

وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّهً وَ هُمْ صاغِرُونَ‏ و آنان را خوار و ذلیل از سرزمین سبا و یا از پیش بلقیس بیرون مى‏کنیم لفظ صاغِرُونَ‏ تأکید أَذِلَّهً است.

وقتى فرستادگان بلقیس پیش بلقیس برگشته و داستان را بازگو کردند بلقیس فهمید که سلیمان علیه السّلام فرستاده‏ى خداست و تصمیم گرفت پیش سلیمان علیه السّلام بیاید، وقتى سلیمان علیه السّلام از تصمیم بلقیس مطّلع گردید و فهمید که دل بلقیس پیش تختش مى‏باشد قالَ‏ به اشراف لشکریانش گفت:

یا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ‏ بعضى گفته‏اند: این گفته‏ى سلیمان پس از آن بود که بلقیس به مکانى نزدیک سلیمان علیه السّلام رسیده بود، سلیمان به اندازه‏اى هیبت داشت که نمى‏شد نزد او ابتداى به سخن کرد، تا او خودش آغاز سخن مى‏کرد و از چیزى سؤال مى‏ نمود.

پس روزى که بیرون آمده و بر تختش نشسته بود آن نزدیکى‏ها گرد و غبارى دید، در حالى که ما بین او و کوفه به مقدار یک فرسخ بود، گفت:

چه کسى تخت بلقیس را مى‏تواند بیاورد؟.

قالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِ‏ عفریت با کسره‏ى عین کسى است که حکمش نافذست و به آن اهمیّت مى‏دهد و نوعى ذکاوت و زرنگى دارد.[۱۴] أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِکَ‏ من آن تخت را قبل از آن که از جایگاهت برخیزى مى‏آورم.

و سلیمان علیه السّلام در آن مجلس از صبح تا نصف روز مى ‏نشست.

وَ إِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌ‏ و من بر این کار نیرومندم و هیچ یک از اجزاى آن تخت فوت نمى‏شود، بلکه جمیع اجزاى آن را یکجا مى‏آوردم بدون آن که آن را جدا جدا سازم.

أَمِینٌ‏ و در هیچ یک از اجزاى آن تخت خیانت نمى‏ کنم.

سلیمان علیه السّلام گفت: من سریع‏تر از این مى ‏خواهم.

قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ‏ آن که نزد او اندکى از علم قرآن بود، یعنى بر علم قرآن تکوینى داشت که تنزّل نموده و فرقان مى‏شود و به صورت کتابهاى آسمانى یا به صورت شرایع الهى در مى‏آید.

مردى که چنین گفت آصف بن برخیا وزیر سلیمان علیه السّلام و پسر خواهرش بود. بعضى گفته ‏اند: مردى بود به نام بلخیا، برخى نام او را اسطوم دانسته و برخى او را خضر علیه السّلام مى‏ دانند.

بعضى گفته ‏اند: کسى که اندکى از علم کتاب دارد جبرئیل علیه السّلام است و بعضى گفته‏ اند: خود سلیمان بوده است.

 

در بیان احاطه‏ى وجودى بر ممکنات‏

أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ‏ آن کس گفت:من آن را پیش از این که چشم به هم بزنى به نزدت مى ‏آورم.

در ضمن سخنانى که در گذشته و به خصوص در اوّل سوره‏ى بنى اسرائیل گفتیم این مطلب را متذکّر شدیم که انسان داراى دو جزء است جزء ملکى و جزء ملکوتى.

پس آنگاه که جزء ملکى غالب شود چنانچه در بیشتر مردم چنین‏ است جزء ملکوتى و حکم آن مستهلک مى ‏شود، به طورى که دیگر اثر و حکمى از آن ظاهر نمى‏شود.

و اگر جزء ملکوتى غالب شود جزء ملکى مستهلک مى‏شود بدون آن که اثر و حکمى از آن باقى بماند و چون حکم ملکوت عدم تقیید به زمان و مکان، بلکه احاطه بر آن دو و مجرّد از آن دو است جمیع زمانیّات و زمان‏ها نزد ملکوت مانند الآن مى‏شود و جمیع مکانیّات و مکان‏ها مانند یک نقطه مى‏شود.

و کسى که ملکوت در او غالب شده مى‏تواند حال آیندگان و گذشتگان را بفهمد، مشرق و مغرب را در آن واحد سیر کند و هر چیزى از اجسام سنگین نیز به آن متّصل شود حکم او را به خود مى‏گیرد و به زمان و مکان مقیّد نمى‏شود.

چنانچه عبا و نعلین محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم به سبب اتّصال به او از حکم ملک خارج شده، با سیر محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم در ملکوت و جبروت، بلکه فوق امکان سیر کرد. حال که این مطلب را دانستى بدان که آصف علیه السّلام اسم اعظم را که لطیفه‏ى ملکوتى است مى ‏دانست، با آن لطیفه خداوند را خواند، یعنى شأن آن لطیفه را به خود گرفت و کارش را با شأن آن لطیفه انجام داد، پس ملکش مغلوب گشت به نحوى که داراى هیچ حکمى نبود، پس مسافت بین او و بین تخت بلقیس مانع از اتصال دست ملکوتى‏اش به آن نبود، کوهها، درّه‏ها و تپه ‏ها بین دیدگان و دست او و بین تخت حایل نبود و پس از اتّصال دست او به تخت نیز حکم ملکوت به خود گرفت و از زمان و مکان فراتر رفت و دیگر حرکت آن احتیاج به مدّت و گذشت زمان نداشت، کوهها و تپّه ‏ها مانع از حرکت آن نبودند.

پس دستش به تخت رسید و آن را در آن واحد آورد و این است معناى قول خدا: قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ‏ در مدّتى کوتاه‏تر از چشم به هم زدن، نه آنچه گفته‏اند و این آیه را تفسیر کرده ‏اند.

فَلَمَّا رَآهُ‏ دستش را دراز کرد و تخت را آورد در مدّتى کمتر از چشم به هم زدن سلیمان وقتى دید تخت بلقیس پیش چشمش مستقرّ است.

مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ‏ جهت اظهار نعمت خدا و این که منعم را در این نعمت دادن مى‏بیند گفت: هذا این آوردن تخت قبل از چشم بر هم زدن از طرف وزیر من‏ مِنْ فَضْلِ رَبِّی‏ از فضل پروردگارست.

لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ تا مرا بیازماید که شکر نعمت مى‏کنم یا کفران آن، شکرگزار مطلق نعمت‏ها هستم یا نه؟! وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌ‏ هر که سپاسگزار بود به خود سپاس نهاده (چون حقیقت وجودش خداست) و هر کس کفران نعمت کند پروردگار از او و از شکرش بى‏نیازست.

کَرِیمٌ‏ پروردگار من کریم است و هر کس کفران نعمت کند نعمتش را از او دریغ نمى‏دارد، هر کس شکرگزار باشد فضل خویش را به او فزونى مى‏بخشد.

در وجه آوردن تخت بلقیس اختلاف شده، بعضى گفته‏اند: وصف آن تخت سلیمان علیه السّلام را خوش آمد و خواست آن را ببیند و دوست داشت قبل از آن که بلقیس اسلام بیاورد مالک آن تخت گردد، که بعد از اسلام گرفتن مال‏ بلقیس حرام مى‏شد و این سخن شبیه به اقوال عامّه است.

سلیمان خواست با این کار عقل و زرنگى بلقیس را امتحان کند، یا خواست قبل از ورود بلقیس معجزه‏اى را بر او ظاهر سازد، چون بلقیس تختش را در خانه‏اش گذاشته و آن را محکم سفارش کرده و اشخاص ثقه و مطمئنى را موکّل آن نموده بود.

و بعضى گفته‏اند: بلقیس آن تخت را دوست مى‏داشت و سلیمان علیه السّلام مى‏خواست هنگام ورود بلقیس دلش وابسته به غیر او نباشد.

قالَ‏ سلیمان علیه السّلام گفت: نَکِّرُوا لَها عَرْشَها تخت بلقیس را تغییر دهید، یعنى هیئت و صورت آن را عوض کنید و منظورش امتحان بلقیس بود، چنانچه گفت:

نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِی‏ ببینیم آیا بلقیس تخت خود را مى‏شناسد؟

أَمْ تَکُونُ مِنَ الَّذِینَ لا یَهْتَدُونَ‏ آنگاه ببینیم که آیا بلقیس با وجود حضور تخت بر صدق و نبوّت من و قدرت خدا پى مى ‏برد یا به این استدلال راه نمى ‏یابد.

فَلَمَّا جاءَتْ قِیلَ‏ وقتى بلقیس آمد به او گفته شد:

أَ هکَذا عَرْشُکِ قالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ آیا تخت تو این چنین است؟ گفت: گویا که همین است! نه آن را اثبات کرد و نه آن را نفى و انکار نمود، چون مى‏دید که این تخت در جمیع اجزا و اوضاع و هیئت‏هایش مثل تخت خودش مى‏باشد و از سوى دیگر بر حسب رنگ‏ها و شکل‏ها بعضى تغییرات در آن مى‏دید.

و لذا نه اثبات کرد و نه انکار، این از کمال عقل و احتیاط است که مبادرت به تصدیق و تکذیب و تثبیت در امرش نکرد، بعضى گفته‏اند: بلقیس تخت خود را شناخت ولى وقتى به او به طریق تشبیه گفتند: آیا تخت تو این چنین است؟ او نیز به طریق تشبیه جواب داد و گفت: گویا که این تخت همان است.

تا جواب مطابق سؤال باشد، بعضى گفته ‏اند: بلقیس زن حکیمى بود، اگر او مى‏گفت: این تخت همان تخت من است، ترس تکذیب را داشت و اگر مى‏گفت: این تخت آن نیست باز مى‏ترسید تکذیب شود، پس طورى سخن گفت که تکذیب نشود.

پس به بلقیس گفته شد: این همان تخت توست که به اینجا آورده شده و بستن درها و نیروى پاسداران و محافظین تخت و اهمیّت دادن آنها به حفظ تخت، تو را توانمند نکرد و به مقصود نرسانید، همچنین دورى مسافت و عظمت و بزرگى تخت و سنگینى آن موجب عجز ما نشده و مانع از آوردن تخت به اینجا نگشته است.

پس بلقیس گفت: وَ أُوتِینَا الْعِلْمَ‏ ما علم پیدا کردیم که سلیمان علیه السّلام رسول و فرستاده‏ى خداست و مراد الهى و غیر بشرى است.

مِنْ قَبْلِها وَ کُنَّا مُسْلِمِینَ‏ بلکه آگاهى ما پیش از این بوده است، ما پیش از این (هم از) آیت و نشانه‏اى که بر ما ظاهر شد، فهمیده بودیم که او فرستاده‏ى خداست و تسلیم امر او شدیم، یا قبل از این ساعت ما آن را فهمیدیم.

و ممکن است این سخن از کلام سلیمان علیه السّلام باشد، یا از کلام کسى باشد که گفت: آیا تخت تو چنین است؟ یا از قوم سلیمان باشد.

معناى آیه این است: ما به سبب قدرت خدا بر امثال این نشانه قبل از این نشانه یا قبل از بلقیس علم پیدا کرده‏ایم یا قبل از آمدن بلقیس، به تسلیم و انقیاد او علم پیدا کرده‏ایم و براى همین جهت بود که تخت او را آوردیم.

وَ صَدَّها ما کانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ‏ پس این امر یعنى وجود یا تخت بلقیس که آنجا حاضر بود بلقیس را از عبادت غیر خدا بازداشت یا مانع شد از این که چیزى جز خدا مانند خورشید معبود قرار گیرد، یا جلوى ایمان بلقیس را به عبادت جز خدا، یا به معبود قرار دادن چیزى جز خدا را گرفت.

إِنَّها کانَتْ مِنْ قَوْمٍ کافِرِینَ‏ در حالى که پیش از آن از کافران بود، این جمله در موضع تعلیل است و پس از آن آمده است که سؤال و جواب از تخت تمام شده است.

قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ‏ لفظ صَرْحٌ‏ به معناى جایى است که بدون سقف و تکیه‏گاه باز و منبسط شده است، بعضى گفته‏اند: صرح قصرى از شیشه است و بعضى گفته‏اند: هر بناى محکم از شیشه یا سنگ صرح است.

و برخى گفته‏اند: چون بلقیس آمد سلیمان به شیاطین دستور داد بنایى از شیشه بسازند و زیر آن آب به جریان انداخت و در آن ماهى‏ها و قورباغه‏ها و حیوانات دریایى جمع کرد، سپس براى خود تختى گذاشت و روى آن نشست و آنگاه به بلقیس گفته شد: به قصر وارد شو.

فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّهً وقتى بلقیس آن بنا و آب را دید خیال کرد دریاست، بعضى گفته‏اند: بلقیس وقتى آنجا را دید گفت: پسر داود عذابى جز غرق کردن پیدا نکرده که مرا بکشد و به دماغش برخورد که بترسد و داخل نشود.

وَ کَشَفَتْ عَنْ ساقَیْها بلقیس خیال کرد آنجا آب است و لباسش را بالا کشید و ساق پایش نمایان شد، سلیمان علیه السّلام ساق پاى بلقیس را دید و دید که پاهاى بلقیس موى دارد، سلیمان علیه السّلام را خوش نیامد، در این مورد با جنّ مشورت نمود و در نتیجه حمّام‏ها درست کرده و نوره ساختند. و اوّلین بار که نوره ساخته شد همین موقع بود.

قالَ‏ سلیمان علیه السّلام به بلقیس گفت: اینجا آب نیست.

إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِیرَ ساختمان لطیفى از شیشه است.

قالَتْ‏ بلقیس پس از آن که به اشتباه خود پى برد و فهمید که سوءظنّ به نبىّ خدا علیه السّلام پیدا کرده گفت: رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی‏ پروردگارا من به خود ظلم و سوءظن به نبى تو پیدا کردم.

وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ‏ و براى این که بلقیس ضعف و عدم استقلال خودش را در اسلام آوردنش برساند.

گفت: من با سلیمان اسلام آوردم.

و در امر بلقیس اختلاف شده و برخى گفته‏اند سلیمان او را تزویج کرد و بر ملک و پادشاهى خودش اثبات و برقرار نمود.

و برخى گفته‏اند: او را به ملکى به نام تبّع‏[۱۵] تزویج نمود و به سرزمین خودش باز گردانید، به امیرى از امراى جنّ در یمن امر کرد که اطاعت آن ملک کند و براى او عمل نماید، پس او در یمن کارگاههایى ساخت.


[۱] . مجمع البیان ج ۸- ۷ ص ۲۱۲

[۲] . الصّافى ج ۴ ص ۵۹]

[۳] . نور الثقلین ج ۴ ص ۷۷ ح ۲۰ و الکافى ج ۱ ص ۳۸۳ ح ۳

[۴] . الصّافى ج ۴ ص ۶۱ و تفسیر القمّى ج ۲ ص ۱۲۹

[۵] . الصّافى ج ۴ ص ۶۱

[۶] . الصّافى ج ۴ ص ۶۱

[۷] . مجمع البیان ج ۸- ۷ ص ۲۱۵

[۸] . نور الثّقلین ج ۴ ص ۸۲ ح ۴۶ و تفسیر القمّى ج ۲ ص ۱۲۶.

[۹] . مجمع البیان ج ۸- ۷ ص ۲۱۸

[۱۰] . مجمع البیان ج ۸- ۷ ص ۲۱۸. مراجعه شود به تاریخ پادشاهان سبا و حمیر و دائره المعارف اسلامى کلمه‏ى سبا.

[۱۱] . تفسیر القمّى ج ۲ ص ۱۲۷.

[۱۲] . مجمع البیان ج ۸- ۷ ص ۲۱۹.

[۱۳] . معناى دوّم( یعنى دین اسلام) هم در معناى اوّل یعنى اطاعت و انقیاد و مستتر است لذا فصاحت سخن و ضرورت معناى، اوّل را مى‏رساند پس مسلمین یعنى تسلیم‏شوندگان. مترجمان

[۱۴] . بعضى کلمه‏ى عفریت را از واژه‏ى آفرید فارسى دانسته ‏اند.

( واژه‏هاى دخیل در قرآن مجید نوشته جفرى، ترجمه دکتر فریدون به دره‏اى) عفریت بالکسر به ‏غایت رساننده‏ى هر چیزى و مرد درگذرنده در امور و رسا و مبالغه‏کننده در آن.

منتهى الارب فى لغه العرب صفى‏پور در تفسیر نسفى و لسان التنزیل به معناى مردم درشت و قوى هیکل و دلیر آمده است.

[۱۵] . سلاطین تبّع پس از سلاطین سبأ بر یمن حکومت کردند و پس از آن حمیریان به سلطنت رسیدند.( دائره المعارف اسلامى. تبّع)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=