النحل --ترجمه مجمع البيان

ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره النحل آیه ۴۵- ۷۷

[سوره النحل (۱۶): آیات ۴۵ تا ۵۰]

أَ فَأَمِنَ الَّذِینَ مَکَرُوا السَّیِّئاتِ أَنْ یَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ (۴۵)

أَوْ یَأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ فَما هُمْ بِمُعْجِزِینَ (۴۶)

أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلى‏ تَخَوُّفٍ فَإِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ (۴۷)

أَ وَ لَمْ یَرَوْا إِلى‏ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْ‏ءٍ یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ وَ هُمْ داخِرُونَ (۴۸)

وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ دابَّهٍ وَ الْمَلائِکَهُ وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ (۴۹)

یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ (۵۰)

ترجمه:

آیا مردمى که با نیرنگ، بدنبال زشتى‏ها رفتند، ایمن هستند که زمین آنها را فرو برد یا از ناحیه ‏اى که ندانند، عذابى بر آنها وارد شود یا اینکه خداوند در گردشها آنها را فراگیرد؟ آنها از قلمرو قدرت خداوند خارج نیستند. یا در حال ترس آنها را گرفتار سازد؟ همانا پروردگار شما مهربان و رحیم است. آیا بموجودات‏ جسمانى که خدا آفریده است نگاه نمى‏ کنند که سایه‏ هاى آنها به‏راست و چپ، مى‏ گردند و براى او در حال سجده هستند و تواضع مى‏ کنند؟ و براى خداوند سجده مى ‏کنند جنبندگانى که در آسمانها و زمین هستند و فرشتگان که تکبر ندارند. آنها از خداى بالاى سر خود مى‏ ترسند و امر خدا را انجام مى‏ دهند.

قرائت:

ا و لم یروا: کوفیان- بجز عاصم- به تاء و دیگران به یاء خوانده‏اند و همچنین در سوره عنکبوت. قرائت یاء بخاطر این است که جملات سابق آن بصورت غیبت بکار رفته است. مثل «ان یخسف اللَّه بهم الارض. او یأتیهم، او یأخذهم» و قرائت تاء بخاطر این است که خطاب بعموم مردم است.

یتفیؤ: بصریان این کلمه را بتاء و دیگران به یاء خوانده‏اند. بدیهى است که در این مورد، مذکر و مؤنث یکسان است.

لغت:

تخوف: رو بکاهش گذاردن چیزهایى یا افرادى. این حالت، حالتى است که خطر هلاکت و نابودى دارد. چنان که مى‏گویند: «تخوفه الدهر» یعنى: روزگار او را به هلاک تهدید کرد. شاعر گوید:

تخوف السیر منها تامکاً قرداً کما تخوف عود النبعه السفن‏

یعنى: راه‏پیمایى از کوهان فربه شتر، بتدریج کم کرد، چنان که آهن از چوب مى‏تراشد.

تفیؤ: مصدر باب تفعل است از «فى‏ء» یعنى بازگشت سایه، پس از آنکه نور خورشید آن را از بین برده باشد.

«فى‏ء مسلمین» یعنى اموال و غنائمى که همواره بدست آنها مى‏ رسید. فرق میان «فى‏ء» و «ظل» این است که «ظل» سایه‏اى است که خورشید آن را تغییر نمى‏دهد و «فى‏ء» سایه‏اى است که خورشید آن را زایل کند. شاعر گوید:

فلا الظل من برد الضحى تستطیعه‏ و لا الفى‏ء من برد العشى تذوق‏

یعنى نه تحمل سرماى سایه روز را دارد و نه تحمل سرماى سایه شب را.

جمع «فى‏ء» افیاء» و «فیوء» است. شاعر گوید:

ارى المال افیاء الظلال فتاره یؤوب و اخرى یحبل المال حابله‏

یعنى: مال را همچون سایه‏هایى مى‏نگرم که گاهى باز مى‏گردد و گاهى صاحب آن براى اینکه از دست نرود، آن را با ریسمان مى‏ بندد.

نابغه جعدى گوید:

فسلام الاله یغدو علیهم‏ و فیوء الفردوس ذات الظلال‏

یعنى: سلام خداوند، صبحگاهان به اهل بهشت، مى‏رسد، در حالى که سایه‏هاى بهشت، یک نواخت است.

الیمین و الشمائل: در اینجا کلمه اول را مفرد و دومى را جمع آورده است، زیرا مقصود از «یمین» هم ایمان و جمع است.

شاعر گوید:

بفى الشامتین الصخر إن کان هدنى‏ رزیه شبلى مخدراً فى الضراغم‏

یعنى: بدهان‏هاى شماتت کنندگان سنگ است، اگر مصیبت شیر بچه ‏ام که در میان شیران جاى داشت، مرا واژگون کرد. (در اینجا منظور از «فى» افواه است).

داخر: خاضع و کوچک. شاعر گوید:

فلم یبق الا داخر فى مخیس‏ و منحجر فى غیر ارضک فى حجر

یعنى: جز کسى که کوچک و خوار است و کسى که در سوراخى تنگ، در غیر از زمین تو مخفى و زندانى است، باقى نماند.

مقصود:

اکنون خداوند متعال مردم مشرک را تهدید کرده، مى‏فرماید:

أَ فَأَمِنَ الَّذِینَ مَکَرُوا السَّیِّئاتِ‏: در اینجا لفظ استفهام، بکار برده است، لکن مقصود انکار است.

أَنْ یَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ‏: مردمى که براى توهین پیامبر و خاموش کردن نور دین و آزار رسانیدن به مؤمنین، نقشه مى‏کشند، چه چیز آنها را ایمن کرده است از اینکه زمین آنها را فرو برد و بکیفر کردار زشتشان به سرنوشت قارون گرفتار شوند؟!

أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ‏: یا اینکه از جایى که ندانند، عذاب بر آنها نازل شود. ابن عباس گوید: منظور روز بدر است، زیرا آنها در آن روز هلاک شدند و چنین انتظارى نداشتند.

أَوْ یَأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ‏: یا اینکه در موقع سفر، عذاب و کیفر، گریبانگیر آنان شود.

مقاتل گوید: مقصود از «تقلب» تنها سفر نیست، بلکه منظور تمام حالات آنها در تمام مدت شب و روز است. بنا بر این شامل هنگامى که بر پهلوى راست و چپ مى‏خوابند نیز مى‏شود.

فَما هُمْ بِمُعْجِزِینَ‏: آنها از قلمرو قدرت خداوند خارج نیستند و هر جا باشند، گرفتار عذاب خواهند شد.

أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلى‏ تَخَوُّفٍ‏: بیشتر مفسران گویند: مقصود این است که سر انجام از راه قتل یا مرگ، تدریجاً افراد آنها از بین مى‏روند، تا تمام شوند.

حسن گوید: یعنى در حالى که از عذاب مى‏ترسند، گرفتار مى‏شوند، چه هر گاه مردم قریه‏اى گرفتار عذاب مى‏شوند، مردم قریه‏هاى دیگر بیمناک مى‏شوند از اینکه مبادا خودشان گرفتار عذاب گردند.

جبائى گوید: مقصود این است که بر اثر بلاها و بیماریها جانها و مالهاى آنها در معرض خطر قرار مى‏گیرد، تا دیگران متنبه شوند و براه آنها نروند.

فَإِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ‏: پروردگار به شما مهربان است و دلیل مهربانى او این است که شما را مهلت مى‏دهد تا توبه کنید. اکنون بذکر دلایل قدرت خویش مى‏پردازد:

أَ وَ لَمْ یَرَوْا إِلى‏ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْ‏ءٍ: آیا مردم کافر که منکر یکتایى خداوند هستند و پیامبر گرامیش را تکذیب مى‏کنند، به درختها و کوه‏ها و بناها و اجسام سایه‏دار که همگى مخلوق خدا هستند، نمى‏نگرند؟

یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ‏: سایه این مخلوقات، بر طبق حرکت خورشید، گاهى به سمت چپ و گاهى بسمت راست مایل مى‏شود، زیرا بوقت طلوع خورشید، اگر انسان رو بقبله بایستد، سایه او جلوش خواهد بود و همین که خورشید بر آمد در سمت راست او و همین که ظهر گذشت پشت سر او و همین که غروب فرا رسید، در سمت چپ او قرار مى‏گیرد. این است معناى گردش سایه به راست و چپ.

این معنى از کلبى است. اینکه قرآن مجید مى‏گوید: سایه، براى خداوند، سجده مى‏کند، مقصود این است که: سایه، مطیع و منقاد امر پروردگار است و گردش‏هاى آن از اراده خودش خارج است. این آیه نظیر «وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ» است (رعد ۱۵:

و سایه‏هاى آنها صبح و عصر براى خدا سجده مى‏کنند.) علت اینکه «ظلال» را بضمیر مفرد، اضافه کرده، این است که مرجع ضمیر، کلمه «ما» است که بر کثرت دلالت مى‏کند.

برخى گویند: مقصود از «ظل» شخص است، نه سایه. علقمه گوید:

لما نزلنا رفعنا ظلم اخبیه و فار للقوم باللحم و المراجیل‏

یعنى: «هنگامى که فرود آمدیم، چادرها را بر سر پا کردیم و دیگهاى گوشت، براى قوم مى‏جوشیدند» بدیهى است که سایه را بر سر پا نمى‏کنند بلکه چادرها را بر سر پا مى‏کنند. مؤید آن، شعر عماره است:

کأنهن الفتیات اللعس‏ کأن فى اظلالهن الشمس‏

یعنى: «گویى آنها دوشیزکان زیبایى هستند که خال هندو بلب دارند و گویى در وجود آنها خورشید است». بدیهى است که منظور این نیست که خورشید در سایه آنهاست. دیگرى گوید:

یتبع افیاء الظلال عشیه على طرق کأنهن سیوف‏

یعنى سایه‏هاى اشخاص را بوقت شام، بر راههایى که بباریکى شمشیرند، دنبال مى‏کند. طبق این قول «ظلال» به معناى اجسامى است که داراى سایه است.

وَ هُمْ داخِرُونَ‏: و آنها خوار و ذلیلند. بدینوسیله، خداوند مى‏خواهد بفهماند که همه اشیاء بر اثر نیازى که به آفریدگار توانا و مدبر خود دارند، در برابر او خضوع مى‏کنند، زیرا اگر نازى کند، تمام قالبها فروریزند و نابود شوند، بنا بر این همه موجودات، همچون انسانها در برابرش ساجد و خاضعند.

وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ دابَّهٍ: همه موجوداتى که در آسمانها هستند و همه موجوداتى که در زمین هستند، در پیشگاه خداوند سجده مى‏کنند.

مقصود از «مِنْ دابَّهٍ» موجودات زمین است که بر روى زمین جنبش و آمد و شد دارند.

وَ الْمَلائِکَهُ: همچنین فرشتگان نیز در برابر عظمت خداوند سجده مى‏کنند و او را مى‏پرستند. فرشتگان را جداگانه یاد مى‏کند: تا مقام آنها را تجلیل کند. دیگر اینکه اسم «دابه» بر موجوداتى اطلاق مى‏شود که جنبش و آمد و شد دارند. لکن فرشتگان داراى بال هستند و پرواز مى‏کنند.

وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ‏: و فرشتگان از عبادت خداوند سرباز نمى‏زنند و تکبر نمى‏کنند. این جمله، صفت فرشتگان است، زیرا بدنبال آن مى‏فرماید:

یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ‏: آنها از خداى بالاى سر خود مى‏ترسند و امر او را اجرا مى‏کنند. علت اینکه: «مِنْ فَوْقِهِمْ» گوید: دو وجه است:

۱- مقصود این است که از کیفر خدا مى‏ترسند و بیشتر، کیفر از بالاى سر نازل مى‏شود

۲- خداوند بصفت برترى و ما فوق بودن، متصف و داراى قدرت و کمال است، بنا بر این تعبیر مذکور نیکو است، تا دلالت کند بر اینکه قدرت او ما فوق قدرتهاست.

قولى که بروایت مجاهد از ابن عباس نقل شده، نیز بهمین معنى نظر دارد، زیرا او مى‏گوید: فرشتگان از جلال و جبروت خداوند ترسناکند. زجاج نیز همین معنى را برگزیده، گوید: آنها مثل کسى که بحال تعظیم و تجلیل در آمده، از خداوند مى‏ترسند. چنان که مى‏فرماید: «وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ» (انعام ۱۸: خداوند بر سربندگان قدرت و غلبه دارد) فرعون نیز از جمله‏ «إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ» (اعراف ۱۲۷) همین معنى را اراده مى‏کرد. برخى گویند: «مِنْ فَوْقِهِمْ» صفت ملائکه است. یعنى فرشتگانى که بالاى سر انسان و دیگر موجودات زمین هستند، با همه مرتبه بلندى که دارند، از خدا مى‏ترسند، بنا بر این آنهایى که مقام پایین‏ترى دارند، باید بیشتر بترسند. کلبى در تفسیر خود روایت کرده است که پیامبر فرمود:

خدا را فرشتگانى است که در آسمان هفتم که از آغاز آفرینش تا روز قیامت در سجده هستند و اندام آنها از ترس، لرزان است، هر قطره‏اى که از اشک چشم آنها جارى شود، بصورت فرشته‏اى در مى‏آید. همین که روز قیامت فرا رسید، سرها را بلند کرده، گویند:

خدایا، حق عبادت ترا ادا نکردیم.

 

[سوره النحل (۱۶): آیات ۵۱ تا ۵۵]

وَ قالَ اللَّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَیْنِ اثْنَیْنِ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ فَإِیَّایَ فَارْهَبُونِ (۵۱)

وَ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَهُ الدِّینُ واصِباً أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ (۵۲)

وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَهٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فَإِلَیْهِ تَجْئَرُونَ (۵۳)

ثُمَّ إِذا کَشَفَ الضُّرَّ عَنْکُمْ إِذا فَرِیقٌ مِنْکُمْ بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ (۵۴)

لِیَکْفُرُوا بِما آتَیْناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (۵۵)

ترجمه:

و خداوند فرمود: دو خدا را نپرستید. خداوند یکتاست، پس از من بترسید.

و براى اوست آنچه در آسمانها و زمین است. و براى اوست اطاعت همیشگى. آیا جز خدا را مى‏ترسید؟ هر نعمتى که دارید، از خداوند است و هر گاه زیانى به شما برسد، بدرگاه او استغاثه مى‏کنید. و هر گاه زیان را از شما برگیرد، گروهى از شما به پروردگارشان مشرک مى‏شوند، تا به نعمتهاى ما کفر بورزند، بنا بر این- براى مدت کوتاهى- لذت برید که بزودى خواهید دانست.

لغت:

واصب: واجب و دایم. ابو الاسود گوید:

لا ابتغى الحمد القلیل بقاءه‏ یوماً بذم الدهر اجمع واصباً

یعنى: ستایشى که بقاى آن اندک است و روزى سرزنش روزگار را واجب مى‏سازد، نمى‏خواهم.

جؤار: بکمک خواندن با صداى بلند. مى‏گویند: «جار الثور» یعنى گاو صداى خود را از گرسنگى بلند کرد. اعشى گوید:

و ما ایبلى على هیکل‏ بناه و صلب فیه و صارا
یراوح من صلوات الملیک‏ طوراً سجوداً و طوراً جؤاراً

یعنى: آنچه که راهب بر هیکل- که جاى مخصوصى است در صدر کلیسا- بنا کرده و در آن صلیب بکار برده و صورتهاى نقش کرده، از درود فرشتگان، گاه سجده مى‏کند و گاه استغاثه.

باید دانست که کلماتى که بر صورت دلالت دارند، بر وزن فعال و فعیل آیند مثل «صراخ، بکاء، عویل و صغیر» لکن فُعال بیشتر است.

اعراب:

اثنین: تأکید براى الهین. مثل‏ «إِلهٌ واحِدٌ».

واصب: حال.

ما بِکُمْ‏: «ما» موصول و «بکم» صله آن است. «ما» مبتدا و خبر آن‏ «فَمِنَ اللَّهِ» به تقدیر «فهو من اللَّه» است، بنا بر این بر سر خبر موصول «فاء» در آمده.

مقصود:

قبلا در باره دلایل قدرت و خداوندى خود سخن گفت. اکنون بر یکتایى خود آگاه ساخته، مى‏فرماید:

وَ قالَ اللَّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَیْنِ اثْنَیْنِ‏: خداوند فرمود: خداى دیگرى در عبادت، شریک خدا قرار ندهید، که این کار شرک در عبادت است و کسى جز او سزاوار پرستش نیست.

کلمه «اثنین» را در اینجا بمنظور تأکید آورده است. مثل «فعلت ذلک لامرین اثنین» یعنى این کار را براى دو منظور- آرى دو منظور- بجاى آوردم. برخى گویند:یعنى «لا تتخذوا اثنین الهین» یعنى: دو تا را خدا نگیرید: یکى خود خداوند و دیگرى بت. (بنا بر این فعل داراى دو مفعول است.) إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ: کلمه «انما» براى اثبات موردى است که ذکر شده و نفى موردى که ذکر نشده. گویى چنین فرموده است: خداوند یکى است و جز او خدایى نیست.

فَإِیَّایَ فَارْهَبُونِ‏: بنا بر این از کیفر و سطوت من بترسید نه دیگرى. برخى از حکما گویند: خداوند ترا منع کرد که دو خدا پرستش نکنى. تو هم یک خدا را پرستش مى‏کنى ولى این خدا، چیزى جز نفس خودت و هوى و هوسهاى آن نیست.

آیا تو یکتا پرست هستى؟! وَ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏: سلطنت و مالکیت و خالقیت هر چه در آسمانها و زمین است، از خداست.

وَ لَهُ الدِّینُ واصِباً: و طاعت خداوند، على الدوام، واجب و لازم است. این معنى از ابن عباس، حسن، مجاهد و قتاده است. یعنى: خداوند همواره پرستیده مى‏ شود، اما غیر خداوند فقط گاهگاهى پرستیده مى‏شوند. فراء گوید: یعنى دین خالص براى خداست و بنده، موظف است که از روى اخلاص او را بپرستد. برخى گفته‏اند: یعنى پادشاهى، همواره از خداست.

أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ‏: این استفهام براى توبیخ و سرزنش است. یعنى چرا از غیر خدا مى‏ترسید و جز او را پرستش کرده، مى‏ترسید؟! وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَهٍ فَمِنَ اللَّهِ‏: تمام نعمتهایى که از آنها برخوردار هستید، مثل تندرستى، فراخى روزى و … از خداوند است.

ثُمَّ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فَإِلَیْهِ تَجْئَرُونَ‏: هر گاه گرفتار بیمارى و سختى و بلا و بد حالى بشوید، بدرگاه خداوند استغاثه مى‏کنید و مى‏نالید تا شما را آسوده کند.

ثُمَّ إِذا کَشَفَ الضُّرَّ عَنْکُمْ إِذا فَرِیقٌ مِنْکُمْ بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ‏: هر گاه شما را از مشکلات و سختى‏ها و بیماریها و فقر نجات بخشد، گروهى از شما جاهلانه به شرک‏ مى‏گرایند و دیگران را نیز به شرک دعوت مى‏کنند و بجاى شکر، بکفران و عصیان مى‏ پردازند. این کار از آدم عاقل، شگفت ‏آور است.

لِیَکْفُرُوا بِما آتَیْناهُمْ‏: گویى منظور آنها از این کار تنها کفران نعمت‏هاى ما است و غرض دیگرى ندارند.

برخى گویند: لام براى امر و منظور تهدید است. یعنى: هر چه مى‏خواهند و مى‏توانند انجام دهند، زیرا سر انجام خداوند آنها را بکیفر رفتار زشتشان گرفتار مى‏سازد. موافق همین قول، روایت مکحول است که گوید: از پیامبر گرامى بخاطر دارم که قرائت مى‏کرد: «لیکفروا بما آتیناهم فیمتعوا فسوف یعلمون» یعنى نعمت هاى ما را کفران کنند و لذت برند که بزودى مى‏دانند. بنا بر این قرائت «یمتعوا» عطف است بر «لیکفروا» و مجزوم است و ممکن است منصوب باشد.

فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ‏: این جمله آغاز خطاب خداوند است به آنها و منظور تهدید و ارعاب آنهاست. مى‏فرماید: اى کافران، در این جهان، اندکى تمتع برید، که بزودى خواهید دانست که چگونه عذابى دردناک، بکیفر کردارتان، دامنگیر شما مى‏شود.

 

[سوره النحل (۱۶): آیات ۵۶ تا ۶۰]

وَ یَجْعَلُونَ لِما لا یَعْلَمُونَ نَصِیباً مِمَّا رَزَقْناهُمْ تَاللَّهِ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا کُنْتُمْ تَفْتَرُونَ (۵۶)

وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما یَشْتَهُونَ (۵۷)

وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى‏ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ (۵۸)

یَتَوارى‏ مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ یُمْسِکُهُ عَلى‏ هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ أَلا ساءَ ما یَحْکُمُونَ (۵۹)

لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ مَثَلُ السَّوْءِ وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۶۰)

ترجمه:

و براى بتها که از سود و زیان آنها بى‏خبرند، سهمى از آنچه ما روزى ایشان کرده‏ایم قرار مى‏دهند. بخدا سوگند که از آنچه افترا مى‏بندید، سؤال خواهید شد! و براى خداوند- که منزه است- دختران و براى خود پسران قرار مى‏دهند. و هنگامى که یکى از آنها بدخترى بشارت داده مى‏شد، رویش بسیاهى مى‏گرایید و خشمگین و غمناک مى‏شد. از بدى آنچه به او بشارت داده بودند، از مردم مخفى مى‏شد و مى‏اندیشید که طفل را به مشقت نگه‏دارد یا او را زنده بگور کند. آگاه باشید که آنها بد حکمى مى‏کردند. آنان که به آخرت ایمان نمى‏آورند، بر ایشان صفت بد و براى خداوند صفت اعلى است و او قادر و حکیم است.

لغت:

ظل: این فعل دلالت دارد بر انجام کارى در آغاز روز، مثل «اضحى» لکن از لحاظ استعمال، به معناى شروع در انجام کارى استعمال مى‏شود.

کظیم: آدم غمگینى که دهانش از شدت غم بند آمده، سخنى نمى‏گوید: این کلمه از «کظامه» است که به معناى بستن دهان مشک و به معناى چاه است. در حدیث است که‏ «ان النبى اتى کظامه فتوضأ و مسح على قدمیه»

یعنى: پیامبر بر سر چاهى آمد و وضو گرفت و پاها را مسح کرد. جمع آن «کظائم» است.

هون: مشقت. این کلمه، لغت قریش است. شاعر گوید:

فلما خشیت الهون و العین ممسک‏ على رغمه ما اثبت الخیل حافره‏

یعنى: هنگامى که از مشقت ترسیدم و دیده، امساک مى‏کردم، سم اسب، قرار نمى‏گرفت.

یدسه: پنهان کند آن را. دساسه، نام مارى است که در زیر خاک پنهان مى‏شود.

اعراب:

لَهُمْ ما یَشْتَهُونَ‏: ممکن است «ما» در محل نصب باشد. یعنى «یجعلون لهم البنین الذین یشتهون» و بنا بر این مفعول است براى «یجعلون» و ممکن است در محل رفع و مبتدا باشد.

یمسکه: این ضمیر به «ما بُشّر به» بر مى‏گردد. برخى گویند: معناى آیه این است که: براى بتها که علم ندارند و خلق نمى‏کنند، نصیبى از چارپایان، و زراعتها قرار مى‏دهند.

مقصود:

اکنون خداوند، پرده از یکى دیگر از کارهاى مشرکین که بر جهل آنها دلالت دارد، برداشته، مى‏فرماید:

وَ یَجْعَلُونَ لِما لا یَعْلَمُونَ نَصِیباً مِمَّا رَزَقْناهُمْ‏: مشرکین براى بتها که علمى‏ به سود و زیان آنها ندارند، از آنچه ما روزى آنها کرده‏ایم، سهمى قرار مى‏دهند و مى‏خواهند بدینوسیله به آنها تقرب جویند، همانطورى که بخداوند باید تقرب پیدا کنند. مقصود از آنچه براى بتها قرار مى‏دهند، زراعتها و چیزهاى دیگرى است که در سوره انعام آمده است (آیه ۱۳۸) و مى‏گفتند: «هذا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَکائِنا» (این بگمان خودشان براى خدا و این براى شرکاى ما: انعام ۱۳۶) این معنى از مجاهد و قتاده و ابن زید است.

اکنون خداوند سوگند یاد کرده، مى‏فرماید:

تَاللَّهِ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا کُنْتُمْ تَفْتَرُونَ‏: بخدا در عالم آخرت، در برابر این افتراها و دروغها مسئول خواهید بود، تا بخطاى خود اعتراف کنید و اتمام حجت شود و دچار کیفر گردید.

سپس به بیان نوعى دیگر از نابخردیهاى آنها پرداخته، مى‏فرماید:

وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ‏: آنها براى خدا بداشتن دختر، معتقدند و مى‏گویند:

فرشتگان دختران خدا هستند. چنان که مى‏فرماید: «وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَهَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً» (زخرف ۱۹: و فرشتگان را که بندگان خدایند، زنان پنداشتند).

سپس خود را از گفتار پوچ آنان منزه ساخته، مى‏فرماید:

سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما یَشْتَهُونَ‏: خداوند از داشتن دختران منزه است. آنها براى خودشان چیزى را که مى‏پسندند- یعنى پسران- قرار مى‏دهند و براى خداوند دختران. بنا بر وجه دیگر اعراب، یعنى: براى آنهاست پسران که دوست مى‏دارند.

وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى‏ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ‏: هنگامى که بیکى از آنها خبر مى‏رسید که صاحب دختر شده است، رنگ صورتش به سیاهى مى‏گرایید و بدینوسیله آثار خشم و نارضایى و اندوه، در سیماى آنها هویدا مى‏شد و خشم و غم سراسر وجودشان را فرا مى‏گرفت. جاهل، چنین مردمى که خود از داشتن دختر، چنین ناراحت بودند و در عین حال خداوند یکتا را صاحب دختر مى‏پنداشتند! یَتَوارى‏ مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ‏: کسى که صاحب دختر شده بود، بخاطر شرمسارى و سرافکندگى در برابر خبرى که به او داده شده بود، از مردم مخفى مى‏شد.

أَ یُمْسِکُهُ عَلى‏ هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ‏: پیش خود مى‏اندیشید که با طفل مظلوم چه کند؟ آیا او را بخوارى و مشقت، نگه‏دارد، یا زنده بگورش کند. عمل «واد» در میان جامعه عرب، عبارت بود از زنده بگور کردن دختران، از ترس اینکه مبادا دچار فقر شوند و بخواهند دختران را باشخاص غیر همشأن خود دهند.

أَلا ساءَ ما یَحْکُمُونَ‏: بدانید که آنها بد قضاوت مى‏کردند، زیرا براى خود چیزى قرار مى‏دادند که پسند خاطرشان بود و براى خداوند چیزى قرار مى‏دادند که مطلوب خودشان نبود. برخى گویند: بد قضاوت مى‏کردند، زیرا دختران را زنده بگور مى‏کردند، در حالى که آنها نیز همچون پسران حق حیات داشتند و شاید دخترى بهتر از پسرى بود. از ابن عباس روایت شده است که: اگر خداوند در مورد تولد فرزندان، به خواسته‏ هاى مردم توجه مى‏کرد، دخترى بدنیا نمى ‏آمد، زیرا هیچکس طالب دختر نیست. و اگر همه پسر باشند، نسل بشر منقرض خواهد شد.

لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ مَثَلُ السَّوْءِ وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏: اینها که به- آخرت ایمان ندارند و خدا را صاحب فرزند، مى‏دانند، داراى صفتى زشتند که عبارت است از: روسیاهى و غم! ولى صفات برجسته، از قبیل سلطنت و قدرت، از خداوند است.

برخى گویند: یعنى آنها داراى صفات نقص، از قبیل: جهل، کفر، گمراهى، حدوث، ضعف، عجز، احتیاج به پسران و کشتن دختران، هستند و براى خداوند است صفات خداوندى، از قبیل: بى‏نیازى از همدم و فرزند، ربوبیت و اخلاص توحید.

پرسش:

در اینجا خداوند مى‏فرماید: «براى خداوند است مثل اعلى» و در جاى دیگر مى‏فرماید: «فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ» (همین سوره ۷۴: براى خداوند مثل نیاورید) جمع میان آنها چگونه است؟

پاسخ:

مقصود از «امثال» اشباه است. یعنى: خدا را شبیه چیزى قرار ندهید و مقصود از «مثل اعلى» وصف اعلى است که عبارت است از قدیم بودن، قادر بودن، عالم بودن، زنده بودن، بى نظیر بودن و …

برخى گویند: منظور از «مثل اعلى» مثالهایى است که به حق زده مى‏شود و منظور از «فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ» مثالهایى است که به باطل زده مى‏شود.

وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ‏: خداوند قادرى است که هیچ چیز از قلمرو قدرت او خارج نیست و حکیمى است که چیزها را بر طبق حکمت، در جاى صحیح خود قرار مى‏دهد.

دلالت آیه:

از این آیه بر مى‏آید که نباید چیزهاى پست را به خداوند نسبت داد، زیرا خداوند از مشرکین انتقاد کرده است که آنچه خودشان نمى‏پسندند، بخدا نسبت مى‏دهند.

هر گاه انسان از نسبت کار زشت به خویش، کراهت دارد، چگونه جایز است که همان کار زشت یا غیر آن را به خداوند نسبت دهد.

 

[سوره النحل (۱۶): آیات ۶۱ تا ۶۵]

وَ لَوْ یُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَکَ عَلَیْها مِنْ دَابَّهٍ وَ لکِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَهً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ (۶۱)

وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ ما یَکْرَهُونَ وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْکَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنى‏ لا جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّارَ وَ أَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ (۶۲)

تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‏ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَهُوَ وَلِیُّهُمُ الْیَوْمَ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۶۳)

وَ ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ إِلاَّ لِتُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی اخْتَلَفُوا فِیهِ وَ هُدىً وَ رَحْمَهً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۶۴)

وَ اللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ (۶۵)

ترجمه:

و اگر خداوند مردم را به ستمشان مؤاخذه مى‏کرد، هیچ جنبنده‏اى بر روى زمین باقى نمى‏گذاشت، ولى آنها را تا مدتى معین مهلت مى‏دهد و همین که اجلشان فرا رسید، نه ساعتى عقب مى‏افتند نه جلو. آنچه نمى‏ پسندند براى خداوند قرار مى‏دهند و زبان آنها بدروغ مى‏گوید که براى آنهاست نیکى. بناچار، براى آنهاست آتش و بسوى آن رهسپار خواهند شد. به خدا، ما پیش از تو پیامبرانى بسوى امتهاى پیشین فرستادیم و شیطان کردارشان را در نظرشان آراست. او امروز ولى و رهبر آنهاست و (فردا) براى آنها عذابى دردناک است. ما قرآن را بر تو نازل نکردیم جز اینکه آنچه در آن اختلاف مى‏کنند، براى آنها بیان کنى و هدایت و رحمتى باشد براى مردم مؤمن. خداوند از آسمان باران فرستاد و زمین مرده را به آن زنده کرد. در اینکار براى مردمى که بشنوند، دلیل و نشانى است.

قرائت:

مفرطون: نافع و قتیبه، از کسایى به سکون فاء و کسر سین خوانده‏اند. امام باقر (ع) بفتح فاء و کسر راء مشدد، قرائت فرموده است. دیگران به سکون فاء و فتح راء قرائت کرده‏اند، از اعرج نیز بفتح راء و تشدید آن روایت شده است.

زجاج گوید: «مفرطون» بقول ابن عباس یعنى: «متروکون» و بقولى یعنى «مقدمون». همچنین «مُفرّطون» نیز بهمین معنى است. معناى متروک و مقدم، چندان فرقى ندارد، زیرا هر دو یعنى: در آتش رها شده‏اند. هر گاه به صیغه اسم فاعل خوانده شود، در مورد باب تفعیل، یعنى: آنها در دنیا تفریط کردند و به آخرت توجه نکردند و در مورد باب افعال، یعنى آنها در راه معصیت، افراط و زیاده روى کردند. در این صورت از «فَرَط» و به معناى سبقت بسوى آتش است.

اعراب:

الکذب: مفعول «تصف» أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنى‏: بدل از «الکذب»

 أَنَّ لَهُمُ النَّارَ: در محل نصب به «جرم» برخى گویند: در محل رفع است. یعنى «وجب لهم النار».

لِتُبَیِّنَ لَهُمُ‏: به تقدیر «ان» و در محل نصب.

وَ هُدىً وَ رَحْمَهً: عطف بر آن.

مقصود:

وَ لَوْ یُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَکَ عَلَیْها مِنْ دَابَّهٍ: اگر خداوند کفار و گنهکاران را در دنیا مؤاخذه مى‏کرد و کیفر آنها را بدنیا مى‏انداخت، احدى از آنها را بر روى زمین باقى نمى‏گذاشت. در اینجا مقصود از «علیها» «على الارض» است، با اینکه نامى از «ارض» بمیان نیامده است. علت این است که: کلام بر آن دلالت مى‏کند، زیرا علم داریم به اینکه مردم بر روى زمین زندگى مى‏کنند. نظیر این مطلب، در محاورات عرب، بسیار است.

وَ لکِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى‏: ولى آنها را تا وقتى معین- یعنى روز قیامت- به تأخیر مى‏اندازد. برخى گویند: مهلت آنها تا وقتى است که خدا مى‏داند و بس و آن هنگامى است که به مقتضاى علم خداوند، دیگر کسى از نسل آنها اهل ایمان نباشد. علت تأخیر، این است که بمنظور تفضل، آنها را مهلت مى‏دهد، تا توبه کنند، یا اینکه مصلحتى دیگر در آن است.

پیروان مکتب عدل الهى، اختلاف دارند در اینکه کسى که از حالش معلوم است که ایمان نمى ‏آورد، آیا جایز است او را نابود کرد یا نه؟ برخى گویند: جایز است، زیرا تکلیف، تفضل است، بنا بر این باقى گذاردن واجب نیست. قول ابو هاشم و سید مرتضى (ره) همین است. دیگران گویند: جایز نیست و باید او را باقى گذاشت. قول بلخى و جبائى همین است. لکن آنها در دلیل این گفتار، اختلاف کرده‏اند. ابو على گوید:

نابود کردن او مفسده است. و بلخى گوید باقى گذاشتن او به صلاح نزدیکتر است. شیخ مفید (ره) نیز همین معنى را برگزیده است.

سدى و عکرمه گویند: معناى آیه این است: اگر خداوند آنها را بگناهانشان‏ مؤاخذه کند، باران از آنها حبس مى‏شود و همه جانداران از میان مى‏روند.

پرسش:

مکلفى که نافرمانى و ستم مى‏کند، سزاوار کیفر است. اما گناه حیوانات چیست؟

پاسخ:

عذاب، براى ستمکار، کیفر و براى غیر ستمکار، عبرت و گرفتارى است، بنا بر این مانند بیماریهایى است که براى اولیاى خدا و اطفال، پیش مى ‏آیند و در عوض، به آنها پاداش داده مى‏شود.

برخى گویند: یعنى اگر پدران بواسطه کفرشان کیفر ببینند، فرزندانى از آنها بوجود نمى ‏آیند.

برخى گویند: هر گاه ستمکاران هلاک شوند، مکلفى باقى نمى‏ماند، در نتیجه، حیوانى هم باقى نمى‏ماند، زیرا آنها بخاطر افراد مکلف خلق شده‏اند و بقاى آنها، بعد از هلاک مردم، فایده‏اى ندارد.

فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَهً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ‏: همین که اجل آنها فرا رسید، نه ساعتى به تأخیر مى‏افتند نه جلو.

اکنون بحکایت از کارهاى کفار پرداخته، مى‏فرماید:

وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ ما یَکْرَهُونَ‏: آنچه نمى‏پسندند، یعنى دختران را براى خدا قرار مى‏دهند.

وَ تَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْکَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنى‏: زبان آنها بدروغ، خبر مى‏دهد که براى آنهاست نیکى، یعنى پسران. این معنى از مجاهد است. زجاج و دیگران گویند:

یعنى بدروغ مى‏گویند که پیش خداوند براى آنهاست پاداش نیکو، یعنى بهشت، زیرا مشرکین مى‏گفتند: اگر آنچه محمد (ص) مى‏گوید، راست است و واقعاً بهشت و قیامتى در کار باشد، ما اهل بهشت هستیم.

روایت شده است که: معاذ «الکذب» را بضم ذال و باء خوانده و در این صورت، صفت است براى «السنه» و جمع کاذب یا کذوب خواهد بود.

سپس خداوند به رد گفتار آنها پرداخته، مى‏فرماید:

لا جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّارَ: چنین نیست که آنها مى‏گویند، نتیجه کردار آنها آتش جهنم است. مفسران قرآن کریم گویند: یعنى: بناچار براى آنهاست جهنم.

وَ أَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ‏: و آنها بزودى بسوى جهنم رهسپار خواهند شد. سپس قسم یاد کرده، مى‏فرماید:

تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‏ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ‏: بخدا سوگند، اى محمد پیش از تو پیامبرانى بسوى امتهاى پیشین فرستادیم و شیطان اعمال آنها- یعنى کفر و گمراهى و تکذیب پیامبران را- براى آنها زینت داد.

فَهُوَ وَلِیُّهُمُ الْیَوْمَ‏: امروز، در این دنیا شیطان رهبر و مقتداى آنهاست. اما روز قیامت از آنها تبرى مى‏جوید. این معنى از ابو مسلم است. برخى گویند: روز قیامت نیز شیطان رهبر آنهاست و خداوند آنها را به شیطان واگذار مى‏کند و از رحمت خود مأیوس مى‏سازد.

وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ‏: براى شیطان و پیروانش عذابى دردناک است. اکنون این نکته را بیان مى‏کند که او اقامه حجت کرده و راه را نشان داده است:

وَ ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ إِلَّا لِتُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی اخْتَلَفُوا فِیهِ‏: اى محمد، ما قرآن را براى تو نازل نکردیم، جز براى اینکه اختلاف آنها را در مسائل توحید و عدل بر طرف و حلال و حرام را براى آنها بیان کنى.

وَ هُدىً وَ رَحْمَهً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ‏: همچنین قرآن را بر تو نازل کردیم تا دلالت بر حق کند و براى مؤمن، رحمت باشد.

اکنون در باره نعمتهاى خود نسبت به خلق، مى‏فرماید:

وَ اللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً: خداوند از آسمان باران نازل کرد.

فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها: و با آب باران زمین را بعد از آنکه گیاهانش خشکیده شده بود، سبز و خرم ساخت.

إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ‏: در این کار حجت و دلالتى است براى مردمى که دلائل خدا را بشنوند و در باره آن بیندیشند.

ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج‏۱۳

جلد چهاردهم‏

ادامه سوره نحل‏

– جزء چهاردهم‏

[سوره النحل (۱۶): آیات ۶۶ تا ۷۰]

وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَهً نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِهِ مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً سائِغاً لِلشَّارِبِینَ (۶۶)

وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِیلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکَراً وَ رِزْقاً حَسَناً إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (۶۷)

وَ أَوْحى‏ رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا یَعْرِشُونَ (۶۸)

ثُمَّ کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلاً یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِیهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (۶۹)

وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ ثُمَّ یَتَوَفَّاکُمْ وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ قَدِیرٌ (۷۰)

ترجمه:

و شما را در چارپایان، پندى و اندرزى است. از آنچه در شکم آنهاست، از میان سرگین و خون، شیر خالص که براى خورندگان، گواراست، شما را مى‏نوشانیم. و از ثمر درخت نخل و انگور، شراب و رزق نیکو بدست مى‏آورید، در این کار، دلیلى است براى مردم عاقل. و پروردگارت بزنبور عسل الهام کرد که از کوه‏ها و درختان و خانه‏هایى که از شاخ و برگ انگور مى‏سازند خانه بگیرد. سپس از همه ثمرها بخورد و راههاى هموار خدا را بپیماید. از شکم زنبور نوشابه‏اى به رنگهاى مختلف، خارج میشود که در آن براى مردم شفاست. در این کار، براى مردمى که بیندیشند، دلیلى واضح است.

خداوند شما را آفرید، سپس شما را مى‏میراند. برخى از شما به پست‏ترین دوره‏هاى عمر مى‏رسید، تا پس از علم چیزى ندانید. خداوند دانا و قادر است.

قرائت:

نسقیکم: نافع و ابن عامر و ابو بکر از عاصم و یعقوب و سهل، در اینجا و در سوره مؤمنین، بفتح نون و دیگران بضم نون خوانده‏اند. ابو جعفر در سوره مؤمنین به تاء خوانده است.

برخى گویند: میان «سقیت و اسقیت» فرقى است، زیرا «سقیته» یعنى:

آب را به او خورانیدم و «اسقیته» یعنى آب را در دسترس او قرار دادم. برخى گویند:

«سقیته ماء و اسقیته» یعنى: از خداوند سؤال کردم که او را آب دهد. شعر زیر بر اساس همین معنى است:

و اسقیه حتى کاد مما ابثه‏ تکلمنى احجاره و ملاعبه‏

یعنى: براى او از خداوند طلب آب مى‏کنم، تا آنجا که از اندوه من نزدیک است سنگها و بازیگاهایش با من تکلم کنند.

برخى گویند: هر گاه یک بار آبش دهد گوید: «سقیته»، و هر گاه همواره آبش دهد، گوید: «اسقیته». برخى گویند: هر دو بیک معنى هستند. بدلیل شعر لبید:

سقى قومى بنى مجد و اسقى‏ نمیراً و القبائل من هلال‏

یعنى: قوم من بنى مجد را آب داد و من نمیر و قبائل بنى هلال را آب مى‏دهم.

لغت:

عبره: پند.

فرث: بقایاى غذا که پس از هضم و فعل و انفعالات دیگر، از معده دفع میشود.

سائغاً: گوارا.

سکر: داراى چهار معنى است: ۱- شرابى که مست کند ۲- خوردنى. مثل «جعلت عیب الاکرمین سکرا» یعنى: ذم بزرگان را خوراک خویش ساخته‏اى ۳- سکون.مثل «و لیست بطلق و لا ساکره» یعنى: نه آزاد است و نه ساکن. و مثل «سکرت الریح» یعنى:باد ساکن شد ۴- معناى مصدرى. یعنى حیران بودن. چنان که مى‏فرماید: سُکِّرَتْ أَبْصارُنا یعنى: دیدگان ما حیران شدند (حجر، ۱۵) ذلل: جمع ذلول، رام ارذل: پست‏تر.

اعراب:

بطونه: برخى گویند: مرجع ضمیر «انعام» است. و بنا بر برخى از لغات جایز است که با جمع، معامله مذکر شود. در سوره مؤمنین، معامله مؤنث شده است‏ (نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِها. آیه ۲۱) برخى گویند: مرجع ضمیر، مفرد «انعام» است. مثل: «و طاب البان اللقاح فبرد». در اینجا ضمیر «برد» به «لبن» برمى‏گردد. برخى گویند: «انعام» و «نعم» هر دو یکى هستند. مثل:

فان تعهدینى و لى لمه فان الحوادث اودى بها

یعنى: اگر بیاد موهاى مجعد من هستى، حوادث روزگار، آنها را تباه کرد (در اینجا ضمیر «اودى» به معناى «حوادث» برمیگردد). برخى گویند: «من» براى تبعیض است. یعنى نسقیکم مما فى بطون بعض الانعام.

تَتَّخِذُونَ مِنْهُ‏: در باره مرجع این ضمیر نیز دو وجه است: ۱- باز مى‏گردد به مذکور ۲- باز مى‏گردد به معناى ثمرات.

فِیهِ شِفاءٌ: این ضمیر بقولى به عسل و بقولى بقرآن باز مى‏گردد.

لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ‏ شَیْئاً: «شیئاً» ممکن است منصوب باشد به «علم» یا به «یعلم». بهر کدام منصوب باشد، دیگرى مفعول لازم دارد. اولى مذهب سیبویه و دومى مذهب فراء است. بنا بمذهب سیبویه فقط یک مجاز لازم مى‏آید.

مقصود:

اکنون خداوند بدنبال دلایل توحید و صنعتهاى عجیب و حکمتهاى بدیع، مى‏فرماید:

وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَهً: شما را در شتر و گاو و گوسفند، پندى و عبرتى و راهنمایى است بر قدرت خداوند.

نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِهِ مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً: و از آنچه در شکم آنهاست از میان سرگین و خون، به شما شیر خالص مى‏خورانیم. کلبى از ابن عباس روایت کند که: هر گاه علف در معده قرار مى‏گیرد، قسمت زیرین آن سرگین و قسمت میان آن شیر و قسمت فوقانى آن خون میشود. خون در عروق و رگها، و شیر در پستان جارى میشود و سرگین در معده، مى‏ماند، بنا بر این شیر بطور خالص به پستان مى‏آید و با هیچ ماده‏اى مخلوط نمیشود.

سائِغاً لِلشَّارِبِینَ‏: شیر خالص در گلوى خورندگان جریان پیدا میکند و براى آنها گواراست.

کبد، مواد را بنحوى که مقتضى تدبیر الهى است، تقسیم مى‏کند. این مطلب را خداوند بیان مى‏کند، تا کسانى که: منکر زنده شدن مردگان هستند، توجه پیدا کنند که خدایى که قادر است شیر سفید را از خون و سرگین جدا کند، مى‏تواند مردگان را نیز از زمین خارج سازد، بدون اینکه بدنهاى آنها بیکدیگر مخلوط شود.

وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِیلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکَراً: حسن گوید: یعنى میوه نخل و تاک نیز براى تو وسیله عبرت گرفتن است. برخى گویند: موصول حذف شده، به تقدیر «ما تتخذون» یعنى: ثمرات نخلها و تاکها چیزهایى هستند که شما از آنها مسکرات بدست مى‏آورید. (حذف ماء موصوله، فراوان است، مثل: إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ رَأَیْتَ‏ به تقدیر: «اذا رأیت ما ثَم …») وَ رِزْقاً حَسَناً: بنا بر این میوه درخت خورما و انگور، براى تهیه شراب و فواید دیگر مورد استفاده قرار مى‏گیرند. شراب، ماده‏اى مسکر و از نظر شرع حرام است.

لکن استفاده‏هاى دیگر نظیر: سرکه، مویز، رب، رطب و خورما حلال است و قرآن آنها را «رزق نیکو» نامیده است. این معنى از ابن مسعود و ابن عباس و سعید بن جبیر و حسن و قتاده و مجاهد و … است.

حاکم در صحیح خود روایت کرده است که: از ابن عباس در باره این آیه سؤال کردند. پاسخ داد: «سکر» فایده حرامى است که از خورما و انگور برده میشود و «رزق حسن» فایده‏ هاى حلال.

قتاده گوید: این آیه، پیش از تحریم شراب، نازل شده است. آیه تحریم شراب، بعد از این آیه، در سوره مائده، نازل گردید.

ابو مسلم گوید: نیازى به این مطلب نداریم. این آیه، فواید خورما و انگور را ذکر مى‏کند، خواه شراب حلال باشد یا حرام، زیرا خداوند مردم مشرک را مخاطب ساخته، نعمتهاى خود را براى آنها شرح میدهد. آنها شراب را مى‏نوشیدند و یکى از نعمتهاى آنان بود.

شعبى و جبائى گویند: مقصود از «سکر» نوشابه‏ هاى حلال و مقصود از «رزق حسن» خوردنیهاى حلال و لذیذ است. بنا بر این مقصود این است که شما انواع نوشابه ‏ها و خوردنیها را از خورما و انگور تهیه مى‏کنید.

کسانى که خواسته‏اند از این آیه، استفاده کنند که شراب انگور و خورما حلال است، بخطا رفته‏اند، زیرا خداوند متعال، فقط کارهاى مردم را بیان مى‏کند و استفاده هایى که آنها از خورما و انگور مى‏گیرند، مى‏شمارد. بدیهى است که از این بیان، استفاده نمیشود که شراب حلال است.

در حقیقت، خداوند متعال، خبر مى‏دهد که این میوه را آفریده است، تا مردم‏ از آنها استفاده کنند، حالا استفاده‏هایى که مردم میگیرند، ممکن است حلال و ممکن است حرام باشد.

این تعبیر (تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکَراً وَ …) شبیه: تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ‏ است (همین سوره ۹۲: سوگندهاى خود را بصورت نیرنگ بکار مى‏برید.) إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ‏: مردمى که عاقل باشند، از دلالت درخت خورما و انگور بر قدرت خداوند، استفاده مى‏کنند.

منظور این است که همانطورى که شیره خورما و انگور، بصورتهاى مختلف، جدا میشود مورد استفاده قرار مى‏گیرد، انسان نیز پس از مرگ و اختلاط با خاک، بار دیگر بقدرت کامله الهى، از خاک جدا میشود.

و اوحى ربک الى النحل: حسن و ابن عباس و مجاهد گویند: یعنى خداوند به زنبور عسل الهام کرد. حسن گوید: مقصود از وحى، این است که بر حسب غریزه، در نهاد زنبور عسل نیرویى قرار داده است که در نهاد دیگر موجودات نیست.

ابو عبیده گوید: وحى در کلام عرب، به چند وجه است: ۱- وحى نبوت ۲- الهام ۳- اشاره ۴- نوشتن ۵- اسرار وحى نبوت، مثل: أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ‏ (شورى ۵۱: یا اینکه رسولى بفرستد و به او وحى کند.) وحیى که بمعناى الهام است. مثل‏ وَ أَوْحى‏ رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ‏. وَ أَوْحَیْنا إِلى‏ أُمِّ مُوسى‏ (قصص ۷: بمادر موسى الهام کردیم.) وحى بمعناى اشاره، مثل‏ فَأَوْحى‏ إِلَیْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا (مریم ۱۱: به آنها اشاره کرد که تسبیح کنند). مجاهد گوید: یعنى به آنها اشاره کرد. و ضحاک گوید: یعنى به آنها نوشت.

وحى بمعناى راز گفتن، مثل‏ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً (انعام ۱۱۲: آنها سخن غرور آمیز را در نهان با یکدیگر راز و نیاز مى‏کنند.) در نظر عرب، اصل وحى این است که انسان مطلبى را پوشیده، به دیگرى‏ بگوید. اینکه: از ابن عباس روایت شده است که: «جز قرآن وحیى نیست» منظور وحى خاصى است که جبرئیل بر پیامبر گرامى اسلام نازل کرده است، نه انکار معانى مختلف وحى. عرب مى‏گوید: «اوحى له و اوحى الیه». عجاج گوید: «اوحى لها القرار فاستقرت» یعنى به او وحى کرد که قرار گیرد و او قرار گرفت.

مقصود از آیه شریفه این است که خداوند متعال، به زنبور عسل الهام کرد که در کوه‏ها و میان درختان براى خود خانه بسازد. چنان که مى‏فرماید:

أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا یَعْرِشُونَ‏: از کوه‏ها و درختان و سر سایه‏هایى که از شاخ و برگ مو مى‏سازند، براى خود خانه‏هایى بسازند و در آن، عسل بوجود آورند.

کلمه «یعرشون» داراى دو لغت است: بضم راء و کسر آن و بهر دو لغت هم قرائت شده است. برخى گویند: این کلمه یعنى: بنا مى‏کنند و عرش بمعناى سقف خانه است.

کلبى مى‏گوید: مقصود کندوهایى است که مردم براى زنبور عسل مى‏سازند. و اگر خداوند به این حیوان الهام نکرده بود، در آنها لانه نمیکرد.

علت اینکه در مورد زنبور عسل، امر بکار برده است، با اینکه زنبور عسل عقل ندارد و غیر عاقل را نمیتوان امر کرد، این است که: چون در مورد آن، وحى بکار رفته، بعد هم امر بکار مى‏برد و این یک نوع توسعه در استعمال است.

ثُمَّ کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ‏: و بزنبور عسل دستور دادیم که از هر درختى که میخواهد، بخورد.

فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلًا: و براه‏هایى که خداوند برایش قرار داده است و براى راه‏پیمایى هموار و مهیا هستند، داخل شود.

کلمه «ذللا» حال است از «سبل» این قول از مجاهد است.

قتاده گوید: «ذللا» حال است از «نحل» یعنى زنبور عسل باید در حرکت خود مطیع و فرمانبردار خداوند باشد.

یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ‏: از شکم این زنبورها عسل، به‏ رنگهاى مختلف، خارج میشود، زیرا عسل گاهى کاملا سفید و گاهى زرد و گاهى سرخ است، علت این است که زنبور عسل از گلها و گیاه‏هاى رنگارنگ، استفاده مى‏کند، از اینرو عسلى که تولید میکند، برنگهاى مختلف است. باید دانست که عسل از دهان زنبور خارج میشود و شبیه آب دهان انسان است. علت اینکه: خداوند مى‏فرماید عسل از شکم زنبور خارج میشود، این است که تصور نشود، فقط از دهان اوست و بشکم او ارتباطى ندارد.

فِیهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ‏: قتاده گوید: یعنى عسل داروى دردهاى مردم است. ابن مسعود مى‏گفت: دو چیز شفاى دردهاست: قرآن و عسل، آنها را ترک نکنید. سدى و حسن گویند: مقصود این است که عسل شفاى دردهایى است که بتوان براى معالجه آنها از آن استفاده کرد.

مجاهد گوید: ضمیر به قرآن برمى‏گردد. یعنى: از آنجا که در قرآن احکام حلال و حرام بیان شده است، مردم مى‏توانند از آن شفا گیرند.

تفسیر اول از بیشتر مفسران است. و همان، اقوى است، زیرا نامى از قرآن بمیان نیامده است.

در زنبور عسل و خود عسل، دلایل عبرت آموز بسیارى است: یکى اینکه عسل از این زنبور تولید میشود، دیگر اینکه شفا از محلى است که زنبور نیش مى‏زند، یعنى از دهانش. دیگر اینکه: در زنبور بدایع و عجایب بسیارى است. عجیبتر از همه اینکه براى هر گروهى پادشاهى است که باید آنها را رهبرى و زمامدارى کند و هر گاه پادشاه از میان برود، نظام زندگى آنها متلاشى و پراکنده میشوند. امیر المؤمنین (ع) فرمود:انا یعسوب المؤمنین‏

یعنى: منم پادشاه و نظم دهنده مؤمنان.

إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ‏: در آنچه ذکر کردیم براى مردمى که فکر کنند، دلالت روشنى است.

اکنون در باره آفرینش و از نیستى بهستى آوردن ما سخن مى‏گوید:

وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ‏: خداوند شما را آفرید و انواع نعمتهاى دینى و دنیوى را در دسترستان قرار داد.

ثُمَّ یَتَوَفَّاکُمْ‏: سپس شما را مى‏میراند.

وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ: برخى از شما طول عمر پیدا مى‏کنید و بمرحله‏اى مى‏رسید که اندام و حواس شما ضعف پیدا میکنند و این دوران، مرحله پستى زندگى است. على ع فرمود: «ارذل العمر» سن هفتاد و پنج سالگى است. نظیر این روایت از پیامبر گرامى نیز روایت شده است. قتاده گوید: سن نود سالگى است.

لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً: در این مرحله، انسان به حال بچگى برمى‏گردد و بواسطه پیرى تمام معلومات خود را فراموش مى‏کند. بطورى که گویى هیچ نمیدانسته است. برخى گویند: یعنى علم او رو بکاهش و نقصان مى‏گذارد.

إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ قَدِیرٌ: خداوند بمصالح بندگان خویش دانا و بر تدبیر و اصلاح حالشان تواناست.

 

[سوره النحل (۱۶): آیات ۷۱ تا ۷۴]

وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ عَلى‏ بَعْضٍ فِی الرِّزْقِ فَمَا الَّذِینَ فُضِّلُوا بِرَادِّی رِزْقِهِمْ عَلى‏ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَهُمْ فِیهِ سَواءٌ أَ فَبِنِعْمَهِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ (۷۱)

وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ بَنِینَ وَ حَفَدَهً وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ أَ فَبِالْباطِلِ یُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ یَکْفُرُونَ (۷۲)

وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَمْلِکُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ شَیْئاً وَ لا یَسْتَطِیعُونَ (۷۳)

فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (۷۴)

ترجمه:

خداوند برخى از شما را بر برخى در روزى، برترى داده است. آنان که در روزى برترى داده شده‏اند، روزى خود را به بردگان و زیردستان خود رد نمى‏کنند تا همگى مساوى شوند. آیا نعمت خدا را انکار مى‏کنید؟ خداوند براى شما از جنس خودتان همسرانى قرار داد و از همسران براى شما پسران و یارانى قرار داد و از چیزهاى پاکیزه، شما را رزق داد. آیا به باطل ایمان مى‏آورند و به نعمت خدا کفر مى‏ورزند؟

و جز خداوند یکتا کسانى را پرستش مى‏کنند که مالک روزى آنها در زمین و آسمان نیستند و قدرتى ندارند، پس براى خداوند شبیه قرار ندهید. خدا مى‏داند و شما نمى‏دانید.

قرائت:

یجحدون: ابو بکر از عاصم به تاء و دیگران به یاء خوانده‏اند. قرائت یاء براى این است که منظور غیر مسلمین است، زیرا مسلمانان منکر نعمتهاى خدا نمیشوند.

مقصود از قرائت تاء این است: قل لهم أ فبنعمه اللَّه تجحدون. آیه بعد «… و بنعمه اللَّه هم یکفرون» مؤید قرائت یاء است.

لغت:

حفده: جمع «حافد». اصل این کلمه به معناى سرعت در عمل است. علت اینکه به یاران «حفده» گفته میشود، این است که آنها در طاعت انسان، کوشا هستند و سرعت عمل دارند. جمیل گوید:

حفد الولائد حولها و استسلمت‏ بأکفهن ازمه الاجمال‏

یعنى: کنیزکان، اطراف او به سرعت مى‏چرخند و فرمانبرى مى‏کنند. او مهار شتران را بدست ایشان سپرده است.

اعراب:

فَهُمْ فِیهِ سَواءٌ: این جمله، اسمیه است که بجاى جمله فعلیه قرار گرفته و در محل نصب است، زیرا جواب نفى است. یعنى «فیستووا».

شیئا: یا بدل است از «رزقاً» یا مفعول است براى آن.

مقصود:

اکنون به بیان یکى دیگر از نعمتهاى خود پرداخته، مى‏فرماید:

وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ عَلى‏ بَعْضٍ فِی الرِّزْقِ‏: خداوند بمقتضاى حکمت خود، روزى بعضى را توسعه داده و روزى بعضى را تنگ ساخته است.

فَمَا الَّذِینَ فُضِّلُوا بِرَادِّی رِزْقِهِمْ عَلى‏ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَهُمْ فِیهِ سَواءٌ: در باره معناى آن دو قول است:

۱- آنها بندگان خود را در اموال و همسران شریک خود قرار نمیدهند، تا با یکدیگر مساوى شوند، زیرا اینکار را نقص خود مى‏دانند و نمیتوانند خود را براى آن راضى سازند. اما بندگان مرا در خدایى و فرمانروایى شریک من مى‏سازند و همانطورى که مرا عبادت مى‏کنند تا بمن تقرب پیدا مى‏کنند، آنها را نیز براى تقرب، عبادت مى‏کنند. این قول از ابن عباس و مجاهد و قتاده است. ابن عباس مى‏گوید: این آیه در باره نصاراى نجران نازل شده است. مى‏فرماید: شما راضى نمیشوید که بندگانتان با شما شریک باشند، چگونه راضى مى‏شوید که: عیسى (ع) که بنده من است، شریک من باشد؟!

۲- اینان که خداوند، به آنها رزق فراوان بخشیده است، رازق بندگان خود نیستند، بلکه خداوند هر دو گروه را- ارباب و بردگان- روزى مى‏دهد، زیرا آنچه مولى به بنده خود مى‏دهد، از همان مالى است که خداوند به او داده است، بنا بر این خداوند رازق همه آنهاست و اربابان و بردگان از این لحاظ برابر هستند.

أَ فَبِنِعْمَهِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ‏: آیا این کافران، نعمتهایى را که شمردم، منکر مى‏شوند؟! سپس به بیان نعمتى دیگر پرداخته، مى‏فرماید:

وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً: خداوند از جنس شما و کسانى که بدنیا مى‏آورید، زنانى آفرید تا با آنها انس گیرید.

وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ بَنِینَ وَ حَفَدَهً: و از این همسران براى شما فرزندانى قرار داد، تا زینت و وسیله شادى شما باشند و خدمتگزاران و یارانى قرار داد.

در باره معناى «حفده» اختلاف است. ابن عباس و حسن و عکرمه گویند:

خدمتگزاران و یاران مقصود است. در روایت والبى است که: منظور کسانى است که بوسیله دختر، با انسان نسبت پیدا مى‏کنند. از امام صادق (ع) نیز همین طور روایت شده و قول ابن مسعود و ابراهیم و سعید بن جبیر نیز همین است. در روایتى از ابن عباس نقل شده است که منظور پسران و پسر زادگانند. در روایت ضحاک از وى مقصود پسران همسر از شوهر دیگر است. مقاتل گوید: «بنین» یعنى پسران کوچک و «حفده» یعنى‏ پسران بزرگ که براى پدر کار مى‏کنند.

وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ‏: و چیزهایى که مى‏پسندید براى شما مباح کرد و در دسترس شما قرار داد. در اینجا مِنَ الطَّیِّباتِ‏ گوید، زیرا هر چیز طیبى رزق نیست.رزق چیزى است که بتوان در آن تصرف کرد و کسى را نرسد که از تصرف مانع شود.

أَ فَبِالْباطِلِ یُؤْمِنُونَ‏: آیا به بتها و هر چه حرام شمرده شده و شیطان در نظرشان آراسته- مثل شتران گوش شکافته و …- ایمان مى‏آورند و تصدیق مى‏کنند؟

وَ بِنِعْمَتِ اللَّهِ هُمْ یَکْفُرُونَ‏: و آیا به نعمتهایى که برشمردیم، کفر مى‏ورزند و منکر میشوند؟ ابن عباس گوید: منظور، توحید، قرآن و پیامبر است.

وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَمْلِکُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ شَیْئاً وَ لا یَسْتَطِیعُونَ‏: آنها بتهایى مى‏پرستند که مالک هیچگونه رزقى از آسمان و زمین نیستند و قدرتى هم ندارند. برخى گویند: رزقى که از آسمان است، باران و رزقى که از زمین است، گیاه و میوه و … است.

فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ‏: در عبادت، براى خداوند مثل و مانند قرار ندهید، زیرا او را شبیه و مانندى نیست که سزاوار عبادت باشد. ابن عباس و قتاده گویند: خداوند این جمله را در باره بت پرستى آنها فرموده است.

إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏: خدا میداند که هر که خداست، از داشتن شریک، منزه است و شما نمیدانید، بلکه جاهلید. و اگر فکر مى‏کردید، متوجه مى‏شدید.

برخى گویند: یعنى خدا میداند که شما از بت پرستى چه زیانها مى‏برید و شما نمیدانید و اگر مى‏دانستید، از عبادت آنها خوددارى میکردید.

 

[سوره النحل (۱۶): آیات ۷۵ تا ۷۷]

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوکاً لا یَقْدِرُ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ یُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً هَلْ یَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۷۵)

وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَیْنِ أَحَدُهُما أَبْکَمُ لا یَقْدِرُ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ وَ هُوَ کَلٌّ عَلى‏ مَوْلاهُ أَیْنَما یُوَجِّهْهُ لا یَأْتِ بِخَیْرٍ هَلْ یَسْتَوِی هُوَ وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۷۶)

وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما أَمْرُ السَّاعَهِ إِلاَّ کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ (۷۷)

ترجمه:

خداوند در باره بنده مملوکى مثل مى‏زند که قادر بر چیزى نیست و کسى که او را روزى نیکو داده‏ایم و او در آشکار و نهان، انفاق مى‏کند. آیا آنها برابرند؟ ستایش مخصوص خداست، ولى بیشتر آنها نمى‏دانند. و خداوند در باره دو مرد مثل مى‏زند که یکى از آنها گنگ مادرزاد است و قادر بر کارى نیست و سربار سرپرست خویش است و بهر طرف او را بفرستد، خیرى بدست نمى‏آورد. آیا او و کسى که مردم را بعدالت امر مى‏کند و بر راه راست است، مساوى هستند؟! و علم غیب آسمانها و زمین براى خداوند است و امر قیامت جز مانند یک چشم بهم زدن یا نزدیکتر از آن نیست.خداوند بر هر چیزى قادر است.

قرائت:

در قرائت غیر مشهور «یوجّه» و «یوجّه» آمده است. اولى بنا بر حذف مفعول و دومى بنا بر این است که به معناى «یبعث» (فرستاده شود) باشد.

لغت:

ابکم: گنگ مادرزاد. برخى گویند: کسى است که نتواند سخن گوید.

کل: سنگینى. «کلّت السکین» یعنى کارد، کند شد و «کَلّ لسانه» یعنى زبانش کند شد.

توجیه: به جایى فرستادن.

اعراب:

رزقا: مفعول دوم براى «رزقنا» و به همین دلیل این فعل دو مفعول مى‏گیرد، زیرا اگر «رزق» مصدر باشد، جایز نیست گفته شود: فَهُوَ یُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً زیرا انفاق از مال است نه از معناى مصدرى.

مقصود:

اکنون خداوند متعال، به بیان گمراهى مشرکین پرداخته، مى‏فرماید:

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوکاً لا یَقْدِرُ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ: خداوند مثلى مى‏زند که مقصود خود را بوسیله آن بیان کند و مطلب را بفهم شنوندگان نزدیک سازد. مثل این است: بنده‏اى که مملوک است و بر هیچ کارى قادر نیست. یعنى اختیارش بدست دیگرى است.

وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً: و انسان آزادى که او را روزى داده‏ایم و صاحب مال و نعمت است.

فَهُوَ یُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً: و در آشکار و نهان- بدون ترس و بیم- از آن مال انفاق مى‏کند.

هَلْ یَسْتَوُونَ‏: آیا اینان با هم برابرند؟ در اینجا فعل را بصورت جمع آورده، نه مثنى، زیرا مقصود، همه اربابان و بردگان است. مقصود این است که: هر گاه دو انسان- که از لحاظ آفرینش با هم تفاوتى ندارند- این همه با هم تفاوت دارند که یکى قادر بر انفاق است و دیگرى عاجز، چگونه شما میان سنگ- که عقل و حرکت ندارد- و خدا- که بر هر چیزى قادر است و روزى خلق را مى‏رساند- فرق و تفاوتى نمى‏گذارید؟! این است قول مجاهد و حسن.

برخى گویند: این مثل در باره مؤمن و کافر است، زیرا پیش کافر خیرى نیست، در حالى که مؤمن کسب خیر مى‏کند. این معنى از ابن عباس و قتاده است. بدین ترتیب، خداوند، اختلاف میان مؤمن و کافر را بیان و مردم را براه و رسم مؤمنین دعوت و از راه و رسم کافران منع مى‏کند.

الْحَمْدُ لِلَّهِ‏: خدا را بر نعمتهایش باید سپاسگزارى کرد. این جمله اشاره به این است که تمام نعمتها از خداست. برخى گویند: یعنى: بگویید: ستایش مخصوص خداوندى است که ما را بر توحید و خداشناسى و شکر گزارى راهنمایى کرد و راه بهشت را به ما نشان داد.

بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ‏: ولى بیشتر مردم- یعنى مشرکین- نمى‏دانند که ستایش ویژه خداست و همه نعمتها از جانب اوست.

پس از آن مثلى دیگر مى‏زند:

وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلَیْنِ أَحَدُهُما أَبْکَمُ لا یَقْدِرُ عَلى‏ شَیْ‏ءٍ: و خداوند دو مرد را مثال مى‏زند که یکى از آنها گنگ است و قادر بر تکلم نیست، زیرا نه مى‏فهمد و نه مى‏تواند مقصد خود را به کسى بفهماند. برخى گویند: یعنى نمى‏تواند خود را اداره کند.

وَ هُوَ کَلٌّ عَلى‏ مَوْلاهُ‏: آن مرد، کل و سربار سرپرست خویش است.

أَیْنَما یُوَجِّهْهُ لا یَأْتِ بِخَیْرٍ: سرپرست وى را از او نفعى نیست، زیرا او را بدنبال هر کارى بفرستد، نفعى بدست نمى‏آورد و کارى انجام نمى‏دهد.

هَلْ یَسْتَوِی هُوَ وَ مَنْ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ‏: آیا چنین مردى با کسى که زبانى گویا دارد و مردم را بعدالت و حق امر مى‏کند و آنها را به ثواب و نیکى مى‏خواند، برابر است؟! وَ هُوَ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ‏: دومى بر راه راست و واضح دین است. هر چه انجام دهد یا ترک کند، صحیح و معقول است. مقصود این است که این دو، با یکدیگر برابر نیستند، زیرا در پاسخ این سؤال، جز نفى چیزى واقع نمیشود. این آیه نظیر أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ‏ است (سجده ۱۸: آیا مؤمن و فاسق برابرند؟ نه، برابر نیستند.) در باره معناى این مثل نیز دو قول، نقل کرده‏اند:

۱- این مثل در باره کسى است که امید خیر از جهت او باشد و کسى که امید خیر از جهت او نباشد. با اینکه اصل خیر از جانب خداوند است، بنا بر این چگونه میان خدا و غیر خدا از لحاظ عبادت مى‏توان مساوات برقرار کرد؟!

۲- این مثل در باره مؤمن و کافر است. مقصود از آدم گنگ، کافر و از کسى که امر به عدالت مى‏کند، مؤمن است. این قول از ابن عباس است.

عطا گوید: مقصود از گنگ، ابىّ بن خلف و مقصود از کسى که امر بعدالت مى‏کند، حمزه و عثمان بن مظعون است.

مقاتل گوید: گنگ، هاشم بن عمر بن حارث قرشى است که کم خیر بود و با پیامبر گرامى دشمنى مى‏کرد.

سپس خداوند به وصف خویش مى‏پردازد. تا اوصاف کمالى خود را- که قبلا شمرده است- تأکید کند:

وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏: علم غیب آسمانها و زمین، مختص خداوند است.

علم غیب، آن است که: از همه خلائق پوشیده و براى خدا معلوم است. جبائى گوید ممکن است معناى آیه این باشد: براى خداست هر چه که در آسمانها و زمین است و از نظر شما پنهان است. سپس مى‏فرماید:

وَ ما أَمْرُ السَّاعَهِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ: امر قیامت، در قدرت خداوند، مانند بهم زدن چشم و بقولى مانند گرداندن چشم است. زجاج گوید: مقصود این است که هیچ چیز براى خداوند مشکل نیست. قیامت با همه عظمتش مانند چشم بر هم زدن است.

أَوْ هُوَ أَقْرَبُ‏: یا از چشم بهم زدن هم نزدیکتر. بدین ترتیب، خداوند متعال براى نشان دادن سرعت وقوع قیامت، مبالغه مى‏کند.

«او» در اینجا براى یکى از دو امر یا براى بیان شک مخاطب است. برخى گویند: به معناى «بل» است. یعنى: بلکه قیامت، از چشم بهم زدن هم نزدیکتر است.

إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ: خداوند بر هر چیزى قادر است و مى‏تواند قیامت یا چیزهاى دیگر را بوجود آورد، زیرا «قدیر» مبالغه است.

نظم آیه:

وجه اتصال این جمله به سابق این است که: قیامت، از امور غیبى است. بلکه بزرگتر و مهمتر از آنهاست، زیرا ثواب و عقاب و انتقامها در آن روز واقع میشود. «ساعت» اسم است براى زمان مردن خلق و زنده شدنشان.

ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج ‏۱۴

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=