ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه»سوره النحل۳۶-۶۰
آیات ۴۸- ۳۶
[سوره النحل (۱۶): آیات ۳۶ تا ۴۸]
وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّهٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلالَهُ فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُکَذِّبِینَ (۳۶) إِنْ تَحْرِصْ عَلى هُداهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی مَنْ یُضِلُّ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ (۳۷) وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لا یَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ یَمُوتُ بَلى وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۳۸) لِیُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی یَخْتَلِفُونَ فِیهِ وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ کانُوا کاذِبِینَ (۳۹) إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (۴۰)
وَ الَّذِینَ هاجَرُوا فِی اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیا حَسَنَهً وَ لَأَجْرُ الْآخِرَهِ أَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ (۴۱) الَّذِینَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (۴۲) وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (۴۳) بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (۴۴) أَ فَأَمِنَ الَّذِینَ مَکَرُوا السَّیِّئاتِ أَنْ یَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ (۴۵)
أَوْ یَأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ فَما هُمْ بِمُعْجِزِینَ (۴۶) أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّفٍ فَإِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ (۴۷) أَ وَ لَمْ یَرَوْا إِلى ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ وَ هُمْ داخِرُونَ (۴۸)
ترجمه:
(۱۶/ ۴۸- ۳۶)
«و همانا برانگیختیم در هر امّتى پیامبرى را تا ابلاغ کنند که: خدا را بپرستید و از طاغوت بپرهیزید، پس از بین آنان بعضى را خدا هدایت کرد و بعضى در ضلالت و گمراهى ثابت ماندند. اکنون شما در روى زمین گردش کنید تا بنگرید سر انجام آنان را که پیامبران را تکذیب کردند (که ببینید چگونه به هلاکت رسیدهاند)
اگر چه تو حریص و مشتاق هدایت خلق هستى (و لیکن بدان) که خدا گمراهان را (پس از اتمام حجّت) هدایت نمىکند و براى ایشان یاورى نخواهد بود.
کافران با مبالغه و تأکید کامل قسم یاد مىکنند که هرگز کسى را که مرد خدا زنده نخواهد کرد (قیامتى وجود نخواهد داشت) بلى (خیال باطلى کردند) البتّه قیامت وعدهى حتمى است و لیکن خیلى از مردم از آن آگاه نیستند،
که در آنچه خلاف مىکردند آشکار و مبیّن گردد و تا کافران کاملا به دروغ و اندیشهى غلط خود آگاه شوند،
ما با امر نافذ خود هر چه را اراده کنیم و گوییم موجود باش همان لحظه موجود خواهد شد،
آنان که در راه خدا مهاجرت کردند پس از آن که ستمها در وطن خود از کافران کشیدند ما در دنیا به آنها جایگاه نیکو مىدهیم در صورتى که اگر بدانند اجرى که در آخرت به آنها عطا خواهیم کرد بسیار بهتر و نیکوتر است،
این اجر بزرگ در دنیا و عقبى به آن کسى عطا مىشود که در راه دین صبر کردند و بر خداى خود در کارها توکّل کردند،
و ما پیش از تو (اى محمّد بر هیچ امّتى) غیر رجال مؤیّد به وحى خود، کسى را بر پیامبرى برنگزیدیم اگر نمىدانید از اهل ذکر بپرسید،
به هر پیامبرى معجزات، کتب و آیات وحى فرستادیم و بر تو قرآن را (جامعترین و کاملترین کتاب الهى است) نازل کردیم تا بر امّت آنچه فرستاده شده بیان کنى تا فکر و خرد به کار گیرند،
آنان که بر کردار زشت خود مکرها و حیلهها مىاندیشند آیا از این بلا ایمنند که خدا همه را به زمین فرو ببرد یا از جایى که پى نبرند عذابى بفرستد؟
یا آن که در سفر که سرگرم رفت و آمد هستند به بازخواست و مؤاخذه بگیرد؟ و آنان نمىتوانند بر قدرت خدا غالب شوند.
یا این که آنها را به حال ترس و اضطراب بگیرد پس به راستى که پروردگارتان بسیار مشفق و مهربان است،
آیا چشم نگشودند که ببینند هر موجودى چگونه آثار و اظلّهى (سایههایش) را به هر جانب مىفرستد و از راست و چپ مستقیم و غیر مستقیم همه به سجدهى خدا با کمال فروتنى مشغولند.
تفسیر
وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّهٍ رَسُولًا و هرآینه برگزیدیم در هر امّتى پیامبرى را، که یکایک پیام الهى را رساندند، بنابراین خداى متعال در مقام بیان این مطلب است که: ما به وظیفهى خود عمل کردیم و پیامبرانم نیز به نحو احسن انجام وظیفه نمودند و کوتاهى یا نقص از جانب خود کافران است.
أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ تا این پیام ارزنده را که خدا را بپرستید و از طاغوت دورى و اجتناب نمایید، کافران این سخن را از پیامبران الهى نپذیرفتند.
فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ پس خدا بعضى از آنان را به دلیل پذیرفتن قول پیامبران هدایت فرمود مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلالَهُ و برخى هم استحقاق گمراهى یافتند، وجه اختلاف دو فعل در نسبت به فاعل ظاهر است، زیرا که هدایت اوّلا و بالذّات به خداى تعالى منسوب است، ولى نسبت اضلال و گمراه کردن به خدا ثانیا و بالعرض است در خبر است: خداوند هیچ پیامبرى را مبعوث نفرمود مگر با ولایت ما و برائت از دشمنان ما، و این است معناى قول خداى تعالى: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا … تا الى مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلالَهُ» بنابراین گمراهى در حقّ آنان حتمى گردید که آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله را تکذیب کردند.
و توضیح وجه خبر به طور مفصّل گذشت و گفتیم که شأن نبوّت انذار و دلالت و راهنمایى به ولایت است، و این که ولایت هر ولى سایهاى از ولایت اولیاى کلّى است، و آنان آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله مظاهر خدا هستند و بندگى خدا جز از طریق ولایت متصور نمىشود.
فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُکَذِّبِینَ پس در روى زمین سیر کنید تا سر انجام تکذیب کنندگان را بنگرید، سیر و نگرش در عالم طبع کنید تا آثار و اخبار تکذیبکنندگان را به نظاره بنشینید، مقصود از زمین در قرآن و اخبار: گذشتگان یا عالم صغیر است.
إِنْ تَحْرِصْ عَلى هُداهُمْ اگر چه بر هدایت آنان آزمندى بدان که خدا گمراهان را هدایت نمىکند و جهت آنان یاورانى نخواهد بود، این خطاب جهت ناامید کردن پیامبر از هدایت آنان و رسایى تهدید نسبت به تکذیب کنندگان است.
وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لا یَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ یَمُوتُ جهد ایمان عبارت از سوگند غلیظ و مؤکّد است، و کسى که اعتقاد به برانگیخته شدن و بعث ندارد پند و اندرز در او اثر نمىکند و سوگند سخت مىخورد، این سخن جهت نومید کردن پیامبر صلّى اللّه علیه و آله از اصرار در هدایت آنان است بَلى البتّه که چنین باید.
وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ وعدهى خدا برایشان حقّ است و بیشتر مردم نمىدانند، اگر مىدانستند باید مىفهمیدند که در هر آن و لحظه و هر روز مبعوث و بر انگیخته مىشوند بدون این که منتظر بعث کلّى باشند.
لِیُبَیِّنَ لَهُمُ البتّه بر آنان روشن مىشود، متعلّق به یبعث است که بعد از بَلى در تقدیر گرفته شده است.
الَّذِی یَخْتَلِفُونَ فِیهِ وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا کافران آنچه را که پیرامون خدا، آخرت یا ولایت مورد اختلافشان بود خواهند دانست.
أَنَّهُمْ کانُوا کاذِبِینَ آنها در بعث، جزا و عقاب خود دروغگو هستند، یا در ادّعاى خلافت و استبداد دروغ مىگویند.
إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ در مقام بیان سهولت جز این نیست که فرمان ما بر چیزى هرگاه اراده کنیم: بگوییم بشو مىشود.
از امام صادق علیه السّلام است که به ابو بصیر فرمود: در این آیه چه مى گویى؟ عرض کرد: مشرکین مىپندارند و به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله قسم مىخورند که خداوند مردگان را زنده نمىکند، پس امام علیه السّلام فرمود:
واى بر کسى که چنین بگوید، از مشرکین بپرس آیا به خدا قسم مىخورند یا به بتهاى لات و عزّى؟
ابو بصیر مىگوید: به امام علیه السّلام عرض کردم فدایت شوم پس مطلب را به من بفهمان، امام علیه السّلام فرمود: یا ابا بصیر اگر قائم ما قیام کند خداوند گروهى از شیعیان ما را بر مى انگیزد که پشت شمشیرهایشان بر دوش آنها خواهد بود، این مطلب به گروهى از شیعیان ما مىرسد که هنوز نمردهاند و آنها مىگویند فلانى و فلانى از قبرهایشان برانگیخته شدند و آنها با قائم علیه السّلام هستند، ولى همین مطلب به دشمنان ما که مى رسد مى گویند: اى گروه شیعه شما چقدر دروغ مى گویید؟! این دولت شماست و شما دربارهى آن دروغ مى گویید، نه به خدا قسم اینها زنده نشدهاند و تا روز قیامت زنده نمى شوند.
سپس امام علیه السّلام فرمود: خداى تعالى در این آیه وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لا یَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ یَمُوتُ قول آنها را حکایت مىکند و در این مضمون اخبار فراوان است.
وَ الَّذِینَ هاجَرُوا فِی اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا تنزیل این آیه دربارهى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و کسانى که همراه او و بعد از او به مدینه هجرت کردند و نیز دربارهى کسانى است که قبل از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و پس از آن که مشرکین آنها را اذیّت فراوان نمودند به حبشه هجرت کردند و هم چنین دربارهى کسانى است که قریش آنها را بعد از هجرت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله زندانى کرده و مورد آزار و شکنجه قرار دادند و سپس به سوى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله هجرت نمودند و قول خدا فِی اللَّهِ غرض از آن رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله، امام، رسالت و ولایت و راهى است که مردمان را به آن دو برساند، یا معناى آن طلب خدا، یا طلب رضایت خدا یا طاعت خدا است.
چون تنزیل مخصوص کسى است که مورد نزول آیه است نمىباشد، بلکه عمومیّت داشته و مورد نزول کسى است که متّصف به صفت مورد نزول مىباشد لذا آیه شامل کسى مىشود که از وطن صورىاش براى طلب دین خدا به سوى نبىّ صلّى اللّه علیه و آله یا ولى خدا هجرت کند پس از آن که به سبب دگرگونیهاى زمان، اذیّت اقران و تصرّفات شیطان آسایش و امنیتش به مخاطره افتاده است، تأویل آیه عبارت از کسى که از موطن شرک نفسانىاش هجرت کند.
چنانکه امام علیه السّلام فرمود: مهاجر کسى است که از گناهان و بدیها به سوى رسولش که عقل و نبىّاش که قلب و امامش که روح است هجرت نماید، و همهى اینها دین خدا، راه و مظاهر او هستند.
هجرتهاى سه گانه
هجرتهاى سه گانه اى که به ترتیب و پشت سر هم قرار دارند عبارتند از:
هجرت یکم: از دار شرک نفسانى به سوى دار اسلام صدر.
هجرت دوّم: از دار اسلام صدر به سوى دار ایمان قلب.
هجرت سوّم: از دار ایمان قلب به دار عیان روح.
و به عبارت دیگر: هجرت از دار شرک به سوى رسول و احکام قالبى وى آغاز مى شود، و ازآنجا به سوى نبىّ و قبول احکام قلبى و سپس از آنجا به سوى ولى و قبول واردات روحى واقع مى شود.
لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیا حَسَنَهً در دنیا براى او سراى خوب بنا مىکنیم لفظ حَسَنَهً ممکن است صفت «دارا حسنه» یا صفت بیتوته باشد به معناى اقامت نیکو و حسن، یا حال نیکو و حسن، همان طورى که براى مهاجرین یا رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله واقع شده است، چرا که اهل مدینه ایشان را پناه داده و محترم و عزیز داشتند و همان طورى که براى جعفر و همراهانش رخ داد و نجاشى با عزّت و احترام آنان را پناه داد که اینها در صورت ظاهر واقع شده و براى همه ملموس و محسوس مى باشد.
این معناى در باطن براى هر کسى که از دار نفس امّاره هجرت نموده و به سراى سینه پناه مىبرد، جایگاهى که در آنجا از کشمکشهاى هواهاى نفسانى، حسادت حسادت پیشه ها و آزار اذیّت کننده ها خبرى نیست که این اجر و پاداش دنیوى است که از حضرت حقّ عاید و واصل مى شود.
وَ لَأَجْرُ الْآخِرَهِ أَکْبَرُ و اجر آخرت (که لقاى رحمن و جنت رضوان مىباشد) بزرگتر است، لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ اگر مردم مىدانستند در اثر وقوف بر پاداش دنیوى و اخروى هجرت را بر مىگزیدند و سست یا مأیوس نمىشدند، یا اگر مهاجرین این مطلب را مىدانستند خوشحال مىشدند و هم چنین این که اى کاش مىدانستند که در آن صورت خودشان با رضا و رغبت زیاد براى این کار همّت مى گماشتند، یا که مىدانستند تا خوشحال شوند.
الَّذِینَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ این جمله بدل از الَّذِینَ هاجَرُوا یا صفت آن است، یا خبر مبتداى محذوف یا مفعول فعل محذوف است، آنان که شکیبایى ورزیده و بر پروردگارشان توکّل مىکنند.
پیش از توهّم مردانى را به رسالت فرستادیم پس تعجّبى ندارد که توهّم از جنس آنان هستى چرا که تو نیز همانند پیامبران گذشته اى.
و امتیاز آنها از سایر مردم به وحى بود همین طورى که تو نیز به واسطهى وحى امتیاز بر مردم دارى، پس انکار توبه مثابه انکار همهى پیامبران است.
فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ ذکر عبارت است از نسبت حقّ به خلق، و آن مشیّت حقّ است که به موجب مشیّت خلق القا شده است، آن حقیقت ولایت مبتنى بر ولایت حقهى خاتم الاولیا یعنى حضرت على علیه السّلام است که به مشیّت حضرت حقّ متحقّق گردیده است و مظهر تام ولایت حضرت حقّ است، کما این که ولایت سایر اولیا مظاهر على علیه السّلام و سایههاى آن حضرت مى باشند.
نبوّت عبارت از مصباحى است که مظهر ولایت، و رسالت همانند زجاجه ظرف و مظهر نبوّت است و آنچه که در عالم طبع است از قبیل بشر بودن انبیا و اولیا، وضع کلّى کتب و احکام قالبى و قلبى آنها و سایر اجزاى عالم طبع که همانند مشکات است و همهى آنها با نور مصباح روشن مىشوند که این نور همان ذکر حقّ و یادآورى اوست.
اهل ذکر گاهى بر کسى که ذکر در تصرّف اوست مانند اولیا و انبیاى الهى علیه السّلام و گاهى هم بر کسى که ذکر به او نسبت داده شود اطلاق مىشود، و آن کسى است که دعوت ظاهرى انبیا و رسل یا دعوت باطنى اولیا را پذیرفته باشد، در ضمن اهل ذکر بر کسى نیز اطلاق شده است که دعوت عام را به خود نسبت دهد مانند: یهود، نصارى، مجوس و بیشتر اهل اسلام و حال این که در حقیقت از اهل ذکر و ملّت الهى نیستند.
چرا که پدران صحّت انتساب به هر ملّتى مبتنى بر شرائط، عهدها و پیمانهایى است که در مورد این مدعیان تحقّق نیافته تا به عرصهى ظهور رسیده باشد.
و ذکر بر فرامین و احکام اولیا، انبیا و رسل اطلاق مىشود، که این امر بر کتاب الهى نیز محقّق است.
بنابراین در مقام تفسیر ذکر بر موارد زیر اطلاق مى شود:
- رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله.
- حضرت على علیه السّلام.
- قرآن و سایر کتب آسمانى.
- احکام و دستورات رسل.
- دستورات و فرامین انبیا.
- احکام و فرامین اولیا علیه السّلام.
- نبوّت و گرایش بر آن به نحوى که از آن داخل شدن بر ملت الهى استنتاج مى شود.
بر اساس مواردى که بیان گردید اهل ذکر در مقام تفسیر بر انبیا و اولیاى الهى گفته مىشود که در اصل مراد از اولیا آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله است.
در یک جمع بندى کلّى مى توانیم اطلاق اهل ذکر را در مورد افراد زیر صحیح بدانیم:
- رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سایر پیامبران الهى.
- اولیاى الهى که منظور از آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله بوده و بر على علیه السّلام و یازده جانشین بر حقّش گفته مى شود.
- کسى که دعوت عمومى و خاصّ را پذیرفته باشد.
- کسى که خود را بر نبىّ، ملّت الهى و کتب آسمانى منتسب نموده است.
و اما در خصوص سؤال بایستى صور زیر را مورد توجّه قرار داد که نوعا پرسیده مى شود:
- الف: از حال انبیا، رسل و اولیا علیه السّلام.
- ب: از نشانه هاى پیامبر ختمى مرتبه حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله.
- ج: از حال و نشانه هاى اوصیاى گرامى پیامبر اسلام.
- د: از احکام و دستورات نبوّت.
حال دانستن این مطلب و فهم صحّت آنچه که در اخبار آمده است تسهیل مى گردد.
از قبیل اختلاف تفسیر آیه، بررسى تفاسیرى که مخالف ظاهر آیه است و انکار تفسیر اهل ذکر به اهل کتاب و این مطلب که اهل کتاب هرگاه که بپرسند شما را به دین خودشان دعوت مىکنند و از جمله این که تفسیر مى کنند از اهل ذکر به خودشان.
إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ اگر اوصاف انبیا، اوصاف محمّد موعود صلّى اللّه علیه و آله یا احکام دین را نمىدانید، بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ یا بیّنات و زبر را نمىدانید، بیّنات عبارت از آثار نبوّت و رسالت است و آنچه که از احکام آن دو مىباشد و زبر آثار ولایت و احکام آن.
و اما این که تفسیر شده است بر معجزات و کتب آسمانى از آن جهت که هر دو از آثار مثبتهى نبوّت و ولایت هستند.
بعضى قایل شدهاند بر این که در اینجا بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ متعلّق است به ما أَرْسَلْنا (که در این صورت احراز موجبیت مى شود یا وساطت که معناى سببیّت باشد)، برخى نیز آن را متعلّق بر فعل محذوف دانستهاند (که در این صورت از فعل محذوف از افعال عموم بوده باشد) افادهى معناى جملهى مستأنفه مىکند (به عنوان دفع دخل مقدّر)، گویا که گفته شده باشد براى چه فرستاده شدند؟ پس خداى تعالى مىفرماید: به بیّنات و زبر.
وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ قرآن یا احکام نبوّت و ولایت را بر تو فروفرستادیم، لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ مقصود از آنچه که نازل شده ولایت على علیه السّلام است، پس براى تو شایسته نیست که نظر بر قبول و ردّ آنها بکنى بلکه باید بر غایت امر و تنزیل بنمایى که عبارت از تبین است، خواه ردّ کنند خواه قبول.
وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ باشد که آنها فکر و اندیشه کنند تا بدانند که اصل در همهى احکام همان اقتدا و خروج از رأى و استبداد است، و این که تو بایستى با اذن خدا کسى را که باید بر او اقتدا کرد تعیین کنى تا این که امر را به جانشین تو و کسى که تعیین کردى واگذارند و از او پیروى نمایند تا رستگار شوند.
أَ فَأَمِنَ الَّذِینَ مَکَرُوا السَّیِّئاتِ آیا کسانى که بر کردار زشت خود مکرها اندیشیدند و به خصوص ولایت را که قوام همهى اعمال شایسته بر آن است انکار کردند ایمن هستند؟! در حالى که در انکار ولایت جز سیّئات و زشتىها چیز دیگرى نیست.
أَنْ یَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ ایمن نخواهند بود از عذاب الهى که نمىدانند از کجا و کدامین جهتى مىآید و به تعبیرى از جایى مىآید که اصلا بر آمدن عذاب از آن ناحیه احساس آگاهى نداشتند، مانند آمدن عذاب از جایى که امید ثواب مىرود و آن صورت اعمال شایسته است در صورتى که اعمال مزبور ناشى از امر خلیفهى خدا نباشد.
هم چنان که مىفرماید: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً[۱] چه صورت اعمال شرعى موجب غرور نفس و پیدایش این گمان مى شود که آن اعمال خیر و خوبى است، ولى هنگامى که آن اعمال با امر ولى امر و جانشین رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله انجام نگیرد بلکه با استبداد و رأى نفس یا رأى کسى که صلاحیّت رأى دادن ندارد انجام پذیرد همان اعمال گمراه کننده و بدون نفع و سود مى شود.
ممکن است مقصود از مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ این باشد که آنها به هیچ یک از طرف عذاب و عدم آن آگاهى ندارند مانند وقت خواب و غفلت از اعمال و عذاب، که شاید این معنا با ما بعد این جمله موافقتر باشد.
أَوْ یَأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ یا این که خداوند آنان را در گرما گرم گشت وگذار کسب و تجارتشان مى گیرد یا در دگرگونى آرا و مکرشان و یا در واژگون نمودن آنچه که آن را عمل شایسته مى پندارند مانند عملهاى صالح، فَما هُمْ بِمُعْجِزِینَ آنها نمىتوانند ما را از عذاب کردنشان عاجز کنند و ما مىتوانیم آنها را در عین بیدارى و هوشیارى و زیرکیشان عذاب نماییم.
أَوْ یَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّفٍ یا این که آنان را عذاب در حال ترس و وحشت (اضطراب) بگیرد.
یا بر این معناى که در حال ترس و نگرانى و توجّه بر عذاب و در اندیشهى و مکر دفع عذاب باشند، بدین معناى که آگاه و متنبّه شوند به آنچه که بر امثال آنان نازل شده است.
فَإِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ فاء در اینجا افادهى سببیّت محض مىکند براى أَ فَأَمِنَ الَّذِینَ مَکَرُوا السَّیِّئاتِ سزاوار نیست که به سبب رحیمیّت خداوند از عذاب ایمن باشند، رحیم همانطورىکه ذیل تفسیر سورهى مبارکهى حمد مفصلا بیان شد رحمت خاصّ الهى را مختصّ افرادى که استحقاق آن را دارند نموده است و بدیهى است افراد مزبور را شامل نشود.
یا این که فاء جواب بوده و افادهى جزاى شرط محذوف (مقدّر) نماید، یعنى اگر خدا به شما مهلت مىدهد و در عذاب شما عجله نمىکند بدین سبب است که رئوف و رحیم است و ممکن هم هست که فا براى سببیّت جملهى محذوفى باشد بدون این که شرط مقدّر گردد، گویا گفته شده است که: چرا خداوند آنان را مؤاخذه نمىکند؟ خداوند مىفرماید:مؤاخذه نمى کند براى این که پروردگارتان رئوف و مهربان است.
أَ وَ لَمْ یَرَوْا إِلى ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ سایهى هر چیزى با تغییر و تحوّل آن چیز تغییر و تحوّل پیدا مىکند.
عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ مفرد آوردن «یمین» و جمع آوردن «شمائل» براى اشاره بر این معناى است که یمین (و راست) در معناى یکى است در حالى که جهت شمال زیاد است.
زیرا یمین معنوى هر چیزى همان جهت الهى آن است، و شمال هر چیزى جهات خلقى آن است و کثرت وجههى الهى در و حدّت منطوى است و و حدّت وجههى خلقى آن فانى در کثرت است.
سُجَّداً لِلَّهِ این جمله حال از ظِلالُهُ یا ما خَلَقَ اللَّهُ است، و جمع آمدن آن به اعتبار معناى است وَ هُمْ داخِرُونَ این جمله با جملهى قبلى مترادف یا متداخل است ممکن هم هست که هر کدام مستقلّا از صاحب حال مخصوصى حاکى (حاوى) حال باشند.
(داخر) از (دخور) به معناى تسلیم و انقیاد است، و جمع آوردن آن با واو و نون جهت انتساب وصف دخور یا سجود مىباشد که از اوصاف عقلاست، یا از آن جهت است که همهى مخلوقات از جهت انتسابشان به خداوند در زمرهى عقلا و علما هستند.
بدان که ظلّ عبارت از سایهى شاخص و جسمى است که در مقابل شىء نورانى قرار بگیرد و در ظرفى قرار مىگیرد که مخالف جهت نور باشد و تغییر و حرکت آن بستگى کامل بر جسمى دارد که آن را ایجاد کرده است، با سکون آن ساکن مىشود.
سایه اختصاصى بر آنچه که در مقابل آفتاب (نور) قرار مىگیرد یا آنچه که در عالم طبع محقّق مىشود ندارد، بلکه از هر چیزى که در مقابل نور قرار بگیرد حاصل مى شود و نوردهنده و روشن کنندهى حقیقى خداى تعالى و فعل اوست که از آن به مشیّت تعبیر مى شود، و عالم عقول نسبت به مشیّت مانند شاخص است.
و هم چنین است عالم مثال نسبت به نفوس، عالم طبع نسبت به عالم مثال و عالم جنّ نسبت به عالم طبع که سایهى هر یک از عوالم بالا عبارت از عالمهاى پایینتر از خودش است، و سجود هر یک عبارت از تحت فرمان و تسخیر قرار گرفتن براى خداى تعالى، و تذلّل و رام بودن تکوینى در مقابل حقّ تعالى مىباشد، و ذلیل و خوار بودن آن عبارت از این است که از خدا پیروى کرده و حرکت و سکون او طبق اراده و مشیّت خدا باشد، و همه نسبت به او صاحب شعور، اراده و علماند.
چون عالم طبع داراى سایه نورانى است همان گونه که از آینه هنگام مقابله و روبرو قرار گرفتن با خورشید پدید مىآید و از آیینه به طرف شعاع خورشید منعکس مىشود نه به طرف خلاف آن، و از این نور به «مثال صاعد» تعبیر مىشود و نیز چون عالم طبع داراى سایه و ظلّ ظلمانى است همان گونه که از پشت آینه پدید مىآید و به طرف مخالف شعاع نور منعکس مىشود، که از آن به مثال نازل و ملکوت سفلى و عالم ظلمت تعبیر مىشود، و از سوى دیگر چون ملکوت سفلى محلّ کثرتها و تغییرها و دگرگونىهاست و شمال تعبیر از همین معناى است.
و ملکوت علیا محلّ وحدت و اتّحاد متکثّرات، و محلّ اجتماع متغایرات است و یمین تعبیر از این معناى است؛ لذا به همین جهات که یاد شد خداى تعالى فرمود: «عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ» تا به وسیلهى مفرد آوردن «یمین» و جمع آوردن شمائل اشاره به جهت اتّحاد اوّلى و کثرت دوّمى کرده باشد.
آیات ۶۰- ۴۹
[سوره النحل (۱۶): آیات ۴۹ تا ۶۰]
وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ دابَّهٍ وَ الْمَلائِکَهُ وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ (۴۹) یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ (۵۰) وَ قالَ اللَّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَیْنِ اثْنَیْنِ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ فَإِیَّایَ فَارْهَبُونِ (۵۱) وَ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَهُ الدِّینُ واصِباً أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ (۵۲) وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَهٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فَإِلَیْهِ تَجْئَرُونَ (۵۳)
ثُمَّ إِذا کَشَفَ الضُّرَّ عَنْکُمْ إِذا فَرِیقٌ مِنْکُمْ بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ (۵۴) لِیَکْفُرُوا بِما آتَیْناهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (۵۵) وَ یَجْعَلُونَ لِما لا یَعْلَمُونَ نَصِیباً مِمَّا رَزَقْناهُمْ تَاللَّهِ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا کُنْتُمْ تَفْتَرُونَ (۵۶) وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما یَشْتَهُونَ (۵۷) وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ (۵۸)
یَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ یُمْسِکُهُ عَلى هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ أَلا ساءَ ما یَحْکُمُونَ (۵۹) لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ مَثَلُ السَّوْءِ وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۶۰)
ترجمه:
(۱۶/ ۶۰- ۴۹)
هر چه در آسمانها و در زمین است از جنبندگان همه بىهیچ تکبّر و با کمال تذلّل به عبادت خدا مشغولند،
و تمام موجودات از خدا که فوق همهى آنهاست مىترسند و هر چه مأمورند اطاعت مىکنند،
خدا فرموده که به راه شرک و دوخدایى نروید که خدا یکى است پس فقط از من بترسید،
هر چه آسمانها و زمین است همه از آن اوست و دین خدا و اطاعت همیشه مخصوص او، آیا شما بندگان باید از غیر خداى مقتدر بترسید؟!
و شما بندگان با این که هر نعمتى که دارید از خداست و چون بلایى رسد به درگاه او پناه جسته و به او در رفع بلا استغاثه مىکنید،
باز وقتى که بلا را از سر شما رفع کرد گروهى از شما به خداى خود شرک مىورزند،
و با وجود آن همه نعمت که به آنها دادیم باز به راه کفر و کفران مىروند بارى به کامرانى بپردازید که به زودى خواهید دانست،
و این مشرکان براى بتها نصیبى از رزقى که ما برایشان قرار دادهایم مىدهند سوگند به خداى یکتا که البتّه از شما نسبت به این دروغهایى که مبندید باز خواست خواهد شد،
و براى خدا دخترانى را قرار مىدهند در حالى که پاک و منزّه است و براى خودشان آنچه را که مىخواهند یعنى پسران را!
و چون یکى از آنها را بر فرزند دخترى مژده مىدهند از شدّت غم و اندوه رخسارش سیاه شده و سخت دل تنگ مىشود
و از این عار روى از قوم خود پنهان مىدارد و به فکر مىافتد که آیا آن دختر را با ذلّت و خوارى نگه دارد یا زنده به خاک بسپارد (عاقلان) آگاه باشید که آنها بسیر بد مىکنند
اوصاف کسانى که به خدا و قیامت ایمان ندارند زشت است اما خدا و خداشناسان را پسندیده و عالىترین اوصاف کمال است که خدا بر هر کارى مقتدر و به هر چیزى آگاه است.
تفسیر
وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ این جمله نتیجهى جملهى قبلى است گویا که گفته شده است: آنچه که در آسمانها و زمین است سایهى خداى تعالى است، و هر سایهاى ساجد و مطیع صاحبش مىباشد چنانچه این مطلب در سایههاى اشیا نیز مشهود است، پس هر آنچه که در آسمانها و زمین است ساجد و مطیع خداى تعالى است.
مِنْ دابَّهٍ وَ الْمَلائِکَهُ این جمله بیان آن چیزى است که در آسمانها و زمین است، بنابراین که منظور از «دابه» چیزى باشد که حرکت مىکند یا مقصود آن چیزى باشد که در روى زمین است.
«و الملائکه» عطف بر «دابه» است به طریق نشر بر خلاف لفّ، یا عطف بر «ما فى السّماوات» است و مقصود فرشتگانى است که بالاى آسمانها و زمین هستند.
وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ و آنها از عبادت خدا استنکار و استکبارى ندارند یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ این جمله مترادف یا متداخل است، یا جملهى مستأنف جهت بیان حال فرشتگان یا تعلیل عدم استکبار آنان است، و فاعل فعل لا یَسْتَکْبِرُونَ یا الْمَلائِکَهُ یا جملهى ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مى باشد.
مقصود از خوف و ترس آن نیست که از صفات نفس است و در هر کسى که از نفس و صفات رهایى یافته باشد وجود ندارد، چنانچه خداى تعالى فرمود:
أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ بلکه مراد از آن نوعى رام شدن و احساس تذلل و انقباض است که در مورد هر محاط نسبت به محیط حاصل مىشود، و از آن به اعتبار مراتب اشخاص، به عنوان حالات و صفات بر خوف، خشیت، هیبت، و سطوت تعبیر مىشود.
و لذا خداى تعالى آن را با کلمهى «من فوقهم» مقید نمود، خواه این جمله ظرف مستقرّ و حال از «ربّهم» باشد، خواه ظرف لغو متعلّق به «یخافون»، مىترسند از نوع ترسى که از ما فوق و بالاترینشان ناشى شده است.
وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ هر آنچه که به آنها امر شود بجاى مىآورند، زیرا که حال آنها مانند حال قواى نفسانى نسبت به نفس است از آن جهت که قواى نفس در صورتى که بر سلامت طبیعى باقى بمانند نافرمانى نفس نمىکنند بلکه مانند حال صورتهاى ذهنى نسبت به نفس است از آن جهت که صورتهاى ذهنى وجودى جز وجود نفس ندارند.
پس حال ملایکه بلکه حال جمیع موجودات از نظر تکوین مانند حال قوا و صورتهاى ذهنى است اگر چه حال انسان از جهت اختیار غیر از حالت او از جهت تکوین است.
زیرا که انسان در حالت اختیار نافرمانى مىکند و از آنچه که بر آن امر شده ابا دارد و گمان مىکند که وجود و فعل مستقلّى دارد.
وَ قالَ اللَّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَیْنِ اثْنَیْنِ چون لفظ إِلهَیْنِ شامل جنس و عدد بود آن را با لفظ اثْنَیْنِ مورد تأکید قرار داد تا اشعار بر این معناى باشد که نهى از اتّخاذ خدایان نسبت به عددست چنانچه ثنویه قایل شده اند.
و مقصود نهى از اتّخاذ جنس خدا نیست، زیرا که اتّخاذ جنس اله با وصف وحدت مأمور به است هم چنان که فرمود:
إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ در این جمله جنس را اثبات نمود در حالى که آن را با وصف وحدت مؤکّد نمود و نفرمود که اله واحدى اتّخاذ نمایند، تا اشعار بر این معناى باشد که اله بودن خداى تعالى به سبب جعل و قرارداد کسى نیست تا امر اتّخاذ شود بلکه این مطلب خودش یک امر ثابت و واقعى است اعمّ از این که کسى او را به خدایى اتّخاذ نماید یا نه.
فَإِیَّایَ فَارْهَبُونِ جواب شرط محذوف است، گویا که گفته است: اگر خدا یکى است (که هست) آن خداى واحد من هستم، پس از من بترسید یعنى مرا خداى خود قرار داده و از من بترسید.
وَ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ این جمله عطف است و در معناى تعلیل، وَ لَهُ الدِّینُ منظور از دین در اینجا راهى است که سالک را به غایت و هدفش مى رساند.
واصِباً واجب و لازم، این کلمه حال است از الدِّینُ، به این معناى که آن دینى که لازم است دین تکوینى فطرى مى باشد، بر خلاف دین اختیارى که گاهى براى شیطان است و سالک را به شیطان مى رساند.
نیز ممکن است که لفظ واصِباً وصف مفعول مطلق باشد در حالى که غیر آن را تأکید مى کند، یعنى دین براى او ثابت است در حالى که او حقّ و ثابت مى باشد.
بنابراین منظور از دین راه حقّ است، و به هر تقدیر مقصود این است که دین فطرى یا راه حقّ براى خدا است پس دین را بر حسب اختیار خود براى خدا قرار دهید.
أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ این جمله عطف بر محذوف است به این معناى که آیا غیر خدا را به خداوندى پذیرفته و از غیر خدا مى ترسید؟
یا این که جواب شرط محذوف است به این معناى که اگر خدایان براى او به صورت وحدت و یگانگى باشد پس آیا باز از غیر خدا مى ترسید؟
بنابراین که همزهى استفهام بعد از فا بوده و مقدّم شده است.
وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَهٍ فَمِنَ اللَّهِ جمله حال است از اللّه یا از فاعل تَتَّقُونَ ثُمَّ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فَإِلَیْهِ تَجْئَرُونَ هرگاه ضررى متوجّه شما شود به سوى خدا تضرّع و زارى مىکنید، یعنى آیا از غیر خدا مىترسید در حالى که همهى نعمتها از اوست و جز او دفع ضرر نمىکند؟! ترسیدن از خدا یا ترس از منع نعمت است یا ترس از رسیدن نقمت و بدبختى؟
ثُمَّ إِذا کَشَفَ الضُّرَّ عَنْکُمْ إِذا فَرِیقٌ مِنْکُمْ بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ به جاى این که او را از جهت نعمت دفع ضرر تعظیم کرده و به وحدانیّت او قایل شوند بر او شرک مى آورند.
لِیَکْفُرُوا بِما آتَیْناهُمْ تا کفر بورزند به آنچه که برایشان دادیم از قبیل نعمت کشف و دفع ضرر و سایر نعمتها که این غایت شرک آنان مى باشد، فَتَمَتَّعُوا پس بهره و لذت ببرید، این امر براى تهدید است.
فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ وَ یَجْعَلُونَ لِما لا یَعْلَمُونَ نَصِیباً مِمَّا رَزَقْناهُمْ عطف بر یُشْرِکُونَ و بیان شرک آوردن آنها مى باشد.
تَاللَّهِ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا کُنْتُمْ تَفْتَرُونَ از اتّخاذ خدایان و تقرّب بر آنها و نیز از سهیم کردنشان بر آنچه که روزیتان کردهایم (با این گمان که براى خدا قرار دادهاند) مورد مؤاخذه قرار مى گیرید.
وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ در این جمله اشاره بر دو نوع افترا است یکى دختر دانستن فرشتگان یا نسبت تأنیث دادن بر آنها و دیگرى فرزند قرار دادن آنها بر خداى تعالى، سُبْحانَهُ خداوند از نسبت توالد منزّه است.
و این جمله براى تعجّب است با این وصف که آیا براى خداوند فرزندان دختر قرار مىدهند؟! وَ لَهُمْ ما یَشْتَهُونَ براى آنها پسران؟! وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى این جملهى حالیه است، ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظِیمٌ در حالى که پوشانندهى خشم و غضب است و یا از خشم و غضب پر است صورتش به سیاهى مى گراید.
یَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ از مردم فرار مىکند از بدى آنچه خبر داده شده است و با خود مىگوید که: أَ یُمْسِکُهُ عَلى هُونٍ آیا دختر را با خوارى و ذلّت نگه دارد؟! أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ یا او را زنده به گور کند تا از ذلّت و خوارى خلاصى یابد.
أَلا ساءَ ما یَحْکُمُونَ چه بد حکم مىکنند؟! که در روزى خدا سهم بر دیگرى قرار مىدهند و دختران را براى خدا قرار داده و ملایکه را مؤنّث به حساب مىآورند و پسران را براى خودشان! لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ مَثَلُ السَّوْءِ وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى اگر با این مثل زدن و دختر فرشتگان مىخواهند حال ملایکه را بیان کنند و بگویند که فرشتگان در نهایت نزدیکى به خدا بوده و خداوند آنها را بزرگ مىشمارد نه این که منظور آنان توالد حقیقى باشد که در این صورت چرا چنین مثل بدى مىزنند؟! در حالى که براى خداست مثل برتر و مىبایست مثل اعلى بزنند و از مثل بد بپرهیزند و یا مثل بد را براى خودشان بردارند.
یا مقصود این است که براى خدا مثلهاى بالاتر و بهترى وجود دارد که مناسب است.
پس باید مثلهایى را به یاد بیاورند که مناسب علوّ شأن الهى باشد و دلالت بر منزّه بودن از توالد بنماید.
وَ هُوَ الْعَزِیزُ او غالب است به نحوى که حتّى شبه احتیاج هم در او راه ندارد و چیزى که موهم احتیاج است براى او مثل زده نمىشود الْحَکِیمُ او کسى است که جز با علم بر کنه هر چیزى سخن نمىگوید.
[۱] سورهى کهف آیهى ۴ بگو آیا خبر دهم شما را بر زیانبارترین کردارها؟ کسانى که در زندگى دنیا به گمراهى کوشیدند در حالى که مىپنداشتند کردارى نیکو دارند.
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۸، ص: ۱۴۰