تفسیر بیان السعادة-الرعد

ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه» سوره الرعد آیه۱-۲۵

سوره‏ى الرّعد

همه‏ى این سوره مکّى است، و بعضى گفته ‏اند: همه‏ى سوره مکى است جز یک آیه‏ى آخر سوره که آن درباره‏ى سلمان و عبد اللّه بن سلام نازل شده است، و برخى گفته ‏اند: آن سوره مدنى است جز دو آیه که عبارتند از وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ‏ و ما بعد این آیه، عدد آیه‏ هاى این سوره نزد قرّاء کوفه چهل و سه آیه است.

 

 

آیات ۴- ۱

[سوره الرعد (۱۳): آیات ۱ تا ۴]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

المر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ وَ الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ (۱) اللَّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى یُدَبِّرُ الْأَمْرَ یُفَصِّلُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ بِلِقاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ (۲) وَ هُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ وَ أَنْهاراً وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِیها زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (۳) وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِیلٌ صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوانٍ یُسْقى‏ بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى‏ بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (۴)

 

ترجمه:

(۱۳/ ۴- ۱)

(المر) (رمزى بین خدا و رسول است)، این است آیات کتاب خدا و قرآنى که به حقّ و راستى بر تو از جانب پروردگار نازل گردید و لیکن اکثر مردمان به آن ایمان نمى ‏آورند،

خدا است آن ذات پاکى که آسمانها را چنانکه مى‏ نگرید بى‏ستون برافراشت آنگاه با کمال قدرت عرش را در خلقت بیاراست و خورشید و ماه را مسخّر اراده‏ى خود ساخت که هر کدام در وقت خاصّ (و مدار معیّن) به گردش درآیند امر عالم را با نظامى محکم و آیات قدرت را با دلایلى مفصّل منظّم ساخت باشد که شما بندگان به ملاقات پروردگار خود یقین کنید،و اوست خدایى که بساط زمین را بگسترد و در آن کوهها برافراشت و نهرها جارى ساخت و (از درختان) هرگونه میوه‏ها پدید آورد همه چیز را جفت بیافرید و شب تار را به روز روشن بپوشانید همانا در این امور متفکّران را دلایل روشنى بر قدرت آفریدگار است،

و در زمین قطعاتى مجاور و متّصل است (که آثار هر قطعه مباین دیگرى است یکجا معدن طلا، نفت و فیروزه و زغال و غیره است و یکجا نیست) زمینى براى باغ انگور قابل است و یکجا براى زراعت غلّات و زمینى براى نخلستان آن هم نخلهاى گوناگون و با آن که همه به یک آب‏ مشروب مى‏ شوند ما بعضى را براى خوردن بر بعضى برترى دادیم و این امور (اختلاف آثار قطعات زمین) عاقلان را ادلّه‏ى واضحى بر حکمت صانع است. (یعنى هر کس فکر و عقل کار بندد خواهد فهمید که این نظم و ترتیب در آسمان و زمین با این خواصّ مذکور به دست طبیعت نیست بلکه به امر خداى با علم و قدرت و حکمت است).

 

 

تفسیر

المر درباره این گونه حروف و راز و رمز آن پیش از این سخن گفته شد تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ‏[۱] وَ الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ‏[۲] وجوه اعراب این آیه همانند همان آیه اوّل سوره بقره است‏[۳] و مقصود از آنچه که نازل شده است (الّذى أنزل) قرآن یا احکام، یا داستانها، یا ولایت است.

اللَّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّماواتِ‏[۴] جمله‏ى‏ اللَّهُ الَّذِی‏ … تا آخر مبتدا و خبر است، یا مبتدا و صفت است، و جمله‏ى‏ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ خبر آن است، یا این که‏ یُفَصِّلُ الْآیاتِ‏ خبر است، و یُدَبِّرُ الْأَمْرَ حال یا صفت‏ لِأَجَلٍ مُسَمًّى‏ است به تقدیر لفظ فیه‏ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ یا این که جمله‏ى مستأنف است تا جواب سؤال مقدّر باشد.

بِغَیْرِ عَمَدٍ[۵] تَرَوْنَها[۶] بدون ستونى که ببینید آن را، این که ستون را به ندیدن مقیّد کرده است دلالت مى‏کند بر این که آسمان داراى ستون است و لیکن شما آن را نمى ‏بینید.

چنانچه از امام رضا علیه السّلام روایت شده است‏[۷]، و چون تمامیّت عرش از جهتى به این است که خلقت آسمانها و زمین تامّ و کامل‏ شود، و استواى بر عرش و احاطه‏ى به آن بعد از تمام شدن آن است.

لذا اوّلا اشاره به آفرینش آسمانها کرد، در حالى که بالا بودن آسمانها و ارتفاع آن‏ها را متذکّر گردید که این خود مستلزم آفرینش زمین است، چون ارتفاع و بالا بودن جز با تحقّق زمین قابل تصوّر نیست، سپس استوارى بر عرش را با کلمه‏ى‏ ثُمَ‏ عطف کرد تا مشعر به همین مطلب باشد.

و فرمود: ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ‏[۸] معناى عرش و استوارى بر آن در سوره‏ى اعراف و یونس‏[۹] بیان شد.

وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى‏ خداوند خورشید و ماه را مسخّر کرد که هر کدام در مدّت معیّنى جریان و حرکت دارد، چون یک دور از فلک منقضى مى‏ شود، و با منظّم شدن آن مدّت در دوران و گردش فلک امور عالم نیز انتظام پیدا مى‏ کند، چنانچه مشهود است، و آن دلیل بر کمال حکمت و علم خداى تعالى است.

یا مقصود این است که هر یک از خورشید و ماه تا یک غایت معلوم گردش مى‏ کنند، و آن غایت زمانى است که آسمانها و زمین‏ها خراب شوند[۱۰] یُدَبِّرُ الْأَمْرَ خداوند تدبیر مى‏ کند امر معلوم را و آن فعل خدا است که عبارت از اضافه‏ى اشراقى اوست که مشیّت و ولایت مطلقه و حقیقت محمّدیّه صلّى اللّه علیه و آله نامیده مى ‏شود، و معناى تدبیر خداوند پایین آوردن آن امر است از مقام بلند و عالى و معلّق کردن آن به هر چیزى است که به او متعلّق مى ‏شود طبق تدبیر کامل و حکمت بالغه.

بنابراین معناى آیه چنین مى‏ شود که خداوند امر را به سبب تدبیر به زمین‏هاى قابل نازل مى‏ کند.

چون آیات در مقام امر به نحو اجمال است، و وحدت به وجود واحد جمعى موجود است، و بعد از تنزیل به مقام کثرت به وجودات متکثّر موجود مى‏ شود.

لذا بعد از تدبیر امر فرمود: یُفَصِّلُ الْآیاتِ‏ خداوند آیات تکوینى آفاقى و انفسى و تدوینى قرآنى را تفصیل مى‏ دهد.[۱۱] لَعَلَّکُمْ‏ تا باشد که شما به لقاى پروردگارتان یقین پیدا کنید، بدین‏گونه که مى‏بینید خداوند امر را طبق مقتضاى حکمت بدون نقص و سستى تدبیر نموده است.

و آیات و نشانه ‏هایى را که دلالت بر قدرت صانع و خالق آن‏ها دارد تفصیل داده … مى‏ فهمید که آن آیات و نشانه ‏ها صانع دانا و حکیم و توانا دارد که همه به سوى او برمى‏ گردید، و پس از این علم به لقاى پروردگارتان یقین و ایمان مى ‏آورید.

بِلِقاءِ[۱۲] رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ‏ که اگر شما به لقاء پروردگارتان یقین پیدا کنید عمل شما طورى مى‏ شود که خدا را خشنود مى‏سازد، نه این که او را به خشم آورد.

وَ هُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ‏ او خدایى است که زمین را بگسترانید تا براى نبات و حیوان تولید آسان گردد، و زندگى آن‏ها با کاملترین وجه صورت بگیرد.

وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ وَ أَنْهاراً[۱۳] در روى زمین کوههایى ثابت گذاشت تا خارج شدن آب از زیر آن‏ها آسان شود، و آب بر روى زمین جارى گردد و زراعتها و درختان را سیراب سازد، و روى همین جهت است که نهرها و کوهها را با هم یکجا ذکر نمود.

و فرمود: وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِیها زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ‏[۱۴] از هر چیزى به صورت جفت و دو تا در روى زمین قرار داد، فایده‏ى تأکید لفظ زَوْجَیْنِ‏ به دو تا بودن‏ اثْنَیْنِ‏ اشعار به این است که اهمیّت تنها به جنس نیست بلکه به عدد است، و مقصود از اثْنَیْنِ‏ آن زوجى است که در کوهها و جزیره‏ها بدون تربیت کردن مربّى پدید مى‏ آید.

و نیز مقصود آن چیزى است که با تربیت دو دست انسان در بساتین و مزرعه‏ها کاشته مى‏شود، چنانچه خداى تعالى فرموده:ثَمانِیَهَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ … تا آخر آیه.

یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ[۱۵] یعنى، بر شب روز را مى‏ پوشاند و آن را احاطه مى ‏کند.

إِنَّ فِی ذلِکَ‏ در این چیزهایى که ذکر شد لَآیاتٍ‏ نشانه‏هایى متعددى است‏ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ‏[۱۶] براى گروهى که به تفکّر و اندیشه بپردازند بدین گونه که عقل‏هایشان‏[۱۷] را در مبادى و استنباط غایات از آن‏ها و ترتیب حکمت‏ها و مصلحت‏ها بر آن غایات استعمال کنند.

چون در بالا بردن آسمانها و قرار دادن زمین در وسط آن‏ها و تسخیر خورشید و ماه در جریان و حرکت آن دو، و در تدبیر امر و تعلیق آن به هر چیزى بر حسب حال آن چیز، و در گسترانیدن زمین و قرار دادن کوهها و نهرها و درختان و میوه‏ها و شب و روز …

و در همه‏ى این‏ها مصلحت‏هایى است که به شمارش نمى‏آید و حکمت‏هایى است که به حد و ضبط در نمى‏ آید و نشانه‏ هایى است که از شماره بیرون است، و انتقال ذهن به این نشانه‏ ها احتیاج به استعمال قوه‏ى متخیّله دارد، بدین‏ گونه که عقل قوه‏ى متخیّله را استخدام مى ‏کند و از مبادى به آن نشانه‏ ها منتقل مى‏شود.

پى بردن به این نشانه ‏ها را مخصوص متفکّرین و اندیشمندان نمود، و بر خلاف آن چیزهایى که در آیه‏ى بعدى ذکر مى‏ شود چه کثرت و بسیارى آن چیزها آن‏گونه نیست که احتیاج به تفکّر و اندیشه داشته باشد، و لذا در آنجا به مجرّد عقل اکتفا شده است.

وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ‏[۱۸] در زمین قطعه‏هاى بهم چسبیده وجود دارد که در اثر و زراعت با هم مختلفند.

وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِیلٌ صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوانٍ یُسْقى‏ بِماءٍ واحِدٍ و درختان نخل متعدّد که به یک اصل برمى‏گردند و یا درختان غیر هم پایه، که همه از یک آب سیراب مى‏ شوند.[۱۹]

وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى‏ بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ‏ و بعضى را بر بعضى دیگر در میوه و دانه از جهت مقدار و شکل و رنگ و طعم برترى دادیم.

إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ‏ در این چیزها که ذکر شد نشانه‏هایى است که دلالت بر علم و قدرت و کمال حکمت خداوند مى‏کند و نیز دلالت مى‏کند بر این که انسانها اگر چه از یک اصل هستند ولى در آثار و اعمال و اخلاق اختلاف پیدا مى‏کنند.

 

 

آیات ۱۱- ۵

[سوره الرعد (۱۳): آیات ۵ تا ۱۱]

وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَ إِذا کُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَ أُولئِکَ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ وَ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (۵) وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالسَّیِّئَهِ قَبْلَ الْحَسَنَهِ وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَهٍ لِلنَّاسِ عَلى‏ ظُلْمِهِمْ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَشَدِیدُ الْعِقابِ (۶) وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَهٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ (۷) اللَّهُ یَعْلَمُ ما تَحْمِلُ کُلُّ أُنْثى‏ وَ ما تَغِیضُ الْأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ (۸) عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ الْکَبِیرُ الْمُتَعالِ (۹)

سَواءٌ مِنْکُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّیْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ (۱۰) لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ (۱۱)

 

 

ترجمه:

(۱۳/ ۱۱- ۵)

و اگر تو را جاى تعجّب به کار منکران است قول منکران معاد است که مى‏گویند: آیا ما چون خاک شدیم باز از نو خلق خواهیم شد؟! اینان هستند که به خداى خود کافر شدند و هم اینان زنجیرهاى قهر و عذاب بر گردن خود نهادند و هم اینان اصحاب دوزخ و در آن همواره معذّبند،

اى رسول ما کافران به جاى آمرزش و احسان به تمسخر از تو تقاضاى تعجیل در عذاب مى‏کنند؟ در صورتى که چه عقوبت‏ها بر امّتان کافر گذشته رسید (مگر اینان عبرت گرفته و از کفر به ایمان گرایند تا خدا از جرمشان درگذرد) که خدا بر ظلم خلق هم بسیار صاحب عفو و مغفرت است و هم صاحب قهر و انتقام سخت،

و باز به طعنه مى‏گویند که چرا بر او آیت و معجزه‏اى نفرستاد (باید بدانند که) تنها وظیفه‏ى تو اندرز و ترسانیدن خلق (از نافرمانى خدا) است و هر قومى را از طرف خدا راهنمایى است (در اخبار و تفاسیر بسیار راهنما به على علیه السّلام تفسیر شده است)،

تنها خدا مى‏ داند که بار حمل آبستنان عالم چیست و در رحمها چه نقصان و چه زیادت خواهد یافت و مقدار هر چیز در علم ازلى خدا معیّن است.

اوست‏ عالم به عوالم غیب و شهود و بزرگ خداى متعال (برتر از هر وصف و ادراک عقول) است.

در پیشگاه علم ازلى این که شما سخن به سر گویید یا آشکار و آن که در ظلمت شب است یا روشنى روز همه یکسان است (و خدا بر همه آگاه است).

براى هر چیز پاسبانها از پیش و رو و پشت سر بر گماشته که به امر خدا او را نگهبانى کنند (و خدا با آن همه مهربانى به خلق) حال هیچ قومى را دگرگون نخواهد کرد تا زمانى که آن قوم حالشان را تغییر دهند (و از نیکى به بدى شتابند) و هرگاه خدا اراده کند که قومى را به بدى اعمالشان عقاب کند هیچ راه دفاعى نداشته هیچ کس را جز خدا یاراى آن که بلا بگرداند نیست.

 

 

تفسیر

وَ إِنْ تَعْجَبْ‏ اى محمّد اگر تعجّب مى‏کنى که آن کفّار با وجود دلیل‏هاى روشن معاد را انکار کردند، یا مقصود این است که اى منکر معاد و منکر زنده گردانیدن بعد از میراندن، یا این که خطاب عامّ است و شامل هر کسى است که خطاب در مورد او ممکن باشد.

فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ‏ اگر تو از آن‏ها تعجّب مى‏کنى گفته‏ى خود آن‏ها عجیب است، که از بازگشت و دوباره زنده شدن تعجّب مى‏کنند و مى‏گویند: أَ إِذا کُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ آیا ما وقتى خاک بودیم باز ما در یک خلقت و آفرینش جدید قرار مى‏گیریم.

بدان که انسان همانند عالم کبیر[۲۰] داراى مراتب بسیارى است‏ که بعضى از آن مراتب بالامکان و بعضى بالفعل حاصل است، پس یک مرتبه از آن مراتب بدن جسمانى است، و یک مرتبه از آن نفس نباتى است، و مرتبه‏ى دیگر نفس حیوانى، و مرتبه‏ى دیگر نفس انسانى است، و مرتبه‏ى قلب و مرتبه‏ى روح و هکذا …

تا جایى مى ‏رسد که نه از آن خبرى است و نه اسم و رسمى، و چون بیشتر مردم از مدارک حیوانى فراتر نمى‏ روند، و با شعور ترکیبى مراتب مجرد انسان را مشاهده نمى‏ کنند.

بلکه در همان مقدار هم که مشاهده مى‏ کنند انسان را در مرتبه‏ى جسمانى و فعلیّت طبیعى ‏اش منحصر مى‏ کنند و مشاهده مى‏ کنند که مرگ‏[۲۱] آن مرتبه را از بین مى ‏برد (و فاسد مى ‏کند)، و دیگر نمى ‏دانند که انسانیّت بدن عرضى است که به سبب تعلّق نفس انسانى به بدن عارض بر آن (بدن) مى‏ شود، و این که بدن حجاب انسانیّت و مانع از ظهور و فعلیّت آن است به نحوى که اگر بدن نبود انسانیّت در کمال وضوح روشن و آشکار مى‏ شد …

روى همین جهات است که کفّار در حال تعجّب و شگفت‏زده گفتند: آیا وقتى که ما مردیم دوباره زنده مى‏ شویم، که مرگ را به اعتبار مرگ بدن به خودشان نسبت داده ‏اند، و گفتند کُنَّا تُراباً که خاک بودن و فساد را به سبب خاک شدن بدن نیز به خودشان نسبت داده‏ اند، در حالى که اگر آن‏ها مى‏ دانستند که بدن مرتبه‏ى نازل از انسان بلکه حجاب و قید او است، و این که انسان حقیقت مجرّد، و منزّه از فساد و به طور جاوید و دایم باقى ماندنى است چنین سخنى را بر زبان نمى‏ آوردند.

أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ‏ اینان کسانى هستند که به پروردگارشان کافر شدند، و نیز به قدرت و گستردگى، و نعمت رساى او در حقّ انسان، و توسعه و بسط او بر حسب مراتب عالم کفر ورزیدند.

وَ أُولئِکَ الْأَغْلالُ‏ و آن‏ها زنجیرهاى قهر و عذاب که از طبع و نفس حیوانى ناشى مى‏ شود فِی أَعْناقِهِمْ‏ به گردن دارند که نمى‏ توانند سرهایشان را به سوى بالا بلند کنند تا مقامات انسان را بدانند و آن وقت بفهمند که فساد بدن انسان را فانى نمى‏ کند بلکه او را تقویت مى ‏نماید.

وَ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالسَّیِّئَهِ کافران از تو تقاضاى تعجیل در عذاب و عقوبت مى‏کنند قَبْلَ الْحَسَنَهِ بدون این که آمرزش و حسنه‏ بخواهند، چه کلمه‏ى‏ قَبْلَ‏ به معناى دون که معناى نفى است زیاد استعمال مى‏شود.

وَ قَدْ خَلَتْ‏ در حالى که چه عقوبتها بر امّتان گذشته رسید و آن‏ها عبرت نگرفتند.

مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ‏ لفظ الْمَثُلاتُ‏ جمع (مثله) است بفتح میم و ضمّ ثاء و فتح آن به معناى عقوبت است از (مثل بفلان) و را مثله کرد، و معناى آن این است که عقوبت‏ها و عذاب‏ها بر امّت‏هاى پیشین گذشته است به نحوى که در شهرت و معروفیّت به صورت مثل درآمده است، و این کفّار از جهت نهایت حماقت و جهلى که دارند از آن‏ها عبرت نمى‏ گیرند، و لفظ «مثلات» با فتح میم و ضمّه‏ى ثاء یا سکون آن، و با ضمّه میم و ضمّه‏ى ثاء یا سکون آن، و با فتحه‏ى میم و ثاء نیز خوانده شده است.

به امیر المؤمنین و امام متّقین علیه السّلام نسبت داده شده که فرمود:

بترسید و بر حذر باشید از عقوبات که به سبب کارهاى بد و اعمال مذموم بر امّت‏هاى پیشین نازل شده، پس در هر خیر و شرّ احوال آن‏ها را متذکّر شوید و بترسید از این که مثل آنان شوید[۲۲] وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَهٍ لِلنَّاسِ عَلى‏ ظُلْمِهِمْ‏[۲۳] خداوند صاحب مغفرت و بخشش است و ظلمى که مردم بر خود مى‏کنند مى‏بخشد، لذا تقاضاى تعجیل آن‏ها به عذاب را اجابت نمى ‏کند.

وَ إِنَّ رَبَّکَ لَشَدِیدُ الْعِقابِ‏ و خداى تو وقتى که بندگان را مؤاخذه کند عقابش شدید است.

وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَهٌ مِنْ رَبِّهِ‏ آوردن اسم ظاهر به جاى ضمیر براى اشعار به این است که کفر آن‏ها به خدا موجب پوشیده شدن و مخفى ماندن نشانه‏ هایى مى‏ شود که دلالت بر صدق پیامبر صلّى اللّه علیه و آله مى‏ کند، لذا پیشنهاد مى‏ کنند که آیت و نشانه ‏اى نازل شود که گویا اصلا هیچ نشانه‏اى نازل نشده است.

إِنَّما أَنْتَ‏ تو از جهت رسالت نه از جهت ولایت‏ مُنْذِرٌ فقط انذارکننده و بیم‏دهنده هستى و چیزى بر تو نیست خواه ایمان بیاورند، و خواه ایمان نیاورند، قبول کنند یا قبول نکنند، و این جمله جهت دلدارى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله است که قومش او را اجابت نکردند.

وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ[۲۴] و براى هر قومى راهنما و هدایت‏ کننده‏اى است در زمان تو، و زمان بعد از تو، و معناى انذار گذشت و این که رسول مانند کسى است که از خواب بیدار مى ‏کند، و از پرتگاهها و جاهاى ترسناک کسى را مى ‏ترساند که در صحرایى قرار گرفته که در آن راهى به آبادى ندارد و در آن صحرا درندگان زیاد، و مارهاى سمى مهلک و چیزهاى موذى قوى وجود دارد، و آن شخص که در چنین صحرایى گیر کرده از گمراهى خود و هلاک‏ کننده‏ هاى آن صحرا خبر ندارد.

پس آنگاه که بیدار گشته و به انذار پى برد ناگزیر در جستجو و طلب کسى برمى ‏آید که بتواند او را به راه آبادى رهنمون شده و از آن صحرا خارج ساخته و نجات دهد، و آن دلالت‏کننده و راهنما همان هادى است که او را به آبادى مى‏ رساند.

اللَّهُ یَعْلَمُ‏ جمله استینافیه است جهت اظهار کمال علم و قدرت خداوند در مقابل خدایانى که در کمال عجز و جهل هستند تا حجّت و دلیل بر صحّت دعوت رسول خدا و بطلان دعوت آن خدایان باشد.

ما تَحْمِلُ کُلُّ أُنْثى‏ خداوند مى‏داند که هر آبستنى ماده‏اى چه بار دارد، و از هر نوعى از حیوان عدد بار و مذکّر و مؤنث و زیبا و زشتش را مى‏ داند.

وَ ما تَغِیضُ الْأَرْحامُ‏ غیض رحم‏ها در اخبار به نقصان عدد ایّام حمل از نه ماه و به عدم حمل تفسیر شده است، و به مطلق نقص نیز تفسیر شده است خواه در عدد ایّام باشد یا در خلقت، یا در نقص رحم به سبب عدم حمل، یا در اسقاط جنین قبل از کامل شدن.

بنابراین جائز است که‏ ما تَحْمِلُ‏ را حمل بر مدّت حمل کنیم که لفظ ما مصدریّه یا موصوله باشد.

وَ ما تَزْدادُ آنچه که از نه ماه زیادتر گردد، یا مقصود مطلق زیادى در خلقت یا در عدد ایّام یا در عدد بارى است که به آن آبستن شده به این که به دو تا یا سه تا آبستن شده باشد.

و در اخبار وارد شده که به تعداد روزهایى که زن در ایّام آبستنى خون مى‏ بیند به همان مدّت بر نه ماه دوران باردارى او افزوده مى‏ شود.

وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ هر چیز نزد خدا اندازه‏اش معیّن است که نه فراتر از آن مى‏رود و نه از آن کم مى‏ شود.

عالِمُ الْغَیْبِ‏ عالم و دانا به چیزهایى است که از ادراکات بشرى غایب است.

وَ الشَّهادَهِ[۲۵] چیزى که ادراکات آن را درک مى‏ کنند، یا مقصود این است که عالم و دانا به عالم غیب‏[۲۶] و عالم شهادت است‏ الْکَبِیرُ کسى که توصیف نمى‏ شود.

الْمُتَعالِ‏ با عظمت خودش بر هر چیزى برترى دارد.

سَواءٌ مِنْکُمْ‏ در علم خدا مساوى است و فرقى نمى‏کند مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ‏ گفته‏ى کسى به سر سخن گوید یا آشکار.

وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّیْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ و کسى که در تاریکى و ظلمت شب است یا روشنى روز یعنى چه به سر سخن گوید چه آشکار، براى خدا همه یکسان است، و او بر همه آگاه است.

لَهُ مُعَقِّباتٌ‏ فرشتگان نگهبانى هستند که بعضى به دنبال بعض دیگرند، لفظ (معقّبات) از (عقّب تعقیبا) است یعنى به دنبال او آمد، مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ‏ از جلو و پشت سر او را حفظ مى‏ کنند حفظ و نگهبانى که ناشى از مِنْ أَمْرِ اللَّهِ‏ امر خداست، یا به خاطر امر خدا است.

از امام صادق علیه السّلام است که آیه نزد او همان‏طور که در بالا ذکر شد خوانده شد پس امام به خواننده‏ى قرآن فرمود: آیا شما عرب نیستید؟

چگونه مى‏شود که (معقّبات) از جلو باشد، چه معقّب چیزى است که از پشت سر باشد، پس آن مرد خواننده‏ى قرآن گفت: فدایت شوم چگونه است این؟

امام علیه السّلام فرمود: آیه چنین نازل شده است: مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ‏ براى او نگهبانانى است از پشت سرش و نگهبانانى است از جلو که او را به امر خدا حفظ مى‏کنند.

و معناى آیه این نیست که او را از امر خدا حفظ مى‏کنند، زیرا چه کسى مى‏تواند چیزى را از امر خدا حفظ کند، و آن نگهبانان فرشتگانى هستند که موکّل مردم‏اند.[۲۷] و از امام باقر علیه السّلام است که‏ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ‏[۲۸] یعنى نگهبانان به سبب امر خدا حفظ مى‏کنند از این که شخص در چاه بیفتد یا دیوار بر سرش خراب شود یا چیزى به او اصابت کند تا وقتى که قدر بیاید که او را با قدرها وامى‏ گذارند.

آن نگهبانان دو فرشته هستند که انسان را شب نگهبانى مى ‏کنند و دو فرشته در روز نگهبانى مى‏ کنند که به دنبال فرشتگان شب مى ‏آیند.[۲۹] و بعضى گفته ‏اند فرشتگان از امر خدا جهت طلب مهلت و استغفار انسان را حفظ مى‏ کنند.

إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ‏ خداوند نعمت‏هایى را که به قومى داده تغییر نمى ‏دهد حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ‏ مگر تا آن زمان که خودشان را تغییر دهند (پندار و کردار و گفتار خود را عوض کنند)، مثلا نیکویى حال و طاعت و خوبى و صله رحم را تغییر دهند و آن‏ها را ترک نمایند، آنگاه نعمت خدا هم تغییر مى‏ کند.[۳۰] وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ‏

(۲) این که مفسران جدید و انقلابیون معنا کرده‏ اند که اگر مردم به‏ پاخیزند و تغییرى در خویش ایجاد کنند، خدا هم نعمتش راى تغییر داده به آن‏ها افزونى خواهد داد، از نظر منطقى غلط است.

چه خدا دنباله‏ رو بشریت که سنت خود راى تغییر دهد و این انسان است که کفور است و نعمت تغییر مى‏کند. (مترجمین) یعنى تا تو به عصیان حال نبگردانى حق تعالى نعمت به نقمت بدل نکند و عافیت به بلیت، و این آیت دلیل است بر فساد قول مجبره که گفتند: خداى تعالى نامستحق راى عقوبت کند و عقاب نامعلل باشد. (تفسیر ابو الفتوح رازى)

و اگر خدا به قومى بدى بخواهد، بازدارنده‏اى جز او نیست و یارى‏دهنده‏اى جز وى نمى‏باشد و کسى غیر از خدا متولّى امور مردم نیست.

 

 

آیات ۱۵- ۱۲

[سوره الرعد (۱۳): آیات ۱۲ تا ۱۵]

هُوَ الَّذِی یُرِیکُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ یُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ (۱۲) وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِکَهُ مِنْ خِیفَتِهِ وَ یُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَیُصِیبُ بِها مَنْ یَشاءُ وَ هُمْ یُجادِلُونَ فِی اللَّهِ وَ هُوَ شَدِیدُ الْمِحالِ (۱۳) لَهُ دَعْوَهُ الْحَقِّ وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَجِیبُونَ لَهُمْ بِشَیْ‏ءٍ إِلاَّ کَباسِطِ کَفَّیْهِ إِلَى الْماءِ لِیَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلالٍ (۱۴) وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ (۱۵)

ترجمه:

(۱۳/ ۱۵- ۱۲)

اوست که براى بیم از قهر و امید به رحمت خود برق را به شما مى‏نماید و ابرهاى سنگین را هر جانب برمى‏انگیزد، رعد (و برق و همه‏ى قواى عالم غیب و شهود)

و جمیع فرشتگان همه از بیم قهر خدا به تسبیح و ستایش او مشغولند و صاعقه‏ها را بر سر هر قومى که بخواهد مى‏فرستد باز هم کافران در قدرت خداى سخت انتقام جدل مى‏کنند،دعوى رسولان خدا به حقّ و حقیقت است (و هر وعده لطف‏ و احسان کند صدق است) ولى دعوى غیر خدا (و خداپرستان) همه دروغ است هیچ حاجتى را از خلق برنیاورند مانند آن کس که بر (چاه) آبى دست فروبرد که بیاشامد و دستش به آب نرسد و کافران جز به حرمان و ضلالت دعوت نمى‏کنند،

هر که در آسمانها و زمین است با همه‏ى آثار وجودیش به رغبت و اشتیاق و به جبر و الزام شب و روز به طاعت خدا مشغول است.

 

 

تفسیر

هُوَ الَّذِی یُرِیکُمُ الْبَرْقَ‏[۳۱] خَوْفاً وَ طَمَعاً او برق را به شما نشان مى‏دهد در حالى که شما ترسناک و امیدوار هستید، یا این که برق را ارایه مى‏کند تا در شما خوف و امّید را ظاهر سازد.

وَ یُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ‏ ابرهاى سنگین پر از آب را بالا مى‏برد؛ وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ‏ و رعد با حمد خود خداى را تسبیح مى‏گوید، که البتّه تسبیح و حمد هر چیزى بر حسب همان چیز است. وَ الْمَلائِکَهُ مِنْ خِیفَتِهِ‏ ملایکه از ترس و اجلال او به تسبیح او مشغولند.

وَ یُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَیُصِیبُ بِها مَنْ یَشاءُ[۳۲] و او صاعقه‏ ها را مى‏ فرستد تا به هر کسى که بخواهد برخورد کند و نابودش سازد.

وَ هُمْ یُجادِلُونَ فِی اللَّهِ‏ و آنان به علّت نهایت و نادانى و عنادشان و ازآن‏رو که اندیشه و تدبّر نمى‏کنند که تحت آن تسخیرکننده ‏ها قرار گرفته‏اند، درباره‏ى خدا و مبدأ و مرجع بودن و تفرّد او به الهیت و استحقاق عبادت و سایر صفات او به جدل برمى‏ خیزند.

وَ هُوَ شَدِیدُ الْمِحالِ‏ مماحله یعنى کید و مکر، و ممکن است که محال از محلّ به معناى نیرومند و شدید القوّه باشد، و به مؤاخذه کردن شدید و غضب شدید نیز تفسیر شده که این دو از لوازم همان معنایى است که ذکر شد.

لَهُ دَعْوَهُ الْحَقِ‏[۳۳] بدان که حقّ مطلق خداى تعالى و حقّ مضاف فعل او است، و هر حقّى با حقّ بودن فعل او حقّ است، بلکه هر حقّى به سبب فعل او که ولایت مطلقه است متحقّق مى‏شود، چنانچه بارها گذشت.

هر قول و فعل و اخلاقى از ولایت اختیارى ناشى مى‏ شود چنانچه آثار اختیارى از آن ولایت است، پس آن قول و فعل خلق به سبب حقّ بودن ولایت حقّ است.

لذا هر کسى که از جانب خدا بدون واسطه مأذون براى دعوت مردم به سوى خدا باشد یا مأذون به دعوت خلق به طرف خودش باشد از آن جهت که وسیله‏ى بین مردم و خدا گردد، او دعوت‏ کننده‏ى حقّ و آنچه به آن دعوت مى‏ کند حقّ است، و دعوت هر دعوت ‏کننده‏ى حقّ و هر مدعوّ حقّ همان دعوت خداى تعالى است، و سر انجام به آن منتهى مى‏ شود، و مخصوص به اوست و هیچ کس در آن دخالتى ندارد.

زیرا داعى و مدعوّ حقّ مظهر خداى تعالى هستند، و آنچه که به وسیله‏ى داعى و مدعوّ ظاهر شود و به آن دو بستگى داشته باشد به وسیله‏ى خدا ظاهر شده و به او بستگى دارد.

و امّا دعوت دعوت‏کننده باطل، مانند خلفاى ستمگر و دعوت آن‏ها به اسلام و خدا، و همچنین دعوت خلق به چیز باطل مانند بتها و ستارگان و خلفاى ستمگر همه باطل و ضایع است، مانند خود دعوت‏کننده و دعوت شونده، که چیزى بر آن مترتّب نمى‏شود و به چیزى هم منتهى نمى ‏گردد.

خلاصه این که هر کس از جانب خدا اذن نداشته باشد که دعوت‏ کننده‏ى خلق یا واسطه‏ى بین خلق و خدا باشد یا به آن چیزى‏ که دعوت مى‏ کند مأذون نباشد چنین شخصى هر کس که باشد باطل است و دعوت او نیز باطل است.

بنا بر آنچه که گفته شد احتمال دارد قول خداى تعالى:وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَجِیبُونَ لَهُمْ بِشَیْ‏ءٍ بدین معنا مى‏ باشد که: دعوت‏ کنندگانى که خلق را دعوت به پیروى مى‏ کنند بدون این که اذن از جانب خدا داشته باشند، یا در حالى که دعوت آن‏ها از جانب غیر خداست.

دعوت آن‏ها نمى‏تواند چیزى براى مردم حاصل کند که دعوتشان مورد پذیرش دعوت شونده قرار گیرد إِلَّا کَباسِطِ کَفَّیْهِ إِلَى الْماءِ لِیَبْلُغَ فاهُ‏ جز این که کار آن‏ها مانند کسى است که دستش را باز کرده در حالى که به آب اشاره کرده و آن را به سوى خودش فرا مى‏ خواند یا این که آب را به کف دست گرفته و مى‏ خواهد تا آب خودش به دهانش برسد وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ‏ در حالى که به آن نخواهد رسید، چه آب اشاره را درک نمى‏ کند، یا مقصود این است که چون آب در کف گشاده و باز نمى ‏ماند.[۳۴]

وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ‏ خدا را خواندن کافرین جز گمراهى چیزى براى آن‏ها ندارد، چه خدا را خواندن کافر در حقیقت بدون این که خودش بفهمد فرا خواندن شیطان است، یا مقصود این است که فرا خواندن کافرین مردم را به سوى خودشان یا به خدا یا به غیر آن دو جز گمراهى چیزى نیست، یا این که فرا خواندن مردم کافرین را در ضایع بودن و عدم ترتّب اثر جز گمراهى چیزى نیست، و این جمله مانند نتیجه‏ى براى جمله سابقش مى ‏باشد.

وَ لِلَّهِ‏ براى خدا نه براى غیر خدا یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ و من فى‏ الْأَرْضِ‏ طَوْعاً وَ کَرْهاً براى خدا سجده مى‏کنند کسانى که در آسمان‏ها هستند و کسانى که در زمین هستند با میل و رغبت یا با اجبار و اکراه.

سجود در لغت به معناى خضوع است، و چون نهایت خضوع نسبت به شخص مورد خضوع افتادن در خاک است لذا سجده‏ى نماز با وضع شرعى سجود نامیده شده و چون خضوع عبارت از شکستن‏ انانیّت در مقابل کسى است که براى او خضوع شده است.

پس هر مقدار که این معنا تمام‏تر باشد خضوع کامل‏تر مى‏ شود و چون جمیع موجودات نسبت به خداى تعالى داراى انانیّتى نیستند، بلکه همه‏ى آن‏ها حکم اسمیّت و عدم نفسى بودن را دارند، و نفسیّت همه انّیّت حقّ تعالى را دارد.

لذا همه‏ى موجودات اعم از آسمانها و آسمانى‏ها، زمین‏ها و زمینى‏ها، صاحبان علم و شعور و غیر آن‏ها … همه و همه براى خدا سجده مى‏ کنند چون هیچ یک از موجودات نسبت به خداى تعالى انانیّتى ندارند، و لکن بیشتر سجده ‏کنندگان آگاه از روى میل و رغبت سجده مى‏کنند مانند همه‏ى انواع فرشتگان و بعضى از انسان‏ها و جن‏ها، ولى برخى از آن‏ها جز با اکراه و اجبار سجده نمى‏ کنند مانند بعضى از انسانها و بعضى از جنّیان، چه انسان و جن کافر از باب رغبت و اختیار سجده نمى‏ کند.

و آن کس که بدون واسطه با رغبت و میل سجده نمى‏کند، به واسطه‏ى مظاهر خدا با رغبت سجده مى‏ کند، چه نفوس آن‏ها از ناحیه‏ى فطرى تعلّق و وابستگى دارد، و اگر وابستگى به خدا پیدا نکند به غیر از خدا از مظاهر او وابستگى پیدا مى‏ کند از قبیل ستاره و بت و غیر آن‏ها، و حد اقل به دراهم و دنانیر (پول) وابسته مى ‏شوند، و موالید سه‏ گانه با صورت‏ها و نفسهایشان به طور تکوینى و میل و رغبت خداى را سجده مى‏کنند، و با عناصرشان به صورت اکراه و اجبار سجده مى ‏کنند، زیرا که عناصر بنا بر امتزاج به صورت بى‏اراده و جبرى در موالید هستند.

بنابراین آوردن (من) که براى صاحبان عقل است یا از باب تغلیب است (یعنى چون صاحبان عقل افزونى دارند)، و یا باعتبار این است که سجده به آن‏ها منسوب است.

زیرا که سجود جز از صاحبان شعور محقّق نمى‏شود، و از آنجا حکم سجده به نفس آسمانها و زمین سرایت مى‏کند، چه که بارها گذشت که نسبت حکم به مظروف به ظرف سرایت مى‏کند به خصوص اگر مظروف شریف‏تر از ظرف باشد.[۳۵] وَ ظِلالُهُمْ‏[۳۶] لفظ (ظلال) جمع (ظل) است و آن سایه‏اى است که از شاخص (هر شى‏ء مى‏تواند شاخص باشد که بر اثر تابش خورشید یا نور سایه از او حاصل شود) حاصل مى‏شود، و با حرکت و انتقال شاخص سایه حرکت مى‏کند و با سکون آن ساکن مى‏شود، و خلاصه هیچ انانیّتى جز انانیّت شاخص ندارد.

زیرا هر موجود علوى یا سفلى در مقام خاصّ خودش داراى حقیقتى است، و در عالم بالاتر و پایین‏تر از خودش داراى سایه است، و موجودات طبیعى زمینى مانند موالید داراى سایه‏ى صورى هستند که از محاذى بودن با خورشید حاصل مى‏شود، پس همه موجودات از نظر تکوین همه براى خدا سجده مى‏کنند، ولى برخى موجودات از روى میل و رغبت سجده مى‏کنند.

(پس آیه تعمیم دارد یعنى وجود و ماهیّات همه چیز مطیع و منقاد خداست).

بِالْغُدُوِّ جمع (غدوه) است یعنى در بامدادان.

وَ الْآصالِ‏ جمع اصیل است یعنى و در شامگاهان، در این صورت، و از آنچه که ما ذکر کردیم اختلافى که در اخبار در تفسیر ظلال وارد شده برطرف مى‏شود، و سجود و شب و روز در هر چیزى بر حسب همان چیز است.

 

 

آیات ۱۸- ۱۶

[سوره الرعد (۱۳): آیات ۱۶ تا ۱۸]

قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ لا یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصِیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ قُلِ اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (۱۶) أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَهٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابِیاً وَ مِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْیَهٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ (۱۷) لِلَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنى‏ وَ الَّذِینَ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لافْتَدَوْا بِهِ أُولئِکَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ (۱۸)

 

ترجمه:

(۱۳/ ۱۸- ۱۶)

اى رسول ما از این مشرکان بازپرس که آفریننده‏ى آسمانها و زمین کیست (اگر آن‏ها از جهل و عناد جواب ندهند تو خود) بگو خدا است آفریننده‏ى عالم پس بگو شما خدا را گذارده غیر خدا (مانند بتان و فرعونان) را براى نگهبانى و یارى خود برگرفتید در صورتى که آن‏ها بر سود و زیان خود هم قادر نیستند آنگاه بگو آیا چشم نابیناى جاهل و دیده‏ى بیناى عارف یکسان است یا ظلمات شرک و بت‏پرستى با نور معرفت و خداپرستى مساوى است؟ یا آن که این مشرکان شریکانى براى خدا یافتند، که آن‏ها هم مانند خدا چیزى خلق کردند. و مشرکان را خلق خدا و خلق شریکان خدا مشتبه گردید؟ بلکه (هرگز چنین نیست) تنها خدا خالق هر چیز است و او خداى یکتایى است که همه‏ى عالم مقهور اراده‏ى اوست.

خدا ازآسمان، آبى نازل کرد که در هر رودى به قدر وسعت و ظرفیّتش سیل آب جارى شد و بر روى سیل کفى برآمد چنانچه فلّزاتى را نیز که براى تجمّل و زینت (مانند طلا و نقره) یا براى اثاث و ظروف (مانند آهن و مس) در آتش ذوب کنند. خدا این‏گونه کفى که بر آب ظاهر مى ‏شود براى حقّ و باطل مثل مى‏زند که (باطل آن چون) کف به زودى نابود مى‏شود و امّا آن آب و فلزّ که به خیر و سود مردم است در زمین مدّتى باقى مى‏ ماند.

خدا مثل آن‏ها را براى فهم بدین روشنى بیان مى‏کند. آنان که دعوت حقّ را اجابت کرده و به خدا ایمان آوردند بر آن‏ها بهترین پاداش و خوش‏ترین زندگانى است و آنان که اجابت نکردند اگر مالک دو برابر آنچه بر روى زمین است باشند آن را فداى آسایش خود کنند (مگر از عذاب خدا برهند) و آن‏ها را حساب سخت و جایگاه دوزخ باشد که بسیار بد آرامگاهى است.

 

 

تفسیر

قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ‏ در جواب این که پروردگار آسمانها و زمین کیست بگو: خدا، یعنى جواب آن‏ها را چنین بده، چون جز این جوابى ندارند.

قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ بعد از اعتراف به ربوبیت خدا بر آسمانها و زمین از باب سرزنش و توبیخ به آن‏ها بگو آیا جز خدا براى خود دوستانى گرفتید؟

لا یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا خدایان باطل براى خودشان نفع و ضررى مالک نیستند تا چه برسد به نفع و ضرر غیر خودشان، و تا چه برسد به اداره‏ى آسمانها و زمین که به آن دو نمى‏رسند و علم و احاطه‏ى به آن‏ها ندارند.

قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ آیا نابینایى که راه ضرر و نفعش را نمى ‏بیند و تشخیص نمى‏دهد وَ الْبَصِیرُ[۳۷] و بینایى که غیر خودش را مى‏بیند و به ضرر و نفع او احاطه دارد و هر طور که بخواهد در او تصرّف مى‏کند این دو مساوى هستند؟

یا مقصود این است: آیا نابینایى که بین کسى که ضرر و نفعى ندارد و کسى که داراى نفع ضرر است فرق نمى‏گذارد مانند مشرک با بینایى که این مطلب را مى‏بیند و فرق مى‏گذارد مانند مؤمن مساوى و یکسان است؟

أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ[۳۸] آیا اصولا تاریکیهایى چون کفر با نورى چون ایمان مساوى است؟

أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ‏ جمله‏ى (خلقوا کخلقه) صفت (شرکاء) است، یعنى آیا این شریکانى که براى خدا قرار داده‏اند مانند آفرینش خدا مى‏تواند بیافریند؟

فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ‏ پس آفریدن خدایان بر آن‏ها مشتبه شده، و چون ساخت خود آن‏ها با آفریدن خدا مشتبه شده است، حکم کردند به این که آن خدایان باطل استحقاق عبادت دارند.

در حالى که این مردم شریکانى گرفته‏اند که خود درمانده‏اند، و حتّى بر خلق چیزى که خود مردم به تنهایى قدرت آن را دارند ناتوانند.

قُلِ اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ بگو آفریننده‏ى هر چیز خدا است و آن‏ها آفریده هستند و کجا مى‏توانند خالق باشند.

وَ هُوَ الْواحِدُ و او خداى یگانه است که چیزى در هستى با او باقى نمى‏ماند، و چیزى جز او داراى وجود نیست تا چه برسد به خالقیّت و دیگر وصف‏هاى الهى.

الْقَهَّارُ[۳۹] او خداى قهّار است یعنى هر چیزى تحت وجود او فانى و مضمحل است و انانیّتى ندارد.

أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَهٌ بِقَدَرِها[۴۰]

جواب سؤالى است که گویا گفته شده:

اگر خداوند واحد و یگانه است که ثانى ندارد و قهّارى است که هیچ چیزى در مقابل آن انانیّت ندارد پس این کثرت‏هایى که دیده مى‏شود چیست؟

پس خداوند فرمود: از آسمان آب فروفرستاد و در نتیجه کثرت‏ها ظاهر گشت، پس براى هیچ چیز ظهور و انانیّتى نیست مگر به سبب آب که فعل اوست، بلکه آن همان است نه چیز دیگر، و مقصود مثال زدن ظهور کثرت‏ها از یک چیز است که آن فعل خدا است، و قوام و پایدارى کثرت‏ها ناشى از همان یک چیز است که نزول آب باشد، که آن خود برخاسته از یک حقیقت است که همان آسمان است، و تکثّر و کثرت‏ها از ناحیه‏ى درّه‏ها (مجراها) و ظرف‏ها و ظاهر شدن کف بیهوده بر روى آن است. و نسبت سیل و جریان به درّه‏ها و ظرف‏ها مجازى است.

(بررسى یک حقیقت و جریان آن در مجراها و ظرفها مهم‏ترین بحث عرفانى است که در صفحه بعد خواهد آمد).

فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابِیاً کفى که بر روى سیل و آب قرار مى‏گیرد.

وَ مِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ از فلزاتى که مردم بر آن‏ها آتش مى‏افروزند در حالى که آن‏ها در آتش هستند.

ابْتِغاءَ حِلْیَهٍ تا زیور درست کنند، مثلا از طلا و نقره زیور درست مى‏کنند؛ أَوْ مَتاعٍ‏ یا چیزى که به وسیله‏ى آن بهره و تمتّع حاصل شود، مانند ظرفها و آلات و ادوات صنایع و غیر آن‏ها.

زَبَدٌ مِثْلُهُ‏ مانند کف آب، یعنى این که کف بیهوده و بى‏خاصیّت مخصوص آب و سیل نیست.

بلکه در جامدات و فلزّات که با آتش آب مى‏شوند نیز موجود است، مقصود این است که باطل مخصوص تعیّنات امکانى که مانند کف آب است نیست، بلکه نفوس بشرى که در شدّت تراکم و فشردگى و صلابت و استحکام مانند فلزّات است متحمّل کف هواهاى باطل مى‏شود.

کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ‏ این که مثل ظهور حقّ و اختلاط آن با باطل مانند نزول آب و اختلاط آن با کف است.

در اینجا آنچه مورد مثل واقع شده است بر حسب مراتب وجود محتمل چند وجه است.

و همچنین بر حسب مراتب علم یعنى وجود ذهنى، پس بر حسب تطبیق بر مورد مثل مى‏گوییم: از آسمان اسما آب مشیّت را فروفرستاد، آنگاه ظرف‏هاى ماهیّات به مقدار آن آب جریان و سیلان پیدا کرد، پس آب روان در ظرفهاى ماهیّات کف تعیّنات و کثرت‏ها را به خود گرفت، سپس آبى که حقیقت است و محقّق شده است باقى مى‏ماند ولى کف به خلاف ابر اگر چه روى آب را پوشانده و در انظار ظاهر است و دیده مى‏شود ولى بقایى ندارد.

امّا کوته‏فکران و قاصرین در ادراک جز کف روى آب و تعیّنات چیزى درک نمى‏ کنند تا آنجا که گفته‏ اند: موجود امر اعتبارى خالص است و ماهیّت‏ها در تحقّق اصیل هستند، ولى آن کف باطل و از بین رفتنى است که هر چیزى جز وجه او هلاک و نابود است.

و از آسمان‏[۴۱] مشیّت آب وجودات اشیا را فروفرستاد، پس ظرف‏هاى ماهیت‏ها روان و جارى گشت … تا آخر.

از آسمان عقول آب وجود نفوس و پائین‏تر از آن را نازل نمود، پس ظرفهاى نفوس و عالم مثال و عالم طبع بمقدار آن آب روان و جارى شد … تا آخر. و از آسمان عالم مثال آب وجود عالم طبع را فروفرستاد … تا آخر.

این تطبیق در عالم کبیر است و اما در انسان صغیر پس مى‏گوئیم: از آسمان ارواح آب حیات را نازل کرد، پس ظرف‏هاى‏ ادراکات حیوانى و مراتب نباتى سیلان پیدا کرد تا به مقام طبع رسید که سیل کف اخلاق رذیله و هواهاى پست و افعال مذموم به خود گرفت همان‏طور که اخلاق نیکو و شوق‏هاى الهى و افعال مرضىّ خدا به سبب همان آب تحقّق پیدا کرده ‏اند.

و اما بر حسب علم و ذهن که از جهتى عینیّت و خارجیّت دارد مى‏گوییم: از آسمان ولایت آب نبوّت و ولایت را نازل فرمود که بر حسب آن ظرف‏هاى دلها و سینه‏ها جارى شد که بعضى بر حسب استعداد اتّصاف به نبوّت و رسالت و بعضى دیگر بر حسب استعداد، پذیراى احکام رسالت شدند که آن سیل کف مقتضاى هواها، از قبیل آراى باطل و بدعت‏هاى بیهوده را به خود گرفت و با مرور زمان به احکام رسالت و نبوّت مختلط گشت که زیاد و کم و تحریف در کتاب الهى از همین قبیل است.

یا این که مى‏گوییم: از آسمان نبوّت آب رسالت را فروفرستاد، یا از آسمان رسالت آب احکام الهى را نازل نمود، یا این که از آسمان روح آب علم را فرستاد که در ظرفهاى دلها و سینه‏ها روان و جارى شد و این سیل کف دخالت‏هاى هواى نفس در علم را به خود گرفت، یا این که از آسمان قلب آب علم را نازل نمود که ظرف‏هاى سینه‏ها سیلان پیدا کرد.

فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً[۴۲] کف را سیل به کنار مى‏زند و به یک طرف مى‏اندازد (یعنى مجاز و غیر حقیقت را که حکم کف روى آب را دارند خدا کنار مى‏زند تا هر ماهیّت قابلى آن آب حقایق را طبق ظرفیّت خود بگیرد).

وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ‏[۴۳] آنچه که به سود مردم است در زمین مى‏ماند تا اهل زمین از آن بهره‏مند گردند. کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ‏ مثل بودن آیه را تکرار کرد تا تأکید و تنبیه بر این مطلب باشد که ظاهر آیه مقصود و مورد نظر نیست، بلکه مقصود بیان حال حقّ و باطل است با تمثیل و تشبیه به یک امر حسّى.

لِلَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنى‏ متعلّق به‏ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ‏ است، یعنى خداوند مثل مى‏زند جهت حال آن گروه و این گروه، یعنى حال آن دو مانند حال آب و کف است، تا به این گروه بشارت دهد و آن گروه را بترساند.

یا مقصود این است که مثل مى‏زند تا آنان که پروردگارشان را اجابت کردند بهره‏مند شوند.

وَ الَّذِینَ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُ‏ این عبارت بنا بر دو معناى اول از نزول باران (از آسمان عالم کبیر از آسمان عالم صغیر) عطف‏ بر لِلَّذِینَ اسْتَجابُوا است، و بنا بر معناى سوم (آسمان نبوّت) این جمله و ما بعدش جمله‏ى مستأنفه است.

ممکن است قول خداى تعالى:لِلَّذِینَ اسْتَجابُوا خبر مقدّم براى لفظ الْحُسْنى‏ باشد و در عین حال جمله‏ى مستأنفه و جواب سؤال مقدّر باشد، و معناى آیه چنین مى‏شود: سر انجام نیک براى کسانى است که پروردگارشان را اجابت کردند.

ولى آن‏ها که قابلیّت اجابت نداشتند (تکوینى) یا نخواستند اجابت کنند).

لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ أُولئِکَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ‏ هیچ حسنه‏اى از آن‏ها قبول نخواهد شد، و هیچ گناهى از آن‏ها بخشیده نخواهد شد.

چنانچه این معنا به امام صادق علیه السّلام نسبت داده شده است.

یا این که در حساب آن‏ها مناقشه خواهد شد و تا آخر با آن‏ها بدون هیچ چشم‏پوشى به حساب آنان رسیدگى خواهد شد چنانچه در خبر دیگر است.

وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ منزلگاه آنان جهنّم است و چه بد قرارگاهى است.

 

 

آیات ۲۵- ۱۹

[سوره الرعد (۱۳): آیات ۱۹ تا ۲۵]

أَ فَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمى‏ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ (۱۹) الَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا یَنْقُضُونَ الْمِیثاقَ (۲۰) وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ (۲۱) وَ الَّذِینَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاهَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَهً وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَهِ السَّیِّئَهَ أُولئِکَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ (۲۲) جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ وَ الْمَلائِکَهُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ (۲۳)

سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ (۲۴) وَ الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَهُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (۲۵)

ترجمه:

(۱۳/ ۲۵- ۱۹)

آیا مسلمانى که به یقین مى‏داند که این قرآن به حقّ از جانب خدا بر تو نازل شده است (و از آن کسب علم و حکمت و سعادت مى‏کنند) مقامش نزد حقّ با کافر نابیناى جاهل یکسان است؟ (هرگز یکسان نیست) و تنها عاقلان متذکّر این حقیقتند،تنها عاقلانند که هم‏ به عهد خدا وفا مى‏کنند و هم پیمان حقّ را نمى‏ شکنند،و هم آنچه را خدا به پیوند آن امر کرده (مانند صله‏ى رحم و دوستى پدر و مادر و محبّت و ایمان و حفظ عهد و پیمان با خدا و خلق) نمى‏شکنند. و از خدا مى‏ترسند و از سختى هنگام عذاب مى‏ اندیشند،و هم در طلب رضاى خدا راه صبر پیش مى‏گیرند و نماز را بر پا مى‏دارند و از آنچه نصیبشان کردیم به فقرا، پنهان و آشکار انفاق مى‏کنند و در عوض بدیهاى مردم نیکى مى‏کنند اینان هستند که عاقبت منزلگاه نیکو یافتند،که آن منزل بهشتهاى عدن است که در آن بهشت هم خودشان و هم پدران و زنان و فرزندان شایسته آنان داخل مى‏ شوند در حالى که فرشتگان بر (تهنیت) آن‏ها از هر در وارد مى‏ گردند،(و مى‏ گویند):

سلام و تحیّت بر شما باد که (چون در طاعت و عبادت خدا و رنج و آلام عالم) صبر پیشه کردید عاقبت منزلگاه نیکو یافتید،و آنان که پس از پیمان بستن (با خدا و رسول)، عهد خدا را شکستند (چون معاویه صفتان) و هم آنچه خدا به پیوند آن امر کرده (مانند صله‏ى رحم و دوستى على علیه السّلام و مؤمنان و اولیاى خدا) پاک بریدند و در روى زمین فساد و فتنه برانگیختند اینان را لعن خدا و منزلگاه عذاب دوزخ نصیب است.

 

 

تفسیر

أَ فَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَیْکَ‏ لفظ (ما) در (أنما) کافّه‏[۴۴]،

یا موصوله‏[۴۵] یا مصدریّه‏[۴۶] است، یعنى آنچه که به پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نازل شده، یا همه‏ى قرآن، یا همه‏ى احکام رسالت، یا خصوص ولایت.

مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمى‏[۴۷] از پروردگار توست که حقّ است، آیا کسى که این مطلب را مى‏داند مانند کسى است که نسبت به این علم نابینا و کور است.

إِنَّما یَتَذَکَّرُ تنها کسى این عدم مساوات و عدم تشابه و نابرابرى را مى‏دادند و یاد مى‏آورد که‏ أُولُوا الْأَلْبابِ‏ صاحب عقل و خرد باشد، نه صاحب خیال و صاحب انس و عادت.

از امام صادق علیه السّلام است که فرمود: خداى تعالى با این سخن شیعه‏اش را مورد خطاب قرار داده و فرموده: شما صاحبان خرد و عقل در کتاب خدا هستید.

و سرّ مطلب این است که (لبّ) عبارت از عقل خالص است که مشوب به وهم و خیال نباشد، و عقل مادام که به صاحب عقل متّصل نباشد از وهم و خیال خالص نمى‏شود، و اتّصال اگر با بیعت عامّ نبوى باشد موجب خالص شدن عقل نمى‏گردد.

زیرا که رسول صلّى اللّه علیه و آله با بیعتش احکام عقل را با کمک وهم و خیال تأسیس مى‏ کند.

پس شأن رسول خالص گردانیدن عقل نیست بلکه مخلوط کردن آن با پوسته‏ى خیال است، به خلاف اتّصال به بیعت خاصّ ولوى، چه شأن صاحب بیعت خاصّ از جهت اصل ایمان خالص گردانیدن عقل از شوب خیال است، و به این اعتبار بر کسى که متّصل به اوست صدق مى‏کند که او صاحب عقل و خرد است اگر چه هنوز براى او عقل و خرد حاصل نشده باشد.

و نیز صاحب ولایت به اعتبار ولایتش عقل و مغز است، و صاحب رسالت به اعتبار رسالتش مانند پوست است، و متّصل به ولایت مظهر صاحب ولایت است و در نتیجه او به همین اعتبار نیز صاحب عقل و خرد است علاوه بر مطلب بالا تحقیق مطلب این است که انسان بدون تلقیح ولایت مانند گردویى است که از مغز خالى باشد، و مغز آن بسته نمى‏شود مگر به سبب ولایت.

زیرا در بیعت ولوى کیفیّت و حالتى از ولىّ امر در قلب بیعت‏کننده داخل مى‏شود، که همان موجب تحقّق پدرى و فرزندى بین آن دو مى‏شود، و آن حالت همان، ایمان است که در قلب داخل مى‏شود چنانچه تحقیق این مطلب در ضمن مطالب سابق گذشت.

الَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ‏ این جمله صفت (أولو الألباب) جهت بیان حال آنان است، یا کلام مستأنف است و خبر جمله‏ى (اولئک لهم عقبى الدّار) مى‏باشد، و مقصود از عهد عهد عامّ نبوى است، و وفاء به عهد رسیدن به آخرین رکن اسلامى است، و آن بیعت ولوى است که از آن در اخبار به ولایت تعبیر شده است.

وَ لا یَنْقُضُونَ الْمِیثاقَ‏ میثاق عبارت از ولایت است که بر اثر وفاى به عهد در نبوّت براى آنان حاصل مى‏شود، و آن را میثاق نامیده‏اند چون عقد روى عقد و پیمان روى پیمان است، چه این پیمان بعد از عقد بیعت نبوى است.

و در خبر به آنچه که ما ذکر کردیم اشاره شده است.

وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ‏[۴۸] و کسانى که مى‏پیوندند به آنچه خدا امر به پیوستن آن داد، نخستین چیزى که از صله‏ى ارحام خداوند به آن امر کرده اتّصال خویش است با نبى وقت، از طریق بیعت عامّ، سپس اتّصال به ولىّ وقت به سبب بیعت خاصّ، سپس با مسلمین با قرابت رحم معنوى، سپس با مؤمنین به سبب قرابت رحم ولوى، سپس صله رحم با خویشانش به سبب قرابت رحم جسمانى، و صله‏ى رحم با نبى و ولى بعد از حصول پایه و اساس که همان بیعت عامّ و خاصّ است.

و صله‏ى رحم با هر خویش و نزدیک عبارت از چیزى است‏ که اظهار محبت و دلسوزى به‏وسیله آن حاصل شود که حد اقلّ آن بشاشت و خوش‏رویى در هنگام ملاقات، و خوشحالى از دیدن و هدیه دادن و برآوردن حاجت او است.

وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ‏[۴۹] خشیت حالتى است که از ادراک لذّت وصال محبوب و رنج فراق او یا قدرت و اختیار عذاب او حاصل مى‏شود، به عبارت دیگر: خشیت حالتى است که از ادراک صاحب جمال و قدرت حاصل مى‏شود.

به عبارت دیگر حالتى است مخلوط از خوف و رجا، نه خوف خالص است و نه امید محض، و روى همین جهت خشیت را به ربّ و خوف را به سوء حساب تخصیص داد.

وَ الَّذِینَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ‏ وجه ربّ عبارت از ملکوت ولىّ امر است و ابتغاء وجه عبارت از طلب باز شدن در قلب است تا ولىّ امر ظاهر گردد و براى او با ملکوتش متمثّل‏[۵۰] شود، و صبر کردن براى این طلب این است که از ذکر قلبى خفى یا ذکر لسانى جلى روى برنگرداند، و صبر کردن بر آن مستلزم این است که بى‏تابى نکند و به سوى پرتگاه‏هاى سقوط خارج نشود.

وَ أَقامُوا الصَّلاهَ نماز قالبى را اقامه نمایند و حدود و مواقیت آن را حفظ کنند، و ذکر را که همان نماز سینه است ادامه دهند و آن را متّصل به فکر نمایند که آن نماز قلب است، و آن تمثّل ملکوت شیخ است.

وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ‏ و از آنچه که ما بر آنان روزى داده‏ایم انفاق کنند که مقصود اموال و اعراض دنیوى، و نیروها و اعراض و جاه و حشمت است، و همچنین افعال و صفات و انانیّت‏ها را که به خودشان نسبت مى‏دهند.

سِرًّا وَ عَلانِیَهً سرّ و علانیه در هر مقام بر حسب آن مقام است انسان از همان ابتداى استقرار نطفه‏اش از جهت تکوین در حال انفاق و خلع و لبس و چیزى دادن و عوض گرفتن از خدا است، و پس از بلوغ بلکه وقت تمرین مکلّف به انفاق از اموال بلکه از فعلیّات سفلى مى‏شود، اگر چه عوض‏ها و انفاق‏شده‏هاى قوا و فعلیّات را نمى‏بیند، و فقط اموال دنیوى را مى‏بیند.

و اصل انفاق سرّى این است که از فعلیّات و انانیّتش انفاق کند بدون این که احساس کند و آگاهى به انفاق و انفاق شده داشته باشد تا چه برسد به این که غیر از خودش کسى از این نفاق اطلاع حاصل کند.

وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَهِ السَّیِّئَهَ[۵۱] حسنه عبارت از ولایت است، و هر فعل یا حالت یا اخلاق که متّصل به ولایت باشد حسن و نیکو است، و سیئه در حقیقت دشمنى با على علیه السّلام است، و هر فعل و اخلاق و حالت که به آن جهت و آن راه متّصل باشد سیّئه است، پس حسنه و سیئه در هر فعلى که هم شکل و شبیه به آن دو باشد نیز جریان و تحقّق دارد مانند افعال کسى که از ولایت ولىّ امر غافل است.

أُولئِکَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ آنان راست سراى نیک در آخرت، که نیکى سر انجام در معنا غلبه پیدا کرده است و به کسى که عاقبت خوب و سر انجام نیک داشته باشد اطلاق مى‏شود گویا کسى که سر انجام بد دارد اصلا عاقبتى ندارد.

جَنَّاتُ عَدْنٍ‏ اینان از نظر اقامت در بهشت عدن هستند[۵۲]،یَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ‏ خودشان داخل بهشت مى‏شوند، و هر کس از پدران و همسران و ذریّه‏هایشان که صالح باشند به تبعیّت آنان وارد بهشت مى‏شوند.

پس مقصود از صالح بودن در اینجا فاسد نبودن و استعداد براى صالح حقیقى شدن است، وگرنه اگر بالفعل خودشان صالح باشند داخل بهشت مى‏شوند، و به این امر احتیاج پیدا نمى‏ کنند که به تبعیّت غیر خودشان وارد بهشت گردند.

وَ الْمَلائِکَهُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ‏ ملائکه از درهاى قصرهایشان در بهشت بر آنان وارد مى‏شوند در حالى که مى‏گویند:

سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ سلام (صلح و آرامش) بر شما که شکیبایى ورزیدید پس چه خوب سر انجامى دارید.

درباره‏ى غرفه‏هاى مؤمنین و قصرهاى آنان و چگونگى زیارت ملائکه از آنان در اخبار به تفصیل ذکر شده است.

وَ الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ‏ کسانى که بعد از پیمان نبوّت و مؤکّد کردن آن به پیمان ولایت، عهد نبوّت را مى‏شکنند، مرتدّ فطرى هستند و از آن‏ها توبه‏اى چه ظاهرى و چه باطنى پذیرفته نمى‏شود، ولى کسى که فقط عهد نبوّت و بیعت عامّ را مى‏شکند توبه‏ى ظاهرى و باطنى او قبول است، و او مرتد ملّى است نه فطرى، و تحقیق وافى و کافى در مورد هر دو ارتداد در سوره‏ى آل عمران در طى آیه‏ى‏ وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً گذشت.

وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ‏ اصل قطع به سبب شکستن عهد حاصل مى‏شود، چنانچه گذشت.

وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ‏ مقصود زمین عالم کبیر و عالم صغیر است، و در سوره‏ى بقره تحقیق تامّ و کاملى درباره‏ى قطع آنچه که خدا به آن امر کرده و افساد در زمین در طى آیه‏ى‏ وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ‏ گذشت؛ وَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ أُولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَهُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ اینان را لعن خدا و منزلگاه عذاب و دوزخ نصیب است.


[۱] این جمله دو معنا دارد یکى آن که آیاتى که مشاهده مى‏کنید و مى‏خوانید آیات کتاب قرآن و دیگر تِلْکَ اشاره به اخبار و قصّه‏هایى که بیان شد آیات کتاب تورات و انجیل است.

( تفسیر جامع)

[۲] جامى گفته است:

هیچ سودى نکند تربیت ناقابل‏ گرچه برتر نهى از خلق جهان مقدارش‏
سبز و خرّم نشود از نم باران هرگز خار خشکى که نشانى به سر دیوارش‏

[۳] جلد اوّل همین تفسیر.

[۴] در این آیه بیان مى‏کند همان آیاتى که در آسمان و زمین است و کفّار و مشرکین به دیده‏ى انصاف در آن‏ها نمى‏نگرند و چشم بصیرت را باز نمى‏کنند تا آثار یگانگى پروردگار و قدرت و توانایى او را مشاهده نمایند و این آیه دلیل بزرگى است بر معرفت و تصدیق پروردگار یکتا( تفسیر جامع)

[۵] عمد، جمع عماد و عمود و به معناى استوانه و پایه‏ى خانه.( مترجمین)

[۶] در مورد این که ستون دارد و ما نمى‏بینیم یا ندارد که ببینیم، اقوال متفاوت است. طبرى از ابن عبّاس نقل مى‏کند که گفته است، چه دانى شاید ستونهایى دارند و شما آن‏ها را نمى‏بینى. این سخن تأیید فرمایش حضرت رضا علیه السّلام است، امام فخر رازى هم مى‏گوید: ستونهایى در کار است و ما نمى‏بینیم، علم جدید هم که جاذبه عمومى بین کرات و اجسام را طرح کرده است تأییدى است بر سخنان فوق، بنابراین قول آنهایى که مى‏گویند ستون ندارد اگر داشت دیده مى‏شد صحیح به نظر نمى‏رسد.

[۷] البرهان ج ۲: ص ۲۷۸

[۸] عرش: تخت حکومت. عرش موجود خارجى، از عالم غیب و مرکز دستورات عالم است.

و رشته تدبیر امور جهان به آن منتهى مى‏شود، و استیلا بر آن یعنى علم به تفصیل جزئیات امور جهان و تدبیر کلیه‏ى جهان هستى است.

[۹] اعراف آیه‏ى ۵۴ و یونس آیه‏ى ۳.

[۱۰] و این آیه دلالت مى‏کند بر بطلان تقلید کورکورانه و وجوب نظر و تفکّر نمودن در آیات و علامات که سبب یقین نمودن به معرفت پروردگار است چه اگر نظر و فکر کردن واجب نباشد تفصیل و شرح آیات درست نباشد و نشاید.( تفسیر جامع)

[۱۱] و نتیجه‏ى آن( لَعَلَّکُمْ بِلِقاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ) است.( مترجین)

[۱۲] لقاء- دیدار، برخورد، ملاقات. نزد اهل معرفت عبارت از ظهور معشوق است، چنانچه عاشق را یقین حاصل شود که اوست که به صورت آدم ظهور کرده است. طمع دیدار دوست، صفت مردان است باش تا فردا بنده بر مائده‏ى خلد نشیند، شراب وصل نوش کند، طوبى، و زلفى و حسنى بیند، به سماع و شراب و دیدار رسد وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَهٌ إِلى‏ رَبِّها ناظِرَهٌ قیامه/ ۲۲

[۱۳] این آیه اشاره مى‏کند به آثار و علایمى که در زمین آفریده شده است.( مترجمین)

[۱۴] تبیان: یعنى دو جور و دو رنگ، و کلمه‏ى اثنین یا براى تأکید است یا براى توضیح این که مقصود دو جور و دو رنگ است؛ کشف الاسرار: یعنى ترش و شیرین، تلخ و گوارا، سرد و گرم( مترجمین)

[۱۵] شب: گاه کنایه از عالم غیب، و گاه عالم جبروت است. شب دو حرف است شین و با، شین او شفقت و انّک لعلى خلق عظیم و باى او برکت‏بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، شب باغ یقین است چمن از آن المتّقین است؛ شب پناه انبیاست، خلوتگاه اولیاست.( کنز السالکین خواجه عبد اللّه انصارى)

ما شب روان که در شب خلوت سفر کنیم‏ در تاج خسروان به حقارت نظر کنیم‏

روز: تتابع انوار را روز گویند؛ هم چنین، پرتو وجود را روز گویند؛ روز پنج روز است: یکى روز مفقود، روز دنیاست که بر تو گذشت. دیگر روز مشهود، که تو در آنى، اگر خود را دریابى و عمل کنى، وقت آن یافته‏اى، به غنیمت دار. سوم روز مورود، روز فرداست و وقت خود به امید فردا ضایع نکن. چهارم روز موعود، روز فرد است. نگر روزگار و هنگامى که عمر به آخر رسیده و جان به چنبر گردن ماند، و در غرقاب حیرت افتاده و آب حسرت در دیده درآمد، و آن روى ارغوانى، زعفرانى گشته؛ پنجم روز ممدود، روز رستاخیز است.

[۱۶] تفکّر: در نزد عارفان عبارت از اندیشه و فکر کردن در خداست به واسطه‏ى توجّه در آثار و صنع الهى؛ در منازل السائرین آمده است که تفکّر بر سه نوع است: فکرتى در عین توحید، و فکرتى در لطائف صنع او و فکرتى در معانى اعمال و احوال.

و تفکّر نتیجه‏ى تذکّر و راهنماى سالک است.( لاهیجى: شرح گلشن راز) شبسترى گوید:

تفکّر رفتن از باطل به حقّ است‏ به جزو اندر بدیدن کلّ مطلق‏

عطّار گوید:

ذکر باید گفت تا فکر آورد صد هزاران معناى بکر آورد
فکرت عقلى بود گفتار را فکرت قلبى است مرد کار را

[۱۷] عقل در نزد عارفان چیزى است که بدان وسیله خدا را عبادت کنند، در کلمات بابا طاهر است که: العقل سراج العبودیّه، عقل بر دو گونه است: عقل معاش که محلّ آن در سر است، و عقل معاد که محلّ آن در دل است.( اسرار التّوحید ص ۲۱۵)

[۱۸] یعنى قسمتهاى مختلف زمین، با این که پهلوى یکدیگر هستند، بعضى کوه، بعضى شوره‏زار و بعضى قابل کشت و زرع هستند.( مترجمین)

[۱۹] طبرسى و ابن شهرآشوب از جابر انصارى روایت کرده‏اند که گفت: شنیدم پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله به امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: یا على مردم از درختان و شجره‏ى متعدّدند ولى من و شما از یک شجره هستیم سپس آیه‏ى فوق را تلاوت نمودند.( تفسیر جامع ج ۳ ص ۳۸۴)

[۲۰] عالم کبیر از نظر اهل عرفان عبارت است از ظلّ دوّم که ایمان خارجیّه باشد و صور علمیّه که اعیان ثابته‏اند و مخلوق خداوند؛ گویند هیجده هزار عالم( تا پنجاه هزار هم گفته‏اند موجود است.

( فرهنگ اصطلاحات عرفانى) مولوى گوید:

گر به ظاهر عالم اصغر تویى‏ دان به معنا عالم اکبر تویى‏

[۲۱] مرگ در اصطلاح عرفا به معناى خلع جامه‏ى مادّى و طرد قیود و علایق دنیوى، توجّه به عالم معنوى و فناى در صفات و اسما و ذات است.( اصطلاحات عرفانى دکتر سجّادى)

[۲۲] تفسیر الصافى ۳: ص ۵۸- نهج البلاغه: ص ۲۹۶ خطبه ۱۹۲

[۲۳] ظلم: ستمگرى، خروج از حدّ اعتدال، به نزد عارفان ظلم در حدّ کفر است، زیرا موجب ستر عبد از حقّ مى‏شود.( خواجه نصیر الدّین طوسى: اخلاق ناصرى)

[۲۴] هدایت: سوق اشیا به سوى کمال دوم آن‏هاست.

( ملا صدرا: الاسفار چاپ سنگى ج ۳ ص ۸۲) و بالاخره هدایت: راهنمایى و ارایه‏ى طریق خیر و صواب است: ابتدا خداى بندگان را آفرید، سپس آن‏ها را به راه راست هدایت کرد که فرمود:\i رَبُّنَا الَّذِی أَعْطى‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏.\E طه/ ۵۰ در خصوص شأن نزول این آیه‏ى شریفه روایات و احادیث فراوانى نقل شده است که درباره‏ى حضرت على علیه السّلام بوده و در اینجا تیمّنا بر دو مورد زیر اکتفا نموده و امیدواریم مورد عنایت خوانندگان عزیز قرار بگیرد ان‏شاءالله:( ۱) سلیم بن قیس هلالى راجع به حدیث قیس بن سعد با معاویه چنین گوید: قیس گفت: خداوند این آیه را درباره‏ى على علیه السّلام نازل نمود.( البرهان فى تفسیر القرآن)( ۲) مسعده بن صدقه از امام صادق علیه السّلام و ایشان از پدرش و آن بزرگوار نیز از جدّش امیر المؤمنین علیه السّلام چنین روایت کند که فرمود: این آیه درباره‏ى ما نازل یافته است زیرا پیامبر فرمود: من منذر و ترساننده هستم و تو یا على هادى مى‏باشى.( تفسیر عیّاشى)

[۲۵] شهادت: مقابل غیب است، عالم شهادت نزد عارفان، جهان سرایى یعنى نمود است نه بود، و وهم و خیال است نه حقیقت.( خواجه عبد اللّه انصارى: کشف الاسرار)

[۲۶] غیب: در برابر شهادت، و عالم غیب در برابر عالم شهادت است؛ عالم غیب، جهان ارواح، عقول مجرد است و عالم شهادت، پرتو و فیضى از عالم غیب؛ غیب حاکم بر شهادت است و چون انبیا و اولیا بر عالم غیب دسترسى دارند، از حوادث عالم شهادت خبر مى‏دهند.

شاه نعمه اللّه فرماید:

آیت غیب و شهادت را بخوان‏ وحدت و کثرت از آن هر دو بدان‏
غیب باطن دان شهادت ظاهرش‏ آن یکى اول بگیر آن آخرش‏
عارفانه آمدم از غیب در غیب الغیوب‏ جمع و تفصیل وجود خویشتن را یافتم‏

[۲۷] تفسیر الصافى ج ۳: ص ۶۰، تفسیر العیاشى ۲: ص ۲۰۵ حدیث ۱۵.

[۲۸] بعضى گفته‏اند من امر یعنى عن امر و مقصود این است که از شرّ مخلوقات خدا نگاهش مى‏دارند.( مجمع البیان)

[۲۹] تفسیر الصافى ۳: ص ۶۰، تفسیر القمى ۱: ص ۳۶۰

[۳۰] این که مفسران جدید و انقلابیون معنا کرده‏اند که اگر مردم به‏پاخیزند و تغییرى در خویش ایجاد کنند، خدا هم نعمتش راى تغییر داده به آن‏ها افزونى خواهد داد، از نظر منطقى غلط است.

چه خدا دنباله‏رو بشریت که سنت خود راى تغییر دهد و این انسان است که کفور است و نعمت تغییر مى‏کند.( مترجمین) یعنى تا تو به عصیان حال نبگردانى حق تعالى نعمت به نقمت بدل نکند و عافیت به بلیت، و این آیت دلیل است بر فساد قول مجبره که گفتند: خداى تعالى نامستحق راى عقوبت کند و عقاب نامعلل باشد.( تفسیر ابو الفتوح رازى)

[۳۱] برق: در اصطلاح عارفان اول نورى که بر بنده ظاهر مى‏شود و او را به دخول به حضرت قرب خداوندى براى سیر فى اللّه مى‏خواند، برق مى‏گویند؛ فرق میان برق و وجدان آن است که وجد بعد از دخول در طریق است.( عبد الرّزّاق کاشانى: اصطلاحان صوفیه)

هلا آهسته ‏تر اى برق سوزان‏ که شد چشمم ز تو ابر بهارى‏
نمى‏ ماند نظر کاندر رکابت‏ رسد در گرد مرکب از نزارى‏

[۳۲] مفسّرین گفته‏اند: این جمله براى آن کسى است که با سختى منکر پیغمبر بود و یا قصد سوء به آن حضرت داشت، آتشى آسمانى فرود آمد و او را سوخت و این آیه نازل شد.( تفسیر جامع)

[۳۳] حقّ: نزد اهل معرفت عبارت از ذات اللّه است، و آنچه خدا بر خود واجب کرده است حقّ گویند. مترجمین

[۳۴] طبرى در تفسیرش مى‏گوید: یعنى مانند مرد تشنه‏اى که دستش را به آب چاهى دراز مى‏کند تا آب را بالا بیاورد و بنوشد ولى دستش به آن نمى‏رسد. شیخ طوسى از قول حسن بصرى مى‏گوید: مراد کسى است که دستش را به سوى آب دراز کند ولى پیش از آن که به آب برسد مى‏میرد. میبدى مى‏گوید. مراد کسى است که ریسمانى و دلوى ندارد او بیهوده مى‏کوشد که دست به آب دور دست زند. زمخشرى مى‏نویسد: مراد کسى است که با انگشتان گشوده از هم مى‏خواهد از جایى آب بردارد، مثل فارسى است که مى‏گوید: مى‏خواهد با غربال آب بردارد. این معنا که زمخشرى مى‏گوید و مثل فارسى با آنچه نظر مفسّر محترم است تطبیق دارد. آب: معرفت است.

شاه نعمه اللّه ولى مى‏ فرماید:

گرنه آب و حیات معرفت است‏ عین کوثر بگو که کوثر چیست‏

و به معناى فیض هم آمده است.

و به معناى فکر، اندیشه و مدرکات ظاهرى و باطنى هم آمده است.

[۳۵] سجود: فناى عبد در حقّ در زمان شهود است، به نحوى که از اعضاء و جوارح خود بى‏خبر شود و رؤیت و شهود حقّ او را متوجّه به غیر نکند.( فرهنگ اصطلاحات عرفانى دکتر سجّادى)

[۳۶] در معناى این جمله‏ها اختلاف است: ۱- یعنى لازم است سجده بر شخص عاقل و ممیّز ولى مؤمن به میل خود و کافر به زور شمشیر. ۲- همگى براى خدا فروتنند، مؤمن از میل و پسند خود، و کافر از ناچارى بیمارى و درد، و بعضى گفته‏اند مقصود از ظِلالُهُمْ خود اشخاص هستند چون سایه هر کس با اوست و از او جدا نیست.( مجمع البیان)

[۳۷] بصیر: عبارت از نیرویى که دل را به نور قدسى منوّر کند تا به وسیله‏ى آن حقایق اشیا و بواطن آن‏ها را مشاهده کند و آن در حکم چشم است که به وسیله‏ى آن نفس صور اشیا و ظواهر آن‏ها را مى‏بیند.

( فرهنگ اصطلاحات عرفانى: دکتر سجّادى)

[۳۸] نور: بنیاد عرفان و حکمت مشرق زمین است، در قرآن مجید نیز بارها به نور اشاره شده و حقّ تعالى را نور حقیقى و مطلق دانسته است، به همین سبب عارفان به نور اهمیّت بسیار داده‏اند. اى عزیز تمام موجودات مرتبه‏اى از انوار حقّ است.

[۳۹] قهر: از اصطلاحات اهل اللّه است، یعنى تایید حقّ به فنا کردن خواستها و مرادها، و باز داشتن نفس از آرزوها.( فرهنگ اصطلاحات عرفانى: دکتر سجّادى)

[۴۰] این آیت مدار علم حقیقت و معرفت است، جلال احدیّت به نعمت رحمت و رأفت فرو فرستاد از آسمان بر پیغامبر راست و وحى پاک هم به سمع شنیدند و هم به دل دریافتند و همچنین اولیا را الهام و نور حکمت در دل ایشان افکند هر کس به قدر خویش بر درجات و طبقات یکى برتر، یکى میانه، یکى فروتر، تفاضل و تفاوت بر همه پیدا، هر کسى را ان داد که سزا بود و در هر دلى آن نهاد که جا بود آن دلها اگر چه روشن است و افروخته خالى نباشد از وساوس و هواجس شیطان پیوسته مترصّد نشسته تا کجا در دل ایشان راهى یابد تا شکّى و سهوى افکند، تا دروغى بسازد، حظّى برباید.( تفسیر جامع)

[۴۱] آسمان: جهت علوّ و بالا را آسمان گویند؛ در سخنان اهل ذوق هم به صورت مفرد و هم مرکّب به کار رفته است.( فرهنگ اصطلاحات عرفانى: دکتر سجّادى) در برخى از سخنان شیخ اشراق آسمان رمزى است از سرّ انسان.( مترجمین)

[۴۲] یعنى دودلیها و بیهوده‏گوییها درباره‏ى قرآن نابود مى‏شود و کسى از آن سود نمى‏برد.( مترجمین)

[۴۳] یعنى کلمات قرآن در دل مؤمنین راست‏اندیش درست پندار بر جاى مى‏ماند و حکمت و معرفت ببار مى‏آورد.( تفسیر جامع)

[۴۴] اگر« ما» کافه باشد در آن صورت ان عمل نمى‏کند و معناى آن این است که، البتّه فقط بر تو نازل شده است.

[۴۵] اگر« ما» موصوله باشد، ما اسم ان، انزل الیک، خبر است. یعنى، آنچه بر تو نازل شده است.

[۴۶] اگر« ما» مصدریه باشد یعنى انزال قرآن و احکام رسالت.

[۴۷] یعنى عمّار و حمزه که مى‏دانند قرآن حقّ است مانند ابو جهل کور دل نیستند و این جمله شامل همه‏ى مردم بینا و پیرو حقّ و منکرین نیز مى‏باشد.( روح البیان)

[۴۸] این جمله چهار معنا شده است: ۱- ایمان به همه‏ى پیغمبران، ۲- ایمان و کمک و جنگ به موافقت با پیغمبران، ۳- صله‏ى رحم خویشاوندان و ۴- کلیّه‏ى روابط با مسلمانان از کمک و جلوگیرى آزار و دوستى.( مجمع البیان)

[۴۹] یعنى چون مى‏ترسند از دقّت و وارسى در حساب که هیچ‏گونه گناهشان آمرزیده شود در انجام وظایف مى‏کوشند.( مترجمین)

[۵۰] در تفسیر سوره حمد در جلد اول شرح مفصل آن ذکر شد.

[۵۱] چند معنا شده است: ۱ به کار نیک بدیها را تلافى کنند. ۲- بدیهاى مردم را به عفو و احسان برابر کنند. ۳ به توبه جرم گناه را جبران کنند.( مجمع البیان)

[۵۲] در تفسیر کشف الاسرار جنّات عدن به معناى( بهشتهاى پایندگى) آمده است( جلد ۴ ص ۱۷۰) در کیمیاى سعادت آمده است: رسول صلّى اللّه علیه و آله مى‏گوید: هر که به آرزوى برادر مسلمان قیام کند هزار حسنه وى را بنویسند و هزار هزار سیئه از دیوان وى بسترند و هزار هزار درجه‏اى را برتر دارند و از سه بهشت وى را نصیب کنند.- فردوس، عدن و خلد( ج ۱ ص ۲۹۴). ابو الفتوح مى‏نویسد: رسول صلّى اللّه علیه و آله گفت که، عدن بهشتى است خاصّ از بهشتهاى خدا در آنجا نباشند جز سه گروه، پیغمبران علیهم السّلام صدیقان و شهیدان، خنک آن را که در اینجا شود.- از نظر عرفا بهشت عدن، قلب مملوّ از عشق است، چنانچه حافظ گوید.

بهشت عدن اگر خواهى بیا یا ما به میخانه‏ که از پاى خمت یکسر به حوض کوثر اندازیم‏

و چون میخانه قلب سالک است که در آن جایگاه عشق است چنانکه مى‏ فرماید:

بر در میخانه عشق اى ملک تسبیح گوى‏ کاندر آنجا طینت آدم مخمّر مى‏کنند

لذا مى‏ توان گفت بهشت عدن در درون، تجلیّات عشق معشوق است بر دل عاشق. لذا حافظ گفت:

من که هر روزم بهشت عدن یکسر مى ‏دهند وعده فرداى زاهد را چرا باور کنم‏

که منظور نفى بهشت عدن فردا نیست، بلکه از هم امروز آغاز مى‏شود و تا ابد ادامه دارد و آیه بعدى که مى‏فرماید ملائک( جلوه‏هاى جمال و عشق و ارادات عینى و ملکوت باطنى) وارد مى‏شوند جنبه عرفانى کلام حافظ را تأیید مى‏کند.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=