تفسیر بیان السعادة-الأنعام

ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطان علیشاه» سوره الانعام ۲۶ تا ۵۹

[سوره الأنعام (۶): آیات ۲۶ تا ۳۴]

وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ یُهْلِکُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ (۲۶)

وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقالُوا یا لَیْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُکَذِّبَ بِآیاتِ رَبِّنا وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۲۷)

بَلْ بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ (۲۸)

وَ قالُوا إِنْ هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ (۲۹)

وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ وُقِفُوا عَلى‏ رَبِّهِمْ قالَ أَ لَیْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى‏ وَ رَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ (۳۰)

قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ حَتَّى إِذا جاءَتْهُمُ السَّاعَهُ بَغْتَهً قالُوا یا حَسْرَتَنا عَلى‏ ما فَرَّطْنا فِیها وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى‏ ظُهُورِهِمْ أَلا ساءَ ما یَزِرُونَ (۳۱)

وَ مَا الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَهُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۳۲)

قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا یُکَذِّبُونَکَ وَ لکِنَّ الظَّالِمِینَ بِآیاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ (۳۳)

وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ فَصَبَرُوا عَلى‏ ما کُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا وَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ وَ لَقَدْ جاءَکَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِینَ (۳۴)

 

ترجمه:

(۶/ ۳۴- ۲۶)

و اینهایند که هم مردم را از فیض (آیات خدا) باز مى‏دارند و هم خود را از آن محروم مى‏کنند. و غافل از آنند که تنها خود را به هلاکت مى‏افکنند.

و اگر حال آنها را هنگامى که بر آتش دوزخشان بازدارند مشاهده مى‏کنى که در آن حال با نهایت حسرت گویند اى کاش ما را به دنیا باز مى‏گردانیدند تا دیگر آیات خداى خود را تکذیب نمى‏کردیم و بدان ایمان مى‏آوردیم.

بلکه نفاق آنها که پیش از این پنهان مى‏کردند آشکار شد اگر بار دیگر به دنیا برگردند باز به همان اعمال زشتى که از آن نهى شدند باز خواهند گشت زیرا آنها دروغ مى‏گویند.

و مى‏گفتند جز زندگى دنیا وجود ندارد و ما برانگیخته نمى‏شویم.

و اگر سختى حال آنها را آنگاه که در پیشگاه عدل خدا باز داشته شوند مشاهده کنى که خدا به آنها خطاب کند که آیا عذاب قیامت حق نبود؟ گویند پروردگارا قسم به ذات تو، همه حقّ بود پس خدا عتاب کند که اینک عذاب کیفر کفر را بچشید.

آنان که لقاى خدا را تکذیب کردند البتّه زیانکار شدند، پس آنگاه که ساعت قیامت ناگهان فرارسد گویند واى بر ما که سعادت این روز خود را از دست دادیم پس بار گناهان خود را بر پشت گیرند، آرى بد بار گرانى به دوش گیرند،

دنیا بجز بازیچه کودکانه و هوسرانى بى‏خردان هیچ نیست، و همانا سراى دیگر پرهیزگاران را نیکوتر است. آیا تعقّل و اندیشه در این گفتار به کار نمى‏بندید.

ما مى‏دانیم که کافران در تکذیب تو سخنانى مى‏گویند که ترا افسرده و غمگین مى‏سازد، (دل شاد دار) که آن ستمکاران نه تنها ترا بلکه همه آیات و رسولان خدا را انکار مى‏کنند،

چقدر پیامبران پیش از ترا هم تکذیب کردند که آنها با همه اذیّتهاى منکران صبر و تحمّل کردند تا آنگاه که عنایت و یارى ما شامل حال آنها شد. (دل قوى دار) کسى کلمات خدا را تغییر نتواند داد و اخبار پیامبران پیشین (که امّت با آنها چه کردند) به تو رسید.

 

تفسیر

وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ‏ اینان مردم را از خدا یا از تو یا از على علیه السّلام از طریق توجّه دادن آنان به اسطوره‏هاى تورات باز مى‏دارند.

وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ‏ یعنى مردم را از آن منع مى‏کنند و از آن حقیقت دور و محروم مى‏شوند.

وَ إِنْ یُهْلِکُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ‏ در حالى که جز خود را هلاک نمى‏کنند و آن به سبب دورى از آیات الهى است.

وَ ما یَشْعُرُونَ وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ «وقفوا» به صورت مجهول و معلوم خوانده شده است و از «وقف» است به معنى ایستاد یا ایستادند یا مطّلع شد، یعنى اگر ببینى وقتى که ایستاده شوند یا مطّلع بر آتش شوند آن‏وقت مصیبت عجیبى را در مورد آنان خواهى دید، که جواب شرط حذف شده است.

فَقالُوا یا لَیْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُکَذِّبَ بِآیاتِ رَبِّنا چون مقام تو و مقام اوصیاء تو را مى‏بینند، مى‏گویند اى کاش برگردانده مى‏شدیم و آیات پروردگارمان را تکذیب نمى‏کردیم.

وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ‏ و به محمّد صلّى اللّه علیه و آله و امیر المؤمنین علیه السّلام ایمان مى‏آوردیم، و این سخن و آرزو از آنان براى وحشت از ترس است، نه از کشش شوق، وگرنه رهایى مى‏یافتند و جواب به «کلّا» به معنى نفى ابد، داده نمى‏شد یا اینکه این سخنى است که آنها و امثال آنها فقط به زبان مى‏آورند چنانکه خداى تعالى مى‏فرماید: هرگاه مى‏خواستند از آن آتش‏ از جهت غم و اندوه بیرون بیایند دوباره بهمان وضع برگردانده مى‏شدند یعنى اگر مى‏خواستند از جهت شوق از آن بیرون بیایند برگردانده نمى‏شدند.

بَلْ بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ‏ بلکه نفاق آنها که پیش از این پنهان مى‏کردند آشکار شد و این قسمت از آیه دلیل بر مطلب مذکور در آیه قبل است، زیرا معنى آن این است که براى آنان حبّ و شوق على علیه السّلام حاصل نشد، زیرا فطرت آنها فطرت بغض على علیه السّلام است بلکه بر آنها وبال نفاقشان ظاهر شد، پس در نهایت ترس به هراس افتادند، در حالى که آرزوى رهایى از ترس را مى‏کردند نه آرزوى وصال برخاسته از شوق را.

وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ‏ که اگر باز گردانیده شوند باز به همان کارهائى که نهى شده ‏اند بر مى‏گردند، زیرا عمل زشت، ذاتى آنهاست و ذاتى تخلّف‏پذیر نیست، بلکه گاهى به سبب یک امر عرضى که به آن عارض مى‏شود مخفى مى‏گردد و هر وقت عارض و مانع زائل شود، آن هم ظاهر مى‏شود.

وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ‏ یعنى در آنچه که مى‏گویند که اگر به دنیا باز گردانیده شوند تکذیب نمى‏کنند و ایمان مى‏آورند، دروغ مى‏گویند.

چنانکه دانستى این آرزو از شوق ذاتى ناشى نشده بلکه از امر عرضى ناشى شده است که با زوال آن عرض، آن آرزو هم از بین مى‏رود.

وَ قالُوا إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ‏ وگفتند که چیزى جز زندگى وجود ندارد، و برانگیخته نمى‏شویم. «قالوا»، عطف است بر «عادوا» یا عطف است بر یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا و اختلاف به ماضى و مضارع براى اشاره به این است که این سخن گفته قدیم و جدید آنهاست، یا استیناف (تجدید) ذمّ دیگر و بیان عقوبت دیگرى براى آنهاست.

و آن با ما بعدش که مى‏گوید: وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ وُقِفُوا مناسب‏تر است، یعنى تکذیب آنها از رستاخیز مقتضى احضار آنها نزد خدا با بدترین و رسواترین حال مى‏باشد، و تکذیب آنها به آیات مقتضى دخولشان در آتش با شدیدترین عذاب است.

وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ وُقِفُوا عَلى‏ رَبِّهِمْ‏ چون آنان را بینى که بر درگاه پروردگارشان آن‏چنان‏که عبد جنایتکار پیش مولایش براى مؤاخذه مى‏ایستد، مى‏ایستند. و ربّ مضاف عبارت از ربّ آنها در ولایت است و آن امیر المؤمنین علیه السّلام است، و او در بعضى کلماتش فرموده است: بازگشت مردم به سوى من و حساب آنان با من است، و در اثناى کلمات سابق بیان این مطلب گذشت که ولایت عبارت از عدم تجاوز خلق است از مشیّت و اینکه آن ولایت، مبدأ همه و منتهاى همه است.

قالَ أَ لَیْسَ هذا بِالْحَقِ‏ از باب سرزنش آنها بر تکذیب بعث (برانگیخته شدن) خداوند مى‏فرماید: آیا این حق نیست؟

قالُوا بَلى‏ وَ رَبِّنا مى‏گویند قسم به ذات تو همه حقّ است. از جهت وضوح و ظهور مطلب، جواب را با قسم تأکیدکردند تا لازمه حکم که عبارت از علم آنها به حکم است تأکید شود.

قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ‏ و فرمود پس عذاب را بچشید ازاین‏رو که به پروردگارتان کفر ورزیدید و از على علیه السّلام پیروى نکردید.

قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ‏ یعنى لقاى خدا را در مظاهر ولوى آن تکذیب کردند زیرا که لقاى خداى تعالى اضافه و نسبتى است بین او و عبدش و حقیقت اضافات خداى تعالى عبارت از اضافه اشراقى خدا است که آن ولایت مطلقه است و آن على علیه السّلام با علویّتش مى‏باشد.

حَتَّى إِذا جاءَتْهُمُ السَّاعَهُ یعنى ساعت مرگ یا ساعت قیامت، یا ظهور قائم علیه السّلام یعنى ظهور امام، موقع رسیدن ساعت مرگ، و در اخبار به همه این معانى تفسیر شده است، و همه آنها به یک معنى بر مى‏گردد، و تفاوت بین آنها اعتبارى است.

بَغْتَهً ناگهان خدا را ملاقات مى‏کنند با ظهور على علیه السّلام یا با ظهور قائم علیه السّلام.

قالُوا یا حَسْرَتَنا مى‏گویند اى حسرت و اندوه بیا که این اوّل حضور توست.

عَلى‏ ما فَرَّطْنا بر آنچه که کوتاهى کردیم.

فِیها یعنى در قیامت و لقاى پروردگار در آن وقت.

وَ هُمْ‏ و آنان در آن هنگام.

یَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى‏ ظُهُورِهِمْ‏ بارهاى سنگین گناه‏ خود را که در دنیا کسب کردند، بر پشت خود مى‏کشند، چون در آن روز بار گناه کسى را بر کسى دیگر حمل نمى‏کنند.

أَلا ساءَ ما یَزِرُونَ‏ چه بد بارى را حمل مى‏کنند! وَ مَا الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ چون مناسب حکیم نیست که مثل زندگانى دنیا را غایت فعلش قرار دهد، مى‏فرماید:

زندگى دنیا جز لهو و لعب نیست. «لعب» چیزى است که داراى یک غایت خیالى باشد، و «لهو» چیزى است که اصلا غایت نداشته باشد.

و آن عطف است بر وَ قالُوا إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا یا بر أَ لَیْسَ هذا بِالْحَقِ‏ یا بر بَلى‏ وَ رَبِّنا یا بر فَذُوقُوا الْعَذابَ‏ یا بر قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا یا بر یا حَسْرَتَنا یا بر هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ‏ یا حال است متعلّق به یکى از جمله‏ هاى سابق.

وَ لَلدَّارُ الْآخِرَهُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ‏ سراى باز پسین براى تقواپیشگان بهترین است امّا کسانى که از خدا نترسند پس شدیدترین خانه از حیث عذاب براى آنهاست.

أَ فَلا تَعْقِلُونَ‏ آیا تعقّل نمى‏کنید؟ که مناسب حکیم نیست که دنیا را غایت قرار دهد بلکه لایق او این است که آخرت را غایت قرار دهد، پس آخرت را طلب کنید.

قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ‏ در حقّ تو مى‏گویند که او ساحر یا مجنون یا غیر اینهاست، یا در حقّ خلیفه ‏ات مى‏گویند که امر خلافت را به او بر نگردانند، و آن یاد آورى و دلدارى رسول صلّى اللّه علیه و آله است و شایسته نیست که تو اندوهناک شوى.

فَإِنَّهُمْ لا یُکَذِّبُونَکَ‏ یعنى تو را نمى‏توانند تکذیب کنند از آن جهت که تو نیز بشرى مانند آنها هستى، در بین آنها زندگى کردى و درباره تو جز خیر و خوبى چیزى نگفتند، و تو در بین آنها معروف به صدق و امانت بودى تا آنجا که ملقّب به محمّد صلّى اللّه علیه و آله امین شدى.

وَ لکِنَّ الظَّالِمِینَ‏ ولى آنها به خودشان ظلم کردند از آن جهت که آخرت و لقاى پروردگار را تکذیب نمودند.

بِآیاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ‏ پس از آنکه براى ما، رسول و آیت شدى از همین جهت و حیثیّت تو را تکذیب کردند، و تکذیب آنها از این جهت به تکذیب خدا بر مى‏گردد نه به تکذیب تو، یا اینکه آنها تو را تکذیب نمى‏کنند از آن جهت که تو رسولى از جانب خدا هستى و لکن آنان على علیه السّلام را تکذیب مى‏کنند، و تکذیب کردن تو درباره آنچه که در حقّ على علیه السّلام گفتى به تکذیب على علیه السّلام بر مى‏گردد.

«اکذّبه» یعنى او را کاذب یافت یا کذب را به او نسبت داد، یا او را کاذب گردانید، و معنى آیه این است که تو را کاذب و دروغگو نمى‏یابند.

یا اینکه نمى‏توانند چیزى بیاورند که صدق تو را کذب نماید و این چنین مضمونى از ائمّه علیه السّلام روایت شده است.

وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ فَصَبَرُوا عَلى‏ ما کُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا اى پیامبر هرآینه پیغمبران قبل از تو را نیز تکذیب کردند و آنان نسبت به تکذیب و آزار آنها صبر و شکیبایى ورزیدند تا اینکه یارى ما به آنان رسید پس تو هم صبر کن و اندوهناک مباش.

وَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ‏ و کسى کلمات خدا را نتواند تغییر داد، این عبارت عطف به اعتبار معنى است، یا جمله حالیّه است گویا که گفته شده است: مانعى از یارى خدا نیست، و کلمات خدا یعنى مواعید و آیات بزرگ خدا از قبیل رسولان و اوصیاى آنها علیه السّلام یا آیات قهر او از مظاهر شرور را تبدیل کننده ‏اى نیست و هیچ کس قدرت ندارد که آنها را از آنچه که هستند به چیز دیگرى مبدّل کند.

وَ لَقَدْ جاءَکَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِینَ‏ یعنى خبر پیامبران پیشین و ملّت‏هایشان به تو رسیده است و اینکه بالاخره پیامبران بر اقوامشان غالب شدند، نه اینکه ملّت‏هایشان بر آنها غلبه کنند.

[سوره الأنعام (۶): آیات ۳۵ تا ۴۱]

وَ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقاً فِی الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِی السَّماءِ فَتَأْتِیَهُمْ بِآیَهٍ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى‏ فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِینَ (۳۵)

إِنَّما یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ وَ الْمَوْتى‏ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ (۳۶)

وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ آیَهٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ قادِرٌ عَلى‏ أَنْ یُنَزِّلَ آیَهً وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۳۷)

وَ ما مِنْ دَابَّهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ‏ءٍ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ (۳۸)

وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا صُمٌّ وَ بُکْمٌ فِی الظُّلُماتِ مَنْ یَشَأِ اللَّهُ یُضْلِلْهُ وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۳۹)

قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْکُمُ السَّاعَهُ أَ غَیْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۴۰)

بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ فَیَکْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَیْهِ إِنْ شاءَ وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِکُونَ (۴۱)

 

ترجمه:

(۶/ ۴۱- ۳۵)

(اى پیامبر) چنانچه اعتراض آنها ترا سخت مى‏آید اگر توانى نقبى در زمین بساز یا نردبانى بر آسمان افراز تا آیتى بر آنها آورى. اگر خدا مى‏خواست همه را مجتمع بر هدایت مى‏کرد پس تو البتّه از آن جاهلان مباش (که راضى به مشیّت حقّ نیستند)،

اى رسول دعوت ترا تنها زنده دلان عالم اجابت مى‏کنند که خدا مردگان را برانگیزد تا بسوى او بازگردند (و جزاى عملشان را ببینند).

و کافران گفتند چرا بر او معجزه و حجّتى از خدا فرود نیامد؟ بگو اى پیغمبر خدا بر اینکه آیتى فرستد قادر است و لیکن اکثر مردم از قدرت خدا بى‏خبرند./

و محقّقا بدانید که هر جنبنده ‏اى در زمین و هر پرنده‏ اى که به دو بال در هوا پرواز مى‏کند همگى طایفه‏ اى مانند شما، نوع بشر، هستند. ما در کتاب آفرینش بیان هیچ چیز را فروگذار نکردیم آنگاه همه بسوى خداى خود محشور مى‏شوند.

و آنان که آیات خدا را تکذیب کردند کر و گنگ در تاریکى نادانى به سر مى‏برند مشیّت خدا هر که را خواهد گمراه مى‏سازد و هر که را خواهد به راه راست هدایت کند.

بگو اى پیامبر اگر عذاب خدا یا ساعت مرگ شما فرارسد چه خواهید کرد؟ اگر راست مى‏گویید آیا در آن ساعت سخت، غیر خدا را مى‏خوانید؟

بلکه در آن هنگام تنها خدا را مى‏خوانید تا اگر مشیّت او قرار گرفت شما را از سختى برهاند و آنچه را به خدا شریک مى‏دانید به کلّى فراموش مى‏کنید.

تفسیر

وَ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْراضُهُمْ‏ گرچه اعراض آنها از تو یا از على علیه السّلام، براى تو سخت باشد.

فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقاً فِی الْأَرْضِ‏ اگر توانى سوراخى یا منفذى در زمین ایجاد کن یعنى آیتى از زیر زمین براى آنها بیاور.

أَوْ سُلَّماً فِی السَّماءِ فَتَأْتِیَهُمْ بِآیَهٍ یا از آسمان آیتى بیاور و جواب آن محذوف است، یعنى این کار را انجام بده و مقصود کنایه از منافقین امّت پیامبر و عتاب و سرزنش به آنهاست، و اظهار این است که او صلّى اللّه علیه و آله از رو گردانیدن قوم از او و از على علیه السّلام اندوهناک نباشد.

یا کنایه از آن دسته موافقین امّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله است که بر آوردن معجزه براى پیشنهادکنندگان حریصند.

وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى‏ الْهُدى‏ یعنى اینکه هدایت و ضلالت آنها به مشیّت خداى تعالى است و راضى بودن از آنچه که به سبب مشیّت خداست بهتر از اندوهناک شدن بر آن است.

فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِینَ‏ پس از جاهلان مباش زیرا همه چیز با مشیّت خداست و چون از این کلام این توهّم پیش مى‏آید که مردم در افعالشان مجبور هستند، و در گمراهى و هدایت هیچ دخالتى ندارند این توهّم را بدین گونه بر طرف کرد که استعداد و استحقاق آنان مقتضى آن مشیّت است، پس فرمود:

إِنَّما یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ‏ کسانى که مستعدّ قبول هستند، دعوت ترا مى‏شنوند پس خودشان به مقدار قابلیّت در عمل علّت گمراهى و هدایت خویشند، و چون از این گفتار که هر کس که آمادگى و استعداد دارد، اجابت مى‏کند و آنکه مستعد نیست اجابت نمى‏کند این توهّم پیش مى‏آید که غیر مستعد، شایسته نیست که مورد دعوت و امر و نهى قرار گیرد. و ذمّ و ملامتى متوجّه او نیست، پس خداوند آن را جواب داد و فرمود:

وَ الْمَوْتى‏ یعنى مردگانى که اصلا داراى استعداد نبوده و در مراقد و آرامگاه‏هاى طبعشان متوقّف هستند، یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ‏ خداوند آنها را از آرامگاه طبعشان بر مى‏ انگیزد.

یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ‏ پس بعد از توجّه به خدا مى‏شنوند و بعد از شنیدن اجابت مى‏کنند، پس مرگ براى مردگان، و زنده بودن هم براى زندگان حتمى نیست.

وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَیْهِ آیَهٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ قادِرٌ عَلى‏ أَنْ یُنَزِّلَ آیَهً وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ‏ آنان گفتند: چرا از سوى خدا بر بشر معجزه ‏اى فرود نمى‏آید؟ در واقع ایشان معجزه‏ها را حس نمى‏کنند، خداوند برتر از آن است که بر او چیزى پیشنهاد شود، و ندانستن و حس نکردن آنها از این جهت است که آنان‏ مردگانند.

وَ ما مِنْ دَابَّهٍ فِی الْأَرْضِ‏ توصیف «دابّه» وصف جنس و همچنین در ما بعدش براى اشاره به اراده جنس است (یعنى هر جنسى از جنبندگان زمین).

وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ‏ و هر پرنده ‏اى که با دو بال پرواز مى‏کند نیز آفریده، روزى خوار و پروریده هستند. و چون قائلین به تناسخ در رواج مذهبشان به امثال این آیه متوسّل مى‏شوند، ناآگاهى آنان را این گونه یادآور مى‏شود که حیوانات بى‏زبان از هر جهت مانند شما هستند و تنها تفاوت شما با آنها در علم و شدّت آن است، وقتى شما نمى‏دانید دیگر تمایز و تفاوتى بین شما و حیوانات باقى نمى‏ماند.

ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ‏ءٍ یعنى در لوح محفوظ که این قرآن صورت تام و کامل آن است، از هیچ چیز فروگذار نشده است، و سایر کتابها صورت ناقص لوح محفوظ است. لذا قرآن فراگیر و مسلّط بر کلّ و ناسخ آنهاست.

و «فرّطنا» از فرّط الشی‏ء است به معنى ضایع و اهمال کرد آن را، نه از «فرّط فى الشی‏ء» به همان معنى به نحوى که «فى الکتاب» مفعولش باشد و «من شی‏ء» مفعول مطلق، بلکه «فى الکتاب» ظرف است، و «من شی‏ء» مفعول به، زیرا مقصود اهمال نکردن و فروگذار نکردن چیزى در کتاب است به اینکه ثبت آن چیز در کتاب نباشد، و این به صورت صریح استفاده مى‏شود اگر «من شی‏ء» مفعول به باشد، و امّا اگر مفعول مطلق قرار داده شود دیگر آن مطلب استفاده نمى‏شود مگر با دلالت التزام.

و مقصود این است همان‏طور که در کتاب شما روزى‏ ها و اجل‏هاى شما را شماره کردیم. همین‏طور آنها را نیز شماره کردیم، و فرقى بین شما و آن موجودات نیست مگر به سبب علم و عدم علم.

ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ‏ چنانچه شما محشور مى‏شوید آنها نیز محشور مى‏شوند.

وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا عطف بر محذوف است، یعنى کسانى که به آیات ما ایمان آوردند و آن را تصدیق کردند، از گنگى و کرى حیوانیّت و ظلمات آن خارج شدند. و آن از جهت امتیازى است که به سبب علم کسب کردند، و کسانى که آیات تدوینى و تکوینى آفاقى ما را که بزرگترین آنها على علیه السّلام است و نیز آیات انفسى را که عقل بزرگترین آنها و على علیه السّلام مظهر آن است، تکذیب کردند.

صُمٌّ وَ بُکْمٌ‏ گنگ و کر، مانند سایر جنبنده‏ها هستند، و فرقى بین آنها نیست مگر به ایمان و علم.

فِی الظُّلُماتِ‏ یعنى آنها علاوه بر سایر جنبنده‏ها در تاریکى نادانى نیز هستند، زیرا جنبنده‏ها از انوار نفوس ضعیف خود اصلا خارج نشده ‏اند به خلاف کافر به ولایت، که او از نور قوى که همان نور نفس انسانیّت که به جهت علم و ایمان است خارج مى‏شود و به سوى تاریکى‏هاى ساده گام برداشته به ظلمات جهل مرکّب و بعد به ظلمات هواهاى فاسد مى‏رسند و سپس در ظلمات طبع گرفتار مى‏شوند، امّا براى رفع این توهّم‏ که چگونه در ملک خدا چیزى هست که منطبق با مشیّت او نباشد، فرمود:

مَنْ یَشَأِ اللَّهُ یُضْلِلْهُ‏ خدا هر که را بخواهد گمراه مى‏کند و او را کر و لال نموده در ظلمات قرار مى‏دهد.

وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ‏ و هر که را بخواهد به راه راست مى‏دارد. صراط (راه راست) چنانکه در سابق گذشت طریق ولایت و طریق قلب به سوى خداست و آن ولایت تکوینى است، و صاحب ولایت نیز با مراتبى که دارد که آن به خدا منتهى مى‏شود، خود «طریق» است. و اصل در صاحبان ولایت على علیه السّلام است، و طریق قلب و طریق ولایت و صاحب ولایت متّحد است، و تغایر (اختلاف) اعتبارى است، پس تفسیر طریق مستقیم به ولایت و به على علیه السّلام درست است و هرجا که واقع شود به همین معنى است. چنانکه خود آن بزرگواران براى ما این گونه تفسیر کرده‏ اند، پس معنى آیه این است که هر کس را خدا بخواهد از ولایت گمراهش مى‏کند، و هر کس را بخواهد او را بر ولایت على علیه السّلام قرار مى‏دهد.

قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ‏ بگو آیا مى‏بینید؟ این لفظ از جهت کثرت استعمالش مانند مثل شده است که ضمیر مرفوع بر حسب حال مخاطب تغییر پیدا نمى‏کند، گاهى صورت ضمیر منصوب به آن ملحق مى‏شود و گاهى نمى‏شود، و هرگاه که ملحق شود بیشتر حال مخاطب ملاحظه مى‏شود، و آن حرف خطاب است یا ضمیر نصب که تأکید ضمیر مرفوع است یا مفعول اوّل «رأیت»، و هرگاه حرف خطاب یا تأکید ضمیر مرفوع باشد پس دو مفعول‏ «رأیت» محذوف مى‏باشند، یا اینکه جمله شرط و جزاء جانشین دو مفعول شده است، و «رأیت» از عمل در آن جمله، معلّق شده است، یا جمله‏ غَیْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ‏ که عامل از آن معلق شده، و اگر این جمله مفعول اوّل باشد پس مفعول دوّم محذوف است، یا اینکه مفعول دوّم، جمله شرط و جزاست، یا جمله‏ غَیْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ‏ است که عامل از عمل در آن، معلّق شده است.

و چون استفهام، استخبار (طلب خبر) است و این کلمه بر صورت و معناى اصلى ‏اش باقى نمانده است. مقصود طلب خبر از مضمون ما بعد این جمله است بدون اینکه مضمون خودش منظور باشد، پس گویا که گفته است: مرا خبر بدهید.

إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ‏ اگر عذاب خدا در دنیا و آخرت شما را در گرفت یا فقط عذاب دنیا (چون عذاب آخرت را لفظ السَّاعَهُ مى‏فهماند) برایتان پیش آمد.

أَوْ أَتَتْکُمُ السَّاعَهُ یا ساعت فرا رسید، که به ساعت مرگ، ساعت ظهور قائم (عج) و ساعت قیامت تفسیر شده است، و همه صحیح است، چون مقصود، آوردن حالتى است که در آن حالت خیال ثابت نباشد، و هوس و آرزوها فرار کنند و این حالت در هر کس محقّق مى‏شود.

أَ غَیْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ‏ آیا در این حال جز خداى متعال کسى را مى‏خوانید؟ زیرا در آن لحظه هر چیزى غیر او از چیزهایى که به خیال تمسّک کرده و به هوا و آرزوها اعتماد کند، فراموش مى‏شود، و در آن حالت جز فطرت انسانى که بر خواندن خدا بنا شده است باقى نمى‏ماند.

ضمنا جواب شرط محذوف است، یا جمله‏ أَ غَیْرَ اللَّهِ‏ جواب شرط است که «فاء» آن حذف شده است.

إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ‏ اگر در شریک قرار دادن بت‏ها یا ستاره‏ها در خدا بودن، راستگو هستید؟

این عبارت و جمله معترضه و جواب شرط محذوف است و تقدیر آن این است: اگر شما راستگو هستید در آن حال غیر خدا را بخوانید.

بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ‏ بلکه در آن هنگام تنها خدا را مى‏خوانید این سخن تصریح به مفهوم مخالف‏ أَ غَیْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ‏ است (که پیش از آن است).

فَیَکْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَیْهِ‏ پس اگر مشیّت خدا تعلّق مى‏گرفت شما را از سختى مى‏رهاند یعنى اجابت خدا مر خواندن شما را حتمى نیست.

إِنْ شاءَ وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِکُونَ‏ در حالى که شرک خود را فراموش مى‏کنید چنین گمان مى‏رفت که مناسب این بود که نسیان را مقدّم بدارد و لکن نسیان را مؤخّر انداخت.

و مفعول «تدعون» را حذف کرد، جهت اشعار به این مطلب است که در آن مرتبه خدا شرک ورزى آنان را در نظر نیاورده است.

انگار که نسیان آنها در یاد متکلّم نیست، و تمام اهتمام آنها خلاصى از سختى است به نحوى که در نظر آنها جز خدایى که به سوى او فرا مى‏خوانند چیزى باقى نمى‏ماند.

 

 

[سوره الأنعام (۶): آیات ۴۲ تا ۵۰]

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‏ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ (۴۲)

فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا وَ لکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۴۳)

فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَهً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ (۴۴)

فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۴۵)

قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَکُمْ وَ أَبْصارَکُمْ وَ خَتَمَ عَلى‏ قُلُوبِکُمْ مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِهِ انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ (۴۶)

قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ بَغْتَهً أَوْ جَهْرَهً هَلْ یُهْلَکُ إِلاَّ الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ (۴۷)

وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلاَّ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۴۸)

وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا یَمَسُّهُمُ الْعَذابُ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ (۴۹)

قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَ لا أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما یُوحى‏ إِلَیَّ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصِیرُ أَ فَلا تَتَفَکَّرُونَ (۵۰)

ترجمه:

همانا پیامبرانى به سوى امّت‏هاى پیش از تو فرستاده ‏ایم (چون اطاعت نکردند) به بلا و مصیبت گرفتارشان ساختیم، تا شاید به درگاه خدا توبه و زارى کنند (و لایق عفو و رحمت شوند). ۴۲

پس چرا وقتى که بلا به آنها رسید، توبه و زارى نکردند؟ زیرا که دلهایشان را قساوت فرا گرفته و شیطان کار زشت آنان را در نظرشان آراسته بود. ۴۳

پس چون آنچه از نعمت‏هاى الهى که به آنها داده شد فراموش کردند، ما درهاى هر نعمت را به روى آنها گشودیم و به این‏گونه نعمت‏ها شاد شدند، پس ناگاه آنها را به کیفر اعمالشان گرفتار کردیم که خوار و ناامید شدند. ۴۴

پس به کیفر ستمگرى، ریشه گروه ظالمان کنده شد، و ستایش مخصوص خداست که پروردگار جهانیان است. ۴۵

بگو اى پیغمبر اگر خدا گوش و چشمهاى شما را گرفت و مهر بر دلهاى شما نهاد آیا غیر خدا خدایى هست که این نعمت‏ها را به شما باز دهد؟ بنگر چگونه آیات را (به انواع بیان) روشن گردانیم و باز آنها چگونه اعراض مى‏کنند، ۴۶

بگو اى پیغمبر چه خواهید کرد اگر عذاب خدا، شما را به ناگاه پنهان یا آشکارا دررسد، آیا کسى به جز گروه ستمکار هلاک خواهد شد؟ ۴۷

و پیامبران را جز براى آنکه (خوبان را) مژده دهند و (بدان را) بترسانند نفرستادیم. پس هر کس ایمان آورد و کار شایسته کرد، هرگز بر او بیمى نیست، و ابدا اندوهگین نخواهد بود. ۴۸

و آنان که آیات ما را تکذیب کردند، به آنها در اثر فسق و زشتکارى عذاب خواهد رسید.۴۹

بگو اى پیامبر من به شما نمى‏گویم که گنجهاى خدا نزد من است و نه آنکه از غیب الهى آگاهم، و نمى‏گویم که من فرشته ‏ام، (دعوى من با شما تنها اینست که) من پیروى نمى‏کنم جز آنچه را که به من وحى مى‏رسد، بگو آیا کور و بینا برابرند؟ آیا اندیشه نمى‏کنند (که عالم و جاهل یکسان نیستند)؟ ۵۰

 

تفسیر

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‏ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ‏ به امّتهاى پیش از تو بلا فرستادیم. بیان این سخن جهت دلدارى رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و تهدید امّت است.

فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ بأساء بلاست خواه در جنگ باشد یا در غیر جنگ.

وَ الضَّرَّاءِ نقص در جانها و مالهاست، یعنى به آنها در ابتداى ارسال رسولان بلا و سختى دادیم تا اینکه شدّت خیالشان و قوّه هواهایشان شکسته شود تا به آسانى انبیا را قبول کنند، یا بعد از تکذیب رسولان و شدّت عنادشان به بلا و سختى مبتلایشان ساختیم تا برگردند و توبه کنند.

لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ‏ تا شاید آنها تضرّع نموده و به رسولان پناه ببرند.

بدان که انسان در هنگام امنیّت و صحّت و وسعت عیش و زندگى به خصوص در وقت جوانى و شادابى قواى حیوانى، خودش را از عزیزترین مردم به حساب مى‏آورد، و غیر خودش را چیزى به حساب نمى‏آورد، و گمان دارد که او از جهت اندیشه بهترین خلق است و روان خودش را بر آرزوها و هواهاى گوناگون پخش مى‏کند و پراکنده مى‏سازد.

و آنگاه که در اهل یا جان یا مال به بلایى مبتلا شد، شدّت انانیّتش شکسته مى‏شود، و به سوى پروردگار تضرّع مى‏نماید، و پناه به کسى مى‏برد که گمان مى‏کند او از ناحیه پروردگار است، و به همین جهت بود که خداوند هرگاه رسولى مى‏فرستاد مردم را به بلایى گرفتار مى‏کرد تا به رسولان پناه برند و از آنها سخن حقّ را بپذیرند.

فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا پس چرا وقتى که بلا و عذاب ما به آنها مى‏رسد گریه و زارى نمى‏کنند.

وَ لکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ ما کانُوا یَعْمَلُونَ‏ این قسمت آیه به اعتبار معنى استدراک است یعنى دیگر براى آنها عذرى در ترک تضرّع نیست و لکن دلهایشان را قساوت گرفته است.

فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ‏ پس چون بلا و سختى را فراموش کردند و از آن پند نگرفتند.

فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ درهاى هر چیز را برایشان گشودیم، یعنى درهاى آرزوها و هواها را بر آنها گشودیم تا به آنها مهلتى داده باشیم.

حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا تا اینکه از چیزهایى که آن را نعمت مى‏بینند، شاد شوند.

أَخَذْناهُمْ بَغْتَهً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ‏ مبلسون از ابلاس به معنى ناامیدى و تحیّر است، و برخى هم گفته‏اند: (ابلیس) از آن مشتق است، و بعضى گفته‏ اند که این لفظ عربى نیست. یعنى:

ناگاه آنها را به کیفر اعمالشان گرفتار کردیم تا خوار و ناامید شوند.

فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ‏ پس به کیفر ستمگرى ریشه ستمکاران کنده شد. در خبر چنین تفسیر شده است که این قوم کسانى هستند که ولایت امیر المؤمنین علیه السّلام را فراموش کرده ‏اند گرچه در مورد اولاد عباس نیز این خبر آمده است.

گذاشتن اسم ظاهر «القوم» بجاى ضمیر اشعار به علّت آن است، وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ‏ جمله ‏اى است براى انشاى حمد و شکر، یا عطف است بر «دابر القوم» یا بر «قطع» به معنى سپاس خداى را که ربوبیّت الهى باقى ماند.

قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَکُمْ وَ أَبْصارَکُمْ وَ خَتَمَ عَلى‏ قُلُوبِکُمْ‏ یعنى اگر خداوند قوّه تمیز و عقل شما را بگیرد آن‏وقت مانند دیوانه‏ ها مى‏شوید.

مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِهِ انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ‏ پس چه کسى غیر خدا به شما مى‏دهد پس آیات قدرت و شواهد ما بنگر که چگونه روشن بیان مى‏کنیم.

ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ‏ با وجود این اعراض مى‏کنند و در آن تأمّل نمى‏کنند.

قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتاکُمْ عَذابُ اللَّهِ بَغْتَهً بگو هرگاه بدون اینکه علامتى بر عذاب خدا مقدّم شود، آن عذاب دررسد چه مى‏کنید؟

أَوْ جَهْرَهً هَلْ یُهْلَکُ إِلَّا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ‏ یا با تقدیم علامت بر عذاب، چه مى‏کنید؟ آیا جز گروه ستمکاران کسى هلاک خواهد شد؟

وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ‏ و ما فرستاده ‏اى نفرستادیم مگر با شأن و لوى آنان که بشارت داده شده است.

وَ مُنْذِرِینَ‏ و با شأن نبوى آنان که انذار است.

فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ‏ پس هر که به ایمان عام، یا به ایمان خاص ایمان آورد، یا کسى که با بیعت به دست على علیه السّلام، ایمان آورد، و باوفا کردن به شرایطى که بر بیعت با على علیه السّلام گرفته شده است خودش را اصلاح کند، (چنانکه گفته شد، اصلاح ممکن نیست جز به سبب دخول ایمان به قلب که ایمان خاص است).

فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ‏ چنانکه گذشت، خوف و اندوه از صفات نفس است، و مؤمن مصلح از حدود نفس سفر نموده و به حدود قلب داخل شده است که هر کس داخل آن شود ایمن مى‏شود، و خوفش به خشیّت و حزن و اندوهش به اشتیاق تبدیل مى‏گردد، که در فارسى از آن به «درد» تعبیر مى‏شود، چنانچه گفته شده است:

قدسیان را عشق هست و درد نیست‏ درد را جز آدمى در خورد نیست‏

و خداوند اسلوب را تغییر داد، زیرا منشأ خوف امر خارجى است که گویا آن از عوارض نفس است، و منشأ حزن قلب است که آن از صفات نفس است از طرفى توافق رئوس آیه‏ها ملاحظه شده است، و تحقیق و تفصیل این آیه در اوّل سوره بقره گذشت.

وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا آنها که با زبان حال یا قال آیات ما را تکذیب کردند و بزرگترین آن آیات، ولایت است، و از تکذیب ولایت است که به تکذیب آیات دیگر منجر مى‏شود.

یَمَسُّهُمُ الْعَذابُ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ‏ به آنها در اثر فسق و زشتکارى عذاب خواهد رسید. زیرا از حکم عقل و مظهر آن که نبى صلّى اللّه علیه و آله یا وصىّ است خارج مى‏شوند.

قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ‏ یعنى تنزّل به مقام بشریّت کن، و با آنها بر حسب بشریّت مدارا نما، و آنچه که لازمه بشریّت است ظاهر کن، تا اینکه تو را مثل خودشان ببینند، و از تو نفرت نکنند، پس بگو: خزائن خدا نزد من نیست تا از من مال فراوان طلب کنید.

وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ‏ و غیب نمى‏دانم که مطالبه اخبار غیبى بکنید.

وَ لا أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ‏ و من نمى‏گویم که ملائکه هستم تا چیزى طلب کنید که ملائکه بر آن قدرت دارد، از قبیل صعود به آسمان و آوردن کتابى از آنجا و امثال آن.

إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما یُوحى‏ إِلَیَ‏ من پیروى نمى‏کنم جز آنکه به من وحى مى‏رسد، یعنى در هر بابى از احکام و آیاتى که خداوند آنها را بر من ظاهر مى‏سازد، و همچنین اخبار غیبى که خدا آنها را بر من آشکار مى‏کند مطّلع مى‏شوم، پیروى مى‏کنم.

قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى‏ وَ الْبَصِیرُ یعنى آیا کسى که از نبوّت‏ها و کیفیّت آنها کور است، با کسى که نسبت به آن امور بیناست یکسان است؟ و اینکه جائز نیست که پیامبر، کسى غیراز بشر باشد، و هر چیزى که بر سایر افراد بشر جارى مى‏شود بر پیامبر هم جارى مى‏شود جز اینکه علم او به سبب تعلیم خداست که غیر او نمى‏داند و به او وحى مى‏شود در صورتى که به غیر او وحى نمى‏شود.

أَ فَلا تَتَفَکَّرُونَ‏ آیا اندیشه نمى‏کنید که کور و بینا یکسان نیستند؟ تا از ظلمت و تاریکى کورى به نور بینائى و بصیرت برسید؟

 

[سوره الأنعام (۶): آیات ۵۱ تا ۵۹]

وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخافُونَ أَنْ یُحْشَرُوا إِلى‏ رَبِّهِمْ لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفِیعٌ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (۵۱)

وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداهِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ (۵۲)

وَ کَذلِکَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاکِرِینَ (۵۳)

وَ إِذا جاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهالَهٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۵۴)

وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ وَ لِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ (۵۵)

قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَکُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِینَ (۵۶)

قُلْ إِنِّی عَلى‏ بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّی وَ کَذَّبْتُمْ بِهِ ما عِنْدِی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلِینَ (۵۷)

قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِیَ الْأَمْرُ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِینَ (۵۸)

وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ إِلاَّ یَعْلَمُها وَ لا حَبَّهٍ فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلاَّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ (۵۹)

ترجمه:

و آنان را که از حضور در پیشگاه عدل خدا هراسانند به آیات قرآن متنبّه ساز و بترسان، که جز خدا آنها را یاور و شفیعى نیست، باشد که پرهیزکار شوند. ۵۱

زنهار آنان را که صبح و شام خدا را مى‏خوانند و مراد و مقصد ایشان فقط خداست از خود، مران که نه چیزى از حساب (اعمال) آنان بر تو و نه چیزى از حساب تو بر آنهاست پس اگر آنها را از خود برانى از ستمکاران خواهى بود. ۵۲

و همچنین ما برخى را به برخى دیگر (فقرا را به اغنیا) بیازمودیم تا آنکه (به طعن و انکار) گویند این فقیران را خدا در میان ما (به نعمت اسلام) برترى داد. آیا خدا به احوال سپاسگزاران داناتر نیست؟ ۵۳

و هرگاه آنان که به آیات ما مى‏گروند نزد تو آیند بگو سلام بر شما باد خدا بر خود رحمت و مهربانى را فرض کرد که هر کس از شما کار زشتى به نادانى انجام دهد و بعد از آن توبه کند و اصلاح نماید البتّه خداوند بخشنده و مهربان است. ۵۴

و این چنین آیات را به تفصیل بیان مى‏کنیم، تا راه و رسم مجرمان آشکار گردد. ۵۵

بگو اى پیغمبر که خدا مرا از پرستش آن خدایان باطل که شما مى‏پرستید باز داشته است بگو من از هوسهاى شما پیروى نکنم تا مبادا گمراه شده راه هدایت نیابم، ۵۶

بگو من هر چه از خدا مى‏گویم با بیّنه و برهان است و شما از جهالت تکذیب آن مى‏کنید عذابى که شما بدان تعجیل دارید به دست من نیست فرمان جز خدا را نخواهد بود (او براى آسایش خلق) به حقّ دستور دهد و او بهترین حکمفرمایان است. ۵۷

بگو اگر به آنچه (عذابى) را که به شتاب مى‏خواهید اگر نزد من بود، همانا کار پیش من و شما مى‏گذشت و خدا به ستمکاران داناتر است زیرا اگر عذابى که به آن شتاب مى‏کنید نزد من بود، براى رفع نزاع بین من و شما به اینکه شما را هلاک کنم این کار را مى‏کردم، در این عبارت معنى استدراک مفهوم مى‏شود یعنى و لکن امر موکول به خدا است و او به ظالمین داناتر است، از ائمّه علیه السّلام روایت شده که نزول آیات در مورد ولایت است. ۵۸

و کلید خزائن غیب در دست خداست. کسى جز خدا بر آن آگاه نیست، و نیز آنچه که در خشکى و دریاست همه را مى‏داند. برگى از درخت نمى‏افتد و دانه‏اى در زیر تاریکیهاى زمین قرار نمى‏گیرد، مگر آنکه خدا آن را مى‏داند. و هیچ خشک و ترى نیست جز آنکه در کتاب مبین (قرآن) مسطور است. ۵۹

تفسیر

وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخافُونَ أَنْ یُحْشَرُوا إِلى‏ رَبِّهِمْ‏ منظور از رب، ربّ مضاف است که ربّ آنان در ولایت مى‏باشد.

لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفِیعٌ‏ ولىّ عبارت از شیخ‏ در ولایت است و شفیع مانند نصیر، شیخ در دلالت و راهنمایى است، و به عبارت دیگر ولىّ معلّم احکام قلب است و شفیع معلّم احکام قالب، اوّلى داراى شأن ولایت است و دوّمى شأن نبوّت، و چون نبوّت صورت ولایت است و هر نبى لا محاله داراى ولایت است و همچنین هر ولىّ داراى مقام جانشینى نبوّت است پس هر یک از نبىّ و ولىّ داراى مقام جانشینى نبوّت است پس هر یک از نبىّ و ولىّ صحیح است که هم ولىّ باشد و هم شفیع، و ضمیر در مِنْ دُونِهِ‏ به‏ رَبِّهِمْ‏ بر مى‏گردد.

لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ‏ یعنى بپرهیزند از چیزى که آنها را از پروردگارشان منصرف مى‏کند.

بدان که انسان فطرتا داراى تعلّق و وابستگى است، و هر اندازه از تعلّق به دنیا و اهلش خوددارى مى‏کند و طلب وابستگى به کسى کند که دلش به او آرام شود و از جهت آخرت تسلیم او گردد بیشتر مى‏شود.

و هر اندازه که این گونه تعلق و اراده و تقلید را طلب کند، شیاطین جن و انس تهییج و تحریک مى‏شوند، تا او را از این امر بترسانند و بازدارند، پس هر وقت که شوق عزم او را براى طلب تهییج مى‏کند، شیاطین جلو او را مى‏گیرند و او را مى‏ترسانند.

در این مورد به فارسى گفته شده است:

تو چون عزم دین کنى با اجتهاد دیو بانگت برزند اندر نهاد
که مرو زین سو بیندیش اى غوى‏ که اسیر رنج و درویشى شوى‏
سالها او را به بانگى بنده ‏اى‏ کار او این است تا تو زنده ‏اى‏

پس معنى آیه این است که به وسیله قرآن بترسان و انذار کن، که آن صورت ولایت است و اصل آن و کسى که با او ولایت محقّق مى‏شود امیر المؤمنین علیه السّلام است و کسانى را انذار کن که حضور نزد پروردگارشان را که على علیه السّلام یا خلیفه اوست طلب مى‏کنند و مى‏خواهند تعلّق به او داشته باشند و از او تقلید بکنند بدین نحو که شیخ دلیل که مانند نبىّ است به سبب آدابى که سنّت شده است او را به سوى ولىّ برگرداند، و آنها با تخویفات شیاطین انس و جنّ از حضور نزد ولىّ و تعلّق به او مى‏ترسند.

زیرا آنها با کید و حیله شیطان مى‏نشینند، و به محض انذار تو مکر و حیله شیطان مرتفع مى‏شود، زیرا کید شیطان ضعیف است.

و آنها را انذار کن که جز خدا ولیّى ندارند که متصدّى امور آنها باشد، و شفیعى ندارند که نزد خدا از گناهان آنها شفاعت کند، یعنى آنها را انذار کن که پروردگارشان در ولایت داراى شأن نبوّت و شفاعت و شأن ولایت و تربیت است.

پس او سزاوار این هست که از پشت کردن به او بترسند و از توجّه به او نترسند که شاید آنها از ترساندن شیاطین بر حذر باشند و از تهدیدات آنها باکى نداشته باشند و زنجیرهاى تهدیدات آنها را ببرند، و مانند عاشقى که اصلا از آنچه که درباره او گفته مى‏شود یا بر او عارض مى‏شود با کسى ندارد، نزد پروردگارشان حاضر شوند.

وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ‏ آنهایى را که پروردگار خود را در ولایت مى‏خوانند و طالب دین هستند، یعنى آنان را که ولایت على علیه السّلام و بیعت و لوى را قبول کرده‏ اند، از خود طرد نکن، چون تو براى دعوت خلق نه براى راندن آنها از على علیه السّلام مبعوث شدى یا کسانى را که پروردگار در ولایتشان را مى‏خوانند، از خود دور مکن.

بِالْغَداهِ وَ الْعَشِیِ‏ یعنى کسانى که شب و روز ذات او را مى‏خوانند، و مى‏خواهند بعد از آنکه به ملک خداوند رسیدند، به ملکوت او متّصل شوند، دعا گاهى جهت خواندن چیزى براى امرى دیگر از قبیل یارى و کمک و غیر این‏ها به کار مى‏رود و گاهى در دعا ذات چیزى، بدون اراده امرى دیگر مورد نظر و طلب است، و معنى دعا در صورتى که به طور مطلق استعمال شود همین است، و در اینجا نیز همان معنى مراد است، چون اوّلا مطلق استعمال شده است، ثانیا خداوند در بیان این مقصود مى‏فرماید:

یُرِیدُونَ وَجْهَهُ‏ یعنى از خواندن ربّ چیزى جز وجه ربّ نمى‏خواهند، و وجه هر چیزى آن است که به سبب آن به چیزى دیگرى توجّه کنند، چون به حسب تکوین همه چیز به سوى خدا متوجّه است پس آنچه که سبب آن توجّه به خدا مى‏شود ملکوت مثالى آنها یا ما فوق آن است بر حسب مرتبه داعى (دعاکننده) و این امر در مورد تربیت شونده است. و امّا ربّ پس چون او جهت تکمیل متوجّه به خلق است وجه ربّ به سوى خلق آن چیزى مى‏شود که به سبب آن توجّه به سوى خلق حاصل شود، و آن نیز عبارت از ملکوت ربّ است.

و این معنى دلیل چیز است که عرفاى عظام گفته‏اند که سالک شایسته است دائم الذّکر باشد.

زیرا مراد از (غدوه و العشى) استغراق همه زمانهاست، و لذا خداوند در ذکر به اطلاق اکتفا نکرد، بلکه در بیشتر جاها که ذکر آمده آن را مقیّد به کثرت کرده است.

و شایسته است که سالک دائم الفکر و دائم الحضور باشد، چون فکر و حضور در زبان آنها تفکّر در ملکوت ربّ و حضور نزد اوست، و غایت شیخ از تلقین ذکر براى مرید با ذکر مأخوذ عبارت از حصول وجه ربّ براى مرید است.

و آیه به همین معنى اشاره کرده است، پس متذکّر باش.

و از امام صادق علیه السّلام نقل شده است که هنگام تکبیره الاحرام رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را به یاد بیاور و یکى از ائمه علیهم السّلام را نصب العین خود قرار بده، و آنان بر مرام خود شواهد زیاد عقلى و نقلى دارند، و قصد ما بیان مقصد آنها نبود.

ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ یعنى از جهت نبوّت تو، چیزى از حساب آنها بر تو نیست بلکه حساب آنها بر پروردگارشان است.

وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ‏ و نه چیزى از حساب تو بر آنهاست، پس اگر آنها را از خود برانى از ستمکاران خواهى بود. این عبارت عطف بر فَتَطْرُدَهُمْ‏ یا جواب نهى است.

چنانکه‏ فَتَطْرُدَهُمْ‏ جواب نفى است، یعنى اینکه حساب کسى که داخل در ولایت شده است و طرد و ابقاى آنها مربوط به شأن و لوى توست، نه شأن نبوى، پس با شأن نبوى آنان را از خود طرد نکن که شأن نبوى کثرت را مراعات مى‏کند، و هر یک را در مرتبه خودش تربیت مى‏کند، و براى هر صاحب شأنى، شأنش را حفظ مى‏نماید و آن را از اراده شهود ربّ و اتّصال به وجه او نگه مى‏دارد.

و نیز آنها را بر حسب صورت، یا شأنى که صورت را حفظ مى‏کنى از خود طرد مکن، به علّت اینکه مردم طرد آنها را خواستارند و شأن نبوى تو اقتضا مى‏کند فقرائى را که در نزد اهل دنیا شأنى ندارند به خودت نزدیک نگردانى، آنها را در مجلس عام نبوى حاضر سازى. در شأن نزول آیه ذکر شده است که آن آیه درباره قومى از مسلمانان، مانند صهیب، و خبّاب، و بلال، و عمّار، و غیر آنها نازل شده است که نزد رسول خدا بودند، جماعتى از قریش از آنجا گذشتند و گفتند: یا محمّد صلّى اللّه علیه و آله از بین مردم خود، تنها از این اشخاص راضى شده‏اى؟! آیا ما تابع و پیرو آنها باشیم؟

آیا این‏ها هستند که خداوند بر آنها منّت گذارده است؟! اینان را از خودت بران و طرد کن که در این صورت شاید ما پیرو تو گردیم.

و بعضى گفته‏اند: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله قبول کرد که در حین آمدن هیئت‏ها و دسته ‏هائى از قوم آنها را طرد کند، و خواست در این مورد نوشته‏ اى هم بنویسد و به آن عهد ببندد، پس آیه نازل شد و نوشته را دور انداخت، و در کتابهاى مفصّل غیر از این نیز ذکر شده است.

وَ کَذلِکَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا و این چنین اغنیاى قومت را در رابطه با فقراى آنان آزمایش مى‏کنیم تا به زبان حال و قال این‏گونه سخن گویند.

یعنى کسانى که استحقاق دین براى آنها نیست و ما خواستیم آنان را از تو یا از ولایت برگردانیم، مى‏گویند:

أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا آیا این‏ها بین ما برترى یافتند؟! این سخنان را از باب استهزا به آنان و تنفّر از آنان مى‏گویند تا اینکه در اسلام یا در ولایت رغبت نکنند، و صاحب دین را با مزاحمت ناشى از اغراض دنیوى اذیّت کنند.

پس «لام» در لِیَقُولُوا براى غایت است، نه براى عاقبت.

أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاکِرِینَ‏ آیا خدا به احوال سپاسگزاران داناتر نیست؟

پس چرا آنها را طرد مى‏کنى و چرا آنها استهزا مى‏کنند و درخواست طرد آنها را مى‏نمایند، و خداى تعالى مقام شکر را براى آنها ذکر مى‏کند که آن به سبب طلب وجه پروردگارشان است، سپس بعد از نهى از طرد آنها امر به نزدیکى و اظهار لطف‏ به آنها مى‏نماید بدین گونه که به آنها تحیّت گفته و غفران و رحمت خدا را نسبت به آنها بشارت دهد.

وَ إِذا جاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا چه هرگاه آنانى که به آیات ما ایمان دارند نزد تو آیند، یعنى بخواهند با ایمان خاصّ و لوى ایمان بیاورند پذیرا شو، زیرا کسى که با على علیه السّلام به بیعت و لوى بیعت کرده است به همه آیات ایمان دارد و آنان کسانى هستند که پروردگارشان را در جمیع اوقات مى‏خوانند، و آنان بر نمازشان ادامه‏دهنده‏اند و آنان کسانى هستند که در دعایشان جز اتّصال به ملکوت پروردگارشان و حضور در نزد او و لقاى وجه او چیز دیگرى را نمى‏جویند.

فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ‏ از باب تحیّت و لطف به آنها سلام کن و به آنان بگو:

کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ خدا رحمت بر شما را بر خود فرض نموده، این سخن از جهت بشارت به آنها و طیب نفس و ایجاد انس گرفتن با پروردگارشان، بیان شده است.

أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهالَهٍ بیان منشأ کار زشت است، نه اینکه تقیّد آن باشد، یعنى کسى از شما که عمل زشت انجام دهد بدین گونه که از دار علم به دار جهل تنزّل کند و حکومت جهل را قبول نماید (واقع مطلب هم جز این نیست).

ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ‏ سپس از دار جهل برگردد.

وَ أَصْلَحَ‏ و خود را با دخول در دار علم اصلاح کند.

فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ‏ خدا تو را مى‏بخشاید و به او رحم‏ مى‏کند. زیرا او بخشنده و مهربان است، و این از قبیل جانشین شدن سبب به جاى جزاست.

وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ‏ یعنى آیات کتاب تدوینى در بیان احوال خلق و اصناف آنها، و آیات کتاب تکوینى از اولیا و اشقیا و پیروان آنها را به سبب آیات کتاب تدوینى گستردیم تا اینکه راه اطاعت‏ کنندگان واضح و روشن شود.

حذف این جمله به جهت ادّعاى ظهور آن است که گویا احتیاج به بیان ندارد، چون مقصود از همه احکام همین است.

وَ لِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ‏ تا راه مجرمین روشن و واضح شود.

قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَکُمْ‏ این آیه آگاهاندن بر این مطلب است که منشأ عبادت آنها هواهایشان و تأکید گمراهى آنهاست تا طمع‏هاى آنها قطع شود.

قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِینَ‏ اگر من از هواهاى شما پیروى کنم و آنچه را که شما مى‏پرستید بپرستم گمراه خواهم شد و از هدایت ‏یافتگان نخواهم بود.

قُلْ إِنِّی عَلى‏ بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّی‏ بگو من بر دلیل آشکار پروردگارم عمل مى‏کنم، این سخن جهت نشان دادن سفاهت رأى آنهاست، و کنایه از اینست که آنها بر هواها و تقلیدشان ثابت هستند و داراى هیچ بیّنه و دلیل نیستند، و شایسته است که عاقل در طریق و دین و همه کارهایش داراى بیّنه و دلیل باشد.

وَ کَذَّبْتُمْ بِهِ‏ یعنى قرآن، یا على علیه السّلام را تکذیب کردند.

ما عِنْدِی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ‏ عذابى که به آن تعجیل دارید نزد من نیست، برخى گفته ‏اند اشاره به آن گفتار کسانى است که در وقت نصب على علیه السّلام به خلافت مى‏گفتند: بر ما بارانى از سنگ بفرست یا به ما عذاب دردناکى بده.

إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ‏ من حکم و فرمانى در آنچه که به آن عجله مى‏کنید ندارم، زیرا تنها حکم از اوست.

یَقُصُّ الْحَقَ‏ او ولایت را آن‏طور که حکمت و حکم اقتضا مى‏کند تفصیل مى‏دهد، زیرا چنانکه گذشت آنچه که در حقیقت حقّ است ولایت است و حقّ بودن سایر چیزها به سبب حقّ بودن ولایت است.

وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلِینَ‏ و او بهترین جداکننده بین حقّ و کسى که متّصل به حقّ است و بین باطل و کسى که متّصل به باطل است، مى‏باشد.

قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِیَ الْأَمْرُ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِینَ‏ بگو اگر به آنچه (عذابى) را که به شتاب مى‏خواهید اگر نزد من بود، همانا کار پیش من و شما مى‏گذشت و خدا به ستمکاران داناتر است زیرا اگر عذابى که به آن شتاب مى‏کنید نزد من بود، براى رفع نزاع بین من و شما به اینکه شما را هلاک کنم این کار را مى‏کردم، در این عبارت معنى استدراک مفهوم مى‏شود یعنى و لکن امر موکول به خدا است و او به ظالمین داناتر است، از ائمّه علیهم السّلام روایت شده که نزول آیات‏ در مورد ولایت است.

وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ‏ «و عنده»، کلیدها و وسیله گشایش امور غیبى فقط نزد خداست.

ابتداى کلام از خداست، یا جزء مفعول قول است چه حال باشد یا عطف.

مَفاتِحُ‏ جمع (مفتح) با فتح است به معنى مخزن یا (مفتح) با کسر است، به معنى کلید، وقتى که (پیغمبر) از خودش علم غیب و قدرت بر عذابى که به آن عجله کردند نفى نمود مخازن غیب یا اسباب علم به آن و تصرّف در آن را براى خداى تعالى به طریق حصر بیان کرد.

و بنا بر وجه اوّل (مفتح به معناى مخزن) است و لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ تأسیس (جمله آغازین) و بنا بر وجه دوّم (مفتح به معناى کلید) تأکید مى‏شود.

وقتى که علم غیب را حصر کرد، خداى تعالى علمش را به همه محسوسات که از حد شمارش بیرون است تعمیم داد، پس فرمود:

وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ إِلَّا یَعْلَمُها آنچه در خشکى و دریا و از برگهاى درخت جسم، یا از برگهاى درخت علم، یا از برگهاى درخت ولایت، یا از برگهاى درخت انسانیّت از نطفه‏ هائى که در رحم واقع مى‏شود، سپس قبل از اینکه به کمال برسد ساقط مى‏گردد، همه را مى‏داند.

وَ لا حَبَّهٍ فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی‏ کِتابٍ مُبِینٍ‏ در مورد هیچ دانه ‏اى در زیر تاریکیهاى زمین و هیچ خشک و ترى نیست مگر اینکه در کتاب مبین (قرآن) مسطور است.

حَبَّهٍ در خبر تعمیم داده شده است، و تعمیم آن بر تو آسان است. (حبّه مادّى یا روحانى و امر ولایت و غیره) در عبارت پیش معلوم بودن «یعلم»- نه ثابت بودن- را براى برگ که افتادن لازمه آن است بیان داشت.

در اینجا مى‏خواهد آنچه را که ثابت است بیان دارد و نسبت ثبوت در کتاب براى اشیاى ثابت، جهت اشعار به این مطلب است که آنچه که ساقط است از کتاب ساقط است و آنچه که ثابت است در کتاب ثابت است (خلاصه اینکه خدا به غیر ثابتها و ثابتها که در کتاب مبین موجود است آگاهى دارد). و کتاب مبین عبارت از لوح محفوظ است و صورت آن نبوّت است، و صورت نبوّت قرآن است که خداوند آن را به محمّد صلّى اللّه علیه و آله داده است. و همه این‏ها صورت ولایت است که اصل و صاحب آن امیر المؤمنین علیه السّلام است، پس علم کتابى که هیچ خشک و ترى نیست مگر اینکه در آن ثابت باشد، نزد على علیه السّلام است.

ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج‏۵،

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=