ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطان علیشاه» سوره سبا ۱-۲۸
سورهى سبا
همهى این سوره مکّى است و پنجاه و پنج آیه است.
آیات ۹- ۱
[سوره سبإ (۳۴): آیات ۱ تا ۹]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الْآخِرَهِ وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ (۱) یَعْلَمُ ما یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَ ما یَخْرُجُ مِنْها وَ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما یَعْرُجُ فِیها وَ هُوَ الرَّحِیمُ الْغَفُورُ (۲) وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لا تَأْتِینَا السَّاعَهُ قُلْ بَلى وَ رَبِّی لَتَأْتِیَنَّکُمْ عالِمِ الْغَیْبِ لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّهٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرُ إِلاَّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ (۳) لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ (۴)
وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیاتِنا مُعاجِزِینَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِیمٌ (۵) وَ یَرَى الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ هُوَ الْحَقَّ وَ یَهْدِی إِلى صِراطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ (۶) وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا هَلْ نَدُلُّکُمْ عَلى رَجُلٍ یُنَبِّئُکُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ (۷) أَفْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّهٌ بَلِ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ فِی الْعَذابِ وَ الضَّلالِ الْبَعِیدِ (۸) أَ فَلَمْ یَرَوْا إِلى ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَیْهِمْ کِسَفاً مِنَ السَّماءِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ (۹)
ترجمه:
(۳۴/ ۹- ۱)
به نام خداوند بخشندهى مهربان
سپاس خداوندى را که آنچه در زمین است، از آن اوست و در آغاز آخرت نیز سپاس او راست و او فرزانه آگاه است.
مى داند هر آنچه را که در زمین فرومى رود و هر آنچه از آن برون مىآید و هر آنچه از آسمان فرود مىآید و هر آنچه به آن فرا مىرود؛ و او مهربان آمرزگار است.
و کافران گویند قیامت براى ما فرا نمى رسد؛ بگو چرا، سوگند به پروردگارم- همان داناى راز نهان- که بى شبهه به شما فرا مى رسد؛ و هم سنگ ذرّه اى در آسمانها و زمین از او پنهان نیست نیز چیزى کوچکتر از این و نه بزرگتر نیست مگر آنکه در کتابى مبین ثبت است.
تا بدینسان کسانى را که ایمان آورده و کارهاى شایسته کردهاند پاداش دهند؛ اینانند که بر ایشان آمرزش و روزى ارجمند مقرّر است.
و کسانى که در ردّ و انکار آیات ما مقابله کنان و بى حاصل مى کوشند، اینانند که عذابى از عقوبتى دردناک در انتظارشان است.
و دانش یافتگان آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است حقّ مى دانند، که به راه خداوند پیروزمند ستوده، هدایت مى کند.
و کافران گویند آیا بشناسانیم به شما مردى را که خبر مى دهد به شما که چون یکسره پاره و پراکنده شدید، آنگاه آفرینش و هیئت جدیدى خواهید یافت.
گویند بر خداوند دروغ بسته است یا جنونى دارد (هیچ کدام) بلکه نامؤمنان به آخرت در عذاب و گمراهى دور و دراز هستند.
آیا آسمان و زمینى که پیش روى و پشت ایشان است ننگریستهاند؟ اگر خواهیم به زمین فروبریمشان، یا بر آنان پارهاى از آسمان را فرواندازیم در این امر براى هر بنده توبهکار، مایه عبرتى است.
تفسیر
الْحَمْدُ لِلَّهِ در اوّل سورهى حمد تفسیر این جمله گذشت.
الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ سپاس خداى را که آسمانهاى ارواح و آسمانهاى افلاک از آن اوست.
وَ ما فِی الْأَرْضِ و نیز زمین عالم مثال و عالم طبع که همه اینها نسبت به ارواح اراضى و زمینها هستند، همچنین زمین عنصر و مکرّر گفته شده که لام در مانند اینجا در مبدأ، مرجع و مالک بودن استعمال مى شود.
و نیز مکرّر گفته شده که وقتى گفته مىشود: «لزید ما فى الصّندوق» دلالت مىکند بر اینکه صندوق و آنچه که در صندوق است مال زید است به ویژه اگر آنچه که در صندوق است نفیس و گرانبها باشد.
وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الْآخِرَهِ در حالى که حمد مخصوص او در دار آخرت است، یا حمد در آخرین مراتب مخصوص او است.
چون انسان مادامى که در دنیا یا در مراتب حمد است چنین به نظر مى رسد که غیر خدا نیز محمود باشد، ولى بعد از نظر دقیق و در دار آخرت که حقیقت همه چیز همانطور که هست دیده مى شود دانسته مى شود که حمد مخصوص خداى تعالى است.
وَ هُوَ الْحَکِیمُ در افعال، یا در افعال و علومش حکیم است.
الْخَبِیرُ به هر چیزى خبیر و آگاه است با اتّفاق عمل و دقّت در علم.
یَعْلَمُ ما یَلِجُ فِی الْأَرْضِ مىداند آنچه را که در زمین عالم مثال علوى داخل مىشود از قبیل اشعّهى عقول، نفوس و صور علوم عقول و نفوس، افاضاتى که از عالم علوى به عالم مثال علوى افاضه مىشود که بقا و رزق زمین عالم مثال علوى به سبب همین افاضه است، افاضاتى که از زمین عالم مثال علوى به عالمهاى پایینتر افاضه مى شود، مانند عالم طبع و عالم جنّ.
و خداوند مى داند آنچه را که در زمین داخل مى شود که آن همهى عالم طبع است، از قبیل اشعّهى عقول و نفوس و عالم مثال، از چیزهایى که به آن افاضه مى شود و بقا و رزق آن به وسیلهى آن افاضه است و از قبیل صورتهایى که بر اجرام زمین افاضه مى شود و وجودى که بر همهى اجزاى آن زمین آن به آن و لحظه به لحظه تجدّد پیدا مىکند و مى داند آنچه را که در زمین عنصرى داخل مى شود.
از قبیل اشعّهى عقول، نفوس، عالم مثال و اشعّهى ستارگان افلاک، صورتهاى موالید و قوا و استعدادها که پس از امتزاج با سایر عناصر و تولّد موالید از آنها در زمین عنصرى داخل مى شود و همچنین است استعدادهایى که در همهى موالید داخل مى شود.
و خداوند مى داند آبهایى را که در زمین عنصرى داخل مى شود، از قبیل دریاها و نهرها و بارانها و آنچه که از هوا به آب تبدیل مى شود، از قبیل اجزا، دانهها و ریشه ها که در زمین داخل مى شوند.
و آنچه را که در عالم به زمین داخل مىشود، مانند قوا، استعدادها، انسانهاى شقى که داخل در عالم اشقیا و عالم خودشان مىشوند و از سنخ آنها مى گردند، مانند چیزهایى که بر آنها از مراتب بالا افاضه مى شود، قوا و استعدادهایى در آنها از تأثیر عالم بالا تولید مىشود.
و خداوند مى داند آنچه را که در عالم برزخ داخل مى شود که در زبان قدما «هورقولیا» نامیده شده است که گویند: آن شهرى است که داراى هزار هزار در است.
و در مرحلهى نزول و پایین آمدن هر روز از درهاى شرقى آن شهر ملایکه داخل مى شوند که عدد آنها به شماره نمى آید و از آن درها چیزهایى داخل مى شود که قابل شمارش نیست و افاضه بر پایینتر از خودشان مثل عالم طبع و عالم جنّ مى کنند.
و همچنین در مرحلهى صعود و بالا رفتن هر روز بلکه در آن شهر داخل مىشوند که عدد آنها قابل احصا و شمارش نیست، از قبیل فرشتگانى که بالا مىروند و نفوس بشرى که از بدنها خلع شده و به سوى مثال علوى و عالم ارواح بالا مىروند، یا آنها که به عالم جنّ و جهنّم سقوط کرده و پایین مىروند.
وَ ما یَخْرُجُ مِنْها وَ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما یَعْرُجُ فِیها وَ هُوَ الرَّحِیمُ خدایى که به بندگان و مخلوقاتش رحم مى کند، یعنى مدد زندگى و روزى آنها را قطع نمى کند با اینکه زشتى عمل آنها را مى بیند و اعمال بد آنها به سوى آسمانها بالا مى رود که آنها را شایسته و مستحقّ عذاب مى نماید.
الْغَفُورُ خداوند بخشنده است و زشتى اعمال بندگان را از مردم و ملایکه و بلکه از خودشان مى پوشاند.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لا تَأْتِینَا السَّاعَهُ کافرین گفتند:
ساعت براى ما نمى آید و مقصود از ساعت قیامت، یا ظهور قائم یا رجعت است، که آن را انکار کردند، یا از باب استهزا دیر و دور شمردند.
قُلْ بَلى وَ رَبِّی لَتَأْتِیَنَّکُمْ عالِمِ الْغَیْبِ لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّهٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرُ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ در سورهى یونس تفسیر این آیه گذشت، در آنجا زمین را مقدّم و اینجا مؤخّر آورد.
و وجه مقدّم داشتن آسمانها آشکارست و وجه تقدیم زمین در آنجا گذشت.
لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ روزى و رزقى که در آن رنج و خستگى و دنباله و مؤاخذه نباشد، مقدّم داشتن جزا و پاداش مؤمنین و نسبت فعل به سوى خدا جهت اشعار به این است که غایت و هدف پاداش دادن به مؤمنین است.
غایتى بالذّات است که بالذّات منسوب به خداى تعالى است و لذا روش و اسلوب را در اینجا تغییر داد و نفرمود: «و لیجزى الّذین سعوا فى آیات اللّه» و فرمود:
وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیاتِنا کسانى که در محو و نابودى آیات آفاقى ما از قبیل انبیا و اولیا علیهم السّلام سعى و کوشش کردند، بدین گونه که آنان را استهزا، توهین، آزار و اذیّت نمودند، زدند و کشتند، احوال و اخلاق و سنّتهاى آنان را از مردم پنهان کردند و احکام را بر مردم مشتبه ساختند.
و سعى در نابودى آیات آفاقى دیگر ما کردند که آنها را از مردم و از خودشان پنهان نموده و خواستند که آیات تدوینى ما را پنهان و تحریف کنند و گونه اى تأویل نمایند که با عقاید باطلشان موافق باشد.
مُعاجِزِینَ تا مردم را از اعلان حقّ خود و اظهار آیت و نشانه حقّ خویش عاجز و ناتوان کنند، یا کسانى را که مدّعى دلالت آیات بر حقّ هستند از ادّعاى خویش عاجز سازند، یا خداوند و جانشینانش را عاجز نمایند.
و لفظ «معاجزین» «معجزین» خوانده شده، یعنى آنان را از ایمان و از نظر به دلالت آیت و نشانه بر حقّ مشغول دارد.
أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِیمٌ تنوین لفظ «عذاب» براى بزرگ نشان دادن و ترساندن است، رجز مطلق عذاب است، در این صورت لفظ «من» براى تبعیض، یا بیانیّه است و تنکیر آن جهت تفخیم است، یا مقصود عبادت بتهاست که لفظ «من» براى تعلیل یا براى ابتداست، یا مقصود شرک است که تنکیر براى تفخیم و تنویع است، لفظ «من» مانند ما قبلش مىباشد و مقصود از شرک عظیم شرک به ولایت.
یا مقصود از رجز نجاست و پلیدى است که لفظ «من» مانند ما قبلش مىباشد، لفظ «ألیم» با رفع خوانده شده تا صفت «عذاب» باشد، با جرّ خوانده شده تا صفت «رجز» باشد.
وَ یَرَى الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ لفظ «یرى» به معناى اعتقاد یا علم است، مقصود از علمى که داده شده نورى است که خداوند در قلب هر کس که بخواهد مى تاباند.
و لذا خداى تعالى فرمود: «أُوتُوا الْعِلْمَ» و نفرمود: «کسبوا العلم» و نخستین درجات این علم نورى است که انسان را در کارش متحیّر و سرگردان قرار مىدهد، که نمى داند چه مى گوید و چه کار مى کند، از سخن گفتن ساکت مى شود.
و در طلب اصل خویش سرگردان مى شود که چگونه طلب کند؟ و لذا هنگامى که از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله دربارهى علم سؤال شد فرمود: علم عبارت از انصات و سکوت است.[۱]
الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ هُوَ الْحَقَ و لفظ «الحقّ» منصوب خوانده شده و بنابراین «الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ» مفعول اوّل «یرى» است، لفظ «هو» ضمیر فصل، لفظ «الحقّ» مفعول دوّم «یرى» مى باشد.
و اگر لفظ «الحقّ» مرفوع خوانده شود ممکن است «الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ» صفت «العلم» و مفعول «یرى» محذوف باشد و جمله «هو الحقّ» مستأنفه باشد.
و ممکن است موصول فعل «یرى» و «یرى» متعدّى به یک مفعول باشد، یا مفعول دوّم محذوف، «هو الحقّ» جمله مستأنفه باشد.
و ممکن است موصول مفعول اوّل، جملهى «هو الحقّ» مفعول دوّم باشد.
مقصود از «الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ» همه چیزهایى است که بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نازل شده، یا مقصود چیزهاى معهودى است که در ولایت على علیه السّلام نازل گشته و مقصود از «الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ» على علیه السّلام یا همهى مؤمنین است.
وَ یَهْدِی إِلى صِراطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ عطف بر جملهى «هو الحقّ» یا عطف بر جملهى «یَرَى الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ» است، که در این صورت ضمیر فاعل به بعض برمى گردد که از «الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ» استفاده مى شود.
بعضى از آنها با تمام وجود و فعل و قول و خلق و حالش مانند على علیه السّلام و بعضى از مؤمنین هدایت به راه عزیز حمید مىکند، یا با بعضى از این امور هدایت مىکند نه با تمام وجود، مانند بعضى دیگر از مؤمنین.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا این جمله مقابل قول خداى تعالى: «وَ یَرَى الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ» است، هر دو معطوف هستند، در هر دو معنا تعلیل است، مناسب مقابله این بود که بگوید: «و یقول الذین کفروا» ضبه صورت فعل مستقبل، لیکن به جهت اشعار به ثبات اقوال و افعال مؤمنین و استمرار آنها در آنجا مضارع آورد، براى دلالت بر عدم ثبات اقوال کافرین و افعال آنها در اینجا فعل را به صورت ماضى آورد، که اقوال و افعال کفّار مانند درخت خبیثى است که در روى زمین روییده و استقرارى نداشته باشد.
هَلْ نَدُلُّکُمْ عَلى رَجُلٍ یُنَبِّئُکُمْ کفّار گفتند: آیا ما شما را به امر عجیبى، راهنمایى کنیم؟! که مقصودشان نبىّ صلّى اللّه علیه و آله و استهزاى اوست.
إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ که او به شما مى گوید بعد از پوسیدن، پاره پاره شدن و بعد از مرگ دوباره زنده مى شوید.
أَفْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً که او در مسئله زنده شدن بعد از مرگ یا در ادّعاى رسالت از جانب خدا، به خداوند دروغ بسته است.
أَمْ بِهِ جِنَّهٌ یا دیوانه است و جنون دارد و آنچه مى گوید ناشى از قصد و شعور نیست.
بَلِ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ آوردن اسم ظاهر به جاى ضمیر جهت اشعار به علّت حکم است.
فِی الْعَذابِ کسانى که ایمان به آخرت نمى آورند در عذاب هستند، عذابى که آنها را مانند مجنون و دیوانه قرار داده و نباید به گفتار آنها اعتنا کرد.
وَ الضَّلالِ الْبَعِیدِ در گمراهى بعید هستند، نسبت بعد و دورى به ضلال و گمراهى مجاز عقلى است، یعنى آنها افترازن و دروغگو هستند، آنها مانند دیوانهاند، نه رسول خدا.
أَ فَلَمْ یَرَوْا آیا نگاه نمى کنند، یا کور شده اند و نمى بینند؟
إِلى ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ و آیا به جلو و پشت سرشان از آسمان و زمین نگاه نمىکنند؟ یعنى به آسمان ارواح و زمین اشباح نمىنگرند؟ چه، انسان از همان ابتداى خلقت متوجّه به عالم آخرت و عالم ارواح بوده و پشت به عالم اشباح نموده است.
و نیز زمین طبع زیر دو پاى انسان است، پس آن مانند چیزى است که پشت سر او باشد و آسمان طبع بالاى سر او است، پس آسمان به جلوى او بودن شبیهتر است و ممکن است.
لفظ «من» تبعیضیّه باشد، یعنى آیا نگاه نمىکنند به چیزى که در جلو آنها قرار دارد درحالىکه آن قسمتى از آسمان و قسمتى از زمین است؟
یا لفظ «من» ابتدائیّه است، یعنى آیا نگاه نمىکنند به حوادث گذشته که در جلو روى آنها است؟
در حالى که آن حوادث ناشى از حرکات آسمان و تحت تأثیر قرار گرفتن زمین است، یا مقصود حوادث آینده است.
بنا بر اختلافى که در تفسیر «ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ» وجود دارد.
و انسان اگر به آسمان طبع و آنچه که در آسمان است از ستارگان و آثارى که در زمین حادث مىشود و از ستارگان ناشى مى گردد نظر کند، به زمین طبع و آنچه که در آن به واسطهى اشعّهى ستارگان و دوران افلاک حادث مى شود نظر کند یقین پیدا مى کند که این آسمان و زمین داراى مبدأ حکیم و مرجع باقى است و همچنین اگر نظر به نفس و بدنش نماید و اتّصال نفس و بدن و هم آغوشى و تعاشق آن دو را ببیند و به انحلال بدن و استکمال نفس کمالات مناسب آن نظر نماید، یقین پیدا مىکند که بدن فانى و نفس باقى است، اینکه نفس و بدن پدیدآورندهاى مدبّر و حکیم و عالم و قادر و مختار دارد.
إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ این جمله بدل از قول خدا:
«إِلى ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ» به صورت بدل اشتمال است، که در این صورت عامل معلّق از آن است؛ و معناى این آیه این است که آیا نمىنگرید به آسمان و زمین و اینکه ما اگر بخواهیم آنها را به زمین فرومى بریم؟! أَوْ نُسْقِطْ عَلَیْهِمْ کِسَفاً مِنَ السَّماءِ یا جمله مستأنفه یا معترضه است.
یعنى، یا پارهاى از آسمان (سنگهاى آسمانى) بر سرشان مىریزیم.
إِنَّ فِی ذلِکَ در این نظر و فکر، یا در آنچه که از آسمان وزمین در جلو و پشت سر آنهاست، یا در قدرت ما بر فرو بردن زمین، یا در فرود آوردن قطعهاى از آسمان بر سر آنها.
لَآیَهً نشانه و آیتى است که دلالت بر مبدأ و معاد مىکند.
لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ نشانه براى هر بندهاى است که به باطنش برگردد و مشغول به نفسش باشد، یا به پروردگارش بازگشت مىکند و آن به علّت بازگشت به ولىّ امرش مىباشد که به وسیلهى تو به دست او بیعت مىنماید.
آیات ۱۰- ۱۹
[سوره سبإ (۳۴): آیات ۱۰ تا ۱۹]
وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلاً یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَ الطَّیْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ (۱۰) أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۱۱) وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ وَ أَسَلْنا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ مَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِیرِ (۱۲) یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحارِیبَ وَ تَماثِیلَ وَ جِفانٍ کَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِیاتٍ اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ (۱۳) فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلاَّ دَابَّهُ الْأَرْضِ تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ فَلَمَّا خَرَّ تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ ما لَبِثُوا فِی الْعَذابِ الْمُهِینِ (۱۴)
لَقَدْ کانَ لِسَبَإٍ فِی مَسْکَنِهِمْ آیَهٌ جَنَّتانِ عَنْ یَمِینٍ وَ شِمالٍ کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ وَ اشْکُرُوا لَهُ بَلْدَهٌ طَیِّبَهٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ (۱۵) فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَیْهِمْ جَنَّتَیْنِ ذَواتَیْ أُکُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَیْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِیلٍ (۱۶) ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِما کَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِی إِلاَّ الْکَفُورَ (۱۷) وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْقُرَى الَّتِی بارَکْنا فِیها قُرىً ظاهِرَهً وَ قَدَّرْنا فِیهَا السَّیْرَ سِیرُوا فِیها لَیالِیَ وَ أَیَّاماً آمِنِینَ (۱۸) فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَیْنَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ وَ مَزَّقْناهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ (۱۹)
ترجمه:
(۳۴/ ۱۹- ۱۰)
و به راستى از خود به داود بخششى ارزانى داشتیم و گفتیم اى کوهها و اى مرغان با او در تسبیح همنوایى کنید؛ و آهن را براى او نرم گردانیدیم.
و گفتیم که زرههاى بلند و رسا بساز و در زرهبافى سنجیده و به سامان کار کن؛ و همگان نیکوکارى کنید که من به آنچه مى کنید آگاهم.
و براى سلیمان باد را رام گردانیدیم، که سیر بامدادیش یکماهه راه و سیر شامگاهیش یکماهه راه بود؛ براى او چشمه مس گداخته و جوشان را روان ساختیم؛ و از جنّیان گروهى در نزد او و به اذن پروردگارش کار مىکردند و هر کدام از آنان که از فرمان ما سرپیچید، به او از عذاب آتش دوزخ مى چشانیم.
(آنان) براى او هر چه مى خواست از محرابها و نقش و نگارها و کاسه هاى بزرگ حوض مانند، دیگ دانه اى استوار (و غیر قابل نقل) مى ساختند؛ (و گفتیم) اى خاندان داود سپاس ورزید؛ و از بندگان من اندکى سپاسگزار هستند.
و چون مرگ او را مقرر داشتیم، چیزى جز کرم چوبخواره، مرگ او را به آنان نشان نداد، که عصایش را خورد پس چون (جسدش) در افتاد، جنّیان پى بردند که اگر غیب مى دانستند، در آن رنج و عذاب خفّت بار نمى ماندند.
براى قوم سبا در مسکنهایشان پدیده شگرفى بود (از جمله) دو بوستان در جانب راست و چپ؛ (که به ایشان گفتیم) از روزى پروردگارتان بخورید، او را سپاس بگزارید؛ (شما را) شهرى پاکیزه و پروردگارى آمرزگار است.
ولى روىگردان شدند، آنگاه بر آنان سیل بنیانکن را روانه کردیم، به جاى آن دو بوستانشان دو بوستان داراى میوههاى ناگوار و درخت گز و اندک مایهاى از درخت سدر براى آنان جانشین کردیم.
به خاطر کفرانى که ورزیده بودند اینگونه جزایشان دادیم؛ و آیا جز ناسپاس را کیفر مى دهیم؟
و در بین آنان و آبادیهایى که به آنها برکت بخشیده بودیم؛ آبادیهاى به هم پیوسته قرار داده بودیم، در میان آنها سیر و سفر مقرر داشته بودیم، به آنان مى گفتیم شبها و روزها با کمال امنوامان در آنها سیر و سفر کنید.
سپس گفتند پروردگارا بین سفرهاى ما فاصله انداز و بدینسان بر خویشتن ستم کردند آنگاه همچون افسانه شان گرداندیم و پاره و پراکندهشان ساختیم؛ بىگمان در این براى هر شکیباى شاکرى مایه هاى عبرت است.
تفسیر
وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلًا این جمله حالیّه یا معطوف بر مقدّر است و معناى آیه این است: چرا به آنچه که در جلو و ما بین دستهایشان است نگاه نمى کنند و چرا به پشت سرشان از حوادث گذشته نظر نمى اندازند؟ تا به مبدأ داناى حکیم یقین پیدا کنند، درحالىکه ما به داود از فضل و کرم خود دادیم که دلالت بر مبدأ و معاد مىکند، یا تقدیر آیه چنین است: ما در گذشته آیات و نشانه هاى عجیبى ایجاد کردیم که دلالت بر کمال قدرت و آگاهى ما مىکند، درحالىکه به داود از فضل و کرم خود دادیم.
یا جِبالُ حال یا مستأنف، یا بدل تفصیلى از «آتینا» است، بنا بر تقدیر قول است، یعنى گفتیم اى کوهها.
أَوِّبِی با صداى داود هماهنگ شوید، صداى او را به تسبیح بر گردانید.
مَعَهُ وَ الطَّیْرَ لفظ «و الطّیر» با رفع خوانده شده تا عطف بر «جبال» یا بر ضمیر مستتر در «أوّبى بى» باشد، به سبب نوعى فاصل و جداکننده از تأکید به منفصل بى نیاز شده است.
و با نصب خوانده شده تا عطف بر محلّ «جبال» یا بر ضمیر مجرور باشد و عطف بر ضمیر مجرور بدون اعادهى حرف جرّ ضعیف است، یا قرائت نصب بنابراین است که مفعول معه باشد.
این آیه و بیان آن در سورهى انبیاء گذشت.
وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ ما آهن را براى او نرم کردیم تا داود او را مانند شمعى به هر شکلى که بخواهد در آورد.
أَنِ اعْمَلْ لفظ «أن» تفسیریّه یا مصدریّه است.
سابِغاتٍ به او گفتیم زرههاى گشاد بساز، تنها اکتفا به «سابغات» و صفت کرد، از زره که موصوف است اسم نبرد، چون ساختن زره آهنى از داود علیه السّلام مشهور و معروف است.
وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ در بافت و حلقهها و گرههاى زره اندازهى مخصوصى باید باشد، به نحوى که پوشیدن آن ممکن باشد و از نفوذ شمشیر و تیر و نیزه مانع شود و آنقدر سنگین نباشد که پوشنده از حمل آن عاجز و ناتوان باشد و سبک نباشد تا مانع نفوذ چیزهایى که ذکر شد باشد.
وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ و کارهاى شایسته کنید، که من به آنچه مىکنید آگاهم.
اینجا اهل و عشیره، یا امّتش را با او در خطاب همراه نمود، نکره آوردن لفظ «صالحا» یا براى تحقیر و اکتفا کردن به نوعى مختصر از عمل صالح است یا براى تفخیم و بزرگ کردن و اشعار به عمل صالح حقیقى است که آن ولایت است.
وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ براى سلیمان علیه السّلام باد را نرم و مطیع ساختیم.
غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ سیر باد در طرف صبح یک ماه است و در طرف عصر نیز یک ماه است.
برخى گفتهاند: باد تخت و بساط سلیمان علیه السّلام را حمل مىکرد و طرف صبح فاصلهى یک ماه راه را طى مىکرد و طرف عصر نیز همچنین.
وَ أَسَلْنا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ چشمهى مس را براى او جارى ساختیم، بعضى گفتهاند: خداى تعالى مس را براى او از معدنش جارى ساخت که مانند جوشش چشمه مىجوشید و لذا آن را چشمه نامید و این معدن در یمن بود.
وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ و افرادى از جنّ زیر دست سلیمان تحت فرمان او بودند که به دستور او عمل مىکردند.
بِإِذْنِ رَبِّهِ ضمیر به موصول یا به سلیمان برمىگردد.
وَ مَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِیرِ و کسى از آنان که از فرمان ما سرپیچى مىکرد در دنیا و آخرت از عذاب آتش سوزان به او مىچشاندیم.
یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحارِیبَ براى او قصرهاى بلند مىساختند و آن قصرها و کاخها «محاریب» نامیده شده، چون قصرها بسیار بلند بودند که از تسلّط بر قصرها و قدرت بر جنگ در میان آنها مانع مىشدند.
وَ تَماثِیلَ صورتها.
از امام صادق علیه السّلام آمده است: به خدا سوگند مقصود تماثیل مردان و زنان نیست و لیکن مقصود درخت و شبه درخت است.[۲] وَ جِفانٍ لفظ «جفان» جمع «جفنه» به معناى سینى و ظرف بزرگ است کَالْجَوابِ لفظ «جواب» جمع «جوابیه» به معناى حوض بزرگ است وَ قُدُورٍ راسِیاتٍ دیگهاى بزرگ که بر زمین ثابتاند و چون خیلى بزرگ هستند از جایشان بیرون نمىآیند.
اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ درحالىکه به آنان گفته مىشود: اى آل داود شکر کنید.
چه کلمه «الشّکور» یعنى کسى که زیاد شکر مىکند و از نعمت و نعمت دادن و تعظیم منعم و صرف نعمت در جاى خودش غفلت نمىکند و در عین حال براى کسى ممکن نیست حقّ شکر را ادا کند، زیرا خود شکر کردن نعمتى است بسى بزرگتر از هر نعمتى که بر آن شکر شود.
فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّهُ الْأَرْضِ «الارضه» که این لفظ با حرکت راء حشرهى معروفى است که چوب را مىخورد و آن را مانند زمین قرار مىدهد، کار آن «ارض» نامیده مىشود به معناى خوردن چوب و قرار دادن آن مانند زمین.
زیرا آن حشره «موریانه» سطح چوب را از گل قرار مىدهد که چوب روى آن قرار بگیرد، مانند زمین و اضافهى لفظ «دابّه» به زمین از قبیل اضافهى فاعل به فعل یا اضافه فاعل به چیزى است که منفعل را مثل فاعل فرار مىدهد و مفعول «دلّهم» به جنّ یا به انس یا به مجموع برمىگردد.
تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ لفظ «منسأته» اسم آلت از «نسأه» است، یعنى او را طرد کرد، یا دفع نمود، یا سوق داد.
فَلَمَّا خَرَّ تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ ما لَبِثُوا فِی الْعَذابِ الْمُهِینِ از امام رضا علیه السّلام روایت شده که سلیمان بن داود علیه السّلام روزى به اصحابش گفت: خداى تعالى به من ملک و پادشاهى عطا کرده است که براى هیچ کس بعد از من چنین ملکى شایسته نیست، براى من باد، انس، جنّ، پرنده و وحوش را مسخّر نمود، زبان پرندگان را به من آموخت و از هر چیزى داد.
و در عین حال با این همه ملک و پادشاهى که به من داده شده است، خوشحالى و سرور براى من یک روز تا شب کامل نشد، من دوست دارم فردا داخل قصر خود شده و به بالاى آن بروم تا مملکتهایم را بنگرم.
به هیچ کس هم اجازه ندهید نزد من بیاید تا مبادا یک روز خوشحالى مرا ناقص کند.
یاران سلیمان پذیرفته و پاسخ مثبت دادند.
وقتى که فردا شد و ساعت موعود رسید سلیمان علیه السّلام عصایش را به دست گرفته و به بالاترین جاى قصرش رفت، درحالىکه برعصایش تکیه داده و به آنچه که به او داده شده بود خوشحال بود، به مملکتهایش با سرور و خوشحالى نگاه مىکرد که ناگهان نظرش به جوانى افتاد زیبا روى با لباسهاى زیبا که از بعضى از زوایاى قصر او بیرون آمد و به سلیمان نزدیک شد، وقتى سلیمان چشمش به او افتاد گفت: چه کسى تو را به این قصر راه داد؟
من خواستم امروز در این قصر خلوت کنم تو با اجازهى چه کسى اینجا داخل شدى؟
جوان گفت: پروردگارم مرا اینجا داخل کرد و با اجازهى او داخل شدم، سلیمان (با خود) گفت: پروردگارش به او از من سزاوارترست، حال بگو تو چه کسى هستى؟
جوان گفت: من ملک الموت هستم، سلیمان گفت: براى چه چیزى آمدهاى؟
گفت: آمدهام که قبض روح کنم، گفت: مأموریّت خویش را انجام بده، امروز روز خوشحالى من بود، خداوند نخواست من بدون ملاقات او خوشحال شوم.
پس ملک الموت قبض روح او را نمود درحالى که بر عصایش تکیه داده بود، پس سلیمان همانطور درحالى که وفات یافته بود، بر عصایش تکیه داده و آنجا مدّتى به همان حالت ماند و مردم به او نگاه مى کردند، گمان مى کردند که او زنده است.
پس دربارهى او فتنه انگیزى کرده و اختلاف عقیده پیدا کردند، بعضى از آنان گفتند: سلیمان زنده است و این مدّت طولانى را بر عصایش تکیه داده درحالى که خسته نمى شود، نمى خوابد،نمى خورد و نمى آشامد، او پروردگار ماست که بر ما واجب است او را عبادت کنیم.
برخى گفتند: سلیمان ساحر و جادوگرست و او با جادو و سحر و تصرّف در چشمهاى ما به ما نشان مى دهد که بر عصایش تکیه داده و ایستاده است درحالى که مطلب چنین نیست.
و مؤمنین گفتند: سلیمان بندهى خدا و نبىّ اوست و خداى تعالى کار او را آن طور که مىخواهد تدبیر مىکند، وقتى اختلاف بالا آمد خداى تعالى موریانه را فرستاد تا عصاى سلیمان را بخورد، وقتى موریانه داخل عصا را خورد عصا شکست و سلیمان از قصرش به روى زمین افتاد.
پس جنّ از موریانه به خاطر کارى که کرده بود تشکّر کرد و روى همین جهت است که موریانه هرجا یافت شود حتما نزد آن آب و گل وجود دارد.
و خداى تعالى به این داستان اشاره کرده و فرموده: «فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّهُ الْأَرْضِ تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ» یعنى عصایش را موریانه بخورد. «فَلَمَّا خَرَّ تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ کانُوا … تا آخر».
سپس امام صادق علیه السّلام فرمود: به خدا سوگند این آیه این چنین نازل نشد و آیه این چنین نازل شده است: «فلمّا خرّ تبیّنت الإنس انّ الجنّ لو کانوا یعلمون الغیب ما لبثوا فى العذاب المهین».[۳] و از پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله آمده است: سلیمان بن داود هفتصد و دوازده سال زندگى کرد.[۴] «لقد کان» این جمله جواب سؤال مقدّر است گویا که گفته شده: حوادث آسمان و زمین که ذکر شد دلالت بر علم و قدرت و حکمت خداى تعالى مىکرد همه از نعمتها و نعمت دادن خدا بود.
آیا از نعمتهاى خدا نیز چیزى واقع شده که دلالت بر این معنا بکند؟ خداى تعالى در جواب فرمود:
لَقَدْ کانَ لِسَبَإٍ براى قوم سبأ چنین پیش آمد.
سبأ از اولاد سبا بن یشحب بن یعرب بن قحطان بودهاند.
از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آمده است: که از او درباره سبأ سؤال شد که آیا او مرد است یا زن؟ پس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: او مردى از عرب بود که ده فرزند از او ماند که شش نفر از آنها میمون و خوشقدم و چهار نفر از آنان شوم و بدقدم بودند، امّا کسانى که خوشقدم بودند عبارتند از: ازد، کنده، مذحج، اشعریون، انمار، حمیر، گفته شده: انمار چیست: فرمود: کسانى هستند که از آنان خثعم و بجیله است و امّا آن چهار نفر که شوم بودند: عامله، جزام، لخم، غسّان بودند.[۵] فِی مَسْکَنِهِمْ و «فى مساکنهم» خوانده شده و آن محلّ سکنى و زندگى آنانست.
بعضى گفتهاند: در یمن بوده است و نام آنجا «مأرب» بوده که از آنجا تا صنعاء سه روز راه بوده است.
آیَهٌ در محلّ سکناى قوم سبأ نشانهى آیتى است که دلالت بر قدرت حقّ و عنایت او به خلقش و ثواب و عقاب او در دنیا و آخرت مىکند.
جَنَّتانِ یعنى دو گروه از بستانها و باغها، قرار داشت.
عَنْ یَمِینٍ وَ شِمالٍ دو باغ از راست و چپ شهرستان که هر یک از آن باغها تا شهر ده روز راه است و درختان هر دو بستان از بس بهم پیچیده و به هم پیوسته است که گویى یک بستان است، دربارهى آنها گفته مىشود:
کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ و ممکن است جمله مستأنفه به تقدیر لفظ «قول» باشد؛ گویا که گفته شده: به آنها چه گفته شده؟
یا پروردگارا به آنها چه گفتى؟
پس فرمود: به آنها گفته شده، یا گفتیم: از روزى پروردگارتان بخورید.
وَ اشْکُرُوا لَهُ بَلْدَهٌ طَیِّبَهٌ این جمله نیز مستأنف و در مقام تعلیل است.
یعنى و او را سپاس گزارید که این شهر، شهر طیّب و پاکیزه است.
وَ رَبٌّ غَفُورٌ این چهار کلمه «بلده» و «طیّبه» و «ربّ» و «غفور» با نصب خوانده شده بنابراین که حال باشد یا مدح یعنى: در حالى که پروردگارى آمرزنده است.
فَأَعْرَضُوا پس آنها از شکرگزارى اعراض کردند، بلکه از نعمت خسته شدند، چنانچه خواهد آمد.
فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ لفظ «عرم» گاهى تفسیر به سدّى شده که در درّهها ساخته مىشود و آن جمع است که مفرد ندارد، یا مفرد آن «العرمه» است، گاهى تفسیر به موش نر بزرگى شده که سدّ آنها را خراب کرد و به باران شدید و به صحرایى که سدّ در آنجا بوده تفسیر شده است.
بعضى گفته اند: دریایى در یمن بوده و سلیمان علیه السّلام به سربازانش امر کرد که خلیجى از دریاى شیرین براى آنان تا بلاد هند جارى سازد، این کار را کردند و آن را با سنگ و آهک محکم کردند تا بر شهرهایشان فایده برساند و براى خلیج مجراهاى متعدّدى گذاشتند که هر وقت مىخواستند به قدر احتیاج از آنجا آب باز مىکردند.
آنها داراى دو باغ بودند از راست و چپ که مسیر آن ده روز راه بود، که از به هم پیوستگى درختانش کسى در آن مسیر آفتاب نمىدید.
ولى آنگاه که مرتکب گناه شدند، از فرمان پروردگارشان سرپیچى کردند و به نهى از منکر صالحین گوش فرا ندادند خداى تعالى موش بزرگى بر آن سدّ مأمور ساخت، که سنگ را از جا مىکند و به دور مىانداخت درحالىکه مردان نمىتوانستند این کار را انجام دهند.
گروهى از قوم سبأ وقتى چنین دیدند فرار کرده و شهر را ترک نمودند.
پس همچنان موش سنگ را مىکند تا جایى که سدّ را خراب کرد و آنها نفهمیدند و احساس نکردند تا آنکه سیل همه جا را فرا گرفت و شهرشان را خراب کرد و درختانشان را از جا کند.[۶]
وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَیْهِمْ جَنَّتَیْنِ ذَواتَیْ أُکُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ به جاى آن دو باغ، دو باغ دیگر به آنها دادیم که بار درختانش تلخ و ترش و بدطعم و شور و گز و اندکى درخت سدر بود.
بعضى گفتهاند: مقصود امّ غیلان است.[۷] وَ شَیْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِیلٍ و چون میوه سدر خوردنى است آن را به اندک بودن توصیف کرد، جهت استهزاى آنان این دو گونه درختان (شوره گز و سدر) را هم باغ نامید.
ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِما کَفَرُوا این جزاى آنانست بدان جهت که کافر شدند.
پس آگاه باشید اى امّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و به نعمت نبوّت و ولایت کفر نورزید که آن دو مانند دو باغ هستند که به راست و چپ شما احاطه کردهاند و نیز به نعمت صفحهى نفس عمّاله و علّامه کافر نشوید، به نعمت اسلام که با بیعت عامّ نبوى حاصل مىشود و به نعمت ایمان که با بیعت خاصّ و لوى حاصل مىگردد کافر نشوید و نیز به نعمت احکام شریعت قالبى و به نعمت آثار طریقهى قلبى کافر نشوید.
وَ هَلْ نُجازِی إِلَّا الْکَفُورَ لفظ «نجازى» و لفظ «کفور» با نصب خوانده شده و لفظ «یجازى» با یاء به صورت مجهول و «کفور» با رفع خوانده شده است.
وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْقُرَى الَّتِی بارَکْنا فِیها مقصود از سرزمینهایى که مىفرماید مبارک گردانیدیم بلاد شام، یا به قول بعضى مکّه است.
قُرىً ظاهِرَهً قریه هاى به هم پیوسته که به جهت نزدیکى و اتّصال همدیگر از همدیگر دیده مى شوند.
وَ قَدَّرْنا فِیهَا السَّیْرَ سِیرُوا فِیها این جمله حال به تقدیر قول، یا مستأنف و جواب سؤال به تقدیر قول است.
لَیالِیَ وَ أَیَّاماً هر روز و شب به سوى شام یا به طرف مکّه به سیر و سفر پردازید.
آمِنِینَ درحالى که از گرسنگى و تشنگى و از دزدان و راهزنان در امان بودند.
فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَیْنَ أَسْفارِنا با زبان حال که همان عمل به گناهان و کفران نعمت باشد گفتند: پروردگارا سفرهاى ما را دور و دراز گردان.
یا با زبان قال و حال چنین گفتند، بدین گونه که از نعمت و عافیت اظهار خستگى کردند، درخواست مسافتهاى طولانى در سفرها داشتند تا بر فقرا در حمل توشه و احتیاجات خویش زورگویى کنند.
و لفظ «ربّنا» با نصب، «بعّد» به صورت صیغه امر از باب تفعیل، «بعد» به صورت صیغهى ماضى از ثلاثى مجرد، «ربّنا» با رفع، «باعد» به صورت صیغه ماضى از باب مفاعله خوانده شده.
و قرائت مشهور «ربّنا» با نصب، «باعد» به صورت صیغهى امر از باب مفاعله است.
اگر عبارت به صورت خبر خوانده شود مقصودشان اعتنانکردن به نعمت و طلب زیادى آن با کفران نعمت است.
وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ با کفران نعمت به خودشان ستم کردند.
فَجَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ لفظ «أحادیث» جمع حدیث است که شاذّ و نادر است، یا جمع أحداث است که جمع «حدث» است، یا جمع «احدوثه» است به معناى امر عجیب و غریب، یعنى آنها را بر حسب حال و مالشان از عجایب روزگار قرار دادیم به نحوى که مردم از آنها سخن بگویند.
وَ مَزَّقْناهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ آنها را به طور کامل پراکنده ساختیم تا آنجا که هر کس به یک شهرى رفت و به آنجا ملحق شد.
بعضى گفتهاند: غسّان به شام ملحق شد، انصار به یثرب و جزام به تهامه، ازد به عمّان.[۸] إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ در تمام اینها آیات و نشانههایى است که دلالت بر قدرت ما بر فرو بردن زمین و فرود آوردن قطعهاى از آسمان بر سرها و بر علم و حکمت و تدبیر ما نسبت به امور بندگان ما و جزاى هر یک از آنان بر حسب حالشان مىباشد، نیز دلالت مىکند بر اینکه ما پاداش شکرگزار را با افزون کردن نعمت مىدهیم و جزاى کفران نعمت را با سلب نعمت.
لِکُلِّ صَبَّارٍ این نشانهها و آیات براى کسى است که نسبت به معاصى و طاعات و مصیبتها صبور باشد، که غیر صبور چون اسیر شهوتها و غضبها و مورد بلاهاست دیگر فراغتى ندارد که در این مورد تأمّل کند و از این آیتها و نشانه ها بر چیز دیگرى استدلال کند.
شَکُورٍ در نعمت ناظر به انعام و به منعم است و امّا غافل از منعم و انعام از نعمت و زوال آن و دگرگونى آن پى به تصرّف منعم نمىبرد تا بتواند از نعمت و تغییرات آن استدلال بر صفات منعم و علم و حکمت و قدرت او بکند.
بدان که آیات قرآن مانند آیات بزرگ آفاقى از قبیل انبیا و اولیا علیهم السّلام داراى ظاهرها و باطنها تا هفت بطن، تا هفتاد بطن، تا هفتاد هزار بطن، تا آن مقدار که خدا بخواهد.
و نیز آن آیات داراى تنزیل و تأویل است، تأویل آن نیز داراى تأویل است تا هفت مرتبه، تا آنقدر که خدا بخواهد.
تنزیل این آیه ذکر شد و در تنزیل آن از امام صادق علیه السّلام وارد شده که فرمود: اینان قومى بودند داراى قریههاى متّصل به هم که همدیگر را مىدیدند و داراى نهرهاى جارى و اموال ظاهر بودند که به نعمتهاى خدا کفر ورزیدند و عافیتى را که خداوند داده بود دگرگون ساختند، خداوند نیز نعمتشان را تغییر داد، «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ».
پس خداى تعالى بر آنها سیل عرم را جارى ساخته، قریه هایشان را پراکنده و شهرهایشان را خراب کرد، اموالشان را از بین برد و به جاى دو باغ خوب پیشین، دو باغ داد که میوههاى تلخ و شور و گز و اندکى از میوه سدر آورد.[۹] تأویل این آیه بر حسب عالم صغیر و کبیر بسیار است، چون پس از آنکه عقل بر اثر نفس انسانى بر نفس حیوانى متجلّى مىشود خداوند بین نفس حیوانى و بین قریه هاى مبارک که همان عقول و ارواح است قریه هاى ظاهرى از مراتب نفس انسانى و مراتب قلب قرار مىدهد، که نفس حیوانى به علّت روى گرداندن از آن قریه هاى مبارک و فرو رفتن در خواستههاى حیوانى به زبان ساده درخواست مىکند که سفر بین او و قریه ها دور و دراز باشد، یا به سبب فرو رفتن در آن خواستههاى حیوانى مىخواهد که سفر به آن قریهها دور باشد.
پس در زمین حیوانى ثابت مىماند و از سفر به قریه هاى مبارک وحشت مىکند.
و نیز خداوند افراد انسان را بعد از بلوغ و استکمال نفس حیوانى که بر اثر تسلّط نفس انسانى حاصل مىشود، بین آنها و بین قریه هاى مبارک که عبارت از مشایخ ائمّه علیهم السّلام هستند، قریههاى ظاهرى قرار مىدهد که آن قریه ها عبارت از شیعیان آنان و راویان احادیث و ناقلین اخبارشان مى باشند.
ولى افراد انسان پشت به آنان مىکنند و با زبان حال درخواست دورى سفر و مشقّت و خطر مىنمایند.
یا خداوند بین افراد انسان و بین قریههاى مبارک که عبارت از خود ائمّه علیهم السّلام مىباشند قریههاى ظاهرى قرار داده که آنان مشایخ ائمّه هستند که خود ائمّه علیهم السّلام آنان را جهت هدایت خلق نصب کرده و از افراد انسان عهد و پیمان گرفتهاند که به دست آن مشایخ بیعت نمایند و نزد آنان و با دست آنان توبه کنند.
یا خداوند بین افراد انسان بعد از اسلام و بیعت عام و قبول دعوت ظاهرى و بین قریههاى مبارک که مشایخ ائمّه علیهم السّلام یا خود ائمّه علیهم السّلام مىباشند، قریههاى ظاهرى قرار مىدهد.
یا خداوند بین افراد انسان بعد از ایمان و بیعت خاصّ ولوى و قبول دعوت باطنى و بین قریه هاى مبارک که خود ائمّه علیهم السّلام مى باشد، مشایخ و ناقلین اخبار آنان را قرار مى دهد.
یا خداوند بین افراد انسان و بین قریههاى مبارک که ائمّه علیهم السّلام با نورانیّت و ظهور ملکوتیشان بر نفوس بیعتکنندگانش مىباشند قریههاى ظاهرى از مراتب ذکر و فکر آنها قرار مىدهد، یا از مراتب نفوسشان تا قلوبشان که در آن مراتب، ائمّه آنها با نورانیّت خویش ظاهر مى شوند، مراتب و درجاتى قرار مى دهند.
یا خداوند براى افراد انسان پس از آنکه ائمّه آنان با نورانیّت خود بر آنان ظاهر مىشوند قریههاى ظاهر و روشنى قرار مىدهد، که آن قریهها عبارت از مراتب نورانیّت ائمّه آنانست که بین آنان و مقام ولایت ائمّه شان آنها قرار دارد.
پس همه آنان پراکنده و متفرّق مى شوند، چنانچه این معنا از مردم مشاهده مى شود.
مردمى که با بیعت خاصّ ایمان نیاوردهاند و بر ایمانشان ثابت نیستند و به آن قریههاى ظاهر مسافرت مىکنند، مشاهده مىشود که آنها چگونه متفرّق و پراکنده مى شوند.
و بر حسب مقصد و مذهب و اراده و خواسته چگونه پراکندهاند، به نحوى که همدیگر را لعن و تکفیر مىکنند و بغض و کینه همدیگر را بدل دارند.
و کم اتّفاق مىافتد که دو نفر با هم متّفق باشند، اگر احیانا نسبت به بعضى از مؤمنین متّفق و متّحد باشند این اتّحاد مانند اتّفاق سگهایى است که بر مردار جمع مىشوند، از آن جهت که هر یک بغض دیگرى را در دل دارد و هر یک دیگرى را زخمى مىکند.
همین سگها آنگاه که انسانى را از دور مىبینند در حمله بر او و غارت و قتل او متّفق مىشوند، با اینکه انسان از جیفه سگها متأذّى و ناراحت است.
ما از غضب و کفران نعمت خدا به خود خدا پناه مىبریم.
از امام باقر علیه السّلام وارد شده که فرمود: بلکه خداوند مثلها را در قرآن درباره ما زده است، پس ما قریه هایى هستیم که خداوند آنها را مبارک گردانیده و آن قول خداى تعالى است در مورد کسى که به فضل ما اقرار کند، چه، به آنان امر کرده که نزد ما بیایند، پس فرمود:
«وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْقُرَى الَّتِی بارَکْنا فِیها» یعنى بین آنها و بین شیعیانشان قریه هایى قرار دادیم که آنها را مبارک گردانیدیم، قریه هایى که ظاهر و روشناند.
و مقصود از قریه هاى ظاهر رسولان و کسانى هستند که اخبار ما را به شیعیان ما نقل مى کنند، همچنین فقهاى شیعیان ما.
و قول خداى تعالى: «وَ قَدَّرْنا فِیهَا السَّیْرَ» پس سیر مثل علم است، که در آن قریهها شبها و روزها سیر و حرکت با علم انجام مىگیرد، مثل سیر و حرکت علم از ما به شیعیانمان درباره حلال و حرام، فرائض و احکام، در آن قریهها ایمن هستند اگر فرائض و
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۱۲، ص: ۶۱
احکام را از معدن آنها بگیرند که مأمور به اخذ از آن شدهاند ایمن از شکّ (دودلى) ضلالت و گمراهى و (شرّ) کسانى که ناقل حرام به حلال هستند خواهند بود.
در این معنا اخبار زیادى از ائمّه علیهم السّلام وارد شده است.[۱۰]
آیات ۲۰- ۲۸
[سوره سبإ (۳۴): آیات ۲۰ تا ۲۸]
وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۲۰) وَ ما کانَ لَهُ عَلَیْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ یُؤْمِنُ بِالْآخِرَهِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِی شَکٍّ وَ رَبُّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ (۲۱) قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا یَمْلِکُونَ مِثْقالَ ذَرَّهٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ وَ ما لَهُمْ فِیهِما مِنْ شِرْکٍ وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِیرٍ (۲۲) وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَهُ عِنْدَهُ إِلاَّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ حَتَّى إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ قالُوا ما ذا قالَ رَبُّکُمْ قالُوا الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ (۲۳) قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَ إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلى هُدىً أَوْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۲۴)
قُلْ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنا وَ لا نُسْئَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ (۲۵) قُلْ یَجْمَعُ بَیْنَنا رَبُّنا ثُمَّ یَفْتَحُ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ هُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِیمُ (۲۶) قُلْ أَرُونِیَ الَّذِینَ أَلْحَقْتُمْ بِهِ شُرَکاءَ کَلاَّ بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۲۷) وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ کَافَّهً لِلنَّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۲۸)
ترجمه:
(۳۴/ ۲۸- ۲۰)
و به راستى شیطان گمان خود را دربارهى ایشان راست یافت، آنگاه جز گروهى از مؤمنان از او پیروى کردند.
و او (شیطان) را بر آنان سلطهاى نبود، مگر آنکه سر انجام کسى را که به آخرت ایمان دارد از کسى که به آن شکّ دارد، بازشناسانیم و پروردگارت بر همه چیز نگهبان است.
بگو کسانى را که در برابر خدا قایلید بخوانید خواهید دید که همسنگ ذرّهاى در آسمانها و زمین اختیار و دست ندارند؛ و در اداره و آفرینش آنها ایشان را شرکتى نیست، او خداوند را از میان آنان پشتیبانى نیست.
و شفاعت نزد او سودى ندهد مگر درباره کسى که براى او اجازه دهد؛ تا چون هراس از دلهاى ایشان برطرف شود گویند پروردگارتان چه گفت؟ گویند: حقّ؛ و او بلند مرتبه بزرگ است.
بگو چه کسى از آسمانها و زمین شما را روزى مى دهد؟ بگو خداوند و ما یا شما بر طریق هدایت یا در گمراهى آشکاریم.
بگو نه از شما درباره گناهى که ما کردهایم مىپرسند و نه از ما درباره آنچه شما مىکنید خواهند پرسید.
بگو پروردگار، ما و شما را (براى داورى) گرد مىآورد، سپس در میان ما به حقّ داورى مىکند و اوست داور دانا.
بگو به من بنمایانید کسانى را که در مقام شریک به او نسبت مىدهید چنین نیست، بلکه او خداوند پیروزمند فرزانه است.
و تو را جز مژدهآور و هشداردهنده براى همگى مردم نفرستادهایم؛ ولى بیشتر مردم نمىدانند.
تفسیر
وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ و شیطان گمان باطل خود را سخت به صدق و حقیقت در نظر مردم جلوه داد، یعنى آن گمان خود را که وقتى گفت: «لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ» و گفت: «لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ … تا آخر» اظهار و آشکار نمود.
بدان که تنزیل این آیه درباره اهل سباست، ولى تأویل آن دربارهى منافقین امّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله است.
از ابى جعفر علیه السّلام وارد شده که فرمود: در روز غدیر وقتى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله دست على علیه السّلام را گرفت ابلیس در بین لشگریانش فریاد کشید، فریادى که در خشکى و دریا احدى از آنها باقى نماند مگر آنکه نزد ابلیس آمدند، گفتند: اى آقا و مولاى ما چه چیز تو را به صدا در آورد؟ ما تا کنون فریادى از این وحشتناکتر از تو نشنیده ایم؟
ابلیس به آنها گفت: این نبىّ کارى انجام داده است که اگر آن کار به اتمام برسد هیچ وقت خداوند مورد عصیان و نافرمانى قرار نمىگیرد.
لشگریان ابلیس گفتند: او از هوا سخن مىگوید و یکى به رفیقش گفت: آیا نمىبینى چشمانش در سرش دور مىزند گویى که دیوانه است، مقصودشان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله است ابلیس فریادى از طرب کشید، پس اولیا و دوستانش را جمع کرد و گفت: آیا ندانستید که من قبلا براى اغواى آدم بودم؟ گفتند: بلى، او پیمان شکست ولى به ربّ کافر نشد، اینان نقض عهد کردند و به رسول صلّى اللّه علیه و آله کافر شدند.
وقتى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله قبض روح شد، مردم غیر على علیه السّلام را براى خلافت برگزیدند ابلیس تاج ملک را بر سر گذاشت و منبرى نصب کرد، با زینت و آرایش نشست، سوارها و پیادههایش را جمع کرد، سپس به آنها گفت: طرب و شادى کنید دیگر خداوند اطاعت نمىشود مگر آنکه امامى قائم گردد، امام ابو جعفر علیه السّلام این آیه را خواند: «وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ» … تا آخر حدیث.[۱۱] و اخبار زیادى به این مضمون با اختلاف در لفظ وارد شده است.
فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ ما کانَ لَهُ عَلَیْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ دفع این توهّم است که ابلیس در تصرّفات خود استقلال دارد.
چنانچه ابلیسها و ثنوىها توهّم نمودهاند، یعنى تسلّط شیطان بر مردم جز با اذن و مسلّط کردن ما بر کسى که مىخواهیم بر او مسلّط شود نیست و این تسلّط دادن.
إِلَّا لِنَعْلَمَ جز براى این نیست که علم ما ظاهر شود یا متعلّق علم ما آشکار گردد.
مَنْ یُؤْمِنُ بِالْآخِرَهِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِی شَکٍ یا بدانیم در مقام معلوم چه کسى به آخرت ایمان مىآورد، در حالى که او از کسى که نسبت به آخرت در شکّ است، متمایز شود.
وَ رَبُّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ این جمله دفع توهّمى است که از قول خدا: «لنعلم» پیش مىآید.
زیرا از این جمله اینگونه برداشت مىشود که براى خدا علم حاصل مىگردد و این علم قبلا نبوده است.
که خداى تعالى در رفع این اتّهام مىفرماید: پروردگار تو احتیاجى به این امتحان ندارد، چه او هر چیزى را با جمیع صفات وآثارش مىداند، پس مسلّط نمودن شیطان براى این است که آنچه که براى خدا معلوم است بر شما ظاهر مىگردد.
قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ بگو: کسانى را که براى خدا انباز مى پنداشتید، فراخوانید.
مِنْ دُونِ اللَّهِ به شرطى که آن شرکا بدون اذن خدا، یا عبادت غیر خدا باشند.
یعنى بگو: آن شرکا را در حوایج خود فراخوانید.
لا یَمْلِکُونَ این جمله حال یا مستأنفه و جواب سؤال مقدّر است.
مِثْقالَ ذَرَّهٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ آن شرکاء مالک مثقال ذرّهاى در آسمانها و زمین نیستند، قدرت بر جلب نفعى براى شما یا دفع ضررى از شما ندارند.
وَ ما لَهُمْ فِیهِما مِنْ شِرْکٍ در هیچ یک از آسمانها و زمین، در هیچ یک از آنچه که در آن دو است مالک چیزى نیستند، نه به نحو استقلال، نه به نحو شراکت.
پس این جمله به منزلهى اضراب و تنزّل از صفت بالا به صفت پایین است.
وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِیرٍ اینجا نیز اضراب و تنزّل از بالا به پایین است، گویا که گفته است: بلکه آن شرکا دخالتى در آسمانها و زمین ندارند، اگر چه به صورت کمک و یارى رساندن به خدا، باشد.
وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَهُ اضراب دیگرى است، گویى که گفته است: نه آنها مىتوانند شفاعت کنند و نه مورد شفاعت قرار گیرند.
عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ مگر کسى که در شافع یا مشفوع (مورد شفاعت) بودن از طرف خدا اذن داشته باشد و خداوند براى شرکا در شافع بودن یا مورد شفاعت قرار گرفتن اذن نداده است.
و در ضمن مطالب گذشته این مطلب نیز گذشت که امامتها و بیان احکام براى مردم، قضاوتها، امر به معروف و نهى از منکر، اجراى توبه، گرفتن صدقات، اخذ بیعت از بندگان براى خدا و ریاستهاى دینى … همه اینها نوعى شفاعت در نزد خدا محسوب مىشود.
و هیچ یک از این امور جائز یا مباح نیست مگر براى کسى که خداوند به او اذن داده باشد، بدون واسطه مانند انبیا علیهم السّلام یا با واسطه مانند اوصیا علیهم السّلام پس واى، سپس واى بر کسى که خود را براى مردم علم کرده و متصدّى محاکمه ها یا فتوى ها، یا امامت، یا اخذ صدقات، یا اخذ بیعت از بندگان شده است.
بدون آنکه از جانب خدا اذن و اجازهاى داشته باشد، که او افترا زننده بر خداست «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً».
به قمّى نسبت داده شده که گفت: هیچ یک از انبیا و اولیا و رسولان خدا علیهم السّلام روز قیامت شفاعت نمىکنند مگر اینکه خداوند به آنان اجازه دهد، مگر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله که خداى تعالى به او از قبل اجازه شفاعت در روز قیامت داده است و شفاعت مخصوص او و ائمّه علیهم السّلام است، پس از آنها دیگر انبیا علیهم السّلام شفاعت مىکنند.[۱۲] از امام باقر علیه السّلام در حدیثى آمده است: از اوّلین و آخرین کسى نیست مگر آنکه در روز قیامت محتاج به شفاعت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله باشد، سپس فرمود: براى رسول خداست شفاعت در امّتش، براى ماست شفاعت در شیعیان ما، براى شیعیان ماست شفاعت در اهالى خویش، مؤمن مىتواند شفاعت کند در مثل ربیعه و مضر، مؤمن مىتواند شفاعت کند حتّى در مورد خادم خود و مىگوید: پروردگارا او حقّ خدمت به گردن من دارد و او مرا از سرما و گرما حفظ مىکرد.[۱۳] حَتَّى إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ این جمله غایت محذوف است و تقدیر آن چنین است: خلق در حیرت و وحشت هستند تا وقتى که اضطراب از دلهایشان برطرف شود.
قالُوا به همدیگر، یا به ملایکه، یا به شفاعت کنندگان گویند:
ما ذا قالَ رَبُّکُمْ قالُوا الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ پروردگار شما چه گفت؟ مىگویند حقّ گفت و او رفیع و بزرگ است.
و در خبرى از امام باقر علیه السّلام آمده است: اهل آسمانها بین مبعوث شدن عیسى بن مریم علیه السّلام تا مبعوث شدن محمّد صلّى اللّه علیه و آله وحى نشنیدند، وقتى خداوند جبرئیل علیه السّلام را به سوى محمّد صلّى اللّه علیه و آله فرستاد اهل آسمانها صداى وحى قرآن را شنیدند، مانند افتادن آهن بر روى سنگ و از شدّت صدا اهل آسمانها از هوش رفتند، پس وقتى از وحى فارغ شد، جبرئیل رو به پایین آمد و به اهل هر آسمان که مىرسید وحشت و اضطراب را از دلهاى آنها برطرف مىساخت،پس اهل آسمانها به همدیگر مىگفتند: پروردگار شما چه گفت؟
پاسخ دادند: حقّ و درستکارى که او خداى بلند مرتبه و بزرگوار است.[۱۴] بنابراین تقدیر آیه چنین است: «استمع جبرئیل الوحى و صعق الملائکه من سماعه فانحدر جبرئیل حتّى إذا مرّ بأهل السّماوات و فزّع عن قلوبهم قالوا: ما ذا قال ربّکم؟» قُلْ اى محمّد براى اینکه آنها را ملزم به اقرار به مبدأ خالق رازق کنى به آنان بگو:
مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ چه کسى به شما از آسمانها و زمین روزى مى دهد؟ یعنى چه کسى اسباب آسمانى و زمینى را جهت روزهاى انسانى و حیوانى و نباتى شما آماده مى کند؟
یا چه کسى از آسمانها با رزق انسانى و از زمین با رزق نباتى و حیوانى به شما روزى مىدهد؟
قُلِ اللَّهُ بگو: خدا روزى مىدهد، چون جوابى جز آن ندارند.
وَ إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلى هُدىً أَوْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ پس از آنکه شرکا را باطل نمود و جواز دعوت آنها را نیز بیهوده نامید.
گمراهى پیروان شرکا را آورد به نحوى که به انصاف نزدیکتر و از فتنه و آشوب دورتر باشد.
چون معنایى که از این عبارت استفاده مىشود بعد از اظهار عجز شرکا که گذشت به این معناست که ما بر هدایت و شما در گمراهى آشکار هستید؛ و لیکن لفظ «أو» آورد که براى تفصیل و تقسیم در جانب مسند و مسند الیه باشد.
تا خصم فتنه و آشوب بر پا نکند و دشمنى و انکارش شدّت نگیرد، پس گویا که گفته است: ما و شما بر هدایت و گمراهى آشکار هستیم به صورت لفّ و نشر، اختلاف دو حرف جرّ در جانب مسند براى اشعار به این است که هدایت یافته بر صفاتش استیلا و احاطه دارد و گمراه مغلوب و مورد احاطه صفات خویش است.
قُلْ به روش انصاف در مجادله و بحث بگو: لا تُسْئَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنا از جرم و گناه ما، شما مورد سؤال قرار نمىگیرید، یعنى جرم و گناه به شما نسبت داده نمىشود.
وَ لا نُسْئَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ و از عمل شما ما مورد سؤال قرار نمى گیریم قُلْ یَجْمَعُ بَیْنَنا رَبُّنا بگو در قیامت پروردگار ما، ما را جمع مىکند، این جمله را بگو تا وعده و وعید براى شما و آنها باشد.
ثُمَّ یَفْتَحُ بَیْنَنا بِالْحَقِ بین ما با حقّ و فتح داورى خواهد کرد، یعنى با حکومت حقّ.
وَ هُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِیمُ قُلْ أَرُونِیَ الَّذِینَ أَلْحَقْتُمْ بِهِ شُرَکاءَ بگو: شریکانى را که براى خدا مى گرفتید ظاهر سازید تا بر شما ظاهر و آشکار گردد که آن شریکان از وصف شراکت براى خدا چیزى ندارند.
کَلَّا کلام از جانب خداست جهت بازداشت و منع آنها از شرکآورى یا جزء مقول قول خدا.
بَلْ هُوَ اللَّهُ خدایى که به حقّ معبود است نه غیر او.
الْعَزِیزُ غالب است که پس در مقابل او خداى دوّمى جائزنمى باشد.
الْحَکِیمُ کسى که از ادراک و دقایق صنع، لطائف علم او عقول عقلا عاجز است، پس چگونه مىشود که مصنوع او یا مصنوع شما با او شریک باشد؟! با اینکه مصنوع متّصف به جهل و عدم شعور است تا چه رسد به حکمت و حکیم بودن؟! وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا کَافَّهً لِلنَّاسِ لفظ «کافّه» حال است، مقدّم بر «النّاس» شده است.
یعنى تو را نفرستادیم مگر براى همه مردم؛ مانند «جاء النّاس کافّه» یعنى مردم همگى در حالى آمدند که عموم این لفظ مانع از آن بود که فردى از افراد از تحت آن امور خارج گردد.
یا صفت مفعول مطلق محذوف است، یعنى تو را رسالتى دادیم که مردم را از پیروى هواهایشان منع مىکند.
یا حال از مفعول «أرسلنا» است، یعنى ما تو را نفرستادیم مگر در حالى که مردم را از اتّباع هواها مانع شوى.
که در این صورت لفظ «تاء» براى مبالغه است.
بَشِیراً رسول خدا بشارت دهنده مؤمنین و کسانى است که از جهت ایمان و استعدادشان مستعدّ و آماده ایمان هستند.
وَ نَذِیراً و بیم دهنده کافران و مؤمنان و مستعدّان از جهت کفر کافران و غفلت مؤمنان است.
وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ و لیکن بیشتر مردم رسالت تو، یا عموم رسالت تو را نمىدانند، یا آنها داراى جهت علم نیستند تا رسالت تو را بدانند و لذا رسالت تو را انکار مىکنند.
از امام صادق علیه السّلام در حدیثى آمده است: خداوند پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به سوى همه مردم فرستاد، به سوى سفید و سیاه، جنّ و انس.[۱۵] و از امام صادق علیه السّلام آمده است که به مردى فرمود: به من بگو ببینم آیا رسول صلّى اللّه علیه و آله عامّ بود براى همه؟ آیا خداى عزّ و جلّ در قرآن نفرمود: «و ما أرسلناک إلّا کافّه للنّاس» یعنى تو را براى همه مردم فرستادیم، براى اهل شرق و غرب و اهل آسمان و زمین از جنّ و انس، آیا رسالتش را براى همه آنها تبلیغ کرد؟ آن مرد گفت:
نمىدانم. امام فرمود: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از مدینه که خارج نشد پس چگونه رسالتش را به اهل شرق و غرب رساند؟! سپس فرمود: خداى تعالى به جبرئیل علیه السّلام امر کرد که زمین را با یک پر از بالش گرفت و جلوى چشم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آورد به طورى که زمین بین دستان پیامبر مانند کف دستش بود، به اهل شرق و غرب نگاه مىکرد، هر قومى را به زبان خودشان مخاطب قرار مىداد و آنها را به سوى خداى تعالى و به نبوّتش فرا مى خواند، هیچ قریه اى و شهرى باقى نماند مگر آنکه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله خودش آنها را به سوى خدا دعوت کرد.[۱۶] و در بیشتر اخبار این مضمون آمده است که، زمینى باقى نمى ماند مگر آنکه در آنجا شهادت لا إله الّا اللّه و محمّد رسول اللّه ندا زده شده و لیکن این معنا در هنگام رجعت یا ظهور قائم علیه السّلام است.
[۱] کافى: ج ۱، ص ۴۸، ح ۴.
[۲] صافى: ج ۴، ص ۲۱۲. کافى: ج ۶، ص ۴۷۶، ح ۳.
[۳] عیون الاخبار الرّضا: ج ۱، ص ۲۰۶، باب ۲۶، ح ۲۴. علل الشّرائع: ص ۷۳، باب ۶۴، ح ۲.
[۴] صافى: ج ۴، ص ۲۱۵. اکمال الدّین و اتمام النّعمه: ص ۵۲۳، باب ۴۶، ذیل ح ۳.
[۵] صافى: ج ۴، ص ۲۱۵. مجمع البیان: ج ۷ و ۸، ص ۳۸۶.
[۶] تفسیر قمى: ج ۲، ص ۲۰۰- ۲۰۱.
[۷] تفسیر صافى: ج ۴، ص ۲۱۶.
[۸] صافى: ج ۲، ص ۲۱۷ و مجمع البیان: ج ۷ و ۸، ص ۳۷۸.
[۹] صافى: ج ۴، ص ۲۱۷. کافى: ج ۲، ص ۲۷۴، ح ۲۳.
[۱۰] صافى: ج ۴، ص ۲۱۷. اکمال الدّین: ص ۴۸۳، باب ۴۵، ح ۲.
[۱۱] کافى: ج ۸، ص ۳۴۴، ح ۵۴۲.
[۱۲] تفسیر قمى: ج ۲، ص ۲۰۱. صافى: ج ۴، ص ۲۱۹.
[۱۳] صافى: ج ۴، ص ۲۱۹. تفسیر قمى: ج ۲، ص ۲۰۲. برهان: ج ۳، ص ۳۵۰- ۳۵۱.
[۱۴] صافى: ج ۴، ص ۲۱۹. تفسیر قمى: ج ۲، ص ۲۰۱. برهان: ج ۳، ص ۳۵۱.
[۱۵] صافى: ج ۴، ص ۲۲۰. کافى: ج ۱، ص ۱۷، ح ۱.
[۱۶] صافى: ج ۴، ص ۲۲۱. تفسیر قمى: ج ۲، ص ۲۰۲- ۲۰۳. برهان: ج ۳: ص ۳۵۱.
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۱۲، ص: ۷۲