تفسیر بیان السعادة-ص

ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطان علیشاه» سوره ص۱-۴۰

سوره ص‏

مکّى است و داراى ۸۸ آیه آیات ۱- ۱۱

[سوره ص (۳۸): آیات ۱ تا ۱۱]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ (۱) بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی عِزَّهٍ وَ شِقاقٍ (۲) کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ (۳) وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذَّابٌ (۴)

أَ جَعَلَ الْآلِهَهَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ عُجابٌ (۵) وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى‏ آلِهَتِکُمْ إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ یُرادُ (۶) ما سَمِعْنا بِهذا فِی الْمِلَّهِ الْآخِرَهِ إِنْ هذا إِلاَّ اخْتِلاقٌ (۷) أَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِنْ بَیْنِنا بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْ ذِکْرِی بَلْ لَمَّا یَذُوقُوا عَذابِ (۸) أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَهِ رَبِّکَ الْعَزِیزِ الْوَهَّابِ (۹)

أَمْ لَهُمْ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما فَلْیَرْتَقُوا فِی الْأَسْبابِ (۱۰) جُنْدٌ ما هُنالِکَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ (۱۱)

ترجمه:

(۳۸/ ۱۱- ۱)

ص (صاد) سوگند به قرآن پندآموز.

آرى کافران گرفتار حمیّت (جاهلیّت) و ستیزه‏ جویى ‏اند.

چه بسیار نسلها که پیش از ایشان نابودشان کردیم و فریاد خواستند امّا (زمان)، زمان گریز (و رهایى) نبود.

و شگفتى مى‏ کردند که (پیامبر) هشداردهنده‏اى از خودشان به سراغ آنان آمده است؛ و کافران گفتند این جادوگر دروغزن است.

آیا به جاى همه خدایان به خداى‏ یگانه‏اى دعوت مى‏کند؛ این بس امر عجیبى است.

و بزرگان ایشان به راه خود رفتند (و گفتند) که بروید و بر (عبادت) خدایان خود شکیبایى پیشه کنید، که این امر مطلوب است.

ما چنین چیزى در آئین اخیر نشنیده ‏ایم، این جز از خود برساختن نیست.

آیا از میان همه ما قرآن بر او نازل شده است؟ بلکه از ایشان از یاد من در شکّ و شبهه‏اند، یا هنوز عذاب مرا نچشیده‏ اند؟

یا گنجینه‏ هاى رحمت پروردگار پیروزمند بخشنده‏ات در اختیار آنان است،

یا فرمانروایى آسمان و زمین و ما بین آنها از ایشان است؛ پس با نردبانها فرا روند.

در آنجا سپاهى است از همدستان که شکست خوردنى است.

تفسیر

ص‏ این لفظ با سکون خوانده شده که اصل در فواتح سوره‏ها است، با کسره دال خوانده شده، یا از باب التقاء دو ساکن و حرکت با کسره، یا از باب اینکه لفظ «ص» فعل امر از «مصادا» به معنى معارضه است، با فتحه دال خوانده شده جهت التقاء ساکنین، یا به جهت اینکه علم براى این سوره است و غیر منصرف مى‏باشد. و در اخبار بسیار آمده است که لفظ «ص» چشمه‏اى است که از زیر عرش مى‏جوشد، یا از راست عرش، یا از رکنى از ارکان عرش، آن آب زندگانى است.[۱] و در خبر دیگرى آمده است: «ص» از نامهاى خداى تعالى یا از نامهاى نبىّ صلّى اللّه علیه و آله است.[۲] در اوّل سوره بقره تفصیل کامل فواتح سوره‏ها گذشت که ما را از بیان آن در اینجا بى‏نیاز مى‏کند.

وَ الْقُرْآنِ‏ یعنى قسم به قرآن.

ذِی الذِّکْرِ جواب قسم محذوف است، یعنى قرآن حقّ است، یا تو حقّ هستى، یا کافران به قرآن یا کافران به تو کفر ورزیدند نه از آن جهت که حجّت و دلیل داشتند.

بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی عِزَّهٍ کسانى که کافر شدند از قبول حقّ خوددارى ورزیدند و به دماغشان برخورد.

وَ شِقاقٍ‏ و در عداوت و دشمنى با خدا و رسولش به سر مى برند. لذا رسالت رسول خدا و کتاب او را قبول نکردند.

کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ‏ چه امّتهایى را قبل از آنها هلاک کردیم، این جمله تهدید آنان بر کفرشان مى‏ باشد.

فَنادَوْا وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ‏ این جمله از قول کافرین و ندایى است که آنها سر مى‏دهند و مى‏گویند: امروز هیچ چاره‏اى از عذاب نیست.

یا از جانب خدا یا ملائکه است و این جمله به تقدیر قول حکایت شده، یعنى آنان ندا کردند؛ خداوند، یا ملائکه گفتند: امروز هیچ راه نجاتى نیست و زیاد شدن تا براى تأکید است.

وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ‏ تعجّب کردند که انذار کننده‏اى از خودشان بر آنها آمد، در حالى که انذارکننده نباید از خود آنان باشد.

وَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذَّابٌ‏ کافران گفتند: این شخص (حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله) افسونگر دروغگویى است آوردن اسم ظاهر به جاى ضمیر براى اظهار ذمّ آنها و بیان مبناى قول آنها است.

بیان سحر در سوره بقره در ذمّ داستان هاروت و ماروت گذشت.

أَ جَعَلَ الْآلِهَهَ إِلهاً واحِداً گفتند خدایان متعدّد را یک خدا قرار داده، تعجّب کردند که خلاف آنچه را عادت کرده‏اند مى‏شنوند.

إِنَّ هذا لَشَیْ‏ءٌ عُجابٌ‏ این چیز بسیار عجیبى است؟! وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ‏ گروهى از سران قوم زبانهایشان به سخن گشوده شد و لذا بعد از این جمله «أن» تفسیریّه آورد، یا مقصود آزاد شدن پاهاى آنها است، یعنى از پیش او رفتند و مى‏ گفتند:

أَنِ امْشُوا از نزد این مرد بروید، یا بروید بر دین خودتان.

وَ اصْبِرُوا عَلى‏ آلِهَتِکُمْ إِنَّ هذا بر خدایان خود ثابت قدم باشید که این قیام پیغمبر بر نابودى بتان از جمله بلایا و مصائب روزگارست.

لَشَیْ‏ءٌ یُرادُ و این چیزى است که براى ما خواسته شده است، یا این چیزى که پیغمبر ادّعا مى‏کند، مانند ریاست بر بندگان و بالا بردن خودش در شهرها چیزى است که آن را همه مى ‏خواهند.

ما سَمِعْنا بِهذا فِی الْمِلَّهِ الْآخِرَهِ این چیزها را در ملّتى غیر از این ملّت، ملّتى که ما درک کردیم نشنیده ‏ایم.

إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ‏ و این دعوى محمّد صلّى اللّه علیه و آله جز دروغ چیزى نیست.

و اخبار در مورد این آیه وارد شده که آن در مکّه نازل شده، نزول این آیه پس از آن بود که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله دین خود را ظاهر کرد و این مطلب به گوش قریش رسید.

و داستان از این قرار بوده که قریش نزد ابى طالب اجتماع کردند و گفتند: اى ابى طالب پسر برادر تو خواسته‏ ها و آرزوهاى ما را ناچیز شمرده، خدایان ما را ناسزا گفته و جوانان ما را فاسد کرده و اجتماع ما را پراکنده ساخته.

اگر فقر و نادارى موجب شده که او این کارها را انجام دهد ما براى او مال و ثروت جمع مى‏کنیم تا ثروتمندترین مرد قریش باشد و او را مالک خودمان مى‏ گردانیم.

پس ابو طالب علیه السّلام خدمت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله رسید و سخنان قریش را به او عرض کرد، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: اگر خورشید را در طرف راست من و ماه را در طرف چپ من قرار دهند من آن را نخواهم، لکن به من کلمه‏اى بدهند و کلمه‏اى را بگویند که به سبب آن مالک عرب و عجم گردند و در بهشت پادشاه باشند.

پس ابو طالب این پاسخ رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله را به قریش رساند، آنها گفتند بلى تنها ده کلمه باشد، پس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به آنها گفت:

باید شهادت بدهید: «لا إله الّا اللّه، انّى رسول اللّه».

پس قریش گفتند: ما سیصد و شصت خدا را رها کنیم و یک خدا را عبادت کنیم؟ پس خداى تعالى این آیه را نازل نمود[۳] «بَلْ عَجِبُوا … تا آخر آیه» أَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِنْ بَیْنِنا آنها گفتند: او که در بین ما یتیم بود، نه مال و نه علم و نه مقام داشت آیا قرآن بر او نازل شده؟! بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْ ذِکْرِی‏ بلکه این کفر آنها ناشى از شکّ در ذکر من است، نه اینکه آنها به ذکر یقین کرده و تو را منکر باشند، یا منکر باشند که تو صاحب ذکر باشى.

بَلْ لَمَّا یَذُوقُوا عَذابِ‏ آنها هنوز عذاب نچشیده‏اند تا به عذاب‏ من یقین پیدا کنند، یقین به ذکر من داشته باشند، یعنى آنها را زیادى و فراوانى نعمتها و فراق از بلاها مست کرده و مدهوش ساخته پس به لذّتهاى نفوس مشغول شدند و ماوراى آن را انکار نمودند.

أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَهِ رَبِّکَ الْعَزِیزِ الْوَهَّابِ‏ آیا خزائن رحمت پروردگارت نزد آنها است تا براى رحمت خدا که همان نبوّت و نزول ذکر است هر کس را خواستند اختیار کنند.

أَمْ لَهُمْ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما آیا آنها داراى ملک آسمانها و زمین و ما بین آن دو هستند تا تصرّف در آنها بکنند هر طور که بخواهند، هر کس را بخواهند رئیس قرار دهند و هر کس را خواستند مرئوس نمایند.

فَلْیَرْتَقُوا فِی الْأَسْبابِ‏ این امر براى تعجیز است. یعنى اگر مى‏توانند با اسباب صعود به عرش بالا روند و ذکر را بر هر کس که بخواهند نازل کنند، بعضى گفته‏اند: مقصود از اسباب آسمانها است، چه آسمانها اسباب موالید سفلى هستند.

جُنْدٌ ما هُنالِکَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ‏ جمله جواب سؤال مقدّر است، گویا که گفته شده: چگونه است حال آنها و عاقبت کار آنها؟

پس فرمود: آنها مغلوب خواهند شد، چون ذکر و صاحب ذکر را انکار مى‏کنند، لیکن فرمود: لشگریان زیاد یا بزرگ در مقام این انکار که آن دورترین مقام از مقام عقول است از فرقه‏هاى مختلف عرب و عجم و ترک و دیلم شکست خواهند خورد تا تنبیه و دلیل بر مقصود باشد و تهدید را برساند.

آیات ۱۲- ۱۶

[سوره ص (۳۸): آیات ۱۲ تا ۱۶]

کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتادِ (۱۲) وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ الْأَیْکَهِ أُولئِکَ الْأَحْزابُ (۱۳) إِنْ کُلٌّ إِلاَّ کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقابِ (۱۴) وَ ما یَنْظُرُ هؤُلاءِ إِلاَّ صَیْحَهً واحِدَهً ما لَها مِنْ فَواقٍ (۱۵) وَ قالُوا رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا قَبْلَ یَوْمِ الْحِسابِ (۱۶)

ترجمه:

(۳۸/ ۱۶- ۱۲)

پیش از آنان قوم نوح و عاد و فرعون صاحب سپاه، تکذیب (پیامبران) را پیشه کردند.

و نیز ثمود و قوم لوط و اهل ایکه، این جماعت‏ها.

یکایک آنان جز تکذیب پیامبران کارى نکردند، لذا عقاب من (در حقّ آنان) تحقّق یافت.

و اینان جز بانگ مرگ‏بار یگانه‏اى را انتظار نمى‏کشند که فروگذار نمى‏کند.

و ادّعا کردند که پروردگارا کارنامه ما را پیش از روز حساب، هر چه زودتر به ما بده.

تفسیر

کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ‏ بیان احزابى است که تکذیب‏ کننده و منکرند، بیان شکست آنها است با اشاره.

ذُو الْأَوْتادِ فرعون صاحب میخ‏ها، فرعون به این نام نامیده شده چنانچه در خبر آمده چون هر وقت مى‏ خواسته کسى را شکنجه دهد او را در زمین به روى مى‏ خواباند، دو دست و دو پایش را با چهار میخ به زمین مى‏ کوبید و چه بسا او را روى تختى از چوب مى ‏خوابانید، او را با چهار میخ به تخت مى‏ کوبید و به حال خود رهامى ‏کرد تا بمیرد.

برخى گفته ‏اند: «ذو الأوتاد» یعنى صاحب ملک و پادشاهى که با میخ‏ها ثابت شده است، بعضى گفته ‏اند: یعنى صاحب ارکان قوى، چه او لشگریان بسیار، فرماندهان بزرگ و وزیران قوى داشت.[۴] وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ الْأَیْکَهِ یعنى قوم شعیب. أُولئِکَ الْأَحْزابُ‏ این‏ها حزب‏هاى شکست خورده‏اند، به حال و مال تکذیب و انکار آنها نظر کنید.

إِنْ کُلٌّ إِلَّا کَذَّبَ الرُّسُلَ‏ رسولان خودشان را تکذیب کردند، یا جمیع رسولان را زیرا تکذیب یکى تکذیب همه است.

فَحَقَّ عِقابِ وَ ما یَنْظُرُ هؤُلاءِ تصریح به عقوبت منکرین از قریش است که قبلا با کنایه آن را گفته بود و مقصود از «هؤلاء» منکرین از قریش است.

إِلَّا صَیْحَهً واحِدَهً اینان جز صیحه هنگام مرگ، یا هنگام قیامت، یعنى نفخ اوّل یا دوّم است، بهره‏اى ندارند.

ما لَها مِنْ فَواقٍ‏ این منکرین انتظارى جز یک صیحه ندارند، که دیگر در آن صیحه توقّف یا بازگشت یا راحتى یا هشیار شدن از بیهوشى و بازگشت به دنیا یا سستى نیست.

وَ قالُوا بعد از صیحه و فریاد از باب استهزا مى‏گویند:

پروردگارا در عذاب ما شتاب کن، مطلب را با فعل ماضى ادا کرد

چون وقوع آن محقّق و حتمى است، یا نسبت به محمّد صلّى اللّه علیه و آله حتما واقع شده است، یا معناى آیه این است که مشرکین با زبان حال یا زبان‏ قال خود درخواست نزول عذاب موعود کردند، چنانچه گفتند: «إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَهً مِنَ السَّماءِ» یا گفتند:«متى هذا الوعد».

رَبَّنا عَجِّلْ لَنا قِطَّنا در سهم ما از عذاب موعود شتاب کن.

قَبْلَ یَوْمِ الْحِسابِ‏ تعجیل در عذاب کردند یا از باب استهزا یا از باب اینکه گمان مى‏کردند اگر قبل از روز حساب عجله در عذاب بکنند دیگر از عذاب برزخ یا عذاب روز حساب راحت مى‏شوند، چون مى‏دانستند قبل از قیامت در برزخ‏ها عذاب شدیدى در انتظار آنها است.

آیات ۱۷- ۲۹

[سوره ص (۳۸): آیات ۱۷ تا ۲۹]

اصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَیْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ (۱۷) إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِشْراقِ (۱۸) وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَهً کُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ (۱۹) وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَهَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ (۲۰) وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ (۲۱)

إِذْ دَخَلُوا عَلى‏ داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغى‏ بَعْضُنا عَلى‏ بَعْضٍ فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى‏ سَواءِ الصِّراطِ (۲۲) إِنَّ هذا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَهً وَ لِیَ نَعْجَهٌ واحِدَهٌ فَقالَ أَکْفِلْنِیها وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ (۲۳) قالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلى‏ نِعاجِهِ وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلِیلٌ ما هُمْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکِعاً وَ أَنابَ (۲۴) فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى‏ وَ حُسْنَ مَآبٍ (۲۵) یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَهً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏ فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ (۲۶)

وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلاً ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ (۲۷) أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ (۲۸) کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ (۲۹)

ترجمه:

(۳۸/ ۲۹- ۱۷)

بر آنچه مى‏ گویند شکیبایى کن، از بنده ما داود یاد کن که هم توانمند بود و هم توبه ‏کار.

ما کوهها را همراه او رام کرده بودیم که شامگاهان و بامدادان هم‏نوا با او تسبیح مى‏گفتند.

و پرندگان را که گرداینده بودند (و) همه بازگردنده.

و فرمانروایى او را استوار داشتیم و به او پیامبرى و نفوذ کلامى فیصله‏بخش بخشیده بودیم.

و آیا خبر اصحاب دعوى به تو رسیده است که از دیوار محراب (او) بالا رفتند.

آنگاه که ناگهان بر داود وارد شدند و او از ایشان هراسید؛ گفتند مترس، اصحاب دعوایى هستیم که بعضى از ما بر دیگرى ستم کرده است، پس در میان ما به حقّ داورى کن، بیداد مکن و ما را به راه راست راهنمایى کن.

(یکى از آنان گفت:) این دوست من است که نود و نه میش دارد، من یک میش تنها دارم، مى‏گوید آن را هم به من واگذار و با من‏ درشت‏گویى مى‏کند.

(داود) گفت به راستى با خواستن میش تو و افزودنش به میش‏هاى خود، در حقّ تو ستم کرده است، بسیارى از شریکان هستند که در حقّ همدیگر ستم مى‏کنند، مگر کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته پیش گرفته باشند، ایشان (به واقع) اندک شمارند؛ و داود دانست که ما او را آزموده‏ ایم، آنگاه به درگاه پروردگارش استغفار کرد، به سجده درافتاد و توبه کرد.

آنگاه این امر را بر او آمرزیدیم، او در نزد ما تقرّب و نیک سر انجامى داشت.

اى داود ما تو را بر روى زمین خلیفه خود برگماشته‏ ایم، پس در میان مردم به حقّ داورى کن، از هوا و هوس پیروى نکن، که تو را از راه خدا گمراه کند، بى‏ گمان کسانى که از راه خداوند گمراه مى‏ شوند عذاب سخت و سنگینى در پیش دارند، چرا که روز حساب را فراموش کرده‏ اند.

و ما آسمان و زمین و ما بین آنها را بیهوده نیافریده ‏ایم، این پندار کسانى است که کفر ورزیده‏اند، اى بر کسانى که کفر ورزیده‏اند از آتش دوزخ.

آیا کسانى را که ایمان آورده‏ اند و کارهاى شایسته کرده ‏اند. همانند مفسدان در زمین قرار مى‏ دهیم، یا آیا پارسایان را مانند فاجران مى‏ شماریم؟

کتابى است مبارک که آن را بر تو فرستاده‏ایم، تا در آیات آن اندیشه کنند، خردمندان از آن پند گیرند.

تفسیر

اصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ‏ بر آنچه مى‏گویند صبر کن و از گفتار آنها اندهناک مباش که آنها از دست ما نمى‏توانند فرار کنند، بدون اذن ما نمى‏توانند به تو آسیبى وارد سازند و در هر حال به پروردگارت مراجعه کن.

وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَیْدِ جمع «ید» به معنى قوّت و نعمت است، چنانچه در خبر آمده است.

إِنَّهُ أَوَّابٌ‏ داود را یاد کن که به درگاه ما توبه و انابه مى‏کرد با اینکه نیرو و نعمت او زیاد بود، پس تو هم به پروردگارت رجوع کن.

إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ‏ که ما کوهها را مسخّر او قرار دادیم، این سخن بیان نیرومندى و نعمت داشتن داود است.

مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِشْراقِ‏ کوهها با داود تسبیح مى‏گویند شب و صبح، لفظ «اشراق» یعنى وقت طلوع آفتاب، یا کنایه از صبح است.

وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَهً پرندگان از هر طرف به سوى او مى‏ آیند، یا در حالى که پرندگان از لانه ‏هاى خویش به سوى او مى ‏آیند.

کُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ‏ این آیه با ترکیب و تفسیرش در سوره انبیاء و در سوره سباء گذشت.

وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ‏ یعنى ملک او را تقویت کردیم به نحوى که احدى نتواند در ملک او اخلال کند.

وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَهَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ‏ به او حکمت و خوش‏ گفتارى دادیم، مقصود از حکمت آثار ولایت است، که حکمت جز دقّت علم و اتقان عمل و دقّت در عمل نیست.

و حکمت از آثار ولایت است، چون انسان مادامى‏که ولایت را با شروط مقرّر قبول نکند بصیرت و بینایى او باز نمى‏ شود، مادام که بصیرت او باز نشود نظر او دقیق نمى‏ شود، مادامى‏که نظرش دقیق نگردد اتقان در عمل براى او ممکن نیست، بیان حکمت به‏ طور مفصّل بارها گذشته است.

و مقصود از فصل خطاب آثار رسالت است، چه فصل خطاب به هر معنى که گرفته شود از جهت اشتغال به کثرت‏ها است، اشتغال به کثرت‏ها از جهت بندگان جز به خاطر رسالت به سوى آنها یا به خاطر قبول رسالت از طرف رسول صلّى اللّه علیه و آله نیست.

در خبرى که از حضرت على علیه السّلام روایت شده در تفسیر فصل خطاب آمده است: اینکه قضاوت مبتنى باشد بر بیّنه بر عهده مدّعى و یمین بر عهده مدّعى الیه.[۵] و در خبر مروى از امام رضا علیه السّلام آمده است: فصل خطاب شناخت لغات است.[۶] فصل خطاب به تمییز حقّ از باطل نیز تفسیر شده است.[۷] و نیز بر کلام جدا شده واضح که بر سامع و شنونده‏اش مشتبه نشود.[۸] و خطاب معتدلى که ایجاز محل و طولانى کردن محل و خسته ‏کننده نداشته باشد[۹] و مطلق علم به قضا تفسیر شده است.

وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ‏ آیا حکایت آن دو خصم (دادخواه) به تو رسیده است؟! این سخن آگاهاندن رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و امّت او است بر اینکه امتحانات الهى بسیار است، که گاهى به صورت دو متخاصم در مى‏آید، گاهى به صورت ذلیل کردن و عزیز کردن، گاهى به صورت عناد معاندین و محبّت محبّین ظاهر مى‏ شود، پس از امتحان خدا غافل نشوید و به نعمت و عزّت دادن او مغرور نگردید.

و جمله را با استفهام آورد تا رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و امّتش را به تعجّب وادارد، تعجّب از حال داود، مبادرت او به نسبت ظلم به خصم بدون تفحّص و استظهار، این در تنبیه مؤکّدتر است.

إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ‏ لفظ «تسوّر» دخول از جانب مسوّر و دیوار است، محراب مجلس اشراف است که به خاطر آن نزاع مى‏شود، آن جاى مخصوص عبادت یا نزاهت و خلوت آنها است.

إِذْ دَخَلُوا عَلى‏ داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ‏ وقتى فرشته‏ها به صورت دو خصم بر داود وارد شدند داود ترسید، چون فرشته‏ ها در غیر وقت و بدون اجازه، از جاى غیر معتاد وارد شده بودند.

قالُوا وقتى فرشته‏ ها ترس داود را دیدند گفتند: نترس ما دو خصم هستیم که با هم دعوا داریم.

لا تَخَفْ خَصْمانِ‏ گویا که فرشتگان جماعتى بودند، بعضى گفته‏ اند: «هذان خصمان» این دو خصم هستند، یا «نحن خصمان» یعنى ما خصم هستیم.

بَغى‏ بَعْضُنا عَلى‏ بَعْضٍ فَاحْکُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ که یکى بر دیگرى ستم روا داشته و متجاوز بوده است و تو داورى کن ولى در حکم کردن جرم و ستم روا مدار.

وَ اهْدِنا إِلى‏ سَواءِ الصِّراطِ یعنى راهى که مرضى خدا و عقل باشد، نشان ده.

إِنَّ هذا أَخِی‏ بیان صورت مخاصمه است که، این برادر من است.

لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَهً وَ لِیَ نَعْجَهٌ واحِدَهٌ فَقالَ أَکْفِلْنِیها یکى از آن دو گفت: این برادر من نود و نه میش دارد و من یک میش دارم او مى‏گوید: تو آن یک میش را به من بده.

لفظ «اکفلنیها» یعنى مرا مالک آن یک گوسفند گردان، از «کفل» به معناى نصیب و سهم است.

یعنى آن را سهم من قرار بده یا از «کفالت» است یعنى مرا کفیل آن قرار بده.

وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ‏ و در مخاصمه بر من غلبه کرده است.

قالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤالِ نَعْجَتِکَ إِلى‏ نِعاجِهِ وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلِیلٌ ما هُمْ‏ داود گفت او از درخواست یک میش تو بر تو ستم روا داشته است.

البتّه خیلى از شریکان به حقّ هم تجاوز مى ‏کنند، مگر ایمان‏ آورندگانى که کارهاى شایسته کرده ‏اند و آنان هم که اندک‏اند.

لفظ «ما» که از ایده یا صفیّه است براى تأکید اندک بودن مؤمنین آورده است.

وَ ظَنَّ داوُدُ پس از آن که داود مبادرت به حکم به ظلم نمود فهمید که ما، أَنَّما فَتَنَّاهُ‏ بدین ‏وسیله او را امتحان کرده ‏ایم.

فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ‏ از داورى شتاب‏زده خود استغفار نمود.

وَ خَرَّ راکِعاً و به حالت خضوع افتاد.

وَ أَنابَ‏ و با اعتذار به سوى خدا بازگشت.

فَغَفَرْنا لَهُ ذلِکَ‏ و ما این زود حکم کردن او را بخشیدیم.

وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى‏ وَ حُسْنَ مَآبٍ‏ و او نزد ما مقامى دارد و به ما نزدیک است.

یا داوُدُ جمله بر طریق حکایت است، یعنى گفتیم اى داود: إِنَّا جَعَلْناکَ خَلِیفَهً تو را جانشین خود یا انبیا و پادشاهان گذشته نمودیم.

فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِ‏ در سوره لقمان در ذیل بیان حال لقمان و حکمت او بیان مختصرى از خلافت داود کردیم.

از امام رضا علیه السّلام در بیان عصمت انبیا آمده است: امّا داود پس پیشینیان شما درباره‏ى او چه مى‏گویند؟ گفته شد: مى‏گویند: داود در محرابش مشغول نماز بود که ابلیس در صورت زیباترین پرنده آمد، پس داود نمازش را قطع کرد، بلند شد تا پرنده را بگیرد، پس پرنده به حیاط خانه رفت، داود هم به دنبال پرنده از اتاق بیرون رفت، پرنده به پشت بام پرید، داود هم در طلب پرنده به پشت بام رفت، که پرنده به خانه اوریا بن حیّان افتاد، داود هم به دنبال پرنده به همان خانه رفت که ناگهان زن اوریا را در حال شستشو دید، وقتى او را دید عاشق آن زن شد، داود جهت بعضى از غزوه ‏هایش اوریا را فرستاده بود، داود به دوستش نوشت که اوریا را جلو بینداز.

پس اوریا جلو انداخته شد ولى در جنگ بر مشرکین پیروز شد، این مطلب بر داود سنگین آمد، باز دوباره به دوستش نوشت که‏ اوریا را جلو بینداز، این بار که اوریا جلو انداخته شد کشته شد، پس داود با زن او تزویج کرد.

راوى مى‏گوید: امام رضا علیه السّلام دستش را بر سرش زد و فرمود:

«إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ‏» شما پیامبرى از پیامبران خدا را به سستى در نماز نسبت دادید تا جایى که به دنبال پرنده از خانه بیرون رفته و سپس نسبت فاحشه و قتل به او مى‏دهید.

پس گفته شد: اى فرزند رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله پس گناه او چه بوده؟

امام فرمود: واى بر تو، داود گمان مى‏کرد خداوند مخلوقى از او داناتر نیافریده، پس خداى تعالى دو فرشته را فرستاد و به محراب او داخل شدند و به او گفتند: ما دو خصم هستیم که یکى بر دیگرى ظلم کرده بین ما به حقّ حکم نما، در این حکم ستم و جور نکن، ما را به راه راست هدایت کن، این برادر من نود و نه میش دارد و من فقط یک میش دارم که مى‏خواهد آن یکى را هم از من بگیرد و در مخاصمه بر من غلبه کرده است.

پس داود در مورد مدّعى علیه عجله کرد و گفت: برادرت به تو ظلم کرده و یک میش تو را مى‏خواهد به میشهایش بیفزاید، از مدّعى بیّنه طلب نکرد، از مدّعى علیه هم هیچ سؤالى نکرد که تو چه مى‏گویى.

پس این بود گناه و خطاى داود نه آنچه شما مى‏گویید. آیا نمى‏ شنوى که خدا مى ‏گوید: «یا داود ما تو را بر زمین خلیفه قرار دادیم پس بین مردم حکم به حقّ بکن … تا آخر آیه» پس گفته شد: اى فرزند رسول خدا داستان داود با اوریا چگونه بود؟ امام رضا علیه السّلام فرمود: در زمان داود وقتى شوهر زن مى ‏مرد یا کشته مى ‏شد دیگر هیچ وقت تزویج نمى ‏کرد و اوّلین کسى که تزویج با زن شوهر مرده را مباح نمود داود بود که پس از کشته شدن اوریا و انقضاى عدّه با همسر شوهر مرده‏اش تزویج کرد، پس این است آنچه که بر اوریا سخت شد.[۱۰] اخبار در انکار آنچه که عامّه روایت کرده‏اند از ائمّه ما بسیار است، تا آنجا که از امیر المؤمنین علیه السّلام روایت شده فرمود: هر کس حدیث داود را طبق روایات عامّه حدیث کند، یک‏صد و شصت تازیانه بر او خواهم زد، یعنى دو حدّ مفترى به او مى‏زنم‏[۱۱].

و در خبر دیگرى از امیر المؤمنین علیه السّلام آمده است: یک حدّ براى نبوّت و یک حدّ براى اسلام‏[۱۲].

و از ائمّه علیهم السّلام تصدیق روایات عامّه نیز روایت شده است.

و در بیان حکم حقّ بین مردم ذکر شده است که باید بین مدّعى و مدّعى علیه نزد قاضى تساوى برقرار باشد.

تساوى در نگاه کردن، سخن گفتن، نشستن و خوش‏رویى، همچنین ذکر شده است که حکم به حقّ باید در میل قلب متساوى باشند، یعنى میل قلبى ‏اش از جهت حکومتش و از جهت احقاق حقّ نسبت به هر دو متساوى باشد، نه آنکه دوست داشته باشد که حقّ براى یکى از آن دو باشد.

و نباید براى قاضى فرقى داشته باشد در اینکه کدام یک از آن دو محقّ باشد.

و بعید نیست که قول خداى تعالى:

وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏ اشاره به همین مطلب باشد، زیرا نهى از پیروى هوا اشاره به نهى از میل نفس به یکى از آن دو از باب مقدّمه است.

فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ‏ راه خدا عبارت از حکم به حقّ است.

إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ‏ کسانى که مردم را از راه خدا گمراه مى‏کنند براى آنها عذاب شدیدى است بدان جهت که روز حساب را فراموش کردند و از هوا نفس پیروى نمودند.

وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلًا این جمله از تتمّه خطاب داود است، پس جمله حالیّه، یا استیناف و خطاب به محمّد صلّى اللّه علیه و آله است، چنانچه اخبار ما مشعر به آن است، پس جمله به لحاظ معنا عطف شده است، گویا که گفته است: ما داود را بیهوده امتحان نکردیم بلکه او را امتحان نمودیم تا از نقص موجود در او خلاصش کنیم و آسمان و زمین را بیهوده و باطل نیافریده‏ایم.

یا جمله حالیّه است، یعنى براى خلق آسمان و زمین غایت‏هاى متعدّدى است که آن نیز براى شما مشهود و معلوم است و آن تولید موالید و براى تولید موالید نیز غایت‏هاى متعدّدى است که براى شما مشهود و معلوم است و همه آن غایت‏ها به بهره بردن انسان در معاش خود برمى‏گردد، زندگى و حیات انسان، زندگى پست او غایت غایات و نهایت نهایت‏ها نیست تا خلق همه باطل نشود.

و بنابراین مؤمن و مفسد، متّقى و فاجر نمى‏ شود که مساوى باشند.

ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا بیهوده بودن خلقت گمان و پندار کسانى است که به خدا یا به رسالت یا به خلافت یا به آخرت کافر شدند.

فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ مقصود از متّقین و فجّار مؤمنین و مفسدین هستند و تکرار آن با تغییر دو وصف از مؤمنین و مفسدین به متّقین و فجّار جهت تأکید و تصریح است به اینکه تقوى جز براى مؤمن نیست و فجور جز براى مؤمن نیست.

از امام صادق علیه السّلام از این آیه سؤال شد فرمود: کسانى که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند امیر المؤمنین و اصحاب او هستند آیا آنان مانند مفسدین در زمین مى‏باشند، فرمود: مفسدین مانند حبتر، زیق و اصحاب آن دو هستند، یا آیا متّقین را مانند فجّار قرار مى‏دهیم، فجّار مانند حبتر، زلام، اصحاب آن دو مى‏باشند.[۱۳] کِتابٌ‏ خبر مبتداى محذوف، یا مبتداست که خبر آن لفظ «مبارک» یا «لیدبّروا» است و معناى آن این است که قرآن کتاب است، یا على علیه السّلام کتاب است.

أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ‏ یعنى براى کسى که به آن چنگ زند داراى خیر و برکت است، تفسیر به على علیه السّلام با قول خدا: «و وهبنا لداود سلیمان» موافق‏تر و سازگارتر است.

لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ‏ مکرّر این مطلب در گذشته گفته شده که انسان مادامى‏که متّصل به ولایت نباشد بدون مغز است، آنگاه که با شروط مقرّر متّصل به ولایت شد صاحب مغز مى‏شود.

پس انسان بدون ولایت مانند گردوى بى‏مغز است و لایق آتش است، با ولایت مانند گردویى است که مغز دارد.

از امام صادق علیه السّلام آمده است: «لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ‏» امیر المؤمنین و ائمّه علیهم السّلام است، پس آنها ژرف‏بینان و خردورزان هستند.[۱۴]

آیات ۴۰- ۳۰

[سوره ص (۳۸): آیات ۳۰ تا ۴۰]

وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (۳۰) إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصَّافِناتُ الْجِیادُ (۳۱) فَقالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّی حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ (۳۲) رُدُّوها عَلَیَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ (۳۳) وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمانَ وَ أَلْقَیْنا عَلى‏ کُرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ (۳۴)

قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (۳۵) فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخاءً حَیْثُ أَصابَ (۳۶) وَ الشَّیاطِینَ کُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ (۳۷) وَ آخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفادِ (۳۸) هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ (۳۹)

وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى‏ وَ حُسْنَ مَآبٍ (۴۰)

ترجمه:

(۳۸/ ۴۰- ۳۰)

و به داود سلیمان را بخشیدیم، نیکوبنده‏اى که توّاب بود.

چنین بود که شامگاهان اسبهایى نیکو بر او عرضه داشتند.

(سلیمان سرگرم تماشاى آنان شد) آنگاه گفت: (دریغا) من چنان شیفته مهر اسبان شدم که از یاد پروردگارم غافل شدم، تا آنکه (خورشید) در حجاب (مغرب) پنهان شد.

(سپس گفت:) آنها را به نزد من بازگردانید، آنگاه به دست کشیدن بر ساقها و گردنهاى آنها پرداخت.

و به راستى سلیمان را آزمودیم و بر تخت او جسدى را افکندیم، سپس توبه کرد.

گفت پروردگارا مرا بیامرز و به من فرمانروایى‏اى ببخش که سزاوار هیچ کس غیر از من نباشد که تو بخشنده‏اى.

آنگاه باد را رام او ساختیم که به فرمان او هرجا که مى‏خواست به آهستگى روان بود.

و از دیوان نیز هر بنّا یا غوّاصى را (مسخّر او ساختیم).

و دیگرانى که به هم بسته با پایبندها بودند.

این بخشش ماست، بى‏حساب (آن را) ببخش یا براى خود نگهدار.

و او را نزد ما تقرّب و نیک سر انجامى بود.

تفسیر

وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ و به داود سلیمان را که دادیم، که چه نیک بنده‏اى بود.

إِنَّهُ أَوَّابٌ‏ سلیمان هم مثل داود بدرگاه خدا تضرّع و زارى مى‏کرد.

إِذْ عُرِضَ‏ لفظ «اذ عرض» ظرف «اوّاب» است، یا ظرف «مدح» است که از قول خدا: «نعم العبد» لازم مى‏آید، ولى در این دو صورت لازم مى ‏آید چیزى را تقیید کنیم که مقصود از آن اطلاق است، یا ظرف «اذکر» مقدّر است، چه مقصود از قول خدا: «وهبنا» یادآورى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به حال سلیمان علیه السّلام و آگاه کردن او است به اینکه خداوند على علیه السّلام را به او بخشیده است.

عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصَّافِناتُ الْجِیادُ لفظ «الصّافن» اسبى است که بر کنار سم پا، یا دست مى‏ایستد، آن از صفات پسندیده اسب است، لفظ «جیاد» جمع جواد به معناى اسب سریع السّیر و خوب است. یعنى هنگام عصر (یا شب) براى اسبهاى راهوار عرضه شد.

فَقالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّی‏ لفظ «احببت» یعنى نشستم، چون «احبّ» در این معنا استعمال شده است، یا از محبّت است و معناى آن این است که من نوع حبّ خیر (دوستى اسبان) را دوست داشتم در حالى که از ذکر پروردگارم متقاعد و غافل ماندم یا «حبّ الخیر» مفعول به است، اگر «احببت» به معناى «تقاعدت» یعنى نشستن و غافل شدن باشد «حبّ الخیر» مفعول له مى‏شود و مقصود از «خیر» اسب است، چون عرب اسب را خیر مى‏نامد و مقصود این است که توجّه به اسبان او را از نماز و ذکر خدا غافل نمود تا آفتاب غروب کرد.

از نبىّ صلّى اللّه علیه و آله روایت شده که فرمود: خیر تا روز قیامت به پیشانى اسبان گره خورده است، ممکن است مقصود مال فراوان باشد، چنانچه خیر در قول خداى تعالى: «ان ترک خیرا» به مال زیاد تفسیر شده است.[۱۵] حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ‏ یعنى نماز را فراموش کرد تا آفتاب پشت پرده شب پنهان شد.

فاعل «توارت» خورشید است، به قرینه حال و قرینه ذکر «عشىّ» که‏ مستلزم سیر خورشید است.

و بعضى گفته‏اند: یعنى اسبان از نظر او به سبب حجاب پنهان شدند و مقصود از حجاب حجابى است که در آغل و محلّ خواب اسبان بوده است.

یا سلیمان مأمور به اجراى آن شد، مشغول تفکّر و اندیشه و نظر در آن بود که از نظرش پنهان گشت.[۱۶] رُدُّوها عَلَیَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ‏ اخبار از طریق خاصّه وارد شده که سلیمان علیه السّلام روزى عصر مشغول بازدید اسبان شد، چون مى‏خواست جهاد برود، نماز عصر را فراموش کرد و وقتش گذشت و آفتاب غروب کرد، در بعضى اخبار آمده است: که اوّل وقت نماز فوت شد، بعضى گفته‏اند: نماز نافله از او فوت شد، پس سلیمان به ملائکه گفت: به امر خدا آفتاب را براى من برگردانید تا نمازم را در وقتش بخوانم، پس آفتاب را براى او بازگردانیدند، پس دو ساق و گردنش را مسح کرد و اصحابش را که نمازشان فوت شده بود امر کرد که چنین کنند و این وضوى آنها بود، سپس نماز خواند و وقتى آن را تمام کرد آفتاب غروب نمود و ستارگان در آمدند.[۱۷] بعضى گفته‏اند: سلیمان به اصحابش گفت: اسبها را بر من برگردانید، اسبها را برگردانیدند و سلیمان پاها و گردنهاى اسبان را با شمشیر زد، چون آنها سبب فوت نماز او شده بودند،[۱۸] و در تصحیح این مطلب گفته شده که آن اسبان عزیزترین مال او بود، آنها را ذبح کرد تا گوشتشان را بر مساکین تصدّق نماید که‏ «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ».[۱۹] وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمانَ‏ یعنى او را امتحان نمودیم.

وَ أَلْقَیْنا عَلى‏ کُرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ‏ از نبىّ صلّى اللّه علیه و آله روایت شده: سلیمان روزى در مجلس خود گفت: امشب نزد هفتاد زن مى‏روم که هر کدام از آنها پسرى به دنیا بیاورند که در راه خدا شمشیر بزند، نگفت: «ان‏شاءالله» پس نزد زنان رفت، ولى هیچ‏کدام از زنان حامله نشدند جز یک زن که آن هم یک همزاد و شبیه به آدم به دنیا آورد، سپس فرمود: سوگند به کسى که جان محمّد به دست اوست اگر مى‏گفت: «ان‏شاءالله» همه آنها سواره در راه خدا جهاد مى‏کردند.

و جسدى که روى کرسى سلیمان بوده همین بود.

از امام صادق علیه السّلام آمده است: وقتى براى سلیمان بن داود فرزندى دنیا آمد جنّ و شیاطین به یکدیگر گفتند: اگر این فرزند زنده بماند بلایى از او به ما مى‏رسد همان‏طور که از پدرش رسید، سلیمان از جنّ و شیاطین بر فرزندش ترسید و او را در میان ابرها شیر داد و بزرگ کرد، دیگر چیزى احساس نکرد جز آنکه او را بر روى تختش مرده دید، تا آگاهى و تنبیه بر این مطلب داده شود که‏ بر حذر بودن فرار کردن از قضا و قدر جلوگیرى نمى‏کند. و مورد سرزنش قرار گرفتن سلیمان بجهت ترس او از شیاطین است.[۲۰] بعضى گفته‏ اند: مقصود از جسد شیطان است که بر تخت سلیمان نشسته است، جسد نامیده شده چون از روح انسان خالى است.[۲۱] در علّت ابتلاى سلیمان به از بین رفتن ملک و پادشاهى‏ اش ذکر شده که زنى در خانه سلیمان صورتى را عبادت و پرستش مى ‏کرد و سلیمان از او آگاه نبود.[۲۲] نقل شده که سلیمان وقتى با یمانیّه ازدواج نمود آن زن فرزندى به دنیا آورد و او را دوست مى‏داشت پس ملک‏ الموت بر سلیمان نازل شد، ملک‏ الموت زیاد بر سلیمان نازل مى‏شد، این بار نگاه خاصّى به فرزند سلیمان کرد، سلیمان از این موضوع ناراحت شد و بى ‏تابى نمود، به مادر فرزند گفت ملک‏ الموت به این فرزند نگاه مخصوص نمود گمان مى‏کنم که مأمور به قبض روح او بود، پس به جنّ و شیاطین گفت: آیا شما چاره و حیله‏اى دارید که این فرزند را از مرگ فرارش دهید؟ یکى از آنان گفت: من او را زیر چشمه آفتاب در مشرق مى‏گذارم، سیمان گفت: ملک‏ الموت به آنجا مى‏رسد، دیگرى گفت: من او را در بین ابر و هوا نگه مى‏دارم، پس آن فرزند را بالا برد و در بین ابرها گذاشت، ملک‏ الموت آمد و در همان‏جا روحش را قبض کرد، جسد مرده او بر روى تخت سلیمان افتاد، پس سلیمان فهمید که خطا و اشتباه کرده و خداى تعالى این مطلب را دراین آیه: وَ أَلْقَیْنا عَلى‏ کُرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ‏ براى ما حکایت کرده است.[۲۳] امثال این روایت و روایات سلب ملک سلیمان، جلوس شیطان بر تخت او، متوقّف بودن ملک سلیمان بر یک انگشتر از رموزى است که بین پیشینیان بوده است، عامّه صورت ظاهر و مفاهیم عامى آنها را گرفته و به انبیا علیهم السّلام چیزهایى نسبت داده‏اند که اصلا مناسب یک مؤمن نیست تا چه رسد به شخص کامل یا نبىّ صلّى اللّه علیه و آله.

قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی‏ پس از آنکه سلیمان فهمید ما او را امتحان کرده‏ایم گفت: پروردگارا مرا ببخش.

وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ‏ پروردگارا تو زیاد بخشش مى‏کنى و عادت تو هبه و بخشش کردن است، زیاد بخشیدن منحصر در تو است، لذا این درخواست را از تو مى‏کنم، اگر چه درخواست من نسبت به ما بزرگ و مهمّ است، ولى نسبت به بخشش و جود تو کوچک است.

بدان که از ظاهر آیه چنین بنظر مى‏رسد که سلیمان نسبت به عطاى ملک و پادشاهى به غیر خودش بخل مى‏ورزید، در اخبار نیز به این مطلب اشاره شده است، مانند قول رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله که فرمود: خدا برادرم سلیمان بن داود را رحمت کند، او بخیل نبود و اینکه در اخبار از بخل او آمده است، در رفع این توهّم مى‏توان گفت: مراد از این آیه «لا ینبغى» که گفته شده است بعد از من به احدى این ملک نرسد، یعنى به غلبه و ستمگرى نرسد، زیرا آن ملک عطا و بخشش‏ الهى بر سلیمان بود و امکان نداشت که درباره ‏اش گفته شود، یا غلبه بوده است مانند سرزمین ستمگران (دیکتاتورها)، از آن جهت که خدا باد و جمله‏ى جنبندگان و پرندگان زمین را تحت فرمان او قرار داد.

در اخبار در بیان قول پیامبر صلّى اللّه علیه و آله آمده است: که او با اعتراض و بدگویى بخل نورزید و بخل او آن چیزى نیست که آنان تصوّر مى‏کنند.[۲۴] و از بزرگان است که مراد بخشیدن ملکى بوده است که لایق مقام او باشد که دیگرى پس از آن به آن مقام نیست، بلکه‏ فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخاءً حَیْثُ أَصابَ‏ ما درخواست او را اجابت کردیم و باد را مسخّر او گردانیدیم که هرجا بخواهد به آرامى روان شود.

وَ الشَّیاطِینَ‏ شیاطین را براى او مسخّر کردیم‏ کُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ‏ بدل تفصیلى از «شیاطین» است.

وَ آخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفادِ و دیگران از شیاطین را به دست او به غل و زنجیر کشیدیم، در حالى که به او گفتیم: هذا این ملک و پادشاهى که به تو دادیم براى احدى از بشر نبود، یا این اعطا و بخشش‏ عَطاؤُنا عطا و بخشش ماست.

فَامْنُنْ‏ به هر کس هر چه که خواهى بده‏ أَوْ أَمْسِکْ‏ هر چه خواهى از هر کس که خواهى امساک کن.

بِغَیْرِ حِسابٍ‏ بدون حساب و اندازه در مورد آنچه که به دیگرى مى‏دهى و آنچه که امساک مى‏کنى زیرا آنچه که ما به تو دادیم فراوان است، با بخشیدن به دیگران بدون حساب و اندازه چیزى از آن کم نمى‏شود، یا مقصود این است که ما تو را نسبت به آنچه که عطاء کردى یا امساک نمودى مطالبه و مؤاخذه نمى‏کنیم، چون کار را به خودت واگذار کردیم.

از امام صادق علیه السّلام در قول خداى تعالى: هذا عَطاؤُنا … تا آخر آیه» آمده است که فرمود: به سلیمان ملک عظیم و بزرگى داده شد، سپس این آیه در مورد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله جریان پیدا کرد، که او مى‏توانست هر چه را که بخواهد و به هر کس بخواهد ببخشد یا منع کند، به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله چیزى عطا نمود که برتر و بهتر از چیزى بود که به سلیمان داده شد، چه خداى تعالى فرمود: آنچه که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به شما داد آن را بگیرید و آنچه را که از آن نهى کرد خوددارى کنید.[۲۵] درخواستى است درباره آنچه که در خور مقام او بوده و کسى را فوق آن مقام امکان نداشته است.

به امام رضا علیه السّلام گفته شد: حقّ و لازم است بر ما که از شما سؤال کنیم؟ فرمود: بلى، گفته شد: آیا حقّ است بر شما که بما جواب دهید؟ فرمود: آن مربوط به ماست اگر خواستیم جواب مى‏دهیم، اگر خواستیم جواب نمى‏دهیم.

وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى‏ وَ حُسْنَ مَآبٍ‏ این جمله جهت رفع توهّم این مطلب است که درجات آخرت و نزدیکى به خدا شاید با این ملک عظیم دنیوى منافات داشته باشد، چون دنیا و آخرت دو
هوو هستند که جمع نمى‏شوند.


[۱] معانى الاخبار: ص ۲۲، ح ۲.

[۲] مجمع البیان: ج ۸ و ۷، ص ۴۶۵.

[۳] مجمع البیان: ج ۸ و ۷، ص ۴۶۵، با اختلاف مختصر.

[۴] مجمع البیان: ج ۸ و ۷، ص ۴۶۸.

[۵] جوامع الجامع: ص ۴۰۴.

[۶] صافى: ج ۴، ص ۲۹۴. عیون الاخبار: ج ۲، ص ۲۳۰، باب ۵۴، ح ۳.

[۷] جوامع الجامع: ص ۴۰۴.

[۸] صافى: ج ۴، ص ۲۹۴. عیون الاخبار: ج ۲، ص ۲۳۰، باب ۵۴، ح ۳.

[۹] تفسیر بیضاوى: ج ۲، ص ۳۰۷.

[۱۰] صافى: ج ۴، ص ۴۹۵. عیون اخبار الرّضا: ج ۱، ص ۱۵۴، باب ۱۴، ح ۱.

[۱۱] صافى: ج ۴، ص ۲۹۶.

[۱۲] صافى: ج ۴، ص ۲۹۶. مجمع البیان: ج ۷ و ۸ ص ۴۷۲.

[۱۳] صافى: ج ۴، ص ۲۹۷. تفسیر قمى: ج ۲، ص ۲۳۴.

[۱۴] تفسیر قمى: ج ۲، ص ۲۳۴، ذیل حدیث ۱.

[۱۵] مجمع البیان: ج ۷ و ۸، ص ۴۷۵.

[۱۶] مجمع البیان: ج ۷ و ۸، ص ۴۷۵.

[۱۷] الفقیه: ج ۱، ص ۲۰۲، ج ۷ و ۶.

[۱۸] تفسیر قمى: ج ۲، ص ۲۳۴.

[۱۹] مجمع البیان: ج ۷ و ۸، ص ۴۷۵.

[۲۰] ( ۱، ۲، ۳) مجمع البیان: ج ۷ و ۸، ص ۴۷۵ و ۴۷۶.

[۲۱] ( ۱، ۲، ۳) مجمع البیان: ج ۷ و ۸، ص ۴۷۵ و ۴۷۶.

[۲۲] ( ۱، ۲، ۳) مجمع البیان: ج ۷ و ۸، ص ۴۷۵ و ۴۷۶.

[۲۳] تفسیر قمى: ج ۲، ص ۲۳۰.

[۲۴] علل الشرائع: ج ۱، ص ۷۱، ح ۱.

[۲۵] صافى: ج ۴، ص ۳۰۱. کافى: ج ۱ ص ۲۶۸، ح ۱۰.

ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج‏۱۲، ص: ۲۹۲

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=