ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه»سوره الکهف۱-۲۹
سورهى کهف
و آن یکصد و یازده ۱۱۱ آیه است که همه در مکّه نازل شده است، برخى گفتهاند جز آیهى «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ …» در مکّه نازل شده است.
آیات ۵- ۱
[سوره الکهف (۱۸): آیات ۱ تا ۵]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْکِتابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً (۱) قَیِّماً لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِنْ لَدُنْهُ وَ یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً (۲) ماکِثِینَ فِیهِ أَبَداً (۳) وَ یُنْذِرَ الَّذِینَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً (۴)
ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَ لا لِآبائِهِمْ کَبُرَتْ کَلِمَهً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلاَّ کَذِباً (۵)
ترجمه:
(۱۸/ ۵- ۱)
به نام خداى بخشندهى مهربان
ستایش مخصوص خداست که بر بندهى (خاصّ) خود (محمّد صلّى اللّه علیه و آله) این کتاب بزرگ را نازل کرد و در آن هیچ نقص و عوجى ننهاد،
تا با این کتاب خلق را از عذاب سخت خدا بترساند و اهل ایمان را که اعمال آنها نیکوست به اجر بسیار نیکو بشارت دهد،
که در آن سر منزل پرنعمت بهشتى زندگانى ابدى خواهند داشت،
و بترسان از عذاب آنان را که گفتند خدا فرزندى براى خود برگرفته است،
که آنها که به این سخن جاهلانهى باطل قایلند نه خود، نه پدرانشان از روى علم و دانش سخن نمىگویند این کلمهى کذب و افتراى بزرگ که از دهنشان خارج مىشود جز دروغ چیزى نیست.
تفسیر
بسم الله الرحمن الرحیم الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْکِتابَ اضافهى عبد براى عهد است محمّد صلّى اللّه علیه و آله؛ و مقصود از الْکِتابَ کتاب نبوّت است که صورت آن قرآن است، یا مقصود قرآن است.
لفظ الْحَمْدُ لِلَّهِ مشعر بر این است که جمیع حمد و ستایشها بر هر چیزى که باشد به حمد و ستایش خدا بر مى گردد، چه تعلیق حمد بر اللّه مشعر بر جمیع اوصاف حمیده و پسندیده است، پس از این اشاره و اشعار، معظم و بزرگترین صفتى را که بر آن حمد مىشود ذکر کرد صفت نزول کتاب نبوّت است که قوام معاش و معاد بر آن است.
وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً لفظ «عوج» بر وزن «عنب» اعوجاج و کجى از هر چیزى است از اجسام محسوس و نامحسوس «عوج» با حرکت به معناى کجى و اعوجاج اجسامى است که از شأن آنها استقامت و راستى است، مانند دیوار و عصا.
لفظ «عوج» بر وزن «عنب» است مخصوص معانى است، معناى آیه این است که خداوند براى کتاب نبوّت انحراف از استقامت و راستى قرار نداد نه از جهت صعود و نه از جهت نزول، زیرا کتاب از جانب خدا بر استقامت و راستى نازل شده و بر استقامت و راستى منتهى مى شود، و کسى که به قرآن متوسّل شود او را با استقامت و راستى به سوى خدا مىبرد، قَیِّماً حال از کتاب یا ضمیر مجرور به لام است و براى مبالغه، از «قام یقوم»، قام الرّجل المرأه و علیها، و قام الرّجل اهله هنگامى گفته مى شود که مرد مئونه و نفقهى اهل و عیالش را بدهد و قیام به کار و شأن آنها بکند.
بنا بر این مقصود این است که کتاب نبوّت قیّم بر جمیع کتب آسمانى حتّى قرآن است، بدینگونه که آنها را بیان مى کند و موارد احکامشان را تعیین مى نماید، و قیم جمیع کسانى است که بر آن متوسّل مى شوند بدین گونه که آنچه را که احتیاج دارند در امر معاش افاده مى کند.
ممکن است لفظ «قیّما» حال از عبد باشد که او نیز قیّم هر کج شده و کفایت کنندهى هر محتاج است.
لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدِیداً تا آنان را از عذاب شدید در دنیا به سبب کشتار، اسارت و غارت؛ هم چنان که انذار نمود و آن عذاب واقع شد و چنانچه براى کفّار در حین احتضار حاصل مىشود، و هم چنین بترساند از عذاب آخرت به سبب برزخها، قیامت و جهنّم.
بأس شدید به على علیه السّلام تفسیر شده است، زیرا که آن حضرت براى مؤمنین رحمت و براى کافران در دنیا و آخرت عذاب و بأس است.
مِنْ لَدُنْهُ از نزد عبدى که کتاب بر او نازل شده است، چنانچه تفسیر بر آن شده است؛ یا از نزد خدا، و گاهى لدن رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و هم چنین لدن اللّه تعالى بر على علیه السّلام تفسیر شده است.
وَ یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ انذار و ترساندن را به صورت مطلق آورد تا اشعار بر این باشد که انذار براى مؤمنین و کفّار است بر خلاف بشارت و مژده که مخصوص خوبان است، و انذار مؤمنین از جهت آمیختگى و شایبهى کفر است وگرنه حیثیت ایمان مقتضى بشارت دادن است نه انذار و ترساندن.
أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً اجر نیکو بهشت و نعمتهاى آن است، و رضوان از جانب خدا بزرگتر است.
ماکِثِینَ فِیهِ أَبَداً وَ یُنْذِرَ الَّذِینَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً تخصیص بعد از تعمیم است تا این صنف از کفّار بیشتر رسوا شوند، و مبالغه در قبح قول آنهاست، کفّارى که گفتند: ملایکه دختران خدا هستند و آنان که گفتند: عزیز پسر خدا! و آنان که گفتند: مسیح پسر خداست و ما فرزندان او هستیم.
ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ در مقام نفى علم آنان در گفته هایشان از اوّل، با این که آن سخنان در اصل باطل و خود به خود منتفى است براى اشعار بر این است که مذمت و سرزنشى بوده باشد بر قول بدون علم، اعمّ از این که باطل یا حقّ باشد که این جهت بر سایر جهات ذمّ تقدم دارد.
پس واى به حال کسى که بدون علم، بدون اذن و با گمان چیزى را بگوید و سپس بگوید که آن نزد خداست؛ در اینجا چیزى بدون علم گفته، سپس آن را به خدا نسبت داده است.
وَ لا لِآبائِهِمْ کلمهى مبالغه است که در مقام ذمّ گفته مىشود، یا این که براى ذمّ دیگرى است، آنها بدون علم سخنانى گفتند و در آن از پدرانشان تقلید کردند در حالى که آنها نیز علم بر مطلب نداشتند؛ پس از دو جهت مورد نکوهش قرار مىگیرند یکى از جهت تقلید و دیگرى از جهت اخذ از جاهل که علم ندارد.
کَبُرَتْ کَلِمَهً تَخْرُجُ مِنْ أَفْواهِهِمْ پس از آن که آنها را به جهت قول بدون علم و با تقلید در گفتار از کسى که علم ندارد مذمت نمود در این جمله به جهت قبح و زشتى گفتارشان نیز ذمّ نمود، إِنْ یَقُولُونَ إِلَّا کَذِباً جز دروغ نگویند و در گفتارشان احتمال صدق و راستى وجود ندارد.
آیات ۱۲- ۶
[سوره الکهف (۱۸): آیات ۶ تا ۱۲]
فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً (۶) إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِینَهً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً (۷) وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعِیداً جُرُزاً (۸) أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً (۹) إِذْ أَوَى الْفِتْیَهُ إِلَى الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً (۱۰)
فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً (۱۱) ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَداً (۱۲)
ترجمه:
(۱۸/ ۱۲- ۶)
اى رسول نزدیک است که تو اگر امّت به قرآن ایمان نیاورند جان عزیزت را از شدّت حزن و تأسّف بر آنان هلاک سازى،
ما آنچه در زمین جلوه گر است زینت و آرایش ملک زمین قرار دادیم تا مردم را به آن امتحان کنیم که کدامیک در طاعت خدا عملشان نیکوتر خواهد بود،
و ما آنچه را زیور زمین گردانیدیم باز همه را به دست ویرانى و فنا مىدهیم،
اى رسول ما تو پندارى که قصّهى اصحاب کهف و رقیم در مقابل این همه آیات قدرت و عجایب حکمتهاى ما واقعهى عجیبى است،
آنگاه که آن جوانان کهف در غار کوه پنهان شدند از درگاه خدا مسئلت کردند که بار الها تو در حقّ ما به لطف خاصّ خود رحمتى عطا فرما و بر ما وسیلهى رشد و هدایت کامل مهیّا ساز،
پس ما بر گوش آنان تا چند سالى پردهى بى هوشى زدیم،
پس از آن آنان را برانگیختیم تا معلوم گردانیم کدامیک از آن دو گروه مدّت درنگ در آن غار را بهتر احصا خواهند کرد.
تفسیر
فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ پس نزدیک است که خودت را از غم و اندوه ایمان نیاوردن مردم به قرآن هلاک کرده و بکشى.
عَلى آثارِهِمْ اگر ایمان به حدیث اصحاب کهف نیاورند، یا اگر بر همهى قرآن یا بر حدیث ولایت على علیه السّلام، که معناى اخیر مقصود است إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً در حالى که تأسّف مى خورى بر پشت کردن آنها به ایمان، و حریص هستى که ایمان بیاورند بر على علیه السّلام.
إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زِینَهً لَها تعلیل براى آن چیزى است که از مفهوم عتاب و سرزنش استفاده مىشود، سزاوار نیست که تو بر پشت کردن آنها حسرت بخورى چون آنها به آنچه که زینت روى زمین است مغرور شدند، و ما آنچه را که روى زمین است زینت آن قرار دادیم.
لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا غایت و هدف کوشش کردن مؤمن در حسن و خوبى عمل است و مغرور شدن کافر امر عرضى است.
وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعِیداً جُرُزاً آنچه را که روى زمین زینت قرار دادیم همه را از بین برده و در زمینى قرار مىدهیم که هیچ نباتى بر روى آن نباشد، لفظ «جرز» از «جرز» به معناى قطع است نباتات روى زمین را قطع مىکنیم و این جمله نسبت نادانى دادن بر کسانى است که به زینت زمین مغرور شدند و آنانى که رغبتى بر طالبین آخرت ندارند، و هم چنین براى دلدارى دادن بر کسى است که چیزى از زینت دنیا ندارد.
قصّهى اصحاب کهف و رقیم
أَمْ حَسِبْتَ خطاب بر نبىّ صلّى اللّه علیه و آله، یا بر هر کسى که خطاب در مورد او ممکن باشد، این جمله اضراب[۱] از فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ مىباشد به اعتبار معناى، چون به معناى «أ أنت باخع نفسک» مىباشد، چون این جمله در مقام انکار است اگر چه با لفظ ترجى ادا شده است، یعنى آیا تو از شدّت تأسّف و ناراحتى خودت را هلاک مى سازى؟! یا گمان کردى آنچه که مقام ایمان و اصحاب ایمان در عجب است که وصول بر آن ممکن نیست؟! پس گمان کردى: أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً شگفتى دارد از نشانه هاى ما اصحاب کهف و رقیم؟ در اخبار ما وارد شده که «رقیم» یک لوح یا دو لوح از مس بوده که در آن داستان جوانان و آنچه که دقیانوس پادشاه از آنها خواسته نوشته شده بود.
و بعضى گفتهاند که «رقیم» اسم کوهى است که کهف در آن قرار داشته، یا صحرایى بوده که کهف در آنجا بوده یا اسم قریهى آنها، یا اسم سگى است که با آنها بوده است.
و برخى گفتهاند: اصحاب رقیم یک گروه دیگرى بودهاند که خداوند داستان آنها را ذکر نکرده، و داستان آنها چنین بوده است: آنان سه نفر بودند که براى طلب روزى بر اهلشان از شهر خارج شدند، در بین راه بار آن آنها را گرفت، و پناه به غارى بردند که ناگهان سنگى افتاد، و در غار را گرفت.
یکى از آنها گفت: هر کس از شما عمل نیکویى با اخلاص براى خدا انجام داده ذکر کند تا شاید خدا بر ما رحم کند، پس یکى از آنها گفت: من روزى اشخاصى را اجیر کرده بودم، پس مردى وسط روز آمد و بقیهى روز را همانند کارگران دیگر کار کرد، و من از اجرت او چیزى کم نکردم و مانند بقیهى اجرت کامل دادم که یکى از کارگران عصبانى شد و اجرتش را نگرفت و رفت، من هم اجرت آن را به کنارى گذاشتم در این بین به گاوى برخورد کردم که بچّه تولید نسل کرد و ما شاء اللّه خیلى زیاد شد.
پس از مدّتى پیر مرد ضعیفى به من مراجعه کرد که او را نمىشناختم، گفت: من پیش تو حقّى دارم و داستان خودش را گفت تا او را شناختم و فهمیدم همان کارگر است که با پول او این همه گاو پدید گشته است، همه را یکجا به او دادم، بار خدایا اگر این کار را براى رضاى تو کردم فرج وگشایشى در کار ما حاصل کن.
پس ناگهان در کوه شکافى پدید آمد تا همه روشنایى بیرون را دیدند.
دوّمى گفت: من قوت و غذا اضافه داشتم و مردم به قحطى و سختى دچار شدند، در این هنگام زنى آمد و از من روزى و قوت طلب کرد، من گفتم: به تو چیزى ندهم تا تو سهم مرا بدهى پس ابا کرد و برگشت، سپس دو باره آمد و آنچه را که قبلا گفته بودم تکرار کردم که باز برگشت و رفت، سپس داستان را به شوهرش گفت، شوهرش گفت: چارهاى نیست و اجابت کرده و به خانواده ات کمک کن، پس آن زن آمد و خود را تسلیم کرد، و وقتى او را لخت کرده و قصد او نمودم به لرزه افتاد، گفتم چه شده؟ چرا مىلرزى؟
گفت از خدا مى ترسم، گفتم تو در شدّت و سختى و قحطى از خدا ترسیدى و من در رفاه نترسم؟! پس آن زن را به حال خود گذاشتم و هر چه مى خواست به او دادم.
بار خدایا اگر این کار را براى رضاى تو کردم ما را نجات بده؛ پس شکاف بیشتر شد تا آنجا که همدیگر را دیدند و شناختند.
سوّمى گفت: من پدر و مادر پیرى داشتم و داراى گوسفندى نیز بودم، همیشه اوّل پدر و مادرم را آب و طعام مى دادم و سپس به گوسفندم مى رسیدم؛ روزى گرفتار شدم تا عصر شد، پیش اهل خانه آمدم و ظرف شیر را گرفتم و پیش اهل خانه آمدم و دیدم آنها خوابیدهاند، بیدارشان نکردم و نزد آن دو ایستادم تا خودشان بیدار شدند، پس ایشان را سیراب کردم؛ خدایا اگر این کار را براى رضاى تو کردم فرجى کن و ما را نجات بده، پس خداوند آنان را نجات داد.
داستان کهف به طور اجمال آن طور که از اخبار استفاده مىشود چنین است که: آنان از اصحاب دقیانوس پادشاه بودند که آن پادشاه مردم را بر عبادت بتها فرا مى خواند، در حالى که آنان فقط به پروردگارشان ایمان آورده بودند و عبادت بتها را ردّ مى کردند و با مردم به عبادت بتها حاضر مى شدند و کسى از دین آنها اطلاعى نداشت، و حتّى هیچ یک از آن چند نفر از مذهب دیگرى خبر نداشت، و مدّت طولانى بر همین منوال گذشت، تا این که از موافقت با دقیانوس و قومش خسته و کسل شده و به قصد فرار و با اظهار قصد شکار از قریه خارج شدند.
اتّفاقا همهى آنها در یک روز این کار را کرده و در صحرا به هم پیوستند، از کار همدیگر و خروجشان از قریه پرسیدند، و پس از آن که از همدیگر پیمان و عهد گرفتند هر کدام دین و قصد خویش را اظهار نموده و همه فهمیدند که یک دین و یک قصد دارند.
پس بر مسیر و راهى که باید بروند با هم توافق کردند، و در راه به چوپانى برخورد کرده و او را بر توحید و خداپرستى فراخواندند که او اجابت نکرد، ولى سگش اجابت نمود و رفتند و به غار داخل شدند، خداوند ایشان را سیصد و نه سال میراند یا خواباند، بنا بر اختلافى که در روایات است.
پس از این مدّت خداوند آنها را زنده یا بیدار کرد و بین خودشان پرسشهایى کردند همانطور که خداوند حکایت کرده است.
سبب نزول این سوره چنانچه در خبر است این است که قریش سه نفر را پیش علماى یهود به نجران فرستادند تا مسایلى را از آنها یاد بگیرند و برگردند و از محمّد صلّى اللّه علیه و آله بپرسند که شاید او را مجاب و ملزم سازند.
پس رفتند و از آنها پرسیدند؛ علماى یهود گفتند: بروید و از محمّد صلّى اللّه علیه و آله از سه مسئله بپرسید، اگر جواب او موافق با آنچه که در نزد ما است بود پس او راستگو است، سپس از او یک مسئلهى دیگر بپرسید، اگر ادّعا کرد که آن را مى داند پس او دروغگو است.
پس گفتند سؤال کنید از جوانانى که از شهر بیرون شدند و غایب شدند و مدّتى به خواب رفتند، عدد آنها چند نفر بوده؟
چقدر خوابیدند؟ و غیر از آنها چه چیزى با آنها بود؟ و داستان چگونه است؟ سپس از موسى علیه السّلام و کسى که خداوند امر بر پیروى او کرده چه کسى است؟ و داستان او چگونه بوده است؟
سپس سؤال کنید از طواف کنندهاى که مشرق و مغرب را طواف کرد تا به سدّ یأجوج و مأجوج رسید، او کیست و داستانش چگونه است؟
این سه مسئله و سه داستان را براى آن سه نفر که از قریش رفته بودند املا کردند؛ آنها برگشته و سؤالها را از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله پرسیدند، پس فرمود:
جواب همهى این سؤالها را فردا مى دهم و نگفت ان شاءالله، پس وحى از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله چهل روز قطع شد، تا پیامبر صلّى اللّه علیه و آله اندوهگین و غمگین شده و یارانش به شکّ و تردید افتادند، قریش خوشحال شده و استهزا نموده و اذیّت و آزار کردند و ابو طالب قدّس سرّه محزون گشت.
پس از چهل روز جبرئیل علیه السّلام سورهى کهف را نازل نمود، و سبب تأخیر این بود که پیامبر استثناى «إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» را ترک کرد.
«کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً» آیا گمان کردى که آنها از آیت و نشانه هاى ما عجب بود، یعنى با توجّه بر عجایب آیات و نشانه هایى که به تو دادیم، و معظم آیات را به تو دادیم، چه اصحاب کهف و ایمان ایشان در مقابل آنچه که بر تو دادیم امر سهل و آسانى است در نهایت سهولت.
إِذْ أَوَى الْفِتْیَهُ إِلَى الْکَهْفِ لفظ (اذ) تعلیل گمان و حسبان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله، یا تعلیل براى (عجبا) است، یا مفعول «اذکر» یا «ذکر» مقدّر است؛ و لفظ الْفِتْیَهُ جمع «فتى» است، و آن همانطور که بر عبد و جوان و خادم و مطیع از لاف مى شود بر مؤمن نیز اطلاق مى شود، چون مؤمن عقلا جوان است، وگرنه همهى آنان که در کهف بودند از نظر سنى پیر بودند.
فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً از باب التجا و استغاثه گفتند: پروردگارا از نزد خود بر ما بخششى ده براى ما از امرمان رشدى مهیّا فرما، مقصود از «امرنا» دین ما که به سبب مهاجرت از کفّار و فرار از اشرار و طلب سنّت خوبان گردیده است.
(رشدا) وسیلهى رشد در معاش ما قرار بده که به سبب آن به رشد و هدایت برسیم که براى ما زندگى با خلق ممکن باشد چنانچه خداى تعالى فرموده: وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرْفَقاً چیزى براى شما مهیّا مىکند که بتوانید با خلق مدارا کنید.[۲] فَضَرَبْنا عَلَى آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَداً بر گوشهاى آنان طىّ سالهاى معدودى حجاب و پردهاى گذاشتیم به موجب مرگ یا خواب که آنها را از شنیدن صداها منع مىکند.
ثُمَّ بَعَثْناهُمْ بعد از سیصد سال آنها را برانگیختیم لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ تا علم ما ظاهر شود که کدامیک از دو حزب، حزب خدا که قوم تو که سخنت را مى شنوند و گوش مى دهند از جملهى آنان مى باشند، و حزب شیطان که مشرکین و آنانى که بهانه جویى کرده و با تو احتجاج مى کنند از جملهى حزب شیطان هستند، یا مقصود این است که کدامیک از دو حزب خود اصحاب کهف و کسانى که بر ایشان اطّلاع پیدا کردند.
أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَداً «احصى» فعل ماضى است و «لما لبثوا» حال از قول خدا «امدا» مىباشد، و خود «امدا» مفعول «احصى » است، یا «لما لبثوا» مفعول آن است، و لام زایده است براى تقویت آورده شده است و «امدا» تمیز است؛ و محتمل است که «احصى» افعل التّفصیل از «احصاء» بر خلاف قیاس باشد، بنا بر این قول خدا «امدا» تمیز از «ما» در «لما لبثوا» است.
آیات ۲۳- ۱۳
[سوره الکهف (۱۸): آیات ۱۳ تا ۲۳]
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْیَهٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً (۱۳) وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً (۱۴) هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَهً لَوْ لا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً (۱۵) وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرْفَقاً (۱۶) وَ تَرَى الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَزاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ وَ هُمْ فِی فَجْوَهٍ مِنْهُ ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً (۱۷)
وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً (۱۸) وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِیَتَساءَلُوا بَیْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِینَهِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً (۱۹) إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً (۲۰) وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَهَ لا رَیْبَ فِیها إِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً (۲۱) سَیَقُولُونَ ثَلاثَهٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَهٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَیْبِ وَ یَقُولُونَ سَبْعَهٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما یَعْلَمُهُمْ إِلاَّ قَلِیلٌ فَلا تُمارِ فِیهِمْ إِلاَّ مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً (۲۲)
وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً (۲۳)
ترجمه:
(۱۸/ ۲۳- ۱۳)
«ما قصّهى آنان را بر تو به درستى حکایت خواهیم کرد آنها جوان مردانى بودند که به خداى خود ایمان آوردند و ما بر مقام ایمان و هدایتشان بیفزودیم،
ما بر دلهاى آنها علاقه (محبّت و توحید و ایمان به خدا) را محکم ساختیم که آنها قیام کرده و گفتند خداى ما پروردگار آسمانها و زمین است و ما هرگز جز آن خداى یکتا هیچکس را به خدایى نمى خوانیم که اگر بخواهیم سخت راه خطا و ظلم پیموده ایم،
اینان قوم ما هستند که خدایانى غیر خداى یگانه برگرفتند در صورتى که هیچ دلیلى روشن بر خدایى آنها ندارند چه ظلمى بالاتر از این افترا و دروغى است که بر خدا مى بندند؟
و آنگاه اصحاب کهف با یکدیگر گفتند: که شما چون از این مشرکان و خدایان باطلشان دورى جستید باید به غار کوه گریخته و پنهان شوید تا خدا از رحمت خود به شما گشایش و توسعه بخشد و اسباب کار شما را با روزى حلال و آسایش مهیّا سازد
و گردش آفتاب را چنان مشاهده مى کنى که هنگام طلوع از سمت راست غار آنها بر کنار و هنگام غروب نیز از جانب چپ ایشان به دور مى گردید و آنها کاملا از حرارت خورشید در آسایش بودند این حکایت یکى از آیات الهى است هر کس را خدا راهنمایى کند هدایت یافته و هر که را گمراه گرداند هرگز براى چنین کسى هیچ یار و راهنمایى نخواهد بود،
و آنها را بیدار پنداشتى و حال آن که در خواب بودند و ما آنان را به پهلوى راست و چپ بر مى گردانیدیم و سگ آنها دو دست بر آن غار گسترده داشت و اگر کسى بر حال ایشان مطّلع مى شد از آنها مى گریخت و از هیبت و عظمت ایشان هراسان مى گردید،
باز ما آنان را از خواب برانگیختیم تا میان خودشان صحبت و بحث از مقدار زمان خواب پیش آمد یکى پرسید چند مدّت در غار درنگ کردید جواب دادند یک روز تمام یا که برخى از روز دیگر بار گفتند خدا داناتر است که چند مدّت در غار بوده ایم بارى شما درهمتان را به شهر بفرستید تا مشاهده شود که کدام طعام پاکیزه تر و حلالتر است تا از آن روزى خود فراهم آورید و باید با دقّت و ملاحظه زود به طورى که هیچ کس شما را نشناسد (بروید و باز گردید)
زیرا محقّقا اگر بر شما آگهى و ظفر یابند شما را سنگسار خواهند کرد یا به آیین خودشان بر مى گردانند و هرگز روى رستگارى را نخواهید دید،
و باز ما مردم را بر حال اصحاب کهف آگاه ساختیم تا خلق بدانند که وعدهى خدا بر حقّ بوده و ساعت قیامت البتّه بى هیچ شکّ خواهد آمد تا مردمى که میانشان تنازع و خلاف در امر آنها بود پس با این همه بعضى گفتند باید گرد آنها حصار و بنایى بسازیم، خدا بر احوال آنها آگاهتر است و آنان که بر واقع احوال آنها ظفر و اطّلاع یافتند گفتند: البتّه بر ایشان مسجدى بنا کنیم،
بعضى خواهند گفت که عدّهى آن اصحاب سه نفر بود و چهارمین هم سگ آنها، و برخى دیگر از روى خیالبافى و غیب گویى مىگویند عدّهى آنها پنج نفر بود و ششمین سگ آنها و برخى دیگر گویند هفت نفر بودند و هشتمین سگ آنها (اى رسول ما) بگو خداى من به عدّهى آنها (از خلق) آگاهتر است که بر عدد آنها از خلق جز افراد قلیلى که از طرف حقّ به وحى دانسته اند هیچ کس آگاه نیست پس تو با اهل کتاب در این موضوع مجادله مکن جز آن که هر چه به ظاهر دانستى اظهار کن دیگر هرگز فتوى از احدى در این باب مپرس،و اى رسول ما تو هرگز مگو که فردا من این کار را خواهم کرد.»
تفسیر
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِ حقّ در اینجا در مقابل کذب و دروغ است، و تقدیم مسند الیه یا براى محض تقویت و یا براى حصر است، إِنَّهُمْ فِتْیَهٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً ایمان هدایت از جانب خدا به سوى خداست، وقتى که آن را با توفیق خدا تحصیل کردند ایمان آنها فزونى مى یابد، وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ ما محبّت را بر دلهاى آنان محکم کردیم و آن محبّت آنان را به سوى ما جذب کرد؛ یا مقصود این است که دلهایشان را به همدیگر پیوند دادیم و آنها را دوستدار همدیگر قرار دادیم و این معناى پس از شناختن همدیگر و اتّحادشان در دین صورت پذیرفت.
إِذْ قامُوا هنگامى که از نشستن با مشرکین و از اظهار شرک برخاستند تا از آنها فرار کنند فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً گفتند: جز خدا کسى را فرا نمىخوانیم نه در باطن و نه در ظاهر. لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً که اگر جز خدا کسى را بخوانیم راه خطا رفتهایم، چیزى گفته ایم که بعید و دور یا منحرف از حقّ است؛ این سخنان را بین خودشان بعد از تلاقى در خارج شهر گفتند، یا در دل خودشان قبل از خروج و ملاقات با همدیگر چنین حرفهایى را زدند.
هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَهً لَوْ لا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطانٍ بَیِّنٍ اینان، قوم ما خدایانى غیر خداى یگانه برگرفتند در صورتى که هیچ دلیل واضح و روشنى بر خدایى آنها نمى آورند، اعتقاد بر چیزى بدون برهان باطل است اگر چه مدعى حقّ باشند.
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً چه کسى از کسى که بر خدا افترا بسته ستمکارتر است، کسى که بر خدا چیزى نسبت بدهد که مأذون نیست، به حقّ یا باطل، و لذا وارد شده است که هر کسى قرآن را بر رأى خود تفسیر کند و به حقّ برسد باز هم خطا کرده است.
وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ هرگاه از قومتان و آنچه که غیر از خدا مى پرستند کناره گرفتید به غار پناه ببرید.
این جمله استیناف از جانب خدا، یا مقول قول آنان است که بعضى بر بعضى دیگر گفتند به غار پناه ببرید، تا از آنان فرار و با خدا خلوت نمایید.
یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ خداوند براى اجابت درخواست شما از رحمت خودش به شما توسعه و گشایش مىدهد وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرْفَقاً براى شما چیزى آماده مى سازد که بدان با خلق مدارا کنید، مانند قوّهى صبر بر آزار و اذیّت مشرکین و بخشیدن بدکارانشان و پند و اندرز دادن به نیکوکارهایشان و احسان به همهى آنها.
وَ تَرَى و ترى» غار آنها را که ببینى (اى محمّد صلّى اللّه علیه و آله یا هر کس که دیدن غار براى او ممکن باشد) الشَّمْسَ إِذا طَلَعَتْ تَزاوَرُ مى بینى که خورشید هنگام طلوع از جانب غار آنها به کنار مى رود.
عَنْ کَهْفِهِمْ ذاتَ الْیَمِینِ آن جهت از غار که در سمت راست آنها قرار دارد کنار مىرود و در خارج غار مى ایستد روبروى در غار، یا در داخل غار مىایستد پشت به در، این معناى در صورتى است که غار در جهت جنوب و درش در جهت شمال واقع شده باشد و مطلب بر عکس مىشود، اگر غار بر عکس قرار گرفته باشد.
ممکن است معناى آیه این باشد که خورشید هنگام طلوع مى بینى که از جهت راست آنها به کنار مى رود، یا در حالى که همراه طرف راست آنها است، یا خورشید به کنار مى رود در حالى که در طرف راست آنها یا همراه و صاحب طرف راست آنها است، و تصویر چگونگى موقعیت و وضع غار پس از آنچه که ذکر شد روشن است؛ یا تقدیر آیه این است: «تزاور الى ذات الیمین» بنا بر این که ظرف لغو باشد، و تصویر وضع غار همانطور که معناى آن تزاور الى ذات الیمین» باشد.
وَ إِذا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذاتَ الشِّمالِ هنگام غروب نیز خورشید به سوى شمال مىرود، یا از شمال دور مىشود، یا در ذات شمال یا در حالى که صاحب شمال است و تصویر غار بعد از تصیر کیفیّتهاى سابق مشکل نیست، وَ هُمْ فِی فَجْوَهٍ مِنْهُ و آنها در غار در گشایش و توسعه بودند به نحوى که آنها نه از گرماى خورشید متأذى بودند، و نه از تنگى غار.
ذلِکَ در غار بودنشان با وصفى که گفته شد، یا اشاره به آنچه از داستان کهف ذکر شد مىباشد، و آن جمله معترضه براى یادآورى شنوندگان است مِنْ آیاتِ اللَّهِ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ این جمله نیز جملهى معترضهى دیگرى است که اشاره به وجهى از وجوه تأویل کرده و حال آنها را به حال عدهاى از مؤمنین تشبیه مىکند.
وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً این جمله نیز مؤید جمله قبلى است و مفهوم منطوقى آن.
وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً هر کسى آنها را ببیند گمان مىکند آنها بیدارند، چون چشمهایشان باز است و نگاه مىکنند، یا گمان مىکند آنها زنده هستند، چون اجساد آنها با طراوت است و بدنهایشان تازه، وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذاتَ الْیَمِینِ وَ ذاتَ الشِّمالِ و آنها خواباند یا اموات، بر مىگردانیدیم در جهت راست و چپ؛ یعنى نگذاشتیم همیشه به یک طرف بخوابند تا زمین نتواند تغییر و تصرّفى در بدن آنها بنماید.
و در آن اشاره به اجابت دعاى آنها است که درخواست رحمت و تقلّب و تغییر به طرف راست و درخواست رشد یعنى تغییر به طرف شمال کرده بودند، و مقصود از این تعبیرها حدّ وسط بین جذب و سلوک است که بر شخص بصیر بینا استبصار به تأویل مخفى نیست.
وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصِیدِ و سگ آنها دو دست بر غار گسترده همانند دربان و نگهبان اطاعتکننده بود.
لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ اى محمّد صلّى اللّه علیه و آله اگر تو بر آنها اطّلاع پیدا مىکردى[۳] لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً و این ترس و فرار بدان جهت است که خداوند به آنها هیبت و خشیت داده یا بدنها و جسدهاى آنان مانند اجساد مردگان بود، به نحوى که ناظر و بیننده از دیدن آنها وحشت مىکرد.
وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ و هم چنان که خوابانیدن آنها یک آیت و نشانهى عجیبى بود برانگیختن و زنده کردنشان نیز نشانه و آیت دیگرى است لِیَتَساءَلُوا بَیْنَهُمْ تا از همدیگر بپرسند که بفهمند حال آنها غریبتر از آن است که فهمیده شود (کارى که خداوند در حقّ آنها انجام داده معلوم نمىشود) و بدین ترتیب یقین آنها در امر بعث و زنده شدن در قیامت زیاد مىشود، قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ یکى از آنها گفت: چه مدّت اینجا ماندهاید؟ گفتند: ما یک روز یا نصف روز اینجا بودیم.
حدس و گفتهى آنان مبنى بر مقدار خوابى که انسان عادتا مىخوابد و این گفتار آنان قبل از آن بوده که به تغیّر حالشان و دراز شدن مویها و ناخنهایشان نظر بکنند، و پس از آن که به آن چیزها نظر کردند.
قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ بعد از آن که به آن چیزها نظر کردند گفتند: پروردگارتان بر آن مدّت که اینجا ماندید داناتر است.
ممکن است گفتهى قبلى که مىگفت: یک روز یا نصف روز اینجا ماندید سخن بعضى باشد، و این سخن بعضى دیگر؛ و چون دیدند راهى براى شناختن مدّت خوابشان ندارند از آن اعراض کرده و شروع کردند به فکر کردن در چیزى که براى آنها اهمیّت داشت و آن احتیاج بر غذا بود و لذا گفتند: فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِینَهِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّها أَزْکى طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً فابعثوا إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً پس حالا که نمى توانید بفهمید چه مدّت اینجا بوده اید یک نفر از خودتان برگزینید تا با این «ورق» یعنى نقرهى مسکوک به شهر (اسم آن شهر چنانچه نقل شده طرطوس یا افسوس بوده) رفته و ببیند کدامیک غذاى پاکیزهاى دارد، که به روزى از آن به طورى که مغبون نباشد و مراقب باشد که کسى او را نشناسد یعنى کسى نفهمد چه اگر آنها بر شما اطّلاع و ظفر یابند سنگسارتان مىکنند (با شدیدترین کشتار مى کشند) یا شما را به دین خودشان بر مى گردانند در حالى که خداوند با نجات دادن نعمت را بر شما تمام کرد، که اگر بر ملّت آنان برگردید هرگز رستگار نمى شوید.
وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَهَ لا رَیْبَ فِیها و این چنین مردم را از حال اصحاب کهف آگاه ساختیم تا بصیرتشان به قدرت ما فزونى یابد و بدانند که به سوى ما بر مىگردند و وعده خدا به برانگیختن و زنده کردن بعد از میراندن حقّ است و هیچ شکى در آمدن روز قیامت نیست.
روایت شده: کسانى که مردهاند و به دنیا برگشتهاند بسیارند که از جملهى آنان اصحاب کهفند که خداوند سیصد و نه سال آنان را میراند،سپس در زمان قومى زنده کرد که منکر بعث و زنده شدن بودند، خداوند خواست قدرت خویش را به آنها نشان بدهد این خبر دلالت مىکند بر این که آنها در این مدّت مردند، چنانچه بعضى از اخبار دلالت مى کند بر این که آنها خوابیدند.
نقل شده است که آن کسى که به شهر رفته بود تا غذا بخرد وقتى داخل شهر شد آن را نشناخت و متحیّر شد، درهم را از جیبش بیرون آورد که روى آن اسم دقیانوس بود، او را متهم کردند که کنز یافته است و او را گرفته و پیش پادشاه که نصرانى بود بردند.
پس آن جوان داستان را تعریف کرد و بعضى از حاضرین گفتند که پدران ما به ما خبر دادند که جماعتى در زمان دقیانوس به سبب دینشان فرار کردند، شاید آنها ایشان باشند.
پس پادشاه و اهل شهر همگى به سوى غار رفتند و آنها را دیدند و با آنها حرف زدند؛ جوانان اصحاب کهف گفتند: اى پادشاه ما از تو خدا حافظى مىکنیم برگشتند به خوابگاهشان و آنجا مردند، پادشاه آنان را دفن نمود.
بعضى گفتهاند: آن جوان که براى خرید غذا رفته بود جلوتر از همه رفت و گفت به یارانم قبلا خبر بدهم تا نترسند، و در غار از چشم پادشاه و اهل شهر گم شد پس آنجا مسجدى بنا کردند.
إِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ لفظ «اذ» ظرف «اعثرنا» ومعناى آیه این است که ما به مردم اطّلاع دادیم و آنها را از داستان اصحاب کهف آگاه ساختیم، چون جوانان کهف خودشان در قلّت و کثرت (مدّت) خواب تنازع و اختلاف داشتند، یا این که اهل شهر در کار جوانان که آنها را دفن کنند یا به همان حال خودشان بگذارند و روى آن غار مسجد بنا کنند.
ممکن است معناى آیه این باشد که مطلعین از داستان اصحاب کهف در امر دینشان، و امر بعث و برانگیخته شدن روز قیامت بین خودشان اختلاف دارند، بدین گونه که بعضى اقرار و بعضى انکار مى کنند.
بعضى مى گویند: زنده شدن در روز قیامت با بعث ارواح است نه اجساد و بعضى دیگر معتقدند ارواح و اجساد هر دو مبعوث مىشوند.
ممکن است لفظ «اذ» ظرف یعلموا باشد، که در این صورت معناى آیه این است که جوانان اصحاب کهف بعد از آن که با علم یقین علم پیدا کردند، حال با علم شهودى بدانند هنگامى که بین خودشان در خواب و مدّت آن نزاع مىکردند.
یا معناى آیه این است که مطلعین از داستان اصحاب کهف بدانند که وعدهى خدا حقّ است در وقتى که بین خودشان در امر بعث و زنده شدن دو باره تنازع و اختلاف دارند.
فَقالُوا ابْنُوا عطف بر یَتَنازَعُونَ است از قبیل عطف تفصیل بر اجمال بنا بر بعضى وجوه، یا عطف بر «اعثرنا» است.
عَلَیْهِمْ بُنْیاناً گفتند: بنیانى بنا کنید که اجسادشان ازدرندگان و نظرها محفوظ بماند.
رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ این جمله تتمّهى گفتار آنان است، یعنى آنها را به حال خود بگذارید و تجسس نکنید، و بر روى آنان بنیانى بنا کنید، یا جملهى معترضه از جانب خدا است، یعنى پروردگار جوانان به حال ایشان یا به حال نزاع کنندگان داناتر است؛ یا پروردگار نزاع کنندگان به حال آنها از این که در نزاعشان ارادهى شر دارند و آنچه که مى گویند داناتر است.
قالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ آنان که بر امر جوانان اصحاب کهف غلبه یافتند و از واقع کار آنها خبر دار شدند، یا آن رؤسا که به امر اهل بلد اطّلاع داشتند یا آنان که به سبب اسلام و غلبهشان بر شیطان بر امر نفسهایشان غالب شدند گفتند: لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً بر روى آنان مسجدى بنا قرار مىدهیم که در آنجا عبادت شود و هم چنین مورد زیارت و تبرک قرار گیرد.
سَیَقُولُونَ ثَلاثَهٌ رابِعُهُمْ آنان که در زمان تو حاضرند از قبیل اهل کتاب، قریش و امّت تو خواهند گفت: اصحاب کهف سه نفر بودند که چهارمى سگشان بود کَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَهٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ و برخى از آنها مىگویند: آنان پنج نفر بودند که ششمى سگشان است، گویا که فرد بودن عددشان مسلّم بوده، و لذا مردّد بین سه، پنج و هفت بوده است.
رَجْماً بِالْغَیْبِ یعنى از باب خیالبافى و غیب گویى (تیر درتاریکى) این سخنان را مى گویند، و تعقیب آن دو گفتار به این سخن دلیل ردّ آن در قول است.
وَ یَقُولُونَ سَبْعَهٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ آوردن «واو» در این جمله و نیاوردن آن در دو جملهى سابق براى این است که این امر در هنگام شمارش مراتب عدد یک چیز عادى است، مثلا مى گویند: پنج، شش، هفت و هشت، و این بدان جهت است که عدد هفت عدد کامل است نزد مردم، همانطور که نزد اهل شرع نیز چنین است، پس قبل از رسیدن به عدد هفت مراتب قبلى عدد از متمّمهاى اعداد سابق است، و هرگاه در بین آنها «واو» آورده شود گویا که «واو» بین اجزاى یک چیز قرار گرفته است، به طورى که این «واو» نزد عربها و لغت عرب «واو ثمانیه» نامیده شده است.
پس این که گفته شده دخول «واو» در اینجا براى تأکید لصوق و چسبیدن جملهى قبلى است صحیح نیست، زیرا که «واو» مشعر بر جدایى و تفارق است نه نزدیکى و تقارب.
قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ بگو پروردگارم داناتر است بر تعدادشان و جز اندکى آن را نمىدانند؛ اخبار مشعر بر این است که آنان هفت نفر بودند و سگ هشتمین آنها بود.
فَلا تُمارِ فِیهِمْ پس در تعدادشان با اهل کتاب و قریش مجادله نکن إِلَّا مِراءً ظاهِراً مگر یک مجادلهى ظاهرى، نه واقعى؛ چون آنها علم و آگاهى ندارند و جز از روى جهل و نادانى نمى گویند که با چنین کسى خطاب و گفتارى نیست، این جمله دلالت دارد بر این که همانطور که جدال کننده اگر علم نداشته باشد و جدالش ناشى از جهل باشد حرام است مجادله با افراد یا فرد ناآگاه نیز حرام است.
وَ لا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً و در این باب از کسى نپرس و به آنچه که وحى مىکنیم اکتفا کن.
زیرا آنها آنچه را که مىگویند از روى علم و آگاهى نمى گویند، این مطلب دلالت مىکند بر حرمت فتوا خواهى و پرسش (کسب تکلیف) از کسى که علم ندارد، خواه از روى تقلید فتوى دهد خواه از روى ظنّ و حدس.
وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً و براى هیچ کارى نگو که فردا این کار را خواهم کرد.
آیات ۲۹- ۲۴
[سوره الکهف (۱۸): آیات ۲۴ تا ۲۹]
إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ وَ قُلْ عَسى أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً (۲۴) وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَهٍ سِنِینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً (۲۵) قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَداً (۲۶) وَ اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتابِ رَبِّکَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً (۲۷) وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداهِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَهَ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً (۲۸)
وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً (۲۹)
ترجمه:
(۱۸/ ۲۹- ۲۴)
«مگر آن که بگویى (انشاءالله) اگر خدا بخواهد و خدا را لحظه اى فراموش مکن و به خلق بگو خداى من مرا به حقایقى بهتر و علومى برتر از این قصّه هدایت فرماید،
و آنها در کهف کوه سیصد سال نه سال هم زیادتر درنگ کردند (یهود بر على علیه السّلام) در این آیه اعتراض کردند که این نه سال زیاده در توریه ما نیست حضرت پاسخ فرمودند: که این نه سال بر این است که سال شما شمسى و سال ما قمرى است،
بگو خدا به زمان اقامت آنان در کوه داناتر است که او بر همهى اسرار غیب آسمانها و زمین محیط است و چقدر هم بینا و شنواست؟ و هیچ کس جز او نگهبان خلق نیست،
و آنچه از کتاب خدا براى تو وحى شد (بر خلق) تلاوت کن که کلمات خدا را هیچ کس تغییر نتواند داد و هرگز جز درگاه او پناهى نخواهى یافت،
و همیشه خویش را با کمال شکیبایى به محبّت آنان که صبح و شام خدا را مى خوانند و رضاى او را مىطلبند وادار کن و یک لحظه از آن فقیران چشم مپوش که به زینتهاى دنیا مایل شوى و هرگز با آنان که دلهایشان را از خود غافل کردهایم و تابع هواى نفس شدند و به تبهکارى پرداختند متابعت نکن (یعنى با اشراف و ثروتمند آن ظالم هواپرست نپیوند)
و بگو دین حقّ همانست که از جانب پروردگار شما آمد پس هر که مىخواهد ایمان آرد و هر که مىخواهد کافر شود ما براى کافران ستمکار آتشى مهیّا ساختهایم که شعلههاى آن (مانند خیمههاى بزرگ) گرد آنها احاطه کند و اگر (از شدّت عطش) شربت آبى درخواست کنند ابى مانند مس گداختهى سوزان به آنها دهند که روى را بسوزد و آن آب بسیار بد شربتى و (آن دوزخ) بسیار بد آسایشگاهى خواهد بود.
تفسیر
إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ لفظ «الا» اینجا افادهى استثناى مفرغ مىکند از «لا تقولنّ»، هرگز دنبالهى هیچ چیز و هیچ کلامى جز جمله ان شاء اللّه را منضم نکنید، یا در هیچ حالى چیزى نگویید مگر در حالى که ان شاء اللّه بگویید.
مقصود تذکّر و یاد آورى مشیّت خدا است، و این تأدیب رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله تعلیم دیگران است که چیزى نگویید مگر این که با جملهى «ان شاء اللّه» استثنا نمایند؛ این مطلب نیز گذشت که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در جواب سؤال آنها از مسائل سهگانه فرموده بود: فردا خبر مىدهم و با «ان شاء اللّه» استثنا نکرده بود که روى همین اصل چهل روز وحى از او قطع شد.
وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ اگر استثناى مشیّت را فراموش کردى ذکر خدا را بکن در خبر است که عبد مىتواند تا چهل روز استثناى مشیّت کند، وَ قُلْ عَسى أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً باشد که پروردگارم به بهتر و نزدیکتر از این استثناى قولى هدایت کند.
رَشَداً و آن استثناى حالى، عیانى و تحقّقى است، منتظر باش که حال تو دایما حالت استثنا باشد.
وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ این جمله گفتار خداى تعالى است و عطف بر یَقُولُونَ یا کلامى است از مردم که عطف بر سَبْعَهٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ است قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا این جملهى اخیر مؤید این است که گفتار قبلى از مردم است نه خدا، لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ علم غیب آسمانها و زمین مختصّ به خداى تعالى است.
أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ خداى تعالى بدان خیلى بینا و شنوا است، صیغهى تعجب آورد تا مشعر به این باشد که چشم و گوش خدا فوق تصوّر است بر حسب ادراک دقایق و احاطه به هر چیزى ادراک آن متصوّر باشد.
ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍ براى اهل آسمانها و زمین، یا براى سؤال کنندگان از اصحاب کهف جز خدا نگهبانى نیست.
وَ اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتابِ رَبِّکَ آنچه از کتاب خدا بر تو وحى شد بر خلق تلاوت کن، مانند: خبر دادن از داستانهاى گذشتگان، یا خبر دادن از مطلق امور غیبى، یا احکام بندگان، یا ولایت على علیه السّلام و این ولایت على علیه السّلام مناسب ما بعد این جمله است.
لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ کلمات خدا را هیچ کسى (چیزى) تغییر نتواند داد پس، از تغییر، تبدیل و ظهور خلاف در اخبارت نترس وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً هرگز جز خدا پناهگاهى نخواهى یافت، وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ ذکر نفس بعد از صبر مبنى بر تجرید صبر از نفس است؛ چون صبر عبارت از جنس نفس و خوددارى از بىتابى یا خوددارى از هواى نفس است، و معناى آیه این است که جلو نفست را بگیر (از پیروى آن بپرهیز).
مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداهِ وَ الْعَشِیِ با آنانى که در همهى اوقاتشان خدا را مىخوانند، آنها کسانى هستند که ذکر خدا مىکنند در حالى که ذکر خدا آنها را از ظلمات طبع و نفس خارج ساخته و به نور قلب و روح وارد مىکند تا صورت ربّ مضافشان را ببینند، و آن ربّ آنها در ولایت است؛ آنها کسانى هستند که ذکر را از صاحب اذن و اهل ذکر گرفتهاند.
یُرِیدُونَ وَجْهَهُ آنان وجه ملکوتى ربّ را مىخواهند و آن سکینه و آرامشى است که خدا آن را بر دلهاى مؤمنین نازل مىکند، و آن ذکر است که قلوب مؤمنین به وسیلهى آن آرام مىشود.
وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَهَ الْحَیاهِ الدُّنْیا و این گفتار به روش به تو مىگویم تا همسایه بشنود مىباشد، وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا ذکر عبارت از رسول صلّى اللّه علیه و آله یا امیر المؤمنین علیه السّلام است، یا مقصود از آن یاد آورى خدا و یاد آورى احکام، کیفر و پاداش او است، وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً اطاعت نکن کسى را که پیرو هوایش شده و در کارهایش افراط نماید، افراط گذشتن از حدّ حکم عقل و خرد است.
و روایت شده است که جمعى از فقراى مسلمین که در بین ایشان حضرت سلمان قدّس سرّه نزد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بودند، جمعى از ثروتمندان که تمایلى یافته بودند داخل مجلس شده و گفتند: اى پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله اگر تو بالاى مجلس نشسته و این افراد (فقرا) و بوى عرق لباسهایشان را از خود دور مى کردى ما با تو نشسته و از تو فرمان مى گرفتیم، پس همهى آنها (فقرا) از نزد پیامبر برخاستند و از پیش رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله رفتند، وقتى که آیه نازل شد و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله ملتمسانه برخاسته و به دنبال آنها رفت تا آنان را در انتهاى مسجد دید که ذکر خداى تعالى مى کنند پس فرمود: شکر خداى را که مرا مهلت داد و نمیراند تا این که امر فرمود که نفسم را به صبر وادارم با همراهى مردانى از امّت خود که زندگى و مرگ من با آنها مىباشد.
وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ به غافلهایى که تو را در همنشینى با فقرا ملامت و سرزنش مىکنند بگو حقّ آن است که از ناحیهى پروردگار شما آمده، و آن صبر کردن با فقرا است فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ پس هر کس بخواهد تسلیم شده و ایمان آورد وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ یا بگو ولایت حقّ از جانب پروردگار شما است پس هر کس مىخواهد با بیعت خاصّ و لوى ایمان بیاورد، و هر کس مىخواهد کافر شود، چون در دین و طریق ولایت اکراه و اجبارى نیست، و در این مورد اختیار با شماست، إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِینَ ما مهیّا کردیم براى کسانى که به خودشان ستم کردند در کافر شدن یا در ترک ولایت و غصب خلافت به تو.
ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها آتشى را براى آنها آماده کردیم که شعلههایش آنها را احاطه مىکند اگر چه الآن نمىفهمند ولى به زودى براى آنها روشن خواهد شد که شعلههاى آتش آنها را احاطه کرده است.
وَ إِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغاثُوا بِماءٍ کَالْمُهْلِ اگر استغاثه کنند به داد آنها با آبى رسیده مىشود که مانند تهنشین روغن تفتیده یا مس گداخته شده مىباشد، یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً از فرط حرارت و بوى بدش آنگاه که نزدیک دهان مىرسد صورتها را مىسوزاند و چه بد نوشیدنى و چه بد جایگاهى است آتش! و چه بد جایگاهى از آتش نرم!! این تعبیر یا از باب تشبیه و هم شکلى با قول خداى تعالى حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً[۴] است یا از باب استعمال ضد در ضد جهت استهزا.
[۱] منتهى الأرب: اضراب مقیم بودن به جاى و سر فرو افکندن و خاموش بودن و برگشتن از کسى یقال اضرب علیه اى اعرض عنه ..
[۲] سورهى کهف آیهى ۱۶
[۳] به روش به تو مىگویم تا همسایه بشنود و پشت به آنها مىکردى و فرار مىنمودى.
[۴] سورهى کهف آیهى ۳۱
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۸، ص: ۳۹۳