ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه»سوره الکهف۳۰-۵۹
آیات ۴۴- ۳۰
[سوره الکهف (۱۸): آیات ۳۰ تا ۴۴]
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً (۳۰) أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ یَلْبَسُونَ ثِیاباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُتَّکِئِینَ فِیها عَلَى الْأَرائِکِ نِعْمَ الثَّوابُ وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً (۳۱) وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً رَجُلَیْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً (۳۲) کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً (۳۳) وَ کانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً (۳۴)
وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً (۳۵) وَ ما أَظُنُّ السَّاعَهَ قائِمَهً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً (۳۶) قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلاً (۳۷) لکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَ لا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً (۳۸) وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّهَ إِلاَّ بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مالاً وَ وَلَداً (۳۹)
فَعَسى رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِنْ جَنَّتِکَ وَ یُرْسِلَ عَلَیْها حُسْباناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِیداً زَلَقاً (۴۰) أَوْ یُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً فَلَنْ تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَباً (۴۱) وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلى ما أَنْفَقَ فِیها وَ هِیَ خاوِیَهٌ عَلى عُرُوشِها وَ یَقُولُ یا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَداً (۴۲) وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ فِئَهٌ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما کانَ مُنْتَصِراً (۴۳) هُنالِکَ الْوَلایَهُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیْرٌ ثَواباً وَ خَیْرٌ عُقْباً (۴۴)
ترجمه:
(۱۸/ ۴۴- ۳۰)
«آنان که (به خدا) ایمان آوردند و نیکوکار شدند ما هم اجر نیکوکار آن را ضایع نخواهیم گذاشت،
(بلکه اجر عظیم) بهشتهاى عدن که نهرها زیر درختانش جاریست خاصّ آنهاست در حالى که در آن بهشت برین زیورهاى زرّین بیارایند و لباسهاى سبز حریر و دیبا درپوشند و بر تختها (به عزّت) تکیه زنند (که آن بهشت) نیکواجرى و خوش آرامگاهى است،
(اى رسول ما حکایت) دو مرد (مؤمن و کافر) را براى امّت مثل آر که ما به یکى از آنها دو باغ انگور دادیم و به نخل خرما اطرافش را پوشانیدیم و عرصهى میان آنها را کشتزار مخصوص گردانیدیم،
آن دو باغ کاملا میوههاى خود را بى هیچ آفت و نقصان بداد و در وسط آنها جوى آبى نیز روان ساختیم،
و این مرد را که در باغ میوه بسیار بود به رفیقش در مقام گفتگو و مفاخرت بر آمد و گفت: من از تو به دارایى بیشتر و از حیث خدم و حشم نیز محترم و عزیزترم،
و روزى به باغ در حالى که به نفس خود ستمکار بود با کمال غرور داخل شد و گفت گمان ندارم هرگز این باغ و دارایى من نابود شود،
و نیز گمان نمى کنم که روز قیامتى بر پا شود و اگر به فرض من به سوى خداى باز گردم، البتّه در آن جهان نیز از بیان باغ دنیا منزلى بهتر خواهم یافت،
رفیق در مقام گفتگو و اندرز بدو گفت: آیا به خدایى نخست از خاک و بعد از نطفه ترا آفرید و آنگاه مردى کامل و آراسته خلقتت ساخت کافر شدى،
لیکن من که پروردگارم آن خداى یکتاست و هرگز به خداى خود احدى را شریک نخواهم ساخت،
(اى رفیق) تو چرا وقتى به باغ خود در آمدى نگفتى که همه چیز به خواست خداست و جز قدرت خدا قوّهاى نیست و اگر تو مرا از خود به مال و فرزند کمتر دانى (مغرور مشو)،
که امید است خدا مرا بهتر از باغ تو بدهد و بر بوستان تو آتشى فرستد که چون صبح شود باغت یک سره نابود و با خاک صرف یکسان گردد،
یا صبحگاهى جوى آبش به زمین فرورود و دیگر هرگز نتوانى به دست آرى،
یا آن که ثمره و میوههایش همه نابود شود تا صبحدمى از شدّت حزن و اندوه بر آنچه در باغ خرج کردى دست بر دست زنى که بنا و اشجارش همه ویران و خشک شده است آنگاه گویى اى کاش من به خداى خود مشرک نمىشدم،
و ابدا جز خدا هیچ کس نباشد که آن گنه کار کافر را از قهر و خشم خدا یارى و حمایت تواند کرد،
آنجا ولایت و حکم فرمایى خاصّ خداست که به حقّ فرمان دهد و بهترین اجر ثواب و عاقبت نیکو را هم عطا کند.
تفسیر
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا آنان که به ولایت با بیعت خاصّ و لوى ایمان آوردند یا آنان که با بیعت عام نبوى به تسلیم شده و اسلام آورند وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و به سبب اتّصال به ولایت عمل صالح انجام دادند إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا گذاشتن اسم ظاهر به جاى ضمیر اشعار به علّت حکم دارد و اشعار به این که آنها نیکوکارند.
أُولئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ یَلْبَسُونَ ثِیاباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ کلمهى «استبرق» لباس حریر نازک و کلفت است مُتَّکِئِینَ فِیها عَلَى الْأَرائِکِ در حالى که تکیه بر تختها مىدهند، و در اخبار تفسیر به تختهایى که حجلهى عروس روى آنها باشد، نِعْمَ الثَّوابُ چه خوب است داخل شدن بهشت و متزیّن شدن به زینت آن وَ حَسُنَتْ مُرْتَفَقاً چه خوب جایى است آن تختها.
وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ براى حال مؤمن و کافر و یا حال مخلص و منافق مثل بزن حکایت حال دو مرد را که قرار دادیم براى یکى از آن دو دو تا باغ را.
برخى گفته اند مثال بزن حال مؤمن را در زهدش بر زندگى دنیا و قناعتش به اندک و ناچیزى از آن، و حال کافر را در جمع کردن مال دنیا و افتخارش بر آن به حال دو مردى که یکى از آن دو داراى دو بوستان بزرگى بود چنانچه خداوند حکایت فرموده و دیگرى فقیر، پس غنى بر فقیر افتخار کرد.
مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ آن دو بوستان را محاط بر نخل قرار دادیم، به این که دور تا دور و وسط هر دو آن را درخت خرما قرار دادیم وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً بین درختان انگور و نخل آن دو زراعت قرار دادیم کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَها وَ لَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً مفرد آوردن ضمیر به لحاظ لفظ «کلتا» است هر دو بوستان خوردنى ها را آوردند از قبیل میوه، خرما و حبوبات، وَ فَجَّرْنا خِلالَهُما نَهَراً و در خلال و بین دو بوستان نهرى قرار دادیم تا همیشه هر دو آب بخورند و کسى در آب دادن آن خسته نشود، و بها و طراوت آنها فزونى یابد.
وَ کانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالًا وَ أَعَزُّ نَفَراً صاحب دو باغ داراى مال فراوانى بود، مال فراوان غیر از آن دو بوستان از «ثمر ماله» به معناى زیاد شدن مالش، به همسایهى فقیرش گفت (در گفت و شنودى که با هم داشتند): من از نظر مال و ثروت و خدم و حشم از تو بیشتر دارم و برترم، این سخنان را براى افتخار کردن بر همسایهى فقیرش مىگفت.
وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ و او با فخر و خودپسندى و غرور و غفلت از خدا به خود ستم کرد.
قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً در حالى که به صورت سبز و خرمى بستانها مغرور شده بود و از خدا و قدرتش غافل، گفت: وَ ما أَظُنُّ السَّاعَهَ قائِمَهً غرور بالاخره منجر بر انکار معاد شد، وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً بر فرض که من به سوى پروردگارم برگردم همانطور که تو گمان مىکنى؛ قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ آیا به کسى کافر شدى که تو را بر حسب مادّه دور از خاک آفریده است؟! ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ و بر حسب مادّه نزدیک از نطفه خلق کرده است ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا لکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَ لا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً اصل «لکنا» لکن انا بوده، همزه جهت تخفیف حذف شده و دو نون در هم ادغام شدند و در حال وصل به نیّت وقف با الف اجرا شده است.
وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ ما شاءَ اللَّهُ تقدیر «هذا ما شاء اللّه» یا «ما شاء اللّه کائن» است گفتن «ما شاء اللّه جهت اقرار به قدرت خداى تعالى و این که همه چیز با مشیّت خدا محقّق مىشود لا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ این جمله مقول قول است، یا سخنى از همسایه صاحب بوستان است.
إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مالًا وَ وَلَداً فَعَسى رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِنْ جَنَّتِکَ شاید پروردگارم در دنیا و آخرت بهتر از بوستان تو به من بدهد.
وَ یُرْسِلَ عَلَیْها حُسْباناً لفظ «حسبانا» جمع «حسبانه» به معناى صاعقه است مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِیداً زَلَقاً باغ و بوستان تو تبدیل به بیابان بىآب و علف بشود که گیاه و درختى در آن نیست؛ زمین «زلق» به به زمینى گویند که گیاه در آن نباشد.
أَوْ یُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً یا آب آن باغ به زمین فرو رود فَلَنْ تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَباً پس هرگز نتوانى آن آب را بیابى، بدین گونه که با پاک کردن و لاىروبى مجراى آب و اخراج آب، از آن منبع دیگر نتوانى آبى تحصیل نمایى وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ تمام اموالش یا تمام میوه باغ او از بین مىرود، چنانچه دوستش گفت و به او انذار کرد، و در خبر آمده است که خداوند آتش بر آن دو باغ فرستاد و سوزاند و آب نهرى هم که بین دو باغ جارى بود خشکید.
فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ از نهایت حسرت و اندوه، زیرا شخص حسرت خورده و ناراحت پشت و روى دستش را بر رانهایش مى زند، یا این که از غایت تحیّر و سرگردانى دست بر دست مىزند، عَلى ما أَنْفَقَ فِیها حسرت مى خورد که چقدر خرج آن باغ کرده است.
وَ هِیَ خاوِیَهٌ عَلى عُرُوشِها آن باغ خشک شده و شاخه هاى درخت انگور بر روى پایه هایش افتاده است، وَ یَقُولُ یا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَداً آن وقت مى گوید: کاش به پروردگارم شرک نمى آورم، و این از باب یاد آورى سخنانى بود که دوستش مى گفت و او را مى ترسانید.
وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ فِئَهٌ گروهى نبودند که به او کمک کنند تا فتنه را دفع کنند یا موجبات آن را از بین ببرند، یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما کانَ مُنْتَصِراً خودش از بلاى خدا نمى تواند جلوگیرى نماید هُنالِکَ الْوَلایَهُ لِلَّهِ الْحَقِ این جمله در موضع تعلیل است، و ولایت با فتحه تصرّف و نصرت و یارى کردن و تربیت است و با کسره سلطنت و امارت و فرمانروایى است که با هر دو خوانده شده است، و لفظ «هنالک» اسم اشاره است که با آن به مکان نزدیک اشاره مىشود، و مقصود از آن مرتبهاى از نفس است که تشبیه به مکان شده است.
در آن حال که آرزوهاى نفس از همهى ما سوى اللّه قطع مى شود براى نفس روشن مى شود که ولایت از آن خدا است، و ظاهر مى شود که فقط خدا حقّ بوده نه غیر خدا، ولایت خدا باقى و ولایت غیر او (خدا) باطل است.
بنابراین فایدهى توصیف به حقّ مشعر بر این است که حقّ بودن خداى تعالى واضح و روشن است و باطل بودن غیر خدا، و تأویل و تنزیل آیه بر موسى با عقل فقیر و محتاج، و بر فرعون با نفس غنى، و دو صفحهى نفس علامه و عماله که هر دو بهشت پرمیوه هستند و اجل که مىآید هر دو بهشت را از بین مىبرد به طورى که بر شخص بینا و با بصیرت مخفى نیست این تأویل را قول خداى تعالى: «اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاهِ الدُّنْیا» روشن مىسازد، هُوَ خَیْرٌ ثَواباً این جمله حال از «اللّه» یا استیناف و جواب سؤال مقدّر است؛ ذات خداى تعالى ثواب است براى متّقین، که در تقواى کامل باشند، و آن بهتر از هر ثوابى است وَ خَیْرٌ عُقْباً ذات خداى تعالى عاقبت اهل تقوى است و عاقبتى نیکوتر از آن نیست.
آیات ۵۳- ۴۵
[سوره الکهف (۱۸): آیات ۴۵ تا ۵۳]
وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاهِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیاحُ وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِراً (۴۵) الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَهُ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلاً (۴۶) وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَهً وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً (۴۷) وَ عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ صَفًّا لَقَدْ جِئْتُمُونا کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّهٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِداً (۴۸) وَ وُضِعَ الْکِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا فِیهِ وَ یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَهً وَ لا کَبِیرَهً إِلاَّ أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً (۴۹)
وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِی وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلاً (۵۰) ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً (۵۱) وَ یَوْمَ یَقُولُ نادُوا شُرَکائِیَ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً (۵۲) وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها وَ لَمْ یَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً (۵۳)
ترجمه:
(۱۸/ ۵۳- ۴۵)
(اى رسول ما براى امّت) چنین زندگانى تمام دنیا را مثل بزن که ما آب بارانى از آسمان نازل کردیم و به آن آب درختان و نباتات گوناگون زمین درهم پیچیده و خرّم بروید سپس صبحگاهى همه در هم شکسته خشک شود و به دست بادها زیر و زبر گردد و خدا بر همه چیز در عالم اقتدار کامل دارد،
مال و فرزندان زیب و زینت حیات دنیاست و (لیکن) اعمال صالح که تا روز قیامت باقى است نزد پروردگار بسى بهتر و عاقبت آن نیکوتر است،
و یاد کن اى محمّد صلّى اللّه علیه و آله روزى را که ما کوهها را به رفتار آریم و زمین را صاف و بدون پست و بلندى آشکارا ببینى و همه را در صف محشر از قبرها برانگیزیم و یکى را فرونگذاریم،
و خلایق را در صفى بر خدا عرضه کنند (و به کافران گفته شود) همان گونه که اوّل بار آفریدیم باز به سوى ما امروز باز آمدید و آن معادى را که به خیال باطل منکر بودید به چشم مشاهده کردید،
و در آن روز کتاب اعمال نیک و بدخلق را پیش نهند و اهل عصیان را از آنچه در نامهى عمل آنهاست ترسان و هراسان بینى در حالى که با خود گویند اى واى بر ما این چگونه کتابى است که اعمال کوچک و بزرگ ما را سر مویى فرونگذاشته جز آن که همه را احصا کرده است و در آن کتاب همهى اعمال خود را حاضر ببینند و خدا به هیچ کس ستم نخواهد کرد،
و اى رسول صلّى اللّه علیه و آله یاد آور وقتى که به فرشتگان فرمان دادیم که بر آدم سجده کنند و آنها تمام سر به سجده فرود آوردند جز شیطان که از جنس دیو بود بدین جهت از طاعت خدا سرپیچید (آیا شما فرزندان آدم) مرا فراموش کرده و شیطان و فرزندانش را دوست خود گرفتید؟ در صورتى که آنها سخت شما را دشمنند و ظالمان که به جاى خدا شیطان را به طاعت برگزیدند بسیار بد مبادله کردند،
من در وقت آفرینش آسمان و زمین و یا خلقت خود این مردم آنها را حاضر و گواه نساخته (و کمک از کسى نخواستیم) و هرگز گمراهان را به مددکارى نگرفتیم،
و به یاد آر روزى را که خدا به کافران برگوید که اکنون آنان را شریک من گمان داشتند بخوانید آنها بخوانند و یکى اجابت نکند پس در میان همهى آنها قرارگاهى مهلک مقرّر سازیم،
و آنگاه مردم بدکار آتش دوزخ را با چشم مشاهده کنند تا بدانند که در آن خواهند افتاد و از آن مفرّى ندارند.
تفسیر
وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیاهِ الدُّنْیا اصل این جمله چنین بوده: اضرب الاسماع بمثل الحیاه الدّنیا به گوشها مثل حیات دنیا را بزن ولى به جهت کثرت استعمال لفظ الاسماع حذف شده و لفظ «مثل» جانشین آن گردیده است، در این صورت مقصود از «اضرب» مىشود: ذکر کن، جارى نما یا بگردان.
بنا بر معناى اوّل قول خدا: کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ حال از مثل یا مستأنف است با تقدیر مبتدا، و بنا بر معناى دوّم مفعول دوّم براى «اضرب» است، فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ به وسیلهى آب بار آن نباتات و درختان زمین در هم پیچید، یعنى بعد از روییدن، نموّ کردن و شدّت یافتن، پس زمین زرد و سفید گشت، فَأَصْبَحَ هَشِیماً پس صبحگاهى همه در هم شکست، تَذْرُوهُ الرِّیاحُ بادهاى حوادث آنها را زیر و زبر کرده و پراکنده ساخت براى این که اشاره بر سرعت زوال آن سبزى و خرمى بنماید لفظ را با «فا» آورد نه «ثمّ».
وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِراً و خداوند بر هر چیزى تواناست، از قبیل: نازل کردن آب، رویاندن نباتات زمین، رشد و نموّ دادن نباتات، خشک کردن و پراکنده و نابود نمودن آنها، و دمیدن روح زندگى دوباره و احیاى بدن جامد به حیات عرضى دانى، قرار دادن قواى شدید و قوى؛ و سپس پژمرده کردن بدن و تضعیف قواى او پس از قوى و نیرومند کردن آن؛ سپس نزع روح از بدن و ناتوان قرار دادن بدن از جذب و دفع (تماسک و تمانع).
پس از آن که ذکر کرد که حیات دنیا نمى ماند و سبزى و خرمى آن روزهاى اندکى است که شایسته نیست عاقل بر آن مغرور شود، اصول چیزهایى را که نفوس در دنیا بستگى بر آن دارد و اهمیّت جمع و حفظ کردن آنها را ذکر نمود، آنها را به حیات دنیوى اضافه نمود تا مشعر بر ناپایدارى شان بوده باشد که زود از بین مىروند و شایستهى اهتمام عاقل نمىباشند بلکه شایسته است هر عاقلى بر چیزهایى اهمیّت بدهد که برایش باقى مىمانند و نفعى را عاید او مى نمایند.
پس از آن فرمود: الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِینَهُ الْحَیاهِ الدُّنْیا ثروت و فرزند زینت زندگى دنیوى است که با زائل شدن آن از بین مى روند.
وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ و آن عملهاى شایسته اى که ماندگارند، نه فاسد شدنى و زوال پذیر، مانند: چیزهایى که نفوس بر آنها اهمیّت مى دهند، مال دنیا، اولاد و چیزهایى که لازمه و دنبالهى آنهاست خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلًا نزد پروردگارت آن عملهاى شایستهى پایدار بهتر است اگر چه میل شما بر مال و اولاد آن را بهتر مى نمایاند، پس شایسته است که انسان عمل شایسته را طلب کرده و آن را آرزوى خویش قرار دهد نه مال و اولاد را.
مقصود از عملهاى صالح که باقى مىمانند عملى است که انسان به حکم عقل آن را انجام مىدهد نه به حکم نفس؛ به عبارتى عملى است که اثر آن در کلمهى باقى انسان که همان صفحهى نفس است باقى بماند، و به عبارت دیگر عملى است که انسان آن را از وجههى ولایت تکوینى اش انجام مىدهد و آن وجه باقى خدا است که به سبب ولایت تکلیفى و با بیعت باطنى حاصل و ظاهر مىشود؛ براى این که عمل صالح اختصاص بر فعل و عمل خاصّ ندارد.
اخبار در تفسیر آن مختلف است به طورى که بر: نماز شب، مطلق نماز، نمازهاى پنجگانهى واجب، تسبیحهى کبرى، اولاد صالح، درختان میوه که انسان آن را مىکارد، و به اصل همهى اعمال صالح که همان ولایت است تفسیر شده است؛ و نیز بر محبّت که لازمهى اساسى ولایت است یا به دنبال آن مى آید.
وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ و روزى کوهها را به صورت گرد و غبار پراکنده سازیم این جمله عطف بر «عند ربک» و یا با مقدّر داشتن «ذکر» به معناى به یاد ار جملهى عطف به اعتبار معناى است.
وَ تَرَى الْأَرْضَ بارِزَهً و زمین را از زیر کوهها و پشت تلّها و تپّه ها آشکارا مى بینى به نحوى که هیچ تپّه و بلندى مانعى در آن نخواهى دید وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً و مردم را در آن زمین صاف براى حساب محشور خواهیم کرد؛ و جمله یا حال است که ماضى بودن آن نسبت به عامل خودش مىباشد، یا عطف است و ماضى بودن آن به جهت تحقّق وقوع آن مى باشد.
فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً هیچ کس را فروگذار نکنیم، نه نیکوکار و نه بدکار وَ عُرِضُوا عَلى رَبِّکَ صَفًّا به صورت صفهاى متعدّد بر پروردگارت عرضه مىشوند، چنانچه وارد شده که مردم در آن روز یکصد و بیست هزار صف مىشوند و این صفها بر حسب مراتب مردم در قرب و بعد به خدا تشکیل مىشود، چه بنى آدم بر حسب ظاهر یک نوع است ولى بر حسب باطن انواع متعدّدى دارد که داراى مراتب متعدّد است.
هر نوعى از بنى آدم در مرتبهى خاصّى بر حسب افرادش صف مى بندد و هر مرتبه و صف به نوبهى خود نبىّ و امامى دارد که غیر از نبىّ و امام صفهاى دیگر است.
لذا پیامبران بر حسب صفها یکصد و بیست هزار نفر شدند بر حسب عدد مراتب بنى آدم لَقَدْ جِئْتُمُونا جملهى مستأنفه است و جواب سؤال مقدّر، گویا که گفته شده باشد: در مورد آنها چه کارى انجام مى دهى؟ و بر آنان چه مى گویى؟
پس فرمود: به آنان مى گوییم: لَقَدْ جِئْتُمُونا یا حال از فاعل «نسیر» یا فاعل «حشرنا» یا از فاعل «لم نغادر» یا از ضمیر «منهم» یا از فاعل «عرضوا» به طور منفرد یا بر سبیل تنازع، و در تمامى این صور لفظ «قول» در تقدیر است.
یعنى این که به آنان مى گوییم: نزد ما آمدید، در حالى که از همسران، اولاد و قبیلههایتان و کسانى که با آنها انس گرفتید، از تمام آنچه که از اسباب معیشت در دنیا کسب کردید، و از آنچه که از علوم و صنایع خیالى آموختید، و از آنچه که به شما دادیم دادیم (از قوا و مشاعر دنیوى)، از اعضا و آلات بدنى طبیعى، و از کسانى که آنها را جز خدا اولیا و دوست برگزیدید! (از همهى اینها) جدا و منفرد آمدید! این جملهى «لقد جئتمونا» مانند قول خداى تعالى است که فرماید: «لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى».
کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّهٍ همان طور که بار اوّل شما را آفریدیم در حالى که عارى از همهى این چیزها بودید، و تقیید خلقت به «اوّل مرّه» براى اشاره به این است که باز گردانیدن و برانگیختن آفرینش دوّم دیگرى است.
یا براى اشاره بر این است که انسان از ابتداى آفرینش خود هر آن در خلقت دوّم دیگرى است، بنابراین که قایل به حرکت جوهرى یا تجدّد امثال یا تحلیل رفتن بدن و اتّحاد او با بدنش یا دگرگونى کیفى بدن باشیم.
بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِداً چون قول خداى تعالى «لَقَدْ جِئْتُمُونا» رد بر گمان آنهایى که گمان مىکردند برانگیخته نمىشوند، گویا که فرموده است: شما نزد ما آمدید در حالى که این آمدن را باور نداشتید و عدم آن را گمان مىکردید، و لذا آوردن «بل» صحیح و نیکو شده است.
وَ وُضِعَ الْکِتابُ مقصود کتابهاى اعمال خلایق است، بنابراین که «الف و لام» در «الکتب» براى استغراق بوده باشد، یا بنابراین که «لام» براى عهد بوده باشد مقصود از «الکتاب» کتاب الواح علیا باشد که اعمال خلایق در آن ثبت مىشود.
و ممکن است وضع کتاب کنایه از نشر حساب باشد، زیرا محاسب کتاب حساب را جلو خودش و بین دو دستش مىگذارد، مقصود از گذاشتن کتاب بر دست راستشان است یا بر دست چپشان؛ یا گذاشتن در میزان بنابراین که صحیفه هاى اعمال سنجیده شود.
فَتَرَى الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا فِیهِ گناهکاران از آنچه که در صفحه ثابت شده از گناهان کوچک و بزرگشان باشد ترسناک هستند.
وَ یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا و مىگویند: اى واى بر ما (به طریق یا حسرتنا) و این از قبیل نازل کردن اعراض است به منزلهى ذوى العقول و سپس ندا کردن آن ما لِهذَا الْکِتابِ چه شده است بر این کتاب (نامه)؟! از نامهى اعمال تعجب دارند که همهى اعمال آنها را شمارش کرده است.
مصحفها و قرآنها لام «لهذا الکتاب» را جدا از مدخول لام و تنها نوشته اند تا اشعار بر این باشد که آنها از غایت تعجب در همان حرف جر وقف مى کنند که مانند قسمتى از کلمه است.
لا یُغادِرُ صَغِیرَهً وَ لا کَبِیرَهً إِلَّا أَحْصاها وَ هیچ کار کوچک یا کار بد کوچک را فروگذار نشده است و هیچ گناه کبیرى نمانده است مگر این که آن نامه آن را بر شمرده است، وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً و پاداش و جزاى عمل را بنا بر تجسّم اعمال، یا نوشته و رسم عملشان در کتاب مى یابند «حاضرا» دو معناى اوّل به تأسیس اوّلى نزدیکتر است.
وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً پروردگار تو بر کسى ستم نمىکند، با کم کردن ثواب یا عقوبت بدون استحقاق، اظهار کردن بدیهاى کسى و مخفى کردن خوبیهایش، یا نسبت دادن کار بدى که انجام نداده است.
در خبر است که وقتى روز قیامت بیاید کتاب انسان به او داده و گفته مىشود بخوان آنچه را در آن ثبت است، پس به یاد مىآورد و مىبیند که هیچ لحظه اى، کلمه اى و برداشتن قدمى نبوده که در آن ذکر نشده باشد، گویا که همان ساعت آن کار را انجام داده است و روى همین جهت است که مىگویند «یا ویلتنا» تا آخر آیه.
وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کانَ مِنَ الْجِنِ «و اذ قلنا» عطف بر «عند ربک» است، و معناى آن این است که عملهاى صالح و باقى (ماندگار) از نظر ثواب در ازل و ابد بهتر است.
یا عطف بر «یوم نسیّر الجبال» است که به تقدیر «ذکر» به یاد آنها بیاور هنگامى را که قبل از خلقتشان گفتیم[۱].
فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِی حال که شیطان اطاعت پروردگارش را نکرده که خالق، ربّ و منعمش بوده است، و شایسته نیست که موجودى ولى قرار داده شود چرا که خارج از امر منعم نمىتواند احسان بکند.
وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ در حالى که شیطان و ذریّهاش با خروج از اطاعت پروردگار دشمن شما هستند، پس شایسته نیست که آنها را دوستان خود قرار دهید، یعنى آنها را دوستان خود قرار دهید یعنى آنها نه خودشان استحقاق ولایت دارند، و نه نسبت به شما چنین استحقاقى را دارند بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا چه بد است براى ستمکاران که ولایت را در غیر مستحقّ فرار مىدهند، ممکن است این جمله وجه دیگرى براى منع از ولى قرار دادن شیطان داشته باشد، گویا که گفته است: شیطان ولى ظالمین است، و کسى که چنین باشد شایسته نیست که ولى قرار داده شود، و چه بد بدلى است این که به جاى خدا شیطان را ولى خود قرار داده اند.
ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ابلیس و ذریّه اش را گواه بر آفرینش آسمانها و زمین نگرفتم، یا مشرکین را شاهد و گواه نگرفتم.
چنانچه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: به سبب عمر بن خطاب یا ابو جهل بن هشام اسلام را عزیز بگردان؛ پس خداوند این آیه را نازل فرمود.
بنا بر معناى اوّل این جمله وجه دیگرى را براى منع از قرار دادن ابلیس و ذریّهاش به عنوان اولیا مىباشد یعنى من در خلق آسمانها و زمین آنها را حاضر نگردانیدم.
وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ حتّى آنها شاهد آفرینش خودشان نیز نبودند و بر کیفیّت و چگونگى خلقت خودشان هم آگاه نیستند چه رسد بر خلقت غیر و تصرّف در آن وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً در اینجا گذاشتن اسم ظاهر به جاى ضمیر اشعار به علّت حکم است و ذمّ دیگرى براى آنها، و نیز وجه دیگرى براى منع از ولایت شیطان.
وَ یَوْمَ یَقُولُ عطف است بر «عند ربک» یا «یوم نسیر الجبال» به تقدیر «ذکرهم»، نادُوا شُرَکائِیَ مقصود از شرکا اعمّ از شرکاى در وجوب، الوهیّت، عبودیّت، طاعت، ولایت و وجود مى باشد، الَّذِینَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ مَوْبِقاً بین مشرکین و شرکا جایگاهى مهلک قرار مىدهیم که به همدیگر نرسند، یا وصل آنها در دنیا را سبب هلاکت در آخرت قرار مىدهیم، چنانچه گفته شده که «بین» به معناى وصل است.
وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ آوردن اسم ظاهر به جاى ضمیر براى اشعار بر حکم و تهدید غیر مشرکین از مجرمین است؛ و نیز اشاره به ذمّ دیگر و تطویل کلام در مقام ذمّ است.
فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُواقِعُوها وَ لَمْ یَجِدُوا عَنْها مَصْرِفاً در اینجا «فظنوا» به معناى یقین کردند مىباشد، چنانچه گذشت یقین صاحبان نفس ظنّ است نه یقین.
آیات ۵۹- ۵۴
[سوره الکهف (۱۸): آیات ۵۴ تا ۵۹]
وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلاً (۵۴) وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى وَ یَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلاَّ أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّهُ الْأَوَّلِینَ أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ قُبُلاً (۵۵) وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلاَّ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ یُجادِلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً (۵۶) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها وَ نَسِیَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً (۵۷) وَ رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَهِ لَوْ یُؤاخِذُهُمْ بِما کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلاً (۵۸)
وَ تِلْکَ الْقُرى أَهْلَکْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً (۵۹)
ترجمه:
(۱۸/ ۵۹- ۵۴)
«و ما در این قرآن هر گونه مثال و بیان (براى هدایت خلق) آوردیم و (لیکن) آدمى بیشتر از هر چیز با سخن حقّ به جدال و خصومت برخیزد،
و چون هدایت الهى قرآن به خلق رسید چه منع کرد (که مردم آن هدایت را بپذیرند و) به درگاه پروردگار خود توبه و استغفار کنند به جز آن که (مستحقّ شوند) تا سنّت عقوبت پیشینیان به اینان هم برسد و یا با مجازات و عذاب خدا روبرو شوند،
و ما رسولان را جز براى بشارت (نیکان) و ترسانیدن (بدان) نفرستادیم و کافران با سخنان بیهوده باطل مىخواهند به جدل حقّ را پایمال کنند و آیات مرا آنچه براى انذارشان آمد به استهزا گرفتند،
و کیست ستمکارتر از آن کسى که متذکّر آیات خدا شد و باز از او اعراض کرد و از اعمال زشتى که کرده بود از همه به کلّى فراموش کرده و ما (پس از اتمام حجّت) بر دلهایشان پرده انداختیم تا دیگر آیات ما را فهم نکنند و گوش آنان را (از شنیدن) حقّ سنگین ساختیم و اگر به هدایتشان بخوانى دیگر ابدا هدایت نخواهند یافت،
خداى تو داراى آمرزش و رحمت است و اگر خواهد تا خلق را به کردارشان مؤاخذه کند همانا در عذابشان تعجیل نماید و لیکن براى آن عذاب وقت معیّن است که از آن هرگز پناه و گریزگاهى نخواهند یافت،
و این است شهر و دیارهایى که اهل آن را چون ظلم و ستم کردند هلاک ساختیم و بر جایگاه هلاکشان موعدى (در قیامت) مقرّر گردانیدیم.»
تفسیر
وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ در این قرآن از هر مثلى براى مردم آوردیم تا موجب تذکّر و عبرت شود که حقّ به وسیلهى آن درک گردد؛ انسان به جهت فایق آمدن نسیان و غفلت متذکّر نمى شود تا عاجز از درک حقّ شده و آن برایش مخفى بماند.
وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلًا و انسان که جدل از او ممکن است، بیشترین جدل و خصومت را مى کند، چون انسانیّت که مقتضى ادراک کلیّات و تدبیر امور است مقتضى فحص از امور براى ردّ کردن مردود و قبول کردن مقبول است؛ با بیان آنچه که ذکر کردیم وجه آوردن «النّاس» در اوّل و «الانسان» در ثانى روشن گردید.
وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى حرف «ما» نافیه یا استفهامیه است و آوردن لفظ «النّاس» براى اشعار به این است که مادّهى انکار و عدم استغفار عبارت از نسیان است، بنا بر وجه اوّل معناى این است که منعى بر مردم نیست که ایمان بیاورند آنگاه که هدایت خاصّ آمد.
و بنا بر وجه دوّم معناى این است که: چه چیزى مردم را باز مىدارد از این که با آمدن هدایت خاصّ ایمان بیاورند؟! ایمان خاصّ بیاورند یعنى بیعت با علیه السّلام على علیه السّلام بکنند، و با قرینهى که هدایت مخصوص به شأن ولایت است، چنانچه انذار مخصوص به شأن نبوّت است هم چنان که فرمود: «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ»[۲]. وَ یَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ و استغفار پروردگار خودشان را بکنند با استغفارى که در ضمن بیعت و ایمان حاصل مىشود.
بنابراین جملهى مذکور تفصیل «ان یؤمنوا» است به اعتبار بعضى از اجزاى آن، یا به سبب استغفار عام که با پشیمان شدن از گناهان و طلب مغفرت زبانى حاصل مى شود.
إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّهُ الْأَوَّلِینَ انتظار این که سنّت خدا در مورد پیشینیان براى آنها هم بیاید، مانند: نازل شدن عذاب بر آنان در دنیا، یا منتظر استعداد و آمادگى آمدن سنّت پیشینیان از عناد و لجاجت با اهل حقّ باشند.
أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذابُ قُبُلًا بنا بر آنچه که گفته شد دیگر نیازى بر این که تحقّق این قول الهى را تخصیص به عذاب آخرت بدهیم نیست؛ «قبلا» یعنى از مقابل و مشهود.
وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ و نفرستادیم پیامبران را مگر براى بشارت و بیم دادن.
براى این که رسول ناگزیر از جمع بین دو جهت بشارت و انذار است تا خلق را به وسیلهى انذار از تمایلات و خواهشهاى نفس دور کرده و برگرداند، و با بشارت امّت را به نعمتهاى آخرت که مسبب از اقتضاى عقل است نزدیک سازد؛ چون بشارت از جهت ولایت رسول و انذار از جهت رسالت او سر چشمه مى گیرد، رسول اغلب از جهت رسالتش مورد خطاب قرار مىگیرد، زیرا رسالت در او ظاهر است.
کما این که به طریق حصر فرمود: إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ[۳] جز این نیست که تو بیمدهندهاى، یعنى از جهت رسالت.
وَ یُجادِلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ کافرین با توسل بر قول باطل مجادله مىکنند، مانند این که مىگویند: تو جز بشرى مثل ما نیستى! با اعتقاد بر این که بشر بودن منافى رسالت است؛ یا با سبب باطل مجادله مىکنند که آن نفس و شیطان است، لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَ براى این بر مجادله روى آوردهاند که با آن حقّ را زائل کنند، یا با مبدأ باطل مىخواهند حقّ را از ثبات و استقرار ساقط کنند.
وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ ما أُنْذِرُوا هُزُواً منظور از آیات انبیا و اولیا علیهم السّلام هستند وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ چه کسى ستمکارتر است از کسى که آیات پروردگارش را که به او تذکّر داده شد اعراض نموده است؟! آیات پروردگار انبیا، اولیا، کتابهاى آسمانى، پندها و اندرزهاى وافى ایشان به همراهى سایر آیات آفاق و انفس است. غرض این که انبیا و اولیاى الهى علیهم السّلام از این جهت که اسباب ظهور و اثبات سایر آیاتند از آیات بزرگ محسوب مىشوند.
فَأَعْرَضَ عَنْها اعراض از آیات خدا براى این است که آنها به انبیا روى نیاورده و موعظههاى آنان را قبول نمىکنند، عناد ورزیده و تدبّر در آیات نمىکنند تا به سبب آن متنبّه شوند.
وَ نَسِیَ ما قَدَّمَتْ یَداهُ و آنچه را که پیشاپیش با دستها خود از گناهان تقدیم نمودهاند فراموش مىکنند، چرا که توجّه بر انبیا و اولیاسبب یاد آورى و فهمیدن کردهها از گناهان و بدیها است که موجب هر خیر و خوبى مى گردد.
چنانچه وارد شده: هرگاه خدا براى بندهاش خیر و خوبى بخواهد او را بر عیوب خودش بینا کرده و بر عیوب دیگران کور مىکند، و هرگاه برایش بدى و شر بخواهد او را نسبت بر عیبهاى خودش نابینا نموده و بر عیوب دیگران بینا مىکند.
إِنَّا جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً ما بر دلهاى آنان پرده و حجابى قرار دادیم، تعلیل اعراض آنها از آیات و دلدارى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله است، چون آن حضرت بر اعراض و قبول نکردن آنان تأسّف مىخورد و اندوهگین بود.
یا دفع دخل مقدّر یعنى براى پاسخگویى بر پرسش از حال آنان و آنچه که اعراضشان بدان منجر شده است مىباشد أَنْ یَفْقَهُوهُ ما بر دلهاى آنان پرده و حجابى قرار دادیم مبادا که بفهمند، یا پرده قرار دادیم تا نفهمند.
لاى نافیه حذف شده یا در واقع مقدّر است و از فحواى مجموعهى آیه برداشت مىشود، و مذکّر مفرد آوردن ضمیر به اعتبار قرآن است که مصداق و مظهر (ظاهرکنندهى) آیات مىباشد.
و محتمل است که قول خداى تعالى إِنَّا جَعَلْنا … پاسخ پرسش از علّت عدم تدبّر در قرآن باشد که به وسیلهى آن بر سایر آیات ره یابى و تنبّه حاصل مى شود، گو این که در مقام پاسخ بر این سؤال است که: چرا در قرآن تدبّر نمى کنند تا متذکّر بر سایر آیات شده و بدان روى بیاورند؟! پس در مقام پاسخ فرمود: ما بر دلهاى آنان پرده کشیدیم تا نفهمند.
احتمال دیگرى که هست این که این جمله کلامى باشد منقطع از ما قبلش، از قبیل مخاطبات و گفتگوهایى که بین دوستان انجام مىشود به نحوى که هیچ مراقب و رقیبى از آن اطّلاع پیدا نکند، و جواب از تحیّر و حیرت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مىشود که قول او را در مورد على علیه السّلام و ولایتش چگونه قبول نمى کنند؟
گویا که گفته است: در این که آنها قول تو را در ولایت على علیه السّلام نمىپذیرند چرا متحیّرى؟! ما بر دلهاى آنان پرده نهادیم.
یا چرا بر اعراضشان از على علیه السّلام متأثّرى؟! ما پرده بر دلهاى آنان گذاشته ایم.
وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً بر گوشهایشان سنگینى گذاشتیم که از شنیدن حقّ و پیروىاش باز دارد، مبادا بشنوند و از براى تقلید روى بیاورند.
وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى این جمله مانند نتیجهى جملههاى قبل است، یعنى آنگاه که بر دلهایشان پرده بر گوشهایشان سنگینى است، اگر آنها را براى هدایت شدن بخوانى هرگز هدایت نخواهند شد فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً از طریق هدایت محرومند چون هدایت منحصر بر تحقیق و پیروى صادقانه است که آنها از هر دو ممنوع هستند.
وَ رَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَهِ لَوْ یُؤاخِذُهُمْ بِما کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذابَ یعنى مهر دلها و سنگینى گوشها به سبب عمل آنها است، و از رحمت خداست که عذاب را براى آنها تعجیل نمىکند بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلًا بلکه براى عذاب آنها موعدى است، که مقصود قیامت یا هنگام مرگ یا روز بدر است.
چنانچه بعضى گفته اند اگر لفظ «بل» به خودى خود و حدّ نفسه جهت اضراب از توهّم عدم عذاب باشد ولى اگر لفظ «بل» براى توهّم عذاب بعد از عدم تعجیل باشد معناى جمله این است:
بلکه براى مغفرت آنها و نزول رحمت به آنها به نحوى که براى همه ظاهر و روشن شود موعدى است، که آن روز قیامت است جز خدا، یا جز آن موعد پناهگاهى نمىیابند، این جمله استیناف، حال یا صفت «موعد» است.
وَ تِلْکَ الْقُرى أَهْلَکْناهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا و این شهرهاى امّتهاى پیشین را که هلاکشان کردیم، این جمله از قبیل استخدام، یا تقدیر مضاف در مرجع ضمیر، یا از «قرى» اهل قریهها به طور مجازى اراده شده است.
لَمَّا ظَلَمُوا با معاصى و اعراض از آیات به سبب عناد در برابر آنها بر خودشان ستم کردند؛ این کنایه از امّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و بر حذر داشتن از اعراض آیات، و ترغیب بر روى آوردن به آنها و قبول کردن قول (فرمان) رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در مورد على علیه السّلام مىباشد.
وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً و براى هلاک شدن (هلاک کردن) آنها (بر طبق قرائت میم با فتحه و ضمه «موعدا» موعدى است که از آن فراتر نمىروند، پس اى امّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله به مهلت دادن و عدم تعجیل بر مؤاخذه مغرور نباشید، لفظ «مهلک» به آتش آخرت و «موعد» به قیامت تفسیر شده است.
[۱] تفصیل مطلب در سورهى بقره گذشت.
[۲] سورهى الرعد آیهى ۷
[۳] سورهى الرعد آیهى۷
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۸، ص: ۴۲۱