ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه»سوره مریم۵۹-۷۶
آیات ۵۹ الى ۶۵
[سوره مریم (۱۹): آیات ۵۹ تا ۶۵]
فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاهَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا (۵۹) إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ وَ لا یُظْلَمُونَ شَیْئاً (۶۰) جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّهُ کانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا (۶۱) لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً إِلاَّ سَلاماً وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیها بُکْرَهً وَ عَشِیًّا (۶۲) تِلْکَ الْجَنَّهُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا (۶۳)
وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلاَّ بِأَمْرِ رَبِّکَ لَهُ ما بَیْنَ أَیْدِینا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَیْنَ ذلِکَ وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا (۶۴) رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیًّا (۶۵)
ترجمه:
(۱۹/ ۶۵- ۵۹)
ولى پس از آنان جانشینان ناخلفى بازماندند که نماز را فروگذاشتند و از شهوات پیروى کردند، زودا که با زیان و ذلّت رودررو شوند.
مگر کسى که توبه کند و ایمان آورد و کارى شایسته پیشه کند؛ اینانند که وارد بهشت مىشوند و هیچ گونه ستم [و کم و کاستى] نمىبینند.
همان جنّات عدن که خداوند رحمان به نادیده به بندگانش وعده داده است، همانا که وعدهى او وفا خواهد شد.
در آنجا هیچ گونه [سخن] بیهوده نشنوند و جز سلام نشنوند؛ و بامدادان و شامگاهان در آنجا رزقشان براى آنان برقرار است.
این بهشتى است که به بندگان پرهیزگار خود میراث مىدهیم
[جبرئیل گفت] و ما جز به فرمان پروردگار فرود نمىآییم، او حاکم آینده و گذشته و حال ماست. و پروردگار فراموش کار نیست.
پروردگار آسمانها و زمین و آنچه در میان آنهاست؛ پس او را بپرست، در عبادت او شکیبایى پیشه کن؛ آیا همنام و همانندى براى او مىشناسى؟
تفسیر
فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ لفظ خلف» با سکون لام، به نسل و ذریّه، بد و با حرکت لام نصب (خلف)، به نسل خوب اطلاق مىشود، اما عموما هر یک در جاى دیگرى نیز استعمال مىشود.
یعنى پس از آنان جانشینان بد (ناخلف) باقى ماندند که، أَضاعُوا الصَّلاهَ نماز را ضایع کردند به این که آن را ترک کردند، یا از وقتش به تأخیر انداختند، چنانچه در خبر[۱] به این مطلب اشاره شده است.
وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ و از شهوات پیروى کردند.
در بیان پیروى از شهوات گفته شده که آنان قهوه مى نوشیدند، مرتکب شهوات مى شدند، تابع لذّتها و تارک جماعت بودند.
از امیر المؤمنین علیه السّلام در بیان پیروى از شهوات آمده است: که او کسى است که بناى محکم بنا کند (کاخ سازد) و چیزى سوار شود که مردم بر آن از جهت زیبایى نگاه کنند (ماشین گران آخرین سیستم زیبا براى پز دادن) و چیزى بپوشد که مشهور به حسن و خوبى باشد.
(لباسهاى مد و گرانبها براى پز دادن)، شهرت به لباس تشبیه شده است[۲].
بدان که نماز و زکات چنانچه در اوّل کتاب در اوّل سورهى بقره بررسى گردید عبارت از لبس و خلع است، آن دو براى انسان از ابتداى استقرار نطفه اش در رحم تا آخر عمرش ثابت هستند.
لیکن خلع و لبس تا مقام تکلیف و نزدیک بر آن با تکوین الهى و بر طریق انسانى قرار مى گیرد، در مقام تکلیف اگر خلع و لبس با امر الهى بوده باشد باز در طریق انسانى است و اگر با امر الهى نباشد در طریق انسانى قرار نمى گیرد، بلکه آن خلع و لبس در طریق نفسانى و با دخالت خواهشهاى نفسانى است.
و هر قول، فعل و حالتى داراى یک جهت الهى و یک جهت نفسانى است.
به این معنا که اگر ناشى از امر الهى محض شده باشد از آن فعلیّت الهى حاصل مىشود و لبس در طریق انسانیّت محقّق گشته و خلع و طرح فعلیّت نفسانى به سبب طرح انانیّت نفس حاصل مى شود.
و فعلیّت الهى یعنى لبس در طریق انسانى که آن در حقیقت نماز است، طرح اقتضاى نفس و انانیّت آن که در حقیقت زکات است.
بنا بر این ضایع کردن نماز عبارت از غفلت از امر الهى در عمل است هر عملى بوده باشد و اتّباع شهوات عبارت از ملاحظهى اقتضاى نفس در عمل است هر عملى مىخواهد باشد.
پس نمازگزار اگر نمازش از اقتضاى نفسش صادر شده باشد، اعمّ از این که این اقتضا اجرا و امضاى عادت باشد چنانچه آن، حال اکثر مردم است یا از باب ریا و خودپسندى رخ داده باشد، یا جلب نفع در دنیا یا دفع ضرر مربوط بر آن باشد یا به جهت دخول در بهشت یا عدم دخول در آتش، یا نزدیکى به خدا یا جلب رضایت خدا باشد که در همهى این صورتها نماز را ضایع کردهاند و پیرو شهوت گشته اند.
اگر چه صورت نماز را هم درست انجام بدهند و اگر کسى مقتضاى شهوتش را از حلالش انجام دهد و در عین حال ناظر به امر پروردگارش و مباح بودن آن باشد او نمازگزارست؛ اگر چه مقتضاى شهوتش را انجام مىدهد.
پس مقصود از نماز جهت افعال است، نه صورت اعمال وهم چنین است مطلب در پیروى از شهوات و حدیث على علیه السّلام در بیان اتّباع شهوات مشعر به این مطلب است.
فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا پس آنان در آخرت شرّ ناامیدى مى بینند، بنا بر تجسّم اعمال، یا مقصود جزاى غىّ است و مراد از غىّ شرّ و ناامیدى است، یا جایى است در جهنّم.
إِلَّا مَنْ تابَ جز کسى که از پیروى شهوات در اعمال توبه کند.
وَ آمَنَ و با بیعت عامّ یا خاصّ ایمان بیاورد، یا اذعان کند که اعمال داراى جهت الهى و جهت نفسانى هستند.
وَ عَمِلَ صالِحاً و عمل صالح انجام دهد طبق آنچه که در بیعت با او شرط شده است، یا با امر الهى عمل را انجام دهد تا آن عمل صالح گردد و اقامهى نماز بشود نه ضایع کننده یا پیرو شهوات.
فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ در این صورت (گناهش بخشیده و) بى هیچ ستم به بهشت ابد داخل خواهد شد.
لفظ «یدخلون» با ضمّهى با دو فتحه، خا و با ضمّهى یا و ضمّهى خا خوانده شده است.
وَ لا یُظْلَمُونَ شَیْئاً با کم کردن چیزى از ثواب اعمالشان به آنان ستم نمى شود.
جَنَّاتِ عَدْنٍ بدل از «الجنّه» است و در بدل آمدن جمع از مفرد منعى نیست در صورتى که مفرد در معناى جمع باشد، یا آن منصوب به فعل محذوف است که به جهت مدح از تبعیّت قطع شده است.[۳] جنّات به طبقه هاى بهشت اطلاق مىشود و هر طبقه از آنها داراى طبقاتى است، بهشت عدن آخرین طبقه است، که هر کس به آن برسد از آن فراتر نمىرود، روى همین جهت بهشت عدن نامیده شده است، چون «عدن» به معناى اقامت است، بر خلاف سایر طبقات که محل اقامت و توقّف همیشگى براى هر کسى که به آنجا برسد نمى باشد (باید گذر کند).[۴] الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَیْبِ در حالى که بهشتها و طبقه ها در غیب هستند، یا در حالى که رحمان در غیب است، یا در حالى که بندگان از خدا غایب هستند (خداوند از بندگان غایب است).
إِنَّهُ کانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا جواب سؤالى است ناشى از قول خدا: فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ یا از قول خدا وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ یعنى البتّه وعدهى خدا یقین به انجام مىرسد.
لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً این جمله حال است یا مستأنف،إِلَّا سَلاماً در آن بهشت هرگز سخن لغوى نشنوند بلکه همه گفتارشان سلام است.
استثناى از لغوست، مبالغه در این است که بهشت لغو نیست، یعنى لغو بهشت عبارت از سلام است (مدح شبیه به ذم) و این از قبیل قول شاعر است که مىگوید:” نیست عیبى در این لشگریان به آن که شمشیرهاى آنان در اثر زدن بر دشمنان کند و شکسته است.” ممکن است استثناى در اینجا منقطع باشد.
بیان تعدّد افلاک و شموس و اقمار
بدان که آفتاب حقیقى که آن حقیقت آفتاب عالم طبع است از مقام غیبش به فعل بارى تعالى تنزّل نموده، سپس تنزّل دیگر نموده به صورت قول و مراتبش ظاهر شده و سپس به مرتبهى نازلتر نفوس با مراتبش نمودار گشته، سپس در عالم طبع به صورت این آفتاب محسوس ظاهر شده است.
و چنانچه حرکت این آفتاب محسوس در عالم خودش دورى[۵] و عالم آن کروى است، با کروى بودن زمین و دورى بودن حرکتش روز و شب ظاهر مىشود.
هم چنین است آفتاب حقیقى که حرکت آن در هر یک از عوالمش دورى است و عوالم آن را گاهى به هفتاد هزار عالم و گاهى به هزار هزار عالم تحدید کرده اند و هر یک از عوالم آن کروى است و لکن کروى بودن آن معنوى است نه محسوس؛ چه هر یک از آن عوالم مشتمل بر دو قوس نزول و صعود است و بعد از رسیدن نور حقیقى به اواسط قوس نزول پنهان مى شود و تدریجا به اواسط قوس صعود مى رسد و در این هنگام تدریجا ظهور پیدا مى کند و آن وقت که شروع در اختفا مى کند بر حسب آن عالم شب شروع مى شود، آنگاه که شروع در ظهور مى کند بر حسب آن عالم روز پدید مى آید، لذا صبح و شب اختصاصى به عالم طبع و بهشتهاى دنیا ندارد، چنانچه بعضى گفتهاند.
و در اخبار وارد شده که فلکها، آفتابها و ماهها متعدّدست.
چنانچه وارد شده: پشت این آفتاب شما سى و نه آفتاب دیگر و غیر از این ماه شما سى و نه ماه دیگر وجود دارد.
و در فارسى گفته شده:
آسمانهاست در ولایت جان | کارفرماى آسمان جهان[۶] | |
تِلْکَ الْجَنَّهُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا این همان بهشتى است که ما بندگان پاک متّقى خود را بالخصوص وارث آن مى گردانیم.
بدان که انسان کامل داراى نشئه هایى است و در هر نشئه داراى اموال و اقربا و خویشاوندانى است و همانطور صحّت نسبتهاى جسمانى مبتنى بر چیزى است که قانون گذاران در هر شریعت و ملّتى براى تصحیح نسبت آن را تأسیس مىکنند.
هم چنین است نسبت روحانى که صحّت آن مبتنى بر عقد ایمان است و همانطور که نسبت جسمانى وقتى مبتنى بر چیزى که تأسیس کرده اند نباشد، در ترتیب آثار نسبت مانند میراث و غیر آن مؤثّر نیست، هم چنین است نسبتهاى روحانى که هرگاه مبتنى بر چیزى که تأسیس کرده اند نباشد مؤثّر نخواهد بود.
همانطور که منتسب به نسبت جسمانى اگر چیزى را که نسبتش را تصحیح کند نداشته باشد لغو و بى نسبت مى شود، هم چنین است منتسب به نسبت روحانى که اگر تصحیح نسبت وجود نداشته باشد نسبتى در آنجا نیست و شخص مدّعى نسبت خود را در آن نسبت بسته و به دروغ نسبت داده است.
تحقیق کامل در مورد نسبت جسمانى و روحانى و فرق بین آن دو، شرافت نسبت روحانى نسبت به جسمانى، در سورهى بقره در طىّ قول خدا «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» گذشت.
و همانطور که انسان تا چندى که در عالم طبع است داراى اموالى است و هرگاه از این عالم رفت خویشاوندان نسبت جسمانى به آن مال سزاوارتر مى شوند، هم چنین کسى که در عوالم روحانى از کامل جانشینى مى پذیرد خویشاوندان روحانى نسبت به او سزاوارتر مى شوند.
و همانطور که پى آمدگان از مرتبهى جسمانى نسبت به نزدیکان و خویشان روحانى حقّى ندارند، هم چنین نزدیکان جسمانى از جانشینان روحانى داراى هیچ حقّى نمى باشند.
از این رو هر دوستى و هر نسبتى در روز قیامت منقطع مى شود جز دوستى و نسبت در راه خدا (زیرا جنبه روحانى که ارتباط روح با روح کل است و ایمان و عمل به بقاى روحانى و ظهور حیات معنوى است باقى مانده است).
چون اصل کاملها و پدر پدران روحانى على بن ابى طالب علیه السّلام است و او از جمیع عوالم منصرف و در مقام مشیّت که فوق امکان است متمکّن بود، همهى عوالم امکان از او تخلّف کرده و میراث اولاد او قرار گرفتند، اولاد او که با نسبت صحیح به او منتسب بودند به مقدار مراتبشان در نسبت از عوالم امکان ارث بردند، اگر چه در دنیا اموال آنها غصب شده باشد.
چنانچه خداى تعالى فرموده:
قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا کسانى که با ایمان خاصّ و عقد ایمان با على علیه السّلام ایمان آوردند، که در دنیا مورد غصب قرار گرفته و در آخرت خالص هستند و همین معناى به ارث بردن فردوس است.
و امّا به ارث بردن مؤمنین منازل اهل آتش را پس آن عبارت است از به ارث بردن آنچه که اهل آتش مستحقّ آن هستند اگر نسبت خود با على علیه السّلام را قطع نمى کردند، چه همهى موجودات یک نسبت فطرى به على علیه السّلام دارند، گاهى انسان نسبت فطرى اش به ولایت را قطع مى کند و در نتیجه منازل و اموالى را که به حکم ولایت تکوینى براى او مقرّر بود ترک کرده است.
پس صاحبان انسان دیگر که با على علیه السّلام نسبت دارند آنها را به ارث مى برند.
مانند جنین که از اموال میّت سهمى براى او مى گذارند، که اگر زنده به دنیا آمد و بالغ شد سهمش را بگیرد و اگر مرده به دنیا آمد یا بالغ نشد سهم او را سایر ورثه مى برند نسبت به حکم و مراتب.
حال که این مطلب را فهمیدى دیگر در تصحیح اطلاق ارث بر چیزهایى که ذکر شد احتیاج به تکلّفات و زحمتهایى که متحمّل و مرتکب آن شده اند نمى ماند.
و «من عبادنا» ظرف لغو و متعلّق به «نورث» است و معناى آیه این است که ما بهشت را به ارث مى بریم از مال بندگان مخصوص خود، بندگانى که از رقیّت و بندگى نفسهایشان خارج شده و با تمام وجودشان براى ما خالص گشته اند، پس کامل و مکمّل گشته و با تملیک ما مالک درجات آخرت شده اند.
لذا پس از آن که آن جنّت و بهشت به سبب توجّه آنان و انتقالشان به مقام بالاتر از آنان بر جاى ماند ما آن درجات را به بندگانى به ارث گذاشتیم که متّقى بودند، به این که داخل در ولایت شدند.
چه تقواى حقیقى متصوّر نیست مگر با دخول در ولایت، یا «من عبادنا» ظرف مستقرّ و حال از «مَنْ کانَ تَقِیًّا» است.
و بنابراین معناى آیه چنین مى شود: ما بهشت را به ارث مى گذاریم براى کسى که با تقوا باشد در حالى که او از بندگان ما شده باشد بدین گونه که خداوند از او مال و جانش را در مقابل بهشت خریده باشد و فایدهى تقید به حال اشعار به این است که تقواى حقیقى جز با بیعت و لوى یا نبوى حاصل نمى شود.
وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ این کلام از فرشته اى است که از جانب خداى تعالى حکایت مى کند (جبرئیل) و معطوف بر جمله اى است که از جانب خدا حکایت شده در روایت آمده است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به جبرئیل فرمود: چه چیز تو را از زیارت کردن ما منع مى کند؟
پس این آیه نازل شد که ما جز به امر پروردگارت فرود نمى آییم.
لَهُ ما بَیْنَ أَیْدِینا و پروردگار و حاکم تو آینده ماست که مقصود دنیا یا عوالم آخرت است.
وَ ما خَلْفَنا و حاکم گذشته ماست آنچه که پشت سر ماست (با مقایسه معلوم مىشود که منظور گذشته و حال و آینده است نه از جهت زمانى، بلکه علوى و تکاملى).
وَ ما بَیْنَ ذلِکَ و نیز حاکم هم اکنون و جهانى است که ما در آن واقع شده ایم.[۷] وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا پروردگار تو، تو را فراموش نکرده است، یعنى تو را ترک نکرده مانند کسى که فراموش مى کند، یا پروردگار تو موصوف به نسیان و فراموش نبوده است تا توهّم شود که او از تو غفلت کرده است، در این جمله اشعار به این است که سرعت و کندى نزول جبرئیل منوط به حکم خداوند است.
رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما که پروردگار آسمانها و زمین و آنچه در اوست مىباشد این جمله وصف «ربّک» یا خبر مبتداى محذوف است، بیانگر این است که فراموشى بر خداى تعالى ناممکن است.
فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ پس او را بپرست و در بندگیش شکیبایى ورز چون صبر بر عبادت سخت ترین اقسام صبر است آن را با صیغهى مبالغه آورده است.
هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیًّا آیا همنام و همانندى براى او مىشناسى که بندگى اش پیشه گیرى؟
هرگز نخواهى یافت خطاب مخصوص به محمّد صلّى اللّه علیه و آله یا عامّ است و شامل هر کسى است که خطاب در مورد او ممکن باشد، مقصود از «سمى» آنست که در چیزى از صفاتش مماثل و همانند او باشد، مقصود کسى نیست که به چیزى از نامهایش نامیده شده باشد.
آیات ۶۶ الى ۷۶
[سوره مریم (۱۹): آیات ۶۶ تا ۷۶]
وَ یَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَیًّا (۶۶) أَ وَ لا یَذْکُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً (۶۷) فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّیاطِینَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِیًّا (۶۸) ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ کُلِّ شِیعَهٍ أَیُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِیًّا (۶۹) ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِینَ هُمْ أَوْلى بِها صِلِیًّا (۷۰)
وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلاَّ وارِدُها کانَ عَلى رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا (۷۱) ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا (۷۲) وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا (۷۳) وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْیاً (۷۴) قُلْ مَنْ کانَ فِی الضَّلالَهِ فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا حَتَّى إِذا رَأَوْا ما یُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَهَ فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً (۷۵)
وَ یَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدىً وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ مَرَدًّا (۷۶)
ترجمه:
(۱۹/ ۷۶- ۶۶)
و انسان [منکر] گوید آیا چون مردم به زودى زنده برانگیخته خواهم شد؟
آیا [این] انسان نمى اندیشد که ما در گذشته او را آفریده ایم؛ حال آن که چیزى نبود.
سوگند به پروردگارت که آنان و شیاطین را گرد مىآوریم؛ سپس همه شان را پیرامون جهنّم به زانو در افتاده حاضر مى گردانیم.
آنگاه از میان آنان از هر فرقهاى هر کدام را در برابر خداى رحمان سرکش ترند جدا مى سازیم.
آنگاه ما بهتر مىدانیم که کدامشان سزاوارتر به در افتادن به میان آن هستند.
و هیچ کس از شما نیست مگر آن که وارد آن خواهد شد، این امر بر پروردگارت قضاى حتمى است.
سپس کسانى را که پروا پیشه کردهاند، مىرهانیم و ستمپیشگان را در آنجا به زانو در افتاده وامىنهیم.
و چون آیات روشنگر ما بر آنان خوانده شود، کفرپیشگان به مؤمنان گویند، [باید دید] کدام یک از دو گروه [از ما یا شما] نیک مرتبه تر و مجلس آراترست.
و چه بسیار پیش از آنان نسلهایى را که خوش سازوبرگتر و خوشنماتر بودند، نابود کردیم.
بگو هر کس که گمراهى را برگزیند، خداوند رحمان [از روى استدراج] به او افزونى بخشد تا آنچه به ایشان وعده داده اند، چه عذاب [الهى]، چه قیام قیامت بینند، خواهند دانست که چه کسى بدمنصب تر و سست نیروتر است.
و خداوند بر هدایت رهیافتگان بیفزاید و کارهاى ماندگار شایسته در نزد پروردگارت خوش پاداش تر و خوش عاقبت ترست.
تفسیر
وَ یَقُولُ الْإِنْسانُ مقصود از «انسان» نوع انسان است که حیوان ناطق باشد که اگر چه گوینده مطلب بعضى از افرادش باشد، باز به نوع انسان ربط داده شده است.
یعنى: آدمى مىگوید:
أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَیًّا آیا چون مردم دوباره زنده مى شوم؟! (چون سؤال جنبه انکارى ندارد بلکه تنها پرسشى محض و شگفتى اوست؛ لذا به صورت نوع انسان ذکر شده است).
بدان که انسان تا چندى که ادراکش منحصر در محسوسات است و از نفسش جز مقام جسمیش را درک نمىکند اقرار او به بعثت و برانگیخته شدن پس از مرگ تقلید محض است بدون این که از نفس، بعث، موتش تصوّرى داشته باشد و انکارش تحقیقى است نه تقلیدى.
زیرا کسى که به بدن نگاه مى کند، ناظر به این است که نفس جسمى است لطیف و متکیّف به کیفیّتى خاصّ، سریان در بدن دارد مانند سایر اجزاى بدن یا کیفیّت خاصّى است در بدن، بدن با مرگ کیفیّت حیاتش را از دست مى دهد و جمیع اجزایش از بین مى رود مخصوصا اگر شخصى ناظر به بدن به طبعیّات و کیفیّات آن بصیر و بینا باشد در این صورت اقرار به زنده شدن بعد از مرگ و بازگشت بعد از فنا براى او ممکن نیست.
روایت شده است که ابىّ بن خلف استخوانهاى پوسیدهاى گرفت و آنها را با دست نرم کرد و گفت: محمّد صلّى اللّه علیه و آله گمان مىکند که ما بعد از مرگ زنده مى شویم.[۸] أَ وَ لا یَذْکُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ آیا انسان به یاد نمى آورد که ما او را قبل از وجودش یا قبل از مرگش آفریدیم؟
وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً و انسان آن وقت چیزى نبوده است، نه در عوالم بالا و نه در عوالم پایین، بدین گونه که ما انسان را در عوالم علم خود آفریدیم که در آن موقع نه مقدّر بود و نه موجود طبیعى، یا مقصود این است که در عالم طبیعى چیزى نبود.
فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّیاطِینَ قسم به خداى تو که البتّه آنان را که در کفر و انکارند با شیاطین در قیامت محشور مى گردانیم، یعنى آن کفّار را با شیاطینى که موکّل بر آنان هستند محشور مى کنیم، چون کلام بر منکر القا مى شود که آن را با تأکیدهاى متعدّد تأکید نمود.
روایت شده است که کفّار با دوستان و قرینهایشان محشور مى شوند، یعنى با آن شیاطین که آنها را اغوا کردند، یعنى هر کدام با شیطان خویش محشور مىگردد.
بدان که انسان که عالم صغیر است (گفته شده است) وقتى آدم و حوّا علیهما السّلام از بهشت هبوط کردند و توالد و تناسل نمودند، به یکى از فرزندانشان حوریّه داده شده و به دیگرى جنیّه، در عالم صغیر زاد ولد کردند، پس هر چه که از حوریّه متولّد شد هم جنس و سنخ فرشتگان گشت که با همان سنخیّت ملایکه را جذب مىکند و آنچه که از جنیّه متولّد شد هم سنخ اجنّه و شیاطین شد که با آن سنخیّت شیطان را از عالم کبیر به عالم صغیرش جذب مىکند.
و این که وارد شده که هر انسان داراى ملکى است که زاجر و مانع گناه است و داراى شیطانى است که او را اغوا مىکند، اشاره به همین معناست که ذکر شد.
و هر یک از ملایکه و شیطان که جذب مىشوند داراى لشکریان و یارانى هستند، فرشتگان موکّل با لشکریانشان بسیار مى شوند و شیطان که جذب مى شود از آن شیطانهاى متعدّد و فراوان پدیدار مى گردد.
و آنگاه که انسان محشور مى شود هر شیطانى که با او بوده همراه او محشور مى شود، یا مقصود این است که ما آنان و شیاطین را زنده مىکنیم با قطع نظر از خصوص شیاطین موکّل.
ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِیًّا ضمیر مفعول (هم) در «لنحضرنّهم» و در «نحشرنّهم» به مطلق بشر برمىگردد چه مؤمن باشند یا کافر، حضور حول جهنّم همانند ورودشان بر جهنّم است، یا ضمیر «هم» به کافرین بر مىگردد.
و لفظ «جثى» جمع «جاثى» اصل آن «جثوّ» به معناى به زانو در آمدن است، با ضمّهى جیم و کسرهى آن هر دو خوانده شده؛ یعنى آنها را پیرامون جهنّم به زانو در مىآوریم.
ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ کُلِّ شِیعَهٍ شیعه گروهى است که نبىّ یا امامى را مشایعت کند در هدایت، یا مشایعت امامى بکند در گمراهى (چون روى سخن با گمراهان است پس منظور پیروان کافران و گمراهان است).
أَیُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِیًّا لفظ «عتىّ» در اصل «عتوّ» بوده، مصدر عتى عتوّا و عتیّا با ضمّه عین، «عتیّا» با کسرهى آن به معناى استکبار و تجاوز از حدّ است.
معناى آن این است که از هر گروه مؤمن باشد یا کافر هر کس که عتوّ، سرکش و نافرمانى اش و معناى آن این نسبت به خدا بیشتر باشد بیرون آوردیم، که به جهنّم بیندازیم، غیر سرکش و غیر متجاوز را مى بخشیم، یا معناى آن این است که از هر گروهى سرکش ترین اش را جدا مىکنیم و در اسفل و پایین جهنّم جاى مى دهیم و بقیّه را نسبت به سرکش و تجاوزشان به ترتیب سرکشى و نافرمانى شان به درجات مترتّب جهنّم داخل مى کنیم تا فقط مؤمنین بمانند.
لفظ «اىّ» موصوله و مبنى بر ضمّه است بنا بر قرائت ضمّهى یا، چون در صدر است و صله اش حذف شده است.
و اگر «ى» در «اىّ» را به فتح بخوانیم منصوب است تا مفعول «لننزعنّ» باشد.
یا «اىّ» استفهامیه و مبتداء خبر است و جمله به تقدیر «قول» حالیّه است، یا به تقدیر قول مستأنفه است و جواب سؤال مقدّر، مفعول «لننزعنّ» محذوف است.
یا «مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ» مفعول آنست از باب این که «من» اسم است، یا ظرف قائم مقام موصوف است چون معناى بعضیّت در «من» قوى است.
ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِینَ هُمْ أَوْلى بِها صِلِیًّا ما آنانى را که به آتش دوزخ سزاوارترند بهتر مى شناسیم.
«صلّى» مصدر است مانند «عتىّ» از «اصل النّار» یعنى آتش افروخت.
وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها و هیچ کس از شما نیست چرا این که به آن وارد شود.
بدان که درکات و درجات جهنّم در آخرت واقع شده است و داخل جهنّم نمىشود مگر کسى که از دنیا و از عقبات برزخ خارج شده باشد و به اعراف رسیده باشد، با او فعلیّتى مناسب با آتش مانده باشد، قبل از این مراحل کسى داخل آتش نمىشود و تا این وقت درهاى جهنّم بسته است.
روى همین جهت است که گفته مىشود: هم اکنون داخل درهاى جهنّم شوید، خداى تعالى فرمود:
حَتَّى إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها باز شدن درها را فرع بر آمدن اهلش کرده است، چون قبل از آمدن اهل آن درها بسته بود.
اهل بهشت پس از رسیدن به اعراف چیزى جز فعلیّت مناسب با بهشت در آنان باقى نمىماند، پس آنان داخل آتش نمىشوند.
لکن ما مىگوییم: دنیا نمونهاى از جهنّم است، اخلاق مذموم و اوصاف پس همه اش نمونهاى از جهنّم است، خواسته هاى نفس و رنجها و دردها از فوران جهنّم است و برزخ از یک جهت جهنّم دنیا و از یک جهت بهشت دنیاست، کسانى که بر اعراف وارد مىشوند همهى آنها بر جهنّم وارد مىشوند.
به این معنا که آنان جهنّم را مىبینند، همهى مردم چه مؤمن و چه کافر باید بر دنیا عبور کرده و به مشتهیات و خواسته هاى آن متّصف گردند، نیز از رذایل و اوصاف پست و خواسته هاى نفس باید عبور کنند، کم اتّفاق مىافتد که انسان از مختصر مرض و رنج و درد جدا شود.
همه باید بر برزخ عبور نمایند چه با اختیار و چه با اضطرار و لیکن عبور با تفاوت اشخاص و احوال متفاوت است، همه بر اعراف و جهنّم آخرت وارد مى شوند، به این معنا که همه آن را مى بینند.
حال که این مطلب را دانستى وجه جمع بین اخبار مختلف که در این باب وارد شده براى تو معلوم مى شود.
این مطلب نیز معلوم مى شود که مقصود از نسخ در اخبارى که مى گوید این آیه به سبب آیهى إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِکَ عَنْها مُبْعَدُونَ نسخ شده است نسخ جزیى که بر حسب اشخاص و احوال پدید مىآید، نه نسخ کلّى.
چه این ورود بر جهنّم و اعراف از لوازم وجود انسان و کیفیت آفرینش اوست.
و لذا خداى تعالى پس از خبر دادن مطلب فرمود:
کانَ عَلى رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا این ورود، بر پروردگارت یک امر حتمى و نافذ شده است مطلب را با تأکیدهاى متعدّد و مؤکّد نمود، لکن گاهى بر انسان جذبهاى از جذبات رحمان عارض مىشود که اثرى از دنیا و آتشهایش، از برزخ و عقبه هایش.
و از اعراف و مشاهداتش باقى نمى گذارد، که در این صورت ورود حتمى منسوخ در حقّ او برداشته مىشود.
آنچه که وارد شده که آتش به مؤمن مى گوید: عبور کن و بگذر اى مؤمن نور تو شعلهى مرا خاموش کرد اشاره به دنیا و خواسته هاى نفس یا اخلاق رذیله و پست، یا برزخها است.
هم چنین است گفته معصوم علیه السّلام که فرمود:[۹] ما از آتش عبور کردیم و گذشتیم در حالى که آن خاموش بود.[۱۰] ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا سپس آنانى را که تقوى ورزیدند نجات مىدهیم، ستمکاران را در آنجا (در حال) به زانو افتاده وامى گذاریم.
این از آن روست که چون بر آنها … آیات تدوینى به صورت مطلق، یا آیاتى که در مورد ولایت على علیه السّلام است بر خوانیم.
بَیِّناتٍ که نشانه هایى واضح و روشناند، یا رسالت تو یا قدرت خدا بر زنده گردانیدن بعد از میراندن، یا ولایت على علیه السّلام را روشن و واضح مى سازند.
قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا کسانى که به خدا یا به رسالت تو یا به ولایت على علیه السّلام کافر شدند از روى استهزاى به خدا یا به دین تو، یا به على علیه السّلام مىگویند:
أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ باید دید کدام یک از دو گروه، آن گروه که به خدا یا به رسالت یا به ولایت على علیه السّلام ایمان آورند، یا آن گروه که آنها را انکار کرده اند.
خَیْرٌ مَقاماً نیک مرتبه تر است.
اینک جایگاه برتر است زیرا مقام موضع قیام است، لفظ و «مقام» با ضمّهى میم نیز خوانده شده است.
وَ أَحْسَنُ نَدِیًّا از حیث مجلس و مجتمع یعنى محل اجتماع و نشستن کدام برترست؟
مقصود این است که وقتى کفّار آیات و نشانه هاى دالّ بر حقّ بودن دین تو و قدرت خدا و ولایت على علیه السّلام را شنیدند و از معارضه و ردّ آن آیات عاجز شدند، به مال و ثروت و نیکویى حالشان در دنیا افتخار کرده و گمان کردهاند که خوبى حالشان در دنیا بدان جهت است که انکارشان حقّ است.
و بدى حال مؤمنین به خاطر آنست که اقرارشان باطل است، چنانچه این گمان، شأن اهل زمان در هر زمان است.
و این یک گمان فاسد است، زیرا خوبى حال در دنیا و زیادى حظّ و نصیب دنیوى مانع از حصول لذّتهاى اخروى و موجب هلاکت در آخرت است، این مانند شهدى است که در آن سمّ نامحسوسى بوده باشد.
از امام صادق علیه السّلام آمده است که فرمود: رسول خدا قریش را به ولایت ما فرا خواند، پس فرار کردند و انکار نمودند، پس کفّار قریش به مؤمنین که اقرار به امیر المؤمنین و به ما اهل بیت نموده بودند گفتند: کدام یک از ما دو گروه جاى بهتر و زندگى و دنیاى بهترى دارد، این سخن را از باب سرزنش و عیب کردن مىگفتند.
پس خداى تعالى در مقام ردّ بر آمد، فرمود:
وَ کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْیاً[۱۱] لفظ «رءیا» با کسرهى راى مهمله و سکون همزه، «ریّا» با کسرهى را و تشدید یا، «ریا» با کسرهى را و تخفیف یا، «زیّا» با کسرهى زا معجمه و تشدید یا خوانده شده و همهى اینها به معناى منظر یا چیزى است که موجب تجمّل و زیبایى است، یعنى: چه بسا پیش از آنان نسلهایى را که خوش سازوبرگ تر و خوش بودند نابود کردیم.
قُلْ جهت ردّ گمان آنان مبنى بر این که مى پندارند خوبى حال در دنیا خوبى حال در آخرت را جلب مى کند به آنان بگو:
مَنْ کانَ فِی الضَّلالَهِ فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا هر کسى که گمراهى گزیند، خداى رحمان به او افزونى دنیا بخشد.
لفظ «فلیمدد» را به صورت صیغهى امر آورد تا اشعار به این باشد، که امداد خداوند در دنیا گویا امرى است که بر خدا واجب است و تخلّفپذیر نیست، پس به امداد خداوند در دنیا و اجتماع اسباب نعمتها مغرور نشوید که آن موجب شقاوت تدریجى و هلاکت ابدى است.[۱۲] حَتَّى إِذا رَأَوْا ما یُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ تا خود نتیجه عمل خویش را که به آنها وعده داده شده بنگرند.
یا عذاب دنیوى چون کشته شدن و اسارت و غارت و دورى از وطن و بلاهایى که از جانب خدا وارد مىشود، مانند:
مرضها و رنج و دردهاى بدنى و نفسانى ببینند.
وَ إِمَّا السَّاعَهَ یا ساعت مرگ و عذاب اخروى را ببینند.
فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَکاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً آن وقت مىفهمند که جاى چه کسى بد است و چه کسى ضعیفترست، که وقت عذاب مال و اولاد نفعى ندارد، عذاب را نه لشکر و سرباز مى تواند دفع کند و نه خویشان و نزدیکان، هنگام مرگ هر چیزى که وصل است منقطع مى شود، هر دفاع کننده اى از کار مى افتد و جز خدا کسى نمى تواند نفعى برساند.
پس هر کس از همه منقطع شود، به خدا متّصل گردد به سبب بیعت و لوى با خلفاى خدا در این هنگام جا و منزل او بهتر خواهد بود که مجتمع او در این هنگام از سپاهیان خدا خواهد بود.
و کسى که از غیر منقطع نشود و با انجام بیعت به على علیه السّلام به خدا متّصل نگردد، منزلگاهش بدترین منزلگاه خواهد بود، چون هر کسى که در مجتمع او بود از او و از منزلگاه او قطع مىشود.
وَ یَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدىً و خدا هدایتیافتگان را بر هدایت مى افزاید.
این جمله عطف بر «من کان فى الضّلله فلیمدد له الرّحمن مدّا» مىباشد.
تغییر جمله دوّم از اسمیّه به جملهى فعلیّه براى اشعار به این است که امداد و هلاکت یک امر عرضى است تابع استعداد و آمادگى بندگان و افعال آنانست، به خلاف فضل هدایت که فضل محض و ذاتى خداى تعالى است، تابع فعل و استعداد نیست، در گذشته نیز بارها گفته شد که هدایت جز ولایت على علیه السّلام و توجّه به او چیزى نیست.
از امام صادق علیه السّلام وارد شده که فرمود: همهى آنها در گمراهى بودند و ایمان به ولایت امیر المؤمنین و ولایت ما نداشتند، پس گمراه بودند، گمراه کننده، پس خداوند هم به گمراهى و طغیان آنها کمک مى کند تا بمیرند، پس خداوند جاى آنها را بدترین و سپاه آنها را ضعیفترین مى گرداند.
وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً باقیات صالحات پیش پروردگارت از نظر ثواب بهتر از متاع و اعمال صالحى که اجرش نعمت ابدى است نزد پروردگار تو هم از جهت ثواب الهى و لذّتهاى دنیاست از قبیل: اثاثیّه و تجمّلات، در سورهى کهف تفسیر باقیات صالحات بیان شد.
وَ خَیْرٌ مَرَدًّا و هم از جهت حسن عاقبت اخروى بهتر است. و نیز از جهت حس عاقبت بهتر از اموال و اولاد است که آنها توهّم کردهاند.
و صیغهى تفضیل در اینجا مجرّد برترى و تفضیل مؤمنان بر کافران است، یا مقصود آن برترى است که آنها مىپنداشتند، دارند.
[۱] تفسیر الصّافى ج ۳ ص ۲۸۷.
[۲] تفسیر الصّافى ج ۳ ص ۲۸۷
[۳] جنّات عدن مفعول فعل محذوف« یدخلون» است لذا منصوب است و عدن به تبعیّت باید منصوب باشد ولى نشده است.
[۴] مقام فناى بعد از فناى اسماء و صفات، یعنى پس از گذر از همه مدارج بهشت ورود به جنت عدن است که بقا و باللّه است و اقامت عند ملیک مقتدر و مقام تمکین مىباشد، زیرا در هر مرتبه پایینتر آرامش و قرار نیست چه با میل و خواست، چه بىمیل و خود است.
[۵] این که گفته مىشود خورشید از ثوابت نسبت به منظومه شمسى است وگرنه در کهکشانها و جهان ستارگان حرکت دورى دارد و در ذات خود حرکت ذاتى و جوهرى فیزیکى و متافیزیکى دارد.
[۶] حکیم سنایى در حدیقه و مولانا در مثنوى دفتر اوّل.
[۷] سه پندارى( گذشته و حال و آینده) امرى نسبى و اعتبارى است نه ذاتى، پس براى خدا و ظهور و تجلیّات او و روح معناى ندارد.
به قول مولانا:
ماضى و مستقبلت نسبت به توست | هر دو یک چیزند، پندارى که دوست | |
[۸] تفسیر نمونه ج ۱۳ ص ۱۱۳ چاپ دار الکتب اسلامیه.
[۹] تفسیر نور الثّقلین ج ۳ ص ۳۵۳.
[۱۰] چنانکه معصوم علیه السّلام فرمود: ما از آتش عبور کردیم همهى ما پیوسته و مدام از دوزخ و بهشت عبور مىکنیم، چون مرگ چیزى جز تغییر لباس نیست؛ پس نیازى بر تفسیر خیال و اندیشهها نیست، دوزخ و بهشت در قیامت با خود ماست.
بر مال و جمال خویشتن تکیه مکن | کان را به شبى برند و این را به تبى | |
[۱۲] این گونه بخشش الهى براى استدراج و آزمایش است. درباره استدراج یعنى درجه بخشش و آزمایش پیش از این بیان شد.
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۹، ص: ۱۲۰