ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه»سوره الحج۳۹-۷۸
آیات ۳۹- ۴۸
[ (۲۲): آیات ۳۹ تا ۴۸]
أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ (۳۹) الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیراً وَ لَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ (۴۰) الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاهَ وَ آتَوُا الزَّکاهَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَهُ الْأُمُورِ (۴۱) وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ ثَمُودُ (۴۲) وَ قَوْمُ إِبْراهِیمَ وَ قَوْمُ لُوطٍ (۴۳)
وَ أَصْحابُ مَدْیَنَ وَ کُذِّبَ مُوسى فَأَمْلَیْتُ لِلْکافِرِینَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ (۴۴) فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَهٍ أَهْلَکْناها وَ هِیَ ظالِمَهٌ فَهِیَ خاوِیَهٌ عَلى عُرُوشِها وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَهٍ وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ (۴۵) أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ (۴۶) وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ وَ لَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَهٍ مِمَّا تَعُدُّونَ (۴۷) وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَهٍ أَمْلَیْتُ لَها وَ هِیَ ظالِمَهٌ ثُمَّ أَخَذْتُها وَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ (۴۸)
ترجمه:
(۲۲/ ۴۸- ۳۹)
به کسانى [از مؤمنان] که [مشرکان] با آنان کارزار کرده اند، رخصت جهاد داده شده است، چرا که ستم دیده اید، خداوند بر یارى دادن آنان تواناست.
همان کسانى که از خانه و کاشانه شان به ناحقّ رانده شده اند، جز این نبوده که گفته اند خداوند پروردگار ماست؛ اگر خداوند بعضى از مردم را به دست بعضى دیگر دفع نمى کرد، هم صومعه هاى راهبان و هم معابد [مسیحیان] و هم عبادتگاه [ى یهودیان] و هم مساجد [مسلمانان] که نام خداوند در آنها بسیار یاد مى شود، ویران مى گردید و خداوند پیروزمند است.
کسانى که چون در این سرزمین تواناییشان دهیم، نماز را بر پا مى دارند و زکات را مى پردازند، امر به معروف و نهى از منکر مى کنند و سر انجام کارها با خداوندست.
و اگر تو را دروغگو انگاشتند [بدان که] پیش از آنان قوم نوح و عاد و ثمود هم [پیامبرانشان را] دروغگو انگاشتند.
همچنین قوم ابراهیم و قوم لوط.
و اهل مدین؛ و نیز موسى با تکذیب مواجه شد، آنگاه به کافران مهلت و میدان دادم؛ سپس فروگرفتمشان، پى [بنگر که] عقاب من چگونه بوده است.
و چه بسیار شهرها را که چون [مردمش] ستمکار بود، نابود کردیم، و سقفها و دیوارهایش فروریخته است؛ و چه بسیار چاهها مانده، و نیز چه بسیار قصرها استوار و سر به فلک کشیده.
آیا در زمین گردش نکردهاید تا دلهایى داشته باشند که با آن بیندیشند یا گوشهایى که با آن [حقّ را] بشنوند؛ آرى [فقط] دیدگان نیست که نابینا مى شود، بلکه دلهایى که در سینه ها هست [هم] نابینا مى گردد.
و از تو عذاب را به شتاب مى خواهند، حال آنکه خداوند هرگز در وعده اش خلاف نمىکند، یک روز به حساب پروردگارت برابر با هزار سال است از آن دست که شما مى شمارید.
و چه بسیار [اهل] شهرها که به آنان مهلت و میدان دادم در حالى که ستمگر بودند، سپس فروگرفتمشان، و سیر و سر انجام به سوى من است.
بگو اى مردم، من براى شما فقط هشداردهندهاى آشکارم.
تفسیر
أُذِنَ جواب سؤال مقدّر است، گویا گفته شده: اگر خداوند از مؤمنین دفاع مى کند پس براى مؤمنین شایسته نیست که جنگ کنند، پس خداى تعالى فرمود: اجازه داده شده است لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ به آن کسانى از مؤمنینى که قتال مى کنند لفظ «أذن» به صورت مجهول و معلوم خوانده مى شود.
و بنا بر هر یک از دو قرائت لفظ «یقاتلون» به صورت مجهول و معلوم خوانده شده است.
بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا در نزول آیه ذکر شده که مشرکین مسلمین را اذیّت مىکردند به طورى که همیشه سرشکسته و کتک خورده پیش رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مىآمدند و شکایت به او مىبردند پس رسول خدا به آنان مىگفت: صبر کنید من مأمور به قتال و جنگ نشدم تا آنکه هجرت نمود، پس این آیه بر او نازل شد، این اوّلین آیه اى است که دربارهى قتال نازل شده است.
وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ و خدا بر یارى آنان قادرست جمله حالیّه یا معطوف بر جملهى فعلیّه است، یا معطوف بر إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ است.
الَّذِینَ أُخْرِجُوا بدل یا صفت «لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ» یا «الَّذِینَ آمَنُوا» است، یا مبتداست و خبر آن «الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ» است، یا خبر مبتداى محذوف، یا مبتداى خبر محذوف، یا مفعول فعل محذوفست.
مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ از قبیل استثناى مدیحه از ذمّهاى منفى است جهت مبالغه در مدح.
و مقصود از «من أخرجوا» در عالم کبیر مؤمنین هستند که اوّلا از خانه خود رانده و به حبشه مهاجرت کردند و ثانیا به مدینه هجرت نمودند و این آیه در ائمّه نیز مانند امام حسین علیه السّلام و اصحابش جریان پیدا مىکند.
چنانچه در اخبار آمده است و دربارهى مؤمنینى نیز صدق مىکند با تحقّق شرائط جهاد و دفاع که در کتب فقهى مقرّراست[۱].
وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ[۲] «دفع اللّه» از ثلاثى مجرّد و «دفاع اللّه» از باب مفاعله است و جمله حالیّه، یا معطوفه است.
و در آن جمله تعلیل براى قول خدا: أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ هست و در آخر سورهى بقره بیان وجوه این آیه در تفسیر: لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ گذشت.
لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ «صوامع» معبدهاى نصارى جهت کشیشهاى آنهاست.
و آن را بر سایر معبدها در ذکر مقدّم داشت، چون آن معبدها تا زمان رسول صلّى اللّه علیه و آله حقّ بودند، در آن زمان شیوع داشتند و نیز براى اینکه آن معابد مخصوص کسى است که کارى جز عبادت نداشته باشد.
وَ بِیَعٌ معابد مشترک نصارى است.
وَ صَلَواتٌ اصل معابد یهود در زبان عبرى «ثلوتا» است، پس معرّب شده و به «صلوات» تبدیل گشته و جمع آن «صلوات» آمده است.
بعضى گفته اند: صوامع معبدهاى نصارى در کوهها و صحراها است و «بیع» معابد آنان را در قریه ها است و «صلوات» معبدهاى یهود است، چون در آنها نماز گزارده مىشود.
و بعضى گفتهاند: «صوامع» معبدهاى نصارى، «بیع» معابد یهود و «صلوات» نیز معابد یهود است.
و بعضى گفتهاند: مقصود از «صلوات» نمازهاى شریعت محمّد است از نمازهاى پنجگانه و غیر آن[۳].
وَ مَساجِدُ و نیز مساجد که اگر خداوند به سبب وجوهى که در سورهى بقره نیز گذشت، مردم را دفع نمىکرد زمین فاسد مى شد و هرجا که در زمان هر پیامبر محلّ عبادت بود، منهدم مى گشت.
یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیراً که در همه این معابد نام خداوند بسیار ذکر مى شود.
این معناى وصف همهى معابد یا خصوص مساجدست و آن در حالى است که نظر آنان را که گفتهاند که در غیر مساجد اسم خداى تعالى ذکر نمىشود، زیرا که شرایع گذشته نسخ شده است بپذیریم؛ بندگان را مهیّا و آماده نماید.
و چون افعال بندگان و اوصاف آنها فعل خداست که در مظاهر بندگان ظاهر مىشود یارى بندگان براى خدا عین یارى خدا به بندگان است و جلبکننده یارى دیگرى از جانب خداست.
چنانچه خوار نمودن لطیفهى انسانى، عین خوارى است که از جانب خدا براى بندگان حاصل مى شود و همان خوارى دیگرى را جلب مىکند (و خاسر را اخسر و زیانکار را بدبخت تر مى کند).
وَ لَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌ در مقام تعلیل یارى کردن خداست، یعنى خداوند قدرت دارد و از یارى کردن ضعیف نیست.
عَزِیزٌ خداوند غالب است و مانعى از تنفید و اجراى امر او نیست.
الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ[۴] فِی الْأَرْضِ این جمله صفت، یا بدل از «الَّذِینَ آمَنُوا» یا از «الَّذِینَ یُقاتِلُونَ» یا از «الَّذِینَ أُخْرِجُوا» یا از «من ینصره» مىباشد، یا خبر «الَّذِینَ أُخْرِجُوا» یا خبر مبتداى محذوف، یا مبتدا خبر محذوف، یا مفعول فعل محذوف است.
و مقصود از تمکین در زمین قدرت داشتن بر تصرّف در زمین است به هر نحو که بخواهند.
أَقامُوا الصَّلاهَ وَ آتَوُا الزَّکاهَ در اوّل بقره تحقیق تامّ نماز و بپاداشتن آن و زکات و ادا کردن آن گذشت.
وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ در سورهى بقره در ضمن تفسیر قول خداى تعالى: أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ بیان کافى و وافى امر به معروف و نهى از منکر را گذراندیم.
و چون معاملهى عبد کامل بین او بین خدا منحصر در نماز و زکات است چنانچه در آنجا گذراندیم، معاملهى عبد کامل بین او و بین بندگان منحصر بر امر به معروف و نهى از منکر است.
در صورتى که امر و نهى تعمیم داده شود به قولى و فعلى با صراحت یا التزام تا شامل احسانها و تحیّتها و نصیحتها بشود و روى این جهات بود که در مدح مؤمنین این دو صفت را آورد و از آن دو فراتر نرفت.
وَ لِلَّهِ عاقِبَهُ الْأُمُورِ جمله حالیّه و مدح دیگرى است، الف و لام در «الامور» عوض از مضاف الیه است.
معناى آن این است: آنان نماز را بپا داشتند در حالى که امور آنها که ذکر شد، یا مطلق امور آنها براى خداست، هیچ شایبهى قصه نفس غیر از خدا در آنها نیست.
یا این جمله عطف یا حال است وعده براى نیکوکار و وعید بدکار و گناهکارست بدون نظر به مؤمنین یا غیر مؤمنین.
وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ عطف بر مقدّر است که تقدیر آن چنین است:
پس اگر تو را تصدیق کردند که همان مطلوب است، اگر تو را تکذیب کردند پس اندهناک نباش که تکذیب عادت و خوى انسان است مادامىکه از انانیّت خود خارج نشود حقّ را تکذیب مىکند.
فَقَدْ کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ إِبْراهِیمَ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ مَدْیَنَ وَ کُذِّبَ مُوسى چنانکه پیش از آنان هم قوم نوح، عاد، ثمود.
و همچنین قوم ابراهیم، لوط، اهل مدینه و نیز موسى مورد تکذیب واقع شدند.
فَأَمْلَیْتُ لِلْکافِرِینَ و آنگاه آنان را مهلت دادم و عمرشان را طولانى کردم.
ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ و سپس فروگرفتنشان، پس بنگر که عقاب من چگونه بوده است؟
یعنى بنگر چگونه عملهاى آنان را ناپسند و نعمتهایشان را به نقمت بدل ساختم؟
یا چگونه بود نقل کردن من آنان را از حالتى که خوشحالشان مى کند به حالى که ناراحتشان مى سازد؟
فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَهٍ أَهْلَکْناها وَ هِیَ ظالِمَهٌ فَهِیَ خاوِیَهٌ چه بسیار شهر و دیارى که ما اهلش را در آن حال که به ظلم و ستم مشغول بودند به خاک هلاک نشاندیم؛ پس آن شهرهاى خالى است، در حالى که مشتمل عَلى عُرُوشِها بر سقفها و قصرها و تختها مى باشد، یا آن قریه سرنگون شده و بر پایههایش گشته، یعنى دیوارهایش بر سقفهایش خراب شده، یا زیر و رو شده و بناهاى پایین بر قصرهاى عالى خراب شده، یا تختهاى سلاطین آن سرنگون گشته است.
وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَهٍ عطف بر «قریه» است، یعنى چه بسا و قناتها که معطّل ماند و اهل آنان را هلاک کردیم.
وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ و قصر محکمى که آن را نابود ساختیم.
البتّه «بئر معطّله» به عالمى تفسیر شده که به او مراجعه نمىشود و «قصر مشید» به عالم یا جاهل مشتبه به اهل علم که به او مراجعه مىشود.
و نیز تفسیر به امام صامت، امام ناطق، امام غائب، امام ظاهر، به فاطمه علیها السّلام و فرزندش که از سلطنت و حقّشان معطّل شده اند.
و به امیر المؤمنین علیه السّلام و اولادش که فضایلشان در بین خلق منتشرست و به علم آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله که معطّل ماند و براى آن اهل پیدا نمى کردند، به مجد و سایر صفات آنها که نزد همه مشهور است، به ولایت على علیه السّلام و نبوّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله، به حقیقت دین که در هر شریعتى معطّل بود و به ملّتهایى که در زمان هر نبىّ و بعد از آن از بین رفته اند، نیز تفسیر شده است.
أَ آیا از راه رفتن با پاها یا از سیر کردن با نظرها باز مى ایستند.
فَلَمْ یَسِیرُوا پس با پاها و نظرهایشان سیر نمى کنند فِی الْأَرْضِ زمین عالم کبیر یا عالم صغیر، یا زمین قرآن و اخبار، یا زمین سیرهها و احوال گذشتگان؛ پس سیر نمى کنند تا نظر به احوال نیکوکاران و بدکاران گذشتگان بیندازند و در نتیجه آن نظر موجب تفکّر و حصول عقل براى آنها گردد.
فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها نه دلهایى دارند که با آن اندیشه کنند تا داراى مقام تحقیق گردند و نه گوش شنوا دارند تا مقام تقلید و انقیاد حاصل شود، که هر یک از تحقیق و تقلید کمال تامّ انسان است.
فَإِنَّها ضمیر «انّها» ضمیر قصّه است، یا مبهم است که لفظ «أبصار» آن را تفسیر مىکند، لا تَعْمَى الْأَبْصارُ چشمى که در سر دارند با ترک سیر و نظر کور نمى شود.
وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ و لکن دلها را که در سینه هاست کور مى کند، یا مقصود این است که اگر چشمهاى ظاهر هم کور شوند بینایى از دیدن کور نمى شود.
زیرا چشم داراى دو روزنه است، یک روزنه به دنیا و روزنهى دیگر به آخرت، هرگاه چشم کور شود روزنه اى که به سوى دنیاست کور مى شود.
مقصود این نیست که چشم (ظاهر) مى بیند، بلکه مقصود این است که روزنهى به آخرت مى بیند، ولى در مورد قلوب اگر دلها کور شوند روزنه اى که به آخرت است کور مى شود.
در خبرى از امام سجّاد علیه السّلام آمده است که: بنده داراى چهار چشم است، دو چشم که با آنها دین و دنیایش را مى بیند و دو چشم که امر آخرتش را مى بیند.
پس آنگاه که خداوند خوبى بندهاى را بخواهد دو چشم را که در قلب جاى دارند باز مى کند که با آنها غیب و امر آخرتش را مى بیند، اگر خداوند براى بنده اى غیر از این بخواهد قلب را به حال خودش وامى گذارد[۵].
از امام صادق علیه السّلام است که فرمود: فقط شیعیان ما داراى چهار چشم هستند، دو چشم در سر دارند و دو چشم در قلب، آگاه باشید که همهى خلائق چنین هستند جز اینکه خداوند چشمان شما را باز گذاشته و چشمان آنان را کور کرده است[۶].
و از امام باقر علیه السّلام آمده است: کورى فقط کورى دل است و سپس این آیه را خواند[۷].
وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ و به عذابى که به آنان وعده داده شده عجله مىکنند.
و این بدان جهت بود که رسول خدا به آنان خبر داد که عذاب مى آید، گفتند: پس عذاب کجاست؟ و جمله عطف بر «لم یسیروا» است.
وَ لَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَهٍ مِمَّا تَعُدُّونَ و حال آنکه خداوند هرگز در وعده اش خلاف نمى کند و یک روز به حساب پروردگارت برابر با هزار سال است از آن دست که شما مى شمارید.
این بیان توضیح، تقریر تأنّى و دیر شدن عذاب و مهلت دادن به آنانست، بیان سبب تأخیر است، یا تهدید به طول عذاب و طول ایّام عذاب مى باشد.
درباره این سالها در سورهى بنى اسرائیل گذشت و در سورهى سجده نیز تحقیق گستردگى ایّام و روزهاى ربوبى خواهد آمد.
وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَهٍ أَمْلَیْتُ لَها و چه بسا قریه اى که به اهل آن مهلت دادیم همانطور که به قوم تو مهلت دادیم.
وَ هِیَ ظالِمَهٌ در حالى که اهل آن قریه مانند قوم تو، ستمگر بودند، ثُمَّ أَخَذْتُها سپس در دنیا قبل از احتضار به انواع مؤاخذه آنها را مؤاخذه کردیم، در حین احتضار با حضور ملایکهى عذاب و ملک الموت مؤاخذه نمودیم.
وَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ بازگشت آنان به سوى من است، پس درآخرت اهل آن قریه را عذاب مىکنم به انواع عذابها که در آخرت وعده داده شده است.
آیات ۴۹- ۵۷
[سوره الحج (۲۲): آیات ۴۹ تا ۵۷]
قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما أَنَا لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ (۴۹) فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ (۵۰) وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیاتِنا مُعاجِزِینَ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ (۵۱) وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلاَّ إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیاتِهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (۵۲) لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَهً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِیَهِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ (۵۳)
وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۵۴) وَ لا یَزالُ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی مِرْیَهٍ مِنْهُ حَتَّى تَأْتِیَهُمُ السَّاعَهُ بَغْتَهً أَوْ یَأْتِیَهُمْ عَذابُ یَوْمٍ عَقِیمٍ (۵۵) الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ (۵۶) وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَأُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ (۵۷)
ترجمه:
(۲۲/ ۵۷- ۵۰)
پس [بدانید] کسانى که ایمان آوردهاند و کارهاى شایسته کردهاند از آمرزش و روزى نیک برخوردارند.
و کسانى که در [ردّ و انکار] آیات ما مقابله کنان [و بىحاصل] کوشیده اند، اینان دوزخى اند.
و پیش از تو هیچ رسول یا نبى نفرستادیم مگر آنکه چون قرائت [وحى را] آغاز کرد، شیطان در خواندن او اخلال مى کرد، آنگاه خداوند اثر القاى شیطان را مى زداید، سپس خداوند آیات خویش را استوار مى دارد و خداوند داناى فرزانه است.
تا [بدینوسیله] خداوند القاى شیطان را مایهى آزمودن بیماردلان و سخت دلان بگرداند، و بى گمان القاى ستمکاران در ستیزهاى دور و درازند.
و تا دانش یافتگان [راستین] بدانند که آن حقّ [و] از سوى پروردگار توست، به آن ایمان آورند و دلهایشان در برابرش خاشع شود، بى گمان خداوند راهنماى مؤمنان به راه راست است.
و کافران همچنان از آن در شکّ هستند، تا آنکه قیامت ناگاه فرارسد، یا عذاب روزى [سهمگین و] سترون گریبان گیرشان شود.
در چنین روزى فرمانرواى خاصّ خداوند است که میان آنان داورى مى کند، آنگاه کسانى که ایمان آورده اند و کارهاى شایسته کرده اند، در باغهایى بهشتى پرنازونعمتاند.
و کسانى که کفر ورزیده اند و آیات ما را دروغ انگاشتند، اینان عذابى خفّتبار [در پیش] دارند.
تفسیر
قُلْ بعد از دلدارى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله که تکذیب قوم او را استمرار تاریخى دانسته و مسئله کلیه انبیا نشان داده یادآور شده است که تکذیب کنندگان مؤاخذه مى شوند، عجله کنندگان به عذاب مهلت داده مى شوند، و لیکن در دنیا و آخرت مؤاخذه مى شوند …
رسول خدا امر کرد که دعوت خویش را علنى سازد و قومش را نداد دهد و به سوى خدا فرا خواند و از تکذیب آنان اندیشه به دل راه ندهد؛ پس فرمود چنین بگو: یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما أَنَا لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ اى مردم من بر شما انذارکنندهى هستم روشن و آشکار، یعنى حجّت و راستى انذار من ظاهر است، یا ظاهرکنندهى صدق و انذار من است (مواظب باشید بلاى آن قوم تکذیب کنندهى انبیا، بر شما نیاید!).
فَالَّذِینَ آمَنُوا امّا آنان که با ایمان (بیعت) عامّ نبوى ایمان آوردند، این جمله از جانب رسول صلّى اللّه علیه و آله یا از جانب خدا عطف بر قول رسول صلّى اللّه علیه و آله است و ظاهر قول خدا: وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیاتِنا نیز همین معناست.
وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و اعمال صالح انجام دادند،یعنى عملهاى نیکویى که بعد از بیعت آن را از من گرفتند.
لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ برایشان آمرزش و روزى کریم است و کریم از هر چیزى آنست که جامع فضائل آن چیز باشد.
وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیاتِنا آنها که در ردّ و ابطال و منع و انکار آیات ما کوشش کردند مُعاجِزِینَ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ تا عاجز کنند، اینان دوزخى اند، چه معاجز کسى است که دشمن خود را عاجز کرده باش در آن هنگام که در دفع و تعجیز مسابقه گذارند.
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ عطف بر یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ و دلدارى دیگرى براى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله است، یعنى پیش از تو نفرستادیم.
مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍ هیچ رسول یا نبى را در قرائت اهل بیت علیهم السّلام کلمهى «و لا محدّث» موجود است و تحقیق و تفضیل مراتب انسان و فرق بین محدّث و نبىّ و رسول در سورهى بقره در تفسیر قول خدا: «وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما» گذشت.
در آنجا اخبارى که در فرق بین رسول و نبىّ و محدّث و امام وارد شده بیان کردیم، بدینگونه که رسول صداى ملایکه را مىشنود و در خواب و در بیدارى مى بیند، نبىّ صدا را مى شنود و ملایکه را در خواب مى بیند ولى در بیدارى نمى بیند، محدّث و امام صداى ملایکه را مى شنود، ولى در خواب و بیدارى نمى بینند.
إِلَّا إِذا تَمَنَّى هرگاه آن رسول یا نبىّ چیزى از مشتهیات قواى حیوانى یا انسانى را از جهت دنیا یا از جهت آخرت خواست.
أَلْقَى الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ شیطان در خواستهى او القاى دسیسه کرد، یعنى هرگاه خواستهى رسول حاصل شد، یا حصول آن نزدیک شد شیطان خلاف خواستهى او را القا نمود.
و این آیه دلدارى رسول صلّى اللّه علیه و آله است از آنچه که منافقین امّتش در حقّ او و شریعت و کتاب و خلیفهى عترتش مىدهند، چه آرزو و خواستهى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله این است که مخالفت امر او نشود، نافرمانى پروردگارش نشود، شریعت و کتابش تغییر پیدا نکند، جانشین او مورد اتّباع و پیروى قرار گیرد، عترتش مورد دوستى و محبّت قرار گیرد.
که به طریق خاصّه از امیر المؤمنین علیه السّلام در حدیثى آمده است:
خداوند تعالى براى نبىّ خود ذکر مىکند آنچه را که دشمن او در کتاب نبىّ بعد از خودش پدید مىآورد.
دراین باره خداى تعالى مى فرماید: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ … تا آخر آیه هیچ پیامبرى نبوده است که آرزو کرده باشد، تا خدا نفاق، نافرمانى و دگرگونى را تا سراى جاویدان از قومش دور کند مگر اینکه شیطان به سبب عداوتى که با پیامبر در قرآنى که به پیامبر نازل مىشود در غیاب او ذمّ پیامبر را وارد مى کند و با دسیسه قدح و طعن پیامبر را به قرآن اضافه مىکند.
ولى خداوند متعال آن را از دلهاى مؤمنین پاک و نسخ مى کند، غیر از دلهاى منافقین و جاهلین کسى به آن گوش فرا نمى دهد و خداوند آیات خود را محکم مى کند، بدین گونه که اولیا و دوستداران خودش را از گمراهى و تجاوز پیروى اهل کفر و طغیان نگاه مى دارد و در مقابله اهل کفر و طغیان که خداوند راضى نشده آنان را مانند چهارپایان قرار دهد، بلکه فرموده آنها گمراهتر و بدتر از چهارپایان هستند- از اولیاى خود حمایت مى کند.[۸] و از ابن عباس و غیر او به طریق عامّه روایت شده که وقتى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله سورهى «و النّجم» را تلاوت کرد و رسید به قول خدا:
أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناهَ الثَّالِثَهَ الْأُخْرى شیطان در تلاوت او این جمله ها را القا کرد: «تلک الغرنیق العلى، و انّ شفاعتهنّ لترجى» پس مشرکین با این جملات خوشحال شدند، وقتى پیامبر به آیه سجده رسید مسلمانان سجده کردند و مشرکین نیز چون از ذکر خدایانشان خوششان آمد به سجده افتادند[۹].
بعضى گفتهاند: لفظ «تمنّى» به معناى تلاوت کرد مى باشد، یعنى هیچ پیامبرى نیست مگر آنکه هرگاه آیات کتابش را تلاوت کرد شیطان در تلاوت او القا نمود، چون «تمنّى الکتاب» به معناى «خواند آن کتاب را» استعمال مىشود.
و این خبر که از عامّه روایت شده بر فرض تسلیم به صحّت آن باید تأویل شود به گونه اى که منافى مقام نبىّ صلّى اللّه علیه و آله نباشد.
و لفظ «غرانیق» جمع است و مفرد آن «غرنیق» با ضمّه غین و فتحهى نون، یا مانند زنبور، یا بر وزن قندیل، یا بر وزن «سموئل» یا بر وزن «فردوس» یا بر وزن «قرطاس» است که همهى آنها به معناى جوان زیبا و سفید است.
فَیَنْسَخُ اللَّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ پس خداوند آنچه را که در کتاب یا شریعت خود تبدیل کرده اند نسخ مى کند.
بدین گونه که آنچه را که از القا اراده کرده اند از دلها نسخ مى کند، یا آنچه را که شیطان در خواسته هاى پیامبر از جهت دنیوى حیوانى القاء مى کند نسخ مى نماید، بدین گونه که آن جهت را از نظر او محو و دور مى سازد.
ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیاتِهِ وَ اللَّهُ سپس خداوند آیات خود را محکم مى کند، بدین گونه که آیات خدا تغییر و تبدیل نمى پذیرد و از دلهاى مؤمنین و از نظر نبىّ صلّى اللّه علیه و آله بیرون نمى رود.
عَلِیمٌ خداوند داناست، صلاح بندگانش در این مى داند که شیطان را آزاد بگذارد که هر چه را که مى خواهد در خواستهى نبىّ القا کند، تا بدین وسیله خالص و ناخالص آزمایش شود و مؤمن از منافق جدا گردد.
حَکِیمٌ خداوند حکیم است و جز براى غایت هاى متقن و جز با توجّه به استعداد و آمادگى ها پنهانکارى انجام نمى دهد، معطوف را قبل از تمام شدن معطوف علیه مقدّم انداخت تا این توهّم پیش نیاید که این جعل خالى از حکمت است.
لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ آنچه که شیطان القا مى کند خارج از اختیار ما نیست اگر چه مورد رضایت ما نباشد، ولى شیطان را در آنچه که القا مى کند فِتْنَهً آزمایش و امتحان قرار دهیم.
لفظ «فتنه» به معناى امتحان و گمراهى و گناه و کفر و رسوایى و عذاب و گمراه کردن، ذوب کردن طلا و نقره، حرفه و شغل و اختلاف در آرا آمده است و همهى این معانى در اینجا مناسب است، که همهى این معانى ممکن است اراده شود.
فِتْنَهً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ کسانى که براى دلهایشان استعداد صحّت نمانده و قساوت دل آنها را گرفته است.
مَرَضٌ وَ الْقاسِیَهِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ جمله حالیّه است و مقصود از ظالمین دو صنف مذکور است، یعنى آنان که دلهایشان مریض است، آنان که دلهایشان قساوت دارد و نهادن اسم ظاهر به جاى ضمیر اشاره به وصف ذمّ دیگرى براى آنانست.
و معناى آیه این است: شیطان این مطلب را القا کرد تا آنچه را که القا مىکند آزمایش قرار دهیم در حالى که امید خیر به آنان نیست، چه آنان در دشمنى یا اختلاف هستند.
وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ تا آنان که به آنها علم داده شده بدانند که آن القا از جانب پروردگار توست و علم عبارت از نورى که خداوند در قلب هر کس مىخواهد بیاندازد.
یا علمى است که آن تمیز دقایق کثرتها و احکام آنست.
أَنَّهُ آن القا، یا آنچه که القا شده است، الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ حقّ همان است که از جانب پروردگارت نازل شده است.
نه آنچه به صورت باطل و بر زبان شیطان یا به دست شیطان نازل شده است.
یا ضمیر به کتاب نبىّ یا دین او، یا جانشین معیّن کردن او برمى گردد، در این صورت کنایه از قرآن، یا دین محمّد، یا جانشینى، یا خلیفهى او مى باشد.
فَیُؤْمِنُوا بِهِ اذعان کنند و تسلیم او گردند، یا با او با بیعت خاصّ یا عامّ بیعت کنند.
فَتُخْبِتَ پیروى کند و آرام و مطمئن شود، یا خشوع و تواضع کند.
لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ البتّه خدا اهل ایمان را به راه راست هدایت فرماید این جمله در مقابل إِنَّ الظَّالِمِینَ لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ است، یعنى خداوند کسانى را که اسلام آوردند به ولایت على علیه السّلام هدایت مىکند، چون صراط مستقیم عبارت از ولایت تکوینى و تکلیفى است، یا خداى تعالى مؤمنینى به سبب قبول ولایت و بیعت خاصّ و لوى و قبول دعوت باطنى و دخول ایمان در قلب به راه راست در همهى امور هدایت مى کند، حتّى در قرآن و در آنچه که شیطان در خواستهى رسول صلّى اللّه علیه و آله القا مى کند.
وَ لا یَزالُ الَّذِینَ کَفَرُوا کافران همیشه به خدا، یا به تو، یا به کتاب تو، یا آنچه دربارهى خلیفهات گفتى، یا به ولایت شکّ دارند.
فِی مِرْیَهٍ مِنْهُ مرجع این ضمیر عین مرجع «أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ است، یعنى از آن القائات.
حَتَّى تَأْتِیَهُمُ السَّاعَهُ بَغْتَهً تا ساعت مرگ که عبارت از ساعت ظهور قائم علیه السّلام و قیامت صغرى است ناگهان فرارسد.
أَوْ یَأْتِیَهُمْ عَذابُ یَوْمٍ عَقِیمٍ یا عذاب آن روز بد (که شب آسایش و خیر و سعادت در پى ندارد) بر آنها فرود آید.
بعضى گفته اند: مقصود روز بدر است؛ زیرا در آن روز خیرى براى کفّار نبود، پس از خیر عقیم بوده است، یا مثل و مانند آن روز در سختى و خلاف گمان نبود، پس از مثل و مانند عقیم بوده است.
و بعضى گفته اند: مقصود روز قیامت است و عقیم نامیده شده، چون نه داراى شب است و نه نظیر دارد، یا از باب اینکه آن روز نه براى کفّار خیر مىزاید و نه براى نیکان شرّ.
الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ در چنین روزى یعنى روز احتضار، یا روز قیامت این معنا مناسب جمله پس از آن مى باشد.
پس باید ساعت یا روز عقیم را به روز قیامت تفسیر کرد.
لِلَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ خداوند میان آنان داورى مىکند.
آنگاه کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده اند در باغهاى بهشتى پرنازونعمت اند) این بیان تفصیل حکم خداى تعالى است (که در رابطه با مسئله ذکر شده سر انجام مؤمن و کافر را مشخص مىسازد).
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَأُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ و کسانى که کفر ورزیدند و آیات ما را دروغ انگاشتند، برایشان عذابى خفّت بارست.
چون مقام مقام تشدید و سخت گرفتن بر کفّار و بر کسانى که در خواسته هاى مؤمنین القاى دسیسه مى کنند در جانب کفّار در خبر «فاء» و اسم اشاره آورد.
آیات ۵۸- ۶۶
[سوره الحج (۲۲): آیات ۵۸ تا ۶۶]
وَ الَّذِینَ هاجَرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ ماتُوا لَیَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ (۵۸) لَیُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلاً یَرْضَوْنَهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَلِیمٌ حَلِیمٌ (۵۹) ذلِکَ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ لَیَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (۶۰) ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ (۶۱) ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ (۶۲)
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّهً إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ (۶۳) لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ (۶۴) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ وَ الْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاَّ بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ (۶۵) وَ هُوَ الَّذِی أَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ (۶۶)
ترجمه:
(۲۲/ ۶۶- ۵۸)
و کسانى که در راه خدا هجرت کرده اند، و سپس کشته شده، یا در گذشته اند، بى گمان خداوند آنان را از روزى نیکو برخوردار مى سازد، و بى گمان خداوند بهترین روزى دهندگان است.
بى شک آنان را به جایگاهى که آن را مى پسندند درآورد، به راستى خداوند داناى بردبار است.
آرى و کسى که همانند عقابى که دیده است، [بر دیگران] عقاب را دارد، سپس بر او ستم رود، خداوند او را یارى مىدهد که بى گمان خداوند بخشایندهى آمرزگار است.
این از آنست که خداوند از شب مى کاهد و بر روز مى افزاید، از روز مى کاهد و بر شب مى افزاید، [بدان که] خداوند شنواى بیناست.
این از آنست که خداوند بر حقّ است، و آنچه به جاى او مى پرستند خود باطل است، همانا خداوند بلندمرتبهى بزرگ است.
آیا نیندیشیده اى که خداوند از آسمان آبى فروفرستاد، آنگاه زمین سبز و خرّم مى گردد، بى گمان خداوند باریک بین و آگاه است.
آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است از آن اوست، و بى گمان خداوند بى نیاز ستوده است.
آیا نیندیشیده اى که خداوند آنچه در زمین است و کشتیها که در دریا به فرمان او روانند، براى شما رام کرد و او [اجرام] آسمان را نگاه مى دارد که بر زمین نیافتد، مگر به اذن او؛ بى گمان خداوند به مردم رئوف مهربان است.
و اوست کسى که شما را زنده کرد، سپس شما را مى میراند، آنگاه دوباره زنده تان مى دارد، بىگمان انسان ناسپاس است.
تفسیر
وَ الَّذِینَ هاجَرُوا[۱۰] فِی سَبِیلِ اللَّهِ کسانى که بعد از آنکه ایمان آوردند در راه خدا هجرت کردند.
ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ ماتُوا لَیَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ سپس کشته شد، یا در گذشتهاند، بىگمان خداوند آنان را از روزى نیکو خوددارى مى سازد، بى گمان خداوند بهترین روزى دهندگانست، که جهات خیر و بهتر بودن در او جمع است.
چون او مالک جمیع روزىهاست، به هر کس آنچه را که استحقاق دارد (به مقدارى که احتیاج دارد مىدهد و به همهى حاجات مرزوق علم وارد، بدون عوض و غرض روزى مىدهد و آنچه را که هر روزىدهنده در ارتزاقش به آن احتیاج دارد عطا مىکند.
چنانچه گفته شده (مولوى گوید):
لقمه بخشى آید از هر کس به کس | حلق بخشى کار یزدان است و بس | |
حلق بخشد جسم را و روح را | حلق بخشد بهر هر عضوى جدا | |
کوه طور اندر تجلّى حلق یافت | تا که مىنوشید و مى را برنتافت | |
این گهى بخشد که اجلالى شود | از دغا و از دغل خالى شود. | |
همچنین براى این است که روزى جز در دست او نیست و روزى او در حسن و خوبى و لذّت بخشیدن فوق آن چیزى است که تصوّرکنندگان تصوّر کنند، روى همین جهات بود که جملهى وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ را به صورت معطوف یا حال آورد پس از آنکه رزق را با کلمهى «حسن» توصیف کرد تا شأن رزق خدا را بزرگ نماید و حسن و خوبى آن را تأکید کند.
لَیُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلًا خدا آنها را در بهشت منزلى عنایت کند لفظ «مدخلا» مفعول به، یا مفعول مطلق است و مفعول به محذوف است، و لفظ «مدخلا از مجرّد و از باب افعال خوانده شده است.
یَرْضَوْنَهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَلِیمٌ خداوند به احوال جنگ کنندگان با آنها و به احوال آنها آگاه است، و لیکن خداوند حَلِیمٌ بردبار است و به عقوبت جنگکنندگان عجله نمىکند، راضى است که بندگانش نیز بردبار باشند و در مکافات کسى که به آنها بدى کرده یا با آنها جنگ کرده عجله نکنند این جمله را در اینجا به صورت عطف یا حال آورد تا مقدّمهى ما بعدش باشد.
ذلِکَ آرى این چنین است نظیر این اندکى قبل از این گذشت.
وَ مَنْ عاقَبَ و کسى که ظالم را مجازات کند بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ به مثل آن مقدار که به او ظلم شده کلمه عوقب از عقاب با وجود اینکه در جزا استعمال مىشود، از این رو آورده است تا مشاکلت با «و من عاقب» داشته باشد.
ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ سپس بر او ظلم شد، یعنى بر کسى که از باب مکافات عقوبت مىکرد یا بر کسى که ابتدائا ظلم کرد، که ظالم نخستین اگر چه صریحا ذکر نشده، ولى به الالتزام مذکور است.
لَیَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ البتّه خداوند یارى مى کند شخصى معاقب یا ظالم نسخت را.
إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ جواب سؤال مقدّر و در مقام تعلیل است، یعنى خداوند یارى مىکند عقوبتکننده و قصاصکننده» را که بر او ظلم شده است.
زیرا که خداوند بخشنده از لغزشهاى او که لازمهى پیروى از هواى در قصاص کردن است، چون آنچه که مورد رضایت خدا بود عفو و بخشش بود، یا ظالم را بعد از ظلم بر او یارى مىکند.
زیرا ظالم پس از آنکه به مقدار ظلمش مورد قصاص قرار گرفت مورد عفو خداوند قرار مىگیرد.
ذلِکَ اذن در قصاص و یارى قصاصکننده که بر او ظلم شده، یا یارى ظالم پس از قصاص گرفتن از او و ظلم بر او.
بِأَنَّ اللَّهَ به سبب اینکه خداوند نه غیر خدا یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ[۱۱] داخل مىکند شب قصاصگیرنده را در جاى روز عفو، یا شب ظلم داخل در روز عدل مىکند، یا از شب رذیلتها مىکاهد و به بروز فضائل اضافه مىکند.
وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ از روز خصلتها کم و بر شب رذیلتها اضافه مىکند، پس قصاص گرفتن قصاصگیرنده و ظلم ظالم هر دو به سبب تسخیر خدا و امر تکوینى اوست، پس اگر نسبت به هر کدام بیشتر از مقدارى که خداوند رخصت فرموده، کارى انجام شود ظالم به سبب یارى مظلوم مورد عقوبت قرار مىگیرد.
و در سورهى آل عمران تفصیل شب و روز در نظیر این آیه گذشت.
وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ و خداوند آنچه را که ظالم و قصاص گیرنده و قصاص شوند مى گویند، مى شنود.
بَصِیرٌ و نسبت به آنچه که انجام مىدهند بیناست.
ذلِکَ این داخل کردن شب و روز در همدیگر و شنوا و بینا بودن بدان جهت است که:
بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُ خداوند در حقّ بودن کامل است به نحوى که هیچ شایبهى باطل در او نیست.
وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ و آنچه که جز خداى مىخوانند از هواها و آرزوها که دعوت به بتها مىکنند، بتها، عناصر، ستارگان و به خصوص رؤساى ضلالت و گمراهى.
هُوَ الْباطِلُ همهى آنها باطل هستند، به نحوى که هیچ شایبهى حقّ در آنها نیست، حقّى که هیچ شایبهى بطلان ندارد محیط بر همه چیز است، هیچ چیزى از حیطهى وجود و علم و قدرت او بیرون نیست.
پس همهى دیدنىها را مى بیند، همهى شنیدنى ها را مى شنود و بر هر کارى قدرت دارد.
وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُ و خداوند بر هر چیز علوّ و احاطه دارد، پس آن را مى داند و در آن هر طور که بخواهد مى تواندتصرّف کند.
الْکَبِیرُ خداوند بزرگ است، بزرگى که هر بزرگى نزد او کوچک و مطیع و فرمانبر امر اوست.
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً تقریر علوّ و بزرگى خدا و احاطهى علم و سمع و بصر اوست فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّهً پس به وسیلهى آب که خداوند از آسمان نازل مى کند زمین سبز و خرّم مى شود تعمیم آب و آسمان و زمین و سبز شدن آن به صورى و معنوى و عالم کبیر و صغیر مخفى و پنهان نیست (این دلیل قدرت و رحمت آفریننده است).
إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خداوند در ذاتش لطیف است، پس هیچ درک کنندهاى او را درک نمىکند، در صفاتش و افعالش لطیف است، دقایق صنع او و غایاتى که بر آن مترتّب است و حکمتهایى که در آن نهاده مىشود جز او کسى درک نمىکند.
خَبِیرٌ به سبب خبره بودنش دقایق هر موجود و مصالح هر مصنوع را مى داند.
لَهُ از جهت ابتدا، بازگشت و مالکیّت آنچه که در آسمانها و زمین است از آن اوست.
ما فِی السَّماواتِ آسمانها و آنچه که در آنهاست، چنانچه مکرّر این مطلب را در گذشته گفتیم: که اگر به زید گفته شود: در صندوق چه چیز است؟ مقصود صندوق و محتویّات آنست، به خصوص اگر در صندوق چیز گرانبهایى باشد.
وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ و آنچه در زمین است، و ذات خداوند بىنیاز و حمید است بدون اینکه در ذات یا در محمود و پسندیده بودنش احتیاجى به آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است داشته باشد.
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ (اى بشر) ندیدى که هر چه در زمین است امر خدا مسخّر شما گردانید تقریر مالکیّت و مبدأ بودن و بىنیازى اوست از آنچه که در زمین است.
و نیز اعلام این مطلب است که هر چه در زمین است براى انسان ایجاد و تسخیر شده است، که این خطاب به محمّد صلّى اللّه علیه و آله یا به هر کسى است که خطاب در مورد او ممکن باشد.
وَ الْفُلْکَ لفظ «و الفلک» با نصب خوانه شده تا عطف بر «ما فِی الْأَرْضِ» یا بر اسم «انّ» باشد و با رفع خوانده شده تا مبتدا باشد، یعنى و کشتیهایى را که تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ در دریا به امر خدا روانند، این جمله مستأنف، یا حال، یا خبر است، یعنى، حرکت کشتى در دریا با امر تکوینى خداست.
زیرا بالا بودن چوبها از آب و زیر آب رفتن آنها و شکافتن آب به وسیله چوب و تحریک باد یا نجّار چوب را و همهى اینها به سبب امر تکوینى خداست.
وَ یُمْسِکُ السَّماءَ و خداوند افلاک و ستارگان و ابر و بار آنها و همه را در جاهاى خود و مراکز خود نگه مى دارد.
أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ که آنها را از افتادن بر روى زمین نگه مى دارد.
إِلَّا بِإِذْنِهِ مگر آنکه خداوند اذن دهد، یعنى اگر خداى تعالى اجازه دهد که افلاک و ستارگان بر روى زمین بیافتند مى افتند.
پس باید آسمان و زمین را تعمیم داد تا صحیح شود که چنین گفته شود: خداوند آسمان را با افلاک و ستارههاى و آثارشان و با نفوس و عقول و ارواح و آثارشان از افتادن بر زمین خاکى و بر زمینهاى موادّ از همهى عناصر و افلاک و نطفهها و بذرها و ریشهها و همه موالید حفظ مىکند، مگر هیچ اثرى به صاحب اثر و هیچ قوّهاى به صاحب قوّه، هیچ طبعى به صاحب طبع و هیچ نفس و عقلى به صاحب نفس و عقل متّصل نمىشود.
إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ این همه براى آنست که خدا بر مردم دلسوز و مهربان این بیان تعلیل تسخیر کردن اشیا براى انسان و نگه داشتن آسمان از جانب خداست.
و فرق بین رأفت و رحمت به این است که یکى از آن دو خوى و عادت و خصلت رحمت قرار داده شود.
و دیگرى اثر رحمت که بر اعضا ظاهر مى شود، اگر چه هر کدام استعمال مى شوند مانند سایر خصلتهاست.
وَ هُوَ الَّذِی أَحْیاکُمْ او خدایى است که شما را از جماد بودن به حیات حیوانى، یا از حیات حیوانى به حیات بشرى، یا از حیات بشرى به حیات انسانى رسانید.
ثُمَّ یُمِیتُکُمْ سپس آنان را از حیات حیوانى و بشرى مىمیراند، یا هنگام نفخ اوّل از حیات انسانى نیز مى میراند.
ثُمَّ یُحْیِیکُمْ پس با حیات انسانى یا بهیمى یا سبعى یا شیطانى هنگام بازگشت زنده مى گرداند.
إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ (با وجود این آیت و نعمت بزرگ باز هم) انسان نسبت به زنده گردانیدن اوّل ناسپاس است.
و لذا متنبّه نعمت زنده گردانیدن دوّم نیز نمىشود و این جمله جواب سؤال مقدّر است، گویا که گفته شده: چگونه است انسان آیا سپاسگزار است یا ناسپاس؟
یا انسان منکر است، یعنى عادت و خصلت او جحود و انکار است، زیرا او زنده شدن و مبدأ را انکار مىکند با اینکه دلیلهاى واضح بر ابدا و اعاده موجود است.
آیات ۶۷- ۷۲
[سوره الحج (۲۲): آیات ۶۷ تا ۷۲]
لِکُلِّ أُمَّهٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً هُمْ ناسِکُوهُ فَلا یُنازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ وَ ادْعُ إِلى رَبِّکَ إِنَّکَ لَعَلى هُدىً مُسْتَقِیمٍ (۶۷) وَ إِنْ جادَلُوکَ فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ (۶۸) اللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ فِیما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (۶۹) أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّ ذلِکَ فِی کِتابٍ إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ (۷۰) وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ ما لَیْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ (۷۱)
وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ الَّذِینَ کَفَرُوا الْمُنْکَرَ یَکادُونَ یَسْطُونَ بِالَّذِینَ یَتْلُونَ عَلَیْهِمْ آیاتِنا قُلْ أَ فَأُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِکُمُ النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ (۷۲)
ترجمه:
(۲۲/ ۷۲- ۶۷)
هر امّتى را شریعتى مقرّر داشتهایم که ایشان متمسّک به آنند، پس نباید که با تو در این امر ستیزه کنند؛ و به راه پروردگارت بخوان، که تو بر طریق هدایتى مستقیم هستى.
و اگر با تو مجادله کردند بگو خداوند به آنچه مى کنید داناتر است.
خداوند در میان شما، در آنچه اختلاف داشتید، در روز قیامت داورى مىکند.
آیا نمىدانى که خداوند آنچه در آسمان و زمین است مىداند، که اینها در کتابى [مسطور] است؛ بى گمان این امر بر خداوند آسان است.
و به جاى خداوند چیزى را مى پرستند که دربارهى آن برهانى نازل نکرده است؛ و چیزى را [مىپرستند] که به آن عملى ندارند؛ ستمکاران [مشترک] یاورى ندارند.
و چون آیات روشنگر ما را بر آنان بخوانند، در چهرههاى کفرپیشگان [نشان] ناخوشایندى مىبینى؛ نزدیک است که کسانى که آیات ما را بر آنان مىخوانند حمله برند؛ بگو آیا به از این بدترى [که در کمین شماست] آگاهتان کنم؟ آن آتش دوزخ است که خداوند به کافران [وعده و از آن] بیم داده است و بد سر انجامى است.
تفسیر
لِکُلِّ أُمَّهٍ ما براى هر امّتى کلام منقطع از ما قبلش مىباشد لفظا و معنى، یا جواب سؤال مقدّر است، گویا که گفته شده: آیا خداوند براى درک کردن زندگى پس از مرگ یا به وصول به خیرات و نیکىها پس از زنده کردن دوّم راهى قرار داده است؟ پس خداى تعالى در مقام جواب فرمود: براى هر امّتى جَعَلْنا مَنْسَکاً منسک و روشى قرار دادیم، یعنى عبارت یا راه و روشى از عبادتها یا ذبیحهاى که با آن به خدا نزدیک شوند، یا مکان عبادت، یا محلّ ذبح و قربانى قرار دادیم.
هُمْ ناسِکُوهُ فَلا یُنازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ امر عبادت تو، یاامر حجّ تو، یا شریعت تو، یا مساجد تو یا ذبیحهى تو قرار دادیم، چه هر امّتى این چیزها را داشته است، و در همهى این موارد بر حسب اقتضاء وقت و مکان و حال اختلاف داشتهاند، یعنى آنها نباید با تو نزاع کنند، و تو نباید به خاطر نزاع آنها مضطرب شوى و در دعوت آنها سستى به خرج دهى، پس تو بر آنچه که هستى ثابت قدم باش.
وَ ادْعُ إِلى رَبِّکَ إِنَّکَ لَعَلى هُدىً مُسْتَقِیمٍ و آنان را به راه پروردگارت بخوان که تو بر هدایتى مستقیم هستى.
این جمله استیناف و جواب سؤال مقدّر و در مقام تعلیل است.
وَ إِنْ جادَلُوکَ اگر در امر ذبیحه یا در مکان آن یا در اکل ذبیحه، نه اکل میته با تو مجادله کردند، چه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مىگفت: چه شده است شما را که از آنچه که با دوستان مىکشید مىخواهید و آنچه را که خداوند مىکشد نمىخورید؟ یا در سایر چیزهایى که لفظ «منسک» تفسیر به آن شده است نزاع کردند.
فَقُلِ پس بر سبیل ترک کردن آنها و متعرّض نشدن به مجادلهى آنها بگو:
اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ خدا به آنچه که مىکنید بهتر آگاه است.
اللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ استیناف در مقام تعلیل است، گویاکه گفته شده است: چرا جواب را ترک کردى و متعرّض جدال آنها نشدى؟ پس فرمود: اى کسانى که با ما اختلاف دارید، خداوند بین آنها حکم مىکند.
یَوْمَ الْقِیامَهِ فِیما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ در روز قیامت دوباره چیزى که با ما مخالفت مىکردید، یا در چیزى که بین خودتان اختلاف داشتید.
أَ لَمْ تَعْلَمْ آیا نمىدانید، این کلام از جمله چیزهایى است که خداوند به رسول صلّى اللّه علیه و آله امر کرده که به آنها بگوید این جمله نیز از سخنانى است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله امر کرده که به آنها بگوید: و همچنین این جمله نیز از سخنانى است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مأمور بود که به جدالکنندگان بگوید.
یا ابتداى کلام از جانب خدا با آنها است، و خطاب عامّ یا مخصوص رسول صلّى اللّه علیه و آله است.
أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ خداوند آنچه را که در آسمان و زمین است مىداند، پس اختلاف شما را مىداند و بین شما حکم مىکند.
إِنَّ ذلِکَ فِی کِتابٍ اینها هم در کتاب علم خدا موجودات تأکید علم خداى تعالى یا تعلیل آنست.
إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ جواب سؤال از حال خداى تعالى یا علّت ثبت این مطلب در کتاب که، بىگمان این امر بر خدا آسان است.
وَ یَعْبُدُونَ عطف بر جملهى «إن جادلوک» است، گویا گفته است: با تو مجادله مىکنند و جز خدا را پرستش مىکنند.
مِنْ دُونِ اللَّهِ (و این مشرکان) خدا را رها کرده و چیزى غیر از او مىپرستند ظرف لغو است، متعلّق به «یعبدون» و لفظ «من» ابتدائیّه است، یعنى بدون اذن خدا عبادت مىکنند، یا حال است از قول خدا:
ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً لفظ «باء» سببیّه، یا به معناى «مع» یا به معناى «فى» و سلطان به معناى حجّت و برهان، یا به معناى استقلال و سلطنت است و قید «ما لم ینزّل به سلطانا» تقیید است، نه بیان، یعنى عبادت مىکنند.
و آن عبادت اعمّ از عبادت عبودیّت و عبادت طاعت است، آنها عبادت معبود و مطاعى را مىکنند که برهان و دلیل بر جواز طاعت و عبادت او ندارند، مانند بتها و ستارگان و عناصر و موالید از نبات و حیوان و انسان، یعنى اگر آنها عبادت مىکردند چیزى را که حجّت و اذن الهى در معبودیّت و مطاع بودن آن وجود داشت مذموم نبود.
به امام موسى بن جعفر علیه السّلام نسبت داده شده که فرمود: وقتى این آیه نازل شد لِکُلِّ أُمَّهٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مردم را جمع کرد، سپس فرمود: اى گروه انصار و مهاجرین خداى تعالى مىگوید: لِکُلِّ أُمَّهٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً هُمْ ناسِکُوهُ و منسک عبارت از امام است براى هر امّتى پیامبرى است تا پیامبر بعدى آن را درک کند، آگاه باشید که لزوم امام و طاعت امام همان دین و منسک است و علىّ بن أبی طالب امام شما بعد از من است، من شما را به هدایت او فرا مىخوانم که او بر هدایت مستقیم است، مردم از این مطلب تعجّب مىکردند و مىگفتند: در این صورت ما نزاع مىکنیم و هرگز به اطاعت از او راضى نمىشویم، رسول خدا از این سخنان آنها به تنگ مىآمد و دلتنگ مىشد پس خداى تعالى این آیه را نازل کرد: ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ … تا آخر آیات.
بنابراین تفسیر آیات چنین مىشود: براى هر امّتى امامى قرار دادیم که آن امّت به او اقتدا کنند و براى امّت تو على علیه السّلام را امام قرار دادیم که به او اقتدا کنند، در امر امامتش با تو نزاع نکنند، تو در ولایت به سوى پروردگارت بخوان که تو در ولایت على علیه السّلام و جانشین قرار دادن او در هدایت مستقیمى و اگر در ولایت على با تو جدال کردند پس تو با آنان مجادله نکن و بگو:
خدا داناترست به آنچه که بعد از من در حقّ على انجام مىدهید، و خداوند بین شما حکم مىکند، یعنى بین على و پیروانش و بین شما در آنچه که در امر ولایت اختلاف دارید حکم مىکند، آنان بعد از وفات تو عبادت مىکنند، عبادت طاعت بدون اذن خداى تعالى خلیفه اى را که خداوند بر خلافت او حجّت و برهانى نازل نکرده، یا در وجودش سلطنت بر غیر خودش قرار نداده است.
وَ ما لَیْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ خلیفه اى که از جهت خلافت و مطاع بودن علم به آن ندارند.
زیرا آنچه که مورد اطاعت مردم است باید از جانب خدا مأذون باشد و اطاعت کننده نیز باید علم داشته باشد که او از جانب خدا مأذون است یا خیر؟
پس هر کسى مطاعى را اطاعت کند و بداند که او از جانب خدا مأذون نیست یا نداند که: آیا او از جانب خدا مأذون است یا نه؟ اطاعتکننده مشرک و ظالم است.
چون طاعت خود را که از بزرگترین حقوق است در غیر موضع و جاى خود نهاده است، یعنى آن حقّ را در جایى بکار برده که مأذون از جانب خدا نبوده یا به اذن داشتن او علم نداشته و طاعت را از صاحب حقّ خود که امام مأذون از جانب خداست منع کرده است.
وَ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ براى ظلمکنندگان که اطاعت خویش را در غیر موضع و جاى اصلى اش گذاشته اند یار ویاورى نیست منظور اینکه یارى کنندهاى در امر آخرت نیست، که یارىکننده عبارت از امام یا کسى است که امام او را براى یارى کردن نصب کرده است.
وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ هرگاه بر آنان آیات ما دربارهى ولایت على خوانده شود آیاتى واضح، یا واضحکنندهى ولایت على علیه السّلام.
تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ الَّذِینَ کَفَرُوا الْمُنْکَرَ در وجوه و صورتهاى آنان که به ولایت على علیه السّلام کافر شدند مخالفت و انکار مى بینى و منکر از هر چیز آنست که عقل و عرف به آن راضى نباشد.
یَکادُونَ یَسْطُونَ بِالَّذِینَ یَتْلُونَ عَلَیْهِمْ آیاتِنا نزدیک است از شدّت غیظ مىخواهند به کسانى که آیات ما را تلاوت مىکنند حمله ور شوند.
قُلْ أَ فَأُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِکُمُ یعنى آیا به شما خبر بدترى بدهم که موجب خشم شما گردد؟
النَّارُ و آن خبر وعدهى آتش است لفظ «النّار» با رفع خوانده شده تا خبر محذوف یا مبتدا باشد و ما بعدش خبر، با نصب بنا بر اختصاص و با جرّ خوانده شده تا بدل از «شرّ» باشد.
وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ خدا به کافران وعده داد و آنجا بسیار بد جایگاهى خواهد بود.
به امام کاظم علیه السّلام نسبت داده شده که دربارهى قول خدا: وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا … تا آخر آیه» فرمود: هرگاه دربارهى امیر المؤمنین على علیه السّلام آیهاى در کتاب خدا نازل مىشد که طاعت او را واجب مىکرد، یا فضیلتى در او و در اهلش ثابت مىکرد مردم به خشم مىآمدند و آن را ناخوش مىداشتند تا آنجا که آهنگ او مىکردند و از این رو قصد کشتن رسول خدا و على علیه السّلام را در شب عقبه نمودند و این از جهت خشم و غیظ و غضب و حسد است تا این آیه نازل شده که مقصود آیهى سابق است.
آیات ۷۳- ۷۸
[سوره الحج (۲۲): آیات ۷۳ تا ۷۸]
یا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ (۷۳) ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ (۷۴) اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلائِکَهِ رُسُلاً وَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ (۷۵) یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (۷۶) یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (۷۷)
وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباکُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّهَ أَبِیکُمْ إِبْراهِیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَ فِی هذا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ وَ تَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقِیمُوا الصَّلاهَ وَ آتُوا الزَّکاهَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِیرُ (۷۸)
ترجمه:
(۲۲/ ۷۸- ۷۳)
اى مردم مثلى زده مىشود که به آن گوش فرا دهید: کسانى که به جاى خداوند مىپرستید، اگر هم دست یکى کنند، هرگز مگسى را هم نتوانند آفرید؛ و اگر مگس چیزى از آنان برباید، نمىتوانند آن را از او باز پس گیرند، هم پرستنده و هم پرستنده ناتوانند.
خداوند را چنانچه سزاوار ارج اوست، ارج نگذاشتند؛ بىگمان خداوند تواناى پیروزمندست.
خداوند از میان فرشتگان و مردمان، پیامبرانى برمىگزیند؛ بىگمان خداوند شنواى بیناست.
گذشته و آیندهى آنان را مىداند، و همهى کارها به خداوند بازگردانده مىشود.
اى مؤمنان به رکوع و سجود [نماز] بپردازید و پروردگارتان را بپرستید، و نیکى کنید، باشد که رستگار شوید.
و در راه خدا چنانچه سزاوار جهاد اوست جهاد کنید؛ او شما را برگزیده است و براى شما در دینتان محظورى قرار نداده است؛ که آیین پدرتان ابراهیم است؛ همو شما را از پیش مسلمان نامید؛ و دراین [کتاب] هم [مسلمان نامیده شدهاید]، تا سر انجام پیامبر گواه بر شما و شما گواه بر مردمان باشید؛ پس نماز بر پا دارید و زکات بدهید و به خداوند پناه ببرید، او سرور شماست، نیکوسرورى و نیکویاورى است.
تفسیر
یا أَیُّهَا النَّاسُ پس از آنکه وعدهى عذاب به کافرین به ولایت على علیه السّلام داد، مردم به طور عموم ندا کرد و فرمود: اى مردم ضُرِبَ مَثَلٌ جهت بیان حال آنها و حال على علیه السّلام مثل زده شده است (تا حقیقت حال خود را بدانید).
فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا کسانى که شما جز خدا فرا مىخوانید هرگز نمىتوانید مگسى را خلق کنند اگر چه همه جمع شوند و با هم کمک و همکارى کنند، حال منافقین امّت را تشبیه به حال بتهایى کرده که قدرت بر خلق کوچکترین موجود ندارند.
لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ اگر مگسى از آنها بخواهد چیزى بگیرد نمىتوانند از آن پس بگیرند، در این مثل گویا على علیه السّلام را در ضعیف بودن حالش و در اینکه حمله کننده است، نه فرارکننده به مگس مثال آورده باشد هر چه رانده شود بازمى گردد! ضَعُفَ الطَّالِبُ آن طالب و بتپرستى که این گونه بتى را فرا مى خواند ضعیف است و آن بت نیز چنان است که توانایى آفریدن شیء حقیر و کوچک را ندارد.
وَ الْمَطْلُوبُ آن بت که قدرت بر آفریدن کوچکترین چیز نداشته و نیز ناتوان از دفع آن نسبت به خود نیز مى باشد.
ما قَدَرُوا اللَّهَ حال یا مستأنف است و جواب سؤال مقدّر است، مقصود به قرینهى مقابله این است که قدر على علیه السّلام را نشناختند.
حَقَّ قَدْرِهِ قدر او را آنچنان که سزاوار او بود نشناختند که عدول به بتهایى کردند که بر هیچ چیز توانایى و قدرت ندارند.
إِنَّ اللَّهَ خداوند در مظهر خلیفه و جانشینش که على علیه السّلام است لَقَوِیٌ صاحب قدرت و توانایى است بر هر چیزى که بخواهد.
عَزِیزٌ هیچ مانعى نمىتواند از خواستهى او منع کند.
پس چگونه به این قوى عزیز شرک مىورزید، و مانند این ضعیف عاجز و ناتوانى را که مثل مگس را از خودش نمىتواند براند شریک خدا قرار مىدهید، اگر این تمثیل که ذکر شد مقصود نباشد.
و مقصود این باشد که این بتها را که به زعفران آلوده کردید قدرت بر آفرینش مثل مگس را ندارند و اگر مگس زعفران را از آنان سلب کند نمىتوانند آن را از مگس بگیرند دیگر قول خداى تعالى: ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ و او مجاز نبود.
و بنا بر آنچه که ما ذکر کردیم دیگر احتیاج به تأویل در قول خدا: ضُرِبَ مَثَلٌ پیدا نمىشود.
و قول خدا: ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ محتاج بیان نمىشود و در خبر به آنچه که ما ذکر کردیم اشاره شده است.
اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلائِکَهِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ انتخاب و برگزیدن رسولان خواه از ملایکه باشند یا از مردم منحصر به خداست.
پس چرا شما بر خلافت را که رسالتى از جانب خداست به خود خدا موکول نمىکنید و با آراى خودتان خلیفه و جانشین مىسازید؟
إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ خداوند به اقوال جمیع بندگان از ملایکه و مردم شنواست، پس حقّى دارد و مىتواند براى رسالت برگزیند و انتخاب کند، زیرا او آنچه را که رسول و مردمى که رسول براى آنان فرستاده شده مى گویند مى شنود.
بَصِیرٌ خداوند به دقایق همهى چیزهاى مخفى و پنهان بیناست و هیچ چیز از مکنونات و پوشیده شده ها بر او مخفى نیست تا اختیار و انتخاب او بر غیر اصلح واقع شود، در اختیار خلیفه خطا واقع شود، بر خلاف شما مردم که خطا مى کنید.
ممکن است این آیه را نیز همانطور که آیهى سابق راتفسیر نمودیم تفسیر کرد.
اینچنین: خداوند در مظهر خلیفهاش که على علیه السّلام است رسولانى از ملایکه برگزیده و به سوى انبیا، اوصیا، عالم طبع و دو عالم ملکوت مىفرستد تا امور آنان را تدبیر نموده و آنچه را که انفاذ و قضاى آن لازم است انفاذ و اجرا کنند و از مردم نیز رسولانى انتخاب مىکند و به سوى بندگان مىفرستد، (و آن رسولان) مانند: انبیا، رسولان، اوصیا و مشایخ آنان مىباشند، که خداوند در مظهر على علیه السّلام شنوا و بیناست، بارها این مطلب را در گذشته گفتیم که على علیه السّلام با علویّتش عبارت از مشیّت است، آن مشیّت با وجهى که به سوى خلق دارد على علیه السّلام نامیده مىشود، با وجهى که به سوى غیب دارد «اللّه» نامیده مىشود.
یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ خداوند در مظهرش که عبارت از على علیه السّلام است مىداند آنچه را که جلو دست مردم است، یا جلو دست ملایکه و مردم است، از دنیا و آخرت و از گذشته و آینده.
وَ ما خَلْفَهُمْ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ امور در مظهر خدا به سوى خدا بازگشت مى کند.
در خطبهاى از على علیه السّلام آمده است: بازگشت خلق به سوى من و حساب آنان بر من است.
سپس خداى تعالى على علیه السّلام و رسولانش را که مؤمن حقیقى آنان هستند مورد خطاب قرار داد تا در جهت بزرگداشت شأن آنان لطف کرده و این معنا به سبب ذکر اوصاف بزرگ و مهمّ آنان و فضل و کرم بزرگ الهى شامل حالشان مى شود.
لذا فرمود: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا اى مؤمنین رکوع نماز انجام دهید، یا نسبت به پروردگارتان تواضع کنید.
وَ اسْجُدُوا و سجده نماز به جاى آرید، یا نهایت تواضع را براى پروردگارتان بکنید.
وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ و با رکوع و سجود از انانیّتهاى خود خارج شده، از عبودیّت خودتان آزاد و بندگان پروردگارتان باشید.
وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ بارها این مطلب گذشت که ترجّى از جانب خدا به معناى وجوب است، یعنى نیکى کنید باشد که رستگار شوید.
مراتب سالکین و سفرهاى آنان
بدان که آیهى شریفه اشاره به مراتب سالکین و سفرهاى آنان مىکند، چه سفر سالکین اگر چه حدّ و نهایتى ندارد، لکن بر حسب امّهات و اصول محصور در چهار سفر است.
چنانچه مکرّر این مطلب را از نظرتان گذرانده ایم: سفر اوّل سفر از خلق به حقّ است و در این سفر انانیّتى که ناشى از خلق است شکسته مى شود به نحوى که نسبت فعل به نفس سالک باقى نمى ماند، بلکه فعل را از فاعل مى بیند که در وجود او ظاهر است، و در اینجا که سفر او از خلق به حقّ پایان مى پذیرد.
بعد از این سفر، سفر دوّم است که از حقّ به سوى حقّ است، در این سفر انانیّت او که عبارت از رؤیت وجود به جهت ذات وجود و رؤیت ذات خود مى باشد شکسته مى شود و مادامى که ذات او باقى است سفر او از حقّ به حق است و عبد و بندهى خدا نیست.
چون نوعى انانیّت در او باقى است، وقتى که این سفر به آخر رسید به نحوى که براى او ذات و اثرى از ذاتش باقى نماند عبد خدا شده و از ذاتش فانى مى گردد.
و بعد از این سفر، سفر او در حقّ است.
پس اگر عنایت الهى او را درک کرده و بعد از فنا ابقا نمود نیکوکار، محسن، فاعل خوبى ها و خیرات مى شود، چون کار او در سفر اوّل و دوّم به واسطهى بقاى انانیّت به طور مطلق خیر و خوب نبود.
و در سفر سوّم (سفر در حقّ) دیگر کار او از خودش نیست تا اینکه فاعل و انجام دهندهى کارى باشد، ولى در سفر چهارم که همان سفر به سبب حقّ در خلق است سالک داراى انانیّت به واسطه انانیّت خدا و فاعلیّت به سبب فاعلیّت خدا مى شود، کار او خیر و خوبى مطلق مى گردد و به این چهار سفر خداى تعالى در این آیه اشاره کرده است.
چه قول خدا: «ارکعوا» اشاره به سفر از خلق به سوى حقّ است، و قول خدا: «اسجدوا» که خروج از انانیّت است حتى از نسبت ذات به نفس اشاره به سفر از حقّ به حقّ است، و قول خدا:
«وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ» اشاره به سیر به سبب حقّ در حقّ است، و قول خدا: «وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ» اشاره به سیر حقّ در خلق است.
و این خطاب منافات با کمال کامل ندارد تا منافى با تفسیر آیه به ائمّه علیهم السّلام باشد، زیرا کامل چون جامع جمیع مراتب است بهطور استمرار داراى سیر از خلق به حقّ و سیر با حقّ در خلق است.
در مقدّمات و در تفسیر فاتحه بعد از آن به این سفرها و کیفیّت سلوک در آنها اشاره کردیم.
وَ جاهِدُوا[۱۲] فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ چون خطاب به آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله است آنان را با این خطاب مخاطب کرده است وگرنه مانند این تکلیف براى غیر آنان تکلیف به فوق طاقت است، بلکه باید به غیر آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله چنین خطاب کرد:
در راه خدا جهاد کنید حقّ جهاد خودتان نه حقّ جهاد خدا، زیرا حقّ جهاد در راه خدا بهطور مطلق، حقّ جهاد مناسب و لایق به خدا این است که هیچ انانیّتى از عبد باقى نماند و عبد بعد از فناطورى باقى بماند که حقّ را در خلق و خلق را در حقّ لحاظ کند، بدون اینکه چیزى از آن دو کم گردد.
و لحاظ وحدت و کثرت آن طور که شایسته است میّسر نیست مگر براى صاحب جمع مطلق، یعنى صاحب ولایت کلّى و رسالت کلّى، چنانچه گفته شده:
جمله صورت با چنین معنى ژرف | مىنیاید جز ز سلطان شگرف | |
هُوَ اجْتَباکُمْ استیناف در مقام تعلیل است یعنى زیرا (و شما را برگزیده است).
وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ و براى شما در دینتان تنگنایى قرار نداده است.
این جمله عطف بر قول خدا: «هوا اجتباکم» است و نیز مفید تعلیل است.
و دین همانطور که مکرّر گذشته است عبارت از صورت ملّت است که آن احکام قالبى اسلامى و عبارت است از احکام ایمان قلبى، از طریق نفس به قلب و قلب به روح و روح به عقل … و هکذا.
و خداوند براى کسى در هیچ یک از اینها حرج و سختى قرار نداده، چون تکلیف به قدر وسع و توانایى است.
و آنگاه که سالک به طریق مىرسد داراى سعه و گستردگى مىشود که مانند آن تصوّر نمىشود، چه سالک مادامىکه به سوى طریق مىرود در تنگى، حرج، گرفتگى و ناآرامى اضطراب است.
ولى وقتى به طریق الى اللّه رسید که آن مثال شیخ و ملکوتش مىباشد تنگى او به وسعت، گرفتگىاش به گشادگى و خستگىاش به راحتى و اضطرابش به اطمینان تبدیل مىشود خداوند بما و جمیع مؤمنین روزى نماید.
مِلَّهَ أَبِیکُمْ إِبْراهِیمَ در این جمله اشاره به این است که تنزیل آیه در مورد اهل بیت محمّد صلّى اللّه علیه و آله است، چنانچه این آیه را براى ما چنین تفسیر کردهاند.
و اگر مقصود از ابوّت، ابوّت روحانى باشد تفسیر از تنزیل منصرف به تأویل مىشود و این نسبت بر کسى صادق است که منتسب به ابراهیم، باشد به سبب فرزندى و این انتساب محقّق نمىشود مگر آنکه اتّصال با بیعت عامّ صورت گرفته باشد اگر نگوییم که در صدق این نسبت بیعت خاصّ و لوى لازم است.
هُوَ ابراهیم علیه السّلام یا خدا سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ شما را مسلم نامیده است قبل از این زمان یا قبل از قرآن یا قبل از این عالم از عوالم بالا.
وَ فِی هذا در این زمان، یا در این قرآن، یا در این عالم و نامگذارى ابراهیم آنان را مسلمان در این زمان بدان جهت است که این اسم براى آنها در این زمان از ابراهیم مانده است.
لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً تعلیل امرهاى گذشته یا مدحهاى لایق و مناسب، یا تعلیل مجموع است یعنى مجاهده کنید رسول صلّى اللّه علیه و آله شاهد و گواه شما باشد.
عَلَیْکُمْ وَ تَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ و شما نیز گواه بر مردمان باشید این جمله نیز دلالت بر اختصاص آیه به ائمّه علیهم السّلام مىکند.
فَأَقِیمُوا الصَّلاهَ وَ آتُوا الزَّکاهَ در اوّل سورهى بقره بیان نماز و اقسام آن و بپا داشتن آن و بیان زکات و حالات و ادا کردن آن گذشت.
وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ و با اعتصام به ولایت چنگ به خدا بزنید، چون چنگ زدن به او به اعتبار مقام غیب براى انسان مادامىکه ذات خودش را احساس کند قابل تصوّر نیست.
پس مقصود چنگ زدن به جانشینان خدا و چنگ زدن به طریق خداست که همان طریق ولایت است.
هُوَ مَوْلاکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى که اگر خدا مولاى شما باشد پس چه خوب مولایى است.
وَ نِعْمَ النَّصِیرُ و چه خوب یارى کنندهاى است.
[۱] البرهان ج ۳ ص ۹۳
[۲] خداوند مىگوید: هر وقت مىخواهم گناهکاران روى زمین را کیفر دهیم، چون نظر به تعمیرکنندگان خانه خود مىافکنم و شب زنده داران به عبادت و دوستان خود را مىنگرم و استغفارکننده، هنگام سحر را مشاهده مىکنم از عذاب آنها منصرف مىشوم. کشف الاسرار
[۳] مجمع البیان ج ۸- ۷ ص ۸۷
[۴] اهل تمکین در زمین، کسانى هستند که نظام کار عالم به کف کفایت ایشان بسته است. کشف الاسرار
[۵] تفسیر الصّافى ج ۳ ص ۳۸۳، الخصال ص ۲۴۰ و التّوحید ص ۳۶۶ ح ۴
[۶] تفسیر الصّافى ج ۳ ص ۳۸۳، و الکافى ج ۸ ص ۲۱۴ ح ۲۶۰
[۷] تفسیر الصّافى ج ۳ ص ۳۸۴ و من لا یحضره الفقیه ج ۱ ص ۲۴۸ ح ۲۰
[۸] تفسیر الصّافى ج ۳ ص ۳۸۶
[۹] تفسیر الصّافى ج ۳ ص ۳۸۶
[۱۰] مصطفى فرمود: مهاجر کسى است که از کوى جفا هجرت کند و راه صفا و وفا پیش گیرد از بدى و بدان ببرد و به نیکى و نیکان پیوندد، نهى شریعت برکار گیرد و از مواضع تهمت بپرهیزد. کشف الاسرار
[۱۱] این آیت بیان قدرت است در آفرینش شب و روز و تاریکى و روشنى به صفت عزت خداوند. کشف الاسرار
[۱۲] جهاد بر ۳ قسم است جهاد به نفس جهاد به دل جهاد به مال
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۱۰، ص: ۱۵۷