ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه»سوره النور۱-۳۴
(۲۴) سوره النّور
همهى این سوره (بدون اختلاف) مدنى و مشتمل بر ۶۴ آیه است روایت شده است از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله که فرمود: زنان را در غرفهها فرود نیاورده نوشتن نیاموزید و آنان را ریسندگى و سورهى نور بیاموزید[۱].
از امام صادق علیه السّلام آمده است: اموال و فروج خویش را با تلاوت سورهى نور حفظ کنید، زنانتان را با این سوره حفظ نمایید، که هر کس در هر شب یا در هر روز بخواندن این سوره مداومت نماید کسى از خانه او تا آخر زنا نمىکند تا مرگش فرارسد[۲].
آیات ۱- ۱۰
[سوره النور (۲۴): آیات ۱ تا ۱۰]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
سُورَهٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها وَ أَنْزَلْنا فِیها آیاتٍ بَیِّناتٍ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (۱) الزَّانِیَهُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَهَ جَلْدَهٍ وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَهٌ فِی دِینِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَهٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۲) الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلاَّ زانِیَهً أَوْ مُشْرِکَهً وَ الزَّانِیَهُ لا یَنْکِحُها إِلاَّ زانٍ أَوْ مُشْرِکٌ وَ حُرِّمَ ذلِکَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ (۳) وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَهِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَهً وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَهً أَبَداً وَ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ (۴)
إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۵) وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاَّ أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَهُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ (۶) وَ الْخامِسَهُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَیْهِ إِنْ کانَ مِنَ الْکاذِبِینَ (۷) وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْکاذِبِینَ (۸) وَ الْخامِسَهَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَیْها إِنْ کانَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۹)
وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَکِیمٌ (۱۰)
ترجمه:
(۲۴/ ۱۰- ۱)
به نام خداوند بخشنده مهربان.
این سورهاى است که فروفرستاده و [احکام] آن را واجب گرداندهایم، در آن آیاتى روشنگر نازل کردهایم باشد که پند گیرند.
زن و مرد زناکار [بکر] را (به هر یک از آنان) یکصد تازیانه بزنید، اگر به خداوند و روز بازپسین ایمان دارید، در دین الهى، در حقّ آنان دچار ترحّم نشوید؛ و گروهى از مؤمنان، در صحنهى عذاب کشیدن آنان حاضر باشند.
مرد زانى نباید جز با زن زانى یا زن مشرک ازدواج کند، همچنین با زن زانى نباید جز مرد زانى یا مشرک ازدواج کند؛ و این کار بر مؤمنان حرام گردیده است.
و کسانى که به زنان پاکدامن تهمت [زنا] مى زنند، سپس چهار شاهد نمىآورند، ایشان را هشتاد تازیانه بزنید، دیگر هرگز شهادت آنان را قبول نکنید، اینانند که فاسقند.
مگر کسانى که پس از آن توبه کنند و کار شایسته پیش بگیرند، که خداوند آمرزگار مهربان است.
و کسانى که به زنانشان تهمت [زنا] مى زنند، شاهدى جز خویشتن ندارند، [باید] چهار بار به نام خداوند سوگند بخورند که ایشان راستگو هستند.
و بار پنجم بگویند که لعنت الهى بر او باد اگر از دروغگویان باشد.
و عذاب [حدّ] را این کار از زن، باز مىدارد که چهار بار سوگند به نام خداوند بخورد که او [شوهرش] از دروغگویان است.
و بار پنجم بگوید که خشم الهى بر آن زن باد اگر آن مرد از راستگویان باشد.
و اگر بخشش و بخشایش الهى و رحمت او بر شما نباشد و این که خداوند توبهپذیر فرزانه است [کار بر شما دشوار مىگردد].
تفسیر
سُورَهٌ در اوّل سورهى فاتحه بیان لفظ «سوره» گذشت، در اینجا مرفوع خوانده شده تا مبتدا یا خبر براى محذوف باشد، یا مبتدا باشد و أَنْزَلْناها خبر آن، مجوّز مبتدا بودن آن این است که تنوین براى تفخیم یا تنویع است.
لفظ «سوره» با نصب خوانده شده تا مفعول فعل محذوف باشد بدون آن که فعل از لفظ مفعول باشد، یا مفعول فعل محذوف باشد که «أنزلناها» آن را تفسیر مىکند.
وَ فَرَضْناها و آن را زمانبندى کرده و تعیین نمودیم، یا آنچه را که در سوره است بر مردم واجب کردیم، یا آن را تفصیل و تمییز دادیم، احکام موجود در سوره را تمییز دادیم، یا آن را عطا کردیم.
أَنْزَلْنا فِیها آیاتٍ در آن سوره آیات تدوین نازل نمودیم.
بَیِّناتٍ معانى آن آیات روشن است، یا بیانکننده و روشن سازنده مقاصد است، یا احکام تکلیفى در صورت کلمات و حروف است که مصالح آنها ظاهر و روشن است.
لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ شاید شما مصالح و حکمتهاى آن احکام را یاد آورده به آنها دانا شوید: پس از این مقدّمه به مسئله مورد خطاب پرداخته فرمود:الزَّانِیَهُ وَ الزَّانِی زناکنندهى زن و مرد حکم آن دو چنین است.
یا لفظ «الزّانیه» مبتدا (فاجلدوا) خبر آن است و داخل شدن فاء در «فاجلدوا» به تقدیر «امّا» یا به توهّم آن است از باب این که مقام مقام تفصیل است، یا مبتدا متضمّن معناى شرط است، چون لفظ «الزّانیه» به معناى کسى است که زنا کرده است.
و لفظ «الزانیه» و «الزّانى» هر دو با نصب خوانده شده، براى آن دو فعل ناصب از مادّهى فعل متأخّر در تقدیر گرفته شده، یعنى از مادّهى «اجلدوا» یا از مادّهى دیگر از قبیل «اذکروا» یا «احضروا».
و تقدیم زن زناکار با این که مرد سزاوارتر به تقدیم است، از ان جهت است که زنا از جانب زن قبیحتر است، نیز شأن زن به مقتضاى فطرتش این است که خود را از مردان نگهدارد، ولى اگر مرد را تمکین داد به عقاب سزاوارتر مىشود، روى همین جهت است که حدّ زن مساوى حدّ مرد است.
خداى تعالى فرمود: کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَهَ جَلْدَهٍ هر کدام را یک صد تازیانه بزنید با این که شأن زن در حدود این است که نسبت به مردان تخفیف داده شود.
وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَهٌ لفظ «بهما» متعلّق به «لا تأخذکم» است، باء براى سببیّت یا آلت است، یا جار و مجرور متعلّق به «رأفه» مىباشد و تقدیم آن بر مصدر به جهت ظرف بودن آن است.
(فی دین اللّه) ظرف لغو، متعلّق به «اجلدوا» یا به «لا تأخذکم» یا به «رأفه» است، که دین خدا تشبیه به مکان مخصوص شده است.
یا ظرف مستقرّ است حال از فاعل «اجلدوا» یا از مفعول آن، در صورتى که حال از مفعول باشد مفید این است که اگر آن دو در دین خدا نباشد تازیانه زده نمىشوند، ممکن است حال از مفعول «لا تأخذکم» یا صفت «رأفه» باشد، فایدهى این تقیید براى تنبیه جهت خلوص از شایبهى هواى نفس است (در این صورت معناى آن این است که در اجراى دین خدا رأفت نورزید).
إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ اگر به خدا و روز واپسین ایمان دارید.
این جمله قید «جلد» یا قید عدم اخذ رأفت و رقّت است، جملهى شرط براى تهییج و تحریک است.
وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَهٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ و باید عذاب و تازیانهى زن و مرد زناکار را گروهى از مؤمنین شاهد باشند که حدّ اقل آن سه نفر است، بعضى اقلّ آن را یک نفر گفته اندو برخى آن را چهار نفر دانسته اند.
زیرا کمترین تعدادى که زنا با آن ثابت مىشود شهادت چهار نفر است و بعضى عدد آنها را منوط به رأى امام دانستهاند.
و مقصود از حاضر کردن گروهى از مؤمنین براى دیدن و مشاهدهى عذاب و تازیانهى عقوبت زناکار است، بدین معنا که علاوه بر عقوبت و عذاب تازیانه عقوبت رسوایى هم داشته باشند تا عذاب آنان شدید و عبرت دیگران باشد.
این آیه در بیان حدّ زناکار مجمل است، چون دو زناکننده یا هر دو یا یکى از آن دو از اهل ذمّهاند یا هر دو مسلمان هستند، به هر تقدیر یا زناى هر دو محصنه است یا غیر محصنه، یا هر دو بکر هستند یا غیر بکر، یا هر دو حرّ آزادند یا بنده، هر یک از این موارد حکم مخصوص به خود را دارد، آنچه که در آیه آمده است حکم دو مسلمان آزاد است که هر دو بىهمسر و عزب باشند.
روایت شده که پنج نفر را پیش عمر آوردند که در زنا گرفتار شده بودند، پس عمر دستور داد که بر هر یک از آنان حدّ اقامه شود، امیر المؤمنین علیه السّلام در آن مجلس حاضر بود، فرمود: اى عمر این که گفتى حکم آن پنج نفر نیست.
عمر گفت: تو بر آنان حدّ جارى کن، پس على علیه السّلام یکى را جلو انداخت و گردنش را زد، دیگرى را سنگسار نمود، سوّمى را حدّ زد، در چهارمى نصف حدّ جارى ساخت و پنجمى را تعزیر نمود؛ پس عمر متحیّر شد و مردم از کار على علیه السّلام تعجّب کردند، عمر گفت: یا ابا الحسن پنج نفر در یک قضیّه پنج نوع حدّ بر آنان جارى ساختى که هیچ یک از حدود شبیه حدّ دیگر نبود.
پس امیر المؤمنین على علیه السّلام فرمود: امّا اوّلى چون ذمّى (کافرى که در تحت حمایت مسلمانان بود و از حقوق فردى و اجتماعى برخوردار باشد ذمّى است و اگر نبود حربى است) بود و از ذمّه اش خارج شد و جز شمشیر حدّى نداشت، امّا دوّمى مردى بود که زناى محصنه انجام داد و باید سنگسار مى شد، سوّمى چون عزب بود و بى همسر حدّش تازیانه بود، چهارمى بنده و مستحقّ نصف حدّ بود، پنجمى دیوانه بود و عقلش را از دست داده بود حدّى نداشت.
و در روایت دیگرى شش نفر نقل شده و در آن آمده است که نفر ششم را آزاد کرد، در توجیه مطلب علىّ علیه السّلام فرمود: امّا نفر پنجم که زنا در مورد او با شبهه انجام گرفته بود که او را تعزیر و تأدیب نمودیم و نفر ششم دیوانه بود و عقل نداشت و تکلیف از او ساقط بود.[۳] تفصیل دو زناکار و حکم آن در کتابهاى فقهى آمده است.
الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلَّا زانِیَهً أَوْ مُشْرِکَهً وَ الزَّانِیَهُ لا یَنْکِحُها إِلَّا زانٍ أَوْ مُشْرِکٌ در اینجا مرد زناکار را مقدّم آورد، زیرا مقام براى بیان حکم زن و مرد زناکار است و مرد در حکم مقدّم بر زن است.
بعضى گفتهاند: این آیه ردّ کسانى است که تمتّع از زنهاى زناکار و تزویج با آنان را جائز و حلال مىدانند (و مقصود زنهایى است که در دنیا به زنا معروف و مشهوراند) به نحوى که مرد نمىتواند آنان را پاک کرده و از زنا نگهدارد.
و در خبر از امام صادق علیه السّلام آمده است، آنان زنان و مردانى هستند که به زنا معروف و مشهورند و مردم آنها را به همین نشانه مىشناسند؛ پس هر کس که حدّ زنا بر او جارى شود و یا معروف و مشهور به زنا باشد شایسته نیست کسى با او نکاح کند تا توبه او معروف و معلوم شود[۴].
در خبر دیگرى از امام صادق علیه السّلام آمده است: این حکم در صورتى است که زنا علنى و آشکار باشد، اگر انسانى زنا کند و سپس توبه نماید مىتواند که بخواهد ازدواج کند[۵].
و در خبر دیگرى است: خداوند زن و مرد زناکار را مؤمن نام نگذاشته است، چون خداى تعالى آن دو را در مقابل مؤمنین و قرین و همردیف مشرکین قرار داده است[۶].
پس بنا بر آنچه که در اخبار ذکر شده آیه نهى است در صورت اخبار، تأکید آن بیشتر از صورت نهى است و آن کنایه از نهى زن و مرد مؤمن از نکاح زن و مرد زناکار و مشرک است.
زیرا که خبر دادن از زانى و زانیه به این که نکاح آنان منحصر در زناکار و شرک است دلالت مىکند بر این که عنوان زنا مقتضى انحصار نکاح زناکار در زناکار و مشرک است.
پس هر مرد و زن با عفّت که راضى به نکاح زناکار باشد خود به منزلهى زناکار است و مرد و زن با عفّت راضى نمىشوند به منزلهى زناکار قرار بگیرند پس آنان با زناکار و مشرک نکاح نمى کنند.
و همین معنا که به صورت کنایه مورد اشاره قرار گرفته بود به صورت تصریح در آیهى بعدى آمده و خداى تعالى فرموده:
وَ حُرِّمَ ذلِکَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ بر مرد و زن مؤمن چنین نکاحى حرام شده است و اکتفا بر مردان مؤمن کرد از باب تغلیب.
و بعضى گفتهاند: معناى آیه این است: کسى که زناکار است جز با کسى که در زنا شریک او یا مشرک است نمى تواند همبستر شود.
زیرا که شرک از زنا بدتر است، یعنى همسر مرد زناکار یا باید در زنا با او شریک باشد یا حال او بدتر از زناکار باشد.
بعضى گفته اند: این حکم براى هر مرد و زن زناکار ثابت است، نکاح کسى که موصوف به زنا نباشد بر آن دو حرام است اعمّ از این که آن دو معروف و مشهور به زنا باشند یا نباشند.
سپس این حکم با قول خداى تعالى: وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى مِنْکُمْ … تا آخر آیه» یا معناى آیه مبتنى بر خبر دادن و اخبار است و مقصود این است که زناکار رغبت نمىکند و عقد نمىکند مگر به زن زناکار را، چرا که سنخیّتى بین او و زنهاى عفیف و صالح وجود ندارد.
پس اخبار از کلّ به اعتبار غالب است، یعنى اغلب موارد این گونه است.
وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ وقتى که حکم مرد و زن زناکار و حدّ آن دو را بیان کرد و بر آنان سخت گرفت خواست این مطلب را بیان نماید که نسبت فاحشه و فحشا به بندگان امر بزرگى است که فاعل آن مستحقّ عذاب است همانند عذاب زانى و زانیه؛ نهایت این است که مرتبه و درجهى عذاب او پایینتر از عذاب آن دو است.
و نیز خداى تعالى خواست این مطلب را بیان نماید که اثبات فحشا براى بندگان مانند اثبات سایر حقوق نیست که در آن به دو بیّنه اکتفا شود تا مردم جرأت نکنند به بندگان نسبت زنا بدهند.
پس فرمود: کسانى که نسبت زنا به مردم دهند به الْمُحْصَناتِ زنانى که فرجهاى خویش را با عفت و حفظ حریم اسلام و حریّت و بلوغ و عقل محافظت مىکنند، که مقصود از احصان در اینجا همین معناست.
ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَهِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَهً و چهار شاهد هم نیاورند به آنها هشتاد تازیانه بزنید این آیه مانند بیشتر آیات مجمل است.
زیرا ظاهر آن اختصاص نسبتدهندهها به مردان، نسبتدادهشدهها و متّهمین به زناست، در حالى که در نسبتدهنده و نسبت داده شده فرق بین زن و مرد، عبد و حرّ، محصن و غیر محصن، بکر و غیر بکر وجود ندارد.
و نیز فرقى نیست بین این که نسبت زنا در حضور متّهم یا در غیاب او باشد، در اکثر این چیزها که ذکر شد خلافى نیست و نیز فرقى نیست بین این که نسبت دادن به طور صریح یا با کنایه باشد.
البتّه در کنایه باید غیر آن نسبت احتمالى داده نشود، بایدنسبت دهنده آشنا به معناى کلمه باشد.
بنابراین اگر بگوید: تو زنا مىکنى یا پدرت زنا کرده است، یا بگوید: اى پسر زناکار، یا تو عمل قوم لوط انجام مىدهى، یا تو از پدرت نیستى، یا مادر من هیچ وقت زنا نکرده است به صورتى که احتمال جز کنایه در این جمله داده نشود، یا بگوید: من از زنا به دنیا نیامدهام، که کنایه از دیگرى باشد به نحوى که جز کنایه متحمّل نباشد، یا در مقام ناسزا گفتن چیزى بگوید که صریح در نسبت زنا باشد و قصد چنین نسبتى را هم داشته باشد.
به عنوان مثال بگوید: زن تو زناکار است، یا با قصد نسبت زنا او را به دیّوث بودن نسبت دهد … تمام این صورتهاى ذکر شده رمى و نسبت زناست.
ولى اگر مقصود نسبت زنا و اتهام نباشد یا صریح در این معنا نباشد، مثل این که بگوید: تو از حرام زاده شدى، که مشترک بین نسبت زنا و تولّد از غذاى حرام و انعقاد در حال حیض است در این صورت رمى و نسبت زنا حساب نمىشود.
بلى، اگر چنین سخنى را در حضور مسلمان بگوید هتک حرمت او مىشود و گوینده اش استحقاق تعزیر دارد.
و چون خداى تعالى حکم زناى محصنه و حکم لواط و سحق[۷] را و قتل و کشتن قرار داده لذا در اثبات آنها وجود چهار مرد را معتبر دانسته است بدون این که به جاى مرد وجود چهار زن را معتبر بداند اعم از آن که زنها به صورت منفرد و تنها باشند، یا همه با هم باشند.
و این سختگیرى بدان جهت است که اثبات آن امور دشوار گردد، براى هر کس که یکى از این کارها را به دیگرى نسبت دهد و در اثبات آن چهار مرد شاهد نداشته باشد حدّ قرار داده تا کسى جرأت نسبت این اتّهامات را به مردم نداشته باشد.
و حتّى اگر مردم را در چنان حالى ببیند جرئت ابراز آن را نداشته باشد تا مسلمانان بدون جرم رسوا نشوند، یا مجرم توبه کند و رسوا نگردد و با جرمى که امکان توبه در آن هست و ممکن است بعد از توبه عبادت خدا بنماید کشته نشود.
و نیز عامّه بر خاصّه افترا نبندند، هرگاه خاصّه را در حال متعه دیدند جرأت اظهار پیدا نکنند، چون خداى تعالى مىدانست که اهل سنّت به زودى متعه را انکار خواهند کرد و بر آن سختگیرى و مؤاخذه خواهند نمود.
لذا شاهد زنا را فقط چهار مرد قرار داد تا اگر یکى را در حال بهره بردن از متعه دیدند جرأت اظهار نداشته باشند.
زیرا کم اتّفاق مىافتد که چهار مرد بر همبسترى اطّلاع پیدا کنند اگر چه حلال باشد.
از امام صادق علیه السّلام سؤال شد چرا در زنا چهار شاهد قرار داده شد و در قتل دو شاهد؟ فرمود: خداوند متعه را براى شما حلال کرد، مىدانست شما به زودى آن را انکار خواهید کرد و بر آن مؤاخذه خواهید نمود، لذا جهت احتیاط به نفع شما چهار شاهد مرد را لازم نمود و اگر چنین نمى کرد بر ضرر شما مى شد و کم اتّفاق مى افتد که چهار شاهد بر یک مطلب اجتماع نمایند[۸].
و در روایت دیگرى فرمود: در زنا دو حدّ وجود دارد، جائز نیست که هر دو نفر بر یکى شهادت دهند، زیرا که بر مرد و زن هر دو حدّ جارى مى شود، بر خلاف قتل که حدّ فقط بر قاتل جارى مى شود نه مقتول.[۹] وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَهً أَبَداً وَ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ این جمله عطف است که در آن معناى تعلیل است.
به امام باقر علیه السّلام نسبت داده شده که آیهى وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ در مدینه نازل شده است، فرمود: خداوند وجود ایمان را از کسى که تهمت مى زند و افترا مى بندد و فرموده: أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ (آیا مؤمن مانند فاسق است؟!)، خداى تعالى فاسق را منافق قرار داده و فرموده: إِنَّ الْمُنافِقِینَ هُمُ الْفاسِقُونَ و خداوند او را از دوستداران و اولیاى ابلیس قرار داده و فرموده: إِلَّا إِبْلِیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ (جز آن کس که از جن بود و گفت به امر خدا فاسق بود) و خداوند او را به ملعون قرار داده و فرموده: إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ (که در این آیه است)[۱۰].
إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ مگر آنانى که پس از این توبه کنند و به اصلاح خویش کوشند، در در این صورت خدا بر آنها آمرزش و رحمت آورده است.
از امام صادق سؤال شد، چگونه توبهى او شناخته مى شود؟
حضرت فرمود: خودش را در حضور و پیش مردم هنگامى که تازیانه زده مىشود تکذیب کند و استغفار خدا نماید.
پس اگر چنین کرد توبهاش ظاهر شده است[۱۱].
و در خبر دیگرى از امام صادق علیه السّلام آمده است: کسى که نسبت زنا مىدهد هشتاد تازیانه به او زده مىشود، هیچ وقت شهادت او قبول نمىشود مگر این که توبه کند یا خودش را تکذیب نماید و اگر براى اثبات نسبت زنا اگر سه شاهد از چهار شاهد شهادت دادند و نفر چهارم از شهادت امتناع کرد آن سه نفر تازیانه زده مىشوند، شهادت آنان قبول نمىشود تا این که نفر چهارم نیز بگوید: ما آن را مانند میل در سرمهدان دیدیم، هرگاه کسى بر علیه خودش شهادت دهد که زنا کرده است شهادت او قبول نمى شود تا این که چهار مرتبه شهادت را تکرار کند، که هر مرتبه در مقابل یک شاهد باشد[۱۲].
بنابراین قول خداى تعالى: إِلَّا الَّذِینَ تابُوا استثناء از:
لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَهً أَبَداً یا از: أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ مىباشد و ممکن است مقصود از توبه توبهى خاصّ باشد که به دست خلقا و جانشینان خدا جارى مى شود.
چه اگر چنین توبهاى حاصل شود جمیع آنچه را که گذشته مىپوشاند و از بین مى برد.
و بنابراین ممکن است استثناى از قول خدا: فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَهً باشد.
مقصود از اصلاح بعد از توبه و بعد از نسبت دادن اصلاح کردن نفوس خویش با اعمال صالح است، یا مقصود راضى کردن شخص تهمت زده شده و تکذیب کردن تهمت زننده مىباشد که این تکذیب باید نزد کسى باشد که پیش او تهمت زده و نسبت زنا داده و باعث هتک حرمت طرف مقابل شده است، یا مقصود از توبه این است که خودش را جهت اجراى حدّ تسلیم کند بدون این که در قلبش احساس نارضایتى و سختى بکند.
وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وقتى حکم نسبت زنا به اجنبى و بیگانه را ذکر نمود خواست حکم نسبت دادن زنا را به همسران را ذکر نماید تا این توهّم پیش نیاید که نسبت دادن زنا به همسران مانند نسبت آن به بیگانگان است.
وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلَّا أَنْفُسُهُمْ شاهدها و گواهانى جز خودشان نداشته باشند، آوردن این استثناى «الّا انفسهم» مشعر به این است که نسبت زنا دادن گاهى ناشى از ظنّ و تخمین و حدس است، گاهى ناشى از شهود و عیان است، این حکم مربوط به کسى است که شاهد باشد و ببیند، نه کسى که حدس بزند.
فَشَهادَهُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ شهادت یکى از آنان به جاى چهار شاهد است.
لفظ «اربع شهادات» با نصب خوانده شده تا مفعول مطلق باشد.
بنابراین «شهاده أحدهم» مبتداست و خبر آن محذوف است، آن لفظ «واجبه» یا «علیهم» مىباشد، ممکن است خبر باشد که مبتداى آن محذوف است، مبتداى محذوف الفاظى از قبیل «الواجب» یا «المعتبر» یا «حکم اللّه» مىباشد، یا رفع خوانده شده که در این صورت «شهاده أحدهم» مبتدا و «اربع شهادات» خبر آن مىباشد، یا «شهاده احدهم» طبق وجوه گذشته است، «اربع شهادات» بدل از آن است.
و مقصود از «احدهم» یک نفر غیر معیّن است تا مفید عموم بدلى باشد یعنى شهادت هر یک از آنان جانشین یکى از چهار شاهد باشد.
بِاللَّهِ لفظ «باللّه» متعلّق به «شهادات» یا به «شهاده احدهم» یا متعلّق به یکى از آن دو به صورت تنازع است.
إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ شهادت بدهد که در نسبتى که داده از راستگویان است.
و این جمله مفعول «شهاده احدهم» یا «شهادات» است، عامل از آن جمله معلّق است، یا این جمله خبر از «شهاده» است، وجه جواز حمل این جمله بر «شهاده» براى این است که شهادت به معناى قول و گفتار است.
یا جمله مستأنف و جواب سؤال مقدّر است، گویا که گفته شده: او در شهادت چه بگوید، چگونه شهادت بدهد؟
پس خداوند فرمود: [اگر با رعایت شرائط چهار شهادت سخن] بگوید: او از راستگویان است.
وَ الْخامِسَهُ یعنى شهادت پنجم، أَنْ لَعْنَهُ اللَّهِ با تخفیف نون «انّ» و رفع «لعنه اللّه» و تشدید نون «انّ» و نصب «لعنه اللّه» خوانده شده است.
عَلَیْهِ إِنْ کانَ مِنَ الْکاذِبِینَ لعنت خدا بر او اگر از دروغگویان باشد، این لعان مرد است، که حکم آن سقوط حدّ قذف از او، لزوم جدایى بین او و بین زن است.
وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ امّا وقتى عذاب رجم و سنگ از زن برداشته مىشود که أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْکاذِبِینَ که چهار بار به خدا سوگند خورد که شوهرش در نسبتى که به او داده است از دروغگویان است.
وَ الْخامِسَهَ لفظ «الخامسه» با رفع خوانده شده تا مبتداء باشد، با نصب خوانده شده تا عطف بر «أربع شهادات» منصوب باشد.
أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ لفظ «انّ» با تخفیف نون و «غضب اللّه» مصدر مرفوع، با تشدید نون و «غضب اللّه» مصدر منصوب خوانده شده است.
عَلَیْها إِنْ کانَ مِنَ الصَّادِقِینَ براى پنجم مىگوید خشم خدا بر او اگر شوهرش در نسبتى داده است از راستگویان باشد.
از امام صادق علیه السّلام در جواب کسى که از این آیه سؤال کرده آمده است: او کسى است که به زنش نسبت زنا مىدهد، پس هرگاه نسبت زنا دهد سپس اقرار کند که به دروغ نسبت داده است به او حدّ زده مىشود، زنش به سوى او بازگردانده مىشود، اگر از آن عمل زنا امتناع کرد و اقرار به دروغ نکرد باید چهار مرتبه خدا را شاهد بگیرى که او از راستگویان است، در مرتبهى پنجم خودش را لعن کند اگر از دروغگویان باشد و اگر زن بخواهد عذاب را که همان سنگسارى است از خودش دفع کند باید چهار مرتبه خدا را شاهد بگیرد که آن مرد از دروغگویان است، مرتبهى پنجم غضب خدا بر آن زن باشد اگر مرد نسبتدهنده از راستگویان باشد.
پس اگر زن چنین نکند سنگسار مىشود، اگر چنین کند حدّ را از خودش دفع مىکند، دیگر تا روز قیامت این زن براى آن مرد حلال نمىشود.
گفته شد: چگونه است اگر بین آن دو جدایى افکنده شود، آن زن داراى فرزندى باشد که مرده باشد؟
فرمود: مادرش از آن فرزند ارث مىبرد، اگر مادرش بمیرد دایىه ایش ارث مى برند، هر کس بگوید او زنازاده است حدّ زده مى شود.
گفته شد: آیا فرزند به پدر داده مى شود اگر اقرار به فرزند داشته باشد؟ فرمود: نه، کرامت و احترامى ندارد، او از فرزند ارث نمى برد، فرزند از او ارث مى برد[۱۳].
و در خبر دیگرى است: این آیه دربارهى مردى از مسلمانان نازل شد که خدمت رسول خدا آمد و ادّعا کرد که مردى را با زنش دیده است[۱۴].
و در خبر دیگرى است که عویمر بن ساعدهى عجلانى چنین دیده بود و خدمت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آمد، با هم ملاعنه و لعان کردند.
و در خبر دیگرى است: هلال بن امیّه به زنش نسبت زنا، با شریک بن سمحا داد[۱۵].
و از امام صادق علیه السّلام آمده است: هرگاه مردى به زنش نسبت زنا دهد لعان محقّق نمىشود تا این که مرد بگوید: من دیدم بین پاى زن مردى با آن زن زنا مىکرد[۱۶].
و از امام باقر علیه السّلام آمده است: امام پشت به قبله مىنشیند و آن زن و مرد را روبه قبله جلو خودش در محاذات یکدیگر مى نشاند و ابتدا به مرد خطاب مى کند و سپس به زن، اگر مرد دو یا سه بار خدا را شاهد گرفت ولى براى بار چهارم و نکول نمود به او حدّ زده مى شود، بین او و زنش جدایى افکنده نمى شود[۱۷].
در روایت به این مطلب اشاره شده که چون خداوند براى مرد مدخلى قرار داده که براى غیر او از پدر و فرزند و برادر و غیره شهادت او را خداوند چهار شاهد گرفتن خدا قرار داد تا به جاى چهار نفر شاهد باشد و اگر غیر از همسر چنین نسبتى را بدهد به او گفته مىشود: چه کسى تو را به آن مدخل کرد (اجازه داد) تا چنین چیزى را تو تنها ببینى؟ تو تهمتزنندهاى.
وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ مکرّر این طلب گذشت که مقصود از فضل رسالت و احکام آن و خود رسول است، مقصود از رحمت ولایت و آثار آن و على ولىّ اللّه است.
وَ أَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَکِیمٌ اگر نبود فضل و رحمت خدا و این که خداى تعالى توبهپذیر و حکیم است شما را رسوا مى کرد یا در عقوبت شما عجله مى نمود.
جواب شرط حذف شده تا حاکى از عقوبتى بزرگ باشد، گویا که عقوبت آنچنان است که ممکن نیست بر زبان جارى شود، نیز شنونده بتواند هر احتمال ممکن را در ذهن خود بدهد.
و نیز براى این است که خداى تعالى به روش و اسلوب خطابها و گفتگوهاى عرفى سخن مىگوید.
و در عرف کسى که خشمناک شود غضبش شدید گردد و به اوج خود برسد سخن را به اتمام نمىرساند و شدّت غضب او نمى گذارد و سخن به درازا بکشد بلکه بعضى از کلام و قسمتى از سخن را حذف مىکند اگر چه اصل غضب مقتضى طولانى شدن کلام و غلظت و شدّت آن است.
آیات ۱۱- ۲۰
[سوره النور (۲۴): آیات ۱۱ تا ۲۰]
إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ عُصْبَهٌ مِنْکُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَ الَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ (۱۱) لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً وَ قالُوا هذا إِفْکٌ مُبِینٌ (۱۲) لَوْ لا جاؤُ عَلَیْهِ بِأَرْبَعَهِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِکَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْکاذِبُونَ (۱۳) وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ لَمَسَّکُمْ فِیما أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذابٌ عَظِیمٌ (۱۴) إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِکُمْ ما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمٌ (۱۵)
وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهذا سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ (۱۶) یَعِظُکُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۷) وَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (۱۸) إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَهُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (۱۹) وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ (۲۰)
ترجمه:
(۲۴/ ۲۰- ۱۱)
کسانى که تهمت ناپاکى را در میان آوردند، جماعتى از شما هستند؛ آن را شرّى به زبان خویش مپندارید، بلکه [در نهایت] خیرى براى شماست؛ بر عهدهى هر یک از آنان سهمى از گناه است که مرتکب شده، کسى از آنان که عمدهى آن را دامن زد، عذابى سهمگین دارد.
چرا چون آن را شنیدید، مردان و زنان مؤمن در حقّ خویش گمان نیک نبردند و نگفتند که این تهمت آشکارى است.
چرا بر آن چهار گواه نیاوردند؛ پس چون گواهان را نیاوردند، اینان نزد خداوند دروغگو هستند.
و اگر در دنیا و آخرت بخشایش و رحمت الهى بر شما نبود در آنچه گفتوگو مى کردید به شما عذابى سهمگین مىرسید.
آنگاه که از زبان همدیگر فرا مى گرفتیدش و دهان به دهان چیزى را که به آن علم نداشتید، مى گفتید و آن را آسان [و ساده] مى پنداشتید، حال آن که آن نزد خداوند سترگ است.
و چرا چون آن را شنیدید نگفتید که ما را نرسد که دراینباره سخن گوییم، پاکا که تویى، این بهتانى بزرگ است.
خداوند اندرزتان مى دهد که اگر مؤمن هستید، هرگز مانند آن را تکرار مکنید.
و خداوند آیاتش را براى شما روشن مى گرداند و خداوند داناى فرزانه است.
کسانى که خوش دارند که بدنامى در حق مؤمنان شایع گردد، در دنیا و آخرت عذابى دردناک دارند و خداوند مىداند و شما نمى دانید.
و اگر بخشایش و رحمت الهى در حق شما نبود و این که خداوند رئوف [و] مهربان است [شما را سخت کیفر مىداد].
تفسیر
إِنَّ الَّذِینَ جاءُوا بِالْإِفْکِ لفظ «افک» بر وزن علم «افکا» با کسره اوّل و نیز با فتحه (بر وزن ضرب) به معناى دروغ گفتن مىباشد، مانند «افک» با تشدید؛ و «افکه عنه» بر وزن ضرب یعنى او را منصرف کرد و برگردانید، یعنى رأى او را برگردانید.
یعنى، کسانى که نظر دیگران را درباره پاکى کسى برگرداندند.
(عصبه) ضمیر «منکم» و «لکم» به جماعت و گروه برمى گردد، ممکن است به آوردن دروغ و دروغ گفتن برگردد که از جملهى «جاءُوا بِالْإِفْکِ» استفاده مى شود.
بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ تهمت زدن و دروغ گفتن آنان به ضرر شما نیست بلکه به نفعتانست، چه آن کفّارهى گناهان شما و موجب سبکى بارهاى سنگین شماست.
لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ هر مردى از آنان که تهمت و افترا مى بندد به مقدارى که تهمت زده گناه کسب مىکند.
زیرا بعضى از این گروه افترا مى بندد و مىداند که آن افترا و تهمت، است و برخى سخنى را با ظنّ و تخمین مى گویند، بعضى از باب تقلید، بعضى گوش فرا مى دهند و بعضى مى شنوند، که هر یک از اینان به اندازهى خودشان گناه کسب مى کنند.
وَ الَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ و در این میان کسى است که بالاترین گناه و بیشتر آن را کسب کرد، مانند عبد اللّه بن ابىّ سلول که در رأس اصحاب افک و دروغ بود به نحوى که مردم نزد او اجتماع مىکردند و به آنان از افک سخن مىگفت و تهمت را تکرار مىکرد و آن را بین مردم شایع مىساخت و مىگفت همسر پیامبرش با مرد اجنبى خوابیده و تا صبح با او بوده سپس آن مرد آمده و او را مىکشد و براى آن زن دلّالى مىکند، به خدا قسم آن زن از آن مرد نجات پیدا نمىکند و آن مرد نیز از آن نجات پیدا نمى کند.
بعضى گفتهاند: مقصود مطح بن اثاثه، برخى او را حسّان بن ثابت گفته اند.
و ممکن است مقصود از آیه این باشد که تکبّر کرد و از اطاعت و انقیاد رسول سر باززد و احترام رسول خدا را ننمود.
مِنْهُمْ براى این گروه تهمت زنند.
لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ در تفاسیر خاصّه و عامّه نقل شده که این آیات دربارهى عایشه نازل شده، سبب نزول آن این بوده که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در غزوهى بنى المصطلق او را با خود برد،رسول خدا هر وقت مى خواست یکى از زنانش را در غزوهاى با خود ببرد بین آنان قرعه مى انداخت.
پس از بازگشت از آن غزوه هنگامى که نزدیک مدینه رسیدند و اجازه حرکت داده شد عایشه بلند شد و راه رفت تا از لشگر جلو افتاد، وقتى قضاى حاجت نمود و کارش را تمام کرد به سوى کاروان حرکت کرد، پس دست به سینه اش زد دید گردنبندش نیست، جهت پیدا کردن گردنبندش دوباره برگشت و در طلب گردنبند مقدارى معطّل شد، جماعتى هم کجاوهى عایشه را حمل مى کردند آمدند و کجاوهى او را به دوش گرفتند و حرکت کردند و گمان مى کردند که عایشه گردنبندش را پیدا کرده و داخل کجاوه نشسته است، ولى وقتى عایشه به محلّ فرود لشگر رسید هیچ کس را آنجا ندید، نه صداکننده و نه خواب دهنده اى پس در همان منزلى که قبلا بود همانجا ماند به گمان این که جماعت خودشان مى فهمند که عایشه را گم کرده اند.
از سوى دیگر صفوان بن معطّل سلمى از پشت سر لشکر عایشه آمد و شب را در همان منزل به صبح رسانید و عایشه را شناخت، از شترش فرود آمد و عایشه را سوار کرد تا پیش لشگر آمدند و پس از این قضیّه منافقین تهمتها در حقّ عایشه گفتند،پس خداى تعالى این آیات را جهت تبرئهى عایشه نازل نمود[۱۸].
و از طریق خاصّه نقل شده که این دربارهى ماریهى قبطیّه نازل شده است که عایشه به او تهمت زده بود[۱۹].
از امام باقر علیه السّلام روایت شده که فرمود: وقتى ابراهیم فرزند رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از دنیا رفت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به شدّت اندوهناک شد، پس عایشه به او گفت: چه چیز تو را اندوهناک کرده است؟
او جز فرزند جریح چیزى نیست، پس رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله على علیه السّلام را به دنبال جریح قبطى درب بستان را زد، جریح نیز آمد تا در را باز کند، وقتى جریح على علیه السّلام را دید و خشم و غضب على علیه السّلام را درک کرد پشت بر در کرد و برگشت و درب بستان را باز نکرد.
پس على علیه السّلام به دیوار پرید و داخل بستان شد و به دنبال جریح رفت، جریح پشت به على نمود و فرار کرد، چون ترسید که على علیه السّلام به او برسد بالاى درخت خرما رفت و على علیه السّلام هم به دنبال او بالاى درخت رفت، وقتى جریح دید على به او نزدیک شد خود را از بالاى درخت به پایین انداخت و عورتش نمایان شد که ناگهان نه علامت مردان را داشت و نه علامت زنان را، پس على علیه السّلام به سوى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله برگشت و گفت: اى رسول خدا وقتى مرا براى کارى مى فرستى من باید مانند میخ گداخته شوم تا آن کار را انجام دهم، یا صبر و تأمّل نمایم؟ رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: بلکه صبر و تأمّل نما، على علیه السّلام عرض کرد: قسم به خداى که تو را به حقّ مبعوث نمود جریح نه علامت مردان را دارد و نه علامت زنان، پس رسول خدا فرمود: حمد خدایى را که از ما اهل بیت بدى را برگرداند[۲۰].
و حکایت نسبت دادن ماریه به نحو دیگرى نیز روایت شده است[۲۱].
لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً چرا وقتى آن تهمت را شنیدند مردان و زنان شوش در حق خودهایشان گمان خیر کردند؟! در این آیه موضوع سخن را از غایب به مخاطب کشاند تا این نکته را بفهماند که ایمان مقتضى ظنّ و گمان خیر به مؤمن است، چون ایمان به بعضى معناى اسلام مقتضى تسلیم و عدم استبداد به رأى پیروى نکردن به مقتضاى هواى نفس است، نیز مقتضى ظنّ تسلیم و انقیاد به مؤمنین است، با وجود ظنّ تسلیم به مؤمن دیگر ظنّ و گمان پیروى هواى نفس و فحشا باقى نمىماند.
و ظرف را «بأنفسهم» مقدّم نمود چون مقصود توبیخ و سرزنش کردن بر عدم ظنّ خیر هنگام شنیدن تهمت و افترا و در عین حال تشویق و تحریک بر ظنّ خیر است وگرنه در غیر زمان تهمت و افترا ظنّ و گمان خیر مسلّم و مفروغ عنه است.
مقصود از مؤمنین و مؤمنات صفوان و عایشه، یا ماریه و جریح است.
یا مقصود همهى مؤمنین است، مقصود از «أنفسهم» کسانى است که ذکر شد، از آنان با کلمهى «أنفسهم» تعبیر نمود تا مشعر به این باشد که شایسته است هر یک از مؤمنین به منزلهى نفس دیگرى باشد.
وَ قالُوا عطف بر «ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ» است، یعنى مؤمنان باید مى گفتند:
هذا إِفْکٌ مُبِینٌ لَوْ لا جاءُوا عَلَیْهِ بِأَرْبَعَهِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِکَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْکاذِبُونَ این تهمت آشکارى است چرا بر آن چهار گواه نیاوردند، چون گواهانی نیاوردند پس ایشان نزد خدا از دروغگویانند.
این جمله از تتمّهى مقول قول است، یا ابتداى کلام از جانب خدا است و اشاره به این است که هرگاه مدّعى بیّنهى بر ادّعاى خودش نداشته باشد نزد خدا دروغگو حساب مى شود و برآن حکم دروغ مترتّب مى شود.
وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ این کلمه را تکرار کرد چون جملهى اوّل در مورد نسبت زنا است که از ناحیهى زوج مى باشد، این جمله در قضیّهى خاصّى است و آن نسبت دادن به ماریه یا عایشه است که اگر بخشایش خدا در دنیا و آخرت نبود! لَمَسَّکُمْ فِیما أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذابٌ عَظِیمٌ براى این گونه تهمتهایتان عذاب سهمگینى مىرسیده که این قسمت آیه چون غضب مقتضى طولانى کردن کلام و شدّت و غلظت آن است، نیز تصریح به بزرگى عذاب و تصریح به این مطلب است که سبب این غضب و شدّت عذاب فرو رفتن در این افترا و بهتان است.
إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ هنگامى که آنان را با زبانهایتان قبول مىکنید، نه با دلهایتان، یعنى آن را بین خودتان مىگردانید بدون این که تحقیقى راجع به آن بعمل بیاورید، گویا که زبانهاى شما آن را مىگیرد و آنچه را که غیر شما آن را القاء مىکند مىپذیرد بدون این که ذوات و قلوب شما از آن اطّلاعى داشته باشد.
گفته مىشود: «تلقّى القول» یعنى آن را قبول کرد و پذیرفت و «تتلقّونه» با دو تاء خوانده شده که مطابق اصل باشد، «تلقونه» با تخفیف از «لقیه» به معناى تناول کردن باشد، «تلقونه» با کسرهى حرف مضارع از همین مادّه، «تلقونه» از «القاه» و «تلقونه» از «ولق» به معناى دروغ گفت، «تألقونه» از «ألق» به معناى دروغ گفت، «تثقفونه» از «ثقف» یعنى طلب کرد و یافت و «ثقفونه» از «وقف» به معناى پیروى و تبعیّت کرد … خوانده شده است.
وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِکُمْ ما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ با زبانهایتان مىگویید بدون این که دلهاى شما از آن اطّلاع داشته باشد و بر آن معتقد باشد.
وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً آن را آسان حساب مى کنید و گمان مى کنید گناه دنباله اى ندارد.
وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمٌ در حالى که آن نزد خدا بزرگ است.
بدان که زمانها شبیه هم هستند، حال اهل هر زمانى مشابه حال اهل زمان گذشته و آینده است.
زیرا که اهالى زمانهاى گذشته طبق آنچه که از سیرهى آنان به ما رسیده مانند اهل این زمان بودهاند، آنان خودشان را به دین نسبت مىدادند به جهت غرضهاى نفسانى، نه به جهت غایات انسانى، غیبت مىکردند و هر کس که داخل در دین مىشد تهمت مىزدند، از عیوب و اسرار تفحّص و تجسّس مىکردند، به همدیگر لقبهاى بد مىدادند، با آشکار شدن عیوب و بدیهاى برادرانشان خوشحال مىشدند، با آشکار شدن خوبى ها و محاسن برادرانشان ناراحت، که همهى این چیزها منافات با دین داشت، بلکه مناقض غایاتى بود که مقصود از دیندارى است.
وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهذا سُبْحانَکَ چرا وقتى شنیدید نگفتید که ما را نرسد که دراینباره سخن گوییم و چرا نگفتید خدا منزّه است، نگفتید «سبحانک» که تعجّب کنید از جرأت کردن بر مثل این گفتار، یا چرا خدا را تنزیه نکردید از این که همسر پیامبرش زناکار باشد.
زیرا که در فجور و زناى همسر رسول خدا براى مردم ناخوشایند مى شود، ناخوشایندى پیامبر براى مردم منافات با دعوت او دارد.
هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ خداوند شما را پند مى دهد و خیر شما را مى خواهد.
أَنْ تَعُودُوا براى این که دیگر آن را تکرار کنید، یا مبادا که به این گونه اعمال برگردید.
یا در این که عود کنید و دوباره از سر گیرید، یا این که خداوند با موعظه و نصیحت شما را از این که به این عمل برگردید منع مىکنید.
لِمِثْلِهِ أَبَداً تا چندى که در دنیا هستید مانند این چنین بهتانى را مبندید.
إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ اگر واقعا مؤمن هستید این شرط براى تحریک و تهیج است، که ایمان مقتضاى آن است که چنین سخنى در حقّ کسى که در دین او باشد تفوّه نکند.
وَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ یعنى خداوند علامات و آثار احکام را براى شما بیان مى کند.
ممکن است مقصود آیات تدوینى باشد که دلالت بر احکام تکلیفى قالبى و قلبى مى کند.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ خداوند آنچه را که براى شما شایسته است و آنچه را که شایسته نیست، آنچه را که بر افعال شما مترتّب است مىداند.
حَکِیمٌ براى شما حکمى را تشریع نمى کند، شما را از چیزى منع نمىکند مگر به جهت حکمتى که مقتضى آن حکم و منع باشد.
إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَهُ آنانى که دوست دارند که زنا و بدى شایع شود چه فاحشه عبارت از زنا یا هر چیزى است که قبح آن شدید باشد، یا هر چیزى است که خداى تعالى آن را نهى فرموده است؛ فِی الَّذِینَ آمَنُوا جار و مجرور متعلّق به «تشیع» است و معناى آن چنین است: کسانى که دوست دارند زنا یا سایر فواحش در بین مؤمنین زیاد شود، یا کسانى که دوست دارند ذکر فاحشه در بین مؤمنین زیاد شود.
و ممکن است «فِی الَّذِینَ آمَنُوا» ظرف مستقرّ و حال از «الفاحشه» باشد، معناى آیه این است: کسانى که دوست دارند فاحشهى ثابت بین مؤمنینى ظاهر و آشکار شود و ذکر آن زیاد گردد.
لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ مقصود از عذاب دنیا حدّى است که در شریعت براى او مقرّر شده است، یا مقصود عذاب هنگام احتضار، یا ترس از افتضاح و رسوایى، یا استیحاش و کناره گیرى مؤمنین از او است.
وَ اللَّهُ یَعْلَمُ خداوند مى داند که براى آنان در دنیا و آخرت عذاب است و لذا شما را از بازگشت به مانند چنین بهتان و افتراها منع مىکند.
وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ خداوند مىداند و شما نمى دانید، لذا شما دوست دارید و نمىترسید؛ این جمله معطوف بر جملهى «إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ» یا بر اسم «انّ» و خبر آن مىباشد و هر دوى آنان در مقام تعلیل قول خدا: «یَعِظُکُمُ اللَّهُ» مىباشد، یا جملهى «اللّه یعلم» جملهى حالیّه و مفید تعلیل است.
از امام صادق علیه السّلام آمده است: هر کس دربارهى مؤمن چیزى بدى را بگوید که دو چشمش دیده و دو گوشش شنیده پس او از کسانى است که خداوند دربارهى آنان فرموده: إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَهُ تا آخر آیه[۲۲].
از امام کاظم علیه السّلام روایت شده است: که به او گفته شد: از یکى از برادرانم به من خبرى رسید که من دوست نداشتم آن خبر را دربارهى آن برادر بشنوم، از خود او که سؤال مىکنم مطلب را انکار مىکند درحالىکه این خبر را گروهى ثقه و مورد اطمینان به من خبر دادهاند.
امام فرمود: گوش و چشمت را در مورد برادرت تکذیب کن، اگر نزد تو پنجاه قسامه شهادت دهند ولى آن برادرت چیز دیگرى بگوید تو او را تصدیق کن و آنان را تکذیب نما و چیزى شایع نساز که او را رسوا کنى و مروّت او را از بین ببرى که در این صورت از کسانى مىشویى که دربارهى آنان خدا فرموده: «إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ … تا آخر».
و از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله روایت شده است: هر کس فاحشه و کار زشتى را اشاعه دهد مانند کسى است که آن را شروع کرده است[۲۳].
وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ تکرار این کلمه اشاره به نهایت قبح این گفتار، غضب به خاطر آن گفتار است، اشاره به قبح دوست داشتن شیاع فاحشه بین مؤمنین است، حذف جواب در اینجا براى اشعار به شدّت قبح و شدّت غضب بر دوست داشتن اشاعه فاحشه است.
آیات ۲۱- ۲۶
[سوره النور (۲۴): آیات ۲۱ تا ۲۶]
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّیْطانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکى مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۲۱) وَ لا یَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ السَّعَهِ أَنْ یُؤْتُوا أُولِی الْقُرْبى وَ الْمَساکِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۲۲) إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ (۲۳) یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۲۴) یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ (۲۵)
الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ (۲۶)
ترجمه:
(۲۴/ ۲۶- ۲۱)
اى مؤمنان از گامهاى شیطان پیروى مکنید و هر کس از گامهاى شیطان پیروى کند [بداند که] او به ناشایستى و نابکارى فرمان مىدهد، اگر بخشایش و رحمت الهى در حق شما نبود، هیچ یک از شما هرگز پاکدل نمى شد، ولى خداوند است که هر کسى را بخواهد پاکدل مى سازد و خداوند شنواى داناست.
و متمکّنان و توانگران شما نباید سوگند بخورند که به خویشاوندان و بینوایان و مهاجران [بىچیز] در راه خدا بخشش نکنند؛ و باید که بگذارند و بگذرند؛ آیا دوست ندارید که خداوند از شما درگذرد؟ و خداوند آمرزگار مهربان است.
بى گمان کسانى که به زنان پاکدامن بى خبر مؤمن، تهمت زنا مى زنند، در دنیا و آخرت ملعونند و عذابى سهمگین [در پیش] دارند.
روزى که زبان و دست و پایشان بر آنان به کارهایى که کردهاند شهادت دهند.
در چنین روزى خداوند جزاى حقّانیّتشان را به تمام و کمال بدهد و بدانند که خداوند بر حق آشکار است.
زنان پلید براى مردان پلیدند و مردان پلید براى زنان پلید؛ و زنان پاک براى مردان پاکند و مردان پاک براى زنان پاک؛ اینانند که از آنچه [شایعه افکنان] در حقّشان مىگویند برى و بر کنار هستند، از مغفرت الهى و روزى ارزشمند برخوردارند.
تفسیر
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مؤمنین را مورد ندا قرار داد تا اظهار لطف به آنان کرده و به شنیدن خطاب ترغیب کند.
لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ در اشاعهى فاحشه و نسبت دادن فحشاء به بى گناه و با گناه پیرو لجام هاى شیطان نباشید، در سورهى بقره در ضمن آیهى لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ تحقیق خطوات گذشت.
وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّیْطانِ و هر کس پیرو لجامهاى شیطان باشد گمراه و شقى مى شود.
فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ که شیطان امر به فحشایى مىکند که در زشتى و قبح به نهایت رسیده است.
وَ الْمُنْکَرِ منکر چیزى است که عقل و عرف آن را خوب نمى دانند، آن چیزى است که در قبح و زشتى به نهایت نرسیده باشد.
وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکى مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً زکى یزکو زکاء یعنى نموّ کرد، مانند «أزکى» و «زکى الرّجل» یعنى صالح و متنعّم گشت و از کدورتها صاف شد، یعنى اگر بخشایش و رحمت الهى در حق شما نبود هیچ یک از شما هرگز پاکدل نمى شد.
وَ لکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ و لکن خداوند تزکیه مى کند کسى را که بخواهد، یعنى به سبب استعداد و آمادگى که از جانب قابل به سبب قول یا فعل او پدید مىآید، خدا آنان را تزکیه و پاک مى گرداند.
وَ اللَّهُ سَمِیعٌ و خداوند شنواى اقوال مقالى و حالى اوست.
عَلِیمٌ و خداوند به افعال و احوال و نیّتها و استعدادهاى باطنى که بر شخصى و غیر او ظاهر نیست دانا و آگاهست.
وَ لا یَأْتَلِ ألا، مانند «ضرب» و «الوّا» مانند «قعود» و «الیّا» مانند «مضىّ» و «ائتلى» یعنى کوتاهى کرد و کندى و تکبّر نمود، آلى، ائتلى یعنى سوگند یاد کرد.
و در نزول آیه گفته شده که گروهى از صحابه سوگند یاد کردند بر مردى که به چیزى از افک و بهتان تکلّم کند تصدّق ننمایند، با آنان مواسات و برادرى نکنند[۲۴].
بعضى گفته اند: آیه دربارهى ابى بکر و مسطح بن اثاثه نازل شده که پسر خالهى ابو بکر و از مهاجرین و از بدریّین بود، فقیر بود و نفقهى او را ابو بکر متحمّل مى شد و از رؤساى اصحاب افک و افترا بود، هنگامى که در افترا و بهتان فرورفت نفقهى او را قطع نمود و سوگند یاد کرد که به او نفعى نرساند، پس وقتى آیه:«و لا یأتل»[۲۵].
أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ السَّعَهِ نازل شد دوباره به دادن نفقه و مواصلت او بازگشت.
و مقصود از فضل گسترش و وسعتى است مازاد آنچه که انسان در در هزینه زندگى به آن احتیاج دارد او وسعت و سعه اعم است از آنچه که گفته شد و از آنچه که انفاق به نحو سعه و گستردگى به آن احتیاج دارد، یا یکى مخصوص به مال و دیگرى مخصوص به سعهى قلب از جهت علم و اخلاق است.
أَنْ یُؤْتُوا اگر خوشایندشان نباشد که بدهند، یا بنابراین که ندهند، یا در این که ندهند.
این معنا بنابراین است که «لا یأتل» به معناى سوگند نخورده باشد، اگر به معناى کوتاهى نکند باشد در تقدیر لفظ «فى» گرفته مى شود، یعنى صاحبان فضل کوتاهى نکنند در این که ندهند (ان تؤتوا به لفظ مخاطبهم خوانده شده یعنى در بخشیدن کوتاهى نکنید).
أُولِی الْقُرْبى وَ الْمَساکِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ به خویشاوندان خودشان یا خویشاوندان رسول صلّى اللّه علیه و آله و مسکینان و هجرت کنندگان در راه خدا، (یعنى سوگند بر امتناع نفقه نداشته باشند).
وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا و باید که عفو کنند و درگذرند و مکرّر گذشت که عفو عبارت از ترک انتقام است اعمّ از این که مقارن کینه و حقد قلب بر بدکار باشد یا نباشد، صفح عبارت از پاک کردن قلب از حقد و کینه است، لکن عفو و صفح مانند لفظ فقرا و مساکین است که هرگاه جدا شوند جمع مى شوند، هرگاه جمع شوند جدا مى شوند.
البتّه این آیه اشاره دارد به کیفیّت حسن عمل با بدکاره به ویژه طبق آنچه که از سبب نزول آیه نقل شده است؛ پس گویا که گفته است: گنهکار و بدکار را عفو نمایند و از او درگذرند.
حتّى و صاحبان فضل و ثروت در احسان به او اگر اهلیّت احسان را داشته باشد کوتاهى نکنند.
أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ آیا دوست ندارید که خدا از شما درگذرد ترغیب و تشویق به مراتب مذکور با بهترین وجه است، یعنى خداوند بدکار را مىبخشد، هر کسى که طالب غفران خدا است در عفو از گنهکار همانند خدا مىشود، که همانندى با صفت خدا بالاخره مورد بخشش خدا قرار مى گیرد.
وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ خداوند مىبخشد کسى را که بدکار را ببخشد، رحم مىکند به کسى که به بدکار احسان کند.
إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ البتّه کسانى که نسبت زنا مى دهند به زنان شوهردار مؤمنى که از آن نسبت غافل هستند.
لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ لعنت دنیا و آخرت و عذاب سخت براى آنان است و تکرار این آیه بدان جهت است که آیه اوّل براى بیان عقوبت صورى و حدود دنیوى است.
و این آیه براى بیان عقوبت اخروى و حدود باطنى است، نیز براى تنبیه و آگاه کردن بر بزرگى گناه است.
یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ لفظ «تشهد» با تاء و یا (یشهد) خوانده شده یعنى روزى که بر آنان گواهى مىدهند.
یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ در آن روز خداوند جزاى آنان را مىدهد و بدانند که خداوند بر حقّ آشکار است.
روایت شده که جوارح بر ضرر مؤمن شهادت نمىدهد، بلکه تنها شهادت بر کسى مىدهد که کلمهى عذاب بر او ثابت شده باشد[۲۶].
الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ مقصود از خبیثات (پلیدها) و طیّبات (پاکها) اقوال و گفتارهاى ناپاک و پاک است بدان قرینه که خبیثات و طیّبات به دنبال افک و افترا ذکر شده،یا مقصود اعمال خبیث و طیّب است اعمّ از آن که از سنخ افعال و اقوال باشد، یا از سنخ علوم و اخلاق و احوال، یا مقصود مطلق آن چیزى است که ناپاک و پاک نامیده شود خواه از سنخ اقوال باشد یا اوصاف، یا از سنخ ذوات باشد از قبیل خوردنىها و نوشیدنى ها و نگاه کردنى ها و مسکن و نکاح شدهها و اگر خبیثات تعمیم یابد شایسته است (خبیثین) نیز نسبت به مردان و زنان به طریق تغلیب و تعمیم یابد.
و از امام حسن مجتبى علیه السّلام وارد شده است: پس از آنکه با معاویه و اصحابش محاجّه نمود و از مجلس معاویه برخواست فرمود: الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ اى معاویه به خدا سوگند آن خبیثها تو و اصحاب و پیروانت هستید، «الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ» علىّ بن ابى طالب و یاران و شیعهى او هستند[۲۷].
أُولئِکَ یعنى صفوان و عایشه را و جریح و ماریه و امثال آن دو، یا مقصود این است که طیّبون و طیّبات یعنى مردان و زنان پاک مُبَرَّؤُنَ مِمَّا منزّه هستند از افک و بهتانى که مردم دربارهى آنان مىگویند.
یا مبرّا و منزّه هستند از آنچه که خبیثها مىگویند، یعنى از این که مانند قول آنان بگویند: یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ چون آنان طیّب و پاک هستند و مغفرت و رزق کریم نیز براى آنان مىباشد.
آیات ۲۷- ۳۴
[سوره النور (۲۴): آیات ۲۷ تا ۳۴]
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (۲۷) فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیها أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى یُؤْذَنَ لَکُمْ وَ إِنْ قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکى لَکُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ (۲۸) لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ مَسْکُونَهٍ فِیها مَتاعٌ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَکْتُمُونَ (۲۹) قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما یَصْنَعُونَ (۳۰) وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاَّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُیُوبِهِنَّ وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَهِ مِنَ الرِّجالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (۳۱)
وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى مِنْکُمْ وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ (۳۲) وَ لْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً حَتَّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ الَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتابَ مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِی آتاکُمْ وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِکْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۳۳) وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ آیاتٍ مُبَیِّناتٍ وَ مَثَلاً مِنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ وَ مَوْعِظَهً لِلْمُتَّقِینَ (۳۴)
ترجمه:
(۲۴/ ۳۴- ۲۷)
اى مؤمنان به خانه هایى جز خانه هاى خودتان وارد نشوید، مگر آن که آشنایى دهید و اجازه گیرید و بر اهل آن سلام کنید. این به خیر شماست، باشد که پند پذیرید.
پس اگر کسى را در آنان نیافتید، وارد آنان نشوید، تا آن که به شما اجازه داده شود؛ و اگر به شما گفته شد برگردید، برگردید که آن براى شما پاکیزه تر است، خداوند به آنچه مى کنید داناست.
بر شما گناهى نیست که وارد خانه هاى غیر مسکونى شوید که در آنجا کالایى از آن شما هست، خداوند آنچه آشکار مى دارید و آنچه پنهان مى دارید، مى داند.
به مردان مؤمن بگو دیدگانشان [از نظربازى] فروگذارند، ناموسشان را محفوظ بدارند، این براى آنان پاکیزهتر است؛ بى گمان خداوند به آنچه مى کنند آگاه است.
و به زنان مؤمن [هم] بگو دیدگانشان را فروگذارند و ناموسشان را محفوظ بدارند و زینتشان را جز آنچه از آن آشکار است، آشکار نکنند، روسریهایشان را بر گریبانهایشان بیندازند، زینتشان را آشکار نکنند مگر بر شوهرشان یا پدرشان، یا پدران شوهرشان یا پسرانشان، یا پسران شوهرشان، یا برادرشان یا پسران برادرشان یا پسران خواهرشان یا زنان [همکیش] شان، یا ملک یمینهایشان، یا غلامانى که نیازمند [به زن] نیستند، یا کودکانى که بر نهانیهاى زنان آگاه نیستند؛ و [بگو که] چنان پاى نکوبند تا زینتى که پنهان داشتهاند معلوم شود، و اى مؤمنان همگى به درگاه خداوند توبه کنید، باشد که رستگار شوید.
و بى همسران خویش و بردگان و کنیزکان صالح خویش را به همسرى [دیگران] دهید؛ [و] اگر تهیدست باشند خداوند از بخشش خویش آنان را توانگر مى گرداند، خداوند گشایشگر داناست.
و کسانى که اسباب زناشویى نمى یابند، پاکدامنى ورزند، تا آن که خداوند از بخشش خویش توانگرشان گرداند؛ و کسانى از ملک یمینهایتان که قصد باز خرید خویش را دارند، اگر در آنان خیرى سراغ دارید، آنان را بازخرید کنید؛ و به آنان [براى کمک به باز خریدشان] از مال الهى [سهمى از زکات] که به شما بخشیده است، ببخشید؛ و کنیزکانتان را اگر عزم پاکدامنى دارند، به فحشا وادار مکنید که بهرهى دنیوى به دست آورید؛ و هر کس ایشان را اجبار کند، بداند که خداوند با توجه به اکراهشان، آمرزگار مهربان است.
و به راستى به سوى شما آیاتى روشنگر نازل کرده ایم، مثلى از پیشینیانتان و پندى براى پرهیزگاران.
تفسیر
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ اى کسانى که ایمان آوردید داخل بیوت یعنى خانه هاى مسکونى نشوید! مگر خانه هاى خودتان.
حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا «استأنس» وحشت او از بین رفت، «استأذنه» یعنى طلب اجازه نمود، «استأنس» استعلام نمود، «استأنس» یعنى انسان طلب کرد.
به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله گفته شد: یا رسول اللّه استیناس چیست؟
فرمود: استیناس آنست که مرد با پاک شمردن، ستایش و بزرگ شمارى با اهل بیت سخن گوید و دلش انس بگیرد[۲۸].
که این معنا مناسب استیناس است که مقابل استیحاش یعنى آزردن و استعلام یعنى پرسوجو است.
و بعضى گفته اند: مردى به یکى از حجره هاى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله اطّلاع پیدا کرد.
پس رسول خدا در حالى که با شانه اى سرش را مى خاراند فرمود: اگر مى دانستم تو نگاه مى کنى آن را در چشمانت فرومى کردم[۲۹].
از این گفتار چنین برمى آید که در نگاه کردن هم باید اذن و اجازه به عمل آید.
وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها و بر اهل خانه سلام کنید، سلام کردن بیان بعضى از معانى استیناس و حکم دیگرى بر بعضى از معانى دیگر است.
ذلِکُمْ این استیناس یا داخل شدن به خانه در حالت انس و محبّت و اجازه خَیْرٌ لَکُمْ براى شما بهتر است، این مطلب را ما به شما گفتیم، یا این حکم را بر شما نازل کردیم.
لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ باشد که شما مصالح آن را متذکّر گردید.
فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیها أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها اگر کسى در خانه نیافتید داخل آن نشوید زیرا گاهى در خانه هاى غیر را چیزى یافت مى شود که اطّلاع بر آن بر شما جائز نیست و گاهى چیزى در آنجا است که صاحبخانه خوش ندارد دیگرى بر آن اطّلاع پیدا کند.
حَتَّى یُؤْذَنَ لَکُمْ وَ إِنْ قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا اگر به شما گفتند برگردید و داخل آن خانه نشوید که گاهى صاحبخانه در حالتى است که دوست ندارد دیگرى بر آن حالت اطّلاع حاصل نماید.
هُوَ أَزْکى لَکُمْ آن براى شما بانموّتر و صافتر و نافعتر است.
وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ پس اگر با طیب نفس برگشتند خداوند آن را مى داند و پاداش آن را به شما مى دهد.
لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ جواب سؤال مقدّر است یعنى در ورود به خانهاى ایرادى بر شما نیست.
أَنْ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ مَسْکُونَهٍ که داخل خانه هاى غیر مسکونى شوید بدون اجازه و سلام.
فِیها مَتاعٌ لَکُمْ در آن خانه هایى که در آن تمتّع و استمتاع شما است، یعنى از آنان بهره و لذّت مى برید.
در خبر آمده است که مقصود از آن خانه ها حمّامها و کاروانسراها و آسیابها و امثال آنان است[۳۰].
بعضى گفته اند: مقصود خرابه هایى است که انسان براى قضاى حاجت داخل آنان مىشود[۳۱].
و بعضى گفته اند: مقصود خانه هاى تجّار و صنعتگران است که در آنان براى معاملهى مردم باز است[۳۲].
و برخى آن را منازل مسافرین دانسته اند[۳۳].
حقّ این است که اگر مقصود از متاع تمتّع و بهره بردن باشد باید مراد از بیوت مطلق خانه هایى باشد که از طرف شارع یا مالک اجازه عمومى براى دخول در آنان داده شده است.
و اگر مقصود از متاع اجناسى باشد که از آن بهره برده مى شود منظور از خانه ها مطلق خانه هایى است که اجناس شما در آن قرار گرفته اعمّ از این که خانه هاى غیر مسکونى مملوک باشد یا غیر شما، یا مملوک غیر شما باشد ولى مسکونى براى شما و غیرش نباشد.
وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَکْتُمُونَ خداوند مى داند آنچه را که آشکار مى کنید و آنچه را که مخفى مى کنید از افعال و حالات و اخلاق و نیّتها و استعدادهایى که هنوز به آنان آگاه نشده اید.
پس خداوند داخل شدن شما در خانهى دیگران و نیّتهاى شما در دخول را مى داند، پس بدون اجازه داخل نشوید که در این صورت شما را به زنا یا قصد زنا متّهم مى کنند.
و نظر شما بر چیزى از حریم صاحبخانه نیافتد که در این صورت تحریک مى شوید و نمى توانید از زنا و فحشا خوددارى کنید.
و این معناى بر حذر داشتن انسان از چیزهایى است که انسان را در معرض تهمت و ریبه و تحریک قرار مى دهد.
زیرا خداى تعالى وقتى بر زن و مرد زناکار سخت گرفت و بر نسبت زنا دادن به کسى شدّت و غلظت به کار برد مؤمنین را از مواقع تهمت و ریبه و تحریک بر حذر داشت تا در ریبه و فحشاء قرار نگیرند، مستحقّ عقوبت فاحشه نشوند، مردم در بدگمانى و نسبت دادن زنا واقع نشوند تا مستحقّ عقوبت و کیفر تهمت و افترا زنندگان باشند.
همچنانچه به وسیلهى آیه بعدى مؤمنین را از چیزى که موجب ریبه و تحریک آنان یا دیگران باشد مانند نظر کردن خروج دیگران یا نظر کردن دیگران به خروج آنها بر حذر داشت و زنان را نیز از این کار و از آشکار کردن زینت خویش براى کسى که نظر با ریبه براى او جائز نیست بر حذر نمود.
قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ مکرّر این مطلب گذشت که خداى تعالى در امثال این موارد مقول قول را نمى آورد تا اشعار به این باشد که قول رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از جهت قوّت نفسش در مؤمنین مؤثّر است به نحوى که سبب چیزى مى شود که در ما بعدش مذکور است بدون این که در جزم جواب مقول اعتبار شود.
و «غضّ طرفه غضاضا» با کسره، «غضا و غضاضه و غضاضا» با فتحه، یعنى نگاهش را حفظ کرد، متحمّل سختى گردید، «غضّ من بصره» یعنى از او کم نمود و از قدرش کاست.
بعضى گفتهاند:لفظ «من» در اینجا زایده است، معناى آیه این است که چشمهایشان و نظرهایشان را از چیزى که نظر کردن به آن حلال و جائز نیست حفظ کنند و نگاه دارند.
یا از نگاه کردن به چیزى که شایسته نیست به آن نگاه کنند چشمان خود را حفظ کنند اعم از آن که عدم استحقاق نظر از باب حرمت باشد یا کراهت و ممکن است مقصود نظر کردن به ما سوى اللّه و آیات او باشد چنانچه مى آید.
وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ فروج خود را از نظر کسانى که نظرشان جائز نیست حفظ کنند، نگهدارند از کسى که نگاه کردنش بر او حلال نیست همان طور یک در خبرست[۳۴].
یا از مطلق نظر به فروج حفظ نمایند، خواه نگاهکنندهها خودشان باشند یا دیگران و خواه نظر حلال باشد یا غیر حلال.
بنابراین که نظر به فروج خودشان در مورد صاحبان فروج و نظر ازدواج به عورتهایشان مکروه باشد، امر مقدّر اعم از وجوب و استحباب باشد.
یا مقصود این است که فروج خود را از آمیزش با غیر حلال حفظ کنند، یا فروج خویش را از آمیزش با غیر حلال و از نظر غیر حلال نگهدارند.
یا مقصود این است که فروج خودشان را از نظر وطى به طور مطلق حفظ کنند.
بنابراین که حکم مربوط به کسانى باشد که با بیعت خاصّ ولوى بیعت کرده اند که در حقّ آنان وطى و نظر به فروج یا فروج را در معرض دید قرار دادن ممنوع باشد، چه حکم سالک الى اللّه حکم محرم است که تا سلوکش تمام نشود و از احرام به حجّهاى نفس حلال نمى شود، بر زنانشان نیز تمتّع از مردان و سایر لذّتهاى نفس حلال نمى شود، بلکه براى آنان التفات و توجّه به ما سوى اللّه و سواى خبر در مقصدى که دارند جائز نیست.
ذلِکَ أَزْکى لَهُمْ و این حفظ فروج براى آنان پاکیزهتر یا صالحتر یا بانموّتر است، چه آن به ریبه و تحریک و اشتغال به کارهاى لهو نفس دورترست.
إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما یَصْنَعُونَ خداوند به کارهاى آنان که نظر مىکنند یا نمىکنند آگاه است و بر حسب کارشان به آنان جزا و پاداش مىدهد.
وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَ این آیه نیز مجمل است و محتمل وجوهى است که همهى وجوه آن مراد است، زیرا ممکن است آشکار کردن زینت به آشکار کردن خود زینت براى کسى که محرم نیست و نظر او به جسد زنان جائز نیست تفسیر شود، ممکن است به آشکار کردن مواضع زینت تفسیر شود، چه خود زینت از چیزهایى است که براى اجانب و نامحرمان نظر کردن به آن جائز است، ممکن است به مطلق آشکار کردن زینت یا به مطلق آشکار کردن مواضع زینت تفسیر شود.
بدون این که ناظر و نظر کردن یا غیر حرام مورد توجّه و نظر باشد.
بدین معنا که خود آشکار کردن زینت به نحوى که اگر کسى به آن نگاه کند حرام است چه ناظرى نگاه بکند یا نگاه نکند.
این معنا بنابراین است که نهى مخصوص زنانى باشد که با بیعت خاصّ و لوى بیعت کرده و حکم آنها عدم التفات و توجّه به ما سوى اللّه است مادامىکه از سلوک و احرامشان محلّ نشوند، که در این صورت التفات و توجّه به زینت و آشکار کردن آن بر آنان حرام است.
إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها مگر آنچه که از زینت ظاهر شود که حلال است، مانند لباسى که ظاهر است، زینت جاهایى که استثنا شده، خود جاهایى که در زنان عورت نیست، مانند انگشتر و سرمه و بازگذاشتن و نمایان کردن دو گونه و دو کفّ و دست و دو پا.
بدان که نهى زنان از آشکار کردن زینت خود و نهى مردان از نظر کردن به زینت آنان براى آن است که زینت و آشکار کردن آن و نگاه مقدّمهى فساد و موجب ریبه و تردید و باعث فتنه است.
از نبىّ صلّى اللّه علیه و آله خطاب به على علیه السّلام وارد شده: یا على نگاه اوّل براى تو و حقّ تو است و بر تو جائز است، ولى نگاه دوّم به ضرر تو است و نباید محقّق شود، یعنى اگر با نظر اوّل آزمایش و امتحان شدى به نظر دوّم وعده داده مىشوى که وزر و وبال آن بر توست[۳۵].
در روایت دیگرى است: اوّلین نظر به زن براى شما است، پس آن را به نظر و نگاه دوّم نکشانید و از فتنه بپرهیزید[۳۶].
بنابراین اگر با نگاه کردن به صورت و دستها و پاها و زینت آنان از ریبه و بر فتنه افتادن ترسیده شود آشکار کردن آنان بر زن جائز نیست و نیز بر مرد جائز نیست که به آنان نظر کند.
و اگر از ریبه نترسید نظر کردن به غیر از زینت ظاهر مانند زینت باطن و مواضعى که استثنا نشده جائز مىشود، مانند سر و موى و ساق و ذراع در صورتى که زن از مسلمانان نباشد که داراى حرکت و رفعت است، مانند کنیزان بدویان و صحرانشینها که نمىتوانند خود را از بیگانگان حفظ کنند و براى معاشرین آنان ممکن نیست خود را از نگاه کردن به آنان حفظ نمایند.
و اختلاف اخبار ناظر به اختلاف احوال و اشخاص در ریبه و عدم ریبه و حرمت و عدم حرمت و امکان تحفّظ و نگهدارى خود و عدم امکان آن مى باشد.
وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَ لفظ «خمر» جمع «خمار» با کسره است که مانند «خمر» با سکون مى باشد، خمار مقنعهاى است که سر زن را مى پوشاند و بر دو طرف سر آویزان مى شود، زنها مقنعه هایشان را به پشتهایشان مى انداختند و صورتهایشان (گریبانهایشان) آشکار مى شد، پس خداى تعالى فرمود: مقنعه ها را بر اطرافشان بیندازند.
عَلى جُیُوبِهِنَ باید اطراف و سینه را با مقنعه بپوشانند تا سینهى آنان آشکار نشود که سینهى زنان شدیدترین چیزى است که موجب فتنه و تحریک مى شود.
وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَ و آشکار ننمایند آرایشهاى خود را تکرار این جمله به جهت تفصیل اجمال گذشته است.
إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَ مگر آن که زینت را براى همسرانشان آشکار سازند، که براى زینت جز براى آنان نبوده است، بلکه زنان مأمور به زینت و آشکار کردن آن براى همسرانشان هستند تا میل همسران را به سوى خود تحریک کنند.
أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَواتِهِنَ یا براى پدرانشان که ریبه و فتنه در مورد آنان متصوّر نیست و پدران شوهرشان، یا برادرشان، یا پدران برادرشان، یا پسران خواهرشان.
به امام باقر علیه السّلام نسبت داده شده که فرمود: زینت ظاهر عبارت از لباس و سرمه و انگشتر و خضاب دست و النگوست.
و زینت سه نوع است:
۱- زینت براى مردم.
۲- زینت براى محرم.
۳- زینت براى همسر امّا زینت براى مردم همان است که ذکر کردیم، امّا زینت محرم جاى گردنبند و بالاتر از آن است و جاى دستبند و پایینتر از آن و خلخال و پایینتر از آن مىباشد. و امّا زینت براى همسر همهى بدن است[۳۷].
و از نبىّ صلّى اللّه علیه و آله وارد شده است که فرموده: از گردن به پایین براى همسر است، از گردن به بالا براى فرزند و برادر است، براى کسى که محرم نیست چهار لباس است پیراهن بلند، مقنعه، چادر و شلوار[۳۸].
أَوْ نِسائِهِنَ مقصود زنان مؤمن است، چه اضافه به ضمیر «مؤمنات» به این معناست که این امر تنها به زنان مؤمن اختصاص دارد، بعد از اعتبار حیثیّت ایمان در اضافه معلوم مىگردد که مقصود از زنان زنانى هستند که متّصف بر وصف ایمان و مؤمن باشند، نه با قرابت و خویشى، که حیثیّت ایمان در قرابت و خویشى معتبر نیست، نه با مملوک بودن زنان که آن حیثیّت در مملوک بودن نیز نیست، همچنین مملوک را پس از آن ذکر مىکند.
از امام صادق علیه السّلام روایت شده که شایسته نیست زن مسلمان بین زنان یهودى و نصرانى خود را منکشف و بىحجاب نماید، زیرا آنان این موضوع را خصوصیّات بدن آن زن با همسرانشان در میان مى گذارند و به آنان تعریف مى کنند[۳۹].
أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَ یعنى کنیزان مسلمان یا غلام و بنده و کنیز، زیرا اشکالى ندارد که مملوک و بنده موى مولاى زن و ساق او را ببیند در صورتى که از فساد و فتنه در امان و مطمئن باشد، چنانچه در خبر است[۴۰].
و در خبر دیگرى است: براى زن جائز نیست که بندهاش به جایى از بدن او نگاه کند مگر این که مورد نگاه موها باشد در صورتى که عمدى در کار نباشد[۴۱].
«أو التّابعین» کسانى که شأن آنان این است که تابع باشند، مانند خادم و کلفت، زن و مرد سقّا و اجیر، پیرمرد و پیرزن، مرد و زن ابله، زن و مردى که احتیاج به ولىّ دارند و زن و مرد دیوانه.
غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَهِ و نیز کسانى که احتیاج به زن ندارند، یعنى نسبت به زنان شهوتى ندارند وگرنه براى آنان نظر به زنان جائز نیست، چنانچه آشکار کردن زینت براى آنان بر زنان جائز نیست.
مِنَ الرِّجالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ یا کودکانى که از عورتهاى زنان آگاهى ندارند:
یعنى از آن جهت که نگاه زنان آلت تمتّع است آگاهى ندارند، یعنى در آنان شهوت زنان نیست تا عورت از غیر عورت نزد آنان تمیز داده شود، لفظ «الطّفل» جنس در معناى جمع است، لذا آن را با جمع توصیف نمود.
وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَ چون از بیان آشکار کردن زینت آشکار نمودن آن بر چشمها به ذهن مىآید نه آشکار کردن آن بر گوشها لذا فرمود آنطور پاى بر زمین نزنند که صداى زینت مانند خلخال و غیر آن بگوش برسد.
لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَ و آنچه که از زینت مخفى کردند آشکار گردد، چه صداى خلخال و لباس از چیزهایى است که میل مردان را تحریک مىکند.
وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ وقتى زنان را از آشکار کردن لباس و زینت و بدن که مردان را تحریک مىکند نهى کرد به مردان نیز امر کرد از چیزى که آنان را تحریک مىکند روى برگردانند به پروردگارشان روى نمایند.
یا وقتى به مردان امر کرد چشمهایشان را بپوشند و فروج خویش را حفظ نمایند همچنین زنان را به این مطلب امر نمود.
به زنان و مردان همگى امر کرد از هر چیز که شهوت آنان را تحریک مىکند روى بگردانند و به خدا توجّه داشته باشند و به روش تغلیب[۴۲] فرمود: «توبوا» یعنى شما مردان و زنان به درگاه خدا توبه کنید.
جَمِیعاً لفظ «جمیع» اگر چه به معناى مجتمع است و لیکن براى محض تأکید عموم بدون اعتبار اجتماع در زمان حکم استعمال مىشود، لذا فرمود همگى شما در همه وقت،أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ اى مؤمنان توبه کنید، باشد که رستگار شوید.
لفظ «أیّها» در اینجا در مصاحف بدون الف اخیر به صورت «ایّه» نوشته شده، «ایّه المؤمنون» با فتحه و ضمّهى هاء خوانده شده، چه لفظ «هاء» را بعد از اسقاط الف به حرف آخر کلمه تشبیه کرده و بر آن حرکت ضمّهى منادى اجرا کردهاند.
و چون زنان و مردان مؤمن را امر به پوشاندن چشم و حفظ فروج نمود، این کار براى مجرّدین و کسانى که همسر اختیار نکردهاند دشوار بود خداى تعالى فرمود:
وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى لفظ «ایامى» مقلوب «ایایم» جمع «ایّم» با تشدید یا کسى است که همسر نداشته باشد مرد باشد یا زن، پس معناى آیه چنین مىشود: به مردانى که زن ندارند زن بدهید و زنانى را که شوهر ندارید امر به نکاح و اختیار همسر بکنید.
مِنْکُمْ در حالى که آن همسران از جهت ایمان از شما باشند که خطاب براى مؤمنین به عنوان ایمان است، مفهوم مخالف آن این است که مجرّدها با غیر خودتان از جهت ایمان نکاح نکنند، اعمّ از این که از حیث نسب و فامیلى از شما باشند یا نباشند.
وَ الصَّالِحِینَ مؤمنین، چه مراد از صلاح در اینجا اسلام است، یا مقصود باعفّتها است، که عفّت نیز صلاح نفس است.
مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ بندگان و کنیزان نیز اگر ازدواج کنند از ریبه و تحریک سالمتر و براى خدمت صالحتر مىشوند.
إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ ضمیر به «أیامى» فقط برمىگردد، یا به ایامى و صالحین بنا بر قول به تملّک بندگان و کنیزان.
یا بنابراین که مقصود بندگان و کنیزانى باشند که مولاهایشان آنان را آزاد کردهاند، خداوند مسلمانان را امر به تزویج آنان کرده، امر کرده که از جهت کنیز و بنده بودن به دماغشان برنخورد.
یا مقصود این است که اگر به سبب فشار شهوت و تجرّد (عزوبت) محتاج به همسر باشند نگران نباشند.
یا مقصود این است که اگر فقراى الى اللّه باشند و در خلاص و رهایى از کثرتها و بهرهمندى از توحید احتیاج به خدا داشته باشند نگران نباشند.
که یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ از فضل خودش آنان را از کثرتها بىنیاز مىکند، به نحوى که کثرتها نمىتوانند حجاب آنان باشند، خدا را در کثرتها مىبینند، که رفع حجاب کثرت اگر چه به سبب عزلت باشد آسانتر و مشاهدهى جمال توحید در وحدت کاملتر است.
و لکن کسى که کنارهگیرى کرده هر اندازه که به کثرتها به جهت ضرورت از باب این که محتاج به کثرتها خلق شده است مشغول گردد کثرتها حجاب واقع مىشوند بلکه ستر و پوشانیدن آنان قوىتر و شدیدترست؛ و لذا مىبینى که مرتاضهاى کنارهگیر و گوشهگیر موارد معاشرت با خلق را کمتحمّل مىکنند و امکان معاملهى با خلق و اقامت در بین آنان را ندارند.
وَ اللَّهُ واسِعٌ خداوند از توسعهى بر آنان عاجز نیست.
عَلِیمٌ و به علّتهاى پنهان دانا است و مىداند که نکاح سبب غنا و بى نیازى است اگر چه شما آن را نمى دانید، یا خداوند استعداد و صلاح هر کس را مى داند.
پس اگر بعضى را به سبب نکاح غنى و بى نیاز نکرد براى انسان است که استعداد او را مى داند و مى داند که صلاح او در فقر است، پس کسى نگوید که ما مى بینیم بعضى از نکاح کننده غنا و بى نیاز نشدند، یا خداوند به شما داناست و مى داند که نکاح فقر و حاجت شما را زیاد مى کند.
امّا بعد از نکاح به امر الهى فقر شما از بین مىرود.
در آیات فوق خداى تعالى وقتى حکم اولیاى مجرّدها و شرکاى آنان در ایمان را ذکر کرد حکم خود مجرّدها را بیان نمود به اضافه نوعى اشعار و اشاره به این که بر مؤمنین واجب است موانع نکاح بىهمسران را برطرف کنند در صورتى که مانع از طرف آنان باشد مانند به دماغ برخوردن و ملاحظهى هم شأن و همانند بودن در حسب و نسب و ملاحظهى فقر و عدم قدرت بر انفاق یا عدم قدرت بر زندگى کردن، یعنى این چیزها را ملاحظه نکنند، نه این که اسباب نکاح را تهیّه نمایند مانند صداق و نفقه و پوشاک.
پس فرمود: وَ لْیَسْتَعْفِفِ پس باید که مجرّدهاى زن و مرد عفاف به خرج دهند.
الَّذِینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً و کسانى که براى زنها و مردهایشان همسر پیدا نمىکنند و یا چیزى را که در نکاح به آن احتیاج دارند پیدا نمىکنند مانند صداق و نفقه و پوشاک و مسکن، یا اگر اولیا از نکاح منع کردند و آنان قدرت بر مخالفت اولیا نداشتند چنین اشخاصى باید عفاف داشته باشند.
حَتَّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ تا خداوند آنان را از فقر دنیا بىنیاز سازد، پس بیابند آنچه را که نکاح را بر آنان آسان سازد، یا خداوند آنان را از فقر و احتیاج به سبب یافتن همسر بى نیاز سازد.
پس براى خودشان همسر پیدا کنند، یا از فقر آنان را بى نیاز کنند بدین گونه که منع اولیا را برطرف نمایند، یا آنان را از نکاح بى نیاز سازد، بدین نحو که طبیعتهاى آنان تولید نطفه را فراموش کرده و حرارت نطفهى موجود را خاموش سازند، در نتیجه نه از دغدغه و وسوسهى نطفه اذیّت مىکشند، نه با پر شدن ظرف نطفه آزارى به آنان مىرسد.
یا بدین گونه که دلهاى آنان با حفظ عفّت به ملأ أعلى چنگ زده، نفوس آنان تابع ملأ اعلى گردد، پس چون مشغول طبیعت و لوازم آن و لذّتهاى آن نیستند.
مِنْ فَضْلِهِ خداوند آنان را از فضل و کرم خود از نکاح بى نیاز مىکند.
یا معناى آیه این است که مجرّدهاى زن و مرد که نکاح و آمیزش جنسى نمىیابند و همسر ندارند و از ترس فقر ازدواج نکردهاند عفاف به خرج دهند و عفّت نفس پیشه کنند تا خداوند با نکاح که مىترسیدند موجب فقر شود آنان را بىنیاز سازد.
بنابراین آیهى اوّل امر به مؤمنین و اولیا مجرّدها است به تزویج آنان، آیهى دوّم امر به مجرّدها است که تزویج نمایند.
چنانچه به امام صادق علیه السّلام در تفسیر این آیه نسبت داده شده که فرمود: تزویج بکنند تا خداوند از فضل خود آنان را بىنیاز سازد[۴۳].
و نیز از امام صادق علیه السّلام است: هر کسى از ترس عایلهمند شدن و فقر ازدواج را ترک کند به پروردگارش بدگمان شده است، چه خداى تعالى فرمود: إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ[۴۴].
و به نبىّ صلّى اللّه علیه و آله نسبت داده شده که فرمود: هر کس که فطرت مرا دوست دارد سنّت و روش مرا باید پیش بگیرد، از جملهى سنّت من نکاح است[۴۵].
و فرمود: اى گروه جوانان هر یک از شما صلاحیّت و آمادگى همسر گرفتن را دارد ازدواج کند که آن براى چشم پوشاننده تر و براى فرج حفظ کننده تر است، هر کس آمادگى ازدواج را ندارد و روزه بگیرد، که روزه براى او اخته کردن است[۴۶].
و «وجاء» که در روایت آمده است به معناى اخته کردن و قطع خایه هاى حیوان است که شهوت جماع را از او مى برد، در اینجا کنایه از قطع شهوت است.
و به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نسبت داده شده که فرموده: هر کس فرزندى بهم رساند و بتواند او را تزویج کند ولى تزویج نکند پس اگر امرى حادث شد و گناهى واقع شد هر دو در آن گناه شریکاند[۴۷].
و نیز به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نسبت داده شده که فرمود: چهار طایفه اند که خداوند آنان را از بالاى عرش خود لعنت مى کند و ملایکه اش بر آن آمین گویند:
۱- کسى است که خودش را در حصر و مضیقه بیاندازد و تزویج نکند و کنیز نخرد براى این که داراى فرزند نشود.
۲- مردى است که تشبّه به زنان پیدا مى کند و خود را شبیه زنان مى سازد در حالى که خداوند او را مذکّر آفریده است.
۳- زنى است که خود را شبیه مردان مى سازد در حالى که خداوند او را مؤنّث آفریده است.
۴- کسى است که مردم را گمراه کند و فریب دهد، به فقیر و مسکین گوید: بیا تا تو را چیزى دهم، وقتى فقیر مىآید مىگوید چیزى با خود ندارم، و به شخص نابینا مى گوید: از حیوان بر حذر باش در حالى که جلو او چیزى نیست، و کسى از او آدرس مى پرسد و او عوضى جواب مىدهد و او را گمراه مى کند[۴۸].
وَ الَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتابَ و کسانى از غلامان و کنیزان شما که قصد بار خرید خویش دارند زیرا لفظ «الکتاب» مصدر «کاتبه» از کتابت است که بین مولى و عبد یا کنیز یا کتاب و نوشتهاى مىگذارند که مشتمل بر مقدار مال الکتابه و مدّت و شروط کتابت مىشود، یا اسم است به معناى کاغذى که در آن نوشته مىشود یا به معناى اندازه، یا به معناى فرض و واجب است، یا مصدر از مجرّد یا مزید فیه از «کتاب» به یکى از دو معناى اخیر.
زیرا مولى و عبد مال الکتابه را اندازه مى گیرند و قرار آن را مى گذارند، یا مولى بر خودش و آزادى بنده اش را در مقابل اداى مال الکتابه واجب مىکند.
مِمَّا مَلَکَتْ از بندگان و کنیزان که آنان را مالک شده اند.
أَیْمانُکُمْ در «ممّا ملکت» لفظ «ما» آورد، نه «من» تا اشعار به این بوده باشد که بندگان و کنیزان از جهت مملوک بودن در حکم غیر ذوى العقول هستند.
فَکاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً با آنان مکاتبه نمایید اگر دانستید در آنان خیر وجود دارد، منظور از خیر مال یا حرفه یا قدرت بر کسب مال یا امین بودن است، تا کسب حرام مانند سرقت و سؤال و زنا انجام ندهند، یا در آنان صلاح دیدید تا از مال الکتابه فرار نکنند.
وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِی آتاکُمْ از مال الکتابه کم کنید، یا اى موالى آنچه را که از اقساط مال الکتابه گرفتید مقدارى به آنان ردّ کنید، یا از زکات به آنان بدهید تا کمک به اداء مال الکتابه باشد اى مولىها یا اى مؤمنین.
وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ و اى موالى کنیزان جوانتان را با اکراه به زنا وادار نکنید.
إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً[۴۹] اگر آن کنیزان اراده عفّت و تحصّن و تحفّظ دارند این جمله بیان وادار کردن و اکراه بر زنا است، چه اکراه محقق نمىشود مگر آن که آنان ارادهى تحصّن و تحفّظ داشته باشند.
علاوه بر این اگر مفهوم شرط قید باشد حجّت نیست.
لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَیاهِ الدُّنْیا با کسب آنان و گرفتن اجرت زنا زندگى عرضى دنیا را مىخواهید.
وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِکْراهِهِنَّ غَفُورٌ یعنى اگر توبه کنند خداوند بخشنده است، یا آن زشتى و شرمى را که لازمهى زنا است اگر چه زنا از روى اکراه باشد مورد بخشش خدا قرار مىگیرد، یا مقصود زشتى است که بعد از اکراه لازمهى زنا است در صورتى که به مقتضاى طبیعت زنان رغبت به زنا داشته باشند.
رَحِیمٌ خداوند به آن مردان یا به زنان رحم مىکند تا چه برسد به بخشش و مغفرت، این آیه چنین نیز خوانده شده است:
«فانّ اللّه من بعد اکراههن لهنّ غفور رحیم» با اضافهى لفظ «لهنّ».
وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ آیاتٍ مُبَیِّناتٍ و ما آیاتى که روشنکننده یا روشن هستند، بر شما فروفرستادیم.
لفظ «مبیّنات» با کسرهى یاء و فتحهى آن خوانده شده، فعلهاى «بان، أبان، بیّن، تبیّن، استبان» همه به صورت لازم و متعدّى استعمال مىشوند.
و معناى آیه این است: ما براى شما آیاتى فرستادیم که احکام یا مقاصد، یا حکمت و مصالح، یا براهین آن واضح و روشن است، یعنى مانند قضایایى است که قیاسات آن با خودشان است، یا صدق آن روشن است، مقصود از آیات از حیث معنا اعمّ از آیات تدوینى و تکوینى آفاتى و انفسى است از قبیل انبیا، اولیا علیهم السّلام و عقول و واردات آنان.
وَ مَثَلًا و حجّت یا حدیث یا شبیه به آن مِنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ از آنانى که پیش از شما بودند، و ممکن است مقصود از آیات آیات تدوینى و منظور از مثلا، علىّ علیه السّلام باشد.
یا مقصود از آیات محمّد صلّى اللّه علیه و آله و عقول است، چه محمّد صلّى اللّه علیه و آله از حیث نبوّت از جانب خدا نازل شده است و مقصود از «مثل»على علیه السّلام است، چه على علیه السّلام از حیث ولایت از جانب خدا نازل شده است و محمّد صلّى اللّه علیه و آله از حیث نبوّت آیهاى بلکه آیههایى از جانب خدا است و علىّ علیه السّلام از حیث ولایت شبیه همهى گذشتگان است.
وَ مَوْعِظَهً یعنى یادآورى و پند و ترغیب و تخویف و ممکن است آیات، مثل و موعظه اوصاف یک ذات باشند و مقصود على علیه السّلام باشد که او با اوصاف و اخلاق و علوم و مکاشفات و قدرت و تصرّفاتش آیههاى متعدّدى است که دلالت بر صفات حقّ اوّل تعالى مىکند در حالى که بیانگر ذات و صفات او است، چنانچه او مثل جمیع انبیا و اولیا گذشته و او با ذات و سایر صفاتش موعظه و پندى است.
لِلْمُتَّقِینَ بر پرهیزگاران، عبارت «للمتقین» جار و مجرور متعلّق به «موعظه» یا به «انزلنا» است، یا لام براى تبیین و ظرف مستقرّ، خبر مبتداى محذوف یا حال است، و علّت این که فرمود «للمتّقین» این است که غیر متّقین از آن آیات بهرهاى نمىبرند.
[۱] تفسیر الصافى ج ۳ ص ۴۵۲ و الکافى ج ۵ ص ۵۱۶ ح ۱
[۲] تفسیر الصافى ج ۳ ص ۴۵۲ و ثواب الاعمال ص ۱۳۵ ح ۱. تفخیم: بزرگ کردن. گرامى داشتن. بزرگ شمردن. فرهنگ عمید
[۳] تفسیر الصافى ج ۳ ص ۴۱۵ و تفسیر القمى ج ۲ ص ۹۶
[۴] تفسیر الصافى ج ۳ ص ۴۱۶ و الکافى ج ۵ ص ۳۵۴ ح ۱
[۵] تفسیر الصافى ج ۳ ص ۴۱۶
[۶] تفسیر الصافى ج ۳ ص ۴۱۷
[۷] لواط همجنسگرایى بین دو مرد و سحق همجنسگرایى بین دو زن است
[۸] تفسیر نور الثقلین ج ۳ ص ۵۷۳ ح ۲۹، المحاسن ص ۳۳۰ ح ۹۲ و علل الشرائع ج ۲ ص ۵۰۹ ح ۱
[۹] تفسیر نور الثقلین ج ۳ ص ۵۷۴ ح ۲۹ و علل الشرائع ج ۲ ص ۵۱۰ ح ۳
[۱۰] تفسیر نور الثقلین ج ۳ ص ۵۷۳ ح ۲۷
[۱۱] تفسیر البرهان ج ۳ ص ۲۱۴ الکافى ج ۷ ص ۲۴۱ ح ۷
[۱۲] تفسیر نور الثقلین ج ۳ ص ۵۷۳ ح ۲۸
[۱۳] البرهان ج ۳ ص ۱۲۵ و الکافى ج ۶ ص ۱۶۲ ح ۳
[۱۴] البرهان ج ۳ ص ۱۲۵
[۱۵] البرهان ج ۳ ص ۱۲۵
[۱۶] نور الثقلین ج ۳ ص ۵۷۷ ح ۴۹ و الکافى ج ۶ ص ۱۶۳ ح ۶
[۱۷] البرهان ج ۳ ص ۱۲۵
[۱۸] مجمع البیان ج ۸- ۷ ص ۱۳۰ و تفسیر البیضاوى ج ۲ ص ۱۱۹
[۱۹] تفسیر الصّافى ج ۳ ص ۴۲۳
[۲۰] نور الثقلین ج ۳ ص ۵۸۱ ح ۶۰ و تفسیر القمى ج ۲ ص ۱۰۰- ۹۹
[۲۱] البرهان ج ۳ ص ۱۲۷
[۲۲] نور الثقلین ج ۳ ص ۵۸۲ ح ۶۳
[۲۳] ثواب الاعمال ص ۲۹۵ ح ۱ و الصّافى ج ۳ ص ۴۲۶
[۲۴] تفسیر الصّافى ج ۳ ص ۴۲۶
[۲۵] مجمع البیان ج ۸- ۷ ص ۱۳۳
[۲۶] الکافى ج ۲ ص ۳۲ ح ۱
[۲۷] تفسیر الصافى ج ۳ ص ۴۲۸ و الاحتجاج ص ۲۷۸
[۲۸] مجمع البیان ج ۸- ۷ ص ۱۳۵
[۲۹] نور الثقلین ج ۳ ص ۵۸۶ ح ۸۰
[۳۰] البرهان ج ۳ ص ۱۲۹
[۳۱] مجمع البیان ج ۸- ۷ ص ۱۳۶
[۳۲] مجمع البیان ج ۸- ۷ ص ۱۳۶
[۳۳] مجمع البیان ج ۸- ۷ ص ۱۳۶
[۳۴] نور الثقلین ج ۳ ص ۵۸۹ ح ۹۶
[۳۵] تفسیر نور الثّقلین ج ۳ ص ۵۸۹ ح ۹۶
[۳۶] تفسیر الصّافى ج ۳ ص ۴۳۱
[۳۷] نور الثقلین ج ۳ ص ۵۹۲ ح ۱۱۹
[۳۸] تفسیر الصّافى ج ۳ ص ۴۳۰
[۳۹] تفسیر نور الثقلین ج ۳ ص ۵۹۳ ح ۱۲۳ و من لا یحضره الفقیه ج ۳ ص ۵۶۱ ح ۴۹۲۸
[۴۰] تفسیر نور الثّقلین ج ۳ ص ۵۹۲ ح ۱۱۴
[۴۱] تفسیر البرهان ج ۳ ص ۱۳۱
[۴۲] تغلیب: چیره گردانیدن. هرگاه خطاب متوجه مذکر و مؤنث هر دو باشد لفظ مذکر غالب است و باید آورده شود لذا هر کجا صیغه مذکر ذکر شده است شکل هر دو جنس است ولى صیغه مؤنث خاص مؤنث.
[۴۳] نور الثقلین ج ۳ ص ۶۰۰ ح ۱۵۴
[۴۴] مجمع البیان ۸- ۷ ص ۱۴۰- ۱۳۹
[۴۵] مجمع البیان ۸- ۷ ص ۱۴۰- ۱۳۹
[۴۶] مجمع البیان ۸- ۷ ص ۱۴۰- ۱۳۹
[۴۷] مجمع البیان ۸- ۷ ص ۱۴۰- ۱۳۹
[۴۸] مجمع البیان ۸- ۷ ص ۱۴۰- ۱۳۹
[۴۹] مفسّران از جمله شیخ طوسى، زمخشرى ابو الفتوح گفتهاند که شأن نزول آیه آن بوده است که عبد اللّه بن ابى شش کنیز داشت و آنان را به فحشا نشانده بود و از آنان باج مىگرفت« تا این که دو تن از آنان به حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله پناه بردند و این آیه نازل شد که اگر عزم پاکدامنى دارند به اکراه آنان را بر زنا وادار نکنند. که همین شرط باز جاى اشکال بوده است که شیخ طوسى مىگوید: این عبارت به صورت شرط است ولى در معناى شرط نیست.
زمخشرى مىگوید: اکراه بدون اراده تحصّن( عزم پاکدامنى) ممکن نیست( منظور این است که خودشان نخواسته بودند به زنا روآرند هرگز کسى را جرأت اجبار آنان نبوده است. ممکن است آنان خود را متمایل نشان مىدادند و فعلى که قبول زناست انجام مىدادند. چرا اگر واجب بود باید به نزاع و درگیرى و شکایت مىانجامید)
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۱۰، ص: ۳۳۴