ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه»سوره النمل ۴۵-۹۳
آیات ۴۵- ۵۳
[سوره النمل (۲۷): آیات ۴۵ تا ۵۳]
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذا هُمْ فَرِیقانِ یَخْتَصِمُونَ (۴۵) قالَ یا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّیِّئَهِ قَبْلَ الْحَسَنَهِ لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (۴۶) قالُوا اطَّیَّرْنا بِکَ وَ بِمَنْ مَعَکَ قالَ طائِرُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ (۴۷) وَ کانَ فِی الْمَدِینَهِ تِسْعَهُ رَهْطٍ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ (۴۸) قالُوا تَقاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَیِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِیِّهِ ما شَهِدْنا مَهْلِکَ أَهْلِهِ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (۴۹)
وَ مَکَرُوا مَکْراً وَ مَکَرْنا مَکْراً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۵۰) فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ مَکْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِینَ (۵۱) فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ خاوِیَهً بِما ظَلَمُوا إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (۵۲) وَ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ (۵۳)
ترجمه
و به راستى به سوى قوم ثمود، برادرشان صالح را فرستادیم، که خداوند را بپرستید، آنگاه به دو گروه ستیزهجو تقسیم شدند.
صالح گفت:
اى قوم من چرا عذاب را پیش از رحمت، به شتاب مىطلبید؟ چه را ازخداوند آمرزش نمىخواهید؟ باشد که مشمول رحمت شوید.
گفتند: ما به تو و همراهانت فال بد زدهایم. گفت: فال بد شما با خداست، بلکه شما قومى هستید که در معرض آزمونید.
و در شهر نه تن بودند که در آن سرزمین به فساد مىپرداختند و هیچ کار شایسته اى نمى کردند.
گفتند: به خدا هم قسم شوید، بر او و خانوادهاش شبیخون مىزنیم، سپس به خونخواهش مىگوییم که ما در کشتار خانوادهاش حاضر و ناظر نبودهایم و ما راست گوییم.
و سخت مکر ورزیدند و ما نیز سخت مکر در میان آوردیم و آنان در نمى یافتند.
پس بنگر که سر انجام مکرشان چگونه بود که ما ایشان و قومشان را همگى، نابود کردیم؟
این است خانههایشان که به خاطر ستمى که ورزیدند [خاموش و] خالى است، بى گمان در این براى اهل معرفت مایهى عبرتى هست.
و کسانى را که ایمان آوردند و پروا و پرهیز ورزیدند نجات دادیم.
تفسیر
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذا هُمْ فَرِیقانِ یَخْتَصِمُونَ چون به قوم ثمود برادرشان صالح را فرستادیم که خدا را عبادت کنند، آن قوم دو گروه شدند، گروهى مؤمن، گروهى منکر که با هم ستیزه مى کردند.
قالَ پس از آن که قوم صالح به او گفتند: اگر راست مىگویى آنچه را که به ما وعده مىدهى بیاور صالح به آنان گفت:
یا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّیِّئَهِ اى قوم چرا به عذاب عجله مىکنید؟! قَبْلَ الْحَسَنَهِ قبل از سؤال رحمت، لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ چرا از کارى که کردهاید طلب مغفرت را نمىکنید؟! اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ شاید شما مورد رحم خدا قرار گیرید.
قالُوا اطَّیَّرْنا گفتند: ما با وجود تو به شومى گرفتار آمده ایم.
بِکَ وَ بِمَنْ مَعَکَ از وقتى که تو ادّعا کردهاى آنچه را که ادّعا به همراه دارى و دین جدیدى آوردهاى ما به قحطى، خشکسالى و امراض گرفتار آمدهایم و این جز شومى دین جدید تو نیست.
در سورهى اعراف وجه اطلاق تطیّر بر تشأم و شومى گذشت.
قالَ صالح گفت: طائِرُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ سبب خیر و شرّ شما نزد خدا موجود است.
بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ بلکه شما قومى هستید که با خیر و شرّ امتحان مىشوید شاید متذکّر گردید که این شومى و بدبختى به سبب شومى اعمال شماست، پس باید به خدا پناه ببرید و رسول او را تصدیق نمایید.
یا معناى آیه این است که شما قومى هستید که به علّت شومى و بدى اعمالتان با این بلا یا عذاب مى شوید.
وَ کانَ فِی الْمَدِینَهِ در شهر صالح علیه السّلام تِسْعَهُ رَهْطٍ نه گروه بودند.
لفظ رَهْطٍ با سکون و حرکت قوم و قبیلهى مرد مىباشند که از سه نفر یا هفت نفر تا ده نفر یا کمتر از ده نفر مىباشند، این لفظ مفردى از لفظ خودش ندارد، این گروهها از اشراف قوم صالح بودند و کسانى بودند که در پى کردن ناقه (شتر ماده) سعى مى کردند.
یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ آن گروهها در زمین افساد مىکردند، یعنى در زمین شهر خود و حومهى آن، زمین عالم صغیرشان به تباهکارى مى پرداختند.
وَ لا یُصْلِحُونَ و اصلاح نمىشدند تا افسادشان را جبران بکند.
قالُوا تَقاسَمُوا بِاللَّهِ همگى هم قسم شدند و سوگند به خدا خوردند که هیچ کس تخلّف نکند.
لفظ تَقاسَمُوا امر است و مقول قول، یا ماضى است و بدل از قالُوا یا حال از فاعل قالُوا است.
لَنُبَیِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ شب بر او و خانوادهاش وارد شده، او و خانوادهاش را مى کشیم.
ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِیِّهِ سپس به ولىّ دمّ و صاحب خون او مىگوییم که ما او را نکشته ایم.
هر دو فعل لَنُبَیِّتَنَّهُ و لَنَقُولَنَ با نون و فتحهى آخر و با تا و ضمّهى آخر خوانده شده است.
ما شَهِدْنا مَهْلِکَ أَهْلِهِ و سپس مىگوییم: ما هلاکت خانوادهاش، یا وقت یا مکان هلاکت شان را ندیدهایم یعنى ما اصلا اطّلاع نداریم تا چه برسد به این که ما متصدّى قتل و کشتن باشیم، چرا گفتند: ما خبر از هلاکت اهل صالح نداریم و نگفتند خبر از هلاکت خود صالح نداریم؟ تا اشعار به این باشد که هلاک شدن صالح دشوارتر از هلاک شدن اهل اوست و کسى که هلاک شدن اهل او را شاهد نباشد به طریق اولى هلاکت خود او را شاهد نمى شود.
یا خواستند توریه کنند و مقصودشان این بود که ما شاهد هلاکت اهل او تنها نبودهایم، بلکه شاهد هلاکت او و اهلش همگى با هم بودهایم و لذا گفتند: وَ إِنَّا لَصادِقُونَ و ما از راستگویانیم! وَ مَکَرُوا مَکْراً وَ مَکَرْنا مَکْراً فعل خدا را مکر نامیدن یا از باب صنعت مشاکله است، یا از باب تشبیه به مکر بندگان وگرنه مکرکننده از آن جهت مکر مىکند که از آشکار کردن و اعلان بدى و اسائه عاجز است و اسائه و بدى را مخفى کرده و تظاهر به ارادهى احسان مىنماید تا به این وسیله بتواند اسائه و بدى کردنش را انفاذ کند و خداى تعالى از انفاذ و اجرا مراد و مقصودش عاجز نیست تا آن را مخفى سازد.
وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ و آنان جزاى بدى کردن پنهانى ما را احساس نمى کنند.
فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ مَکْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ بنگر سر انجام مکرشان چگونه بود؟! ما آنها و قومش را نابود کردیم.
لفظ أَنَّا با کسرهى همزه خوانده شده تا استیناف باشد، بدین گونه که جواب سؤال مقدّر قرار داده شود، با فتح همزه خوانده شده بنابراین که بتقدیر لام یا باء یا فى باشد، یا بدل از اسم کانَ یا خبر کانَ باشد، در این صورت لفظ کَیْفَ حال مىشود، یا بنا بر آن که أَنَّا دَمَّرْناهُمْ خبر مبتداى محذوف باشد.
أَجْمَعِینَ بعضى گفتهاند: صالح در بلاد ثمود مسجدى در درّهاى داشت که در آنجا نماز مىخواند، به قومش پس از سه روز وعدهى نزول عذاب داده بود، آن نه گروه گفتند: صالح گمان مىکند بعد از سه روز از دست ما راحت خواهد شد، ما زودتر به شعب آن درّه مىرویم و قبل از سه روز از او و اهلش راحت مىشویم.
پس به آن درّه رفتند تا صاح را بکشند که سنگ روى آنان افتاد و در آن درّه را بست و همگى هلاک شدند و بقیّهى قوم صالح نیز در جاهاى خودشان با صیحه هلاک شدند.
فَتِلْکَ بُیُوتُهُمْ خاوِیَهً ویران شد، لفظ خاوِیَهً از (خوى الدار) با کسرهى عین و فتحهى آن یعنى خانه خالى شد، یا از (خوت) مفتوح العین فقط و بعضى گفتهاند: آن خانهها در (وادى القرى) بین مدینه و شام بود.
بِما ظَلَمُوا هلاکت آن قوم به سبب ظلم آنان بود و این آیه دلالت بر آن دارد که ظلم و ستم خانه ها را خراب مىکند.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ نشانه و آیت براى گروهى است که خرابى خانهها را مىدانند، یا داستانهاى آنان را مىدانند، یا داراى علم و عقل هستند.
وَ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا آنان که ایمان به صالح یا به خدا آوردند آنها را نجات دادیم، وَ کانُوا یَتَّقُونَ خوى و عادت آنان تقوى شد، زیرا متخلّل شدن لفظ (کان) مفید این معناست، بعضى گفته اند:
آنان چهار هزار نفر بودند که صالح علیه السّلام آنان را به حضرموت برد و آنجا [حضرموت] نام گرفته چون صالح وقتى داخل آنجا شد مرد.
آیات ۵۴- ۵۸
[سوره النمل (۲۷): آیات ۵۴ تا ۵۸]
وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَهَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (۵۴) أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَهً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (۵۵) فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ یَتَطَهَّرُونَ (۵۶) فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرِینَ (۵۷) وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ (۵۸)
ترجمه
(۲۷/ ۵۸- ۵۴)
و نیز لوط را [فرستادیم] که به قومش گفت آیا دیده و دانسته مرتکب [عمل] ناشایسته مى شوید؟
آیا شما از روى شهوت، با مردان به جاى زنان مى آمیزید؟
آرى شما قومى ندانمکار هستید. اما پاسخ قوم او جز این نبود که مى گفتند خاندان لوط را از شهرتان برانید که ایشان مردمى منزّه طلب هستند.
آنگاه او و خانوادهاش را نجات دادیم، مگر زنش را که جزو واپسماندگان تعیینش کرده بودیم.
و بر آنان بارانى سخت [از سنگ] باراندیم، باران [بلاى] هشداریافتگان چه بد است.
تفسیر
وَ لُوطاً عطف بر مجموع إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً است.
إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَهَ منظور از فاحشه لواط است.
وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ در حالى که شما افرادى آگاه و بینا هستید، یا قبح و زشتى این کار را مىدانید، یا در حالى که همدیگر را در حال انجام کار مىبینید.
أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَهً مِنْ دُونِ النِّساءِ بدل تفصیلى از قول خدا: أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَهَ است.
یعنى عمل فاحشه و زشت شما این است که به جاى شهوترانى با زنان به مردان مىآمیزید.
بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ شما مردمى هستید که کار نادانان را مىکنید، یا قبح و زشتى این کارها و سر انجام بدش را نمىدانید، یا قیامت و دار آخرت را نمىدانید و شما صاحبان جهل و نادانى هستید.
فَما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ یَتَطَهَّرُونَ چون جوابى با دلیل و برهان نداشتند آنها را تهدید به قتل و اخراج کردند، چون لوط از اهل قریهى آنان نبود گفتند او را بیرون کنید و علّت اخراج را پاکى آل لوط از مانند افعال آنها ذکر کردند.
فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرِینَ وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ و اهلش را نجات دادیم مگر زنش را که از اهل عذاب قرار دادیم و آن زن در بین آنان باقى ماند.
بر آنان باران عجیبى باراندیم و آن بارانى از سنگ بود.
آیات ۵۹- ۶۱
[سوره النمل (۲۷): آیات ۵۹ تا ۶۱]
قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِینَ اصْطَفى آللَّهُ خَیْرٌ أَمَّا یُشْرِکُونَ (۵۹) أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَهٍ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ یَعْدِلُونَ (۶۰) أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً وَ جَعَلَ لَها رَواسِیَ وَ جَعَلَ بَیْنَ الْبَحْرَیْنِ حاجِزاً أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۶۱)
ترجمه
(۲۷/ ۶۱- ۵۹)
بگو سپاس خداوند را و سلام بر آن بندگانش که ایشان را برگزیده است، آیا خداوند بهتر است یا آنچه برایش شریک مىآورند؟
یا کیست که آسمانها و زمین را آفریده است و از آسمان براى شما آبى فروفرستاده است و بدان باغهاى خرم رویاندهایم که شما نمىتوانید درختانش را برویانید؟ آیا در جنب خداوند خدایى هست؟ حقّا که آنان قومى کژرو هستند.
یا کیست که زمین را قرارگاه ساخت و در میان آن جویبارها پدید آورد و براى آنان کوههاى استوار آفرید و بین دو دریا برزخى قرار داد، آیا در جنب خداوند خدایى هست؟ حقّا که بیشترینهى آنان نمىدانند.
تفسیر
قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ پس از آن که داستانهاى انبیا و آنچه که مخصوص به آنان بود از نشانهها و آیات دالّ بر صدق نبوّتشان و قدرت و حکمت خدا در یارى دادن و پیروز کردنشان بر دشمنانشان … ذکر نمود رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را امر به شکر کرد، سپاس بر نعمتهایى که خداوند به رسولانش داده است، چون نعمت دادن به رسولان مقدّمهى ارسال و انعام بر رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم است.
وَ سَلامٌ عطف بر الْحَمْدُ لِلَّهِ است، یعنى پس از ستایش خدا بگو: سلام بر بندگان خدا.
عَلى عِبادِهِ الَّذِینَ اصْطَفى سلام بر بندگان خدا که خداوند آنها را انتخاب و اختیار کرد.
چون دانستى که خداوند آنان را از بین بندگان مخصوص گردانیده و با تحیّت خواصّ بندگان تحیّت گفت، یا جمله مستأنف از جانب خداست تا تحیّت بر رسولان و فرستادگانش باشد.
آللَّهُ خَیْرٌ أَمَّا یُشْرِکُونَ آیا خدا بهتر است یا چیزهایى که قومهاى رسولان شریک خدا قرار مىدهند، مانند بتها و ستارگان و گوساله و ملائکه و شیاطین و هواها.
أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لفظ (أم) منقطعه و متضمّن استفهام است و (من) موصوله و بدل از اللَّهِ است.
چون مقصود الزام آنان بر این مطلب است که خداوند بهتر از شرکاست و آنان در ترجیح و اختیار غیر خدا بر خدا سفیه هستند، از سوى دیگر ما بعد (أم) در فقرههاى بعدى واضحتر و رساتر در این معناست از قول خدا: آللَّهُ خَیْرٌ أَمَّا یُشْرِکُونَ اضراب نمود و فرمود: خَیْرٌ أَمَّا یُشْرِکُونَ أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ و ممکن است لفظ (من) استفهامیّه، (أم) منقطعه که متضمّن استفهام نباشد و کلام مستأنف باشد.
وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ و براى شما از آسمان آب فرستاد که با آن باغها و بستانها رویاندهایم.
ذاتَ بَهْجَهٍ که داراى منظرهى زیبا و خرّم و خوبند که موجب سرور و شادى مىگردد.
این که از صیغهى غایب أَنْزَلَ به متکلم فَأَنْبَتْنا پرداخت، از این رو است که رویاندن دانهها و مغزها و رگ و ریشهها که جماد هستند و نموّ دادن آنها و بیرون آوردن برگها و شاخهها و میوهها بدون حضور خدا و اسباب غیبى از عهدهى اسباب طبیعى خارج است و نیز براى اشاره به این است که نظرکننده به اسباب باید نظرش به اسباب طورى باشد که از اسباب به مسبّب الاسباب منتقل شود، که هرگاه به یک یا دو سبب نظر افکند باید به مسبّب منتقل شود و مسبّب نزد او مجسّم و حاضر گردد.
ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها شما نمىتوانید درخت آن را برویانید اگر چه در نهایت اهتمام و در غایب تدبیر و تربیت باشید، زیرا اگر تردّد شب و روز بر آنها نباشد و گرماى آفتاب و سرماى شب بر آن نخورد نمىروید و نموّ نمىکند.
و آوردن لفظ کانَ در امثال این موارد براى نفى صحّت و امکان است، یعنى نه صحیح است و نه ممکن.
أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ آیا با خداى تعالى إله و خدایى هست از چیزهایى که آن را خدا مىشمارند؟! بَلْ بلکه با او اله و خدایى نیست، پس آنان هُمْ قَوْمٌ یَعْدِلُونَ قومى هستند که غیر خدا را معادل خدا قرار مىدهند، یا از حقّ عدول مىکنند.
أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً یا چه کسى زمین را ساکن و ثابت قرار داده که بتوانید در آن زندگى کنید و تحصیل امور معیشت نمایید.
وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً و نهرهایى در زمین قرار داده که آنها عمدهى اسباب معیشت شما هستند.
وَ جَعَلَ لَها رَواسِیَ و کوهها در زمین برافراشت تا به سبب آن جریان نهرها و تولید آبها ممکن شود و با آن کوهها زمین ساکن و آرام گردد.
این معنا بر حسب تنزیل است و معناى آیه بر حسب تأویل این است که شما صاحب خیر و شرّ و کم و زیاد نمىشوید مگر با وجود سبب کوهها و اگر آب کوهها نباشد همه فانى مىشوند و ذرّهاى از ذرّات باقى نمىماند.
وَ جَعَلَ بَیْنَ الْبَحْرَیْنِ حاجِزاً بین دو دریاى شور و شیرین حاجزى گذاشت تا مانع از اختلاط آب شیرین و شور باشد و بر حسب تأویل یعنى بین عالم شرور و عالم نور حاجز قرار داد که مانع از اختلاط عالم زور و باطل است که شما و عالم شما را فاسد مىسازد و در سورهى فرقان بیان دو دریا و حاجز بین آن دو گذشت.
أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ بیشتر آنان علم ندارند و ملحق به چهارپایان هستند یا بیشتر آنان خدا و صفات خدا را نمىدانند.
آیات ۶۲- ۶۶
[سوره النمل (۲۷): آیات ۶۲ تا ۶۶]
أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِیلاً ما تَذَکَّرُونَ (۶۲) أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَنْ یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ تَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ (۶۳) أَمَّنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۶۴) قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ ما یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ (۶۵) بَلِ ادَّارَکَ عِلْمُهُمْ فِی الْآخِرَهِ بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْها بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ (۶۶)
ترجمه
یا کیست که دعاى درمانده را چون بخواندش، اجابت مىکند، بلا را مىگرداند و شما را جانشینان [پیشینیان بر] روى زمین مىکند؟ آیا در جنب خداوند خدایى هست؟ چه اندک پند مىگیرید.
یا کیست که شما را در تاریکیهاى خشکى و دریا راه مىنماید و کیست که بادها را پیشاپیش [باران] رحمتش مژده بخش مىفرستد؟ آیا در جنب خداوند خدایى هست؟ خداوند فراتر است از آن که شریکش مىگیرند.
یا کیست که آفرینش را آغاز مىکند، سپس آن را باز مىگرداند؟ و کیست که شما را از آسمان و زمین روزى مىدهد؟ آیا در جنب خداوند خدایى هست؟ بگو اگر راست مىگویید برهانتان را بیاورید.
بگو هر آن کس که در آسمانها و زمین است جز خداوند غیب نمىداند، و [ایشان] نمىدانند که چه هنگامى برانگیخته مىشوند؟
یا مگر عملشان در [بارهى] آخرت به کمال است [؟!]، بلکه ایشان از آن در شک هستند، [و] بلکه از [درک] آن کور دل هستند.
تفسیر
أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ بدان که انسان از اوّل استقرار مادّهاش در مقرّ خود (رحم) بالفعل جماد است، بالقوّه نزدیک به فعل نبات، بالقوّه دور حیوان است و در نسبت دورتر و بالقوّه دورتر انسان طبیعى ملکى است و از آن هم دورتر انسان ملکوتى و جبروتى است.
و لکن فطرت انسان در آن حال مقتضى استقرار در رحم و تغذیه از خون و سایر رطوبتهاى رحم است، که به رحم مىچسبد و از رطوبتهاى آن استفاده مىکند.
سپس نبات بالفعل، سپس حیوان بالفعل مانند حیوان بودن کرمهاى خاکى مىگردد، تا آن که متولّد مىگردد، و حیوان بالفعل و انسان ملکى بالقوّه مىشود تا آنگاه که به مقام تمیز و مراهقه مىرسد که در این هنگام انسان ضعیف بالفعل مىشود و هم چنین شیطنت او در این هنگام ضعیف است و قوّهى شهوى و غضبىاش قوى است به نحوى که بر انسانیّت و شیطانیّت غالب است.
با شهواتش خواستهاش را طلب مىکند و آن را جذب و با غضبش معارض و ممانع خود را دفع مىکند و بر او غضب مىکند،با شیطانیّت ضعیفش در تحصیل خواستههایش حیلههاى ضعیفى به کار مىبرد، با انسانیّت ضعیفش از بعضى از کارهایى که از او ظاهر مىشود خجالت ضعیفى مىکشد.
تا وقتى که به مقام بلوغ و رشد برسد و آمادهى تعلّق تکلیف گردد که در این هنگام انسانیّت و شیطانیّت قوى مىشوند چنانچه شهوت و غضبش نیز قوى مىشوند، با شهوت قوى طلب او نسبت به خواسته هایش شدّت مى گیرد و با غضب قوىاش دفع و غضب او بر مزاحمش شدید مى شود.
با شیطنت قوىاش حیله به کار بستن در طلب خواستههایش شدّت مىگیرد و با انسانیّتش انزجار و خجلت او از چیزى که منافى انسانیّت اوست فزونى مىیابد.
پس اگر در این هنگام توفیق او را یارى کرد، داعى الهى با دعوت ظاهرى یا دعوت باطنى او را فرا خواند و دعوت را پذیرفت و با بیعت عامّ یا خاصّ بیعت نمود و مسلمان یا مؤمن گشت و آنچه که در بیعت او با او گرفته شده به آن عمل کرد انسانیّت او شدّت مىگیرد و سالک الى اللّه مىشود و پشت به عالم و اسباب عالم مىکند تا آنجا که از اسباب قطع نظر مىکند و با همهى وجودش به مسبّب الاسباب توجّه پیدا مىکند و این اضطرار تکلیفى است.
زیرا اضطرار عبارت است از قطع نظر از وسائل و اسباب و توجّه به مسبّب الاسباب و توسّل به او.
و به همین معنا اشاره کرده است امام صادق علیه السّلام که فرموده:
اضطرار عین دین است.
و تفصیل دعا و روش آن در سورهى بقره در ضمن قول خداى تعالى: إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ[۱].
و اگر انسان به دامن وصىّ یا نبىّ چنگ نزند و با بیعت اسلامى یا ایمانى بیعت نکند قواى حیوانى و سبعى و شیطانى او رو به اشتداد و قواى انسانى در اغلب مردم و اغلب اوقات رو به ضعف مىرود تا جایى که انسانیّت تحت قواى سهگانهى مذکور مخفى مىشود و حکم و آثار مخصوص همین قواى سهگانه مىشود، لکن همین انسان گاهى مبتلا و گرفتار مىشود تا آنجا که شیطنت از حیله کردن عاجز مىگردد، قوّهى شهوت از خواستهها و آرزوها ناامید مىگردد و قوهى غضب از دفع و بسط به حسرت مىافتد.
زیرا قوّهى مدرکه درک مىکند و مىفهمد که چه مىخواهد و شیطنت با استعمال متخیّله و اظهار واهمه و خیال صورتها و معانى را تصرّف مىکند و براى رسیدن به آن خواسته حیله به کار مىبرد و نیروهاى عملکننده براى طلب خواستهها به حرکت در مىآیند، ولى وقتى شیطنت در راه رسیدن به هدف و خواسته مانع و دافعى بیابد قوّهى غضب براى دفع آن مانع به حرکت مىافتد.
پس اگر از رسیدن به آن خواسته و هدف ناامید شد قوّهى متخیّله از حرکت و تصرّف، قوّهى واهمه و خیال از اظهار معانى و صور، قوّهى عملکننده از طلب و قوّهى شهوت و غضب از خواستن و دفع باز مىایستد و در این هنگام انسانیّت بدون حاجب و مزاحم ظاهر مىشود.
و چون فطرت انسانیّت تضرّع و پناه بردن به خدا و سؤال و درخواست از اوست با فطرتش تضرّع مىکند و به خدا پناه مىبرد و از او درخواست مىکند.
و این همان اضطرار تکوینى فطرى است و چون هر دو اضطرار مظهر انسانیّت انسان است و لطیفهى سیّارهى انسانى لطیفهى الهى است زبان انسانیّت زبان خدا و درخواست و سؤال او سؤال خدا مىشود (سؤال و درخواست خدا از خودش) ردّ نمىشود بلکه اجابت مىشود.
و مولوى قدّس سرّه به همین اضطرار و این که زبان دعاکننده هنگام اضطرار زبان خداست اشاره نموده است آنجا که گفته:
هم دعا از من روان کردى چو آب | هم ثباتش بخش و گردان مستجاب | |
هم تو بودى اوّل آرنده دعا | هم تو باش آخر اجابت را رجا | |
چون خدا از خود سؤال و کدّ کند | پس سؤال خویش را کى ردّ کند | |
هم دعا از تو اجابت هم ز تو | ایمنى از تو مهابت هم ز تو | |
این مضطرّ اگر اضطرارش تکلیفى باشد حتما بر قواى سهگانه غالب مىشود و در عالم صغیر مالک آنها مىگردد، اگر در عالم صغیر مالک شد، مالکیّت او منتهى به مالکیّت در عالم کبیر مىشود.
و این مالکیّت و اجابت جز از جانب خدا نیست و اگر اضطرار او تکوینى باشد و بر آن باقى بماند بالاخره به اضطرار تکلیفى منتهى و اضطرار تکلیفى سبب مالکیّت و جانشینى در دو عالم مىشود.
وَ یَکْشِفُ السُّوءَ خداوند در جهت اجابت دعاى او سوء و بدى را کشف مىکند و بر مىدارد و سوء اعمّ است از چیزهایى که بر انسان وارد مىشود و با انسانیّت انسان و حیوانیّت او سازگارى ندارد.
و از تبعات و پىآمدهاى گناهان و از نقایصى که لازمهى انسان است از قبیل انانیّت و حدود نجات مىیابد.
وَ یَجْعَلُکُمْ از غیبت به خطاب التفات نمود تا اشعار به این باشد که مضطر اگر اهل خلافت و جانشینى باشد براى او حالت حضور و تخاطب پیش مىآید و اگر حالت حضور براى او حاصل نشود شأنیّت خلافت را نخواهد داشت.
خُلَفاءَ الْأَرْضِ خلفاى زمین عالم صغیر و کبیر چنانچه ذکر شد.
امّا تفسیر به جانشینى گذشتگان به سبب ارث بردن زمین و اموال آنها پس ذکر آن بعد از اجابت مضطرّها و کشف سوء از آنان مناسب نیست، خصوصا طبق آنچه که از ائمّه علیهم السّلام وارد شده که [واو] در قرآن براى ترتیب است.
از امام صادق علیه السّلام آمده است که آیهى در قائم آل محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم نازل شده که او به خدا سوگند مضطرّ است آنگاه که در مقام دو رکعت نماز مىگذارد و خداى عزّ و جلّ را فرا مىخواند و خداوند دعاى او را مستجاب کرده و کشف سوء مىنماید و او را خلیفهى در زمین قرار مىدهد[۲].
أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ آیا با خدا خدایى هست؟ اندکى از شما به این نکته پى مىبرند.
یا چیز اندکى را به یاد مىآورید، یعنى چه مقدار اندک از نعمتهاى خدا را به یاد مىآورید.
أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ چه کسى شما را در تاریکىهاى خشکى و دریا هدایت مىکند؟ بدین گونه که به شما قوا و مشاعر مىدهد و ستارگان را در حرکاتش منظّم و منضبط مى نماید.
وَ مَنْ یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ و چه کسى بادها را پیشاپیش مژده ده باران رحمت مىفرستد.
تکرار مطلب براى آن است که فرستادن بادها جدا از جنس هدایت است.
أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ تَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ أَمَّنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ آیا در جنب خداوند خدایى هست؟
خدا بزرگتر است از آنچه شرک مىآورند، چه کسى است که آفرینش را آغاز و سپس برمىگرداند و کیست که به شما از آسمان روزى مىدهد، بدین گونه که اسباب آسمانى را سبب سازى مىکند و فراهم مىآورد؟ از قبیل اشعّهى ستارگان و تخالف و پشت سر هم آمدن شب و روز، حرکت دادن ابر و نازل کرد باران، یا مقصود از آسمان آسمان عالم ارواح است.
و مقصود از رزق انسان علوم و احوال و اخلاق و مکاشفات است.
أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ جائز نیست این کارها را بر معبودهاى خودتان نسبت دهید، بلکه این کارها کارهاى خداى تعالى است و جائز نیست چیزى از معبودهاى شما با خداى تعالى در این مورد شریک باشند و اگر در این افعال با خداى تعالى شریکى نباشد در عبادت نیز شریکى با خدا نخواهد بود، زیرا استحقاق عبادت جز با این افعال نیست.
قُلْ بگو اى محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم: لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ هیچ کس در آسمانها و زمین جز خدا غیب نمىداند.
[معناى غیب و علم غیب] بدان که آسمان اطلاق مىشود بر چیزى که داراى علوّ و ارتفاع بوده و در پایینتر از خودش تأثیر داشته باشد.
و زمین اطلاق مىشود بر چیزى که پایین و داراى انفعال است و این دو به معناى اختصاصى به آسمان و زمین طبیعى ندارند، بلکه همهى عالم ارواح به این معنا آسمان است و همهى عالم اجسام ملکى و ملکوتى علوى و سفلى زمین است.
غیب عبارت از چیزى است که از نظر کسى که این غیب براى او غیب است غایب باشد اعمّ از آن که براى غیر او مشهود و حاضر باشد یا نباشد.
و مقصود از کسى که در آسمانها و زمین است کسى است که محدود به حدود آسمانها و زمین بوده و از حجابهاى تعیّنات آسمان و زمین خارج نباشد.
زیرا انسان ملکى کسى است که تحت حدود ملک محجوب باشد و ادراکاتش منحصر بر محسوسات باشد، زیرا مدرک در ادراک خودش باید هم سنخ و همجنس مدرک باشد، بلکه باید متّحد با او باشد، پس مدرک وقتى ملکى باشد مدرک آن نیز ملکى مىشود و در این صورت جمیع آنچه که در آسمانهاست اعم از آسمانهاى طبیعى و آسمانهاى ارواح نسبت به او غیب شمرده مىشود.
و ادراک انسان ملکوتى از ملکوت فراتر نیم رود و مدرک او مجرّد صرف نمىتواند باشد و چیزهایى که مجرّد از تقدّر و اندازه هستند نسبت به او غیب است، ادراک انسان جبروتى که محدود به حدود عقول است به عالم مشیّت نمىرسد و عالم مشیّت نسبت به او غیب است.
پس صحیح است که گفته شود: همهى محدودها به حدود آسمانهاى ارواح و زمینهاى اشباح غیب را نمىدانند که آن عالم اسماء و صفات است و جز خدا کسى آن را نمىداند و اگر لفظ مَنْ موصوله مخصوص به ممکنات باشد استثناى منقطع است و اگر مختصّ به ممکنات نباشد استثناى متّصل است.
[علم ائمّه علیهم السّلام] از آیهى فوق نمىتوان این نتیجه را گرفت و اشکال کرد که پس چگونه ائمّه علیهم السّلام علم آنچه را که واقع شد و آنچه را که واقع خواهد شد تا روز قیامت مىدانستند، على علیه السّلام و اصحابش علم تأویل خوابها، بلاها و انساب را مىدانستند وارد نیست، زیرا ائمّه علیهم السّلام غیر از کسانى هستند که در آسمانها و زمین هستند، چون آنها محدود به حدود آسمان و زمین نیستند، زیرا آنها به مقام اطلاق رسیدهاند که همان مقام مشیّت است، در این مقام فرقى بین آنها و حبیبشان نیست، پس علم آنها در آن مقام علم خداست و امّا در مورد سایر مقامات که مقیّد و محدود به حدود آسمانها و زمین است علمشان به واسطهى تعلیم خداست، یعنى به واسطهى تعلیم، مقام مطلق آنها که فرقى با آن ندارد.
بدان معنا که ایشان در این مقام از انسانیّت خود فانى و به وجود خدا باقى هستند، نه به وجود خودشان، پس بسبب علم خدا و با علم خدا عالم به غیب آسمانها و زمین هستند و با تعلیم خدا سایر مقامهاى نازلشان را که محدود به خود مقامهاى نازل است تعلیم مىدهند.
روایت شده که امیر المؤمنین علیه السّلام روزى از کارهایى خبر داد که هنوز نیامده و تحقّق نیافته بود، پس به او عرض شد: یا امیر المؤمنین به تو علم غیب داده شده؟ آن حضرت خندید و فرمود:
آن علم غیب نیست، بلکه یاد گرفتن و تعلّم از صاحب علم است، علم غیب فقط علم ساعت و قیامت است و چیزى است که خداوند آن را علم غیب شمرده و فرموده: إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ … تا آخر آیه پس خداوند سبحانه و تعالى مىداند آنچه در رحمهاست، مذکّر است یا مؤنّث، زشت یا زیبا! سخى است یا بخیل! بدبخت است یا خوشبخت! و چه کسى هیزم آتش است! یا در بهشت مرافق پیامبران است! پس این علم غیب است که جز خدا کسى آن را نمىداند و ما سواى این امور علمى است که خداوند به نبىّ خود یاد داده و نبىّ صلى اللّه علیه و آله و سلّم علم آن را به من آموخته، براى من دعا کرده است که سینهام گنجایش، جوارح و اعضایم آن را نگهدارد و پس از آنچه که بیان شد دیگر حاجت بیان اجزاى حدیث نیست[۳].
وَ ما یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ نمىدانند در چه مقامى از مقامات برانگیخته، زیرا کسى که محدود به حدّ از حدود آسمانها و زمین است هنگام برخاستن از قبر حدّش را نمىداند، هم چنانکه جاى این قیام و موقعیّت خود را نیز در آن نمىداند و کسى که از این حدّ رها و آزاد است وقت برانگیخته شدن و موقعیّتش را به سبب علم خدا مىداند، نه با علم خودش.
بَلِ ادَّارَکَ عِلْمُهُمْ فِی الْآخِرَهِ علم آنان در آخرت فانى مىشود، با آخرت تکامل پیدا مىکند، یا علم آنان در حقّ آخرت فانى مىگردد، بدین معنا که چیزى از آخرت را نمىدانند، یا اسباب علمشان در حقّ آخرت متلاحق مىشود، یعنى آیات و علاماتى را درک مىکنند که دلالت بر وجود آخرت مىدارد.
لفظ بَلِ ادَّارَکَ (ابدال شده دال بر تاء در باب تفاعل)، بل أدرک از باب افعال، بل ادرک از باب افتعال، بل درک با فتحهى لام و سکون دال خفیفه از باب افعال با نقل حرکت حمزه و لام الفعل و حذف لام الفعل، بل اءدرک و (بل اتدارک) و (بلى ادرک) و (بلى اءدرک) و (ام ادرک) و (ام تدارک) خوانده شده است.
بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْها بلکه آنان در شک از آخرت هستند.
بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ کسى که در چیزى شک مىکند آن را نخست تصوّر مىکرده و سپس در ثبوتش آن شک مىکند، آن را اثبات یا نفى مىکند و اینان نسبت به امر آخرت کور هستند و اصلا آن را درک نمىکنند، نه به صورت تصوّر و نه تصدیق و ترتّب اضرابها و وجه ترتّبشان بر حسب معانى ادراک موکول به ذوق ناظر است.
آیات ۶۷- ۹۳
[سوره النمل (۲۷): آیات ۶۷ تا ۹۳]
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَ إِذا کُنَّا تُراباً وَ آباؤُنا أَ إِنَّا لَمُخْرَجُونَ (۶۷) لَقَدْ وُعِدْنا هذا نَحْنُ وَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذا إِلاَّ أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ (۶۸) قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُجْرِمِینَ (۶۹) وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لا تَکُنْ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ (۷۰) وَ یَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۷۱)
قُلْ عَسى أَنْ یَکُونَ رَدِفَ لَکُمْ بَعْضُ الَّذِی تَسْتَعْجِلُونَ (۷۲) وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَشْکُرُونَ (۷۳) وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما یُعْلِنُونَ (۷۴) وَ ما مِنْ غائِبَهٍ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ (۷۵) إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَقُصُّ عَلى بَنِی إِسْرائِیلَ أَکْثَرَ الَّذِی هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (۷۶)
وَ إِنَّهُ لَهُدىً وَ رَحْمَهٌ لِلْمُؤْمِنِینَ (۷۷) إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ بِحُکْمِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ (۷۸) فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّکَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِینِ (۷۹) إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ (۸۰) وَ ما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ یُؤْمِنُ بِآیاتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ (۸۱)
وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّهً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ (۸۲) وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّهٍ فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ (۸۳) حَتَّى إِذا جاؤُ قالَ أَ کَذَّبْتُمْ بِآیاتِی وَ لَمْ تُحِیطُوا بِها عِلْماً أَمَّا ذا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۸۴) وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ بِما ظَلَمُوا فَهُمْ لا یَنْطِقُونَ (۸۵) أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِیَسْکُنُوا فِیهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۸۶)
وَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ وَ کُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِینَ (۸۷) وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَهً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْءٍ إِنَّهُ خَبِیرٌ بِما تَفْعَلُونَ (۸۸) مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ (۸۹) وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَهِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۹۰) إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَهِ الَّذِی حَرَّمَها وَ لَهُ کُلُّ شَیْءٍ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ (۹۱)
وَ أَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّما أَنَا مِنَ الْمُنْذِرِینَ (۹۲) وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَیُرِیکُمْ آیاتِهِ فَتَعْرِفُونَها وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (۹۳)
ترجمه
و کافران گویند: آیا چون ما و پدرانمان [مردیم] و خاک شدیم [از نو زنده و] برانگیخته خواهیم شد؟
و ما و پدرانمان از این پیش نیز چنین وعدهاى دادهاند، این جز افسانههاى پیشینیان نیست.
بگو در زمین سیر و سفر کنید و بنگرید که سر انجام گناهکاران چگونه بوده است؟
و بر آنان اندوه مخور، از نیرنگى که مىورزند دلتنگ مباش.
و گویند اگر راست مىگویید:این وعده کى فرا مىرسد؟
بگو چه بسا بخشى از آنچه دربارهاش بىتابى مىکنید به شما برسد.
و بىگمان پروردگارت بر مردم بخشش و بخشایش دارد ولى بیشترینهى آنان سپاس نمىگزارند.
و بىگمان پروردگارت آنچه در دلهایشان دارند و آنچه را آشکار مىکنند مىداند.
و هیچ نهفتهاى در آسمان و زمین نیست مگر آن که در کتابى روشنگر است.
همان این قرآن بیشترینهى آنچه بنى اسرائیل در آن اختلاف نظر دارند بر آنان بیان مىدارد.
و آن رهنمود و رحمتى براى مؤمنان است.
بىگمان پروردگارت با حکم خویش در میان آنان داورى خواهد کرد و او پیروزند داناست.
پس بر خداوند توکّل کن که تو برخوردار از حقّ [و حقیقتى] آشکار هستى.
تو مردگان را [سخن]نشنوانى، به ناشنوایان [به ویژه] چون پشت کنند آوایى نشنوانى.
و تو به راهآورندهى نابینایان از گمراهیشان نیستى، تو [سخن خود را] جز به کسانى که به آیات ما ایمان دارند و خود اهل تسلیماند، نمىشنوانى.
و چون حکم [عذاب] ما بر آنان تعلّق گرفت برایشان دابّه الارض را از زمین برآوریم که با آنان سخن بگوید که مردم به آیات ما یقین نداشته اند.
و روزى که از هر امّتى گروهى از منکران آیات خود را محشور گردانیم و سپس به هم بپیوندند.
چون گرد آمدند فرماید: آیا آیات مرا دروغ انگاشتید؟ حال آن که به آنها احاطهى علمى نداشتید، یا خود چه کارها کردید؟
و به خاطر ستمى که ورزیده بودند، حکم [عذاب] بر آنان تعلّق گیرد و سخن نگویند.
آیا ننگریستهاند که ما شب را آفریدهایم که در آن آرام گیرند و روز را چشماندازى روشن [گرداندهایم]، بىگمان در این براى اهل ایمان مایههاى عبرت است.
و روزى که در صور دمیده شود، هر کس که در آسمانها و هر کس که در زمین هست- جز کسى که خدا خواهد- هراسان شوند، همگان خاکسارانه به نزد او آیند.
و کوهها را بینى [و] آنها را ساکن انگارى، حال آن که همانند حرکت ابر، حرکت دارد، [این] آفرینش خداوند است که هر چه را در کمال استوارى پدید آورده است، او به آنچه مىکنید آگاه است.
هر کس که کار نیکى پیش آورد، او را پاداشى است بهتر از آن، آنان از هراس در آن روز ایمن هستند.
و هر کس کار بدى پیش آورد، چهرههایشان در آتش جهنّم سرنگون شود، آیا جز در برابر آنچه کردهاید جزا مىیابید؟
همانا فرمان یافتهام که پروردگار این شهر را که آن را حرم [امن] قرار داده است، بپرستم، و همه چیز او راست، و فرمان یافتهام که از مسلمانان باشم.
و این که قرآن را بخوانم، پس هر کس رهیاب شود، همانا به سود خویش رهیاب شده است، هر کس بیراه رود بگو که من فقط از هشداردهندگانم.
و بگو سپاس خداوند را، زودا که آیات خویش را به شما بنمایاند، آنگاه آنها را بشناسید، پروردگارت از آنچه مىکنید غافل نیست.
تفسیر
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا آنان که به آخرت و بعث کافر شدند گفتند: أَ إِذا کُنَّا تُراباً وَ آباؤُنا أَ إِنَّا لَمُخْرَجُونَ جواب إِذا محذوف است، أَ إِنَّا لَمُخْرَجُونَ تأکید جملهى اوّل است و تقدیر چنین است: «ا ذا کنا ترابا مخرج ا انا لمخرجون لقد وعدنا هذا نحن و آباؤنا من قبل» کافران مىگویند: آنچه مىگویید به پدران ما قبل از ما وعده داده شده، یا قبل از وعدهى ما به آنان وعده داده شده و چیزى از آن وعدهها به ظهور نرسیده است.
إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ اینها احادیث و سخنانى هستند که داراى نظم و نظام نیستند، افسانههایى هستند که حقیقت ندارند.
لفظ أَساطِیرُ جمع (اسطار) جمع (سطر) است، یا جمع (اسطار) و اسطیر با کسرهى همزه در هر دو است، یا جمع (اسطور) یا ضمّ همزه است بدون تاء یا با تاء در همهى این لغات، چنانچه سابقا گذشت.
قُلْ به آنها بگو: سِیرُوا فِی الْأَرْضِ در سرزمین عالم طبع (عالم کبیر) یا صغیر یا در عالم سرّ و اخبار گذشتگان، یا در زمین قرآن و اخبار انبیا و اولیاء علیهم السّلام سیر کنید.
فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُجْرِمِینَ و سر انجام کسانى را که به سبب انکار آخرت و سپس با انکار رسولان علیهم السّلام و اطاعت نکردن از آنها در امر آخرت مرتکب جرم شدند، بنگرید.
وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ تو به جهت نهایت رحمت و مهربانى که دارى مىخواهى همهى بندگان مطیع باشند و مورد رحمت قرار گیرند، آنگاه که اطاعت نمىکنند و مستحقّ عذاب مىشوند اندوهناک مىشوى و نباید بر آنان اندوهناک شوى چون ایمان نیاوردن و اطاعت نکردنشان مسبوق به مشیّت ماست.
وَ لا تَکُنْ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ تو از مکرهاى آنان در تنگ و ضیقى مباش که خداوند به سوى تو و به آنان و مکرشان نظر مىاندازد و مکر آنان جز با مشیّت و خواست ما تنفیذ نمىشود و اگر ما تنفیذ آن را بخواهیم جهت حکمتها و مصالحى است که بر تو باز مىگردد.
وَ یَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ و مىگویند وعدهى عذاب یا وعدهى قیامت یا رجعت چه وقت است؟
آنها عذاب یا قیامت را از باب استهزا دیر شمردند، به قرینهى رَدِفَ لَکُمْ بَعْضُ الَّذِی تَسْتَعْجِلُونَ یا آنان از وقت قیامت و عذاب به طور استهزا مىپرسیدند.
قُلْ عَسى أَنْ یَکُونَ رَدِفَ لَکُمْ بگو آن موعد نزدیک شما یا به دنبال شماست.
بَعْضُ الَّذِی تَسْتَعْجِلُونَ و بعضى از چیزهایى که عجله مىکنید به شما نزدیک است، یعنى عذاب.
برخى گفتهاند: آن بعضى چیزها عبارت از کشتن و اسارت در روز بدر یا عذاب هنگام مرگ یا عذاب در برزخ است (و شاید موارد بىشمار دیگر).
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ و پروردگار تو صاحب فضل بر مردم است و لذا بر بندگان مهلت مىدهد تا شاید توبه کنند، انعام کرده و انواع نعمتهاى ظاهرى و باطنى مىدهد باشد که شکرگزار باشند.
وَ لَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ و لکن بیشترشان نعمتها را احساس نمىکنند، چون مانند چهارپایان هستند و شکرگزار نیستند.
لا یَشْکُرُونَ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ پروردگار تو مىداند آنچه را که در سینههایشان پنهان مىکنند، یعنى آنچه را که از دیگران مىپوشانند از قبیل نیّتها، تصمیمها، ارادهها، اخلاق، احوال، خیالات و خطورات قلبى، یا مىداند آنچه را که سینههایشان از خودشان و از نفسهایشان پنهان مى کنند، یعنى چیزهاى نهانى و مخفى که آنها را اصلا احساس نمى کنند.
وَ ما یُعْلِنُونَ و آنچه را که از اقوال و افعال آشکار مىسازند، یا آنچه را که بر دیگران یا خودشان علنى مىسازند که در این صورت شامل خیالات و خطورات ذهنى نیز مىشود.
وَ ما مِنْ غائِبَهٍ لفظ غائِبَهٍ مصدر یا اسم مصدر به معناى چیزى است که غایب باشد، یا فقط اسم است که به همین معناى آمده است، یا وصف است به معناى خصلت یا به معناى ذرّهاى که غایب باشد.
فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ خود آن کتاب ظاهر و روشن است یا آنچه که در آن است ظاهر و روشن است، یا ظاهرکنندهى چیزى است که در آن است.
و این جمله از قبیل تعمیم است، یعنى خداوند مىداند آنچه را که سینههایشان آن را پنهان کرده و آنچه را که آشکار مى سازند، بلکه خداوند جمیع ذرّات را که از جمیع خلق در آسمانها و زمین غایب است مى داند.
إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَقُصُّ عَلى بَنِی إِسْرائِیلَ این قرآن آنچه بر بنى اسرائیل گفته شده بیان مىدارد این کلام از ما قبلش در لفظ و معنا منقطع است، یا جواب سؤال مقدّر از علّت حکم است لذا ادات وصل نیاورد.
أَکْثَرَ الَّذِی هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ بیشتر چیزهایى که مورد اختلاف آنان است بیان مىکند از قبیل بهشت و اوصاف آن، جهنّم و رنجهایش، خلود و عدم آن و تشبیه و تنزیه، سایر اوصاف ربوبى و نبى موعود که موسى و سایر انبیا علیهم السّلام بشارت دادهاند و احکام تورات که بیشتر آن را مخفى مىکنند و در آن اختلاف دارند.
وَ إِنَّهُ لَهُدىً قرآن صاحب هدایت یا هدایتکننده یا سبب هدایت است، البته حمل هدایت بر قرآن از باب مبالغه است (زیرا قرآن فى حد ذاته خود هدایت پرهیزکاران هست چه کلمه هدایت بیاید یا نیاید) وَ رَحْمَهٌ و سبب رحمت است.
لِلْمُؤْمِنِینَ براى مؤمنان زیرا غیر مؤمن از قرآن بهرهمند نمىشود یا قرآن براى آنها و گمراهى و نعمت است.
إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی جواب سؤال مقدر است، گویا گفته شده:
خداوند در اختلاف بین آنان چه مىکند؟ پس فرمود: خداوند بین آنان حکم مىکند.
بَیْنَهُمْ بِحُکْمِهِ حکمى که مناسب و لایقشان باشد، نه با حکمى که از پیش خود اختراع کرده اند.
وَ هُوَ الْعَزِیزُ خداوند عزیز است و چیزى نمى تواند مانع نفوذ حکمش گردد.
الْعَلِیمُ خداوند دقایق استحقاق آنان را مى داند.
فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ به قضا و حکم خدا که در بین مردم نافذ است نظر بینداز و به تصرّف تامّ او همان طور که مىخواهد نگاه کن و از خستگى نظر به افعال آنان راحت باش، در همهى کارهایت و همهى کارها و اقوال آنها به خدا توکّل کن.
إِنَّکَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِینِ تو بر حقّ آشکار هستى، پس در همان حالت که هستى شک به خود راه نده تا این که توکّل تو از بین برود.
این جمله (براى) دلدارى محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم و امّت اوست و آنان را از شک و تردید بازمى دارد.
إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى جواب سؤال مقدّر است، گویا که محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم گفته باشد: آیا چیزى به آنان نگویم؟
پس فرمود: چیزى به آنان نگو، چون آنان مردگانند و تو مىتوانى مردگان را شنوا سازى.
وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ و تو نمىتوانى آنان را بشنوانى و شنوا کنى، چون آنان از انسانیّت مرده هستند، نمىتوانند نداى انسان را بشنوند، چون آنان نسبت به نداى انسان کر هستند.
لفظ لا تُسْمِعُ با تا به صورت خطاب و لفظ الصُّمَ با نصب خوانده شده است.
إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ وقتى پشت به تو مى کنند که در نتیجه حتى اشاره را نیز نمىفهمند.
و لفظ مُدْبِرِینَ حال تأکیدى یا غیر تأکیدى است.
وَ ما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ چون تو هر اندازه که راه را به آنان ارائه کنى از دیدن راه عاجزند.
إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ یُؤْمِنُ بِآیاتِنا تو نمىتوانى شنوا سازى مگر کسى را که مشرف بر ایمان باشد، یا کسى را که تصدیق و اذعان به آیات تکوینى ما بکند که در آفاق و انفس حاصل است، بخصوص در نفس انبیا و اولیا علیهم السّلام یا اذعان به آیات تدوینى بنمایند.
یا با بیعت عامّ یا خاصّ ایمان بیاورد.
فَهُمْ مُسْلِمُونَ با بیعت عامّ مسلمان هستند، یا براى شنیدن و گوش فرا دادن تسلیم هستند.
وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ هنگامى که وعدهى عذاب کافران برسد و آن هنگام ظهور قائم (عجّ) و قول و گفتهى ظهور قائم (عجّ) در عالم صغیر و کبیر است و تفسیر به نزول عذاب هنگام فرا رسیدن قیامت نیز شده است.
أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّهً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ در آن هنگام جنبندهاى برانگیزیم که با آنان سخن گوید.
این از علامات ظهور قائم (عجّ) است و آن وقتى است که طلوع آفتاب از مغرب صورت گیرد و جنبنده تفسیر به امیر المؤمنین علیه السّلام شده و خداوند او را در بهترین صورت بیرون مى آورد و با او علامت گذارندهاى (متوسّم) هست که دشمنانش را علامت مىگذارد.
و از على علیه السّلام آمده است: من صاحب عصا و علامت گذار و جنبندهاى هستم که با مردم سخن مىگوید.
و از على علیه السّلام در حدیث دیگرى آمده است: با آن جنبنده انگشتر سلیمان علیه السّلام و عصاى موسى علیه السّلام است که انگشتر را بر صورت هر مؤمن مىزند نقش مىبندد: او به حقّ مؤمن است، عصا را بر صورت هر کافر مىگذارد و در صورت او نوشته مىشود: او به حقّ کافر است.
وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّهٍ فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ (جملهى عطف اذا به تقدیر لفظ اذکر مىباشد) به یاد آور آن هنگام در روز ظهور قائم یا قیامت را که از هر امّتى گروهى از دروغانگاران را گرد هم آوریم و سپس آنان را به هم بپیوندند.
حَتَّى إِذا جاءُوا قالَ أَ کَذَّبْتُمْ بِآیاتِی وَ لَمْ تُحِیطُوا بِها عِلْماً أَمَّا ذا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ بِما ظَلَمُوا چون گرد آمدند فرماید: آیا آیات ما را دروغ انگاشتید و حال آن که به آنها احاطهى علمى نداشتید، این چه کارهایى بود که کردید و به خاطر او ظلم به آیات که مقصود آل محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم است، عذاب موعود بر آنان تعلّق مىگیرند.
فَهُمْ لا یَنْطِقُونَ و آنان نمىتوانند سخن بگویند (حرفى براى توجیه عمل خود ندارد) چون عذاب شدید است، یا اجازه سخن گفتن به آنان داده نمى شود.
و در خبرى از امام صادق علیه السّلام آمده است: منظور از آیات امیر المؤمنین علیه السّلام و ائمّه علیهم السّلام مىباشند، پس راوى گفت: عامّه گمان مىکنند که مقصود از قول خداى تعالى: وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّهٍ فَوْجاً روز قیامت است.
پس امام علیه السّلام فرمود: آیا خداوند در روز قیامت از هر امّتى گروهى را حشر مىکند و بقیّه را به حال خود مىگذارد؟ نه، چنین نیست، لکن مقصود روز رجعت است و اما آیهى قیامت عبارت است از وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً[۴].
أَ لَمْ یَرَوْا جواب سؤال مقدّر است، گویا که گفته شده: آیا چنین چیزى مىشود؟ پس فرمود: به زودى چنین چیزى خواهد شد که خداوند شما را در دنیا مهمل نمىگذارد در حالى که دنیا مقدّمهى آخرت است و براى شما جمیع آنچه را که براى معیشت و زندگى خود احتیاج دارید مهیّا و آماده ساخته، پس در آخرت شما را مهمل نمى گذارد.
أَنَّا جَعَلْنَا اللَّیْلَ لِیَسْکُنُوا فِیهِ آیا نمىبینند که ما شب را قرار دادیم تا در آن آرام و ساکن گردند، (آرامش پیدا کنند)؟
که آن با خواب، سکون قوا از هیجان و روح پراکندگى و نفس از خیالات، حاصل مىشود.
وَ النَّهارَ مُبْصِراً و روز را چشماندازى روشن قرار دادیم اسناد روشنگر بودن به روز از باب مجاز عقلى است، یا بدان معنا مىباشد که روز را سبب دیدن قرار دادیم یا به معناى که روز شخص را بینا قرار مىدهد.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ و در این امور آیات و نشانههاى متعدّدى است که دلالت بر علم قدرت و حکمت خداى تعالى مىکند و هم چنین دلالت مىکند بر این که خداى تعالى نسبت به بندگانش مهربان است و آنان را به بهترین وجه تربیت مىکند، در دنیا نیز که مقدّمهى آخرت و پل عبور به منازل اخروى است مهمل نمىگذارد پس در آخرت نیز آنان را بدون حساب ثواب و عقاب یا بدون بقا و حیات رها نمىکند.
لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ البتّه این آیات و نشانه ها براى قومى است که ایمان به خدا و آخرت بیاورند.
وَ یَوْمَ یُنْفَخُ عطف بر یَوْمَ نَحْشُرُ است، سپس در روزى که دمیده شود.
فِی الصُّورِ در صور لفظ صور چنانچه گذشت جمع (صورت) است، خواه مخفّف صور با ضمّهى صاد و فتحهى واو باشد، خواه خودش جمع باشد، یا شاخى از آهن باشد که نفخهى اوّل در آن دمیده مىشود براى میراندن اشیا و نفخهى دویم براى زنده کردن و برانیگختن و ممکن است مقصود نفخهى اوّل باشد که در این صورت فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ مقصود از فزع مرگ است.
و برخى گفتهاند: در صور سه بار دمیده مىشود بار اول دمیدن براى فزع و بار دوم دمیدن میراندن بار سوّم دمیدن زنده کردن مىباشد و ممکن است مقصود دمیدن براى احیا و زنده گردانیدن باشد که در این صورت مقصود از فزع، فزع حیات بعد از مرگ است.
إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ مگر کسانى که خداوند بخواهد که فزع نکنند یا نمیرند و آنان ملایکه هستند که با بقاى خدا باقى هستند، نه با بقایى خودشان، به وجود خدا موجود هستند، نه با وجود خودشان و هم چنیناند انبیایى که بر آن حال هستند.
بعضى گفتهاند: آنان جبرائیل، میکائیل، اسرافیل و عزرائیل علیهم السّلام هستند.
و بعضى گفتهاند: در خبرى آمده است: مقصود از آنان شهدا هستند که در آن روز فزع نمىکنند، مقصود از (آمنین) کسانى هستند که مرتکب حسنه شوند، چه خداى تعالى مىفرماید: وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ چنانچه مىآید[۵].
وَ کُلٌ همهى کسانى که فزع و بىتابى مىکنند أَتَوْهُ داخِرِینَ منقاد و ذلیل به محشر درآیند، اگر مقصود از فزع بىتابى مرگ باشد مقصود این است که همهى آنها پس از زنده شدن مطیع و ذلیل خواهند آمد.
وَ تَرَى الْجِبالَ خطاب به محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم یا عامّ است، اگر خطاب به محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم باشد مقصود این است که تو کوه را با چشم بشرى مىبینى و خیال مىکنى ساکن و بىحرکت است، ممکن است کلام به روشى به تو مىگویم، همسایه بشنود باشد.
تَحْسَبُها جامِدَهً گمان مىکنى کوه ایستاده و در جاى خود ساکن و بىحرکت است، چه لفظ جمود گاهى در وقوف از حرکت استعمال مىشود، چنانچه در مقابل سیلان استعمال مىشود.
در تجدّد امثال و حرکت جوهرى
وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ در حالى که کوهها مانند ابرها هستند در سرعت حرکت و قطع مسافت.
و این آیه ممکن است اشاره به تجدّد امثال به نحو اتّصال باشد که نیست شدن و موجود شدن به نحو اتّصال و دایمى در نظرها محسوس نیست.
چنانچه دایرهى محسوسى که از حرکات توسّطى شعلهى چرخان و جوّال حاصل مىشود در حقیقت و نفس الأمر وجود ندارد، ولى بواسطهى اتّصال نیستىها و هستىها دایره دیده مىشود و عرفاى کامل بر همین عقیده هستند و به همین آیه استشهاد مىکنند.
و ممکن است اشاره به حرکت زمین باشد نه آفتاب، چنانچه طبیعیّون فرنگ بر همین عقیدهاند و هیئت جدیدشان بر همین مبناست و ممکن است اشاره به انحلال بدنها و اغتذاى آنها با بدل چیزى که از آنها به تحلیل مىرود باشد و ممکن است اشاره تبدّل انانیّت نفس به انانیّت خدایى و انانیّت عقل، یا تبدّل انانیّت عقل انانیّت شیطان باشد.
و ممکن است اشاره به سیر نفوس کامل باشد که سیر آنها در هر آن به سوى عرش پروردگارشان مىباشد و مولوى قدّس سرّه به همین معنا اشاره کرده است:
سیر زاهد هر مهى تا پیشگاه | سیر عارف هر دمى تا تخت شاه | |
و ممکن است اشاره به قیامت و به هنگامى باشد که کوهها مانند پشم و پنبهى زده شده باشند که کوهها در این هنگام در حرکت سریع طورى مىشود که حرکت آنها با چشم دیده نمىشود، زیرا اطراف آنها دور بوده و نظر نمىتواند به اطراف آنها احاطه نماید.
و لکن قول خداى تعالى صُنْعَ اللَّهِ در مقام مدح صنع خدا دلالت بر معانى سابق مىکند.
الَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْءٍ خداوند هر چیزى را متقن و محکم آفریده به نحوى که اوصاف موجود آن درک نمىشود و بر خلاف اوصافى که دارد به نظر مىآید.
إِنَّهُ خَبِیرٌ بِما تَفْعَلُونَ این جمله تعلیل قول خداى تعالى:
تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَهً است به اعتبار لازم حکم و آن عبارت از علم خدا به دیدن کوهها و گمان ساکن بودن آنها، یا این جمله به منزلهى نتیجهى:
أَتْقَنَ کُلَّ شَیْءٍ است.
زیرا وقتى خداوند هر چیزى را متقن آفرید هر نفس را نیز متقن نمود و تعلّق نفس به بدن و تصرّف آن در حرکات و سکنات بدن را نیز متقن نمود، پس او آگاه است به آنچه که از خیر و شرّ عمل مىکنید، این وعده و وعید است و لذا به دنبال آن فرمود:
مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها هر کس حسنه اى انجام دهد خدا به او بهتر از آن تا ده برابر و بیشتر از آن تا آنچه بخواهد مىدهد یا براى او خیرى است که ناشى از آن حسنه است.
وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ مقصود از (حسنه) جنس حسنه و کار نیک است، یا مقصود حسنهى معهود است که آن ولایت على علیه السّلام است و براى انسان با بیعت خاصّ و لوى و با توبه و تلقین حاصل مىشود، چه اگر انسان با ولىّ امرش تبعیت نکند براى او مغز حاصل نمى شود، چنانچه اگر درخت خرما مورد تلقیح و اصلاح قرار نگیرد میوه نمىدهد.
و اگر براى انسان به سبب ولایت مغز حاصل گشت و فعلیّتى که به سبب ولایت حاصل شده است با حجابهاى هواها و آرزوها پوشیده نشد از جمیع چیزهایى که غیر او در روز قیامت فزع و بىتابى مىکند، ایمن مى گردد.
و مقصود از آیه همین معناى مىباشد به قرینهى قرین و نظیر این آیه که مىفرماید:
وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَهِ که اگر مقصود از سیّئه جنس بدى و گناه باشد لازم مىآید صاحب آن سیّئه بر رو در آتش افکنده شود در حالى که چنین نیست، ولى اگر مقصود از سیّئه محبّت دشمنان اهل بیت و ولایت آنان باشد صحیح است گفته شود:
فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ به آنان چنین گفته مىشود که با چهرههاى خویش در آتش جهنّم سرنگون شوید.
هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ آیا در برابر آنچه کردید جزا مىیابید؟ چنانکه گفته شد، حسنه و سیّئه در اخبار متعدّد به ولایت اهل بیت و بغض آنها تفسیر شده است.
به آنان بگو: إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَهِ من فرمان یافتهام که پروردگار این شهر (مکّه) را که نزد شما شریف است و پروردگار آن مستحق عبادت است، بپرستم.
الَّذِی حَرَّمَها زیرا خدایى که آن را (مکّه) محترم داشته است.
وَ لَهُ کُلُّ شَیْءٍ و همه چیز مر او راست، این عبارت تعمیم بعد از تخصیص است.
وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ و من مأمور شدم که از مسلمین باشم یعنى تسلیم و مطیع باشم.
وَ أَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ و قرآن را بر شما تلاوت کنم و شما را به خواندن آن دعوت کنم و باکى از قبول و ردّ شما نداشته باشم.
فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ هر کس هدایت یابد براى خودش هدایت یافته است نه براى من.
وَ مَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّما أَنَا مِنَ الْمُنْذِرِینَ و هر کس گمراه شود بگو: من انذارکننده هستم نه هدایتکننده تا بر گمراهى شما اندوهناک شوم.
وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ و بگو: حمد خداى را بر آنچه که به من انعام نموده و بر آنچه که بدان امر شدم، مرا مکلّف بر چیزى نکرد که طاقت آن را نداشته باشم از قبیل دعوت قوم و هدایتشان، یا حمد خداى را بر این که ولایت را نشانهى بزرگ خویش قرار داد.
سَیُرِیکُمْ آیاتِهِ خداوند آیات خود را به شما نشان مىدهد، یعنى وقتى که آن آیات را مشاهده مىکنید، در حال احتضار، یا در قیامت و خصوصا آیات و نشانههاى بزرگ را به شما نشان مىدهد.
فَتَعْرِفُونَها آن آیات را از آن جهت که آیات و نشانهها هستند مىشناسید.
وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ و پروردگار تو از آنچه که عمل مىکنید غافل نیست، این تهدید آنهاست.
و اضافه رَبَ به محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم به صورت خطاب و جمع آوردن تَعْمَلُونَ اشاره به نکتهى لطیفى است و آن این است که آنان لیاقت ندارند که رَبَ به آنها اضافه شود.
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۱۱، ص: ۱۲۸
[۱] . سورهى بقره آیهى ۱۸۶.
[۲] . تفسیر نور الثّقلین ج ۴ ص ۹۴.
[۳] . نهج البلاغه خطبه ۱۲۸.
[۴] . سوره کهف آیه ۱۸
[۵] . نور الثّقلین ج ۴ ص ۱۰۱ ح ۱۱۸.