ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطان علیشاه» سوره لقمان
سوره لقمان
این سوره مکّى است، برخى گفته اند:[۱] غیر از سه آیه، آن قول خدا: (و لو أن ما فى الارض) تا آخر سه آیه بقیّه این سوره مکّى است و این سوره شامل سى و سه یا سى و چهار آیه است.
آیات ۱- ۷
[سوره لقمان (۳۱): آیات ۱ تا ۷]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
الم (۱) تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْحَکِیمِ (۲) هُدىً وَ رَحْمَهً لِلْمُحْسِنِینَ (۳) الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ (۴)
أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۵) وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّخِذَها هُزُواً أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ (۶) وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِ آیاتُنا وَلَّى مُسْتَکْبِراً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها کَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْراً فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِیمٍ (۷)
ترجمه
(۳۱/ ۷- ۱)
به نام خداوند بخشندهى مهربان
الم (الف. لام. میم).
این آیات کتاب حکمتآموز است.
رهنمود و رحمتى براى نیکوکاران.
کسانى که نماز را بر پا مى دارند و زکات را مى پردازند و به آخرت یقین دارند.
اینانند که از سوى پروردگارشان از هدایتى برخوردارند و هم اینانند که رستگارند.
و از مردمان کسى هست که خریدار سخنان سرگرمکننده است تا بىهیچ عملى مردمان را از راه خدا گمراه گرداند، آن را به ریشخند گیرد، اینانند که عذابى خفّت بار در پیش دارند
و چون آیات ما بر او خوانده شود متکبّرانه روى برگرداند که گویى آن را نشنیده است، چنانکه گویى در گوشهایش سنگینى اى هست، پس او را از عذاب دردناک خبر ده.
تفسیر
در اوّل سوره بقره و در غیر آن مطالبى گذشت که ما را از تفسیر این آیات بىنیاز مىکند.
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لفظ اشترا در معاوضه مطلق استعمال مىشود اعمّ از اینکه عوضین ثمن و مثمن از اعیان باشند یا غیر اعیان، اعمّ از آنکه غیر مقرون به صیغه مخصوص باشد با نباشد.
بنابراین اشترا صادق است بر بذل اموال بر وعّاظ، قصّهگوها و نقّالها که افسانه نقل مىکنند و نیز صدق مىکند بر بذل قوا و استعدادها و عمرها در گوش دادن به چیزى که لذّت نفس و خیال در آن است، نه عقل، اعمّ از آنکه مسموع قرآن و اخبار باشد یا اباطیل و افسانه ها.
لهو حدیث عبارت از چیزى است که تو را از خدا و آخرت مشغول کرده و باز دارد، از قبیل گفتارهاى زبانى، فعلهاى ارکانى.
و احادیث نفسى، اعمّ است از آنکه بازدارنده و شاغل قران و خبر از معصوم علیه السّلام و عبادت شرعى باشد، یا ذاتا لهو و معصیت، زیرا در هر قول و فعلى یک جهت عقلانى است و یک جهت شیطانى،پس اگر گوش دادن و اشتغال به آن از جهت عقلانىاش باشد آن حدیث صحیح عقلانى مىشود اگر چه صورت آن صورت باطل و گناه باشد، اگر استماع و اشتغال به آن از جهت شیطانىاش باشد آن لهو حدیث است اگر چه صورتش صورت قرآن و اخبار معصومین باشد.
مقصود خداى تعالى این است که قرآن و آیات آن هدایت و رحمت براى نیکوکاران و گمراهى و نقمت براى بدکاران است، لیکن خداوند از این عبارت عدول نمود تا قرآن را از نسبت گمراه کردن و نقمت تنزیه کرده و تصریح نماید به اینکه گمراهى و نقمت جز از جانب خودشان نیست، که آنان با بدى استعداد و کارشان بهوسیله قرآن که هدایت از جانب خدا است گمراه مىشوند، قرآن در گوشهایشان مانند افسانه حدیث لهو مى شود.
لِیُضِلَ و لفظ لِیُضِلَ با فتحهى یاء و ضمّهى آن خوانده شده، لام مانند لام در لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً است، یا لامى که براى علّت غائى داخل مى شود.
زیرا بعضى از مردم به ملاهى مشغول مىشوند در حالى که مقصودشان گمراهى یا گمراه کردن نیست، یا مقصودش هدایت یافتن است، ولى گمراه مىکند و گمراه مىشود بدون آنکه خودش بفهمد و بعضى از مردم به قصد گمراه کردن مشغول ملاهى مىشوند، مانند کسى که تحصیل علم مىکند تا شریعت را فاسد سازد.
عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ بدون علم و با اشترا مردم را گمراه مىکند، یا نمىداند که اشترا مذکور گمراهى و گمراه کردن است، یا علم به گمراه بودن و گمراه کردن آن ندارد، یا اصلا متّصف به علم نیست، در این صورت تنکیر لفظ عِلْمٍ براى جنس یا براى فرد غیر معیّن است، ولى نسبت به فرد غیر معیّن استغراق دارد، چون بعد از لفظ «غیر» واقع شده که در معنى نفى است و ممکن است تنوین براى تفخیم باشد، یعنى بدون علم بزرگ، که آن علم به ولایت است.
وَ یَتَّخِذَها هُزُواً این چنین کسى که راه خدا را به مسخره و استهزا گیرد و راه خدا جز طریق ولایت نیست.
أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِ آیاتُنا وَلَّى مُسْتَکْبِراً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها کَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْراً فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِیمٍ براى این گونه کسان عذاب خوارکنندهاى است، زیرا چون آیات ما بر ایشان خوانده شود با تکبّر روى بر مىگردانند که گویا هرگز نشنیدهاند، آنچنانکه گویا در گوششان گرانى است، پس آنان را به عذاب دردناک مژده ده.
آیات ۸- ۱۱
[سوره لقمان (۳۱): آیات ۸ تا ۱۱]
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِیمِ (۸) خالِدِینَ فِیها وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۹) خَلَقَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها وَ أَلْقى فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دابَّهٍ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ (۱۰) هذا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِی ما ذا خَلَقَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ بَلِ الظَّالِمُونَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۱۱)
ترجمه
(۳۱/ ۱۱- ۸)
بى گمان کسانى که ایمان آورده اند و کارهاى شایسته کرده اند بوستانهاى پرنازونعمت براى آنان است.
که جاودانه در آنند، بر وفق وعده راستین الهى، او پیروزمند فرزانه است.
آسمانها را بدون ستونهایى که آنها را ببینند پدید آورد، و در زمین کوهها بیفکند تا شما را نجنباند، در آن از هر گونه جانورى پراکند، و از آسمان آبى فروفرستادیم، آنگاه در آن از هر گونهاى ارزشمند رویاندیم.
این آفرینش خداست، پس به من نشان دهید کسانى که مدّعى و در برابر او هستند چه چیزى آفریدهاند؟ آرى ستمکاران در گمراهى آشکارند.
تفسیر
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا جواب سؤال مقدّر است، گویا که بعد از ذکر جزاء بدکاران گفته شده: جزاى محسنین و نیکوکاران چیست؟ پس فرمود: کسانى که با بیعت عامّ یا خاصّ ایمان آوردند.
وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و کردارى شایسته کردند، طبق آنچه که در بیعت از آنها گرفته شده آنان در بهشت جاودانه هستند.
و اسم ظاهر به جاى ضمیر براى فاصله قرار گرفتن بین این حکم و ذکر محسنین (نیکوکاران) است و نیز براى اشاره به این است که نیکوکار جز کسى که ایمان آورد و عمل شایسته انجام دهد، نیست.
لَهُمْ براى آنانست، نه براى غیر آنان جَنَّاتُ النَّعِیمِ خالِدِینَ فِیها وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ خَلَقَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها بهشتهاى پرنعمتى که در آن جاودانهاند وعدهى الهى حقّ است و او عزیز و حکیم است،آسمانها آفرید بدون تکیهگاهى که ببینید، این آیه بیان عزّت و حکمت خداى تعالى است.
از امام رضا علیه السّلام آمده است که فرمود: آسمانها ستون دارند ولى شما آن را نمىبینید[۲].
وَ أَلْقى فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ تفسیر این آیه در اوّل سوره نحل نوشته شد.
وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دابَّهٍ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا فِیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ در زمین از هر زوجى رویانیدیم، منظور از زوج صنف است، چون هر صنفى به اعتبار پایینتر و بالاترش زوج نامیده مىشود، یا هر گیاهى به اعتبار اینکه صحرایى یا بوستانى است زوج است.
کَرِیمٍ کرم در هر چیزى بر حسب آن چیز است و کرامت نبات و گیاه به اعتبار کثرت منافع آن است، ابتدا به آفرینش آسمانها کرد چون آسمانها اشرف از زمیناند، سپس آفریدن زمین را ذکر کرد در ضمن قرار دادن کوه بر روى زمین، سپس خلق موالید را ذکر نمود و به ترتیب از شریفتر ابتدا کرد تا به پست تر رسید.
هذا اینکه ذکر شد از آسمانها و زمین و کوهها و موالید، خَلْقُ اللَّهِ مخلوق خداست. فَأَرُونِی ما ذا خَلَقَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ به من نشان بدهید که آن معبودهاى باطل چه چیزى آفریدهاند؟ تا مستحقّ شراکت با خدا و معبود شدن براى مردم باشند، چه، شریک باید در مقدارى از صفاتش مانند شریک دیگر باشد.
بَلِ الظَّالِمُونَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ التفات از خطاب به غیبت است، آوردن اسم ظاهر به جاى ضمیر براى آن است که آنها را به ظلم در شرک آوردنشان توصیف نماید، بیان علّت حکم باشد، لفظ بَلِ اضراب و استدراک از به عجز در آوردن آنها به تصریح به گمراهى آنها است.
آیات ۱۲- ۱۶
[سوره لقمان (۳۱): آیات ۱۲ تا ۱۶]
وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَهَ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ (۱۲) وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لابْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ (۱۳) وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فِی عامَیْنِ أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ (۱۴) وَ إِنْ جاهَداکَ عَلى أَنْ تُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنابَ إِلَیَّ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۱۵) یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّهٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَهٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ (۱۶)
ترجمه
(۳۱/ ۱۶- ۱۲)
و به راستى به لقمان حکمت بخشیدیم که خداى را سپاس گو، بدان که هر کس سپاسگزارى کند همانا به سود خویش سپاس گزارده است، هر کس کفران ورزد بداند که خداوند بى نیاز ستوده است.
و چنین بود که لقمان به پسرش درحالى که پندش مى داد گفت: فرزندم به خداوند شرک میاور چرا که شرک ستم بزرگى است.
و انسان را در حقّ پدر و مادرش سفارش کردیم که مادرش او را با ضعف روز افزون آبستن بوده است، از شیر گرفتن او دو سال به طول انجامیده که براى من و پدر و مادرت سپاس بگزار که سیر و سر انجام به سوى من است.
و اگر تو را وادارند تا چیزى را که بدان علم ندارى شریک من گردانى، از آنان فرمان مبر، و با آنان در دنیا به نیکى همنشینى کن، و به راه کسى برو که به سوى من بازگشته است، سپس بازگشت شما به سوى من است، آنگاه از نتیجه کار و کردارتان آگاهتان مى سازم.
فرزندم بدان که اگر عملى هم سنگ دانه خردلى باشد و آنگاه در دل تخته سنگى یا در دل آسمانها یا در زمین نهفته باشد خداوند آن را به میان مى آورد چرا که خداوند باریک بین آگاه است.
تفسیر
وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَهَ این جمله عطف بر جمله خَلَقَ السَّماواتِ است، چون وقتى خداى تعالى اصول نعمتها را که بر بندگانش داده است شمردن شکر نعمتهایش را ذکر نمود، شکر نمود، شکر نعمت را حکمت حساب کرد.
چه حکمت عبارت است از دقّت نظر در قوّه علّامه و نظرى، اتقان صنع در قوّه عمّاله و عملى، شکر نعمت جز ناشى از دقّت نظر و اتقان صنع قلبى و بدنى نیست.
زیرا شکر چنانچه در سورهى بقره در تفسیر خداى تعالى:
فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُوا لِی گذشت عبارت است از ملاحظه نعمت دادن منعم در نعمت، ملاحظه حقّ منعم در انعام، که مستلزم تعظیم منعم و صرف نعمت است در جایى که به خاطر آن خلق شده است.
و این ملاحظه جز دقّت نظر نیست، آن تعظیم و صرف نعمت جز اتقان صنع قلبى و بدنى نیست.
در نسبت لقمان ذکر شده است که او فرزند باعورا از اولاد فرزند خواهر ایّوب یا خاله او بوده، زنده ماند تا داود علیه السّلام را درک کرد.
أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ به ملاحظهى حقّ و عظمت خدا در هر چیزى که در وجود و بقاى تو دخالت دارند شکر خدا به جاى آر، آن هر موجودى است در عالم کبیر از محسوسات و غیر مشهودات و در عالم صغیر هر چیزى که در وجود یا در کمال وجود تو دخالت داشته باشد.
و لفظ أَنِ تفسیریّه و تفسیر حکمت است، چه لفظ أَنِ همانطور که مجمل محذوف را تفسیر مىکند همچنین مجمل مذکور را نیز تفسیر مىکند.
یا أَنِ مصدریّه به تقدیر لام، یا أَنِ با ما بعدش بدل از الْحِکْمَهَ است.
وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ جمله حالیّه، یا معطوف بر جملهى لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ … تا آخر.
یا معطوف بر الْحِکْمَهَ یا بر أَنِ اشْکُرْ مىباشد بنابراین که لفظ أَنِ مصدریّه و بدل باشد و بنابراین که جمله عطف بر الْحِکْمَهَ یا أَنِ اشْکُرْ باشد باید قبل از آن دو مضاف در تقدیر گرفته شود تا مفرد باشد و تقدیر آن چنین است: أن اشکر لله و مضمون مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ یا عطف بر اشْکُرْ اعمّ از آنکه أَنِ تفسیریّه باشد یا مصدریّه و لیکن لفظ (قول) در تقدیر گرفته مىشود.
که تقدیر چنین مىشود: (ان اشکر لله و قل لغیرک): مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ یعنى خودت شکر خدا کن و به غیر خودت بگو:هر کس شکر کند براى خودش شکر مى کند، زیرا نفع آن به خودش برمى گردد.
وَ مَنْ کَفَرَ هر کس کفران نعمت کند، یعنى ملاحظه منعم را ننماید و او را در نعمت تعظیم نکند و نعمت را در راه و وجه اصلى خودش که براى آن خلق شده صرف ننماید هیچ ضررى به خدا نمى زند.
فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌ که خداوند از حمد حمدکنندگان و شکر شکرکنندگان بى نیاز است.
حَمِیدٌ خداوند خودش حمید و حمد شده است، خواه کسى او را حمد بکند و یا نکند.
و در خبرى آمده است: شکر هر نعمتى به این است که خداوند بر آن ستوده شود اگر چه بزرگ نبوده باشد[۳].
و در خبر دیگرى است: اگر در نعمتى که خداوند به او داده است حقّى باشد با شکر نعمت آن حقّ را ادا کرده است[۴].
و در خبر دیگرى است: کسى که خداوند به او نعمتى بدهد و آن نعمت را با قلبش بشناسد و بفهمد که شکر آن نعمت را ادا کرده است[۵].
و در خبر دیگرى است: خداى تعالى به موسى وحى کرد: اى موسى مرا شکر کن و حقّ شکر مرا ادا کن، پس موسى گفت:
پروردگارا چگونه حقّ شکرت را ادا کنم و هیچ شکرى نیست که من با آن تو را شکرگزار باشم مگر آنکه تو با آن شکر به من نعمت دادى؟ خداى تعالى فرمود: اى موسى الآن تو شکر مرا نمودى حال که فهمیدى این شکر کردن تو نیز از جانب من است[۶].
شرحى در احوال لقمان
از امام صادق علیه السّلام روایت شده که از لقمان و حکمتش که خداى تعالى در قرآن ذکر نموده است سؤال شد پس فرمود:[۷] آگاه باشید، به خدا سوگند به لقمان از جهت حسب و نسب و مال و اهل و جسم و جمال حکمت داده نشد و لیکن او مردى بود در امر خدا قوى و نیرومند، در دین و راه خدا امانت دار، او ساکت بود، بسیار ساکت، نگاهش عمیق، فکرش طولانى، نظرش تیز، چیزهاى عبرت انگیز او را بى نیاز مى کرد، هیچوقت روز نخوابید، هیچ کس او را بر بول و غائط و غسل ندید، چون به شدّت خودش را مى پوشانید و نظرش عمیق بود، کارهایش را پنهان مى داشت و نمى گذاشت امرش آشکار شود.
و هرگز از هیچ چیز نخندید که مبادا مرتکب گناه شود، هرگز غضبناک نشد، با هیچ انسانى شوخى نکرد، به چیزى که از دنیا براى او مى آمد هیچوقت خوشحال نمى شد، بر امور دنیوى هرگز اندوهناک نشد و از زنان نکاح کرد و اولاد بسیار براى او به دنیا آمد.
بیشتر آنان در کوچکى مردند و بر مرگ هیچ یک از آنان گریه نکرد از کنار دو نفر که با هم خصومت یا دعوا مىکردند نگذشت مگر آنکه بین آن دو اصلاح نمود و از آنجا نرفت تا آن دو با هم دوست شدند، از کسى گفتار خوبى نشنید مگر آنکه از تفسیر آن و از کسى که این سخن از او گرفته شد سؤال مىکرد، زیاد با فقها و حکما نشست و برخاست مىکرد، به قضات و ملوک و سلاطین سر مىزد، به قضات از ابتلا و گرفتاریهایشان دلسوزى مىکرد و ناراحت مىشد، نسبت به ملوک و سلاطین که مغرور و آسوده خیال بودند دلسوز بود و عبرت مى گرفت و چیزى یاد مى گرفت که با آن بتواند بر نفسش غلبه کند و در مقابله با هواى نفسش مجاهده نماید، از شیطان احتراز کند.
و قلبش را با تفکّر و عبرت مداوا مى کرد، جز در چیزى که سودبخش بود نمى اندیشید و بر چیزى نمى نگریست مگر اینکه به او کمک رساند.
بدین جهات بود که به او حکمت داده شد، عصمت بخشیده شد، خداى تعالى هنگامى که روز نصف شد، چشمها به خواب قیلوله و نیمروز رفت و آرام شد به گروههایى از ملائکه دستور داد به لقمان ندا کردند به نحوى که صدا را مى شنید ولى آنها را نمى دید، پس گفتند: اى لقمان آیا مىخواهى خدا تو را در زمین خلیفه قرار دهد بین مردم حکم کنى؟
لقمان گفت: اگر پروردگارم مرا به این امر کند که گوش مىدهم و اطاعت مىکنم، چون اگر خداوند این کار را دربارهى من انجام دهد مرا کمک مى کند و تعلیم مى دهد و مرا حفظ و نگهدارى مى کند ولى اگر مرا مخیّر بگذارد عافیت و راحتى را قبول مىکنم.
ملائکه گفتند: اى لقمان چرا چنین کردى؟
گفت: حکم بین مردم سخت ترین منازل از دین است و فتنه و بلا از آن بیشتر است و چیزى است که خوارى مىآورد و هیچ کس کمک نمىکند و ظلم حاکم را از هر طرف مى پوشاند و صاحب حکم بین دو امر قرار مى گیرد، اگر به حقّ حکم کند و به حقّ اصابت نماید پس شایسته سلامت است، اگر خطا کند که راه بهشت را خطا کرده است.
و کسى در دنیا ضعیف و ذلیل باشد آسانتر از آن حاکم شریفى است که در آخرت سرگردان باشد، هر کس دنیا را بر آخرت ترجیح دهد در هر دو خسارت مىکند، که دنیا زائل مىشود و به آخرت هم نمىرسد.
امام فرمود: ملائکه از حکمت او تعجّب کردند، خداوند منطق او را پسندید.
وقتى شب شد و لقمان به بستر خواب رفت خداى تعالى حکمت را بر او نازل کرد و با آن او را از سر تا پایش پوشانید، در حالى که او خواب بود و با حکمت او را پوشانید، وقتى بیدار شد حکیمترین مردم در زمان خودش بود، بین مردم که مىرفت سخنان با حکمت مىگفت و حکمت را در میان آنان نشر مىکرد.
وقتى حکم به خلافت او داده شد و او قبول نکرد خداوند به ملائکه دستور داد داود علیه السّلام را ندا کنند و خلافت را به او بدهند، او قبول کرد، شرطى همانند لقمان نکرد.
پس خداى تعالى خلافت زمین را به او داد و در مورد خلافت چند مرتبه او را امتحان کرد، در هر مورد خطا کرد و توبه او را خداوند قبول مى کرد و او را مى بخشید.
و لقمان زیارت داود علیه السّلام را زیاد مى کرد و او را با پندها و حکمت و زیادى علمش پند مى داد و داود به او مى گفت: گوارا باد تو را اى لقمان که به تو حکمت داده شده و گرفتارى و بلا از تو برداشته شده است ولى به داود خلافت داده شده و به حکم و آزمایش و فتنه گرفتار شده است.[۸] و چون حکمت جز با شناخت امام زمان حاصل نمىشود امام صادق علیه السّلام آن را به شناخت امام زمانش تفسیر نموده است[۹].
و چون حکمت بر حسب جزء عملى اش جز با فهم و عقل حاصل نمى شود امام کاظم علیه السّلام آن را به فهم و عقل تفسیر کرد.[۱۰] از حکمتهاى لقمان و وصیّتهایش به فرزندش و غیرش در کتابهاى مفصّل ذکر شده هر کس بخواهد به آنها رجوع کند.
وَ إِذْ قالَ عطف بر قول خداى تعالى لَقَدْ آتَیْنا است، زیرا درمعناى (أذکر إذ آتینا لقمان الحکمه) و وَ إِذْ قالَ است.
لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ هنگامى که لقمان به پسرش پند مىداد گفت: به خدا شرک میاور، اهمیّت مواعظ و آثار حکمت لقمان این بود که نهى از شرک آوردن را مقدّم قرار داد، چون توحید اصل همهى پندها و اساس جمیع انواع حکمتهاست.
إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ که شرک ظلمى بزرگ است، چون خداى تعالى آن را نمى بخشد و پایینتر از آن را مىبخشد، چه، ظلم بنده بر خودش را که در اثر تقصیر او در حقوق خدا پیش آمده خداوند مى بخشد، ظلم بنده به دیگران در مال یا بدن یا ناموس را به حال خود وانمىگذارد ولى چنین نیست که خداوند هرگز آن را نبخشد بلکه بعد از دور شدن و بد شمردن آن بخشیده مى شود، بر خلاف شرک، که آن ناشى از انانیّت نفس است، مادامى که نفس انانیّت دارد خداوند آن را نمى بخشد، پس بزرگترین اقسام ظلم همین قسم است.
وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ انسان را سفارش کردیم به پدر و مادرش احسان کند، چه این عبارت در این معنا استعمال مىشود و در سورهى بقره و سورهى نساء در تفسیر قول خدا: وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً بیان والدین و احسان به آن دو، اقسام والدین گذشت.
حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً انسان را مادرش حامله شده و با این حمل سست و ضعیف مىشود.
عَلى وَهْنٍ ضعف بر روى ضعف و سستى بر روى سستى،چون هر چه از زمان حمل فرزند بگذرد وهن و سستى دیگرى بر مادر اضافه مىشود.
وَ فِصالُهُ فِی عامَیْنِ و از شیر باز گرفتن او اغلب با گذشت دو سال صورت مىگیرد که شایسته است شیر خوردن از دو سال تجاوز نکند.
و هر دو جمله معترضه، جواب سؤال مقدّر و در مقام تعلیل است، چنانچه مجموع قول خداى تعالى: وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ تا قول خدا: یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ … تا آخر معترضه است، براى اشعار به اهتمام به امر پدر و مادر آورده شده، مثل اهتمام به امر توحید، چنانچه در سوره مذکور گذشت که خداى تعالى جهت کمال اهتمام به امر پدر و مادر آن دو را به توحید خود و به نهى از شرک آوردن در چند مورد مقرون ساخت.
أَنِ اشْکُرْ لِی لفظ أَنِ تفسیریّه یا مصدریّه، با ما بعدش بدل اشتمال از (والدین) است.
وَ لِوالِدَیْکَ جهت کمال اهتمام به پدر و مادر شکر پدر و مادر را مقرون به شکر خودش نمود.
إِلَیَّ الْمَصِیرُ این جمله در مقام تعلیل است، نفرمود: [بر من شکر کن، بر پدر و مادرت نیز شکرگزار باش] تا توهّم نشود که شکر پدر و مادر چیزى مغایر با شکر خداست، بلکه شکر خدا جز شکر پدر و مادر نیست.
چنانچه از امام رضا علیه السّلام آمده است: که فرمود: خداوند امر کرد به سپاسگزارى بر او و بر پدر و مادر، پس کسى که بر پدر و مادرش شکر و سپاس نکند خدا را شکر نخواهد کرد.[۱۱] من مىگویم: این مطلب علّتى ندارد جز اینکه شکر خدا مندرج در شکر والدین است.
وَ إِنْ جاهَداکَ عَلى أَنْ تُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما چون پدر و مادر تکوینى چنانچه در سورهى بقره و سورهى نساء گذشت بر حسب هر مرتبه از مراتب وجود انسان و هر شأنى از شئون او غیر از پدر و مادر بر حسب مرتبهى دیگر و شأن دیگر است.
همچنین است بر حسب تکلیف و اختیار … لذا شیطان و نفس والدین انسان محسوب مىشود، چنانچه عقل و نفس و محمّد صلى اللّه علیه و آله و على علیه السّلام نیز والدین مىشوند و همانطور که جائز است مقصود از والدین والدین جسمانى باشد.
همچنین جائز است مقصود از دو والدین روحانى باشد، همانطور که جائز است مقصود پدر و مادر تکوینى باشد ممکن است مراد پدر و مادر تکلیفى باشد.
بنا بر این جائز است مقصود از والدین در قول خدا: وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ والدین جسمانى و روحانى باشد.
و مقصود از ضمیر در قول خدا: وَ إِنْ جاهَداکَ والدین جسمانى و روحانى ولى والدین بر حسب مقام جهل او تکوینى یا تکلیفى و در مرجع ضمیر به طریقه استخدام عمل شده است.
و اخبار زیادى وارد شده که دلالت مىکند بر اینکه محمّد صلى اللّه علیه و آله و على علیه السّلام افضل پدران این امّت هستند و حقّ آن دو بزرگتر از حقّ پدران جسمانى است و کسى که آن دو را راضى کند خداوند پدر و مادر جسمانى او را راضى مىکند.
از جعفر بن محمّد علیه السّلام وارد شده: هر کس حقّ پدران برتر یعنى محمّد صلى اللّه علیه و آله و على علیه السّلام را مراعات کند آنچه را که از حقّ پدر و مادر خودش و سایر بندگان خدا ضایع کرده به او ضرر نمىزند، چه على علیه السّلام و محمّد صلى اللّه علیه و آله پدر و مادر او را با شفاعت خود، راضى مىسازند.[۱۲] و از على بن محمّد علیه السّلام آمده است: کسى که پدر و مادر دینیش یعنى محمّد صلى اللّه علیه و آله و على علیه السّلام بر او گرامىتر از پدر و مادر نسبیش نباشد پس از جانب خدا در حلال و حرام و قلیل و کثیر نیست.[۱۳] و از امیر المؤمنین علیه السّلام است که فرمود: والدین که خداوند شکر آن دو را واجب نموده کسانى هستند که علم به دنیا آوردند و حکم به ارث گذاشتند و مردم به طاعت آن دو مأمور شدند سپس فرمود:
إِلَیَّ الْمَصِیرُ یعنى بازگشت بندگان به سوى خداست و دلیل بر این مطلب پدر و مادر هستند.
سپس امام به ابن حنتمه و دوستش رو کرد و در میان خاصّ و عامّ گفت لقمان در سفارش و وصیّت مىگوید: اگر پدر و مادر کوشش کردند که به من شرک بورزى و از کسى که مأمور به اطاعت او شدى عدول کنى از آنان اطاعت مکن و سخن ایشان را گوش مکن.
سپس قول بر والدین را عطف کرد و گفت: وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً مىگوید: فضل پدر و مادر را بر مردم بشناسان و مردم را به راه ایشان دعوت کن، این است قول خداى تعالى: وَ اتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنابَ إِلَیَّ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فرمود بازگشت شما به سوى خدا و سپس به سوى ما است، پس از خشم خدا بترسید، نافرمانى والدین را نکنید که رضاى آن دو رضاى خدا و خشم سخط آن دو خشم و غضب خداست.[۱۴] اخبار زیادى در حفظ حقّ والدین جسمانى و اطاعت از آنان، دلسوزى و دعا بر آن دو حتّى اگر حقّ را نشناسند وارد شده است.
روایت شده: مردى خدمت نبى صلى اللّه علیه و آله رسید و عرض کرد سفارش و توصیهاى به من بکن، رسول خدا صلى اللّه علیه و آله فرمود: به خدا شرک نیاور اگر چه با آتش سوخته شوى، در هر حال قلب تو با ایمان آرام و مطمئنّ باشد، از پدر و مادرت اطاعت کن و به آنها نیکى کن زنده باشند یا مرده، اگر به تو امر کردند از اهل و مال خود خارج شوى دستور آنها را انجام بده که آن از ایمان است.[۱۵] از امام صادق علیه السّلام آمده است: نیکى به پدر و مادر واجب است اگر چه مشرک باشند و در معصیت خالق نباید آن دو یا غیر آن دو رااطاعت کرد، که در معصیت خالق اطاعت از هیچ مخلوقى نباید کرد.[۱۶] وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً در دنیا با آن دو با حسن خلق مصاحبت کن، یعنى با آنها طورى رفتار کن که عقلا آن را به نیکویى نام ببرند و معروف و نیکویى و حسن خلق بر حسب انواع پدر و مادر فرق مىکند.
زیرا معروف نسبت به محمّد صلى اللّه علیه و آله و على علیه السّلام این است که با قول آنها مخالفت نکنیم چه در ظاهر، چه در باطن و آن دو را اطاعت کنیم در هر چیزى که تو را امر مىکنند و آن دو را دوست داشته باشیم و با آن دو بیعت نماییم و رابطه قلبى با آن دو داشته باشى، بدین گونه که متوجّه آن دو باشى و آنها را به یاد آورى و صورت آن دو را در هر حال تصوّر کنى و نیکویى و حسن خلق نسبت به پدر و مادر جسمانى بر کسى پوشیده و مخفى نیست.
وَ اتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنابَ إِلَیَ یعنى رفتار خوب و حسن خلق تو را از طریق ولایت خارج نسازد و از توجّه تو با راه قلبت تو را برنگرداند، چه اهتمام به شأن والدین جز براى سلامت بقا بر طریق قلب و طریق ولایت نیست، پس اهتمام تو به والدین نباید تو را از ولایت خارج سازد.
ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّهٍ مِنْ خَرْدَلٍ ضمیر إِنَّها به داستان (قصّه) یا به شرک آوردن بر مىگردد و تأنیث به اعتبار خبر است و آن لفظ مِثْقالَ حَبَّهٍ مى باشد، که لفظ مِثْقالَ به سبب صحّت سقوط آن کس به تأنیث از مضاف الیه مىکند، یا به اعتبار خصلت است، گویا که گفته است خصلت شرک آوردن و برخى گفتهاند: ضمیر به عمل برمىگردد به اعتبار خصلت باشد یا خوب و لفظ مِثْقالَ با رفع خوانده شده بنا بر آنکه ضمیر به نَقُصُّهُ برگردد و (کان) تامّه باشد.
فَتَکُنْ فِی صَخْرَهٍ یعنى در جوف سختترین اشیا باشد که سنگ است، أَوْ فِی السَّماواتِ یعنى در دورترین مکانها، یعنى در آسمانها، أَوْ فِی الْأَرْضِ یعنى در زمین که نزدیکترین جاها به شما است.
یَأْتِ بِهَا اللَّهُ خداوند آن اعمال را حاضر مىکند و بر آن محاسبه مىنماید، بعضى گفتهاند: از فرزند لقمان سؤال شد: آیا دانهاى که در قعر دریاست خداوند به آن علم دارد؟
پس جواب داد: دانه اى که تو سؤال کردى إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّهٍ …
تا آخر همین آیه[۱۷] و بعضى گفتهاند: مقصود روزى است که اگر به مقدار دانهاى از خردل باشد خداوند آن را به تو مى رساند.[۱۸] إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خداوند در علم و عملش لطیف است، مثقالى از دانه خردل را مىداند اگر چه مخفى ترین مکانها و سخت ترین و دورترین و نزدیکترین جاها باشد، او قدرت دارد آن را از آنجاها بیاورد، چون در عمل خود دقّت دارد.
خَبِیرٌ ممکن است مقصود از لطیف لطف او در علمش، مقصود از خبیر لطف او در عملش باشد.
از امام صادق و باقر علیهما السّلام آمده است: از گناهان کوچک و پست بپرهیزید که آنها نیز طلبکننده دارد، یکى از شماها نگوید: من گناه مىکنم و سپس خدا را استغفار مىکنم، که خداوند مىگوید: إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّهٍ مِنْ خَرْدَلٍ … تا آخر.[۱۹]
آیات ۱۷- ۲۱
[سوره لقمان (۳۱): آیات ۱۷ تا ۲۱]
یا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاهَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ اصْبِرْ عَلى ما أَصابَکَ إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (۱۷) وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ (۱۸) وَ اقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ (۱۹) أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَهً وَ باطِنَهً وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا کِتابٍ مُنِیرٍ (۲۰) وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ الشَّیْطانُ یَدْعُوهُمْ إِلى عَذابِ السَّعِیرِ (۲۱)
ترجمه
(۳۱/ ۲۱- ۱۷)
فرزندم نماز را بر پا دار و امر به معروف و نهى از منکر کن، بر مصیبتى که تو را فرارسد شکیبایى کن که این از کارهاى سترگ است.
و روایت را از مردم به تکبّر برمگردان و در زمین خرامان راه مرو چرا که خداوند هیچ متکبّر فخرفروشى را دوست ندارد.
و در راه رفتنت میانه روى کن و صدایت را آهسته بدار چرا که ناخوشترین آوازها بانگ درازگوشان است.
آیا نیندیشیده اید که خداوند آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است براى شما رام کرد، نعمتهاى آشکار و پنهانش را بر شما تمام کرد، از مردم کسى هست که بدون هیچ علمى و هیچ رهنمودى و هیچ کتابى روشنگر درباره خداوند مجادله مى کند.
و چون به ایشان گفته شود از آنچه خداوند نازل کرده است پیروى کنید گویند بلکه از آنچه پدرانمان را طرفدار آن یافتهایم پیروى مىکنیم، حتّى اگر شیطان ایشان را به سوى عذاب آتش دوزخ بخواند؟
تفسیر
یا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاهَ در اوّل سوره بقره و در سوره نساء در تفسیر قول خدا، لا تَقْرَبُوا الصَّلاهَ وَ أَنْتُمْ سُکارى بیان کاملى از اقسام نماز و بر پا داشتن آن گذشت.
وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ اصْبِرْ عَلى ما أَصابَکَ بر بلاها و مشقّتها و اذیتها که در راه امر به معروف و نهى از منکر به تو مىرسد صبر کن.
إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ این چیزى است که باید عزم بر آن جزم کرد، زیرا امر به معروف و نهى از منکر و صبر بر سختیهاى آن فرض از جانب خدا است، یا فرض و واجب تکوینى براى نفس انسانى است.
و براى اهتمام به این امور بین جمله هاى بهم پیوسته و عطف شده فرمود: إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ.
لا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ شانهات را در معاشرت با آنها کج نگیر و تکبّر نکن و از کسى که با تو حرف مىزند جهت استخفاف و سبک شمردن او روى برمگردان.
و بعضى گفته اند: یعنى جهت طمع در آنچه که مردم دارند ذلّت و خوارى به خود راه نده.[۲۰] وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً روى زمین با شدّت فرح و خوشحالى راه نرو، یعنى به مردم تکبّر نکن از جهت خوشحالى به آنچه که دارى.
إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ اختیال و فخر از ناحیه مفهوم متقارب هستند، که آن دو خصلتى هستند ناشى از ملاحظه نفس و انانیّت آن و خوشحال شدن به آن.
و همچنین ناشى از ملاحظه غیر و تحقیر او در مقابل خودش مى باشد، ولى در اختیال ملاحظه نفس غالب است و در فخر ملاحظه دیگران و تحقیر آنان غلبه دارد.
وَ اقْصِدْ فِی مَشْیِکَ در راه رفتن از سرعت خوددارى کن، چون مقصود از قصد میانه روى و حدّ وسط بین اختیال که ناشى از آرام و تأنّى در راه رفتن است و بین سبکى نفس و عدم وقار و سنگینى به سبب سرعت در مشى است.
وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ صدایت را آهسته کن و آن را تا حدّ ممکن بلند نکن که مقصود حدّ وسط در صداست، یعنى نه آنقدر صدا را کم کن که مخاطب نشنود و نه آنقدر بلند کن که بیش از شنواندن مخاطب باشد.
إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ صدایى که بیشترین زجر را مىدهد صداى الاغ است.
لَصَوْتُ الْحَمِیرِ از امام صادق علیه السّلام آمده است که فرمود: منظور عطسهى زشت و قبیح است و شخص صدایش را هنگام سخن گفتن بلند مىکند و آن را به طور زشت و به صورت هیاهو بلند مى کند، مگر آنکه دعا یا قرآن بخواند[۲۱] و خداى تعالى از حکایت پندهاى لقمان اکتفا بر چیزى کرد که اصلى از اصول دین است و آن شرک آوردن به خدا و شرک آوردن به نبوّت یا ولایت است.
و در اعمال شرعى نیز به اصل آنها اکتفا کرد، مانند اقامه نماز، امر به معروف و نهى از منکر و صبر بر سختى هاى آن یا صبر بر بلاها و لیکن مقصود صبر بر نماز و ما بعد نماز است تا شمردن آن از اعمال شرعى قالبى ممکن باشد.
چون صبر بر بلاها از اخلاق نفسى شمرده مى شود و نیز از آداب معاشرت نیز بر اصل در آنها اکتفا کرد و اندکى قبل از این گفتیم آنچه که از مواعظ لقمان نقل شده است بسیار است و هر کس بخواهد به کتابهاى مفصّل مراجعه نماید.
أَ لَمْ تَرَوْا این جمله جواب سؤال مقدّر است که ناشى از قول خدا:
لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَهَ است گویا که گفته شده: تو به لقمان حکمت دادى پس چرا به من حکمت داده نشده؟
پس خداى تعالى فرمود: به شما اسباب حصول حکمت دادیم، از قبیل مدارک ظاهرى و مدارک باطنى و تسخیر جمیع آنچه که در آسمانها و جمیع آنچه که در زمین است براى شما به نحوى که ممکن باشد بر شما استدلال بر مبدأ دانا و توانا و حکیم و رئوف که در علم و عملش لطیف، در صنع و آفرینشش متقن است.
و نیز ممکن باشد بر شما استدلال بر اینکه انسان اشرف موجودات است و همه مخلوقات جهت بقاء و انتفاع او آفریده شده و مقصود از آفرینش انسان تعمیر و آبادانى این دار فانى نیست.
وگرنه مانند سایر موالید به خاطر غیر خودش موجود مى شد، سزاوار است که انسان بر زندگى این دنیا متوقّف نشود، بلکه باید زندگى در دنیا را مقدّمه آخرت قرار دهد و هر چیزى از جهات این عالم مقدّمه آخرت نباشد فانى است و باقى نیست، عاقل نباید به آن متوسّل شود و بر آن متوقّف گردد و حکمت جز این نیست، پس اگر فکر و اندیشه نکنید و متّصف به حکمت نگردید تقصیر از جانب خود شما است.
أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ خداوند آنچه را که در آسمانهاست براى شما مسخّر نمود از قبیل ستارگان، ملائکه موکّل به آسمانها و ستارگانش به نحوى که لحظه اى از تحریک اجسام سستى نمىکنند، با تحریک اجسام موالید تولید مى شوند وباقى مى مانند.
وَ ما فِی الْأَرْضِ یعنى مسخّر کرد بر شما آنچه را که در زمین است، از قبیل جنبنده ها و نبات و معادن به نحوى که از تصرّف شما خوددارى و امتناع نمى کنند و مى توانید هر نوع تصرّف که بخواهید بکنید، پس آنچه که در آسمانهاست تحت تسخیر خداوند تو است، آن هم جهت انتفاع و بهرهمندى شما و آنچه که در زمین است تحت تسخیر و فرمان خدا و شما است جهت انتفاع و بهره گیرى خودتان.
وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَهً وَ باطِنَهً نعمتهاى ظاهرى هر چیزى است که با تو سازگار باشد و متعلّق به ظاهر محسوس تو باشد از قبیل مأکول و مشروب و ملبوس و مسکن و مرکوب، نکاح شده و عزّت و عرض و حشمت و شهرت و مدارک ظاهرى و اعضاء و غیر اینها.
و شریفترین همه اینها چیزى است که متعلّق به ظاهر تو باشد در عین حال جلب کننده نعمتهاى باقى اخروى باشد از قبیل رسول و رسالتش و قبول رسالت او با بیعت عامّه و دعوت ظاهرى و احکام رسالت او و عمل به آن احکام.
و نعمتهاى باطنى نعمتهایى است که متعلّق به باطن تو باشد از قبیل مدرکات باطنى و ادراک دقیق که از تفکّرات دقیق و نفس و قلب و عقل و استعداد خروج از این دنیا ناشى مى شود.
و شریفترین آنان ولىّ علیه السّلام و ولایتش، قبول ولایت او با بیعت خاصّ ولوى و قبول دعوت باطنى و احکام ولایت است.و در اخبار به این معنا اشاره شده است.
از امام باقر علیه السّلام روایت شده است: امّا نعمت ظاهرى، پس نبىّ صلى اللّه علیه و آله و آنچه که آورده است از قبیل معرفت خدا و توحید او مىباشد، امّا نعمت باطنى، پس ولایت ما اهل بیت و عقد مودّت ماست.[۲۲] از امام کاظم علیه السّلام آمده است: نعمت ظاهرى، امام ظاهر، نعمت باطنى، امام غایب است.[۲۳] گویا که این اشاره به فکر مصطلح صوفى ها است، معناى آن ظهور ملکوت ولىّ امر بر سینه سالک است.
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا کِتابٍ مُنِیرٍ این آیه با تمام اجزاى آن در سوره حج گذشت.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ وقتى به آنها گفته شود پیروى کنید از آنچه که خدا نازل کرده است روى برمى گردانند و مى گویند: قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا ما پیروى پدرانمان را مى کنیم چنانچه اهل هر زمان چنین بودند، وقتى به آنها گفته شود پیروى کنید ولىّ امر و عالم وقت خود را مى گویند: ما از پیشینیان و گذشتگان خود پیروى مى کنیم.
أَ وَ لَوْ کانَ الشَّیْطانُ یَدْعُوهُمْ إِلى عَذابِ السَّعِیرِ نباید تقلید از کسى بکنى که حالش بر تو معلوم نباشد، بلکه باید انسان مقلّد عالم زنده باشد و حال او را تمیز داده باشد و بداند که او از طرف معصوم با واسطه یا بلا واسطه مجاز است و حدّ اقل علم داشته باشد که آنچه را که مىگوید انجام مىدهد، آنچه را که انجام مىدهد مىگوید و از آن مدّعیانى نباشد که با زبانشان چیزى را مىگویند که در دلهایشان نیست.
آیات ۲۲- ۲۴
[سوره لقمان (۳۱): آیات ۲۲ تا ۲۴]
وَ مَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقى وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَهُ الْأُمُورِ (۲۲) وَ مَنْ کَفَرَ فَلا یَحْزُنْکَ کُفْرُهُ إِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (۲۳) نُمَتِّعُهُمْ قَلِیلاً ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلى عَذابٍ غَلِیظٍ (۲۴)
ترجمه
(۳۱/ ۲۴- ۲۲)
و هر کس روى دلش را به سوى خداوند نهد و نیکوکار باشد، به راستى که دست در دستاویز استوارى زده است، و سر انجام کارها با خداوند است.
و هر کس کفر ورزد، کفر او تو را اندوهگین نکند، بازگشتشان به سوى ماست، آنگاه ایشان را از (حقیقت و نتیجه) آنچه کردهاند آگاه سازیم، که بىگمان خداوند از راز دلها آگاه است.
اندکى برخوردارشان سازیم، سپس به عذابى سخت و سنگین دچارشان سازیم.
تفسیر
وَ مَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقى اوّل آیه در سوره نساء با تفصیل و تحقیق در بیان آن، آخر آن در سوره بقره گذشت.
وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَهُ الْأُمُورِ سر انجام و عاقبت همه امور به خداى تعالى منتهى مىشود بدین معنا که ایجاد املاک و افلاک و عناصر جز جهت ایجاد موالید نیست و جمیع حرکات ارادى و طبیعى و سکنات آنها و جمیع موالید جز جهت ایجاد انسان نیست، در حالى که خداوند انسان را به خاطر خودش خلق کرده است.
یا معناى آیه این است که هر امرى به خداى تعالى منتهى مىشود، بدان معنا که غایت هر فعلى به امرى منتهى مىشود که آن مقصود بالذّات نیست، بلکه مقصود به خاطر غیر است تا منتهى شود به غایت غایتها و نهایت نهایتها.
یا معناى آیه این است که عاقبت همه امور در نظر و لحاظ به خدا برمىگردد، یعنى ناظر هرگاه به امرى نظر کند آن را صادر از فاعل مىیابد و هرگاه به آن فاعل نظر کند مىبیند که او در آن فعل تحت فرمان و تسخیر غیر خودش مىباشد ….
و همچنین پیش مىرود تا به تسخیرکننده و فرماندهنده حقیقى برسد که آن خداى تعالى است، پس فاعل هر امرى خداست، لیکن خداى تعالى در این لحاظ عاقبت همه فاعلها است.
وَ مَنْ کَفَرَ هر کس به ولایت کافر شود، که اسلام و تسلیم وجه براى خدا جز با ولایت نمىشود، پس کفر در مقابل تسلیم وجه براى خدا، جز کفر به ولایت نمىتواند باشد و کفر به ولایت ناشى از ترک بیعت با ولىّ امر یا انکار ولىّ امر است، یعنى کسى که به على علیه السّلام کافر شود.
فَلا یَحْزُنْکَ کُفْرُهُ کفر کافر تو را اندوهناک نسازد که آن نه بر تو، نه به على علیه السّلام ضرر مىرساند و از دست ما هم بیرون نمىرود، زیرا:
إِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا مرجع و بازگشت آنان به سوى ما است، ما آنان را به آنچه که عمل کردند آگاه خواهیم ساخت، چون ما به دقایق و نهانىهاى اعمال آگاه هستیم.
إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ خداوند به نهانىهاى سینهها از قبیل قصدها و نیّتها یا حتّى استعدادهایى که صاحبان آنها به آن شعور و احساس ندارند دانا و آگاه است، تا چه رسد به اعمال و دقایق و نکتهها و نهانىهاى آنان.
نُمَتِّعُهُمْ قَلِیلًا ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلى عَذابٍ غَلِیظٍ جواب سؤال مقدّر است، گویا گفته شده: اگر خداوند به اعمال آنها عالم است پس چرا ما آنها را متمتّع به انواع نعمتها و از انواع بلاها معاف مى بینیم؟
پس فرمود: ما آنها را اندکى در دنیا بهرهمند مىکنیم تا آنچه را که دادهایم از آنها بگیریم و آنچه را که از بقیّه اللّه در آنها مانده است بگیریم تا کاملا براى آتش آماده شوند و سپس آنان را به عذابى سخت مجبور مى سازیم.
آیات ۳۲- ۲۵
[سوره لقمان (۳۱): آیات ۲۵ تا ۳۲]
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۲۵) لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ (۲۶) وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَهٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَهُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (۲۷) ما خَلْقُکُمْ وَ لا بَعْثُکُمْ إِلاَّ کَنَفْسٍ واحِدَهٍ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ (۲۸) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى وَ أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (۲۹)
ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ (۳۰) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ لِیُرِیَکُمْ مِنْ آیاتِهِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ (۳۱) وَ إِذا غَشِیَهُمْ مَوْجٌ کَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلاَّ کُلُّ خَتَّارٍ کَفُورٍ (۳۲)
ترجمه
(۳۱/ ۳۲- ۲۵)
و اگر از ایشان پرسى چه کسى آسمانها و زمین را آفریده است گویند خداوند، بگو سپاس خداى را، ولى بیشتر آنان نمى دانند.
آنچه در آسمانها و زمین است از آن خداوند است، بىگمان خداوند بىنیاز ستوده است.
و اگر آنچه درخت در زمین هست، قلم شود، دریا (چون مرکّب باشد) سپس هفت دریا به آن مدد برساند، کلمات الهى به پایان نرسد، که خداوند پیروزمند فرزانه است.
آفرینش و برانگیختن شما (در قیامت) جز مانند تنى یگانه نیست، بى گمان خداوند شنواى بیناست.
آیا ننگریسته اى که خداوند از شب مى کاهد و بر روز مى افزاید و از روز مى کاهد و بر شب مى افزاید و خورشید و ماه را رام کرده است که هر یک تا سر آمدى معیّن روان است، خداوند به آنچه مى کنید آگاه است.
این از آن است که خداوند بر حقّ است، آنچه به جاى او مىپرستند باطل است، و (بدان که) خداوند است که بلند مرتبه بزرگ است.
آیا ننگریسته اى که کشتیها به نعمت الهى در دریا روانند، تا به شما از آیات خویش بنمایاند، بى گمان در این براى هر شکیبایى شاکرى مایه هاى عبرت هست.
و چون موجى سایبانوار آنان را فرا گیرد خداوند را در حالى که دین خود را براى او پیراسته مى دارند به دعا مى خوانند آنگاه چون آنان را برهاند و به خشکى برساند بعضى از ایشان میانه رو و درستکارند و بعضى کجرو و جز غدّار ناسپاس کسى منکر آیات ما نمىشود.
تفسیر
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ اگر از آنان سؤال کنى چه کسى آسمانها و زمین را آفریده؟
خواهند گفت: خدا، چون پاسخى جز آن ندارند، یعنى اگر از مشرکین مکّه بپرسى چنین جواب خواهند داد وگرنه زنادقه و منکرین مبدأ اینگونه جواب نمى دهند.
قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بگو: حمد خداى را که مشرکین نیز او را و آفریدن و خلقت او را انکار نمىکنند، چون خداى تعالى و برهانش ظاهر و روشن است.
یا معناى آیه این است که اگر از جمیع مخلوقات بپرسى چه کسى آسمانها و زمین را آفریده است؟ همه با زبان حال گویاى تکوینى خواهند گفت: خداوند خالق آنهاست.
اگر چه به این زبان و سخن احساس نداشته باشند، ولى چون گوشهاى اخروى تو باز است و کلمات تکوینى را مى شنوى سخن آنان و شهادتهایشان را مى شنوى.
پس بگو: حمد خداى را که همه شهادت به خالق بودن خدا مىدهند و حمد خداى را که گوشهاى اخروى مرا باز کرده و این شهادت را مىشنوم و در اخبار اشاره به این معنا شده است.
از رسول خدا صلى اللّه علیه و آله آمده است: هر مولودى طبق فطرت به دنیا مى آید، یعنى مى داند که خداى تعالى خالق او است و همین است معناى قول خداى تعالى: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ … تا آخر[۲۴] بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ بیشتر مردم نمىدانند، یعنى داراى علم نیستند، بلکه ادراکهاى آنان جز جهالتها چیزى نیست، یا نمىدانند که زبانهایشان گویاى این مطلب است، چون زبانهاى تکوینى استعدادى را احساس نمىکنند.
لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جواب سؤال مقدّر است، گویا که گفته است: این حال آسمانها و زمین است، پس چگونه است حال چیزى که در آسمانها و زمین است؟
إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُ جمله استیناف در مقام تعلیل، یا جواب سؤال دیگرى از حال خداى تعالى است، گویا که گفته شده:
آیا خداوند احتیاجى به آسمانها و زمین دارد؟ و آنها را جهت احتیاج خودش آفریده است؟ پس فرمود: خداوند بى نیاز است، جز او بى نیازى نیست، پس در او جهت احتیاجى نیست.
الْحَمِیدُ خداوند حمید است، جز او حمیدى نیست، یعنى هر چه که براى او از صفات کمال تصوّر شود او داراى آن صفات است، هر چه که از صفات سلبى و نقایص تصوّر شود که نباید به آن متّصف شود متّصف به آن نیست، پس جهت احتیاجى براى او تصوّر نیست.
وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ جمله حالیّه یا معطوفه است جهت تأکید این معنا.
مِنْ شَجَرَهٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَهُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ بیان این آیه در آخر سوره کهف گذشت و دیگر آن را تکرار نمى کنیم.
إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ این جمله در مقام تعلیل است، یعنى خداوند عزیز است، عزّت او مانع از آن است که مقاماتش به شماره درآید، یا کلماتش را همهى مراتب اعداد، همه مایعاتى که مى توانند مرکّب شوند و همه نباتاتى که مى توانند قلم شوند تمام کنند، چه اگر چیزى بر مقامات یا کلمات او غالب آید متناهى مىشود و هر چه که متناهى باشد فانى است و غیر غالب.
حَکِیمٌ خداوند حکیم است و این کلمات غیر متناهى را خارج نمىسازد مگر به مقدار استعداد موادّ و استحقاق اعیان ثابت آنها.
ما خَلْقُکُمْ جواب سؤال مقدّر است، گویا که گفته شده: اگر کلمات الهى بىنهایت است پس خداوند چگونه آنها را در یک روز محاسبه مىکند؟ پس فرمود: آفرینش و برانگیختى شما جز مانند آفرینش و برانگیختگى یک نفس نیست.
وَ لا بَعْثُکُمْ إِلَّا کَنَفْسٍ واحِدَهٍ یا (کخلق نفس واحده و بثها) مانند آفرینش یک تن و برانگیختن او.
بعضى گفتهاند: به ما چنین رسیده است و الله اعلم که مشرکین گفتند: اى محمّد صلى اللّه علیه و آله ما با حالتهاى مختلف آفریده شدیم، نطفه بودیم،سپس علقه شدیم، سپس همانطور که تو گمان مىکنى خلق دیگرى آفریده شدیم و تو گمان مىکنى ما در یک ساعت مبعوث مىشویم، خداى تعالى فرمود: خلق کردن و برانگیختن شما جز مانند یک نفس نیست، خداوند به کارى که مىخواهد انجام بگیرد مىگوید، باش و انجام بگیر پس مىشود و انجام مىگیرد کُنْ فَیَکُونُ.[۲۵] إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ جواب سؤال مقدّر در مقام تعلیل است، یعنى خداوند هر شنیدنى را مىشنود و هر دیدنى را مىبیند، چه حذف مفعول جز براى تعمیم نیست، هر کس اینچنین باشد هیچ کارى از کار دیگر او را باز نمىدارد.
پس آفریدن نفسى و برانگیختن آن از آفریدن و برانگیختن نفس دیگر مانع نمىشود.
أَ لَمْ تَرَ خطاب عامّ، یا مخصوص محمّد صلى اللّه علیه و آله و جمله جواب سؤال دیگرى است که در مقام تعلیل جملهى اوّل، یا تعلیل قول خدا: إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ مقدّر است.
أَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ بیان داخل کردن شب و روز در همدیگر در سورهى آل عمران گذشت.
وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی جمله حالیّه یا مستأنفه است براى بیان احوال خورشید و ماه.
إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى جریان دور فلک وقت معیّن و مضبوطى دارد، به نحوى که مستخرجین دور و مدّت دور آنها را سالها قبل از وقوع استخراج مى کنند و تخلّفى در استخراج آنها واقع نمى شود.
یا معناى آیه این است که جریان و حرکت هر یک از خورشید و ماه نزد خدا مدّت معینى دارد و آن هنگام خراب شدن و نابودى دنیا و در هم پیچیدن آسمان است مانند در هم پیچیدن طومار نامه ها.
وَ أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ و خداوند به آنچه که شما عمل مىکنید آگاه است و این نیست جز بدان جهت که خداوند را شأنى از شأن دیگر، صفى از وصف دیگر و علمى از علم دیگر باز نمىدارد.
ذلِکَ این علم به هر چیز، داخل کردن شب در روز، روز در شب و تسخیر ستارگان همه بدان جهت است که:
بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُ خداوند حقّ است و او حقیقت حقّ است و حق بودن با حقیقت حقّ همانطور که مقتضاى وجوب ذاتى است مقتضى احاطه به جمیع اشیا و علم به همه به طور یکسان است، هیچ شأنى از شأن دیگر و علمى از علم دیگر او را منع نمى کند.
وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ و آنچه را که آنها جز خدا مىخوانند از شرکا، مانند بتها و ستارگان و غیر آنها، یا مانند شرکاى على علیه السّلام در ولایت باطل است.
الْباطِلُ چه اگر شایبهى حقّ بودن در آنها بود مزاحم خداى تعالى در شئون و علومش مىشد، یا مقصود اشاره به جدال بدون علم است … تا قول خدا: أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ خداوند علىّ و اکبر است، یعنى بلند مرتبه و بزرگ است.
و علوّ خداوند مانند علوّ نفس است نسبت به قوا و اعضایش،همچنین است در کبیر و بزرگ بودن و لذا خبیر و آگاه بودن خداوند در همه به طور مساوى است، تصرّف خدا در همه نیز به طور یکسان و مساوى است.
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ جواب سؤال مقدّر در مقام تعلیل علوّ و بزرگى خداى تعالى است، یعنى تو اى محمّد صلى اللّه علیه و آله با چشم بصیرت خویش مى بینى که کشتى بر روى آب به علل عدیدهى ظریف و رقیق حرکت مى کند که طبیعیّون نسبت به آنها کور هستند.
و حرکت آن را به اسباب طبیعى نسبت مىدهند و از اسباب الهى غفلت دارند، یا خطاب عامّ است، اى کسى که دیدن تو ممکن است آیا نمىبینى، درحالىکه شایسته است ببینى.
لِیُرِیَکُمْ مِنْ آیاتِهِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ در اینها که گفته شد آیات و نشانههایى است براى هر کسى که در نظر به نعمت دادن خدا و توجّه به سبب سازى او صبرکننده باشد، چه غیر خدا از آیات او چیزى درک نمىکند.
شَکُورٍ شکرکننده باشد، بدین معنا که به نعمت دادن خدا و تعظیم او در انعامش نظر داشته باشد و مقصود از صبرکننده شکور مؤمنى است که در نمازش سهوکننده نباشد.
چه در خبر آمده است: ایمان دو نصف است نصف آن صبر و نصف دیگرش شکر است[۲۶].
بعضى گفته اند: مقصود کسى است که سوار کشتى است و در دریا حرکت مىکند که او بین بیم و امید و صبر و شکر است.[۲۷] وَ إِذا غَشِیَهُمْ مَوْجٌ وقتى موجى از دریا آنها را پوشانید.
کَالظُّلَلِ موج آنقدر بلند باشد که بالاى سر آنها را بپوشاند.
دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ در آن هنگام خدا را فرا مى خوانند، لفظ الدِّینَ یعنى راه دعا، یا طاعت، یا مطلق راه.
و مکرّر این مطلب در گذشته گفته شده: وقتى مانع فطرت مثل خیال و حیله ها و چاره هاى آن از بین برود انسانیّت براى پروردگارش خالص مى شود، راه خدا از راههاى شیطانى خالص و جدا مى شود.
فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وقتى خداوند آنها را به خشکى رسانید و نجات داد بعضى از آنان بر خلوصشان باقى مى مانند و بعضى به خیال و حیله خود برمى گردند و آیات پروردگارشان را انکار مى کنند.
وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلَّا کُلُّ خَتَّارٍ غدّار و حیلهگر، چه خَتَّارٍ از (ختر) به معناى غدر یا بدتر از غدر و حیله و فریب است.
کَفُورٍ کسى که راه به معناى ولایت را زیاد مىپوشاند و آن راه قلب به سوى خداست، یا مقصود کفران نعمت است.
آیات ۳۴- ۳۲
[سوره لقمان (۳۱): آیات ۳۳ تا ۳۴]
یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ وَ اخْشَوْا یَوْماً لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَیْئاً إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاهُ الدُّنْیا وَ لا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ (۳۳) إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَهِ وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ (۳۴)
۳۹۱
ترجمه
(۳۱/ ۳۴- ۳۳)
اى مردم از پروردگارتان پروا کنید و از روزى بترسید که هیچ پدرى به داد فرزندش نرسد، هیچ فرزندى فریاد رس پدرش نباشد، بىگمان وعده الهى حقّ است، پس زندگانى دنیا شما را نفریبد، و شیطان فریبکار شما را نسبت به خداوند فریفته نگرداند.
بى گمان آگاهى از قیامت خاصّ خداوند است، و باران را نیز او نازل مى کند، و مى داند که در رحمها چیست، و هیچ کس نمى داند که فردا چه بدست مى آورد، و هیچ کس نمى داند که در کدامین سرزمین مى میرد، بى گمان خداوند داناى آگاه است.
تفسیر
یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ وَ اخْشَوْا یَوْماً لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ لفظ یَجْزِی از ثلاثى مجرّد خوانده شده، یعنى حکم نمى شود و از باب افعال خوانده شده، یعنى کفایت نمى کند.
وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ و نه مولود و فرزند به جاى پدر و خویشانش پاداش و کیفر داده مى شود.
عَنْ والِدِهِ شَیْئاً إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ وعدهى خدا به آمدن قیامت و نشر کتاب و حساب و پاداش کیفر در قیامت حقّ است و شایبه دروغ در آن نیست، فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاهُ الدُّنْیا پس حیات دنیا شما را از آخرت و روز موعود مغرور نسازد، تا از آخرت و عمل براى آن غافل شوید.
وَ لا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ و شیطان شما را به خداوند مغرور نسازد، بدین گونه که آرزوهاى شما را طولانى بکند و توبه را تأخیر اندازد تا هنگام مرگ، شما را بر معاصى خدا و جمع دنیا از حلال و حرام جرى نسازد.
إِنَّ اللَّهَ یعنى خدا نه غیر خدا عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَهِ وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ از امام صادق علیه السّلام آمده است: این پنج چیز را هیچ کس مطّلع نمى شود، نه ملائکه مقرّب، نه نبىّ مرسل، این پنج چیز از صفات خداى تعالى است.[۲۸] در نهج البلاغه آمده است: این همان علم غیب است که کسى جز خدا آن را نمىداند.[۲۹] بعضى گفته اند: حارث بن عمرو خدمت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله رسید و عرض کرد، قیامت کى بپا مى شود؟ و من دانه بر زمین افکنده ام باران کى مى بارد و زن من حامله است پسر است یا دختر؟ و فردا من چهکارى انجام مى دهم؟ و کجا مى میرم؟ پس این آیه نازل شد[۳۰].
بدان که اخبار دلالت مى کند بر انحصار علم این پنج چیز در خداى تعالى و بر انحصار استدلال به همین آیه کرده اند.
و به ما رسیده است که انبیا و اوصیاى آنان و بعضى از پیروانشان از بعضى از این پنج چیز خبر مى دادند.
و ظاهر این آیه دلالت بر ثبوت علم براى خداى تعالى در مرگ نفسها و محلّ مرگ آنها نمىکند تا چه برسد به دلالت بر انحصار علم در خداى تعالى.
پس مى گوییم: ساعت به ساعت مرگ و احتضار تفسیر شده که آن قیامت صغرى است، تفسیر به ساعت ظهور قائم علیه السّلام و به قیامت کبرى نیز شده است و ساعت [سوع] به معناى از بین رفتن و هلاک است و در همه این معانى ضیاع و از بین رفتن است، چون تعیّنات هنگام مرگ و هنگام قیامت کبرى از بین مى رود.
امّا ساعت مرگ که از آن خبر مى دادند بلکه اطبّا حاذق نیز از آن خبر مى داده اند.
و امّا ظهور قائم علیه السّلام که آن ملازم مرگ اختیارى یا اضطرارى است، چه هر کس بمیرد او را مىبیند و قائم علیه السّلام در قیامت کبرى نیز ظاهر مىشود.
و قیامت کبرى را نبىّ و وصىّ و مؤمن از حیث نبوّت، وصایت و ایمانش نمىداند و لیکن چون الوهیّت درجاتى دارد، اشخاص کامل بعد از خروج از جهت مخلوق بودنشان در جهت حقّ بودن و درجات الوهیّت حرکت مى کنند تا بعد از کمال در مقام اعراف مىایستند که اعراف مقام قیامت کبرى است استبعادى ندارد که آنها به ساعت قیامت کبرى براى بندگان از جهت الوهیّت علم داشته باشند، نه از جهت مخلوق بودن.
و آمدن باران و علم به وقت نزول و محلّ و مقدار نزول باران گاهى از ناحیهى انبیا و اوصیا علیهم السّلام و پیروان آنان پیش مىآید و لیکن نه از جهت مخلوق بودن، بلکه از جهت الهیّت و همچنین است مطلب در بقیّه.
پس علم به این پنج چیز و به هر چیزى که از مدارک بشرى غایب باشد جز براى خدا نیست اعمّ از آنکه علم به آنها در مظاهر الهى باشد یا در مقام مشیّت یا در مقام احدیّت.
و به ائمّه علیهم السّلام نسبت داده شده که فرمودهاند: این پنج چیز را به نحو تفصیل و تحقیق جز خدا کسى نمىداند.
اما دلالت آیه بر علم خداى تعالى و انحصار علم به آن پنج چیز در خداى تعالى پس مى گوییم: تقدیم مسند الیه و تقدیم ظرف در قول خدا: إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَهِ دلالت بر حصر مى کند.
و عطف یُنَزِّلُ الْغَیْثَ بر مسند دلالت بر حصر فرستادن باران مىکند و فرستادن باران مستلزم علم به باران است، عدول از علم به فرستادن باران براى اشاره به حصر فرستادن باران است یا اشاره به علم آن.
و قول خدا: إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ با قول خدا: ما تَدْرِی نَفْسٌ دلالت مىکند بر حصر علم به مرگ نفسها و محلّ مرگ آنها در خداى تعالى.
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۱۱، ص: ۳۹۵
[۱] . تفسیر بیضاوى: ج ۲، ص ۲۲۶.
[۲] . تفسیر قمى: ج ۲، ص ۳۲۸.
[۳] ( ۱، ۲، ۳). صافى: ج ۴، ص ۱۴۱.
[۴] ( ۱، ۲، ۳). صافى: ج ۴، ص ۱۴۱.
[۵] ( ۱، ۲، ۳). صافى: ج ۴، ص ۱۴۱.
[۶] . ایضا و تفسیر نور الثقلین: ج ۴، ص ۲۰۱، ح ۳۳. کافى: ج ۲، ص ۹۸، ح ۲۷.
[۷] . تفسیر قمى: ج ۲، ص ۱۶۱. تفسیر برهان: ج ۳، ص ۲۷۰ و ۲۷۱.
[۸] . تفسیر قمى: ج ۲، ص ۱۶۱- ۱۶۳. تفسیر برهان: ج ۳، ص ۳۰- ۲۷۱.
[۹] . صافى: ج ۴، ص ۱۴۱. قمى: ج ۲، ص ۱۶۱.
[۱۰] . صافى: ج ۴، ص ۱۴۱. کافى: ج ۱، ص ۱۶، ح ۱۲.
[۱۱] . صافى: ج ۴، ص ۱۴۳. عیون اخبار الرّضا: ج ۱، ص ۲۰۲، باب ۲۶، ذیل ح ۱۳.
[۱۲] . برهان: ج ۳، ص ۲۴۵.
[۱۳] . برهان: ج ۳، ص ۲۴۵.
[۱۴] . کافى: ج ۱، ص ۴۲۸، ح ۷۹. برهان: ج ۳، ص ۲۴۴.
[۱۵] . صافى: ج ۴، ص ۱۴۴. عیون الاخبار: ج ۲، ص ۱۲۳، باب ۳۵، ح ۱.
[۱۶] . صافى: ج ۴، ص ۱۴۴. عیون الاخبار: ج ۲، ص ۱۲۳، باب ۳۵، ح ۱.
[۱۷] . مجمع البیان: ج ۷ و ۸، ص ۳۱۹.
[۱۸] . تفسیر قمى: ج ۲، ص ۱۶۵.
[۱۹] . صافى: ج ۴، ص ۱۴۵. کافى: ج ۲، ص ۲۷۰، ح ۱۰.
[۲۰] . برهان: ج ۳، ص ۲۷۶. قمى: ج ۲، ص ۱۶۵.
[۲۱] . مجمع البیان: ج ۷ و ۸، ص ۳۲۰.
[۲۲] . صافى: ج ۴، ص ۱۴۸. قمى: ج ۲، ص ۱۶۵.
[۲۳] . صافى: ج ۴، ص ۱۴۸. کمال الدّین: ص ۳۶۸، باب ۳۴، ح ۶.
[۲۴] . کتاب التّوحید: ص ۳۳۰- ۳۳۱، باب ۵۳، ح ۹.
[۲۵] . صافى: ج ۴، ص ۱۵۰، ج ۲، ص ۱۶۷.
[۲۶] . تفسیر بیضاوى: ج ۲، ص ۱۳۱.
[۲۷] . صافى: ج ۴، ص ۱۵۱، با قدرى تفاوت.
[۲۸] . صافى: ج ۴، ص ۱۵۲. تفسیر قمى: ج ۲، ص ۱۶۷.
[۲۹] . نهج البلاغه: ص ۱۸۶، خطبه ۱۲۸.
[۳۰] . تفسیر بیضاوى: ج ۲، ص ۲۳۲.