الفجر --ترجمه مجمع البيان

ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سورهالفجر ۱ الی ۳۰

سوره فجر

در مکّه نازل شده، سى و سه آیه حجازى و سى آیه کوفى و شامى بیست و نه آیه بصرى است.

اختلاف عدد آیات:

در چهار آیه است، ۱- و نعمه ۲- فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ‏، هر دوى این آیه حجازى است ۳- بجهنّم حجازى و شامى ۴- فى عبادى کوفى است.

فضیلت این سوره:

ابىّ بن کعب از پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله روایت نموده که آن حضرت فرمود، کسى که آن را در ده شب اوّل ماه ذى حجّه بخواند خداوند او را بیامرزد و کسى که در سایر روزها بخواند براى او در روز قیامت نورى باشد.

داود بن فرقد از حضرت ابى عبد اللَّه صادق علیه السلام روایت نموده که فرمود، سوره و الفجر را در نماز واجب و مستحبّ خود بخوانید، زیرا آن سوره حضرت حسین بن على (ع) است، کسى که آن را بخواند در روز قیامت با حضرت حسین (ع) در درجه او از بهشت باشد.

توضیح و وجه ارتباط این سوره با سوره قبل:

چون خداوند سبحان آن سوره را به این پایان داد که برگشت، و حساب مردم بسوى خدا و با خداست، این سوره را شروع کرد بتأکید این معنى هنگامى که سوگند یاد فرمود که او در مرصاد و کمینگاه است، و فرمود:

[سوره الفجر (۸۹): آیات ۱ تا ۳۰]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

وَ الْفَجْرِ (۱)

وَ لَیالٍ عَشْرٍ (۲)

وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ (۳)

وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ (۴)

هَلْ فِی ذلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ (۵)

أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ (۶)

إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ (۷)

الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ (۸)

وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ (۹)

وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ (۱۰)

الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ (۱۱)

فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسادَ (۱۲)

فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذابٍ (۱۳)

إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ (۱۴)

فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ (۱۵)

وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ (۱۶)

کَلاَّ بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ (۱۷)

وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْکِینِ (۱۸)

وَ تَأْکُلُونَ التُّراثَ أَکْلاً لَمًّا (۱۹)

وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا (۲۰)

کَلاَّ إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا (۲۱)

وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا (۲۲)

وَ جِی‏ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّکْرى‏ (۲۳)

یَقُولُ یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی (۲۴)

فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ (۲۵)

وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ (۲۶)

یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ (۲۷)

ارْجِعِی إِلى‏ رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً (۲۸)

فَادْخُلِی فِی عِبادِی (۲۹)

وَ ادْخُلِی جَنَّتِی (۳۰)

ترجمه:

بنام خداوند بخشاینده مهربان

(۱) سوگند به سپیده صبح

(۲) سوگند بده شب ذى حجّه

(۳) سوگند بجفت و طاق

(۴) سوگند بشب آن گه که بگذرد

(۵) قطعا در این سوگندها سوگندى قانع کننده براى خردمند

(۶) آیا ندیدى که چه کرد پروردگار تو با قوم عاد

(۷) عادى که آنها را ارم مینامند داراى قامتهاى بلند بودند

(۸) قبیله‏ اى که مانندشان آفریده نشد در شهرها

(۹) و با قوم ثمود آنان که بریدند سنگ را به وادى قرى

(۱۰) و با فرعون که داراى لشکرها (یا میخها) بود (نیز چه کرد)

(۱۱) آنان که طغیان کردند در شهرها

(۱۲) و بسیار کردند در آن شهرها تباهى را

(۱۳) پس بریخت بر ایشان پروردگار تو تازیانه عذاب (نوعى از عذاب) را

(۱۴) البته پروردگار تو در کمینگاه است

(۱۵) و امّا آدمى هنگامى که بیازمایدش پروردگارش (به نعمت) و گرامى دارد او را (بمال) و نعمت دهد او را (بانواع نعمتها) گوید پروردگار من بزرگداشت مرا

(۱۶) و امّا هنگامى که آزمایشش کند (بسختى) و تنگ گیرد بر او روزیش را پس بگوید پروردگار من خوار کرده است مرا

(۱۷) نه چنانست بلکه گرامى نمیدارید یتیم را

(۱۸) و ترغیب نمیکنید یکدیگر را بر طعام دادن به بینوا

(۱۹) و میخورید مال میراث را خوردنى مجموع (جمع میان حلال و حرام میکنید)

(۲۰) و دوست میدارید مال را دوست داشتنى فراوان

(۲۱) نه چنانست آن گه که شکسته شود زمین شکستنى از پس شکستنى

(۲۲) و بیاید (فرمان) پروردگارت و بیایند فرشتگان (بعرصه محشر) صفى از پس صفى

(۲۳) و آورده شود در آن روزجهنّم آن روز یاد کند گناهان را یا پند گیرد آدمى و از کجا باشد او را سود یاد کردن یا پند گرفتن

(۲۴) آدمى میگوید اى کاش من پیش میفرستادم براى زندگانى خود (کردار خوبى)

(۲۵) پس در آن روز عذاب نکند مانند عذاب خدا هیچ کس (کسى را)

(۲۶) و بند ننهد مانند بستن خدا هیچ کس (کسى را)

(۲۷) خدا به هنگام مرگ بمؤمن گوید اى نفس آرام گرفته (بیاد خدا)

(۲۸) برگرد بسوى پروردگارت در حالى که راضى و پسندیده باشى

(۲۹) پس در آى در زمره بندگان من

(۳۰) و داخل شو به بهشت من.

قرائت:

اهل کوفه غیر عاصم، الوتر بکسر واو قرائت کرده و دیگران به فتح خوانده‏ اند.

ابو جعفر و ابن عامر، فقدّر بتشدید قرائت کرده‏ اند و باقى از قاریان بتخفیف خوانده ‏اند:

(لا یکرمون) همین طور ما بعد آن را با یاء خوانده و قاریان دیگر با تاء قرائت کرده ‏اند، و اهل کوفه و ابو جعفر لا تحاضّون قرائت کرده.

کسایى و یعقوب و سهل لا یعذّب و لا یؤثق بفتح خوانده و قاریان دیگر لا یعذّب و لا یؤثق بکسر قرائت کرده‏ اند، اهل مدینه و ابو عمرو و قتیبه از کسایى، و اللیل اذا یسرى باثبات یاء در وصل و حذف یاء در وقف قرائت کرده و قاریان دیگر بحذف یاء در وصل و وقف خوانده ‏اند.

قواس و بزى و یعقوب (بالوادى) باثبات یاء در وصل و وقف قرائت کرده، و ورش باثبات یاء در وصل و حذف آن و در وقف و باقى از قاریان به‏ حذف یاء در وصل و وقف خوانده ‏اند.

اهل مدینه، اکرمنى و اهاننى باثبات یاء در وصل و حذف آن در وقف قرائت کرده ‏اند، و قواس و بزى و یعقوب باثبات یاء در وصل و وقف خوانده ‏اند.

ابو عمرو باکى ندارد هر طورى قرائت شود با یاء و غیر یاء، و عبّاس از او بحذف یاء بدون تخییر روایت کرده و باقى از قاریان بحذف یاء در دو قرائت در وصل و وقف خوانده‏اند.

و در قرائت نادره، ابن عبّاس بعاد ارم ذات العماد خوانده و از ضحاک هم همین روایت شده، و روایت شده که ابن عبّاس و عکرمه و ضحاک و ابن سمیفع، فادخلى فى عبدى قرائت کرده ‏اند.

دلیل:

ابو على گوید: حدیث کرد براى ما محمد بن سرى که اصمعى میگفت براى هر فردى وتر و طاق است و اهل حجاز آن را فتحه دهند و وتر گویند در فرد و در ذحل وتر کسره دهند، و قیس و تمیم در هر دو معنى (فرد و ذحل) کسره دهند، و در وتریکه بمعنى افراد است میگویند، اوترت و انا اوتر ایتارا، یعنى کارم را تنها کردم، و در وتر بمعناى ذحل گویند وترته اتره و ترا و تره، ابو بکر گوید: وترته فى الذحل البته او را از اهل و مالش جدا ساختیم.

و کسى که یکرمون و ما بعد آن را با یاء خوانده پس براى اینست که ذکر انسان را مقدّم داشته است و مقصود بآن جنس و کثرت است بر لفظ غایب و ممتنع نیست در این چیزهایى که دلالت بر کثرت میکند که یک بار حمل بر لفظ شود و بار دیگر حمل بر معنى گردد.

و کسى که با تاء قرائت کرده، پس بنا بر معناى، قل لهم ذلک، است و معناى، لا تحضون على طعام المسکین، تأمرون به و لا تبعثون علیه بآن امر میکنید و انگیزش بر آن ندارید، و لا تحاضون تتفاعلون به است.

و قول خدا، لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ، معنایش لا یعذب تعذیبه است، پس عذاب را در جاى تعذیب گذارده چنانچه عطاء در جاى اعطاء در قول شاعر

«و بعد عطائک المائه الرتاعا»

پس مصدرى که آن عذابست اضافه بمفعول به شده مانند «دعاء الخیر» و مفعول به انسانست که جلوتر ذکر آن شد، در قول خدا، یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ‏.

و الوثاق نیز در جاى ایثاق است، و امّا کسى که لا یعذب قرائت کرده پس گفته است که معنایش اینست که در روز قیامت احدى متولّى و متصدّى عذاب خدا نمیشود، و در آن روز امر امر اوست و براى غیر او اصلا کارى نیست، این یک قولى است.

و بعضى هم گفته‏ اند: یعنى احدى در دنیا عذاب نمیشود مثل عذاب خدا در آخرت، و مثل اینکه قائل این قول حمل کرده بر اینکه اگر حمل کند آن را بر ظاهر معنایش این خواهد بود عذاب نمیشود هیچ کس در آخرت مانند عذاب خدا و بدیهى است که عذاب نخواهد شد هیچکس در آخرت مانند عذاب خدا فقط عذاب کننده خداى تعالى است پس از ظاهر عدول باین کرده.

و اگر گفته شود که معنى چنین است، در این روز عذاب نمیکند هیچ کس کسى را عذاب کردنى مانند عذاب کردن کافرى که در پیش ذکر آن شد پس مصدر بمفعول به اضافه شود چنانچه در قرائت اوّل اضافه شد و فاعل ذکر نشد، چنانچه ذکر نشد در مثل قول خداى تعالى‏ (مِنْ دُعاءِ الْخَیْرِ) معنى در هر دو قرائت یکسان بود، و مراد از احد فرشتگان هستند که متولّى و متصدّى عذاب اهل آتش هستند، و این مانند قول خدا، یَوْمَ یُسْحَبُونَ فِی النَّارِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ‏، روزى که در آتش بر صورتشان شنا میکنند و قول خدا، إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُوا الْمَلائِکَهُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ‏ و اگر به بینى زمانى که فرشتگان کافرها را میزنند صورتها و پشتهاى ایشان را و قول خدا، (لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِیدٍ) براى ایشانست عمودها و گرزهاى آهنین شبه ه‏اى نیست که این قول اولى است، و فاعل این فرشتگانند.

گوید و دلیل قول کسى که یسرى با یاء گفته در حال وصل و یا وقف این است که فعل در حال وقف حذف از او نمیشود، چنانچه از اسماء حذف میشود مثل قاض و غاز پس مى‏گویى: هو یقضى و انا اقضى پس یاء ثابت میماند و حذف نمیشود چنانچه از اسم حذف میشود مثل هذا قاض و اثبات یاء در وقف بهتر از حذف نیست، و این براى اینست که البته آن فاصله است، و تمام آنچه در کلام حذف میشود و آنچه در آن اختیار میشود که حذف نشود مانند القاضى بالف و لام هر گاه در قافیه و یا فاصله باشد حذف میشود، و این حروف از نفیس‏ترین کلام است و قطعا حذف آن نیکو نیست چنانچه سائر حروف ثابت است و حذف نشود.

پس قول در اینکه فاصله ‏ها و قافیه ‏ها در مواضع وقف و موضع و محل تغییر است، پس چون وقف حروف صحیحه بسبب تضعیف و ساکن شدن و روم حرکه تغییر میکند این حروف هم در آن تغییر مى‏کند بجهت‏ مشابهت زیادى بحذف، آیا نمى ‏بینى که نداء وقتى در موضع حذف قرار مى گیرد بسبب ترخیم و حذف حروف صحیحه لازم میدانند حذف را در بیشتر کلام براى حروف تغییر کننده و آن تاء تأنیث است، پس همین طور لازم شده حذف در وقف براى این حروف تغییر کننده پس تغییر آن را حذف قرار داده‏ اند و مراعات نکرده ‏اند آنچه در حروف صحیحه رعایت شده، پس بین آن و بین زائد در حذف بسبب جزم مثل لم یغفر و لم یرم و لم یخش تساوى دانسته ‏اند و جارى کرده‏اند آن را مجراى زائد در اطلاق در مثل‏

«و بعض القوم یخلق ثمّ لا یغرى»[۱]

و بعضى مردم قصد میکنند سپس انجام نمیدهند، و ما یمرّ و ما یحلو، و آنچه تلخ و آنچه شیرین است چنان که گفتند

«اقوین من حجج و من دهر»[۲]

یعنى گذشته از اوّل سالها و از اوّل دهر، و براى همین اختیار شده در حذف فاصله ‏ها و قافیه ‏ها و همین طور است قول خدا، جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ، بهتر در آن حذف است هر گاه فاصله باشد اگر چه بهتر اثبات یاء است اگر فاصله نباشد.

و کسى که در وصل یسوى با یاء خوانده و در وقف بدون یاء پس او قائل باین شده هر گاه وقف بر آن نکند بمنزله غیر آن شده از مواضعى که وقف‏ بر آن نمیشود، پس حذف از فاصله نشده وقتى وقف بر آن نشود چنانچه از غیر آن حذف نمیشود، و حذف آن براى خاطر وقف است هر گاه وقف شود.

و کسى که اکرمن و اهانن بدون یاء خوانده در وصل و وقف نکرده پس او مانند آنست که در وصل و وقف یسر خوانده است براى اینکه ما قبل آن در فاصله کسره است.

و کسى که آن دو کلمه را با یاء در وصل خوانده مانند آنست که یسرى در وصل باثبات یاء و بحذف یاء در وقف خوانده است.

و روایت سیبویه از ابى عمرو که او ربّى اکرمن و ربّى اهانن بر وقف قرائت کرده است.

و کسى که إرم ذات العماد خوانده پس معنایش را جعلها رمیما گرفته، آن را خاکستر قرار داد، رمت هى و استرمت و ارمها غیرها.

ابن جنّى گوید: و امّا قرائت (بعاد ارم) پس بنا بر اینست که او اراده کرده اهل ارم این شهر پس مضاف را حذف نموده و آن مقصود اوست مانند قول خداى تعالى‏ (بِزِینَهٍ الْکَواکِبِ).

گوید: و قول خدا، فى عبدى لفظه آن لفظ واحد است ولى معنایش جمع است یعنى عبادى بندگان من و این براى اینست که او قرار داده (عبادى) را مانند واحد (عبدى) یعنى خلافى بین ایشان در بندگى او نیست چنانچه مخالف انسان نیست، پس مانند قول پیغمبر (ص) میگردد که میفرماید

(و هم ید على من سواهم)

و غیر او گوید معنایش فادخلى جسم عبدى، اى روح پاک و اى نفس آرام داخل بدن بنده من شو.

 

 

لغات:

الفجر: پاره شدن عمود صبح است (که مانند دم گرگ در مشرق افق ظاهر میشود) خداوند براى بندگانش شکافته است شکافتنى آن گاه که آن را در افق مشرق ظاهر میکند به پشت کردن شب تاریک و آمدن روز روشن، و آنها دو فجر است:

۱- فجر مستطیل است و آن سفیدیست که از جهت درازى و طول بالا میرود مانند دم گرگ و آن در شرع حکمى ندارد.

۲- آن سپیدى است که کشیده و در افق و فضاى آسمان پراکنده میشود و آن اوّل وقتیست که در ماه رمضان خوردن و نوشیدن در آن حرام است براى کسى که میخواهد روزه بگیرد و آن اوّل روز است.

الحجر: عقل و خرد را گویند و اصل آن منع است مى‏گویند حجر القاضى على فلان ماله، یعنى قاضى منع کرد فلانى را از تصرّف مالش، و عقل منع میکند از کارهاى زشت و قبیح و تنفّر میدهد از فعل آن.

العماد: جمع آن اعمد و آن پایه ‏اى است که بر آن بنا گذارده میشود و در قوّه و شرافت استعمال میشود، میگویند فلانى بلند است شرافتش و یا نیرویش، شاعر گوید:

و نحن اذا عماد البیت خرّت‏ على الاخفاض نمنع من یلینا

و ما هر گاه پایه خانه بر اثاث و متاع خانه فرو ریزد منع مینمائیم کسى را که در کنار و جوار ما باشد از اینکه باو صدمه‏اى وارد شود، شاهد این بیت کلمه عماد است که بمعناى زوال قوّه و نیروى مالى است.

الجوب: یعنى قطع و بریدن نابغه شاعر جاهلیّت گوید:

اتاک ابو لیلى یجوب به الدجى‏ دجى اللیل جوّاب الغلاه غشمشم‏

ابو لیلى آمد نزد تو در حالى که قطع میکرد سیاهى و تاریکى شب را قطع کردن و طى کردن بیابان و صحراء طولانى را و غشمشم طولانى و دراز است، شاهد این بیت کلمه یجوب است که بمعناى قطع میکند است.

السوط: تازیانه معروف است، فراء گوید: سوط اسم است براى عذاب اگر چه نباشد سپس گفته شده بتازیانه و اصل سوط خلط و آمیختن چیزیست بهم، پس سوط یک قسمت عذاب است که گوشت و خون را بهم آمیخته و مخلوط میکند چنانچه تازیانه خون و گوشت را بهم مخلوط میکند شاعر گوید:

أ حارث انا لو تساط دماؤنا تزایلن حتى لا یمسّ دم دما

اى حارث البته اگر خونهاى ما ریخته شود زایل و نابود گردد تا اینکه خونى بخونى بر خورد نکند؟

المرصاد: یعنى کمینگاه و طریق بر وزن مفعال از باب رصده یرصده رصدا آن گه که مراعات کند آنچه از او میشود تا مقابله کند بآنچه مقتضى میشود.

اللم: یعنى جمع و لممت ما على الخوان، المه لمّا هر گاه تمام را خوردى مثل اینکه میخورد آنچه جمع شده و چیزى را از چیزى تمیز نمى دهد.

الجم: یعنى کثیر بسیار بزرگ و جمه الماء معظم و آب زیاد است و جم الماء فى الحوض آن گه که جمع شود و زیاد گردد، زهیر گوید:

فلمّا وردن الماء زرقا جمامه‏ وضعن عصىّ الحاضر المتخیّم‏

و چون زنان مسافر وارد شدند بر آن آب و صفاء و زلالى آن را دیدند عازم شدند که در آنجا اقامت نمایند.

الدک: بمعنى خط بلند است بسبب گشودن و باز کردن میگویند اندک سفام البعیر آن گه که در پشت آن گسترش یافته و پهن شود و شتر را دکاء گویند آن گه که چنین باشد و از آنست دکّان براى استواء و مستوى بودن آن، شاعر گوید:

لیت الجبال تداعت عند مصرعها دکّا فلم یبق من احجارها حجر

اى کاش کوه‏ها در موقع افتادن و کشته شدن او از هم پاشیده شده و فرو میریخت و از سنگهاى آن سنگى هم باقى نمانده بود، شاهد این بیت (دکّا) است که بمعناى از هم پاشیدن و پهن شدن آمده.

الوثاق: بمعناى بستن است، و اوثقته یعنى شددته او را محکم بستم.

آیه مذکور (فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ) جواب قسم قول خدا إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ، است و بعضى گفته‏اند: جواب آن محذوف است تقدیرش اینست هر آینه البته قبض خواهد نمود بر هر ستمکار ظالمى یا هر آینه حق و داد هر مظلوم را از ظالمش خواهد گرفت، آیا ندیدى چه کردیم ما با عاد و فرعون و ثمود هنگامى که ظلم و ستم کردند و جارى کرد ارم را بر عاد عطف بیان یا بنا بر بدلیّت، و جایز نیست که آن صفت باشد چون غیر مشفق است فقط ارم غیر منصرف است براى معرفه بودن و تأنیث آیا نظر نمیکنى بقول خدا، ذاتِ الْعِمادِ.

و کسى که اضافه کرده و گفته، بعاد ارم در قرائت نادره پس آن در نظر و نزد او بمنزله قول ایشان زید بطّه است براى اینکه آن لقب است که اسم باو اضافه میشود.

و ثمود در محلّ جرّ است یعنى (و بثمود) و آن نیز غیر منصرف است زیرا آن اعجمى و معرفه، عَلى‏ طَعامِ الْمِسْکِینِ‏ تقدیرش على اطعام طعام المسکین است پس مضاف آن حذف شده است، و جایز است که طعام اسم و قائم مقام اطعام باشد مانند قول لبید.

باکرت حاجتها الدجاج بسحره‏ لا عل منها حین هبّ نیامها

سبقت و پیشى گرفتم خروس را در سحر خیزى براى اینکه بنوشم مرّه بعد مرّه هنگامى که خوابها از خواب بیدار شوند یعنى براى احتیاج و نیاز من بآن بکور، پس آن مفعول له است.

التراث: اصل آن وراث از ورثت و لیکن تاء بدل از واو شده و مانند آنست که تجاه که اصلش و جاه از واجهه، و جواب اذا در قول خدا، إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ‏ قول خدا (فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ) است، پس و قول خدا صَفًّا صَفًّا مصدر است وضع شده محل حال یعنى در حالى که صف صف بودند.

 

 

تفسیر:

(وَ الْفَجْرِ) خداوند سبحان سوگند خورده بسپیدى روز، عکرمه و حسن و جبائى گویند: آن شکافتن صبح هر روزى است، ابو صالح از ابن عبّاس هم آن را روایت کرده است.

و بعضى گفته ‏اند: آن فجر ذى حجه است زیرا که خداى تعالى ایّام‏ آن را بان مقرون و نزدیک داشته و فرمود:

(وَ لَیالٍ عَشْرٍ) مجاهد و ضحاک گویند: آن ده روز ذى حجّه است.

قتاده گوید: فجر اوّل محرّم است براى اینکه سال در آن روز نو میشود ابى مسلم گوید: فجر روز عید قربانست براى اینکه در آن قربانى واقع میشود و متّصل بده شب میگردد.

ابن عبّاس گوید: اراده فرموده بفجر تمام روز را.

ابن عبّاس و حسن و قتاده و مجاهد و ضحاک و سدّى گویند مراد از لیالى عشر ده روز اوّل ذى حجّه است و مرفوعا هم این مطلب روایت شده است خداوند آن ایّام را شرافت داده براى اینکه مردم در آن براى کارهاى خیر شتاب کنند.

ابن عبّاس در روایت دیگرى گوید: آن ده روز آخر ماه رمضان است و بعضى گفته ‏اند: آن ده روز موسى بن عمران علیه السلام است براى سى شبى که خدا آن را تمام کرد میقات موسى را (و فرمود، وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثِینَ لَیْلَهً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ …)

(وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ) حسن گوید: یعنى سوگند بجفت و طاق از عدد ابو مسلم گوید: آن یاد آورى حساب است براى بزرگى آنچه در آنست از منفعت و نعمت بچیزى که ضبط میشود بسبب آن از مقدارها و حسابها.

«گفتار بزرگان در معنى شفع و وتر»

ابن زید و جبائى گویند: شفع و وتر جفت و طاق تمام موجودات است که خداى تعالى آفریده براى اینکه تمام موجودات یا جفتند و یا طاق.

عطیه عوفى و ابى صالح و ابن عبّاس و مجاهد گویند: شفع خلق خدا است براى اینکه فرمود وَ خَلَقْناکُمْ أَزْواجاً … و وتر خداى تعالى است و آن روایت ابى سعید خدرى از پیغمبر (ص) است.

و بعضى گفته ‏اند: شفع و وتر نماز است، و از آنست نماز شفع و نماز وتر (که جزو نوافل شب است و آن روایت ابن حصین است از پیغمبر (ص)[۱] ابن عبّاس و عکرمه و ضحاک گویند: شفع روز قربان (عید اضحى) و وتر روز عرفه است، و روز عرفه بسبب موقف فرد و طاق (روز نهم) است که طاق میباشد.

و بعضى گفته ‏اند: شفع روز ترویه و وتر روز عرفه است، و این قول از حضرت باقر و حضرت صادق علیه السلام روایت شده است.

ابن زبیر گوید: که شفع و وتر در قول خداى عزّ و جلّ‏ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِی یَوْمَیْنِ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ‏، کسى که در دو روزى شتاب و تعجیل کند گناهى بر او نیست، و کسى که تأخیر نماید نیز بر او گناهى نیست، پس شفع نفر اوّل و و وتر نفر دوّم و اخیر است، و او سوّم است و امّا لیالى العشر پس هشت روز از اوّل ذى حجّه و روز عرفه و روز قربانست.

ابن عبّاس گوید: مقصود از وتر آدم است که بسبب زوجه و همسرش‏ حوّاء شفع و جفت شد.

مقاتل بن حیّان گوید: شفع روزها و شبهاست و وتر آن روزیست که بعد از آن شب نیست و آن روز قیامت است.

و بعضى گفته ‏اند: شفع صفات مخلوقات و آفریده ‏هاى خدا و تضادّ آنست عزّت و ذلّت وجود، و عدم، قدرت و عجز، علم و جهل، و مرگ.

و وتر صفات خداى تعالى است، زیرا او موجودیست که عدم و نیستى ندارد، توانا و قادریست که عجز ندارد، عالم و دانائیست که نادانى و جهل بر او روا نیست، و حىّ و زنده‏ اى است که مرگ ندارد.

و بعضى گفته‏ اند: مقصود از شفع، على و فاطمه سلام اللَّه علیها است و مراد از وتر محمّد صلّى اللَّه علیه و آله است.

و بعضى گفته ‏اند: مراد از شفع صفا و مروه، و مقصود از وتر بیت الحرام است.

(وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ) در معناى این آیه اختلاف کرده‏ اند بر دو وجه

۱- اینکه اراده کرد جنس لیالى را چنانچه فرمود، وَ اللَّیْلِ إِذْ أَدْبَرَ قسم خورد بشب آن گه که سیاهش بگذارد، پس برود تا بسبب روشنایى سپیده صبح منقضى و سپرى شود، پس در سیرش بر مقدارهاى مرتبه و آمدنش بروشنایى هنگام سپرى شدنش اوّل دلیل است بر اینکه فاعل و مدبّر آن ممتاز بعزّت و جلالت و منزّه و متعالى از اشتباه و امثال است و بعضى گفته‏ا ند: علّت اینکه سیر را اضافه بشب و لیل کرده براى اینست که لیل و شب سیر میکنند بمسیر خورشید در فلک و انتقال آن از افق بافق دیگر.

قتاده و جبائى گفته‏ اند: إِذا یَسْرِ یعنى اذا جاء وقتى که آمد و بسوى‏ ما اقبال نمود و اراده نموده هر شب را.

۲- وجه دیگر اینکه مقصود از آن لیل یک شب معیّن باشد از میان شبها (شب قدر و یا شب فطر و یا شب عید قربان).

مجاهد و عکرمه و کلبى گویند: مقصود از آن شب لیله مزدلفه و شب مشعر الحرام (شب عید اضحى) است که مردم در آنجا جمع میشوند به طاعت خداى تعالى در آن شب حجّاج سیر میکنند از عرفه بسوى مزدلفه سپس در آنجا نماز صبح را گذارده و بسوى منى صبحگاهان حرکت میکنند.

 

(هَلْ فِی ذلِکَ قَسَمٌ لِذِی حِجْرٍ) یعنى در آنچه را که از سوگندها یاد شد اقناع کننده ‏اى هست براى صاحب عقل و خرد که تعقّل و اندیشه کنند در باره قسم و آنچه بآن قسم خورده و این تأکید و تعظیم است براى آنچه قسم بآن واقع شده است، و مقصود اینست که کسى که صاحب خرد و عقل باشد میداند که در آنچه خداوند تعالى از این چیزها که بآن قسم خورده است عجائب و دلائلى است بر توحید و یکتایى خدا که واضح میکند از عجائب و شگفتیهاى صنع و بدایع حکمت او، سپس بین قسم و جواب آن فاصله جمله معترضه قرار داد، و فرمود:

 

(أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ) آیا ندیدى چه کرد پروردگارت بعاد ارم صاحب تکیه گاه و قوّت و نیرو، و این خطاب به پیغمبر (ص) و تنبیه کفّار است بنا بر آنچه را خداى سبحان بامّت‏هاى گذشته نموده هنگامى که کافر بخدا و پیامبران او شدند، و حال آنکه عمرهاى ایشان طولانى ‏تر و نیرویشان سخت‏تر بود، و عاد قوم حضرت هود (ع) بودند.

و در باره ارم بنا بر اقوالى اختلاف کرده ‏اند،

۱- اینکه آن اسم براى قبیله ‏اى باشد، ابو عبیده گوید: آنها دو عاد بودند، عاد اوّل آن ارم و آن همانست که خداوند تعالى در باره آنها فرمود (وَ أَنَّهُ أَهْلَکَ عاداً الْأُولى‏) محمد بن اسحاق گوید او جد عاد است و آن عاد بن حوص بن ارم بن سام ابن نوح، و کلبى گوید: او سام بن نوح است که عاد منسوب باوست.

مقاتل و قتاده گویند: ارم قبیله ‏اى از قوم عاد بودند در میان ایشان پادشاهى بود و آنها بسیار زبر دست و قوى بودند و عاد پدر آنها بود.

۲- ابى سعید مقیرى و سعید بن مسیب و عکرمه گویند: ارم نام شهرى است و گفته شد آن مشتق است، محمد بن کعب قرظى گوید: آن شهر اسکندریّه است.

و بعضى گفته ‏اند آن شهریست که شدّاد بن عاد بنا کرد، پس چون آن را تمام کرد و خواست داخل شود خداوند او را بصیحه‏ اى که از آسمان فرود آمد هلاک نمود.

۳- جبائى گوید: آن نه قبیله است و به شهر است، بلکه آن لقب عاد است و باین لقب معروف بود، و از حسن روایت شده که او بعاد ارم باضافه میخواند.

و بعضى هم گفته ‏اند: که آن اسم عاد دیگر بوده و براى او دو اسم بوده است، و کسى که آن را بلد و شهر گفته، تقدیرش در آیه اینست بعاد صاحب ارم.

ابن عبّاس گوید: قول خدا، ذاتِ الْعِمادِ، یعنى ایشان در بهار اهل چادر و ستونهاى سیّار بودند، که چون گیاه‏ها تمام میشود بمنازل خودشان بر میگشتند. (در روایت عطاء و کلبى از قتاده).

ابن عبّاس و مجاهد از قول عرب گفته‏ اند: یعنى صاحب نعمت، و شدت و مردان دراز قامت بوده ‏اند، سپس خداوند سبحان آنها را توصیف کرد، و فرمود:

 

(الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ) یعنى مانند این قبیله را در درازى قامت و قوّت و بزرگى اجسام نیافریده، در شهرها و ایشان همان مردمى بودند که میگفتند، کیست که از ما نیرومندتر باشد، و روایت شده که مردمى از ایشان سنگ بزرگى بر میداشت و آن را بر قبیله مى ‏افکند و آنها را هلاک میکرد.

حسن گوید: ذاتِ الْعِمادِ یعنى صاحب بناهاى بزرگ بلند، ابن زید گوید: ذاتِ الْعِمادِ در احکام ساختمانى که مانند آن خلق نشده یعنى مثل بناهاى آنها در شهرها ساخته نشده بود در محکمى و استحکام‏

 

 

قصّه‏ إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ

وهب بن منبه گوید: عبد اللَّه بن قلابه در پى شترى که از او فرار کرده بود بیرون رفت و در بین آنکه جستجو میکرد در صحراهاى عدن که در آن شهر در بیابان واقع شد که بر آن قلعه محکمى بود و در اطراف آن قلعه‏ ها قصرهاى بسیارى بود و پرچمها و برجهاى بلند، پس چون بآن نزدیک شد گمان کرد که در آن کسى است تا از شترش بپرسد، پس از مرکبش پیاده شد و آن را بست و شمشیرش کشیده داخل در قلعه شد و چون وارد قلعه شد دید دو لنگه در بزرگ دارد که از آن بزرگ‏تر درى‏ ندیده بود و دید هر دو لنگه در مرصّع و زینت شده بیاقوت سفید و سرخ است.

پس چون این را دید وحشت کرده و یکى از دو در را باز کرد، پس دید شهریست که مانند آن را ندیده است، و دیده آنجا قصرهایى است که بالاى هر یک از آنها غرفه‏ ها و بالاى آن غرفه ‏ها نیز غرفه‏ هاى دیگر است که با طلا و نقره و لؤلؤ و یاقوت بنا شده و دستگیره‏ هاى این غرفه ‏ها مانند دستگیره دروازه شهر است و این غرفه مقابل و برابر یکدیگر قرار دارد، و مفروش است تمامى آنها بلؤلؤها و بندقه‏ هاى بسته از مشک و زعفران.

پس چون آن مرد مشاهده این جواهرات نفیسه را کرد و هیچکس را هم ندید ترس او را گرفت سپس نگاه بخیابانها و کوچه ‏هاى آن نمود و دید در هر کوچه از آنها درختهایى است که تمامى میوه دارد و در پاى این درختان نهرهایى جارى است که آب آن از قنات‏هایى از فضّه و نقره است که آب آن سفیدتر از خورشید و آفتاب است.

پس آن مرد گفت: بخدایى که محمد صلّى اللَّه علیه و آله را به حق و درستى مبعوث نمود، خدا در دنیا مثل این را ایجاد نکرده است همانا این همان بهشتى است که خداى تعالى در کتابش تعریف کرده است، پس با خودش بر داشت از آن لؤلؤها و بسته ‏هاى مشک و زعفران، و نتوانست از زبرجدها و یاقوتها چیزى را بکند و بیرون رفت و برگشت به یمن و آنچه میدانست اظهار کرد و مردم فهمیدند امر او را پس خبرش به این و آن رسید، تا بگوش معاویه رسیده و او را طلبید و تمام قصّه و قضایا را براى او گفت.

پس معاویه در پى کعب الاحبار فرستاد و چون آمد گفت اى ابا اسحاق آیا در دنیا شهرى از طلا و نقره هست گفت آرى، و تو را خبر مى دهم بآن و آنکه آن را بنا نمود شدّاد بن عاد بوده و امّا مدینه و شهر آن‏ إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ است که خداوند تعالى آن را در کتابش تعریف کرده و فرموده‏ (الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ).

معاویه گفت داستان آن را برایم بگو گفت: عاد اوّل عادى که قوم هود بودند نبود، و قوم هود از فرزندان اویند، و براى عاد اوّل دو پسر بود بنام شدّاد و شدید، پس عاد مرد و پسرانش شدید و شدّاد ماندند، و پادشاهى کرده و از روى قهر و غلبه بلاد را گرفتند و متصرّف همه عالم شدند، سپس شدید مرد و شدّاد ماند و به تنهایى سلطنت و پادشاهى کرد و تمام پادشاهان زمین از او تمکین و پیروى نمودند.

پس دلش خواست شهرى مانند بهشت بسازد و از روى سرکشى و طغیان بر خداى سبحان، پس دستور داد این شهر ارم ذات العماد را براى او بنا کنند، و فرمان داد براى ساختمان آن صد مهندس و معمار و استاد را که با هر کدام آنها هزار نفر کارگر بود، و نوشت بتمام پادشاهان دنیا که براى او آنچه از جواهر است جمع آورى نموده و ارسال نمایند و آن معمارها با کارگرانشان مدّت طولانى کار کردند در ساختمان آن شهر و چون از آن فارغ شدند بر آن حصار و قلعه‏اى قرار دادند و اطراف آن حصار هزار قصر بنا کردند.

سپس پادشاه با لشکرش و وزرایش بسوى آن حرکت کرده و چون‏ نزدیک آن رسیدند خداوند عزّ و جل بر او و کسانى که با او بودند صیحه ‏اى از آسمان فرستاد و تمامى را هلاک نمود و هیچکس از ایشان را باقى نگذارد و بزودى در زمان و عصر تو مردى از مسلمانها که سرخ روى کوتاه قدّى که بر ابرویش خالى باشد و بر گردنش نیز خالى براى پیدا کردن شترش در آن صحراها بیرون میرود داخل آن شهر میشود، و آن مرد هم در کنار معاویه نشسته بود، پس کعب باو متوجّه شده و گفت بخدا سوگند اینست آن مرد.

سپس خداوند سبحان فرمود:

(وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ) یعنى و چه کرد بقوم ثمودى که صخره‏ها و کوه‏ها را سوراخ کرده در وادى و بیابانى که فرود میآمدند مقصود (وادى القرى) است.

ابن عبّاس گوید کوه‏ها را سوراخ کرده.

چنانچه خداوند تعالى فرمود، و میتراشیدند از کوه‏ها منازلى براى سکونت خود.

(وَ فِرْعَوْنَ) یعنى و چه کرد بفرعون چنان که موسى را بسوى او ارسال نمود.

(ذِی الْأَوْتادِ) ابن عبّاس گوید: یعنى صاحب لشکرهایى که محکم میکردند کار او را، و خدا آنها را (اوتاد) نامید زیرا آنها ارتشبدهاى لشکر و ارتش او بودند که بوسیله ایشان امر او و تسلّط او قائم و پا بر جا بود مجاهد از ابن مسعود نقل کرده که میگفت، فرعون وقتى میخواست مردى از بنى اسرائیل را شکنجه دهد و عذاب کند او را محکم به چهار میخ بر زمین کشیده و کوبیده و میگذارد تا میمیرد، گوید: همسرش (آسیه) را بچهار میخ کوبیده و آسیایى بزرگ بر سینه‏ اش گذارد تا مرد، و بیان آن در سوره (ص) گذشت.

 

(الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ) مقصود عاد و ثمود و فرعون است که سرکشى کردند یعنى در شهرها بر پیامبران خدا طغیان نمودند و در آنجاها مرتکب به نافرمانى خدا شدند.

(فَأَکْثَرُوا فِیهَا) یعنى بسیار کردند در روى زمین یا در شهرها.

(الْفَسادَ) کلبى گوید: یعنى کشتار و گناه‏ها را سپس بیان فرمود خداى سبحان آنچه بایشان در دنیا نمود به اینکه فرمود.

(فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذابٍ) زجاج گوید: پس قرار داد تازیانه ‏اى که ایشان را بسبب آن زد عذاب و شکنجه آنها.

و بعضى گفته ‏اند: یعنى ریخت بر سر ایشان پاره ‏اى از عذاب را مانند عذاب با تازیانه‏ اى که شناخته شده مقصود عذاب و شکنجه با تازیانه است.

قتاده گوید: البته هر چیزى را که خدا بسبب آن عذاب کند آن سوط و تازیانه و شلّاق خدایى است، پس بر عذاب مجاز اسم شلّاق را اطلاق و اجرا نموده، تشبیه فرموده خداوند سبحان عذابى را که بآنها روا داشت و بر آنها القاء فرمود بریختن عذاب پى در پى بر آن تا هلاکش نمود.

(إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ) کلبى و حسن و عکرمه گویند: یعنى البتّه پروردگار تو هر آینه در کمینگاه و کنار راه ستمکارانست پس هیچکس از او فوت نمیشود و مقصود اینست که چیزى از اعمال ایشان از او فوت نشود زیرا او میشنود و مى‏ بیند تمام گفتار و کردار آنها را، چنانچه چیزى فوت نمیشود از کسى که او در کمینگاه است.

از حضرت على علیه السلام روایت شده که فرمود یعنى البتّه پروردگار تو قادر است بر اینکه کیفر کردار اهل گناهان را بدهد.

و از حضرت صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: مرصاد پلى است بر صراط و راه بهشت است هیچ بنده‏ اى که مظلمه و حق بنده ‏اى بر گردن او باشد نمیتواند از آن عبور و تجاوز کند.

عطاء گوید: یعنى پاداش هر کسى را میدهد و داد مظلوم را از ظالم و ستمکار میستاند.

بیک مرد اعرابى گفتند پروردگار تو کجاست؟ گفت در کمینگاه است و مقصود او مکان نیست، از على علیه السلام پرسیدند، پیش از آنکه آسمانها و زمین را خلق کند پروردگار ما کجا بود؟ فرمود این سؤال از مکانست و خدا بود و مکانى نبود.

و از ابن عبّاس روایت شده در این آیه، گوید بر پل جهنّم هفت پاسگاه و بازداشتگاه است که بنده را نگه داشته و از او باز پرسى میشود در توقفگاه اوّل از توحید شهادت ان لا اله الّا اللَّه میپرسند اگر درست جواب داده به پاسگاه دوّم عبور میکند، و در آنجا از نماز میپرسند اگر آن را تمام و کمال آورده باشد به توقفگاه سوّم مى ‏آید، و در آنجا از زکات او میپرسند پس اگر تماما پرداخته باشد بچهارم میرسد و از روزه سؤال میشود اگر آن را کاملا گرفته باشد به پنجم عبور میکند، و در آنجا از حج پرسیده میشود ..؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آنجا از عمره مى ‏پرسند اگر عمره را تمام آورده باشد اجازه مرور به هفتم مى دهند، و در آنجا از مظالم بندگان و حق الناس سؤال میشود، پس اگر از آن سالم بیرون رفت که به بهشت میرسد، و گرنه گفته میشود بفرشتگان نگاه کنید، پس اگر براى او عمل مستحبّى باشد اعمال او را بسبب آن تکمیل مى کنند، پس چون فارغ شد او را بسوى بهشت هدایت میکنند، سپس خداوند تقسیم کرد احوال بشر را و فرمود:

(فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ) یعنى و امّا انسانى هر گاه امتحان شود به نعمتهاى الهى آزمایش گردد.

(فَأَکْرَمَهُ) پس او را بسبب مال اکرام نماید.

(وَ نَعَّمَهُ) و او را نعمت دهد بآنچه بر او از انواع نعمتها توسعه داده است.

(فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ) پس خشنود شود بسبب این و خوشحال گردد و بگوید پروردگار من براى بزرگوارى من و مقام من در نزدش این نعمتها را عطاء نمود. یعنى تصور کند و پندارد که او بر پروردگارش بزرگوار است از جهتى که دنیا را متوجّه او نموده است.

(وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ) و اما هر گاه او را بفقر و تهى دستى آزمایش نمود.

(فَقَدَرَ) یعنى روزى او را کم کرد و او را در تنگناى زندگى قرار داد و تنگ و سخت نمود.

(عَلَیْهِ رِزْقَهُ) بر او روزى او را و قرار داد آن را بر اندازه آنچه به او رسد.

(فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ) پس میگوید پروردگار من مرا توهین نمود یعنى مى‏ پندارد که این یک اهانتى است از خدا و میگوید پروردگار من مرا ذلیل نمود بواسطه فقر و تهى دستى، سپس گوید:

(کَلَّا) نه چنانست که او گمان کرده و پنداشته زیرا من کسى را غنى و توانگر نمیکنم براى بزرگوارى او و او را فقیر نمیکنم براى موهون بودن آن نزد من، و لکن من وسیع میکنم بر هر کس که خواهم و تنگ میگیرم بر هر کس که خواهم باندازه آنچه حکمتم ایجاب کند و مصلحت اقتضا نماید به جهت مبتلا کردن بشکر و صبر، و فقط گرامى بودن حقیقت بسبب طاعت و بندگى و موهون بودن بسبب معصیت و گناه است.

سپس خداوند سبحان بیان نمود آنچه را که بسبب آن مستحق اهانت و خوارى میشود، و فرمود بلکه اهانت نمودم کسى را که اهانت کردم بعلّت اینکه ایشان معصیت مرا نمودند، و فرمود:

(بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ) بلکه یتیم را گرامى نمیدارید و او آنست که پدر ندارد، یعنى از آنچه خدا بشما داده بایشان نمیدهید تا آنها را از ذلّت سؤال و گدایى بى نیاز کنید، زیرا آنها کفیلى ندارند که قیام به کارها و نیازمندیها آنها کند، و حال آنکه پیغمبر (ص) فرمود من و کفیل یتیم مانند این (دو انگشت شهادت و میانه) با هم در بهشت هستیم.

مقاتل گوید: قدامه بن مظعون در خانه امیه بن خلف یتیم بود و دفع میکرد حق او را از او یعنى او را محروم مینمود، پس بنا بر این احتمال دو معنى دارد:

۱- اینکه شما باو احسان نمیکنید، ۲- شما حق او را از میراث‏ نمیدهید، بنا بر اینکه عادت کفّار بر این جارى شده بود که یتیم را محروم میکردند از میراث و ما ترک پدرشان.

(وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْکِینِ) یعنى تشویق نمیکنید بر اطعام کردن بآنها و امر نمیکنید، بتصدّق دادن بر آنها و کسى که (لا تحاضون) قرائت کرده قصد کرده این را که بعضى از شما دیگرى را بر این عمل ترغیب نمیکند، و معنایش اینست که اهانت کاریست که شما از ترک اکرام یتیم و منع صدقه از فقیر نمودید، نه آنچه پنداشته ‏اید.

و بعضى گفته ‏اند: مقصود اینست که شما مال خود را بآنها باین عنوان دهید پس هر گاه نکردید موجب اهانت شما بایشان میشود.

(وَ تَأْکُلُونَ التُّراثَ) یعنى میراث را، ابى مسلم گوید: یعنى اموال یتیمان را گوید قصد نکرده میراث حلال را زیرا ملامت و سرزنشى براى خورنده آن نیست.

حسن گوید: سهم خود را میخورد و حق یتیم را هم میدهد و اینچنین بود که مردم جاهلیّت و صدر اسلام زنان و کودکان را ارث نمیدادند، و اموال ایشان را میخوردند.

و بعضى گفته ‏اند: میراث را در آنچه میخواستند و اشتها و میل نفسشان بود میخوردند و فکر و اندیشه در بیرون کردن حقوق واجبه آن نمیکردند.

(أَکْلًا لَمًّا) سخت بودند در خوردن تمام آن، حسن گوید: (أَکْلًا لَمًّا) اینست که بخورد سهم خود و سهم و حق دیگرى را.

ابن زید گوید: اینست که آنچه بدستش میرسد بخورد و فکر نکند اینکه میخورد آیا پلید است و یا پاک حلال است یا حرام.

(وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا) دوست دارید مال را دوست داشتنى.

ابن عبّاس و مجاهد گویند یعنى: بسیار سخت دوست دارید، و مقصودش اینست که شما دوست دارید جمع کردن مال را و بآن هم ولع و حرص دارید و در کار خیر آن را انفاق نمیکنید.

و بعضى گفته ‏اند: از زیادى حرصشان دوست داشتند مال زیاد را پس از راه حرام جمع کرده و در راه نامشروع و حرام هم خرج میکردند و اندیشه‏ى در عاقبت و پایان کار نمیکردند سپس خداوند سبحان فرمود (کَلَّا) یعنى شایسته نیست که کار چنین باشد.

مقاتل گوید: آنچه در باره یتیم و مسکین مأمور بودند نمیکردند.

و بعضى گفته‏اند: (کلّا) زجر است، تقدیرش اینست که اینطور نکنید، سپس آنها را ترسانیده و فرمود:

(إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا) یعنى آن گاه که هر چیزى در پشت زمین از کوه و ساختمان و درختان شکست تا اینکه زلزله شد و چیزى بر زمین باقى نماند و پى در پى این کار را نمود.

ابن عبّاس گوید: دُکَّتِ الْأَرْضُ‏ یعنى روز قیامت زمین کشیده میشود کشیدن پوست دبّاغى شده.

ابن قتیبه گوید: کوه‏هاى زمین کوبیده میشود تا همه صاف و مساوى میگردد، و مقصود اینست که زمین مساوى و صاف میشود و تمام خانه‏ ها و قصرها و عمارتهاى آسمان خراش و ساختمانهاى دویست طبقه و برجها و مناره‏ها خراب و نابود میشود تا زمین مانند صحراء صاف و مسطّح میگردد که هیچ پستى و بلندى در آن مشاهده نمیشود.

(وَ جاءَ رَبُّکَ) حسن و جبائى گویند یعنى امر پروردگار تو و حکم و محاسبه او از بندگان آمد.

ابى مسلم گوید: آمد امر چنانى او که دیگر امرى و حکمى با او نیست بخلاف حال دنیا.

و بعضى گفته ‏اند: جلال و عظمت آیات او آمد، پس آمدن عظمت و جلال ربوبى را بجهت بزرگداشت آمدن امر او قرار داد.

و بعضى از محققین گفته ‏اند: یعنى آمد ظهور پروردگارت به جهت ضرورت معرفت باو، بعلّت اینکه ظهور معرفت بچیزى است که قائم مقام ظهور و رؤیت آن چیز شود و چون معارف بخدا در این روز ضرورى و بدیهى خواهد بود این معرفت مانند ظهور و تجلّى او خواهد بود براى خلقش پس گفته شد جاءَ رَبُّکَ‏، یعنى شبهه بر طرف و شک برداشته شد چنانچه برداشته میشود موقع آمدن چیزى که در او شک میشود، و خداوند بالاتر و منزّه است از آمد و رفت براى قیام براهینى که غالب و دلیلهایى که ظاهر و آشکار است که خداى سبحان جسم نیست (نه مرکّب بود و جسم نه مرئى نه محل) (وَ الْمَلَکُ) یعنى فرشتگان مى‏آیند.

(صَفًّا صَفًّا) عطاء گوید: اراده کرده ‏اند صفوف فرشتگان را و اهل هر آسمانى صفى جداگانه هستند.

ضحاک گوید: آن گه که زلزله روز قیامت شود، اهل هر آسمانى صفى محیط بزمین خواهند بود و بکسانى که در زمین هستند، پس صفوف ملائکه هفت صف خواهد بود، پس این است قول خدا صَفًّا صَفًّا و بعضى گفته‏ اند: یعنى صف بسته شده مانند صفوف مردم در نماز

صف اوّل میآید، پس صف دوّم و بعد از آن صف سوّم آن گاه بهمین ترتیب براى اینکه این شبیه‏تر است بحال استواء از تشویش و پراکندگى پس تعدیل مساوى بودن و تقویم بهتر خواهد بود.

(وَ جِی‏ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ) یعنى در این روز جهنّم را حاضر میکنند.

تا اینکه مستحقین عذاب را عقاب کنند در آن و اهل موقف محشر ببینند هول و منظره بزرگ آن را، و در روایت مرفوع از ابى سعید خدرى روایت شده که چون این آیه نازل شد رنگ صورت رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله تغییر کرد و از چهره منیرش شناخته شد تا اینکه بر اصحاب پیامبر (ص) سخت شد از آنچه از حال آن حضرت دیدند و بعضى رفتند خدمت على (ع) و گفتند یا على امر تازه ‏اى پیش آمده که ما اثر آن را در چهره پیغمبر (ص) دیدیم، پس على علیه السلام آمد و از پشت سر پیغمبر را در آغوش گرفت و میان دو کتف حضرت را بوسید، سپس گفت اى رسول خدا پدر و مادرم فداى شما امروز چه حادثه‏ اى شده است؟

فرمود: جبرئیل آمد و براى من قرائت کرد (وَ جِی‏ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ) گوید عرض کردم چگونه آن را آورند، فرمود، مى ‏آورند آن را هفتاد هزار فرشته که آن را میکشند با هفتاد هزار زمام و زنجیر، پس تکانى میخورد تکان خوردنى که اگر آن را رها کنند تمام اهل محشر را خواهد سوزانید، سپس من اعتراض بجهنّم میکنم پس میگوید: مرا با تو اى محمد چکار خداوند بتحقیق حرام کرده گوشت تو را بر من، پس هیچ نفسى نمیماند مگر اینکه میگوید نفسى نفسى و محمد صلّى اللَّه علیه و آله میگوید ربّ امّتى امّتى سپس خداوند سبحان فرمود:

(یَوْمَئِذٍ) یعنى روزى که جهنّم را مى ‏آورند.

(یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ) یعنى پند گرفته و کافر توبه میکند.

(وَ أَنَّى لَهُ الذِّکْرى‏) زجاج گوید: یعنى و از کجا براى او توبه باشد و بعضى گفته‏ اند: یعنى انسانى بخاطر میآورد آنچه را که تقصیر و تفریط کرده است زیرا یقینا میداند آنچه را که باو وعده داده شده پس چگونه تذکّر او را نفع دهد، براى او اثبات تذکّر نموده سپس آن را از او نفى نمود، بمعناى اینکه او بسبب آن منتفع نشود پس مثل اینکه نبوده است و شایسته بود در وقتى متذکّر شود که برایش مفید باشد، پس خداوند سبحان حکایت کرد آنچه را که کافر و گنهکار جنایتکار بر نفس خود میگوید و آرزوى آن را بقول خودش میکند، و فرمود:

(یَقُولُ یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی) یعنى آرزو مى ‏کند که اى کاش طاعات و حسنات را براى زندگى بعد از مرگش و یا آرزو میکند عملى را که به جهت زندگى ابدى بجا آورده بود، بقولش‏ (یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی) اى کاش مقدّم میدانستم براى زندگى ابدیم عمل صالح و شایسته‏ اى براى آخرت چنانى ام که موتى در آن نیست، سپس خداوند سبحان فرمود:

(فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ) یعنى پس در این روز عذاب نمى کند عذاب خدا را هیچکس از خلق خدا.

(وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ) و نمیبندد بستن او را یعنى بستن خدا را احدى از خلق خدا و مقصود اینست که در دنیا احدى عذاب نمیکند مانند عذاب خدا کافرین را در این روز و زندانى نمیکند هیچکس در دنیا مثل وثاق و زندان خدا کافرها را در روز قیامت.

و امّا قرائت بفتح عین در یعذب و یوثق روایتى از ابی قلابه وارد شده است گوید: براى من خواند کسى که پیغمبر (ص) براى او قرائت کرده بود، (فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ) و مقصودش اینست که عذاب نمیشود احدى عذاب شدن این کافر را.

اگر بگوئیم که آن کافر عینى و مسلم است یا عذاب کردن این صنف از کفّار است و ایشان کسانى هستند که یاد شده ‏اند در آیه کریمه‏ (لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ) … و این اگر چه اطلاق دارد پس بهتر اینست که مراد و مقصود تقیه باشد، بجهت اینکه ما میدانیم که ابلیس عذابش سخت‏تر و زندانش دشوارتر است از آن کافران.

و بعضى گفته ‏اند: یعنى کسى جز او بگناهان او مؤاخذه نمیشود و تقدیرش اینست که هیچکس معذّب بعذاب او نخواهد شد براى اینکه فقط او مستحق بعذاب اوست و خداوند احدى را مؤاخذه بجرم و گناه دیگرى نمیکند.

(یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ) اى آن چنان نفسى که اطمینان شده ‏اى حسن و مجاهد گویند: بسبب ایمان آن چنان ایمانى که داراى یقین و تصدیق بثواب و بعثت و اطمینان حقیقت ایمانست.

ابن زید گوید: مطمئنّه ایمن شده به بشارت به بهشت در موقع مردن و در روز قیامت.

کلبى و ابى روق گویند: مطمئنّه آنست که صورتش سفید و کتاب، و پرونده عملش بدست راستش داده شود، پس در این موقع است که خاطر جمع شود.

(ارْجِعِی إِلى‏ رَبِّکِ) بسوى پروردگارت برگرد، ابى صالح گوید:

در موقع مرگ باو گفته میشود برگرد بسوى پروردگارت.

عکرمه و ضحاک گویند: در موقع بعث و انگیزش باو گفته میشود حسن گوید: یعنى برگرد بثواب پروردگارت و آنچه از نعمتها که براى تو آماده ساخته است.

و بعضى گفته‏ اند: برگرد بجایى که در آن امر و نهى اختصاص بخداى سبحان دارد، نه بخلق او.

ابن عبّاس گوید: مقصود اینست که برگرد بصاحبت و بدنت، پس خطاب بروح میشود که به کالبد و پیکره خود برگرد.

(راضِیَهً) در حالى که خشنود و مسرور بثواب خدا باشى.

(مَرْضِیَّهً) و پسندیده باشد اعمالى را که بجا آورده ‏اى.

و بعضى گفته ‏اند راضى و خشنود از خدا باشد بسبب آنچه براى او آماده ساخته است پسندیده باشد و پروردگارش از او راضى باشد بسبب آنچه از طاعت خدا که بجا آورده است.

و بعضى گفته ‏اند در دنیا راضى بقضاء و اراده خدا باشد تا خدا هم از او راضى باشد و از افعال و عقاید او خشنود باشد.

(فَادْخُلِی فِی عِبادِی) پس داخل شو در گروه بندگان شایسته من که انتخاب شده ‏اند آنهایى که از آنها راضى هستم، و این نسبت تشریف و تعظیم است.

(وَ ادْخُلِی جَنَّتِی) و داخل شو بهشت چنانى که شما را بآن وعده دادم و نعمتهاى آن را براى شما در آن مهیّا کردم.

 

 

ترتیب و نظم:

جهت پیوست و اتصال قول خدا (فَأَمَّا الْإِنْسانُ …) بما قبلش در آن دو قول است،[۱] اینکه آن متّصل شود بقول خدا (إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ …) یعنى او در کمینگاه است براى اعمال آنها، بر او چیزى از مصالح ایشان مخفى نیست، پس اگر کسى را اکرام کرد از ایشان بنوعى و قسمى از نعمتهایى که آن صحت و سلامتى و مال و فرزندان است به جهت امتحان و آزمایش پندارد که این واجب بوده است، و هر گاه روزى او را تنگ گرفت پندارد که این اهانت بر او بوده و حال آنکه خداوند سبحان تمام این کارها را میکند براى مصالح (۲) (۲) اینکه مقصود از اینکه او در کمینگاه است براى ایشان که متعبّد سازد ایشان را بآنچه را که آن اصلح است براى ایشان و آنها پندارند که خداوند بندگانش را از اوّل اکرام و یا اهانت میکند و حال آنکه چنین نیست بلکه اکرام و اهانت نتیجه استحقاق است و بندگان تحت استحقاق قرار نمى‏گیرند مگر بعد از تکلیف و امّا قول خدا (بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ)، پس وجه اتّصال و پیوست آن بما قبلش اینست که خداوند رد کرد بر ایشان گمانشان را که خدا از جهت اهانت و خوار ساختن روزى آنها را تنگ گرفته است، پس خداوند سبحان بیان نمود که اهانت براى آنست که یاد نمود نه براى آنچه گفتند[۲]

______________________________

[۱] ( ۱، ۲) حاکم حسکانى در شواهد التنزیل از فرات بن ابراهیم کوفى باسنادش از حضرت جعفر بن محمد( ع) روایت نموده در باره این آیه( یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ …) تا آخر سوره، فرمود در باره على( ع) نازل شده است.

[۲] ( ۱، ۲) حاکم حسکانى در شواهد التنزیل از فرات بن ابراهیم کوفى باسنادش از حضرت جعفر بن محمد( ع) روایت نموده در باره این آیه( یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ …) تا آخر سوره، فرمود در باره على( ع) نازل شده است.

 (۱)- نوافل شب یازده رکعت است هشت رکعت که چهار دو رکعتى باشد نافله شب و دو رکعت نماز شفع است و یک رکعت نماز وتر و در این رکعت بعد از سوره حمد آیه الکرسى و سه بار سوره توحید و قل اعوذ برب الفلق، و قل اعوذ برب الناس و پس از آن قنوت و در قنوت بعد از دعاء فرج و هر دعا که خواستى هفتاد مرتبه استغفار و چهل مؤمن را دعا کن و بعد سیصد مرتبه بگو العفو، العفو، و این مترجم عاصى محمد بن على رازى را هم از آن چهل مؤمن قرار بده، جزاک اللَّه خیر الجزاء.

 

ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج‏۲۷، ص: ۸۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=