الشمس - ترجمه مجمع البیان

ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره والشمس ۱ الی ۱۵

سوره و الشمس‏

(مکّى است) ۱۶- آیه است از نظر مکّى‏ها و مدنى الاوّل و ۱۵- آیه است از نظر دیگران، اختلاف آن در آیه (فعقروها) است که آیه است از قرائت مکّى و مدنى اوّل.

 

 

فضیلت آن:

ابى بن کعب از پیامبر (ص) روایت کرده که فرمود هر کس آن را قرائت کند پس مثل آنست که تصدّق داده است هر چیزى را که خورشید و ماه بر آن تابیده است.

معاویه بن عمار از حضرت ابى عبد اللَّه صادق علیه السلام روایت نموده است که کسى که بسیار بخواند سوره و الشمس و ضحاها و سوره و اللیل اذا یغشى و سوره و الضحى، و سوره الم نشرح را در روز و شبش هیچ چیز نماند در حضور او مگر اینکه روز قیامت بنفع او گواهى دهد حتى موى او و پوست او و گوشت و خون و رگها و عصب و استخوان او و تمام آنچه از زمین روید، و پروردگار عالم تبارک و تعالى گوید: قبول کردم شهادت شما را براى بنده ‏ام و پذیرفتم آن را براى او، او را به بهشتهاى من ببرید تا هر کدام را دوست داشت انتخاب کند، پس آن را باو دهید بدون منّتى از من و لیکن رحمت و فضل من است بر او پس گوارا باد، گوارا باد بر بنده‏ ام.

توضیح و وجه ارتباط این سوره با سوره قبل:

چون خداوند متعال آن سوره را بذکر مؤصده پایان داد در این سوره بیان نمود که نجات و رستگارى از آتش بر افروخته براى آنست که نفس خویش را تزکیه از اخلاق رذیله نماید، و آن را مؤکّد کرد به اینکه قسم یاد کرد بر آن و فرمود:

 

 

 

[سوره الشمس (۹۱): آیات ۱ تا ۱۵]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها (۱)

وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها (۲)

وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها (۳)

وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها (۴)

وَ السَّماءِ وَ ما بَناها (۵)

وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها (۶)

وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها (۷)

فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها (۸)

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها (۹)

وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها (۱۰)

کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها (۱۱)

إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها (۱۲)

فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ناقَهَ اللَّهِ وَ سُقْیاها (۱۳)

فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاها (۱۴)

وَ لا یَخافُ عُقْباها (۱۵)

 

 

 

ترجمه آیات:

بنام خداوند بخشاینده مهربان

(۱) سوگند بخورشید و پرتوش

(۲) سوگند بماه آن گه که از پى آفتاب رود

(۳) سوگند به روز آن گه که پدید آرد مهر را

(۴) سوگند به شب آن گه که بپوشاند خورشید را

(۵) سوگند بآسمان و آنکه بنا کرده است آن را

(۶) سوگند بزمین و آنکه بگسترده است آن را

(۷) سوگند بنفس آدمى و آنکه عدالت بکار برده است در آفرینش وى

(۸) پس الهام کرده است بدو ناپاکى آن را و پرهیزکاریش را

(۹) قطعا رستگارست هر که نفس خویش را پاکیزه کند

(۱۰) و حقّا بى‏ بهره ماند و زیان کرد هر که گم کرد نفس خود را

(۱۱) تکذیب کردند. قبیله ثمود بسبب سرکشى خود (صالح را)

(۱۲) آن دم که برخاست بدبخت‏ترین قبیله (قدار بن سالف)

(۱۳) پس گفت بدیشان فرستاده خدا واگذارید شتر ماده خدا را و آشامیدنش را

(۱۴) پس تکذیبش کردند و پى کردند شتر را پس هلاکت را یکبارگى فرستاد بر ایشان پروردگارشان بسزاى گناهانشان، و یکسان کرد عذاب را بر همه

(۱۵) و نترسد خدا از سرانجام آن هلاکت.

 

 

 

قرائت:

اهل مدینه و ابن عامر با فاء قرائت کرده‏اند (فلا یخاف) و همین طور است در قرآنهاى اهل مدینه و شام، و از حضرت ابى عبد اللَّه صادق علیه السلام هم همین روایت شده ولى دیگران از قاریان با واو (و لا یخاف) خوانده و در قرآن‏هایشان با واو نوشته ‏اند.

 

 

 

دلیل:

ابو على گوید: و او ممکن است که در محل حال باشد یعنى، فسوّاها غیر خائف عقباها، یعنى ترسى نداشته باشد که در چیزى مورد تعقیب قرار بگیرد از آنچه را نموده است، و فاعل یخاف ضمیریست که بر میگردد بقول خدا، ربّهم، و بعضى گفته‏اند ضمیر بر میگردد به صالح نبىّ (ع) که مبعوث بسوى ایشان بود.

و بعضى گفته ‏اند: اذا انبعث اشقاها و هو لا یخاف عقبیها یعنى نمیترسد از اقدام او بر آنچه آمد او را از آنچه بر او نهى شده بود، پس فاعل یخاف عاقر و پى کننده شتر است بنا بر این وفاء براى عطف بر قول خدا، فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها است، پس نمیترسد مثل اینکه پى‏گیرى مى‏ کند تکذیب ایشان و پى‏ کردن ایشان یعنى نترسیدند.

 

 

 

شرح لغات:

ضحى الشمس: اوّل وقت طلوع خورشید، و ضحى النهار اوّل وقت بودن آن و اضحى یفعل کذا، آن گاه که آن را در وقت اوّل روز انجام دهد و ضحى یکبش او غیره هر گاه آن گوسفند را در اوّل وقت روز از ایّام قربانى ذبح کند سپس زیاد استعمال شد تا اگر در غیر این وقت هم ذبح شود گفته میشود، ضحى در روز کشت و الطحو و الدحو بیک معناست گفته مى شود، طحا بک همک یطحو طحوا هر گاه منبسط شود تو را به مذهب و رفتن دوره علقمه گوید:

طحا بک قلب فى الحساب طروب‏ «بعید الشباب عصر حان مشیب»

منبسط شد قلب تو در حساب شادمانى و سرور، دور است زمان جوانى وقتى که پیرى آمد.

و گفته میشود طحا القوم بعضهم، بعضا عن الشی‏ء آن گاه که دفع‏ کنند و دور نمایند دور کردنى که شدید الانبساط باشد.

و الطواحى النور: آن گه که لاشخوارها در اطراف کشتار جمع شوند و پرهاى خود را منفرش نمایند. و اصل الطحو، گسترش وسیع است.

دسّا: گفته میشود دسا فلان یدسو دسوا فهو داس نقیض و ضد زکا، یزکو، زکا، فهو زاک است، و بعضى گفته ‏اند که اصل دسا دسس است پس تبدیل شده یکى از دو سین‏ها بیاء چنانچه گویند، تظنیت بمعناى تظنون و مانند آنست (تقضى البازى اذا البازى کسر) که معناى آن در چند صفحه قبل گذشت، و تقضى البازى بمعناى تقضض است، و البته این کار را میکنند براى کراهیّت تضعیف.

و طغوى و طغیان: بمعناى تجاوز از حد است در فساد و رسیدن به نهایت و غایت تباهى و ستمکارى و در قرائت حسن و حماد بن سلمه:

(بطغویها) بضم طاء آمده و بنا بر این مصدر بر وزن فعلى مانند رجعى و حسنى میباشد.

و انبعث: پذیرفتن انگیختگى است میگویند (بعثته على الامر فانبعث له) او را بر کارى برانگیختم پس پذیرفت آن کار را.

السقیاء: حظى و نصیبى از آب است.

و العقر: بریدن گوشت است بطورى که خون جارى شود و آن از عقر- الحوض یعنى اصل آنست، و العقر نقص چیز است از اصل بنیه حیوان.

و الدمه: تردید حال مستکره است و آن دو برابر و دوبله شدن دشوارى آنست، مؤرج گوید: دمدمه هلاکت است باستئصال ابن اعرابى گوید:

دمدم یعنى عذاب کرد عذاب کردنى تامّى.

 

 

 

اعراب:

واو وَ الشَّمْسِ‏ که اوّلین واو است براى قسم و سوگند است و سایر واوها در ما بعد آن عطف بر آن است تا قول خدا، قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها، و آن جواب قسم است، و تقدیرش لقد افلح، است.

و ماء در قول خدا، وَ ما بَناها وَ ما سَوَّاها مصدریه است و تقدیرش و السماء و بنائها و الارض و طحواها و نفس و تسویتهاست و گفته شده که ما در این مواضع و آیات بمعناى من است، یعنى و الّذى بناها آنکه آنها را بنا نمود و از اهل حجاز حکایت میشود که ایشان وقتى صداى رعد را میشنوند میگویند: سبحان ما سبحت له یعنى منزّه است آن کسى که تسبیح گفتم براى او، و قول خدا، ناقَهَ اللَّهِ وَ سُقْیاها منصوب بفعل مضمر است یعنى حذر و دورى کنید از شتر ماده خدا و بگذارید آب خوردن او را.

 

 

 

تفسیر:

(وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها) البته گذشت که براى خداى سبحانست که به آنچه میخواهد از خلقش سوگند یاد کند براى اعلان کردن بر بزرگى قدر و مقام آن و بسیارى انتفاع و سودمند شدن بآن.

مجاهد و کلبى گویند: و چون قوام عالم از حیوان و نبات به طلوع خورشید و غروب آنست خداوند سبحان سوگند یاد کرده بخورشید و تابش آن و نور آن و منتشر شدن آنست، و بگفته قتاده مقصود تمام روز است، و بگفته مقاتل مراد حرارت و گرمى آنست مثل قول خداى تعالى در سوره طه، وَ لا تَضْحى‏، یعنى حرارت آن تو را اذیت نکند.

(وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها) یعنى سوگند بماه آن گه که در پى خورشید آید پس از نور خورشید اکتساب کند و در پشت آن سیر نماید، گویند، و این در نصف اوّل از ماه است آن گاه که خورشید غروب کند از پى آن ماه در آید در اضائه و جانشین آن شود در نور روشن کردن جهان.

حسن گوید: از پى آن در آید شب هلال که اوّل شب هر ماهى است آن گه که خورشید غروب و سقوط کرد ماه دیده شود موقع غایب شدن خورشید و بگفته بعضى در شب پانزدهم ماه با غروب خورشید طلوع میکند، و بعضى گفته ‏اند در تمام ماه از پى خورشید آید امّا در نصف اوّل از پى آن و خورشید جلوى آنست و ماه پشت خورشید است و در نصف آخر ماه از پى غروب خورشید طلوع نماید.

(وَ النَّهارِ إِذا جَلَّاها) یعنى سوگند بروز آن گه که روشن کند تاریکى را و آن را برطرف نماید و کفایت از ظلمت جایز است، و آن را یاد نکرد براى اینکه معنا معروف و مشتبه نیست.

و بعضى گفته‏ اند: معنایش اینست، وَ النَّهارِ آن گه که خورشید آن را ظاهر و هویدا نمود روز را مجلّى و آشکار کننده روز نامیده‏ اند براى ظهور جرم خورشید در آن.

(وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها) سوگند بشب آن گه که بپوشاند خورشید را تا پنهان شود و آفاق را تاریک نموده و سیاهى شب آن را بپوشاند.

(وَ السَّماءِ وَ ما بَناها) مجاهد و کلبى گویند: سوگند بآسمان و آنکه آن را بنا نمود، و بگفته عطا و آن کسى که آن را ایجاد کرد.

و بعضى گفته ‏اند: یعنى سوگند بآسمان و بناء آن باحکام و محکمى و انتظام آن.

(وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها) و سوگند بزمین و آنکه آن را گسترش داد، در ماء دو وجه است چنانچه یاد کردیم یعنى و گسترش و مسطّح بودن آن و وسعت آن تا اینکه براى مردم ممکن باشد تصرّف بر آن.

(وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها) آن چنانست که ما آن را یاد نمودیم سوگند به آدمى و آنکه او را ایجاد کرد و در خلق او عدالت نمود و اعضاء او را مساوى قرار داد.

عطاء گوید: او را بسبب عقل چنانى که فضیلت داد او را بسایر حیوانات معتدل قرار داد آن گاه گفتند اراده نموده تمام مخلوقات از جن و انس را.

حسن گوید: اراده کرده بالنفس آدم علیه السلام و از (ما سَوَّاها) خداوند تعالى را.

(فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها) پس الهام فرمود گناه و پرهیزگاریش را، یعنى راه گناه و طریق پرهیزکارى را.

ابن عبّاس و مجاهد و قتاده و ضحاک گویند: او را تحذیر داد در گناه و ترغیب فرمود در پرهیزکارى.

و بعضى گفته ‏اند: تعلیم فرمود او را بطاعت و معصیت که طاعت را انجام دهد و معصیت را ترک کند و خیر را بدست آورده و از شرّ و بدى اجتناب کند.

(قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها) سوگندهاى این سوره براى مطلب این آیه است حسن و قتاده گویند: یعنى رستگار است که نفس خود را تزکیه نماید یعنى آن را بوسیله طاعت پروردگار و اعمال صالحه پاک و اصلاح نماید.

(وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها) قطعا زیانکار است کسى که آن را به سبب‏ اعمال زشت و بد آلوده کند.

و بگفته ابن عبّاس آن را گمراه و هلاک کند، و بگفته قتاده آن را بفجور و گناه اندازد، و بگفته بعضى دیگر یعنى حقّا رستگار است نفسى که خدا آن را تزکیه کند و بدبخت و بیچاره است نفسى که خدا او را خوار و ذلیل کند، یعنى آن را اندک و پست قرار دهد.

از سعید بن ابى هلال روایت شده که گفت: هر گاه رسول خدا (ص) آیه‏ قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها را قرائت میفرمود وقف میکرد، و سپس مى ‏فرمود:

اللّهمّ آت نفسى تقواها انت ولیها و مولاها و زکّیها و انت خیر من ذکاها

بار پروردگارا تقوا و پرهیزکارى به نفس من عطا فرما، زیرا تویى متصرّف در نفس من و آقاى من و پاک فرما آن را و تویى بهترین کسى که آن را پاک کند.

زراره و حمران (پسران اعین) و محمد بن مسلم از حضرت باقر و حضرت صادق علیهما السلام روایت کرده‏ اند، در قول خدا، فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها، فرمود بیان میکند آنچه را که انجام میدهد و آنچه را که ترک میکند، و در قول خداى تعالى، قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها فرمود قطعا رستگار است کسى که اطاعت کند خدا را وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها فرمود مسلّما زیانکار است کسى که گناه کند.

ثعلب گوید: رستگار است کسى که نفس خود را تزکیه کند بصدقه دادن و کار خیر کردن، و زیانکار است کسى که خود را در میان اهل خیر جا زند و بچپاند و حال آنکه از ایشان نباشد، سپس خبر داد خداى سبحان از قوم ثمود و قوم صالح و فرمود:

(کَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها) مجاهد و ابن زید گویند، تکذیب کرد ثمود صالح را بطغیان و معصیتش یعنى سرکشى و طغیان آنها را واداشت بر تکذیب کردن، پس طغوى اسم است از طغیان چنانچه دعوى اسمى است از دعاء.

ابن عبّاس گوید: طغوى اسم عذابى بود که بر ایشان نازل شد پس معنایش اینست کذّبت ثمود بعذابها و این چنانست که فرمود، فَأُهْلِکُوا بِالطَّاغِیَهِ و مقصود اینست، تکذیب کرد بعذاب آن طاغیه سرکش گنهکار پس فرود آمد بر آن آنچه را که تکذیب کرده بود.

(إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها) یعنى تکذیب ثمود این بود آن گاه که برانگیخت بدبخت‏ترین افراد قوم را براى پى ‏کردن و کشتن شتر و معناى انبعث تحریک شدن و برخاستن است و الاشقى پى ‏کننده و کشنده شتر خدا قدّار بن سالف است، و او شقى‏ ترین اوّلین است بر زبان رسول خدا (ص) عدى بن زید شاعر گوید:

فمن یهدى اخا لذناب لوّ فارسوه فانّ اللَّه جار
و لکن اهلکت لوّ کثیرا و قبل الیوم عالجها قدار

پس کیست که هدایت کند برادرى را به عاقبت کجى و انحراف، پس او را ارشاد نمائید که خداوند پناه دهنده است و لیکن کجى و انحراف هلاک نمود بسیارى را و قبل از امروز علاج کرد آن را قدار، یعنى هنگامى که عذاب بآنها فرود آمد قدار میگفت لو فعلت (اى کاش تکذیب نمى‏کردم و اى کاش اطاعت میکردم صالح را و شتر را نمیکشتم) و قطعا روایت صحیح است باسنادش از عثمان بن صهیب از پدرش، گوید رسول خدا (ص) به على بن ابى طالب علیه السلام فرمود، کیست بدبخت‏ترین اوّلین گفت پى‏کننده ناقه و شتر، فرمود، پس بدبخت‏ترین آخرین کیست؟ گفتم نمیدانم اى رسول خدا، فرمود آنکه میزند بر فرق تو و اشاره فرمود به فرق على علیه السلام.

و از عمّار بن یاسر رسیده که گفت من و على بن ابى طالب علیه السلام در غزوه عسر خوابیده بودیم در کنار دیوار و حصارى از نخلستان و پشته از خاک، پس قسم بخدا که ما بیدار نشدیم مگر اینکه رسول خدا (ص) ما را به پایش حرکت داد در حالى که ما خاک آلوده شده بودیم از آن پشته خاک، پس فرمود: آیا حدیث نگویم شما را به بدبخت‏ترین مردم که دو مرد بودند گفتیم چرا یا رسول اللَّه، فرمود، سرخ رنگ کوتاه ثمودى که شتر را پى نمود و کشت و آنکه تو را با شمشیر زند یا على بر فرق سرت (و گذارد دست مبارکش را بر فرق سر على) تا محاسنت از خون سرت رنگین شود.

و بعضى گفته ‏اند که پى‏ کننده ناقه سفید پوست کبود چشم کوتاه قدّ چسبیده بمردم بود، یعنى از راه تکدّى و گدایى از مردم زندگى میکرد.

(فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ) پس بایشان صالح رسول خدا فرمود:

(ناقَهَ اللَّهِ) کلبى و مقاتل گویند: که فراء گوید ایشان را از آن شتر تحذیر فرمود و هر تحذیرى اعلان خطر است. و تقدیرش، احذروا ناقه اللَّه فلا تعقروها است، چنانچه گفته میشود، الاسد الاسد، شیر، شیر یعنى از او فرار کنید و دورى نمائید.

(وَ سُقْیاها) یعنى و آشامیدن او از آب یا آنچه آب مینوشد، یعنى مزاحم نشوید او را در آبشخوار، چنانچه خداوند سبحان فرمود، لما شرب‏ و لکم شرب یوم معلوم، براى او نوشیدن یک روز و براى شما هم آشامیدن روز معلوم.

(فَکَذَّبُوهُ) یعنى پس قوم صالح تکذیب کردند صالح را و التفات و توجّهى بقول او و تحذیر او ایشان را بعذاب بسبب کشتن شتر نکردند پس شتر را کشتند.

(فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ) عطاء و مقاتل گویند، یعنى پس ویران و خراب کرد بر سر ایشان پروردگارشان.

و بعضى گفته ‏اند: بست بر ایشان بسبب عذاب و هلاکشان کرد.

(بِذَنْبِهِمْ) بسبب گناهشان براى اینکه ایشان همگى راضى به آن عمل بودند و ترغیب بر آن کردند و حال آنکه ایشان بودند که این آیه و معجزه را از صالح پیغمبر خواستند، پس مستحق شدند بسبب آنچه مرتکب شدند از نافرمانى و سرکشى بعذاب قهرى.

(فَسَوَّاها) یعنى پس یکسان کرد هلاکت را بر همه و شامل تمام آنها شد و صغیر و کبیرشان را فرا گرفت و هیچ کس از ایشان جان به سلامت بدر نبردند.

فراء گوید: یعنى یکسان کرد امّت را یعنى نازل کرد عذاب را بر ایشان کوچک و بزرگ، پس تمامى را یک نواخت از بین برد، و بگفته بعضى قرار داد بعضى را در اندکاک و از بین رفتن و چسبیدن بزمین باندازه بعضى دیگر، پس تسویه و برابرى گردیدن چیز است بر اندازه غیرش و بگفته بعضى زمین ایشان را بر ایشان یک نواخت قرار داد و آنها را بسبب لرزیدن زمین هلاک نمود.

(وَ لا یَخافُ عُقْباها) ابن عبّاس و حسن و مجاهد و قتاده و جبائى گویند: خدا نمیترسد از هیچکس آثارى را در هلاکت ایشان، و مقصود اینست که نمیترسد از اینکه در چیزى از فعلش مورد تعقیب قرار بگیرد پس نمیترسد عاقبت آنچه بایشان کرده است از هلاکت و نابودى ایشان براى اینکه احدى قدرت ندارد بر معارضه کردن و انتقام کشیدن از او.

و این مانند قول اوست که میفرماید، لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ‏ از آنچه مى‏ کند سؤال نمیشود.

ضحاک و سدى و کلبى گویند، یعنى نمیترسد (قدار بن سالف) آن کسى که آن شتر را کشت از عاقبت و سرنوشت این عمل، یعنى نمیترسد عاقبت آنچه بآن حیوان نمود براى اینکه تکذیب کننده صالح بود.

و بعضى گفته‏ اند: یعنى صالح پیغمبر (ع) نمیترسد عاقبت آنچه را که ایشان را ترسانید از عقوبات براى اینکه او اطمینان بر نجات خود داشت‏[۱].

______________________________

[۱] – حافظ حاکم حسکانى در شواهد التنزیل خود باسناد مختلف خود دوازده حدیث نقل کرده در ضمن آیه إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها که اشقى الاوّلین عاقر ناقه ثمود بوده، و اشقى الاوّلین و آخرین ابن ملجم مرادى قاتل ملعون حضرت على علیه السلام و ما حدیث ۱۱۰۳ آن را براى نمونه یاد مى کنیم، وى باسناد مسلسل خود از ابو یونس مولاى ابو هریره روایت نموده که گفت شنیدم از ابى هریره که میگفت من حضور پیغمبر( ص) نشسته بودم که على علیه السلام آمد و سلام کرد، رسول خدا( ص) او را در کنار خود نشانید و فرمود یا على شقى‏ترین پیشینیان کیست، گفت خدا و پیامبر او داناترند فرمود، پى کننده ناقه ثمود، پس شقى‏ترین آخرین کدامست؟ على( ع) گفت خدا و پیامبر او داناترند، گفت پس با دستش اشاره بمحاسن على کرد و فرمود اى على آنکه این ریش و محاسن تو را از خون سرت خضاب کند و دست خود را بر فرق سر على گذارد ابو هریره گوید: بخدا قسم آنجایى که پیامبر دست گذارد خطا نشد و ضربت ابن ملجم لعین بهمان موضع اصابت کرد.

 

ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج‏۲۷

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=