ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره العلق ۱ الی ۱۹
سوره العلق
مکّى است و از نظر حجازى بیست آیه، و از دید عراقى نوزده آیه و از شامى هیجده آیه است.
اختلاف آن: در دو آیه، الَّذِی یَنْهى، شامى، لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ حجازى،
فضیلت آن:
ابى بن کعب از پیامبر (ص) روایت کرده که فرمود کسى که آن را قرائت کند مانند آنست که تمام سوره هاى مفصّله را قرائت کرده.
محمد بن حسان از حضرت ابى عبد اللَّه (ع) روایت نموده که هر کس در روز یا شبش قرائت کند اقراء باسم ربک را آن گاه بمیرد در روز یا شب آن شهید مرده، و خدا او را شهید برانگیزاند و او را زنده کند مانند کسى که در راه خدا با رسول اللَّه (ص) شمشیر زده است.
توضیح و وجه ارتباط این سوره با سوره قبل:
چون خداوند سبحان آن سوره را باسم و نام خود پایان داد این سوره را هم نیز بنام خود شروع فرمود:
[سوره العلق (۹۶): آیات ۱ تا ۱۹]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ (۱)
خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ (۲)
اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ (۳)
الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (۴)
عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ (۵)
کَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى (۶)
أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى (۷)
إِنَّ إِلى رَبِّکَ الرُّجْعى (۸)
أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى (۹)
عَبْداً إِذا صَلَّى (۱۰)
أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى الْهُدى (۱۱)
أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى (۱۲)
أَ رَأَیْتَ إِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى (۱۳)
أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى (۱۴)
کَلاَّ لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَهِ (۱۵)
ناصِیَهٍ کاذِبَهٍ خاطِئَهٍ (۱۶)
فَلْیَدْعُ نادِیَهُ (۱۷)
سَنَدْعُ الزَّبانِیَهَ (۱۸)
کَلاَّ لا تُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ (۱۹)
ترجمه:
بنام خداوند بخشاینده مهربان
(۱) بخوان نام پروردگارت را که آفرید
(۲) آفرید آدمى را از خون بسته شده
(۳) بخوان و پروردگار تو از همه کریمان کریمتر است
(۴) آنکه آموخت (نوشتن) بقلم ر
ا (۵) آموخت آدمى را آنچه که نمیدانست
(۶) نه چنانست بیگمان آدمى گردنکشى میکند
(۷) براى آنکه خود را بىنیاز دید
(۸) البتّه بسوى پروردگارتست بازگشت همه
(۹) آیا میبینى آن کس (ابو جهل) را که باز میدارد بنده (ما محمّد ص) را آن دم که نماز میگذارد
(۱۰) آیا مىبینى اگر باشد آن بنده براه راست
(۱۱) یا فرمان دهد (مردم را) به پرهیزگارى
(۱۲) آیا مى بینى اگر تکذیب کند ابو جهل و روى بگرداند (وى را چه باشد)
(۱۳) آیا ندانسته است بآنکه خدا م ىبیند (او را)
(۱۴) نه چنانست بعزّتم سوگند اگر وى باز نایستد بیگمان بکشیم او را بموى پیشانى (بدوزخ)
(۱۵) موى پیشانى دروغگوى خطا کار
(۱۶) و باید بخواند ابو جهل اهل مجلس خود را (تا یاریش کنند)
(۱۷) بزودى بخوانیم نگهبانان دوزخ را (که او را بدوزخ برند)
(۱۸) نه چنانست (که میگوید) فرمان مبر او را
(۱۹) (و خدا را) سجده کن و نزدیک شو.
شرح لغات:
العلق: جمع علقه و آن قطعه خشکى از خونى است که براى رطوبتش بسته شده بآنچه بآن میگذرد و هر گاه خشک شد علقه گفته نمیشود، و العلق یک قسمى از کرم سیاه «بنام زالوست» که میچسبد بعضو و بشره بدن، پس خون از آن مى مکد.
و الرجعى: و الرجوع و المرجع یک معناست یعنى بازگشت.
السفع: جذب و کشیدن سخت است گفته میشود سفعت بالشیء آن دم که او را گرفته و بکشد کشیدن سختى، و سفعه النار و الشمس هر گاه که چهرهاش تغییر کند و بحال کباب و پختگى برسد، و از آنست حدیث
(لیصیبنّ اقواما سفع من النار)
هر آینه البتّه میرسند مردمى بقسمتى که از آتش که خلقتش عوض شده و مسخ میگردد.
الناصیه: موى جلوى پیشانى و سر است آن را ناصیه نامیدهاند براى اینکه متّصل بسر است از قول ایشان ناصى یناصى مناصاه هر گاه برسد را جز گوید (قى تناصیها بلاد قی) بیابان شنزار بى آب و علفى که در جوار و متصل بآنست بیابان شورهزار دیگرى.
النادى: مجلس شب نشینى اهل نادى است پس بسیار استعمال شد تا هر مجلسى نادى نامیده شد.
الزبانیه: مفرد آن زبینه از ابى عبیده و از کسایى زبنی و از اخفش زابن از زبن گرفته شده و آن دفع است، و شترى که دوشنده خود را به پایش میزند گویند (الناقه تزبن الحالب) شاعر گوید:
و مستعجب ممّا یرى من اناتنا | و لو زبنته الحرب لم یترمرم | |
و به تعجّب آمد از آنچه را که میبیند از صبر و تأخیر و تانّى ما و اگر جنگ او را افکند همهمه نمیکرد و دهانش را بسخن گفتن حرکت نمیداد، شاهد این بیت کلمه زبنته الحرب است که بمعناى افکندن است.
اعراب:
خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ تخصیص بعد از تعمیم است آیا نمى بینى که قول خدا خَلَقَ الْإِنْسانَ بعد از قول او خلق است خصوص بعد از عموم است، پس مانند قول او (یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ) سپس فرمود، وَ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ، پس تخصیص داد آخرت را بعد از ذکر غیبى که آن عمومیّت دارد و عام است نسبت بهر چیزى که غائب و پنهان از نظر باشد و عکس آن قول لبید است:
و هم العشیره ان یبطئ حاسد | او ان یلوم بحاجه لوّامها | |
و ایشان فامیل گروهى هستند که کراهت دارند اینکه حسودى را بکوبند یا اینکه ملامت کنند نیاز سرزنش کننده را آیا نمیبینى که لوم و ملامت اعم است از تبطه و کوبیدن براى اینکه تبطه و کوبیدن نسبت قومى است به بطء و کندى، و این بعضى از لوم است، و قول خدا (إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى) ضمیرى که در (رآه) ساکن است برگشتش بضمیرى است که در یطغى مستتر است و هاء در رآه برگشتش به ضمیریست که در آن مستتر است، و البتّه جایز است که ضمیر منصوب (مفعول) برگردد بضمیر فاعل در باب علمت و اخوات آن (مثل حسبت و ظننت و …) بدون ذکر خود آنها، براى دخول این افعال بر مبتداء و خبر، و حال اینکه خبر آن خود مبتداء است پس مىگویى، علمتنى و حسبتنى افعل کذا، و در غیر آنها جایز نیست مگر بواسطه نفس مىگویى ضربت نفسى و نمىگویى ضربتنى، و ان رآه در محل نصب است براى اینکه مفعول له است و جمله استغنى در جاى نصب است براى اینکه آن مفعول دوّم براى راه است، و تقریرش (لان رآه مستغنیا) است ناصیه بدل از ناصیه است، یعنى بناصیه کاذبه خاطئه و معنایش بناصیه و موى پیشانى دروغگوى خیانتکار است، میگویند فلان نهاره صائم و لیله قائم، یعنى او در روزش روزهدار و شبش بیدار و شب زنده دار است.
فَلْیَدْعُ نادِیَهُ یعنى اهل مجلس آن، پس مضاف حذف شده است، و نون در لنسفعنّ نون تأکید خفیفه است و در نزد بصریها اختیار اینست که با الف (لنسفعا) نوشته شود براى آنکه وقف بر آن بالف است و اختیار کوفیون که با نون (لنسفعن) نوشته شود زیرا که در حقیقت آن نونست نه تنوین و الف.
تفسیر:
(اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ) این امریست از خداى سبحان به پیغمبر (ص) که بخواند بنام پروردگارش و اینکه او را بنامهاى نیکوى او بخواند، و در تعظیم اسم تعظیم و بزرگداشت مسمّى و صاحب اسم است براى اینکه اسم ذکر صاحب اسم است بآنچه مخصوص اوست، پس راهى بسوى تعظیم او نیست مگر بمعناى آن و براى همین بزرگ نمیدارد اسم خدا حق بزرگداشتن مگر آنکه عارف بآن و معتقد بعبادت او باشد و براى همین خداوند سبحان فرمود، قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى بگو یا اللَّه بخوانید و یا رحمان بگوئید هر چه بخوانید پس براى او نامهاى خوبى است، و فرمود، سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى پس باء (باسم) زاید است و بیانش اقراء اسم ربّک است و بیشتر مفسّرین بر این عقیده اند که این اوّلین سوره اى است از قرآن که نازل شده و اوّل روزى که جبرئیل (ع) بر رسول خدا (ص) نازل شد در حالى که آن حضرت در کوه حراء ایستاده بود آن روز (بعث بیست و هفتم ماه رجب) بود او را پنج آیه از اوّل این سوره آموخت.
و بگفته بعضى اوّل سوره اى که از قرآن بر آن حضرت نازل شد سوره یا ایّها المدثر، بود که ذکر آن گذشت و بگفته برخى اوّل سوره که بر رسول خدا نازل گردید فاتحه الکتاب بود، حاکم ابو عبد اللَّه حافظ باسنادش آن را از ابى میسره عمرو بن شرجیل روایت نموده که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله بخدیجه کبرى (ع) فرمود که من هر گاه تنها میشوم صدایى مى شنوم، خدیجه گفت خدا نمیکند با تو مگر خوبى را سوگند بخدا که شما هر آینه اداء میکنى امانت را و وصل میکنى رحم و خویشاوندى را و تصدیق مى نمایى حدیث را.
خدیجه گوید: پس ما رفتیم نزد ورقه بن نوفل بن اسد بن عبد العزى و او پسر عموى خدیجه بود، پس رسول خدا آنچه را که دیده بود باو خبر داد، پس ورقه بآن حضرت گفت هر گاه که آمد نزد تو پس گوش بسخنان او بده تا بشنوى چه میگوید آن گاه بیا بمن خبر بده.
پس چون آن حضرت تنها ماند او را صدا زد اى محمّد بگو بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ تا به وَ لَا الضَّالِّینَ رسید بگو، لا اله الّا اللَّه، پس نزد ورقه آمد و آنچه شنیده بود باو گفت.
پس ورقه بآن حضرت عرض کرد بشارت بده یعنى مژدگانى بده که من شهادت و گواهى میدهم به اینکه شمایى آن کسى که فرزند مریم (عیسى) (ع) بشارت بآمدن او داد و شمائید بر مثل ناموس (شریعت) موسى (ع) و شمائید پیامبر مرسل، و البتّه شما بزودى مأمور بجهاد میشوى بعد از این روزت و اگر من آن روز را درک نمایم هر آینه جهاد خواهم نمود با شما، و چون ورقه از دنیا رفت پیغمبر خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمود هر آینه او را دیدم در بهشت که در بر او بود لباس حریر بهشتى براى اینکه او به من ایمان آورد و مرا تصدیق نمود، و روایت شده که ورقه گفت در این باره
فان یک حقّا یا خدیجه فاعلمى | حدیثک ایّانا فاحمد مرسل | |
پس اى خدیجه اگر این خبرى که تو دادى حق است پس بدان که احمد صلّى اللَّه علیه و آله پیامبر و فرستاده خداست.
و جبرئیل یأتیه و میکال معهما | من اللَّه وحى یشرح الصدر منزل | |
و جبرئیل میآید نزد او و میکائیل هم با آنهاست، از جانب خدا وحى مى آورد که سینه را تشریح کرده و باز میکند.
یفوز به من فاز عزّ لدینه | و یشفى به الغاوى الشقّى المضلّل | |
رستگار میشود بسبب او کسى که رستگار شد براى عزّت دین او و شفا میابد بوسیله او بیمار و بدبخت گمراه شده.
فریقان منهم فرقه فى جنانه | و اخرى باغلال الجهیم تغلغل | |
دو گروه و فرقه مردم خواهند بود فرقه و گروهى که باو ایمان آورند در بهشت میباشند و گروه دیگر بزنجیرها و غلهاى دوزخ بسته و معذّب خواهند بود.
آن گاه خداوند سبحان پروردگار او را تعریف نمود و او را بفعلش که دلالت بر او میکند بیان فرمود و گفت:
(الَّذِی خَلَقَ) یعنى آن خدایى که ایجاد کرد و آفرید تمام مخلوقات را بر مقتضاى حکمتش و آنها را از عدم بوجود آورد بکمال قدرت خود سپس تخصیص داد انسانى را بذکر جهت شرافت او و آگاهانیدن بر اینکه او را از سایر حیوانات جدا ساخته است، پس فرمود:
(خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ) اراده فرمود باین جنس بنى آدم را یعنى ایشان را آفرید از خون بسته شده بعد از نطفه، و بگفته بعضى یعنى آدم را آفرید از گل که بسته بدست بود، و قول اوّل صحیحتر است و در این اشاره به بیان نعمت است به اینکه او را ایجاد کرد از اصلى که او در نهایت دورى از جهت پستى و فرومایگى، سپس رسید بآن مراحل کمال تا یک انسان معتدل آماده براى نطق و تمیز فارغ شده در قالب اعتدال و اینکه چنانچه انسانى را از حالى بحال دیگر منتقل نمود تا بکمالش رسید همین طور تو را (اى محمد) نقل نمود از جهالت و ندانى بدرجه رسالت و نبوّت تا اینکه تکمیل نمودى شرافت مقام رسالت و نبوّت را آن گاه تأکید نمود مطلب را با عاده سخن و فرمود:
(اقراء) جبائى گوید: اوّل او را امر فرمود که براى خود بخواند و در مرتبه دوّم فرمان داد که براى تبلیغ رسالت بخواند و تکرار نیست و معناى آن بخوان قرآن است.
(وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ) یعنى بزرگتر از جهت کرامت، پس نمیرسد باو کرم هیچ کریمى براى آنکه او عطا میکند از نعمت آن قدرى که غیر او نمى تواند مانند او عطا کند پس هر نعمتى از جانب او میرسد یا اینکه او اختراع کرده و بوجود آورده و یا اینکه او تسبیب اسباب آن را فراهم کرده و راه وصول به آنرا آسان نموده است.
و بعضى گفته اند: یعنى قومت را تبلیغ کن، و پروردگار تو اکرم آن چنانیست که تو را بر عملت ثواب میدهد بآنچه را که کرمش ایجاب میکند و تو را یارى و تقویت میکند بر حفظ قرآن.
(الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ) یعنى آموخت نویسنده را که بقلم بنویسد یا آموخت انسان را بیان بسبب قلم یا آموخت نوشتن به سبب قلم را، منّت گذارد خداى سبحان بر خلقش بآنچه آموخت ایشان را از چگونگى نوشتن بوسیله قلم براى آنچه که در این است از زیادى انتفاع در آنچه متعلّق بدین و دنیاست.
قتاده گوید: قلم نعمت بزرگى از خداست که اگر او نبود دین قائم نمیشد و زندگى اصلاح نمىگشت و بعضى در وصف قلم گفتهاند: (و او ابى تمام طائى است)
لعاب الافاعى القاتلات لعابه | وارى الجنى اشارته اید عواسل | |
تعریف نفع و زیان قلم را میکند و میگوید نیش قلم و آنچه از آن تراوش میکند همانند نیش افعى هاى کشنده موجب قتل و نابودى میشود، و مثل عسل سفید تازه اى است که دست عسلى و شیرین آن را از کندوى عسل بیرون مى آورد.
کعب الاحبار گوید: خداوند سبحان اراده کرده از آن آدم (ع) را زیرا اوست اوّل کسى که نوشت، و بگفته ضحاک اوّل کسى که نوشت ادریس علیه السلام بود، و بگفته بعضى اراده کرده هر پیامبرى را که با قلم نوشت براى اینکه او نیاموخت آن را مگر با آموختن خدا وى را.
(عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ) بیاموخت آدمى را چیزى که ندانسته بود از اقسام هدایتها و بیان و امور دین و شرایع و احکام، پس تمام آنچه آدمى مى آموزد از جهت خداى سبحانست یا به اینکه مضطر و ناچار بسوى او میشود و یا به اینکه دلیلى براى او در عقلش تعیین میکند و یا به اینکه بیان میکند براى او بر زبان فرشتگان و رسولان او پس بنا بر این تمام علوم اضافه میشود بسوى او و در این دلالت است بر اینکه خداى سبحان عالم است براى آنکه علم واقع و صادر نمیشود مگر از عالم[۱]
(کَلَّا) یعنى حقّا (إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى) که آدمى هر آینه سرکش و طغیان میکند از مرز خود تجاوز نموده و بر پروردگارش تکبّر نموده و از حد خود میگذرد.
(أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى) یعنى هر آینه اگر دید خود را مستغنى و بینیاز از پروردگارش بسبب فامیل و اموال و نیرویش مثل آنکه گفته است طغیان میکند و سرکشى مینماید کسى که خود را بینیاز از خدا ببیند نه هر کس که توانگر باشد طاغى شود.
قتاده گوید: طاغى آنست که وقتى بمالى رسید لباس و مرکب سوارى و طعام و نوشابه خود را زیاد کند، پس اینست طغیان او که ول خرجى میکند (و در راه خدا به بینوایان و محتاجان نمیدهد).
و بعضى گفته اند: که این آیه تا آخر سوره در باره ابى جهل بن هشام نازل شده است.
(إِنَّ إِلى رَبِّکَ الرُّجْعى) یعنى مرجع و بازگشت هر کس بسوى خداست، پس این طاغى سرکش چگونه بمالش طغیان نموده و پروردگارش را عصیان میکند و حال آنکه بازگشتش بسوى اوست و او قادر بر هلاک و کیفر کردار اوست آن دم که بسوى او برگشت.
(أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى) این بیان براى پیامبر (ص) است و اعلام و آگاهى براى اوست بآنچه میکند بابى جهلى که او را از نماز خواندن منع میکند، در حدیث آمده که ابى جهل (لعنه اللَّه) بمشرکین قریش گفت آیا در مقابل شما و برابر چشم شما محمد (ص) صورت و چهره خود را بخاک میمالند یعنى سجده میکند، گفتند آرى گفت بآن بتى که من به آن سوگند میخورم هر آینه اگر دیدم که این کار را میکند و بخداى نادیده سجده میکند گردنش را لگد مال میکنم، پس بآن ملعون گفتند که او در اینجا نماز میگذارد، پس رفت که گردن آن حضرت را لگد کند که ناگاه بقهقرى و عقب عقب برگشت و دستش را بهم میزد و حرکت میداد، پس باو گفتند اى ابو الحکم تو را چه شده، گفت میان من و محمّد خندقى پر از آتش بود و قیافه هاى هولناک وحشتزا و بالهایى که مانع از پیشروى من شد.
پیغمبر خدا (ص) فرمود: بآن خدایى که جانم در دست قدرت اوست اگر نزدیک من شده بود هر آینه فرشتگان عضو عضو بدن او را جدا میکردند پس خداى سبحان نازل فرمود، أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى تا آخر سوره، و این داستان را مسلم در صحیح خود روایت کرده.
و معناى آیه اینست، آیا دیدى اى محمد کسى که منع کرد از نماز و نهى میکرد کسى را که نماز میخواند چه شد کیفر کردار او و حال او نزد خداى تعالى چه بود و آنچه را که از عذاب مستحق آن شد چه بود، پس حذف شد براى دلالت کلام بر آن و این آیه عام است در هر کسى که نهى از نماز و کار خیر میکند.
از على علیه السلام روایت شده که آن حضرت در روز عیدى بیرون رفتند پس دیدند مردمى را که نماز میخوانند، پس فرمود، اى مردم ما در مثل این روزى در محضر پیغمبر خدا صلّى اللَّه علیه و آله حاضر بودیم، پس هیچکس نبود که قبل از عید نماز بخواند، با پیامبر فرمود: پس مردى گفت اى امیر المؤمنین آیا نهى نمیکنى که پیش از بیرون رفتن امام نماز بخوانند، پس فرمود قصد ندارم که نهى کنم بنده اى را که نماز میخواند و لیکن حدیث میکنیم شما را بآنچه حاضر بودیم از پیامبر (ص) یا چنانچه فرمود، و معناى أ رأیت در اینجا براى تعجّب و شگفت آمدن مخاطب است سپس این لفظ را تکرار نمود براى تأکید در امر عجیب و شگفت انگیز و فرمود:
(أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى الْهُدى) یعنى بنده اى که نهى و منع از نماز شده و او محمّد صلّى اللَّه علیه و آله است.
(أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى) یعنى آیا دیدى بنده اى که بر مسیر هدایت است یا امر به پرهیزکارى میکند مقصود امر بتوحید و اخلاص و ترس از خدا میکند، و در اینجا نیز حذفى است تقدیرش اینست چگونه است حال کسى که او را از نماز باز دارد و منع کند او را از آن، سپس فرمود:
(أَ رَأَیْتَ إِنْ کَذَّبَ) آیا دیدى اینکه ابو جهل تکذیب کرد.
(وَ تَوَلَّى) و اعراض کرد از ایمان و از پذیرفتن آن و گوش دادن بآن (أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى) آیا نداند او به اینکه خدا میبیند که او چه کرده و میداند که چه میکند، و تقدیرش اینست آیا دیدى آنکه این کار را نمود مستحق چه عذابى از خداى تعالى شد، و گفته اند: تقدیر ترتیب آیه، این است آیا دیدى آن کسى که بنده خدا را نهى از نماز میکرد و حال آنکه او بر طریق هدایت و آمر بتقوى و پرهیزگارى، و ناهى بود دروغگوى معرض از ایمان را پس چیست عجیبتر از این، سپس تهدید کرد او را بقولش آیا نداند این مکذّب، پس اگر نداند، پس هر آینه بداند به اینکه خدا میداند این فعل شنیع را پس او را بآن مؤاخذه مینماید، و در این اشاره باین است که خداى سبحان انتقام میکشد براى محق از مبطل و در آنست که اگر بنده بداند که خدا میداند آنچه را که بنده انجام میدهد و میبیند او را موجب میشود مسابقه و مبادرت بطاعت و ترک معصیت، سپس خداى سبحان فرمود:
(کَلَّا) نه چنانست یعنى این را نمیداند.
(لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ) یعنى اگر ابو جهل از تکذیب محمد و اذیت او دست بر نداشت.
(لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَهِ) یعنى: هر آینه البتّه او را بموى پیشانى اش بسوى آتش میکشیم و این نظیر قول او (فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصِی وَ الْأَقْدامِ) پس گرفته میشوند بموى پیشانى ها و قدمهایشان، و یعنى هر آینه ما او را خوار نموده و جا میدهیم او را مقام ذلیلها و بدبختها، پس در گرفتن بموى پیشانى و جلوى سر اهانت و استخفاف است.
و بعضى گفته اند: یعنى: ما هر آینه چهره او را تغییر داده و آن را در آتش روز قیامت سیاه میکنیم براى اینکه سفع اثر سوختن بآتش است، سپس خداى سبحان خبر داد از او به اینکه او فاجر خیانتکار است به اینکه فرمود:
(ناصِیَهٍ کاذِبَهٍ خاطِئَهٍ) پیشانى دروغگوى گناهکار او را توصیف کرد بدروغگویى و خطاکارى بمعناى اینکه صاحب او در اقوالش دروغگو و در افعالش خطاکار است براى اینکه یاد کرد آن را بجر و فعل را اضافه داد به او …
ابن عبّاس گوید: چون ابو جهل نزد پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله آمد پیغمبر او را طرد و دور نمود، ابو جهل گفت آیا اى محمّد مرا طرد میکنى قسم بخدا که تو میدانى که در مکّه هیچکس نیست اهل مجلسش بیشتر از من باشد، پس خداوند سبحان نازل فرمود:
(فَلْیَدْعُ نادِیَهُ) و این تهدید است یعنى، پس هر آینه اهل مجلس خود را بخواند، یعنى عشیره و خویشان خود را صدا زند و از ایشان یارى بجوید آن دم که عقاب خدا باو رسید.
و النادى: بمعناى فناء است، فرمود وَ تَأْتُونَ فِی نادِیکُمُ الْمُنْکَرَ، و مینمائید در مجلس دوستانتان فعل زشتى را، سپس فرمود:
(سَنَدْعُ الزَّبانِیَهَ) بزودى میخوانیم زبانیه یعنى فرشتگانى که موکّل بآتشند و ایشان ملائکه غلاظ و شدادند.
ابن عبّاس گوید: اگر خوانده بود اهل مجلس خود را هر آینه همان ساعت زبانیه آتش او را فرا میگرفت معاینه، و بعضى گفته اند: آن اخبار از آینده است به اینکه زبانیه آتش او را میخواند، خواه اهل مجلس خود را بخواند یا نخواند، و خداى سبحان راست فرمود این را، پس ابو جهل در جنگ بدر کشته شد، سپس فرمود.
(کَلَّا) یعنى امر چنان نیست که ابو جهل بر آنست.
(لا تُطِعْهُ) او را در نهى از نماز پیروى مکن.
(وَ اسْجُدْ) و براى خداى عزیز سجده کن.
(وَ اقْتَرِبْ) و نزدیک شو بثواب او، و بگفته بعضى یعنى به سبب طاعت او باو تقرّب پیدا کن و بگفته برخى یعنى سجده کن اى محمد براى نزدیک شدن باو، پس نزدیکترین حالاتى که بنده بخدا دارد، آن گاه است که براى خدا سجده میکند.
و بعضى گفته اند: سجده کن یعنى و نماز بخوان براى خدا و نزدیک شو از خدا، یعنى بخدا نزدیک شو.
و در حدیث از عبد اللَّه بن مسعود است که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: نزدیکترین حالى که بنده از خدا دارد وقتى است که در سجده است.
و بعضى گفته اند: مراد به آن سجود است براى قرائت این سوره و سجده اینجا واجب است، و این سوره از عزائم است، و عبد اللَّه بن سنان و عبد اللَّه بن سنان از حضرت ابى عبد اللَّه صادق علیه السلام روایت کرده که سوره هاى عزائم چهار سوره است:
۱- الم تنزیل ۲- حم سجده ۳- و النجم اذا هوى ۴- و اقراء باسم ربّک.
و غیر از اینها در تمام قرآن سجده هایش واجب نیست بلکه مستحبّ است.[۲]
______________________________
[۱] – در فضل علم و دانش آیات و احادیث بسیار است و بس در- فضیلت عالم که پیامبر( ص) فرمود،
مداد العلماء افضل من دماء الشهداء
( قلم دانشمندان که بر روى صفحه کاغذى جارى شود و مطلبى از امور دین و معارف و مواعظ و آداب ثبت نماید اثرش از خون شهیدانى که صفحه زمین را رنگین نموده است برتر و بیشتر است و براى همین است که حضرت على( ع) در ابیات منسوب بحضرتش فرمود،
لا فضل الّا لاهل العلم انهم | على الهدى لمن استهدى ادلاء | |
، فضیلتى و مقامى نیست براى احدى مگر براى اهل علم و دانش که ایشان براى هدایت و ارشاد کسانى که طلب هدایت میکنند دلیلها و رهنمایانند، صادق سرمد هم بفارسى همین مضمون را سروده و گفته:
آن را که فضل و دانش و تقوى مسلم است | هر جا قدم نهد قدمش خیر مقدم است | |
کس را بمال فخر بر اهل کمال نیست | علم است آنکه مفخر اولاد آدم است | |
( در پیشگاه علم مقامى عظیم نیست | کزهر مقامى و مرتبهاى علم اعظم نیست | |
جاهل اگر که هست مقدم مؤخر است | عالم اگر چه زاد مؤخر مقدم است | |
جاهل به روز فتنه ره خانه گم کند | عالم چراغ جامعه و چشم عالم است | |
( مترجم)
[۲] – و باین مقید میشود آنچه از صاحب کتاب و تفسیر در آخر سوره اعراف گذشت و حاصل کلام اینکه شافعى از امامان اهل سنت هیچ سجده اى را در قرآن واجب نمیداند و ابو حنیفه تمام سجدهها را که چهارده تا است واجب میداند و در نزد ما امامیّه در چهار سوره عزیمه واجب و در بقیّه که ده مورد دیگر است مستحبّ است و ظاهر سخن مصنّف در آخر اعراف اینست که تمامش مستحبّ و لیکن لازم است تخصیص دادن کلام او را در اینجا به غیر سوره عزائم چهارگانه.
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۲۷،