المسد --ترجمه مجمع البيان

ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره المسد ۱ الی ۵

سوره تبّت‏

و نیز سوره ابى لهب و سوره مسدهم نامیده میشود، مکّى است.

عدد آیات آن:

باتّفاق پنج آیه است.

فضیلت آن:

در حدیث ابى بن کعب است که هر کس آن را قرائت کند امید دارم که خدا میان او و ابى لهب در یک خانه جمع نکند.

از ابى عبد اللَّه علیه السلام روایت شده که فرمود هر گاه سوره تبّت را خواندید بر ابو لهب نفرین و لعن نمائید چون او از تکذیب کنندگان پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله و قرآنى که از نزد خدا آمده است بود.

توضیح و وجه ارتباط این سوره با سوره قبل:

خداوند سبحان در آن سوره وعده یارى و فتح پیغمبر (ص) را یاد نمود پس در این سوره آنچه از امر ابى لهب را که خداوند کفایت فرمود بیان کرده و فرمود:

 

 

[سوره المسد (۱۱۱): آیات ۱ تا ۵]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ (۱)

ما أَغْنى‏ عَنْهُ مالُهُ وَ ما کَسَبَ (۲)

سَیَصْلى‏ ناراً ذاتَ لَهَبٍ (۳)

وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَهَ الْحَطَبِ (۴)

فِی جِیدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ (۵)

ترجمه:

بنام خداوند بخشاینده مهربان

(۱) قطع و بریده باد دو دست ابى لهب (که در دار الندوه با قریش بیعت کرد که پیغمبر را بکشند) و هلاک باد ابو لهب

(۲) مال و آنچه (از فرزندان و عشیره) فراهم کرده است خسران و هلاک را از او دفع نکند.

(۳) بزودى ابو لهب میرسد بآتشى که صاحب شعله ‏ها و زبانه‏ هاست

(۴) و همسرش نیز (در آتش شعله ‏دار در آید) که او بار بر هیزم‏ها و یا هیزم دوزخ است

(۵) در گردنش ریسمانى تابیده از لیف خرماست.

 

 

قرائت:

ابن کثیر ابى لهب را بهاء ساکنه قرائت کرده و دیگران بفتح خوانده اند و اتفاق کرده ‏اند در ذات لهب که هاء آن مفتوح است براى توافق فاصله ‏ها، و عاصم حماله الحطب را بنصب خوانده و دیگران برفع خوانده اند و از برجمى روایت شده که سیصلى را بضم یا خوانده و آن قرائت- اشهب عقیلى و ابى رجاء است، و در شواذ، قرائت ابن مسعود، و مرئیته حماله الحطب فى جیدها حبل من مسد خوانده ‏اند.

 

 

دلیل:

ابو على گوید: شبیه میشود که لهب و لهب دو لغت باشد مثل شمع و شمع و نهر و اتّفاق ایشان در اینکه لهب دوّمى مفتوح است دلالت میکند بر اینکه آن از سکون بهتر است و همین طور قول خدا، وَ لا یُغْنِی مِنَ اللَّهَبِ‏، و امّا حَمَّالَهَ الْحَطَبِ‏ پس هر که آن را رفع داده حمل کرده که آن صفت قول خدا وَ امْرَأَتُهُ‏ و دلالت میکند بر اینکه فعل واقع شده است‏

مثل قول تو مررت برجل ضارب عمرو امس گذشتم بمردى که زننده عمرو بود در دیروز، و این نمیشود مگر اینکه معرفه باشد، و تقدیر نمیشود در آن مگر اینکه منفصل باشد چنانچه تقدیر میشود در این مثال هر گاه فعلى واقع نباشد، و امّا مرفوع بودن (امرأته) یکى از دو وجه محتمل است:

۱- عطف بر فاعل سیصلى که تقدیرش، سیصلى نارا هو و امرأته است مگر اینکه نیکوتر آنست که تاکید نباشد براى فصلى که جارى بین آنها است و بنا بر این‏ حَمَّالَهَ الْحَطَبِ‏ صفت آنست، و جایز است در قول خدا (فِی جِیدِها) اینکه در محل حال باشد و در آن یاد شود منها و متعلّق بمحذوف باشد و در آن وجه دیگرى هم جایز است و آن اینست که امرأته مرفوع باشد بمبتدا بودن و حماله صفت آن باشد، و (فِی جِیدِها) خبر مبتداء باشد و امّا نصب در حَمَّالَهَ الْحَطَبِ‏، پس بنا بر مذمّت و توبیخ آنست مثل آنکه او باین شغل پست مشهور شده بود، پس صفت بر او براى مذمّت جارى شده نه براى تخصیص و تخلیص از موصوفى غیر از آن و قول خدا، حبل معنایش ریسمان محکم است گفته میشود، رجل حبل الوجه و حبل الرأس مردى که صورت و سرش سخت و محکم است.

 

 

لغت:

التب و التبات: یعنى خسران و زیانى که بهلاکت میکشاند.

المسد: ریسمانى است از لیف خرما و جمع آن امساد است گوید:

و مسد أمر من ایانق‏ لسن بانیاب و لا حقایق‏

(عماره بن طارق گوید) و ریسمانى از لیف خرما که بسته شده از شترانى که نه خیلى مسند هستند و نه بچهار سال رسیده ‏اند.

شأن نزول:

سعید بن جبیر از ابن عبّاس روایت کرده که روزى پیغمبر (ص) از کوه صفا بالا رفت و فرمود یا صباحاه، پس قریش بآن حضرت روى آورده و گفتند تو را چه میشود، فرمود اگر بشما خبر دهم که دشمنى صبح و یا شام بشما حمله میکند آیا مرا تصدیق میکنید،؟ گفتند آرى، فرمود، بدانید که من شما را از عذاب سختى که در پیش دارید میترسانم، پس ابو لهب لعنه اللَّه گفت تبا لک، هلاکت باد بر تو براى اینکه تمام ما را فرا خواندى، پس خداوند این سوره را نازل فرمود، بخارى هم در صحیح خود همین شأن نزول را نقل نموده است.

 

 

تفسیر:

(تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ) مقاتل گوید: زیانکار باد هر دو دست ابو لهب و زیانکار است او، و البتّه فرمود زیانکار است هر دو دست او براى اینکه بیشتر کارها بدست انجام میگیرد، و مقصود زیانکارى او و زیان خود اوست که در آتش دوزخ خواهد بود.

و بعضى گفته‏ اند که دست در اینجا صله است مثل قول ایشان:

ید الدهر و ید السنه گوید (و ایدى الزریا بالذخائر مولع) و دستهاى مصائب و پیش آمدهاى ناگوار دلباخته و مشتاق ذخیره ‏ها و اندوخته است).

و بعضى گفته ‏اند: یعنى دستانش از هر خیر و ثوابى خالیست، و (صفر الید) است، و فراء گوید: اوّل نفرین و دعاء بد و دوّم خبر است مثل اینکه گفته است خدا هلاک کند او را و حقّا نابود شده است.

و در قرائت عبد اللَّه و ابى است (و قد تب).

و برخى گفته ‏اند که تبّت اوّل خبر است و معنایش اینست که او هرگز دو دست ابو لهب تحصیل و کسب خیر نکرد و با این وضع خودش زیانکار است یعنى در هر حال زیانکار است.

و ابو لهب پسر عبد المطلب عموى پیامبر (ص) بود و نسبت بآن حضرت سرسختانه عداوت و دشمنى میورزید.

طارق محاربى گوید: من در بازار ذى المجاز میگذشتم که ناگهان جوانى زیبا دیدم که میگفت اى مردم بگوئید لا اله الّا اللَّه تفلحوا، لا اله الّا اللَّه بگوئید تا رستگار شوید و دیدم در این حال مردى پشت سر او میرود و باو سنگ میزند که از ساق و پى پاى او خون میآید، و میگوید، اى مردم او دروغگوست باور و تصدیقش نکنید، پس گفتم این جوان کیست، گفتند این محمد (ص) است گمان میکند که او پیامبر است و این هم عموى او ابو لهب که مى ‏پندارد که او دروغگوست.

و خداوند سبحان فقط کنیه او را یاد کرد و اسم او را نبرد چون کنیه بر او غالب بود و بعضى گفته ‏اند براى اینکه چون اسم او عبد العزى بود خداى سبحان کراهت داشت که او را نسبت بعزّى دهد و اینکه او واقعا بنده آن نبود و فقط عبد اللَّه است.

مقاتل گوید: بلکه اسم او ابو لهب کنیه او بود و او را ابو لهب نامیدند براى خوشگلى او و زیبایى صورت او و دو گونه او مانند دو شعله آتش مى درخشید[۱].

(ما أَغْنى‏ عَنْهُ مالُهُ وَ ما کَسَبَ) یعنى مال او و آنچه فراهم کرده بود او را سودى نبخشید و عذاب خدا را از او دفع ننمود و ماء در قول خدا و ما کسب موصوله و ضمیرى که برگشتش بصله است محذوف است.

و بعضى گفته ‏اند: یعنى چه چیز بینیاز کند از او مال او و آنچه کسب کرد، یعنى فرزندان او براى اینکه فرزندان آدمى از کسب اوست، و این مطلب براى اینست که چون پیامبر (ص) او را انذار فرمود و بیم داد به آتش گفت اگر آنچه تو مى‏گویى حق باشد پس البتّه من فداء میدهم بمالم و فرزندانم سپس خداوند سبحان او را بیم داد و تهدید کرد بآتش و فرمود:

(سَیَصْلى‏ ناراً ذاتَ لَهَبٍ) یعنى بزودى داخل میشود آتشى را که صاحب قوت و اشتعال است و برافروخته میشود و آن آتش دوزخ است و در این دلالت است بر صدق گفتار پیامبر (ص) و صحّت رسالت او براى آنکه پیامبر (ص) خبر داد که ابو لهب بر کفرش میمرد و همانطور که خبر داد شد.

(وَ امْرَأَتُهُ) و همسر او که ام جمیل دختر حرب خواهر ابو سفیان بود (حَمَّالَهَ الْحَطَبِ) ابن عبّاس گوید: آن ملعونه خبیثه خار و خاشاک و بوته ‏هاى تیغ‏دار برداشته و بر سر راه آن حضرت میریخت که هر گاه بنماز میرود به پاى آن حضرت فرو رفته و مجروح نماید.

و در روایت ضحاک ربیع بن انس گوید: آن ملعونه خار بر سر راه پیامبر میافکند، پس آن حضرت قدم بر آن میگذارد چنانچه یکى از شما بر حریر نرم قدم میگذارد.

ابن عبّاس گوید: آن خبیثه میان مردم نمّامى و سخن چینى کرده و ایجاد دشمنى نموده و آتش جنگ و نزاع را روشن میکرد چنانچه آتش هیزم را روشن میکند و آتش میزند، پس نمّامى را حطب و هیزم نامیدند.

«میان دو کس جنگ چون آتش است‏ سخن چین بدبخت هیزم کش است»

و در روایت دیگرى از او و قتاده و مجاهد و عکرمه و سدى روایت شده که عرب میگوید: فلانى هیزم میکشد بر فلانى آن گاه افترا زد باو و از او بد گویى کرد، گوید (و لم عیش بین الحىّ بالحطب الرطب) یعنى به سخن چینى میان قبیله و فامیل رفت و آمد نکند.

سعید بن جبیر و ابو مسلم گویند: حَمَّالَهَ الْحَطَبِ‏ یعنى بارکش گناه‏ها و نظیر آن قول خدا وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى‏ ظُهُورِهِمْ‏، و ایشان بر پشت خودشان بار میکنند گناهانشان را.

(فِی جِیدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ) یعنى در گردن اوست ریسمانى تابیده از لیف خرما؟ البتّه او را باین صفت معرّفى کرده براى خسّت و پستى و کوچک کردن.

و بعضى گفته ‏اند: ریسمانى که برایش زبرى لیف و خرما و سوزش آتش و سنگینى آهن در گردنش عذابش را زیاد میکند.

ابن عبّاس و عروه بن زبیر گویند: در گردن ام جمیل زنجیرى از آهن است که طولش هفتاد زراع است از دهانش داخل و از دبرش خارج و دور گردنش در آتش پیچیده میشود و زنجیر را مسد نامیده‏اند به معناى اینکه آن ممسوده و بافته شده است.

سعید بن مسیب گوید: که ام جمیل یک گلو بند گرانقدرى داشت از- جواهر گفت آن را در عداوت و دشمنى محمد مصرف میکنم پس آن در روز قیامت عذابى در گردن او خواهد بود.

و از اسماء دختر ابو بکر روایت شده که چون آن سوره نازل شد ام جمیل دختر حرب که نامش عوراه بود آمد در حالى که و لوله میکرد و در دستش سنگى بزرگ که دستش را پر کرده بود، و میگفت (مذ ممّا ابینا و دینه قلینا و امره عصینا) مذمّت کننده پدران ما که دین او ما را مبغوض کرد و یا کباب نمود و امر او را ما عصیان کردیم (و عرب آن حضرت را مذمّم میگفت) و پیغمبر «ص» با ابو بکر در مسجد نشسته بود، پس چون ابو بکر آن زن سلیطه لجاره را دید گفت یا رسول اللَّه این ملعونه آمد و من میترسم تو را ببیند و جسارت کند رسول خدا (ص) فرمود، او مرا هرگز نخواهد دید و آیاتى از قرآن خواند و بآن آیات متوسّل و پناه برد چنانچه فرمود، وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ حِجاباً مَسْتُوراً، و هر گاه قرآن خواندى قرار میدهیم ما میان تو و میان کسانى که ایمان بآخرت ندارند پرده ‏اى پوشیده یا حجابى که تو را پنهان دارد[۲] پس آن ملعونه بر سر ابو بکر ایستاد و پیامبر را ندید و گفت اى ابو بکر بمن گفتند که رفیق تو مرا هجو کرده پس ابو بکر گفت سوگند به پروردگار خانه که تو را هجو نکرد پس برگشت و حال آنکه میگفت قریش میداند که من دختر آقاى آنم.

و روایت شده که پیامبر (ص) فرمود خداوند سبحان آنها را از من گردانید آنها مذمّت میکنند مذمّم را و حال آنکه من محمدم (ص).

و اگر گفته شود چگونه ممکن است که ام جمیل پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله نبیند و حال آنکه غیر او را دیده است.

پاسخ: اینکه ممکن است که خداوند شعاع چشم او را معکوس کرده یا هوا را سخت نموده باشد که شعاع در آن نفوذ نکند یا شعاع را پراکنده کند پس متّصل به پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله نشود.

و روایت شده که پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله فرمود پیوسته فرشته ‏اى مرا از دیدگاه آن زن خبیثه مستور میداشت و هر گاه گفته شود بعد از نزول این سوره آیا لازم میشود ایمان ابو لهب و آیا توانایى بر ایمان داشت، و اگر ایمان میآورد، در آن تکذیب خبر خداى سبحان بود، بانّه‏ سَیَصْلى‏ ناراً ذاتَ لَهَبٍ‏ به اینکه او بزودى در آتشى خواهد افتاد که داراى شعله است جواب: اینکه ایمان لازم میشود او را براى آنکه تکلیف بایمان ثابت‏ است بر او و خدا او را تهدید نمود مشروط بر اینکه ایمان نیاورد، آیا نمى بینى قول خداى سبحان را در قصّه فرعون که فرمود (آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ) الآن ایمان آوردى و حال آنکه قبلا عصیان کردى و کفر ورزیدى، و در این دلالت بر اینست که اگر پیش از وقت ناامیدى توبه کرده بود هر آینه از او میپذیرفت، و براى همین تخصیص داد ردّ توبه او را بر این وقت و نیز اگر فرض کنیم که ابو لهب از پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله سؤال میکرد و میگفت اگر ایمان آوردم آیا باز داخل آتش میشوم قطعا پیغمبر (ص) به او مى ‏فرمود نه و این براى عدم شرط است.

 

____________________________________________________________

 

[۱] – ابو لهب لعنه اللَّه با خباثت و رجاست و عداوتش نسبت به مقام رسالت ارواحنا له الفداء سه کار عجیب در عمرش نموده که از او بسیار عجیب است،

۱- وقتى آمنه دختر وهب وضع حمل نمود و حضرت محمد صلّى اللَّه علیه و آله بدنیا آمد کنیز ابو لهب دوان دوان پیش او آمد و گفت، آمنه از عبد اللَّه برادرت پسر آورده از شادى آن کنیز را آزاد و باو احسان نمود.

۲- وقتى قریش جدّا تصمیم گرفتند که حضرت رسول را بقتل رسانند با خود گفتند گرچه ابو لهب با ما و دشمن محمد است امّا باز هم خویشاوندى و عرق رحمى نمیگذارد که در جلوى چشم او ما محمد را بکشیم ابو سفیان گفت من فکرى براى این کرده‏ام بخواهرم ام جمیل که عیال اوست میگویم فردا صبح ابو لهب را در منزل مشغول و سرگرم کند تا ما محمد را بکشیم که او حاضر نباشد گفتند نقشه بسیار خوبى است، پس ابو سفیان جریان را به خواهرش گفت او هم اطمینان داد، پس در وقت صبح محاصره کردند آن حضرت را و ابو لهب که عادتش همه روز شکار رفتن بود خواست از منزل بیرون آید ام جمیل سر راه بر او گرفت و بر لطایف الحیل زنانه او را مشغول بمنادمت و میگسارى نمود، و نزدیک بود که قریش کار خود را انجام دهند که حضرت ابو طالب علیه السلام مطلب را فهمید که ابو لهب در میان قریش نیست فورا فرزندش حضرت على علیه السلام را خواست و گفت بعجله میروى در منزل عمویت ابو لهب اگر در را باز کردند که خوب و اگر باز نکردند در را بشکن و داخل شو و عمویت را در هر حال دیدى بگو من کان له مثلک عین فى القوم فلیس بذلیل کسى که مانند تو را در میان مردم دارد بیچاره نیست و جریان را بگو، پس حضرت على علیه السلام بشتاب آمد و دید درب منزل ابو لهب بسته است و در را کوبید زن او ام جمیل ملعونه آمد و گفت کیست گفت منم على بن ابى طالب و با عمویم کار دارم گفت( اکنون عمویت مشغول است و نمیشود، پس در را شکست و وارد شد- ابو لهب لعنه اللَّه تا چشمش بعلى افتاد از جا پرید و گفت پسر برادرم چه خبر است فرمود، پدرم ابو طالب گفت من کان مثلک عین فى القوم، فلیس بذلیل، و جریان را گفت و اینکه اگر دیر کنى رسول خدا بدست قریش کشته مى شود، پس کمان و شمشیر خود را برداشت که بیاید ام جمیل سر راه بر او گرفت و گفت گوش بحرف على نده ابو لهب چنان سیلى بصورت زنش زد که چشمش از کاسه در آمد و بعد از سه روز بجهنم رفت، پس خود را بقریش رسانید در وقتى که میخواستند همگى بآن حضرت حمله کنند فریادى زد و صداى شیر آساى خود را که دل شیر را میلرزانید بلند و گفت اگر از دور محمد متفرّق نشوید من باو ایمان آورده و حساب همه شما را میرسم، پس قریش از ایمان ابو لهب ترسیده و عذر خواسته و پراکنده شدند.

۳- در شبى که قریش منزل آن حضرت را محاصره کردند که او را بقتل آورند ابو لهب مانع شد و گفت در این خانه کودک خرد سالست نباید شبانه داخل شوید صبر کنید صبح شود آن وقت وارد خانه شوید که بچّه‏ها ناراحت نشوند.

( مترجم)

[۲] – مترجم گوید: جدّا این آیه که در سوره مبارکه اسراء آیه ۴۵( میباشد و آیه وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا- فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ که در سوره مبارکه یس است براى مصون بودن از چشم بیدینان و ستمکاران و اعوانان آنها معجز آساست، و حقیر در زمان گذشته صدها بار بآن اعتصام نموده و از چشم شوم آنان که در تعقیبم بوده‏اند محفوظ مانده و مرا ندیدند، و الحمد للَّه ربّ العالمین.

 

ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج‏۲۷

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=