ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره الاخلاص ۱ الی ۵
سوره اخلاص
مکّى و بعضى گفته اند مدنى است و سوره توحید نامیده اند براى آنکه در آن چیزى جز توحید نیست و کلمه توحید را کلمه اخلاص هم گفته اند و بعضى گفته اند: توحیدش نامیده اند براى آنکه هر کس متمسّک بشود از روى اعتقاد و اقرار بآنچه در آنست مؤمن مخلص خواهد بود.
و بعضى گفته اند: براى آنکه هر کس آن را بر طریق تعظیم قرائت کند خدا او را از آتش خلاص نماید، یعنى او را از آن نجات دهد، و نیز آن را سوره صمد نامیده اند و هم سوره قل هو اللَّه نامیده شده و هم سوره نسب الرب.
در حدیثى روایت شده که براى هر چیزى نسبى است و نسب خدا سوره اخلاص است.
و نیز در حدیث است که پیغمبر (ص) بسوره قل یا ایها الکافرون و سوره قل هو اللَّه احد مقشقشتان میگفت و آن دو را موسوم باین نام نمودند براى آنکه آن دو سوره تالى و خواننده آن را از شرک و نفاق و تبرئه دور مینماید میگویند تقشقش المریض من علّته هر گاه بهبودى و عافیت یابد و قشقشه یعنى او را خوب نمود چنانچه هناءگرى سودا پوستى را مداوا میکند.
عدد آیات آن:
پنج آیه مکى و شامى و چهار آیه از نظر دیگران است.
اختلاف آن:
لَمْ یَلِدْ یک آیه است از نظر مکى و شامى.
فضیلت آن:
۱- در حدیث ابى بن کعب است که هر کس آن را قرائت کند مثل آنست که یک سوّم قرآن را خوانده و باو داده میشود از اجر و ثواب بعدد هر کس که ایمان بخدا و ملائکه و کتب سماوى و پیامبران خدا و روز قیامت آورده، ده حسنه
2- و از ابى درداء از پیغمبر (ص) روایت شده که فرمود آیا عاجز است کسى از شما که ثلث و یک سوم قرآن را در شب بخواند، گفتم یا رسول اللَّه کیست که بتواند این کار را بکند، فرمود، بخوانید قل هو اللَّه را.
۳- و از انس از پیغمبر (ص) روایت شده که فرمود هر کس یک بار قل هو اللَّه احد بخواند باو برکت داده شود و اگر دو بار بخواند باو و خاندان او برکت داده شود، و اگر سه بار بخواند باو و خاندانش و تمام همسایگان او برکت داده شود، پس اگر دوازده مرتبه بخواند، براى او دوازده قصر در بهشت بنا شود، پس پاسبانان بهشت گویند برویم تا قصر برادرمان را تماشا کنیم، پس اگر صد مرتبه آن را بخواند گناه بیست و پنج سال او بخشیده شود البته غیر از گناه خون و مال (حق الناس) پس اگر چهار صد مرتبه بخواند گناه چهار صد سال او آمرزیده شود، و اگر هزار مرتبه بخواند نمیرد مگر آنکه جاى خود را در بهشت ببیند یا دیگرى مکان او را دیده و براى او بگوید.
۴- و از سهل بن سعد ساعدى روایت شده که گفت مردى شرفیاب حضور پیامبر (ص) شده و بآن حضرت از فقر و تنگى معاش شکایت نمود، پس پیغمبر (ص) فرمود هر گاه داخل منزلت شدى اگر کسى در خانه بود سلام کن، و اگر کسى هم در خانه ات نبود سلام کن و یک مرتبه قل هو اللَّه احد را بخوان پس آن مرد باین دستور عمل کرد و خداوند روزى فراوان باو مرحمت کرد تا بهمسایگانش احسان نمود.
۵- سکونى از حضرت ابى عبد اللَّه صادق علیه السلام روایت کرده که رسول خدا (ص) بر جنازه سعد بن معاذ نماز خواند و چون از نمازش فارغ شد فرمود هفتاد هزار فرشته که در میان آنها جبرئیل بود آمدند و بر سعد نماز خواندند، پس بجبرئیل گفتم سعد بواسطه چه عملى مستحق نماز شما شد گفت بخواندنش قل هو اللَّه احد را نشسته و ایستاده و سواره و پیاده و در رفتن و برگشتن (و خلاصه در هر حال).
۶- منصور بن حازم از حضرت ابى عبد اللَّه علیه السلام روایت کرده که فرمود کسى که یک روز از او بگذرد و در نمازهاى پنجگانه واجبش سوره قل هو اللَّه احد نخواند باو گفته میشود بنده خدا تو از نمازگذاران نیستى.
۷- اسحاق بن عمّار از حضرت ابى عبد اللَّه علیه السلام روایت کرده که کسى که یک جمعه بر او بگذرد و در آن قل هو اللَّه احد نخوانده باشد آن گاه بمیرد بدین ابو لهب مرده است.
۸- هارون بن خارجه از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود کسى که مرضى باو برسد یا سختى بر او وارد شود و در مرض و شدّتش قل هو اللَّه احد نخواند سپس در آن بیمارى یا در این سختى که باو فرود آمده بمیرد پس او از اهل آتش است.
۹- ابو بکر حضرمى از آن حضرت روایت نموده که فرمود
(من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر)
کسى که ایمان بخدا و روز قیامت داشته باشد، پس نباید بعد از هر نماز واجبى قل هو اللَّه احد را ترک کند پس بدرستى که کسى که قل هو اللَّه احد را بعد از هر نماز واجب بخواند براى او خیر دنیا و آخرت جمع شده و خدا او و پدر و مادرش و فرزندانش را بیامرزد.
۱۰- عبد اللَّه بن حجر گوید شنیدم که امیر المؤمنین علیه السلام مى فرمود، کسى که یازده مرتبه بعد از نماز صبح قل هو اللَّه احد بخواند در این روز گناهى مرتکب نشود و بینى شیطان را بخاک بساید.
۱۱- ابراهیم بن مهزم از کسى که از موسى بن جعفر (ع) شنیده بود روایت نموده که میفرمود، کسى که قل هو اللَّه احد را مقدّم بدارد میان خود و هر جبّار و ستمکارى خدا شرّ وى را از او منع نماید، بخواند آن را از جلوى او و از پشت سرش و از راست و چپش، پس هر گاه این کار را کرد خدا روزى کند خیر او را و منع نماید از او شر او را، و فرمود هر گاه از کارى ترسید صد آیه از هر کجا که خواستى از قرآن بخوان آن گاه بگو سه مرتبه
اللّهمّ اکشف عنّى البلاء.
۱۲- عیسى بن عبد اللَّه از پدرش از جدش از على علیه السلام- روایت کرده که گفت رسول خدا (ص) فرمود کسى که صد مرتبه قل هو اللَّه احد در موقع خواب بخواند خدا گناه پنجاه سال او را میآمرزد.
توضیح و وجه ارتباط این سوره با سوره قبل:
چون خداوند سبحان مذمّت کرد دشمنان اهل توحید را در آن سوره گذشته در این سوره بیان کرد توحید را و فرمود:
[سوره الإخلاص (۱۱۲): آیات ۱ تا ۴]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (۱)
اللَّهُ الصَّمَدُ (۲)
لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ (۳)
وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ (۴)
ترجمه:
بنام خداوند بخشاینده مهربان
(۱) بگو (اى محمد) خدا یکى است، یا اى رسول ما بگو اوست خداى یگانه
(۲) او خداى بینیاز است (۳) او کسى را نزاده
(۴) و او زائیده کسى نیست
(۵) و هیچکس همتاى او نخواهد بود.
قرائت:
ابو عمرو احد اللَّه الصمد بدون تنوین دال احد خوانده و از او نیز روایت شده که میگفت قل هو اللَّه احد آن گاه وقف میکرد، و اگر وصل مینمود میگفت احد اللَّه و گمان میکرد که عرب مثل این را وصل نکرده و دیگران احد اللَّه با تنوین خوانده اند، و اسماعیل از نافع و حمزه و خلف و رویس کفوا با سکون فاء با همزه خوانده
اند و حفص کفوا با فاء مضمومه و واو مفتوحه بدون همزه خوانده و دیگران کفوا با همزه و ضمه فاء قرائت کرده اند.
دلیل:
ابو على گوید: کسى که احدن اللَّه خوانده پس دلیل آن روشن است که تنوین از احد ساکن و لام معرفه از اسم (اللَّه) مساکن پس چون التقاء دو ساکن شده اوّلى از آن دو بکسره حرکت داده شود چنانچه میگویى، اذهب اذهب، و کسى که احد اللَّه گوید نون را حذف کرده، پس البتّه نون شباهت بحروف لین در دیگرى آورده در اینکه آن زیاد مىشود چنانچه آنها زیاد میشوند و در اینکه آن در آنها ادغام میگردد چنانچه هر یک از واو و یاء در دیگرى ادغام میشود و در اینکه الف در اسماء منصوبه از آن تبدیل میشود و در حقیقت چون شباهت بحروف لین دارد جارى مجراى آن شود در اینکه نون ساکنه محذوف شود براى التقاء دو ساکن، چنانچه الف و واو و یاء محذوف میشد براى التقاء در مثل رمى القوم و یغزو الجیش و یرمى القوم، و از این جهت نون ساکنه در فعل حذف شود در مثل لم یک و لا تک فى مریه پس نون در احد اللَّه حذف شده براى التقاء دو ساکن چنانچه این حروف حذف شده و چنانچه در مثل هذا زید بن عمر و حذف شده تا اینکه در کلام مستمر شده و ابو زید انشاد نمود.
فألقیته غیر مستعتب | و لا ذاکر اللَّه الّا قلیلا | |
پس انداختم او را بدون زحمت و ناراحتى بیاد خدا نبود مگر اندکى شاهد این بیت ذاکر اللَّه است که تنوین آن حذف شده.
و شاعرى گوید:
کیف نومى على الفراش و لمّا | تثمل الشام غاره شعواء | |
تذهل الشیخ عن بنیه و تبدى | عن خدام العقیله العذراء | |
چگونه خواب من بر رختخواب گوارا بر من باشد و حال آنکه شامل غاره پراکنده شام نشده است، غافل میشود پدر از فرزندانش و ظاهر مى شود خلخال پاى زن نجیبه کریمه در وقتى که دامن خود را براى فرار جمع میکند، شاهد این بیت حذف تنوین است از خدام.
و امّا کفوا و کفوأ پس اصل آن ضمه است پس تخفیف داشته مثل طنب و طنب و عنق و عنق.
لغت:
احد: اصلش وحد بوده پس واو قلب بهمزه شده و مثل آنست اناه که اصلش وناه بوده و آن بر دو قسم است: ۱- اینکه اسم باشد ۲- اینکه صفت باشد پس اسم مثل احد و عشرون که اراده شود بآن واحد و صفت چنانچه در قول نابغه است.
کان رحلى و قد زال النّهار بنا | بذى الجلیل على مستأنس وحد | |
شتر من که روز سپرى شده بود بما در محلّ ذى الجلیل و مثل گاو وحشى که انسانى ببیند و فرار کند رم کرده و فرار نمود، شاهد این بیت کلمه وحد است که بمعناى احد و صفت مستأنس است.
و همین طور قول ایشان واحد اسم است مانند کاهل و غارب و از آنست قول ایشان واحد اثنان، ثلاثه، ۱، ۲، ۳ و صفت میباشد چنانچه در قول شاعر است
(فقد رجعوا کحىّ و احدینا) |
پس مسلّما برگشتند مانند یک حىّ و یک قبیله، شاهد این بیت احد است که جمع بسته شده و آن صفت است بر أحد أن گفتند احد واحدان تشبیه کردند بسلق و سلقان و مانند آنست قول شاعر:
یحمى الصریمه أحد أن الرجال له | صید و مجترئ باللیل همّاس | |
پاسدارى میکند زمینى را که زراعتش را چیده و خرمن کردهاند و یا قطعهاى از نخلستان را یکى از مردانى که براى اوست شکار و جرئتى در شب و در برابر شیر تیز دندان.
پس این جمع است براى احدى که قصد کرده موصوف را بلند و تعظیم نماید، و اینکه از داشتن شبه و مثل جدا و تنهاست و گویند او احد الاحد هر گاه او را بزرگدارند و مقام او را بلند کنند و گفتند احد الاحدین و واحد الآحاد و حقیقت واحد چیزیست که در خودش تقسیم نمیشود یا در معناى صفت آنست و هر گاه اطلاق واحد شود بدون تقدّم موصوف پس آن در ذات و نفس خودش واحد است و هر گاه جارى شود بر موصوفى پس آن واحد است در معناى صفتش و هر گاه گفته شود جزئى که قابل تجزیه و تقسیم نیست واحد است اراده میشود که آن فى نفسه واحد است و هر گاه گفته شود که این مردى که انسان واحد است پس آن واحد است در معناى صفت آن و هر گاه خدا توصیف شود به اینکه واحد است معنایش اینست که او مختص و مخصوص به صفاتیست که جز او احدى شرکت در آن ندارد مثل بودن قادر و عالم و حىّ و جود که از صفات ثبوتیّه است و انفکاک از ذات او ندارد الصمد: سیّد و آقاى بزرگوارى که در تمام حوائج او را قصد میکنند، و بعضى گفته اند: آقایى که تمام آقایىها باو منتهى میشود.
اسدى گوید:
الا بکر الناعى بخیرى بنى اسد | بعمرو بن مسعود و بالسید الصمد | |
بدانید که خبر دهنده اى صبحگاهان خبر مرگ بهترین فرد بنى اسد عمرو بن مسعود و سید بزرگوارى که باو توسّل کرده و قصد او را مینمودند داد.
زبرقان گوید:
(و لا رهینه الّا السید الصمد) |
گروگانى نیست مگر بزرگى که بسوى او قصد میشود، و گوید رجل مصمد مردى که مقصود است و همین طور بیت مصمد، خانه مقصود، طرفه گوید:
و ان تلتق الحى الجمیع تلاقنى | الى ذروه البیت الرفیع المصمد | |
و اگر تمام قبیله براى مفاخره و مباهات جمع شوند خواهى دید مرا که در اعلا درجه شرف و مقام قرار دارم الکفو و الکفىء و الکفاء در معنى یکیست و آن مثل و نظیر و مانند است، نابغه گوید:
لا تقذفنّى برکن لا کفاء له | و لو تاثفک الاعداء بالرفد | |
مرا بامر بزرگى که نظیر و مثلى براى او نیست نسبت ندهید اگر چه دشمنان من بآن احاطه و بعضى یکدیگر را بعطاء و معونه کمک کند، حسان گوید:
و جبرئیل رسول اللَّه منّا | و روح القدس لیس له کفاء | |
و جبرئیل رسول خدا از ماست و نیز روح القدسى که براى او مانندى نیست از ماست، و دیگرى در الکفىء گوید:
امّا کان عباد کفیئا لدارم | بلى و لا بیات بها الحجرات | |
امّا حجرات عباد مثل و مانند خانه و خیمههاى دارم بود، شاهد این بیت کلمه کفیئا است که بمعناى مثل و مانند است.
اعراب:
ابو على گوید: در اعراب اللَّه قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ دو قسم جایز است:
۱- اینکه خبر مبتداء باشد و این بنا بر قول آنست که گفته است هو کنایه از اسم خداى تعالى است سپس جایز است در قول خدا، احد آنچه جایز است در قول تو که مىگویى زید اخوک قائم.
۲- بنا بر قول کسى که باین مبنى رفته که هو کنایه از قصه و حدیث است، پس اسم اللَّه در نزد او مرفوع بمبتدا بودن واحد خبر آنست و مانند آنست قول خداى تعالى فَإِذا هِیَ شاخِصَهٌ أَبْصارُ الَّذِینَ کَفَرُوا مگر اینکه هى بنا بر تأنیث آمده براى اینکه در تفسیر اسم مؤنث است و بنا بر این آمده فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ و هر گاه در تفسیر مؤنّث نباشد ضمیر القصه هم مؤنث نیاید.
و قول خدا، اللَّهُ الصَّمَدُ، اللَّه مبتداء و صمد خبر آنست و جایز است که صمد صفت خدا باشد و اللَّه خبر مبتداء محذوف یعنى هو اللَّه الصمد او است خدایى که این صفت دارد صمد است، و جایز است که اللَّهُ الصَّمَدُ خبر بعد از خبر باشد بنا بر قول کسى که (هو) را ضمیر امر و حدیث قرار داده است وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ گوید که له ظرف غیر مستقر و آن متعلّق به کان است و کفوا منصوب است به اینکه آن خبر مقدم است چنانچه کان قول خداى تعالى وَ کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ هم چنین است، و گمان کردهاند که بعضى از بغدادىها میگوید که در یکن از قول خدا وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ ضمیر مجهولیست و قول خدا کفوا منصوب بر حالیّت و عامل در آن (له) میباشد و این (له) را هر گاه از یکن تنها آوردى معنایش له احد کفوا خواهد بود و هر گاه حمل بر این شود جایز نباشد و دلیل این اینکه آن محمول بر معناى نفى است پس مثل آنست که، لم یکن احد له کفوا چنانچه قول ایشان لیس الطیب الا المسک، عطر نیست مگر مشک محمول بر معناى نفى است، و اگر حمل نباشد آن بر معنى جایز نشود، آیا نمیبینى که اگر گفتى زید الا منطلق کلام نباشد، پس چنانچه این محمول بر معنى است همین طور لَهُ کُفُواً أَحَدٌ محمول بر معنى است، و بنا بر این جایز است که بوده باشد (احد) در آن احدى باشد که براى عموم نفى واقع شود و اگر این نباشد جایز نشود که احد در ایجاب واقع شود.
پس اگر گفتى آیا جایز است که قول خداى تعالى (له) در نزد شما حال باشد بنا بر معناى وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ، پس (له) صفت براى نکره باشد، پس چون مقدّم شد در موضع حال گردید مثل قول او (لعزه موحشا طلل) پس سیبویه گوید که این در کلام اندک و قلیل است گرچه در شعر بسیار است، پس اگر حمل نمایى آن را بر این بنا بر بىمیلى ممتنع نیست و عامل در قول او (له) هر گاه حال باشد جایز است یکى از او چیز باشد:
۱- یکن ۲- آنچه در معناى کفوا از معناى مماثلت است، پس اگر بگویى عامل در حال هر گاه معنى باشد حال بر او مقدّم نشود، پس البتّه (له) چون بنا بر لفظ و ظرف هم هست معنى در آن عمل میکند گرچه مقدم بر او هم باشد مثل قول توکل یوم لک ثوب هر روز براى تو لباس است.
هم چنین جایز است در این ظرف، و این از جهتى که ظرف است و در ظرف هم ضمیرى مستتر است در دو صورت که بر میگردد بذى الحال و آن کفوا میباشد.
شأن نزول:
ابى بن کعب و جابر گویند که مشرکین به پیامبر خدا (ص) گفتند پروردگارت را براى ما معرّفى کن پس این سوره نازل شد.
ابن عبّاس گوید: عامر بن طفیل وارد بدین ربیعه برادر لبید آمدند خدمت پیامبر (ص) و عامر گفت ما را بچه دعوت میکنى اى محمد، فرمود به خدا، گفت او را براى ما توصیف کن که آیا از طلا و نقره یا از آهن یا از چوب است، پس سوره توحید نازل شد و صاعقه اى خدا فرستاد بر اربد و او را سوزانید و عامر را صاعقه و یا تیرى برانش خورد و هلاک شد.
ضحاک و مقاتل و قتاده گویند: عدّه اى از علماء یهود آمدند خدمت پیغمبر (ص) و گفتند اى محمد پروردگارت را براى ما تعریف کن تا شاید ما ایمان بتو بیاوریم زیرا خدا صفت خود را در تورات نازل کرده، پس سوره قل هو اللَّه احد نازل شد و آن نسبت مخصوص خداست.
محمد بن مسلم از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود که یهود از پیامبر (ص) پرسیدند و گفتند پروردگارت را براى ما معرّفى کن پس سه روز توقّف فرمود و جواب آنها را نداد، سپس سوره توحید نازل شد، و نزدیک آن چیزیست که قاضى در تفسیرش ذکر کرده که عبد اللَّه بن سلام آمد در مکّه خدمت پیغمبر (ص) حضرت باو فرمود، تو را بخدا قسم میدهم آیا مرا در تورات رسول خدا یافته اى، پس گفت پروردگارت را تعریف کن، پس این سوره نازل شد و پیامبر (ص) براى او خواند و سبب مسلمانى عبد اللَّه شد مگر اینکه ایمانش را مکتوم داشت تا اینکه پیامبر (ص) مهاجرت بمدینه نمود آن گاه اسلامش را اظهار نمود.
تفسیر:
(قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ) این امریست از طرف خداى عزیز به پیامبرش صلّى اللَّه علیه و آله که بتمام مکلّفین بگوید: اوست خدایى که عبادت و بندگى فقط شایسته و سزاوار اوست، زجاج گوید: آن کنایه از ذکر خدا عز و جلّ است و معناى آن اینست آنکه را شما پرسیدید نسبت او را هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، او خداى یگانه است یعنى واحد و یکتاست، و جایز است که معنایش الامر اللَّه احد لا شریک له و لا نظیر باشد.
ابن عبّاس گوید: یعنى یکتاست در صفت ذاتش و احدى شریک او در وجوب صفاتش نیست، زیرا که او واجب است که موجود و عالم و قادر و حى باشد و این صفات واجب براى غیر او نیست.
و بعضى گفته اند: در افعالش یکتاى بى همتاست و تمام افعالش نیکوست آن را براى جلب نفع و دفع ضرر نکرده پس از این جهت مختصّ به وحدت و یکتایى است، زیرا جز او شریکى در آن صورت نیست و یکتاست در اینکه غیر از او کسى مستحق عبادت او نیست، براى آنکه او قادر است بر اصول و ریشه هاى نعمتها از حیات و قدرت و شهوت و غیر اینها از آنچه نعمت نمیشود مگر بآن و غیر از او کسى چنین قدرتى ندارد پس او یکتا واحد است از این سه نعمت.
و بعضى گفته اند: البته احد گفت و واحد نفرمود، براى آنکه واحد داخل در حساب است و دیگرى منضم و ضمیمه آن میشود، و امّا احد، پس آن عددیست که تجزیه و تقسیم در ذات خود نمیشود و نه در معناى صفاتش و جایز است که براى واحد ثانى قرار داد، و براى احد ثانى و دوّمى قرار نمیدهد براى اینکه جنس خود را فرا میگیرد بخلاف واحد، آیا نمى بینى که اگر گفتى فلانى را واحدى مقاومت نمیکند جایز است که دو نفر از پس او برآیند و وقتى گفتى فلانى را احدى رو برو نمیشود جایز نیست که دو نفر و بیشتر هم مقاومت و برابرى نکند و آن بلیغتر خواهد بود.
حضرت ابو جعفر باقر (ع) در معناى قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ فرمود: یعنى بگو ظاهر کن آنچه را که ما بتو وحى کردیم و تو را بآن خبر دادیم به تألیف و ترکیب حروفى که آن را بر تو خواندیم تا اینکه هدایت شود بسبب آن کسى که گوش فرا داده و او گواه و شاهد است، و (هو) اسم کنایه اشاره به غایب است، پس هاء تنبیه از معناى ثابت و واو اشاره بغایب از حواس است چنانچه قول تو (هذا) اشاره تو به حواس است و این جهتش اینست که کفّار خبر از خدایان خود دادند به حروفى که اشاره بحاضر ادراک شده است و گفتند هذه آلهتنا المحسوسه این است خدایان ما که با دیدهها محسوس میشود، پس تو اى محمد اشاره کن بخدایت که ما را بسوى آن میخوانى تا او را دیده و درک نمائیم.
پس خداى سبحان نازل فرمود قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، پس هاء تثبیت ثابت و واو اشاره بغایب از درک ابصار و لمس حواس است و اینکه خدا بلند و عالى از این مطلب بلکه او مدرک الأبصار و ایجاد کننده حواس است و حدیث کرد مرا پدرم از امیر المؤمنین (ع) که آن حضرت فرمود خضر را یک شب پیش از جنگ بدر در خواب دیدم، پس باو گفتم بمن چیزى یاد بده که بآن نصرت و غلبه بر دشمنان پیدا کنم، پس گفت بگو یا هو یا من لا هو الّا هو پس چون صبح کردم بر پیامبر خدا (ص) گفتم، پس فرمود اى على اسم اعظم خدا را بتو آموخت پس در روز بدر بر زبان من بود گوید:
و در روز بدر آن حضرت قل هو اللَّه احد را خوانده و چون فارغ شد گفت
یا هو یا من لا هو الّا هو اغفر لى و انصرنى على القوم الکافرین
اى هو اى کسى که هویى نیست جز او مرا بیامرز و بر گروه کافرین یارى فرما.
و در جنگ صفین هم همین را میگفت و حمله میکرد پس عمار بن یاسر (رضى اللَّه عنه) عرض کرد اى امیر المؤمنین این کنایه ها چیست، فرمود اسم اعظم خدا و عماد توحید،
اللَّه لا اله الّا هو، و الملائکه و اولو العلم قائما بالقسط لا اله الّا هو
، سپس قرائت کرد،
شهد اللَّه انّه لا اله الّا هو- العزیز الحکیم
، و آیات آخر سوره مبارکه حشر را[۱] آن گاه از مرکبش پیاده شد و چهار رکعت نماز پیش از زوال بجا آورد گوید و امیر المؤمنین (ع) فرمود معناى آن معبود چنانیست که مخلوق حیرانند از درک ماهیّت او و احاطه بکیفیّت او، و عرب میگوید إله الرجل هر گاه در چیزى متحیّر شده و احاطه علمى بآن پیدا نکند و وله هر گاه اضطرار بچیزى پیدا کند گوید:
واحد، تنها بى همتاست، واحد و واحد بیک معنى است و آن تنهایى است که مثل و مانندى براى او نیست.
و توحید اقرار بوحدانیّت و یکتایى اوست و اوست تنها و یکتایى که مباین چنانست که منبعث و برانگیخته از چیزى نیست و متّحد به چیزى هم نمیشود، و از این جهت گفته اند که بناء عدد از واحد، و واحد از عدد نیست، براى اینکه عدد واقع بر واحد و یکى نمیشود بلکه واقع بر دو تا مى شود، پس معناى قول خدا (اللَّهُ أَحَدٌ) یعنى معبودى که مردم حیران از ادراک و احاطه بکیفیّت اویند تنها و یکیست بالهیتش عالى و منزّه از صفات مخلوق است.
(اللَّهُ الصَّمَدُ) حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود حدیث کرد مرا پدرم زین العابدین (ع) از پدرش حسین بن على (ع) که فرمود صمد آنست که سیادت او بنهایت باشد، و صمد آن خداى دائمى چنان است که همیشه بوده و براى ابد خواهد بود، و صمد آنست که براى او جوفى نیست و صمد آنست که نمیخورد و نمى آشامد، و صمد آنست که نمیخوابد.
و میگویم البته در این سه معنى خداى سبحان زنده و حىّ چنانى است که نیازمند بطعام و شراب و خواب نیست.
حضرت باقر (ع) فرمود، و صمد سید مطاع چنانست که فوق او آمر و و ناهى نیست گوید: و محمد بن حنفیّه میگوید، صمد قائم بذات خود و بینیاز از غیر اوست، و غیر او گوید: صمد آنست که منزّه از کون و فساد باشد و صمد آنست که توصیف بنظائر و امثال نشود گوید: و از على بن الحسین زین العابدین (ع) از صمد پرسیدند، پس فرمود صمد آنست که شریکى براى او نیست و او را حفظ چیزى خسته نمیکند، و چیزى از او فوت نمیشود.
و ابو البخترى وهب بن قرشى گوید زین العابدین على (ع) گوید:
صمد آنست که هر گاه اراده چیزى کند اینکه بگوید باش، پس میباشد و صمد آنست که ایجاد اشیاء نموده پس خلق کرد اضداد و اصناف و اشکال و ازواج را و تنهاست بیکتایى بدون ضدّ و شکل و مثل و ند و بدون نظیر است.
وهب بن وهب گوید: حدیث کرد مرا جعفر بن محمد (ص) از پدرش على ابن الحسین (ع) که اهل بصره نوشتند بحسین بن على (ع) و از صمد پرسیدند، پس آن حضرت (ع) نوشت: بسم اللَّه الرحمن الرحیم امّا بعد پس در قرآن خوض و مجادله نکنید و در قرآن بدون علم سخن نگوئید پس شنیدم از جدّم رسول خدا (ص) میفرمود کسى که در قرآن بدون علم سخنى بگوید پس جایگاهش در آتش خواهد بود، و اینکه خداوند سبحان تفسیر فرمود صمد را فرمود، لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ.
لَمْ یَلِدْ، از او چیز کثیفى خارج نشده مثل فرزند و سایر چیزهاى کثیفى که از مخلوقین خارج میشود و نه چیز لطیفى مثل نفس و از او بدواتى منبعث نمیشود مانند فراموشى و خواب و تردید و غم و غصّه و خوشحال و خنده و گریه و ترس و امید و رغبت و ناخوشى و گرسنگى و سیرى منزّه است اینکه از او چیزى خارج شود، و اینکه از او چیزى کثیف و یا لطیف تولید شود.
(نه مرکب بود و جسم نه مرئى نه محل | بى شریک است معانى تو غنى دان خالق) | |
(وَ لَمْ یُولَدْ) یعنى تولید از چیزى نشده است و از چیزى بیرون نیامده چنانچه اشیاء کثیفه از عناصرش خارج میشود مثل چیزى از چیزى و دابه از دابّه و گیاه از زمین و آب از چشمه سارها و میوهها از درختها، و نه چنانچه خارج میشود اشیاء لطیفه از مراکزش مانند بینایى از چشم و شنوایى از گوش و بویایى از بینى و چشیدنى از دهن و کلام از زبان و معرفت و تشخیص از قلب و آتش از سنگ نه بلکه هو اللَّه الصمدى که نه از چیز و نه در چیز و نه بر چیز است، ایجاد کننده اشیاء و خالق آنها و انشاء کننده اشیاء است بقدرتش آنچه ایجاد کرده بمشیتش براى فناء و نابودى متلاشى میکند و باقى میگذارد آنچه خلق کرده براى بقا و ابدیّت بعلمش، پس این است اللَّه الصمدى که نزاده و نمیزاید داناى پنهانى و حضور بزرگ و منزّه است.
(وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ) وهب بن وهب گوید شنیدم حضرت صادق علیه السلام میفرمود، از فلسطین یک دسته میهمان وارد شدند بر حضرت باقر (ع)، پس از مسائلى پرسیدند، سپس از صمد سؤال کردند، آن حضرت فرمود تفسیر آن را و فرمود، الصمد پنج حرف است
1- الف دلیل و شاهد بر انیّت و حقیقت ذات ثابت اوست و آن قول خداى عزّ و جل است شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، شهادت داد خداوند که خدایى و معبودى جز او نیست و این تنبیه و اشاره بغائب از درک حواس (پنجگانه ظاهرى بینایى شنوایى و بویایى و ذائقه و لامسه).
۲- (و لام) دلیل بر الهیّت اوست به اینکه هو اللَّه و ادغام شدن الف و لام در هم و ظاهر نشدن آنها بر زبان، و واقع نشدن در شنوایى و ظاهر شدنشان در کتابت و نوشتن و این دو دلیلند بر اینکه الهیّت بلطفش پنهان بحواس درک نمیشود و در زبان معرّفى هم واقع نمیشود و در گوش شنونده اى هم واقع نمیگردد، براى اینکه تفسیر اللَّه (هو الذى اله الخلق) آن خدایى که مخلوق تمامى حیران و سرگردان از درک ماهیّت او و کیفیّت ذات اویند بحس و یا خیال بلکه او ایجاد کننده اوهام و خالق حواس است و فقط ظاهر شدن آن الف و لام در کتابت و نوشتن دلیل بر اینست که خداوند سبحان اظهار ربوبیّت خود فرمود در ایجاد خلق و ترکیب ارواح لطیفه در اجساد کثیفه ایشان و هر گاه بنده نظر کند به خودش روحش را نبیند چنانچه لام صمد روشن نیست و داخل نمیگردد در حسّى از حواس پنجگانه و چون نظر کند به کتابت براى او ظاهر شود آنچه مخفى گشته بود، و وقتى بنده در ماهیّت بارى و کیفیّت او فکر و اندیشه کند، حیران و سرگردان گشته و فکرش بچیزى که متصوّر شود براى او نرسد براى آنکه خداى تعالى خالق صورتهاست، و هر گاه نظرى بخلق او نماید براى او ثابت شود که او خالق ایشان و ترکیب کننده ارواحشان در اجساد ایشانست.
و امّا (صاد) پس آن دلیل بر اینست که خداى سبحان صادق، و قولش راست و کلامش راست و بندگانش را دعوت به پیروى کردن راست براستى و ما را بصدق و راستى وعده داده و اراده صدق هم نموده است.
و امّا (میم) پس آن دلیل بر ملک او و بیگمان او پادشاه حق و آشکار است همیشه بوده و ابدا خواهد بود و ملکش زوال پذیر نیست.
و امّا (دال) پس آن دلیل است بر دوام ملک او و او ابدى منزّه از تغییر و زوال بلکه او خدایى است عزیز و جلیل بوجود آورنده موجوداتى که به بودن او همه کائن و موجودند، سپس آن حضرت فرمود اگر براى علم و دانشم که خدا در توحید بمن عطا فرموده طلّاب و حاملین مییافتم هر آینه توحید و اسلام و دین و شرایع را از (صمد) توضیح داده و استخراج مینمودم و چطور و چگونه براى من این داوطلبان و حاملین یافت شود، و حال آنکه جدّم امیر المؤمنین (ع) هم نیافت حمله اى براى علمش حتّى آن حضرت بود که نفس عمیق و ناله سرد از دل پر دردش کشیده و بر منبر کوفه میفرمود
سلونى قبل ان تفقدونى فانّ بین الجوانح منّى علما جمّا هاه هاه الا لا اجد من یحمله الا و انّ علیکم من اللَّه الحجّه البالغه فلا تتولّوا قوما غضب اللَّه علیهم قد یئسوا من الآخره کما یئس الکفّار من اصحاب القبور.
سؤال کنید از من پیش از آنکه مرا از دست بدهید پس البتّه میان جوانح من (در قلب و سینه من) علوم فراوانى است آهاى آهاى بدانید که نمیابم کسى را که حامل آن علوم من باشد. و بیگمان بر شما از طرف خدا حجّت و دلیل رسایى است، پس دوست نشوید و دوست ندارید مردمى را که خدا بر آنها خشم و غضب نموده آنها مأیوس از آخرتند چنانچه کفّار مأیوس از خفتگان در قبورند.
و از عبد خیر روایت کرده که مردى از على علیه السلام سؤال کرد از تفسیر این سوره، پس فرمود، قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بدون تأویل عدد الصمد بدون تبعیض پراکندگى، لَمْ یَلِدْ نزائید تا موروث هالکى باشد وَ لَمْ یُولَدْ زائیده نشده تا خداى مشارکى باشد، و لم یکن له من خلقه کفوا احد و از خلق و آفریده هاى او هیچکس همتا و مانند او نیست.
ابن عبّاس گوید: لَمْ یَلِدْ نزائیده تا والد و پدر کسى باشد وَ لَمْ یُولَدْ و زائیده نشده تا فرزند کسى باشد.
و بعضى گفته اند، لَمْ یَلِدْ و لد، فرزند نزائیده تا از او ملک او را به میراث برد، وَ لَمْ یُولَدْ، و زائیده نشده تا وارث ملک از غیرش شود.
و بعضى گفته اند: لَمْ یَلِدْ تا دلالت بر نیاز او کند زیرا انسانى فرزند میخواهد براى نیازى که باو دارد وَ لَمْ یُولَدْ، پس دلالت بر حدوث او کند و این نیاز و حدوث از صفات اجسام است، و در این آیه ردّ است بر بطلان عقیده کسانى که گفتند عزیر و مسیح پسر خداست، و اینکه فرشتگان دختران خدایند، وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ یعنى احدى براى او عدیل و نظیر نیست که مانند او باشد، و در این آیه رد بر بطلان عقیده آنهایى است که براى او مثل و مانندى در قدیم بودن و غیر آن از صفات اثبات کرده اند.
و بعضى گفته اند: یعنى براى او همسر و عیالى نیست تا از او فرزند آورد براى آنکه فرزند از همسر است پس کنایه زده از عیال و همسر به کفو براى آنکه زوجه و عیال کفو و هم سنگ شوهر و همسرش میباشد.
و بعضى گفتهاند: خداوند سبحان توحید را بیان فرمود بقول خودش اللَّهُ أَحَدٌ و عدل را بیان نمود بقولش اللَّهُ الصَّمَدُ و آنچه محال و مستحیل است بر او از والد و ولد بیان فرمود بقولش لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ، و آنچه بر او جایز و روا نیست از صفات نقص را بیان نمود بقولش، وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ و در این آیات دلالت است بر اینکه حق تعالى جسم نیست، جوهر نیست عرض نیست در مکان و جهت خاصى نیست.
و بعضى از صاحبان زبان و علم کلام گفته اند، ما اقسام شرک را- یافتیم که هشت قسم است:
۱- نقص ۲- تقلّب ۳- کثرت ۴- عدد ۵- علّت بودن ۶- معلول بودن ۷- اشکال ۸- اضداد، پس خداوند سبحان نفى کرد از صفت خود نوع کثرت و عدد را بقولش قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، و نفى کرد تقلّب و نقص را بقولش اللَّهُ الصَّمَدُ، و نفى کرد علّت و معلول را بقولش لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ، و نفى کرد اشکال و اضداد را بقولش وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ، پس حاصل شد وحدانیّت بحت و محض بسیط خدا.
و عمران بن حصین روایت کرده که پیغمبر (ص) یک گروهى را شبانه براى سرکوبى طایفه اى از طاغیان بر انگیخت و على (ع) را بر آنها امیر نمود، پس چون برگشتند، از آنها از على علیه السلام پرسید، گفتند، از هر جهت خوب بود مگر آنکه در هر نماز جماعتى براى ما قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را میخواند، پس فرمود چرا اى على این کار را کردى فرمود، براى آنکه من قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را دوست دارم، پیغمبر فرمود تو آن را دوست نداشتى تا اینکه خداى عز و جل تو را دوست داشت، و روایت شده است که پیغمبر (ص) در آخر هر آیه اى از این سوره توقف و مکث میفرمود.
فضیل بن یسار گوید حضرت ابا جعفر (ع) مرا امر فرمود که من قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بخوانم و وقتى از آن فارغ شدم بگویم سه مرتبه کذلک اللَّه ربىّ کذلک اللَّه ربىّ کذلک اللَّه ربّى.[۲]
______________________________
[۱] – لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ( خَشْیَهِ اللَّهِ وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ، هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ، هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ، هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.( مترجم)
[۲] – محدث بحرینى در تفسیر برهان در فضیلت و ثواب قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ۲۴ حدیث نقل نموده که بعضى از آنها را ابو على طبرسى در مجمع آورده و ما هم یاد کردیم، سیّد بحرینى در حدیث ۱۹ گوید محمد بن یعقوب کلینى صاحب کافى باسنادش از ابن عباس روایت کرده که پیامبر اسلام رسول خدا( ص) بعلى بن ابى طالب( ع) فرمود، بیگمان مثل تو مثل قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ است، پس کسى که یک مرتبه آن را بخواند مثل آنست که یک سوّم قرآن را خوانده و کسى که دو مرتبه بخواند چنانست که دو سوّم قرآن را خوانده و کسى که سه مرتبه بخواند مانند کسیست که تمام قرآن را خوانده و همین طور تو، کسى که بدلش تو را دوست بدارد براى او یک سوّم ثواب بندگان خواهد بود، و کسى که تو را بدل و زبان دوست بدارد، براى او ثواب دو سوّم بندگان خواهد بود، و کسى که تو را دوست بدارد بدل و زبان و دستش ثواب تمام بندگان خواهد بود.( عرض میدارم پروردگارا سوگندت میدهم باسم اعظمت و بجمیع پیامبران مرسلت و باحب خلقت خاندان رسالت علیهم السلام آن بآن محبّت مولایم على بن ابى طالب روحى له الفداء را در دل و زبان و جمیع اعضایم زیاد بفرما، آمین یا ربّ العالمین).
و باز در حدیث ۲۰ و ۲۱ که مضمون هر دو یکیست به اسناد مختلف در بیستم از نعمان بن بشیر از رسول خدا (ص) و در حدیث بیست و یک باسنادش از حضرت باقر علیه السلام گوید، رسول خدا (ص) فرمود، اى على البتّه در تو مثلى از قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ میباشد، کسى که یک بار آن را بخواند ثلث قرآن را خوانده و کسى که دو بار آن را بخواند دو ثلث قرآن را( خوانده و کسى که سه بار بخواند تمام قرآن را خوانده.
اى على کسى که تو را بقلبش دوست بدارد براى او اجر و ثواب ثلث امّت خواهد بود، و کسى که تو را بقلبش دوست بدارد و بزبانش هم یاریت کند براى او ثواب و اجر دو ثلث از امّت خواهد بود و کسى که تو را بدلش دوست بدارد و بزبانش یاریت کند و بشمشیر و دستش کمکت نماید براى او اجر و ثواب تمام امّت خواهد بود.
و در حدیث ۲۰ که مفصّل و حدیث ۲۴ بجاى امّت ایمان ذکر شده و در آخر هر دو پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله فرمودند:
قسم بخدایى که مرا بحق مبعوث برسالت نمود اگر تمام اهل زمین تو را دوست میداشتند چنانچه اهل آسمان دوست میدارند تو را، خدا هیچکس از آنها را عذاب نمیکرد.
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۲۷