الصافات - ترجمه مجمع البیان

ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره الصافّات‏ ۸۳ الی ۱۰۰

[سوره الصافات (۳۷): آیات ۸۳ تا ۱۰۰]

وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ (۸۳)

إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ (۸۴)

إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ (۸۵)

أَ إِفْکاً آلِهَهً دُونَ اللَّهِ تُرِیدُونَ (۸۶)

فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ (۸۷)

فَنَظَرَ نَظْرَهً فِی النُّجُومِ (۸۸)

فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ (۸۹)

فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ (۹۰)

فَراغَ إِلى‏ آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَ لا تَأْکُلُونَ (۹۱)

ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ (۹۲)

فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً بِالْیَمِینِ (۹۳)

فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ یَزِفُّونَ (۹۴)

قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ (۹۵)

وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ (۹۶)

قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیاناً فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحِیمِ (۹۷)

فَأَرادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِینَ (۹۸)

وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی سَیَهْدِینِ (۹۹)

رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ (۱۰۰)

ترجمه:

۸۳-و همانا از شیعیان اوست ابراهیم.

۸۴-هنگامى که آمد پروردگارش را با قلبى سالم.

۸۵-زمانى که گفت پدرش را و قومش را: چه چیز را پرستش مى ‏کنید.

۸۶-آیا به دروغ خدایانى را به غیر از خداوند اراده کرده ‏اید.

۸۷-پس چیست گمان شما به پروردگار جهانیان.

۸۸-پس نگاه کرد نگرشى در ستاره‏ها.

۸۹-پس گفت همانا من بیمارم.

۹۰-پس روى برتافتند از او پشت کنندگان.

۹۱-پس میل کرد بخدایان ایشان پس گفت آیا نمى ‏خورید؟

۹۲-چه شده است شما را که سخن نمى‏ گوئید.

۹۳-پس روى کرد بر آنها با زدن با دست راست.

۹۴-پس روى نهادند به او مى ‏شتافتند.

۹۵-گفت آیا پرستش مى‏ کنید آنچه را که مى ‏تراشید.

۹۶-خداوند آفریده است شما را و آنچه مى‏ سازید.

۹۷-گفتند بناء کنید براى او بنیانى را و بیفکنیدش در دوزخ.

۹۸-پس اراده کردند به او نیرنگى را پس قرار دادیم ایشان را پشت شدگان.

۹۹-و گفت من رونده هستم بسوى پروردگارم بزودى رهبریم کند.

۱۰۰-پروردگار من ببخش براى من از شایستگان.

قرائت:

«حمزه» فقط، این کلمه (یزفون) را به ضم (یاء) و دیگران به فتح آن خوانده ‏اند.

گفته مى‏ شود: (زفت الإبل تزف) یعنى سرعت کرد شتر، ولى اگر به قرائت «حمزه» معنى کنیم چنین مى ‏شود که: (به سرعت حمل مى‏کنند) و در این صورت مفعول این فعل محذوف خواهد بود.

«اصمعى» گوید: (ازففت الإبل) یعنى حمل کردم آن را به این که سرعت کند، پس این کلمه به معنى سرعت سیر و مقاربت قدم است.

برخى گفته ‏اند: کلمه (یزفون) بدون تشدید است، و «قطرب» قائل شده که این کلمه مخفف (یزفون) است، چنان که لفظ (قرن) به معنى (اقررن) است در کلام خداوند که میگوید: (و قرن فى بیوتکن)

شرح لغات:

شیعه- این کلمه را به گروهى مى‏گویند که از رهبرى پیروى کنند، ولى در عرف مردم، شیعه عبارت است از کسانى که از (على علیه السلام) پیروى کرده و به طرفدارى از آن حضرت با دشمنان او مبارزه کرده و پس از او از فرزندان او که جانشین آن حضرت بوده‏اند پیروى کرده ‏اند.

«ابو بصیر» از «حضرت صادق» (ع) نقل کرده که فرمود: تهنیت میگویم شما را به این نام! گفتم به کدام نام؟ فرمود: به نام شیعه! عرض کردم که مردم ما را به این نام عیب و سرزنش مى‏کنند! فرمود آیا نشنیده‏اى سخن خداوند را درباره «ابراهیم» (ع) که مى ‏فرماید:

(ان من شیعته لابراهیم)

و مى ‏فرماید:

(و استغاثه الذى من شیعته على الذى من عدوّه)

، «و یارى خواست از موسى آن که از شیعیان او بود بر آن که از دشمنانش بود- قصص- ۱۵».

راغ- کلمه (روغ) به معنى میل کردن است از جهتى به جهت دیگر، و گفته مى‏شود (راغ- یروغ- روغا- روغانا) که به معنى برگشت و انحراف است و (رواغ) حیله‏گر و منحرف را گویند.

«عدى بن زید» گوید:

(حین لا ینفع الرواغ و لا ینفع الا المصادق التحریر)

«هنگامى که نفع ندهد حیله‏گران و منحرفان- و نفع ندهد مگر درستکار زبردست»

اعراب:

آلهه- این کلمه بدل از (افکا) بوده و (افکا) مفعول فعل (تریدون) است.

فَما ظَنُّکُمْ‏– حرف (ما) مبتداء و کلمه (ظنکم) خبر آن است.

ضربا- این کلمه مصدر فعل محذوف است و تقدیر چنین است (یضربهم ضربا) و حرف (باء) در کلمه (بالیمین) متعلق به همین فعل محذوف است.

یزفون- این کلمه حال است از کلمه (اقبلوا).

وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ‏– این جمله نیز حال و محلا منصوب است از جمله (ا تعبدون) و تقدیر چنین است (أ تعبدون ما تنحتون مخلوقین) هَبْ لِی‏– مفعول له این کلمه عبارت از کلمه محذوف (ولدا) مى ‏باشد.

«فرازى از سرگذشت ابراهیم»

تفسیر:

سپس خداوند داستان «ابراهیم» (ع) را به سرگذشت «نوح» (ع) متصل ساخته و فرمود:

وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ‏ (و همانا از شیعیان اوست ابراهیم) یعنى یکى از شیعیان «نوح» حضرت «ابراهیم» است به این معنى که ابراهیم در توحید و عدل و تبعیت از حق بر روش و سنت نوح مى‏ باشد و این سخن «مجاهد» است.

و برخى گفته ‏اند: و از شیعیان «محمد» (ص) ابراهیم بود، که خداوند مى ‏گوید: (وَ آیَهٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّیَّتَهُمْ فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ)، «و آیتى است بر ایشان که سوار کردیم ذریت ایشان را در کشتى انباشته- یس- ۴۱».

یعنى فرزندان آن را که پدر ایشان بود، پس در اینجا اهل کشتى را که از نظر زمان جلوتر بوده ‏اند در ردیف ذریه و فرزندان ایشان قرار داده است، پس در آیه مورد بحث نیز اگر چه ابراهیم جلوتر از «محمد» بوده ولى در ردیف شیعیان او قرار گرفته است و این سخن «فراء» است.

إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ‏ (زمانى که آمد پروردگارش را با قلبى سالم) یعنى آمد بسوى پروردگارش زمانى که خدا را تصدیق کرده و ایمان آورده بود به خدا با دلى که از شرک خدا خالص بوده و از معاصى و نیرنگ و تزویر دورى مى‏کرد و بدین روش زندگى کرده و جان سپرد.

«امام صادق» (ع) فرمود: منظور از قلب سلیم دلى است که به غیر از خداوند به هیچ چیزى نپیوندد.

إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ‏ (هنگامى که گفت بر پدر و قوم خود) زمانى که دید ایشان بتها را مى ‏پرستند، به صورت انکار و سرزنش از کردار آنان گفت: ما ذا تَعْبُدُونَ‏ (چه چیزى را پرستش مى ‏کنید؟) أَ إِفْکاً آلِهَهً (آیا به دروغ خدایانى را) بدترین و زشتترین صورت دروغ را (افک) مى‏ گویند، و اصل لغت (افک) به معنى برگرداندن چیزى از جهت و صورت خود مى‏ باشد و چون دروغ وارونه کردن یک حقیقت است به آن (افک) گفته مى ‏شود. در اینجا باید تذکر داد این که ابراهیم از بتها به عنوان خدایان تعبیر مى کند به جهت اعتقاد و گمان فاسد مشرکان مى ‏باشد که بتها خدا بوده و سزاوار پرستش هستند، سپس ابراهیم با نکوهش شدید مى ‏گوید:

دُونَ اللَّهِ تُرِیدُونَ‏ (غیر از خداوند را اراده کرده ‏اید) یعنى آیا عبادت خدایان خود را بدون عبادت خداوند رحمن اراده کرده ‏اید، پس در اینجا مضاف که (عبادت) باشد حذف شده و مضاف الیه جاى آن را گرفته است زیرا اراده بر چیزى که حدوث و پدیداریش درست نباشد تعلق نمى‏گیرد و اجسام هم از آنهایى است که درست نیست مراد واقع شوند.

فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ‏ (پس چیست گمان شما به آفریدگار جهانیان) چه چیز نسبت به شما انجام دهد با این که غیر از او را عبادت مى‏کنید.

برخى گفته ‏اند: چگونه گمان مى ‏کنید درباره خدایى که روزیش را میخورید و غیر از او را عبادت مى‏ کنید؟.

و گفته ‏اند منظور این است: چه گمان دارید درباره پروردگارتان. به چه صفتى و از چه جنسى از اجناس است که او را به این بتها تشبیه مى‏کنید و در این آیه اشاره است بر این که به هیچ چیزى شبیه نیست.

فَنَظَرَ نَظْرَهً فِی النُّجُومِ فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ‏ (پس نگاه کرد نگرشى در ستارگان پس گفت همانا من بیمارم) درباره این آیه سخنان مختلفى گفته شده که اینک توجه کنید:

۱- حضرت ابراهیم به ستارگان نگاه کرد و دلیل آورد که وقت بیمارى تب او فرا رسیده که در زمان معینى عادت داشت و گفت من بیمارم، یعنى وقت مرض و نوبت بیمارى فرا رسیده است. گویا که فرمود: من بزودى بناچار بیمار خواهم شد و وقت آن فرا رسیده است که تب عارضم شود. پس گاهى کسى را که مشرف و روى آورنده بر چیزى باشد مى ‏گویند داخل در آن شده است، چنان که خداوند مى‏گوید: (إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ)، «همانا تو مرده ‏اى و ایشان مردگانند- زمر- ۳۰».

پس نگاه ابراهیم به ستارگان مانند نگاه منجمان که براى بدست آوردن حکمى که روى یقین است نمى‏ باشد، چنان که شاعر مى‏گوید:

(اسهرى ما سهرت ام حکیم‏ و اقعدى مره لذلک و قومى)
(و افتحى الباب و انظرى فى النجوم‏ کم علینا من قطع لیل بهیم‏

«سهر کن اى مادر حکیم که سهر نکردى- و بنشین بدین خاطر و برخیز» «و بگشا در بر او بنگر در ستارگان- چه قدر از پاره‏هاى شب تاریک باقى مانده است»

۲- حضرت ابراهیم مانند نظر بت پرستان به ستارگان نگاه کرد تا آنها گمان کنند که گفتار او مانند گفتار ایشان خواهد بود، پس در این هنگام گفت من بیمارم، پس بت پرستان به گمان اینکه طالع او دلالت به بیماریش مى‏کند او را رها ساختند.

و شاید هم خداوند با وحى خود ابراهیم را آگاه گردانید که او را در آینده نزدیک بیمار خواهد شد و نشانه این کار را به طلوع کردن ستاره‏اى و یا پیوستن ستاره‏اى به ستاره دیگر قرار داد، و چون ابراهیم این علامت را مشاهده کرد براى تصدیق آنچه که خدا خبر داده بود گفت من بیمارم.

۳- ابراهیم با نظر تفکر در ستاره‏ها نگاه کرده و از این راه استدلال کرد که این ستارگان نه خدا بوده و نه قدیم هستند بلکه حادث مى‏باشند چنان که خداوند از قول ابراهیم در سوره آل عمران بیان کرده است و ابراهیم با این‏ گفتارش (من بیمارم) اشاره کرد که در مهلت نظر بوده و داراى یقین در امر و سلامت از علم نمى ‏باشد چه اینکه گاهى به گمان و شک، مرض و به علم و دانش، شفاء و سلامت گفته مى ‏شود.

و این مرض از ابراهیم هنگامى برطرف شد که شک و تردیدش از میان رفت و به کمال معرفت رسید.

این طرز تفسیر از «ابو مسلم» است ولى باید گفت که گفتار ضعیف است زیرا سیاق و روش آیه از این تفسیر منع مى ‏کند زیرا از جمله (اذ جاء ربه بقلب سلیم) تا به اینجا نشان مى‏ دهد که ابراهیم در زمان مهلت نظر نبوده بلکه داراى معرفت خالص و یقین و بصیرت بوده است.

۴- حضرت ابراهیم گفت قلب من و فکر من پریشان و غمگین است از این قوم من که این همه در عبادت بتها پافشارى مى‏ کنند در حالى که نه مى ‏شنوند و نه مى ‏بینند، بنا بر این تفکر ابراهیم درباره ستارگان به این جهت بوده که آنها حادث و مخلوق و تدبیر شده دست دیگرى هستند و در شگفت بود که چگونه خردمندان از این حقیقت غافل شده و آنها را عبادت مى‏ کنند.

«عیاشى» از امام «باقر» و «صادق» (علیهما السلام) نقل کرده که فرمودند: سوگند به خداوند که ابراهیم دروغ نگفت و بیمار هم نبود.

ممکن است این روایت را که نفى کذب و بیمارى را از ابراهیم مى‏ کند به یکى از وجوه گذشته حمل کرد، و ممکن است بگوئیم که این گفتار بر وجه تعریض مى‏ باشد به این معنى: هر که بر او مرگ حتمى باشد مسلما او مریض و سقیم است و اگر چه در حال حاضر داراى مرض و بیمارى نباشد.

و نیز روایت شده که ابراهیم (ع) در سه مورد دروغ گفت اول در این که گفت: من بیمارم، دوم اینکه گفت: شکستن بتهاى دیگر بدست بت بزرگ انجام شده است و سوم اینکه گفت: «ساره» خواهر من است با اینکه همسر او بوده است ولى این روایت را نیز ممکن است حمل به (معاریض) یعنى به گفتن سخنى و اراده کردن مقصود دیگرى حمل کرد به این که: من بیمار خواهم شد، شما که بت بزرگ را عبادت مى‏ کنید هیچ کارى از دست او بر نمى ‏آید: «ساره» خواهر دینى من است.

و در خبر وارد شده که (معاریض) چاره خلاص شدن از دروغ است.

معاریض عبارت است از این که کسى چیزى را ذکر کند و غیر او را قصد کند و از گفتارش غیر مقصود او فهمیده شود، و این دروغ نیست، بدیهى است که دروغ بذاته زشت و ناپسند است و مخصوصا بر پیامبران به هیچ گونه روا و سزاوار نمیباشد چه اعتماد را از میان مى‏برد و پیامبران و برگزیدگان الهى منزّه و دور از این مرحله هستند.

فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ‏ (پس روى برتافتند از او پشت کنندگان) این جمله خبر از قوم ابراهیم است که چون شنیدند که ابراهیم بیمار است او را ترک گفته و از او اعراض کرده و بسوى اجراى برنامه عید خود رفتند فَراغَ إِلى‏ آلِهَتِهِمْ‏ (پس روى کردند بسوى خدایانشان) یعنى میل کرد بسوى بتها که آنها را خدا مى‏خواندند فَقالَ أَ لا تَأْکُلُونَ‏ (پس گفت آیا نمى‏خورید؟) خطاب ابراهیم نسبت به بتها اگر چه آنها جماد بودند به خاطر نکوهش پرستندگان آنها بوده تا آنها متنبه و آگاه شوند آن که سخن نمى‏گوید و پاسخ نمى ‏دهد چگونه سزاوار است که عبادت گردد و آنان براى بتهاى خود غذا تهیه کرده و در نزد آنها مى‏ گذاشتند تا بدین وسیله تبرک جسته و تقرب و نزدیکى به آنها پیدا کنند و لذا ابراهیم پس از گفتن اینکه چرا نمى‏خورید و نشنیدن پاسخ، مى‏گوید:

ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ‏ (چیست شما را که سخن نمى‏ گوئید) و در این سخن سرزنش بیشترى براى عبادت کنندگان بتها به کار رفته که گویا ایشان حاضر بودند یعنى چه شده است که جواب نمى‏دهید. و در این سخن اشاره است که بتها جماد بوده، نه مى‏خورند و نه سخن مى‏گویند بلکه آنها بى‏ارزشترین اشیاء مى‏باشند.

فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً بِالْیَمِینِ‏ (پس روى کرد به آنها با زدن راست) یعنى به بتها نزدیک شده و با دست راست آنها را زده و مى‏شکافد، زیرا دست راست قوى‏تر است، که این را «ربیع بن انس» گفته است و گفته شده که مراد از (یمین- راست) قدرت و قوت است چنان که شاعر مى‏گوید:

(اذا ما رایه رفعت لمجد تلقاها عرابه بالیمین)

«زمانى که پرچمى نباشد که براى شکوه باهتزاز در آید- در مى‏یابد آن را «عرابه» با قدرت و قوت خود».

این سخن از «فراء» بوده و گفتار «سدى» مى‏باشد.

و برخى گفته‏اند مقصود این است که: من طبق سوگندى (یمین) که خورده‏ام و گفته‏ام سوگند به خداوند بتهاى شما را نیرنگ مى‏کنم، اکنون آنها را مى‏زنم.

فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ یَزِفُّونَ‏ (پس روى کردند به او شتاب مى‏ کردند)، یعنى پس از پایان برنامه‏ هاى جشن خود بسرعت بسوى ابراهیم آمدند، و این گفتار «حسن» و «ابن زید» است.

و برخى گفته ‏اند: (یزفون) مى‏ شتافتند مانند حرکت شتر مرغ، و آن حالتى است میان دویدن و راه رفتن معمولى، از «مجاهد» در این آیه اشاره است که مردم از کار ابراهیم نسبت به بتها اطلاع پیدا کرده و به قصد ابراهیم بسراغ او شتافتند و او را بسوى بتخانه بردند و بر او گفتند: آیا تو به خدایان ما چنین کردى، ابراهیم به طرز استدلال جواب داد:

قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ‏ (گفت آیا مى ‏پرستید آنچه را که مى ‏تراشید) این جمله استفهام است که به معنى انکار و نکوهش مى ‏باشد، یعنى چگونه انسان عبادت کند چیزى را که خود، آن را به دست خود تراشیده و ساخته است، چه آنان بتها را با دست خود تراشیده و مى ‏ساختند.

وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ‏ (خدا آفریده است شما و آنچه را که مى ‏سازید)

یعنى خداوند خلق کرده است آنچه را که در بتها مى‏ سازید پس چگونه عبادت خداوند را رها کرده و به ساخته ‏هاى خود عبادت مى‏کنید و این طرز سخن از این باب است که گفته م شود: فلانى حصیر مى‏ سازد و یا این درب از عمل فلان نجار است.

«حسن» گفته: مقصود این است که: اصل سنگى را که از آن بت درست مى ‏کنید خداوند آفریده است و این جمله بمنزله این سخن است‏ (تَلْقَفْ ما صَنَعُوا) «فرو برد آنچه ساختند- طه- ۶۹»، و (أَلْقِ عَصاکَ فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ) «بیافکن عصاى خود را پس ناگهان فرو برد آنچه را که به دروغ ساخته ‏اند- اعراف- ۱۱۷»، پس در این موارد منظور آن چیز ساخته شده و تراشیده شده است نه صفت تراشیدن و ساختن که اینها را بگوئیم خداوند آفریده است پس براى اهل جبر در این موارد دلیلى نیست که بگویند افعال بندگان نیز مخلوق خداوند است زیرا معلوم است که بت پرستان صفت تراشیدن را عبادت نمى‏کنند بلکه تراشیدن، فعل آنان بوده و ایشان بتهایى را که اجسام بدون اعراض و اوصاف است عبادت مى‏کنند.

پس این سخن (آنچه مى‏ تراشید) در حقیقت عبارت است از آن چه انجام مى ‏دهند، پس مبنى آیه بر نکوهش کافران و سرزنش از کردار بد آنان مى‏باشد، پس اگر مقصود این باشد که (خداوند خلق کرده شما و عبادت شما را) در این صورت آیه قبل از این که نکوهش ایشان باشد بهانه خواهد بود و بر آنان است که در این صورت بگویند: اى ابراهیم چرا ما را سرزنش بر عبادت بتها مى‏کنى در حالى که خداوند انجام دهنده این کار است، پس حجت به نفع آنان مى‏شد نه بر ضرر آنان.

علاوه بر همه اینها به جبریه لازم است گفت، اگر عمل تراشیدن از خداوند باشد چرا پس به لفظ (تعملون) به مردم بت پرست نسبت داده میشود و اگر کار خداوند باشد تناقض لازم خواهد داشت.

قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیاناً (گفتند بنا کنید براى او بنیانى را) «ابن عباس» گوید: دیوارى را از سنگ بطول سى ذراع و به عرض بیست ذراع ساخته و آن را از آتش پر کردند و این است که خداوند مى‏ گوید:

فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحِیمِ‏ (پس افکندند او را در آتش) زجاج گوید: هر آتشى که به روى هم انباشته شود آن را (جحیم) گویند، و گفته ‏اند مراد از (جحیم) آتش بزرگ مى ‏باشد.

فَأَرادُوا بِهِ کَیْداً (پس اراده کردند به او نیرنگى را) یعنى حیله و تدبیر به کار بردند تا ابراهیم را در آتش بسوزانند و نابود کنند.

فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِینَ‏ (پس قرار دادیم ایشان را پست‏ترین) به این که ایشان را هلاک کرده و ابراهیم را به سلامت نجات داده و نیرنگ آنان را از او باز گردانیدیم.

و گفته اند مقصود این است که ایشان بر ابراهیم اشراف پیدا کرده و چون نگریستند، او را سالم یافتند و بر ایشان محقق شد که حیله آنان در ابراهیم اثر نگذارده و دانستند که مغلوب شده‏اند.

وَ قالَ‏ (و گفت) ابراهیم‏ إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی‏ (همانا من رونده هستم بسوى پروردگارم).

«ابن عباس» گوید: من مهاجر هستم بسوى پروردگارم که از دیار کافران هجرت کرده و به سرزمینى که خدایم امر کرده میروم و آن «سرزمین مقدس» است.

«قتاده» گفته است: من با کردار و نیت خود بسوى خوشنودى پروردگارم مى‏روم.

سَیَهْدِینِ‏ (بزودى هدایتم کند) یعنى خدایم مرا هدایت کند از این- پس به مکانى که رفتن به آنجا را امر کرده است.

قتاده گوید: ابراهیم اول کسى بود که هجرت کرده و «لوط» و «ساره» را به همراه خود به «شام» برد.

این جمله را (خدایم به زودى هدایتم کند) ابراهیم براى ترغیب همراهان و نکوهش قوم خود گفته است.

«ابراهیم» چون به «سرزمین مقدس» رسید از خداوند براى خود فرزندى مسئلت داشته و گفت:

رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ‏ (پروردگارم ببخش براى من از شایستگان) یعنى از شایستگان فرزند صالحى مرا عنایت کن، پس در اینجا به خاطر دلالت کلام، لفظ (ولد- فرزند) حذف شده است‏.

ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج‏۲۱

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=