ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره سبأ
سوره سبأ
مکى است پنجاه و پنج آیه شامى و ۵۴ آیه از نظر دیگرانست.
اختلاف در آیه عن یمین و شمال است.
فضیلت سوره سبأ:
ابى بن کعب از پیامبر (ص) روایت نموده که فرمود هر که سوره سبأ را قرائت کند باقى نماند هیچ پیامبر و نه رسولى مگر آنکه در روز قیامت با او رفیق شده و مصاحبه کنند.
و ابن اخنیه از حضرت ابى عبد اللَّه صادق (ع) روایت نموده که فرمود کسى که تمام دو الحمد سوره سبأ و فاطر را در یک شب بخواند همواره در آن شب در حفظ خدا خواهد بود، و اگر روز بخواند آن دو سوره را مکروهى در آن روز باو نرسد و باو داده شود از خیر دنیا و خیر آخرت چیزى که به قلبش خطور نکرده و بآن نرسیده باشد.
توضیح آن:
چون خداوند سبحان سوره احزاب را به بیان غرض در تکلیف پایان داد و اینکه خداى سبحان نیکوکاران را به نیکویى پاداش و بدکاران را به بدى عملشان کیفر خواهد داد، این سوره را شروع نمود بسپاس و شکر براى او بر نعمت و کمال قدرتش و گفت:
[سوره سبإ (۳۴): آیات ۱ تا ۵]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الْآخِرَهِ وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ (۱) یَعْلَمُ ما یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَ ما یَخْرُجُ مِنْها وَ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما یَعْرُجُ فِیها وَ هُوَ الرَّحِیمُ الْغَفُورُ (۲) وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لا تَأْتِینَا السَّاعَهُ قُلْ بَلى وَ رَبِّی لَتَأْتِیَنَّکُمْ عالِمِ الْغَیْبِ لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّهٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرُ إِلاَّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ (۳) لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ (۴)
وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیاتِنا مُعاجِزِینَ أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ أَلِیمٌ (۵)
ترجمه:
بنام خداوند بخشاینده مهربان
1- تمام ستایش از آن خدائیست که آنچه در آسمانها و زمین است ملک اوست و همه سپاسها در سراى آخرت از آن اوست و او درست کردارى آگاه است.
۲- آنچه در زمین فرو میرود و آنچه از زمین بیرون میآید و آنچه از آسمان فرود میآید، و آنچه در آن بالا میرود میداند و او مهربانى بس آمرزنده است.
۳- آنان که کافر شدند گفتند که رستاخیز بما نمىآید اى پیامبر بگو سوگند به پروردگارم که روز قیامت براى شما البته میآید پروردگار من داناى پوشیده و نهان است هموزن ذرّهاى در آسمانها و نه در زمین از او پوشیده و مخفى نگردد و نه کوچکتر از ذرّه و نه بزرگتر از آن مگر در کتاب روشن نوشته شده است.
۴- تا خدا کسانى را که ایمان آوردهاند و کارهاى پسندیده کردند پاداش دهد آن گروه بر ایشان آمرزشى و روزى بزرگوارى است.
۵- و آنان که درباره (ابطال) آیههاى ما کوشیدند در حالى که عجز پروردگار شان را گمان میکردند آن گروه بر ایشان عذابى از بدترین عذابهاى دردناکست
قرائت:
اهل مدینه و اهل شام عالم الغیب با رفع خوانده و حمزه و کسایى علّام- الغیب با جرّ و لام قبل از الف قرائت کرده و دیگران عالم الغیب با جرّ خواندهاند و ابن کثیر و حفص و یعقوب در اینجا و نیز سوره جاثیه، من رجز الیم، با رفع خوانده و ما بقى را جرّ قرائت کرده اند.
دلیل:
ابو على گوید: جرّ بنا بر قول خدا الحمد للَّه عالم الغیب (صفه للَّه) است) و غیر او گویند عالم الغیب صفت براى قول او و ربّى یا بدل از اوست فامّا رفع پس ممکنست که خبر مبتداء محذوف باشد مفروض آن (هو عالم الغیب) باشد و یا اینکه رفعش براى ابتداء باشد و خبرش (لا یعزب) باشد و علّام از عالم بلیغتر است، و رجز عذاب است بدلالت قول خدا لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ: هر آینه اگر بردارى از ما عذاب را و ما نازل کردیم بر کسانى که ستم کردند عذابى از آسمان پس چون (الرجز) عذاب بود توصیف با لیم و دردناک نمود چنانچه خود عذاب هم جایز است با لیم توصیف نمود و جرّ در الیم روشنتر است براى آنکه وقتى عذابى از عذاب الیم باشد عذاب اوّل الیم خواهد بود و هر گاه الیم جارى بر عذاب باشد معنایش عذاب دردناکى از عذاب خواهد بود، و اوّل فایدهاش بیشتر است.
شرح لغات:
الحمد: آن توصیف و تعریف به نیکویى براى تعظیم و بزرگداشت است و نقیض آن مذمّت است و آن تعریف بزشتى براى کوچک کردن است، آن گاه آن را تقسیم نمود، پس بعضى از آن نزدیکتر و بعضى از آن والاتر است و بالاتر آنست که بر وجه عبادت و پرستش واقع شود و آن را هیچکس جز خدا مستحق نیست براى آنکه احسان خدا که نامش عزیز است با احسان احدى از مخلوق او مقایسه و موازنه نمیشود، و او مستحق حمد است بر احسان و انعامش پس هیچکس از آفریدههاى او استحقاق ستایش مانند آنچه خداى سبحان استحقاق دارد ندارند.
الولوج: بمعناى دخول است.
العروج: یعنى صعود و بالا رفتن و المعارج جمع معراج، و آن نردبان و وسیله بالا رفتن است، و عزب یعزب یعنى دور شد، و دور میشود از آن و در حدیث آمده هر که در چهل شب قرآن را بخواند پس البته دور شود عهد او بآنچه از آن شروع نموده یعنى اوائل قرآن از او فوت شده و تأخیر در تلاوت آن کرده است، یعنى باید قرآن را زودتر در طول یک ماه یا کمتر تمام نمود.
اعراب:
لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا متعلّق بقول او لا یعزب است.
تفسیر:
الْحَمْدُ لِلَّهِ معنایش، بگوئید الحمد للَّه و آن تعریف براى وجوب سپاس و ستایش است بر نعمتهاى خداى سبحان و تعلیم چگونگى شکر است الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ آن خدایى که مالک تصرّف است در تمام آنچه که در آسمانها و تمام آنچه در زمین است براى هیچکس اعتراضى بر او و یا منع او نیست.
وَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الْآخِرَهِ یعنى تنها اوست در آخرت که مستحق ستایش است بر کارهاى خویش در دنیا و آخرت براى منعم بودن او در دنیا و آخرت و آخرت، اگر چه سراى تکلیف نیست، اما ستایش و اعتراف بنعمتهاى خداى تعالى در آن ساقط نخواهد بود بلکه بندگان ناچار بستایش خدایند براى معرفت و شناخت بدیهى ایشان بنعمتهاى خدا بر ایشان از ثواب و عوض و اقسام تفضّلهاى الهى بر آنها. و از ستایش و حمدهاى اهل بهشت قول ایشانست الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا ستایش و سپاس مخصوص خدایى است که ما را به بهشت هدایت نمود، الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ و ستایش و شکر مخصوص بآن خدایى است که راست شد وعده او بما.
و بعضى گفته اند: که اهل بهشت ستایش میکنند خدا را نه از جهت پرستش بلکه میستایند او را از جهت خرسندى و لذّت بردن بستایش و بر ایشان سپاس در آنجا زحمت و رنجى ندارد.
و برخى گفتهاند: که اهل بهشت میستایند او را بر نعمتها و فضل او و اهل آتش سپاس او گویند براى عدلش.
وَ هُوَ الْحَکِیمُ و اوست درست کردارى در تمام افعالش براى آنکه تمامش بر وجه حکمت و مصالح واقع شده است.
( (الْخَبِیرُ) آگاه و داناى بتمام معلومات.
یَعْلَمُ ما یَلِجُ فِی الْأَرْضِ میداند آنچه را که بزمین فرو میرود از باران یا گنجها یا مردگان.
وَ ما یَخْرُجُ مِنْها و آنچه که بیرون میآید از آن از زراعت و گیاه یا جواهر یا حیوان (چون موش و مار و کرم و حشرات دیگر).
وَ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ و آنچه که از آسمان فرود میآید مثل باران و روزى مردم و فرشته.
وَ ما یَعْرُجُ و آنچه که بالا میرود. (فِیها) از فرشتگان و اعمال بندگان پس تمام آنها جارى بر تقدیریست که حکمت او اقتضا کند و ترتیبست که مصلحت و خیر اندیشى او ایجاب نماید.
وَ هُوَ الرَّحِیمُ و او مهربانست به بندگانش با عملش بآنچه که از- گناهان مرتکب میشوند، پس آنها را به سبب عقوبت و عذاب علاج نمیکند بلکه مهلت توبه میدهد.
(الْغَفُورُ) یعنى پوشاننده گناهانشان در دنیا و متجاوز از آن در آخرت چنانچه فرمود، و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء[۵] و میبخشد غیر از گناه شرک را براى کسى که بخواهد.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا و گفتند آنان که منکر بعث و روز قیامتند (لا تَأْتِینَا السَّاعَهُ) قیامت براى ما نمیآید.
(قُلْ) اى محمد بایشان بگو بَلى وَ رَبِّی سوگند بخدایى که پروردگار من است و مرا آفرید و بوجود آورد. لَتَأْتِیَنَّکُمْ البته قیامت براى شما خواهد آمد (عالِمِ الْغَیْبِ) آن خدایى که میداند هر چه را که علمش از بندگان مخفى و پوشیده است.
لا یَعْزُبُ عَنْهُ فوت نمیشود از او مِثْقالُ ذَرَّهٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی- الْأَرْضِ باندازه سنگینى وزن ذرّهاى در آسمانها و نه در زمین بلکه او داناى بتمام ذرّات کائنات است.
وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرُ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ و نه کوچکتر از ذرّه و نه بزرگتر مگر آنکه در کتاب روشن یعنى لوح محفوظ است و در سوره یونس تفسیر این گذشت.
خداوند سبحان در این آیه تکذیب کرد کفّارى را که منکر بعث و روز انگیزش هستند و بیان کرد که قیامت حتما خواهد آمد و فرمان داد پیغمبر (ص) را که براى تأکید این مطلب سوگند یاد کند، آن گاه خودش را ستود بآنکه علم آنچه از نظر بندگان غایب و مخفى است، از آنچه بوده یا بعدها میشود و یا بعدا هم ایجاد نمیشود میداند، سپس گفت:
لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ تا آنکه پاداش دهد آنان که ایمان آوردهاند و عمل شایسته کردند، یعنى این را در کتاب روشن ثبت کرده تا اینکه بآنچه استحقاق دارند از ثواب بر اعمال شایسته آنها پاداش دهد آنها را.
أُولئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَهٌ ایشانند که بر ایشان آمرزش گناهان است و او بپوشاند گناه آنان را.
(و لهم) و براى ایشانست با آمرزش رِزْقٌ کَرِیمٌ روزى گوارا که در آن غصّه و ناراحتى نیست.
قتاده گوید: مقصود از آن رزق کریم بهشت است.
وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیاتِنا مُعاجِزِینَ و آنان که کوشش و تلاش میکنند در باطل کردن حجّتهاى ما و در دور کردن مردم از قبول آن در حالى که عجز و ضعف پروردگارشان پنداشتند که آنها از نظر او فوت شده و مخفى هستند.
و بعضى گفتهاند: ناتوانانى که پیشى میگرفتند و کسانى که دلسرد میکردند مردم را از پیروى پیغمبر (ص) و به تحقیق که تفسیر این آیه در سوره حج گذشت.
أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ قتاده گوید: یعنى آن گروهند که بر ایشان بدترین عذاب است (أَلِیمٌ) یعنى دردناک.
ترتیب:
جهت اتصال و پیوست قول خدا عالم الغیب بما قبلش اینست که خداوند سبحان وقتى از مشرکین حکایت کرد چیزى را که خلاف اقرار بربوبیت خدا اعتراف بنعمت بود از انکار قیامت بعد از آن یاد نمود که آنکه میداند افعال بندگان را و آنچه را که مستحق آنند از پاداش اگر سراى دیگرى قرار ندهد که در آن پاداش نیکوکار را براى نیکوئیش و تبه کار را براى بدکاریش داده و حقّ مظلوم را از ظالم بگیرد، این قرار ندادن روز جزا ایجاب حکمت او خارج است.
[سوره سبإ (۳۴): آیات ۶ تا ۹]
وَ یَرَى الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ هُوَ الْحَقَّ وَ یَهْدِی إِلى صِراطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ (۶) وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا هَلْ نَدُلُّکُمْ عَلى رَجُلٍ یُنَبِّئُکُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ (۷) أَفْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّهٌ بَلِ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ فِی الْعَذابِ وَ الضَّلالِ الْبَعِیدِ (۸) أَ فَلَمْ یَرَوْا إِلى ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَیْهِمْ کِسَفاً مِنَ السَّماءِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ (۹)
ترجمه:
۶- و آنان که معرفت و علم بایشان داده شده میدانند که آنچه از جانب پروردگارت بسوى تو فرستاده شده راست و درست است و بسوى راه خداى غالب ستوده صفات راهنمایى میکند.
۷- و منکران روز قیامت گفتند آیا شما را بمردى دلالت که آگهیتان دهد هر گاه بدون همه اجزاى آن ریز ریز شود البته شما در آفرینشى نوین خواهید بود.
۸- آیا محمد (ص) عمدا بر خدا دروغى را مىبندد یا در او دیوانگى است بلکه آنان که به بازپسین نمىگروند در عذاب آن سراى و در گمراهى دور از حقند.
۹- آیا کافران بآنچه پیش روى ایشان و پشت سرشان از آسمان و زمین است ننگرند اگر بخواهیم ایشان را بزمین فرو میبریم یا قطعهاى از آسمان بر ایشان فرو افکنیم البته در این براى هر بندهاى که بازگشت کننده است دلالتى است.
قرائت:
حمزه و کسایى و خلف (ان یشاء یخسف بهم الارض او یسقط) در تمام با یاء خوانده و باقى از قراء همه را با نون قرائت کردهاند.
و کسایى تنها فاء را در باء (فى یخسف بهم) ادغام کرده است.
دلیل:
ابو على گوید: دلیل با نون خواندن قول خدا وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ است پس با نون خواندن شبیهتر است به آتینا و دلیل یاء قول او افترى على اللَّه کذبا است پس حمل کردهاند بر اسم خداى تعالى، گوید و ادغام فاء در باء جایز نیست زیرا از باطن لب پائین و اطراف دندانهاى جلوى بالا اداء شده و صدا در دهان فرود آید تا متصل بمخرج ثاء شود حتى آمده مثل جدث و جدف و معنایش و مغافیر پس آن دو در نزدیکى متعاقب و دنبال همند، پس چون متصل بمخرج ثاء شد بمنزله حرفى از این حروف میشود، پس ادغامش در باء جایز نیست، براى آنکه هر گاه متصل شد بآنچه ما یاد کردیم میشود مثل حرفى از این موضع، پس چنانچه این حرفى که متّصل بفاء شده ادغام در باء نمیشود همین طور جایز نیست که فاء در باء ادغام شود براى زیادتى صوت و صداى آن که متصل بحرفى از حروف هم میباشد.
اعراب:
و براى محتمل است که منصوب باشد بنا بر اینکه عطف بر (لیجزى) باشد و محتمل است که مرفوع باشد بنا بر استیناف الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ در محل نصب است براى آنکه مفعول براى و حال آنکه فصل است بین آن و یرى و حق اینست که مفعول دوّم (یرى) است.
زجاج گوید: اذا در قول او إِذا مُزِّقْتُمْ در محل نصب بمزقتم است و جایز نیست که در آن (جدید) عمل کند براى آنکه ما بعد در ما قبل عمل میکند و تأویل آیه اینست هل ندلّکم على رجل یقول لکم اذا مزقتم تبعثون، آیا دلالت کنم شما را بمردى که میگوید بشما هر گاه شما ریز ریز شدید برانگیخته میشوید، و (اذا) بمنزله ان جزاء است که آنچه پهلوى آنست (مزقتم) در آن عمل میکند.
قبس بن خطیم گوید:
اذا قصرت اسیافنا کان وصلها | خطانا الى اعدائنا فنضارب |
هر گاه شمشیرهاى ما کوتاه است ولى قدمهاى ما بسوى دشمنان ما نزدیک، و جبران کوتاهى شمشیرمان را میکند پس آنها را با شمشیر خود میزنیم.
و معنا (یکن وصلها) است و دلیل بر آن جزم فنضارب و ممکن است که عامل در اذا مضمر و پنهان باشد، و دلالت میکند بر آن جمله إِنَّکُمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ و معنا اینطور باشد (هل ندلّکم على رجل یقول لکم اذا مزقتم بعثتم) آیا دلالت کنم شما را بر مردى که بشما میگوید شما زرّه زرّه شدید مبعوث میشوید.
ابو على گوید اگر (اذا) در محل نصب به مزقتم قرار گیرد لازم است که حکم شود که در محل جزم باشد براى آنکه (اذا) در اینجا جایز نیست که منصوب باشد تا تقدیر گردد جزم فعلى که آن شرط انّه (اذا) و جزم بآن هم جایز نیست که کتاب بر آن حمل شود، بجهت اینکه مجزوم بودن” فنضارب” فقط در ضرورت شعر است، پس اگر حمل شود که محل (اذا) نصب است و فعلى در محل جزم تقدیر نشده جایز نیست براى اینکه جایز نیست که اذا بفعل اضافه شود، و مضاف الیه در مضاف عمل نمیکند و در ما قبلش هم عمل نمیکند و محل فعل واقع بعد (اذا) مخفى است، پس وقتى که نزد تو زید غلام ضارب جایز نباشد میخواهى غلام ضارب زیدا جایز باشد، پس همچنین جایز نیست که محلّ اذا منصوب بمزقتم باشد، تقدیر آن (ینبّئنّکم اذا مزقتم کلّ ممزّق بعثتم او نشرتم) خبر میدهد شما را هر گاه ریز ریز شدید تمام ریز ریز شدن مبعوث شوید با منتشر شدید، در قیامت و یا هر چه که شبیهتر است به این از افعالى که قول خدا إِنَّکُمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ دلالت بر آن کرده و تفسیر آن نماید و اگر چنین فعلى قبل از” اذا” تقدیر و فرض شود جایز است پس تقدیر این باشد (ینبئنّکم فیقول لکم تبعثون اذا مزقتم کلّ ممزق) خبر میدهد شما را پس مى گوید بشما برانگیخته میشوید هر گاه ریز ریز شدید، و جواب اذا بنا بر این تقدیر مضمر خواهد بود و گویا گفته تبعثون اذا مزقتم کل ممزق بعثتم برانگیخته میشوید هر گاه ذرّه ذرّه شدید مبعوث شوید، پس اذا مستغنى از اظهار جواب خواهد بود زیرا بر آن مقدّم شده چیزى که دلالت بر آن میکند مثل انت ظالم ان فعلت، تو ستمکارى اگر کردى و همچنین حذف میشود شرط براى دلالت جزاء بر آن هر گاه بعد از کلام غیر واجب مثل امر و استفهام و امثال آن واقع شود، پس بفهم این مطلب را که آن فصل بزرگ موقعى است در علم نحو که من آن را از کلام ابو على استخراج کردم.
افترى اصلش أ أفترى بر آن همزه استفهام بر همزه وصل داخل شده پس آن را ساقط نموده است.
تفسیر:
سپس خداوند سبحان یاد نمود مؤمنین و اعترافشان را بآنچه انکار کردند آن را کسانى که ذکرشان از کفّار جلوتر گذشت و گفت:
وَ یَرَى الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ قتاده گوید: یعنى و مىبینند کسانى که به آنان علم و معرفت بوحدانیّت و یکتایى خداى تعالى داده شده و ایشان اصحاب محمد (ص) میباشند.
ضحاک گوید: ایشان مؤمنان از اهل کتابند.
و بعضى گفته اند: ایشان کسانى هستند که بآنان علم و معرفت دین داده شده، و این قول براى عمومیتش بهتر است.
الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ آنچه بتو از پروردگارت نازل شده یعنى قرآنت هُوَ الْحَقَ یعنى میدانند که آن حق است، براى آنکه ایشان- تدبّر و تفکّر در آن میکنند، پس با دقّت نظر و بینش و استدلال میفهمند که آن از طرف بشر و گفته آدمى نیست، پس این گروه لطف و عنایت خداى سبحان شاملشان میشود بچیزى که ایشان را بعلم کشانیده است، پس مثل اینکه خداى سبحان بایشان علم و معرفت داده است.
وَ یَهْدِی یعنى و میدانند که آن خدا رهنمایى بسوى قرآن نموده و ارشاد میکند.
إِلى صِراطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ یعنى دین خداى توانایى که مغلوب نمى شود و خدایى که بر تمام کارهایش پسندیده و او اللَّه تعالى است، و در این آیه دلالتى است بر فضیلت علم و شرافت علماء و بزرگى مقامشان، سپس- خداوند سبحان برگشت بحکایت از کفّار و فرمود:
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا و گفتند بعضى از کفّار به برخى دیگرشان، یا گفتند رهبران کفّار به پیروانشان بر طریق استبعاد و تعجّب و یا تمسخر و استهزاء.
هَلْ نَدُلُّکُمْ عَلى رَجُلٍ آیا شما را دلالت کنیم بر مردى و منظورشان محمد (ص) بود.
یُنَبِّئُکُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ که خبر میدهد شما را هر گاه که ریز ریز شدید و پراکنده گشتید شما، هر آینه در خلق نویى خواهید بود، یعنى مپندارید که شما برانگیخته خواهید شد بعد از آنى که استخوان پوسیده شده و خاک شدید و آن قول اوست،” إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ” یعنى جدا جدا شده و ذرّات بدنتان پراکنده شد و پاره پاره شد بتمام پارگى و زمین و درندگان و پرندگان شما را خوردند.
أَفْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً یعنى آیا مىبینید که او محمد بخدا دروغ بسته وقتى پنداشته که ما بعد از مرگ مبعوث میشویم، و آن استفهام تعجّب و انکارى است.
أَمْ بِهِ جِنَّهٌ آیا باو جنون و دیوانگى عارض شده که بچیزى که نمیداند سخن میگوید، آن گاه خداى سبحان ردّ کرد گفته آنها را و گفت:
(بَلِ) بلکه مطلب چنان نیست که آنها گفتند از افتراء و دیوانگى الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ یعنى این مردمى که تصدیق روز قیامت و پاداش و ثواب و عقاب را نمیکنند.
فِی الْعَذابِ در روز قیامت در عذابند وَ الضَّلالِ الْبَعِیدِ و در گمراهى دور از حق هستند در دنیا سپس ایشان را موعظه فرمود تا اینکه عبرت بگیرند و گفت: أَ فَلَمْ یَرَوْا یعنى آیا پس نظر نکردند این کفّار.
إِلى ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ بآنچه در پیش روى آنان و پشت سرشان از آسمان و زمین که چگونه احاطه بر آنها نموده، و این چنانست که انسان هر طرف نگاه کند آسمان و زمین را از پیش روى و پشت سر و از سمت راست و طرف چپ خود مىبیند، پس نمیتواند از آنها بیرون رود[۶] و بعضى گفتهاند: یعنى آیا تدبّر و تفکّر (در آسمان که چگونه بدون ستونى که دیده شود برپاست و در زمین که چطور گسترده شده و در فضا در گردش است) نمیکنند تا استدلال بر قدرت خداى تعالى کنند سپس یاد نمود خداى سبحان قدرت خود را بر هلاک و اعدام آنان و فرمود:
إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ اگر میخواستیم ایشان را بزمین فرو میبردیم چنانچه قارون را با موجودیش از گنجها و غیره فرو بردیم.
أَوْ نُسْقِطْ عَلَیْهِمْ کِسَفاً مِنَ السَّماءِ یا ساقط میکردیم و میانداختیم قطعه و پارهاى از سنگهاى کرات سماوى را تا ایشان را پوشانیده و هلاک نماید.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً یعنى بدرستى که در آنچه که میبینید از آسمان و زمین هر آینه دلالتى است بر قدرت خداى تعالى بر بعث و روز قیامت بر آنچه که میخواهد از زلزله و فرو بردن ایشان را بزمین.
لِکُلِّ عَبْدٍ مُنِیبٍ براى هر بندهاى که بازگشت بسوى خدا نموده و رجوع بطاعت و پیروى او نماید، آیا این گروه برنمیگردند از تکذیب به آیات خدا و انکار قدرت او بر روز قیامت.
[سوره سبإ (۳۴): آیات ۱۰ تا ۱۴]
وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلاً یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَ الطَّیْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ (۱۰) أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۱۱) وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ وَ أَسَلْنا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ مَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِیرِ (۱۲) یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحارِیبَ وَ تَماثِیلَ وَ جِفانٍ کَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِیاتٍ اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ (۱۳) فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلاَّ دَابَّهُ الْأَرْضِ تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ فَلَمَّا خَرَّ تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ ما لَبِثُوا فِی الْعَذابِ الْمُهِینِ (۱۴)
ترجمه:
۱۰- و به تحقیق داود را از جانب خویش زیادتى دادیم (و بکوهها گفتیم) اى کوهها با داود تسبیح گوئید و اى مرغان شما هم، و آهن را براى او نرم گردانیدیم.
۱۱- (و او را ستودیم) که زرههاى فراخ بسازد و در یافتن آن اندازه نگهدارد و تو و خاندانت کارهاى نیکو انجام دهید زیرا که من بآنچه میکنید دانا و بینایم.
۱۲- و باد را براى سلیمان مسخّر کردیم که بامداد مسیر رفتن آن یک ماه راه بود و از زوال تا غروب مسیر رفتن آن یک ماه راه بود و براى سلیمان چشمه مس گداخته را جارى کردیم و از جنیان افرادى را (مسخّر او کردیم) که بفرمان پروردگارش نزد او کار میکردند و هر که از کارگران جنّ از آنچه فرمان داده- بودیم سرپیچى میکرد عذاب آتش افروخته باو مىچشاندیم.
۱۳- و جنیان براى سلیمان هر چه او میخواست از قصرهاى استوار و صورتها و کاسهها مانند حوضهاى بزرگ و دیگهاى ثابت میساختند، اى خاندان داود براى سپاسدارى فرمان خدا را ببرید و اندکى از بندگان من سپاسدارند.
۱۴- پس آن هنگام که مرگ را بر سلیمان گذرانیدیم بجز جنبده زمین (موریانه) پریان و جنیان را بر مرگ وى راهنمایى نکرد موریانه عصایش (که بر آن تکیه داشت) همىخورد پس آن دم سلیمان بر وى در افتاد دیوان دانستند که اگر داناى بغیب بودندى در شکنجه خوار کننده درنگ نکردندى.
قرائت:
یعقوب و عبید بن عمیر و اعرج (و الطیر) با رفع خوانده و سایر قاریان با نصب خواندهاند، و ابو بکر (سلیمان الریح) برفع خوانده و دیگران بنصب قرائت کردهاند.
و ابن کثیر و ابو عمرو و کالجوابى با یاء در وصل خوانده لکن ابن کثیر وقف بیاء نموده و ابو عمرو بدون یاء و دیگران بدون یاء در وقف و وصل خوانده اند و اهل مدینه و ابو عمرو و ابن فلیح و زید از یعقوب (منساته) بدون همزه و ابن عامر منسأته با همزه ساکنه خوانده و بقیه قاریان با همزه مفتوحه قرائت کردهاند، و یعقوب (تبینت الجنّ) با ضمّه تا و باء و کسره یاء خوانده و دیگران تبیّنت بفتح تمام خوانده اند.
و در شواذ قرائت ابن عباس و ضحاک (تبیّنت الانس) آمده و آن قرائت على بن الحسین زین العابدین و ابى عبد اللَّه علیهم السلام است.
دلیل:
زجاج گوید: امّا رفع در الطیر در آن دو وجه است:
۱- آنکه بر ترتیب یاء در اوّبى باشد و معنایش (یا جبال ارجعى التسبیح انت معه و الطیر) باشد.
۲- اینکه عطف بر لفظ جبال و تقدیرش (یا جبال و الطیر) باشد.
و امّا نصب پس در آن سه قول است:
۱- اینکه عطف بر فضلا باشد، یعنى (آتینا داود منّا فضلا و الطیر) به معناى و سخّرنا له الطیر باشد، این قول را ابو عبیده از ابى عمرو بن علا حکایت کرده.
۲- اینکه منصوب باشد بنا بر منادا بودن و عطف بمحلّ جبال باشد که گویا گفته (ادعوا الجبال و الطیر).
۳- اینکه منصوب باشد بنا بر معناى مع و معنایش اوّبى معه و مع الطیر باشد ابو على گوید: کسى که و لسلیمان الریح با نصب قرائت کرده آن را حمل بر تسخیر نموده در قول خدا فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ و تقویت میکند این قول او و لسلیمان الریح عاصفه.
و دلیل رفع اینکه ریح هر گاه مسخّر شد براى سلیمان جایز است که گفته شود (له الریح) بر معناى له تسخیر الریح پس رفع بر این وجه تأویل شود به معناى نصب براى آنکه مصدر مقدّر در تقدیر اضافه به مفعول به است.
گوید: قاعده در الجوابى اینست که یاء با الف و لام ثابت باشد، و البته ابو عمرو بدون یاء وقف کرده براى اینکه آن فاصله یا شبیه بفصل است، از جهتى که کلام تمام است و از جهت حذف باء در وصل و وقف بعلّت اینکه این نحو بسیار حذف میشود.
و قاعده در همزه (منسأته) اینست هر گاه همزه مخفف شد از آن قرار داده میشود بین بین لکن ایشان تخفیف همزه دادند بدون قاعده.
ابو الحسن شاعر گوید:
اذا دببت على المنساه من هرم | فقد تباعد عنک الهوى و الغزل |
هر گاه نیاز پیدا کردى از پیرى و ناتوانى بعصا پس قطعا از تو عشقبازى دور شده است.
و امّا قول او (تبینت الانس) پس معنایش اینست تبیّنت الانس انّ الجنّ لو کانوا یعلمون الغیب ما لبثوا فى العذاب، معلوم شد آدمى را که اگر جنّیان علم غیب داشتند در شکنجه نمىماندند، و همین طور است آن در (مصحف عبد اللَّه ابن مسعود) و باین معنا قرائت یعقوب تبیّنت الجن تأویل شده است.
شرح لغات:
التأویب: ترجیع با تسبیح است، سلامه بن جندل گوید:
یومان یوم مقامات و اندیه | و یوم سیر الى الاعداء تأویب |
دو روز در پیش است یک روز روز اقامت و دور هم جمع شدن و یک روز هم رفتن بسوى دشمنان کرّه بعد کره، یعنى رجوع بعد از رجوع.
السابغ: لباسى تمام.
سرد: آهن، شاعر آن را بنظم درآورده و گفته:
على بن ابى العاصى دلاص حصینه | اجاد المسدّى سردها و اذا لها |
بر تن پسر ابى العاص زره نرم محکم برّاقى بود که زره ساز خوب آهن آن را نسّاجى کرده و دامن دارش نموده است.
و ابو ذویب گوید:
و علیها مسرودتان قضاهما | داود او صنع السوابغ تبع |
و بر تن دو پسرم لباسهاى آهنین بود که آنها را داود ساخته یا بافته بافنده تبع بود ولى از حوادث روزگار مصون نماند کسى که بر تن او زره داودى باشد.
و آن از کلام سخت گرفته شده سرد سردا هر گاه پیروى کند بین بعضى حروف با بعضى دیگر.
مبرّد گوید: محراب نامیده نمیشود مگر آنچه را که بآن بالا روند بوسیله پاکانى، عدى بن زید گوید:
کد فى العاج فى المحاریب او کالبیض | فى الروض زهره مستنیر |
مانند بتهایى که از چوب عاج ساخته و در محرابها گذارده و یا مثل تخمى که در باغ و گل آن باز و شکوفا و باز شده بود.
و وضاح یمن گوید:
ربّه محراب اذا جئتها | لم القها او ارتقى سلّما |
یعنى آن عابده که صاحب محراب بود هر گاه آمدم او در مکان بلندى بود که نمىشد او را ملاقات کنم مگر با نردبان بالا رفته و او را به بینم.
التماثیل: صورت چیزهایى از انسان و غیر آن است مفردش تمثال و اصلش از مثول و آن قیام است مثل آنکه ایستاده و واداشتهاند و از آنست حدیث: من سرّه ان یمثل له الناس فلیتبوّء مقعده من النار، هر کس خشنود و مسرور شود که مردم براى او قیام کنند و بایستند در مقابلش پس نشیمنگاه او را پر از آتش کنند، یعنى جایش در آتش دوزخ است.
الجوابى: جمع جابیه و آن حوض بزرگى است که در آن آب میریزند.
اعشى گوید:
تروح على آل المحلّق جفنه | کجابیه الشیخ العراقى تفهّق |
براى آل محلق مهمانخانه و مضیف خانه است که ظرف غذایش مثل حوض شیخ و بزرگى از بزرگان عراق است در وسعت و بزرگى.
المنسأه: عصاء بزرگیست که چوپان گوسفندان را با آن میراند بر وزن مفعله از نسأت الناقه و البعیر گرفته شده هر گاه آن را باز دارند از حرکت.
اعراب:
أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ در اینجا در تأویل تفسیر و قول است و آن به معناى اینست که گویا گفته و ألنّا له الحدید، یعنى اعمل سابغات، و تقدیر قلنا له اعمل است و میباشد در معناى لان تعمل و متّصل میشود (انّ هذه) بلفظ امر و مثل آن در کلام (ارسل الیدان قم الى فلان) و قدّر مفعولش محذوف یعنى قدّر الحلق و المسامیر.
و قول خدا، غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شهر در محل نصب است بنا بر حال بودن، و تقدیرش غدوها میسره شهر و رواحها کذلک است، پس مضاف آن حذف شده و عامل در حال معناى تسخیر در قول خدا، و لسلیمان الریح است، و من یعمل در محل نصب است بنا بر تقدیر، و سخّرنا من الجنّ من یعمل، شکرا ممکنست مفعول اعملوا باشد بنا بر تقدیر اشکروا شکرا چنانچه مىگویى احمد اللَّه شکرا، پس مفعول مطلق میباشد و آن مصدرى است، و ممکن است مفعول له باشد و مفعول اعملوا و تقدیرش اعملوا الطاعه شکرا باشد و قول او، أَنْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ ان مخففه از انّ ثقلیه باشد بنا بر تقدیر اینکه، انهم لو کانوا یعلمون الغیب.
ابو على گوید: و تقدیر فلمّا خرّ تبین امر الجنّ ان لو کانوا یعلمون الغیب باشد، پس مضاف حذف شده ف أَنْ لَوْ کانُوا بدل از من الجن باشد و لفظ تبیّن اینجا لازم و غیر متعدّى مانند آن در قول خدا وَ تَبَیَّنَ لَکُمْ کَیْفَ فَعَلْنا بِهِمْ و قول او فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.
و معنى اینست پس چون روشن شد براى آدمیان امر جنّیان که جاهل بغیب هستند و این براى آنست که جنّیان ادعاء علم الغیب نکردند بلکه آدمیان خیال میکردند و معتقد بودند که آنها غیب میدانند، پس خدا عقیده آنها را درباره علم غیب جنّ بمرگ سلیمان (ع) باطل کرد.
تفسیر:
چون یاد بندگان منیب و رجوع کننده بخدا در پیش گذشت خداى سبحان آن را متّصل نمود بذکر داود و سلیمان و گفت:
وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلًا یعنى و هر آینه بتحقیق که ما داود را از نزد خود نعمت و احسانى عطا نمودیم، یعنى او را بر غیر او تفضیل دادیم بآنچه او را از نبوّت و کتاب و فصل الخطاب و معجزات اعطاء نمودیم، سپس تفصیل عطائى که باو کرده بود داد و گفت:
یا جِبالُ أَوِّبِی مَعَهُ وَ الطَّیْرَ ابن عباس و حسن و قتاده و مجاهد گویند یعنى ما بکوهها گفتیم اى کوهها هر گاه داود تسبیح گفت شما هم با او تسبیح بگوئید، گفتند خدا کوهها را فرمان داد که هر گاه داود تسبیح گفت با او سبحان اللَّه بگوئید، پس آنها هم با او تسبیح گفتند، و تأویل آن نزد اهل لغت ارجعى معه التسبیح است اوّبى از آب یؤوب مشتق است و ممکن است که خداى سبحان در کوهها ایجاد تسبیح کرده باشد که معجزهاى براى او باشد و امّا پرنده پس ممکن است که تسبیح بگوید و براى او حاصل شود از تمیز و تشخیص چیزى که از او تسبیح شنیده شود بآنکه خدا در زیرکى و شعور او زیاد کند، پس او تسبیح را بفهمد.
جبائى گوید: یعنى سیر کنید با او پس کوهها و پرندگان هر کجا او مى رفت با او میرفتند و این معجزه او بود، و تأویب راه رفتن در روز است.
و بعضى گفتهاند: معنایش ارجعى است یعنى برگردید بسوى مقصود و مراد داود در آنچه او میخواهد از چاه کندن و چشمه پیدا کردن و استخراج معدن نمودن و راه سازى کردن.
وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ قتاده گوید: و براى او آهن را نرم نمودیم پس در دستش مانند شمع و موم بود که هر چه میخواست از آن بسازد بدون آنکه آن را در کوره آتش برد و بر سر آن پتک و چکش زند میساخت.
أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ یعنى باو گفتیم که از آهن زرههاى کاملى بساز و خداوند تعالى آهن را براى داود نرم ساخت براى آنکه دوست میداشت که از زحمت و دست رنج خود بخورد و زندگى کند، پس آهن را نرم کرد براى او و صنعت زره سازى را باو آموخت و او اوّل کسى بود که زره و لباس رزم را اختراع کرد و آن را میفروخت و از بهاء آن خودش و عیالاتش خورده و زیادى آن را تصدّق میداد.
از حضرت صادق علیه السلام روایت شده که فرمود، خدا بداود وحى نمود تو خوب بندهاى هستى مگر آنکه تو از بیت المال میخورى، پس داود چهل روز گریه کرد، پس خدا آهن را براى او چون موم نرم ساخت و هر روز یک زره میساخت و به هزار درهم میفروخت، پس ۳۶۰ زره ساخت و به- ۳۶۰۰۰۰ هزار درهم فروخت و از بیت المال بى نیاز شد.
وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ یعنى در بافتن زره عدالت کن و از آنست که به زره ساز سرّاد و زرّاد گفته میشود، و معنایش اینست که سیمهاى زره را نه باریک بساز که پاره شود و نه کلفت و ضخیم بساز که حلقه هاى زره را بشکند.
و بعضى گفتهاند: سرد سیمهایى است که در حلقه هاى زره است،از قتاده روایت شده که لقمان حکیم در اوّلین روزى که داود شروع بزره سازى کرد نزد او آمد و دید که داود آهن را حلقه حلقه کرده و درهم مىکند پس در فکر فرو رفت که داود چه میکند و نمیدانست چه میخواهد بکند و از او هم نه پرسید تا داود از کارش فارغ شد، پس برخاست و آن را پوشید و گفت خوب سپریست این براى جنگ، پس لقمان در این موقع گفت: الصمت حکمه و قلیل فاعله، سکوت حکمت است و فاعل سکوت اندک است.
وَ اعْمَلُوا صالِحاً یعنى و گفتیم تو و خانوادهات عمل صالح کنید و آن طاعات و عبادات خداست که براى شکر خداى سبحان بر بزرگى نعمتش انجام دهید.
إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ یعنى بدرستى که من عالم و دانا هستم بآنچه شما میکنید بر او چیزى از اعمال شما مخفى و پوشیده نیست، آن گاه خداى سبحان سلیمان را یاد نمود بآنچه که او را از فضل و کرامت داده بود و گفت:
وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ یعنى و مسخّر کردیم براى سلیمان باد را.
غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ یعنى مسیر صبحگاهى این بادى که مسخّر سلیمان بود مسیر یک ماه بود و مسیر شامگاهى او هم مسیر یک ماه بود و مقصود اینکه آن باد در هر روز مسیر دو ماه را که اسب سوارى میرفت طى میکرد.
قتاده گوید: صبح مسیر یک ماه راه میرفت تا نیم روز و بعد از ظهر تا آخر روز هم مسیر یک ماه میرفت.
حسن گوید: صبح از دمشق حرکت میکرد و ظهر به اصطخر از زمین اصفهان میرسید و حال آنکه بین آنها مسیر یک ماه است براى کسى که سریع و تند حرکت کند، ظهر از اصطخر حرکت میکرد و در کابل استراحت میکرد و میان آنها مسیر یک ماه بود باد او را با لشکرش حمل میکرد خدا باد را عوض از اسبها تندرو به او مرحمت کرده بود.
وَ أَسَلْنا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ یعنى و ما براى او چشمه و معدن مس را آب نموده و گداختیم و ظاهر کردیم براى او گفتند براى او چشمه مس جارى شد و فوران کرد در چند شبانه روز و خدا آن را براى او مثل آب قرار داد و مردم در مس کار میکنند بآنچه را که بسلیمان داده شده بود.
وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ یعنى و ما مسخّر کردیم براى او از جنّیان افرادى که در حضور او و پیش روى او آنچه که او ایشان را فرمان میدهد از کارها انجام دهند چنانچه انسان در جلو دست انسانى کار میکند بامر پروردگار تعالى و سلیمان آنها را باعمال دشوار تکلیف میکرد مثل گل سازى و کوه برى و سنگ تراشى و …
ابن عباس گوید: خداوند آنها را مسخّر براى سلیمان نمود و ایشان را دستور داد که از او اطاعت در آنچه فرمانشان میدهد نمایند و در این آیه دلالت است که در میان جنّیان افرادى بودند که تسخیر او نشده بودند.
وَ مَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِیرِ بیشتر مفسّرین گفتند، یعنى و کسى که سرپیچى و عدول کند از این جنیانى که مسخّر سلیمانشان کردیم از آنچه را که فرمانشان دادیم از اطاعت سلیمان میچشانیم او را شکنجه و عذاب آتش در آخرت، و در این آیه دلالت است که ایشان مکلّف بودند.
و بعضى گفتهاند: یعنى میچشانیم او را عذابى در دنیا، و اینکه خداوند سبحان بایشان فرشتهاى موکّل نموده بود که در دست او تازیانهاى از آتش بود، پس هر کدام از ایشان که از اطاعت سلیمان تخلّف میکرد او را ضربتى میزد که او را میسوزانید.
یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحارِیبَ و آن خانههاى شریعت بود، قتاده و جبائى گفتند: آنها قصرها و مساجدى بود که براى عبادت خدا در آن مى ساختند، گویند و از آن بناهایى که ساختند” بیت المقدس” بود و خداوند عزّ و جل طاعون و وبا را بر بنى اسرائیل مسلّط کرد پس جمع بسیارى هلاک شدند در یک روز، پس حضرت داود علیه السلام فرمان داد که بنى اسرائیل غسل کنند و بزمین بلندى روند با تمام زنها و کودکانشان و بسوى خدا گریه و ناله و زارى نمایند تا شاید خدا بر آنها ترحّم فرماید و این زمین زمین بیت المقدس بود قبل از بناء مسجد و داود علیه السلام بالاى قلّه رفت و بسجده افتاد و تضرّع و استغاثه بسوى خداى سبحان نمود و همه بنى اسرائیل هم با او سجده کردند و سر از سجده بر نداشتند تا خدا وبا را از آنها برطرف کرد.
بناء مسجد اقصى بدست داود و سلیمان” ع”
و چون خدا شفاعت حضرت داود علیه السلام را در بنى اسرائیل- پذیرفت بلاى طاعون و وبا را از آنها رفع نمود، داود (ع) بعد از سه روز بنى اسرائیل را جمع نمود و گفت بدرستى که خداى تعالى منّت گذارد بر شما و بر شما ترحّم نمود، پس براى او تجدید شکر و سپاس نمائید به اینکه از این زمین پاکى که در آن بر شما ترحّم فرمود مسجدى بسازید، پس قبول کرده و شروع کردند در بناء بیت المقدّس و داود (ع) بر گردن خودش براى ایشان سنگ حمل میکرد و همچنین نیکان بنى اسرائیل تا آنکه به اندازه یک قامت بالا بردند و داود (ع) در آن روز ۱۲۷ سالش بود، پس خدا باو وحى فرستاد که بناء آن بدست فرزندش سلیمان پایان یابد.
و چون عمر داود به ۱۴۰ رسید از دنیا رفت و سلیمان را جانشین خود قرار داد و او دوست داشت بیت المقدس را تمام کند، پس جمع کرد جنّیان و شیاطین را و تقسیم کرد بر ایشان کارها را و هر طائفه را مخصوص کارى کرد، پس جنّ و شیاطین را فرستاد که سنگهاى مرمر سفید و صاف را از معادن آن استخراج کنند و فرمان داد که شهرى از سنگ مرمر و سنگهاى معدنى نازل مثل و رق بسازند، و آن را دوازده محلّه قرار داد و در هر محلّهاى یکى از اسباط بنى اسرائیل را نشانید و چون از شهر سازى خلاص شد شروع کرد در بناء مسجد، پس شیطانها را فرقه فرقه، گروه گروه کرد، گروهى را فرستاد که استخراج طلا و یاقوت از معادن آن نمایند و دستهاى را فرستاد که جواهر و سنگهاى ارزنده را از اماکن خود بیاورند و فرقهاى را فرستاد که مشک و عنبر و سایر طیبها و چیزهاى خوشبو حاضر کنند و گروهى را فرستاد که از دریاها درّ بیرون آورند، پس آن قدر از این چیزها آوردند که جز خداى تعالى حساب آن را ندارد، سپس سنگتراشها را حاضر کرده و دستور داد که آن سنگها را برش داده تا بصورت تختههایى درآوردند و آن جواهر و لؤلؤ ها را در آن بکار برند.
و گوید سلیمان (ع) مسجد را با سنگ مرمر سفید و زرد و سرخ بنا کرد و ستونهاى آن را صاف و مستقیم قرار داد و سقف آن را با تختههاى جواهر، و سنگهاى قیمتى مزیّن ساخت و سقفها و دیوارهاى آن را با لؤلؤها و یاقوتها و جواهر و کف آن را با تختههاى فیروزج مفروش نمود و در روى زمین خانهاى ارزشمندتر و نورانىتر از این مسجد نبوده که گویا در شب تاریک مثل ماه شب چهارده میدرخشید، و چون از آن فارغ شد احبار و علماء بنى اسرائیل را بسوى آن جمع نمود و آنها را اعلام کرد که آن را خداى تعالى بنا نموده است و روز پایان و فراغت از ساختن مسجد را روز عید قرار داد.
پس بیت المقدس همواره هم چنان که سلیمان بنا کرده بود آباد و مورد احترام بود تا بخت النصر بجنگ بنى اسرائیل آمد، پس شهر اورشلیم را ویران و مسجد را خراب و آنچه در سقفهاى آن و دیوارهاى آن از طلا و نقره و در و یاقوت و جواهر بود برداشت و آن را حمل بکشورش از زمین عراق نمود.
سعید بن مسیّب گوید: وقتى سلیمان از بناء بیت المقدّس خلاص شد درهاى آن بسته شد و هر کارى سلیمان کرد باز نشد تا در دعائش گفت خدایا بنمازهاى پدرم داود قسمت میدهم که درهاى مسجد را بروى من باز کن پس درها گشوده شد و سلیمان براى آن ده هزار نفر از قاریان بنى اسرائیل قرار داد که پنجهزار نفر در شب و پنج هزار نفر در روز مشغول قرائت و خواندن تورات و زبور باشند و ساعتى نبود از شب و روز مگر آنکه خدا در آن عبادت میشد.
(و تماثیل) یعنى صورتهایى از مس و شبه آن و شیشه مرمرى جنّىها درست کردند.
سپس علماء، اختلاف کردند که آنها چه صورتهایى بودند، بعضى گفتند صورت حیوانات، و دیگران گفتند صورت درندگان چون شیر و گرگ و پلنگ و بهائم چون فیل و شتر و امثال آن بود بر کرسىها تا که هیبت و ترسى از آنها در دلها باشد، پس گفتند که آنها صورت دو شیر در زیر کرسى تصویر کردند و صورت دو عقاب بالاى دو ستون و پایه کرسى نصب کردند، پس هر گاه میخواست سلیمان علیه السلام بالاى کرسى رود دو شیر دستهاى خود را گسترده و وقتى بالاى کرسى میرفت دو عقاب بالهاى خود را باز نموده و او را از آفتاب سایبانى میکردند، و میگویند این از کارهایى بود که هیچکس از- انسانها آن را نمیدانست.
پس چون بخت النصر بعد از سلیمان بر بنى اسرائیل پیروز نشد و مسجد اقصى را گرفت و خواست بالاى کرسى رود ندانست چگونه سلیمان بالا میرفت پس شیرها دست خود را بلند کرده و چنان بر ساق پاى بخت نصر زدند که شکست و او غش کرد و بر زمین افتاد، پس بعد از این هیچکس جرئت نکرد که بالاى آن کرسى رود.
حسن گوید: در آن روز تصویر و نقّاشى حرام نبود و آن در شریعت پیامبر ما صلّى اللَّه علیه و آله حرام شد، براى آنکه فرمودند” لعن اللَّه المصوّرین”
لعنت خدا بر صورتگران و تصویرکشان و جایز است که این در زمانى مکروه و در زمان دیگرى مباح باشد و خداوند سبحان در قرآن بیان فرمود که مسیح عیسى بن مریم (ع) بامر خدا صورتى از گل میساخت مانند پرنده.
و ابن عباس گوید: شیاطین صورت پیامبران و بندگان را در مساجد بیت المقدس میساختند تا مردم بایشان اقتدا و تأسى نمایند.
و از حضرت صادق علیه السلام: روایت شده که فرمود قسم بخدا که آنها تمثال مردان و زنان نبود بلکه درخت و مانند آن بود.
(وَ جِفانٍ کَالْجَوابِ) یعنى ظرفهایى مانند حوضهاى بزرگى که آب در آن میریزند و جمع میکنند، و حضرت سلیمان علیه السلام براى ارتش خود در این پاتیلها و حوضها غذا آماده مینمود زیرا ممکن نبود براى او که آنها را در پیاله ها و کاسه هاى معمولى مردم غذا دهد، براى زیادى آنها.
و بعضى گفته اند: که در اطراف هر پاتیل و یکى از آن کاسههاى بزرگ هزار نفر جمع شده و در پیش روى سلیمان غذا میخوردند.
وَ قُدُورٍ راسِیاتٍ قتاده گوید: یعنى دیگهاى بزرگى که ثابت بود و از جاى خود براى بزرگیشان برداشته نمیشدند و آنها در یمن بود.
و بعضى گفتهاند: آنها مانند کوهى بزرگ بودند که ارتش سلیمان با خودشان حمل میکردند و حضرت سلیمان لشکر خود را اطعام میکرد، آن گاه خداى سبحان آل داود را ندا کرد و ایشان را فرمان داد تا شکر نعمتهایى که بر ایشان ارزانى شده از این نعمتهاى شگفت انگیز بجا آورند براى آنکه نعمت بر سلیمان نعمت بر ایشان است، پس فرمود:
اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً مجاهد گوید: یعنى گفتیم اى آل داود براى شکر و سپاس نعمتهایى که بر شما داده شده عمل بطاعت و عبادت خدا نمائید، و در این امر دلالت است بر وجوب شکر نعمت و اینکه شکر طاعت منعم و تعظیم اوست، و در آن نیز اشاره به اینکه براى نزدیکان و نزدیکى به پیامبران خداى تعالى اثرى است در قرب و نزدیکى برضوان خدا چون که خدا آل داود علیه السلام را مخصوص بامر شکر فرمود.
وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ و اندکى از بندگان من شاکرند، و فرق میان شکور و شاکر اینست که شکور کسى است که مکرّر و پیوسته شکر میکند، و شاکر کسیست که شکر از او واقع میشود.
ابن عباس گوید: اراده فرموده بآن وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ مؤمن موحد را، و در این آیه دلالت است بر اینکه مؤمن شاکر اندک است در هر زمان.
فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ یعنى پس چون حکم کردیم و مقدّر نمودیم بر سلیمان مرگ را و بقول بعضى واجب کردیم مرگ را بر سلیمان.
ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّهُ الْأَرْضِ تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ رهنمایى و دلالت بر مرگش جنّیان نکردند مگر موریانه چوب خور و آنها ندانستند مرگ او را تا آنکه موریانه عصاء او را خورد و او بر زمین افتاد، پس فهمیدند که او مرده است.
کیفیت مردن سلیمان حشمت اللَّه علیه السلام
و گفته اند که سلیمان علیه السلام یک سال و دو سال و یک ماه و دو ماه و کمتر و بیشتر در مسجد بیت المقدس اعتکاف مىکرد و از آن خارج نمىشد، و غذاى او را از آب و خوراک برایش بمسجد میبردند و او در آنجا مشغول به عبادت بود، پس در وقتى که در آن مسجد اقامت داشت روزى نبود که صبح کند مگر آنکه درختى مىروئید و سلیمان از آن درخت میپرسید، از اسمش و سود و زیانش و او خبر میداد باو، پس روزى گیاهى دید و گفت اسمت چیست؟
گفت خرنوب گفت تو براى چه خوبى، گفت براى خراب کردن، پس دانست که بزودى مىمیرد، پس گفت بار خدایا مرگ مرا بر جنّیان مخفى دار تا آدمیان بدانند که آنها علم غیب ندارند، و از اتمام بیت المقدّس یک سال باقى بود بخاندانش گفت به جنّیان خبر مرگ مرا ندهید، تا از بنا و ساختمان مسجد خلاص شوند، و داخل محراب عبادتش شد و تکیه بر عصایش داد و مرد و یک سال بر عصا ایستاد تا بناء مسجد پایان یافت، سپس خداوند موریانه را بر عصایش مسلّط نمود تا مغز عصا را خورد و عصا شکست، پس مردهاش افتاد و جنّیان از مرگ او خبر شدند و در آن مدّت خیال میکردند که او زنده و آنها را نگاه میکند.
و گفتهاند: در ایستاده مردن او و نیز سر پا بودنش غرضهایى بود:
۱- اتمام بناء مسجد.
۲- آدمیان بدانند که جنّ علم غیب ندارد و ایشان در این ادعایشان دروغگویند.
۳- اینکه دانسته شود هر کس اجلش رسید خواهد مرد و تأخیرى در اجل او نخواهد بود، زیرا حضرت سلیمان علیه السلام با همه جلالتش- مهلت داده نشد.
و روایت شده که خداوند او را از مرگش آگاه ساخت پس او غسل کرد و بر خود سدر و کافور زد و کفن پوشید و جنّیان مشغول کارشان بودند.
و ابو بصیر از حضرت امام محمد باقر علیه السلام روایت کرده که فرمودند سلیمان فرمان داد شیاطین براى او قبّه از بلور و شیشه ساختند پس در همان میان که در قبّه بر عصایش تکیه داده بود و به جنّیان نگاه میکرد که چطور کار میکنند و آنها او را میدیدند و دست رسى باو نداشتند ناگاه دید مردى در قبه نزد اوست، گفت تو کیستى؟ گفت، من کسى هستم که رشوه قبول نمیکنم و از هیچ سلطانى نمىترسم پس در همان حالى که بر عصایش تکیه داشت در قبه جانش را گرفت، پس یک سال تمام جنّیان براى او کار کردند تا خدا موریانه فرستاد و عصاى او را خورد و افتاد.
و در حدیث دیگر از حضرت صادق علیه السلام روایت شده که آصف برخیا اداره امور او را مینمود تا موریانه کار خود را کرد.
فَلَمَّا خَرَّ پس چون سلیمان مردهاش افتاد.
تَبَیَّنَتِ الْجِنُ یعنى ظاهر شد که جنّ، پس براى مردم روشن شد.
أَنْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ ما لَبِثُوا فِی الْعَذابِ الْمُهِینِ که اگر آنها غیب میدانستند در شکنجه و عذاب خوار کننده نمىماندند، یعنى در اعمال دشوار و سخت مکث نمىکردند، و البتّه آن را عذاب نامید براى سختى و دشوارى که در آن اعمال بوده نه آنکه آن عذاب معهود در ذهن باشد، پس آن، نیست مگر عبادتى براى او یا بمنزله چیزى که عوض بر آن میدهند، یعنى آنچه که کار میکردند در حالى که مسخّر سلیمان بودند و او مرده بود و ایشان گمان میکردند که او زنده است.
بعضى گفتهاند: یعنى روشن شد براى عوام و ضعفاء جنّ که رؤساء و بزرگان آنها غیب نمیدانند براى آنکه آنها خیال میکردند که آنان غیب مى دانند.
و بعضى گفتهاند: نیز یعنى براى آدمیان روشن شد که جنّ غیب نمیدانند زیرا ایشان آدمیان را ابهام میکردند که ما غیب میدانیم، و البتّه گفت تَبَیَّنَتِ الْجِنُ چنانچه کسى که با دیگرى مناظره و احتجاج مىکند و دلیل براى او اقامه مینماید میگوید آیا براى تو معلوم و روشن شد که تو بر باطلى، و بنا بر همین دلالت میکند قرائت کسى که” تبیّنت الانس” خوانده است، و بیان آن گذشت.
و اهل تاریخ گفتهاند: که عمر سلیمان علیه السلام ۵۳ سال بود چهل سال از آن مدّت سلطنتش بود، و روزى که بسلطنت رسید ۱۳ ساله بود و چهار سال از پادشاهیش گذشته بود که شروع به بناء بیت المقدس نمود، و خدا داناتر است.
و امّا دلیل در عمل جنّیان این اعمال بزرگى را که انسان از آن عاجز بود اینست که خداوند تعالى فزونى داد در بدنها و نیروى آنها را تغییر داد خلقت ایشان را از خلقت جنّیانى که براى لطافت و ظرافت بدنشان دیده نمیشوند بر روش معجزهاى که دلالت بر نبوّت سلیمان علیه السلام مینمود پس آنها بمنزله اسیرانى بودند در دست سلیمان و آنچه را که ایشان را تکلیف میکرد از اعمال آماده میکردند پس بعد از آنکه سلیمان از دنیا رفت خداوند خلقت و اجسام آنها را هم چنان که قبلا بودند قرار داد، پس در این زمان چیزى از آن کارها برایشان مهیّا نیست.
[سوره سبإ (۳۴): آیات ۱۵ تا ۱۹]
لَقَدْ کانَ لِسَبَإٍ فِی مَسْکَنِهِمْ آیَهٌ جَنَّتانِ عَنْ یَمِینٍ وَ شِمالٍ کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ وَ اشْکُرُوا لَهُ بَلْدَهٌ طَیِّبَهٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ (۱۵) فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَیْهِمْ جَنَّتَیْنِ ذَواتَیْ أُکُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَیْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِیلٍ (۱۶) ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِما کَفَرُوا وَ هَلْ نُجازِی إِلاَّ الْکَفُورَ (۱۷) وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْقُرَى الَّتِی بارَکْنا فِیها قُرىً ظاهِرَهً وَ قَدَّرْنا فِیهَا السَّیْرَ سِیرُوا فِیها لَیالِیَ وَ أَیَّاماً آمِنِینَ (۱۸) فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَیْنَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ وَ مَزَّقْناهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ (۱۹)
ترجمه:
۱۵- حقّا قبیله سبأ را در دیارشان (در بلاد یمن) علامتى است، آن علامت دو بوستان از طرف راست و چپ (دیارشان) بود (پیامبرانشان گفتند) از روزى پروردگار خویش بخورید و سپاس گزارید، (این شهر) شهرى پاکیزه و پروردگارى آمرزنده است.
۱۶- پس ایشان از (مواعظ دلپذیر) روى بگردانیدند در نتیجه سیلى را از بندى محکم برایشان فرستادیم و عوض دو باغ ایشان دو بوستانشان دادیم که داراى میوههاى تلخ و شور بود و چیزى از درخت سدر که اندک بود.
۱۷- باین تبدیل ایشان را خبر دادیم براى اینکه ناسپاسى کردند آیا جز کفران و ناسپاس را کیفر میدهیم.
۱۸- و میان دههاى اهل سبا و میان شهرهایى که در آن برکت نهاده بودیم قریههایى پدیدار و متّصل به یکدیگر گردانیدیم و راه پیمودن را در دهات قرار دادیم (و بایشان گفتیم) در دهکدهها شبها و روزها بروید در حالى که امان یافتگانید.
۱۹- و گفتند پروردگارا میان منزلهاى سفر ما دورى افکن و به خود ستم کردند و قضایاى اهل سبا را موضوع داستانها قرار دادیم و ایشان را بمنتهاى پراکندگى پراکنده نمودیم جدّا در این قصه براى هر شکیبایى- سپاسگزار عبرتهایى است.
قرائت:
حمزه و حفص مسکنهم بفتح کاف و مفرد قرائت کرده و کسایى بکسر کاف خوانده و دیگران مساکنهم جمع قرائت کردند، اهل بصره اکل خمط مضاف بدون تنوین خوانده، و باقى از قرّاء بدون مضاف با تنوین خواندهاند، و اهل کوفه غیر ابو بکر و یعقوب و هل نجازى را با نون و کسره زاء و الا الکفور را با نصب خواندهاند، و کسایى لام هل را در نون نجازى ادغام کرده و غیر او ادغام نکرده و دیگران یجازى با یاء و فتحه زاء، و الکفور را با رفع خواندهاند و ابو عمرو و ابن کثیر و هشام بعدّ بین اسفارنا با تشدید بلفظ امر خواندهاند و یعقوب و سهل ربنا با ضم و باعدنا با الف و فتح با و عین و دال مخففه خواندهاند، و آن قرائت محمد بن على الباقر علیه السلام و ابن عباس است و باقى از قرّاء ربّنا را با نصب و باعد را با الف بنا بر دعاء خواندهاند. و در شواذ، قرائت ابن یعمر و محمد بن سمیفع ربّنا را با نصب و بعد بفتح با و دال و ضمه عین بین اسفارنا برفع خواندهاند.
دلیل:
ابو على گوید: کسى که مساکنهم قرائت کرده لفظ جمع آورده براى توافق با معنى براى آنکه براى هر ساکن مسکنى است، و کسى که مسکنهم خوانده پس تشبیه کرده که مسکن مصدر و مضاف آن حذف شده است، و تقدیرش فى مواضع سکناهم باشد، پس چون مسکن را مثل سکنى قرار داده و سکون مفرد است چنانچه مصدر مفرد است و این شبیهتر است از اینکه حمل کنى آن را بر مثل (کلوا فى بعض بطنکم) بخورید در بعضى شکمتان و بنا بر این است قول خداى تعالى فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ یعنى در موضع قعود آیا نمیبینى که براى هر یک از پرهیزگاران و متّقین محل نشستن است.
و در کاف فتحه است براى آنکه اسم مکان و مصدر از باب یفعل بر وزن مفعل است و البتّه کم میآید بر مثل این قاعده چنانچه مسجد آمده است و سیبویه آن را حمل کرده بر اسم بیت و همین طور است مطلع مگر آنکه ابو الحسن میگوید که مسکن را هر گاه کسره دادى لغت شایعى است و آن لغت روز مردم است، و یفتح لغت اهل حجاز است.
فامّا اضافه در اکل خمط ابو عبیده گوید خمط هر درخت تلخى است که داراى خار و تیغ باشد و خوردن میوهاى که از درخت مىچینند، پس بنا بر این تعبیر اضافه نیکوست و این آنکه خوردن هر گاه از درخت چیده شود پس میوه هر درخت از خود اوست و غیر اضافه بخوبى اضافه نیست براى آنکه خمط، البته اسم آن درخت است و صفت نیست، پس وقتى وصف نبود مجرور بر ما قبلش نمیشود چنانچه وصف جارى بر موصوف میشود و بدل گرفتن هم آسان نیست براى آنکه آن نیست، و بعض آنهم نیست بجهت آنکه چیدن از درخت است ولى درخت از چیدن نیست، پس جارى کردن آن بر او بر وجه عطف بیانست مثل آنکه بیان کرده که چیدن مال این درخت است و از آنست که ابو الحسن گوید: در کلام عرب بهتر اینست که اضافه میکنند هر چه از این قبیل باشد مانند دار آجرخانه آجرى و ثوب خز لباس خزى، گوید فاکل خمط قرائت بسیارى است و در عربیت خوب نیست.
و دلیل کسى که قرائت کرده و هل نجازى با نون قول خدا (جزیناهم) است و کسى که یجازى خوانده بنا بر مبنى بودن فعل است براى مفعول، پس بتحقیق که جزا دهنده خداى تعالى است و البته کفور مختص بجزاء شده براى آنکه مؤمن گاهى از گناهش صرف نظر میشود خداوند سبحان گوید وَ نَتَجاوَزُ عَنْ سَیِّئاتِهِمْ و صرف نظر میکنیم از گناهشان و فرمود إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ و البته حسنات و کارهاى شایسته گناهان را از بین میبرد، و کافر چنین نیست زیرا که او بهر عمل بدى که کرده مجازات و کیفر میشود و امّا ادغام کسایى لام را در نون جایز است سیبویه حکایت کرده و بیان بهتر است و امّا قول خدا (ربنا باعد بین اسفارنا) سیبویه گفته که فاعل و فعل بیک معنى میآید مثل قول ایشان ضاعف و ضعف و قارب و قرب و تمام دو لفظ بمعناى طلب و دعاء است.
ابن جنّى گوید: (بین) منصوب بنصب مفعول به یعنى بعد و باعد مسافه اسفارنا، دور شد و بعید گردید مسافت سفرهاى ما، و نصب (بین) بنا بر ظرف بودن نیست دلالت میکند تو را قرائت کسى که (بین اسفارنا) خوانده چنانچه مىگویى (بعد مدى اسفارنا) پس رفع آن دلیل اسم بودن (بین) است و بنا بر این قول شاعر
کانّ رماحهم اشطان بئر | بعید بین جالیها جرور |
مثل آنکه نیزههاى ایشان از بلندى ریسمان چاهیست که دور است میان دیوارهاى آن چاه عمیق یعنى دور است درازى یا مسافت دیوارهاى آن، شاهد در کلمه بین است که اسم است.
شرح لغات:
العرم: سدهایى که آب در آن جمع و از جریان محبوس میشود مفردش عرمه از عرامه الماء گرفته شده و آن رفتن آنست بتمام رفتن، اعشى گوید:
ففى ذاک للمؤسى اسوه | و مآرب ففى علیه العرم |
پس در این براى عبرت گیرنده تأسى و عبرتست که مآرب (نام شهریست در یمن) را سیل آمد و آن را ویران نمود.
رخام بنته له حمیر | اذا جاء ما و هم لم یرم |
سدّى که حمیر آن را از سنگ براى او بنا کرده بود وقتى سیل آنها آمد از جایش حرکت نکرد و آنجا را ویران نمود.
و گفتهاند عرم اسم بیابانى بود که سیلها از دشتهاى زیاد در آن جمع میشد، و بعضى گفتهاند، عرم در اینجا اسم موش صحرائیست که سوراخ کرد سدّ عرم و باغى که آن را خلد میگفتند.
و بعضى گفتهاند: عرم باران شدید و تند است.
اعراب:
آیه اسم (کان) است، جنتان مرفوع است بنا بر اینکه بدل از آیه است و ممکن است که خبر براى مبتداء محذوف باشد مثل اینکه گفته شد آیه چیست پس گفت آیه جنتان است، و عن یمین و شمال صفت براى جنتان است و بنا بر این وقف میشود، بر قول خدا آیه و شروع میشود بقول خداى سبحان- جَنَّتانِ کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ یعنى گفته میشود (کلوا من رزق ربکم منها) بخورید از روزى پروردگارتان از آن دو باغ، پس حذف شده عائد از صفت بموصوف چنانچه حذف شده از قول، بلده طیّبه تقدیرش، هذه بلده طیّبه و اللَّه ربّ غفور این شهر پاکیزه و خدا پروردگار آمرزنده است.
تفسیر:
سپس خبر داد خداى سبحان از قصه سبأ بچیزى که دلالت کند بر حسن عاقبت سپاسگزارى و بدى عاقبت کفران کننده و فرمود:
لَقَدْ کانَ لِسَبَإٍ هر آینه البتّه بود براى سبأ و او پدر عرب تمام یمن بود و البتّه قبیلهاى هم موسوم به سبأ میباشد و در حدیث از فروه بن مسیک روایت شده که گفت من پرسیدم از رسول خدا (ص) از سبأ که آیا او مردى و یا زنى بوده، پس فرمود او مردى از عرب بود که براى او ده فرزند بوجود آمد شش تن از آنها راستگرا شدند و چهار تن از آنها چپگرا گشتند امّا آنها که راستگرا شدند:
۱- ازد، ۲- کنده، ۳- مذحج ۴- اشعریها ۵- انمار ۶- حمیر مردى گفت از اصحاب پیامبر (ص) انمار کدام است فرمود آنهایى که از ایشان است خثعم و بجیله.
و امّا آنهایى که چپگرا گشتند: ۱- عامله ۲- خدام ۳- لخم ۴، غسان پس، مقصود در اینجا از سبأ قبیله است آنهایى که از اولاد سبا پسر یشجب پسر یعرب فرزند قحطان بودند.
فِی مَسْکَنِهِمْ یعنى در شهرشان (آیَهٌ) یعنى دلیلى بر یکتایى خدایى که عزیز است اسم او و کمال قدرت و نشانهاى بر فراوانى نعمت او سپس تفسیر کرد خداى سبحان آیه را و گفت: جَنَّتانِ عَنْ یَمِینٍ وَ شِمالٍ یعنى دو باغ از طرف راست کسى که میآید بآنجا و چپ آن شهر.
و بعضى گفتهاند: قصد نکرده دو باغ فقط را بلکه مقصودش اینست که شهر ایشان بر یک منوال بود، زیرا باغها از راست و چپشان متصل بود، بعضى بدیگرى و از وفور و زیادى نعمت و میوهجات اینسان بود که زنى زنبیلى بر سر میگذاشت و در سایه این باغها میرفت، پس زنبیلش پر از میوه میشد- بدون آنکه با دستش میوهاى بچیند.
ابن زید گوید: آیه مذکوره این بود که در آبادى آنها پشه و مگس و کیک و عقرب و مار وجود نداشت و اگر غریبى وارد شهرشان میشد و شپش، و ساس در لباسش بود میمرد.
و بعضى گفتهاند: که مقصود از آیه بیرون آمدن گلها و میوهها از درختها با رنگها و طعمهاى مختلف بود.
و بعضى گفتهاند: که آن آیه این بود که آنجا سیزده آبادى و روستا بود و در هر روستایى پیامبرى بود که مردم را بسوى خداى سبحان دعوت مى کرد و بایشان میگفتند.
کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ وَ اشْکُرُوا لَهُ یعنى بخورید از آنچه خدا بشما روزى نموده، در این بوستانها و شکر او را بجا آورید تا نعمتش را بر شما افزایش دهد و زیاد نماید و استغفار کنید از او تا شما را بیامرزد.
بَلْدَهٌ طَیِّبَهٌ این شهر پاکیزه و پر برکت خاکش شیرین از آن همه گونه گیاه و درخت بیرون میآید، زمین شوره و سخت نیست و در آن چیزى از حشرات موذیه و آزار کننده وجود ندارد.
و بعضى گفتهاند: که مقصود بآن صحّت هواء آن و شیرینى و گوارایى آب آن و سلامتى خاک آنست و اینکه در آن گرمى زیادى نیست که در تابستان اذیّت کند و زیاد سرد نیست که در زمستان ناراحت کند.
وَ رَبٌّ غَفُورٌ یعنى زیاد آمرزنده گناهان.
فَأَعْرَضُوا پس اعراض از حق کردند و شکر خداى سبحان را بجا نیاوردند و هر چه پیامبر ایشان آنها را بسوى خدا خواندند اقبال نکردند، و نپذیرفتند.
فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ وهب گوید: پس فرستادیم بر ایشان سیل عرم را و این چنان بود که آب از زمین سبا از بیابانهاى یمن میآمد و در اینجا دو کوه بود که آب باران و سیلها در میان آن دو کوه جمع میشد، پس آنها سدّ بستند در میان دو کوه و هر گاه نیاز بآب پیدا میکردند به اندازه نیازشان دریچه سد را باز میکردند و زراعات و باغهایشان را آب میدادند پس چون تکذیب کردند پیامبران را و فرمان خدا را ترک کردند خدا موش- صحرایى را فرستاد تا این سدّ را سوراخ کردند و آب سدّ مانند سیل یک بار، بر ایشان آمد و ایشان را غرق کرد و هلاک نمود.
و به تحقیق تفسیر عرم گذشت، ابن اعرابى (محى الدین) گوید:عرم سیل بنیان کنى است که قابل تحمّل و طاقت نیست.
وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَیْهِمْ و تعویض کردیم دو باغشان را که در آن انواع میوهجات و خیرات بود.
(جَنَّتَیْنِ) دو باغ دیگر نام آنها را هم باغ گذارد براى ترکیب و تنظیم کلام چنانچه فرمود، وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ و مکر نمودند و خدا هم مکر نمود و فَمَنِ اعْتَدى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ[۵] پس کسى که دشمنى و عداوت بر شما کند شما هم متقابلا بر او دشمنى نمائید.
ذَواتَیْ أُکُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ یعنى دو باغى که داراى خوراکى بودند و خمط اسم میوه هر درختى است و میوه خمط تلخ است.
ابن عباس گوید: خمط درخت اراک است و بعضى گفتهاند آن درخت خار است.
ابن عباس گوید: آن هر درختى است که تیغ داشته باشد و اثل درخت گز، یا درخت عرعر است.
قتاده گوید: آن یک نوع از چوب است، و نیز گفته شده: آن درخت موز است.
وَ شَیْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِیلٍ یعنى اثل و خمط آن بیشتر از سدر بود.
قتاده گوید: درختان ایشان از بهترین درختان بود، پس بجهت، بدى کردارشان از بدترین درختها شد.
(ذلِکَ) آنچه که ما با آنها کردیم. جَزَیْنهُمْ بِما کَفَرُوا پاداش دادیم ایشان را بکفران و ناسپاسى آنها.
وَ هَلْ نُجازِی و آیا پاداش میدهیم بچنین پاداشى.
إِلَّا الْکَفُورَ مگر ناسپاسان آنهایى که کفران کردند نعمت خدا را، و خوارج استدلال کردهاند باین آیه که فاعل گناهان کبیره کافر است و آن استدلال محکم و خوبى نیست از جهتى که خداوند سبحان فقط باین آیه بیان فرمود که باین نوع عذابى که بدبختى و فلاکت و فقر است مجازات نمیشود مگر کافر و ناسپاس و ممکن است فاسق عذاب شود بغیر این عذاب.
و بعضى گفتهاند: یعنى آیا مجازات میکنیم بتمام گناهانش مگر کافر را براى آنکه مؤمن قطعا بعضى از گناهانش بخشیده و از آن صرف نظر میشود (البتّه با توبه و ولایت خاندان رسالت (ع).
ابى مسلم گوید: مجازات از تجازى و تقاضى است، یعنى اقتضا نمیکند و بر نمیگردد از آنچه را که داده مگر کافر را و ایشان چون کفران نعمت کردند مقتضى شد که هر چه به ایشان داده پس بگیرد.
وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْقُرَى الَّتِی بارَکْنا فِیها قُرىً ظاهِرَهً یعنى از داستان آنها این بود که ما قرار دادیم میان آنها و میان دهستانهاى شام که برکت دادیم آن را بسبب آب و درخت روستاهایى که بهم متّصل بود و مرکز تجارت ایشان بود از یمن تا شام و آنها در رفت و آمدشان شب را در روستا و قریهاى استراحت میکردند و روز را در روستا دیگر تا از سفر برگردند و آنها هیچ نیاز به توشه راه از آب و خوراک نداشتند که با خود حمل کنند از شهر سبا تا شامات و معناى ظاهره این است یعنى روستاى دوّم از روستاى اوّل بسبب نزدیکى دیده میشد و همین طور تمام منازل.
وَ قَدَّرْنا فِیهَا السَّیْرَ یعنى ما قرار دادیم سیر و رفتن آنها را از قریه بقریه دیگر یک اندازه نصف روز و بایشان گفتیم:
سِیرُوا فِیها سیر کنید در این روستاها لَیالِیَ وَ أَیَّاماً یعنى هر طور که دلتان خواست شب مسافرت کنید یا روز (آمِنِینَ)بروید که در امان هستید اگر از گرسنگى و تشنگى و خستگى و از درندگان و هر چه مخوف و- ترسناک باشد، و در این اشاره است به تکامل نعمتها بر ایشان در سفر چنانچه در حضر و وطن هم همین طور بود، سپس خداوند سبحان خبر داد که ایشان کفران و ستم کردند، پس گفتند:
رَبَّنا باعِدْ بَیْنَ أَسْفارِنا یعنى خدایا قرار بده میان ما و شام و صحراها و کویرها تا آنکه ما سواره طى مراحل و قطع منازل کنیم و این همچنانست که بنى اسرائیل وقتى که از وفور نعمت خسته و ملول شدند گفتند بیرون آور براى ما از آنچه زمین میرویاند از باقلا و سیر و پیاز و عدس و … و بدل از مرغ بریان شده و کره وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ و ستم کردند بخودشان بجهت ارتکاب گناهان و کفران فَجَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ پس قرار دادیم داستان ایشان را براى کسانى که بعد از ایشان میآیند قصّه و حکایت که براى هم بگویند شرح حال آنها را و مثل بآنها بزنند پس بگویند و متفرّق شدند مردم سبا وقتى که پراکنده- شدند بزرگترین پراکندگىها و آوارگىها.
وَ مَزَّقْناهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ یعنى ایشان را آواره و دربدر کردیم در هر طرف از بلاد و شهرها بتمام پراکندگى.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ بدرستى که در این داستان دلالتها و نشانههایى است.
لِکُلِّ صَبَّارٍ براى هر صبر کنندهاى بر سختیها. (شَکُورٍ) سپاسگزار بر نعمتها.
و بعضى گفتهاند: براى هر صبر کنندهاى از گاهها و سپاسگزار نعمتها بسبب طاعات و عبادات.
حکایت
کلبى از ابى صالح روایت کرده که طریفه جادوگر خبر داد به عمرو بن عامرى که باو مزیلقاء فرزند ماء السماء میگفتند و او در کهانت و جادوگرى دیده بود که سد مآرب بزودى خراب میشود و اینکه سیل عرم میآید و هر دو بوستان و باغ آن را خراب و ویران میکند، پس عمرو بن عامر بن عامر اموالش را فروخت و با خاندان و خویشان حرکت کرد تا بمکه رسید و در آنجا و اطراف آن اقامت کردند، پس مبتلا به تب شدند و در شهرى بودند که نمیدانستند تب چیست، پس آن زن جادوگر را خواسته و باو از این بیمارى شکایت کردند، گفت آنچه شما مبتلا شدید منهم مبتلا شدهام و این موجب جدایى ما خواهد بود، گفتند پس بچه فرمان میدهى، گفت هر کس از شما که داراى همت بلند و شتر قوى و توشه فراوانى است خود را بقصر عمان که محکم است برساند.
و هر کس از شما که زرنگ و ناگزیر و اهل صبر است بر حوادث و ناگواریها روزگار پس بر اوست که بوادى اراک از بیابان مرو که خزاعه در آنجا هستند برود، آن گاه گفت هر کس که کوههاى سخت خواهد و در موقع گل و بارندگى میخواهد خوراکش در آن محل باشد بسوى یثرب که صاحب خرما و عسل و زمین اوس و خزرج است برود، سپس گفت هر کس از شما طالب مشروبات و پادشاهى و امارت و پوشیدن تاج و لباس حریر است بسوى بصرى و غویر که از بلاد شام است برود که در آنجا آل جفنه بن غسّان سکونت دارند.
بعد گفت: هر کس لباس نازک و اسبهاى آزاد شده و معدن روزى و خون ریخته شده مىخواهد به زمین عراق که آل جذیمه ابرش و آل محرق در حیره هستند سفر کند.
[سوره سبإ (۳۴): آیات ۲۰ تا ۲۵]
وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاَّ فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۲۰) وَ ما کانَ لَهُ عَلَیْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ یُؤْمِنُ بِالْآخِرَهِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِی شَکٍّ وَ رَبُّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ (۲۱) قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا یَمْلِکُونَ مِثْقالَ ذَرَّهٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ وَ ما لَهُمْ فِیهِما مِنْ شِرْکٍ وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِیرٍ (۲۲) وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَهُ عِنْدَهُ إِلاَّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ حَتَّى إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ قالُوا ما ذا قالَ رَبُّکُمْ قالُوا الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ (۲۳) قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَ إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلى هُدىً أَوْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۲۴)
قُلْ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنا وَ لا نُسْئَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ (۲۵)
ترجمه:
۲۰- و حقّا که ابلیس گمان خویش را درباره اهل سبا درست یافت پس شیطان را بجز گروهى از مؤمنان پیروى کردند.
۲۱- و شیطان را هیچ گونه استیلایى بر ایشان نبود تا کسى را که بسراى آخرت میگرود از کسى که او از آن سراى در گمانست جدا سازد و پروردگار تو بر همه چیزى نگهبانست.
۲۲- (اى پیامبر) بگو آنانى را که بجز خداى یکتا خدایانى گمان کرده اید بدانید، آن خدایان هموزن ذرّه در آسمانها مالک نیستند و نه در زمین خدایان را در آسمان و زمین هیچ شرکتى نیست و خداى یکتا را از خدایان باطل هیچ پشتیبانى نیست.
۲۳- شفاعت هیچکس نزد خدا سود ندهد مگر کسى که خدا او را براى شفاعت کردن دستور دهد تا آن دم که ترس را از دلهایشان بردارند گویند پروردگار شما چه گفت گویند سخن راست و درست گفت و او خداى برتر- و بزرگوارتر است.
۲۴- (اى پیامبر) بگو آنکه از آسمان و زمین شما را روزى میدهد کیست و خود بگو خدا و (دیگر بگو) که البته ما مؤمنان یا مشرکان براه راستیم یا در گمراهى آشکارا.
۲۵- بگو شما را از گناهانى که ما کردهایم نمیپرسند و ما را از کارهایى که شما میکنید نمى پرسند.
قرائت:
اهل کوفه صدّق با تشدید دالّ قرائت کرده و باقى قراء بتخفیف دال خواندهاند.
و یعقوب و سهل، صدق با تشدید و نصب ابلیس و (ظنّه) را با رفع خواندهاند.
ابو عمرو و اهل کوفه غیر عاصم و اعشى و برجمى اذن بضم همزه خوانده و دیگران بفتح آن خواندهاند، ابن عامر و یعقوب فزّع با فتح فا و زاء خوانده و باقى با ضمّ فاء و کسره زاء (فزّع) قرائت کرده اند و در شواذّ قرائت حسن بخلاف قتاده فزّع بفتح فاء و زاء و عین و، تشدید است، و از حسن نیز فزّع بضم فاء و کسر زاء و تشدید نقل شده، و از او و قتاده بضمّ فاء و کسره زاء و تخفیف فزع نقل شده است.
دلیل:
ابو على گوید: معناى تخفیف در صدق اینکه او گمانى که بایشان داشت از پیروى ایشان او را راست میدانست وقتى که فریبشان داد، و این مثل قول خدا فَبِما أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ است پس به آنچه مرا گول زدى من البته مینشینم در کمین ایشان در راه مستقیم تو، وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ[۲] و همه آنها را فریب میدهم، پس این گمان او بود براى اینکه این را از روى یقین نگفت پس (ظنه) بنا بر این منصوب بنصب مفعول به است و جایز است که آن منصوب شود بنصب ظرفیّت، یعنى (فى ظنّه) و گاهى گفته میشود اصاب الظن و اخطاء الظن گمانش درست بود، و گمانش اشتباه بود، شاعر گوید:
ان یک ظنّى صادقا و هو صادقى | بثمله یحسبهم بها محسبا و عرا |
اگر گمان من راست باشد و حال آنکه راست هم هست شمله” که زنى است” زندانى میکند ایشان را در زندانى سخت تا انتقام قاتل پدرش را بگیرد.
شاهد در متعدى شدن صادقى است که اضافه شد به مفعول که یاء متکلّم است.
و کسى که با تشدید صدّق خوانده ظنّ را نصب داده بنا بر آنکه مفعول به باشد، و کسى که صدق علیهم ابلیس بنصب و ظنّه را برفع خوانده، پس معنایش این است، که ابلیس چیزى را در خاطرش زینت داد، پس راست پنداشت گمانش را.
و کسى که الّا لمن اذن له، خوانده، پس معنایش اینست براى کسى که خدا باو رخصت شفاعت داده و کسى که اذن مبنى للمفعول و مجهول خوانده پس او نیز این معنا را اراده کرده است، چنانچه در قول خدا (حتى اذا فزع عن قلوبهم) و فزع و هل نجازى الّا الکفور، و هل یجازى الّا الکفور بیک معناست اگرچه در الفاظ مختلف هستند.
شرح لغات:
میگویند صدقت زیدا و صدّقته، راست پنداشتى زید را و تصدیق کردى او را و کذّبته و کذبت، دروغ پنداشتى او را و وى را تکذیب کردى.
و براى اعشى انشاد کردهاند:” و صدقته و کذبته، و المرء ینفعه کذابه” و راست پنداشتم او را و تکذیب کردم وى را و آدمى را دروغگویانش سود مى دهند.
ابو عبیده گوید: فزع عن قلوبهم یعنى، نفس عنها، برطرف شد از- دلهایشان، میگویند فزع و فزع هر گاه فزع از او زایل شود و برطرف گردد.
اعراب:
لنعلم: زجاج گوید: معنایش اینست ما امتحناهم فى ابلیس الّا لنعلم ذلک- علم، امتحان نکردیم ایشان را در ابلیس مگر آنکه بدانیم این دانستن را وقوع آن را از ایشان، و اوست آنکه ایشان را پاداش میدهد بر آن.
لا یَمْلِکُونَ بهتر اینست که جمله مستأنفه باشد و جایز است که حال هم باشد و قول او وَ إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلى هُدىً أَوْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ، تقدیرش اینست، و انّا لعلى هدى او فى ضلال مبین و انّکم لعلى هدى او فى ضلال مبین است.
تفسیر:
سپس خداوند سبحان فرمود:
وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ و هر آینه بتحقیق که ابلیس گمان خود را درباره ایشان راست پنداشت ضمیر در علیهم باهل سبا برمیگردد.
مجاهد گوید: ضمیر آن بهمه مردم برمیگردد مگر آنکه خدا را اطاعت کرده و معنایش اینست که ابلیس میگفت هر آینه من آنها را گول زده و گمراه میکنم و این از روى علم و تحقیق نبود، فقط از روى گمان بود پس چون او را اهل شرک و باطل پیروى کردند گمانش را راست و محقق مىپنداشت.
فَاتَّبَعُوهُ پس پیروى کردند او را در آنچه ایشان را فرا خواند.
إِلَّا فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ابن عباس گوید: مگر گروهى از مؤمنین، من در اینجا بیانیّه است، یعنى مؤمنین، یعنى دانستند ایشان قباحت و زشتى پیروى شیطان را، پس او را پیروى نکردند. و پیروى امر خداى تعالى نمودند.
وَ ما کانَ لَهُ عَلَیْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ یعنى براى شیطان برایشان استیلاء و ولایتى نبود که مجبور کند ایشان را بر گمراهى فقط براى او امکان وسوسه بود چنانچه خدا از قول او حکایت کرده، وَ ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلَّا أَنْ، دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی نیست براى من تسلّطى بر شما جز اینکه من شما را دعوت کردم شما هم اجابت کردید.
إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ یُؤْمِنُ بِالْآخِرَهِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِی شَکٍ یعنى ما او را متمکّن از فریب دادن ایشان و وسوسهشان قرار ندادیم مگر تمیز دهیم بین کسى که از او میپذیرد و بین آن کسى که نمىپذیرد اغواء او را پس پیروان او را عذاب کنیم و مخالفین او را ثواب پس از تمیز و تشخیص بین دو گروه تعبیر بعلم نمود إِلَّا لِنَعْلَمَ و این تمیز و تشخیص تازهاى میباشد براى آنکه نمیباشد مگر بعد از وقوع آنچه مستحق آنند، و امّا علم پس بخلاف این است، زیرا خداى سبحان عالم باحوال ایشان و افعال ایشان از روز ازل بوده و براى همیشه میباشد.
و بعضى گفتهاند: یعنى تا آنکه بداند طاعات موجودشان یا گناهان ایشان را اگر عصیان کنند، پس پاداش دهد ایشان را بحسب آن گناهان زیرا که خداى سبحان هیچکس را مجازات نمیکند بنا بر آنچه از حال او میداند مگر بعد از آنکه این گناه از او واقع شد.
و بعضى گفتهاند: یعنى تا معامله کند با او معامله کسى که گویا نمىداند و فقط عمل میکند تا بداند کسى را که آخرت را تصدیق نموده و اعتراف به آن دارد از کسى که در ریب و شک در آن میباشد.
وَ رَبُّکَ پروردگار تو اى محمد. عَلى کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ یعنى عالمى که فوت نمیشود او را علم چیزى از احوال ایشان، سپس خداوند سبحان گفت (قُلِ) بگو اى محمد باین گروه مشرکین.
ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ بخوانید آنهایى را که خدایان میپنداشتید از غیر خدا که ایشان خدایانند و اینکه آنها شریکان خداى تعالى و شفیعان شمایند و آنها استحقاق خدایى دارند، آیا آنچه شما از آنها مى خواهید براى شما استجابت میکنند، و این یک قسم توبیخ و سرزنش است نه امر تا آنکه بدانند که بتهاى ایشان سود و زیانى برایشان ندارند.
لا یَمْلِکُونَ مِثْقالَ ذَرَّهٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ یعنى مالک وزن ذرّهاى از خیر و شرّ و سود و زیان نیستند.
وَ ما لَهُمْ فِیهِما و نیست براى آنها در آفریدن آسمان و زمین.
(مِنْ شِرْکٍ) شرکتى و نصیبى.
وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِیرٍ یعنى نیست براى خداى سبحان از ایشان کمکى بر خلق آسمان و زمین و نه بر چیزى از چیزها.
وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَهُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ یعنى بتحقیق که شفاعت در نزد خداى تعالى سودى ندارد، مگر براى کسى که خدا از او راضى و او را پسندیده و باو رخصت در شفاعت دهد مانند فرشتگان و پیامبران و اولیاء خدا، و ممکنست که معنایش این باشد مگر براى کسى که خدا اجازه داده در اینکه براى او شفاعت کند، پس میباشد مانند قول خدا، وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى شفاعت نمیکنند مگر براى کسى که پسندیده باشد، و خداى سبحان این جمله را فرمود براى آنکه کفّار میگفتند، ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى ما آنها را نمىپرستیم مگر آنکه ما را بخدا نزدیک کنند نزدیک کردنى، و میگفتند، هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ اینها شفیعان مایند در نزد خدا، پس خداى تعالى حکم به بطلان اعتقاد آنها نمود.
حَتَّى إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ یعنى تا آنکه فزع از قلوبشان برداشته شود و اختلاف کردهاند در ضمیر در قول خدا (فى قلوبهم)، بعضى گفتهاند بمشرکین که ذکر ایشان در پیش گذشت برمیگردد، پس معنایش میباشد تا هر گاه فزع از دلهایشان بیرون رود وقت فزع تا آنکه بشنوند سخن فرشتگان را (قالُوا) یعنى فرشتگان بایشان گفتند.
ما ذا قالَ رَبُّکُمْ قالُوا یعنى پروردگار شما چه گفت، گفتند یعنى این گروه مشرکین بایشان جواب دادند (الْحَقَ) یعنى گفت حق.
ابن عباس و قتاده و ابن زید گفتند: پس اعتراف کردند که آنچه که پیامبران آوردهاند حق است، و گفتهاند که ضمیر بملائکه برمیگردد.
اختلاف مفسّرین در معناى ما ذا قالَ رَبُّکُمْ
مفسّرین بر معناى این آیه بر چند وجه اختلاف کرده اند.
۱- وقتى فرشتگان باعمال بندگان بالا روند و بر ایشان صداى بزرگى بود، پس فرشتگان خیال کردند که روز قیامت شده، پس بسجده افتاده و مى ترسیدند پس وقتى دانستند که روز قیامت نیست، قالُوا ما ذا قالَ رَبُّکُمْ قالُوا الْحَقَ، گفتند پروردگار شما چه گفت؟ گفتند حق فرمود.
۲- مقاتل و کلبى گویند چون بین حضرت عیسى علیه السلام و حضرت محمد (ص) (فترت) واقع شد و خدا حضرت محمد (ص) را مبعوث کرد و خداوند جبرئیل را باو وحى نمود، پس فرشتگان گمان کردند که جبرئیل نازل شده بچیزى از امر ساعت، پس براى این بیهوش شدند، پس جبرئیل بهر یک از آسمانها عبور میکرد و فزع را از ایشان برطرف مینمود، پس فرشتگان سر برداشته و بعضى از ایشان به برخى دیگر میگفت ما ذا قالَ رَبُّکُمْ قالُوا الْحَقَ یعنى وحى.
۳- ابن مسعود گوید: و جبائى هم قول او را اختیار کرده که خداى-تعالى وقتى به بعضى از فرشتگان وحى نمود آن ملائکه در موقع شنیدن وحى غشوهاى بر ایشان عارض شده و بیهوش شده و بحالت سجده افتادند براى بزرگى آیت حق، پس وقتى فزع، از دلهاى ایشان برطرف شد فرشتگان پرسیدند از این فرشتهاى که بر او وحى شده که چه گفت پروردگارت یا بعضى از دیگران میپرسند، پس میدانند که امر در غیر ایشانست.
وَ هُوَ الْعَلِیُ و اوست آقاى تواناى اطاعت شده، و بعضى گفتهاند که او در صفاتش بلند است.
(الْکَبِیرُ) بزرگ است در قدرت و تواناییش.
قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بگو کى شما را از آسمان و زمین روزى میدهد پس قطعا امکان ندارد براى آنها که بگویند خدایان و بتهایى که میپرستیم، ما را روزى میدهند، سپس در این موقع قُلِ اللَّهُ بگو اى محمد که خداست آنکه شما را روزى میدهد.
وَ إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلى هُدىً أَوْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ و بگو من یا شما هر آینه بر هدایت یا گمراهى روشنى هستیم، خدا این را بر وجه و طریق عدالت در احتجاج فرمود نه از راه شک و شبهه چنانچه گویندهاى بدیگرى میگوید یکى از ما دروغگوست، و اگر چه او عالم و داناى به دروغگوست، و بنا بر این، ابو الاسود دئلى اهل بیت رسالت (ع) را مدح نموده و میگوید:
یقول الارذلون بنى قشیر | طوال الدهر لا تنسى علیّا |
رذلها و اوباش بنو قشیر میگویند تو در طول روزگار و عمرت على علیه السلام را فراموش نمیکنى.
بنو عمّ النّبی و اقربوه | احبّ الناس کلّهم الینا |
پسر عموى پیامبر (ص) و نزدیکترین به آن حضرت، محبوبترین تمام مردمند بسوى ما.
فان یک حبّهم رشدا اصبه | و لست بمخطئ ان کان غیّا |
پس اگر محبت و دوستى ایشان صلاح باشد که من بآن رسیدهام و اگر هم گمراهى باشد من اشتباهى نکردهام شاهد در بیت سوّم است که ابو الاسود میگوید اگر محبّت خاندان رسالت مخصوصا على (ع) واجب و صلاح باشد که من بآن رسیدهام و اگر هم نباشد ضررى نکردهام، و این بیت را که گفته از روى شک و تردید در محبت ایشان نگفته و قطعا یقین داشت که محبّت- ایشان را صلاح و هدایت است.
بعضى گفتهاند: که خدا جمع بین دو خبر کرده، و تشخیص و تمیز آن را بدانایان تفویض فرمود، پس مثل آنکه گوید: انا على هدى و انتم على ضلال من بر هدایت و شما بر مسیر گمراهى هستید.
مثل قول امراء القیس:
کانّ قلوب الطیر رطبا و یابسا | لدى وکرها العنّاب و الحشف البالى |
مثل آنکه دلهاى پرندگان تر و یا خشک است و در آشیانه و لانه آنها عنّاب و خرماى خشک است، شاهد این بیت رطبا و یابسا است یعنى تر و یا خشک،، است، بالآخره یکى از آن دو است.
پس جمع کرد بین قلوب و دلهاى تازه تر و دلهاى خشک و جمع کرد میان عنّاب که براى حرارت بدن نافع است و میان خرماى خشک که دواى- رطوبت است.
و بعضى گفتهاند: که آن را بر وجه و طریق عطوفت و مهربانى و مدارا گفته تا آنکه سخن حق را بشنوند، و این از بهترین چیزیست که محق خودش را به هدایت و دشمنش را بگمراهى نسبت میدهد، براى اینکه آن سخن کسیست که دشمنش را صریحا بگمراهى معرّفى نمیکند بلکه نسبت گمراهى را به بهترین صورتى نسبت باو میدهد و او را تحریک به تأمّل و دقّت میکند و دقت و تأمل هم موجب نمیشود مگر بعد از شک و تردید.
(قُلْ) بگو اى محمد هر گاه تسلیم دلیل و حجّت نشدند (لا تُسْئَلُونَ) سؤال نمیشوید اى کفّار. (عَمَّا أَجْرَمْنا) از آنچه که ما مرتکب شدیم از گناهان (وَ لا نُسْئَلُ) و ما هم پرسیده نمیشویم (عَمَّا تَعْمَلُونَ) از آنچه شما عمل کرده و میکنید بلکه هر انسانى سؤال میشود از آنچه که میکند و مجازات میشود بر فعلش نه کارهاى دیگرى و در این آیه دلالت است بر اینکه جایز نیست احدى را بگناه غیر او مؤاخذه کنند.
[سوره سبإ (۳۴): آیات ۲۶ تا ۳۰]
قُلْ یَجْمَعُ بَیْنَنا رَبُّنا ثُمَّ یَفْتَحُ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ هُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِیمُ (۲۶) قُلْ أَرُونِیَ الَّذِینَ أَلْحَقْتُمْ بِهِ شُرَکاءَ کَلاَّ بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۲۷) وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ کَافَّهً لِلنَّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۲۸) وَ یَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۲۹) قُلْ لَکُمْ مِیعادُ یَوْمٍ لا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ ساعَهً وَ لا تَسْتَقْدِمُونَ (۳۰)
ترجمه:
۲۶- بگو پروردگار ما میان ما جمع میکند سپس براستى و درستى میان ما حکم مینماید و او حاکمى داناست.
۲۷- بگو آنان را که انبازان و شریکان بخدا بر بستهاید بمن بنمایانید که نه چنانست بلکه او خداى عزتمندى درست کردار است.
۲۸- و ما تو را اى پیامبر جز براى همه مردم نفرستادهایم در حالى که مژده دهنده، و بیم کنندهاى و لکن بیشتر مردم (فضیلت) ترا نمیدانند.
۲۹- و میگویند این وعده قیامت چه هنگام است اگر شما راستگو هستید
۳۰- بگو شما را وعدهگاه روزیست که ساعتى از آن باز پس نروید و از آن پیشى نیز نگیرید.
اعراب:
الَّذِینَ أَلْحَقْتُمْ بِهِ عود کننده از صله بموصول حذف شده و تقدیرش الحقتموهم به است و شرکاء حال است، از (هم) حذف شده و کافه حال است از کاف در ارسلناک، یعنى ما فرستادیم ترا مگر آنکه براى همه مردم کافى باشى، و ایشان را از غیر خدا منع نمایى، و گفته شده در کلام تقدیم و تأخیر است یعنى و ما تو را نفرستادیم مگر براى همه مردم، و کافه اصلش کافیه مثل عافیه و عاقبه و هر چه شبیه آنست، (بشیرا) حال بعد از حال و (نذیرا) عطف بر آنست.
تفسیر:
سپس خداوند سبحان امر کرد که محاکمه ایشان را با خدا واگذار کنند براى اعراض کردن و دورى کردنشان از دلیل و راهنما و گفت.
(قُلْ) بگو اى محمد. یَجْمَعُ بَیْنَنا رَبُّنا جمع میکند بین ما پروردگار ما در روز قیامت.
ثُمَّ یَفْتَحُ بَیْنَنا سپس حکم میکند میان ما. بِالْحَقِّ وَ هُوَ الْفَتَّاحُ بحق و او حاکم (الْعَلِیمُ) داناى بحکم است چیزى از حکم بر او مخفى و مستور نیست.
(قُلْ) بگو اى محمد أَرُونِیَ الَّذِینَ أَلْحَقْتُمْ بِهِ شُرَکاءَ نشان بدهید بمن آنانى را که بنام شریکان بخدا بستهاید، خداى سبحان این را یاد کرد بر وجه تعظیم و شگفتآمیز، یعنى بمن نشان بدهید کسانى را که خیال میکردید که آنها شریکان خدایند و میپرستید آنها را با خدا و این مثل- سرزنش و توبیخ ایشانست، در آنچه که معتقد بودند از شریک قرار دادن با خدا چنانچه گویندهاى میگوید بکسى که عملى را فاسد و ناقص انجام داده کارت را بمن نشان بده و این توبیخ اوست براى آنچه که عمل و کارش را فاسد کرده است، زیرا که آنها بزودى رسوا و مفتضح میشوند براى فساد عملشان وقتى اشاره به بتها کردند، آن گاه خداى سبحان فرمود:
(کَلَّا) نه چنانست یعنى چنین نیست که خیال کردهاند، و بعضى گفته اند یعنى برمیگردند از این گفتار و از خطا و گمراهى متنبّه و بیدار میشوند بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِیزُ بلکه او خداى تواناى چنانیست که مغلوب نمیشود (الْحَکِیمُ) داناى در تمام افعالش میباشد، پس چگونه براى او شریک است، سپس بیان کرد پیغمبرى پیامبرش را و فرمود:
وَ ما أَرْسَلْناکَ اى محمد ما تو را نفرستادیم برسالتى که آن را حمل نمودى.
إِلَّا کَافَّهً لِلنَّاسِ جبائى و غیر او گفتهاند: مگر براى عامّه مردم عرب و عجم و سایر امتها.
و تأیید میکند این را حدیثى که از ابن عباس از پیامبر (ص) روایت شده که فرمود، پنج چیز بمن داده شده و آن را بعنوان فخریّه و مباهات نمیگویم ۱- من مبعوث شدم براى سرخ و سیاه (همه اقشار مردم دنیا).
۲- زمین براى من قرار داده شده طهور و مسجد، و طهارت (تیمّم) و سجدهگاه که بر آن سجده کنم.
۳- غنایم جنگى و غیره براى من حلال شده که براى هیچکس از پیامبران قبل از من حلال نشده بود.
۴- من یارى شده برعیم و آن در جلوى من مسیر یک ماه میرود.
۵- و بمن مقام شفاعت داده شده و آن را ذخیره کردم براى امّتم در روز قیامت.
و بعضى گفتهاند: یعنى جمع کننده مردم بترسانیدن و فرا خواندن.
ابى مسلم گوید: کافه للناس، یعنى مانع ایشان شود از آنچه را که ایشان بر آنند از کفر و گناهان بسبب امر و نهى و وعده دادن و ترسانیدن، و هاء در کافه براى مبالغه است.
(بَشِیراً) بشارت دهنده ایشان به بهشت (وَ نَذِیراً) و ترساننده آنها بآتش وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ و لکن بیشتر مردم نمیدانند پیامبرى تو را براى اعراض کردنشان از تأمل در معجزه تو.
و بعضى گفتهاند: نمیدانند چیست براى ایشان در آخرت در پیروى تو از ثواب و نعمتها و چیست بر ایشان در مخالفت تو از عذاب دردناک سپس خداى سبحان حکایت از کفّار کرده و فرمود:
وَ یَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ و میگویند، چه وقت است روزى که ما را به آن وعده دادهاى.
إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ اگر راست گویانید در آنچه که مىگویید آن را اى گروه مؤمنین، سپس خداى سبحان امر فرمود پیامبرش را به پاسخ دادن به ایشان و فرمود:
(قُلْ) بگو اى محمد لَکُمْ مِیعادُ یَوْمٍ براى شما میقات و وعدهگاه روزیست که نازل میشود بشما بآن وعده داده شدید و آن روز قیامت است.
ابى مسلم گوید: روز وفات و قبض روح ایشانست.
لا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ ساعَهً وَ لا تَسْتَقْدِمُونَ یعنى از آن روز نه تأخیر میافتد و نه مقدم و پیشى میگیرد به اینکه در اجلهاى شما زیاد کند یا از آن کم نماید
[سوره سبإ (۳۴): آیات ۳۱ تا ۳۵]
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ نُؤْمِنَ بِهذَا الْقُرْآنِ وَ لا بِالَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ یَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ الْقَوْلَ یَقُولُ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لَوْ لا أَنْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِینَ (۳۱) قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا أَ نَحْنُ صَدَدْناکُمْ عَنِ الْهُدى بَعْدَ إِذْ جاءَکُمْ بَلْ کُنْتُمْ مُجْرِمِینَ (۳۲) وَ قالَ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا بَلْ مَکْرُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَکْفُرَ بِاللَّهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً وَ أَسَرُّوا النَّدامَهَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ وَ جَعَلْنَا الْأَغْلالَ فِی أَعْناقِ الَّذِینَ کَفَرُوا هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاَّ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۳۳) وَ ما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَهٍ مِنْ نَذِیرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ (۳۴) وَ قالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ (۳۵)
ترجمه:
۳۱- و (از مشرکان عرب) آنان که کافر شدند گفتند هرگز باین قرآن و بآن چیزى که نزد محمد (ص) است ایمان نمیآوریم و اگر اى بیننده به بینى آن دم که ستمکاران نزد پروردگار خویش بازداشت شدگانند در حالى که برخى از ایشان سخن را بسوى برخى دیگر باز میگردانند آنان که ناتوان شمرده شدهاند به آنانکه سرکش بودند میگویند اگر شما نمیبودید البتّه ما گرویدگان مىبودیم.
۳۲- و آنان که گردنکشى کرده بودند بکسانى که ناتوان شمرده شده بودند گویند آیا ما شما را از قبول هدایت از پس زمانى که آن بسوى شما بیامد باز- داشتیم بلکه شما خودتان گنهکار بودید.
۳۳- و آنان که زبون و ضعیف و ناتوان بودند بآنان که برترى جسته بودند گویند بلکه نیرنگ شما در شب و روز هنگامى که ما را دستور میدادید که منکر وحدانیّت خدا بشویم و براى خداى یکتا همتایان فرا گیریم و آن هنگام که عذاب را مشاهده کنند پشیمانى اظهار کنند و در گردن آنان که نگرویدند غلهاى آتشین را بنهیم آیا کافران را جز بآنچه میکردهاند مجازات میکنند.
۳۴- و در هیچ دهى هیچ پیغمبر بیم کنندهاى را نفرستادیم جز آنکه جبّاران و توانگران متنعّم آن دهکده گفتند ما جداّ بآن کیشى که شما را بابلاغ آن فرستادهاند ناگرویدگان و کافر هستیم.
۳۵- و گفتند ما از نظر اموال و فرزندان (از شما) بیشتریم و ما را عذاب نخواهند کرد.
اعراب:
بَلْ مَکْرُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ در آن دو وجه گفتهاند:
۱- اینکه مکر مبتداء و خبرش محذوف باشد یعنى (مکرکم فى اللیل و النهار صددنا عن ذلک حین امرتمونا ان نکفر باللّه) مکر شما در شب و روز ما را بازداشت از این کار هنگامى که امر کردید ما را که کافر بخدا شویم.
۲- اینکه فاعل فعل محذوف باشد، تقدیرش، بل صددنا مکرکم فى اللیل و النهار، بلکه بازداشت ما را مکر شما در شب و روز، و عرب اضافه میکند احداث و افعال را بزمان بر سبیل و طریقت توسعه دادن و میگوید صیام النهار و قیام اللیل، و معنى اینست که روزه گرفتن در روز و برخاستن براى عبادت در شب، شاعر گوید:
لقد لمتنا یا ام غیلان فى السرى | و نمت و ما لیل المطى بنائم |
هر آینه البته ما را اى خار مغیلان در رفتن شب با نیش خود سرزنش کردى و خوابیدى و حال آنکه شب راه پیماینده خواب نیست.
شاهد در لیل المطى است که آن را بخواب توصیف کرده، پس شب را توصیف بخواب نمود و این بر طریق قول تقواست که مىگویى نهارک صائم و لیلک قائم، روز تو روزه دار و شب تو بیدار و ایستاده است.
تفسیر:
سپس خداوند سبحان حال ایشان را در قیامت بیان فرمود، پس حکایت کرد از ایشان و گفت:
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا و گفتند آنانى که کافر شدند و ایشان یهود بودند، و بعضى گفتهاند: ایشان مشرکین عرب بودند و این صحیحتر است لَنْ نُؤْمِنَ بِهذَا الْقُرْآنِ هرگز باین قرآن ایمان نمىآوریم، یعنى تصدیق نمیکنم که آن از خداى تعالى است و اقرار نمیکنم بچیزى که از امر آخرت در جلوى روى تو است.
و بعضى گفتهاند: اراده کردهاند تورات و انجیل را و این هنگامى بود که مؤمنین اهل کتاب گفتند که صفت محمد (ص) در کتاب ما هست و او پیامبر مبعوث است، مشرکین کافر بکتاب ایشان شده و گفتند.
وَ لَوْ تَرى و اگر به بینى اى محمد. إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ زمانى که ستمکاران را در نزد پروردگارشان نگه میدارند، یعنى در روز قیامت براى حساب محبوس هستند.
یَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ الْقَوْلَ یعنى رد میکند بعضى از ایشان بر برخى دیگر سخن را در جدال.
یَقُولُ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا میگویند کسانى که زبون و ناتوان شدند و ایشان پیروان بودند که کورکورانه پیروى میکردند.
لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا بکسانى که سرکش بودند و ایشان اشراف و رهبران بودند.
لَوْ لا أَنْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِینَ اگر شما نبودید ما توحید خدا را تصدیق میکردیم، یعنى شما ما را از ایمان منع کردید و بازداشتید، و مقصود این است اگر شما ما را بسوى کفر دعوت نکرده بودید ما ایمان میآوردیم بخدا در دنیا .. و حالا عذاب نمىشدیم.
قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا گفتند آن کسانى که سرکش بودند بکسانى که زبون و ناتوان بودند یعنى گفتند رهبران شرک و کفر به پیروانشان بر طریق انکار.
أَ نَحْنُ صَدَدْناکُمْ عَنِ الْهُدى بَعْدَ إِذْ جاءَکُمْ آیا ما شما را بازداشتیم از هدایت و ایمان بعد از آنکه آمد شما را یعنى ما مانع نشدیم از پذیرفتن هدایت و ارشاد.
بَلْ کُنْتُمْ مُجْرِمِینَ بلکه خود شما کافر بودید، یعنى بلکه شما خودتان کفر ورزیدید و ما تحمیل نکردیم کفر را بر شما قهرا و جبرا، پس هر یک از دو گروه گناه را بر گردن رفیقش خواهد گذاشت و او را متّهم خواهد نمود و هیچ کس گناه را نسبت بخداى تعالى نمیدهد.
وَ قالَ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا و گویند کسانى که زبون، و ناتوان شدند به آنانکه سرکش و طاغى شدند یعنى پیروان به رؤساء مستکبر خواهند گفت:
بَلْ مَکْرُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ بلکه مکر شب و روز یعنى اغواء و فریب کارى شما در شب و روز ما را از پذیرفتن ایمان و هدایت باز داشت.
إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَکْفُرَ بِاللَّهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً یعنى هنگامى که ما را فرمان دادید که وحدانیّت و یکتایى خدا را انکار کنیم و ما را فراخواندید که براى او شریکانى در عبادت قرار دهیم.
وَ أَسَرُّوا النَّدامَهَ دو وجه درباره این جمله ذکر شده:
۱- یعنى اظهار پشیمانى و ندامت کردند. ۲- یعنى ندامت و پشیمانى را مخفى داشتند، و در شعر امراء القیس اسرار تفسیر شده است:
تجاوزت حرّاسا الیها و مشعرا | علىّ حرا ما لو یسرّون مقبلى |
یعنى رفتم بخانه معشوقه ام و به وصل او رسیدم و گرچه در اطراف منزلش پاسبانها و پاسدارها بودند، شاهد این بیت یسرّون که بمعناى پنهان کردن آمده.
بنا بر دو وجه، پس هر کس وجه اوّل را قبول کرده گوید یعنى پیروى شدگان و رؤساء، اظهار ندامت و پشیمانى بر گمراه کردن مردم میکنند و ضعفا و پیروان هم اظهار ندامت بر گمراهى مینمایند.
و بعضى گفتهاند: یعنى اینکه بعضى بر برخى دیگر اقبال نموده و آنها را ملامت و سرزنش کرده و اظهار ندامت و پشیمانى میکنند، و هر کس وجه دوّم را اختیار کرده گوید: معنایش اینست، ندامت و پشیمانى را در خاطر خود از ترس رسوایى مخفى مینمایند.
و بعضى گفتهاند: یعنى رؤساء و رهبران ندامت را از پیروان خود مخفى مینمایند.
لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ یعنى هنگامى که نزول عذاب را بایشان دیدند.
وَ جَعَلْنَا الْأَغْلالَ فِی أَعْناقِ الَّذِینَ کَفَرُوا و قرار دادیم ما غلهاى آتشین را در گردن کسانى که کافر شدند.
ابن عباس گوید: آنها را در آتش مغلول میکنند.
هَلْ یُجْزَوْنَ إِلَّا ما کانُوا یَعْمَلُونَ آیا پاداش نمیشوند مگر آنچه را که عمل میکردند یعنى پاداش داده نمیشوند مگر باعمال چنانى که مرتکب شدند باندازه استحقاقشان.
وَ ما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَهٍ مِنْ نَذِیرٍ و ما در روستایى ترسانندهاى نفرستادیم یعنى پیامبرى که ترساند ایشان را از مخالفت خداى تعالى.
إِلَّا قالَ مُتْرَفُوها مگر آنکه ستمکاران و ثروتمندان متنعّم در آن گفتند
إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ بدرستى که ما بآنچه که شما بآن ارسال شدهاید کافر هستیم و در این آیه بیانیست براى پیامبر (ص) که اهل قریه او بر روش گذشتگان رفتهاند و اشاره به اینکه پیروان گذشته هم فقراء و مردم متوسّط بودند نه دولتمندان.
آن گاه خداوند سبحان علّت کفر آنها را بیان کرد به اینکه گفت:
وَ قالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً یعنى افتخار کردند باموالشان و اولادشان بگمان آنکه خداى تعالى مال و فرزند بآنها عطا کرده براى کرامت و بزرگوارى ایشان نزد خداست، پس گفتند چون ما روزى داده- شدهایم و شما محروم شدهاید، پس ما از شما برتر و بالاتر هستیم، نزد خداى تعالى، پس ما را براى کفرمان بشما عذاب نمیکنند و این قول خدا است از زبان ایشان:
وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ و ما عذاب نخواهیم شد، و ندانستند که اموال و اولاد عطاء و بخششى است از خداى تعالى و واجب است بر ایشان شکر و سپاس خدا و این براى اکرام برترى و بزرگوارى ایشان نیست.
[سوره سبإ (۳۴): آیات ۳۶ تا ۴۰]
قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۳۶) وَ ما أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِنْدَنا زُلْفى إِلاَّ مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِکَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ بِما عَمِلُوا وَ هُمْ فِی الْغُرُفاتِ آمِنُونَ (۳۷) وَ الَّذِینَ یَسْعَوْنَ فِی آیاتِنا مُعاجِزِینَ أُولئِکَ فِی الْعَذابِ مُحْضَرُونَ (۳۸) قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ لَهُ وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ (۳۹) وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً ثُمَّ یَقُولُ لِلْمَلائِکَهِ أَ هؤُلاءِ إِیَّاکُمْ کانُوا یَعْبُدُونَ (۴۰)
ترجمه:
۳۶- بگو (اى محمد) البته پروردگار من روزى را براى هر که خواهد گشاده میگرداند و تنگ میسازد و لکن بیشتر مردم (این نکته را) نمیدانند.
۳۷- و اموال شما و فرزندان شما بآن خصلتى نیست که شما را نزد ما نزدیک گرداند مگر کسى که ایمان آورده باشد و کردار شایسته کند، پس آن گروه بر ایشان پاداش دو چندانست به سبب اعمالى که کردهاند و ایشان در غرفههاى بهشت (از آفات) ایمنند.
۳۸- و آنان که در ابطال آیههاى ما میکوشند در حالى که گمان برندگانند که ما را عاجز توانند ساخت آن گروه در عذاب احضار شدگانند.
۳۹- (اى پیغمبر) بگو البته پروردگارم روزى را براى هر که خواهد گشاده میگرداند و براى او تنگ میسازد و هر چه که انفاق کنید پس او عوضش را باز دهد و او بهترین روزى دهندگانست.
۴۰- (بخاطر بیاور) روزى را که خدا مشرکان و معبودان از فرشتگان همگى را گرد آورد، سپس بفرشتگان گوید آیا این گروه را میپرستیدند.
قرائت:
حمزه تنها فى الغرفه خوانده و دیگران فى الغرفات جمع خواندهاند و یعقوب جزاء بنصب، الضعف را برفع قرائت کرده.
دلیل:
دلیل کسى که الغرفه مفرد خوانده قول خداى تعالى أُوْلئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَهَ بِما صَبَرُوا میباشد و در بهشت غرفات و غرف میباشد، جز اینکه عرب گاهى از جمع اکتفاء بمفرد میکند هر گاه اسم جنس باشد گفتند (اهلک- الناس الدینار و الدرهم) مردم را دینار و درهم نابود ساخت.
و کسى که (فاولئک لهم جزاء الضعف) خوانده پس تقدیرش، فاولئک لهم الضعف جزاء است، یعنى در حال مجازات پس آن مصدر است که در محلّ حال نهاده شده یعنى جزاء داده میشوند جزاء را و ممکن است که مفعول له باشد، و امّا اضافه جزاء بضعف در قرائت مشهور پس آن بنا بر اضافه بمفعول است.
اعراب:
زلفى در محل نصب است بنا بر مصدریت تقدیرش تقرّبکم قربه یا تقریبا است و قول او الّا من آمن موصول و صله در محل نصب است بنا بر بدلیّت از کاف و میم در تقرّبکم، ممکن است که منصوب باشد بنا بر استثناء.
تفسیر:
چون خداوند سبحان حکایت کرد از کفّارى که گفتند ما عذاب نخواهیم شد براى آنکه خداوند تعالى ما را در دنیا بینیاز و توانگر نمود، پس در آخرت هم ما را عذاب نمیکند خدا براى رد کردن گفته آنها فرمود:
(قُلْ) اى پیامبر بگو إِنَّ رَبِّی البتّه پرودگار من که مرا آفرید.
یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ گشاده میگرداند روزى را براى هر کس که خواهد بنا بر آنچه که میتواند از مصلحت او و غیر او.
(وَ یَقْدِرُ) و تنگ میسازد نیز بر حسب مصلحت، پس بسط و توسعه روزى آن فزونى در روزیست بنا بر قدر کفایت و قدر تنگ میسازد بر او از قدر کفایت.
وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ و لکن بیشتر مردم نمیدانند و این براى جهل ایشانست بخدا و حکمت او، پس گمان میکنند که زیادى مال انسان دلالت میکند بر بزرگوارى او نزد خداى تعالى، سپس تصریح کرد باین معنى و گفت: وَ ما أَمْوالُکُمْ یعنى اموالى که خدا بشما عطا کرده.
وَ لا أَوْلادُکُمْ و نه فرزندانتان که نصیب شما شده.
بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِنْدَنا زُلْفى بآن خصلت و پایهاى نیست که شما را نزد ما نزدیک گرداند.
مجاهد گوید: زلفى یعنى نزدیک، اخفش گوید: اراده کرده بالتى- تقرّبکم عند اللَّه تقریبا، بآن پایهاى که شما را نزدیک کند نزد خدا نزدیک کردنى.
پس زلفى اسم مصدر است، و فراء گوید: التی ممکنست که بر اموال و اولاد واقع شود، و خبر بلفظ مفرد آمده و اگر چه داخل شود در او دیگرى.
إِلَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً مگر آنکه ایمان آورد و کار شایسته نمود، یعنى لکن کسى که ایمان بخدا آورد، و او را شناخت و پیامبرش را تصدیق و اطاعت کرد او را در آنچه امر نمود وى را و قبول نهى نمود از او در آنچه که او را نهى فرمود.
فَأُولئِکَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ بِما عَمِلُوا پس آن گروه هستند که برایشان دو چندان ثواب است بآنچه عمل کردند، یعنى خدا حسنات ایشان را دو برابر نماید، پس بیک حسنه ده برابر و زیادتر میدهد و ضعف اسم جنس است، دلالت بر زیاد و اندک میکند، و ممکنست که اموال و اولاد نزدیک به خدا شوند نزدیک شدنى به اینکه مؤمن کسب مال کند براى آنکه بآن استعانت جوید بر قیام بحق تکلیف و تولید مثل و فرزند کند براى همین منظور” پس” آن دو او را بخدا نزدیک کنند نزدیک شدنى، پس بنا بر این استثناء میباشد استثناء متصل و بمعناى لکن نمیباشد.
و ابى مسلم گوید: که جزاء ضعف پاداش اینست که در آخرت بایشان عطا کند مثل آنچه که در دنیا براى ایشان بود از نعمت و ضعف بمعناى مثل و مانند است.
وَ هُمْ فِی الْغُرُفاتِ یعنى ایشان در غرفههاى بهشتى و آن اطاقهایى است بالاى بناها.
(آمِنُونَ) در آنجا نمیترسند از چیزى از آنچه ترسیده میشود از مثل آن در دار دنیا از مرگ و دگرگونى و بلاها و غصّهها.
وَ الَّذِینَ یَسْعَوْنَ فِی آیاتِنا یعنى آنهایى که کوشش میکنند در ابطال آیات ما و تکذیب آن.
(مُعاجِزِینَ) عاجز میدانند پیامبران ما را و مانع میشوند دیگران را از کارهاى خیر.
أُولئِکَ فِی الْعَذابِ مُحْضَرُونَ قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ لَهُ تفسیرش گذشت، و البته خداى سبحان آن را تکرار کرده براى اختلاف فائده.
اوّل توبیخ و سرزنش است کفّار را و ایشان مورد خطاب هستند، دوّم موعظه و انذار است براى مؤمنین، پس مثل آنکه گوید توانگر ساختن کفّار و اعطاء کردن بایشان دلالتى بر کرامت و بزرگوارى و سعادت ایشان ندارد بلکه این زیاد میکند عقوبت و عذاب ایشان را، و توانگرى مؤمنین است که زیادى در سعادت ایشان باشد، به اینکه آن را در راه خدا انفاق کنند، و بر این دلالت میکند قول خدا.
وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ و آنچه که دادید از مالتان یعنى و آنچه اخراج کردید از اموالتان در راه خیر، پس خداى سبحان بشما عوض آن را میدهد امّا در دنیا بزیادتى نعمت و یا در آخرت بثواب بهشت گفته میشود خدا عوض داد براى او و بر او هر گاه تبدیل کند براى آنچه که از دست او رفته.
وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ و اوست بهترین روزى دهندگان براى آنکه او منافع بندگانش را میدهد نه براى رفع زیان آنان و نه براى جلب منفعت از آنان براى محال بودن سودها و زیانها بر او،.
کلبى گوید: آنچه تصدّق دهید در راه خیر، پس خدا عوض او را دهد یا تعجیل کند در دنیا عطا نماید و یا ذخیره آخرت شما کند.
و ابو هریره از پیامبر (ص) روایت کرده و گوید: خداى تعالى عزّ و جل فرمود براى من انفاق کن، انفاق میکنم بر تو.
و انس بن مالک از پیامبر (ص) روایت کرده که فرمود، منادى حق در هر شب ندا کند بزائید براى مردن، و بسازید براى خراب شدن، و ندا میکند- ندا کنندهاى:
اللّهم هب للمنفق خلفا، بار خدایا ببخش بهر انفاق کننده عوض آن را.
و ندا میکند ندا کنندهاى:
اللّهم هب للممسک تلفا، بار خدایا بهر امساک کننده تلف را.
و ندا میکند ندا کنندهاى:
لیت الناس لم یخلقوا، اى کاش مردم خلق نشده بودند.
و ندا میکند ندا کنندهاى:
لیتهم اذ خلقوا فکروا فیما له خلقوا، اى کاش ایشان وقتى آفریده شدند فکر میکردند براى چه ایجاد شدند.
و جابر از پیغمبر (ص) روایت کرده که فرمود هر کار خوبى صدقه است و آنچه که مرد هیثیت و آبروى خود را بوسیله آن حفظ میکند صدقه است، و آنچه مؤمن از مخارج خود انفاق میکند، پس بر خداست که عوض آن را بعنوان ضمانت بدهد مگر آنچه در ساختمان یا معصیت صرف نماید.
و از ابى امامه روایت شده که گفت شما این آیه را تأویل میکنید در غیر- تأویلش، و ما انفقتم من شیء فهو یخلفه، من از رسول خدا (ص) شنیدم، و کر شوم اگر دروغ بگویم، میفرمود، بر شما باد که اسراف در مال و مخارج نکنید و بر شما باد بر اقتصاد و میانهروى کردن، پس هیچ قومى هرگز فقیر و بینوا- نشوند که اقتصاد نمودند.
سپس خداى سبحان فرمود: وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً روزى که تمام ایشان را محشور نمائیم، یعنى روز قیامت جمع میکند آنهایى را که براى غیر خدا عبادت کردند و معبودین از ملائکه را براى حساب.
ثُمَّ یَقُولُ لِلْمَلائِکَهِ أَ هؤُلاءِ سپس مىگوییم بفرشتگان آیا این گروه کفّار، إِیَّاکُمْ کانُوا یَعْبُدُونَ یعنى آنها بودند که شما را میپرستیدند و در عبادت شما را قصد میکردند، و این بر وجه اقرار گرفتن و استشهاد از ملائکه است بر عقاید و معتقدات کفّار تا فرشتگان از ایشان و عبادتشان تبرئه شوند چنانچه خداى سبحان بعیسى (ع) فرمود أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ آیا تو گفتى بمردم که تو را و مادرت را دو خدا بدانند از غیر خداى جهان.
ترتیب:
جهت اتصال و پیوست این آیه بما قبلش اینست که ایشان گفتند ما مال و اولادمان بیشتر است بیان فرمود که ادّعاء آنها مردود است و ایشان معذّب و محبوس خواهند بود در روز قیامت.
[سوره سبإ (۳۴): آیات ۴۱ تا ۴۵]
قالُوا سُبْحانَکَ أَنْتَ وَلِیُّنا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ کانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَکْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ (۴۱) فَالْیَوْمَ لا یَمْلِکُ بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا وَ نَقُولُ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ الَّتِی کُنْتُمْ بِها تُکَذِّبُونَ (۴۲) وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلاَّ رَجُلٌ یُرِیدُ أَنْ یَصُدَّکُمْ عَمَّا کانَ یَعْبُدُ آباؤُکُمْ وَ قالُوا ما هذا إِلاَّ إِفْکٌ مُفْتَرىً وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِینٌ (۴۳) وَ ما آتَیْناهُمْ مِنْ کُتُبٍ یَدْرُسُونَها وَ ما أَرْسَلْنا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِنْ نَذِیرٍ (۴۴) وَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُمْ فَکَذَّبُوا رُسُلِی فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ (۴۵)
ترجمه
۴۱- فرشتگان گویند تو منزّهى از آنکه ترا شریکى باشد دوست ما تویى نه آنان بلکه ایشان دیوان را میپرستیدند و بیشترشان بجنّیان گرویده بودند
42- پس برخى از شما براى بعضى دیگر سودى را مالک نمیگردد و نه زیانى را و آن روز بکسانى که ستم کردهاند گوئیم شکنجه آتشى را که همواره آن را دروغ میپنداشتید بچشید.
۴۳- و چون آیه هاى ما در حالى که دلالت آن روشن است براى کافران خواند شود گویند این محمد نیست جز مردى که میخواهد شما را از خدایانى که پدرانتان میپرستیدند باز دارد و گفتند این قرآن جز دروغى بر بافته و بخدا نسبت داده نیست و آنان که نگرویدهاند حق را آن دم که بسوى ایشان آمد گفتند این جز سحرى آشکار نیست.
۴۴- و کافران را هیچ کتابى ندادهایم که آن را بخوانند و پیش از تو بسوى ایشان هیچ ترسانندهاى نفرستادیم.
۴۵- و آنان که پیش از ایشان بودند تکذیب کردند و حال آنکه اهل مکّه بده یک آنچه که بآنان دادهایم نرسیدهاند، پس فرستادگان مرا دروغگو شمردند، پس انکار من چگونه بود.
اعراب:
(بیّنات) منصوب بر حالیت است (و آباؤکم) فاعل (یعبد) و اسم (کان) محذوف و آبائکم آن را تفسیر میکند، و تقدیرش” عما کان آباؤکم یعبدون” از آنچه را که پدرانشان میپرستیدند (یدرسونها) جایز است که در محلّ جرّ صفت” کتب” باشد و ممکن است که در محلّ نصب بر جاى جار و مجرور باشد، براى آنکه معنى چنین است،” و ما آتیناهم کتب مدروسه” و ما نفرستادیم ایشان را کتابهایى که درس گفته باشند” و کیف کان نکیر” کیف خبر کان و نکیر اسم آنست که مقدم بر” کان” شده و نکیر مصدر مانند غدیر است، در قول شاعر:
عذیر الحىّ من عدوان | کانوا حیه الارض. |
یعنى قبیله عذر میآوردند از دشمنان که ایشان مار زمین هستند.
تفسیر:
(قالُوا) یعنى فرشتگان گفتند: (سُبْحانَکَ) یعنى منزّه هستى تو از آنکه غیر تو را بپرستیم و با تو معبود دیگرى بگیریم. (أَنْتَ) تو اى خدا (وَلِیُّنا) ناصر ما و سزاوارتر بما هستى. (مِنْ دُونِهِمْ) یعنى از غیر این کفّار و غیر هیچکس و ما راضى بعبادت ایشان نبودیم با علم ما به اینکه تو پروردگار ما و ایشان هستى.
بَلْ کانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَ بلکه ایشان دیوان را میپرستیدند به پیروى کردن از آنها در آنچه ایشان را فرا خواندن به پرستش فرشتگان.
و بعضى گفته اند: مقصود از جنّ شیطان و بچه هاى او و اعوان او مى باشد.
أَکْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ بیشترشان بآنان ایمان دارند یعنى تصدیق میکنند شیطانها را و مطیع و پیرو آنهایند، سپس خداوند سبحان میفرماید:
(فَالْیَوْمَ) یعنى روز قیامت، لا یَمْلِکُ بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ مالک نیستند برخى از شما بعضى دیگر را مقصود پرستندگان و پرستیده شدگانند (عابدین و- معبودین) عبادت کنندگان و عبادت شدگان.
نَفْعاً وَ لا ضَرًّا یعنى سودى را بسبب شفاعت و زیانى را بسبب عذاب و شکنجه مالک نیستند.
وَ نَقُولُ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا و مىگوییم بکسانى که ستم کردند به اینکه غیر خدا را پرستیدند.
ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ الَّتِی کُنْتُمْ بِها تُکَذِّبُونَ بچشید عذاب و شکنجه آتشى را که آن را دروغ میپنداشتید و اعتراف بآن نمیکردید و آن را انکار مى نمودید، سپس خداوند سبحان برگشت بحکایت حال کفّار در دنیا و گفت:
إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا هر گاه براى ایشان آیات ما تلاوت میشد یعنى دلیلهاى ما خوانده میشد (بَیِّناتٍ) دلیلها و آیههاى روشن از قرآنى که نازل بر پیامبرمان نمودیم.
(قالُوا) گفتند در آن موقع ما هذا إِلَّا رَجُلٌ یُرِیدُ أَنْ یَصُدَّکُمْ نیست این پیغمبر (ص) مگر مردى که میخواهد شما را باز دارد، یعنى منع نماید شما را.
عَمَّا کانَ یَعْبُدُ آباؤُکُمْ از آنچه را که پدرانتان میپرستیدند، و چون دلیل محکومشان نمود برگشتند به تقلید پدرانشان وَ قالُوا ما هذا و گفتند این قرآن نیست، (إِلَّا إِفْکٌ) مگر دروغ (مُفْتَرىً) که آن را بسته و نسبت داده است.
قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلْحَقِ و گفتند آنهایى که کافر بحق یعنى قرآن شدند لَمَّا جاءَهُمْ إِنْ هذا وقتى قرآن بر ایشان آمد که این نیست (إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ) مگر جادویى و سحرى آشکار، آن گاه خداوند خبر داد که ایشان از روى برهان و دلیل نگفتهاند، پس فرمود:
وَ ما آتَیْناهُمْ مِنْ کُتُبٍ یَدْرُسُونَها یعنى ما هرگز براى مشرکین قریش کتابى ندادیم که آن را بخوانند پس بفهمند به سبب خواندن آن که آنچه تو آن را آوردهاى حق است و یا باطل، و فقط ایشان تو را از روى هواى نفس بدون هیچ دلیل و برهانى تکذیب میکنند.
وَ ما أَرْسَلْنا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِنْ نَذِیرٍ و ما نفرستادیم پیش از تو بسوى ایشان هیچ پیامبر و ترسانندهاى که امر کند ایشان را بتکذیب کردن تو و خبر دهد ایشان را به بطلان قول تو یعنى ایشان در تکذیب تو برنمیگردند مگر بجهل و نادانى و دشمنى و پیروى هوا و هوس خود، سپس آنها را خبر داد از بدى عاقبت کسانى که تکذیب پیامبران قبل از خود را نمودند براى ترسانیدن ایشان و گفت.
الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ و تکذیب کردند کسانى که قبل از ایشان بودند کسى را که بر ایشان مبعوث شده بود از پیامبران و آنچه را که از کتابهاى آسمانى که برایشان آورده بود.
وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُمْ ابن عباس و قتاده گویند: یعنى اى، محمد نرسید قوم تو را ده یک آنچه را که ما به پیشینیان داده بودیم از نیرو و فراوانى مال و طول عمر پس خدا هلاک کرد ایشان را.
فَکَذَّبُوا رُسُلِی فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ پس تکذیب کردند پیامبران مرا پس چگونه بود انکار من یعنى عقوبت من و تغییر دادن من حال ایشان را.
ابى مسلم گوید: یعنى نظر کن در آثار ایشان چگونه بود انکار من بر ایشان بهلاکت و نابودى، و مقصود اینست که ما چنانچه هلاک کردیم آنها را هنگامى که تکذیب پیامبران ما نمودند، پس این هم هر آینه باید به ترسند و حذر کنند که مانند آنچه را که بایشان از هلاکت و بدبختى رسید به آنها نرسد.
[سوره سبإ (۳۴): آیات ۴۶ تا ۵۰]
قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَهٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادى ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّهٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ نَذِیرٌ لَکُمْ بَیْنَ یَدَیْ عَذابٍ شَدِیدٍ (۴۶) قُلْ ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (۴۷) قُلْ إِنَّ رَبِّی یَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلاَّمُ الْغُیُوبِ (۴۸) قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ ما یُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما یُعِیدُ (۴۹) قُلْ إِنْ ضَلَلْتُ فَإِنَّما أَضِلُّ عَلى نَفْسِی وَ إِنِ اهْتَدَیْتُ فَبِما یُوحِی إِلَیَّ رَبِّی إِنَّهُ سَمِیعٌ قَرِیبٌ (۵۰)
ترجمه:
۴۶- بگو (اى پیامبر) فقط شما را بیک خصلت پند میدهم و آن خصلت اینست که براى خدا در حالى که دو تا دو تا یا یک یک باشید برخیزید سپس بیندیشید که صاحب شما را هیچگونه دیوانگى نیست و او شما را جز ترسانندهاى پیش از آمدن عذابى سخت نیست.
۴۷- و نیز بگو مردى که از شما سؤال میکنیم پس آن از آن شما باشد مزد من جز بعهده خدا نیست و او بهمه چیز گواهست.
۴۸- و نیز بگو البته پروردگار من حق را القا میکند (آن پروردگار) داناى همه پوشیده هاست.
۴۹- و نیز بگو حق آمد و باطل رو نمیکند و باز نمیگردد.
۵۰- و نیز بگو اگر گمراه شدم فقط بر زیان نفس خویش گمراه میشوم و اگر هدایت یافتم پس آن بسبب آن چیزیست که پروردگارم بمن وحى کرده است که او شنواى نزدیک است.
اعراب:
أَنْ تَقُومُوا در محلّ جرّ است بنا بر بدلیّت از (واحده) و جایز است که در محل نصب باشد بحذف حرف جرّ و وصل کردن فعل را باو و تقدیر آن (اعظمکم بطاعه اللَّه لان تقوموا) (و اعظکم بان تقوموا) پند میدهم شما را بطاعت خدا که قیام کنید یا پند میدهم شما را به اینکه قیام نمائید.
(مَثْنى وَ فُرادى) منصوب است بنا بر حالیت، (ما سَأَلْتُکُمْ) ما شرطیه و آن در محل نصب است بآنکه مفعول دوّم براى سألت باشد، و جایز است که موصوله هم باشد به اینکه تقدیرش، ما سألتکموه باشد پس با صلهاش در محل رفع خواهد بود بسبب مبتداء بودن، (عَلَّامُ الْغُیُوبِ) ممکن است بدل از ضمیر مخفى در یقذف باشد و جایز است که خبر مبتداء محذوف- باشد یعنى (و هو علام الغیوب) و اگر منصوب شود بنا بر اینکه صفت” لربّى” باشد هر آینه جایز است لکن رفع بهتر است براى آنکه بعد از تمام شدن کلام آمده.
تفسیر:
سپس خداوند سبحان پیامبرش را خطاب فرمود و گفت:
(قُلْ) بگو اى محمد بایشان، إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَهٍ یعنى امر مىکنم شما را و سفارش مینمایم شما را بیک خصلت.
بعضى گویند: بیک کلمه و آن کلمه توحید است، مجاهد گوید: بطاعت خدا و هر کس معناى اوّل را گفته گوید واحده را بما بعدش تفسیر کرد و گفت:
أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادى اینکه قیام کنید براى خدا دو تا دو تا یا یکى یکى.
ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّهٍ یعنى اینکه قیام کند مردى از شما یا با دیگرى آن گاه به پرسند از یکدیگر آیا ما هیچ دروغى از محمد شنیدهایم یا آیا ما در او دیوانگى و آثار جنون مشاهده کردهایم پس در این دلالت است بر بطلان آنچه یاد کردید شما و معناى قیام اینجا نیست قیام مگر بر مرد و فقط مقصود بآن قصد براى اصلاح و اقبال است بر او در حالى که با غیرش مناظره کند و متفکّر در نفس خود باشد براى آنکه حق فقط براى انسانى بسبب مناظره با دیگرى و تفکّر روشن میشود، و قطعا کلام تمام شده نزد قول او تتفکّروا) و ما براى نفى و نیست کردنست؟
قتاده گوید: یعنى بمحمد (ص) دیوانگى نیست، و اگر تمام کلام را آخر آیه قرار دادى پس معنا اینست، پس فکر کنید چه اثرى در صاحب شما از دیوانگى است، یعنى آیا دیدید از اوّل زندگى او تا مبعثش بدنامى و عیبى که منافى پیامبرى او باشد از دروغ گویى یا ضعفى در عقل او یا اختلافى در گفتار و کردار او که دلالت بر دیوانگى او کند.
إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَکُمْ نیست او مگر ترسانندهاى از گناهان خدا براى شما بَیْنَ یَدَیْ عَذابٍ شَدِیدٍ که در پیش روى شماست عذابى دردناک یعنى عذاب قیامت، سپس به پیامبر (ص) فرمود:
(قُلْ) بگو بایشان اى محمد ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ آنچه سؤال کردم شما را از اجر و مزد، پس آن براى خود شماست، یعنى من از شما براى تبلیغ و رساندن رسالت خدا چیزى از مال دنیا نمیخواهم تا مرا متهم نمائید و آنچه از شما مطالبه کردم از مزد و اجرت بر اداء رسالت و بیان احکام شریعت پس آن براى خود شماست و این چنانست که مرد میگوید به کسى که قبول نصیحت او را نمیکند آنچه بمن اجرت دادهاى بیا بگیر و آنچه که در این موضوع مال منست قطعا بخشیدم بتو قصدش اینست که چیزى براى من در این کار نیست، و از این قبیل است نصیحت مجانى.
و ماوردى گوید: معنایش اینست: بدرستى که اجرت آنچه دعوت کردم شما را بسوى آن از اجابت من و اندوختهام آن براى شما باشد نه من و این معنا از حضرت باقر علیه السلام هم روایت شده است.
إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ نیست مزد من مگر بر خدا یعنى نیست ثواب عمل من مگر بر خداى پس او مرا ثواب دهد براى رسالتم و آن را ضایع و تباه نکند.
وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ و اوست که بر هر چیزى گواه و داناست و هیچ چیز از نظر او غایب نیست پس میداند آنچه بمن میرسد از آزار شما.
(قُلْ) بگو اى محمد إِنَّ رَبِّی یَقْذِفُ بِالْحَقِ بدرستى که پروردگار من بمن القاء وحى میکند.
قتاده و مقاتل گویند: و القاء میکند وحى را به پیامبرانش.
عَلَّامُ الْغُیُوبِ داننده غیبهاست، تمام پنهانى و آنچه از دیدگاه خلقش در زمینها و آسمان پنهانست میداند (قل) بگو اى محمد (جاءَ الْحَقُّ) حق آمد و آن امر خداى تعالى است بسبب اسلام و توحید.
ابن مسعود گوید: و آن جهاد و نبرد با شمشیر است.
وَ ما یُبْدِئُ الْباطِلُ وَ ما یُعِیدُ و باطل رفت رفتنى که برگشت ندارد دیگر براى آن نه ظهورى و نه اعادهاى و نه اقبال و نه ادباریست براى آنکه حق هر گاه آمد براى باطل چیزى باقى نمیگذارد.
قتاده گوید: باطل ابلیس است نه ایجاد خلق میکند و نه آنهایى را که رفتهاند برمیگرداند. حسن گوید: باطل براى اهلش ایجاد خیرى در دنیا نمیکند و در آخرت هم اعاده خیرى نمىنماید.
و زجاج گوید: و ممکنست که ما استفهامیه باشد در محل نصب بر معناى و آیا چیزى را باطل ایجاد میکند و آیا چیزى را اعاده مینماید.
ابن مسعود گوید: رسول خدا (ص) داخل مکّه شد و در اطراف بیت اللَّه الحرام ۳۶۰ بت بود پس شروع کرد با چوبى که در دستش بود بر آنها میزد و میگفت: جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً، حق آمد و باطل رفت البته باطل رفتنى است،” جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً” حق آمد و باطل نه ایجاد میکند و نه اعاده مینماید.
قُلْ إِنْ ضَلَلْتُ بگو اگر گمراه از حق شدم چنانچه شما ادّعا میکنید، فَإِنَّما أَضِلُّ عَلى نَفْسِی یعنى البته نتیجه و گناه ظلالت و گمراهیم بر خود من است، و من مؤاخذه و گرفتار بآن خواهم بود نه غیر من.
وَ إِنِ اهْتَدَیْتُ و اگر هدایت بحق یافتم فَبِما یُوحِی إِلَیَّ رَبِّی بفضل پروردگار من است از آنجا که وحى بمن میکند، پس منّت براى اوست باین سبب بر من نه بر خلق او.
إِنَّهُ سَمِیعٌ اوست که شنواى گفتار ماست، (قَرِیبٌ) نزدیک ماست پس بر او حق و باطل پوشیده نیست.
[سوره سبإ (۳۴): آیات ۵۱ تا ۵۴]
وَ لَوْ تَرى إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ (۵۱) وَ قالُوا آمَنَّا بِهِ وَ أَنَّى لَهُمُ التَّناوُشُ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ (۵۲) وَ قَدْ کَفَرُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ وَ یَقْذِفُونَ بِالْغَیْبِ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ (۵۳) وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ کَما فُعِلَ بِأَشْیاعِهِمْ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ کانُوا فِی شَکٍّ مُرِیبٍ (۵۴)
ترجمه:
۵۱- و (اى رسول) اگر ببینى هنگامى که کافران ترسان شوند پس هیچ فوتى نباشد و از جاى نزدیک ایشان را بگیرند.
۵۲- و (در آن وقت که عذاب را ببینند) گویند به پیغمبر ایمان آوردیم و از کجا براى ایشان سود باشد از مکانى دور.
۵۳- و حال آنکه پیش از این بخدا کافر شدند و از مکان دور رمى بغیب کرده و تکذیب بهشت و دوزخ و پاداش و کیفر را نمودند.
۵۴- و (مرگ آمد) و میان ایشان و آنچه میخواستند فاصله شد چنانچه همین عمل با نظائرشان پیش از این کرده شد زیرا که ایشان در شکى مضطرب سازنده (دلها) بودند.
قرائت:
ابو عمرو و اهل کوفه غیر عاصم (التناوش) را با مد و همزه خوانده و دیگران بدون مد و همزه خواندهاند.
دلیل:
التناوش، بمعناى تناول است، نشت، انوش، شاعر گوید:
فهى تنوش الحوض نوشا من علا | نوشا به تقطع اجواز الفلا |
آن ناقه آب حوض را از بالا نوشید و آب زیادى آشامید که بسبب آن صحرا را قطع کند و طى نماید و نیازى بآب دیگرى پیدا نکند.
پس کسى که همزه نداده آن را تفاعل قرار داده و کسى که همزه داده، احتمال دو امر را داده: ۱- اینکه او همزه را بدل از واو قرار داده براى منضم بودن آن مثل اقتت و ادؤى و مثل آن، ۲- مأخوذ از نأش باشد و آن به معناى طلب است، رؤبه گوید:
اقحمنى جار ابى الخاموش | الیک ناش القدر المنئوش | |
همسایه ابو الخاموش مرا وادار و مجبور کرد که براى طلب کردن دیک وارد بر تو شوم، شاهد بیت کلمه و الناش، است که بمعناى کندى در حرکت آمده است و شاعر گوید:
تمنّى نئیشا ان یکون اطاعنى | و قد حدثت بعد الامور امور | |
آرزو کرد مدّت طولانى و مدیدى که مطیع من باشد و حال آنکه بتحقیق حادث امرى بعد از امرى، شاهد در نئیشا است که بمعناى طولانى آمده و منصوب شده نئیشا بنا بر ظرفیت.
تفسیر:
سپس خداوند سبحان فرمود: وَ لَوْ تَرى و اگر به بینى اى محمد.
إِذْ فَزِعُوا زمانى که مىترسند یعنى در موقع رستاخیز فَلا فَوْتَ یعنى هیچکس از ایشان از من فوت نمیشوند و ستمکارى از من خلاص نمیشود.
وَ أُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ و از مکان نزدیکى گرفتار میشوند یعنى از گورستان و هر کجا باشند پس ایشان از نظر خدا نزدیک هستند و فوت نمى شوند، و جواب لو محذوف است و کلام دلالت بر آن میکند و تقدیرش (لرأیت امر عظیما) هر آینه امر بزرگى خواهى دید.
قتاده گوید: إِذْ فَزِعُوا در دنیاست هنگامى که بالمعانیه دیدند سخت گیرى خدا را در موقعى که فرشتگان براى قبض روحشان آمدند.
ضحاک و سدى گویند: آن ترس ایشان بود روز جنگ بدر هنگامى که- گردنهایشان زده شد و نتوانستند از عذاب فرار کنند و نه بازگشت بتوبه نمایند و ابو حمزه ثمالى: گوید، شنیدم على بن الحسین علیهما السلام و حسن بن حسن بن على علیهم السلام میگفتند آن لشگر صحراء بیداء است که زمین از قدمهاى آنها میگیرد و فرود میبرد.
و نیز گوید: مرا حدیث کرد عمرو بن مره و حمران بن اعین که آنها شنیدند از مهاجر ملکى که میگفت شنیدم ام سلمه میگفت، رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله میفرمود، پناه میبرد پناه برى به بیت اللَّه الحرام پس خدا برانگیزاند لشگرى را بسوى او تا اینکه بدشت بیداء میرسند (بیداء مدینه) و بزمین فرو میروند.
و از حذیفه بن یمان روایت شده که پیغمبر (ص) یاد نمود فتنهاى که میان اهل مشرق و مغرب خواهد بود فرمود، آنان در همان میان جنگ با یکدیگرند که سفیانى بر ایشان خروج میکند از وادى یابس، با لشکر فراوان تا در دمشق فرود آید، پس دو لشگر بر انگیزد یکى بسوى مشرق و دیگرى را بسوى مدینه اعزام کند تا وارد شوند بر زمین بابل از شهر ملعونه بغداد، پس میکشند، بیش از سه هزار نفر و به بیش از یکصد نفر از زنها تجاوز کنند و بکشند سیصد نفر از بزرگان بنى العباس را سپس بسوى کوفه حرکت کنند، پس اطراف آن را خراب نمایند، آن گاه بیرون روند در حالى که متوجه بشام هستند، پس پرچم هدایت از کوفه بیرون آید و باین لشکر برخورد کرده و پیکار کنند و بکشند آنها را و مخبرى را هم از ایشان آزاد نگذارند و آنچه در دست ایشانست از اسیران و غنائم و مهمّات جنگى را بغنیمت بگیرند و لشگر دوّم بسوى مدینه یورش برند پس سه شبانه روز آنجا را غارت کنند سپس از آنجا بسوى مکّه حرکت کنند تا وارد به بیداء شوند، خداوند جبرئیل را برانگیزد پس میگوید اى جبرئیل برو و آنها را هلاک کن، پس جبرئیل با پایش میزند بر زمین زدنى خدا در آنجا زمین را با ایشان فرو میبرد و خلاص نمیشود از ایشان مگر دو مرد از جهنیه و براى همین آمده: (و عند الجهنیه الخبر الیقین) نزد جهنیه خبر یقینى است، پس این است قول خداى تعالى وَ لَوْ تَرى إِذْ فَزِعُوا ….
ثعلبى این حدیث را در تفسیرش آورده و اصحاب ما امامیّه در احادیث حضرت مهدى (روحى فداه) از حضرت ابى عبد اللَّه صادق و حضرت ابى جعفر باقر علیهما السلام مثل آن را روایت کرده اند.
وَ قالُوا یعنى و میگویند در این موقع و آن روز قیامت است یا در موقع دیدن عذاب یا در وقت فرو رفتن زمین در حدیث سفیانى آمَنَّا بِهِ وَ أَنَّى لَهُمُ التَّناوُشُ ایمان آوردیم بآن و کجاست براى ایشان انتفاع و سود باین ایمانى که ناچار بآن شدند، خداوند سبحان بیان کرد که ایشان بسبب ایمانشان سودى نمیبرند چنانچه احدى هم از ایشان نفعى نبردند.
مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ از مکان دور، و بعضى گفتهاند: یعنى ایشان خواستند که بدنیا برگردند، پس مقصود اینست که ایشان خواستند چیزى را از جایى که نمیرسند و برنگردند بجهت دورى مکان و فقط اراده کرده دور بودن انتفاع ایشان باین ایمان و دور بودنشان از صواب …
وَ قَدْ کَفَرُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ یعنى چگونه توبه ایشان قبول شود یا بدنیا برگردند و حال آنکه قبل از آن کافر بخدا شدند.
وَ یَقْذِفُونَ بِالْغَیْبِ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ قتاده گوید: یعنى بگمان باطل خودشان حرف میاندازند و میگویند بهشتى نیست و دوزخى نیست و قیامتى نیست و این دورترین و بعیدترین گمانها و پندارهاست.
و بعضى گفتهاند: محمد (ص) را بدون یقین بگمانشان متّهم میکردند و میگفتند او جادوگر است، و او شاعر و قافیه پرداز و او دیوانه است، و خدا آن را قذف قرار داده (و یقذفون) گفته براى باطل بودن آن.
و بعضى گفتهاند: یعنى آنها امر آخرت را دور میدانند و به پیروانشان مى گویند: (هیهات هیهات لما توعدون) دور است دور است آنچه وعده میدهند و این مثل چیزیست که بیاندازند در جایى که دور است هدف آن.
وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ ابى مسلم گوید: و جدا و تفریق کنند بین ایشان و خواستههایشان بسبب مرگى که گریبانشان را بگیرد چنانچه گریبان امثالشان را گرفت.
بعضى گویند: خواسته ایشان توبه و ایمان یا بازگشت بدنیاست و حال آنکه منع از آن شدند، جبائى گوید خواسته و ایده ایشان نعمتهاى بهشتى است و برخى گفتهاند: یعنى ممنوع میشوند از هر چه بخواهند پس خداى تعالى در ایشان تنفّر و بى میلى ایجاد کند پس هیچ چیزى را درک نکنند مگر آنکه متالّم و ناراحت از آن شوند.
کَما فُعِلَ بِأَشْیاعِهِمْ مِنْ قَبْلُ چنانچه با امثال آنها هم از کفّار در جلوتر همین عمل شده بود.
بعضى گفتهاند: یعنى بکسانى که موافق با عقیده ایشان بودند و اهل دین و مرامشان از امّتهاى گذشته وقتى که در موقع دیدن بلا و عذابى که توبه کردند و قبول نشد از ایشان.
ضحاک گوید: مقصود از این آیه اصحاب فیل است که وقتى خواستند کعبه را خراب کنند.
إِنَّهُمْ کانُوا فِی شَکٍ یعنى آنها در شک و تردید بودند از روز رستاخیز و قیامت.
و بعضى گفتهاند: یعنى در شک از وقوع عذاب بایشان.
(مُرِیبٍ) یعنى تشکیک کننده بودند چنانچه گفتند (عجب عجیب) شگفت است شگفت آمیز.
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۲۰، ص: ۲۹۹