ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره الجاثیه ۱۶ الی ۲۵
[سوره الجاثیه (۴۵): آیات ۱۶ تا ۲۰]
وَ لَقَدْ آتَیْنا بَنِی إِسْرائِیلَ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّهَ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمِینَ (۱۶)
وَ آتَیْناهُمْ بَیِّناتٍ مِنَ الْأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (۱۷)
ثُمَّ جَعَلْناکَ عَلى شَرِیعَهٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْها وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ (۱۸)
إِنَّهُمْ لَنْ یُغْنُوا عَنْکَ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً وَ إِنَّ الظَّالِمِینَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُتَّقِینَ (۱۹)
هذا بَصائِرُ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَهٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ (۲۰)
ترجمه آیات:
۱۶- ما به بنى اسرائیل کتاب و حکومت و نبوّت دادیم، و چیزهایى خوب بآنان روزى نمودیم، و آنان را بر جهانیان برترى دادیم.
۱۷- و بآنان بینایى از امر رسالت «حضرت محمّد» دادیم و اختلاف ننمودند مگر پس از آنکه دانش براى ایشان آمد و از راه ستمگرى بین خود اختلاف نمودند، پروردگارت در روز قیامت پیرامون آنچه که دربارهاش، اختلاف نمودهاند، قضاوت خواهد فرمود.
۱۸- ترا بر شریعتى از امر رسالت گماشتیم از آن پیروى کن، و از خواسته هاى این مردم نادان پیروى ننما.
۱۹- آنان ترا از خدا هیچگاه بىنیاز نخواهند نمود، و ستمگران برخى یاور دیگران هستند، و خداوند یاور پرهیزکاران است.
۲۰- اینها بینش دهندههایى است براى مردم، و هدایت، و رحمتى است براى مردم با ایمان.
(پنج آیه است)
معنى آیات:
پس از آنکه از نعمتها یاد شد و بیان شد که این امّت چگونه این نعمتها را با کفران و طغیان پاسخ گفتند؟ بدنبال آن بیان میکند که بنى اسرائیل نیز در مقابل نعمتهاى الهى کفران نمودند، و میفرماید:
(وَ لَقَدْ آتَیْنا بَنِی إِسْرائِیلَ الْکِتابَ) یعنى به بنى اسرائیل، تورات دادیم.
(وَ الْحُکْمَ) یعنى: علم دین، و بعضى گفتهاند حکم عبارتست، از فیصله بین دو خصم، و بین حق و باطل.
(وَ النُّبُوَّهَ) یعنى: در میان آنان نبوّت قرار دادیم بطورى که روایت شده است که از بنى اسرائیل هزار پیامبر بود.
(وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ) یعنى: بآنان انواع نعمتها دادیم.
(وَ فَضَّلْناهُمْ عَلَى الْعالَمِینَ) یعنى آنان را بر جهانیان عصر خود برترى بخشیدیم، و بعضى گفتهاند آنان را بر دیگر امتها بدین سبب برترى دادیم که پیامبران بسیارى از آنان بوده است، گرچه امّت محمّد (ص) از نظر اطاعت کنندگان و داشتن علماى بیشترى بر آنان برترى دارند، همانگونه که گفته میشود: فلانى در علم نحو افضل است، و فلانى در علم فقه برترى دارد
بنا بر این امّت محمّد (ص) از نظر عظمت مقام پیامبرش نسبت بدیگر پیامبران و بیشتر بودن نیکان برگزیده از اهل بیت و امّتش، خیرات آن بر دیگر امّتها برترى دارد، و برترى امّت محمّد (ص) بخاطر برترى محمد و آلش میباشد.
(وَ آتَیْناهُمْ بَیِّناتٍ مِنَ الْأَمْرِ) یعنى: دلائل و برهانهاى آشکارى در مورد رسالت حضرت محمّد (ص) براى آنان آوردیم، و جریان او را بر ایشان روشن نمودیم، و بعضى گفتهاند: منظور از «امر» در این آیه احکام تورات است.
(فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ) یعنى اختلاف ننمودند مگر پس از آنکه خداوند کتابهایى را بر پیامبرانشان نازل فرمود، و آنان را، از محتویات این کتابها آگاه ساخت.
(بَغْیاً بَیْنَهُمْ) یعنى بخاطر ریاست طلبى، و زیر بار حقّ نرفتن، و نیز گفتهاند یعنى: بخاطر ستمگرى بر حضرت محمّد (ص) در انکار آنچه که در کتابشان در مورد نبوّت و صفات حضرت محمّد (ص) آمده است.
(إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ) که معنایش روشن است و در بخش ترجمه گذشت.
(ثُمَّ جَعَلْناکَ عَلى شَرِیعَهٍ مِنَ الْأَمْرِ) یعنى اى محمّد! سپس تو را بر سر دین و برنامه و روشى مخصوص قرار دادیم، یعنى: پس از موسى، و قومش براى تو روشى ویژه مقرّر داشتیم، و «شریعت» عبارتست از جادّهاى که هر کس در آن قدم گذارد او را بهدف میرساند، همانگونه که «شریعه» عبارت است از راهى بسوى آب.
بنا بر این «شریعت» علامتى است که بنشانه راه نصب شده است، که عبارتست از امر و نهى که انسان را به بهشت میرساند، همانگونه که «شریعه» انسان را به بهشت میرساند.
(فَاتَّبِعْها) یعنى: طبق این شریعت عمل کن.
(وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ) و از خواستههاى کسانى که از حق خبر ندارند و میان حقّ و باطل فرق نمیگذارند پیروى نکن، یعنى از این اهل کتاب که تورات را بخاطر پیروى از هواى نفس خود و حبّ ریاست، و پیروى از عوام النّاس تغییر دادهاند پیروى مکن، و نیز از مشرکین که در پرستش بتان از هواى نفس خود اطاعت کردهاند پیروى نکن.
(إِنَّهُمْ لَنْ یُغْنُوا عَنْکَ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً) یعنى: اگر از هواى نفس اینان پیروى کنى، نمیتوانند عذاب الهى را از تو دور کنند.
(وَ إِنَّ الظَّالِمِینَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ) یعنى: کفّار همگى در دشمنى با تو اتّفاق دارند و برخى از آنان در دشمنى با تو یاور دیگران هستند.
(وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُتَّقِینَ) یعنى خداوند یار و یاور تقوى پیشگان است بنا بر این از اینکه کفّار پشتیبان یکدیگر و در دشمنى با تو همکارى دارند اندوه بخود راه مده، زیرا خداوند سرانجام تو را بر آنان پیروز ساخته از شرّ آنان حفظت خواهد فرمود.
(هذا بَصائِرُ لِلنَّاسِ) یعنى: این قرآنى که بر تو نازل ساختهایم معارف دینى است، و در آن موعظهها و عبرتهایى است براى مردم که بوسیله آن امور دینى خود را با بصیرت درک میکنند.
(وَ هُدىً) یعنى: و دلیلهاى روشنى است.
(وَ رَحْمَهٌ) یعنى: نعمتى است از سوى خدا.
(لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ) و این هدایت و رحمت ویژه آنها است که بثواب، و عقاب الهى ایمان دارند، زیرا اینان هستند که میتوانند از هدایت و رحمت الهى بهرهمند شوند.
[سوره الجاثیه (۴۵): آیات ۲۱ تا ۲۵]
أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْیاهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما یَحْکُمُونَ (۲۱)
وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزى کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۲۲)
أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَهً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ (۲۳)
وَ قالُوا ما هِیَ إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِکُنا إِلاَّ الدَّهْرُ وَ ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّونَ (۲۴)
وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ ما کانَ حُجَّتَهُمْ إِلاَّ أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۲۵)
ترجمه آیات:
۲۱- آیا آنها که مرتکب گناهان شدهاند گمان میکنند که ایشان را مانند آنان که ایمان آورده و اعمال شایسته انجام میدهند قرار مىدهیم زندگى و مرگشان یکسان است؟ چه بد قضاوت میکنند؟! ۲۲- خداوند آسمانها و زمین را بحقّ آفرید، و باید هر فردى مطابق کردههایش مجازات بیند، در حالى که بآنها ستم نخواهد شد.
۲۳- آیا دیدهاى آن کس را که هواى خود را خداى خود گرفته، و خداوند گمراهش ساخته است با علم و دانش، و بر گوش و دلش مهر زده، جلوى چشمش پرده کشیده است؟ چنین فردى را پس از خدا چه کسى هدایت خواهد کرد، چرا متذکّر نمیشوید؟.
۲۴- و گفتند: جز همین زندگى دنیاى ما چیز دیگرى در کار نیست، مىمیریم و زنده میشویم و کسى جز روزگار ما را نمىمیراند، و از این جریان خبر ندارند، تنها خیالبافى میکنند.
۲۵- و هر گاه آیات روشن ما را بر آنان میخوانند، دلیلى ندارند مگر آنکه میگویند: اگر راست مىگویید آیات ما را بیاورید.
(پنج آیه است)
قرائت آیات:
اهل کوفه غیر از ابى بکر و روح و زید «سواء» بنصب خواندهاند، ولى بقیّه آن را برفع خواندهاند.
اهل کوفه غیر از عاصم «غشوه» بفتح غین بدون الف خواندهاند، و بقیّه غشاوه با الف خواندهاند.
دلیل قرائت:
ابو على گوید: در آیه نصب سواء بنا بر آنکه بر ما قبلش جارى شود مثل «مررت برجل ضارب ابوه و بزید خارجا اخوه» کار خوبى نیست، براى آنکه سواء نه اسم فاعل است و نه شباهت بآن دارد مانند حسن و شدید و نظیر آن بلکه سواء مصدر است و لذا شایسته نیست که بر ما قبلش جارى شود آن گونه که اسم فاعل و صفت مشبّهه بر ما قبل جارى میگردد، بدلیل آنکه مصدر از نظر معنى و عمل با فاعل و صفه مشبّهه که عمل فعل میکنند فرق دارد.
و هر کس بگوید: «مررت برجل خیر منه ابوه، و سرج خزّ صفته و برجل مأه ابله» جایز دانسته است که سواء نیز بر ما قبلش جارى شود، همانگونه که ضرب اوّل بر ما قبل جارى شده است، امّا نصب سواء سه وجه احتمال دارد:
۱- آنکه محیا و ممات را بدل از ضمیر منصوب در نجعلهم بگیریم که تقدیر میشود «ان نجعل محیاهم و مماتهم سواء» که سواء نصب داده میشود بنا بر اینکه مفعول دوّم نجعل باشد. و بنا بر این قول نصب سواء نیکو است، براى اینکه اسم ظاهرى را رفع نداده است.
۲- و نیز جایز است محیاهم و مماتهم را دو ظرف زمان بگیریم و سواء را باز مفعول دوّم نجعل بگیریم.
۳- و نیز جایز است که در این دو ظرف یکى از دو چیز عمل کند، یکى سواء که در آن معنى فعلیت است که بمعنى «یستوون فى المحیا و الممات» است، دیگرى ممکن است فعل را عامل در آنها بگیریم.
معلوم نیست کوفیین که سواء را نصب دادهاند آیا «ممات» را نیز بنصب خواندهاند یا نه؟ اگر ممات را نصب نداده باشند نصب در سواء بنا بر غیر این وجه است، و نصب بر غیر این وجه یا بنا بر حالیت است، یا بنا بر آنست که سواء مفعول دوّم، نجعل است، و بهر کدام از این دو وجه که عمل کنى به سواء عمل فعل دادهاى، و بوسیله آن اسم ظاهر را رفع دادهاى.
اگر سواء را حال قرار دهى ممکن است آن را حال از ضمیر در نجعلهم- بگیرى و مفعول دوّم نجعلهم را «کالذین آمنوا» بگیرى، هر گاه «کالذین آمنوا» را مفعول گرفتن ممکن است سواء بنا بر حالیت منصوب باشد، و آن را حال بگیریم براى ضمیرى که در «کالذین آمنوا» است چون بمعنى فعل است بنا بر این ذو الحال ضمیر مرفوع است در «کالذین آمنوا» و این ضمیر باز میگردد به ضمیر منصوب در نجعلهم، و نصب سواء بنا بر حالیت از این دو وجه است.
و نیز جایز است «کالذین آمنوا» را مفعول دوّم نگیریم، بلکه مفعول دوّم را «سواء محیاهم و مماتهم» بگیریم، و بنا بر این ترکیب جمله در محلّ نصب است که مفعول دوّم براى نجعل باشد.
و نیز جایز است بنا بر قول کسى که میگوید: «مررت برجل مائه ابله» و به مائه عمل فعل داده است سواء را بنا بر این وجه نصب دهیم، و بوسیله آن محیا را رفع دهیم، همانطور که جایز است بوسیله سواء محیا را رفع دهیم در صورتى که جمله را در موضع حال بگیریم، و حال در جمله «سواء محیاهم، و مماتهم» از جعل است، و نیز میشود حال باشد از ضمیرى که در «کالذین آمنوا» است که بمعنى فعل است.
و درباره ضمیرى که در «محیاهم و مماتهم» وجود دارد دو قول گفته شده است:
۱- آنکه این ضمیر به کفّار بر میگردد نه به مؤمنین، بنا بر این قول سواء مرفوع است بنا بر اینکه خبر باشد براى مبتداى مقدّم که تقدیرش اینست «محیاهم و مماتهم سواء» یعنى: محیاهم محیا سوء، و مماتهم مماه سوء، و بنا بر این ترکیب دیگر نصب سواء درست نیست، زیرا خبرى است مثبت به اینکه زندگى و مرگ آنان در بدى و دورى از رحمت خدا یکسان است.
۲- ضمیر در «محیاهم و مماتهم» به مسلمان و کافر هر دو بر میگردد- هنگامى که چنین باشد جایز است سواء منصوب شود بنا بر آنکه مفعول دوّم نجعل باشد، البتّه بنا بقول کسى که جایز دانسته است سواء در اسم ظاهر عمل کند زیرا شامل هر دو دسته مسلمان و کافر میشود، و در وجه اوّل اینطور نیست زیرا در این صورت ضمیر به کفّار بر میگردد نه بمؤمنین، و اشتباه به مؤمنین نخواهد شد، و در این وجه جایز نیست آن را نصب دهیم، و بغیر از رفع اعراب دیگرى نخواهد داشت، و بنا بر وجه اوّل «کالذین آمنوا و عملوا الصالحات» در موضع مفعول ثانى است، و «سواء محیاهم» استیناف است، و در موضع حال از «کالذین آمنوا» نیست، زیرا شامل مؤمنان نمیشود.
و بحث در «غشوه و غشاوه» در سوره بقره گذشت[۱]
لغات آیات:
اجترحوا- اجتراع بمعنى بدست آوردن و تحصیل است، گفته میشود «جرح و اجترح» بمعنى «کسب و اکتسب» است، و «فلان جارحه قومه» اى کاسبه قومه، و اصل آن از «جراح» است، زیرا گناه تأثیرى همانند جراحت دارد، و مانند اجتراح است اقتراف که مشتق است از «قرف القرحه» یعنى: پس از خشک شدن زخم و پوست بر آوردن آن.
(السّیئات- سیّئه عبارتست از کارى زشت که صاحبش با استحقاق مذمت نسبت بآن بد میشود، و حسنه آنست که صاحبش باستحقاق مدح نسبت به آن خوشحال میشود.
على بن عیسى گوید: کار زشت آنست که اگر کسى قادر بر آن باشد شایسته نباشد که آن را انجام دهد، و کار نیکو کارى است که هر کس توانایى آن را داشته باشد شایسته باشد که آن کار را انجام دهد، و هر کارى که انجام گیرد و هیچ جهتى از این جهات در آن نباشد آن کار بیهوده و لغو است، که نه آن را میتوان بحکمت نسبت داد، و نه به سفاهت.
معنى آیات:
سپس خداوند بعنوان سرزنش بکافران میفرماید:
(أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ) که ام حسب بمعنى: «بل أحسب؟» است که استفهام آن انکارى است، و بعضى گفتهاند: این جمله بر معنى مضمرى عطف شده است که تقدیرش اینست: «هذا القرآن بصائر للنّاس مؤدّیه الى الجنّه افعلوا ذلک، ام حسب الذّین اکتسبوا الشرک و المعاصى …» یعنى این قرآن موجب بینش مردم است و آنان را به بهشت میرساند، آیا این را میدانند یا آنکه کسانى که شریک براى خدا قرار دادهاند و گناهانى میکنند گمان دارند که آنان را بجاى کسانى بگذاریم که خدا و رسول را تصدیق نموده، و گفتار خدا، و رسول را با اعمال خود تحقّق بخشیده اند؟.
(سَواءً مَحْیاهُمْ وَ مَماتُهُمْ) یعنى زندگى و مرگ مسلمانان، و کافران یکسانست؟.
یعنى آیا گمان میکنند که زندگى و مرگ کافران همچون زندگى و مرگ مؤمنین است؟.
(ساءَ ما یَحْکُمُونَ) یعنى: بد قضاوتى درباره خداوند نمودند، زیرا خداوند مؤمنین و کافران را یکسان نمیداند، و از نظر عقل هم باور کردنى نیست، بلکه خداوند مؤمنین را در دنیا یارى میدهد، و آنان را بر مشرکین پیروز خواهد ساخت، و آنان را بر مسلمین مسلّط نخواهد ساخت و بهنگام مردن فرشتگان با مژده رحمت بر مؤمنین نازل میشوند، و بر کافران وارد شده بر سر و صورت آنان میزنند.
و بعضى گفته اند منظور از این زندگى، زندگى مؤمنان و کافران است بعد از قیامت، و منظور از مرگشان هنگامى است که فرشتگان براى قبض روح آنان مىآیند.
از مجاهد نقل شده است منظور آنست که زندگى مؤمنین بر اساس ایمان و اطاعت پروردگار است، مرگشان نیز بر اساس ایمان و اطاعت پروردگار است و زندگى مشرکین بر اساس شرک و معصیت است، مرگشان نیز بر همین اساس است، بنا بر این زندگى و مرگ اینان و آنان یکسان نخواهد بود.
و بعضى هم گفتهاند ضمیر در مماتهم و محیاهم بکفّار بر میگردد و معنایش آنست که آنان در حال زندگى و مرگ یکسان هستند، زیرا کسى که زنده است اگر اطاعت انجام ندهد مانند آنست که مرده باشد، سپس میفرماید:
(وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ) یعنى: خداوند آسمانها و و زمین را بیهوده نیافریده است، بلکه آنها را براى منفعت بندگانش آفریده است، تا آنان را مکلّف سازد و در معرض ثواب جزیل قرار دهد.
(وَ لِتُجْزى کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ) یعنى: هر کس عبادت و اطاعتى انجام داده است ثواب خواهد دید، و هر کس معصیتى کند مکافاتى باید ببیند.
(أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ؟) از ابن عبّاس و قتاده و حسن نقل شده است: اى محمّد! آیا دیدهاى کسى که دین خود را خواستهاش قرار دهد، و چیزى را نخواهد مگر آنکه انجام دهد، زیرا ایمان بخدا ندارد و از او نمیترسد، و لذا پیرو هواى نفس خود بوده، و تقوایى نیست که مانع او شود.
از عکرمه و سعید بن جبیر روایت شده است که معناى این آیه اینست که آیا دیدهاى کسى را که معبود خودش را بدلخواه خود تعیین کند؟! و معبود خود را از روى دلیل و برهان نگیرد، هر گاه چیزى را شایسته پرستش دید و آن را دوست داشت بپرستش آن میپردازد، و بعضى از آنان سنگى را میپرستند و هر گاه سنگ بهترى را مىدید آن را بدور افکنده سنگ تازه را میپرستد.
از على بن عیسى نقل شده است یعنى: آیا دیدهاى کسى که تسلیم هواى نفس خود باشد آن گونه که تسلیم خدا و معبود خود است، و آنچه را که هواى نفس از او بخواهد انجام میدهد، و منظور آن نیست که هواى نفس، خود را بپرستد و معتقد باشد، که هواى نفس شایسته پرستش است، زیرا کسى چنین اعتقادى نخواهد داشت.
آن گاه خداوند پیامبر خود را از اینکه این افراد ایمان بیاورند ناامید ساخته میفرماید:
(وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ) یعنى: خداوند او را خوار نموده، و براهى که خود برگزیده است رهایش ساخته، و بسزاى کفر و سرکشى و تدبّر نکردن از روى علم و آگاهى بر استحقاق این گمراهى او را براه راست هدایت نفرموده است.
و بعضى گفته اند: «اضله» اینکه خداوند او را گمراه ساخته است یعنى او را طبق علمى که نسبت باو دانسته است گمراه یافته، و معلومش بر طبق علمش ظاهر گشته است، همانگونه که مىگویى: «احمدت فلانا اى وجدته حمیدا» و مانند قول عمرو بن معدیکرب.
«قاتلنا فما اجبناهم، و سألناهم فما انجلناهم، قاولناهم فما افحمناهم» که بمعنى «ما وجدناهم کذلک» است[۲].
و بعضى هم گفتهاند آیه باین معنى است که او از راه خدا گمراه شده است، همانگونه که شاعر گفته است:
«هبونى امرءا منکم اضلّ بعیره | له ذمّه انّ الذّمام کبیر» | |
______________________________
(۱) بمعنى:
(قاتلناهم فما وجدناهم جبانا | ، سألناهم فما وجدناهم بخیلا) | |
است
که در این شعر «اضلّ بعیره» بمعنى آنست که شترش گم شده است.
(وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَهً) این آیه را، در سوره بقره تفسیر نموده ایم[۳].
(فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ) یعنى: پس از هدایت الهى نسبت به او، باین معنى که هر گاه کسى بوسیله هدایت الهى پس از ظهور و روشنى آن راه نیافت، دیگر امیدى بهدایت یافتنش نیست.
(أَ فَلا تَذَکَّرُونَ) یعنى: آیا با این موعظهها پند نمیگیرید؟ و این توبیخ نشانه آنست که آنان در پند گرفتن کوتاه مىآمدهاند، یعنى: پند گیرید، و بیدار شوید تا نسبت بخداوند معرفت داشته باشید.
و سپس خداوند بزرگ از وضع منکرین بر انگیختن پس از مرگ سخن به میان آورده میفرماید:
(وَ قالُوا ما هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا) یعنى: غیر از این زندگى که در دنیا داریم، زندگى دیگرى وجود ندارد، و پس از مردن زنده شدن و حساب و کتابى در بین نیست.
(نَمُوتُ وَ نَحْیا) و در معنى این قسمت سه قول گفته شده است.
۱- آنکه تقدیرش «نحیا و نموت» است و مقدّم و مؤخر شده است.
۲- یعنى: ما مىمیریم و فرزندانمان زنده مىمانند.
۳- یعنى بعضى از ماها مىمیریم و بعضى زنده مىمانیم همانگونه که در آیه دیگر میفرماید: «فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ» یعنى: باید بعضى از شما بعضى دیگر را بکشد.
(وَ ما یُهْلِکُنا إِلَّا الدَّهْرُ) یعنى کسى جز گذشت زمان و رفت و آمد شب و روز و طول عمر ما را نمىکشد، و منظورشان از این سخن انکار صانع است. (وَ ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ) خداوند آنان را نادان میداند، یعنى:
اینان که مرگ خود را به روزگار نسبت میدهند علّتش آنست که نمیدانند، و اگر میدانستند آن کس که آنان را مىمیراند خدا است، و خداوند است که میتواند دوباره آنان را زنده کند، هیچگاه مرگ خویشتن را به روزگار نسبت نمیدادند (إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ) یعنى: اینان در آنچه که میگویند چیزى جز حدث و گمان ندارند، در حالى که جریان بر خلاف آنست، و در حدیث از پیامبر خدا (ص) روایت شده است که فرمودهاند:
«به روزگار بد نگوئید، زیرا روزگار همان خداوند است».
و تأویل این حدیث چنین است که مردم دوران جاهلیّت حوادث- مهمّ و بلاهاى وارده را همیشه بدهر و روزگار نسبت میدادند، و میگفتند روزگار چنین کرد، و بروزگار دشنام میدادند، لذا حضرت رسول (ص) بآنان فرمود این کارها را خدا انجام میدهد به فاعل این اعمال ناسزا نگوئید.
و بعضى گفتهاند یعنى: خداوند مدبّر و گرداننده روزگار است وجه اوّل بهتر است زیرا سخنان عرب پر است از این قبیل نسبتها که کارهاى خداوند را بدهر نسبت میدهند، اصمعى گوید: عربى بادیه نشین شخصى را مذمّت نموده گفت: این شخص از روزگار گناهش بیشتر است.
و کثیر گوید:
«و کنت کذى رجلین، رجل صحیحه | و رجل رمى فیها الزّمان فشلّت» | |
که در این شعر کثیر شکستن پاى خود را به روزگاران نسبت داده است و شاعر دیگر گوید:
«فاستأثر الدّهر الغداه بهم | و الدّهر یرمینى و ما ارمى» | |
«یا دهر قد اکثرت فجعتنا | بسراتنا و وقرت فى العظم» | |
که در این شعر نیز شاعر مصیبتهاى خود را بدهر نسبت داده است.
سپس خداوند میفرماید:
(وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ) یعنى: هر گاه برهانهاى ظاهر ما را برایشان بخوانى.
(ما کانَ حُجَّتَهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ) یعنى:
در برابر برهانهاى ما هیچ دلیلى نداشتند مگر آنکه میگفتند: اگر راست مىگویید که خداوند مردگان را دوباره زنده میکند و آنان را در روز قیامت بر خواهد انگیخت پس پدران ما را بیاورید و آنان را زنده کنید تا بدانیم که خدا میتواند ما را زنده کند؟! و اینکه خداوند بآنان پاسخ مثبت نداد، علّتش آن بود، که میدانست اینان این سخن را بمنظور هدایت یافتن نمیگویند بلکه میخواهند پیشنهادى بکنند که بخیال خود طرف را عاجز سازند.
____________________________________________________________________
[۱] رجوع شود بتفسیر آیه ۷ از سوره بقره.
[۲] بمعنى:
( قاتلناهم فما وجدناهم جبانا | ، سألناهم فما وجدناهم بخیلا) | |
است
[۳] رجوع شود بتفسیر آیه ۷ از سوره بقره.
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۲