ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره یوسف ۵۸ الی ۶۸
[سوره یوسف (۱۲): آیات ۵۸ تا ۶۲]
وَ جاءَ إِخْوَهُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ (۵۸)
وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ أَ لا تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ وَ أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ (۵۹)
فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِی بِهِ فَلا کَیْلَ لَکُمْ عِنْدِی وَ لا تَقْرَبُونِ (۶۰) قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ (۶۱)
وَ قالَ لِفِتْیانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِی رِحالِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَها إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۶۲)
ترجمه:
و برادران یوسف (براى خرید آذوقه بنزد وى) آمدند، و بر او وارد شدند، یوسف آنها را شناخت ولى آنها یوسف را نشناختند (۵۸)
و چون بارشان را بست بدانها گفت: برادر دیگرتان را که از پدرتان دارید نزد من آرید مگر نمىبینید که من (چیزى کم نمیدهم و پیمانه را تمام میدهم و بهترین پذیرایى کنندگان هستم (۵۹)
و اگر (اینبار) او را همراه خود نیاورید چیزى نزد من ندارید و نزدیک من نیائید (۶۰)
گفتند: رضایت پدرش را در اینباره جلب میکنیم و اینکار را انجام میدهیم (۶۱)
و بغلامان خود گفت: کالاهاى ایشان را دربارهاشان بگذارید شاید وقتى نزد کسان خود بازگشتند آنها را بشناسند و شاید باز آیند (۶۲).
شرح لغات:
جهاز خانه: اثاثیه و اسباب آن را گویند، و جهز فلاناً: یعنى اسباب سفر او را آماده کرد. و جهازیه زن هم از همین معنى گرفته شده.
رحال: بمعناى ظرفها است. و مفرد آن رحل است.
تفسیر:
در این آیات خداى سبحان خبر میدهد که چون یوسف در شهر مصر فرمانروا گردید و مردم دچار قحطى شدند، خاندان یعقوب نیز مانند مردم دیگر گرفتار قحطى شدند، یعقوب که چنان دید فرزندان خود را جمع کرد و بدانها گفت: شنیدهام در مصر آذوقهاى براى خریدارى هست، و فروشنده آن مرد صالحى است شما بنزد او بروید که انشاء اللَّه بشما احسان خواهد کرد. فرزندان یعقوب بارها را بستند و به مصر رفتند و بر یوسف وارد شدند.
«وَ جاءَ إِخْوَهُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ» برادران یوسف که ده تن بودند و ابن یامین برادر مادرى یوسف همراه آنها نبود براى تهیه آذوقه بمصر رفتند و بر یوسف وارد شدند، یوسف آنها را شناخت ولى آنها او را نشناختند.
ابن عباس گفته: از وقتى که او را در چاه انداختند تا روزى که بمصر آمدند چهل سال گذشته بود و از اینرو یوسف را نشناختند، و دیگر آنکه پادشاهى دیدند که جامه سلطنت بر تن دارد و بر تخت پادشاهى تکیه زده و هیچ فکر نمیکردند این پادشاه همان یوسف باشد و به این مقام و سلطنت رسیده باشد، ولى یوسف انتظار آمدن آنها را میکشید و از اینرو آنها را شناخت، و چون آنها را دید با زبان عبرى با ایشان تکلم کرد و بدانها گفت: شما کیستید و براى چه کار آمدهاید که من بوضع شما آشنا نیستم! و در تفسیر على بن ابراهیم است که چون بارشان را بست و آنان را مشمول احسان و عطاى خویش فرمود بدانها گفت: شما کیستید؟ گفتند: ما از رعایایى هستیم که در سرزمین شام بسر میبریم و بقحطى دچار گشتیم اکنون باین مملکت آمدهایم تا آذوقه تهیه کنیم.
یوسف بدانها گفت: شاید شما جاسوسانى باشید که آمدهاید تا از وضع کشور من اطلاع پیدا کنید؟ در پاسخ گفتند: نه بخدا! ما همگى برادر هستیم و پدرمان یعقوب فرزند اسحاق است و او پسر ابراهیم خلیل الرحمن است و اگر پدر ما را مىشناختى ما را گرامى میداشتى، زیرا پدر ما پیغمبر خدا است و پدران او نیز پیغمبر بودند و او اکنون در حال اندوه بسر میبرد، یوسف پرسید: اندوه او از چیست؟ شاید اندوه وى بخاطر سفاهت و نادانى شما است؟ گفتند: نه، اى پادشاه! ما سفیه و نادان نیستیم و اندوه او نیز از ناحیه ما نیست، بلکه او پسرى داشت که از نظر سنّ کوچکتر از ما بود، و آن پسر روزى همراه ما براى شکار بصحرا آمد و گرگ او را خورد، و از آن روز تا بحال پدر ما براى آن پسر غمگین و گریان و اندوهناک است، یوسف پرسید: آیا همه شماها از یک پدر و مادر هستید؟ گفتند: نه، پدر ما یکى است ولى مادرهامان جدا است، یوسف گفت: چه سبب شده که پدرتان همه شما ده نفر را به اینجا فرستاده ولى تنها یکى را نزد خود نگهداشته تا با او مأنوس باشد؟ گفتند: آرى او همان برادر کوچک ما را پیش خود نگاه داشته، چون او برادر مادرى همان پسرى است که هلاک شده و پدر ما بوسیله او خود را دلدارى میدهد.
یوسف پرسید: کیست که بداند این سخنانى که گفتید همه راست است (و براستى گفتار شما گواهى دهد)؟ گفتند: پادشاها! ما اکنون در کشورى هستیم که کسى ما را نمىشناسد (که بصدق گفتار ما شهادت دهد)؟ یوسف فرمود: اگر راست مىگویید همان برادر دیگرتان را نزد من آورید و همین مقدار (براى صدق گفتار شما) کافى است، گفتند: پدرش از دورى و فراق او غمگین میشود ولى ما سعى میکنیم رضایت او را جلب کنیم و اینکار را انجام دهیم. یوسف بدانها گفت: چیزى پیش من گرو بگذارید که حتماً او را بیاورید، پسران یعقوب پیش خود قرعه زدند، و قرعه بنام شمعون افتاد.
و برخى گفتهاند: شمعون را خود یوسف انتخاب کرد زیرا نسبت بیوسف مهربانتر و علاقهمندتر از برادران دیگر بود، برادران نیز که چنان دیدند شمعون را نزد او گذارده و رفتند.
«وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ» یعنى همین که شتران آنها را بار کرد.
«قالَ ائْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ» بدانها گفت: برادر پدرى خود- یعنى ابن یامین- را همراه خویش بیاورید.
«أَ لا تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ» مگر نمىبینید که من چیزى از مال مردم را کم نمىکنم و پیمانهشان را بطور کامل و تمام میدهم.
«وَ أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ» و من بهترین میزبانانم که «منزلین» را از «نزل» بمعناى خوراک بگیریم و برخى آن را از «منزل» بمعناى خانه گرفته و گفتهاند: یعنى من بهترین کسى هستم که هر چیزى را بجاى خود مىنهم، و هر کارى را ببهترین وجهى انجام میدهم، و موضوع ضیافت و میزبانى نیز داخل در این معنى است.
«فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِی بِهِ فَلا کَیْلَ لَکُمْ عِنْدِی» و اگر او را نزد من نیاورید خوراکى که آن را براى شما در پیمانه بریزم و بشما بدهم پیش من ندارید.
«وَ لا تَقْرَبُونِ» و بخانه و دیار من نزدیک نشوید. و با اینجمله آن حضرت وعده و وعید و نوید و تهدید را بهم آمیخت.
«قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ» گفتند: ما او را از پدرش میخواهیم و درخواست میکنیم تا همراه ما روانهاش کند. و ابن عباس گفته: یعنى نیرنگى میزنیم و نقشهاى میکشیم تا او را همراه ما بفرستد.
«وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ» و ما اینکار را انجام میدهیم. و یوسف علیه السلام در اینوقت دستور داده بود مترجمانى که زبان عبرى بلد بودند با آنها تکلم کنند و خود او با آنها تکلم نمیکرد تا امر بر آنها مشتبه بماند و او را نشناسند زیرا اگر یوسف را مىشناختند ممکن بود از خجالت و شرمى که از پدرشان مىکشیدند بکنعان بازنگردند و بجاى دیگرى بروند و دست از خدمتکارى پدر بردارند، و بهر ترتیب شناختن یوسف براى آنها موجب مفسده و تباهى حالشان بود.
«وَ قالَ لِفِتْیانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِی رِحالِهِمْ» قتاده گفته: یعنى بغلامانش که آذوقه را پیمانه میکردند دستور داد کالاهاى آنها را دربارهاشان بگذارند، و برخى گفتهاند:
به اعوان و معاونان خود این دستور را داد که آنچه بعنوان بهاى آذوقه همراه خود آوردهاند آنها را دربارهاشان بگذارید، و کالایى که همراه خود آورده بودند کفش و پوست بود، و قتاده گفته: پول بوده.
«لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَها إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمْ» شاید وقتى نزد کسان خود باز گشتند کالاى خود را بشناسند.
«لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ» شاید بار دیگر براى تهیه آذوقه بدینجا بازگردند. و سبب اینکار از طرف یوسف آن بود که آنها بدانند وى اینکار را از روى اکرام بدانها انجام داده تا سبب شود دوباره بنزد او بیایند. و کلبى گفته: یوسف ترسید که شاید آنها دیگر پولى نداشته باشند که بتوانند بار دیگر بمصر بیایند. و دیگرى گفته: یوسف دید براى وى ننگ است که از پدر و برادران خود قیمت آذوقه را بگیرد با احتیاج و نیازى که بدان داشتند، و از اینرو خواست تا از روى تفضل و کرم بوسیلهاى که آنها نفهمند بهاى آذوقه را بآنها برگرداند. و قول دیگر آنست که گفتهاند: یوسف اینکار را بدان جهت کرد که میدانست دیانت و امانت برادران سبب میشود تا وقتى بکنعان رسیدند و آنها را دربارهاى خود دیدند براى پس دادن آن بمصر بازگردند و اطلاع نداشتند که خود سلطان اینکار را کرده.
سؤال- اگر کسى بگوید: چرا یوسف با اینکه شدت اندوه و اضطراب پدر را در فراق خود میدانست خود را ببرادران معرفى نکرد؟
جواب- یوسف مأذون نبود خود را بشناساند تا محنت و بلا درباره او و یعقوب به اتمام رسد. و حکمت و مصلحت خداى تعالى در این بود که بلا بر آنها سختتر گردد تا در نتیجه منزلت و مقام بیشترى پیدا کنند. و بعضى گفتهاند: اینکه یوسف خود را معرفى نکرد براى آن بود که اگر یوسف را مىشناختند شاید دیگر باره بمصر نمیآمدند و برادرشان را بمصر نمیآوردند ولى صحیح همان وجه اول است.
[سوره یوسف (۱۲): آیات ۶۳ تا ۶۶]
فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى أَبِیهِمْ قالُوا یا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْکَیْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَکْتَلْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (۶۳)
قالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلاَّ کَما أَمِنْتُکُمْ عَلى أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (۶۴)
وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ قالُوا یا أَبانا ما نَبْغِی هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَیْنا وَ نَمِیرُ أَهْلَنا وَ نَحْفَظُ أَخانا وَ نَزْدادُ کَیْلَ بَعِیرٍ ذلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ (۶۵)
قالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِی بِهِ إِلاَّ أَنْ یُحاطَ بِکُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قالَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَکِیلٌ (۶۶)
ترجمه:
همین که بنزد پدر باز گشتند گفتند: اى پدر (براى سفر بعدى) ما از آذوقه ممنوع شدیم (مگر اینکه برادرمان را همراه ببریم) پس برادرمان را بهمراه ما بفرست تا آذوقه بدست آوریم و ما کاملا از او محافظت خواهیم کرد (۶۳)
یعقوب گفت: آیا اعتماد کنم بشما درباره او همانگونه که پیش از این درباره یوسف اعتماد کردم؟ (اگر چه) خدا بهترین نگهبان و حافظ است و او مهربانترین مهربانان است (۶۴)
و چون بارهاى خود را باز کردند کالاهاى خود را یافتند که به آنها بازگردانده شده بود، گفتند: اى پدر ما دیگر چه میخواهیم؟ این کالاى ما است که بما پس دادهاند و (ما مجدداً میرویم و) براى خانواده خود آذوقه تهیه میکنیم و برادرمان را نیز (در کمال مراقبت) حفظ میکنیم و بدینوسیله بار شترى (دیگر بآنچه تهیه کردهایم) میافزائیم که این اندک است (۶۵)
یعقوب گفت: هرگز او را با شما نمىفرستم تا آنکه وثیقهاى از خدا پیش من آرید (و تعهدى خدایى بسپارید) که او را بنزد من باز آرید مگر آنکه کار از دست شما خارج شود (و نتوانید) و چون تعهد خود را سپردند گفت: خدا در آنچه ما مىگوییم وکیل (و شاهد) است (۶۶).
شرح لغات:
کلت فلاناً: یعنى با پیمانه چیزى را بفلانکس عطا کردم.
أمن: اطمینان دل بصحت و درستى کار.
میره: آذوقه و خوراکى است که از جایى بجایى دیگر ببرند.
تفسیر
«فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى أَبِیهِمْ قالُوا یا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْکَیْلُ» گویند: وقتى پسران یعقوب بنزد پدر بازگشتند با صداى ضعیفى (که حاکى از ناراحتى درونیشان بود) باو سلام کردند، یعقوب پرسید: فرزندان من چرا با صداى ضعیف سلام کردید؟ و چرا صداى شمعون را در میان شما نمىشنوم؟ گفتند: پدر جان ما از نزد بزرگترین پادشاهان مىآییم، و کسى در فرزانگى و علم و خشوع و آرامش و وقار مانند او یافت نمىشود، و اگر شبیهى براى تو در میان مردم وجود داشته باشد همانا او است. ولى ما خاندانى هستیم که براى بلا آفریده شدهایم، پادشاه مصر ما را متهم ساخت و سخن ما را باور نکرد مگر آنکه برادرمان ابن یامین را بهمراه ما نزد او بفرستى و حال خود را بوسیله وى باطلاع او برسانى تا سبب اندوه و پیرى زودرس و نابینایى تو را براى پادشاه شرح دهد، و او بما گفته است: اگر برادر خود را همراه نیاورید آذوقهاى نزد من ندارید و دیگر ما را از درخواست آذوقه ممنوع کرده است.
«فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَکْتَلْ» برادرمان ابن یامین را با ما بفرست تا روى حساب پیمانه (و معمولى که دارد) از وى آذوقه بگیریم، که اگر او را فرستادى پیمانه داریم و گرنه چیزى بما نخواهند داد. و بعضى بجاى «نکتل»- بنون- «یکتل»- بیاء- قرائت کردهاند یعنى اگر ابن یامین را بفرستى او نیز براى خود بمقدار بار شترى پیمانه و آذوقه دارد که باو میدهند.
«وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» و ما از آسیب و ناراحتى او را حفظ میکنیم.
«قالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلَّا کَما أَمِنْتُکُمْ عَلى أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ» یعقوب گفت: در بردن ابن یامین نمىتوانم بر شما اعتماد کنم مگر همانطور که در بردن یوسف بشما اعتماد کردم، شما تعهد کردید که او را محافظت کنید ولى او را از بین بردید یا نابودش کردید و یا از چشم من پنهانش نمودید، و با اینجمله آنها را در مورد داستان یوسف سرزنش کرد و گرنه میدانست که آنها دیگر در اینحال چنین کارى نمیکنند.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» و نگهبانى خدا بهتر از نگهبانى شما است و او مهربانترین مهربانان است و باین حال ناتوانى و پیرى من رحم میکند و او را بمن بازگرداند و در خبر است که خداى سبحان بیعقوب گفت: بعزت خودم سوگند پس از این توکل و اعتمادى که بمن کردى هر دوى آنها را بتو باز میگردانم.
«وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ» و چون بارهاى خود را گشودند کالاهاى خود را که براى مبادله و خرید آذوقه برده بودند مشاهده کردند که (در بارها است و) بآنها بازگرداندهاند.
«قالُوا یا أَبانا ما نَبْغِی» از اینرو گفتند: پدر جان ما دیگر چه میخواهیم و چرا از بردن برادرمان بنزد او خوددارى کنیم.- و این معنى روى آنست که «ما» را استفهامیه بگیریم- و برخى آن را «نافیه» گرفتهاند و روى این قول: یعنى آنچه ما از پادشاه مصر گفتیم نظر خلافگویى و دروغ نداشتیم. و معناى دیگرى که قتاده گفته این است که ما از این بهتر چه میخواهیم که پیمانهمان را کامل داد و کالاى ما و بهاى آن را نیز بما برگرداند. و منظورشان این بود که دل یعقوب را گرم کرده تا ابن یامین را بهمراه ایشان بفرستد.
«هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَیْنا» یعنى با اینوضع دیگر موردى ندارد که ما نسبت ببرادر خود از چنین پادشاه کریمى که اینگونه بما احسان کرده ترس و واهمه داشته باشیم. و معناى دیگرى که بعضى گفتهاند این است که: با اینوضع ما دیگر از تو پولى براى بازگشت بمصر نمیخواهیم و همین کالا (و یا پولى) را که داریم براى رفتن بمصر ما را کفایت میکند، و پادشاه وقتى مشاهده کند که ما دستور او را در مورد بردن برادرمان انجام دادهایم او نیز بوعده خود وفا میکند و با این ترتیب او را بهمراه ما بفرست.
«وَ نَمِیرُ أَهْلَنا» یعنى خوراک و آذوقه براى خانواده خود تهیه میکنیم.
«وَ نَحْفَظُ أَخانا» و در سفر برادرمان را نیز محافظت کرده تا بتو بازگردانیم.
«وَ نَزْدادُ کَیْلَ بَعِیرٍ» و یک بار شتر نیز بواسطه برادر خود بر بارهاى دیگرمان میافزائیم، چون براى هر مردى یک بار شتر آذوقه میدادند.
«ذلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ» زجاج گفته: یعنى یک بار شتر براى پادشاه مصر چیزى نیست و دادن آن براى او آسان است و در میان آن همه انبارها که دارد نمودار نیست، و جبائى گفته: یعنى آنچه را ما در این سفر آوردهایم مقدار اندکى است که کفایت ما را نمىکند و ما نیازمندیم تا بار دیگرى نیز بعنوان برادرمان بر این بارها بیفزائیم. و حسن گفته:
پیمانه کردن و کشیدن یک بار شتر براى کسى که آن را بار میکند و میکشد آسان است و مشقتى ندارد. و بهر صورت منظورشان از ذکر این جمله آن بود که منفعت رفتن این یامین را بمصر گوشزد پدر سازند، و چون یعقوب متوجه شد که پادشاه مصر کالاى آنها را بازگردانده و اکرام او را نسبت بفرزندان خود دانست و مصمم شد تا ابن یامین را همراه آنها بفرستد بدانها گفت …
«لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» او را با شما نمىفرستم تا وثیقهاى از طرف خدا مثل قسم و عهد براى من بیاورید و تعهدى بمن بدهید.
«لَتَأْتُنَّنِی بِهِ» که او را بنزد من بازگردانید. ابن عباس گفته: یعنى بحق محمد خاتم پیمبران و سید رسولان- صلى اللَّه علیه و آله- سوگند یاد کنید که نسبت ببرادرتان نیرنگى نزنید و او را بازگردانید.
«إِلَّا أَنْ یُحاطَ بِکُمْ» مجاهد گفته: یعنى مگر آنکه شما همگى هلاک شوید، و قتاده گفته: مگر آنکه نتوانید. یعنى مگر آنکه پیش آمدى بکند که دیگر نتوانید او را بیاورید.
«فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ» بگفته ابن عباس: چون تعهد خود را سپردند و بحق محمد- صلى اللَّه علیه و آله- و مقام و منزلت او در پیشگاه پروردگار متعال سوگند یاد کردند.
«قالَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَکِیلٌ» یعقوب گفت: خدا بر آنچه مىگوییم وکیل است، یعنى شاهد و نگهبان است که اگر بر خلاف تعهد خود عمل کردید داد مرا از شما مىستاند. و این آیه دلیل است بر اینکه توکل بر خدا در همه مهمات واجب است، و باید کارها را بخدا واگذارد، و دیگر آنکه از این آیه استفاده میشود علت اینکه یعقوب ابن یامین را همراه آنها فرستاد آن بود که میدانست پسران وى پس از پیرى از رفتارى که نسبت بیوسف کرده بودند پشیمان و نادم هستند و دیگر چنین کارى نخواهند کرد، از اینرو برایشان اعتماد کرد، و اینکه داستان یوسف را به رخ آنها کشید و ملامتشان کرد براى آن بود که کوشش بیشترى در محافظت از ابن یامین بخرج دهند.
[سوره یوسف (۱۲): آیات ۶۷ تا ۶۸]
وَ قالَ یا بَنِیَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَهٍ وَ ما أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ (۶۷)
وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ ما کانَ یُغْنِی عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ حاجَهً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضاها وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۶۸)
ترجمه:
یعقوب گفت: (اکنون که میخواهید بروید) از یک در وارد (شهر مصر) نشوید و از درهاى مختلف وارد شوید و من نمىتوانم در برابر خدا کارى براى شما انجام دهم که فرمانروایى تنها براى خدا است بر او توکل کنم و همه توکل کنندگان باید بر او توکل کنند (۶۷)
و چون بهمان طریقى که پدر دستورشان داده بود وارد (مصر) شدند چنان نبود که (این دستور یعقوب) کارى در برابر خدا براى ایشان انجام دهد (و از خطر بىنیازشان کند) جز آنکه خواستهاى در دل یعقوب بود که (بدینوسیله) خواسته اش را انجام داد، و براستى که او داراى علمى بود که ما بدو آموخته بودیم ولى بیشتر مردم نمیدانند (۶۸).
لغت:
غنى: در لغت بمعناى کفایت و بس بودن در مال و ثروت است. و گاهى در ضرورت شعر- غناء- بمدّ آمده. و «غناء» بکسر غین: کشیدن صدا است. و بفتح و مدّ بمعناى کفایت است. و مشتقات دیگر آن نیز از همین معنى است مانند «مغانى» بمعناى منزلها. زیرا بمعناى اکتفاء کردن بدانها است، و «غانیه» نیز که در مورد زن گویند بخاطر آن است که بشوهر خود از دیگران اکتفاء میکند، و یا بزیبایى خود از آرایش اکتفاء میکند.
تفسیر:
«وَ قالَ یا بَنِیَّ لا تَدْخُلُوا …» و چون آماده حرکت بسوى مصر شدند یعقوب بدانها گفت: پسران من از یک در وارد مصر نشوید و از درهاى مختلف وارد شوید …
و بگفته ابن عباس و حسن و قتاده و ضحاک و سدى و ابو مسلم: این دستور یعقوب براى آن بود که چون همگى برادر یکدیگر و اولاد یک پدر بودند و از نظر جمال و کمال و شکل و هیئت نیز ممتاز بودند ترسید چشم بخورند، و مردم آنها را چشم بزنند، و جبائى گفته است: موضوع چشم زدن و چشم زخم دلیلى ندارد و منکر آن شده و از اینرو گفته است: یعقوب ترسید مردم بآنها حسد ببرند و چون نیرو و قدرت آنها گوشزد سلطان مصر گردد از آنها بیمناک شود و آنها را بزندان افکنده و یا بقتل برساند.
اما بسیارى از اهل تحقیق موضوع چشم زخم را ثابت کرده و حدیثى نیز از پیغمبر- صلى اللَّه علیه و آله- در اینباره روایت کرده اند که آن حضرت فرمود:
چشم حق است و اثر دارد و چشم قله هاى کوه را فرود آورد. یعنى قدرت و اثر چشم بحدى است که میتواند قله مرتفع کوه را بزیر آورد.
و در حدیث است که آن حضرت براى حسن و حسین علیهما السلام دعاى چشم زخم میخواند، و براى دفع آن این جملات را میگفت:
«اعیذ کما بکلمات اللَّه التامه من کل شیطان و هامه و من کل عین لامه»
– یعنى شما را در پناه کلمات تامه خدا قرار میدهم از شر هر دیو و هر جنبنده اى و از شر هر چشم زخمى- و در روایت است که ابراهیم علیه السلام براى دفع چشم زخم و بلا از دو پسر خویش همین دعا را بر آنها میخواند، چنانچه موسى علیه السلام نیز دو پسر هارون را با همین کلمات تعویذ میکرد، و نیز روایت شده که پسران جعفر بن ابى طالب سفیدرو بودند و اسماء بنت عمیس به پیغمبر خدا عرض کرد: اى رسول خدا اینها چشمگیر هستند و زود مورد اصابت چشم مردم قرار میگیرند آیا وسیله اى براى دفع چشم زخم آنها تهیه کنم؟ فرمود: آرى.
و در روایت دیگرى است که جبرئیل علیه السلام براى رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- دعاى چشم زخم خواند و آن را تعلیم آن حضرت کرد و دعا این است: «بسم اللَّه أرقیک من کل عین حاسد اللَّه یشفیک»- بنام خدا تو را پناه میدهم از شر چشم هر حسودى خدا شفایت دهد.
و باز از رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- روایت شده که فرمود: اگر چیزى باشد که بر قضا و قدر پیشى و سبقت گیرد همان چشم است.
و در اینکه چگونه انسان مورد اصابت چشم قرار گرفته و باصطلاح چشم میخورد؟ از عمرو بن بحر جاحظ نقل کردهاند که گفته است: اینمطلب قابل انکار نیست که بعضى اجزاء غیر مرئى و لطیف از چشمهاى بد (و باصطلاح چشمهاى شور) جدا میشود و در طرف اثر میکند، و این خاصیتى است که در بعضى از چشمها است مانند خاصیتهایى که در چیزهاى دیگر وجود دارد، و باین حرف اشکال شده است که اگر چنین بود چرا در همه چیز اثر نمیکرد و تنها در بعضى از موارد این اثر را دارد. و دیگر آنکه همه اجزاء این جهان از جواهر است و جوهر در مثل خود یعنى در جواهر دیگرى اثر نمیکنند. و ابو هاشم گفته: تأثیر چشم کار خدا است که روى برخى از مصالح آن را مؤثر قرار داده است. و قول قاضى نیز همین است. و سید بزرگوار شریف رضى موسوى قدس اللَّه روحه در شرح اینمطلب کلامى دارد که ذکر آن را مناسب دیدم، آن بزرگوار میگوید:
خداى تعالى روى مصالحى که خود میداند نسبت به بندگانش رفتار میکند، و روى اینمطلب هیچ محال نیست که تغییر دادن نعمت زید مثلا براى عمر و مصلحت داشته باشد و چون وضع حال عمرو را میداند که اگر نعمت زید را از وى نگیرد رو بدنیا آورده و از آخرت دور گردد، و اگر آن را از زید روى همان علتى که ذکر کردیم بگیرد عوض آن را بدو میدهد و دیر یا زود جبران آن نعمت را میکند. و بنا بر این ممکن است حدیث «چشم حق است» بر همین وجه تأویل و تفسیر گردد. گذشته از از اینکه از حدیث دیگرى که از رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- روایت شده از کلام آن حضرت استفاده میشود که وقتى چیزى در نظر بندگان خدا بزرگ آمد خداوند از قدر و ارزش آن چیز میکاهد و کوچکش میسازد. و بنا بر این هیچ بعید نیست که حال بعضى از چیزها در اثر نگاه مردمان تغییر کند و همان بزرگ آمدن آن چیز در چشم مردم و جلب نظر و توجهى که میکند سبب دگرگونى وضع آن چیز گردد، چنانچه در حدیث است که چون از شتر عضباء رسول خدا در مسابقه سبقت گرفتند- و تا بآنروز در هیچ مسابقه اى از آن شتر سبقت نگرفته بودند- حضرت فرمود: «بندگان خدا چیزى را بالا نبردند (و بمقام بلند نرساندند) جز آنکه خدا از مقام آن چیز کاست» و ممکن است اینکه دستور داده اند وقتى چیزى بچشم انسان خوش آمد و چشمگیر شد آن چیز را در پناه خدا قرار داده و برسولخدا- صلى اللَّه علیه و آله- درود فرستند مصلحتى در اینکار باشد که جلوى تغییر حالت آن چیز را بگیرد زیرا بیننده با این عمل بخدا توجه کرده و بدو پناهنده میشود و همین عمل حکایت از این میکند که بدنیا توجه نداشته و بدان مغرور نشده است. پایان کلام شریف رضى قدس سره- «وَ ما أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ» و من نمىتوانم جلوى قضا و قدر خدا را بگیرم اگر مقدر شده باشد که شما چشم بخورید و یا سایر مقدرات.
«إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ» که حکم فقط مخصوص خدا است و بر او توکل کنم که او قادر است شما را از چشم زخم یا حسد مردمان حفظ کند و سالم بمن برگرداند «وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ» و توکل کنندگان باید بر او توکل کنند و کارهاى خود را بدو واگذارند و بدو اعتماد کنند.
«وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ» و چون مطابق دستور پدر از درهاى پراکنده و مختلف وارد شهر مصر گردیدند و گفتهاند: مصر در آن روز چهار در داشت و اینها متفرق شده و هر دسته از یکى از آن چهار در وارد شدند.
«ما کانَ یُغْنِی عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا حاجَهً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضاها» و ورود آنها بمصر باین ترتیب چنان نبود که بتواند جلوى اراده خدا را نسبت بدانها بگیرد که اگر فرضاً خدا مقدر کرده بود آنها مورد حسد و یا چشم زخم قرار گیرند این عمل آنها از تقدیر خدا جلوگیرى کند، و خود یعقوب علیه السلام نیز باین حقیقت آگاه بود، جز اینکه دستورى که یعقوب بآنها داد خواسته قلبى او بود که بدینوسیله خواسته دل را انجام داد. و تشویش خاطر خود را از ناحیه چشم خوردن فرزندان بدینوسیله- بر طرف کرد. و زجاج گفته است: معناى آیه این است که اگر مقدر شده بود آنها چشم بخورند در همان حال نیز که بصورت پراکنده وارد مصر شدند چشم میخوردند و ورود بحال پراکندگى یا بحال اجتماع در این جریان تأثیرى نداشت.
«وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ» و براستى که یعقوب داراى یقین و معرفت بخدا بود بخاطر آنکه ما او را تعلیم کرده بودیم و این معنایى است که مجاهد کرده و گفته است خداوند یعقوب را بعلم و دانش مدح و ستایش کرده و معناى آیه این است که با تعلیم ما او داراى علم و دانش گردید. و معناى دیگرى که براى آیه گفتهاند این است که هر چه را ما بدو یاد داده بودیم میدانست و بدان عمل میکرد، زیرا اگر کسى چیزى را بداند ولى بدان عمل نکند همانند کسى است که اصلا نمیداند.
«وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ» جبائى گفته: یعنى بیشتر مردم مرتبه یعقوب را در علم و دانش نمیدانند، و ابن عباس گفته: یعنى مردمان مشرک آنچه را خداوند به اولیاء خود الهام میکند نمیدانند.
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۱۲