ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره مبارکه فتح
سوره مبارکه فتح ۴۸
سوره الفتح
شماره آیات:
این سوره در مدینه نازل شده، به اجماع مفسّرین داراى بیست و نه آیه مىباشد.
فضیلت سوره:
ابىّ بن کعب از پیامبر خدا (ص) روایت مىکند:
(هر کس این سوره را قرائت کند مانند آن است که با حضرت محمّد (ص) در فتح مکّه شرکت داشته است).
و در روایت دیگر آمده است:
(… مانند کسى است که زیر آن درخت با حضرت محمّد (ص) بیعت کرده است).
عمر بن خطّاب گوید: (در یکى از سفرها با پیامبر خدا (ص) بودیم که فرمود:
شب گذشته سورهاى بر من نازل شد که از دنیا و ما فیها نزد من بهتر است: إِنَّا فَتَحْنا تا … وَ ما تَأَخَّرَ).
این روایت را بخارى در صحیح خود آورده است.
قتاده از انس نقل مىکند:
(هنگامى که از جنگ حدیبیه بازگشتیم، از انجام اعمال حج ما جلوگیرى شده بود، و ما همگى محزون و غمگین بودیم که ناگهان خداوند نازل فرمود: (إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً) پیامبر خدا (ص) فرمودند: آیه اى بر من نازل شده است که در نظر من از تمام دنیا بهتر است).
عبد اللَّه بن مسعود گوید:
(رسول خدا (ص) از جنگ حدیبیه بازگشت فرمود، ناگهان دیدیم که شتر سوارى حضرت از سرعت خود کاست، نزدیک شدیم دیدیم خداوند (إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً) را بر حضرت نازل فرموده است، و حضرتش را فوق العاده مسرور یافتیم، و فرمودند که این سوره بر او نازل شده است).
عبد اللَّه بن بکیر از پدرش روایت مىکند که:
(حضرت صادق (ع) فرمودند: اموال و زنان و کنیزان خود را با خواندن (إِنَّا فَتَحْنا) از تلف شدن حفظ کنید، اگر انسان از کسانى باشد که این سوره را زیاد بخواند روز قیامت منادى بطورى که همه مردم بشنوند او را صدا مىزند که تو از بندگان خالص من هستى، او را به بندگان صالح من ملحق نمائید، و او را در بهشتهاى پر نعمت جاى داده، از شربت گواراى رحیق مختوم آمیخته به کافور سیراب سازید).
ارتباط سوره:
خداوند این سوره را به جملات: (وَ اللَّهُ الْغَنِیُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ) ختم فرموده است، و از بىنیازى پروردگار است که براى پیامبرش آنچه را که در دین و دنیایش بدان نیاز داشت براى او فتح کرد و فرمود:
آیات ۱- ۵ فتح ۴۸
[سوره الفتح (۴۸): آیات ۱ تا ۵]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً (۱) لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقِیماً (۲) وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً (۳) هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَهَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (۴)
لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ یُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ وَ کانَ ذلِکَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِیماً (۵)
ترجمه آیات:
(به نام خداى رحمان و رحیم ۱- ما براى تو فتحى آشکار نمودیم ۲- تا خداوند گناه گذشته و متأخّرت را ببخشد، و نعمتش را بر تو تمام کند، و تو را به راه راست هدایت کند ۳- و خداوند تو را پیروزمندانه یارى خواهد داد.
۴- او خداوندى است که آرامش بر دلهاى مؤمنین نازل مىکند تا بر ایمانشان ایمانى افزاید، و لشکریان آسمانها و زمین از آن خداوند بوده، و هم او دانا و فرزانه است ۵- تا مؤمنین و مؤمنات را وارد بهشتهایى سازد که زیر درختانش نهرها جارى است، و در این بهشتها همیشه خواهند بود و خداوند گناهانشان را پاک خواهد ساخت، و این پاداش در نظر خدا پیروزى بزرگى است براى مؤمنین).
لغات آیات:
فتح- ضدّ اغلاق و بستن است، و این معنى اصلى لغت فتح است، ولى بعدا لغت فتح در موارد دیگرى هم استعمال شده است که از آن جمله است حکم و قضاوت، و بر این اساس است که به حاکم فتاح و به حکومت فتاحه گفته مىشود، و از آن جمله است پیروزى که بدان نیز فتح گفته مىشود و استفتاح به طلب پیروزى گفته مىشود، و از این قبیل است فتح کشورها و نیز به علم هم گفته میشود و در آیه (وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ) نیز در معنى علم استعمال شده است.
معنى آیات:
(إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً) قتاده مىگوید: یعنى: ما براى تو قضاوت نمودیم قضاوتى آشکار.
و از مقاتل نقل شده است یعنى: ما براى تو آسان نمودیم آسانى آشکارى. و بعضى گفتهاند یعنى: ما تو را دانا ساختیم دانایى ظاهرى در مورد آنچه که از قرآن بر تو نازل کردهایم، و از امر دین به تو خبر دادهایم.
و از زجاج نقل شده است یعنى: ما تو را به سوى اسلام ارشاد نمودیم و کار دین را برایت گشایش دادیم.
در مورد فتح اختلاف شده است که منظور از آن کدام فتح است:
وجه اول:
از انس و قتاده و جمعى از مفسّرین نقل شده است که منظور از فتح در این آیه فتح مکه است که خداوند در سال صلح حدیبیه پس از خاتمه یافتن جریان حدیبیه خداوند فتح مکه را وعده فرمود.
قتاده گوید: این آیه هنگامى نازل شد که پیامبر خدا (ص) در حال بازگشت از صلح حدیبیه بودند، و در آن وقت حضرتش به فتح مکه بشارت داده شد، و تقدیر آیه اینطور است: (انّا فتحنا لک مکه اى قضینا لک بالنّصر على أهلها) یعنى ما براى تو حکم نمودیم که مکه را فتح کنى و بر اهل آن پیروز گردى ..
و از جابر نقل شده است که ما از فتح مکه آگاه نشدیم مگر در روز حدیبیه.
وجه دوّم:
منظور از فتح در اینجا صلح حدیبیه است که فتحى بود بدون درگیرى و جنگ فراء گوید: فتح گاهى عبارت است از صلح، و فتح در لغت به معنى گشایش چیزى است که بسته باشد، و صلحى که در حدیبیه با مشرکین بدست آمد، در بن- بست بود تا اینکه خداوند آن روز صلح را از بنبست بیرون آورده گشایش شد.
زهرى مىگوید: فتحى مهمتر از صلح حدیبیه نبود، زیرا مشرکین در جریان این صلح با مسلمین در آمیختند و سخنان و منطق آنان را شنیدند و اسلام در دلهایشان نفوذ کرد و در طول سه سال مردم بسیارى اسلام آوردند، و با اسلام آوردن آنان تعداد مسلمین افزوده شد.
شعبى گوید: در جریان صلح حدیبیه بیعتى انجام شد که همان (بیعت رضوان) است، و نیز نخیل خیبر اطعام شدند، و رومیان بر ایرانیان پیروز گشتند، و مسلمانان بخاطر پیروزى اهل کتاب که رومیان باشند بر مجوسیان شاد گشتند، زیرا این پیروزى یک پیشگویى بود که در قرآن آمده بود: (انهم سیغلبون) و قربانیان به قربانگاه خود رسیدند، و حدیبیه چاهى است که مىگویند آب آن تمام شده بود که معجزه معروف نبوّت در آن ظاهر گشت.
براء بن عازب گوید:
(شما فتح مکه را فتح مىدانید، آرى فتح مکه فتح بود ولى ما فتح را بیعت رضوان در روز صلح حدیبیه مىدانیم، ما یکهزار و چهار صد نفر همراه پیامبر خدا (ص) بودیم و حدیبیه چاه آبى بود که ما تمام آب آن را کشیدیم بطورى که در ته چاه دیگر حتّى یک قطره آب هم باقى نماند، تمام شدن آب چاه بگوش حضرت رسید، حضرت سر چاه آمد و کنار آن نشست و ظرف آبى خواسته وضوء گرفت، آن گاه مضمضه کرده دعا خواند و آب را در چاه ریخت، و ما و تمام مرکوبهایمان را سیراب کرد).
و در حدیث سلمه بن اکوع آمده است:
(حضرت همین که دعا خواند و آب دهان در آن افکند آب چاه جوشیدن گرفت هم خود سیراب شدیم هم شتران و اسبان خود را سیراب نمودیم).
و از محمّد بن اسحاق بن یسار از زهرى از عروه بن زبیر از مسور بن مخرمه[۱].
روایت شده است که:
(رسول خدا (ص) براى زیارت خانه خدا بیرون آمد و قصد جنگ نداشتند و بقیّه حدیث گذشته را نقل کرد تا اینکه مىگوید: رسول خدا (ص) فرمود:
پیاده شوید، گفتند: یا رسول اللَّه در این وادى آب یافت نمىشود، رسول خدا (ص) از ترکش خود تیرى بیرون آورد و آن را به مردى از یارانش داده فرمود پیاده شو و سر یکى از این چاهها رفته این تیر را در آن فرو ببر، آن مرد همین کار را انجام داد آب از چاه جوشید و مردم همه سیراب شدند).
و نیز از عروه روایت شده است که از بیرون آمدن پیامبر خدا (ص) یاد کرده مىگوید:
(قریش از مکه بیرون آمده و از پیامبر جلو افتادند و پیش از حضرت سر آب رسیدند و از آنجا پیاده شدند، همین که پیامبر خدا (ص) مشاهده فرمود که قریش پیش از او سر آب رفتهاند، در حدیبیه پیاده شد در حالى که گرما سخت شدّت داشت و آنجا جز یک چاه وجود نداشت، مردم از تشنگى ناراحت شدند و جمعیّت هم زیاد بود، کسانى سر چاه رفته آب آن را تا ته کشیدند، رسول خدا (ص) دلوى آب خواست وضوء گرفت و آب در دهان خود گردانده در سطل آب ریخت و دستور فرمود که آب سطل را در چاه بریزند، و سپس تیرى از ترکش خود بیرون آورده در چاه انداخت و بدرگاه خداوند دعائى کرد آب از چاه جوشید و بالا آمد تا جایى که مردم با دست از چاه آب مىکشیدند در حالى که لب چاه نشسته بودند).
سالم بن أبى الجعد روایت کرده مىگوید:
(بجابر گفتم روز شجره چند نفر بودید؟ گفت: ما یکهزار و پانصد نفر بودیم، و از تشنگى آن روزشان یاد نموده گفت مقدارى آب در یک ظرف براى پیامبر آوردند حضرت دست خود را در آن آب گذاشت ناگهان دیدیم آب از لابلاى انگشتان حضرتش مانند چشمه جوشیدن گرفت، و تا توانستیم از آن آب نوشیدیم و براى تمام جمعیّت ما کافى بود.
سالم مىگوید: بجابر گفتم: شما چند نفر بودید؟ گفت: اگر یکصد هزار نفر مى بودیم آن آب براى ما بس بود، ولى جمعیّت ما آن روز هزار و پانصد نفر بود).
وجه سوّم:
منظور از فتح، فتح خیبر باشد به نقل از مجاهد و عوفى، و از مجمع بن حارثه انصارى روایت شده است که یکى از قرّاء مىگفت:
(همراه رسول خدا (ص) در حدیبیه حاضر بودیم، پس از آنکه از حدیبیه بازگشتیم ناگهان دیدیم مردم شتران خود را به نشانه شادمانى به حرکت در آوردند، بعضى از مردم به دیگران گفتند: چه شده است که مردم شادى مىکنند؟ گفتند: بر رسول خدا (ص) وحى شده است، مرکبهاى سوارى خود را دوانده نزد رسول خدا (ص) رسیدیم، حضرتش را در حالى که در (کراع الغیم) روى اثاثیه خود ایستاده بود مشاهده نمودیم، پس از آنکه مردم اطرافش جمع شدند به خواندن پرداخت: (انّا فتحنا لک فتحا مبینا) تا آخر سوره عمر پرسید یا رسول اللَّه آیا فتح است؟ حضرت فرمودند: آرى سوگند به کسى که جان محمّد در دست او است فتح است، آن گاه خیبر را میان اهل حدیبیه تقسیم فرمود و و احدى را وارد خیبر نساخت مگر آنکه در حدیبیه حضور یافته بود.
وجه چهارم:
فتح عبارت است از پیروزى تمامى بر دشمنان به وسیله برهانها و معجزات ظاهره و عظمت منطق اسلام.
«لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ» در تفسیر این آیه گفته هاى بسیارى هست که همه آنها مخالف مذهب اصحاب امامیّه است، زیرا پیامبران معصوم از گناه مىباشند، چه گناهان صغیره و چه گناهان کبیره، چه قبل از نبوّت و چه بعد از نبوّت، اینک أقوالى که گفته اند:
اقوال عامّه در معنى آیه:
۱- گفتهاند یعنى: گناهانى را که قبل از نبوّت و بعد از آن انجام دادهاى خدا بیامرزد.
۲- قول دوّم آنکه: گناهان قبل از فتح و بعد از فتح تو را ببخشد.
۳- قول سوّم آنکه: خداوند وعده داده است گناهانى که از پیامبر سر زده یا خواهد زد در صورتى که اتّفاق افتد خواهد بخشید.
۴- قول چهارم یعنى: تا خدا گناهان گذشته پدر و مادرت آدم و حواء را به برکت تو ببخشد، و گناهان آینده امّتت را نیز به برکت دعوتت ببخشاید.
امّا بحث در گناه آدم همانند بحث پیرامون گناه حضرت محمّد است، و چنانچه این گناهان را حمل بر گناهان صغیره کنند که بنظر آنان عقابش ساقط خواهد شد، گفتارشان باطل خواهد بود به دلیل آنکه اگر گناهان صغیره عقابش ساقط باشد دیگر جرمى باقى نمىماند، آن گاه براى خداوند چگونه جایز است که بر پیامبرش منّت گذارد که آن گناهان را برایش خواهد بخشید، منّت گذاردن و تفضّل از جانب خداوند در مورد گناهى باید باشد که داراى کیفر و مؤاخذه است نه در باره گناهى که اگر خداوند در آن مورد عقاب کند بقول آنان ظالم خواهد بود، بنا بر این فساد قولشان روشن است.
نظر شیعه در معنى آیه:
اصحاب ما امامیّه در معنى این آیه دو نوع تأویل دارند.
۱- آنکه یعنى: تا خداوند براى تو گناهان گذشته امّتت و گناهان آینده آنان را به وسیله شفاعتت ببخشد، و منظور از ما تقدّم و ما تأخّر گناهانى است که زمان آن گذشته یا آنها که زمانش نرسیده است، همانگونه که کسى به دیگرى مى- گوید: گناه گذشته و آیندهات را بخشیدم.
و اینکه نسبت دادن گناهان امّت به خود حضرت صحیح است به جهت آنکه میان پیامبر و امّتش جدایى نیست، و مؤیّد این جواب است روایتى که مفضل بن عمر از حضرت امام جعفر صادق (ع) نقل مىکند:
مفضل گوید: شخصى در باره این آیه از حضرتش سؤال کرد حضرت فرمودند:
(به خدا سوگند که حضرت محمّد (ص) گناهى نداشت، ولى خداوند براى او ضامن شد که گناهان شیعیان على (ع) را گذشته و آینده آن را ببخشد).
عمر بن یزید روایت کرده مىگوید: از حضرت صادق (ع) در باره فرموده خدا (لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ) پرسیدم فرمودند:
(حضرت محمّد (ص) گناهى نداشته و اراده بر انجام گناهى هم نفرموده است و لکن خداوند گناهان شیعیانش را بر او بار کرده آن گاه آنها را برایش بخشیده است).
۲- آنچه از مرحوم سیّد مرتضى قدّس اللَّه روحه نقل شده است که (ذنب) مصدر است و مصدر هم جایز است به فاعل اضافه شود و هم جایز است به مفعول اضافه گردد، و در این آیه ذنب به مفعول اضافه شده است، و منظور (ما تقدّم من ذنبهم الیک) مىباشد، یعنى: خداوند گناهان کفّار را که مانع ورود تو به مکّه و مسجد الحرام شدند بخشید، و بنا بر این تأویل مغفرت بمعنى ازاله و نسخ احکام مشرکین و دشمنان پیامبر است نسبت به حضرتش، یعنى: خداوند این منع را از تو بر مىدارد، و با فتح مکه قدرتى به تو خواهد بخشید که وارد مکه شوى، و لذا این معنى را پاداشى نسبت به جهاد او قرار داده است، و بر طرف مانع را دنبال فتح آورده، سپس سید مرتضى اضافه مىکند: اگر خداوند اراده فرموده بود از این مغفرت آمرزش گناهانش گفتار خداوند بدین طریق (إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ) معنى نداشت، زیرا آمرزش گناهان ربطى به فتح ندارد، و نمىتواند پشتسر آیه فتح باشد.
و امّا (ما تقدم و ما تأخر) بنا بر این تأویل اشکالى ندارد که مراد از آن جنایاتى باشد که کفّار قریش در گذشته نسبت به تو و قومت انجام دادهاند[۲].
چند وجه دیگر:
و نیز در تفسیر این آیه چند وجه دیگر گفته شده است که ذیلا یادآورى میشود:
۱- معنى آیه آن است که اگر در گذشته و تازگى گناهى مىداشتى برایت مىبخشیدیم.
۲- اینجا منظور از گناه ترک اولى است، زیرا معلوم است که پیامبر (ص) از کسانى است که با فرمانهاى واجب خداوندى مخالفت نخواهد نمود، بنا بر این جایز است همان ترک اولىها که اگر از دیگران سر مىزد گناه محسوب نمىشد نسبت به حضرت گناه محسوب گردد، و این نشانه عظمت شأن و منزلت حضرت است.
۳- آنکه این گفته به منظور تعظیم حضرت و حسن خطاب آمده است همانگونه در مقام احترام و دعا نسبت به دیگران مىگویند: (عفا اللَّه عنک) خدایت بیامرزد،ولى این قول ضعیف است چون در اینگونه موارد معمولا بصورت دعا آورده میشود.
«وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ» یعنى: خداوند در دنیا با پیروز ساختنت بر دشمن، و بالا گرفتن امر دعوتت، و یارى دینت، و پایدار ماندن شریعتت نعمت را بر تو تمام مىکند، و در آخرت هم با ارتقاء درجهات نعمت را بر تو تمام مىکند، زیرا معنى اتمام نعمت آن است که آنچه که مقتضى است انجام داده و آن نعمت را براى صاحبش حفظ کرده بلکه بر آن بیفزاید.
بعضى هم گفتهاند یعنى: خداوند با فتح خیبر و مکه و طائف نعمتش را بر تو تمام مىکند.
«وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقِیماً» یعنى: تو را بر طریقهاى استوار سازد که رهرو آن به بهشت خواهد رسید.
«وَ یَنْصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً» نصر عزیز عبارت است از یک نوع پیروزى که هر جبّار سرکش و متمرّدى را طرد نماید، و خداوند هم این را براى پیامبرش انجام داد، زیرا دینش را عزیزترین ادیان و حکومتش را مهمترین حکومتها قرار داد.
«هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَهَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ» و این سکینه عبارت است از آنکه خداوند در باره آنان لطفى نماید و در اثر آن چنان بصیرتى به حق پیدا کنند که روحشان آرامش یابد و این بصیرت در اثر کثرت ادلّهاى است که دلالت بر وجود حق دارد، و این نعمت مخصوص مؤمنین است، و امّا غیر مؤمنین روحشان با اوّلین شبههاى که بر آنان دارد مىشود گرفتار شک و تردید خواهد شد، زیرا آنان از آرامش یقین و روح مطمئن بهره نداشته، قلبشان در اضطراب است.
و نیز گفتهاند سکینه عبارت است از یارى مؤمنین تا بدان وسیله دلهایشان آرامش گرفته در میدان جنگ ثابت قدم باشند.
و نیز گفته شده است که این سکینه عبارت است از آرامش قلبى که در تعظیم خدا و رسول دارند[۳].
«لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ» یعنى: با دیدن این فتوحات و پیشرفت منطق اسلام طبق وعدهاى که خداوند داده بود یقین آنان را افزایش خواهد یافت.
بعضى گفتهاند یعنى: تا بیشتر دستورات الهى را تصدیق نمایند، زیرا به علّت وجود آرامش و سکینهاى که خداوند در دلهایشان قرار داده است هر گاه به چیزى از احکام و دستورات شرع فرمان داده مىشوند مانند نماز، روزه، و صدقات آنان را تصدیق مىنمایند.
و از ابن عبّاس نقل شده است یعنى: خداوند در دلهایشان سکینه قرار داده است تا بر معرفتى که دارند معرفتهاى دیگر افزوده شود.
«وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» از ابن عبّاس نقل شده است یعنى:
خداوند لشکریان آسمان و زمین را که عبارتند از فرشتگان و جنّیان و انسانها و شیاطین در اختیار دارد.
یعنى: اگر خداوند خواسته باشد شما را به وسیله اینان یارى خواهد فرمود.
و در این آیه این نکته بیان شده است که اگر خداوند بخواهد مشرکین را به هلاکت مىرساند، ولى خداوند نسبت به آنان و آنچه که از نسلشان بیرون مى- آید آگاه است، و به جهت علم و حکمت خود به آنان مهلت داده است، و از روى عجز و نیاز به بندگان خود دستور جهاد با دشمنانش را نداده است، بلکه بدان منظور تا به مجاهدین راهش پاداش نیکو عطا فرماید.
«وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً» و تمام کارهایش از روى حکمت و بینش است.
«لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ» تقدیرش این است که ما برایت فتح نمودیم تا خداوند گناهان امّتت را بیامرزد، و ما برایت فتح نمودیم تا مؤمنین و مؤمنات وارد بهشتهایى شوند که از زیر آن نهرها جارى مىشود.
«جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» و لذا واو عطف در لیدخل وارد نشد تا إشعار بتفصیل داشته باشد، و از زیر بهشت نهرها جارى مىشود یعنى از زیر درختان آن نهرهاى گوناگون جارى مىشود.
«خالِدِینَ فِیها» یعنى مؤمنین و مؤمنات بطور دائم و همیشه در بهشت بوده و نعمتهاى آن همیشگى است.
«وَ یُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ» یعنى: و کیفر گناهانى را که در دنیا انجام دادهاند بر آنان خواهد پوشانید.
«وَ کانَ ذلِکَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِیماً» یعنى: و این یک پیروزى است که نزد خدا ارزشمند است.
آیات ۶- ۱۰ از سوره فتح- ۴۸
[سوره الفتح (۴۸): آیات ۶ تا ۱۰]
وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دائِرَهُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِیراً (۶) وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (۷) إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً (۸) لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُکْرَهً وَ أَصِیلاً (۹) إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلى نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً (۱۰)
ترجمه آیات:
۶- و خداوند زنان و مردان منافق و مشرک را که در مورد خدا گمان بد دارند عذاب خواهد فرمود، روزگارشان سیاه و مورد خشم الهى هستند، و خداوند آنان را لعنت فرموده و براى آنان جهنّم را آماده ساخته و بد سرانجامى است.
۷- و لشکریان آسمانها و زمین از آن خدا است و هم او پیروز و فرزانه است ۸- ما تو را اى محمّد شاهد بر مردم و بشارت دهنده و بیم دهنده قرار دادیم ۹- تا به خدا و رسولش ایمان آورید و او را یارى نموده احترام کنید، و خداى را صبح و شام تسبیح نمائید ۱۰- آنان که با تو دست بیعت مىدهند با خدا بیعت مىکنند، دست خدا بر از دست آنان است، هر کس بیعت خود را بشکند به زیان خود بیعتشکنى کرده، و آنان که بر سر پیمانى که با خدا بستهاند وفادار بمانند خداوند به زودى پاداشى بزرگ به آنان خواهد داد).
قرائت آیات:
سوء- اختلاف قرّاء را در مورد قرائت کلمه «سوء» در سوره توبه بیان نمودیم.
لتؤمنوا- ابن کثیر و ابن عمرو (لیؤمنوا باللّه) و ما بعدش را با یاء خوانده اند، ولى بقیّه قرّاء با تاء (و لتؤمنوا) و (تغرروه) و (توقّروه) و (تسبّحوه) قرائت کرده اند.
فسیؤتیه- أهل عراق (فسیؤتیه) با یاء و بقیّه قرّاء (فسنؤتیه) با نون قرائت کردهاند.
تعزروه- و در قرائتهاى نادر جحدرى از قرّاء (تعزروه) به فتح تاء و ضمّ زاء بدون تشدید قرائت نموده است، ابو حاتم گوید: بعضى (تعزروه) خوانده-اند یعنى او را عزیز قرار دهید که از (عزز) باشد نه (عزر).
دلیل قرائت:
لتؤمنوا- أبو على گوید: دلیل قرائت با یاء آن است که با اینکه مورد خطاب حضرت رسول (ص) مىباشد صحیح نیست گفته شود (لتؤمنوا باللَّه و رسوله)، و چون صحیح نیست پس باید قرائت با یاء باشد (لیؤمنوا)، و هر کس که (لتؤمنوا) با تاء خوانده است بنا بر قولش باید تقدیر گرفت: (قل لهم انّا أرسلناک الیهم شاهدا لتؤمنوا).
فسیؤتیه- دلیل یاء در فسیؤتیه (و من أوفى بما عاهد علیه اللَّه) که قبل از فسیؤتیه غایب آمده است مىباشد، و آنها که فسنؤتیه با نون خواندهاند به گمانشان از مفرد به کثرت انصراف شده است.
تعزروه- ابن جنى گوید: هر کس تعزروه بدون تشدید بخواند بدین معنى است که از خدا و دینش و پیامبرش دفاع کنید، مانند این آیه (إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ) که به معنى ان تنصروا دینه مىباشد که به حذف مضاف است.
و امّا تعزّروه با تشدید به معنى یارى نمودن دین خدا است با شمشیر.
از کلبى نقل شده است (و عزرت فلانا) به معنى (فخمت أمره) آمده یعنى: بر احترامش افزودم، و (عزره) که نام شخصى است از این باب است، و به نظر من (تعزیر) حاکم شرع که کمتر از اندازه حد است از این باب است، زیرا کسى که تعزیر مىشود به ذلّت حدّ کامل نمىرسد و گویا همین یک نوع احسان و احترام است نسبت به او.
معنى آیات:
پس از آنکه خداوند به مؤمنین وعدههایى داد اینک منافقین و مشرکین را تهدید به عذاب کرده مىفرماید:
«وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ» یعنى: خداوند مردان و زنان منافق را عذاب خواهد فرمود، و منافقان کسانى هستند که در ظاهر خود را مسلمان معرّفى مىکنند ولى در باطن مشرک و کافر هستند، بنا بر این نفاق عبارت است از پنهان سازى کفر و اظهار ایمان، واژه نفاق از (نافقاء یربوع) گرفته شده است، یربوع یک نوع موش صحرایى است، که براى لانه خود به منظور فرار یک در پنهانى دارد که اگر از در آشکار به او حمله شد از در پنهانى فرار خواهد نمود.
«وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکاتِ» و اینان کسانى هستند که با خدا غیر خدا را نیز پرستش مىکنند.
«الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ» یعنى: اینان گمان مىکنند که خداوند آنان را بر پیامبرش پیروز خواهد ساخت، و این گمان خیالى است زشت و فاسد، و کلمه (سوء) به فتح سین مصدر و (سوء) به ضمّ سین اسم است.
بعضى هم گفته گمان و توهّم فاسد آنان این بوده است که پیامبر دیگر به هیچ وجه به زادگاه خود مکّه باز نخواهد گشت.
و نیز گفته شده است که توهّم فاسدشان این بوده است که دیگر خداوند احدى را به نبوّت مبعوث نخواهد فرمود، و مانند این آیه است آیه (وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ)[۴].
«عَلَیْهِمْ دائِرَهُ السَّوْءِ» یعنى: عذاب و هلاکت بر آنان واقع خواهد شد، و (دائره) به معنى بازگشت کننده است، چه به خیر چه به شر.
حمید بن ثور در شعر خود گفته است: (و دائرات الدّهر أن تدور) یعنى: چرخهاى روزگار باید که بگردد.
بعضى گفته اند: هر کس که کلمه (سوء) را به ضمّ سین خوانده باشد منظورش از گردش، گردش عذاب است، و هر کس آن را به فتح خوانده است منظورش آن سرنوشتى است که براى آنان به دست مؤمنین است از کشتار آنان و به غنیمت رفتن اموالشان.
«وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ» یعنى: خداوند آنان را از رحمت خود دور کرده.
«وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ» که آنان در جهنّم جاى خواهد داد.
«وَ ساءَتْ مَصِیراً» یعنى: و این جهنّم بد راهى است که سرانجام بدان منتهى خواهند شد.
«وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» علّت اینکه این جمله در اوّل سوره و اینجا تکرار شده است این است که در اوّل سوره آنجا که از مؤمنین یاد شده است آمده به این معنى که خداوند لشکریانى دارد که مىتواند به وسیله آنان شما را یارى نماید، و اینجا به دنبال یادى که از کافران شده است آمده به این معنى خداوند لشکریانى دارد که مىتواند به وسیله آنان از کفّار انتقام بگیرد.
«وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً» یعنى: خداوند در قهر و انتقامگیرى پیروز و مقتدر است «حَکِیماً» یعنى: در کارها و قضاوتهایش متین و استوار است.
آن گاه خداوند پیامبرش را مورد خطاب قرار داده مىفرماید:
«إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً» یعنى: اى محمّد ما تو را بعنوان شاهدى بر اعمال امّتت فرستادیم تا معلوم شود که اطاعت مىکنند یا نافرمانى، دعوتت را مىپذیرند یا رد مىکنند، یا به این معنى که تو را بر آنان در مورد تبلیغ رسالت شاهد قرار دادیم.
«وَ مُبَشِّراً» یعنى: تو را نسبت به مؤمنین و اطاعت کنندگان بشارت دهنده به بهشت قرار دادیم.
«وَ نَذِیراً» و نسبت به آنها که نافرمانى کننده تو را بیم دهنده از آتش قرار دادهایم.
آن گاه خداوند هدف خود را از فرستادن پیامبر بیان کرده مىفرماید:
«لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» یعنى: هدف آن است که به خدا و رسولش ایمان بیاورید، و به نظر آنها که لیؤمنوا با یا قرائت نمودهاند معنى آن است که: تا آن کافران به خدا و رسولش ایمان آورند.
«وَ تُعَزِّرُوهُ» یعنى: او را با شمشیر و زبان یارى کنید، و ضمیر هاء به پیامبر (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) بر مىگردد.
«وَ تُوَقِّرُوهُ» یعنى: خدا و رسول را تعظیم و تکریم نمائید.
«وَ تُسَبِّحُوهُ بُکْرَهً وَ أَصِیلًا» یعنى: و صبح و شام براى خدا نماز بخوانید، بعضى گفتهاند یعنى: خدا را از آنچه که شایستهاش نیست تنزیه نمائید.
و بسیارى از قرّاء اختیار نمودهاند که در این آیه وقف بر (و توقّروه) باشد زیرا ضمیر در این کلمه و کلمات بعدى از نظر بازگشت به مرجع اختلاف دارد[۵].
بعضى گفته اند: تعزّروه ضمیرش تنها به اللَّه بر مىگردد، تعزّروه یعنى:
خدا را یارى دهید و توقّروه یعنى خدا را تعظیم و احترام کنید و از او اطاعت نمائید، همانگونه که آمده است هیچگاه براى خداوند وقارى انتظار نداشته باشید و بنا بر این قول تمامى ضمائر متّفقا یک مرجع داشته همگى به اللَّه بر مىگردد.
ضمنا این آیه دلالت دارد بر بطلان مذهب جبریّه که مىگویند: خداوند از کافران کفر مىخواهد، زیرا این آیه با صراحت دلالت دارد بر اینکه خداوند از تمامى مکلّفین ایمان و اطاعت را خواسته است.
«إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ» منظور از بیعت در این آیه بیعت حدیبیه است که همان (بیعت رضوان) مىباشد که مسلمانان در این روز با پیامبر (ص) بیعت مرگ نمودند.
«إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ» یعنى: بیعت با تو بیعت با خدا است، زیرا اطاعت از تو اطاعت از خدا است، و علّت اینکه بیعت را بیعت نامند، براى اینکه بیعت بر این اساس بسته مىشود که بیعت کنندگان جانهاى خویشتن را در مقابل بهشت معامله مىکنند، تا در جنگ پیروزیشان حتمى باشد.
«یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ» سدى گفته است: ید اللَّه فوق أیدیهم یعنى: در این بیعت قرار داد خداوند مهمتر از قرار داد آنان است، زیرا اینان به وسیله بیعت با پیامبر خدا (ص) با خدا بیعت نمودهاند، پس مانند آن کسى است که مستقیم با خدا بیعت کردهاند.
ابن کیسان گوید: یعنى اى پیامبر دانسته باش که نیروى الهى در یاریت از نیروى اینان که با تو بیعت مىکنند برتر است، و باید به یارى خدا تکیه کنى نه به یارى اینان هر چند که با تو بیعت نمودهاند.
از کلبى نقل شده است یعنى: نعمت خدا بر آنان به وسیله پیامبرش برتر است از نعمت آنان که طاعت و بیعت باشد.
ابن عبّاس گوید: نعمت خداوند که ثواب و پاداش او در برابر بیعتشان است برتر است از نعمت آنان که صداقت و وفادارى در بیعت باشد.
«فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلى نَفْسِهِ» ابن عبّاس گوید یعنى: هر کس بیعت شکنى کند زیان عملش به خودش باز خواهد گشت، و دیگر از نعمت بهشت و کرامت الهى بهرهاى نخواهد داشت[۶].
«وَ مَنْ أَوْفى» یعنى: کسى که بر وفاء ثابت قدم ماند.
«بِما عاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ» نسبت به پیمان و بیعتى که انجام داده است.
«فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً» یعنى به زودى پاداشى با ارزش به او خواهیم داد.
آیات ۱۱- ۱۵ فتح ۴۸
[سوره الفتح (۴۸): آیات ۱۱ تا ۱۵]
سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ لَکُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرادَ بِکُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِکُمْ نَفْعاً بَلْ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً (۱۱) بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْلِیهِمْ أَبَداً وَ زُیِّنَ ذلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ کُنْتُمْ قَوْماً بُوراً (۱۲) وَ مَنْ لَمْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ سَعِیراً (۱۳) وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۱۴) سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعْکُمْ یُرِیدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا کَلامَ اللَّهِ قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا کَذلِکُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا بَلْ کانُوا لا یَفْقَهُونَ إِلاَّ قَلِیلاً (۱۵)
ترجمه آیات:
۱۱- به زودى تخلّف کنندگان از اعراب خواهند گفت: اموال و خانوادهها ما را به خود مشغول داشتند، براى ما از درگاه خدا آمرزش بخواه، چیزهایى به زبان گویند که در دل ندارند، بگو اگر خداوند نسبت به شما زیان و یا سودى اراده فرماید چه کسى در مقابل خدا صاحب اختیار مىباشد، خداوند نسبت به اعمال شما آگاه است ۱۲- بلکه شما مىپنداشتید که رسول خدا و مؤمنین دیگر به سوى خاندان خود باز نخواهند گشت، و این خیال زشت در دلهایتان زینت گشته بدگمانى مىبردید، و مردمى بودید شایسته هلاکت ۱۳- کسانى که به خدا و رسول او ایمان نمىآورند بدانند که ما براى کافران عذابى سوزنده مهیّا ساختهایم ۱۴- ملک آسمانها و زمین از آن خدا است، هر که را بخواهد مى- بخشد و هر کس را بخواهد عذاب مىفرماید، و خداوند بخشنده و مهربان است ۱۵- آنان که از حضور در حدیبیه تخلّف ورزیدند خواهند گفت: هر وقت خواستید بروید غنائم خیبر را تصرّف کنید بگذارید ما نیز همراه شما بیائیم، و مى- خواهند سخن پروردگار را تغییر دهند، بگو شما حق ندارید همراه ما بیفتید، خداوند قبلا چنین فرموده است، خواهند گفت شما نسبت به ما حسادت میورزید، بلکه اینان جز اندکى درک و شعور ندارند).
قرائت آیات:
ضرّا- قاریان کوفه غیر از عاصم (ضرّا) به ضمّ ضاد خواندهاند و بقیّه قرّاء (ضرّا) به فتح خواندهاند.
یبدّلوا کلام اللَّه- قاریان کوفه غیر از عاصم (کلم اللَّه) بدون ألف خوانده- اند، و بقیّه (کلام اللَّه) با ألف قرائت نمودهاند.
دلیل قرائت:
ضرّا- أبو على گوید (ضرّ) خلاف نفع است، و در قرآن آمده است: (ما لا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً) که ضرّ و نفع در مقابل هم آمده است، و ضربه ضمّ ضاد به معنى بدى حال آمده است همانگونه که در این آیه مىبینید: (فَکَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ) به نظر من این بیان بهترى است در مورد این لغت، و نیز جایز است که ضر به فتح و ضر به ضم دو لغت باشد در یک معنى مانند فقر به فتح فاء و فقر به صم و ضعف به فتح ضاد و ضعف به ضم ضاد. کلام اللَّه- هر کس کلام اللَّه با الف خوانده است دلیلش آن است که به متخلّفین گفته شده است (شماها با من به طرف غنائم خیبر بیرون نخواهید آمد) و این جملات مفید و کامل بوده و به آن کلام گفته شده و با لفظ کلام اللَّه آمده است و هر کس کلم اللَّه خوانده است مىگوید: گاهى کلم بر جملاتى که کلام به آن گفته مىشود اطلاق شده است، و بر غیر آن هم اطلاق شده است، گر چه در این مورد کلام مناسبتر است، همانگونه که مىبینید در آیه (وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنى عَلى بَنِی إِسْرائِیلَ) که خدا بهتر مىداند ولى ظاهرا منظور از کلمه در این آیه (نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ) و دنباله آن باشد که خداوند به بنى اسرائیل وعده پیروزى داده است.
لغات آیات:
مخلّفون- مخلف به کسى گویند که پشت سر کسانى که از شهر بیرون مىروند، در شهر بجاى مىمانند، و از خلف اشتقاق یافته است، و ضدّ آن مقدم است.
اعراب- اعراب به گروهى از عربهاى صحرا نشین گویند، و به عربهایى که شهر نشین هستند اعراب گفته نمىشود تا فرق بین این دو دسته باشد گر چه هر دو جمع عرب هستند.
بور- فاسد و هالک را گویند، بور مصدر است و تثنیه و جمع ندارد، گفته مىشود رجل بور و رجال بور.
شاعر عرب گفته است:
یا رسول الملیک انّ لسانى | راتق ما فتقت اذ أنا بور | |
یعنى: اى قاصد سلطان زبان من بسته است و من آن را نگشودهام زیرا که من فاسدم.
و حسان شاعر معروف گوید:
لا ینفع الطول من نوک القلوب و قد | یهدى الاله سبیل المعشر البور | |
یعنى: معمولا انعام نسبت به صاحبان دلهاى مرده سودى نمىبخشد، و گاهگاهى خداوند مردم فاسد را هدایت مىنماید.
معنى آیات:
آن گاه خداوند از آنها که تخلّف نموده همراه پیامبر به سوى حدیبیه نرفتهاند سخن به میان آورده مىفرماید:
«سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ» یعنى آنان که از همراهى تو تخلّف ورزیدند و حاضر نشدند همراه تو به سفر مکه و عمره بیایند، و جریان بدین قرار بود هنگامى که پیامبر اکرم (ص) در سال حدیبیه اراده فرمودند به منظور انجام مراسم عمره به مکه روند- و این در سال ششم هجرت و در ماه ذیقعده بود- و اعراب اطراف مدینه که قبیلههاى غفّار، أسلم، مزینه، جهینه، اشجع، دئل بودند، براى آنکه مبادا از طرف قریش متعرّض حضرت شوند و با او جنگ کنند یا مانع سفر او گردند همراه حضرت به راه افتادند، و حضرت در میقات به عنوان عمره احرام بستند و قربانى خود را نیز همراه خود راه انداخت تا مردم بدانند که سر جنگ ندارد، عدّهاى از اعراب که دیدند حضرت با احرام حرکت مىکند از ادامه سفر سنگین کردند و گفتند: ما به طرف مردمى مىرویم که آمدهاند و یاران پیامبر را کشتهاند، و لذا پشت به حضرت کردند و هر کدام به بهانه کارى جا ماندند، و خداوند مىفرماید اگر آنان را سرزنش کنى در جوابت خواهند گفت:
«شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا» اموال و خانوادههاى ما مانع شد که با تو همراه شویم.
«فَاسْتَغْفِرْ لَنا» به خاطر این گناه و تخلّف از خدا براى ما آمرزش بخواه.
«یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ» ولى خداوند آنان را تکذیب کرده مىفرماید اینان در این عذرخواهى هم دروغ مىگویند و از دلهاشان خبر مى- دهد که اینان باک ندارند که پیامبر براى آنان طلب آمرزش بکند یا نکند.
«قُلْ» به آنان بگو اى محمّد.
«فَمَنْ یَمْلِکُ لَکُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرادَ بِکُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِکُمْ نَفْعاً» یعنى: اگر خداوند اراده فرماید که به شما زیانى برساند چه کسانى مىتواند عذاب الهى را از شما دور سازد.
و از ابن عبّاس نقل شده است که (نفعا) در اینجا به معنى غنیمت جنگى است.
و علّت بیان این قسمت آن است که متخلّفین گمان مىکردند تخلّف از پیامبر (صلى اللَّه علیه و آله و سلم) مىتواند زیانى را از آنان دفع کند، یا آنکه براى آنان متضمّن سودى باشد که از نظر جان و مالشان در سلامت باشند، بدین جهت خداوند به آنان خبر داد که اگر خداوند بخواهد ضررى به مال یا جانشان وارد کند کسى نمىتواند این ضرر را از آنان دور نماید.
«بَلْ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً» یعنى: خداوند نسبت به تخلّف شما آگاه است.
«بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْلِیهِمْ أَبَداً» یعنى: شما گمان مىکنید که پیامبر (ص) و همراهانش به سوى خانوادههاى خود که در مدینه بر جاى گذاشتهاند باز نخواهند گشت، زیرا دشمن آنان را خواهد گشت و اسیر خواهد گرفت.
«وَ زُیِّنَ ذلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ» یعنى: شیطان این خیال باطل را در دلهایتان زینت داده آن را تقویت مىکند.
«وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ» و در مورد هلاکت پیامبر (ص) و مؤمنین گمان بد بردید، و تمام این قسمت اخبار از غیب بوده است که غیر از خدا کسى از آن آگاه نبوده است و لذا این آیه براى پیامبر (ص) معجزهاى بوده است.
«وَ کُنْتُمْ قَوْماً بُوراً» مجاهد گوید: یعنى: شما قومى هستید که شایسته نیکى نبوده سزاوار هلاکت مىباشید.
و از قتاده نقل شده است که یعنى: شما مردمى فاسد هستید.
«وَ مَنْ لَمْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ سَعِیراً» یعنى: خداوند براى کافران عذابى سوزان مهیّا ساخته است که آنان را مىسوزاند.
«وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ» یعنى گناهان هر کس را که بخواهد مىبخشد.
«وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ» یعنى: و هر کس را که شایسته عذاب باشد عذاب مىنماید.
«وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً» یعنى: خداوند بخشنده و مهربان است.
«سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ» یعنى: به زودى این تخلّف کنندگان خواهند گفت:
«إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلى مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها» یعنى: اى مؤمنین هر گاه براى تصرّف غنائم جنگى خیبر رفتید.
«ذَرُونا نَتَّبِعْکُمْ» بگذارید ما نیز همراه شما بیائیم.
و علّت این گفتار آن است که پس از آنکه پیامبر (ص) و مسلمانان در سال حدیبیه با صلح بازگشتند خداوند به آنان وعده فرمود که خیبر را فتح خواهند نمود، و غنائم جنگى خیبر را هم اختصاص داد به کسانى که در جریان صلح حدیبیه شرکت داشتهاند، پس از آنکه مسلمانان عازم خیبر شدند تخلّف کنندگان از حدیبیه گفتند: بگذارید ما هم دنبال شما بیائیم، لذا خداوند فرمود:
«یُرِیدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا کَلامَ اللَّهِ» ابن عبّاس گوید: تخلّفکنندگان میخواهند وعده الهى را در مورد اختصاص غنائم خیبر به شرکت کنندگان در صلح حدیبیه تغییر دهند، و خود را در این غنائم جنگى شریک آنان سازند.
و از مقاتل نقل شده است یعنى: مىخواهد فرمان خدا را که فرموده است احدى از تخلّف کنندگان حق ندارند همراه مؤمنین به طرف خیبر روند تغییر دهند.
«قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونا کَذلِکُمْ قالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ» یعنى: خداوند قبل از خیبر در جریان حرکت به سوى حدیبیه و پیش از بازگشت ما از حدیبیه فرموده است که شما حق ندارید دنبال ما راه بیفتید، زیرا غنیمت جنگى خیبر مخصوص آن کسانى است که در جریان حدیبیه حضور داشتهاند و دیگران حق ندارند با آنان شریک شوند این قول ابن عبّاس و مجاهد و ابن اسحاق و دیگران از مفسّرین است.
و جبائى گفته است: که خداوند منظورش از (یُرِیدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا کَلامَ اللَّهِ) (فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِیَ أَبَداً، وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِیَ عَدُوًّا)[۷] است چون اینجا فرموده است شماها با من بیرون نخواهید آمد اینجا که اصرار دارند با حضرت راه بیفتند پس مىخواهند کلام خدا را تبدیل نمایند.
ولى سخن جبائى غلطى است فاحش زیرا آن سوره بعد از انصراف از حدیبیه در سال ششم هجرت نازل شده است، و این آیه در باره کسانى که از جنگ تبوک تخلّف کردهاند نازل شده است، و جنگ تبوک بعد از فتح مکه و بعد از جنگ حنین و طائف و بازگشت پیامبر (ص) از این جنگ به مدینه و اقامت در مدینه از ذیحجه تا رجب است، آن گاه حضرت در ماه رجب آماده مىشود که براى جنگ تبوک حرکت کند، و بازگشت حضرت از جنگ تبوک در باقى مانده ماه رمضان از سال نهم هجرت است که دیگر حضرت پس از این جنگ براى هیچ جنگ و جهادى خارج نشد تا آنکه از دنیا رحلت فرمود، بنا بر این چگونه ممکن است منظور از (کَلامَ اللَّهِ) در آیه مورد بحث این آیه باشد با اینکه این آیه چهار سال بعد نازل شده است سپس مىفرماید:
«فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنا» یعنى: به زودى تخلّف کنندگان از حدیبیه بشما خواهند گفت که خداوند به شما چنین فرمانى نداده است بلکه شما نسبت به ما حسادت مىورزید که با شما در غنائم جنگى شریک شویم، و لذا خداوند میفرماید:آن طور که مىگویند نیست.
«بَلْ کانُوا لا یَفْقَهُونَ» یعنى بلکه حقیقت را درک نمى کنند، و نمى فهمند که آنان را به چه چیزى دعوت مىکنید.
«إِلَّا قَلِیلًا» یعنى جز اندکى نمى فهمند یا کم درک مىکنند.
بعضى گفتهاند یعنى: درک نمىکنند جز اندکى از آنان که معاندین باشند.
آیات ۱۶- ۲۰ از سوره فتح ۴۸
[سوره الفتح (۴۸): آیات ۱۶ تا ۲۰]
قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرابِ سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا کَما تَوَلَّیْتُمْ مِنْ قَبْلُ یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلِیماً (۱۶) لَیْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِیضِ حَرَجٌ وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَنْ یَتَوَلَّ یُعَذِّبْهُ عَذاباً أَلِیماً (۱۷) لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَهِ فَعَلِمَ ما فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّکِینَهَ عَلَیْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً (۱۸) وَ مَغانِمَ کَثِیرَهً یَأْخُذُونَها وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (۱۹) وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغانِمَ کَثِیرَهً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَکُمْ هذِهِ وَ کَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنْکُمْ وَ لِتَکُونَ آیَهً لِلْمُؤْمِنِینَ وَ یَهْدِیَکُمْ صِراطاً مُسْتَقِیماً (۲۰)
ترجمه آیات:
۱۶- بگو به اعراب تخلّف کننده به زودى به جنگ ملّتى سرسخت فراخوانده مىشوید که با آنان جنگ کنید یا آنان تسلیم شوند، اگر اطاعت کنید خداوند پاداش نیکو به شما خواهد داد، و اگر باز هم مانند گذشته رویگردان شدید خداوند شما را گرفتار عذابى دردناک خواهد فرمود ۱۷- بر نابینایان و لنگها و بیماران فشارى نیست، هر کس فرمان خدا و رسول را اطاعت کند خداوند او را وارد بهشتهایى خواهد نمود که از زیر درختان آن نهرهاى آب جریان دارد، و هر کس پشت کند خداوند او را به عذابى دردناک گرفتار سازد ۱۸- خداوند از مؤمنین راضى گشت آن هنگام که زیر آن درخت با تو بیعت مىکردند، خداوند از منویات دلشان با خبر بود و بر آنان آرامشى نازل فرمود و فتحى نزدیک نصیبشان کرد ۱۹- و غنیمتهاى جنگى فراوانى که تصرّف خواهند نمود و خداوند پیروز و فرزانه است ۲۰- خداوند به شما غنائم جنگى بسیارى وعده داده است که تصرّف خواهید نمود، اینها را براى شما مقرّر فرموده و شرّ مردم را از شما دور ساخته است تا براى مؤمنین نمونه باشید، و شما را به راهى راست هدایت میکند.
قرائت آیات:
یدخله و یعذبه- اهل مدینه و ابن عامر (ندخله و نعذبه) با نون قرائت کردهاند، و بقیّه با یاء خواندهاند و هر دو در معنى یکى هستند.
معنى آیات:
آن گاه خداوند به پیامبرش (ص) مىفرماید:
«قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرابِ» یعنى: اى محمّد به اعراب تخلّف کننده که از حرکت به سوى حدیبیه تخلّف نمودند بگو:
«سَتُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ» یعنى در آینده نزدیک شما را بجنگ قومى نیرومند دعوت مىکنیم. (و در باره این قوم که چه کسانى بودهاند هفت قول است):
۱- از سعید بن جبیر و عکرمه روایت شده است که این قوم هوازن و حنین است.
۲- از قتاده روایت شده است که این قوم هوازن و ثقیف است.
۳- از ضحّاک روایت شده است که این قوم ثقیف است.
۴- زهرى گفته است که این قوم بنو حنیفه و مسیلمه کذّاب بوده است.
۵- ابن عبّاس گوید که منظور از این قوم مردم فارس بوده است.
۶- حسن و کعب گفتهاند که منظور از این قوم رومیان بوده است.
۷- بعضى هم گفتهاند منظور از آن قوم مردم صفّین و یاران معاویه است.
و صحیح آن است که دعوتکننده آنان به جنگ با قوم نیرومند همان پیامبر خدا (ص) است، زیرا عملا حضرت آنان را بعد از این به جنگهاى بسیارى مانند جنگ با اقوام نیرومندى مانند اهل حنین و طائف و موته تا تبوک و غیره، بنا بر این معنى ندارد که جنگ با این اقوام را به پس از وفات حضرت حمل کنیم.
«تُقاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ» یعنى: بناچار در جنگ با این قوم یکى از این دو کار باید انجام گیرد یا با آنان بجنگید یا آنان تسلیم شوند یعنى: اقرار به اسلام آورند و آن را بپذیرند، بعضى گفتهاند (یسلمون) یعنى: تسلیم شما شوند.
و نیز گفته شده است که (أو یسلّموا) به حذف نون قرائتى است و تقدیرش الى ان یسلّموا است، و در نصب (یسلموا) دلالت است بر اینکه ترک قتال به خاطر اسلام آوردن طرف است[۸].
«فَإِنْ تُطِیعُوا» یعنى: اگر آماده شوید و به جنگ آنان بروید.
«یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً» یعنى: خداوند پاداش خوبى به شما خواهد داد.
«وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا» یعنى: اگر از جنگ پیشنهادى رویگردان شوید و عقبنشینى کنید.
«کَما تَوَلَّیْتُمْ مِنْ قَبْلُ» یعنى: همانگونه که قبلا از رفتن به جنگ حدیبیه رو- گردان شدید.
«یُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَلِیماً» خداوند شما را در آخرت سخت عذاب خواهد فرمود.
«لَیْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ» یعنى: براى نابینایان اگر به جهاد نروند سخت- گیرى در کار نیست، و اعمى کسى است که با عضو چشم چیزى را نمىبیند.
«وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِیضِ حَرَجٌ» یعنى: اینان نیز در ترک جهاد سختگیرى ندارند.
مقاتل گوید: خداوند در این آیه افراد زمینگیر و بیماران را که از حرکت به سوى حدیبیه تخلّف نمودهاند معذور شناخته است.
«وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» یعنى: هر کس در فرمان جهاد از خدا و رسول اطاعت نماید بهشت خواهد رفت.
«وَ مَنْ یَتَوَلَّ» یعنى: هر کس از فرمان خدا و رسول در امر جهاد سر- پیچى کند و از رفتن به جنگ عقبنشینى نماید.
«یُعَذِّبْهُ عَذاباً أَلِیماً» به عذابى دردناک گرفتارش خواهد ساخت.
«لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَهِ» یعنى: خداوند از مؤمنین که زیر درخت در جریان بیعت حدیبیه با تو بیعت کردند راضى شد، و این بیعت را بیعت رضوان هم نامیدهاند، و علّت نامگذارى آن به (بیعت رضوان) همین آیه است که در آن از رضایت الهى به خاطر این بیعت یاد شده است، و رضایت خداوند از مؤمنین عبارت است از اراده تعظیم و احترام آنان و دادن پاداش[۹] و این خبر است از اینکه خداوند هنگامى که مؤمنین زیر درخت معروف در حدیبیه با پیامبر (ص) بیعت کردند از آنان راضى شده است.
«فَعَلِمَ ما فِی قُلُوبِهِمْ» مقاتل گوید: یعنى: خداوند از صدق نیست آنان در جنگ و بىمیلى ایشان نسبت به جهاد خبر دارد، زیرا پیامبر خدا (ص) با آنان بیعت به جهاد کرده است.
و بعضى گفتهاند یعنى: خداوند از یقین و صبر و وفایى که در دل دارند با خبر است.
«فَأَنْزَلَ السَّکِینَهَ عَلَیْهِمْ» و این سکینه عبارت است از یک لطف قوى نسبت به قلوب آنان و آرامشى که به آنان بخشیده است.
«وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً» یعنى: و پاداش آنان را فتحى نزدیک قرار داد که به قول قتاده و اکثر مفسّرین فتح خیبر است، و از جبائى نقل شده است که منظور از آن فتح مکه است.
«وَ مَغانِمَ کَثِیرَهً یَأْخُذُونَها» یعنى: غنائم خیبر، زیرا غنائم خیبر مشهور بود و شامل اموال و باغ و بستانهاى فراوانى بود.
و از جبائى نقل شده است که منظور از این غنائم، غنائم جنگ هوازن است پس از فتح مکه.
«وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً» یعنى: خداوند در کار خود مسلط و پیروز است.
«حَکِیماً» یعنى: خداوند در کارهایش حکیم و دانا است، و روى همین جهت بود که در جریان حدیبیه دستور صلح داد، و براى مسلمانان حکم فرمود که غنیمت بگیرند، و براى اهل خیبر حکم به شکست آنان فرمود.
و سپس از غنائمى که در آینده خواهند گرفت یاد کرده مىفرماید:
«وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغانِمَ کَثِیرَهً تَأْخُذُونَها» یعنى: خداوند به شما وعده داده است که در رکاب پیامبر (ص) و نیز پس از او تا دامنه قیامت غنیمتهاى جنگى بسیارى به دست آورید.
«فَعَجَّلَ لَکُمْ هذِهِ» و این غنیمت را که غنیمت خیبر باشد براى شما قرار داده است.
«وَ کَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنْکُمْ» و جریان آن بدین قرار بود که پیامبر (ص) همین که قصد خیبر نمود و اهالى آن را محاصره کرد قبائلى از اسد و غطفان به فکر افتادند که در غیاب مسلمین به اموال و خانوادههاى آنان دستبرد زنند و آنان را غارت کنند، خداوند رعب مسلمانان را در دلشان انداخت و از فکر خود منصرف شدند.
بعضى گفتهاند که: مالک بن عوف و عیینه بن حصین با بنى اسد و غطفان براى یارى یهودیان خیبر آمده بودند، خداوند رعب مسلمین را در دلشان افکند و برگشتند.
«وَ لِتَکُونَ» تا غنیمتى که خداوند براى جنگجویان مؤمنین قرار داده است.
«آیَهً لِلْمُؤْمِنِینَ» نمونه و نشانهاى براى راست بودن وعدههاى الهى باشد و بدانند همانگونه که خدا قبلا وعده تصرّف این غنائم را داده بود آنان هم موفّق شدند و غنائم را به چنگ آوردند.
«وَ یَهْدِیَکُمْ صِراطاً مُسْتَقِیماً» و بدینوسیله بر هدایت شما افزوده نسبت به محمّد (ص) و قرآنش ایمان بیشتر پیدا کنید، زیرا صدق وعدههاى قرآن در مورد فتح و غنائم جنگى مشاهده کردهاید.
جریان فتح حدیبیه
ابن عبّاس گوید: رسول خدا (ص) از مدینه خارج شد در حالى که عازم مکه بود، همین که به حدیبیه رسید شتر سوارى حضرت ایستاد، هر چه حضرت به ناقه نهیب زد که به راهش ادامه دهد حرکت نکرد و همانجا خوابید، یاران حضرت گفتند: ناقه از پا در آمد، حضرت فرمودند: شتر من چنین عادتى نداشته است، گویا او را رفتن باز داشته است، حضرت عمر بن الخطّاب را احضار کرد تا او را به سوى اهل مکه بفرستد تا به حضرت اجازه دهند وارد مکه شود و اعمال عمره خود را انجام دهد و شتر خود را قربانى نماید، عمر گفت: یا رسول اللَّه من در مکه دوست و رفیقى ندارم و از قریش مىترسم، زیرا من سخت با آنان دشمن هستم، ولى شخصى را به شما معرّفى مىکنم که او از نظر قریش از من عزیزتر است، و این شخص عثمان بن عفّان است، حضرت فرمودند: راست گفت: و حضرت رسول (ص) عثمان را فراخوانده او را به سوى ابو سفیان و اشراف قریش فرستاد تا به آنان خبر بدهد که براى جنگ نیامده است، و تنها براى زیارت خانه خدا آمده است تا حرمت بیت را تعظیم دارد.
قریش عثمان را پیش خود نگهداشتند، خبر به پیامبر (ص) و مسلمانان دادند که عثمان کشته شد، حضرت فرمود ما آرام نخواهیم گرفت تا با این قوم نبرد کنیم، و مردم را به بیعت فرا خواند، حضرت بپا خاست و تکیه بر درختى فرمود و با مردم بیعت فرمود که با مشرکین جنگ کنند و فرار نکنند.
عبد اللَّه بن معقل گوید: من آن روز بالاى سر رسول خدا (ص) ایستاده بودم و در دستم شاخهاى از درخت بود و مردم را از اطراف حضرت دور میساختم و حضرت با مردم بیعت مىکردند، ولى حضرت با مردم تا مرگ بیعت نمىکرد، بلکه با آنان بیعت مىکرد که فرار نکنند.
و زهرى و عروه بن زبیر و مسوّر بن مخزمه[۱۰] گویند: رسول خدا (ص) همراه چند صد نفر از یارانش از حدیبیه بیرون آمد تا به (ذى الحلیفه) رسیدند، حضرت در اینجا قربانى خود را نشانه کرد و احرام عمره بست و یک نفر جاسوس از خزاعه پیشاپیش فرستاد تا برود و از طرف قریش برایش خبر بیاورد، حضرت حرکت کرد تا اینکه به عذر اشطاط نزدیکى عسفان رسید، اینجا جاسوس خزاعى آمده گفت: من کعب بن لؤى و عامر بن لؤى را پشت سرگذاشتم در حالتى که دستهها و گروههاى مختلفى را به منظور جنگ با تو جمع آورى نمودهاند و مى- خواهند با تو بجنگند و مانع شوند که به زیارت خانه کعبه بروى.
حضرت به یاران خود فرمود: راه بیفتید، یاران حضرت حرکت کردند تا قسمتى راه رفتند، حضرت فرمود خالد بن ولید در (غمیم) به سرکردگى لشکرى از قریش به عنوان مقدمه الجیش آمده است، از طرف راست حرکت کنید، حضرت به راه خود ادامه داد تا به (ثنیه) رسید اینجا شتر حضرت خوابید، حضرت فرمود شترم (قصواء) خسته نشده است بلکه او را از ادامه سیر باز داشته است، آن گاه حضرت فرمود به خدا سوگند از من هیچ سرزمینى را نخواهید خواست که در آن شعائر الهى بزرگداشت مىشود مگر آنان که آن سرزمین را به شما تحویل خواهم داد، سپس شتر خود را راند و شتر به راه افتاد، راوى گوید حضرت به راه ادامه داد تا به انتهاى حدیبیه رسید و سر چاهى فرود آمد که مختصرى آب داشت که مردم آب خود را اندک اندک تهیه مىنمودند، از تشنگى حضرت شکوه نمودند حضرت تیرى از ترکش خود بیرون کشید و به آنان دستور داد آن را در میان آن آب کم بگذارند، به خدا سوگند هم چنان آب براى مردم مىجوشید تا آنجا که همگى سیراب گشتند.
در همین حال بدیل بن ورقاء خزاعى همراه با جماعتى از خزاعه به سوى آنان آمد و مردم خزاعه از اهل تهامه خیرخواه پیامبر خدا (ص) بودند، بدیل گفت:
من کعب بن لؤى و عامر بن لؤى را در حالى که لشکرى مجهّز کرده بودند پشت سر گذاشتم و آنان با تو خواهند جنگید و مانع ورودت به مکه خواهند شد.
حضرت فرمودند: ما براى جنگ با کسى نیامدهایم، بلکه براى انجام اعمال عمره آمدهایم، قریش هم از جنگ خسته شدهاند و زیان فراوان دیدهاند، اگر خواستند براى آنان مهلتى تعیین مىکنیم و در این مدّت بین ما و مردم فاصله نشوند، و اگر هم خواستند با مردم در عمره شرکت کنند، و گرنه همانگونه که جمع شدهاند باشند، و چنانچه پیشنهاد مرا نپذیرفتند به آن خدایى که جانم در کف قدرت او است به خاطر دین با آنان خواهم جنگید تا قدرت دارم تا آن گاه که فرمان خداوند اجراء شود.
بدیل گفت: گفته شما را به آنان مىرسانم، بدیل حرکت کرد تا آنکه وارد بر قریش شد و به آنان گفت: من از نزد محمّد (ص) مىآیم و او چنین و چنان گفته است، عروه بن مسعود ثقفى بپاخاسته گفت: محمّد برنامه خوبى را به شما پیشنهاد کرده است از او بپذیرید و بگذارید تا من به نزد او بروم، گفتند: نزد او برو، عروه خدمت حضرت آمده حضرت با او به مذاکره پرداخت و همان سخنانى را که به بدیل گفته بود براى عروه نیز بیان کرد، عروه گفت: اى محمّد آیا مى- خواهى قومت را ریشهکن سازى؟ آیا هیچ شنیدهاى مردى از عرب پیش از تو ریشه خود را قطع نماید؟ به خدا من جمعیّتى همراه شما مىبینم و مردمى از قبائل مختلف که فرار خواهند کرد و تو را تنها خواهند گذاشت، ابو بکر گفت:
برو کثافت فرج بتان را بمک آیا ما از اطراف محمّد فرار مىکنیم، و او را تنها مى- گذاریم؟! گفت: این چه کسى بود؟ گفت: ابو بکر است، عروه گفت: سوگند به آن خدایى که جانم در دست او است اگر یک نیکى پاداش نداده پیش من نداشتى جوابت را مى دادم.
راوى گوید: پیامبر (ص) به گفتگو ادامه داد و هر گاه با حضرت سخن مى- گفت ریش حضرت را در دست مىگرفت، مغیره بن شعبه که بالاى سر حضرت ایستاده بود شمشیرى در دست داشت و کلاهخودى بسر، هر گاه عروه دست به طرف ریش پیامبر دراز مىکرد مغیره با نوک غلاف شمشیر خود روى دست او مى- زد و مىگفت: دستت را از ریش رسول خدا (ص) کنار بکش پیش از آنکه قطع شود، عروه پرسید این چه کسى بود؟ گفتند: او مغیره بن شعبه است، گفت:
عجب خیانتکارى است، نمىخواهم از خیانتت به پیامبر سعایت کنم.
راوى گوید: مغیره در دوران جاهلیّت با مردمى رفیق شد آنان را کشت و اموالشان را تصاحب کرد، سپس آمد اسلام آورد، حضرت رسول (ص) فرمودند:
امّا اسلام آوردن او را ما پذیرفتیم، امّا ثروتش را چون ثروتى است که با خیانت به دست آمده است بدان نیازى نداریم.
عروه زیر چشمى به یاران پیامبر نگاه مىکرد مىدیدید هر گاه پیامبر (ص) به آنان فرمانى مىدهد فورا اجرا مىکنند، و هر گاه مىخواهد وضوء بگیرد بر سر قطرات آب وضویش همدیگر را مىکشند، و هر گاه در پیشگاه او حرف مىزنند با آهستگى سخن مىگویند، و به خاطر تعظیم حضرتش سر بزیر افکنده به حضرت تند نگاه نمىکنند.
راوى گوید: عروه به سوى یاران خود بازگشت و به آنان گفت: یاران محمّد عجب ملّتى هستند! به خدا سوگند من بر پادشاهان وارد شدم و بر قیصر روم و کسراى فارس و نجاشى حبشه وارد شدم به خدا هیچ پادشاهى را ندیدم که یارانش به اندازه یاران محمّد او را تعظیم نمایند، هر گاه به آنان فرمانى میدهد فورا به اجراى آن مى شتابند، و هر گاه وضوء مىگیرد مى خواهند بر سر قطرات آب وضویش همدیگر را بکشند، و هر گاه در پیشگاهش سخن مىگویند آهسته حرف مىزنند، و به احترام او تند به صورتش نگاه نمى کنند، و پیشنهاد خوبى به شما کرده است گفته اش را بپذیرید.
مردى از بنى کنانه گفت: بگذارید من به دیدار او بروم، گفتند: برو، همین که وارد بر پیامبر شد حضرت به یارانش فرمود: این شخص فلانى است و از قومى است که نسبت به قربانى احترام فوق العاده اى دارند، قربانى خود را جلو او ببرید، قربانى را جلو او بردند و یاران پیامبر لبّیک گویان به استقبال او رفتند.
همین که این برنامه را دید گفت: سبحان اللَّه این مردم سزاوار نیست که از زیارت خانه خدا منع شوند، مردى از میان آنان بپاخاست که نامش مکرز بن حفص بود، گفت: بگذارید من بنزد محمد روم، گفتند: برو، همین که وارد بر یاران پیامبر شد حضرت فرمود: این شخص مکرز است و مردى است بى دین با حضرت به گفتگو پرداخت در این بین سهیل بن عمرو وارد شد، حضرت فرمود:
کارتان آسان شد سهیل گفت: بین ما و خودتان چیزى بنویس، حضرت رسول (ص) على (ع) را فرا خواند، حضرت رسول (ص) فرمود بنویس: (بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم) سهیل گفت: امّا رحمن به خدا که من نمىدانم چه کسى است، و لکن بنویس (باسمک الهم) مسلمانان گفتند: به خدا غیر از بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم چیز دیگرى نخواهیم نوشت، پیامبر (ص) فرمود: بنویس: (باسمک اللَّه هذا ما قاضى علیه محمّد رسول اللَّه) سهیل گفت: اگر ما تو را رسول خدا مىشناختیم سدّ راه تو براى زیارت خانه خدا نمى شدیم، و با تو هم نمى جنگیدیم، ولى بنویس محمّد بن عبد اللَّه.
حضرت رسول (ص) فرمود: هر چند شما نپذیرید من رسول خدا هستم، و سپس به على (ع) فرمود: بنویس: (… هذا ما قاضى علیه محمّد بن عبد اللَّه سهیل بن عمرو و … یعنى: (به نام خدا این نوشته قراردادى است که محمّد بن عبد اللَّه و سهیل بن عمرو بر آن توافق نموده اند، و هر دو قرار گذاشتند که تا ده سال میان مردم جنگ برداشته شود و مردم در این مدّت در امان باشند، و به یکدیگر کارى نداشته باشند، و اینکه هر کس از یاران محمّد به منظور حج یا عمره یا تجارت وارد مکه شود از لحاظ جان و مال در امان باشد، و هر کس از قریش در راه مصر و شام عبورش به مدینه افتد از نظر جان و مال در امان است، و دو طرف نسبت به یکدیگر هیچ نوع کینه اى در دل نداشته هیچکس دیگرى خیانت و سرقت ننماید، و هر کس مایل بود وارد پیمان محمّد شود.
و هر کس که میخواهد وارد عقد و پیمان قریش شود وارد شود، بدنبال این توافق طایفه خزاعه جلو جسته گفتند: ما وارد پیمان محمد شدیم، در مقابل آنان طایفه رقیبشان بنو بکر پیش آمده گفتند: ما هم در پیمان قریش وارد مى شویم.
پیامبر فرمودند و نیز اضافه کنید که میان ما و خانه کعبه مانع نشده تا برویم طواف کنیم؟
سهیل گفت: بخدا سوگند امکان ندارد، زیرا عرب خواهد گفت که ما را غافل گیر کرده در تنگنا گذاشته اید، ولى از سال آینده مانعى نیست، اینهم نوشته شد.
آن گاه سهیل اضافه کرد که هیچکس از ما بسوى تو نیاید مگر او را بما باز پس گردانى هر چند هم که بر دین تو باشد، و اما هر کس که از طرف تو بسوى ما او را بتو بازنگردانیم؟
مسلمانان گفتند: سبحان اللَّه کسى که آمده و مسلمان شده است چگونه جایز است او را به مشرکین باز پس داد؟! حضرت رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله فرمودند: هر کس از ما نزد آنان رفت خدا او را بیشتر از ما دور سازد، و هر کس از آنان پیش ما آمد ما او را به آنان باز پس خواهیم داد، اگر خداوند بداند که قلباً اسلام آورده است پیش پاى او راه نجاتى خواهد گذاشت.
سهیل گفت: بنا بر این مقرر شد که امسال از همین جا بازگردى و وارد مکه نشوى، سال آینده ما از مکه بیرون میرویم، و تو و یارانت وارد میشوى و سه روز در آن مى مانى، و آن وقت هم با اسلحه وارد نمیشوى و سواره و پیاده افرادت باید سلاحشان در غلاف باشد، و نیز این قربانى ها که امسال همراه آورده اید هر جا که ما آن را متوقف ساختیم همانجا باید بماند، و حق ندارید آنها را جلو ما بیندازید.
حضرت فرمود: ما قربانهاى خود را بطرف قربانگاه میبریم شما نگذارید، در حالى که این مذاکرات رد و بدل میشد ناگهان دیدند ابو جندل بن سهیل بن عمرو در حالى که بر دست و پایش زنجیر بود بطرف پیامبر مىآمد، ابو جندل از جنوب مکه از حبس مشرکین فرار میکند و خود را به مسلمانان مىرساند.
سهیل گفت: اى محمد این اولین مورد است که از تو میخواهم مطابق قرار داد حکم کنى و ابو جندل را که از دست ما گریخته است بما تحویل دهى.
حضرت فرمودند: هنوز ما قرارداد را تمام نکرده ایم.
سهیل گفت: بخدا سوگند دیگر در هیچ موردى با تو صلح نخواهم نمود.
حضرت فرمود: پس بگذار این یک نفر در پناه من باشد.
سهیل گفت: من حاضر نیستم او را به تو تحویل دهم.
حضرت فرمود: بلى انجام میدهى.
سهیل گفت: من این کار را نخواهم کرد.
مکرز گفت: بلى ما پناهندگى او را پذیرفتیم.
ابو جندل گفت: اى مسلمانان آیا سزاوار است من دوباره تحویل مشرکین داده شوم، با اینکه مسلمان هستم، نمى بینید چه شکنجه هایى را بر من وارد کردهاند و آثار شکنجه هایى بر بدن او دیده میشد.
عمر بن خطاب میگوید: بخدا سوگند هیچگاه در رسالت محمد شک نکرده بودم مگر در این روز، خدمت پیامبر صلى اللَّه علیه و آله رفتم و به او گفتم: مگر تو پیامبر خدا نیستى؟ گفت: چرا گفتم مگر ما بر حق نیستیم؟ و دشمن ما بر باطل نیست؟ فرمود بلى گفتم: پس چرا در دینمان تن به پستى میدهیم؟ فرمود: من رسول خدا هستم و نافرمانى او را نمیکنم و میدانم که خدا یاور من است.
گفتم: مگر براى ما نمیگفتى که بزودى روانه خانه خدا شده بطواف می پردازیم؟
فرمود: بلى گفتهام ولى آیا بتو گفتم: امسال ما موفق به طواف کعبه خواهیم شد؟
گفتم: نه، فرمود: پس خاطرت جمع باشد که بزودى خواهى آمد و به طواف کعبه خواهى پرداخت رسول خدا (ص) یک شتر قربانى کرد و تیغ سلمانى خود را خواسته سر خود را تراشید سپس زنانى مؤمنه خدمت حضرتش آمدند، خداوند بزرگ این آیه را نازل فرمود:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ …»[۱۱].
یعنى: «اى کسانى که ایمان آوردهاید هر گاه زنان مؤمنهاى که در راه خدا هجرت کردهاند نزد شما آمدند …).
محمد بن اسحاق بن یسار گوید: بریده بن سفیان از محمد بن کعب برایم نقل کرد که نویسنده رسول خدا (ص) در این صلح على بن ابى طالب (ع) بود، رسول خدا (ص) به او فرمود: بنویس اینست که آنچه که محمد بن عبد اللَّه و سهیل بن عمرو بر آن مصالحه نمودهاند، على علیه السلام در نوشتن این متن سنگین بود و نمیخواست با تعبیرى غیر از پیامبر خدا (ص) از آن حضرت یاد کند، رسول خدا (ص) فرمود: تو نیز نظیر این برنامه را خواهى داشت، و در حالتى که مظلوم شده اى چنین متنى را امضاء خواهى نمود، على (ع) هم آنچه گفته بودند نوشت، و سپس رسول خدا (ص) از این سفر بسوى مدینه بازگشت فرمود:
در مدینه مردى از قریش که اسلام آورده بود بنام ابو بصیر خدمت پیامبر آمد، مردم قریش طبق قرارداد صلح دو نفر بسراغ او فرستادند، و یادآور شدند که با ما عهدى بسته اید، ابو بصیر طبق قرارداد تحویل آن دو نفر داده شد، او را از مدینه بیرون بردند تا به محلى بنام ذو الحلیفه رسیدند پیاده شدند، تا از خرمایى که همراه داشتند بخورند، ابو بصیر بیکى از آن دو نفر گفت: راستى که مى بینم شمشیرت بسیار عالى است، آن مرد شمشیر خود را از غلاف بیرون کشیده گفت: آرى این شمشیر، شمشیر خوبى است و بارها هم آن را آزمایش کرده ام: ابو بصیر گفت: آن را بده به بینم، مرد قریش شمشیر خود را به ابو بصیر داد، ابو بصیر قریشى را مهلت نداده با شمشیر خودش چنان ضربتى به او زد که جان داد رفیق دیگرش از دیدن این صحنه گریخت و آمد تا بمدینه رسید، و دوان دوان، وارد مسجد حضرت رسول (ص) شد، حضرت که او را دید فرمود این مرد صحنه هولانگیزى را مشاهده کرده است، همین که خدمت حضرت رسول (ص) رسید گفت: بخدا سوگند او دوستم را کشت، منهم کشته خواهم شد.
راوى گوید: پس از مدتى ابو بصیر آمد و گفت: یا رسول اللَّه شما عهد خودت را وفا کردى و مرا بسوى آنان بازگرداندى ولى خداوند مرا از چنگال آنان نجات بخشید، حضرت فرمودند: اى واى اگر این مقتول کس و کارى داشته باشد ابو بصیر باعث شعلهور شدن جنگى شده اى ابو بصیر با شنیدن این سخنان از حضرت متوجه شد که دو باره او را نزد قریش بازخواهند گرداند، از مدینه بیرون آمد تا اینکه خود را به محلى بنام سیف البحر رسانید، ابو جندل بن سهیل نیز از قریش گریخت و خود را به او رسانید، و از آن پس دیگر هیچکس که مسلمان شده بود از میان قریش بیرون نمى آمد مگر آنکه به دسته ابو بصیر ملحق میشد، تا اینکه یک گروه زبده اطراف ابو بصیر جمع شدند، راوى میگوید: بخدا سوگند گروه جابر خبر بیرون آمدن هیچ قافله اى را از قریش که قصد شام داشت نمى شنید مگر آنکه بر آن شبیخون زده آنان را کشته اموالشان را بیغما میبردند.
قریش بناچار خدمت پیامبر فرستاده او را بخویشاوندى سوگند داد که قاصد نزد گروه جابر بفرستد و آنان را از این عمل باز دارد، و از این پس هر کس از میان قریش مسلمان شود و خدمت پیامبر رود در امان باشد، حضرت هم سراغ جابر فرستاد و آن را فرا خواند.
داستان فتح خیبر
پس از آنکه رسول خدا (ص) از حدیبیه بمدینه بازگشت شب در مدینه اقامت فرموده سپس رهسپار سوى خیبر گردید.
ابن اسحاق به استاد خود ابى مروان اسلمى از پدرش از جدش نقل میکند همراه پیامبر خدا (ص) بسوى خیبر رفتیم تا اینکه بنزدیکى خیبر رسیده بطورى که بر آن مسلط شدیم، حضرت فرمودند: توقف کنید، مردم همگى ایستادند، حضرت دست بدعا برداشته این دعا را خواندند:
«اللهم رب السماوات السبع و ما اظللن و رب الارضین السبع و ما اقللن و رب الشیاطین و ما اظللن، انا نسألک خیر هذه القریه و خیر اهلها و خیر ما فیها و نعوذ بک من شر هذا القریه و شر اهلها و شر ما فیها»
یعنى: (بار خدایا اى پروردگارا آسمانهاى هفتگانه و آنچه بر آن سایه افکندهاند، و اى پروردگار زمینهاى هفتگانه و آنچه بر روى خود برداشته اند و اى پروردگار شیاطین و آنها که گمراه کردهاند، ما از خیر این قریه و خیر ساکنان آن را و خیر آنچه در آنست درخواست داریم، و از شر این قریه و شر اهل آن و شر آنچه در آنست بتو پناه میبریم).
و پس از خواندن این دعا فرمودند: بنام خدا پیش روید.
و از سلمه بن اکوع روایت شده است که ما همراه رسول خدا (ص) بسوى خیبر روانه شدیم و شبانه راه افتادیم، شخصى از قوم به عامر به اکوع گفت: آیا از اشعار دل انگیزت چیزى براى ما نمیخوانى، و عامر مردى شاعر بود و این اشعار را خواند:
(لاهم لو لا انت ما حجینا | و لا تصدقنا و لا صلینا | |
فاغضر فداء لک ما اقتتینا | و ثبت الاقدام ان لاقینا | |
و انزلن سکینه علینا | انا اذا صیح بنا أتینا | |
و بالصباح عولوا علینا |
یعنى: (سوگند بخدا اگر تو نبودى ما حج نمیرفتیم و صدقه نداده و نماز نمیخواندیم بفداى سرت گناهان ما را ببخش، و بهنگام برخورد با دشمن ما را ثابت قدم و با استقامت ساز، بر ما آرامش نازل فرما که هر وقت فریاد زدند ما بیائیم، و صبحگاهان بر ما اعتماد نمایند).
حضرت رسول (ص) فرمودند: این که جلو افراد شعر میخواند کیست؟
گفتند: او عامر است حضرت فرمود: خداوند رحمتش فرماید، عمر که بر شترى تنبل سوار بود گفت: یا رسول اللَّه چه میشد که میگذاشتى از عامر بهرهمند باشیم؟
و علت این سخن عمر این بود که هیچگاه رسول خدا (ص) براى شخصى مخصوصا دعا نمیفرمود مگر آنکه آن شخص بشهادت میرسید، میگویند: هنگامى که جنگ آغاز شد و دو صف در برابر یکدیگر قرار گرفتند یک نفر یهودى بمیدان آمد در حالى که رجز خوانده میگفت:
قد علمت خیبرانى مرحب | شاکى السلاح بطل مجرب | |
اذ الحروب اقبلت تلهب یعنى: مردم خیبر میدانند منم مرحب که همیشه سلاحم آماده است و من قهرمانى کار آزموده هستم).
از صف مسلمانان عامر بمیدانش رفت و در حالى که رجز خوانده میگفت:
قد علمت خیبر انى عامر | شاکى السلاح بطل مغامر | |
این دو پهلوان رقیب دو ضربت رد و بدل کردند، که شمشیر یهودى روى سپر عامر فرود آمد، و چون شمشیر عامر کوتاه بود ساق پاى یهودى را هدف گرفت تا بر آن ضربتى وارد کند که شمشیر بهدف اصابت نکرد و به ران خودش خورد و در اثر ضربت خودش بشهادت رسید.
سلمه گوید: ناگهان عده اى از یاران رسول خدا (ص) را دیدم که میگویند:
کار عامر باطل شد او خودش را کشت، من خدمت پیامبر رسیدم و در حالى که گریه میکردم گفتم: میگویند: عمل عامر باطل شده است؟! حضرت فرمودند این حرف را چه کسى گفته است؟ گفتم: افرادى از اصحاب شما، فرمودند: دروغ گفته اند بلکه عامر دو بار اجر دریافت نمود، راوى گوید: ما عاقبت آنان را به محاصره در آوردیم، بطورى که ما نیز در وضع نامناسبى قرار گرفتیم، ولى سرانجام خداوند فتح و پیروزى را نصیب ما فرمود، و جریان آن بدین ترتیب بود:
پیامبر خدا (ص) پرچم جنگ را بدوش عمر بن خطاب گذاشت و آنچه که از سپاه اسلام لازم بود همراه او براه افتادند، و با مردم خیبر برخورد کردند، عمر و یارانش عقب نشینى کردند و خدمت پیامبر خدا (ص) آمدند، در حالى که یاران عمر او را میترسانیدند، و عمر نیز آنان را از عظمت و قدرت دشمن میترسانید، پیامبر (ص) نیز سردرد داشتند و بمیان مردم نمى آمدند، پس از آنکه دردش خوب شد فرمود: مردم با خیبر چه کردند؟ جریان را بحضرتش خبر دادند حضرت فرمود:
(لاعطین الرایه غدا رجلا یحبّ اللَّه و رسوله، و یحبّه اللَّه و رسوله کراراغیر فرار لا یرجع حتى یفتح اللَّه على یدیه). یعنى: (فردا پرچم را تحویل کسى خواهم داد که خدا و رسول را دوست داشته خدا و رسول نیز را دوست دارد، سخت یورش کننده اى است که فرار نخواهد کرد، و از جبهه باز نخواهد گشت مگر آنکه خداوند خیبر را بدست او فتح خواهد فرمود).
بخارى و مسلم از قتیبه بن سعید روایت میکنند که یعقوب از عبد الرحمن اسکندرانى از ابى حازم براى ما نقل کردند که سعد بن سهل براى من گفت رسول خدا (ص) روز خیبر فرمودند:
(لاعطین هذه الرایه غدا رجلا یفتح اللَّه على یدیه، یحب اللَّه و رسوله، و یحبه اللَّه و رسوله ). راوى گوید: مردم آن شب را خوابیدند در حالى که همگى در هم مى لولیدند که پیامبر فردا پرچم را بدوش کدامشان خواهد داد، همین که صبح شد مردم همگى اطراف پیامبر اکرم (ص) جمع شدند در حالى که هر کس انتظار داشت پیامبر پرچم را بدوش او خواهد داد، مردم که جمع شدند حضرت فرمود على بن ابى طالب کجا است؟
گفتند: یا رسول اللَّه على از درد چشم مى نالد.
فرمودند: بفرستید سراغش.
على را آوردند، حضرت از آب دهان مبارک خود بچشمان على (ع) مالید و براى او دعا کرد، چشمان على (ع) طورى شفا یافت گویى که اصلا دردى نداشته است، حضرت (ص) پرچم را بدست على (ع) داد، على (ع) گفت: یا رسول اللَّه من میروم با آن میجنگم تا هنگامى که مانند ما اسلام بیاورند، حضرت فرمود:
حرکت کن ابتدا با ملایمت و مدارا هنگامى که نزدیک آنان رسیدى آنان را بسوى خدا دعوت کن، و به آنان خبر ده که چه حقوقى از خدا بر آنان واجب است.
«فو اللَّه لان یهدى اللَّه بک رجلا واحدا خیر لک من ان یکون لک حمر النعم»
یعنى: (بخدا سوگند اگر خداوند بوسیله تو یک نفر را هدایت کند براى تو بهتر است از گله شتران سرخ مو).
سلمه گوید: از طرف یهودیان مرحب بمیدان آمد در حالتى که رجز خود را میخواند: «قد علمت خیبر انى مرحب …».
از لشگر مسلمانان هم على (ع) بمیدانش رفت در حالى که این اشعار را رجز میخواند:
«انا الذى سمتنی امى حیدره | کلیث غابات کریه المنظره | |
او فیهم بالصاع کیل السندره» |
یعنى: (منم آنکه مادرم مرا شیر نامید، بسان شیران جنگل که تاب دیدنش نیست، دمار از دشمن بر آورده قتل عامشان خواهم نمود).
و در جنگ با مرحب ضربتى بر سرش زد و فرقش را شکافت و او را کشت و فتح و پیروزى بدست او انجام گرفت، این روایت را مسلم در صحیح خود وارد نموده است.
ابو عبد اللَّه حافظ با سندهاى خود از ابى رافع غلام رسول اللَّه (ص) روایت کرده است هنگامى که رسول خدا (ص) على (ع) را بطرف خیبر فرستاد ما نیز همراه على (ع) راه افتادیم، همین که به قلعه نزدیک شد مردم خیبر بیرون آمدند، على با آنان جنگید، مردى از یهود ضربتى بطرف حضرت نواخت که سپر او از دستش افتاد، حضرت در قلعه را از جا کند و از آن بعنوان سپر استفاده کرد، و این لنگه در هم چنان در دست على (ع) بود و با آن میجنگید تا آنکه خداوند قلعه خیبر را بدست او فتح کرد آن گاه حضرت لنگه در را زمین انداخت، من خودم با هفت نفر که من نفر هشتم آنان میشدم هر چه کوشش کردیم این لنگه در را بر گردانیم نتوانستیم.
نیز ابو عبد اللَّه حافظ با سندهاى خود از لیث بن ابى سلیم از ابى جعفر محمد بن على (ع) روایت میکند که فرمودند: جابر بن عبد اللَّه انصارى نقل کرده است که على (ع) در روز جنگ خیبر در قلعه را روى دست گرفت و مسلمانان از روى آن رد شدند، و بعدا این لنگه در را که میخواستند جابجا کنند چهل نفر نتوانستند آن را از جا بلند کنند.
راوى گوید: از طریق دیگرى از جابر روایت شده است که سپس هفتاد نفر آمدند و تلاش نمودند و این لنگه در را سر جاى اولش بازگرداندند! از عبد الرحمن بن ابى لیلى روایت شده است که على (ع) همیشه در گرماى تابستان و سرماى زمستان قباى ضخیمى را مىپوشید و از گرما باک نداشت، جمعى از یارانم نزد من آمدند و گفتند: ما از امیر المؤمنین (ع) چیزى شگفت آمیز دیدهایم آیا تو نیز مشاهده نمودهاى؟
گفتم: چه دیده اید؟ گفتند: او را مى بینیم که در گرماى بسیار شدید در حالى که قباى آستردار ضخیم پوشیده است بمیان ما مى آید و از ما هم ناراحت نیست، و بر عکس در سرماى سخت زمستان هم دیده ایم که با دو عدد پیراهن سبک بیرون مىآید در حالى که از سرما هم ناراحت نیست، آیا در این باره چیزى شنیده اى؟! گفتم: نه، گفتند پس از پدرت در این مورد براى ما بپرس، زیرا پدر تو با او بسیار میزیسته است، از پدرم پرسیدم گفت: من نیز در این باره چیزى نشنیده ام، رفت وارد بر على (ع) شد و شب خدمت حضرت ماند و از او در این باره پرسید؟ حضرت فرمود: آیا تو در روز جنگ خیبر شاهد نبودى؟ گفتم: چرا شاهد بودم، فرمود: آیا رسول خدا (ص) را ندیدى هنگامى که ابو بکر را فرا خواند و فرماندهى لشگر را به او سپرد او را بسوى خیبر فرستاد، ابو بکر نیز رفت و با کفار خیبر برخورد کرد مقدارى با آنان جنگید و سپس در حالتى که شکست خورده بود بازگشت نمود، آن گاه رسول خدا (ص) فرمودند: امروز پرچم را به مردى خواهم سپرد که خدا و رسول را دوست دارد، و خدا و رسول هم او را دوست دارند، خداوند قلعه خیبر را بدست او فتح خواهد فرمود: او یورش کنندهاى است که فرار نخواهد کرد، آن گاه مرا فرا خواند و پرچم را بمن سپرده سپس براى من دعا کرده فرمود:
(اللهم اکفه الحر و البرد) یعنى: (خداوند او را از حرارت و سرما حفظ کن).
و از این پس نه احساس گرما کردم و نه احساس سرما، و این روایت تماما از کتاب دلائل النبوه امام ابى بکر بیهقى نقل شده است.
آن گاه رسول خدا (ص) مرتب قلعه هاى خیبر را یکى پس از دیگرى فتح میکرد و اموال آن را تصرف میفرمود تا اینکه به قلعه وطیح و سلالم که آخرین قلعه هاى خیبر بود رسیدند و آنهم فتح شد، و رسول خدا (ص) مدت بیست و چند روز آنان را در محاصره گرفت.
پس از آنکه قموص قلعه ابن ابى حقیق فتح شد صفیه دختر حى بن اخطب را با دختر دیگرى که همراهش بود خدمت پیامبر خدا (ص) آوردند، بلال آنان را که همراه خود داشت از کنار کشته هایى از مقتولین یهود عبور داد، دخترى که همراه صفیه بود وقتى این کشته ها را دید فریاد زد و بصورت خود لطمه زد و خاک بر سر خود ریخت، و هنگامى که رسول خدا (ص) او را مشاهده کرد فرمود این شیطان را از من دور سازید، و دستور فرمود صفیه را نگهدارند و رداء خود را روى او انداخت، مسلمانان فهمیدند که پیامبر صفیه را براى خودش انتخاب فرموده است.
بعد از آنکه رسول (ص) از آن دختر یهودیه آن گریه و زارى و بیتابى را مشاهده کرد به بلال فرمود اى بلال مثل اینکه رحم و عاطفه از تو سلب شده است، که این زنان را میبرى و از کنار جسد کشتگانشان میگذرانى.
البته صفیه که عروس کنانه بن ربیع بن ابى الحقیق بود شب قبل در خواب مشاهده میکند که ماه آمد و در دامنش قرار گرفت، و خواب خودش را براى شوهرش بیان میکند، شوهرش میگوید: این خواب تو هیچ معنایى ندارد مگر آنکه تو آرزوى همسرى پادشاه حجاز محمد را دارى و یک سیلى بیخ گوش او مینوازد که در اثر آن چشم صفیه کبود میشود، و هنگامى که او را خدمت پیامبر (ص) مىآورند هنوز اثر آن سیلى از بین نرفته است، حضرت از صفیه میپرسد این کبودى در اثر چیست؟ صفیه نیز جریان خواب خود و سیلى خوردنش را تشریح میکند.
چیزى نگذشت که ابن ابى الحقیق خدمت پیامبر (ص) فرستاد که پیاده شود تا با همدیگر در مورد جنگ مذاکره کنند حضرت اجابت فرمود و پیاده شد و با رسول خدا (ص) قرار گذاشتند که تمام افرادى که در قلعه او هستند از نظر جانى در امان باشند، و کسى متعرض زن و فرزندان آنان نشود، و آنان هم بدون اموال و اثاثیه دست زن و بچه هاى خود را گرفته از خیبر خارج شوند، و کلیه اموال و زمینها و باغها و کشتزارها همگى در اختیار حضرت محمد (ص) باشد و تنها آنان حق داشته باشند یک دست لباس بتن کنند و بیرون روند، حضرت نیز فرمود اگر چیزى از اموالتان را از ما کتمان کنید از امان خدا و رسول بى بهره خواهید بود، و بر این اساس مصالحه نمودند.
هنگامى که ساکنان قلعه فدک از این صلحنامه با خبر شدند خدمت پیامبر (ص) قاصد فرستادند و از حضرت خواستند که به آنان هم تأمین جانى دهد و در مقابل کلیه اموالشان و املاکشان را بگذارند و کوچ کنند، حضرت درخواست آنان را نیز عملى فرمود.
و از جمله کسانى که در این مذاکرات بین حضرت و یهودیان رفت و آمد میکرد محیصه بن مسعود فردى از بنى حارثه بود، پس از آنکه اهل خیبر نیز بهمین سبک امان گرفتند از حضرت درخواست کردند که در مورد اموال با آنان نصف شود، و گفتند: ما بهتر از شما به این اموال و دارایى آشنا هستیم، و بهتر از شما بطریقه آباد کردن آنها آشنا هستیم، حضرت رسول (ص) نیز با آنان مصالحه به نصف فرمودند با این شرط که ما هر وقت خواستیم شما را بیرون کنیم حق داشته باشیم، و اهل فدک نیز بر همین اساس با حضرت مصالحه نمودند.
و اموال خیبر بصورت غنیمت جنگى میان مسلمانان تقسیم شد، و از میان آن باغها و مزارع فدک سهم مخصوص رسول خدا (ص) شد، زیرا مسلمانان فدک را با تاخت و تاز تصرف نکرده بودند.
پس از آنکه حضرت از جنگ آسوده شد، زنى از یهود خیبر بنام زینب دختر حارث زن سلام ابن مشکم که دختر برادر مرحب خیبرى بود یک بره بریان براى پیامبر (ص) هدیه فرستاد، و قبلا پرسیده بود که حضرت چه جاى گوسفند را بیشتر دوست دارد؟ گفته بودند حضرت دست گوسفند را بیشتر دوست دارد، و لذا زهر بیشترى در دست گوسفند ریخته بود و بقیه گوسفند را نیز مسموم کرده بود، سپس گوسفند بریان را خدمت حضرت مىآورد، گوسفند را که جلوى حضرت میگذارد حضرت دست گوسفند را جدا میکند و یک لقمه از آن بدهان مى گذارد و مشغول جویدن آن میشود، همراه حضرت بشر بن براء بن معرور است که او نیز مقدارى از این گوشت میخورد، که حضرت توجه پیدا میکند و میفرماید دست از خوردن این گوشت بردارید، زیرا کتف این گوسفند بمن خبر میدهد که مسموم است، سپس حضرت بسراغ زن یهودیه میفرستد و او را میآورند، زن یهودیه اعتراف میکند که گوسفند را مسموم کرده است، حضرت از او میپرسد چه چیز تو را وادار نمود که این عمل را انجام دهى، زن یهودیه گفت: خوب میدانى که چه بر سر اقوام من آوردهاى پیش خودم گفتم: اگر پیامبر باشد که به او خبر میدهند و مسموم نمیشود، و اگر پادشاهى است که ما از شرش خلاص خواهیم شد حضرت از خطاى این زن در گذشت، و بشر بن براء در اثر همان زهر مرد.
راوى گوید: مادر بشر بن براء وارد بر پیامبر خدا (ص) شد که از بخاطر بیمارىاى که در اثر آن فوت کرد از حضرت عیادت کند، حضرت فرمود: اى مادر بشر همان یک لقمه گوشت مسمومى که در خیبر با پسرت خوردم ناراحتى آن هم چنان بسراغ من مىآید و هم اکنون هنگام آن رسیده است که کارم را یکسره کند.
و مسلمانان چنان میدیدند که رسول خدا (ص) علاوه بر آنکه نبوت بحضرتش کرامت شده است، شهید از دنیا هم میرود.
آیات ۲۵- ۲۱ از سوره فتح ۴۸
[سوره الفتح (۴۸): آیات ۲۱ تا ۲۵]
وَ أُخْرى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْها قَدْ أَحاطَ اللَّهُ بِها وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً (۲۱) وَ لَوْ قاتَلَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ ثُمَّ لا یَجِدُونَ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً (۲۲) سُنَّهَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّهِ اللَّهِ تَبْدِیلاً (۲۳) وَ هُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَکَّهَ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً (۲۴) هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ الْهَدْیَ مَعْکُوفاً أَنْ یَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ فَتُصِیبَکُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّهٌ بِغَیْرِ عِلْمٍ لِیُدْخِلَ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۲۵)
ترجمه آیات:
۲۱- و غنیمتهاى دیگر که قدرت بر آن نداشتید که خداوند بر آن تسلط یافت، و خداوند بر هر چیز قادر است.
۲۲- اگر کافران با شما میجنگیدند پشت کرده بر میگشتند، و دیگر یار و یاورى نمىیافتند.
۲۳- این سنت الهى است که از پیش مانده است، سنت الهى را تبدیلى نمىبینى.
۲۴- او خدایى است که در وادى مکه شما را از کشتار آنان و آنان را از کشتار شما باز داشت پس از آنکه بر آنان پیروز ساخت، و خداوند اعمال شما را مىبیند.
۲۵- آنان کسانى هستند که کافر شده و شما را از رفتن به مسجد الحرام باز داشتند، و مانع شدن که قربانى شما به محل قربانگاه برسد، و اگر مردانى مؤمن و زنانى مؤمنه نبودند که آنان را نمى شناختند که ناآگاهانه آنان را پایمال نمائید و بدین سبب بشما گناهى رسد، و تا داخل کند هر کس را که میخواهد در رحمتش، اگر جدا میشدند کافران را عذاب میکردیم عذابى دردناک.
قرائت آیات:
ابو عمرو (بما یعلمون) با یاء قرائت نموده است، و بقیه با تاء.
دلیل قرائت:
ابو على گوید: دلیل قرائت ابى عمرو که با تاء خوانده است اینست که معنى آیه میشود خدا و از عمل کفار که کافر شده شما را از مسجد الحرام باز داشتند و نگذاشتند وارد مسجد الحرام شوید آگاه است، و آنان را بر این کردارشان مجازات خواهد فرمود.
و وجه قرائت با تاء آنست که در آیات قبل (هُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ، وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُمْ) ضمیر مخاطب آمده اینجا نیز (تعملون) با تاء خطاب آمده است.
لغات آیات:
تبدیلا- تبدیل عبارتست از برداشتن چیزى و جایگزین ساختن چیز دیگرى بجاى او در موردى که حک شده است به استمرار آن چیز بر وضعى که دارد، و اگر خداوند حکمى را بردارد تا خلاف آن جایگزینش گردد، این عمل تبدیل حکم نیست، زیرا خداوند هیچ چیز را بر نمیدارد مگر آن گاه که حکمت اقتضاى رفع آن حکم را نموده باشد.
معکوفا- معکوف یعنى ممنوع از رفتن به سوى جهتى، و مقیم شدن آن چیز در مکان خود، و اعتکاف نیز از همین ماده است که عبارتست از اقامت در مسجد
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۲۳، ص: ۱۵۸بمنظور عبادت، و عکف على هذا لامر یعکف عکوفا هنگامى گفته میشود که بر کارى یا چیزى اقامت نماید.
معره- و معره به کار زشت گویند، و گویند (و فلان فلانا) هنگامى که او را سرزنش نماید و عیبى را به او نسبت دهد، و لذا بیمارى (جرب) را (عر) و کثافت انسان را (عره) نامند.
اعراب آیات:
سُنَّهَ اللَّهِ- این کلمه منصوب است بنا بر مصدریت و تقدیر چنین است: (سن اللَّه خذ لانهم سنه).
أَنْ تَطَؤُهُمْ- موضع آن رفع است بنا بر آنکه بدل از رجال باشد و معنى آن چنین است: اگر نبود که رجالى مؤمن و زنانى مؤمنه را پایمال میکردید، و سپس میگوید: (لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا …) و تقدیر آنست (و طو رجال و نساء اى قتلهم) که أَنْ تَطَؤُهُمْ بدل اشتمال است مانند (نفعنى عبد اللَّه علمه) و (اعجبتنى الجاریه حسنها).
و نیز جایز است که محل (ان تطؤها) نصب باشد بنا بر بدلیت از هم در (تعلموهم) که تقدیر چنین است: (و لو لا رجال و نساء لم تعلموا أن تطؤهم) اى لم تعلموا وطأهم، که باز هم بدل از نوع بدل اشتمال خواهد بود.
لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ- در موضع رفع است که صفت براى رجال و نساء باشد.
لو لا- و براى لو لا جواب لو در (لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوا) کافى است وَ الْهَدْیَ مَعْکُوفاً- عطف شده است به کاف و میم در (وَ صَدُّوکُمْ) اى صدوکم و صد و الهدى و معکوفا حال است.
أَنْ یَبْلُغَ مَحِلَّهُ- تقدیرش اینست: (کراهه ان یبلغ) که مضاف حذف شده است، و بعضى گفتهاند: معکوفا من ان یبلغ بوده است که (من) حذف شده است.
شأن نزول آیات:
بقول ابن عباس علت نزول (وَ هُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ …) آنست که مشرکین در سال صلح حدیبیه چهل نفر را میفرستند تا بمسلمانان آسیب برسانند، مسلمانان آنان را دستگیر کرده بحالت اسارت خدمت پیامبر صلى اللَّه علیه و آله آوردند، حضرت آنان را آزاد فرمود.
و از انس روایت شده است که آنان هشتاد نفر بودند از اهل مکه که از کوه تنعیم بهنگام نماز صبح در سال حدیبیه سرازیر شدند تا مسلمانان را بکشند که رسول خدا (ص) آنان را دستگیر و سپس آزادشان فرمود.
و از عبد اللَّه بن مغفل روایت شده است که رسول خدا (ص) زیر درختى نشسته بود در حالى که على صلوات اللَّه علیه مشغول نوشتن صلحنامه بود که سى نفر جوان مسلح بطرف مسلمانان یورش آوردند که پیامبر (ص) آنان را نفرین فرمود و خداوند بینایى را از آنان گرفت، ما بپا خاستیم و آنان را اسیر کردیم که پیامبر آزادشان فرمود که این آیه بدنبالش نازل شد.
معنى آیات:
سپس خداوند آیات را عطف بر گذشته کرده، به پیامبر (ص) و مؤمنین براى فتوحات دیگرى در آینده وعده داده میفرماید:
«وَ أُخْرى لَمْ تَقْدِرُوا» از قتاده نقل شده است یعنى: خداوند بشما غنیمتهاى جنگى دیگرى را وعده فرموده است که قدرت آن را ندارید، ولى خداوند آن را براى شما آماده فرموده است و آن عبارتست از مکه.
و از مجاهد روایت شده است منظور از آن مواردى است که از آن پس تا بحال خداوند براى مسلمین فتح کرده است.
و از ابن عباس و حسن و جبائى آمده است که منظور از آن فتح فارس و روم است.
ابن عباس گفته است همانگونه که خداوند گنجهاى کسرى و قیصر را به مسلمانان وعده فرمود، ولى عرب قدرت جنگ با فارس و روم و گرفتن شهرهاى آنان را در خود نمىدید، بلکه بردگان آنان بودند، تا اینکه از برکت اسلام بر آنان قدرت یافتند.
«قَدْ أَحاطَ اللَّهُ بِها» یعنى: خداوند بر آن قدرت داشته و از نظر علم و آگاهى بر آن احاطه دارد، و آنان را مانند قومى قرار داده بود که در محاصره باشند و احدى از آنان نتواند فرار کند.
فراء گوید: خداوند مکه را زیر سلطه خود قرار داده آن را براى شما حفظ فرمود تا بدست شما فتح شود، مثل اینکه گفته است، خداوند مکه را براى شما حفظ کرد و نگذاشت دیگران آن را تصرف کنند تا آن را فتح نموده بتصرف خود در آورید.
«وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً» مانند فتح قریهها و دیگر اماکن.
«وَ لَوْ قاتَلَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا» اى مؤمنین اگر روز حدیبیه کافران قریش را با شما میجنگیدند.
«لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ» قتاده و جبائى گویند یعنى: حتما خداوند شما را یارى میکرد و آنان را خار میفرمود و نیز گفتهاند: منظور از این کافران کسانى از طایفه اسد و غطفان است که میخواستهاند خانوادههاى مسلمانان را غارت کنند.
«ثُمَّ لا یَجِدُونَ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً» یعنى: یاورى که آنان را حمایت کند و از آنان دفاع کند نخواهند یافت، و این یک خبر از علم غیب است، و در آیه دلالت دارد بر اینکه امورى که اتفاق نمىافتد اگر اتفاق مىافتاد چگونه میشد، و نیز در این آیه اشاره شده است به اینکه معدوم در علم راه دارد.
«سُنَّهَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ» از ابن عباس نقل شده است یعنى: این است سنت من در باره آنان که از من اطاعت میکنند و آنان که نافرمانیم مىنمایند:
همیشه یاورانم را یارى نموده دشمنانم را خار میسازم.
بعضى گفته اند یعنى: این روش خداوند و عادت دیرین او نسبت به اقوامى است که با پیامبران خود میجنگند: شکست خورده کشته شوند.
«وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّهِ اللَّهِ تَبْدِیلًا» یعنى سنت الهى در یارى پیامبرانش تغییر پذیر نخواهد بود.
«وَ هُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ» خداوند رعب شما را در دل آنان افکند و باعث شد که آنان از شما دست بردارند.
«وَ أَیْدِیَکُمْ عَنْهُمْ» و شما را از جنگ کردن با آنان نهى فرمود.
«بِبَطْنِ مَکَّهَ» یعنى در محل حدیبیه.
«مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ» خداوند اینجا منتى بر مؤمنینى گذاشته است که بین دو گروه مانع شده است و نگذاشته است با یکدیگر بجنگند تا آنکه بین آنان صلح برقرار گردیده است که این صلح بیش از فتح مکه ارزش داشت.
«وَ کانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیراً» تفسیر آن گذشت، آن گاه خداوند از سبب منع ورود پیامبرش در این سال به مکه یاد کرده مىفرماید:
«هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» یعنى قریش مانع شدند که شما بطواف خانه خدا رفته از احرام عمره خود محل شوید.
«وَ الْهَدْیَ مَعْکُوفاً أَنْ یَبْلُغَ مَحِلَّهُ» یعنى: مانع شدند قربانى پیامبر و آن شترانى همراه حضرت بود که هفتاد شتر قربانى بود تا آنکه به محلى بنام ذى الحلیفه رسیدند، حضرت کوهان شتران خود را بعلامت قربانى زخم کرده احرام عمره بست تا اینکه وارد حدیبیه شدند، و آنجا بود که مشرکین مانع رفتن آنان بطرف مکه شده، قرارداد صلح را بستند، پس از پایان قرارداد صلح شتران قربانى را همانجا نحر کردند، و این است معنى معکوفا یعنى: قربانیان شما را حبس کرده نگذاشتند به محل قربانگاه خود که مکه است برسند، زیرا قربانى عمره جز در مکه ذبح نخواهد شد، همانگونه که قربانى حج در منى در جاى دیگر ذبح نمیشود[۱].
«وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ» یعنى: مستضعفانى با ایمان که در مکه میان مشرکین بودند.
«لَمْ تَعْلَمُوهُمْ» که بخاطر مخلوط بودن با دیگران آنان را عینا نمیشناختید.
«أَنْ تَطَؤُهُمْ» آنان را با کشتن و زد و خورد پایمال کنید.
«فَتُصِیبَکُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّهٌ» از ابن زید نقل شده است که معره بمعنى گناه و است.
و بعضى گفتهاند یعنى: با کشتن مؤمنین بشما عیب وارد شود و مشرکین شما را سرزنش نمایند که اینان اهل دین خود را کشتند.
و از ابن عباس آمده است که منظور از آن دیه و کفاره قتل غیر عمدى است.
زیرا اگر آنان وارد مکه میشدند با اینکه در میان آنان مؤمنین هستند، مؤمنین از کفار شناخته نمیشدند، و از کشتن مؤمنین در امان نبودند و کفاره بگردنشان مىآمد، و بخاطر کشتن کسانى که بر دینشان بوده بگناه مىافتادند، و این همان گناهى است که خداوند مؤمنین را از آن حفظ کرده است، و جواب لو لا محذوف است، و تقدیر آن چنین است (لو لا المؤمنون الذین لم تعلوهم لوطأتم رقاب المشرکین بنصرنا ایاکم) و قوله:
«بِغَیْرِ عِلْمٍ» در موضع تقدیم است، زیرا تقدیر چنین است: (لو لا ان تطؤهم بغیر علم) و قوله:
«لِیُدْخِلَ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ» لام متعلق است به محذوف است که معنى کلام بر آن دلالت میکند، تقدیرش آنست: (فحال بینکم و بینهم لیدخل اللَّه فى رحمته من یشاء) یعنى: آنان که از کفار بعد از صلح اسلام آوردهاند، و بعضى هم گفتهاند یعنى: تا خدایتان را با سالم شدن از قتل در رحمت خود داخل کند و آنان را با سالم شدن از گناه و طعنه دیگران در رحمت خود وارد سازد.
«لَوْ تَزَیَّلُوا» یعنى: اگر مؤمنین از کافرین تمیز داده شوند[۲].
«لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ» یعنى: کافران از اهل مکه را عذاب مىکردیم.
«عَذاباً أَلِیماً» با شمشیر و کشته شدن آنان بدست شما، و لکن خداوند بواسطه حرمت اختلاط مؤمنین به کافران آنان را عذاب نمیفرماید.
آیات ۲۶- ۲۹ فتح ۴۸
[سوره الفتح (۴۸): آیات ۲۶ تا ۲۹]
إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّهَ حَمِیَّهَ الْجاهِلِیَّهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَهَ التَّقْوى وَ کانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً (۲۶) لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُؤُسَکُمْ وَ مُقَصِّرِینَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِکَ فَتْحاً قَرِیباً (۲۷) هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً (۲۸) مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراهِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَهً وَ أَجْراً عَظِیماً (۲۹)
ترجمه آیات:
۲۶- بدان جهت که کافران در دلهایشان حمیت جاهلیت هست، خدا و آرامشى بر رسول خدا و مؤمنین نازل فرموده و آنان را ملزم به کلمه تقوى فرمود.
و مؤمنین نسبت به آن و اهلش شایستهترند، و خداوند از هر چیز آگاه است.
۲۷- خداوند خواب پیامبرش را بدرستى تحقق بخشید، بخواست خداوند شما بدون ترس در حالى که سرهاى خود را تراشیدن تقصیر نمودهاید با امنیت کامل وارد مسجد الحرام خواهید شد، آرى خداوند چیزى را میدانست که شما نمیدانستید، و پس از این پیروزى هم فتحى نزدیک خواهید داشت.
۲۸- او است خدایى که پیامبر خود را با هدایت و دین حق فرستاد تا اسلام را بر تمام ادیان پیروز سازد، و کافى است که خدا شاهد است.
۲۹- محمد فرستاده خداست، و آنان که با او هستند نسبت به کافران سر سخت و در میان خود مهربان میباشند، آنان را در حال رکوع و سجود مىبینى، و در پى عنایت و رضایت خدایند، در چهره آنان و صورتشان آثار سجده است، اینست مثال آنان در تورات و مثال آنان در انجیل همانند زراعتى است که جوانهها زده و تقویت گشته و با قدرت روى ساقه خود استوار گشته موجب اعجاب و شگفتى کشاورز گردیده است، تا کافران را بخشم در آورد، خداوند مؤمنین و آنان را که عمل صالح انجام دادهاند از ایشان وعده آمرزش و پاداشى بزرگ داده است.
قرائت آیات:
شطأه- ابن کثیر بنقل از ابن فلیح و ابن ذکوان (شطأه) بفتح طاء و بقیه قراء بسکون طاء قرائت کردهاند، و در قرائت نادر عیسى همدانى (شطاءه) بمد و همزه و (شطاه) بمد بدون همزه آمده است.
فآزره- ابن عامر (فأزره) بقصد همزه و بقیه قرار (فآزره) بمد همزه قرائت نموده است.
اشداء- در قرائتهاى نادر حسن (اشداء على الکفار رحماء بینهم) بنصب اشداء و رحماء خوانده است.
دلیل قرائت:
ابو على میگوید: مثل اینکه شطأ لغتى باشد در شطء مانند شمع و شمع و نهر و نهر و هر کس همزه را تخفیف داده در شطاه آن را حذف کرده و حرکت همزه را به طاء داده و گفته است شطاه، ابو زید میگوید: (اشطأت الجره بغصونها) هنگامى که شاخههاى آن بیرون آید.
ابو عبیده گوید: (اخرج شطاه فراخه و اشطأ الزرع فهو مشطئ اى مفرخ) آزره- بر وزن فاعله بمعنى ساواه یعنى: جوانهها برابر اصل شاخهها رشد کردهاند، و فاعل آزر شطء است یعنى شطا که جوانه باشد اصل کشت را تقویت مىنماید و در طول آنها قرار میگیرند، امرؤ القیس گوید:
بمحنیه قد آزر الضال نبتها | مضم جیوش غانمین و خیب | |
یعنى: (در دامنه صحرایى که بتههاى خود روى سدر جوانههاى آن اصل بته را قوى ساخته، در محلى که لشگریان غنیمت گرفته و محروم از غنیمت هستند).
و نیز جایز است که فاعل آزر زرع باشد یعنى زرع جوانههاى و شطء را تقویت مىنماید.
و بعضى از مردم (آزره) را بمعنى (اعانه و قواه) تفسیر میکنند، بنا بر این معنى آن میشود: زرع جوانههاى خود را نیرومند ساخت.
ابو الحسن گوید: آزره بر وزن افعله مناسبتر خواهد بود تا قول ابن عامر که میگوید ازره بر وزن فعله است، بنا بر این در آن دو لغت است فعل و افعل زیرا آن دو اکثرا بر کلمه متعاقبا وارد میشوند.
اشداء- و هر کس اشداء را بنصب خوانده است آن را حال از ضمیر معه گرفته است یعنى آنان با پیامبرند با حالت شدت.
لغات آیات:
الحمیه- حمیت بمعنى انکار و زیر بار نرفتن است، گفته میشود (فلان ذو حمیه منکره) هنگامى که داراى خشم و سرسختى باشد.
کفار- اینجا بمعنى کشاورزان است، زیرا کشاورز بذر را بپوشاند، و هر چیزى را که انسان بپوشاند آن را کفر نموده است، و از این باب است که میگویند:
(الیل کافر) زیرا شب با تاریکى خود هر چیز را میپوشاند.
شاعر گفته است: (القت ذکاء یمینها فى کافر) یعنى: (ذکاء سوگند خود را بشب افکنده است).
و نیز لبید شاعر گوید: (فى لیله کفر النجوم غمامها) یعنى: (در شبى که ابرهایش ستارگان را پوشانده بود).
اعراب آیات:
محمد مبتدا و رَسُولُ اللَّهِ عطف بیان است، وَ الَّذِینَ مَعَهُ عطف است بر محمد و اشداء خبر محمد است و آنچه که بر او عطف شده است.
و بعضى گفتهاند محمد مبتداء و رَسُولُ اللَّهِ خبر است، و الذین معه مبتداء و ما بعدش خبر است، و یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ را اگر خواستى در موضع حال قرار میدهى، و اگر خواستى خبر بعد از خبر میگیرى، و اگر خواستى آن را خبر میگیرى بنا بر قول کسى که اشداء را نصب داده است، بنا بر این تراهم نیز در موضع نصب است مانند اشداء.
ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراهِ مبتداء و خبر است و کلام تام است، سپس ابتداء شده میگوید: وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ، که براى آنان دو مثال وجود دارد مثالى در تورات و مثالى در انجیل.
مجاهد میگوید: بلکه قوله (أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ) با ما بعدش همه در تورات و انجیل است، و نیز قوله (کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ) در تورات و انجیل است، بنا بر این قوله (کزرع) خبر مبتداى مضمر است که تقدیر میشود: (هم کزرع اخرج شطأه).
معنى آیات:
سپس خداوند میفرماید:
«إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّهَ» اذ متعلق است به قوله لعذبنا یعنى: حتما ما کافران را عذاب میکردیم و بشما در کشتن آنان اجازه دادیم چون در دلهایشان یک نوع تعصب و سرسختىها و خشم و نفرت وجود دارد، آن گاه این حمیت را معرفى کرده میفرماید:
«حَمِیَّهَ الْجاهِلِیَّهِ» یعنى: همان عادت پدرانشان در دوران جاهلیت را دارند که هیچگاه حاضر نیستند احدى را قبول کنند و تسلیم او شوند، زیرا کفار مکه گفته بودند محمد و یارانش پدران و برادران ما را کشتهاند و اینک وارد منزلهاى ما میشوند، و اعراب با خود گفتند که یاران محمد بر خلاف میل ما میخواهند وارد بر ما شوند و لات و عزى بتهاى ما نیز نمىخواهند اینان بر ما وارد شوند، و این یک نوع تعصب جاهلانه بود که وارد دلهاى آنان شده بود.
زهرى گفته است منظور از حمیت جاهلیت سرسختى کفار بود از اقرار به رسالت حضرت محمد صلى اللَّه علیه و آله و نیز شروع نمودن صلحنامه حدیبیه که بین مسلمانان و آنان نوشته میشد به کلمه (بسم اللَّه الرحمن الرحیم).
«فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَهَ التَّقْوى) و کلمه تقوى عبارتست از کلمه (لا اله الا اللَّه) و این نظر مربوط است به ابن عباس و قتاده و مجاهد[۳].
«وَ کانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها» گفته شده است در این قسمت تقدیم و تأخیر است و تقدیر آن چنین است: (کانوا اهلها و احق بها) یعنى: مؤمنین اهل این کلمه بود، و از مشرکین نسبت به آن شایستهتر هستند، و بعضى هم گفتهاند مؤمنین از نازل شدن سکینه بر آنان و از اهل مکه شایستهتر هستند.
و بعضى گفتهاند یعنى مؤمنین نسبت به مکه سزاوارتر از اهل آن هستند، و گاهى ممکن است حقى باشد که از دیگران حقتر باشد، و لذا است که مىبینیم آن حقى که طاعت است و صاحب آن شایسته مدح است احق است از آن حقى که مباح است و صاحب آن شایسته مدح و ثنا نیست.
«وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً» پس از آنکه کفار را به حمیت جاهلى مذمت کرده و مؤمنین را به پیروى از کلمه تقوى و داشتن آرامش مدح نمود، از آگاهى خود نسبت به ضمائر و نیات باطنى آنان اشاره فرمود.
«لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ» میگویند: خداوند در مدینه پیش از حرکت بسوى حدیبیه در خواب به پیامبرش نشان داد که مسلمانان وارد مسجد الحرام شدهاند، حضرت جریان خواب خود را به یارانش فرمود، مسلمانان خوشحال شدند و فکر میکردند که آنان امسال وارد مکه خواهند شد، پس از آنکه از حدیبیه بازگشتند و وارد مکه نشدند منافقان گفتند: نه ما سر تراشیدیم نه تقصیر کردیم و نه وارد مسجد الحرام شدیم، خداوند این آیه را نازل فرمود و خبر داد که خداوند در خواب به پیامبرش راست نشان داده است نه دروغ، و عاقبت مسلمانان وارد مسجد الحرام خواهند شد و بر این معنى هم سوگند خورده میفرماید:
«لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ» یعنى سال آینده حتما وارد مسجد الحرام خواهید شد.
«إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ» ابو العباس ثعلب گوید: اینکه خداوند در مورد آنچه که میداند آن را مقید به خواست خود کرده است براى آنست که مردم در مورد چیزهایى که آگاه نیستند همیشه اراده خداوند را با گفتن کلمه انشاء اللَّه استثناء کنند. از جبائى نقل شده است: کلمه ان شاء اللَّه در مورد وارد شدن به مکه بوده است، و بین نزول آیه و دخول مکه یک سال طول کشیده است، و در این بین کسانى از مردم مرده بودند، بنا بر این تقدیر آیه اینست که اگر خداوند بخواهد همه شما وارد مسجد الحرام خواهید شد، زیرا خداوند میداند کسانى از این مردم پیش از رسیدن سال خواهند مرد یا بیمار خواهند شد و دیگر نمیتوانند وارد مسجد الحرام شوند و لذا کلمه ان شاء اللَّه را اضافه نموده است تا در خبر تخلف نشده باشد.
و بعضى گفتهاند استثناء داخل است در خوف و امن، اما در مورد اصل وارد شدن به مسجد الحرام جاى تردید نیست، و تقدیرش اینست (شما حتما وارد مسجد الحرام میشوید، و اگر خدا بخواهد با امنیت وارد خواهید شد) این سه قول مربوط به اهل بصره بود.
ابو عبیده گفته است که ان در این آیه بمعنى اذ است یعنى اذ شاء اللَّه هنگامى که خداوند در خواب به پیامبرش نشان داد وارد مسجد الحرام خواهیدشد.
و مثل این آیه است قوله (وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ) که گفتهاند بمعنى اذ کنتم مؤمنین است، ولى این قول مورد قبول بصریین نیست.
«مُحَلِّقِینَ رُؤُسَکُمْ وَ مُقَصِّرِینَ» یعنى در حالى که محرم هستید و بعضى از شماها سر خود را میتراشد، و بعضى تقصیر میکند، و تقصیر آنست که قسمتى از موى خود را بگیرند، و در این آیه دلالت است بر اینکه محرم مختار است که بهنگام بیرون آمدن از احرام اگر خواسته باشد سر خود را بتراشد و اگر بخواهد تقصیر کند.
«لا تَخافُونَ» از هیچ مشرکى نترسید.
«فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا» خداوند در صلح حدیبیه چیزى را مصلحت میدانست که شما نمیدانستید، و بعضى گفتهاند خداوند در تأخیر دخول مسجد الحرام چیزى را از خیر و صلاح میدانست که شما نمیدانستید، و آن عبارت بود از بیرون آمدن مؤمنین از میان آنان و صلحى درست و بموقع.[۴] «فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِکَ» یعنى قبل از دخول مکه براى شما مقرر فرمود.
«فَتْحاً قَرِیباً» فتحى نزدیک را که فتح خیبر باشد بقول عطا و مقاتل، و بعضى هم گفتهاند یعنى صلح حدیبیه.
عمره القضاء:
همچنین سال بعد در عمره القضاء، سال بعد از صلح حدیبیه که سال هفتم هجرى در ماه ذیقعده بود در این ماه نیز مشرکین راه مسجد الحرام را بر پیامبر (ص) بستند اما پیامبر بیرون آمد و در حالى که احرام عمره بسته بودند با یاران خود وارد مکه شدند و سه روز در مکه مانده سپس بمدینه بازگشتند.
زهرى گوید: رسول خدا (ص) جعفر بن ابى طالب (ع) را از پیش بنزد میمونه دختر حرث عامریه فرستاد و او را خواستگارى فرمود، میمونه کار خودش را به عباس بن عبد المطلب رجوع کرد که خواهرش ام الفضل دختر حرث زنش بود، عباس نیز میمونه را به عقد رسول خدا (ص) در آورد، همین که رسول خدا (ص) وارد مکه شد بیاران خود دستور فرمود با سرها و شانههاى برهنه بسرعت در طواف کعبه بچرخند تا مشرکین چالاکى و قدرت شما را ببینند، مردان و زنان و بچههاى مکه بیرون آمده اطراف رسول خدا (ص) جمع شده از هر طرف به او و یارانش نگاه میکردند در حالى که حضرت و یاران اطراف خانه خدا طواف میکردند، و عبد اللَّه بن رواحه پیشاپیش رسول خدا (ص) با شمشیر برهنه رجز خوانده میگفت:
خلوا بنى الکفار عن سبیله | قد انزل الرحمن فى تنزیله | |
(اى بچه کافرها از سر راه پیامبر کنار روید، که خداوند در قرآن او وحى نازل فرموده است).
فى صحف تتلى على رسوله | الیوم نضر بکم على تأویله | |
(در اوراقى که بر رسولش خوانده میشد، امروز طبق تأویل قرآن شما را خواهیم زد).
کما ضربناکم على تنزیله | ضربا یزیل الهام عن مقیله | |
(همانگونه که شما را طبق تنزیل قرآن زدیم، زدنى که سر از گردن مىپرید)
و یذهل الخلیل عن خلیله | یا رب انى مؤمن لقیله | |
(که دوست دوست خود را فراموش میکند، خداوندا من به گفتارش ایمان دارم)
انى رأیت الحق فى قبوله |
من حق را در پذیرش او دیدم و در حال رجز خواندن مرتب با دست خود اشاره به پیامبر میکرد، و خداوند در این عمره نازل فرمود: (الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ)، و این بدان جهت بود که رسول خدا (ص) در ماه حرام احرام بست و مشرکین مانع آن حضرت شدند، سپس خداوند فرمود:
«هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى» یعنى خداوند رسول خود را با دلیل روشن و برهان واضح، و بعضى هم گفتهاند یعنى با قرآن فرستاد.
«وَ دِینِ الْحَقِّ» یعنى اسلام.
«لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ» یعنى: تا دین اسلام را با حجتها برهانها بر تمامى ادیان ظاهر سازد، بعضى گفتهاند: اسلام با پیروزى و قوه قهریه و گسترش در سرزمینها بر ادیان پیروز گردد[۵].
بعضى هم گفتهاند این همه بهنگام ظهور حضرت مهدى (ع) است که دیگر دینى بجز اسلام در روى زمین باقى نخواهد ماند.
«وَ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً» و خداوند براى شهادت آن کافى است.
«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ» اینجا خداوند صریحا نام پیامبر را برده است تا هر نوع شک و شبههاى را بر طرف سازد، در اینجا سخن تمام شده، سپس خداوند مؤمنین را مورد مدح خود قرار داده میفرماید:
«وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» حسن گوید: شدت مؤمنین بجایى رسیده بود که حتى از لباس مشرکین دورى میجستند که بلباس آنان نچسبد، و نیز بدنهاى خود را از بدنهاى آنان دور میگرفتند که ببدن آنان تماس پیدا نکند، و مهربانى آنان در بین یکدیگر بجایى رسیده بود که هیچ مؤمنى برادر دینى خود را نمیدید مگر آنکه با او روبوسى کرده دست میداد، و مثل این آیه است (أَذِلَّهٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّهٍ عَلَى الْکافِرِینَ) یعنى: مؤمنین نسبت به یکدیگر متواضع و نسبت به کافران مغرور و سرسخت میباشند.
«تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً» این قسمت از بسیار نماز خواندن آنان و مداومت آنان بر نماز خبر میدهد.
«یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً» یعنى: و بدین وسیله از درگاه خداوند زیادى نعمتهایش و رضایت او را میخواهند.
«سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ» از ابن عباس و عطیه نقل شده است که علامت آنان روز قیامت آنست که محل سجده آنان بسیار سفید خواهد بود.
شهر بن حوشب گوید: محل سجده آنان مانند ماه شب چهاردهم خواهد بود.
از عکرمه و سعید بن جبیر و ابى العالیه آمده است که اثر سجده در پیشانى مؤمنین اثر خاکى است که جاى مىماند زیرا مؤمنین بر خاک سجده میکنند نه روى لباس و فرش.
از ضحاک نقل شده است یعنى: زردى چهره و لاغرى و رنجورى مؤمنین اثر سجدهاى آنان است.
حسن گوید: مؤمنان طورى هستند که وقتى آنان را مىبینى فکر میکنى بیمار هستند در صورتى که بیمار نیستند.
عطاء خراسانى گوید: تمام کسانى که نمازهاى پنجگانه را میخوانند در این آیه وارد هستند.
«ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراهِ» یعنى: آنچه که در قرآن از وصف آنان گفته شده است همان اوصافى است که در باره آنان در تورات آمده است، سپس صفت آنان را در انجیل بیان کرده میفرماید.
«وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ» از ضحاک نقل شده است اخرج شطأه یعنى: مانند زرعى که جوانههاى خود را بیرون داده است.
از مجاهد نقل شده است که بین این دو توصیف وقفى نیست، بلکه معنى اینست که این مثل آنان است در تورات و انجیل هر دو، و معنى آنست که مانند زراعتى که جوانههاى خود را بیرون داده است.
«فَآزَرَهُ» یعنى آن را محکم ساخته و نیرو بخشیده است، مبرد گفته است یعنى:
این جوانه ها به شاخه هاى مادر پیوسته و مانند آنها شده است.
«فَاسْتَغْلَظَ» یعنى این زراعت قوت گرفته و رشد نموده است.
«فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ» یعنى: این کشت بر ریشهها و شاخههاى استوار گشته بطورى که جوانهها با اصلهها بیک حد رسیدهاند، و سوق جمع ساق است، و معنى آنست که این زراعت رشد نهایى خود را یافته است.
«یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ» یعنى این زراعت طورى است که کشاورزان خود را که آن را کاشتهاند شادمان و شگفت زده نموده است.
واحدى گوید: این یک مثال است که خداوند براى حضرت محمد و یارانش، زده است که منظور از زراعت حضرت محمد است، و منظور از جوانهها یاران او و مؤمنین است که دور او هستند، که در ابتداء ضعیف و ناتوان بودند همانگونه که هر زراعتى در اول ضعیف است و سپس قوت یافته رشد مىکند، همین طور هم مؤمنین بعضى دیگران را یارى نمودند تا آنجا که قدرت یافته بر کارها مسلط شدند.
«لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ» یعنى: اینکه خداوند مؤمنین را بسیار و نیرومند ساخته است تا با فراوانى و تظاهر و انفاق و اتحادشان بر طاعت خدا موجب خشم کافران شوند، سپس خداوند میفرماید:
«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» یعنى: خداوند کسانى که بر ایمان و فرمانبردارى خداوند استقامت ورزیدهاند وعده فرموده است[۶].
«مِنْهُمْ مَغْفِرَهً» یعنى: بمنظور پوشاندن گناهان گذشته آنان.
«وَ أَجْراً عَظِیماً» یعنى: پاداشى مهم و همیشگى.
[۱] – مخرمه نسخه بدل.
[۲] – قول سوّمى نیز امامیّه در تأویل این آیه دارد که مستفاد است از بعضى روایات از جمله روایت ذیل: نور الثّقلین ج ۵ ص ۵۶ ح ۱۸ از عیون أخبار الرّضا( ع) نقل مىکند که علىّ بن محمّد بن جهم مىگوید:( در مجلس مأمون حاضر شدم، در حالتى که حضرت رضا( ع) هم آنجا بود، مأمون گفت: یا بن رسول اللَّه مگر شما نمىگوئید پیامبران معصوم هستند؟ حضرت فرمود: بله، مأمون گفت: پس قول خداوند بزرگ که مىفرماید:( لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ)چیست؟ حضرت فرمودند: هیچکس از نظر مشرکین مکه از پیامبر خدا( ص) گناهکارتر نبود زیرا آنان سیصد و شصت بت را مىپرستیدند پس از آنکه پیامبر خدا( ص) آنان را به یکتاپرستى دعوت کرد بر آنان سخت بود( و گفتند آیا خدایان را به یک خدا تبدیل مىکند، این چیزى است شگفتآور؟!) آنان رفتند و گفتند بروید و بر خدایان خود صبر نمائید این خواسته محمّد چیزى است که ما در ملّت اخیر نشنیدهایم و این جز یک چیز خود ساخته نیست) پس از آنکه خداوند مکه را براى پیامبرش فتح کرد به او فرمود اى محمّد( ما براى تو مکه را آشکارا فتح نمودیم تا خداوند برایت گناهان گذشته و متأخّرت را ببخشد) یعنى: گناهان تو در نظر مشرکین أهل مکه، چون در گذشته و اخیرا تو آنان را به یکتاپرستى دعوت-(- مىکردى، زیرا مشرکین مکه بعضى اسلام آوردند و بعضى از مکه گریختند و آنها که ماندند قدرت بر انکار یکتاپرستى را نداشتند زیرا مردم گرایش به یکتا- پرستى یافتند، و لذا گناه پیامبر در این مورد از نظر آنان چون بر آنان پیروز شده بود بخشوده شده بود، مأمون گفت: احسن اى ابو الحسن).
و در روایت ابن طاووس آمده است که:( منظور از بخشیدن گناه گذشته و متأخّر از نظر اهل مکه و قریش است، یعنى گناهان تو از نظر آنان قبل از هجرت و بعد از هجرت، زیرا هنگامى که تو مکه را فتح کردى بىآنکه کسى از آنان را بکشى و یا آنان را اسیر سازى و یا در مورد گذشته آنان را مؤاخذه کنى آنان هم آنچه را که در گذشته و اخیرا از تو گناه مىپنداشتند بخشیدند …)
[۳] – تفسیر نور الثقلین ج ۵ صفحه ۵۸:( از حضرت صادق( ع) در باره این آیه مىپرسند مىفرماید: منظور از سکینه ایمان است)
[۴] – سوره فتح، آیه: ۱۲
[۵] – زیرا ضمیر در تعزّروه و توقّروه به خدا و رسول بر مىگردد، ولى ضمیر بعدى در تسبّحوه فقط به خدا بر مىگردد، روى این حساب بر توقّروه توقّف کرده و واو تسبّحوه را استینافیّه گرفتهاند.
[۶] – نور الثقلین ج ۵ صفحه ۶۲ حدیث ۴۰: از ابن عبّاس از پیامبر– خدا( ص) روایت شده است که ضمن حدیثى طولانى فرمودند:( … من به زودى از میان شما خواهم رفت، پیرامون پیمان على( ع) به امّتم گفتم، و گفتم که به زودى سنّتهاى أمم سالفه در مخالفت با جانشین من و وصیّم اجراء مىشود، آگاه باشید که من پیمان خودم را در باره على با شما دوباره تجدید مىکنم، هر کس این عهد را بشکند به زیان خود شکسته است، و هر کس بعهد الهى وفا کند خداوند به زودى أجر بزرگ به او خواهد داد)
[۷] – سوره توبه، آیه ۸۳.
[۸] – زیرا در صورت نصب( الى أن) تقدیر گرفته خواهد شد و الى براى محدود ساختن است یعنى جنگ با آنان تا هنگامى است که اسلام آورند.
[۹] – اگر بگوئیم خداوند راضى مىشود و غضب مىکند و رضا و غضب در ذات الهى راه دارد لازمه اش آن است که ذات الهى متغیّر باشد و متغیّر نمىتواند قدیم باشد، در این باره از امام صادق( ع) روایتى رسیده است که ذیلا توجّه مىفرمائید:
معانى الأخبار ص ۱۹ ج ۲:( از حضرت صادق( ع) در ذیل آیه( فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ) آمده است که فرمودند: خداوند مانند ما تأسّف نمىنماید، و لکن براى خود دوستانى خلق کرده است که متأسّف مىشوند و راضى مىگردند، و آنان مخلوق و مورد تدبیر الهى هستند، که خداوند رضایت آنان را رضایت خود و خشم آنان را خشم خویشتن قرار داده است، زیرا خداوند آنان را داعیان به سوى خود و راهنمایان قرار داده است، و بدین جهت است که رضایت و خشم آنان رضایت و خشم خدا است.
اینطور نیست که اسف به خدا برسد همانگونه که به بندگانش مىرسد، و اینکه گفتیم معنى آن است که مىگویند، و نیز خداوند فرموده است:( هر کس دوستى از دوستان مرا توهین کند با من به نبرد برخاسته است، و مرا به جنگ خویش فرا خوانده) و نیز فرموده است:( هر کس از رسول اطاعت کند از خدا اطاعت نموده است) و نیز فرموده است:( آنان که با تو بیعت مىکنند با خدا بیعت کردهاند) تمام اینها و آنچه که مانند آن است همانگونه است که برایت گفتم، و-(- همچنین است رضا و غضب خداوند و دیگر صفات که مانند آن است، اگر تأسّف و ناراحتى به ذات آفریدگار مىرسید با اینکه خداوند آن صفات را آفریده است براى گویندهاى جایز بود که بگوید: چنین آفریدگارى روزى هم هلاک خواهد شد، زیرا هر گاه ناراحتى و خشم در ذات او راه یافت در ذاتش تغییر راه یافته است و هر گاه در ذات او تغییر راه یابد تأمینى در هلاکت او نیست، و اگر چنین باشد خالق از مخلوق باز شناخته نخواهد شد، خداوند از این گفتار بسیار برتر است، او است خالق اشیاء بى آنکه نیازى به آنها داشته باشد و هنگامى که نیاز نداشت حد و کیف در او راه نخواهد داشت)
[۱۰] – و در بعضى از نسخهها مخرمه آمده است.
[۱۱] – سوره ممتحنه آیه ۱۰.
[۱] – احتجاج طبرسى بنقل از ج ۵ نور الثقلین ص ۶۹:( حسن بن على( ع) ضمن یک حدیث طولانى به معاویه میفرماید: رسول خدا( ص) ابا سفیان را در شش مورد لعنت فرموده است تا اینکه میفرماید: پنجم قول اللَّه عز و جل:( وَ الْهَدْیَ مَعْکُوفاً أَنْ یَبْلُغَ مَحِلَّهُ) تو و پدرت و مشرکان قریش مانع رسول خدا( ص) شدید، و لذا خداوند او را چنان لعنتى فرمود که شامل خاندانش نیز شده تا روز قیامت ادامه خواهد داشت)
[۲] – تفسیر على بن ابراهیم قمى جلد ۲ صفحه ۳۱۶( مردى بحضرت صادق( ع) گفت: آیا على( ع) از نظر جسمى قدرت نداشت؟ و آیا در امر خدا قوى نبود؟ حضرت فرمود چرا قوى بود! پرسید: پس چه مانع شد که از حق خود دفاع کند و نگذارد حقش پایمال گردد؟ حضرت فرمود پرسیدى جواب بشنو، یک آیه از کتاب خدا نگذاشت که على( ع) اقدام نماید، پرسید آن کدام آیه است؟ حضرت خواند:( لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِیماً) زیرا خداوند افرادى مؤمن را در اصلاب مردمى کافر امانت دارد، حضرت على( ع) نمیخواست پدران را بکشد تا آن گاه امانتهاى الهى بیرون آیند، پس از آنکه مؤمنین بیرون آمدند، بر ضد آن کس که میخواهد قیام میکند و او را میکشد، و قائم ما اهل بیت نیز همین کار را خواهد فرمود، تا امانتهاى الهى بیرون نیایند( قیام نخواهد فرمود، هر گاه امانتهاى الهى بیرون آمدند ظاهر میشود و هر کس را که بخواهد میکشد)
[۳] – علل الشرائع بنقل نور الثقلین ج ۵ صفحه ۷۴( از حسن بن على بن ابى طالب( ع) از پیامبر خدا( ص) ضمن حدیثى طولانى در تفسیر سبحان اللَّه و الحمد للَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اکبر آمده است که پیامبر فرمود: قوله لا اله الا اللَّه بمعنى یکتاپرستى حق است، که خداوند اعمال را جز با آن نخواهد پذیرفت و آن کلمه تقوى است که میزانها در روز قیامت بوسیله آن سنگین خواهد شد).
اصول کافى بنقل از نور الثقلین ج ۵ صفحه ۷۳:( از جمیل روایت شده گفت از حضرت صادق( ع) پرسیدم معنى(\i وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَهَ التَّقْوى\E) چیست؟ فرمود: ایمان است).
امالى صدوق بنقل نور الثقلین ج ۵ صفحه ۷۳:( از پیامبر خدا( ص) روایت شده است که فرمودند خداوند در باره على بن ابى طالب بمن عهدى فرمود گفتم پروردگارا این عهد را برایم بیان کن فرمود: بشنو گفتم شنیدم، فرمود:( على( پرچم هدایت و پیشواى دوستان من و نور مطیعان من است، و او همان کلمهاى است که براى متقین لازم نمودهام، هر کس على را دوست بدارد مرا دوست داشته است، و هر کس از او اطاعت کند از من اطاعت کرده است).
کمال الدین و تمام النعمه بنقل نور الثقلین ج ۵ صفحه ۷۴:( ضمن حدیثى طولانى از حضرت رضا( ع) نقل شده است که فرمودند: ما هستیم کلمه تقوى و عروه الوثقى)
[۴] – تفسیر ابن عباس صفحه ۳۲۱:( یعنى: خداوند میدانست که وعده داخل شدن مسجد الحرام مربوط به سال آینده است، و شما این را نمیدانستید)
[۵] – تفسیر برهان ج ۴ صفحه ۲۰۰:( محمد بن فضیل از حضرت موسى بن جعفر( ع) روایت میکند که از حضرت پرسیدم منظور از هو الذى ارسل بالهدى و دین الحق چیست؟ فرمودند: یعنى او است کسى که به پیامبر خود فرمان داد که در مورد ولایت على( ع) وصیت کند، و این دین حق است، گفتم، لیظهره على الدین کله یعنى چه؟ فرمود: یعنى تا بهنگام قیام قائم دین حق را بر تمام ادیان ظاهر سازد، و لذا میفرماید: خداوند نور خود را که ولایت قائم است تمام خواهد فرمود، هر چند که کافران به ولایت على( ع) را ناخوش آیند باشد) ضمنا اینجا آیه( وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ) تفسیر شده است.
[۶] – شواهد التنزیل ج ۲ صفحه ۱۸۲:( سعید بن جبیر از ابن عباس روایت میکند که در باره قوله خدا وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ از او سؤال شد گفت: در این باره مردمى از پیامبر پرسیدند و گفتند: یا رسول اللَّه این آیه در باره چه کسى نازل شده است؟ حضرت فرمودند: هنگامى که روز قیامت میرسد پرچمى از نور سفید نصب میگردد آن گاه ندا کنندهاى فریاد میزند آقاى مؤمنین و همراهانش که پس از بعثت محمد به او ایمان آوردهاند بپا خیزند، على بن ابى طالب( ع) برمیخیزد و پرچمى که از نور سفید است بدست او داده میشود، که زیر این پرچم تمامى گذشتگان اولین از مهاجرین و انصار هستند که دیگران با آنان مخلوط نخواهند شد، تا آنکه على( ع) روى منبرى از نور پروردگار با عظمت قرار میگیرد، و تمامى مردم یک یک بر آن عرضه میشوند و هر کس پاداش و سهم نور خود را بر میگیرد، پس از آنکه همگى آمدند به آنان گفته میشود شما منزلهاى خود را از بهشت دانستید، خداوند بزرگ شما میفرماید: براى شما نزد آمرزش و پاداشى بزرگ موجود است- یعنى بهشت- آن گاه على بن ابى طالب( ع) بر میخیزد در حالى که تمام مردم زیر پرچم او هستند تا اینکه آنان را وارد بهشت میکند، سپس بطرف منبر خود باز میگردد، و هم چنان دسته دسته تمامى مؤمنین( بر او عرضه میشوند و هر یک سهم خود را گرفته روانه بهشت میشوند، و کسانى هم براى جهنم باقى مىمانند، و اینست معنى قول خدا که میفرماید:( و الذین آمنوا معه و عملوا الصالحات لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ) یعنى گذشتگان اولین و اهل ولایت و قوله:( وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا) یعنى کسانى که به ولایت و حق على کافر شدند، و حق على بر تمام جهانیان واجب است( أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ) و اینان کسانى هستند که على( ع) جهنم را میان آنان تقسیم کرده، شایسته جهنم و عذاب الهى شدهاند.)
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۲۳، ص: ۱۸۰