ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره مبارکه الذّاریات
سوره مبارکه الذّاریات – ۵۱
عدد آیات سوره:
تعداد آیات این سوره به اجماع قاریان شصت آیه مىباشد.
فضیلت سوره:
(أبىّ بن کعب از پیامبر خدا (ص) روایت کرده: (هر کس سوره ذاریات را بخواند به تعداد هر بادى که در جهان مىوزد، ده حسنه به او خواهند داد).
(داود بن فرقد از حضرت صادق (ع) روایت کرده است که فرمودند: هر کس سوره ذاریات را در روز یا شب بخواند، خداوند زندگى او را رو به راه کرده، و رزق فراوان به او خواهد داد، و با چراغى نورانى قبرش را روشن مىکند که تا روز قیامت روشن باشد.)
ارتباط سوره:
پس از آنکه خداوند سوره ق را با وعدههاى عذاب ختم کرد، اینک این سوره را با تحقّق یافتن وعدههاى عذاب شروع کرده، مىفرماید:
آیات: ۱- ۱۴ ذاریات ۵۱
[سوره الذاریات (۵۱): آیات ۱ تا ۱۴]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
وَ الذَّارِیاتِ ذَرْواً (۱) فَالْحامِلاتِ وِقْراً (۲) فَالْجارِیاتِ یُسْراً (۳) فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً (۴)
إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ (۵) وَ إِنَّ الدِّینَ لَواقِعٌ (۶) وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُکِ (۷) إِنَّکُمْ لَفِی قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ (۸) یُؤْفَکُ عَنْهُ مَنْ أُفِکَ (۹)
قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ (۱۰) الَّذِینَ هُمْ فِی غَمْرَهٍ ساهُونَ (۱۱) یَسْئَلُونَ أَیَّانَ یَوْمُ الدِّینِ (۱۲) یَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ یُفْتَنُونَ (۱۳) ذُوقُوا فِتْنَتَکُمْ هذَا الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ (۱۴)
ترجمه آیات:
به نام خداى رحمان رحیم.
۱- سوگند به بادهاى سخت پراکنده ساز.
۲- سوگند به ابرها که بار گران دارند.
۳- سوگند به کشتىها (یا ابرها) یى که به آسانى جریان مىیابند.
۴- آن گاه سوگند به فرشتگانى که مأمور تقسیم هستند.
۵- آنچه به شما وعده داده مىشود راست است.
۶- روز جزا و حساب فرا خواهد رسید.
۷- سوگند به آسمان که داراى خطوط ارتباطى است.
۸- که شما در گفتوگویى پراکنده هستید.
۹- کسانى را که از راه حق روگردان ساخته اند از ایمان به حق منصرف مىسازند.
۱۰- مرگ بر دروغگویان و نفرین بر آنان.
۱۱- آنان که در بى خبرى و نادانى درماندگانند.
۱۲- مىپرسند: پس روز پاداش چه وقت است؟
۱۳- بگو آن روز است که در آتش دوزخ از شما پرس و جو کنند.
۱۴- بچشید عذاب و مجازات خویش را، و این همان است که سراسیمه به سویش مىشتافتید.
لغات آیات:
الذّاریات- ذرت الرّیح التّراب یعنى باد خاک را به هوا برد، و (أذرته و تذریه) نیز، به همان معنى است.
حبک- موجهایى را گویند که در اشیاء ایجاد شود، مانند موجهایى که در آسمان دیده مىشود، و مانند موجهایى که به هنگام وزیدن باد روى آب مىافتد، و به موهاى فرفرى (مجعّد) گفته مىشود حبک، و مفرد آن حباک و حبیکه است، و حبک عبارت است از اثر نیک در یک صنعت و اعتدال آن، و گفته مىشود: (حبکه، یحبکه، یحبکه).
زهیر شاعر در باره واژه حبک گفته است:
(مکلّل بأصول النجم تنسجه | ریح خریق لضاحى مائه حبک) | |
یعنى: (با ساقه گیاهان تزئین گشته، و بادى تند و سرد آن را مىبافد که در سطح آب آن موجهایى دارد).
الخراصون- خراص بمعنى دروغگو است، و خرص بمعنى گمان و حدس میباشد، و اینکه (حرز) نیز بمعنى (خرص) آمده است چون بهمان معنى است، گفته میشود: (کم خرص أرضک) بکسر خاء یعنى: (میزان تقریبى زینت چقدر است؟)، و خرص در اصل بمعنى قطع است، که از کلام عرب گرفته شده است که میگویند: (خرص فلان کلاما و اخترصه) در صورتى که بخواهد سختى را بى اساس قطع کند.
غمره- از غمره الماء یغمره، و غمره الدین گرفته شده است، و در جایى گفته میشود که بعلت فراوانى چیزى چیز دیگر را فرا گیرد، و (غمر) به فرد پر بخشش گویند زیرا با بخشش خود فراگیر خواهد شد.
اعراب آیات:
یَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ- زجاج گوید: یوم منصوب است به دو جهت:
۱- آنکه بمعنى (یقع الجزاء یومهم على النار یفتنون) باشد[۱].
۲- آنکه لفظ آن لفظ نصب است و معنایش معنى رفع، زیرا اضافه شده است به جمله کلام، مىگویى: (یعجبنى یوم أنت قائم، و یوم أنت تقوم) و اگر بخواهى آن را نصب میدهى و اگر بخواهى آن را رفع میدهى، همانگونه که شاعر میگوید:
(لم یمنع الشّرب منها غیر ان نطقت | حمامه فى غصون ذات او قال) | |
یعنى: (چیزى مانع آب خوردن آن شتر نشد غیر از صداى کبوتر ماده اى که در شاخه هاى درخت میوه دار بود).
و نیز روایت شده است (غیر أن نطقت) برفع غیر چون اضافه شده است به (أن) و آن نمیتواند مفتوح باشد، و همچنین یوم نیز چون اضافه به جمله شده است مفتوح میشود، همانطور که خوانده شده است (من خزى یومئذ) که یوم مفتوح است با اینکه در موضع جر است، زیرا تو آن را به غیر متمکن اضافه نمودهاى.
بعضى گفتهاند هنگامى که در کلام عرب ظرفى جریان یافت بر این استعمال در موضع رفع باقى مىماند، و گاهى هم مفتوح مىآید همانگونه که در (و منا دون ذلک) و (لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ) آمده است.
معنى آیات:
«وَ الذَّارِیاتِ ذَرْواً» روایت شده است ابن کوا از امیر المؤمنین علیه السلام که روى منبر سخن میگفت پرسید منظور از ذاریات ذروا چیست؟ حضرت فرمودند:
منظور باد است، پرسید: «فَالْحامِلاتِ وِقْراً» چیست؟ فرمود: منظور از آن ابر است، پرسید: «فَالْجارِیاتِ یُسْراً» چیست؟ فرمود: منظور کشتیها است، پرسید:
«فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً» چیست؟ فرمودند: منظور فرشتگانند.
و این معنى از ابن عباس و مجاهد نیز روایت شده است.
و ذاریات بادها هستند که خاک و خاشاک گیاهان را پراکنده میسازد، و حاملات وقر (یعنى: حمل کنندگان چیزهاى سنگین) ابرها هستند که وزن معیّنى از آب را از منطقهاى به منطقه دیگر حمل میکنند، و این ابرها بخاطر حمل آن آبها سنگین میگردند.
وقر بکسر بمعنى سنگینى بارى است که بر دوش است یا در شکم است.
وقر بفتح سنگینى گوش است.
فَالْجارِیاتِ یُسْراً کشتیها هستند که به آسانى بر روى آب راه مىافتند و تا آنجا که آن را برانند میرود.
بعضى گفتهاند منظور از (جاریات سیرا) ابرها است که به آسانى هر جا که خداوند بخواهد آنها را سیر میدهد.
بعضى دیگر گفتهاند منظور از آن سیارات هفتگانه: خورشید و ماه و زحل و مشترى و مریخ و زهره و عطارد است.
«فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً» منظور از آن فرشتگان است که کارها را طبق دستور بین آفریدگان الهى تقسیم مىنمایند.
علت اینکه خداوند به این اشیاء سوگند یاد کرده است منافع فراوانى است که براى بندگان دارند، و نیز این اشیاء دلالت بر وحدانیت خداوند دارند، و از صنعتهاى بدیع خداوند میباشند.
بعضى از مفسرین گفتهاند در تقدیر سوگند به خداى این اشیاء است، زیرا سوگند خوردن جز بخداوند عالم جایز نیست.
از امام باقر و امام صادق (ع) روایت شده است که براى احدى جایز نیست که سوگند یاد کند مگر بخداى بزرگ، اما خداوند بهر چیزى از مخلوقاتش سوگند یاد میکند.
آن گاه مطلبى را که بخاطر آن سوگند یاد شده است بیان کرده میفرماید:
«إِنَّما تُوعَدُونَ» یعنى چیزهایى مانند پاداش نیک و مکافات عمل و بهشت و دوزخ که بشما وعده میدهند.
«لَصادِقٌ» یعنى این وعدهها صدق است و حقیقت میباشد و بناچار تحقّق خواهد یافت، بنا بر این (صادق) اسم است که بجاى مصدر قرار گرفته است، بعضى هم گفته اند (صادق) بمعنى ذو صدق است مانند (عیشه راضیه).
«وَ إِنَّ الدِّینَ لَواقِعٌ» یعنى: پاداش اعمال داده خواهد شد.
بعضى هم گفتهاند یعنى: روز قیامت بحساب اعمال خواهند رسید، آن گاه سوگند دیگرى یاد کرده میفرماید.
«وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُکِ» حسن و ضحاک گفتهاند: یعنى: سوگند به آسمان که داراى راههاى خوبى است، ولى چون این راهها از ما دور است ما آن را نمىبینیم.
و از ابن عباس و قتاده و عکرمه و ربیع روایت شده است یعنى: سوگند به آسمان که داراى صفت و خلق نیکو و مستقیم است.
از على (ع) روایت شده است یعنى: سوگند به آسمان که داراى حسن و زینت است.
(و از على بن ابراهیم بن هاشم از پدرش از حسین بن خالد از حضرت رضا (ع) روایت شده است که از حضرت پرسیدم: منظور خداوند از (وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُکِ چیست؟) فرمودند: یعنى: آسمان بزمین مربوط است، و انگشتان خود را در یکدیگر فرو برد.
گفتم: چگونه آسمان مربوط به زمین خواهد بود با اینکه خداوند فرموده است: (رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ)[۲].
حضرت فرمودند: سبحان اللَّه مگر نمىبینید که خداوند فرموده است (بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها)؟ یعنى: (خداوند آسمان را با ستونى که شما نمىبینید بپاداشته است).
گفتم: بله درست است.
فرمودند: پس اینجا ستونى هست، ولى نامرئى است.
گفتم: خدا مرا فدایت کند، به چه شکلى؟
میگوید: حضرت کف دست چپ خود را باز کرده، کف دست راست خود را روى آن قرار داد، و سپس فرمود: این زمین دنیا است، و آسمان دنیا بصورت گنبدى روى آن است، و زمین دوم بالاى آسمان دنیا است، و آسمان دوم گنبدى است که بالاى آن قرار گرفته است، و زمین سوم بالاى آسمان دوم است، و آسمان سوم گنبدى است بالاى آن، همین طور تا زمین هفتم که بالاى آسمان ششم است، و آسمان هفتم گنبدى است بالاى آن، و عرش پروردگار بالاى آسمان هفتم است، آنجا که میفرماید: (خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَ)[۳] و صاحب این امر پیامبر خدا (ص) و وصى او بر روى زمین پس از او میباشد، و این امر از بالاى این آسمانها و زمینها به صاحب امر میرسد.
گفتم: یک زمین که بیشتر زیر پاى ما نیست؟
فرمودند: آرى زیر پاى ما بیشتر از یک زمین نیست ولى شش زمین دیگر بالاى سر ما قرار گرفته است)[۴].
«إِنَّکُمْ لَفِی قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ» این جمله جواب قسم است، یعنى: شما اى اهل مکه در باره حضرت محمّد (ص) سخنان مختلفى مىگویید، بعضى از شماها مىگویید او شاعر است، و بعض دیگر مىگویید: دیوانه است، و در باره قرآن میگویند: آن سحر است و جادوگرى، و رجزهایى است که پیشینیان ساختهاند.
بعضى گفتهاند یعنى: بعضى از شما محمد (ص) را تکذیب میکنید، و بعضى او را تصدیق میکنید، و بعضى هم در باره او شک دارید، و فائدهاش اینست که دلیل حق ظاهر است، بروید حق را با دلیلش بیابید و گر نه هلاک خواهید شد.
«یُؤْفَکُ عَنْهُ مَنْ أُفِکَ» یعنى: کسانى که از نیکى روى گردان باشند از ایمان به او روى مىگردانند، یعنى: کسى که از این دین روى بر تافت از تمامى نیکیها رو بر تافته است.
بعضى گفتهاند یعنى: از حق و صواب رو میگرداند آن کس که روى بگرداند، و اینکه از قول مختلف یاد شده است دلالت بر یادآورى حق دارد، و لذا جایز است که از آن کنایه آورده شود.
از مجاهد نقل شده است یعنى: با این گفتار مختلف کسانى از ایمان رویگردان میشوند، و بنا بر این معنى (هاء) در عنه به (قول مختلف) بازگشت میکند، بنا بر این خودشان موجب رویگردانى خویشتن هستند، همانگونه که گفته میشود: فلانى خیلى خودپسند است، یا فلانى بسیار از خود راضى است، یا به کسى که دنبال کار خود میرود میگویند (این یذهب بک؟) یعنى خودت را بکجا میبرى؟
بعضى هم گفتهاند موجب گمراهى آنان سردمداران بدعت و پیشوایان ضلالت بوده است، زیرا عامه پیرو آنان هستند.
«قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ» یعنى: لعنت بر دروغگویان، یعنى بر آنان که دروغ بر خدا و رسول مىبندند.
ابن عباس گفته است یعنى: لعنت بر شکّاکان.
ابن انبارى گفته است: اینکه قتل در اینجا به لعنت معنى شده است، چون کسى که خداوند لعنتش کند مانند آنست که مرده و بهلاکت رسیده است.
آن گاه خداوند این کافران را توصیف کرده میفرماید:
«الَّذِینَ هُمْ فِی غَمْرَهٍ» یعنى آنان که در بیخبرى و اشتباه هستند، و نادانى آنان را فرا گرفته است.
«ساهُونَ» یعنى: از آنچه که بر آنان واجب است غفلت دارند.
از ابن عباس آمده است یعنى: اینان در گمراهى خویش فرو رفته اند.
قتاده گفته است یعنى: اینان در بى خبرى سرگردانند.
بعضى گفتهاند: جهل داراى مراتبى است اول لهو بعد غفلت سپس غمره، بنا بر این (غمره) عبارت است از نهایت جهل، یعنى آنان در نهایت جهل بسر میبرند و از حق و هدف آفرینش خود در غفلتند.
«یَسْئَلُونَ أَیَّانَ یَوْمُ الدِّینِ»؟ اینان میپرسند هنگام مجازات کى خواهد رسید؟ و منظورشان از این پرسش انکار قیامت و به مسخره گرفتن آنست، نه آنکه بخواهند براستى وقت قیامت را بفهمند، و لذا در پاسخ آنان به یک حقیقت تلخ اشاره شده که بناچار گریبانگیر آنان خواهد شد و آمده است:
«یَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ یُفْتَنُونَ» یعنى: این مجازات که آن را مسخره میکردند روزى خواهد بود که در آن عذاب شده به آتش دوزخ خواهند سوخت.
عکرمه گوید: مگر نمىبینید هنگامى که طلا را در آتش مىافکنند گفته میشود آزمایش شد، یعنى اینان هم با سوختن در آتش آزمایش میکردند، همانگونه که طلا با سوختن غل و غشى که در آنست خالص میشود، و خازنان دوزخ به آنان میگویند:
«ذُوقُوا فِتْنَتَکُمْ» یعنى: اینک آتش و عذاب خود را بچشید.
«هذَا الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ» یعنى: این عذاب همانى است که در دنیا با مسخره و به منظور تکذیب در دیدن آن عجله داشتید، اینکه به آن رسیدید و به صحّت آن پى بردید.
آیات ۱۵- ۲۳ ذاریات ۵۱
[سوره الذاریات (۵۱): آیات ۱۵ تا ۲۳]
إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ (۱۵) آخِذِینَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ کانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُحْسِنِینَ (۱۶) کانُوا قَلِیلاً مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ (۱۷) وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ (۱۸) وَ فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (۱۹)
وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنِینَ (۲۰) وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ (۲۱) وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ (۲۲) فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّکُمْ تَنْطِقُونَ (۲۳)
ترجمه آیات:
۱۵- پرهیزکاران در بهشتها و کنار چشمههاى جارى بسر میبرند.
۱۶- چون قبلا نیکوکار بودند آنچه خداوند به آنان عطا میکند تحویل میگیرند.
۱۷- آنان کسانى هستند که شبها اندکى از آن را میخوابیدند.
۱۸- و سحرگاهان بدرگاه الهى استغفار مىنمودند.
۱۹- و در اموال خود براى در خواستکنندگان و محرومین حقى مىشناختند.
۲۰- و در زمین براى اهل یقین نشانههایى هست.
۲۱- و در جانهاى شما نیز آیاتى وجود دارد، چرا در آنها نظر نمىکنید؟
۲۲- و روزى شما و آنچه که بشما وعده داده میشود در آسمان قرار دارد.
۲۳- سوگند به خداوند آسمان و زمین این مسئله حقیقت دارد مثل اینکه شما حرف میزنید.
قرائت آیات:
اهل کوفه بجز حفص (مثل ما) را به رفع قرائت کردهاند، و بقیه قرّاء آن را بنصب میخوانند.
دلیل قرائت:
ابو على گوید: هر کس (مثل) را رفع بدهد آن را صفت براى (حق) قرار داده است، و با اینکه مثل اضافه شده است به معرفه باز هم جایز است آن را صفت براى نکره بگیریم، زیرا مثل با اضافه شدن تخصص پیدا نخواهد نمود، زیرا آن چیزهایى که بوسیله آنها بین دو متماثل تشابه ایجاد میشود بسیار میباشد، بنا بر این از آنجا که با اضافه شدن تخصیص پیدا نمیکند و اضافه آن ابهام و شیاعى را که قبل از اضافه داشته است بر طرف نمیسازد، مثل هم چنان نکره باقى خواهد ماند، و بر همین اساس است که میگویند: (مررت برجل مثلک)[۵].
و بهمین جهت (مثل) در آیه با اضافه شدن به (أَنَّکُمْ تَنْطِقُونَ) معرفه نشده است، گرچه (انکم تنطقون) بمنزله (نطقکم) است، و ما در (مِثْلَ ما أَنَّکُمْ تَنْطِقُونَ) زائد است.
اما بنا به روایت نصب (مِثْلَ ما أَنَّکُمْ) سه نوع احتمال وجود دارد:
احتمال اول- پس از آنکه مثل اضافه شده است به مبنى که (انکم) باشد، مثل نیز مبنى شده است، همانگونه که مبنى شده است یومئذ در (مِنْ عَذابِ یَوْمِئِذٍ) و (على حین عاتبت المشیب على الصبى) و قول شاعر:
(لم یمنع الشّرب منها غیر أن نطقت | حمامه فى غصون ذات أوقال) | |
که غیر در موضع رفع است بنا بر آنکه فاعل یمنع باشد، و علت اینکه اسماء مبهمه مانند مثل، یوم، حین، غیر هر گاه بمبنى اضافه شوند مبنى میشوند، اینست که این اسماء از مبنى کسب بناء میکنند، زیرا مضاف از مضاف الیه آنچه دارد از تعریف و تنکیر، و جزاء و استفهام کسب میکند، گفته میشود (هذا غلام زید) و (صاحب القاضى) که اسم نکره با اضافه شدن به معرفه کسب تعریف میکند، و نیز گفته میشود:(غلام من یضرب؟) که کسب استفهام میکند، و نیز مىگویى: (صاحب من یضرب اضرب) که جزاء میباشد.
بنا بر این هر کس این اسم مبهم (مثل) را بهنگام اضافه نمودن به مبنى، مبنى میخواند، بناء را یکى از مسائلى دانسته است که مضاف از مضاف الیه کسب میکند، و لذا جایز نیست گفته شود: (جاءنی صاحب الخمسه عشر) و نیز نمیتوان گفت: (جاءنی غلام هذا) زیرا این اسماء از اسماء غیر مبهمه هستند، ولى اسم مبهم در ابهامش و بعدش از اختصاص مانند حروف است که دلالت بر امور مبهمه دارد، و پس از آنکه بچیز مبنى اضافه شد، بناء در آن نیز راه یابد، و در مثل قول سیبویه مبنى بر فتح خواهد شد.
احتمال دوم- آنکه ما و مثل را بمنزله یک چیز قرار دهى، و آن را مبنى بر فتح نمایى، گر چه ما زائده باشد، و این قول ابى عثمان است، و در این باره قول شاعر عرب آمده است که گفته است:
(و تداعى منخراه بدم | مثل ما اثمر حمّاض الجبل) | |
یعنى: (لولههاى بینیش آغشته بخون بود، مانند ثمره علف صحرایى توشه سرخ رنگ).
ابى عثمان گفته است که (مثل) هنگامى که با (ما) باشد بمنزله یک کلمه خواهد بود، و شایسته است که (اثمر) صفت باشد براى (مثل ما) زیرا بهر حال یا بایستى صفت باشد براى مثل، یا باید بگوئیم که مثل اضافه شده است به فعل، چون اضافه نمودن آن بفعل جایز نیست، زیرا در جایى دیده نشده است که کلمه مثل بفعل اضافه شده باشد، اینجا نیز آن را بفعل اضافه نمیکنیم، وقتى که اضافه جایز نشد[۶] قهرا (اثمر) صفت خواهد شد، و هنگامى که وصف شد میبایست در آن ضمیرى باشد که به موصوف برگردد، بنا بر این حذف میگردد، همانگونه که آن ضمیر عائد از صفت بموصوف حذف میگردد.
ممکن است مثل را با ما یک چیز تصوّر نکنیم، و آن را اضافه کنیم به ما که تقدیر خواهد شد (مثل شىء اثمر حماض الجبل) که اینجا مثل بخاطر اضافه شدن به کلمه غیر متمکن مبنى بر فتح شده است.
و بر این ترکیب دیگر ابى عثمان در شعر دلیلى ندارد بر اینکه (مثل) با (ما) بمنزله یک کلمه هستند.
و نیز جایز است که ما و فعل به منزله مصدر باشند که تقدیر میشود: (مثل أثمار الحماض) بنا بر این مثل این آیه خواهد شد: (وَ ما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ) و (بِما کانُوا یَکْذِبُونَ).
احتمال سوم: که مثل منصوب باشد بنا بر حالیت از نکره در نطق، و این قول ابى عمرو جرمى است، و ذو الحال حق است که قبل از آن آمده است و عامل در حال نیز (حق) است، زیرا حق از جمله مصادرى است که با آن توصیف شده است، و نیز جایز است که حال باشد براى نکرهاى که حق باشد در قوله (انه لحق)، ابو عمرو نیز همین را گفته است، و ندانسته است که آن را حال براى ضمیر موجود در حق قرار داده است، و این معنى اختلافى در جوازش نیست.
و ابو الحسن در قوله تعالى (فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ أَمْراً مِنْ عِنْدِنا) امرا من عندنا را حال دانسته، و ذو الحال را کل امر حکیم دانسته که نکره است.
این بود احتمالات نصب در (مثل ما).
اعراب آیات:
قلیلا- کانوا قلیلا من اللیل ما یهجعون جایز است که قلیلا خبر کان باشد و فاعل آن ما یهجعون است، و تقدیر اینست: (کانوا قلیلا هجوعهم) و جایز است که قلیلا صفت باشد براى مصدر محذوف بنا بر این تقدیر: (کانوا یهجعون هجوعا قلیلا) بنا بر این ترکیب ما زائده خواهد بود و یهجعون خبر کان است.
و من در قوله: (مِنَ اللَّیْلِ) جایز است بمعنى باء باشد، همانگونه که باء بمعنى من مىآید در قوله: (عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ) که بمعنى (منها) است که تقدیر میشود: (کانوا یهجعون باللیل قلیلا) و بعضى گفتهاند: (ما یَهْجَعُونَ) بمنزله هجوعهم است، و آن بدل است از واو در کانوا.
و (مِنَ اللَّیْلِ) در موضع صفت است براى قلیل، و تقدیر اینست: (کان هجوعهم قلیلا من اللیل).
آیات- و قوله وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنِینَ وَ فِی أَنْفُسِکُمْ، اگر آیات مرفوع باشد بنا بر اینکه مبتداء باشد، وَ فِی الْأَرْضِ خبر باشد، ضمیر در (وَ فِی أَنْفُسِکُمْ) مانند ضمیر در خبر مبتداء است، و اگر آیات را مرتفع بوسیله ظرف بگیریم ضمیر در و فى أنفسکم مانند ضمیر در فعل است، مثل اینکه بگویند: (قام زید و قعد) و تقدیر چنین است، (و فى أنفسکم آیات).
همین طور است آنچه که بعدا مىآید: (و فى موسى) یعنى: (و فى موسى آیات، و فى هود آیات، و فى ثمود آیات، و فى قوم نوح آیات، و فى عاد آیات).
معناى آیات:
آن گاه خداوند بیادآورى نعمتهایى که در بهشت براى بهشتیان آماده ساخته است پرداخته میفرماید:
«إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ» که تفسیر آن گذشت.
«آخِذِینَ ما آتاهُمْ رَبُّهُمْ» یعنى آنچه که از خیر به آنان عطا فرموده است:
«إِنَّهُمْ کانُوا قَبْلَ ذلِکَ» یعنى: آنان در دار تکلیف و دنیا.
«مُحْسِنِینَ» نیکوکار بودند و دستورات الهى را انجام میدادند، و با انواع و اقسام خوبیها نسبت به دیگران نیکى میکردند، و آن گاه به اعمال نیک آنان اشاره کرده میفرماید:
«کانُوا قَلِیلًا مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ» از زهرى و ابراهیم نقل شده است یعنى: مقدار اندکى از شب را مىخوابیدند، و بیشتر اوقات شب را نماز میخواندند.
از سعید بن جبیر از ابن عباس و حضرت صادق (ع) روایت شده است یعنى اینان کمتر شبى بر آنها میگذشت مگر آنکه در آن نماز میخواندند، یعنى: آنچه در آن میخوابیدند رویهم اندک بود، و لیل اسم جنس است.
و مجاهد گوید: یعنى آنان تمام شب را نمى خوابیدند.
از ضحاک و مقاتل نقل شده است که وقف بر قلیلا خواهد بود، باین معنى که اندکى از مردم بودند که شب را اصلا نمیخوابیدند، که بر قلیلا وقف شده سپس (مِنَ اللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ) جداگانه و ماء نافیه باشد، که بطور کلى خواب از آنان نفى شده یعنى: شبها را تا صبح با نماز خواندن و قرائت قرآن احیاء میگرفتند.
مؤلف گوید: اگر ما نفى باشد آنچه که در تحت نفى او باشد بر او مقدم نمیشود، مگر آنکه بگوئیم: من اللیل متعلق است بفعل محذوفى که یهجعون بر آن دلالت میکند، همانگونه که در (إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ) و در (کانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ) گفته شده است.
«وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ» حسن گوید: اینان تا سحر به نماز خواندن میپرداخته و سپس در سحر به استغفار مشغول میشده اند.
حضرت صادق (ع) میفرماید: سحر در نماز وتر هفتاد بار استغفار میگفته اند.
از مجاهد و مقاتل و کلبى روایت شده است یعنى: اینان سحرها نماز میخواندهاند، زیرا نمازى که سحرها میخواندهاند نوعى طلب آمرزش است از سوى آنان آن گاه خداوند از صدقاتى که میدادهاند یاد کرده میفرماید:
«وَ فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ» از ابن عباس و مجاهد نقل شده است سائل یعنى کسى که از مردم درخواست میکند، و محروم کسى است که درخواست کرده و به او چیزى ندادهاند.
قتاده و زهرى گفتهاند محروم کسى است که عفیف است و از کسى درخواست نمیکند.
ابراهیم نخعى گوید: محروم کسى است که سهمى در غنیمت جنگى نداشته است.
و در اصل محروم کسى است که روزى او با ترک سؤال یا از دست دادن مال یا ویرانى باغ و زراعت، یا سقوط سهم از غنیمت جنگى از او سلب شده است، زیرا انسان با این راهها فقیر میگردد.
و اراده پروردگار از کلمه (حق) آن دیون لازمه از زکات و غیره است، یا آنچه که مردم با ایثار و به اختیار خود بر خویشتن قرار داده اند.
شعبى گوید: من نتوانستم معنى محروم را درک کنم.
و بعضى بین فقیر و محروم فرق گذاشتهاند، که گاهى مردم او را محروم میسازند که چیزى به او نمیدهند، و گاهى خودش با ترک سؤال خویشتن را محروم میسازد، پس هر گاه سؤال کرد و به او چیزى ندادند، از آن کسانى نیست که خود را با ترک سؤال محروم کرده باشند، بلکه دیگران او را محروم ساختهاند، اما اگر سؤال نکرد خودش موجب حرمان خویش شده است، و مردم او را محروم نکرده اند.
«وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ» یعنى در زمین راهنماییها و برهانهاى روشنى وجود دارد.
«لِلْمُوقِنِینَ» براى آنان که توحید الهى را بطور تحقیق میدانند، و اینکه تنها موقنین را بیان کرده است چون اینان هستند که در آیات الهى دقّت میکنند و براى آنان بموجب دقت در این آیات علم حاصل میشود، و آیات زمین عبارتست از آنچه در آنست از انواع مخلوقات و کوهها و دریاها و گیاهان و درختان، که همه اینها دلالت بر کمال قدرت و حکمت الهى دارند، شاعر عرب گفته است:
(و فى کل شىء له آیه | تدلّ على انه واحد) | |
یعنى: (در هر چیزى براى خدا دلیلى وجود دارد که انسان را به وحدانیّت او راهنمایى مىکند).
«وَ فِی أَنْفُسِکُمْ» یعنى در وجود خودتان نیز آیات و نشانههاى وجود دارد که دلالت بر وحدانیّت خداوند دارد.
«أَ فَلا تُبْصِرُونَ» یعنى آیا نمىبینید که خودتان از حالى بحال دیگر تغییر مىیابید، و از صفتى به صفت دیگر انتقال مىیابید، زیرا اول نطفه بودید، سپس زندگى یافتید، سپس بصورت طفلى رشد کردید، آن گاه جوان شدید، آن گاه به سن پیرى میرسید، آیا این تغییر و تبدیلها شما را راهنمایى نمیکند که این آفرینش سازندهاى دارد، که خلقت او را تدبیر نموده، و گردانندهاى دارد که آن را طبق حکمت میچرخاند.
در روایت عطاء از ابن عباس نقل شده است که منظور از آن اختلاف زبانها و صورتها و رنگها و طبیعتها است.
بعضى هم گفتهاند منظور از دقت در خویشتن دقت در دستگاه مدفوع و بول و دستگاه گوارش و هضم غذا است که خوردن و آشامیدن از یک مجرا صورت میگیرد، اما دفع آن از دو مجرا صورت میپذیرد.
اینجا سخن در (وَ فِی أَنْفُسِکُمْ) تمام شده، آن گاه خداوند آنان را مورد عتاب قرار داده میفرماید: (أَ فَلا تُبْصِرُونَ) یعنى: (چرا چشم باز نمیکنید؟!).
از حضرت صادق (ع) روایت شده است یعنى: خداوند تو را شنوا و بینا آفریده است که هم خشم میکنى و هم رضایت پیدا میکنى و هم گرسنه میشوى و هم سیر میشوى، و اینها همه از نشانه هاى پروردگار است.
بعضى هم گفته اند یعنى: چرا با دلهاى خود آن گونه نمىنگرید که گویا حق را با چشم خود مىبینید.
«وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ» یعنى: خداوند روزى شما را از آسمان براى شما فرود خواهد آورد، بدین صورت که باران را بر شما فرود مىآورد، تا زمین انواع و اقسام خوراکیها و پوشاکیها، و اشیاء مفید را براى شما برویاند.
«وَ ما تُوعَدُونَ» از عطاء روایت شده است یعنى: و آنچه که از ثواب و عقاب که بشما وعده داده شده است.
و از مجاهد و ضحاک نقل شده است یعنى: آنچه که از بهشت و دوزخ بشما وعده داده میشود.
بعضى هم گفته اند: یعنى اندازه گیرى روزى شما در آسمان است، یعنى آنچه خداوند براى شما قسمت کرده است در کتاب مادر ثبت شده است، و آنچه نیز بشما وعده داده شده است در آسمان است، زیرا فرشتگان براى گرفتن ارواح و نوشتن اعمال انسان، و فرود آوردن عذاب، و روز قیامت براى پاداش و حساب از آسمان فرود مىآیند، همانگونه که در قرآن مجید فرموده است: روزى که آسمان با ابرها شکافته شود و فرشتگان فرود آیند چه فرود آمدنى، آن گاه خداوند میفرماید:
«فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ» زجاج گوید: خداوند بخودش سوگند یاد میکند که آنچه در باره روزى گفته حق است و در آن هیچ شک و تردیدى نیست.
کلبى گفته است: یعنى: آنچه در کتاب گذشته است خواهد شد.
«مِثْلَ ما أَنَّکُمْ تَنْطِقُونَ» یعنى: همانطور که سخن مىگویید، و هیچ شکى ندارید که حرف میزنید، همین طور شک نکنید در انجام پذیرفتن آنچه که بشما وعده داده شده است.
خداوند بزرگ اینجا تحقّق یافتن وعدههاى خود را به نطق انسان تشبیه فرموده است، و خواسته است بگوید همانطور که نطق انسان حقیقت دارد، این وعدهها نیز حق است، مثل اینکه شما بدیگرى مىگویید: این حق است همانطور که تو اینجا هستى، و این حق است همانطور که تو حرف میزنى، و معنى آنست که تحقق این وعدهها و راست بودن آن مثل آنچه که تو به آن علم دارى ضرورى است.
آیات ۲۴- ۳۷ ذاریات ۵۱
[سوره الذاریات (۵۱): آیات ۲۴ تا ۳۷]
هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ الْمُکْرَمِینَ (۲۴) إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْکَرُونَ (۲۵) فَراغَ إِلى أَهْلِهِ فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِینٍ (۲۶) فَقَرَّبَهُ إِلَیْهِمْ قالَ أَ لا تَأْکُلُونَ (۲۷) فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَهً قالُوا لا تَخَفْ وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلِیمٍ (۲۸)
فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِی صَرَّهٍ فَصَکَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِیمٌ (۲۹) قالُوا کَذلِکَ قالَ رَبُّکِ إِنَّهُ هُوَ الْحَکِیمُ الْعَلِیمُ (۳۰) قالَ فَما خَطْبُکُمْ أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ (۳۱) قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمِینَ (۳۲) لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجارَهً مِنْ طِینٍ (۳۳)
مُسَوَّمَهً عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُسْرِفِینَ (۳۴) فَأَخْرَجْنا مَنْ کانَ فِیها مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۳۵) فَما وَجَدْنا فِیها غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ (۳۶) وَ تَرَکْنا فِیها آیَهً لِلَّذِینَ یَخافُونَ الْعَذابَ الْأَلِیمَ (۳۷)
ترجمه آیات:
۲۴- آیا از داستان میهمانان محترم ابراهیم آگاهید؟
۲۵- هنگامى که بر او وارد شدند و گفتند: سلام، گفت: سلام اینان قومى گنهکارند.
۲۶- آهسته بسوى خانواده خویش رفت و گوساله چاقى آورد.
۲۷- و غذاى آماده را جلوى آنان گذاشته گفت: چرا نمیخورید؟
۲۸- از آنان ترس بدل بود، گفتند: نترس، و به او مژده پسرى دانا دادند.
۲۹- زن ابراهیم فریاد زنان جلو آمد و سیلى بصورت خود زده گفت: پیر زنى از کار افتاده و نازا؟! ۳۰- گفتند: خداوندت این چنین گفته است، که او فرزانه و دانا است.
۳۱- ابراهیم گفت: پس شما اى رسولان براى چه مهمى آمدهاید؟
۳۲- گفتند: ما بسوى مردمى مجرم فرستاده شدهایم.
۳۳- تا سنگهایى از گل بر سرشان بباریم.
۳۴- که از نظر پروردگارت براى اسراف کنندگان مقرر شده است.
۳۵- آن گاه مؤمنین را از میان آنان بیرون آوردیم.
۳۶- و در میان آنان غیر از یک خانواده از مسلمانان نیافتیم.
۳۷- و در قوم لوط نشانهاى بر جاى نهادیم براى عبرت آنان که از عذاب دردناک میترسند.
لغات آیات:
فراغ- روغ بمعنى مخفیانه رفتن بطرف چیزى است، گفته میشود: راغ یروغ روغا و روغانا، و میگویند (هو أروغ من ثعلب) یعنى: (فلانى از روباه مخفى کارتر است).
صرّه- عبارتست از صداى بلند و فریاد، و این لغت از صریر گرفته شده است که بمعنى صداى (جیره) در است، و به جماعت نیز (صره) میگویند.
امرؤ القیس میگوید:
(فألحقنا بالهادیات و دونه | جواهرها فى صرّه لم تزیّل) | |
صکّ- بمعنى زدن با کوبیدن شدید است، و عبارتست از اینکه در حال راه رفتن پاهاى انسان بهم بخورد.
عقیم- بمعنى نازا است، و اصل عقم بمعنى بسته شدن است، و در حدیث آمده است: (تعقم أصلاب المشرکین فلا یستطیعون السجود) یعنى کمر مشرکین خشک است که براى سجود در پیشگاه خدا خم نمیشود، و (داء عقام): دردى را میگویند که شدت یافته باشد، تا آنجا که انسان از خوب شدن آن مأیوس شده باشد، و (معاقم الفرس) به مفاصل اسب گویند که بعضى از آنها بعض دیگر را محکم کند، و عقیم و عقمه لباسى است که داراى نشانها است و نشانهایى به آن بسته شده است، و به زن نازا گویند: (عقمت المرأه فهى معقومه) و به زنان عقیم، عقم و عقمت گفته میشود، و نسبت بمردان نیز گویند: (رجل عقیم من قوم عقمى) و شاعر عرب گفته است:
(عقم النساء فما یلدن شبیهه | انّ النساء بمثله عقم) | |
یعنى: (زنان دیگر نخواهند زائید، و مانند او را بدنیا نمیآورند، زنان از زائیدن مانند او عقیم هستند).
و باد عقیم به بادى گویند که نمیتواند ابرها را آبستن باران کند.
و اینکه بعنوان یک مثال میگویند: (الملک عقیم) یعنى ریاست و سلطنت رابطه پدر و فرزندى را قطع میکند، زیرا پدر بخاطر سلطنت فرزند خود را میکشد.
خطبکم- خطب عبارتست از کار مهم، و از این ریشه است خطبه، زیرا خطبه نیز سخنى است رسا بمنظور تثبیت مطلبى مهم که با حمد و ثناى الهى شروع میشود، و خطاب نوعى یادآورى است که مهمتر از ابلاغ است.
معناى آیات:
پس از آنکه خداوند وعد و وعید خود را براى گنهکاران بیان داشت، به دنبال آن بشارت حضرت ابراهیم و داستان هلاکت قوم لوط را بیان فرمود تا کفّار را بترساند که ممکن است آنچه بر اینان نازل شده بر آنان هم نازل گردد، و لذا فرمود:
«هَلْ أَتاکَ» یعنى: اى محمد آیا برایت آمده است و این لفظ در مواردى استعمال میگردد که انسان یک خبر گذشته را شنیده باشد، و گفته میشود آیا چنین خبرى برایت آمده است؟ هر چند هم که بداند آن خبر به او نرسیده است.
«حَدِیثُ ضَیْفِ إِبْراهِیمَ الْمُکْرَمِینَ» که این میهمانان در پیشگاه پروردگار محترم بودند، زیرا اینان فرشتگان محترمى بودند، و نظیر این آیه، آیه دیگرى است که میفرماید: (بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ).
از مجاهد نقل شده است که ابراهیم این فرشتگان را احترام کرده بود، آنان را در جایگاهى رفیع نشانده خویشتن بخدمت آنان میپرداخت، زیرا میهمان افراد محترم همیشه محترم خواهد بود، و ابراهیم از همه مردم عصر خود بزرگوارتر و جوانمردتر بود.
و اینکه قرآن آن فرشتگان را میهمان مىنامید با اینکه از خوراکیها و نوشیدنیهاى حضرت ابراهیم (ع) چیزى نخوردهاند؟، براى آنست که این فرشتگان بصورت میهمان و بجایگاه میهمان وارد شده بودند.
در عدد فرشتگان اختلاف شده است، از ابن عباس و مقاتل نقل شده است که اینان دوازده فرشته بودند.
محمد بن کعب گوید: آنان عبارت بودند از جبرئیل بهمراهى هفت فرشته دیگر.
بعضى هم گفتهاند: اینان سه فرشته بودهاند: جبرئیل و میکائیل و یک فرشته دیگر.
«إِذْ دَخَلُوا عَلَیْهِ فَقالُوا سَلاماً» یعنى: هنگامى که بر ابراهیم وارد شدند بعنوان احترام او گفتند سلام بر تو (اى اسلم سلاما)، حضرت ابراهیم (ع) هم در پاسخ آنان فرمود: (سلام)، و بعضى هم (سلم) خواندهاند، و این قسمت در سوره هود تفسیر شده است.
«قَوْمٌ مُنْکَرُونَ» از ابن عباس نقل شده است: یعنى ابراهیم پیش خود گفت اینان مردمى ناشناس هستند، زیرا ابراهیم آنان را از جنس بشر تصوّر کرده بود، و انکار عبارتست از نفى صمت امر و نقیض آن اقرار و اعتراف است.
«فَراغَ إِلى أَهْلِهِ» یعنى: آهسته از نزد میهمانان بطرف خانواده خود رفت، و علت اینکه آهسته و مخفیانه رفت این بود که مبادا مانع شوند از تهیّه غذا، و این یک کار معمولى است که افراد میهماندوست انجام میدهند.
«فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمِینٍ» براى میهمانان خود یک گوساله چاق بریانى آورد، در جاى دیگرى آمده است (جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ)[۱] یعنى گوساله بریان آورد[۲] قتاده گوید: تمامى ثروت حضرت ابراهیم گاو بود.
«فَقَرَّبَهُ إِلَیْهِمْ» گوساله بریان را نزد آنان گذاشت که بخورند، فرشتگان دست بطرف غذا نبردند، همین که ابراهیم دید غذا نمیخورند، به آنان گفت:
«قالَ أَ لا تَأْکُلُونَ» و در عبارت جملات محذوف هست.
«فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَهً» یعنى همین که از خوردن غذا خوددارى نمودند، از آنان ترس بدل راه داد، یعنى: از آنان ترسید و فکر کرد که این میهمانان نسبت به او قصد سویى دارند.
«قالُوا» یعنى: فرشتگان گفتند:
«لا تَخَفْ» اى ابراهیم نترس.
«وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَلِیمٍ» و بشارت پسرى به او دادند که پس از آنکه بزرگ شد و به سنّ رشد رسید عالم خواهد شد.
از مجاهد نقل شده است این پسر که فرشتگان بشارت آن را به حضرت ابراهیم دادهاند اسماعیل بوده است.
بعضى هم گفتهاند که این پسر اسحاق بوده است، زیرا از ساره بوده است، و بیشترین مفسرین در باره این داستان قلمفرسایى کردهاند، و قبلا هم تفسیر شده است.
«فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِی صَرَّهٍ» از ابن عباس و مجاهد و قتاده نقل شده است یعنى: همین که ساره زن ابراهیم این بشارت را شنید فریادکنان روى آورد.
از امام صادق (ع) روایت شده است که ساره با شنیدن بشارت در میان جماعتى آمد.
از سفیان نقل شده است پس از آنکه ساره بشارت را شنید در میان جمعى از همراهانش وارد شد[۳].
و باین معنا است که شروع به داد و فریاد کرد، همانگونه که از زبان او نقل کرده است گفت: اى واى بر من.
«فَصَکَّتْ وَجْهَها» از مقاتل و کلبى روایت شده است یعنى: انگشتان خویشتن را جمع کرده و از روى تعجّب بر پیشانى خود کوبید.
ابن عباس گفته است یعنى: سیلى بصورت خود زده است.
و صک در زبان عرب بمعنى زدن چیزى است بچیز دیگر با پهناى آن.
«وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقِیمٌ» یعنى: من پیر زنى نازا هستم، چگونه فرزند خواهم آورد؟
«قالُوا کَذلِکَ قالَ رَبُّکِ» یعنى: همانگونه که ما برایت بشارت دادیم خدایت فرموده است: تو بزودى پسرى خواهى زائید، هیچ شک بخودت راه نده.
«إِنَّهُ هُوَ الْحَکِیمُ الْعَلِیمُ» که خداوند از امور نهان آگاه است.
«قالَ» ابراهیم (ع) به آنان فرمود:
«فَما خَطْبُکُمْ»؟ پس کار شما چیست؟ و به چه منظورى آمدهاید؟
«أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ»؟ مثل اینکه گفته است: شما براى کارى بزرگ آمدهاید، کارتان چیست؟
«قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمٍ مُجْرِمِینَ» یعنى: ما بسوى مردمى مجرم فرستاده شدهایم، و مجرمین یعنى: افرادى که نسبت بدستورات الهى نافرمانى میکنند، و نعمتهاى او را کفران مىنمایند، و بدین جهت شایسته عذاب الهى و هلاکت هستند.
اصل واژه (جرم) بمعنى (قطع) است، بنا بر این (مجرم) بمعنى قطع کننده واجب است بوسیله باطل، و اینان مجرمند بدین معنى که رشته ایمان را با کفر قطع کردهاند.
«لِنُرْسِلَ عَلَیْهِمْ حِجارَهً مِنْ طِینٍ مُسَوَّمَهً عِنْدَ رَبِّکَ» این قسمت در سوره هود تفسیر شده است.
«لِلْمُسْرِفِینَ» یعنى سنگهایى از گل بر سر آنان که در گناه زیاده روى کرده- اند از حد گذرانده بودند فرو فرستادیم، بعضى گفتهاند: سنگها براى افرادى از قوم لوط که غائب بودند فرستاده میشد، و آنها که حاضر بودند روستاها زیر و رو شده بر سرشان خراب میگردید.
«فَأَخْرَجْنا مَنْ کانَ فِیها مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» یعنى: در دیار قوم لوط آنچه افراد مؤمن که بودند قبلا بیرون فرستادیم، و این معنى در سوره هود (فأسر بأهلک …)[۴] به آن اشاره شده است.
و خداوند به حضرت لوط فرمان داده است که همراه آنان که به او ایمان آوردهاند از دیار خود خارج شوند تا گرفتار عذاب نشوند.
«فَما وَجَدْنا فِیها غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ» یعنى: غیر از خانوادهاى از مسلمانان که لوط و فرزندانش باشند نیافتیم، خداوند قوم لوط را به ایمان و اسلام هر دو توصیف فرموده است، زیرا هیچ مؤمنى نیست مگر آنکه مسلمان هم هست، و ایمان عبارتست از تصدیق به تمام آنچه که خداوند تصدیق آن را واجب فرموده است، و اسلام عبارتست از تسلیم شدن بوجوب عمل فریضهاى که خداوند آن را واجب فرموده است، و انسان را نسبت بدان ملزم کرده است.
و جدان ضاله عبارتست از درک آن پس از جستجوى آن.
«وَ تَرَکْنا فِیها آیَهً» یعنى و ما در شهر قوم لوط نشانهاى گذاشتیم.
«لِلَّذِینَ یَخافُونَ الْعَذابَ الْأَلِیمَ» و این نشانه به آنان میفهماند که خداوند آن قوم را بهلاکت رسانده است، و لذا میترسند که مانند آنان گرفتار عذاب نشوند
و ترک در اصل ضد فعل است و منافات دارد با اقدام به انجام عمل در جایى که بر آن قدرت هست، و قدرت بر عمل قدرت بر انجام آنست، بنا بر این ترک در افعال خداوند داخل نیست، پس در اینجا به این معنى است که ما در آن دیار عبرتى بر جاى نهادیم، و مانند این آیه است آنجا که میفرماید: (وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُماتٍ …).
بعضى گفتهاند که عذاب قوم لوط بوسیله زیر و رو شدن و انقلاب دیار آنان بوده است، زیرا از جا کنده شدن شهرها کارى است که بجز خداوند از هیچکس ساخته نیست.
آیات ۳۸- ۴۶ ذاریات ۵۱
[سوره الذاریات (۵۱): آیات ۳۸ تا ۴۶]
وَ فِی مُوسى إِذْ أَرْسَلْناهُ إِلى فِرْعَوْنَ بِسُلْطانٍ مُبِینٍ (۳۸) فَتَوَلَّى بِرُکْنِهِ وَ قالَ ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ (۳۹) فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ وَ هُوَ مُلِیمٌ (۴۰) وَ فِی عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ الرِّیحَ الْعَقِیمَ (۴۱) ما تَذَرُ مِنْ شَیْءٍ أَتَتْ عَلَیْهِ إِلاَّ جَعَلَتْهُ کَالرَّمِیمِ (۴۲)
وَ فِی ثَمُودَ إِذْ قِیلَ لَهُمْ تَمَتَّعُوا حَتَّى حِینٍ (۴۳) فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَهُ وَ هُمْ یَنْظُرُونَ (۴۴) فَمَا اسْتَطاعُوا مِنْ قِیامٍ وَ ما کانُوا مُنْتَصِرِینَ (۴۵) وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ (۴۶)
ترجمه آیات:
۳۸- و در موسى نیز نشانهاى است آن گاه که او را با قدرتى آشکار بسوى فرعون فرستادیم.
۳۹- و سپس فرعون با اطرافیانش از پذیرفتن حق سر باز زده گفت: موسى جادوگر است یا دیوانه.
۴۰- فرعون و لشکریانش را گرفتیم، و آنان را در دریا افکندیم در حالتى که فرعون سرزنش میشد.
۴۱- و در قوم عاد نیز نشانهاى است آن گاه که بر آنان بادى بى خیر و برکت فرستادیم.
۴۲- بادى که بر هیچ چیز نمیگذشت مگر آنکه نابودش میساخت.
۴۳- و در قوم ثمود نیز نشانهاى است آن گاه که به آنان گفته شد: تا مدّت معیّنى بهره بردارى کنید.
۴۴- اما از فرمان خداوندشان سرپیچى نمودند، در نتیجه نظارهکنان صاعقه بگرفتشان.
۴۵- که دیگر یاراى برخاستن نداشتند، و کسى بیاریشان نشتافت.
۴۶- و نیز قوم نوح را از پیش هلاک ساختیم که آنان مردمى عصیان پیشه بودند.
قرائت آیات:
صاعقه- کسانى آن را «صعقه» خوانده، و بقیه ادباء «صاعقه» با الف قرائت نمودهاند.
قوم نوح- أبو عمرو و أهل کوفه غیر از عاصم «و قوم نوح» بکسر قوم و بقیه بنصب قرائت کردهاند.
دلیل قرائت:
صاعقه- ابو على گوید که: ابو زید گفته است صاعقه رعد و برقى است که از آسمان فرود آید، (و صاقعه) آن چیزى است که بر سر فرود آید، اصمعى گوید:
(صاقعه) و (صاعقه) هر دو به یک معنى است و اصمعى شعرى سروده است که در آن میگوید:
(یحکون بالمصقوله القواطع | تشقق البرق من الصواقع)[۵] | |
و اما (صعقه) بعضى گویند: مانند زجره است، و آن عبارتست از صدایى که ناشى از صاعقه میباشد.
بعضى از رجز خوانان گفتهاند:
(لاح سحاب فرأینا برقه | ثم تدانى فسمعنا صعقه) | |
قوم نوح- و هر کس (قوم نوح) را بکسر خوانده است آن را عطف بر (و فى موسى) گرفته است یعنى: (و فى قوم نوح)، و قوله (وَ فِی مُوسى إِذْ أَرْسَلْناهُ) عطف است بر یکى از دو چیز یا عطف است بر (وَ تَرَکْنا فِیها آیَهً)، و فى موسى یا اینکه است عطف است بر قوله (وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنِینَ) و فى موسى، یعنى: در فرستادن موسى آیات روشنى است، و نیز در قوم نوح نشانهاى است.
و هر کس قوم نوح را نصب داده و گفته است (وَ قَوْمَ نُوحٍ) در نصب آن نیز دو وجه جایز است که هر دو حمل بر معنى است:
۱- آنکه (فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَهُ) بمعنى أهلکناهم است، پس مثل آنکه گفته است (و أهلکنا قوم نوح)[۶].
۲- آنکه (فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِ) بمعنى أغرقناهم است، مانند آن مىماند که گفته است (أغرقناهم و أغرقنا قوم نوح)[۷].
لغات آیات:
برکنه- رکن عبارتست از آن قسمتى که بر آن تکیه میشود، گفته میشود: رکن یرکن[۸] و رکن یرکن بر وزن نصر ینصر.
ملیم- کسى را گویند که مرتکب عمل زشتى شده است که بخاطر آن سرزنش میگردد، و ملوم کسى است که مورد سرزنش قرار گرفته است، و در مثل آمده است: (رب لائم ملیم) و (رب ملوم لا ذنب له) یعنى: (چه بسیار کسانى هستند که دیگران را سرزنش میزنند در حالى که خودشان شایسته سرزنش میباشند) و (چه بسیار افرادى که سرزنش میشوند در حالى که گناهى ندارند).
فعتوا- عتو و تجبّر و تکبّر به یک معنى است.
الریح- جمع ریح ارواح و ریاح است، و (راح الرجل الى منزله) از این ریشه است یعنى: (آن مرد به منزل خود بازگشت) همانگونه که باد بر میگردد.
الرمیم- به چیزى گویند که مغز آن بعلت از هم پاشیدگى فاسد شده باشد، و اما (رمه یرمه رما) و الشیء مرموم یعنى: با تناسب قسمتى با قسمت دیگر اصلاح گردیده است، و در اصل رمیم به استخوان پوسیده و پودر شده گفته میشود.
معنى آیات:
آن گاه خداوند آنچه را که بر سر امّتها گذشته است بیان کرده میفرماید:
«وَ فِی مُوسى» یعنى در باره موسى نیز آیهاى است.
«إِذْ أَرْسَلْناهُ إِلى فِرْعَوْنَ بِسُلْطانٍ مُبِینٍ» یعنى: او را با دلیلى آشکار که عبارت بود از عصا بسوى فرعون فرستادیم.
«فَتَوَلَّى بِرُکْنِهِ» یعنى: فرعون با تکیه بر لشکریان و قومش از پذیرفتن حق رویگردان شد، و لشکریان و قوم فرعون براى او مانند ستون هستند نسبت به ساختمان، و باء در جمله (برکنه) براى تعدیه است، (أى جعلهم یتولّون).
«وَ قالَ» یعنى نسبت به موسى گفت:
«ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ» یعنى: موسى ساحر است یا مجنون، و این دلالت بر نادانى فرعون دارد، زیرا جادوگر کسى است که داراى نیرنگهاى زیرکانه باشد، و این صفت با جنون منافات دارد، زیرا جنون صفت کسى است که عقلش آشفته باشد، بنا بر این چگونه میتوان یک نفر را به این دو صفت موصوف دانست؟! «فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ» یعنى: آنان را به دریا افکندیم، همانگونه که چیزى را در خشکى افکنند.
«وَ هُوَ مُلِیمٌ» در حالى که فرعون با کفر و سرکشى و انکارى که داشت مورد سرزنش بود.
« «وَ فِی عادٍ» عطف است بما قبل یعنى: در مورد عاد نیز نشانهاى عبرت انگیز و آموزنده وجود دارد.
«إِذْ أَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ» یعنى: هنگامى که فرستادیم به سوى آنان «الرِّیحَ الْعَقِیمَ» بادى که خیرى در پى ندارد، و نه ابرى را بارور میسازد و نه درختى را، و نه براى خرمنى مفید است، و نه براى حیوانى خاصیت دارد،و این باد همانند زنى عقیم است که فرزند نمیزاید، زیرا این باد بمنظور هلاکت آنان وزیده بود، آن گاه خداوند این باد را توصیف کرده میفرماید:
«ما تَذَرُ مِنْ شَیْءٍ أَتَتْ عَلَیْهِ» یعنى: این باد بر آنچه که گذشت چیزى از آن بر جاى نگذاشت.
«إِلَّا جَعَلَتْهُ کَالرَّمِیمِ» یعنى: همه چیز را نابود مىساخت، مانند گیاهان خشکیده زمین که سائیده شده باشد، بعضى هم گفتهاند رمیم استخوان پوسیده و سائیده شده است.
«وَ فِی ثَمُودَ» یعنى: در مورد قوم ثمود نیز نشانهاى است.
«إِذْ قِیلَ لَهُمْ تَمَتَّعُوا» چون هنگامى که شتر مخصوص را پس کردند حضرت صالح به آنان فرمود سه روز از آب بهره گیرید، آنجا که میگوید:
«تَمَتَّعُوا حَتَّى حِینٍ، فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ» یعنى: آنان تکبّر ورزیده با گردنکشى از زیر بار فرمان الهى شانه خالى میکردند.
«فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَهُ» ابن عباس گوید: یعنى پس از سه روز مرگ آنان را دریافت، و مقاتل گوید: آن عبارتست از عذاب، و صاعقه عبارتست از هر عذابى کشنده.
«وَ هُمْ یَنْظُرُونَ» در حالى که به آن عذاب مىنگریستند و قدرت بر طرف ساختن آن را نداشتند.
«فَمَا اسْتَطاعُوا مِنْ قِیامٍ» یعنى: قدرت بپاخاستن نداشتند، یعنى: از این عذاب که دیدند دیگر نتوانستند بپاخیزند.
«وَ ما کانُوا مُنْتَصِرِینَ» یعنى: کسى عذاب را از آنان بر طرف نمیساخت.
بعضى هم گفتهاند یعنى: آنان از کسى نمیخواستند که عذاب الهى را از آنان دفع نماید.
«وَ قَوْمَ نُوحٍ» یعنى و نیز قوم را قبلا هلاک نمودیم.
«مِنْ قَبْلُ» یعنى: پیش از قوم عاد و ثمود.
«إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ» یعنى: آنان قومى بودند که از اطاعت خداوند بیرون رفته به سوى نافرمانى او رو مىآورند، و از ایمان به سوى کفر میشتافتند، و به همین جهت استحقاق هلاکت یافتند.
آیات ۴۷- ۶۰ ذاریات ۵۱
[سوره الذاریات (۵۱): آیات ۴۷ تا ۶۰]
وَ السَّماءَ بَنَیْناها بِأَیْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ (۴۷) وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ (۴۸) وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (۴۹) فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ (۵۰) وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ (۵۱)
کَذلِکَ ما أَتَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ (۵۲) أَ تَواصَوْا بِهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ (۵۳) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ (۵۴) وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ (۵۵) وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ (۵۶)
ما أُرِیدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُرِیدُ أَنْ یُطْعِمُونِ (۵۷) إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّهِ الْمَتِینُ (۵۸) فَإِنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ذَنُوباً مِثْلَ ذَنُوبِ أَصْحابِهِمْ فَلا یَسْتَعْجِلُونِ (۵۹) فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ یَوْمِهِمُ الَّذِی یُوعَدُونَ (۶۰)
ترجمه آیات:
۴۷- ما آسمان را با قدرت بنا نهادیم، و هم چنان آن را گسترش خواهیم داد.
۴۸- و زمین را گستردیم، که خوب گستردهایم.
۴۹- و از هر چیز جفت آفریدیم تا شما یادآور شوید.
۵۰- پس به سوى خدا بشتابید که من از جانب او براى شما هشدار دهندهاى آشکار هستم.
۵۱- و با خداوند خدایى دیگر مگیرید که من از سوى او بیم رسانى آشکار هستم براى شما.
۵۲- بدین ترتیب هیچ پیامبرى براى اسلافشان نیامد مگر آنکه او را جادو یا دیوانه خواندند.
۵۳- آیا بهمدیگر این را سفارش کرده بودند؟ نه، بلکه آنان مردمى طغیانگر بودند.
۵۴- حال که چنین است تو نیز از آنان روىگردان که سرزنش نخواهى شد.
۵۵- و پند ده که پند براى مؤمنان سودمند خواهد بود.
۵۶- و من جن و انس را نیافریدهام مگر براى آنکه مرا بپرستند.
۵۷- از آنان هیچ رزقى نمیخواهم و نمیخواهم که غذایم دهند.
۵۸- که خداوند روزى دهنده و قدرتمند و استوار است.
۵۹- آرى که ستمگران همانند یارانشان از عذاب بهره خواهند داشت، شتاب ننمایند.
۶۰- واى بحال آنان که کافر شدهاند از آن روز که وعدهشان میدهند؟!
قرائت آیات
ذو القوّه المتین- در قرائتهاى نادر یحیى و اعمش (ذو القوّه المتین) بکسر متین قرائت نموده اند.
دلیل قرائت:
ابن جنى گوید: این قرائت ممکن است به یکى از دو دلیل باشد:
۱- بدلیل آنکه متین صفت (القوه) باشد، و متین را بمعنى ریسمان، آورده است، و منظورش آنست که خداوند رشته و ریسمانش قوى است، مانند آنجا که فرموده است (فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقى).
۲- آنکه متین در واقع مرفوع باشد که صفت رزّاق باشد، ولى در ظاهر مجرور آورده شده است بخاطر هم جوارى با (القوّه) بنا بر گفتار عرب که مىگویند:
(هذا حجر ضب خرب)[۹].
ولى این اعراب ضعیف است.
لغات آیات:
الأید- أید بمعنى قدرت است، گفته میشود: (آد الرجل یأید اید) هنگامى که انسان نیرومند گشته قدرت یابد، و مؤیّد به امر عظیم گویند.
لموسعون- ایساع بمعنى اکثار و فراوان ساختن است که چیزى در جهتهاى مختلف برده شود.
ماهدون- ماهد بمعنى آماده کننده چیزى است، و آماده نمودن چیزى که صلاحیت استقرار بر آن دارد، گفته میشود (مهد یمهد مهدا و مهد تمهیدا) بمعنى (وطىء توطئه).
أ تواصوا- تواصى بمعنى سفارش نمودن بیکدیگر است، که مردم بعضى به دیگران سفارش مىنمایند، و وصیّت بمعنى دستور دادن به کارهاى با اهمیّت است با نهى از مخالفت.
ذنوبا- ذنوب در اصل بمعنى دلو پر از آب است که هم مذکّر آورده میشود و هم مؤنّث، شاعر عرب گفته است:
(لنا ذنوب و لکم ذنوب | فان أبیتم فلنا القلیب) | |
و علقمه گوید:
(و فى کلّ حىّ قد خبطت بنعمه | فحقّ لشاس من نداک ذنوب) | |
معناى آیات:
«وَ السَّماءَ بَنَیْناها بِأَیْدٍ» از ابن عباس و مجاهد و ابن زید و قتاده نقل شده است تقدیر چنین است: (و بنینا السماء بنیناها بقوّه) یعنى: ما آسمان را آفریدیم و آن را با نظامى خوب برپا داشته ایم.
«وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ» بنقل از ابن عباس یعنى: ما قدرت داریم که از آسمان با عظمتتر نیز بیافرینیم.
حسن گفته است یعنى: ما قدرت داریم که به وسیله باران روزى مردم را بیشتر توسعه دهیم.
و بعضى گفتهاند یعنى: ما نسبت به مخلوقات خود دستمان باز است و از آن عاجز نیستیم، بنا بر این (موسع) بمعنى صاحب (سعه) است که آن نیز بمعنى بىنیازى و توان داشتن است.
«وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها» تقدیر چنین است: (فرشنا الأرض فرشناها) یعنى: ما بساط زمین را گستردیم.
«فَنِعْمَ الْماهِدُونَ» یعنى: ما که این کار را میکنیم بمنظور منافع و مصالح بندگان خدا است، به بمنظور جلب منفعت و یا دفع زیانى است.
«وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ» حسن و مجاهد نقل کردهاند: یعنى ما از هر چیز دو صنف را آفریدیم مانند شب و روز، آسمان و زمین، ماه و خورشید، جن و انس، خشکى و دریا، نور و ظلمت.
از ابن زید نقل شده است که منظور از (زوجین) نر و مادّه است.
«لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» یعنى: براى آنکه بدانید آفریدگار این جفتها همگى یگانه و تک است که هیچ چیز به او مانند نیست.
«فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ» یعنى: با پرستش خالصانه خداوند از عذاب او به سوى رحمت و ثوابش بگریزید.
بعضى هم گفتهاند یعنى: بارها نمودن آنچه که شما را سرگرم میکند و از فرمانبردارى حق و اجراى دستورات الهى باز میدارد بسوى خداوند بگریزید.
از امام جعفر صادق (ع) نیز رسیده است که منظور آنست که به حج بروید.
«إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ» من از جانب خداوند.
«نَذِیرٌ» براى شما بیم دهنده از عذاب الهى هستم.
«مُبِینٌ» بیان کننده مأموریّت و رسالت خود براى شما هستم.
«وَ لا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ» یعنى: با خداوند معبود دیگرى را از پیکرهها و بتها ستایش نکنید.
«إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ» و علّت تکرار این جمله در آخر هر دو آیه اینست که جمله دوم براى مطلبى آمده است که اوّلى براى آن نیامده است، زیرا تقدیر آیه اینست (انّى لکم منه نذیر فى الامتناع من جعل اله آخر معه) یعنى: من از سوى خداوند شما را بیم میدهم که خداى دیگرى با او قرار ندهید، و تقدیر جمله اینست: (انّى لکم منه نذیر فى ترک القرار الیه بطاعته) یعنى: من از سوى خداوند شما را میترسانم که مبادا با فرمانبردارى او بسویش نشتابید.
بنا بر این تکرار این جمله در آخر هر دو آیه مانند آنست که بگویى: (أنذرک أن تکفر باللّه، أنذرک أن تتعرّض لسخط اللَّه.) و نذیر کسى را گویند که خبرى بدهد که ضمن آن تحذیر نیز باشد، و این معنى ایجاب میکند که بصیغه مبالغه باشد.
و منذر صفت جارى بر فعل است.
و مبین کسى است که حق را از باطل روشن کند، آن گاه میفرماید:
«کَذلِکَ» یعنى: کار بر این روال است که «ما أَتَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ» یعنى: هیچ گاه براى امتهاى پیش از آنان- کفّار مکه- پیامبرى نیامده است مگر آنکه گفتهاند او ساحر و حیلهگر است یا مجنون است که از نعمت عقل بىبهره میباشد، و چیزى را درک نمىکند، سپس خداوند میفرماید:
«أَ تَواصَوْا بِهِ» یعنى: آیا اولین آنان به آخرینشان توصیه مىکردند که پیامبران را تکذیب نمایند؟! و این استفهام بمنظور توبیخ و ملامت آمده است.
«بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ» یعنى: اینان بیکدیگر توصیه نمیکردند، بلکه آنان مردمى طغیانگر بودند که در معصیت خدا طغیان مىنمودند، و نعمتهاى فراوانى که من به آنان دادم و بر آنان گشایش نمودم آنان را وادار نمود که پیامبرانم را تکذیب کنند، آن گاه به پیامبر خدا (ص) میفرماید:
«فَتَوَلَّ عَنْهُمْ» یعنى: از آنان رو گردان شو اى محمّد! زیرا تو رسالت خویش را انجام داده و آنان را بیم دادهاى.
«فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ» یعنى: در مورد کفر و انکار آنان دیگر تو ملامت نخواهى داشت، بلکه سرزنش و مذمّت براى آنان است که دعوتت را نپذیرفته اند.
مفسّرین گویند: پس از آنکه این آیه نازل شد رسول خدا (ص) و مؤمنان اندوهناک شدند و فکر میکردند که دیگر وحى از پیامبر قطع شده است و دیگر عذاب الهى فرا خواهد رسید، تا اینکه آیه بعدى نازل شد.
با سند از مجاهد روایت شده است میگوید: على بن ابى طالب (ع) غمگین و در حالى که دستارى بخود پیچیده بود بیرون آمد، و هنگامى که آیه نازل شد (فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ) هیچکدام از ما نبود مگر آنکه یقین بهلاکت پیدا کرده بودیم، چون به پیامبر گفته شده بود از آنان روى بگردان، اما پس از آنکه نازل شد:
«وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ» ما نفس راحتى کشیدیم، کلبى گفته است یعنى بوسیله قرآن مؤمنین قومت را موعظه کن زیرا پند و اندرز براى مؤمنین سودبخش است.
«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» یعنى: من جن و انس را نیافریدهام مگر براى آنکه مرا بپرستند و ربیع گفته است لیعبدون بمعنى (لعبادتهم ایاى) میباشد، یعنى آنان مرا عبادت کنند و شایسته پاداش نیک گردند.
و از مجاهد نقل شده است یعنى: من آنان را نیافریدهام مگر براى آنکه به آنان امر و نهى کنم و از آنان بخواهم که مرا پرستش کنند.
لام در (لیعبدون) لام غرض است باین معنى که هدف از آفرینش جن و انس آنست که آنان را در معرض پاداش نیک قرار دهم، و این بدست نمىآید مگر بوسیله انجام دادن عبادتها پس اینطور میشود که خداوند هدفش از آفرینش جن و انس عبادت است، بنا بر این اگر گروهى او را عبادت نکردند غرض و هدف آفرینش باطل نخواهد شد، و مانند کسى مىماند که غذایى را براى مردمى فراهم آورده و آنان را دعوت کرده است که آن غذا را بخورند، و آن مردم حاضر شدهاند، ولى بعضى از آنان از آن غذا نخورده است، در این صورت آن شخص دعوت کننده به سفاهت موصوف نخواهد شد، و هدفش درست بوده است، زیرا خوردن غذا موقوف است به اختیار و انتخاب دیگرى، بهمچنین در مسئله مورد بحث هنگامى که خداوند با دادن قدرت و وسیله و لطفهایى که فرموده است مانع را از سر راه مکلّفین برداشته است و به آنان دستور داده است که او را پرستش کنند هر کس با فرمان او مخالفت کند، این نافرمانى از جانب آن شخص و بانتخاب او بوده است و ربطى به خداوند ندارد.
از ابن عباس نقل شده است معنى آیه اینست که ما جن و انس را نیافریدهایم مگر براى آنکه خواه ناخواه اقرار به بندگى خداوند کنند.
«ما أُرِیدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُرِیدُ أَنْ یُطْعِمُونِ» اینجا خداوند میخواهد این توهّم را دفع کند که خداوند آنان را براى پرستش خود آفریده است تا از پرتو عبادت آنان نفعى برگیرد، و لذا بدنبال آن فرموده است که هدف از آفرینش آنست که سودى متوجه آنان گردد نه خداوند بزرگ، زیرا نفع رسیدن به خدا محال است چون ذات خداوند بى نیاز است و بدیگرى محتاج نخواهد شد، و بر عکس تمامى مخلوقات به او نیاز دارند.
بعضى گفتهاند: بدین معنا است من از آنان نمیخواهم که احدى از بندگانم را روزى بدهند، و نه خودشان را روزى دهند، و نمیخواهم که هیچکدام از بندگانم را غذا دهند، و اینکه اطعام را بخودش نسبت داده است، چون تمام مخلوقات عیال خدا هستند، و هر کس عیال دیگرى را غذا بدهد خودش را غذا داده است.
«إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ» خداوند روزى رسان بندگانش و مخلوقاتش همگى است، و نیازى به یارى دهنده ندارد.
«ذُو الْقُوَّهِ» یعنى: داراى قدرت است.
«الْمَتِینُ» یعنى: خداوند نیرومند است که ضعف و عجز براى او امکان ندارد، زیرا او ذاتا نیرومند است به کسى گفته میشود: (متن متانه فهو متین) هر گاه آن کس نیرومند باشد.
«فَإِنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا» یعنى: آنان که بوسیله کفر و گناه به خویشتن ظلم کردهاند.
«ذَنُوباً مِثْلَ ذَنُوبِ أَصْحابِهِمْ» یعنى: ستمگران همانند دیگر یاران خود که به هلاکت رسیدهاند مانند قوم نوح و عاد و ثمود از عذاب بهرهاى خواهند داشت.
«فَلا یَسْتَعْجِلُونِ» بنا بر این نباید براى نازل شدن عذاب عجله داشته باشند، زیرا از نظر دور نخواهند بود.
«فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ یَوْمِهِمُ الَّذِی یُوعَدُونَ» و این دلالت بر آن دارد که عذاب آنان به روز قیامت افتاده است.
و ویل کلمهاى است عرب آن را به کسى میگوید که در هلاکت افتاده است.
نظم آیات:
رابطه و السماء بنیناها بأید بما قبلش آنست که در داستان قوم نوح نشانه و آیتى وجود داشت، و در آسمان نیز آیتى است بنا بر این در معنى بهم ربط دارند.
[۱] – که یومهم مفعول فیه باشد براى یقع.
[۲] – سوره رعد، آیه ۲.
[۳] – سوره طلاق، آیه ۱۲ یعنى:( خداوند هفت آسمان و از زمین مانند آن را آفرید که بین آنها فرمان نازل میگردد)
[۴] – تفسیر قمى، جلد ۲، صفحه ۳۲۸.
[۵] – شاهد بر سر اینست که مثل با اینکه اضافه به ضمیر معرفه شده است ولى بهمان دلیل که گفتیم توانسته است صفت براى رجل نکره قرار بگیرد.
ولى چون رجل نکره موصوفه است و در حکم معرفه میباشد این اشکال، وارد نیست که در جواب نیاز به این توجیه باشد( مترجم)
[۶] – مترجم گوید: چون ما مصدریه است جمله فعلیه را تحویل مصدر برده مثل در حقیقت به اسم اضافه میشود نه فعل که اشکال اضافه شدن به فعل پیش بیاید و تقدیر اینطور خواهد شد:( مثل ثمر الحماض) همانگونه که مؤلّف نیز اشاره خواهد کرد.
[۱] – سوره هود، آیه ۶۹.
[۲] – اما اینجا( عجل سمین) گوساله چاق است پس معلوم میشود یک گوساله چاق بریان شده براى میهمانان خود تهیّه دیده است.
[۳] – بنا بر این نقل( أقبلت فى رفقه) بود که معنى شد، اما در دو نسخه دیگر آمده است:( اقبلت فى رنه) یعنى:( ساره در حالت ناله و فریاد آمد.)
[۴] – سوره بقره، آیه ۱۷ یعنى:( آنان در ظلمتها رها ساخت)
[۵] – که به جاى« صواعق»« صواقع» استعمال نموده است.
[۶] – که قوم بنا بر آنکه مفعول اهلکناى مقدر باشد منصوب است.
[۷] – که قوم بنا بر آنکه مفعول أغرقناى مقدر باشد منصوب است.
[۸] – بر وزن حسب یحسب.
[۹] – که خرب هر چند صفت است براى حجر و در واقع هم مرفوع است ولى بخاطر هم جوارى با ضب که مجرور است بجر خوانده شده است( مترجم)
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۲۳، ص: ۳۳۴