ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره مبارکه نجم
سوره مبارکه نجم – ۵۳
معدل از ابن عباس و قتاده نقل کرده است که این سوره مکى است غیر از یک آیه از آن که در مدینه نازل شده است، و آن آیه اینست: (الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ …).
و از حسن نقل شده است که این سوره مدنى است.
تعداد آیات سوره:
به نظر کوفیان این سوره داراى شصت و دو آیه است، و بنظر غیر کوفیان شصت و یک آیه.
اختلاف در سوره:
در سه مورد اختلاف است در (مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً)[۱] بنظر کوفیان وقف شده است. بنظر شامى در (عَنْ مَنْ تَوَلَّى) وقف شده است، و غیر شامى در (الْحَیاهَ الدُّنْیا) وقف کرده است.
فضیلت سوره:
ابى بن کعب میگوید: رسول خدا (ص) فرمودند: هر کس سوره النجم را بخواند به او ده حسنه، و بتعداد تمام کسانى که بحضرت محمد (ص) ایمان آورده، و حضرت را منکر شدهاند پاداش خواهد داد.
یزید بن خلیفه از حضرت صادق (ع) روایت میکند که فرمودند: هر کس همه شب یا همه روز بر خواندن سوره النجم مداومت نماید بین مردم به شایستگى زندگى کرده، داراى محبوبیّت خواهد شد.
ارتباط سوره:
خداوند این سوره را با یاد پیامبر (ص) شروع کرده است، همانگونه که سوره طور را با یاد آن حضرت ختم فرموده، تا آخر سوره قبلى به ابتداى این سوره با دو مطلب همگون اتصال یابد:
آیات ۱- ۱۰ نجم ۵۳
[سوره النجم (۵۳): آیات ۱ تا ۱۰]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
وَ النَّجْمِ إِذا هَوى (۱) ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوى (۲) وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى (۳) إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى (۴)
عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوى (۵) ذُو مِرَّهٍ فَاسْتَوى (۶) وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى (۷) ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى (۸) فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى (۹)
فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى (۱۰)
ترجمه آیات:
بنام خداى رحمان و رحیم
1- سوگند به آن ستاره هنگامى که فرو افتد.
۲- نه پیامبر از راه حق منحرف گشته و نه گمراه شده است.
۳- و از روى هوا سخن نمیگوید.
۴- و آنچه میگوید چیزى بجز وحى الهى نیست که بر او نازل میگردد.
۵- جبرئیل به او آموخته است.
۶- که نیرومند است و بر او ظاهر میشود.
۷- و او در افق اعلى است.
۸- آن گاه پیامبر نزدیک شد و نزدیکتر شد.
۹- که در فاصله دو کمان یا نزدیکتر بود.
۱۰- آن گاه خداوند به بندهاش آنچه که وحى میکرد وحى نمود.
قرائت آیات:
حمزه و کسایى و خلف اواخر تمام آیات این سوره و موارد مشابه آن را با (اماله) قرائت نموده است.
اهل مدینه و ابو عمرو بین فتح و کسر قرائت نموده، و با تمایل به فتح نزدیکتر خواهد بود، و همچنین هر سورهاى که آخر آیات آن با یاء ختم شود مانند سوره طه و وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها، وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى، و و الضحى و مانند آن، و هر آیهاى که بر وزن فعلى یا فعلى یا فعلى باشد در هر جاى قرآن، که ابا عمرو این موارد را بین فتح و کسر قرائت میکند.
و در روایت شجاع و اکثر روایات از یزیدى و بقیه قراء نقل شده است که این موارد را فتحه میدهند و با تفخیم قرائت میکنند.
و ابن کثیر و عاصم در تمام این موارد بشدت تفخیم میدهند.
دلیل قرائت آیات:
اما ترک اماله و تفخیم الف قول بسیارى از قرّاء است، اماله نیز مطابق نظر بسیارى است، بنا بر این هر کس اماله و تفخیم را ترک کند طبق نظر جمعى عمل کرده است، و هر کس هم با اماله و تفخیم قرائت کند باز طبق نظر جماعتى عمل کرده است و هر دو قرائت بى دلیل نخواهد بود.
لغات آیات:
هوى- هوىّ و نزول و سقوط واژههایى شبیه یکدیگرند، و صرف میشود:
هوى یهوى هویا هذلى شاعر گفته است:
(و اذا رمیت به الفجاج رأیته | یهوى مخارمها هوىّ الأجدل)[۲] | |
و بهمین جهت جهنم به (هاویه) نامیده شده است، زیرا اهل جهنم را از بالا به پائین سقوط میدهد.
غوى- از غى است بمعنى ناکامى و نرسیدن بمقصود، و غوایت نیز که بمعنى گمراهى است از همین ریشه است.
وحى- بمعنى آنست که مخفیانه معنایى در روان انسان القاء شود، ولى بمنزله علم شده است براى آنچه که فرشته از سوى خداوند به پیامبرى از انسان القاء میکند، و از این ریشه است قوله (وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ) یعنى: خداوند ارشادهایى را به زنبور عسل الهام فرموده است.
قوه- عبارت است از نیرو و قدرت، و اصل معناى آن شدت است.
مره- مره در اصل بمعنى شدت بافت است، و سپس مره بمعنى قدرت آورده شده است، بنا بر این (مره، قوه، شده) از نظر معنى مانند یکدیگرند.
افق- عبارتست از کرانه آسمان و جمع آن آفاق است، و اطراف زمین آفاق نامیده شده است چون کرانه زمین همجوار و شبیه کرانه آسمان است، شاعر در معناى اول گفته است:
(أخذنا بآفاق السماء علیکم | لنقا قمراها و النجوم الطوالع) | |
و امرؤ القیس در معنى دوم سروده است:
(لقد طوقت فى الآفاق حتى | رضیت من الغنیمه بالإیاب) | |
تدلّى- عبارتست از فرود آمدن و امتداد یافتن در جهت سفلى، گفته میشود: (ولاه صاحبه فتدلى).
قاب- و قاب و قیب، و همچنین قاد و قید عبارتست از اندازه هر چیز.
اعراب آیات:
هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى مبتداء و خبر و در موضع حال است، فراء گفته: معطوف است بر ضمیر در استوى یعنى: (استوى جبرئیل و النبى بالأفق الأعلى) و تقدیر میشود (استوى هو و هو) حسن گفته است علت آنست که هو تکرار نشود و شعرى انشاد کرده است:
(أ لم تر أنّ النبع یصلب عوده | و لا یستوى و الخروع المتقصّف)[۳] | |
زجاج گوید: این عمل (حذف ضمیر) بجز در شعر جایز نیست، زیرا عرب قبیح میدانند که گفته شود: (استویت و زید) و معنا آنست که (فاستوى جبرئیل و هو بالأفق الأعلى على صورته الحقیقیه) یعنى: جبرئیل به صورت اصلى خود استقرار یافت در حالتى که در افق اعلى بود، زیرا جبرئیل همیشه که بر پیامبر وحى نازل میکرد بصورت یک انسان بر حضرت نازل میشد، این بار رسول خدا (ص) دوست داشت که جبرئیل را بصورت حقیقى خود مشاهده کند، لذا جبرئیل در افق مشرق اعلى ظاهر شد و سرتاسر افق را پوشانید.
معناى آیات:
«وَ النَّجْمِ إِذا هَوى» گفته شده است که در معناى آن چند قول است:
۱- قول ضحاک و مجاهد و کلبى: خداوند بقرآن سوگند یاد کرده است، زیرا قرآن همانند ستارگان پراکنده در طول ۲۳ سال بر پیامبر (ص) نازل شده است، و لذا قرآن به (نجم) نامیده شده است چون متفرق نازل شده است، و عرب به (تفریق) (تنجیم) گوید، و مفرق را منجم نامد.
۲- قول ابن عباس و مجاهد که گفتهاند: منظور از این ستاره ثریّا است که خداوند بهنگام سقوط و غایب شدنش در طلوع فجر سوگند یاد کرده است، و نیز عرب اسم (نجم) را مخصوصا بر ستاره ثریا اطلاق نموده است، و شاعر عرب ابو ذویب میگوید:
(فوردن و العیّوق مقعد رابئ | الضرباء فوق النجم لا یتتلّع)[۴] | |
ابن درید گوید: (ثریّا) هفت ستاره است که شش عدد آن ظاهر است، و یک عدد آن مخفى است که مردم چشم خود را با آن آزمایش میکنند.
۳- قول حسن است که منظور از نجم دستهاى از ستارگان است که سقوط کرده از دیده پنهان شوند، و منظور از آن جنس ستاره است همانگونه که راعى گفته است:
و بات یعدّ النّجم فى مستحیره | یریع بأیدى الآکلین جمودها[۵] | |
و گفته شده است که خداوند با اشاره نمودن به سقوط و غروب ستاره اشاره به طلوع آن فرموده است، زیرا آنچه که غروب کند طلوع خواهد کرد، و از غروب و طلوع آن بر یکتایى خداوند استدلال شده است، جبائى گفته است: حرکات ستاره به هوى توصیف شده است.
از حسن روایت شده است که غروب این ستاره عبارتست از سقوط آن روز قیامت بنا بر این مثل آنجا است که میفرماید: (وَ إِذَا الْکَواکِبُ انْتَثَرَتْ).
۴- قول ابن عباس است که میگوید: منظور از آن تیرهاى شهابى است که از ستارگان رها میشود، و آن عبارتست از آنچه که بوسیله آن شیاطین بهنگام استراق سمع رجم میشوند.
عامه از حضرت امام جعفر صادق (ع) روایت کرده است که پیامبر خدا (ص) در شب معراج از آسمان هفتم نازل، پس از آنکه این سوره نازل شد به عتبه بن أبى لهب خبر دادند، او نیز خدمت پیامبر (ص) آمد و دخترش را طلاق داده تف بر صورت او انداخت و گفت: تو به ستاره و به خداى ستاره کافر شدى، حضرت رسول (ص) او را نفرین کرده فرمود: (خداوند سگى از سگهایت را بر او مسلّط فرما) عتبه بطرف شام حرکت کرد، در بین راه پیاده شد، خداوند ترس را بر وجود او مسلّط فرمود، به یاران خودش گفت: شب مرا در وسط خودتان بخوابانید دوستانش این کار را کردند، شیرى آمد و او را در میان یارانش پاره پاره کرد، و حسان شاعر در این باره میگوید:
(سائل بنى اصفران جئتهم | ما کان ابناء بنى واسع | |
لا وسع اللَّه له قبره | بل ضیّق اللَّه على القاطع | |
رمى رسول اللَّه من بینهم | دون قریش رمیه القاذع[۶] | |
و استوجب الدعوه منه بما | بین للناظر و السامع | |
فسلط اللَّه به کلبه | یمشى الهوینا مشیه الخادع[۷] | |
و التقم الرأس بیافوخه | و النحر منه فغره الجائع | |
من یرجع العام الى أهله | فما اکیل السبع بالراجع | |
قد کان هذا لکم عبره | للسید المتبوع و التابع). | |
«ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوى» یعنى: پیامبر از حق رو گردان نگشته است، و از مسیر هدایت به گمراهى منحرف نشده است، و در آنچه براى شما آورده است، راه باطل نپیموده است، غوى بمعنى ضل است، و اینکه دو بار یک معنى آمده است بمنظور تأکید بیشتر بوده است.
بعضى گفته اند: یعنى تلاش او بى اثر نمانده است، بلکه به ثواب الهى و کرامت او خواهد رسید.
«وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى» اى: (لیس ینطق بالهوى) یعنى: پیامبر از روى هوا و هوس سخن نمیگوید، ینطق هم با عن متعدى میشود و هم بوسیله باء همانگونه که مىگویى: (رمیت بالقوس و عن القوس).
و بعضى گفته اند یعنى: پیامبر از روى میل نفسانى و هوا و هوس خویشتن آیات قرآن را نمیخواند، و براى شما پیام نمى آورد.
«إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى» یعنى: قرآن و آنچه را که از احکام براى شما میخواند چیزى جز وحى از طرف خداوند نیست که بر او بوسیله جبرئیل نازل میشود، که میفرماید:
«عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوى» ابن عباس و ربیع و قتاده گفتهاند (شدید القوى) یعنى کسى که داراى قدرت و نیرو است و از نظر آفرینش قوى میباشد، و قوى جمع قوه است.
«ذُو مِرَّهٍ» یعنى: کسى که از نظر خلقت داراى قوت و قدرت است.
کلبى گوید: از نیرومندى جبرئیل یک نمونه آن بود که شهرهاى قوم لوط را از ریشه و آب سیاه بر کند و به آسمان برد و سپس وارونه ساخت، و نمونه دیگر از قدرت او فریادى است که بر سر قوم ثمود زد که همگى هلاک شدند.
از ابن عباس و قتاده نقل شده است یعنى: داراى سلامتى و حسن خلق است.
بعضى گفتهاند: (شَدِیدُ الْقُوى) یعنى: در راه خدا نیرومند است (ذو مره) یعنى: داراى جسمى سالم و دور از آفات است.
جبائى گفته است (ذُو مِرَّهٍ) یعنى: داراى قدرت عبور از هواء است، که از روى هوا میرود و میآید و فرود آمده اوج میگیرد.
«فَاسْتَوى» یعنى: جبرئیل با صورتى که آفریده شده است پس از نزول بر محمد استقرار یافت.
«وَ هُوَ» منظور از آن باز هم جبرئیل (ع) است.
«بِالْأُفُقِ الْأَعْلى» یعنى: افق مشرق، و منظور از اعلى سمت مشرق است در روى زمین و سمت مشرق بالاتر از سمت مغرب است، نه در هوا.
میگویند: جبرئیل همیشه بصورت انسانهایى بر حضرت محمد (ص) نازل میشد، حضرت از او خواست که بصورت اصلى خودش که آفریده شده است بر او نازل شود؟
جبرئیل نیز دو بار خودش را بصورت اصلى بحضرت نشان داد، یک بار در زمین و یک بار در آسمان، اما در زمین در افق اعلى بود، و آن هنگامى بود که حضرت در غار حراء بود که جبرئیل از طرف مشرق بر حضرت ظاهر شد، و تمام سطح افق را تا مغرب پوشانید، که پیامبر بر اثر آن غش کرد و افتاد، آن گاه جبرئیل بصورت انسانى ظاهر شد و حضرت را در آغوش کشید و اینجا است که میفرماید:
«ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى» تقدیرش آنست (ثم تدلّى أى قرب بعد بعده و علوّه فى الأفق الأعلى فدنى من محمّد (ص).
حسن و قتاده گفته اند: سپس جبرئیل بعد از آنکه در افق اعلى استقرار یافت بر پیامبر نازل شد.
زجاج گوید: معنى دنى و تدلى هر دو یکى است، زیرا دنى بمعنى نزدیک شد و تدلى بیشتر نزدیک شده است، همانگونه که بگویى: (قد دنا منى فلدن و قرب) و نیز اگر بگویى: (قرب منّى و دنا) آن نیز جائز است.
سعید بن مسیّب گوید: استوى یعنى: جبرئیل پس از آنکه به پیامبر اطلاع داد بلند شد و بسوى آسمان بالا رفت.
جبائى گوید: استوى، یعنى: پس از آنکه بسرعت نازل میشد تا پیامبر او را ببیند در هواء استقرار یافت.
فراء گوید: استوى، یعنى: جبرئیل و محمد (ص) شب معراج در افق اعلى یعنى آسمان دنیا استقرار یافتند.
«فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ» از مجاهد و عکرمه و عطاء روایت شده است یعنى:
ما بین جبرئیل و رسول اللَّه مسافت دو کمان وجود داشت، و قوس چیزى است که با آن تیر مىاندازند.
ابن عباس گوید: اینکه قوس بعنوان یک معیار فاصله ذکر شده است چون در تبیین فاصله عادت بر این است گفته میشود: (قاب قوس، و قیب قوس، و قید قوس، و قاد قوس) و این نظر مختار زجاج نیز میباشد.
از عبد اللَّه بن مسعود و سعید بن جبیر و شقیق بن سلمه روایت شده است یعنى: بقدر دو ذراع.
ضمن روایتى مرفوعه از انس بن مالک آمده است که رسول خدا (ص) در باره قوله تعالى (فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى) فرمودند یعنى: بقدر دو ذراع یا نزدیکتر از آن، بنا بر این قوس چیزى است که وسیله مقیاس و اندازهگیرى خواهد بود، و ذراع نیز چیزى است که با آن اندازهگیرى میشود.
ابن سکیت گوید: (قاس الشیء یقوسه قوسا) لغتى است در (قاسه یقیسه) هنگامى که آن را تقدیر کنند.
«أَوْ أَدْنى» زجاج گوید: بندگان از طرف خداوند با زبانشان و بمیزان فهمشان مورد خطاب قرار گرفته اند، و اینجا نیز به آنان گفته شده است آنچه که گفته میشود به کسى که میخواهد فاصله تعیین شود، پس معنى آنست که فاصله به اندازهاى بود که شما آن را بقدر دو قوس یا کمتر میدانید، و این مورد درست مانند قوله تعالى است که میفرماید: (أَوْ یَزِیدُونَ) که سخن در باره آن گذشت[۸].
عبد اللَّه بن مسعود گوید: رسول خدا (ص) جبرئیل را دید در حالتى که داراى ششصد بال بود، و این حدیث را بخارى و مسلم در صحیح نقل کردهاند.
«فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى» یعنى: خداوند بر زبان جبرئیل به سوى محمد (ص) آنچه را که میخواست وحى کند وحى فرمود، ما در آیه احتمال هست که مصدریه باشد، و نیز ممکن است موصوله باشد بمعنى الذى.
از حسن و ربیع و ابن زید روایت شده است که معنى آنست که جبرئیل آنچه را که خداوند به او وحى کرده بود بر محمد (ص) وحى نمود، و این روایت از عطا و ابن عباس رسیده است.
سعید بن جبیر گوید: خداوند بر پیامبر وحى فرمود: (أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى) تا (وَ رَفَعْنا لَکَ ذِکْرَکَ).
بعضى گفته اند خداوند بر پیامبر وحى فرموده است: (بهشت بر پیامبران حرام است تا آنکه اول تو وارد آن شوى، و نیز بر امتها حرام است تا امت تو وارد آن شوند.
بعضى هم گفته اند: یعنى: خداوند بر پیامبر سرى از اسراء را نازل فرمود، و در این باره شاعر گفته است:
(بین المحبین سر لیس یفشیه | قول و لا قلم للخلق یحکمه | |
سر یمازجه انس یقابله | نور تحیّرنى بحر من التیه) | |
آیات ۲۰- ۱۱ سوره نجم ۵۳
[سوره النجم (۵۳): آیات ۱۱ تا ۲۰]
ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى (۱۱) أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما یَرى (۱۲) وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَهً أُخْرى (۱۳) عِنْدَ سِدْرَهِ الْمُنْتَهى (۱۴) عِنْدَها جَنَّهُ الْمَأْوى (۱۵)
إِذْ یَغْشَى السِّدْرَهَ ما یَغْشى (۱۶) ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى (۱۷) لَقَدْ رَأى مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْرى (۱۸) أَ فَرَأَیْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّى (۱۹) وَ مَناهَ الثَّالِثَهَ الْأُخْرى (۲۰)
ترجمه آیات:
۱۱- آنچه را با چشم دید دلش آن را تکذیب نکرد.
۱۲- آیا نسبت به آنچه که دیده است با او ستیزه میکند؟
۱۳- جبرئیل را یک بار دیگر هم که نازل شد مشاهده کرده است.
۱۴- و او را کنار درخت سدره المنتهى دیده است.
۱۵- و بهشت که اقامتگاه است نزد آن درخت مىباشد.
۱۶- آن گاه که درخت سدره میپوشاند آنچه را که میپوشاند.
۱۷- و چشم محمد به چپ و راست گردش نکرد و از حد اعتدال خارج نشد ۱۸- و از آیات بزرگ پروردگار خود چیزها دید.
۱۹- براى ما از لات و عزى بگوئید؟
۲۰- و نیز از سوّمین بت که منات نام دارد بگوئید؟
قرائت آیات:
کذب- ابو جعفر و هشام (ما کذّب) با تشدید قرائت کردهاند، اما بقیّه قراء با تخفیف خواندهاند.
أ فتمارونه- اهل کوفه غیر از عاصم و یعقوب (أ فتمرونه) بدون الف قرائت کرده اما بقیه با الف (أ فتمارونه) خواندهاند.
مناه- ابن کثیر و شمونى از اعمش و أبّى نقل کردهاند که (مناءه) با مد و همزه قرائت شده، اما بقیه و (مناه) بدون همزه و مد خواندهاند.
جنه المأوى- از على (ع) و ابو هریره و ابى درداء و زر بن جیش نقل شده است که (جنه المأوى) با هاء قرائت کردهاند.
اللات- از ابن عباس و مجاهد (لاتّ) با تشدید تاء نقل شده است.
دلیل قرائت آیات:
کذب- هر کس کذب را با تشدید ذال خوانده است یعنى: آنچه را که محمد (ص) با چشم دیده بود قلبش آن را تکذیب نکرد، بلکه آن را تصدیق نمود و حقیقت دانست، و هر کس آن را با تخفیف خوانده است یعنى: قلب محمد (ص) آنچه را دیده بود دروغ نبود.
ابو على گوید: کذب فعلى است که متعدى بمفعول میشود به دلالت قول شاعر:
(کذبتک عینک ام رأیت بواسط | غلس الظلام من الرباب خیالا)[۹]. | |
کذبتک عینک یعنى: چشمت چیزى را بتو نشان داد که حقیقت ندارد، بنا بر این معنى آیه چنین خواهد بود: قلبش آنچه را که چشمش دیده است- تکذیب ننموده است، یعنى: آنچه با چشم دیده بود درست بود و دروغ نبود و نوعى ادراک حقیقى بود، و ممکن است منظور کسى که (کذب) را با تشدید خوانده است نیز همین باشد، و این معنى را تاکید کرده میفرماید: (أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما یَرى) یعنى: آیا با مجادلهها و ستیزهاى خود میخواهید او را نسبت به حقیقتى که درک نموده و به آن علم پیدا کرده است مردد نمائید، یا اینکه منکر چیزى میشوید که نسبت بآن یقین دارد و در آن شک و تردیدى نمیکند، زیرا معناى (أ فتمارونه) اینست که آیا با او طورى ستیزه میکنید که میخواهید او را نسبت به آنچه علم دارد و با دیدن آیات بزرگ الهى مشاهده نموده است مردد سازید، و هر کس (أ فتمارونه) خوانده است باین معنى است که آیا او را انکار میکنید؟
مناه- بتى است سنگى، و لات و عزّى نیز بتهایى از سنگ بودهاند، و شاید (مناءه) با مد نعتى باشد.
جنه المأوى- و هر کس (جنه المأوى) قرائت کرده است منظورش فعل آنست که (جن علیه فأجنه اللَّه) و مأوى فاعل آنست، یعنى خداوند او را مستور فرموده است، اخفش گفته است بمعنى (ادرکه) میباشد.
اللّات- از ابن عباس نقل شده است که مردى بود در بازار عکاظ که بر روى صخرهاى قاووت و روغن میساخت همین که آن را مىفروخت دوباره روغن و قاووت روى صخره میریخت و درست میکرد، پس از آنکه مرد، طایفه ثقیف آن صخره را بخاطر بزرگداشت آن مرد پرستش نمودند[۱۰].
معناى آیات:
سپس خداوند آنچه را که پیامبر (ص) در شب معراج دیده بود بیان نموده و دیدههاى او را محقق دانسته است و میفرماید:
«ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى» یعنى: آنچه را پیامبر (ص) با چشم دیده بود دلش آن را تکذیب نکرد، بنا بر این (ما رأى) مصدر است که در محل نصب میباشد زیرا مفعول کذب است باین معنى که قلب و عقل حضرت منکر دیدههاى چشم او نشده است بلکه عقل و دل آن حضرت دیدههاى چشمش را تصدیق میکند.
مبرد گفته است: معنى آیه اینست که پیامبر خدا (ص) چیزى را دیده و در آن دیدهها تصدیق شده است.
ابن عباس گفته است یعنى: حضرت محمد (ص) پروردگار خود را با چشم دل دیده است[۱۱].
و این معنى را نیز محمد بن حنفیه از پدرش از على (ع) روایت کرده است، و این به معنى علم پیدا کردن به وجود خدا است، یعنى با دیدن آیات الهى علم به وجود خدا بمرحله یقین رسیده است، مانند گفته حضرت ابراهیم (ع) که فرمود:
(وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ- قَلْبِی) با اینکه قبلا به حشر و نشر علم داشته است.
و از ابن مسعود و عایشه و قتاده نقل شده است که: آنچه را پیامبر خدا (ص) دیده است جبرئیل بوده است او را بصورتى که آفریده شده دیده است.
از حسن نقل شده است آنچه را که پیامبر خدا (ص) دیده است ملکوت الهى و انواع مختلف قدرتهاى او بوده است، و نیز گفته است که روح پیامبر از زمین بآسمان برده شده است و جسد آن حضرت در زمین مانده است.
اما اکثر مفسرین و ظاهر مذهب علماى شیعه و مشهور در اخبارى که نقل مىکنند اینست که خداوند پیامبر اسلام (ص) را با جسمش سالم و زنده بمعراج برده است و با چشم سر در حالت بیدارى آنچه را که از ملکوت گفته شده است مشاهده نموده، و ما این مطلب را در سوره بنى اسرائیل آوردهایم.
و فرق است بین دیدن در بیدارى و دیدن در خواب، دیدن چیزى در بیدارى عبارت است از درک آن چیز با چشم سر، اما دیدن در خواب عبارتست از تصور چیزى در قلب بنا بر خیال دیدن آن با حس بصر، بدون آنکه واقعا با حس بصر دیده شده باشد.
از ابى العالیه روایت شده از رسول خدا (ص) پرسیدند: آیا در شب معراج پروردگارت را دیدى؟ حضرت فرمودند: شب معراج نهر آبى را دیدم که پشت آن پرده نورى را میدیدم و به جز این چیز دیگرى را ندیدم.
از ابى ذر و ابى سعید خدرى روایت شده که از پیامبر خدا (ص) پرسیده شد در باره (ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى)؟ فرمودند: من نورى را دیدم، و همین معنى از مجاهد و عکرمه نیز روایت شده است.
شعبى از عبد اللَّه بن الحارث از ابن عباس نقل کرده است که: حضرت محمد «ص» خداى خود را دیده است، و نیز شعبى گوید: مسروق بمن خبر داده گفت:
از عایشه در باره دید خداوند پرسیدم، عایشه گفت: تو چیزى را مىگویى که از شنیدن آن مو بر بدن من راست میشود، مسروق میگوید گفتم:
اى مادر مؤمنین پس بمن خبر بده از این آیات و سپس براى او (وَ النَّجْمِ إِذا هَوى) را خواندم تا رسیدم به (قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى)؟
عایشه گفت: مهلت بده تو چه فهمیدهاى؟ آنچه پیامبر دیده است جبرئیل بوده است که او را بصورتى که آفریده شده است دیده، هر کس بتو گفت: محمد خدا را دید است بتو دروغ گفته است، خداوند بزرگ میفرماید:
(لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ)[۱۲] و هر کس بتو خبر داد که محمد (ص) علم غیب میداند بخدا دروغ گفته است، زیرا خداوند میفرماید: (إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ- السَّاعَهِ)[۱۳] …
و هر کس بتو گفت که محمد (ص) مطلبى را از وحى کتمان نموده است دروغ گفته است، زیرا خداوند میفرماید: (بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ)[۱۴] خداوند در قرآن مجید آنچه را که پیامبر (ص) دیده است با بیانى گویا توضیح داده است و فرموده:(لَقَدْ رَأى مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْرى).
«أَ فَتُمارُونَهُ» یعنى آیا با او ستیزه میکنید.
«عَلى ما یَرى» نسبت به آنچه که دیده است، زیرا با حضرتش ستیزه کردند پس از معراج و به او گفتند: براى ما بیت المقدس را توصیف کن، و بما خبر بده از حالات قافلهاى که در راه شام داریم و از این قبیل ایرادها که بعنوان ستیزه باو میگفتند.
و هر کس (أ فتمارونه) قرائت کرده است بمعنى (أ فتحجدونه) است یعنى (آیا منکر او میشوید)؟ گفته میشود: (مریت الرجل حقه) هنگامى که منکر حق او شوى.
از مبرد نقل شده است بمعناى (أ فتدفعونه عما یرى) است و اینجا (على) بجاى عن بکار رفته است، یعنى آیا نسبت به آنچه دیده است او را دفع میکنید، و بهر حال هر دو بیک معنى است چون هر ستیزه کنندهاى منکر است.
«وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَهً أُخْرى» یعنى پیامبر اسلام (ص) جبرئیل را بار دیگر که بر او نازل شده بود در حال نزول به همان صورتى که آفریده شده است دیده بود، که حضرت پیامبر (ص) جبرئیل را بصورت اصلى دو مرتبه دیده است، همانگونه که قبلا بیان کردیم.
«عِنْدَ سِدْرَهِ الْمُنْتَهى» یعنى حضرت محمد (ص) جبرئیل (ع) را دید در حالتى که جبرئیل کنار سدره المنتهى بود، و سدره درختى است بالاى آسمان هفتم در طرف راست عرش که دانش هر فرشتهاى به آن منتهى میشود و این از کلبى و مقاتل روایت شده است.
و از ابن عباس و ضحاک نقل شده است که سدره المنتهى چیزى است که آنچه از زمین به آسمان میرود منتهاى معراجش آنجاست و آنچه از آسمان از فرمان الهى مىآید بآنجا منتهى میگردد.
بعضى هم گفتهاند: ارواح شهدا تا آنجا بالا میروند.
بعضى گفتهاند: آنچه از بالاى سدره المنتهى نازل میگردد در سدره قرار مى گیرد و سپس از آنجا تحویل گرفته میشود، و نیز آنچه که از ارواح بمعراج میرود سدره نهایت معراج آنان است و از آنجا تحویل گرفته میشود.
و منتهى بمعنى محل پایان یافتن است، و این درخت چون پایان عروج- فرشتگان است سدره به آن اضافه شده است.
و از مقاتل نقل شده است که سدره المنتهى همان درخت معروف (طوبى) است.
و نیز گفته شده است که (سدره) درخت نبوّت است.
«عِنْدَها جَنَّهُ الْمَأْوى» یعنى: در کنار سدره المنتهى اقامتگاه بهشت قرار دارد که این بهشت همان بهشت جاویدان است که در آسمان هفتم و بقولى در آسمان ششم مىباشد.
از جبائى و قتاده نقل شده است که این بهشت همان بهشتى است که حضرت آدم (ع) در آن سکونت یافته بود، و ارواح شهدا نیز به آنجا میروند.
از حسن نقل شده است که جنه المأوى بهشتى است که بهشتیان به آن مى روند.
از عطاء از ابن عباس نقل شده است که جنه المأوى بهشتى است که جبرئیل و دیگر فرشتگان در آن سکونت دارند[۱۵].
«إِذْ یَغْشَى السِّدْرَهَ ما یَغْشى» از حسن و مقاتل نقل شده است که فرشتگان مانند کلاغهایى که روى درختى مىنشینند هنگامى که روى درخت (سدره المنتهى) مى نشینند تمام سدره را میپوشانند.
از پیامبر خدا (ص) روایت شده است که فرمودند روى هر برگى از برگهاى سدره المنتهى فرشتهاى را ایستاده دیدم که مشغول تسبیح پروردگار متعال بود.
از حسن نقل شده است یعنى: سدره المنتهى در حالهاى از نور و تابش و حسن و صفا فرو میرود آن چنان که چشمها را خیره میکند و توصیف آن پایان پذیر نمیباشد.
ا ز ابن عباس و مجاهد روایت شده است که پروانه هایى طلایى سدره المنتهى فرا میگیرند، و گویا این پروانه ها فرشتگانى هستند بصورت پروانه که سرگرم عبادت خداوند هستند.
معنى آیه چنین است: حضرت محمد (ص) جبرئیل (ع) را مشاهده فرمود، در حالى که تصویر آن گذشت که درخت سدره بفرمان الهى پوشیده شده بود، و از- شگفتیهایى که انسان را به کمال قدرت الهى ارشاد میکند آن چیزى است که سدره المنتهى را فرو میپوشاند، و اینکه خداوند در پوشش درخت با ابهام یاد فرموده است علتش عظمت این امر بوده است، همانگونه که بعدا میفرماید:«فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى» جمله (ما یغشى) رساترین تعبیر در این معنى است.
«ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى» یعنى: نه چشم پیامبر خیره شد و نه بچپ و راست گردش نمود، ما طغى یعنى چشم او از حد اعتدال و میزانى که براى او تعیین شده بود منحرف نگشت، و این یک نوع توصیف ادب پیامبر خدا (ص) است در آن مقام که نه چشم خود را اینطرف و آن طرف گردانیده است، و نه در مقابل روى خود به چیزى خیره شده است.
«لَقَدْ رَأى مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْرى» و این آیات نشانههاى بزرگى از قدرت الهى بود که حضرت در آن شب مشاهده فرمود، مانند سدره المنتهى، و قیافه جبرئیل (ع) و دیدن آن در حالتى که داراى ششصد بال بود که با پرهاى خود افق را پوشانده بود، و این معنى از مقاتل و ابن زید و جبائى نقل شده است، و (من) در اینجا بمعنى تبعیض آمده است یعنى: برخى از آیات پروردگارش را دید.
از ابن مسعود نقل شده است که حضرت یکى از فرشهاى سبز رنگ بهشت را مشاهده نموده است که تمام افق را پوشانده بود.
و از ابن عباس نقل شده است که حضرت رسول (ص) خداوند را با چشم دل دیده است[۱۶].
بنا بر این معنى ممکن است منظور این باشد که آن حضرت با دیدن آیات پروردگار بر یقینش افزوده شد.
و کبرى مؤنث اکبر است که در توصیف ارزش چیزهاى دیگر را کم میکند.
پس از آنکه خداوند سبحان این داستانها را بیان فرمود بدنبال آن مشرکین را مورد خطاب قرار داده میفرماید:
«أَ فَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى وَ مَناهَ الثَّالِثَهَ الْأُخْرى» یعنى: از این خدایانى که بدون خدا میپرستید، بمن خبر دهید، و نیز از فرشتگانى که با خدا میپرستید و خیال میکنید فرشتگان دختران خدا هستند؟
از جبائى نقل شده است یعنى: اى کسانى که خیال میکنید لات و منات و عزى دختران خدا هستند بمن بگوئید آیا این درست است؟ زیرا کسانى بودهاند که میگفتهاند ما این بتها را میپرستیم چون آنها دختران خدا هستند.
بعضى هم گفتهاند که بتپرستان خیال میکردند که فرشتگان دختران خدا هستند و لذا بتهاى خود را بشکل آنان میساختند و بجاى عبادت خدا بپرستش آنها میپرداختند، و براى بتهاى خود نامهایى از اسامى خدا انتخاب مىنمودند، و میگفتند (لات) از (اللَّه) و (عزى) از (عزیز) گرفته شده است.
و کسایى وقف را بر (لات) با تاء انجام میداد، چون پیروى از عبارت مصحف مىنمود که با حرف تاء نوشته شده است، و (عزى) تأنیث (اعز) است که بمعنى (عزیزه) میباشد.
از حسن و قتاده نقل شده (لات) بتى بوده است که طایفه ثقیف آن را میپرستیده است، و نیز (عزّى) بت است.
از مجاهد نقل شده است (عزى) درخت بزرگى بود از (طلح) که طایفه غطفان آن را ستایش میکردند که رسول خدا (ص) خالد بن ولید را فرستاد و آن را بریده گفت:
(یا عز کفرانک لا سبحانک | انى رأیت اللَّه قد اهانک) | |
یعنى: (اى عزى من بتو کافرم و تو را منزّه نمیدانم، زیرا من دیدهام که- خداوند بتو اهانت کرده است).
قتاده گفته است مناه بتى بوده است در روستاى (قدید) بین مکه و مدینه.
ضحاک و کلبى گویند: (مناه) بت طایفه هذیل و خزاعه بوده است که اهالى مکّه آن را مىپرستیدهاند.
بعضى گفتهاند (لات) و (عزى) و (مناه) بتهایى بودند از سنگ که در خانه کعبه بود و آنها را میپرستیدند، و (الثالثه) صفت مناه است (اخرى) نیز صفت مناه است، و معنى آیه اینست که بمن خبر دهید از این بتها، آیا ضرر دارند، یا سود میرسانند، یا کارى از آنها ساخته است که آنان را با خدا برابر بدانید؟ و این جملات حذف شده است چون کلمات قبلى بر آن دلالت دارد.
آیات ۲۱- ۳۰ سوره نجم ۵۳
[سوره النجم (۵۳): آیات ۲۱ تا ۳۰]
أَ لَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الْأُنْثى (۲۱) تِلْکَ إِذاً قِسْمَهٌ ضِیزى (۲۲) إِنْ هِیَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى (۲۳) أَمْ لِلْإِنْسانِ ما تَمَنَّى (۲۴) فَلِلَّهِ الْآخِرَهُ وَ الْأُولى (۲۵)
وَ کَمْ مِنْ مَلَکٍ فِی السَّماواتِ لا تُغْنِی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً إِلاَّ مِنْ بَعْدِ أَنْ یَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَرْضى (۲۶) إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ لَیُسَمُّونَ الْمَلائِکَهَ تَسْمِیَهَ الْأُنْثى (۲۷) وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً (۲۸) فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِکْرِنا وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیاهَ الدُّنْیا (۲۹) ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدى (۳۰)
ترجمه آیات:
۲۱- آیا شما پسران دارید و خدا دختران؟
۲۲- اینکه یک قسمت ظالمانه است.
۲۳- این بتها چیزى جز نامهایى که شما و پدرانتان نامیدهاید نیستند و خداوند دلیلى در باره آن نازل نساخته است، اینان از ظن و گمان و هواى نفس خویش پیروى میکنند، با اینکه از طرف خداوند براى آنان هدایت آمده است.
۲۴- آیا انسان هر چه آرزو کند شدنى است؟
۲۵- دانسته باشید که هم سراى آخرت و هم این جهان از آن خداست.
۲۶- چه بسیارى از فرشتگان در آسمان هستند که شفاعتشان کارى از پیش نمى برد، مگر بعد از آنکه خداوند نسبت بهر کس که میخواهد اجازه فرماید و رضایت دهد.
۲۷- آنان که به سراى آخرت ایمان ندارند فرشتگان را بنام دختران خوانند.
۲۸- در صورتى که نمیدانند و فقط از ظن و گمان پیروى میکنند، در حالتى که هیچگاه گمان نمیتواند جایگزین بجاى حق باشد.
۲۹- هر کس از یاد ما روىگردان شد و جز زندگى این دنیا را نخواست تو نیز از او روىگردان شو.
۳۰- میزان درکشان همین است، خدایت بهتر میداند چه کس از راهش گمراه شده، و بهتر داند چه کسى هدایت یافته است.
قرائت آیات:
ضیزى- ابن کثیر ضئزى با همزه قرائت نموده، و بقیه قراء غیر از ابن فلیح بدون همزه خواندهاند.
دلیل قرائت:
ابو على گفته است (قوله تِلْکَ إِذاً قِسْمَهٌ ضِیزى) یعنى آنچه که بخدا نسبت دادهاید که براى خود دخترانى گرفته است این یک نسبت ظالمانه است، و قول عرب که گفتند (قسمته ضیزى و مشیته حیکى) آن را نحویین حمل بر این نمودهاند که در اصل «فعلى» بضم فا بوده است، هر چند که لفظ آن بر وزن «فعلى» است، همانگونه که (بیوت) و (عصى) در اصل فعول بوده است، هر چند که فاء مکسور است، و علت اینکه نحویین آن را بر (فَعلى) حمل نمودهاند اینست که چیزى از صفات را بر وزن «فعلى» بکسر فاء نیافتهاند، اما صفات را بر وزن «فعلى» بفتح یافتهاند.
ابو عبیده گوید: (ضرته حقه، و ضرته اضوزه اى نقصته و منعته) یعنى:
حق او را ناقص گذاشته، مانع حق او گردیده است، هر کس عین الفعل آن را واو قرار دهد قیاس آنست که بگوید: (ضوزى) و این نیز حکایت شده است، و اما کسى که فاء الفعل را یاء قرار داده است از (ضرته) قیاس آنست که باز گفته میشود (ضوزى) و نسبت به قلب نمودن واو بیاء عمل نمیشود، زیرا این نوع قلب فقط در (بیض) و (عین) عمل شده است که جمع (بیضاء) و (عیناء) است و علت قلب واو بیاء نزدیک بودن واو در طرف است، اما در مورد مثال ما بعلت فاصله شد یاء با حرف تأنیث از طرف فاصله دارد و لذا قلب بیاء نمیشود، و این علامت تأنیث (یاء) در تقدیر انفصال مانند (تاء) نیست، و لذا قیاس آنست که آن را قلب به واو نکنند.
معناى آیات:
آن گاه خداوند بزرگ در حالتى که گفتار قریش را که میگفتند فرشتگان دختران خدا هستند و بتان نیز دختران خدایند، زشت دانسته میفرماید:
«أَ لَکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الْأُنْثى»؟ یعنى: چگونه این سخن درست است در حالتى که اگر خودتان را در انتخاب مختار مىنمودید پسر را بر دختر ترجیح میدهید؟
بنا بر این چگونه بخود اجازه میدهید که چیزى را بخدا نسبت بدهید آن را براى خود نمى پسندید؟.
«تِلْکَ إِذاً قِسْمَهٌ ضِیزى» یعنى این یک تقسیم ظالمانه و غیر معتدل است، به این معنى که این نوع تقسیم که دختران سهم خدا و پسران را سهم خود دانسته اید یک تقسیم غیر عادلانه است.
«إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ» یعنى اینکه شما این بتها را خدا نامیدهاید و آنان را دختران خدا دانستهاید یک نوع نامگذارى بى معنى و مفهوم است، زیرا این بتها نه قدرت ضرر رساندن به کسى را دارند و نه سودى از آنان عاید کسى خواهد شد، بنا بر این یک نوع نامگذارى بر اجسام بىجان است.
«ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ» مقاتل گفته است یعنى، در این باره خدا بر شما کتابى نازل نفرموده است که در آن دلیلى بر گفتههاى شما باشد.
آن گاه پس از آنکه خداوند طى جملاتى با آنان بصورت مخاطب سخن میگفت دو باره در سیاق مغایب به یادآورى اخبار آنان پرداخته فرمود:
«إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ» از گمان که ارزش علمى ندارد پیروى میکنند.
«وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ» و آنچه هوسهاى آنان ایجاب میکند.
«وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى» یعنى: براى آنان بیانات ارشادى بوسیله کتاب و فرستاده آمده بود، اینجا خداوند در مورد آنان اظهار تعجب میکند که چرا این مردم دست از پرستش بتها بر نداشتهاند با اینکه آنان را با توضیحات کافى ارشاد نموده است؟
سپس از اینکه آرزوى شفاعت بتها را دارند آنان را مورد سرزنش قرار داده و میفرماید:
«أَمْ لِلْإِنْسانِ» منظور اینجا کافر است.
«ما تَمَنَّى» آیا این انسان باز هم به شفاعت بتها امید بسته است؟
«فَلِلَّهِ الْآخِرَهُ وَ الْأُولى» که احدى در دنیا و آخرت جز بفرمان او مالک چیزى نخواهد شد.
بعضى گفتهاند یعنى: آیا انسان هر چه بخواهد عمل میکند بىآنکه کیفرى در پیش باشد؟
خیر، اینطور نیست، زیرا خداوند مالک آخرت و دنیاست، هر چه بخواهد از دنیا و آخرت و به هر کس که اراده کند مىبخشد، و هر کس را که خواسته باشد محروم میسازد.
از جبائى نقل شده است یعنى: آنچه که انسان از نعمتهاى دنیا و آخرت اراده کند حتما بآن نمیرسد، بلکه خداوند بر حسب مصلحت انجام میدهد، و آخرت را منحصرا به مؤمنین خواهد داد، و کافران از آن بهرهاى نخواهند داشت.
و این معنى بهترین معنى است، زیرا این معنى داراى عمومیت بیشترى است، و بقیّه معانى در آن جمع خواهد شد- آن گاه خداوند همین معنى را مورد- تأکید قرار داده میفرماید:
«وَ کَمْ مِنْ مَلَکٍ فِی السَّماواتِ لا تُغْنِی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً» اینجا جمع کنایهاى است زیرا منظور از (کَمْ مِنْ مَلَکٍ) کثرت است.
«إِلَّا مِنْ بَعْدِ أَنْ یَأْذَنَ اللَّهُ» مگر آنکه خداوند به آنان اجازه شفاعت دهد.
«لِمَنْ یَشاءُ وَ یَرْضى» یعنى خداوند اجازه شفاعت کسانى را از اهل ایمان و توحید به آنان میدهد.
ابن عباس میگوید: منظور این است که فرشتگان جز نسبت به کسانى که خداوند از آنان رضایت دارد شفاعت نخواهد نمود، همانگونه که خداوند فرموده است:
(وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى)[۱] آن گاه خداوند سبحان گفتار آنان را مورد مذمت قرار داده میفرماید:
«إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ» یعنى، کسانى که بعث و ثواب و عقاب را قبول ندارند.
«لَیُسَمُّونَ الْمَلائِکَهَ تَسْمِیَهَ الْأُنْثى» چون خیال میکردند فرشتگان دختران خدا هستند.
«وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ» یعنى: آنان نسبت به این نامگذارى دانشى نداشته و یقین نداشتهاند که فرشتگان دخترند.
«إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ» اینان از ظن و گمان پیروى میکنند که در ظن و گمان احتمال خطا و صواب وجود دارد و نیز:
«وَ إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً» منظور از حق در این آیه علم است، یعنى ظن و گمان نمیتواند ما را از علم بى نیاز سازد، و نیز نمیتواند جایگزین علم گردد، سپس به پیامبر خود خطاب کرده میفرماید:
«فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِکْرِنا» یعنى: اى محمد هر کس از یاد ما روگردان شد و اقرار به توحید ما ندارد تو نیز از او رویگردان شو.
«وَ لَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیاهَ الدُّنْیا» اینان تمایلات مادى و دنیوى دارند و دنبال سودجویى هستند، یعنى: تو با آنان بخاطر اعمالشان مقابله نکن و با صبر و بردبارى آنان را تحمل کن، و دست از موعظه و اندرزشان بر مدار، و آنان را بسوى حق دعوت کن.
«ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ» یعنى: بىتوجهى به امور آخرت، و همّت گماشتن و توجه به لذتهاى زودگذر نهایت علم و دانش آنان است، و این یک بهاى اندکى است که هیچ انسان عاقلى به آن راضى نخواهد شد، زیرا این خصلت از ویژگیهاى چهارپایان است، که در فکر خوراک فعلى میباشد و به عواقب کار خود نمىاندیشد، و در دعا آمده است (اللهم لا تجعل الدنیا اکبر همنا و لا مبلغ- علمنا).
یعنى: «خداوندا دنیا را مهمترین هدف و نهایت دانش ما قرار مده».
«إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ» اى محمد خداى تو از تمام مخلوقات و از تو داناتر است.
«بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ» یعنى: خداوند نسبت به کسانى که ستم مىکنند و از راه حق منحرف مىگردند آگاه است.
«وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدى» و نیز خداوند نسبت به کسانى که هدایت یافتند آگاهى دارد، و هر دستهاى را بر حسب عملکردشان مجازات خواهد فرمود.
آیات ۳۱- ۴۱ سوره نجم ۵۳
[سوره النجم (۵۳): آیات ۳۱ تا ۴۱]
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ یَجْزِیَ الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى (۳۱) الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّکَ واسِعُ الْمَغْفِرَهِ هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ إِذْ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّهٌ فِی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى (۳۲) أَ فَرَأَیْتَ الَّذِی تَوَلَّى (۳۳) وَ أَعْطى قَلِیلاً وَ أَکْدى (۳۴) أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَیْبِ فَهُوَ یَرى (۳۵)
أَمْ لَمْ یُنَبَّأْ بِما فِی صُحُفِ مُوسى (۳۶) وَ إِبْراهِیمَ الَّذِی وَفَّى (۳۷) أَلاَّ تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرى (۳۸) وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى (۳۹) وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرى (۴۰)
ثُمَّ یُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى (۴۱)
ترجمه آیات:
۳۱- آنچه در آسمانها و زمین است ملک خدا است، تا اینکه بدکاران را به کیفر اعمالشان رسانده، و به نیکوکاران پاداش نیک دهد.
۳۲- آنان که از گناهان بزرگ و فحشاء اجتناب میکنند، مگر گناهان کوچک،- پروردگارت داراى بخششى وسیع است و نسبت بشما آگاهتر است، آن گاه که شما را از زمین آفریده، و آن گاه که شما در شکم مادرانتان بصورت جنین بودید، پس خویشتن را بىعیب ندانید، این خدا است که میداند چه کسى با تقوى است.
۳۳- اى محمد! آیا دیدى آنکه را روى گرداند؟
۳۴- اندک صدقهاى داد و سپس آن را قطع کرد.
۳۵- آیا علم غیب نزد او است، و او را مىبیند.
۳۶- یا آنکه از آنچه در کتب موسى آمده است آگاهى ندارند.
۳۷- و نیز از کتب ابراهیم که بعهد خود وفا کرد آگاهى ندارند.
۳۸- که بار مسئولیت هیچ مسئولى را دیگرى بعهده نمیگیرد.
۳۹- و هر کس ثمره تلاش خود را خواهد داشت.
۴۰- و ثمره تلاش خود را بزودى خواهد دید.
۴۱- آن گاه بخوبى و کامل پاداش عملکرد نیک خود را مى بیند.
لغات آیات:
اللمم- فراء میگوید: لمم آنست که انسان بطور تصادفى گناهى را مرتکب شود، و عادت به ارتکاب آن گناه نداشته باشد، و از این باب است (المام الخیال) یعنى:
(بفکر آمدن) و لغت المام بمعنى زیادهاى است که امتداد ندارد، و نیز همین طور است (اللمام) امیّه شاعر در این مورد شعرى دارد:
(ان تغفر اللهم تغفر جمّا | و اى عبد لک لا المّا) | |
یعنى: (خداوندا اگر مىبخشى همگى را ببخش، کدام بندهات نافرمانى تو را نکرده است).
روایت شده است که پیامبر (ص) این اشعار را همیشه میخوانده است، (لا الما) بمعنى (لم یلمّ) است، و اعشى باهله شاعر گفته است:
(تکفیه حذه فلذان الم بها | من الشواء و یروى شربه الغمر) | |
اجنّه- جمع جنین است، روبه شاعر گفته است:
(اجنه فى مستکنات الحلق) |
یعنى: (جنینهایى در نهانگاهاى رحم).
و عمرو بن کلثوم گفته است:
(و لا شمطاء لم یترک شقاها | لها من تسعه الا جنینا) | |
که اینجا جنین بمعنى مدفون در قبرش میباشد.
اکدى- یعنى عطاء و بخشش خود را قطع نمود همانگونه که آب در اثر رسیدن به زمین سخت قطع میشود، و این لغت از (کدیه الرکیه) گرفته شده است که بمعنى (صلابت و سختى چاه) است، هنگامى که مقنى به آن سختى رسید از آب ناامید میشود، گفته میشود (اکدى) هنگامى که بآن سختى برسند، و نیز گفته میشود (کدیت اظفاره) هنگامى که ناخنهایش کند شود، (کدى النبت) هنگامى که گیاه شادابى خود را از دست دهد، و رشدش متوقف شود، و اصل در تمام این لغات یکى است.
اعراب آیات:
اللمم- إِلَّا اللَّمَمَ منصوب است بنا بر آنکه استثناء باشد از الاثم و الفواحش زیرا لمم درجه نازلتر از اثم و فواحش است، ولى از جنس آنها است.
إِذْ أَنْشَأَکُمْ- عامل در اذ قوله (اعلم بکم) است.
فِی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ- جایز است متعلق باشد بخود اجنه، و تقدیرش چنین خواهد شد: اذ انتم مستترون فى بطون امهاتکم، و نیز جایز است که متعلق باشد به محذوف که صفت براى (اجنه) باشد.
أَلَّا تَزِرُ وازِرَهٌ- تقدیرش چنین است: لا تزروهم، و این جمله در موضع جر است که بدل باشد از قوله (بِما فِی صُحُفِ مُوسى) و ما اسم موصول است.
شأن نزول آیات:
هفت آیه که از (أَ فَرَأَیْتَ الَّذِی تَوَلَّى) شروع میشود بنقل از ابن عباس و سدى و کلبى و جمعى از مفسرین این آیه در باره عثمان بن عفان نازل شده است که اموال خود را صدقه میداد، برادر شیریش عبد اللَّه بن سعد بن ابى سرح به او گفت:
این چه کارى است که تو انجام میدهى، با این عمل بیم آن میرود که چیزى براى تو باقى نماند؟
عثمان در پاسخ برادرش به او میگوید: من گناهانى دارم و با این عمل مى خواهم رضایت الهى را جلب کنم و به عفو و بخشش او امیدوار هستم، عبد اللَّه به او گفت:
این شتر سواریت را با جهاز بمن بده تا من تمامى گناهان تو را بگردن بگیرم، عثمان شتر سوارى خود را به برادرش داد و کسانى را بر معامله خود شاهد گرفت، و دیگر صدقه را قطع کرد، که بدنبال آن این آیات نازل شد: (أَ فَرَأَیْتَ الَّذِی تَوَلَّى) یعنى: در روز احد[۲] هنگامى که آن تنگه را رها کرد و بخاطر این گناهش مقدارى اندک صدقه داد و سپس صدقه را قطع کرد.
تا آنجا که میفرماید: (وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرى) آن گاه با نازل شدن این آیه عثمان دوباره صدقه دادن را از سر گرفت.
بعضى گفته اند آیه در باره ولید بن مغیره نازل شده است که از نظر دینى پیرو رسول خدا (ص) شد، بعضى از مشرکین بخاطر این عمل او را سرزنش نمودند و به او گفتند تو دین بزرگان را رها ساختى و آنان را گمراه پنداشته خیال میکنى که آنان در جهنّم هستند؟
ولید در پاسخ آنان میگوید: من از عذاب الهى ترسیدم، آن کسى که ولید را مورد سرزنش قرار داده بود براى ولید ضامن شد که اگر مقدارى از مالش را به او بدهد و به شرک خود باز گردد هر نوع عذاب الهى را از طرف او متحمل خواهد شد ولید به حرف او عمل کرد و بر سر شرک خود بازگشت، و به آن شخص که او را سرزنش کرده بود مقدار کمى از مال خود را داد و بخشش خود را قطع کرد و دیگر نداد، و این معنى از مجاهد و ابن زید نقل شده است.
از سدى نقل شده که این آیه در باره عاص بن وائل سهمى نازل شده است که گاهى از اوقات در پارهاى از امور با رسول خدا (ص) موافقت میکرد.
از عطاء بن یسار نقل شده است که این آیه در باره کسى نازل شده است که به خاندان خود گفت: وسائل سفر مرا فراهم کنید تا بسوى پیامبر بروم، آماده شد و حرکت کرد در بین راه مردى از کفار به او برخورد و از او پرسید کجا میروى؟
گفت: میخواهم بسراغ محمد بروم شاید از خیر او برخوردار شوم، آن مرد کافر به او گفت: تو وسائل و توشه سفر خودت را بمن ببخش من تمام گناهانت را به گردن میگیرم.
از محمد بن کعب قرظى نقل شده است این آیه در باره ابو جهل نازل شده است که میگفت: بخدا محمد جز به اخلاق نیک و عالى دعوت نمىنماید، و این معنى قول خدا است که فرمود: (أَعْطى قَلِیلًا وَ أَکْدى) یعنى ایمان نیاورد.
معنى آیات:
آن گاه خداوند از قدرت کامله و وسعت ملک خود خبر داده میفرماید:
«وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» این آیه بصورت معترضه بین آیه قبلى و آیه بعدى آمده است، که میفرماید:
«لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا» و لام در لیجزى متعلق است به معنى آیه اوّل زیرا چون خداوند نسبت به آنان آگاهى داشته است، هر یک از آنان را بمیزان استحقاقشان مجازات کرده است، و این لام، لام عاقبت است چون خداوند در- نتیجه علمش به هر دو دسته آنان را بر حسب استحقاقشان مجازات میفرماید، و نیز روشن است کسى قدرت بر پاداش دادن نیکوکاران و مجازات بدکاران دارد که داراى قدرت و سلطنت بسیارى باشد، و لذا در آیه معترضه فرموده است:
(وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ) تا آنان را که گناه کردهاند یعنى شرک ورزیدهاند بخاطر رفتار شرک آلودشان مجازات نماید.
«وَ یَجْزِیَ الَّذِینَ أَحْسَنُوا» یعنى: تا کسانى را که خدایشان را به یکتایى ستائیدهاند پاداش دهند.
«بِالْحُسْنَى» یعنى بهشت را به آنان پاداش دهد، بعضى گفتهاند لام در لیجزى متعلق است به ما در قوله (وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ) زیرا معنى ما چنین است: خداوند آنان را آفریده است تا او را پرستش کنند، قهرا بعضى از آنها نیکوکار و بعضى بدکار را آفریده است تا او را پرستش کنند، قهرا بعضى از آنان نیکوکار و بعضى بدکار خواهند بود، و اینکه آنان را مکلّف ساخته است تا هر کس را بر اساس دانش و عملکردش پاداش بیند، بنا بر این لام براى بیان غرض آمده است.
آن گاه خداوند نیکوکاران را توصیف کرده میفرماید:
«الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ» یعنى آنان که گناهان بزرگ مرتکب میشوند.
«وَ الْفَواحِشَ» فواحش جمع فاحشه است که عبارتست از زشتترین گناهان و کثیفترین آن، و ما در سوره نساء[۳] اختلاف در مورد گناهان کبیره را بیان کردیم.
بعضى گناهان کبیره را هر گناهى دانستهاند که در قرآن تهدید به آتش جهنم شده باشد، اما فاحشه هر گناهى که داراى حد شرعى باشد.
و هر کس آن را (کبیر الاثم) خوانده باشد منظورش یک گناه بزرگ است، زیرا هر چند منظور از آن گناهان بسیار است اما اضافه به واحد شده است.
«إِلَّا اللَّمَمَ» در معناى آن اختلاف است، از ابن مسعود و ابى هریره و شعبى روایت شده است که منظور از آن گناهان کوچک است مانند نگاه کردن بنامحرم و بوسیدن آن و کارهاى حرامى پائینتر از زنا.
از زید بن ثابت نقل شده است منظور از (لمم) گناهانى است که در دوران جاهلیت مرتکب شدهاند و در اسلام مورد عفو قرار گرفته است بنا بر استثناء منقطع است. از حسن و سدى نقل شده است (لمم) به گناهى گویند که انسان یک مرتبه مرتکب آن شود و سپس توبه کند و دیگر مرتکب آن نگردد، زجاج نیز این معنى را انتخاب کرده است، زیرا در معنى «لمم» میگوید: لمم آنست که انسان مرتکب گناهى شده، و بر آن اصرار نورزد، و دنباله آیه نیز دلیل این معنى است که میفرماید:
«إِنَّ رَبَّکَ واسِعُ الْمَغْفِرَهِ» ابن عباس گفته است: براى کسى است که آن گناه را مرتکب شده و توبه کرده است مغفرت الهى گسترش دارد، یعنى رحمت الهى شامل تمامى گناهان میگردد، و خداوند از نظر رحمت و بخشش گناهکاران دریغ نخواهد داشت[۴] سخن اینجا تمام میشود، و سپس خداوند میفرماید:
«هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ» یعنى پیش از آفرینش شما خداوند نسبت بشما آگاه است «إِذْ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ» یعنى: هنگامى که خداوند پدر شما آدم را از- پهنه زمین آفرید، بلخى گفته است جایز است منظور از آن تمام مخلوقات باشد، یعنى: خداوند شما را از راه غذاهایى که میخورید آفرید، و خدا آن غذاها را در روى زمین آفریده است و عادت بر آن است که با ترکیب بعضى از این غذاها- چیزهاى دیگرى آفریده شود، که گویا خداوند انسانها را از این غذاهاى زمین آفریده است.
«وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّهٌ فِی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ» از حسن نقل شده است یعنى: در آن هنگام که شما در رحم مادرانتان بودید خداوند میدانست که هر انسانى چه خواهد کرد، و بسوى چه مسیرى رهسپار خواهد گردید.
بعضى گفتهاند یعنى خداوند بزرگ از ضعف شما انسانها و تمایلات نفسانیتان بسوى گناهان آگاه بود، و آن هنگام که در رحم مادران بودید میدانست که پس از تولد چه عملى مرتکب خواهید شد، و هنگامى که پیش از ارتکاب عمل و تحقق گناه خداوند از آن اطلاع داشته باشد، چگونه نسبت به گناهى که در خارج تحقق یافته است آگاهى نخواهد داشت.
«فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ» یعنى از خودتان بعظمت یاد کنید، و هیچگاه خود را با خوبیهایى که ندارید مدح ننمائید، زیرا من نسبت به شما آگاهى بیشترى دارم.
بعضى هم گفتهاند یعنى: خویشتن را بعلت داشتن خوبیهایى که دارید تزکیه ننمائید تا به عبادت و خشوع نزدیکتر بوده از ریاء دورتر باشید.
«هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى» یعنى: خداوند آگاهتر است نسبت به کسى که از شرک و گناهان کبیره اجتناب میکند.
بعضى هم گفتهاند یعنى: خداوند آگاهتر است نسبت به کسى که خوبى کرده، فرمان خدا را اطاعت کنید، و با نیت خالص عمل نماید.
«أَ فَرَأَیْتَ الَّذِی تَوَلَّى» یعنى: کسى که پشت بحق کرده است.
«وَ أَعْطى قَلِیلًا وَ أَکْدى» فرّاء گفته است اکدى یعنى از بخشش دست نگه داشته و کوتاه آمده است.
از مبرد نقل شده است اکدى یعنى از بخشش بسختى مانع گردیده است.
«أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَیْبِ» یعنى آیا او نسبت به عذاب خودش علم غیب دارد؟
«فَهُوَ یَرى» و چنین میداند که دوستش عذاب را از طرف او تحمل خواهد کرد؟
«أَمْ لَمْ یُنَبَّأْ بِما فِی صُحُفِ مُوسى» یا آنکه از آنچه در کتاب توراه است به او خبر و حدیثى ندادهاند؟
«وَ إِبْراهِیمَ» یعنى و آنچه که در کتاب ابراهیم است.
(الَّذِی وَفَّى) یعنى ابراهیم که فرمان الهى را بتمام و کمال انجام داد[۵].
بعضى هم گفتهاند یعنى: رسالت الهى را بقوم خود رسانید و آنچه دستور داشت به آنان ابلاغ کرد.
بعضى گفتهاند یعنى: آنچه را که خداوند بر او واجب کرده بود بطور کامل انجام داد، و امتحان خود را نیز داد.
آن گاه خداوند آنچه را که در کتابهاى موسى و ابراهیم بوده است بیان کرده میفرماید:
«أَلَّا تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرى» یعنى: هیچکس بار دیگرى را بدوش نخواهد کشید، یعنى هیچکس با گناه دیگرى مؤاخذه نمیشود.
«وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى» این جمله نیز عطف است بر (أَلَّا تَزِرُ) و این مطلب نیز از جمله مطالب کتابهاى موسى و ابراهیم است، یعنى: انسان پاداشى جز پاداش عمل خودش را ندارد، و پاداش عمل دیگرى را باو نمیدهند، هر گاه انسان دیگرى را دعوت به ایمان کرد و آن دیگرى دعوت او را اجابت نمود، او نیز به تبع آن دیگرى مورد ستایش قرار میگیرد، و اگر عملى انجام نداده باشند هیچگاه استحقاق پاداش یا مجازاتى نخواهد یافت.
از ابن عباس در روایت والبى نقل شده است که میگوید: این آیه در شریعت ما نسخ شده است، زیرا خداوند میفرماید: (ما ذریه آنان را به ایشان ملحق ساختیم)[۶] که خداوند درجه ذریه آنان را بالا برده است، هر چند که با اعمال خودشان استحقاق آن ترفیع را نداشتهاند.
عکرمه نیز گفته است، این معنى مربوط به قوم ابراهیم و موسى علیه السلام است، اما این امت براى آنان است نتیجه اعمال دیگران که به نیابت از آنان انجام دهند، و هر کس که گفته است حکم این آیه نسخ نشده است، منظورش آن است که آیه دلالت دارد بر منع نیابت در عبادات مگر آن دسته از عبادتهایى که دلیل دارد مانند حج که در روایت است: زنى به رسول خدا (ص) گفت: یا رسول اللَّه پدرم حج بجا نیاورده است؟ حضرت در پاسخ فرمودند به نیابت از او حج بجا آور.
«وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرى» یعنى: آنچه را که انسان انجام میدهد و در آن مورد تلاش میکند به ناچار باید بعدا آن را ببیند، به این معنى که بر اساس آن مجازات خواهد شد، و این معنى را بدین شکل بیان کرده میفرماید:
«ثُمَّ یُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى) یعنى براى عبادتهایى که انجام داده است، به بهترین وجهى که استحقاق آن را دارد و ثواب دائم پاداش داده خواهد شد، و هاء در یجزاه به سعى بر میگردد، یعنى:
انسان روز قیامت تلاش خود را مىبیند و پاداش عمل خود را به بهترین وجهى خواهد دید.
آیات ۴۲- ۶۲ سوره نجم ۵۳
[سوره النجم (۵۳): آیات ۴۲ تا ۶۲]
وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى (۴۲) وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکى (۴۳) وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْیا (۴۴) وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى (۴۵) مِنْ نُطْفَهٍ إِذا تُمْنى (۴۶)
وَ أَنَّ عَلَیْهِ النَّشْأَهَ الْأُخْرى (۴۷) وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنى وَ أَقْنى (۴۸) وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى (۴۹) وَ أَنَّهُ أَهْلَکَ عاداً الْأُولى (۵۰) وَ ثَمُودَ فَما أَبْقى (۵۱)
وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ کانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغى (۵۲) وَ الْمُؤْتَفِکَهَ أَهْوى (۵۳) فَغَشَّاها ما غَشَّى (۵۴) فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکَ تَتَمارى (۵۵) هذا نَذِیرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى (۵۶)
أَزِفَتِ الْآزِفَهُ (۵۷) لَیْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ کاشِفَهٌ (۵۸) أَ فَمِنْ هذَا الْحَدِیثِ تَعْجَبُونَ (۵۹) وَ تَضْحَکُونَ وَ لا تَبْکُونَ (۶۰) وَ أَنْتُمْ سامِدُونَ (۶۱)
فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَ اعْبُدُوا (۶۲)
ترجمه آیات:
۴۲- و بطور قطع سرانجام هر کس بسوى پروردگارش میباشد.
۴۳- و هم او است که همه را میگریاند و میخنداند.
۴۴- و هم او است که همگان را مىمیراند و زنده مىسازد.
۴۵- و هم او است که زن و مرد و نر و ماده را.
۴۶- از نطفهاى که ریخته شود بیافرید.
۴۷- و خلقت جهان دیگر به عهده او است.
۴۸- و او بینیاز سازد و عطا کند.
۴۹- و او پروردگار ستاره شعرى است.
۵۰- و او قوم عاد قدیم را به هلاکت رسانید.
۵۱- هم او قوم ثمود را نیز هلاک ساخت و اثرى از آنان باقى نگذاشت.
۵۲- و نیز قوم نوح را پیش از آنان به هلاکت رساند که آنان ستمگرتر و سر کشتر بودند.
۵۳- و دهکدههاى واژگون گشته را بیفکند.
۵۴- و بر سر آن دهکدهها آمد آنچه آمد.
۵۵- در باره کدامین نعمت پروردگارت تردید میکنى؟.
۵۶- و این بیم رسانى از بیم رسانان پیشین است.
۵۷- آن حادثه نزدیک شده است.
۵۸- که جز خداوند کسى برطرف کننده آن نتواند شد.
۵۹- آیا از این سخن تعجّب میکنید؟
۶۰- و میخندید و گریه نمىکنید؟
۶۱- و شما مردمى غافل هستید.
۶۲- خدا را سجده کنید و او را پرستش نمائید.
قرائت آیات:
عادا الاولى- اهل مدینه و بصره بجز سهل (عاد لولى) با حالت ادغام و بدون تنوین و بدون همزه قرائت کردهاند، مگر در روایت قالون از نافع که از روایات کرده است (عاد لولى) با همزه ساکن.
و بقیه (عادا الاولى) با تنوین و همزه بدون ادغام قرائت کردهاند.
و ثمود- عاصم و حمزه و یعقوب (و ثمود فما ابقى) قرائت کردهاند بدون تنوین و بقیّه (و ثمودا) با تنوین خواندهاند.
دلیل قرائت:
عادا الاولى- ابو على گوید: ابو عثمان گفت: ابو عمرو نزد من در قرائت خود غلط خواند، زیرا او نون را در لام معرفه ادغام کرد با اینکه با حرکت همزه لام حرکت پیدا کرده است، و حرکت آن لازم نیست، بدلیل اینکه مىگویى: (الحمر) و پس از آنکه حرکت همزه را روى لام بیاندازى الف وصل حذف نمیشود، زیرا آن حرکت لازم نیست، ابو عثمان گوید:
و لکن ابو الحسن از بعضى اعراب نقل کرده است که میگوید: (هذا الحمر قد جاء) که بخاطر حرکت لام الف وصل حذف میشود.
ابو على گوید: سخن در عاد الاولى اینست که هر کس همزه را در الاولى محقق سازد لام معرفه را ساکن خواهد ساخت، و هر گاه لام معرفه و تنوین در عادا هر دو ساکن باشند و دو ساکن که نون عادا و لام معرفه باشد بهم میرسند قهرا اینجا تنوین ساکن را حرکت کسره خواهى داد زیرا التقاء ساکنین شده است، و این است دلیل قول کسى که ادغام نکرده است، و نیز دلیل کسى است که میگوید: (احد اللَّه) که تنوین را بخاطر التقاء ساکنین حذف میکنند، بنا بر این در مثال ما نیز تنوین را حذف میکند همانطور که در مثال (احد اللَّه) حذف نمود، و نیز همانگونه که در مثال (و لا ذاکر اللَّه) نیز تنوین حذف شده است، ولى این قبیل حذف در قرائت نمىآید هر چند که از روى قیاس باشد، البته هم در شعر آمده است هم در بعضى از قراءتها.
و در قرائت کسى که همزه را در (الاولى) حذف کرده و مخفف خوانده است بنا بر قول کسى که (الحمر) گفته و همزه وصل را حذف نکرده جایز است تنوین را حرکت دهیم: (عادن الولى)[۷] همانگونه که در صورت ثابت ماندن همزه نیز همین قرائت خواهد بود، زیرا بنا بر این فرض لام در تقدیر سکون است، همانگونه که نون بخاطر التقاء ساکنین کسره داده میشود، در این قول نیز نون را کسره میدهیم زیرا تنوین در تقدیر التقاء ساکنین است، و هر کس لام معرفه را حرکت دهد و همزه وصل را حذف کند، قاعدهاش آنست که نون را از (عادن) ساکن کند و بگوید: (عادن- لولى) زیرا لام در تقدیر سکون است، همانطور که در درجه اول بود، مگر نمىبینى که همزه وصل حذف شده است، و لذا وقتى همزه وصل حذف شده نون بر سکون خود خواهد ماند، همانگونه که نون را بحالت سکون خواهى گذاشت در (عاد ذاهب).
اما قول ابى عمرو (عاد لوى) پس از آنکه همزه که منقلب از فاء الفعل است براى تخفیف حذف شد چون در ابتداء اجتماع دو حرف واو شده بود، حرکت الف به لام ساکن منتقل میشود، و نون قبل از لام ساکن است و لذا در لام ادغام میشود، همانگونه که در مثل (منّ راشد) نون ساکن در راء ادغام شده است، و این ادغامها پس از آنست که نون قلب به لام یا راء شده است، بنا بر این هنگامى که نون عادا در لام ادغام شد، میشود (عاد لولى).
ابو الحسن به یکى از دو راه از این اشتباهى که ابو عثمان به او نسبت داده، خود را خلاص نموده است:
۱- آنکه حذف همزه از (الاولى) بنا بر قول کسى باشد که میگوید: (لحمر) مثل اینکه در حذف همزه قبل از ادغام گفته شده است (لولى) و لام بدلالت حذف همزه قبل از ادغام گفته شده است (لولى) و لام بدلالت حذف همزه وصل از سکون خارج شده، لذا ادغام در آن نیکو میباشد.
۲- آنکه ادغام شده است بر اساس قول کسى که گفته است (الولى) و (الحمر) و همزه وصل در آن نیافتاده، با اینکه حرکت به لام معرفه منتقل شده است، زیرا این لام در تقدیر ساکن است، و لذا مانعى نیست از اینکه حرف قبلى در آن ادغام گردد، همانگونه که مانعى نیست از ادغام در مثل (ردّ) و (فرّ) و (عضّ) هر چند که لام الفعل در آنها ساکن بوده و به خاطر ادغام حرکت داده شدهاند همانطور که حروف ساکن که گفته شد بخاطر ادغام حرکت داده شده است.
اما آنچه از نافع روایت شده است که با همزه قرائت نموده و گفته است:
(عاد لولى) این قول مانند روایتى است که از ابن کثیر نقل شده که (على سؤقه) قرائت نموده است، و دلیل آن هم این است که چون حرکت ضمّه نزدیک واو است و چیزى بین آنها فاصله نشده است مانند آن است که بر سر واو در آمده، و لذا همزه قرائت شده است، همانگونه که واوها اگر مضموم باشند همزه خوانده میشوند، مانند (ادؤر) و (الغؤور) و این یک لغت است که روایت شده و نقل گردیده است، هر چند با این صراحت نباشد.
لغات آیات:
تمنى- منى بمعنى تقدیر است، گفته میشود: منى یمنى منهومان، شاعر عرب مىگوید:
(حتّى تبین ما یمنى لک المانى) |
یعنى: (تا اینکه روشن شود آنچه که تقدیر کننده برایت تقدیر نموده است).
و از این باب است (المنیه) بمعنى (مرگ) زیرا مرگ هم یک تقدیر است.
النشأه- بمعنى صنعت و اختراع است بر خلاف مشیّت.
أقنى- از (القنیه) است که عبارت از اصل مال و آنچه که ذخیره میشود، و اقتناء آنست که انسان بصورت مداوم چیزهایى را براى خود ذخیره کند، و از این باب است
(القناه) بمعنى (کهریز) زیرا (کهریز) چیزى است که آب را جمع و هدایت میکند.
الشعرى- ستاره ایست که در ما وراء ستاره جوزاء قرار دارد، و یکى از سیارات ذراع اسد است و سوگند عشیره مرازم است که در دوران جاهلیت آن را میپرستیدند المؤتفکه- بمعنى منقلبه است که بمعنى زیر و رو شده است، گفته میشود:
ائتفکت بهم، تأتفک ائتفاکا، و از این باب است (افک) که بمعنى کذب است که بمعنى وارونه ساختن معنى از جهت خود میباشد.
اهوى- یعنى آن را در هوى فرود آورده است، و از این باب است (اهوى بیده لیأخذ کذا) یعنى: دست انداخت که فلان چیز را بگیرد، و لغت هوى یهوى بمعنى آنست که وارد در هوى شده است، اما اگر انسان از روى بلندى به وسیله نردبان یا پله پائین بیاید گفته نمیشود (اهوى) و نه (هوى).
ازفت الأزفه- یعنى آنچه نزدیک شدنى است نزدیک شد.
نابغه شاعر گفته است:
(ازف الترحل غیر ان رکابنا | لما تزل برحالنا و کان قد) | |
یعنى: (هنگام کوچ کردن نزدیک شده است، اما هنوز بار و بنه ما بر مرکبها سوار نشده است، گرچه نزدیک است).
شاعر دیگر کعب بن زهیر گفته است:
(بان الشباب و امسى الشبیب قد ازفا | و لا ارى لشباب ذاهب خلفا) | |
یعنى: (جوانى رفت و پیرى نزدیک شد، و من براى جوانى رفته بازگشتى نمى بینم).
سامدون- سمود بمعنى لهو و بازى است، سامد بمعنى بازیگر و لهو کننده است که گفته میشود: سمد یسمد، شاعر عرب گوید:
(رس الحدثان نسوه آل حرب | بمقدار سمدن له سمودا) | |
(فرد شعورهن السود بیضا | و ردّ وجوههن البیض سودا) | |
یعنى: (حوادث روزگار زنان خاندان حرب را همان قدر که عیاشى کرده بودند در هم کوبید، در نتیجه موهاى سیاهشان سفید، و روهاى سفیدشان سیاه گردید).
معناى آیات:
سپس خداوند این آیه را به آیات قبلى عطف کرده میفرماید:
«وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى» یعنى: سرانجام کار بسوى پاداش الهى و یا عذاب او خواهد بود، و کلمه (منتهى) و (آخر) بیک معنى است، و در اینجا منظور از (منتهى) سرانجام کار است تا آن گاه که دیگر پایان کار و اعمال دنیا است.
«وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکى» از عطاء و جبائى نقل شده است که (أَضْحَکَ وَ أَبْکى) یعنى موجبات خنده و گریه را که سرور و حزن باشد بوجود آورد، همانگونه که گفته میشود: (اضحکنى فلان) و (ابکانى) یعنى فلانى مرا خنداند و یا گریاند.
از مجاهد نقل شده است یعنى: خداوند بهشتیان را در بهشت خندانید و جهنمیان را در جهنم گریانید، خنده و گریه از افعال انسان است، خداوند میفرماید: (فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلًا وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً) و میگویند: (تَعْجَبُونَ وَ تَضْحَکُونَ) که ضحک به انسان نسبت داده شده است.
حسن گوید: خداوند آفریننده خنده و گریه است، خنده بخاطر سرور، و خوشآیندى که در قلب است چهره انسان را شاداب میسازد، هنگامى که حالتى بر انسان عارض گردد که قابل دفع نیست، قهرا آن حالت از فعل الهى محسوب مى شود، و گریه عبارتست از جارى شدن اشک بر گونه بخاطر اندوهى که در دل مى باشد، و گاهى هم گریه از روى یک خوشحالى آمیخته با یادآورى اندوهى است که از رقت قلب نشأت میگیرد.
بعضى گفته اند: یعنى خداوند مطیع را با رحمت خود خندانده و عاصى را با عذاب خود گریانده است.
بعضى گفته اند اینست که خداوند درختان را با انوار خود خندانده و ابرها را با ریزش باران گریانده است.
«وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْیا» یعنى: خداوند مرگ را آفریده است و بوسیله آن، زندگان را مىمیراند، و این عمل کارى است که غیر از خدا هیچکس بر آن قدرت ندارد، زیرا اگر کسى قدرت بر میراندن داشته باشد قدرت بر زنده کردن نیز خواهد داشت، زیرا کسى که قدرت بر چیزى داشته باشد قدرت بر ضد آن هم خواهد داشت، و احدى بجز خداوند قدرت بر زنده کردن ندارد.
و نیز خداوند زندگى را آفریده است که بوسیله آن حیوانات را زنده ساخته است، و در دنیا مخلوقات را میرانده و در آخرت براى دریافت مجازات آنان را زنده میسازد.
«وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ» یعنى: خداوند هر دو صنف نر و ماده را آفریده است.
«الذَّکَرَ وَ الْأُنْثى» یعنى: نر و ماده را از هر حیوانى.
«مِنْ نُطْفَهٍ إِذا تُمْنى» عطا و ضحاک و جبائى میگویند: یعنى: هنگامى که نطفه از مذکر و مؤنث مشترکا خارج شده در رحم ریخته شود، و نطفه عبارتست از آب مرد و زن که از آن فرزند متولد میگردد.
بعضى هم گفته اند: (تمنى) یعنى تقدیر میشود، که معنى اصلى این ماده مىباشد، بنا بر این معنى چنین خواهد شد، نطفه بر اساس یک تقدیر در رحم زن قرار میگیرد.
«وَ أَنَّ عَلَیْهِ النَّشْأَهَ الْأُخْرى» نشأه اخرى یعنى: آفرینش دوباره در روز قیامت یعنى: بر خداوند لازم است که روز قیامت مردم را زنده کند تا بپاداش برسند.
اگر بگویند: لفظ (على) کلمه الزام و ایجاب است بنا بر این چگونه بر خداوند زنده کردن مردگان واجب میشود؟
پاسخ آنست که خداوند سبحان چون مردم را مکلّف ساخته است ضامن ثواب نیز هست، بنا بر این اگر خداوند (دردها و مصائبى را بمردم میدهد قهرا ضامن پاداش آن نیز میباشد، و اگر در دنیا پاداش و مکافاتى داده نشد، و مظلوم و ظالم را بحال خود رها ساخت، پس باید سراى دیگرى باشد که در آن پاداش و کیفر و عدل و انصافى برقرار گردد، و چون خداوند وعده پاداش و عدل- و انصاف را داده است باید به آن عمل کند.
«وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنى وَ أَقْنى» از ابى صالح روایت شده است یعنى: مردم را با اموال و بخشیدن سرمایهها و ذخایر مالى بىنیاز میسازد.
از حسن و مجاهد و قتاده نقل شده است که (اغنى) بمعنى (موّل) است یعنى: ثروت بخشید، و (اقنى) یعنى: با بخشش خود کسى را راضى ساخت.
از سفیان نقل شده است یعنى (اغنى بالقناعه) «با قناعت مردم را بىنیاز ساخت» و (اقنى بالرضا) «با رضایت مردم را ثروت بخشید».
بعضى هم گفتهاند: یعنى (اغنى بالکفایه) «با بخشش در حد کفایت بىنیاز ساخت» و (اقنى بالزیاده) «با بخشش بیش از حد کفایت او را ثروتمند ساخت).
از ابن زید روایت شده است یعنى: (اغنى من شاء) «هر کس را میخواهد بى نیاز میسازد» و (اقنى اى افقر و حرم من شاء) «هر کس را بخواهد فقیر و محروم میسازد.
«وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى» یعنى: خداوند آفریدگار ستاره (شعرى) و اختراع کننده و مالک آنست، پس چیزى را که مخلوق و مملوک است خداى خود قرار ندهید.
بعضى گفته اند که قبیله خزاعه این ستاره را میپرستیده اند، و اولین کسى که این ستاره را پرستیده است (ابو کبشه) یکى از اجداد مادرى پیامبر (ص) بوده، و لذا مشرکین حضرتش را به (ابن ابى کبشه) مىنامیدند، زیرا همانگونه که ابو کبشه در پرستش آن ستاره با دیگران مخالفت میکرده است، پیامبر (ص) نیز با آنان در دین مخالفت مىنموده است.
«وَ أَنَّهُ أَهْلَکَ عاداً الْأُولى» و این عاد عبارتست از عاد بن ارم، و اینان قوم هود هستند که خداوند آنان را بوسیله طوفانى تند بهلاکت رسانید، و اینان داراى نسلى بودند که قوم دوم میباشند.
ابن اسحاق میگوید: اینان بعلّت آنکه نسبت به یکدیگر ظلم کرده اند به هلاکت رسیدند، و با کشتار یکدیگر نابود گشتند.
«وَ ثَمُودَ فَما أَبْقى» یعنى: قوم ثمود بهلاکت رسیده باقى نماندند.
و جایز نیست نصب (وَ ثَمُودَ) بوسیله (فَما أَبْقى) باشد، زیرا ما بعد (ما) در ما قبلش عمل نمیکند، گفته نمیشود: (زیدا ما ضربت) زیرا (ما) از لحاظ صدارت طلبى جارى مجراى استفهام است.
و علت اینکه (انّ) در چند مورد این آیه بفتح خوانده شده است آنست که همه این موارد در صحف ابراهیم و موسى بوده است، مثل اینکه گفته است (ام لم ینبأ بما فى صحف موسى و ابراهیم الذى و فى بأنه لا تزر وازره و زر اخرى و بانه کذا و کذا).
«وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ» یعنى: پیش از قوم عاد و ثمود قوم نوح را بهلاکت رساندیم.
«إِنَّهُمْ کانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغى» یعنى: قوم نوح از اقوام دیگر ظالمتر، و طاغىتر میباشند، زیرا دعوت نوح طولانى بود و قوم او در کفر و تکذیب سرکشى بیداد میکردند.
«وَ الْمُؤْتَفِکَهَ» یعنى: قریه هاى قوم لوط که بوسیله عذاب الهى ویران گشته است.
«أَهْوى» یعنى: ساقط گردید، که جبرئیل پس از آنکه آن قریهها را از زمین بلند کرد دو باره بر زمین فرو کوبید، و خداوند آنان را سنگباران فرمود که خداوند میفرماید:
«فَغَشَّاها ما غَشَّى» بنا بقول قتاده و ابن زید یعنى: آن عذابى که خداوند اراده فرموده بود که سنگباران باشد بر آن نازل فرمود.
بعضى هم گفتهاند: این طرز بیان بخاطر اهمّیت عذابى است که وارد شده است، زیرا عبارت (ما غَشَّى) با ابهامى که دارد این معنى از آن فهمیده میشود و گویا گفته است عذاب و شکنجهاى بر آنان نازل گشته است که برتر از بیان و توضیح میباشد.
«فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکَ تَتَمارى» از قتاده نقل شده است یعنى: اى انسان تو در مورد کدامین نعمت پروردگارت که دلالت بر وحدانیت او دارد تشکیک میکنى؟
علت اینکه خداوند پس از بیان نقمتها و عذابهاى خود به یادآورى نعمتها پرداخته است اینست که این عذابها براى ما نعمت میباشد، زیرا در این عذابها که جنبه تنبیهى دارد یک نوع لطف و عنایت الهى نهفته است که ما را از کارهاى زشت باز میدارد، بدلیل آنکه این عذابها بخاطر کفران نعمت گریبانگیر آنان گردیده است.
«هذا نَذِیرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولى» قتاده میگوید: (هذا) اشاره است به پیامبر خدا (ص).
و منظور از نذر اولى پیامبران قبل از آن حضرت است.
ابى مالک گوید: (هذا) اشاره است به قرآن، و نذر اولى عبارتست از صحف ابراهیم و موسى.
از جبائى نقل شده است که (هذا) باین معنى است: اخبارى که از هلاکت امتهاى قبل دادهایم براى شما پند و اندرز میباشد.
«أَزِفَتِ الْآزِفَهُ» یعنى: قیامت نزدیک شد و ساعت آن فرا رسید، و اینکه قیامت در این آیه آزفه نامیده شده است بدان معنى است که هر چه آینده است نزدیک است.
«لَیْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ کاشِفَهٌ» از عطاء و ضحاک و قتاده نقل شده است یعنى: هنگامى که سختیهاى روز قیامت مردم را فرا گیرد، هیچکس بجز خداوند قادر نیست این ناملایمات را از مردم دور سازد، و مؤنث آمدن «کاشفه» بنا بر تقدیر (نفس کاشفه) یا (جماعه کاشفه) است، و نیز جایز است (کاشفه) مصدرى باشد مانند (عافیه) و (عاقبه) (واقیه) (خائنه) بنا بر این معنى میشود: (لیس لها من دون اللَّه کشف) یعنى: غیر از خدا هیچکس قدرتى بر زایل نمودن این شدتها را ندارد، و احدى بجز او نمیتواند این سختیها را روشن کند، مانند آیه دیگر که میفرماید: (لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ).
«أَ فَمِنْ هذَا الْحَدِیثِ تَعْجَبُونَ» منظور از (حدیث) آنچه میباشد که قبلا بوسیله معصوم راستگو (ع) از آن خبر داده شده است.
بعضى هم گفتهاند: یعنى اى مشرکین آیا از این قرآن و نازل شدن آن از جانب خداوند بر حضرت محمد (ص) و معجزه بودن آن در شگفت هستید؟
«وَ تَضْحَکُونَ» یعنى از روى مسخره میخندید.
«وَ لا تَبْکُونَ» و بخاطر وعدههاى عذاب قرآن بر خود نمیگریید؟
«وَ أَنْتُمْ سامِدُونَ» از ابن عباس و مجاهد نقل شده است که «أَنْتُمْ سامِدُونَ» یعنى: شما از عذاب الهى غفلت دارید و دنبال بازى و سرگرمى هستید.
از عکرمه نقل شده است که منظور از آن غنا و موسیقى است، که هر گاه قرآن را میشنیدند با نواختن موسیقى با آن مقابله و ستیز مىنمودند، تا مردم را از شنیدن قرآن محروم سازند.
«فَاسْجُدُوا لِلَّهِ وَ اعْبُدُوا» اینجا خداوند به آنان فرمان داده است که او را سجده کنند، و با اخلاص پرستش نمایند، ضمنا در همین آیه دلالت است بر اینکه سجده در این آیه واجب است، بنا بر عقیده اصحاب ما، زیرا ظاهر صیغه امر دلالت بر وجوب دارد.
پاورقی
[۱] – در آیه ۲۸.
[۲] – مخارم عبارتست از دهانه تنگهها، فجاج جمع فج راه گشاد و روشنى را گویند که بین دو کوه قرار گرفته است، و اجدل باز شکارى را گویند، در اینجا شاعر است را به باز شکارى تشبیه نموده است، یعنى: هر گاه با آن اسب از تنگهها عبور کنى او را خواهى دید که مانند باز شکارى از دهانه تنگهها فرود مىآید.
[۳] – نبع درختى است که بر سر قله کوه روئیده میشود و از آن کمان و از شاخههایش تیر ساخته میشود، و خروع درختى است که نزدیکى آبها رشد میکند( کرچک) و از ثمرههایى که میدهد مسهلى معروف است بنام( روغن کرچک) متقصف آنست که قسمتى از آن بر روى قسمت دیگر ریخته باشد، منظور آنست که این دو درخت در صلابت و سستى برابر نیستند.
شاهد بر سر حذف ضمیر است پس از یستوى( أى لا یستوى هو) همانگونه که در آیه حذف شده است( مترجم)
[۴] – ربأهم و ربأ لهم یعنى: مراقب آنان شد، و ضرباء جمع ضریبه است که بمعنى ضارب است، و لا یتتلّع یعنى: براى کار بپا نمیخیزد، و سرش را براى قیام بر نمیدارد، و از ابن برى آمده است که صحیح آن( خلف النجم) است، در روایت سیبویه نیز چنین است.
[۵] – مستحیره به کاسه بزرگ جاى روغن گویند.
[۶] – قذعه یعنى با فحش و ناسزا و سخنان زشت او را سرزنش نمود.
[۷] – در یک نسخه خطى پس از این شعر آمده است:( حتى اتاه وسط اصحابه، و قد علاهم سنه الهاجع)
[۸] – در تفسیر سوره صافات آیه ۱۴۷.
[۹] – شاهد بر سر( کذبتک) است که در این شعر کذبتک( ک) را مفعول خود گرفته است.
[۱۰] ( ۱، ۲)- تفسیر ابن عباس صفحه ۳۳۲.
[۱۱] ( ۱، ۲)- تفسیر ابن عباس صفحه ۳۳۲.
[۱۲] – سوره انعام آیه ۱۰۳.
[۱۳] – سوره لقمان آیه ۳۴.
[۱۴] – سوره مائده آیه ۶۷.
[۱۵] – تفسیر ابن عباس صفحه ۳۳۲ میگوید:( تأوى الیها ارواح الشهداء) یعنى جنه المأوى بهشتى است که ارواح شهداء در آن سکونت گیرند.
[۱۶] – تفسیر ابن عباس صفحه: ۳۳۲.
[۱] – سوره انبیاء ۲۱ آیه: ۲۸.
[۲] – فخر رازى در تفسیر کبیر خود ذیل آیه ۱۵۵ از سوره آل عمران( إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ) گفته است:( یک نفر از کسانى که در جنگ احد از تنگه فرار کرد عمر بود، ولى او از بقیه فراریان جلو نبود، و زیاد از معرکه دور نشد، بلکه روى کوه ماند تا اینکه پیامبر( ص) هم روى کوه آمد، و باز میگوید: یک نفر دیگر از فراریان عثمان بود که همراه دو نفر دیگر از انصار گریخت که به آنان سعد و عقبه مى گفتند که فرار کردند و بنقطه دوردستى رسیدند و پس از سه روز بازگشتند)( در حدیث دیگر ابن حجر عسقلانى ج ۲ قسمت اوّل صفحه ۱۹۰ در ترجمه رافع بن معلّى انصارى زرقى میگوید:( ابن منده از طریق ابن الکلبى از ابى صالح از ابن عباس ذیل آیه( إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ بِبَعْضِ ما کَسَبُوا) روایت میکند که این آیه در باره عثمان و رافع بن معلى و خارجه ابن زید وارد شده است).
و باز ابن حجر در ج ۳ قسمت اول ص ۱۰۱ از کتاب خود در ترجمه حالات سعید بن عثمان انصارى نقل میکند که اسحاق بن راهویه در سند خود از طریق زبیر روایت میکند که گفت: بخدا سوگند که هنوز آهنگ صداى معتب بن قشیر در گوش، من است، در حالى که چرت مىزدم مىگفت اگر در آن جنگ به حرف ما گوش میکردند آن همه کشته نمیدادیم، سپس گفت:
اما فرموده الهى:(\i إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ\E) گفت: از جمله فراریان در جنگ احد بودند: عثمان بن عفان و سعید بن عثمان و علقمه بن عثمان انصارى، گفت: اینان به کوهى رسیدند اطراف مدینه در بطن اعواض و آنجا سه روز توقف کردند.
[۳] – جلد ۵ ترجمه تفسیر صفحه ۱۱۹ و در نسخه عربى جلد ۳ ص ۳۸.
[۴] – تفسیر ابن عباس ۳۳۲ میگوید: منظور از وسعت مغفرت الهى آنست که( خدا گناه کسى را که از گناه کبیره و صغیره توبه کرده است مىآمرزد)
[۵] – وسائل الشیعه ج ۴ صفحه ۱۲۳۵ حدیث ۳ از امام صادق( ع) روایت شده است که در باره( وَ إِبْراهِیمَ الَّذِی وَفَّى) فرمودند: حضرت ابراهیم هر صبح و شام این ذکر را میگفت:( أصبحت و ربّى محمود، أصبحت لا اشرک باللَّه شیئا و لا أدعوا مع اللَّه الها آخر، و لا اتخذ من دونه ولیا) و لذا بنده شکرگزار نامیده، شد، و بعد از نماز مغرب بجاى اصبحت( أمسیت) گفته میشود.
[۶] – سوره طور آیه: ۲۱.
[۷] – و در دو نسخه آمده است: عادن لولى.
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۲۳، ص: ۴۲۵