ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره مجادله
سوره مجادله
عدد آیات:
بیست و یک آیه مکى و مدنى اخیر و بیست و دو آیه از نظر دیگران.
اختلاف آن:
در یک آیه (فِی الْأَذَلِّینَ) غیر مکّى و مدنى اخیر است.
فضیلت آن:
ابى بن کعب گوید: رسول خدا (ص) فرمود و کسى که سوره مجادله را- قرائت کند در روز قیامت از حزب اللَّه مکتوب شود.
ترتیب آن:
چون خداوند سبحان سوره حدید را پایان داد بذکر فضل خود بر کسانى که از بندگانش، بخواهد این سوره را افتتاح نمود بذکر بیان فضل خدا در اجابت دعوت چنانچه اجابت نمود دعاء آن زن را و فرمود:سُوْرَهُ المجادَلهُ مَدَنیَهٌ و هى اثنتان و عشرون آیه
[سوره المجادله (۵۸): آیات ۱ تا ۵]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها وَ تَشْتَکِی إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحاوُرَکُما إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ (۱) الَّذِینَ یُظاهِرُونَ مِنْکُمْ مِنْ نِسائِهِمْ ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلاَّ اللاَّئِی وَلَدْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنْکَراً مِنَ الْقَوْلِ وَ زُوراً وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (۲) وَ الَّذِینَ یُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ یَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِیرُ رَقَبَهٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسَّا ذلِکُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (۳) فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسَّا فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً ذلِکَ لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ أَلِیمٌ (۴)
إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ کُبِتُوا کَما کُبِتَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ قَدْ أَنْزَلْنا آیاتٍ بَیِّناتٍ وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ مُهِینٌ (۵)
ترجمه آیات:
بنام خداوند بخشانیده مهربان ۱- بتحقیق خدا شنید سخن آن زنى را که مجادله کرد با تو درباره شوهر خود و شکایت میکرد بخدا و خدا میشنید گفتگوى شما را بدرستى که خدا شنواى بینا است.
۲- آنان که ظهار کنند از شما زنانشان را نیستند آنها مادران ایشان، و نباشند مادران ایشان جز آن زمانى که ایشان را زادند- و ایشان میگویند ناپسندى از گفتار و دروغى را و بدرستى که خدا است در گذرنده آمرزنده.
۳- و آنان که ظهار کنند از زنانشان، پس عود نمایند مر آنچه را که گفتند پس آزاد کردن بندهاى را پیش از آنکه با هم آمیزش کنند اینست آنچه بآن پند داده میشوید و خدا بآنچه میکنید آگاه است.
۴- پس کسى که نیافت پس روزه دو ماه تمام پى در پى است از پیش از آنکه آن دو بهمرسند پس کسى که نتواند (روزه بگیرد) پس اطعام شصت مسکین است این براى آنست که ایمان آرید بخدا و پیامبرش و این حدهاى خداست و براى کافران است عذاب پر درد.
۵- براستى که آنان که مخالفت میکنند خدا و رسولش را نگونسار شدند هم چنان که نگونسار گردانیده شدند آنان که پیش از ایشان بودند و به تحقیق فرستادیم آیتهاى روشن را و براى کافرانست عذاب خوار کنندهاى.
قرائت:
عاصم (یظاهرون) بضمه یاء قرائت کرده و بتخفیف ظاء و اهل بصره و ابن کثیر (یظهرون) بتشدید ظاء و هاء و فتح یاء خوانده و دیگران (یظاهرون) به فتح یاء و تشدید ظاء قرائت کرده و از بعضى از ایشان (ما هن امّهاتهم) به رفع تاء خواندهاند.
دلیل این قرءات:
ابو على گوید: ظاهر من امرأته و ظهّر مانند ضاعف و ضعف است، و تاء داخل بر هر یک از آن دو شده، پس تظاهر و تظهّر میگردد و حرف مضارع هم داخل شده یتظاهر و یتظهّر میشود سپس تا در ظاء ادغام میشود براى نزدیک بودن آنها بهم از جهت مخرج، پس بظاهر و یظهّر بفتح یائى که آن حرف- مضارع است براى آنکه آن براى مطاوعه و پذیرفتن است، چنانچه فتحه میدهى آن را در یتدحرج چنانى که آن مطاوع دحرجته فتدحرج است و دلیل رفع در قول او (ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ) بدرستى که لغت بنى تمیم است سیبویه گوید: و آن نزدیکترین دو وجه است بقاعده و این جهتش اینست که نفى مانند استفهام است، پس هم چنان که استفهام کلام را از آنچه بر آنست در واجب تغییر نمیدهد شایسته است که نفى هم آن را تغییر ندهد از آنچه بر آنست در واجب و دلیل نصب اینست که آن لغت اهل حجاز و لغت ایشان را گرفتن بهتر است، و بر آن لغت هم آمده ما هذا بشرا.
لغت:
الاشتکاء: اظهار کردن مصائبى است که بانسان رسیده از مکروهات و دردها و شکایت اظهار صدماتیست که غیر او باو وارد نموده از بدیها.
التحاور: تراجع و آن محاوره و نزاع در سخن است گفته میشود حاوره محاوره یعنى راجعه الکلام و تحاورا سخن را برگردانید و گفتگو کردند، عنتره گوید:
لو کان یدرى ما المحاوره اشتکى | و لکان لو علم الکلام تکلّمى | |
اگر اسب من میدانست که محاوره چیست شکایت و گله میکردم و هر آینه اگر او سخن مرا میدانست هم کلام من بود.
المحاده: بمعناى مخالفت است و اصل آن از حد و آن منع است و از آن است حدّى که مانع بین دو چیز است، نابغه گوید:
الّا سلیمان اذ قال الملیک له | قم فى البریه فاحددها عن الفند | |
مگر سلیمان زمانى که خداوند باو گفت بر خیز در میان آفریدهها، پس محدود کن آن را از دروغ و تکذیب کردن.
الکبت: مصدر است کبت اللَّه العدوّ، یعنى او را خوار و پست و هلاک نمود.
شأن نزول:
ابن عباس گوید: این آیات نازل شده درباره زنى از انصار سپس از خزرج و نامش خوله دختر خویلد است.
قتاده و مقاتل گویند: آن خوله دختر ثعلبه انصارى و شوهرش اوس بن صامت است، و این علّتش این بود که آن زن خوشگل و زیبا بود از جهت بدن پس شوهرش او را دید که در سجده نماز است، پس نسبت باو تحریک شد، و وقتى نمازش تمام شد خواست با او آمیزش کند، پس او امتناع کرد و نگذاشت پس اوس بر او غضب کرد و او مردى بود که زود خشمگین میشد، پس باو گفت: «انت علىّ کظهر امّى» تو براى من مثل پشت ما در منى، سپس پشیمان شد بر آنچه را که گفته بود و ظهار از جمله طلاقهاى اهل جاهلیّت بود، و باو گفت من گمان نمیکنم مگر آنکه تو بر من حرام شده اى، پس گفت: نگو این را و بر و نزد پیغمبر (ص) و از آن حضرت سؤال کن، پس گفت من حیا میکنم که از آن حضرت سؤال کنم از این مسئله، گفت پس مرا واگذار تا سؤال کنم از آن حضرت، گفت برو بپرس، پس خوله خدمت آن حضرت آمد و عایشه مشغول شستن نیمى از سر مبارک آن حضرت بود پس گفت: یا رسول اللَّه شوهر من اوس بن صامت با من ازدواج کرد و حال آنکه من زن جوان توانگر و مالدار و صاحب فامیل بودم پس مال مرا خورد و جوانى مرا تباه کرد و فامیل مرا پراکنده نمود و سنّ من بزرگ شد، ظهار کرد مرا و اکنون پشیمان و نادم است، پس آیا راهى هست که مرا با او جمع کند و با من آمیزش کند.
پس فرمود: من نمیبینم تو را مگر که حرام شدى بر شوهرت و درباره تو چیزى و دستورى بمن نرسیده، پس خوله مرتّب مراجعه به پیامبر (ص) میکرد، و وقتى پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله باو میفرمود حرام شدى بر شوهرت، فریاد میزد و مى گفت من بدبختى و نیاز و سختى حالم را بخدا شکایت میکنم بار خدا یا نازل فرما بر زبان پیامبرت.
و این اوّل ظهار در اسلام بود، پس عایشه برخاست تا نصف دیگر سر آن حضرت را بشوید، پس خوله گفت فدایت شوم تأملى در امر من نما اى پیامبر خدا.
پس عایشه گفت: کوتاه کن سخنت و جدالت را آیا نمىبینى صورت و چهره رسول خدا را، و وقتى وحى بر آن حضرت نازل میشد او را مثل بیهوشى دست مى داد پس چون وحى تمام شد، فرمود:
شوهرت را بطلب، و بر او تلاوت نمود رسول خدا (ص) قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها … تا آخر آیات.
عایشه گفت: فرخنده است خدایى که شنوایى او توسعه همه صداها را دارد و میشنود که زنى با پیامبر خدا صلّى اللَّه علیه و آله مجادله و گفتگو میکند و من در کنار اطاق بعضى از سخنان او را میشنوم و برخى را نمیشنوم که خدا نازل فرمود قَدْ سَمِعَ اللَّهُ …
پس چون این آیات را بر او خواند باو فرمود آیا استطاعت و توان آزاد کردن بندهاى دارى؟ گفت: در وقتى که همه مال من نابود شده و رقبه برده گران است و من کم مال و تهى دستم، پس فرمود:
آیا توان آن دارى که دو ماه پیاپى روزه بگیرى؟ پس گفت: قسم بخدایا رسول اللَّه من اگر روزى سه مرتبه نخورم چشمم کم دید میشود و میترسم کور شوم، فرمود:
پس آیا توان آن دارى که شصت مسکین را سیر کنى گفت: نه بخدا قسم مگر آنکه مرا بر این کفّاره کمک نمایى، اى پیامبر خدا، فرمود: من تو را به پانزده صاع کمک و یارى میکنم و از خدا میخواهم که بتو برکت دهد، پس رسول خدا «ص» او را پانزده صاع اعانت نمود و دعا کرد براى او پس امر آن زن و شوهر مجتمع شد.
تفسیر آیات:
(قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها) بتحقیق خدا شنید سخن زنى را که درباره شوهرش مجادله با تو میکرد.
ابى العالیه گوید: یعنى مراجعه میکرد بتو در کار شوهرش.
(وَ تَشْتَکِی إِلَى اللَّهِ) یعنى و اظهار شکایت میکرد و آنچه از ناراحتى باو رسیده بود ابراز مینمود و میگفت بار خدا یا بدرستى که تو میدانى حال مرا، پس بر من ترحّم کن، زیرا من بچّه ها و دختران خردسالى دارم اگر بچّه ها را به شوهرم واگذارم تلف میشوند و اگر خود نگهدارم گرسنگى خواهند خورد.
(وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحاوُرَکُما) و خدا میشنود تخاطب شما و رد و بدل سخن شما را.
(إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ) یعنى میشنود شنیدنى ها را او مى بیند دیدنى ها را شنواى بینا کسیست که او بر حالتیست که واجبست براى خاطر آن حالت بشنود شنیدنى ها و ببیند دیدنى ها را و هر گاه یافت شدند و این بر میگردد به اینکه او حى و زنده ابدیست که آفتى باو نیست و نخواهد بود، سپس خداوند سبحان ظهار را مذمت نموده و گفت:
(الَّذِینَ یُظاهِرُونَ مِنْکُمْ مِنْ نِسائِهِمْ) آن کسانى که ظهار میکنند زنانشان را و میگویند بآنها شما مانند پشتهاى مادران ما هستید (ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ) یعنى آنهایى را که از همسرانشان و زنانشان مثل مادرانشان قرار میدهند مادران ایشان نیستند.
(إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِی وَلَدْنَهُمْ) نیست مادرانشان جز آن زنانى که ایشان را زائیده (وَ إِنَّهُمْ) یعنى ظهار کنندگان.
(لَیَقُولُونَ مُنْکَراً مِنَ الْقَوْلِ) هر آینه میگویند سخن زشتى را که در شرع معروف و مشروع نیست (وَ زُوراً) یعنى سخن دروغ براى آنکه ظهار کننده هر گاه پشت زنش را مثل پشت مادرش قرار داد و حال آنکه چنین نیست دروغ خواهد بود.
(وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ) و براستى که خداوند در گذرنده آمرزنده است از آنها در گذشت و آمرزید ایشان را و فرمان داد آنها را بکفّاره دادن، سپس بیان فرمود خداوند سبحان حکم ظهار را و گفت:
(وَ الَّذِینَ یُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ) یعنى آنهایى که میگویند سخنى را که ما آن را حکایت کردیم (ثُمَّ یَعُودُونَ لِما قالُوا) سپس گفته خود را تکرار میکنند.
اختلاف مفسّرین و فقهاء درباره تکرار قول
مفسّرین و فقهاء درباره معناى عود و تکرار اینجا اختلاف کردهاند:
قتاده گوید: آن عزم و تصمیم بر آمیزش با آن زنست، و آن مذهب مالک و ابو حنیفه است.
و بعضى گویند: معناى عود اینست که آن زن با عقد نگهدارد و تعقیب نکند ظهار را بطلاق دادن و این چنین است که هر گاه او ظهار کرد از او پس قطعا قصد حرام کردن آن زن نمود، پس اگر آن بطلاق رسید، پس بتحقیق قبل از تزویج شده و کفّارهاى هم بر او نیست و اگر بعد از ظهار از طلاق دادن ساکت ماند مدّتى که ممکن بود که او را در آن طلاق گوید، پس این ندامت و پشیمانى از اوست بر آنچه شروع کرد و آن عود و برگشت بچیزیست که بر آن بوده، پس در این موقع کفّاره واجبست و آن مذهب شافعى است، و استدلال کرده بر این بآنچه از ابن عباس روایت شده که او تفسیر کرده عود در آیه را بندامت، پس گفت: پشیمان میشوند و برمیگردند بالفت و دوستى.
و فراء گوید: (یعودون لما قالوا و الى ما قالوا و فیما قالوا) معنایش بر مى گردند از آنچه را که گفتند گفته میشود عود کرد بآنچه که کرده بود یعنى نقض کرد آنچه را که کرده بود و ممکنست که گفته شود عود کرد بآنچه که کرده بود که مى خواست بار دیگر بکند آن را.
ابو العالیه گوید: عود آنست که تکرار کند لفظ ظهار را و آن مذهب اهل ظاهر (ظاهریّه) است و آنها احتجاج کردهاند به اینکه ظاهر لفظ عود دلالت بر تکرار قول میکند.
ابو على فارسى گوید: در این ظاهرى نیست چنانچه ادعاء کردهاند براى اینکه عود گاهى بچیزى میشود که قبلا بر آن نبوده است و بتحقیق آخرت معاد نامیده شده در حالى که کسى در آن نبوده که برگردد بآن و اخفش گوید: تقدیر آیه (و الذین یظاهرون من نسائهم فتحریر رقبه لما قالوا ثم یعودون الى- نسائهم) است، و کسانى که ظهار میکنند زنانشان را پس آزاد کردن بردهاى کفّاره آنست براى آنچه که گفتند سپس بر میگردند بسراغ زنانشان یعنى پس بر ذمّه ایشانست آزاد کردن بندهاى براى آنچه تکلّم کردن بآن از ذکر تحریم و تقدیم و تأخیر بسیار است در قرآن.
و امّا آنچه که امامان و پیشوایان هدایت از آل محمّد علیهم السلام فرمودهاند پس آن اینست که مراد بعود اراده و قصد آمیزش یا نقض قولیست که گفته است، زیرا که آمیزش برایش جایز نیست مگر بعد از کفّاره و باطل نمیشود حکم قول اوّل او مگر بعد از پرداخت کفّاره.
(فَتَحْرِیرُ رَقَبَهٍ) یعنى پس برایشانست آزاد کردن بنده اى.
(مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسَّا) یعنى قبل از آنکه با او مجامعت و آمیزش کند.
و تحریر: اینست که بنده مملوکى را بسبب رهانیدن از قید بندگى و بردگى حرّ و آزاد قرار دهد به اینکه مالک بکسى که در ملک اوست بگوید (انت حرّ).
(ذلِکُمْ تُوعَظُونَ بِهِ) زجاج گوید: یعنى بر این سخت گیرى در کفّاره اندرز است براى شما که ظهار را ترک کنید.
(وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ) و خدا بآنچه که میکنید آگاه است، یعنى داناى باعمال شماست، پس آنچه اندرز داد شما را از کفّاره ترک نکنید پیش از آمیزش پس شما را بر آن عقوبت و عذاب کند.
(فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسَّا) یعنى: پس کسى که نیافت که بندهاى آزاد کند پس بر عهده و ذمّه اوست دو ماه متوالى، و پیاپى پیش از جماع روزه بدارد و تتابع پیش بیشتر فقهاء اینست که دو ماه هلالى پشت سر هم و بدون فاصله روزه بگیرد یا شصت روز تمام روزه بدارد، و اصحاب ما گفتهاند که هر گاه او یک ماه روزه گرفت و از ماه دوّم چیزى گر چه یک روز باشد روزه بگیرد پس بدون عذر افطار کند، پس خطا کرده جز آنکه بنا بر آن گذارد و لازم نیست از سر شروع کند و اگر قبل از این افطار کند باید از سر شروع کند و وقتى شروع بروزه کرد و بعضى از آن را گرفت سپس بندهاى یافت بر او لازم نیست که رجوع بآن کند و اگر برگردد و بنده آزاد کند افضل خواهد بود و عدّهاى از- فقهاء گفتهاند که بر او لازم است برگردد و بنده آزاد کند و قول او:
(فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً) یعنى کسى که طاقت و توان روزه گرفتن را نداشت براى بیمارى یا پیرى، پس بر ایشان است سیر کردن شصت فقیر و بینوا براى هر مسکینى نصف صاع نزد اصحاب ما پس اگر قدرت مالى نداشت پس یک مد (ده سیر یا یک کیلو) (ذلِکَ) یعنى این کفارهاى که توصیف کردیم واجب فرمود (لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ) یعنى براى آنکه تصدیق کنید به آنچه را که پیامبر (ص) آورده و تصدیق کنید به اینکه خداوند باو فرمان داده است.
(تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ) یعنى آنچه را که توصیف نمود از کفارات در ظهار یعنى آن شرایع خدا و احکام اوست.
(وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ أَلِیمٌ) یعنى و براى انکار کنندگان و تجاوز کنندگان از حدود خدا عذاب درد آوریست در آخرت.
(إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ) بدرستى که کسانى که مخالفت میکنند امر خدا را و عداوت میکنند با پیامبر او.
(کُبِتُوا) یعنى ذلیل شدند و خوار گردیدند.
(کَما کُبِتَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ) یعنى چنانچه خوار و ذلیل شدند کسانى که از اهل شرک پیش از ایشان بودند.
(وَ قَدْ أَنْزَلْنا آیاتٍ بَیِّناتٍ) یعنى دلیلهاى آشکارایى از قرآن و آنچه در آنست از دلیلهاى و بیان.
(وَ لِلْکافِرِینَ) و براى کافرین انکار کننده مر آنچه را که نازل کردیم.
(عَذابٌ مُهِینٌ) عذاب و شکنجه خوار کننده است که ایشان را موهون نموده و خوار میکنند، و امّا کلام در مسائل ظهار و فروع آن، پس موضع و جایش کتاب ظهار و کتب فقهیّه است.
[سوره المجادله (۵۸): آیات ۶ تا ۱۰]
یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا أَحْصاهُ اللَّهُ وَ نَسُوهُ وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (۶) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَهٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَهٍ إِلاَّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلاَّ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیامَهِ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (۷) أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى ثُمَّ یَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ وَ یَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِیَهِ الرَّسُولِ وَ إِذا جاؤُکَ حَیَّوْکَ بِما لَمْ یُحَیِّکَ بِهِ اللَّهُ وَ یَقُولُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ لَوْ لا یُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِما نَقُولُ حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ یَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمَصِیرُ (۸) یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَناجَیْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِیَهِ الرَّسُولِ وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (۹) إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّیْطانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَیْسَ بِضارِّهِمْ شَیْئاً إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (۱۰)
ترجمه آیات:
۶- روزى که برانگیزاند تمام ایشان را خدا پس خبر دهند آنها را بآنچه کردند ضبط کرد آن را خدا و فراموش کردند آن را و خدا بر همه چیزها شاهد است.
۷- آیا ندیدى که خدا میداند آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است نباشد هیچ راز سه کس جز آنکه او چهارمین ایشانست و نه پنج کس جز آنکه او ششمین آنهاست و نه کمتر از آن و نه بیشتر جز آنکه او با ایشان است هر جا باشند، پس خبر میدهد آنها را بآنچه کردند روز قیامت براستى که خدا بهر چیزى داناست.
۸- آیا ندیدى آنان را که نهى کرده شدند از راز گفتن پس عود میکنند بآنچه نهى کرده شدند از آن و راز میگویند ببدى و دشمنى و نافرمانى رسول و چون آیند تو را تحیّت گویند تو را بآنچه تحیّت نگفت تو را بآن خدا و میگویند در خود هاشان چرا خدا عذاب نمیکند ما را خدا بآنچه مىگوییم بس است آنها را دوزخ که وارد آن میشوند پس بد است آن جاى بازگشت.
۹- اى آنان که ایمان آوردهاید چون راز با هم گوئید پس راز نگوئید ببدى و گناه و دشمنى و نافرمانى رسول و راز گوئید بخوبى و پرهیزگارى و بپرهیزید از خدا که بسوى او حشر کرده خواهید شد.
۱۰- جز این نیست که این راز گفتن از شیطانست تا غمگین شوند آنان که گرویدند و نیست ضرر رساننده ایشان را بچیزى مگر باذن خدا و بر خدا باید توکل کنند مؤمنان.
قرائت:
ابو جعفر تنها (ما تکون) بتاء قرائت کرده و باقى بیاء خواندهاند و یعقوب و سهل (و لا اکثر) برفع خوانده و باقى بنصب قرائت کردهاند.
و حمزه و رویس از یعقوب ینتجون و دیگران یتناجون خوانده و رویس نیز فلا تنتجوا قرائت کرده است.
دلیل:
ابن جنّى گوید: تذکیر (یعنى مذکّر) خواندن در قول خدا (ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَهٍ) آن وجهى است چون که در اینجا از شیوع و عموم هم جنس بودنست مثل قول تو که مىگویى ما جاءنی من امراه و ما حضرنى من جاریه.
و امّا (تکون) با تاء پس براى قصد کردن لفظ تأنیث است حتى مثل آنست که گفته است (ما تکون نجوى ثلاثه) و قول او (وَ لا أَکْثَرَ) برفع معطوف است بر محلّ کلام پیش از دخول من پس بدرستى که قول او (مِنْ نَجْوى) در محل رفع است به اینکه آن فاعل (یکون) از (نجوى) است، و نجوى مصدر است مثل دعوى و عدوى و مانند اینست در اینکه آن بر وزن فعلى تقوى است جز اینکه و او در آن تبدیل شده از یاء است، و لام الفعل نیست و چون مصدر بود براى جمع واقع شد بلفظ مفرد در قول خدا (إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوى) یعنى ایشان صاحب نجوى هستند.
و قول خدا (ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَهٍ) ابو على گوید: (ثلاثه) مجرور بودن آن بدو احتمال است:
۱- اینکه مجرور باشد باضافه نجوى بآن مثل آنکه (ما یکون من اسرار ثلاثه الا هو رابعهم) نمیباشد از راز سه نفرى مگر آنکه او چهارمین آنهاست یعنى این پوشیده بر او نیست، چنانچه گوید: (أَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ[۱] و ممکنست که ثلاثه مجرور باشد بنا بر صفت بر قیاس قول خداى تعالى (وَ إِذْ هُمْ نَجْوى) پس معنا، ما یکون من متناجین ثلاثه باشد نباشد از راز گویان سه نفرى.
و امّا النجى پس صفت است که واقع بر کثرت میشود مثل صدیق و رفیق و حمیم و مانند آنست غزى و در قرآن است خلصوا نجیا.
۲- و امّا قول حمزه ینتجون و قول دیگران یتناجون پس براستى که یفعلون و یتفاعلون گاهى جارى میشوند بیک طریق و از این جهت گفتند از دو جو او اعتوروا پس واو را تصحیح کردند هر چند که بر صورتى باشد که اعتلال در آن واجبست براى آنکه آن بمعناى تعاوروا و تزاوجوا چنانچه عور و حول صحیح است براى آنکه بمعناى افعال است و شهادت میدهد براى قرائت حمزه گفته پیامبر صلّى اللَّه- علیه و آله درباره على (ع) زمانى که بعضى اصحاب او گفتند (أ تناجیه دوننا) آیا با او راز مىگویى نه با ما فرمود:
ما انا انتجیته بل اللَّه انتجاه
من با او راز نگفتم بلکه خدا با او راز گفت.
لغت آیات:
النجوى: آن اسرار و رازیست که هر یک بیکدیگرى بلند میکند و اصلش از نجوه بلندى از زمین است، و النجاء بلند برداشتن گام است در رفتن و النجاه بلند کردن از بلاء است.
اعراب:
(هُوَ رابِعُهُمْ) مبتداء و خبر در محلّ جرّ است به اینکه آن صفت ثلاثه است و مىگویى فلان رابع اربعه فلانى چهارمى از چهارتاست وقتى که یکى از چهار نفر باشد، و رابع ثلاثه وقتیست که ثلاثه اربعه باشد به بودنش با ایشان و بنا بر این جایز است که گفته شود رابع ثلاثه و جایز نیست رابع اربعه براى اینکه در آن معناى فعل نیست.
حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ مبتداء و خبر است و (یَصْلَوْنَها) در محلّ نصب است بنا بر حالیّت.
شأن نزول:
ابن عباس گوید: نزول قول خدا (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى .. …) درباره یهود و منافقین است که ایشان راز گویى میکردند در میان خود و نگاه بمؤمنان کرده و چشمک میزدند، پس وقتى مؤمنین نجوا و راز گویى ایشان را میدیدند میگفتند نمیبینیم ایشان را مگر آنکه خبرى از نزدیکان و برادران ما که براى شبیخون زدن بیرون رفتهاند بآنها رسیده که کشته شده یا مجروح گشته یا فرار کرده، پس این خاطرهاى در دلهاى ایشان شده و آنها را محزون و غمگین مینمود، پس چون این طولانى شد شکایت به پیامبر (ص) نمودند پس ایشان را فرمان داد که دیگر در گوشى نگویند و نجوا ننمایند نزدیک مسلمین پس آنها نپذیرفتند و دست بر نداشتند از این عملشان و تکرار کردند در گوشى گفتنشان را پس آیات مذکوره نازل شد.
تفسیر:
سپس خداوند سبحان بیان فرمود وقت این عذاب را و گفت:
(یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً) یعنى روزى که ایشان را محشور میکند بزمین محشر و ایشان را زنده بر میگرداند.
(فَیُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا) پس خبر میدهد ایشان را بآنچه عمل کردند یعنى خبر میدهد ایشان را و اعلام میکند بآنچه که از گناهان را در دار دنیا مرتکب شدند.
(أَحْصاهُ اللَّهُ) میشمارد بر ایشان خدا و در پرونده اعمالشان ثبت نموده بود (وَ نَسُوهُ وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ) یعنى براستى او میداند تمام چیزها را از تمام جهات آن چیزى از آن بر او مخفى و پوشیده نخواهد بود و از آنست قول او (شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ)[۲] یعنى دانست که خدایى جز او نیست، پس خداوند سبحان بیان فرمود که او میداند آنچه در عالم میباشد پس فرمود:
(أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ) آیا ندیدى که به راستى خدا میداند آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، یعنى تمام معلومات را و خطاب به پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله است، و مقصود تمام مکلّفین هستند و آن استفهام و معنایش تقریر است، یعنى آیا نمیدانى.
و بعضى گویند: آیا ندیدى دلیلهاى دیدنى را از صنعت او که دلالت دارد بر اینکه او عالم بتمام معلوماتست.
(ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَهٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ) هیچ سه نفرى نیستند که با هم راز و در گوشى بگویند مگر آنکه چهارمین آنها خداست بعلم یعنى که راز آنها نزد او معلوم است چنانچه معلوم است پیش چهارمى که با ایشانست.
و بعضى گویند: سرائر و رازها آنست که میان دو نفر باشد و نجوى و گوشى آنست بین سه نفر باشد.
و بعضى از ایشان گوید: نجوى هر حدیث است خواه پنهانى باشد، یا بظاهر و آشکارایى و آن اسم است براى چیزى که بوسیله او راز گویى میشود.
(وَ لا خَمْسَهٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ) یعنى هیچ پنج نفرى راز گویى نمیکنند مگر آنکه او عالم بسرّ و راز ایشانست مثل نفر ششم که با ایشانست.
(وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا) و هیچ کمتر از این و یا بیشتر نیست مگر آنکه او با ایشانست هر کجا که باشد یعنى اینکه او عالم به احوال ایشان و تمام متصرّفات ایشان است تنها باشند و یا مجتمع چیزى از آن بر او مخفى و مستور نیست، پس گویا اینکه او با ایشان و تماشاگر کارهاى ایشانست و بنا بر این گفته میشود که خدا با انسانست هر کجا که باشد براى اینکه وقتى او عالم و داناى باو بود چیزى بر او مخفى نمیشود از کار او.
بر خردمندان مستور نیست حسن این اطلاق براى آنچه را که در آن است از بیان و اما اینکه خدا با آنها باشد بر طریق مجاورات پس این محال است زیرا که این صفات اجسام است و بتحقیق دلیلهاى عقلى و نقلى دلالت دارد بر اینکه ذات مقدّس او متّصف بصفات اجسام نیست.
(ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیامَهِ) سپس خیر میدهد ایشان را در روز قیامت باعمالشان.
(إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ) بدرستى که خداوند بهر چیزى داناست و هیچ چیزى بر او مخفى نیست.
(أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى) آیا نمیدانى حال کسانى که از بیخ گوشى گفتن و راز گویى میان خودشان نزدیک مسلمانها که موجب غم و غصّه آنان شود و آنها را محزون کند نهى شدند و ایشان یهود و منافقین بودند.
(ثُمَّ یَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ) یعنى سپس بر میگردند و باز تکرار میکنند همان بیخ گوشى گفتن و راز را با یکدیگر بعد از نهى شدن.
(وَ یَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ) و راز گویى میکنند بگناه و دشمنى در مخالفت پیامبر (ص) و آن قول خداست (وَ مَعْصِیَهِ الرَّسُولِ) و این براى آنست که آن حضرت ایشان را نهى از راز گویى در میان مسلمین کرده بودند ولى آنان آن حضرت را معصیت کردند، و ممکنست که معصیت و دشمنى این در گوشى گفتن باشد که بین ایشان جریان داشت براى آنکه آن چیزى بود که موجب ناراحتى و بد حالى مسلمین میشد، و بعضى از آن منافقین و یهود توصیه و سفارش میکردند به دیگران که امر پیامبر را ترک نموده و مخالفت با او نمایند.
(وَ إِذا جاءُوکَ حَیَّوْکَ بِما لَمْ یُحَیِّکَ بِهِ اللَّهُ) و وقتى که نزد تو میآیند تحیّتى و درودى بتو میگویند که خدا تو را به آن تحیّت نگفته است، و آن چنین بود که یهودیها میآمدند خدمت آن حضرت و میگفتند: السام علیک، و سام بمعناى مرگ است و مسلمین خیال میکردند که ایشان السلام علیک میگویند و پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله عین کلام آنها را بآنها برگردانیده و میفرمود: علیک، یعنى مرگ بر تو باد.
حسن گوید: یهودیها میگفتند، السام علیک یعنى بزودى دینتان شما را خسته و آزرده کرده پس آن را رها میکنید و کسى که گوید السام بمعناى موت و مرگست و آن نابودى زندگیست برفتن آن.
(وَ یَقُولُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ) یعنى بعضى از ایشان به برخى دیگر میگویند.
و بعضى گویند: یعنى ایشان اگر سخن گویند هر آینه این کلام را گویند هر چند که قولى از ایشان نباشد.
(لَوْ لا یُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِما نَقُولُ) یعنى میگویند اگر این شخص پیغمبر باشد- چنانچه میپندارد پس چرا خدا ما را عذاب نمیکند و چرا دعاء او را درباره ما مستجاب نمیکند … و قول آن حضرت و علیکم یعنى مرگ پس خداوند سبحان فرمود:
(حَسْبُهُمْ) یعنى کافیست براى ایشان و بس است براى آنها.
(جَهَنَّمُ یَصْلَوْنَها) دوزخى که در روز قیامت وارد آن میشوند و در آن مى سوزند.
(فَبِئْسَ الْمَصِیرُ) یعنى و بد است بازگشتگان و سر انجام کار جهنّم و دوزخ است براى آنچه که در آنست از اقسام شکنجهها و عذابها آن گاه منع فرمود مؤمنین را از مثل این عمل و فرمود:
(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَناجَیْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِیَهِ الرَّسُولِ) اى آن کسانى که ایمان آوردهاید هر گاه راز گفتید پس راز و بیخ گوشى بگناه و دشمنى و مخالفت با پیغمبر (ص) نگوئید یعنى مانند فعل منافقین و یهود ننمائید (وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى) یعنى راز بگوئید بکارهاى خوب و طاعت، و خوف از عذاب خدا و پرهیزگارى از معصیت خدا.
(وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ) و بترسید خدایى را که بسوى جزاء و پاداش او.
(تُحْشَرُونَ) روز قیامت محشور میشوید.
(إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّیْطانِ)[۳] یعنى راز گویى منافقین و کفّار بچیزى که موجب ناراحتى مسلمین و غمگین شدن ایشان میشود از وسوسه هاى شیطان و بدعوت و فریب دادن او فعل این راز گویى (لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَیْسَ- بِضارِّهِمْ شَیْئاً) تا آنکه غمگین نماید کسانى را که ایمان آوردهاند و حال آنکه راز گویى ایشان زیانى بمسلمین نمیزند.
و بعضى گویند: یعنى که شیطان زیانى، و خسارتى بایشان بچیزى نمیزند (إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ) یعنى مگر بعلم خدا، و بعضى گویند: یعنى:
خداوند براى آنکه سبب آن بامر و اراده اوست، و آن جهاد و خروج ایشان بسوى آنست.
و بعضى گویند: یعنى بامر خدا براى آنکه او الحاق میکند بایشان دردها و بیماریها را عقب آن.
(وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ) و بر خدا پس باید مؤمنین توکل نمایند در تمام کارهایشان نه بر غیر او.
و بعضى گویند: مقصود از نجواى آیه خوابهاى پریشانى است که انسان آن را در خواب میبیند، پس او را محزون میکند و در خبر عبد اللَّه بن مسعود وارد شده که گوید: پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: هر گاه سه نفر بود، پس نباید دو نفرى بدون رفیق سوّم راز گویى کنند زیرا این موجب غم و غصّه او میشود و از ابن عمر روایت شد دو نفر بدون سوّمى راز نگویند.
[سوره المجادله (۵۸): آیات ۱۱ تا ۱۵]
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ وَ إِذا قِیلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (۱۱) یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَهً ذلِکَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۲) أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلاهَ وَ آتُوا الزَّکاهَ وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ (۱۳) أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ ما هُمْ مِنْکُمْ وَ لا مِنْهُمْ وَ یَحْلِفُونَ عَلَى الْکَذِبِ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (۱۴) أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِیداً إِنَّهُمْ ساءَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۵)
ترجمه آیات:
۱۱- اى آن کسانى که ایمان آوردید چون گفته شود بشما جا وا کنید در- مجالس پس جا وا کنید که جا میدهد خدا شما را و چون گفته شود که بر خیزید پس بر خیزید، تا بلند گرداند خدا آنان را که ایمان آوردند از شما و آنان را که علم به ایشان داده شده مرتبتها و مقامها و اللَّه بآنچه میکنید آگاه است.
۱۲- اى آن کسانى که ایمان آورده اید چون راز گوئید با رسول خدا، پس مقدّم دارید جلوى رازتان صدقه را آن بهتر است براى شما و پاکیزهتر، پس اگر نیابید پس بدرستى که خدا آمرزنده مهربانست.
۱۳- آیا ترسیدید که مقدّم دارید جلوى راز گفتنتان صدقه را، پس چون نکردید و پذیرفت خدا توبه از شما پس بر پا دارید نماز را و بدهید زکات را و طاعت نمائید خدا و پیامبرش را و خدا آگاه است بآنچه میکنید.
۱۴- آیا ندیدى آنان را که دوست گرفتند گروهى را که غضب کرد خدا بر ایشان نیستند آنها از شما و نه از ایشان و سوگند یاد میکند بر دروغ و ایشان مى دانند.
۱۵- آماده کرده خدا براى ایشان عذابى سخت بدرستى که ایشان بد است آنچه میکنند.
قرائت:
عاصم بتنهایى (فى المجالس) بنا بر جمع خوانده و دیگران (فى المجلس) بنا بر مفرد خواندهاند، اهل مدینه و ابن عامر و عاصم غیر یحیى (قیل انتشروا فانتشروا) بضمه خوانده و باقى از قراء بکسره خواندهاند.
دلیل:
ابو على گوید: (فى المجلس) را پنداشتهاند: که آن مجلس رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله بوده است و هر گاه چنین باشد پس این دلیل افراد است، و ممکنست که جمع باشد بنا بر این که براى هر جالسى مجلسى یعنى مکان نشستن قرار داده شود و مجلس بنا بر اراده عموم باشد مثل قول ایشان که میگویند:
(کثر الدینار و الدرهم) پس شامل میشود بنا بر این تمام مجلس را و مانند آنست قول خدا إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ[۴] بدرستى که انسانى هر آینه در زیان و خسران است، و قول (انشزوا) یعنى (قوموا) و انتشز بلندى از زمین است.
شاعر گوید:
ترى الثعلب الحولىّ فیها کانّه | اذا ما علا نشزا خصان مجلّل | |
مىبینى روباه یک ساله را در آن که گویا وقتى بزمین بلندى بالا میرود اسب نریست که بر او جل انداخته باشند، و از آنست نشوز زن بر شوهرش، و ینشز و ینشز مثل یعکف و یعکف و یعرش و یعرش.
لغت:
التفسح: توسعه دادن در مکانست، تفسح و توسع بیک معناست، و فسح له فى المجلس جا واکرد براى او در مجلس یفسح فسحا و مکان فسیح جاى- وسیع است و در صفت پیامبر (ص) آمده که ما بین دو بازویش فسیح بود، یعنى:
دور بود ما بین آنها براى وسعت پشتش.
الاشفاق: بمعناى خوف و رقّت قلب است.
النشوز: بالا رفتن از جایى برفتن از آنست.
شأن نزول:
قتاده گوید: اصحاب پیغمبر (ص) در مجلس آن حضرت با هم رقابت میکردند و چون میدیدند کسى نزد آنها میآید خدمت رسول خدا (ص) خود دارى میکردند از جا دادن بآن، پس خدا فرمان داد که جا واکنید بعضى براى بعض دیگر هر دو مقاتل گفتهاند: که رسول خدا (ص) در صفه در مکان تنگى نشسته بود و آن روز جمعه بود و پیغمبر (ص) مهاجرین و انصار اهل بدر را اکرام مىنمود پس گروهى از اهل بدر آمدند که در میان آنها ثابت بن قیس بن شماس بود (و قبلا عدّه اى مبادرت کرده بودند و در مجلس جفت هم نشسته بودند)، پس آنها در مقابل پیغمبر (ص) ایستاده و گفتند: السلام علیک ایّها النبى و رحمه اللَّه و برکاته، پس پیغمبر پاسخ آنها را داد، سپس بر قوم سلام کردند و آنها هم جواب ایشان را دادند، پس بر پاى خود ایستادند و منتظر شدند که جا براى آنها باز کنند، پس آنها امساک کرده و جا براى ایشان باز نکردند، پس این عمل زشت جالسین بر پیغمبر (ص) دشوار آمد و بکسانى که از مهاجر و انصار در اطراف او نشسته بودند و اهل بدر نبودند فرمودند فلانى بر خیز و فلانى بلند شو به اندازه نفراتى که در پیش روى او بودند از اهل بدر، پس این عمل پیغمبر بر آنهایى که از مجلسشان بلند کرده بود گران آمده و آثار ناراحتى و کراهت در چهرههایشان نمودار شد، و منافقین بمسلمین گفتند آیا شما نیستید که گمان میکنید صاحب شما (پیامبر) عدالت میکند بین مردم، پس بخدا سوگند عدالت نکرد بر این گروه مردمى را که در مجلسشان نشسته بودند، و دوست داشتند تقرّب و نزدیک بودن به پیامبرشان را، پس آنها را بلند کرد و قومى را بجاى آنها نشانید که دیر آمدند و متأخر از ایشان بودند، پس این آیه نازل شد (و امّا) مقاتل بن حیان گوید: قول او که فرمود: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ- الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا …).
پس آن نازل شد درباره توانگران و سرمایه داران و جهت آن این بود که آنها میآمدند خدمت پیامبر (ص) و زیاد راز و در گوشى میکردند، پس خداوند سبحان فرمان صدقه داد بآنها که وقتى خواستید با پیغمبر نجوا کنید و رازى بگوئید باید قبلا صدقهاى بدهید، پس چون این را دیدند خوددارى کردند از راز گویى، پس آیه رخصت نازل شده حضرت امیر المؤمنین على (ع) فرمود در قرآن کتاب خدا هر آینه آیه اى میباشد که هیچکس قبل از من بآن عمل نکرده و بعد از من هم عمل نکند و آن (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ …..) براى من دینارى بود آن را فروختم بده در هم پس هر وقت خواستم با پیامبر رازى در میان بگذارم جلوتر یک در هم دادم، پس آن را آیه اى دیگر نسخ نموده که میگوید: (أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ) پس آن حضرت (ص) فرمود:
خدا بواسطه من تخفیف داد از این امّت و درباره هیچکس قبل از من و هیچکس بعد از من نازل شد.
ابن عمر گوید: براى على بن ابى طالب سه فضیلت و منقبت بود که یکى از آنها برایم بود هر آینه محبوبتر بود از شتران سرخ مو نزد من: ۱- همسرى او با فاطمه ۲- پرچم دارى او روز خیبر ۳- آیه نجوى.
مجاهد و قتاده گویند: وقتى نهى از راز گفتن با آن حضرت (ص) شدند مگر آنکه صدقه بدهند هیچکس دیگر با او راز نگفت مگر على بن ابى طالب که بر او باد بالاترین صلواتها و درودها، پس دینارى آورد و آن را تصدّق داد سپس آیه رخصت نازل شد.
تفسیر:
چون خداوند سبحان نهى فرمود از راز گویى براى آنچه در آن از آزار مؤمنین بود در تعقیب و پى امر به جا باز کردن در مجالس فرمود زیرا در ترک آن نیز آزار و اذیّت مؤمنین بود پس فرمود:
(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قِیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ) اى آن کسانى که ایمان آورده اید وقتى بشما گفته شد جا باز کنید در مجالس.
قتاده و مجاهد گویند: یعنى توسعه دهید در آن و آن مجلس پیامبر (ص) بود، و بعضى گویند: مقصود تمام مجالس ذکر و دعاست.
(فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ) جا دهید یا جا باز کنید خدا شما را جا میدهد پس توسعه دهید خداوند وسیع و گشاده میکند مجالس شما را در بهشت.
(وَ إِذا قِیلَ انْشُزُوا) و وقتى گفته میشود بالا روید و برخیزید و به برادران خودتان جا دهید (فَانْشُزُوا) یعنى این کار را بکنید.
مجاهد گوید: یعنى وقتى گفته میشود شما برخیزید براى نماز و جهاد، پس حرکت کنید و بلند شوید و کوتاهى نکنید.
و بعضى گویند: یعنى و وقتى بشما گفته میشود بالا روید در مجلس و جا باز کنید براى آنان که بعد داخل میشوند پس بروید بالا زیرا که رسول خدا «ص» نزدیک نمیشود و بالا نمیرود مگر باذن خدا و امر او.
عکرمه و ضحاک گفته اند: یعنى و هر گاه مؤذّن نداى نماز میدهد پس فورا برخیزید زیرا چند نفر از مردان بودند که سنگینى و کاهلى میکردند از نماز.
و بعضى گویند: این آیه نازل شده و درباره قومى که زیاد پیش پیغمبر «ص» توقّف و درنگ میکردند، پس هر یک دوست داشت که او آخرین نفر باشد که از خدمت پیامبر (ص) بیرون رود، پس خداوند فرمان داد ایشان را که بلند شوند و بیرون روند.
(یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ) ابن عبّاس گوید: خداوند بلند نموده کسانى را که با ایشان علم داده از مؤمنین بر کسانى که علمشان نداده درجه ها و مرتبه هایى.
و بعضى گویند: یعنى تا آنکه بلند کند خدا کسانى از شما را که ایمان آوردهاند.
بطاعتشان رسول خدا را درجهاى و کسانى را که علم و دانش داده بفضل علمشان و سبقتشان درجه ها و مقامهایى در بهشت.
و بعضى گویند: درجاتى در مجلس پیامبر خدا (ص) پس خدا فرمان داد که علماء را بخودش نزدیکتر بنشاند بالاى دست مؤمنین که فاقد علم هستند و و دانشى ندارند تا آنکه معلوم شود مقام علماء بر غیر ایشان و در این آیه دلالتست بر فضیلت علماء و جلالت مقامشان.
و نیز بتحقیق جابر بن عبد اللَّه انصارى از آن حضرت روایت نموده که فرمود عالم بر شهید یک درجه فضیلت دارد و شهید بر عابد یک درجه برترى دارد، و فضل پیامبر بر عالم یک درجه است و فضل قرآن بر سائر کلامها و کتابها مثل فضل خدا است بر خلق و آفریدههایش و فضل عالم بر سایر مردم مثل فضل منست بر کمترین امّت، و آن حضرت فرمود: کسى که اجلش برسد در حالى که او طالب علم و دانش جو باشد پس بین او و بین پیامبران درجه اى است.
(وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ) و خدا بآنچه که میکنید آگاه است یعنى داناست سپس بار دیگر مؤمنین را خطاب فرموده و گفت:
(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ- صَدَقَهً) اى آن کسانى که ایمان آوردهاید هر گاه خواستید راز گویى کنید با پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله پس جلوى رازتان صدقهاى مقدّم بدارید.
یعنى: هر گاه راز گویى با پیامبر کردید پس بیش از آنکه راز بگوئید صدقهاى مقدّم بدارید وارده نموده باین فرمان بزرگداشت پیغمبر (ص) را و اینکه این موجب شود که تصدّق بدهند و از آن مأجور شوند و این تخفیفى از آن حضرت باشد مفسّرین گویند: پس چون نهى از راز گویى شدند تا صدقه بدهند بسیارى از مردم دریغ داشته و خوددارى کردند از در گوشى و راز گویى با آن حضرت، پس هیچکس با آن حضرت راز گویى و نجوى نکرد مگر على بن ابى طالب علیه السلام[۱] بنا بر آنچه گذشت ذکر آن.
مجاهد گوید: و این فرمان و آیه عملى نشد مگر یک ساعت.
مقاتل بین حیان گوید: چند شب ادامه داشت، سپس نسخ شد به آیه بعدش و صدقه دادن تفویض بایشان شد نه آنکه واجب باشد.
(ذلِکَ) این صدقه دادن قبل از مناجات و راز گویى با پیامبر (ص) بود.
(خَیْرٌ لَکُمْ) بهتر است براى شما براى آنکه در آن اداء واجب و تحصیل ثواب است (وَ أَطْهَرُ) یعنى مؤثّرتر است براى شما باجتناب و دورى کردن از گناهان و ترک آن و پاکتر است براى شما پاکیزه میشوید بسبب این صدقه دادن و راز گفتن چنانچه طهارت مقدّم بر نماز شده است.
(فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا) پس اگر نیافتید چیزى که آن را تصدّق دهید (فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ) پس بدرستى که خدا آمرزنده است میپوشاند بر شما ترک صدقه را (رَحِیمٌ) ترحم میکند بر شما و انعام میکند شما را سپس فرمود: براى نسخ این حکم:
(أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ) یعنى آیا ترسیدید از تنگدستى اى توانگران و بخل کردید بصدقه دادن پیش از نجوى و راز گفتنتان و این توبیخ ایشان بود بر ترک صدقه بجهت ترس از تهى دستى و فقر.
(فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ) و وقتى که این کار را نکردید و خدا توبه و تقصیر شما را پذیرفت.
(فَأَقِیمُوا الصَّلاهَ وَ آتُوا الزَّکاهَ وَ أَطِیعُوا اللَّهَ) پس نماز را اقامه کنید و زکاه را بپردازید و اطاعت کنید خدا را در آنچه که شما را امر نموده بآن و نهى از آن کرده (وَ رَسُولَهُ) یعنى و اطاعت پیامبر او را نیز.
(وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ) یعنى خدا داناى باعمال شماست از طاعت و معصیت و خوبى و بدى، پس پاداش میدهد شما را بآن سپس فرمود:
(أَ لَمْ تَرَ) آیا ندیدى اى محمّد (إِلَى الَّذِینَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ) کسانى را که دوست شدند قومى را که خدا غضب کرد بر ایشان.
قتاده و ابن زید گویند: مقصود بآن قومى از منافقین میباشند که با یهود رابطه دوستى بر قرار کرده و اسرار مؤمنین را افشاء میکردند پیش آنها، و با آنها اجتماع میکردند بر بدگویى کردن از پیامبر و مؤمنین.
(ما هُمْ مِنْکُمْ وَ لا مِنْهُمْ) یعنى ایشان نه از مؤمنین هستند در دین و ولایت و نه از یهود.
(وَ یَحْلِفُونَ عَلَى الْکَذِبِ) یعنى و سوگند بدروغى میخورند که ایشان نفاق نکردند (وَ هُمْ یَعْلَمُونَ) و حال آنکه ایشان میدانند که از منافقین هستند.
(أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِیداً) آماده نموده خدا براى ایشان عذاب سختى را در آخرت.
(إِنَّهُمْ ساءَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ) یعنى براستى که عملى است عمل ایشان که نفاق و دوستى با دشمنان خدا باشد.
[سوره المجادله (۵۸): آیات ۱۶ تا ۲۲]
اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ جُنَّهً فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ فَلَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ (۱۶) لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (۱۷) یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً فَیَحْلِفُونَ لَهُ کَما یَحْلِفُونَ لَکُمْ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَیْءٍ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْکاذِبُونَ (۱۸) اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ (۱۹) إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ فِی الْأَذَلِّینَ (۲۰)
کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ (۲۱) لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۲۲)
ترجمه آیات:
۱۶- سوگندهاى خود را سپرى گرفتند و از راه خدا باز داشتند پس براى ایشان شکنجهاى خوار کننده است.
۱۷- اموالشان و فرزندانشان از عذاب خدا چیزى را از ایشان هرگز بر طرف نمیکند این گروه ملازمان دوزخند ایشان در آنجا همواره میمانند.
۱۸- «اى رسول بخاطر بیاور» روزى را که خدا همه ایشان را زنده مى کند، پس براى خدا سوگند یاد میکنند چنان که براى شما قسم میخوردند و ایشان میپندارند که بر چیزى هستند آگاه باشید که ایشان جدّا خود دروغگویانند.
۱۹- شیطان بر ایشان غلبه کرده در نتیجه ذکر خداى تعالى را از یاد ایشان ببرد، این گروه سپاه شیطانند آگاه باشید که سپاه شیطان خود- زیانکارانند.
۲۰- البتّه آنان که با خدا و فرستاده او مخالفت میکنند آن گروه در سلک خوارترین (مردم) میباشند.
۲۱- قطعا خداى تعالى نوشته است که من و فرستادگانم پیروز میشویم زیرا که خدا تواناى عزّتمند است.
۲۲- گروهى را که بخدا و روز بازپسین ایمان آورده باشند نیابى که با مخالف خدا و پیامبر او دوستى کنند و اگر چه آن مخالفان پدرانشان یا پسرانشان یا برادرانشان یا خویشاوندانشان باشند، خدا ایمان آن گروه را در دلهاى ایشان نوشته است، و ایشان را بنور ایمان نیرو داده و ببوستانهایى در آورد که از زیر (قصرها و درختان) آن نهرها روانست در حالى که همواره در آنجا مى مانند خدا از ایشان خوشنود است و ایشان نیز از او خوشنود باشند، این گروه سپاه خدایند بدانید که سپاه خدا قطعا خود رستگارانند.
قرائت:
محمد بن حبیب شمونى از اعشى از ابى بکر (او عشیراتهم) بنا بر جمع خوانده و باقى (او عشیرتهم) بنا بر مفرد خواندهاند و در شواذ قرائت حسن- اتخذوا ایمانهم بکسر همزه آمده و روایت بعضى از ایشان از عاصم (کتب) بضمّه کاف (فى قلوبهم الایمان) برفع رسیده است.
دلیل:
کسى که (ایمانهم) خوانده مضاف را حذف کرده، یعنى (اتخذوا اظهار ایمانهم جنه) و کسى که کتب فى قلوبهم الایمان خوانده، پس او بنا بر حذف مضاف گرفته یعنى کتب فى قلوبهم علامه الایمان، و کسى که اسناد فعل را بفاعل داده پس براى تقدّم ذکر اسم است بر این و دلالت میکند بر آن قول او و ایّدهم بروح منه[۲] و تأیید میکند ایشان را بر وحى از خودش.
لغت:
الجنّه: سپریست که از بلا نگه میدارد و اصل آن ستر است و از آنست زره و سپر.
الاستحواذ: بمعناى استیلاء و غلبه بر چیز است بسهیم شدن بر آن و اصل آن از حاذ یحوذه حوذا مثل حازه یحوزه حوزا است.
تفسیر:
آن گاه خداوند سبحان یاد نمود تمام خبر از منافقین را و فرمود:
(اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ) گرفتند سوگندهایى را که بآن قسم میخوردند (جُنَّهً) یعنى سپر و پناهگاهى براى خود که بوسیله آن از خود دفع تهمت و بد گمانى را
نمایند وقتى از ایشان شک و تردیدى ظاهر شد (فَصَدُّوا) پس منع کردند خودشان و غیر خودشان را (عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ) از راه خدایى که آن حق و هدایت بود.
(فَلَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ) پس براى ایشانست عذابى که موهون و خوار، و زیانکار کند ایشان را.
(لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ) هرگز بینیاز نکند ایشان را اموالى که جمع کردند آن را (وَ لا أَوْلادُهُمْ) و مستغنى نکند ایشان را اولادى که بجا گذاردند.
(مِنَ اللَّهِ شَیْئاً أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ) از خدا چیزى، ایشانند اصحاب آتش که براى ابد در آن خواهند بود.
(یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعاً فَیَحْلِفُونَ) روزى که خدا همه آنها را مبعوث- خواهد نمود، پس قسم میخورند براى خدا.
(کَما یَحْلِفُونَ لَکُمْ) چنان که براى شما قسم میخوردند در دنیا به اینکه ایشان بر آن بودند آن حق است.
(وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَیْءٍ) و خیال میکردند که ایشان چیزى هستند یعنى منافقین خیال میکنند در دنیا که ایشان هدایت شدهاند براى آنکه در آخرت شکها زائل میشود.
حسن گوید: در قیامت موقفهایى است یک موقف و پاسگاهى است که در آن قباحت و زشتى دروغ بخوبى شناخته میشود، پس آن را در آن وامیگذارند و یک پاسگاه است که در آن مانند بیهوشان میشوند پس سخن میگویند بزبان کودکان دروغ و غیر دروغ و خیال میکنند که ایشان بر چیزى هستند در این مکانى که به دروغ قسم میخورند (أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْکاذِبُونَ) آگاه باشید که ایشان در ایمان و گفتارشان در دنیا دروغگو بودند.
و بعضى گویند: یعنى این گروه زیانکارانند چنانچه گفته میشود دروغ بود گمانش یعنى ناامید شد.
(اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ) یعنى مسلّط شد بر ایشان شیطان و غلبه کرد بر آنها براى زیاد پیروى کردن آنها از وى.
(فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ) پس فراموش کردند یاد خدا را تا آنکه نترسیدند از خدا و او را یاد نکردند (أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ) ایشانند لشکر شیطان.
(أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ) بدانید که لشکر شیطان و زیان کارانند که بهشت را ضرر کرده و بدل آن آتش بر ایشان حاصل میشود.
(إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ) بدرستى که کسانى که مخالفت با خدا و رسول او میکنند یعنى مخالفت در حدود او مینمایند و سخت گیرى میکنند او را ایشان منافقین هستند.
(أُولئِکَ فِی الْأَذَلِّینَ) آن گروه در ردیف خوارترین مردمند، پس هیچ کس دلیلتر و خوارتر از ایشان در دنیا و آخرت نیست.
عطاء گوید: اراده نموده ذلّت در دنیا و زیان در آخرت را.
(کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی) یعنى خدا در لوح محفوظ نوشته که من پیامبرانم همگى پیروز و غالب هستیم و حال آنکه ننوشتند پس چارهاى نیست جز اینکه جارى کرده باشد قول را مجراى قسم، پس جواب گوید او را بجواب قسم.
حسن گوید: هرگز پیامبرى را امر بجهاد و پیکار با دشمن ننمود مگر آنکه پیروز شد امّا در حال یا ما بعد و آینده.
و قتاده گوید: خداوند کتابى نوشت پس امضاء فرمود که هر آینه من و پیامبرانم پیروز خواهیم بود و ممکن است که معنى این باشد، خدا حکم نمود که البتّه من و پیامبرانم غالب و پیروز خواهیم بود، بدلیلها و برهانها هر چند که ممکن است بعضى از ایشان در جنگ مغلوب شوند.
(إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ) براستى که خدا نیرومند پیروز است، یعنى پیروزمندى است غالب بر کسى که نزاع کند با اولیاء او و روایت شده که مسلمین چون دیدند که خدا چگونه روستاها و شهرها را براى آنها مگشاید گفتند هر آینه البتّه خدا براى ما کشور روم و فارس را هم فتح میکند، پس منافقین گفتند آیا گمان میکنید که کشور فارس و روم هم مانند بعضى از روستاهاست که بر آنها غالب و پیروز شدید؟ پس خداى تعالى این آیه را نازل نمود، سپس فرمود:
(لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ) نمىیابى قومى را که ایمان بخدا و روز قیامت آورده باشند دوست بدارند کسانى را که مخالفت با خدا و پیامبر او میکنند و مقصود اینست که دوستى کفار با ایمان جمع نمیشود و مراد بآن موالاه و دوستى در دینست.
(وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ) هر چند که پدرانشان با فرزندانشان یا برادرانشان یا خویشاوندانشان باشد، یعنى و اگر چه خویشاوندى ایشان با آنها نزدیک باشد، پس آنها دوستى نمیکنند با آنها وقتى که مخالف آنها باشند در دین.
شأن نزول:
بعضى گفته اند: که این درباره حاتب بن ابى بلتعه نازل شده وقتى که نامه نوشت باهل مکّه که آنها را از آمدن رسول خدا بسوى آنها بترساند و پیامبر «ص» این امر را مخفى داشته بود، پس چون او را بر این خیانت ملامت و سرزنش نمود گفت: خانواده من در مکّه بودند دوست داشتم که آنها را براى حقّ و منّتى که بر اهل مکّه دارم در ایمنى صیانت قرار داده باشم.
سدى گوید: درباره عبد اللَّه بن ابى و پسرش عبید اللَّه بن عبد اللَّه نازل شده و این پسر نزد پیغمبر (ص) بود پس پیغمبر (ص) آبى نوشید، پس عبید اللَّه گفت سؤر و باقى مانده از آب را بگذار تا بپدرم بدهم شاید خدا دل او را پاک کند پس پیغمبر (ص) باو داد پس براى عبد اللَّه بن ابى آورد، پس گفت این چیست گفت پیش مانده و بقیّه آب رسول خداست براى تو آوردهام تا بیا شامى تا شاید خدا قلبت را پاک کند پس (آن منافق) گفت چرا ادرار و بول مادرت را نیاوردى برایم، پس عبید اللَّه برگشت نزد پیغمبر (ص) و گفت اجازه بده تا او را بکشم فرمود نه بلکه مدارا و مهربانى با او کن، سپس خداوند سبحان فرمود: و گفت (أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ) حسن گوید: آن گروهند که در دلهاى ایشان ایمان ثبت شده بآنچه که از الطاف با ایشان شده، پس مانند مکتوب و نوشته شده است.
ابو على فارسى گوید: در قلوبشان علامت و نشانه ایمان نوشته شده، و معنایش اینست که آن علامت و داغ و نشانه است براى فرشتگانى که آنها را مى بینند و میفهمند که ایشان مؤمنین هستند چنانچه درباره کفار فرموده (وَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ)[۳] و نوشته است خدا بر قلوب ایشان علامتى را که میداند کسى که آن را مشاهده کند از فرشتگان که آن نوشته بر قلب اوست.
(وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ) زجاج گوید: یعنى تقویت میکند ایشان را بنور ایمان و دلالت میکند بر آن قول او وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْرِی- مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ[۴] و همچنین ما وحى کردیم بسوى تو روحى از امر خود را که نبودى تو بدانى که کتاب چیست و ایمان کدام است.
و بعضى گویند: معنایش اینست، و تقویت کرد ایشان را بنور حجّتها و برهانها تا آنکه هدایت بحق شده و عمل بآن کردند.
ربیع گوید: یعنى تقویت کرد ایشان را بقرآنى که آن حیات و زنده بودن دلهاست از نادانى.
و بعضى گویند: تأیید کرد ایشان را بجبرئیل در بسیارى از مواطن و جنگها که یارى میکرد ایشان را و دفاع مینمود از ایشان.
(یُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ) و داخل میکند ایشان را ببوستانهایى که جاریست از زیر قصرها و درختان آنها نهرهایى براى ابد در آن خواهند بود خوشنود است خدا از ایشان به سبب اخلاصى که در طاعت و عبادت از ایشان بود.
(وَ رَضُوا عَنْهُ) و آنها هم از او راضى و خوشنودند بسبب ثواب و بهشت.
و بعضى گویند: راضى هستند از او بقضاء و تقدیر خدا بر ایشان در دنیا پس آن را مکروه نداشتند.
(أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ) آن گروهند لشکر خدا و یاران دین او و دعوت کنندگان خدا بندگان او را.
(أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) الا کلمه تنبیه است، یعنى: بدانید که لشکر خدا و اولیاء او ایشانند رستگاران و نجات یافتگان و ظفریافتگان بآرزوى خودشان میباشند
پاورقی
[۱] – سوره توبه آیه: ۷۸.
[۲] – سوره آل عمران آیه: ۱۶.
[۳] – على بن ابراهیم قمى در تفسیرش در ذیل این آیه نقل نموده و بحرینى هم در تفسیر برهانش از وى باسنادش روایت کرد از ابى بصیر از حضرت صادق علیه السلام که سبب نزول این آیه این بود که حضرت فاطمه( ع) در خواب دید که پیغمبر( ص) عزیمت نمود که باتفاق على علیه السلام و او و حسن و حسین( ع) از شهر بیرون روند پس همگى بیرون رفته تا از دیوارهاى شهر گذشتند، پس بدو راهى رسیدند، پس پیغمبر راه سمت راست را گرفت و رفت تا رسیدند به جایى که در آنجا درخت خرما و آب بود، پس پیغمبر( ص) گوسفندى که در یکى از دو گوشش نقطههاى سفیدى بود خریدند و فرمود آن را ذبح کنند پس آن را پخته و خوردند و همگى در آنجا مردند، پس فاطمه( ع) از خواب بیدار شده و میگریست( و ناراحت بود و به پیغمبر( ص) نگفت و چون صبح شد پیغمبر( ص) با الاغى آمده و فاطمه را سوار و على و حسن و حسین علیهم السلام را هم فرمود تا با آنها بیایند، پس باتفاق از شهر خارج شدند همانطورى که فاطمه( ع) در- خواب دیده بود، پس چون از دیوارهاى شهر گذشتند بدو راهى رسیدند پس پیغمبر راه سمت راست را گرفت چنانچه او در خواب دیده بود تا رسیدند بجایى که در آن درخت خرما و چشمه آب بود، پس پیغمبر گوسفندى که در یکى از دنباله گوشهایش نقطه هاى سفید بود خرید، هم چنان که او دیده بود، پس فرمود آن را کشته و کباب کردند و چون خواستند بخورند که فاطمه( ع) برخاست و به کنارى رفت و شروع کرد بگریه کردن از ترس آنکه همگى خواهند مرد، پس پیغمبر( ص) در پى او بجستجو پرداخت تا او را یافت در حالى که او میگریست، پس فرمود دخترم براى چه گریه میکنى؟
پس گفت: یا رسول اللَّه دیشب در خواب چنین و چنان دیدم و شما عینا در بیدارى نمودید همانطور که من دیدم، پس من دور شدم از شما که منظره مرگ شما را نبینم، پس پیغمبر( ص) برخاست و دو رکعت نماز خواند و با خدا مناجات کرد، پس جبرئیل( ع) نازل شد و گفت:
یا رسول اللَّه این شیطانى است که باو زها میگویند و اوست که این خواب را بفاطمه القاء کرد و نشان داد و اوست که مؤمنین را در خواب اذیّت میکند به خوابهایى که آنها را مغموم و محزون نماید، پس جبرئیل فرمان داد تا آن شیطان را حضور پیغمبر( ص) آورده و گفت تو این خواب را بفاطمه القاء کردى گفت: بلى اى محمد، پس پیغمبر( ص) سه آب دهان و تف باو انداخت که در سه جاى او اثر گذاشت، پس جبرئیل گفت:
اى رسول خدا( ص) اگر در خواب دیدى چیزى که موجب ناراحتى تو باشد یا یکى از مؤمنین ببیند، پس بگوید:
اعوذ بما عاذت به ملائکه المقربون و انبیائه المرسلون و عباده الصالحون من شر ما رأیت من رؤیاى، پناه میبرم بآنچه که فرشتگان مقرّب و پیامبران مرسل و بندگان شایسته خدا بآن پناهنده شدند و سوره مبارکه حمد و قل اعوذ برب الفلق و قل اعوذ برب الناس و قل هو اللَّه احد خوانده و سه مرتبه بسمت چپ تف کند که مصون از ضرر خواب آشفته و پریشان بماند، پس خدا نازل فرمود آیه مذکوره را، إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّیْطانِ ….
[۴] – سوره عصر آیه: ۲./
[۱] – ابو القاسم حسکانى حنفى در شواهد التنزیل ج ۲ ص ۲۳۱ در حدیث:
۹۴۹ باسنادش از مجاهد روایت نموده گوید: آنها نهى از راز گویى و نجواى با پیغمبر( ص) شدند تا تصدّق بدهند پس هیچکس جز على بن ابى طالب با او راز نگفت اوّل دینارى مقدّم داشت و آن را تصدق داد، پس آیه رخصت نازل شد.
و در حدیث ۹۵۰ باسنادش از مجاهد روایت نموده که از نجوى و راز گویى با پیغمبر منع شدند، تا جلوتر صدقه بدهند، پس اوّل کسى که عمل کرد و تصدّق داد على بن ابى طالب بود سپس با آن حضرت راز گفت و جز او هیچکس این کار را نکرد و پس از آن آیه رخصت آمد.
و در حدیث ۹۵۱ باسنادش از مجاهد روایت نموده که على علیه السلام فرمود: آیهاى در قرآنست که جز من هیچکس عمل بآن نکرده نه قبل از من و نه بعد از من و آن آیه نجوى است براى من دینارى بود آن را بده درهم فروختم پس هر وقت با پیامبر رازى بگویم یک درهم صدقه دادم سپس این آیه نسخ شد.
مترجم گوید:
این فضیلت را اکثر علماء اهل سنّت مانند حاکم کبیر و طبرى و نسایى و- نسفى و ابن ابى شیبه و ابن مغازلى در مناقب و سیوطى و دیگران روایت کرده و حسکانى از ص ۲۳۱ تا ۲۳۴ در شواهد التنزیل درباره این منقبت بسط کلام داده است.
و در تفسیر برهان حدیث مفصّلى از ابن بابویه شیخ صدوق باسنادش از امام جعفر صادق علیه السلام از پدرانش از على علیه السلام نقل کرده که مربوط بآیه نجوى و مناقب دیگر مولایمان حضرت امیر المؤمنین( ع) است که مناسب است آن را در اینجا بنگارم:( فرمود: چون کار ابى بکر و بیعت مردم با او تمام شد و مردم نسبت بعلى ابن ابى طالب علیه السلام بیوفایى کرده و حضرت را خانهنشین کردند همواره ابو بکر بآن حضرت اظهار نشاط و خوش رویى میکرد ولى آن حضرت گرفته و ناراحت بود، پس این بر ابو بکر گران آمد و خواست تا او را دیده خلافت را از خود بیرون آورده و عذر خواهى کند که مردم بر من اجتماع کرده و منصب و پست خلافت را بر گردنم گذارده و امر امّت را واگذار بمن نمودند و حال آنکه من رغبت بآن ندارم بلکه بى میل بآن بودم، پس ناگهان بر آن حضرت وارد شده و تقاضاى خلوت و مذاکره محرمانه نمود و گفت قسم بخدا، اى ابو الحسن این کار به توطئه من و رغبت و میل من نبوده و من نسبت بآن حریص نیستم و اعتمادى بخودم در آنچه مورد نیاز مردم است ندارم و من نیروى مالى و فامیل زیاد هم ندارم و کسى هم جز من اهلیّت این کار را ندارد، پس چیست که شما در دلتان خاطره اى از من دارید و اظهار کراهت میکنید در اینکه من خلیفه شدهام و بدیده بد بمن نگاه میکنید پس على علیه السلام باو فرمود:
پس چى تو را بر آن داشت که این بارگران را بردارى اگر میلى به آن ندارى، و حریص بر آن نیستى و اعتمادى بخودت در قیام بآن و نیازمندیهاى آن ندارى.
ابو بکر گفت: حدیثى که آن را از رسول خدا شنیدم که فرمود: خدا امّت مرا بر گمراهى جمع نمیکند و من چون اجتماع امّت را دیدم حدیث پیامبر( ص) را- پیروى کردم و نخواستم که اجتماع ایشان بر خلاف هدایت باشد و من افسار اجابت را بدست ایشان دادم و اگر میدانستم که یک نفر تخلّف میکند هر آینه امتناع میکردم.
على علیه السلام فرمود: اما آنچه که از حدیث پیامبر( ص) یاد کردى که
( انّ اللَّه لا یجتمع امّتى على ضلال)
خداوند اجتماع امّت مرا بر گمراهى نگذارد، آیا پس من از امّت بودم یا نبودم.
گفت: آرى شما ز امّت هستید و همین طور گروهى که پیروى از تو کردند در امتناع از بیعت مانند سلمان و عمّار و ابو ذر و مقدار و ابن عباده و افرادى که از انصار با او بودند و همگى از امّت بودند.
على علیه السلام فرمود: پس چطور استدلال و احتجاج بحدیث پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله میکنى و حال آنکه امثال این مردم تخلّف کردند از تو و در میان امّت طعنى و توبیخى نقطه ضعفى براى آنها نیست و نه در صحبت پیامبر و خیر اندیشى- از ایشان تقصیریست.
ابو بکر گفت: من نفهمیدم تخلّف آنها را مگر بعد از آنکه امر خلافت با من استوار شد و من ترسیدم اگر از خود بردارم مردم از دین مرتد بشوند و بجان هم افتاده و همدیگر را بزنند پس برگردند بحال کفر و دانستم که تو نیستى کمتر از من در باقى گذاردن ایشان بر ادیانشان.
على علیه السلام فرمود: بس کن و لکن مرا خبر بده از کسى که مستحق این امر است بچه چیز مستحق میشود؟
ابو بکر گفت: بنصیحت و وفاء و رفع سهل انگارى و خوش سلوکى و اظهار عدالت و علم بکتاب و سنّت و فصل خطاب با زهد در دنیا و بى میلى بآن و داد مظلوم را از ظالم گرفتن خواه نزدیک باشد یا دور سپس ساکت شد.
پس على علیه السلام فرمود: تو را قسم بخدا میدهم اى ابو بکر، آیا این دنباله پاورقى از صفحه قبل:
خصلتها که یاد کردى در تو یافت میشود یا در من موجود است؟
ابو بکر گفت: بلکه در تو است اى ابو الحسن( ع).
استیضاح على( ع) ابو بکر را فرمود: تو را بخدا قسم میدهم آیا تو اوّل اجابت کننده بودى پیامبر( ص) را پیش از همه مسلمین یا من؟
گفت: بلکه تو، فرمود: تو را بخدا قسم میدهم آیا من جانم را در شب غار( و لیله المبیت) فداى پیغمبر کردم یا تو؟ گفت: بلکه تو.
فرمود: تو را بخدا قسم میدهم آیا ولىّ از خدا با ولایت رسول اللَّه در زکاه و صدقه دادن انگشتر براى من است یا تو؟ گفت: بلکه براى تو.
فرمود: تو را بخدا قسم میدهم آیا مولاى براى تو و براى هر مسلمانى بحدیث پیغمبر در روز غدیر منم یا تو گفت: بلکه تو.
فرمود: تو را بخدا قسم، آیا با منست وزارت از رسول خدا و مثل هارون از موسى یا تو؟ گفت: بلکه تو.
فرمود: تو را بخدا قسم، آیا با من و اهل بیت من و فرزندان من پیغمبر با نصارى مباهله کرد یا با تو؟ گفت بلکه با تو و اهل تو.
فرمود: تو را بخدا قسم، آیا آیه تطهیر درباره من و اهل من و پسران منست از رجس و پلیدیها یا درباره تو؟ گفت: بلکه براى تو و اهل تو.
فرمود: تو را بخدا قسم، آیا من صاحب دعاء پیغمبرم و اهل و فرزندان من روز کساء یا تو؟
گفت: بلکه تو و اهل تو و فرزندان تو.
فرمود: تو را بخدا قسم، آیا تویى آن جوانمردى که در روز خندق از آسمان صدا آمد
( لا سیف الّا ذو الفقار و لا فتى الّا على)
یا منم گفت: بلکه تو.
فرمود: تو را بخدا قسم، آیا تویى آنکه خورشید برایش برگشت بوقت نماز پس نماز در وقت خواند و آن گاه پنهان شد یا منم؟ گفت: بلکه تو. دنباله پاورقى از صفحه قبل:
فرمود: تو را بخدا قسم، آیا تویى آنکه اندوه و غصّه پیغمبر( ص) و مسلمین را بکشتن عمرو بن عبد ود بر طرف کرد یا من گفت: بلکه تو.
فرمود: تو را بخدا قسم، آیا تویى آنکه رسول خدا او را بعنوان رسالت بسوى پریان فرستاد و اجابت کردند یا من؟ گفت بلکه تو.
فرمود: تو را بخدا قسم، آیا تویى آنکه پیامبر خدا تطهیر از سفاح نمود از آدم تا پدرت یا من؟ گفت: بلکه تو.
فرمود: تو را بخدا قسم، آیا منم آنکه پیامبر برگزیده و دخترش فاطمه را باو تزویج نمود؟ گفت: خدا بتو تزویج نمود یا من بلکه گفت تو.
فرمود: تو را بخدا قسم، آیا منم پدر حسن و حسین دو ریحانه رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله که میفرمود: هذان سیّدا شباب اهل الجنّه و ابوهما خیر منهما
یا تو؟ گفت بلکه تو.
فرمود: تو را بخدا قسم، آیا برادر تو در بهشت با ملائکه پرواز میکند یا برادر من؟ گفت: بلکه تو.
فرمود: تو را بخدا قسم، آیا من ضمانت کردم و ام رسول خدا را و در موسم حج اعلام کردم که میپردازم یا تو گفت: بلکه تو.
فرمود: تو را بخدا قسم، آیا منم آنکه پیامبر دعا کرد در حالى که مرغ کباب شدهاى برایش آورده بودند که خدا یا محبوبترین کس را نزد خودت برسان، تا با من در خوردن این مرغ شرکت کند یا تو؟ گفت: بلکه تو.
فرمود: تو را بخدا قسم، آیا منم آنکه پیامبر بشارتم داد بقتال ناکثین و قاسطین و مارقین بر تأویل قرآن یا تو؟ گفت: بلکه تو.
فرمود: تو را بخدا قسم، آیا منم آنکه حاضر شد آخرین سخن رسول خدا را صلّى اللَّه علیه و آله و متصدّى غسل و دفن او شد یا تو؟ گفت: بلکه تو.
فرمود: تو را بخدا قسم، آیا منم آنکه پیامبر( ص) دلالت بر او فرمود بعلم قضاوت و فصل الخطاب بقولش اقضاکم على، یا تو؟ گفت: بلکه تو.
فرمود: تو را بخدا قسم، آیا منم آنکه پیغمبر( ص) امر فرمود بر او سلام کنند یا امیر المؤمنین یا تو؟ گفت: بلکه تو.
فرمود: تو را بخدا قسم، آیا منم آنکه سبقت بخویشاوندى برسول خدا گرفتم یا تو؟ گفت بلکه تو.
فرمود: تو را بخدا قسم، آیا تویى آنکه خدا یک دینار بتو عطا کرد در موقع نیازت بآن و میهمان کردى رسول خدا و فرزندان او را یا من؟ پس ابو بکر گریست و گفت بلکه تو.
فرمود: تو را بخدا قسم، آیا تویى آنکه رسول خدا( ص) تو را بر شانه اش بلند کرد در افکندن بتهاى کعبه و شکستن آن، تا جایى که اگر میخواست دست بر افق آسمان زند میرسانید یا من؟ گفت: بلکه تو.
فرمود: تو را بخدا قسم، آیا تویى آنکه پیغمبر خدا باو فرمود تو صاحب لواء و پرچم منى در دنیا و آخرت یا من گفت: بلکه تو.
فرمود: تو را بخدا قسم، آیا تویى آنکه پیامبر دستور داد در خانه او را بمسجد بازگذارند وقتى که فرمان داد همه درهاى اصحابش و اهل بیتش را ببندند، و حلال کرد در آن آنچه خدا براى او حلال کرده بود یا من؟
گفت: بلکه تو.
فرمود: تو را بخدا قسم میدهم آیا تویى آنکه مقدّم داشت پیش از راز گفتن با پیغمبر صدقه را و باو راز گفت یا من؟ گفت بلکه تو.
فرمود: تو را بخدا قسم آیا تویى آنکه رسول خدا درباره او بفاطمه علیها سلام فرمود: تو را تزویج کردم بکسى که اولین مردم بود در ایمان، و وزینترین مردم بود در اسلام یا من؟ گفت: بلکه تو.
پس مرتبا آن حضرت مناقبى را که خدا براى او قرار داده بود نه براى غیر او میشمرد؟
ابو بکر اعتراف و اقرار باختصاص آنها با آن حضرت نموده و میگفت: بلکه تو و بلکه تو …..
پس باو فرمود: پس چه چیز تو را مغرور کرد از خدا و پیامبرش و از دینش و حال آنکه تو عارى هستى از آنچه را که اهل دین نیازمند بآنها هستند.
پس ابو بکر گریسته و گفت: راست گفتى اى ابو الحسن بمن امروز مهلت بده تا من فکر کنم در آنچه را که از تو شنیدم و در کار خودم.
پس على علیه السلام فرمود: ابو بکر و فکر کن، پس برگشت از نزد آن حضرت و با خود خلوت کرد و کسى را رخصت ملاقات نداد تا شب و عمر در بین مردم رفت و آمد میکرد وقتى شنید ابو بکر با على علیه السلام خلوت کرده پس ابو بکر شب خوابید و در خواب رسول خدا( ص) را دید که در مکان خودش نشسته، پس برخاست تا بر آن حضرت سلام کند حضرت صورتش را برگردانید پس ابو بکر گفت: آیا فرمانى دادى که من اطاعت نکردم؟
فرمود: جواب سلام تو را بدهم در حالى که تو دشمنى کردى با ولىّ خدا و رسول او برگردان حق را باهلش، پس گفت: کیست اهل آن؟ فرمود: همان که تو را استیضاح کرد( على) گفت: یا رسول اللَّه برگردانیدم بر او بفرمان شما و از خواب بیدار شد و گریست و بعلى علیه السلام گفت: دستت را دراز کن با تو بیعت کنم و امر را تسلیم و تفویض بتو نمایم.
فرمود: بر و مسجد و مردم را خبر بده بآنچه بین من و تو گذشت و آنچه در خواب دیدى و خود را از خلافت خلع کن، پس بیرون آمد و در راه بعمر برخورد و جریان را مشروحا باو گفت، پس عمر او را از این عمل منع کرد و نگذاشت که کنار رود.
[۲] – در ضمن آیه ۲۲ همین سوره.
[۳] – سوره توبه آیه ۹۳.
[۴] سوره شورا آیه ۵۲.
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۲۴، ص: ۳۰۳