ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره حشر
سوره حشر
(مدنى است)
آیات آن:
باتفاق مفسرین و قاریان ۲۴- آیه است.
فضیلت آن:
ابى بن کعب گوید: پیامبر خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: کسى که سوره حشر را بخواند باقى نماند بهشتى و نه دوزخى و نه عرشى و نه کرسى و نه حجابى و نه هفت آسمان و نه زمینهاى هفتگانه و نه حشرهاى و نه بادى و نه پرونده و نه درختى و نه جنبندهاى و نه خورشید و ماهى و نه فرشتگان مگر آنکه صلوات بر او فرستاده و استغفار براى او کنند و اگر آن روز و شبش بمیرد شهید مرده است.
و از ابى سعید مکارى از حضرت ابى عبد اللَّه صادق علیه السلام روایت شده که فرمود کسى که وقت شب شود سوره الرحمن و حشر را قرائت کند خداوند فرشته اى را بخانه او پاسدار و موکّل فرماید تا با شمشیر کشیده اش او را پاسبانى کند تا صبح شود.
تفسیر و ترتیب آن:
چون خداوند سبحان سوره مجادله را پایان داد بذکر حزب شیطان و حزب خدا این سوره را افتتاح نمود بشکست دادنش حزب شیطان را و آنچه که به ایشان رسید از زیان و ذلّت بیرون شد نشان، و یارى کردن حزب خودش از اهل ایمان را پس گفت:
بِسْمِ اللَّه الرَّحمنِ الرَّحِیمِ سُوْرَهُ الحَشْرِ مَدَنیَّهٌ وَ هِىَ ارْبعٌ وَ عَشِرُونَ ایهً
[سوره الحشر (۵۹): آیات ۱ تا ۵]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۱) هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ دِیارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَ أَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ (۲) وَ لَوْ لا أَنْ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَهِ عَذابُ النَّارِ (۳) ذلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ یُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ (۴)
ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَهٍ أَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَهً عَلى أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِیُخْزِیَ الْفاسِقِینَ (۵)
ترجمه آیات:
بنام خداوند بخشاینده مهربان
1- آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است خدا را بپاکى یاد کرد و او عزّتمندى درست کردار است.
۲- اوست آن خدایى که آنان را که نگرویدند از اهل کتاب در نخستین راندن ایشان از خانه هاى خویش بیرون کرد شما مؤمنان گمان نداشتید که ایشان بیرون روند و ایشان نیز میپنداشتند که قلعه هاى ایشان بازدارنده ایشانست، پس خدا از آنجا که گمان نمیبردند بدیشان بیاورد و خدا در دلهایشان ترس را بیفکند خانه هاى خود را با دستهاى خود و دستهاى مؤمنان ویران میکردند، پس اى صاحبان دیدگان عبرت گیرند.
۳- اگر نه آن بود که خدا براى ایشان بیرون شدن را نوشته بود، البتّه ایشان را در دنیا شکنجه میداد و در سراى دیگر براى ایشان شکنجه آتش است
4- این بسزاى آنست که ایشان با خدا و فرستاده وى مخالفت کردند و هر که با خدا مخالفت بکند پس خدا سخت انتقام است.
۵- هر درخت خرمایى را که بریدید یا آنها را ایستاده بر ریشههاى خود بازگذاردید، پس بفرموده خدا بود تا بیرون روندگان از دائره فرمان را خوار گرداند.
قرائت:
ابو عمرو (یخربون) با تشدید خوانده و باقى (یخربون) با حاء ساکنه وراء خفیفه بدون تشدید قرائت کردهاند.
و در شواذ طلحه بن مصرف (یشاقق) اللَّه با دو قاف بنا بر اظهار مثل آنکه در سوره انفال است خوانده است.
دلیل:
گفته میشود خرب الوضع و اخربته و خربته، اعشى گوید: (و اخربت من ارض قوم دیارا) خراب کردم از زمین قومى خانهها را، و از ابى عمرو حکایت شده که اخراب مکان را خراب گذاردن و تخریب ویران کردنست.
لغت:
الحشر: جمع شدن مردم است از هر ناحیهاى و از آنست حاشره و مأمورى که مردم را باداره مالیات جمع میکند.
الجلاء: انتقال از خانه و شهر و وطنهاست براى آمدن بلاء (چون وباء و غیره) گفته میشود جلا القوم عن منازلهم جلاء، بیرون رفتند و منتقل شدن مردم از منازلشان بیرون شدنى، و اجلیتهم اجلاء بیرون کردم ایشان را بیرون کردنى اللینه: نخله و درخت خرماست و اصل آن از لون است واو قلب بیاء شده.
براى کسره ما قبلش و جمع آن لیان است.
امرأ و القیس گوید:
و سالفه کسحوق اللیان | اضرم فیها الغوى السعر | |
و جلوى گردنش در سرخى مثل شاخههاى درخت خرما بود که آتش در آن افکنده شود و مشتعل گردد.
و ذو الرمّه گوید:
طراق الخوافى واقع فوق لینه | بذى لیله فى ریشه یترقرق | |
پرهاى ریزى که واقع است بالاى درخت خرما و نخله از پرنده (کروان) که در شب میخواند و خوش صدا است در پرش درخشندگى است.
شاهد این بیت و بیت جلوتر لیان و لینه است که مقصود درخت خرما و نخیل است.
پس لینه نوعى از درخت خرما یعنى قسمتى از آنست، و بعضى گفتهاند آن از لیّن و نرمى است، براى نرمى و لطافت میوهاش.
اعراب:
(مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ) حصونهم مرفوع است بقول او مانعتهم براى آنکه اسم فاعل جارى مجراى خبر انّ شده، پس ما بعد آن مرفوع میشود.
شأن نزول:
مجاهد و قتاده گویند: سوره حشر درباره بیرون کردن بنى النضیر از یهودیان مدینه نازل شده که بعضى از آنها بخیبر رفته و برخى هم بشام هجرت کردند و این هم چنان بود که وقتى پیامبر (ص) داخل مدینه شدند بنى النضیر با آن حضرت مصالحه کردند و پیمان بستند بر اینکه با آن جناب جنگ نکنند و با او هم پیکار با دیگران نکنند (نه له باشند و نه علیه) پس آن حضرت از ایشان پذیرفت پس چون پیامبر خدا صلّى اللَّه علیه و آله جنگ بدر را نمود و بر مشرکین پیروز شد گفتند بخدا قسم که اوست پیامبرى که ما صفات او را در تورات یافته ایم پرچمى بر او وارد نشود و چون جنگ و غزوه احد را نمود و مسلمین فرار کردند در شک و تردید افتاده و پیمان را شکسته و نقض عهد کردند پس کعب بن اشرف یهودى سوار شد با چهل نفر از یهودیان سواره بمکّه آمده و نزد قریش آمدند و قسم خوردند براى آنها و پیمان بستند با ایشان بر اینکه بکلمه واحده و بدون اختلاف بر علیه محمّد (ص) پیامبر باشند، پس ابو سفیان با چهل نفر از قریش و کعب با چهل نفر از یهود وارد مسجد الحرام شده و بین پردهها و پوشش کعبه و کعبه با یکدیگر پیمان محکم بستند سپس کعب بن اشرف و یارانش بمدینه برگشتند و جبرئیل علیه السلام بآنچه که کعب و ابو سفیان با هم پیمان بسته بودند خبر داد و فرمان داد بقتل کعب بن اشرف، پس محمد بن مسلم انصارى که برادر رضاعى او بود او را کشت …
محمد بن اسحاق گوید: پیامبر خدا (ص) بسوى بنى النضیر رفت که استقامت جوید از ایشان در دیه و پول خون دو مقتولى از بنى عامرى که عمرو بن امیه ضمرى آن دو را کشته بود و میان بنى النضیر و بنى عامر پیمان و قسم بر قرار بود، پس چون پیغمبر آمد نزد ایشان که استعانت جوید در دیه گفتند بلى اى ابو القاسم ما تو را اعانت کنیم بآنچه که دوست دارى سپس بعضى از آنها با برخى دیگر خلوت کرده و تبانى کردند و گفتند:
شما این مرد را باین سادگى و بیدفاعى پیدا نخواهید کرد این رسول خدا است که در کنار دیوارى از خانه هاى شما نشسته است، پس گفتند کیست آن مردى که بر بام این خانه رود و سنگ (بوقلتان) را بر سر او انداخته و او را بکشد، و رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله با چند نفر از اصحابش بودند پس خبر آسمانى به آن حضرت رسید که مردم یهود چه نقشهاى دارند پس برخاست آن حضرت و به- اصحابش فرمود:
حرکت نکنید و برگشت بمدینه و چون آمدن پیغمبر (ص) بتأخیر افتاد اصحاب او برخاستند که آن حضرت بیایند، پس مردى را دیدند که از مدینه مىآید از وى پرسیدند، گفت من آن حضرت را دیدم وارد مدینه شد پس اصحاب پیامبر (ص) آمدند تا بآن حضرت رسیدند پس نقشه اى را که یهود طرح کرده بودند بآنها خبر داد و فرمان داد پیامبر خدا (ص) بمحمّد بن مسلمه که کعب بن اشرف را به قتل رساند.
پس محمد بن مسلمه باتفاق سلکان بن سلامه و سه نفر دیگر از بنى الحارث بیرون آمدند و پیامبر هم در پى آنان آمد و در محلّى بانتظار آنها نشست، پس محمد بن مسلمه با رفقایش تا نزدیک قصر کعب آمده و رفقایش در کنار دیوارى نشانیده و فریاد زد اى کعب، پس کعب آگاه شد صدا را شنید و گفت تو کیستى گفت من برادرت محمد بن مسلمه هستم آمدم تا از تو چند درهمى وام بگیرم زیرا که محمد از ما صدقه مطالبه میکند و ما پول نداریم، گفت: من بتو قرض نمیدهم مگر با رهن و گرویى.
گفت: من وثیقه و گرویى آوردم پائین بیا و بگیر و کعب زنى گرفته بود و همان شب با او عروسى و آمیزش کرده بود باو گفت من نمیگذارم پائین بروى براى اینکه من در این صدا اثر خون و سرخى خون میبینم، پس کعب بحرف او گوش نداد و بیرون آمد پس محمد بن مسلمه با او معانقه کرد و دست بگردن او انداخت و با هم صحبتکنان قدم زده تا از قصر دور شده و بصحرا آمدند، پس محمّد سر کعب را گرفت و رفقایش را صدا زد و کعب فریاد زد و صدایش را زنش شنید و داد و فریاد کرد تا بنى النضیر صدایش را شنیده و بیرون دویده و بسوى او آمده و او را کشته دیدند، و محمّد و یارانش بسلامت بر گشته نزد پیامبر (ص) رسیدند، پس چون صبح طالع شد پیغمبر (ص) اصحابش را از کشته شدن کعب خبر داد پس همگى خوشحال شده و فرمان داد پیامبر بجنگ بنى النضیر و حرکت بسوى، ایشان را، پس مردم حرکت کرده و آمدند تا بر آنها فرود آمدند، پس بنى- النضیر در قلعه خود متحصّن شدند پس رسول خدا (ص) فرمان داد که درختان خرماى آنها را قطع کنند و آتش بر آن افکندند، پس آنها فریاد زدند اى محمّد شما بودى که از فحشاء نهى میکردى، پس براى چه درختان ما را قطع میکنى و میسوزانى پس خدا نازل فرمود: (ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَهٍ أَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَهً عَلى أُصُولِها) آنچه که شما قطع کردید از درخت خرما یا آن را بر ریشه باقى گذاردید و آنست بویره در گفته و شعر حسان بن ثابت انصارى:
و هان على سراه بنى لوّى | حریق بالبویره مستطیر | |
و آسانست بر سربازان فرزندان لوّى (بن غالب) سوزانیدن درختان خرماى بلند و دراز بسبب گودالهاى آتش و بویره تصغیر بوره و آن گودال آتش است.
و ابن عباس گوید: پیغمبر (ص) محاصره فرمود آنها را تا آنکه رسید بجایى که ناچار شدند که هر چه پیامبر میخواهد بدهند، پس مصالحه فرمود با ایشان بر اینکه خونشان ریخته نشود و از زمین و منازلشان بیرون روند و اینکه به سمت اذرعات شام کوچ کنند و براى هر سه نفرى از ایشان یک شتر و یک مشک آب قرار داد، پس حرکت بسوى اذرعات و اریحاى شام نمودند مگر دو خانواده آل ابى الحقیق و آل حى بن اخطب که آنها بخیبر پیوستند و طائفهاى از ایشان هم بحیره ملحق شدند و ابن عباس این سوره را سوره بنى النضیر مینامید.
و از محمد بن مسلمه روایت شده که پیامبر خدا (ص) او را بسوى بنى النضیر فرستاد و فرمان داد باو که ایشان را در مدّت سه شب تبعید کند و از محمد بن اسحاق روایت شده که تبعید بنى النضیر در موقع برگشتن پیغمبر (ص) از جنگ احد بود و فتح بنى قریظه در موقع برگشتش از جنگ احزاب و میان آن دو سال- فاصله بود، و زهرى گوید: که تبعید بنى النضیر شش ماه بعد از حادثه جنگ بدر و پیش از جنگ احد بوده است.
تفسیر آیات:
(سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ) تفسیرش (در سوره حدید گذشت).
(هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ) اوست آن خدایى که تبعید کرد و بیرون نمود آنهایى را که از اهل کتاب کافر شدند، یعنى یهود بنى النضیر را از خانههایشان به اینکه مسلّط نمود مؤمنین را بر ایشان و فرمان داد پیامبرش را به بیرون کردن ایشان از منازلشان و قلعههایشان و وطنشان (الاوّل الحشر).
اوّل حشر کجاست؟
مفسّرین درباره آن اختلاف کردهاند:
۱- ابن عباس و زهرى و جبائى گویند: تبعیدشان بشام بود و در روز- قیامت هم یهود محشور بشام میشوند چنانچه در دنیا اوّل تبعید بآنجا شدند سپس مردم دیگر نیز در روز قیامت محشور بزمین شام میشوند و این حشر دوّم است.
ابن عباس گوید: پیامبر بایشان فرمود بیرون روید گفتند بکجا فرمود بزمین محشر.
بلخى گوید: یعنى باوّل تبعیدگاه براى اینکه ایشان اوّل کسى بودند که از اهل ذمّه از جزیره العرب تبعید و اخراج شدند آن گاه برادرانشان از یهود رانده شدند تا آنکه در بلاد عرب دو دین جمع نشود (دین اسلام و دین یهود) یمان بن رباب گوید: جز این نیست که (اوّل الحشر) فرمود: براى آنکه خداوند در اوّل مرتبهاى که پیامبرش با آنها جنگ کرد فتح و ظفر نصیب پیامبرش نمود.
(ما ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا) یعنى گمان نکردید اى مؤمنین که ایشان از منازل خودشان و دژهایشان بیرون روند براى شدّت شوکتشان.
(وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ) یعنى بنى النضیر گمان کردند که دژها و قلعه هاى آنها براى استحکامش مانع میشود ایشان را از سلطنت خدا و نزول عذاب بایشان بر دست رسول خدا که در آن متحصّن شده و سلاحهاى جنگى در آن مهیّا ساختند.
(فَأَتاهُمُ اللَّهُ) یعنى پس آمد ایشان را امر خدا و عذاب او (مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا) از جایى که خیال آن را نمیکردند که بر ایشان وارد شود چون در پیش خود فکر میکردند که موانع و اسبابى که آنها آماده کردهاند ایشان را مصون داشته و مانع از نفوذ دیگرانست، خداوند سبحان امتناع ایشان را از رسول اللَّه امتناع از خود قرار داد.
(وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ) و انداخت خداى سبحان در دلهاى ایشان ترسى بکشته شدن بزرگشان کعب پسر اشرف (یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَ- أَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ) حسن گوید: یعنى ویران میکردند خانه هاى خودشان را از داخل تا راه فرارى پیدا کنند لکن ایشان خراب میکردند بهترین منازل خود را که مبادا نصیب مسلمین شود و مؤمنین از خارج خراب میکردند تا آنکه بایشان رسیده و دستگیرشان کنند.
زجاج گوید: که معناى خراب شدن بدست مؤمنین اینست ایشان آن را در معرض خرابى میگذاردند.
و بعضى گویند: که ایشان با دست خود منازلشان را خراب میکردند بسبب نقض عهد و شکستن پیمان و با دست مؤمنین ویران میکردند بوسیله جنگ و کشتار (فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ) یعنى پند بگیرید اى صاحبان خرد و بینش و اندیشه کنید و نگاه کنید در آنچه بر ایشان نازل شد و معناى اعتبار تأمّل در کار است تا بسبب آن بشناسد چیز دیگرى را از جنس آن، و مقصود اینست که بسبب این استدلال کنند بر صدق پیامبر، زیرا که وعده داد مؤمنین را که خدا بزودى ایشان را وارث دیار و اموال ایشان میگرداند بدون کشتار و جنگ کردن، پس آن طور که خبر داده بود واقع شد، پس آن آیه دلالت بر نبوّت و پیامبرى آن حضرت دارد، و دلیلى در آیه نیست بر صحّت و درستى قیاس در شریعت براى آنکه- اعتبار از قیاس در چیزى نیست براى آنچه که ما یاد نمودیم و براى اینکه راهى براى اهل قیاس (چون ابو حنیفه و پیروانش) نیست بسوى علم بترجیح و هیچ یک از دو گروه نمیدانند علّت اصل را براى دیگرى، پس بدرستى که علّت ربا پیش یکى از آن دو گروه کیل و پیمانه کردن یا کشیدن و سنجش و جنس است، و نزد دیگرى طعم و جنس دراهم و دنانیر است چون آن دو جنس قیمتهاست، و دیگران چیزهاى دیگر گفتهاند و اینها از اعتبار نیست زیرا راهى بمعرفت و شناسائى بآن نیست.
(وَ لَوْ لا أَنْ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْجَلاءَ) و اگر نبود حکم و فرمانى بر ایشان که آواره و دور از دیارشان شوند و نقل از منازلشان نمایند و منتقل از وطنشان شوند.
(لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیا) هر آینه ایشان را عذاب میکرد بعذاب بیچارگى و بدبختى یا کشته شدن و اسیر گشتن چنانچه با بنى قریظه چنین شد براى آنکه خداى تعالى میدانست که بدرستى هر یک از دو امر (کشته شدن و اسیرى یا آواره و در بدر شدن آنان را) در مصلحت یکسان و بى تفاوتند و تقدیر او به تبعید شدن آنها سبقت گرفته بود.
(وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَهِ) و براى ایشان در آخرت با بیرون رفتن از وطنشان.
(عَذابُ النَّارِ) عذاب و شکنجه آتش است چون یک نفر از ایشان ایمان نیاوردند.
و بعضى گویند: بدرستى که این مطلب مشروط باصرار و لجاجت آنها و ترک توبه است.
(ذلِکَ) یعنى این بلایى که بسر ایشان آوردیم براى اینست.
(بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ) که ایشان مخالفت با خدا و پیامبر او نمودند، سپس تهدید نمود و بیم داد هر کسى را که اقتدا بآنان کند و راه آنها را در مخالفت خدا و رسول او پیش گیرد پس گفت:
(وَ مَنْ یُشَاقِّ اللَّهَ) و کسى که مخالفت با خدا کند.
(فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ) پس بدرستى که خدا عقوبتش سخت است معاقبه میکند ایشان را بر مخالفتشان سخترین عقاب را.
(ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَهٍ) مجاهد و ابن زید گویند: نه بریدید و قطع نکردید شما از درختان سودمند خرما را از اقسام خرماها.
ابن عباس و قتاده گویند: هر درخت خرمایى را غیر از خرماى فشرده و غیر مرغوب.
(أَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَهً عَلى أُصُولِها) یا واگذار دید آن را بریشه خود پس قطع نکردید آن را و نکندید از ریشه.
(فَبِإِذْنِ اللَّهِ) یعنى پس بامر خداست تمام اینها براى شما جائز است خدا میداند آن را و بشما اذن داده تا آنکه خوار و ذلیل کند بدین وسیله دشمنانش را.
(وَ لِیُخْزِیَ الْفاسِقِینَ) و براى آنکه رسوا و بد نام کند فاسقین از یهود را و توهین کند به ایشان بدین وسیله براى آنکه وقتى آنها دشمن خود را دیدند که در اموالشان حکومت میکند، این بر ایشان خفّت و خوارى و ذلّت است.
[سوره الحشر (۵۹): آیات ۶ تا ۱۰]
وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَ لا رِکابٍ وَ لکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۶) ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لا یَکُونَ دُولَهً بَیْنَ الْأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ (۷) لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً وَ یَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ (۸) وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ وَ لا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حاجَهً مِمَّا أُوتُوا وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۹) وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونا بِالْإِیمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّکَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ (۱۰)
ترجمه آیات:
۶- و آنچه خدا از ایشان برسول خویش باز گردانید پس بر (تحصیل) آن هیچ اسبى نتاختید و نه شترى و لکن خدا فرستادگانش را بر هر که بخواهد مسلّط میگرداند و خدا بر همه چیز تواناست.
۷- و آنچه خدا از اموال اهل قریهها بر فرستاده خویش باز گردانید، پس آن از آن خدا و رسول وى و نزدیکان و یتیمان و تهیدستان و ره گذر بى مال از خاندان رسولست تا آن اموال میان توانگران دست بدست نگردد و آنچه پیغمبر بشما بدهد پس آن را بگیرید و آنچه شما را از آن باز داشت، پس باز ایستید و از- خدا بترسید زیرا که خدا سخت مجازات است.
۸- براى مهاجران که از سراهاى خویش و اموال خود بیرونشان کردند در حالى که بخشش و خشنودى خداى را میطلبند و خدا و فرستاده وى را یارى مى کنند این گروه رستگارانند.
۹- و آنان که پیش از هجرت مهاجران در سراى هجرت و ایمان جاى گرفتند کسانى را که بسوى ایشان هجرت کردند دوست میدارند و از غنائمى که بمهاجرین میدهند در دلهاى خویش حسدى نمىیابند و آنها را از بخل نفس نگاه دارند، پس آن گروه ظفر یافتگانند.
۱۰- و آنان که از پس ایشان آمدند میگویند پروردگارا ما را و پدرانمان را که بایمان بر ما سبقت گرفتند بیامرز و در دلهاى ما نسبت به آنانى که ایمان آوردهاند کینهاى جاى مده پروردگارا، حقّا تو خداى مهربان و بخشایندهاى.
قرائت:
ابو جعفر (کیلا تکون) با تاء قرائت کرده (دوله) را با رفع و دیگران با یاء و (دوله) را با نصب خواندهاند.
دلیل:
ابن جنّى گوید: بعضى از مفسرین و قاریان فرقى میان دوله با فتح و دوله با ضمّه نمیگذارند، و بعضى فرق گذارده دوله با فتحه را براى حکومت و سلطنت میداند و دوله با ضمّه را براى ملک و مال و (تکون) در اینجا از (کان) تامّه است یعنى تا دولتى واقع نشود و یا دولتى بوجود آورد (و بین الاغنیاء) را اگر خواستى صفت دولت باشد و اگر هم خواستى متعلّق بخود (دوله) باشد یغنى دست بدست اغنیاء و توانگران باشد، و اگر هم خواستى متعلّق بخود (تکون) باشد یعنى دولتى میان توانگران شما بوجود نیاید، و اگر هم خواستى (تکون) را از (کان) ناقصه قرار بده و (بین) را خبر از آن و اوّلى بهتر است، و معنایش این است: تا اینکه واقع نشود دولتى یا بر آن یعنى باز گردانیده شده از نزد خداى منّان.
لغت:
الفىء: بر گردانیدن ما یملک و موجودى مشرکین است بر مسلمین به مالک کردن خدا ایشان را و بنا بر آن چیزى که شرط در آن شده، گفته میشود فاء یفیء فیئا هر گاه برگردد، و افائه انا علیه یعنى من رد کردم و برگردانیدم آن را بر او.
الایجاف: بمعناى ایضاع آن سیر دادن با اسب یا شتر است از باب و جف یجف و جیفا و آن حرکت کردن بجوش و خروش است، پس ایجاف ناراحتى در سیر و رفتن است.
الرکاب: شتر است.
الخصاصه: تنگدستى و نیاز، و اصلش اختصص، و آن مال خصوصى انسان است، پس مثل آنست که انسان منفرد و تنها شده از آنچه که محتاج باوست.
و بعضى گویند: اصل آن فرجه و شکاف است، بماه گفته میشود از شکاف و لاى ابر ظاهر شد (بدا من خصاص الغیم) یعنى از شکاف و لاى آن و از آنست:
(الخص البیت من القصب) وقتى که در آن شکافى باشد.
و الشح: و بخل هر دو یکى بمعناى امساک است.
و برخى گفتهاند: شح بخل با حرص است.
شأن نزول:
ابن عباس گوید: نازل شد آیه (ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى …) در اموال کفّار اهل قراء و روستاهاى بنى قریظه و بنى النضیر و آن دو در مدینه بودند و فدک و آن بر سه میلى مدینه بود و خبیر و دهات عرینه و ینبع بود خدا آن را براى پیامبرش قرار داد که در آن آن طوریکه میخواهد حکم کند و عمل نماید و خبر داد که تام آنها براى اوست پس عدّهاى گفتند آیا آن را تقسیم نمیکنید پس آن آیات نازل شد.
و بعضى گویند: آیه اوّلى بیان اموال بنى النضیر تنهاست براى قول خدا (وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ …) و آیه دوّمى بیان اموالیست که بدون- جنگ و کشتار بدست آمده.
و بعضى گویند: هر دو تاى آن یکیست و آیه دوّم بیان مالیست که خدا در آن اوّل یاد نموده و انس بن مالک گوید: براى بعضى از صحابه سه گوسفند پخته شدهاى هدیه داده شد و او در فقر و تهى دستى بود، پس او براى همسایه خود فرستاد، پس او بدیگرى هدیه کرد تا نه (۹) دست گشت سپس بر گشت بهمان اوّلى پس نازل شد (وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ).
و از ابن عباس روایت شده که گفت: پیامبر خدا (ص) در روز بنى النضیر بانصار فرمود: اگر خواستید که از اموالتان و منازلتان تقسیم کنید بمهاجرین و با آنها در این غنیمت شریک باشند و اگر نخواستید که مال خودتان باشد و چیزى از این غنیمت براى شما نباشد، پس انصار گفتند: بلکه ما تقسیم میکنیم با ایشان از اموال و منازلمان و غنائم هم مال ایشان باشد، ما شریک نمیشویم آنها را پس این آیه نازل شد (وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ …).
و بعضى گویند: که این آیه درباره هفت نفرى که در روز جنگ احد تشنه شدند پس آبى آوردند که فقط براى یک نفر کافى بود که رفع عطش و تشنگى کند پس او گفت: بفلانى بده که از من تشنهتر است و دوّمى گفت بفلانى برسانید که از من تشنهتر است تا هفت نفر و همگى مردند و هیچ یک از آنها نیاشامید پس خداوند سبحان ایشان را ستود و فرمود (یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ …).
و بعضى گویند: این آیه درباره مردى نازل شده که نزد پیغمبر (ص) آمده و گفت یا رسول اللَّه مرا طعامى دهید که گرسنهام پس پیامبر فرستاد پیش زوجات- و همسرانش پس نزد آنها چیزى نبود پس فرمود کیست این را امشب میهمان کند پس مردى از انصار او را میهمان نموده و بمنزلش برد و در خانهاش غذایى جز قوت و غذاى دختر کش نبود، پس آن را نزد میهمان گذارده و چراغ را خاموش کردند و زن بلند شد و دخترک را خوابانید و شروع کردند هر دو زبان خود را گردانیدن و مچ و مچ کردن براى میهمان پیغمبر خدا (ص) و او خیال کرد که میزبانها با او غذا میخورند تا وقتى که میهمان سیر شد و آنها گرسنه خوابیدند پس چون صبح شد و خدمت پیغمبر (ص) رسیدند پیامبر بآنها نگاه کرد و ت بسم نمود و آیه را تلاوت کرد.
ابو على گوید: و امّا آنچه ما آن را باسناد صحیح از ابى هریره روایت- کردیم اینست که این داستان میهمانى و خوابانیدن کودک و خاموش کردن چراغ مربوط بحضرت على و فاطمه علیهما السلام است[۱].
تفسیر و معنى:
سپس خداوند سبحان بیان نمود حال اموال بنى النضیر را و گفت:
(وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ) و آنچه را که خداوند برگردانید به پیامبرش از یهودى که بیرونشان کرد هر چند که حکم سارى در تمام کفّاریست که حکمشان حکم ایشانست.
(فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَ لا رِکابٍ) و نتاختید بر آن اسبى و نه شترى.
و بعضى گویند: ایجاف در اسب است، و ایضاع در شتر.
و بعضى گویند: هر دو در هر دو استعمال میشود یعنى پس نتازاندید بر آن اسبى و نه شترى را و مقصود اینست که سیر نکردید و حرکت ننمودید بسوى آنان بر اسب و نه بر شترى و جز این نبود که آن ناحیهاى از نواحى مدینه بود که شما پیاده بسوى آن رفتید و قول او (علیه) یعنى بر آنچه خدا بر گردانید و رکاب شتریست که مردم بارشان را بر آن حمل میکنند.
(وَ لکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ یَشاءُ) و لکن خداوند مسلّط مىگرداند پیامبرانش را بر هر کس که بخواهد یعنى بدون جنگ متمکّن میکند ایشان را بر دشمنانشان به اینکه ترسى در دل ایشان میاندازد خداوند اموال بنى النضیر را براى پیامبرش مخصوص قرار داد که هر چه میخواهد بکند پس پیامبر آن را بین مهاجرین تقسیم کرد و چیزى بانصار نداد جز بسه نفرى که نیازمند بودند و ایشان ابو دجانه و سهل بن حنیف و حارث بن صمّه بودند.
(وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) و خدا بر هر چیزى تواناست، سپس خداوند سبحان حکم فى را یاد آور شده و فرمود: «ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى» یعنى آنچه از اموال کفار اهل روستاها بر پیغمبرش برگردانیده (فَلِلَّهِ) پس براى خداست که شما را فرمان میدهد در آن بآنچه که دوست دارد (وَ لِلرَّسُولِ) و براى پیامبر است بتملیک خدا او را (وَ لِذِی الْقُرْبى) و براى نزدیکان یعنى اهل بیت رسالت و نزدیکان او که بنى هاشمند (وَ الْیَتامى وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ) از ایشان براى آنکه تقدیرش چنین است و براى نزدیکان و یتیمان اهل بیت او و تهى دستان ایشان و ره گذر از ایشان.
و منهال ابن عمرو روایت کرده از حضرت على بن الحسین علیهما السلام گوید گفتم قول خدا (وَ لِذِی الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ) فرمود ایشان نزدیکان ما و نیازمندان ما و ره گذران مایند.
تمام علماء عامّه گویند: ایشان یتیمان همه مردم و همین طور مستمندان عامّه مردم و عموم ره گذران میباشند، و در بعضى روایات ائمّه علیهم السلام نیز چنین روایت شده است.
و محمد بن مسلم از حضرت باقر علیه السلام روایت کرده که او گفت: پدرم میفرمود براى ماست سهم رسول اللَّه و سهم ذى القربى و ما شریکان مردم هستیم در ما بقى و ظاهر بیان آن حضرت چنین اقتضا میکند که این بر ایشان یکسانست خواه توانگران و اغنیاء باشند و خواه نیازمند و فقیر باشند و آن مذهب شافعیست و بعضى گویند: که مال فیء براى فقیران و نیازمندان از نزدیکان رسول خدا (ص) و آنها بنو هاشم و بنى مطّلبند.
و از حضرت صادق علیه السلام روایت شده که او فرمود ما مردمى هستیم که خدا طاعت و پیروى ما را واجب کرده و انفال براى ماست، و براى ماست خالص مال یعنى آنچه که برگزید براى پیامبر خدا (ص) از پوست چهار پایان و کنیزان زیبا و درّ گرانقدر و گرانبها و چیزى که مانندى برایش نیست و در جنگ نصیب میشود از براى ماست، سپس بیان نمود خداى سبحان که چرا این کار را کرده است پس فرمود:
(کَیْ لا یَکُونَ دُولَهً بَیْنَ الْأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ) تا آنکه دست بدست میان توانگران شما نگردد، و دوله اسم است براى چیزى که مردم دست بدست میان خود مى گردانند گاهى براى این و گاهى براى اوست، یعنى تا اینکه فیء متداول رؤساى شما نشود که هر چه میخواهند در آن عمل کنند چنانچه در جاهلیّت معمول بود و این خطاب بمؤمنین است نه پیامبر و اهل بیتش.
کلبى گوید: این آیه نازل شد درباره رؤساى مسلمین که گفتند باو اى رسول خدا بگیر آنچه که مخصوص شماست و یک چهارم باقى را بما واگذار نما، پس همین طور که ما در جاهلیّت میکردیم و انشاد کردند براى او:
لک المرباع منها و الصفایا | و حکمک و النشیطه و الفضول | |
براى تو است یک چهارم از آن غنائم و صفایاى از غنائم، و حکم فرمان تو است درباره سربازانى که قبل از رسیدن بمیدان جنگ درباره زیادى غنائم جنگى شعار میدادند.
پس آیه نازل شد و اصحاب گفتند: سمعا و طاعه، شنیدیم و اطاعت میکنیم فرمان خدا و پیامبر او را، آن گاه فرمود:
(وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا) یعنى آنچه پیامبر (ص) بشما از فیء و آن اموال عطا کند و ببخشد آن را بگیرید و خشنود باشید و آنچه که بشما امر میکند پس آن را انجام دهید، و آنچه شما را نهى از آن نماید منتهى شوید چون که او امر نمیکند و نهى نمینماید مگر بفرمان خدا و این عام است در هر جا که پیامبر (ص) امر و نهى نماید هر چند که در آیه فیء نازل شده باشد.
و زید شحام از حضرت صادق علیه السلام روایت نموده که فرمود خدا چیزى به پیامبران گذشته نداده مگر آنکه به محمّد (ص) هم داد، به سلیمان (ع) فرمود (فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ)[۱] پس ببخش و عطا کن یا امساک نما و نگهدار بدون حساب و به پیامبر اسلام هم فرمود (ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا) آنچه پیامبر بشما داد و امر فرمود بگیرید و آنچه را که هم شما را از آن نهى نمود پس منتهى شوید و دورى نمائید.
(وَ اتَّقُوا اللَّهَ) پس بترسید از خدا در ترک گناهان و فعل واجبات.
(إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ) بدرستى که خدا سخت عقابست بر کسى که عصیان او کرده و ترک او امر او نماید و در این آیه اشاره است به اینکه تدبیر امّت با پیامبر و امامانى است که قائم مقام و جانشین اویند و براى همین رسول خدا (ص) اموال خیبر را تقسیم نمود و منّت گذارد بر یهودان خیبر در آزاد کردن آنها و بنى النضیر و بنى قینقاع را تبعید و اندکى از مال را بایشان بخشید و مردان بنى قریظه را کشت و زنان و فرزندان آنها را باسارت گرفت، و اموالشان را تقسیم بر مهاجران نمود و بر مردم مکّه منّت گذارد و فرمود (اذهبوا انتم الطلقاء) بروید شما آزاد شدگانید سپس خداى سبحان فرمود:
(لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ) براى مستمندان و تهىدستان مهاجرانیست که از مکّه بمدینه و از دار الحرب بدار الاسلام هجرت نمودند.
(الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ) آن کسانى که از دیارشان و اموالشان که متعلّق بآنان بود رانده شدند (یَبْتَغُونَ) یعنى طلب میکنند.
(فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً وَ یَنْصُرُونَ اللَّهَ) فضل و فزونى را از خدا و رضوان خشنودى او را و یارى میکنند خدا را یعنى و یارى میکنند دین خدا را.
(وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ) و یارى مىکنند پیامبر او را، ایشانند رستگاران در حقیقت نزد خداى بزرگ و مقام و منزلت نزد اوست.
زجاج گوید: خداوند سبحان بیان نمود و توضیح داد از مساکین آنهایى که برایشان حقّى است پس فرمود: براى فقیران مهاجرى که از دیارشان و اموالشان رانده شدند آن گاه خداوند سبحان انصار را توصیف و مدح نمود تا خاطرشان از فیء شاد شود و فرمود:
(وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ) و آن کسانى که خانههاى خود را دادند یعنى مدینه و دار هجرت را که قبل از مهاجرین انصار مینشستند و تقدیر آیه اینست (و الذین تبوءوا الدار من قبلهم) و کسانى که جا دادند منازلشان را که از پیش ایشان سکونت در آن داشتند.
(وَ الْإِیمانَ) و ایمان را چون انصار پیش از آمدن مهاجرین ایمان نداشتند و عطف نمود ایمان را بر (الدار) در ظاهر نه در معنا و باطن براى آنکه ایمان مکان نیست که جا دهند و تقدیرش (و آثروا الایمان) است و اختیار ایمان نمودند و گفت (مِنْ قَبْلِهِمْ) یعنى از پیش از آنکه مهاجرین بر آنها وارد شوند.
و بعضى گویند: یعنى پیش از ایمان مهاجرین، و مقصود اصحاب عقبه و گردنه است، و ایشان هفتاد مرد بودند بیعت کردند با رسول خدا بر جنگ با سفید پوستان و سرخ پوستان.
(یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ) دوست دارند کسانى را که بسوى ایشان هجرت میکنند، براى آنکه آنها احسان کردند بمهاجرین و ایشان را در منازل خود سکونت دادند و در اموالشان شریک نمودند.
(وَ لا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حاجَهً مِمَّا أُوتُوا) یعنى در دلهایشان حسدى و بخلى و خشمى نیافتند از آنچه را که مهاجران داد از مال بنى النضیر و به آنها نداد.
(وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ) یعنى ایثار میکنند مهاجرین را و آنها را مقدّم میدارند باموالشان و منازلشان.
(وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ) و اگر چه بایشان نیاز و حاجتى هم باشد خداوند سبحان توضیح داد که ایثار ایشان از جهت بینیازى و توانگرى از مال نبود بلکه با نیاز و احتیاج خودشان بود که پاداششان و ثوابشان نزد خدا بزرگتر و بیشتر باشد و روایت شده که انس بن مالک قسم میخورد بخداى تعالى که در میان انصار بخیلى نبود و این آیه را قرائت میکرد.
(وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ) یعنى و کسى که دفاع کند از خودش و منع کند از بخل خودش را (فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) پس آن گروهند رستگاران و فائزون بثواب خدا و نعمتهاى بهشتى.
و ابن زید گوید: کسى که نگیرد چیزى را که خدا از آن نهى نموده و منع نکند چیزى را که خدا او را امر باداء آن نموده، پس حقیقه منع کرده بخل نفسش را.
و سعید بن جبیر گوید: بخل نفس گرفتن مال حرام و ندادن زکاه است و در حدیث آمده که بخالت و ایمان در دل مرد مسلمان جمع نمیشود و غبار در راه خدا و دود جهنّم در باطن مرد مسلمان جمع نخواهد شد.
و بعضى گفته اند: که در موضع قول او (وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ) دو قول است:
۱- اینکه آن مرفوع است بنا بر مبتداء بودن و خبرش (یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ) است تا آخرش براى آنکه پیامبر تقسیم نکرد برایشان چیزى از فیء را مگر براى دو نفر یا سه نفر، بنا بر اختلاف روایت در آن.
۲- اینکه آن در محلّ جرّ است، براى عطف نمودن بر (الفقراء و المها- جرین) و بنا بر این پس قول او (یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ) و ما بعدش در محلّ نصب است بنا بر حالیّت.
سپس خداوند سبحان توصیف تابعین را فرموده و بیان نمود:
(وَ الَّذِینَ جاءُو مِنْ بَعْدِهِمْ) حسن گوید: یعنى آنهایى که بعد از مهاجرین و انصار میآیند و ایشان تمام تابعین و پیروانند تار روز قیامت.
اصم و ابو مسلم گویند: آنها کسانى هستند که بعد از انقطاع هجرت، و بعد از ایمان انصار اسلام آوردند و ظاهر اینست که مقصود (و الذین خلفوهم) و کسانى که بجاى گذاردند و ممکنست که مقصود از (مِنْ بَعْدِهِمْ) در فضیلت باشد و گاهى تعبیر میشود از فضل بقبل و بعد. مثل قول پیامبر (ص)(نحن الآخرون السابقون)یعنى ما پسین در زمان و پیشین در فضیلت هستیم.
(یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونا بِالْإِیمانِ) میگویند پروردگارا بیامرز ما را و برادران ما را که در ایمان از ما پیشى و سبقت گرفتهاند، یعنى دعا میکنند و استغفار میکنند براى خودشان و کسانى که پیشى گرفت ایشان را به ایمان آوردن.
(وَ لا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذِینَ آمَنُوا) و قرار نده در دلهاى ما حقدى و حسدى یا کینه و عداوتى بر کسانى که ایمان آوردند، سؤال کردند از خداى سبحان که این صفات رذیله را با لطفش در دلهاشان قرار ندهد.
و در اینجا احتراز لطیف است و آن اینست که ایشان خوب دعا کردند براى مؤمنین و نفرستادند قول را فرستادنى و معنایش اینست که پروردگارا ما را نگهدار از اینکه سوء قصدى نسبت بمؤمنین کنیم و شکّى نیست در اینکه کسى که مؤمنى را دشمن بدارد و نسبت باو سوء قصد کند براى ایمانش کافر است، و اگر براى ایمان نباشد براى چیز دیگر باشد پس او فاسق است.
(رَبَّنا إِنَّکَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ) پروردگارا بدرستى که تو بر بندگانت مهربان و نعمت دهنده بر ایشانى.
[سوره الحشر (۵۹): آیات ۱۱ تا ۱۵]
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نافَقُوا یَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ وَ لا نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکُمْ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ (۱۱) لَئِنْ أُخْرِجُوا لا یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا یَنْصُرُونَهُمْ وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَیُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ (۱۲) لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَهً فِی صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ (۱۳) لا یُقاتِلُونَکُمْ جَمِیعاً إِلاَّ فِی قُرىً مُحَصَّنَهٍ أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ (۱۴) کَمَثَلِ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِیباً ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۵)
ترجمه آیات:
۱۱ آیا بسوى آنان که نفاق ورزیدند نمینگرى که باقران خود از اهل کتاب که کفر ورزیدند گفتند اگر شما را بیرون کردند البتّه ما نیز با شما بیرون مىآییم و هرگز درباره شما فرمان هیچ کسى را نبریم و اگر با شما جنگ کردند قطعا شما را یارى میکنیم، و خدا گواهى میدهد که این منافقان دروغگویانند.
۱۲- و اگر یهودان را بیرون کنند منافقان با ایشان نروند، و اگر با آنان پیکار کنند منافقان یاریشان نمیدهند و اگر (بفرض) منافقان ایشان را یارى کنند پشت بر گردانند سپس یارى نشوند.
۱۳- البتّه شما در دلهاى منافقان از خدا ترسناکترید، این براى آنست که ایشان گروهى هستند که نمىفهمند.
۱۴- همه منافقان با شما پیکار نمیکنند مگر در دهکدههاى استوار بخندق یا از پس دیوارها، عداوتشان میان خودشان سخت است، ایشان را متّحد با یکدیگر میپندارى و حال آنکه دلهایشان پراکنده است، این (اختلاف) براى آنست که ایشان گروهى هستند که بخرد نمىیابند.
۱۵- مانند آنانیست که پیش از ایشان بزمانى نزدیک بودند مرارت بدى سر انجام کفر خویش را بچشیدند و براى ایشان عذابیست دردناک.
قرائت:
ابن کثیر و ابو عمرو (من وراء جدار) بنا بر مفرد خوانده و باقى (من وراء- جدر) بنا بر جمع خواندهاند و در شواذ قرائت ابى رجاء و ابى حیّه (جدر) بسکون دال آمده.
دلیل:
ابو على گوید: معنى بنا بر جمع اینست که ایشان با شما براى جنگ بصحرا نیایند و براى شما مبارزه نکنند و مقاتله نکنند شما را تا اینکه بین شما و ایشان مانعى از خندق یا دیوارى باشد پس اگر چنین باشد پس معنى بنا بر جمع است، زیرا معنى این نیست که ایشان پیکار میکنند با آنان از پشت یک دیوار بلکه قتال میکنند از پشت دیوارها چنانچه آنها قتال و کار زار نمیکنند با شما مگر در دهکده محکم خود، پس چنانچه قرئ جمع است هم چنین جدر، سزاوار است که جمع باشد، پس مقصود در افراد هم جمع باشد چون که میداند ایشان از پشت یک دیوار جنگ نمیکنند با شما.
ابن جنّى گوید: و ممکنست که جدر تکسیر جدار باشد، پس الف جدار در مفرد مثل الف کتاب باشد و در جمع مثل الف ضرام و کرام و مثل آنست ناقه هجان و نوق هجان و درع دلاس و ادرع دلاس، وى گوید: و مثل آنست قول خداى سبحان «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِینَ إِماماً»[۲] اماما جمع امام باشد بنا بر آنچه که ما شرح و توضیح دادیم (در سوره فرقان).
اعراب:
(لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَهً فِی صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ) یعنى (من رهبتهم) از ترسشان از خدا، پس (من رهبتهم) حذف شده باشد مانند (کَمَثَلِ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ) یعنى (مثلهم کمثل الذین من قبلهم) پس مبتداء حذف شده باشد و همچنین قول او کَمَثَلِ الشَّیْطانِ …
تفسیر:
چون خداوند سبحان توصیف نمود مهاجرانى که هجرت از منازلشان و- وطنشان نمودند سپس مدح نمود انصارى را که جا دادند در منازلشان آنها را و ایمان آوردند سپس تابعین و پیروان باحسان را و آنچه مستحق میشوند از نعمتها را در بهشت در پى آن یاد از منافقین نمود و آنچه را که ایشان پنهان میکنند از کفر و عصیان پس فرمود:
(أَ لَمْ تَرَ) آیا ندیدى اى محمّد (إِلَى الَّذِینَ نافَقُوا) کسانى را که کفر خود را پنهان و اظهار ایمان نمودند.
(یَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ) میگویند به برادرانشان در کفر (الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ) کسانى که کفر ورزیدند از اهل کتاب، یعنى یهودیان بنى النضیر.
(لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ) هر آینه اگر شما بیرون رانده شدید از منازل و شهرتان (لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ) هر آینه ما هم با شما بعنوان مساعدت بشما بیرون خواهیم آمد (وَ لا نُطِیعُ فِیکُمْ) اطاعت میکنیم در قتال و دشمنى شما (أَحَداً أَبَداً) یعنى محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و اصحابش را و وعده یارى و نصر دادند ایشان را به قولشان:
(وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکُمْ) و اگر شما پیکار کنید ما شما را یارى میکنیم، یعنى هر آینه دفاع از شما میکنیم، پس خدا ایشان را در این کلامشان تکذیب کرده و گفت:
(وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ) و خداوند شهادت و گواهى میدهد که ایشان هر آینه دروغگویانند در آنچه که میگویند از بیرون رفتن با ایشان و دفاع از ایشان، آن گاه خبر داد خداى سبحان که ایشان خلاف وعده خود میکنند از یارى کردن و بیرون رفتن بگفتهاش:
(لَئِنْ أُخْرِجُوا لا یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا یَنْصُرُونَهُمْ وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ) هر آینه اگر بیرون رانده شوند با ایشان بیرون نخواهند رفت و اگر قتال هم کنند یاریشان نخواهند نمود و اگر یارى هم کنند یعنى و اگر هر آینه فرض شود و وجود یارى ایشان چون که خدا آن را نفى کرده وجودش جایز نیست.
(لَیُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ) هر آینه البتّه پشت بجنگ کرده و فرار میکنند و ایشان را تسلیم خصم مینمایند.
و بعضى گویند: معنایش اینست که (و لئن نصرهم من بقى منهم لولوا الادبار) و هر آینه اگر یارى کند ایشان را باقیمانده از آنها البتّه پشت به میدان جنگ کرده و فرار خواهند نمود، پس بنا بر این این منافاتى ندارد بین قول او (لا یَنْصُرُونَهُمْ) و قول او (وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ) پس حقیقه خداى تعالى خبر داد در این آیه از آنچه را که نمیباشد از ایشان که اگر باشند چگونه خواهند بود.
(ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ) یعنى و اگر این قوّه و نیرو هم براى ایشان باشد و یارى کنند، یهودیان از نصرت و یارى ایشان منتفع و بهرهمند نمیشوند این آیه پیش از بیرون کردن بنى النضیر نازل شده و بعد از آن رانده شدند و قتال کردند و منافقى با ایشان بیرون نیامد و آنها را یارى نکرد چنانچه خداى تعالى خبر داد بآن.
و بعضى گویند: اراده نموده بقولش (لاخوانهم) بنى النضیر و بنى قریظه را پس بنى النضیر بیرون شدند و منافقین با ایشان بیرون نرفتند، و بنى قریظه قتال کردند، پس ایشان را یارى نکردند، سپس خطاب نمود خداوند سبحان مؤمنین را و گفت:
(لَأَنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَهً) هر آینه شما ترسناکتر هستید (فِی صُدُورِهِمْ) در دلهاى این گروه منافقین (مِنَ اللَّهِ) از خدا یعنى بدرستى که ترس ایشان از شما بیشتر و سختتر است از خوفشان از خدا براى آنکه ایشان شما را میبینند و میشناسند شما را ولى خدا را نمىشناسند و آن قول اوست که میگوید:
(ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ) این براى آنست که ایشان مردمى هستند که حق را نمیشناسند و بزرگى خدا و سختى عذاب و عقوبت او را نمیدانند.
(لا یُقاتِلُونَکُمْ) کار زار با شما نمیکنند اى گروه مؤمنین (جَمِیعاً إِلَّا فِی قُرىً مُحَصَّنَهٍ) تماما مگر در دهکدههاى محکم که رسیدن و گشودن آن ممتنع و مشکل است، یعنى که ایشان براى جنگ و پیکار با شما بیرون نمیآیند و جز این نیست که با شما کار زار میکنند در حالى که متحصّن بقلعهها و دژها هستند.
(أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ) از پشت دیوارها بر شما تیر و سنگ میاندازند.
(بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ) یعنى دشمنى بعضى از ایشان با بعضى دیگر سخت است، یعنى ایشان دلهایشان یکى نیست.
و بعضى گویند: معنایش اینست که ایشان قوّت و نیرویشان در میان- خودشان سخت است، پس وقتى شما را ببینند و ملاقات کنند میترسند و از شما دور میشوند بآنچه را که خدا در دلشان انداخته از رعب و ترس شما.
(تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً) یعنى که خیال میکنى که ایشان در ظاهر مجتمع هستند (وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى) و دلهاى ایشان پراکنده یعنى مخالف یکدیگر و جدا جدا خداوند آنها را شکست داد بسبب اختلاف سخنانشان.
مجاهد گوید: که خدا قصد نموده باین دلهاى منافقین و اهل کتاب را.
(ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ) این براى آنست که ایشان مردمى هستند که اندیشه و خرد ندارند که ببینند و تشخیص دهند چیزى را که در آن صلاح و هدایت است از چیزى که در آن گمراهى و ضلالت است و جز این نیست که.
دلهاى کسانى که بخلاف عقل عمل میکنند پراکنده است، براى اختلاف هدفها و هواهایشان و حال آنکه داعى حق یکیست و آن عقلیست که دعوت بسوى طاعت خدا و نیکى کردن در فعل میکند.
(کَمَثَلِ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِیباً) زهرى و غیر او گویند: یعنى مثل آنان در مغرور شدن بعد دو قوّتشان و بگفتههاى منافقین مثل کسانیست که از قبل از ایشان یعنى مشرکینى که در بدر کشته شدند میباشد، و این شش ماه قبل از جنگ بنى النضیر بود.
ابن عباس گوید: آنهایى که پیش از ایشان بزمان نزدیک بودند، بنى قینقاع بودند، این جهتش این بود که آنها نقض عهد کردند و پیمان خود را در برگشت پیغمبر خدا (ص) از بدر شکستند، پس رسول خدا (ص) فرمان داد که بیرون بروند، و عبد اللَّه بن ابى (رئیس منافقان) گفت:
شما بیرون نروید من میروم نزد پیامبر با او صحبت میکنم درباره شما یا با شما وارد قلعه میشوم و آن گروه هم در فرستادن عبد اللَّه بن ابى بسوى ایشان بودند سپس ترک کردند یارى ایشان را.
(ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ) چشیدند عقوبت کفرشان را.
(وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ) و براى آنهاست عذاب دردناک در روز قیامت.
[سوره الحشر (۵۹): آیات ۱۶ تا ۲۰]
کَمَثَلِ الشَّیْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ (۱۶) فَکانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِی النَّارِ خالِدَیْنِ فِیها وَ ذلِکَ جَزاءُ الظَّالِمِینَ (۱۷) یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ (۱۸) وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ (۱۹) لا یَسْتَوِی أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّهِ أَصْحابُ الْجَنَّهِ هُمُ الْفائِزُونَ (۲۰)
ترجمه آیات:
۱۶- مثل آنان مثل شیطانست که بانسان گفت کافر بشو، پس چون کافر شد گفت من جدّا بیزارم از تو بدرستى که من میترسم از خدایى که پروردگار جهانیان است.
۱۷- پس سر انجام کار آن دو اینست که هر دو تاى آنها در آتش جاودانه خواهند بود و این کیفر و پاداش ستمکارانست.
۱۸- اى آن کسانى که ایمان آوردهاید بپرهیزید خدا را و باید هر انسانى نگاه کند چه چیز براى فرداى قیامتش پیش فرستاده است و بترسید از خدا بدرستى که خدا آگاه است بآنچه که عمل میکنید.
۱۹- و نبوده باشید مانند کسانى که خدا را فراموش کردند، پس خدا هم ایشان را بفراموش کردن خودشان انداخت آن گروه خود فاسقین هستند.
۲۰- یکسان و برابر نیستند اصحاب آتش و اصحاب بهشت، اصحاب و یاران بهشت خود رستگارانند.
لغت:
اصل غد: غدو است، و لیکن آن در قرآن نیامده مگر بحذف واو و در شعر بحذف واو و اثباتش آمده است، شاعر در اثباتش گوید:
و ما الناس الّا کالمدیار و اهلها | بها یوم حلوّها و غدوا بلاقع | |
مردم نیستند مگر مانند خانهها و اهل آن که روزى در آن منزل میکنند، و فردا روز پسین خالى از سکنه خواهند بود.
و دیگرى گوید:
لا تقلوها و ادلوها دلوا | انّ مع الیوم اخاه غدوا | |
ناقه و ماده شتر را به تندى و خشونت نرانید، بلکه آن را آهسته برانید چون که با امروز برادرش فردا خواهد بود.
تفسیر:
سپس خداوند سبحان براى یهود و منافقین مثلى زد و فرمود:
(کَمَثَلِ الشَّیْطانِ) یعنى مثل منافقین در فریب داد نشان بنى النضیر را و شکست داد نشان آنها را مثل شیطانست.
(إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ) ابن عباس گوید: آن انسان عابد بنى اسرائیل بود که شیطان باو گفت: کافر شو گوید در بنى اسرائیل عابدى برصیصا نام بود مدّت زیادى خدا را عبادت کرد، و مستجاب الدعوه شد بیماران و دیوانگان را نزد او میآوردند، پس بدست او شفا یافته و خوب میشدند تا اینکه زنى از اشراف را که دیوانه شده بود برادرانش نزد او آوردند، پس نزد او گذارده و رفتند، پس شیطان مرتّبا او را وسوسه کرده و زن را براى او آرایش و زینت میداد تا آنکه عابد با او آمیزش کرد، پس زن حامله شد و چون حملش ظاهر شد او را کشت و دفن کرد و چون این کار را کرد شیطان پیش یکى از برادرانش رفت و جریان را کاملا توضیح داد و گفت: که او را در فلان جا دفن کرده، پس بیک یک از برادرانش خبر داد، پس مردى برادرش را دیده و بگفت بخدا قسم شخصى خبرى براى من آورده که بیان او براى من بزرگ است، پس این بآن بگو تا کم کم بگوش سلطان رسید پس پادشاه و مردم آمدند و او را از صومعه و دیرش پائین آورده و بازپرسى کردند پس اقرار کرد نزد ایشان جنایتى را که کرده بود پس سلطان فرمان داد تا او را بدار زدند پس چون بالاى چوبه دار رفت شیطان براى او مجسّم شده و گفت من بودم که تو را باین مهلکه و بدبختى و رسوایى انداختم پس آیا مرا اطاعت میکنى در آنچه که میگویم بتو تا تو را از- هلاکت نجات دهم گفت:
آرى، گفت: مرا یک بار سجده کن، گفت: چگونه سجده کنم که من بالاى چوبه دارم، گفت: من باشارهام قبول دارم، پس با ایماء و اشاره سجده کرد و کفر بخدا ورزید و کشته شد، پس آن قول اوست: (کَمَثَلِ الشَّیْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ).
(فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکَ) پس چون کفر ورزید شیطان گفت: من بیزارم از تو، خدا این مثل و قصّه را براى بنى النضیر زد، هنگامى که مغرور بگفته منافقین شدند، سپس در موقع سختى از ایشان تبرّى جسته و آنها را تسلیم دشمن نمودند.
و بعضى گویند: از کَمَثَلِ الشَّیْطانِ روز بدر را قصد نموده زمانى که دعوت بجنگ با رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله نمود، پس چون فرشتگان را دید به عقب برگشته و فرار کرد و گفت من از خدا میترسم.
مجاهد گوید: اراده کرده به شیطان و انسان اسم جنس را، انسان معهود و مخصوص را، زیرا که شیطان دائما انسانى را دعوت بکفر میکند سپس از او در وقت حاجت تبرى میجوید و البتّه شیطان میگوید:
(إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ) بدرستى که من از خداى جهانیان مى ترسم در روز قیامت، سپس خداوند سبحان یاد نمود که آن دو روانه بدوزخ خواهند شد بقولش:
(فَکانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِی النَّارِ خالِدَیْنِ فِیها) یعنى عاقبت و سر انجام داعى (دعوت کن) و (مدعو) دعوت شده از شیطان و کسانى که اغوا کرد آنها را از منافقین و یهود اینست که آنان در آتش براى همیشه معذّب خواهند بود.
(وَ ذلِکَ جَزاءُ الظَّالِمِینَ) یعنى و این است کیفر آنها سپس برگشت به موعظه کردن مؤمنین و فرمود:
(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ) اى آن کسانى که ایمان آوردهاید بترسید از خدا و باید هر کسى نگاه کند و ببیند چه چیزى براى روز قیامتش مقدّم داشته است و معنایش اینست که هر کسى باید اندیشه کند که چه چیز براى خودش مقدّم داشته آیا عمل شایستهاى که او را نجات دهد یا عمل بدى که او را هلاک و پست نماید چون که عمل وارد بر او میشود.
قتاده گوید: بدرستى که پروردگارتان قیامت را نزدیک نمود تا جایى که آن را مانند فرد قرار داد و امر نمود شما را باندیشه کردن و تفکر در آنچه مقدّم میدارید.
(وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ) بترسید از خدا زیرا که او بآنچه مى کنید آگاهى دارد و امر بتقوى را مکرر نمود براى اینکه تقواى اوّل براى توبه از گناهان گذشته است و تقواى دوّم براى پرهیز کردن از گناهان در آینده.
و بعضى گویند: تقواى دوّم تأکید تقواى اوّل است.
(وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ) و نباشید مثل کسانى که خدا را فراموش کرده و ترک کردند اداء کردن حق خدا را.
(فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ) پس خدا ایشان را از خودشان فراموش ساخت، به اینکه محرومشان داشت حظوظشان را از خیر و ثواب.
جبائى گوید: فراموش کردند خدا را بترک ذکر او بشکر کردن و بزرگداشتن او پس بفراموشى انداخت ایشان را از خودشان بسبب عذابى که فراموش کردند- بعضى از ایشان بعضى دیگر را چنانچه فرمود: فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِکُمْ[۳] یعنى بعضى از شما باید به بعض دیگر سلام کند.
ابن عباس گوید: و اراده نموده باین بنى قریظه و بنى النضیر و بنى قینقاع را را. (أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ) آن گروه خود فاسقان هستند که بیرون رفتند از طاعت خدا به معصیت او.
(لا یَسْتَوِی أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّهِ) یکسان و متساوى نیستند ملازمان آتش با ملازمان بهشت، زیرا آن گروه مستحقّ آتش و اینان مستحقّ بهشتند.
(أَصْحابُ الْجَنَّهِ هُمُ الْفائِزُونَ) ملازمان و اصحاب بهشت خود رستگاران هستند بثواب خدا و ظفر یافتهگان بمطلوبشان میباشند.
[سوره الحشر (۵۹): آیات ۲۱ تا ۲۴]
لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (۲۱) هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ (۲۲) هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ (۲۳) هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۲۴)
ترجمه آیات:
۲۱- اگر این قرآن را بر کوهى نازل میکردیم البتّه آن را از ترس خدا ترسناکى شکافته شده میدیدى و این مثلها را براى مردم بیان میکنیم باشد که ایشان اندیشه کنند.
۲۲- اوست خدایى که جز او هیچ خدایى نیست داناى پوشیده و آشکار است، او بخشاینده مهربانست.
۲۳- اوست خدایى که جز او هیچ خدایى نیست، پاک از ستم به بندگان سالم از هر عیب، ایمنى بخش به بندگان خویش، حافظ توانا و عظیم الشأن،سزاوار صفات تعظیم منزّه است از آنچه مشرکان شریک او میسازند.
۲۴- اوست خداوند آفریدگار، پدید آرنده، صورت بخش، نامهاى نیکو از آن اوست، آنچه در آسمانها و زمین است او را بپاکى یاد میکنند و او تواناى درست کردار است.
فضیلت آیات مذکوره:
از انس بن مالک از پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله روایت شده که فرمودند کسى که آخر سوره حشر را قرائت کند بخشوده شود گناهان گذشته و آیندهاش.
و از معقل بن یسار روایت شده که پیامبر خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمود هر کس هنگامى که صبح کند سه مرتبه اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم بخواند و سه مرتبه آیات آخر سوره حشر را خداوند هفتاد هزار فرشته بر او موکّل نماید که بر او صلوات و رحمت فرستند تا شام کند و اگر در این روز بمیرد شهید مرده است و هر کس در موقع شام بگوید براى او آن منزلت و مقام هست.
و از ابو هریره روایت شده که گفت: از حبیبم رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله پرسیدم از اسم اعظم خدا فرمود: بر تو باد بآخر سوره حشر و زیاد بخوان آن را پس اعاده کردم بر او یعنى از اسم اعظم خدا، دو باره پرسیدم پس همان جواب اوّل را تکرار فرمود:
و از ابى امامه از پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله روایت شده که فرمود: هر کس آیات آخر سوره حشر را بخواند از شب و یا روز پس در این روز یا شب بمیرد- بهشت بر او واجب شود.
و از انس از پیامبر روایت شده که فرمود: هر کس «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ» را تا آخر سوره بخواند و در شب آن بمیرد شهید مرده است.
لغت:
التصدّع: بمعناى پراکنده و ریز ریز شدنست، بعد از آنکه بهم چسبیده باشد و مثل آنست تفطّر گفته میشود صدعه یصدعه صدعا و از آنست صداع در رأس یعنى درد سر.
القدوس: تعظیم شده بپاکى صفاتش از اینکه صفت نقصى داخل او شود ابن جنى گوید: سیبویه یاد کرده در صفت سبوح و قدّوس بضمّه و فتحه و البتّه باب فعول اسم مثل شبوط و سمور و تنور و سفور است.
المهیمن: اصلش مئیمن بر وزن مفیعل از امانت، پس همزه قلب به هاء شد، پس تعظیم نمود لفظ را بسبب آن براى بزرگ داشت معنى.
تفسیر آیات:
سپس تعظیم نمود خداوند سبحان شأن قرآن را پس گفت:
(لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ) اگر این قرآن را بر کوهى میفرستادیم البتّه آن را از ترس خدا ترسناکى شکافته شده میدیدى، تقدیرش اینست: اگر کوه از چیزهایى بود که قرآن بر آن نازل میشد و ادراک آن را مینمود با شدّت و سختیش و خشونت طبعش و بزرگى جسمش هر آینه میترسید براى فرود آمدنش و پراکنده و ریز ریز میشد از خشیت و ترس خدا جهت بزرگداشت شأن و مقام او پس انسانى احق و شایستهتر است به ترسیدن اگر تعقّل و اندیشه کند احکامى را که در قرآن است:
و بعضى گویند: اگر کلام ببلاغتش میلرزاند کوه را هر آینه این قرآن آن را میلرزاند و بعضى گویند: اینکه مقصود به آن چیزیست که ظاهرش اقتضا میکند بدلالت قولش (وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ)[۴] و بدرستى که بعضى از آیات هر آینه چنانست که از ترس خدا فرود میآید و این وصف کفّار است بقسوت و سنگ دلى هنگامى که دلش نرم نشود بمواعظ قرآنى که اگر بر کوه فرود میآمد هر آینه میلرزید و دلالت میکند بر اینکه این تمثیل است قول او:
(وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ) یعنى و این مثلها را میزنیم براى مردم تا اینکه ایشان اندیشه کنند و عبرت بگیرند، سپس خبر داد خداى سبحان به ربوبیّت و بزرگى خودش، پس گفت:
(هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ) یعنى اوست خدایى که جز او خدایى نیست یعنى فقط او مستحق عبادتست و شایسته نیست عبادت مگر براى او.
(عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ) یعنى عالم است بآنچه که بندگان مشاهده میکنند و عالم است بآنچه که علمش از ایشان غایب و پنهانست.
و بعضى گویند: عالم است بآنچه که حسّ و ادراک بر آن واقع نمیشود، از معدوم و موجودى که درک نمیکند چیزهایى را که غایب و پنهانست از حواس مثل افعال و غیر آن (قلوب و الشهاده) یعنى عالم است بآنچه که ادراک بسبب حواس (پنجگانه) صحیح است بر آن.
حسن گوید: یعنى عالم نهانیها و آشکار است و در این توصیف کرد خداى سبحان خود را به اینکه او عالم بتمام معلومات است، زیرا که آنها شمرده نشود.
و از حضرت باقر علیه السلام روایت شده که فرمودند: غیب چیزى است که نباشد و الشهاده چیزیست که باشد.
(هُوَ الرَّحْمنُ) یعنى اوست نعمت دهنده بر تمام مخلوقاتش (الرَّحِیمُ) مهربانست نسبت بمؤمنین سپس خداوند سبحان اعاده نمود و گفت:
(هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ) اوست خدایى که جز او خدایى نیست او آقا و مالک تمام چیزهاست براى اوست تصرّف در تمام چیزها بر وجهى که براى احدى نیست که منع کند او را از آن.
و بعضى گویند: اوست واسع القدره که بهر چیزى تواناست.
(الْقُدُّوسُ) یعنى پاک از هر عیب و نقصى و آفتى و منزّه از زشتیهاست.
بعضى گویند: او پاک از داشتن شریک و فرزند است موصوف به صفات اجسام و تجزیه و انقسام نیست.
حسن گوید: یعنى اوست مبارکى که برکات از نزد او نازل میشود.
(السَّلامُ) یعنى خدایى که بندگان از ظلم او بسلامتند.
و برخى گویند: او بسلامت از هر عیب و نقص و آفتى است.
و جبائى گوید: اوست کسى که امید سلامتى از نزد اوست و آن از سلامت است و اصل آن مصدر پس او مثل جلال و جلالت است.
(الْمُؤْمِنُ) ابن عبّاس گوید: آن کسى که ایمن است خلق او از ظلم او زیرا فرمود: لا یظلم مثقال ذرّه.
حسن گوید: آن کسى که ایمان بخود داشت قبل از ایمان بخلقش باو و اشاره کرد بقولش شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ … و معنا اینست که او بیان کرد براى خلقش توحید خود و الوهیّت خود را بدلیلهایى که براى ایشان اقامه نمود.
و بعضى گویند: معنایش مصدق است براى آنچه که وعده داده و محقّق براى او مثل مؤمنى که تصدیق میکند قول او را فعل او.
و بعضى گویند: مؤمن آنست که اولیائش را ایمن از عذابش نموده.
ابى مسلم گوید: مؤمن او دعوت کننده بایمان و امر کننده بآن است آن چنان که ایجاب میکند براى اهلش اسم مؤمن.
(الْمُهَیْمِنُ) ابن عباس و ضحاک و جبائى گویند: یعنى ایمن چنانى که حق هیچکس نزد او ضایع نمیشود.
مجاهد و قتاده گویند: یعنى شاهد که گویا گواه است بر ایمان کسى که باو ایمان آورده …
و بعضى گویند: که مهیمن در معنى همان مؤمن است براى آنکه اصلش:
مؤیمن است مگر اینکه آن مبالغهاش در صفت بیشتر است.
و بعضى گویند: آن رقیب بر چیز است گفته میشود هیمن یهیمن فهو مهیمن هر گاه مراقب بر چیزى باشد.
(الْعَزِیزُ) یعنى قادر و توانایى که مغلوب شدن بر او صحیح نیست.
و بعضى گویند: عزیز او نیرومندیست که در دسترسى قرار نگیرد، و بر او مرام و مقصدى ممتنع نباشد.
(الْجَبَّارُ) آن خدایى که در ملک و سلطنتش عظیم الشأنست و مستحق نیست که جز خداى تعالى هیچکس بر این اطلاق موصوف بجبّار شود، پس اگر بندگان موصوف باین صفت شوند جز این نیست که لفظ را در غیر موضع و جاى خود استعمال و اطلاق کردهاند و مذمتشان خواهد بود.
و بعضى گویند: جبار آنست که ذلیل و خوار است براى او ما سواى او و هیچ دستى هم باو نمیرسد.
سدى و مقاتل گویند: جبّار آنست که بیچاره میکند مردم را و مجبور میکند ایشان را بر آنچه که خواسته است و اختیار زجاج هم همین است، پس از ماده (جبره على کذا) وقتى که او را اکراه کند میباشد[۵].
و اصل بن عطاء گوید: او کسیست که جبران میکند فقیر را از قول ایشان جبران کردن شکسته را هر گاه او را اصلاح نماید.
(الْمُتَکَبِّرُ) یعنى مستحق مر صفات تعظیم، قتاده گوید: آن چنان کسى که منزّه است از هر بدى.
و بعضى گویند: از صفات ممکنات بالاتر و بزرگتر است از آنچه را که لایق باو نیست.
(سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ) یعنى منزّه است از آنچه را مشرکان به آن شرک میورزند از بتها و غیره (هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ) اوست خدایى که خالق و آفریدگار اجسام و اعراض مخصوصه است.
و بعضى گویند: تقدیر کننده اشیاء بحکمتش، ایجاد کننده مر اشیاء بنا بر ارادهاش.
(الْبارِئُ) آفریننده مخلوق فاعل مر اجسام و اعراض.
(الْمُصَوِّرُ) آن چنانى که تصویر اجسام نمود بنا بر اختلافشان از حیوان و جماد.
(لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى) براى او اسماء خوبى است مثل: «۱- اللَّه- ۲- الرحمن ۳- الرحیم ۴- القادر ۵- العالم ۶- الحى» و بتحقیق بیانش گذشت در سوره اعراف.
(یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) یعنى همه موجودات او را تنزیه مى کنند پس حىّ است، پس جاندارها او را توصیف بپاکى میکنند و بیجانها هم دلالت بر پاکى او مینمایند.
(وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ) و او نیرومند داناست.
و سعید بن جبیر از ابن عباس روایت کرده گوید: رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: اسم بزرگ و اعظم خدا در شش آیه در آخر سوره حشر است
پاورقی
[۱] – مترجم گوید: روایتى را که ابو على طبرسى در متن اشاره نموده حسکانى حنفى درج ۲ ص ۲۴۶ شواهد التنزیل نقل نموده در حدیث ۹۷۰ گوید: دنباله پاورقى از صفحه قبل:
خبر داد ما را ابو عبد اللَّه شیرازى با سفارش از ابو هریره گوید:
مردى آمد نزد پیغمبر از گرسنگى شکایت کرد، پس پیامبر نزد همسرانش فرستاد و آنها گفتند جز آب چیزى نزد ما نیست، پس فرمود:
کیست امشب از این مرد پذیرایى کند، پس على علیه السلام فرمود: من یا رسول اللَّه، پس نزد فاطمه( ع) آمد و جریان را گفت، پس آن حضرت گفت پیش ما جز غذاى کودک نیست، و لکن ما میهمان را بر خود و کودک ترجیح میدهیم، و ایثار میکنیم، پس على فرمود: فاطمه جان تو بچّه را بخوابان و من چراغ را- خاموش میکنم براى میهمان، پس خاموش نمود و بمیهمان فرمود: غذا بخور و میهمان با کمال اشتها و میل غذا خورد و آنها گرسنه خوابیدند، پس چون صبح شد خدا درباره آنها نازل فرمود آیه:( وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ …) را.
و در حدیث ۹۷۱ باسنادش از مجاهد از ابن عباس روایت نموده درباره قول خدا:\i وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ\E، گوید نازل شد درباره على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام.
محدّث بحرینى در تفسیر برهان ص ۳۱۷ گوید: شیخ طوسى در کتاب امالیش باسنادش از ابو هریره عین روایت حسکانى و ابو على را یاد نموده که آیه مذکوره درباره حضرت على علیه السلام نازل شده.
و از محمد بن عباس باسنادش روایت مذکوره را- با تغییر مختصرى نقل کرده که زیانى بمعنا ندارد.
و نیز از محمد بن عباس باسنادش از ابى عبد اللَّه علیه السلام روایت کرده در قول خداى تعالى( وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) گوید على علیه السلام نزد فاطمه( ع) بود که باو گفت اى على پیش پدرم برو و چیزى از او براى ما بخواه، پس برخاست، و خدمت پیامبر( ص) رسید و آن حضرت یک دینار باو داد و فرمود: اى على برو و براى خانوادهات طعام و غذایى بخر، پس آن حضرت از خدمت پیامبر بیرون آمد، و مقداد را ملاقات کرد و مقداد با آن جناب گفتگو نمود و اظهار حاجت کرد، پس على علیه السلام آن دینار را باو داد و بمسجد آمد و در کنار مسجد خوابید و پیامبر منتظر او شد نیامد و نیامد پس پیامبر بیرون آمده و دور مسجد گشت و دید که على علیه السلام بخواب رفته پس پیغمبر( ص) او را حرکت داد پس برخاست و نشست، پس باو فرمود: چه کردى گفت: یا رسول اللَّه از این در بیرون رفتم و مقداد را دیدم و اظهار نیاز و حاجت بمن نمود، پس من او را بر خود اختیار کردم و آن دینار را باو دادم، پس رسول خدا( ص) فرمود:
امّا بدرستى که جبرئیل علیه السلام بمن خبر داد باین مطلب و خداوند کتابى درباره تو نازل فرمود، وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
و نیز از او باسنادش از جابر بن یزید از حضرت امام محمد باقر علیه السلام روایت نموده که براى رسول خدا( ص) مالى و حلّههایى آوردند و اصحابش در اطرافش نشسته بودند، پس میان آنها تقسیم نمود تا اینکه نه حلّه مانده و نه دینارى پس- چون از آن فارغ شدند مردى از فقراء مهاجرین آمد و او در موقع تقسیم غایب بود پس چون پیامبر خدا( ص) او را دید گفت کدام شما بهرهاى باین میدهد و او را بر خود اختیار میکند، پس حضرت على( روحى و جسمى و اهلى- له الفداء) علیه و آله سلام اللَّه شنید گفت: من نصیب خودم را میدهم پس آن را برسول خدا( ص) داد و حضرت آن را گرفت و بآن مرد داد سپس گفت: یا على بدرستى که خدا تو را سبقت گیرنده، بخیر و جوانمردى بخشنده قرار داده: انت یعسوب المؤمنین، تو امیر مؤمنینى و مال امیر ستمکارانست و ستمکارانست و ستمکاران کسانى هستند که بتو حسد ورزیده و بر تو ستم میکنند و تو را بعد از من از حقّت محروم مى نمایند.
و نیز بهمین اسناد از جابر بن یزید از باقر علیه السلام روایت نموده که پیغمبر خدا( ص) نشسته بوده روزى و اصحابش هم اطرافش نشسته بودند پس على علیه السلام آمد و جامهاى بر خود پیچیده بود که بعضى از آن پاره و بدنش نمایان بود، پس نزدیک پیامبر( ص) نشست پس ساعتى بر او نگریسته و قرائت نمود:( وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) سپس رسول خدا( ص) فرمود بعلى علیه السلام، امّا بدرستى که تو رئیس کسانى هستى که این آیه درباره آنها نازل شده و تو آقا و امام ایشانى(- آن گاه فرمود: آن حلّهاى که بتو پوشانیدم کجاست اى على گفت: یا رسول اللَّه بعضى از اصحاب شما نزد من آمد و شکایت از برهنگى خود و خانوادش کرد پس بر او ترحّم کرده و او را بر خود اختیار نموده و حلّه را باو دادم و دانستم که بزودى خدا امر به بهتر از آن میپوشاند، پس پیامبر( ص) فرمود راست گفتى جبرئیل نزد من آمد و بمن خبر داد که خدا عوض آن در بهشت براى تو حلّهاى قرار داد از استبرق سبز و یاقوت و آن را مزیّن بزبرجد نمود پس خوب جایزه و پاداشى است پاداش توبه بخشندگیت و صبرت بر این جامه پاره مژده باد بر تو اى على.
خبر داد ما را ابو عبد اللَّه شیرازى با سفارش از ابو هریره گوید:
مردى آمد نزد پیغمبر از گرسنگى شکایت کرد، پس پیامبر نزد همسرانش فرستاد و آنها گفتند جز آب چیزى نزد ما نیست، پس فرمود:
کیست امشب از این مرد پذیرایى کند، پس على علیه السلام فرمود: من یا رسول اللَّه، پس نزد فاطمه (ع) آمد و جریان را گفت، پس آن حضرت گفت پیش ما جز غذاى کودک نیست، و لکن ما میهمان را بر خود و کودک ترجیح میدهیم، و ایثار میکنیم، پس على فرمود: فاطمه جان تو بچّه را بخوابان و من چراغ را- خاموش میکنم براى میهمان، پس خاموش نمود و بمیهمان فرمود: غذا بخور و میهمان با کمال اشتها و میل غذا خورد و آنها گرسنه خوابیدند، پس چون صبح شد خدا درباره آنها نازل فرمود آیه: (وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ …) را.
و در حدیث ۹۷۱ باسنادش از مجاهد از ابن عباس روایت نموده درباره قول خدا: وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ، گوید نازل شد درباره على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام.
محدّث بحرینى در تفسیر برهان ص ۳۱۷ گوید: شیخ طوسى در کتاب امالیش باسنادش از ابو هریره عین روایت حسکانى و ابو على را یاد نموده که آیه مذکوره درباره حضرت على علیه السلام نازل شده.
و از محمد بن عباس باسنادش روایت مذکوره را- با تغییر مختصرى نقل کرده که زیانى بمعنا ندارد.
و نیز از محمد بن عباس باسنادش از ابى عبد اللَّه علیه السلام روایت کرده در قول خداى تعالى (وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) گوید على علیه السلام نزد فاطمه (ع) بود که باو گفت اى على پیش پدرم برو و چیزى از او براى ما بخواه، پس برخاست، و خدمت پیامبر (ص) رسید و آن حضرت یک دینار باو داد و فرمود: اى على برو و براى خانوادهات طعام و غذایى بخر، پس آن حضرت از خدمت پیامبر بیرون آمد، و مقداد را ملاقات کرد و مقداد با آن جناب گفتگو نمود و اظهار حاجت کرد، پس على علیه السلام آن دینار را باو داد و بمسجد آمد و در کنار مسجد خوابید و پیامبر منتظر او شد نیامد و نیامد پس پیامبر بیرون آمده و دور مسجد گشت و دید که على علیه السلام بخواب رفته پس پیغمبر (ص) او را حرکت داد پس برخاست و نشست، پس باو فرمود: چه کردى گفت: یا رسول اللَّه از این در بیرون رفتم و مقداد را دیدم و اظهار نیاز و حاجت بمن نمود، پس من او را بر خود اختیار کردم و آن دینار را باو دادم، پس رسول خدا (ص) فرمود:
امّا بدرستى که جبرئیل علیه السلام بمن خبر داد باین مطلب و خداوند کتابى درباره تو نازل فرمود، وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
و نیز از او باسنادش از جابر بن یزید از حضرت امام محمد باقر علیه السلام روایت نموده که براى رسول خدا (ص) مالى و حلّه هایى آوردند و اصحابش در اطرافش نشسته بودند، پس میان آنها تقسیم نمود تا اینکه نه حلّه مانده و نه دینارى پس- چون از آن فارغ شدند مردى از فقراء مهاجرین آمد و او در موقع تقسیم غایب بود پس چون پیامبر خدا (ص) او را دید گفت کدام شما بهره اى باین میدهد و او را بر خود اختیار میکند، پس حضرت على (روحى و جسمى و اهلى- له الفداء) علیه و آله سلام اللَّه شنید گفت: من نصیب خودم را میدهم پس آن را برسول خدا (ص) داد و حضرت آن را گرفت و بآن مرد داد سپس گفت: یا على بدرستى که خدا تو را سبقت گیرنده، بخیر و جوانمردى بخشنده قرار داده: انت یعسوب المؤمنین، تو امیر مؤمنینى و مال امیر ستمکارانست و ستمکارانست و ستمکاران کسانى هستند که بتو حسد ورزیده و بر تو ستم میکنند و تو را بعد از من از حقّت محروم مى نمایند.
و نیز بهمین اسناد از جابر بن یزید از باقر علیه السلام روایت نموده که پیغمبر خدا (ص) نشسته بوده روزى و اصحابش هم اطرافش نشسته بودند پس على علیه السلام آمد و جامهاى بر خود پیچیده بود که بعضى از آن پاره و بدنش نمایان بود، پس نزدیک پیامبر (ص) نشست پس ساعتى بر او نگریسته و قرائت نمود: (وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) سپس رسول خدا (ص) فرمود بعلى علیه السلام، امّا بدرستى که تو رئیس کسانى هستى که این آیه درباره آنها نازل شده و تو آقا و امام ایشانى
[۱] – سوره ص آیه: ۳۹.
[۲] – سوره فرقان آیه: ۷۴.
[۳] – سوره نور آیه: ۶۱.
[۴] – سوره بقره آیه: ۷۴.
[۵] – این مبنا و معتقد اهل سنّت و بالخصوص مجبره است که میگویند:(« خدا نستجیر باللّه جبّار است بآن معنى که بندگان را مجبور میکند در- کارهاى خیر و شرّ و سلب اختیار از آنان کرده و قائل بجبرند و حال آنکه لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین، نه جبر جبر است و نه اختیار اختیار، بلکه امریست بین بین، و بگفته مولوى بلخى:
اینکه گویى این کنم یا آن کنم | این دلیل اختیار است اى صنم |
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۲۴، ص: ۳۵۲