المائده - -ترجمه مجمع البيان

ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره مائده آیه۲۲-۴۷

 

[سوره المائده (۵): آیات ۲۲ تا ۲۴]

قالُوا یا مُوسى‏ إِنَّ فِیها قَوْماً جَبَّارِینَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنَّا داخِلُونَ (۲۲) قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذِینَ یَخافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غالِبُونَ وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۲۳) قالُوا یا مُوسى‏ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ (۲۴)

[۱]

 

ترجمه‏

گفتند: اى موسى در آن سرزمین مردمى جبار هستند و ما هرگز داخل نمى‏شویم تا آنها خارج شوند و اگر خارج شدند، ما داخل خواهیم شد. دو تن از آنهایى که از خدا مى‏ترسیدند به آنها نعمت دیندارى بخشیده بود، گفتند. بدروازه شهر داخل شوید که هر گاه داخل شوید، پیروز خواهید شد و اگر ایمان دارید، بخداوند توکل کنید.

گفتند: اى موسى، هرگز داخل نشویم تا آنها در آنجا باشند؟ بنا بر این تو و خدایت بروید و با آنها بجنگید که ما در اینجا هستیم.

 

 

بیان آیه ۲۲- ۲۳- ۲۴

تعداد آیات‏

بصریان معتقدند که چهار آیه است «و انکم غالبون» را پایان آیه دوم مى‏دانند. دیگران معتقدند که سه آیه است. کلمه «جبارین» مناسب است که در خاتمه آیه باشد و این از مشکلات است. مع الوصف احدى آن را پایان آیه ندانسته ‏اند.

 

لغت‏

جبار: نخلى که از بلندى به ثمر آن دسترسى نباشد. مرد جبار، کسى است که مردم را به اطاعت خواسته خود مجبور کند. جبر عظم، درست کردن استخوان شکسته. خود کلمه جبر بمعناى اصلاحى است که از روى اجبار باشد. عجاج گوید،

قد جبر الدین الا له فجبر و عور الرحمن من ولّى العور

یعنى خداوند دین را اصلاح کرد و دین اصلاح شد و کسى را که متولى فساد شد، تباه کرد.

یکى از صفات خداوند متعال جبار است. این صفت، براى تعظیم خداوند است، زیرا معناى آن اقتدار و توانایى است. ذات بیمانند حق، همواره جبار است، یعنى عارف را به تعظیم وادار مى‏کند. یکى دیگر از صفات خداوند. قهار است. فرق آن باجبار این است که معناى قهار، غالب بودن بر کسانى است که با خداوند سر ستیزه دارند و او را معصیت مى‏کنند. بنا بر این صفت قهار، مثل جبار، همیشگى و ازلى نیست، زیرا ستیزه جویان ازلى نیستند. صفت جبار، هر گاه بمردم نسبت داده شود، براى مذمت است، زیرا بکسانى نسبت بزرگى داده مى‏شود که در خور آن نیستند و عظمت حقیقى از خداست.

 

اعراب‏

فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ‏: ضمیر را منفصل آورده، تا ضمیر مستتر را تاکید کند و عطف بر آن صحیح باشد، زیرا عطف اسم ظاهر بر ضمیر مستتر و متصل بدون تاکید آن، قبیح است، درست مثل این است که اسمى به فعلى عطف شود. باید دانست که صحیح نیست، گفته شود: ضمیر فعل ظاهر شده است، زیرا در این صورت فعل «اذهب» خالى از ضمیر مى‏شود و این جایز نیست.

ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غالِبُونَ‏: آن دو تن به بنى اسرائیل چنین گفتند:

– شما داخل دروازه شهر جباران شوید، که بر آنها غالب خواهید شد.

آنان، این مطلب را از بیانات موسى- که آنها را بکمک خداوند دلگرم کرده بود- فهمیده بودند. برخى گفته‏اند: آن دو، فهمیدند که خداوند رعب بنى اسرائیل را در دل جباران افکنده است، بنا بر این فهمیدند که اگر قدم بدروازه شهر گذارند، پیروز خواهند شد.

وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا: و بخداوند که شما را بر جباران نصرت مى‏بخشد توکل کنید.

إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ‏: اگر بخدا و وعده‏هاى پیامبرش ایمان دارید. سپس سخنانى که قوم، در پاسخ موسى گفته بودند؟ بیان مى‏کند:

– قالُوا یا مُوسى‏ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها: گفتند اى موسى ما هرگز داخل آن شهر نخواهیم شد.

أَبَداً ما دامُوا فِیها: مادامى که جباران در آن شهر ساکن باشند. این جمله را باین جهت گفتند که، آنها از درشتى اندام جباران و قدرت ایشان ترسیده بودند و به وعده خداوند، اعتماد نداشتند.

فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا: اى موسى، تو و خدایت بروید و با جباران بجنگید.

إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ‏: ما در اینجا هستیم، تا وقتى که بر آنها پیروز گردى و بسوى ما باز گردى. در آن وقت ما داخل شهر مى‏شویم.

چرا موسى به این سخن پاسخ نداد؟! دو علت دارد:

۱- مجموع کلام، دلالت دارد بر انکار قول آنها و شگفتى از جهل آنها که امر خدا را رد و با آن مخالفت کردند.

۲- ابو القاسم بلخى گوید:

– اینکه گفتند: تو و خدایت بروید و بجنگید، مجازى است نه حقیقى. در حقیقت مى‏خواهند بگویند: خداوند مددکار تست. لکن از آنجا که قوم، مردمى جاهل و بى خرد بودند، وجه اول صحیح‏تر است.

حسن گوید: این سخن آنان، دلیل است بر اینکه: آنان «مشبّهه»[۲] بودند.

بهمین جهت، گوساله را پرستش کردند. و اگر خدا را شناخته بودند، چنین نمى‏کردند.

جبایى گوید: اگر مقصود آنها از رفتن خدا و جنگیدن او، معناى حقیقى و انتقال از مکانى بمکانى است؟ کافر و اگر بعنوان مخالفت با امر خدا گفته‏اند، فاسق شده‏اند.

اینکه خداوند متعال مى‏فرماید: «قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ» (توبه ۳۰:خداوند با آنها قتال کند که چگونه منحرف مى‏شوند) و نسبت جنگ و قتال با ایشان را به خدا مى‏دهد. استعمال مجازى است. مقصود این است که: خداوند مثل کسى که با کسى جنگ دارد، دشمنى مى‏کنند و با اقتدار و سلطه خود، آنها را به کیفر مى‏رساند.

در آیه‏ «فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُمْ» (یونس ۷۱) عطف بر ضمیر متصل صحیح است، زیرا ذکر مفعول (امر) بمنزله ضمیر منفصل است. چنان که در آیه: «لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکْنا وَ لا آباؤُنا» (انعام ۱۴۸) آوردن «لا» بمنزله انفصال ضمیر است و عطف بر آن مانعى ندارد.

 

مقصود

اکنون جوابى را که بنى اسرائیل به موسى دادند، بیان کرده، فرمود:

قالُوا یا مُوسى‏ إِنَّ فِیها قَوْماً جَبَّارِینَ‏: بنى اسرائیل گفتند: اى موسى، در سرزمین مقدس مردى نیرومند و سختگیر هستند.

ابن عباس گوید: علت اینکه «جبّار» را به صیغه مبالغه آورده این است که:

هنگامى که ماموران موسى بسوى اهالى آن سرزمین رفتند، مردى بنام «عوج» آنها را دید، در حالى که از باغش میوه چیده بود و بخانه مى‏رفت، آنها را در آستین خود کرد و نزد پادشاه برده، گفت: اینها مى‏خواهند با ما بجنگند. شاه گفت: بروید و خبر ما را بر آنها شرح دهید.

مجاهد گوید: خوشه انگور آنان بقدرى سنگین بود که پنج نفر نمى‏توانستند، آن را حمل کنند. در پوست نصف یک انار پنج نفر جا مى‏گرفت. موسى به طول ده زرع بود. عصایش نیز همین اندازه بود. اندازه پرش او نیز کمتر از این مقدار نبود. با این همه در موقعى که مى‏خواست «عوج بن عنق» را بکشد، تا ساق او بیشتر نرسید. گفته‏اند طول تختى که وى بر آن مى‏خوابید ۸۰۰ ذرع بود[۳] وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنَّا داخِلُونَ‏: ما براى جنگ، داخل آن سرزمین نمى‏شویم، تا اینکه آن مردم جبار از آنجا خارج شوند ما داخل مى‏شویم.

قالَ رَجُلانِ‏: دو تن از جمله نقبا که موسى آنها را مبعوث کرده بود تا از مردم آن سرزمین خبرى کسب کنند. برخى گفته‏اند: دو نفر که از جباران آن سرزمین بودند، هنگامى که خبر موسى را شنیدند، چون تابع دین موسى بودند، نزد او آمدند و از او تبعیت کردند. این قول از سعید بن جبیر و ابن عباس است.

مِنَ الَّذِینَ یَخافُونَ‏: از کسانى که خدا ترس بودند.

أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمَا: قتاده و حسن گویند یعنى خداوند نعمت اسلام به آنها بخشیده بود. جبایى گوید: منظور این است که آن دو، از جباران مى‏ترسیدند و خداوند به آنها توفیقى بخشید که خوف، آنها را از بیان حق و طاعت، باز ندارد.

سعید بن جبیر «یخافون» را بضم یاء قرائت مى‏کرد و از ابن عباس در تفسیر آن روایت شده است که: آنان از جباران بودند و خداوند نعمت اسلام به آنها بخشیده بود.

(مقصود از اسلام، تسلیم در برابر حق است)

 

 

[سوره المائده (۵): آیات ۲۵ تا ۲۷]

قالَ رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلاَّ نَفْسِی وَ أَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ (۲۵) قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَهٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَهً یَتِیهُونَ فِی الْأَرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ (۲۶) وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ (۲۷)

[۴]

ترجمه‏

موسى گفت: پروردگارا. من جز مالک خودم و برادرم نیستم بنا بر این میان ما و مردم فاسق جدایى افکن. خداوند فرمود: بنا بر این، سرزمین مقدس بر آنها حرام است، آنها چهل سال در بیابان سرگردان مى‏مانند و بحال مردم فاسق تاسف مخور.

و بر آنها تلاوت کن سرگذشت دو فرزند آدم را براستى، آن گاه که قربانى تقدیم داشتند و از یکى از آنها قبول شد و از دیگرى نشد. آنکه قربانیش قبول نشده بود گفت:

ترا مى‏کشم. گفت: خداوند از مردم با تقوى قبول مى‏کند.

 

 

بیان آیه ۲۵- ۲۶

لغت‏

تیه: تحیر، سرگردانى، بطورى که انسان بخاطر آن نتواند راهى پیدا کند و بمقصد خود برسد. «ارض تیهاء» سرزمینى که نتوان در آن راهى پیدا کرد. ثلاثى مجرد آن «تاه یتیه» و باب تفعیل آن «تیه و توه» لکن بیشتر به یاء استعمال شده.

اسى: حزن و اندوه. مى‏گویند: «اسى یأسى اسى»

 

 

اعراب‏

اخى: ممکن است مرفوع باشد به دو وجه: ۱- بنا بر اینکه عطف باشد بر محل «انّى» مثل‏ «أَنَّ اللَّهَ بَرِی‏ءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ» (توبه ۳) ۲- بنا بر اینکه عطف باشد بر ضمیر «لا أَمْلِکُ» یعنى «لا املک انا و اخى الا انفسنا» و ممکن است منصوب باشد بدو وجه: ۱- بنا بر اینکه عطف باشد بر یاء «انّى» یعنى «انى و اخى ۲- بنا بر اینکه عطف باشد بر «نفسى» یعنى «لا املک الا نفسى و لا املک و الاخى اربعین: منصوب و ظرف زمان است و عامل آن «یتیهون» است. برخى گفته‏اند عامل نصب آن «محرّمه» مى‏باشد. لکن زجاج گوید: این مطلب خطاست، زیرا در تفسیر آمده است که آن براى ابد، بر آنها حرام شد.

 

 

مقصود

اکنون خداوند متعال دعاى موسى را در باره قومش بیان کرده، مى‏فرماید:

– قالَ رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلَّا نَفْسِی وَ أَخِی‏: هنگامى که موسى بر قوم خود خشم گرفت، عرض کرد: پروردگارا من فقط مالک خودم و برادرم هستم یا اینکه من مالک خود و برادرم مالک خویش است و ما هستیم که فرمان ترا اطاعت مى‏کنیم.

فَافْرُقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ‏، بنا بر این میان ما و این قوم فاسق، بحکم خود جدایى انداز. قوم بنى اسرائیل با این سرپیچى خود کافر شدند، علت اینکه آنها را فاسق مى‏نامد: این است که: فسق بمعناى خروج از ایمان به معصیت است. بدیهى است که بزرگترین معصیتها کفر است. خداوند متعال مى‏فرماید: «إِلَّا إِبْلِیسَ کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ» (کهف ۵۰، بجز ابلیس که از جنیان بود و از امر خدا خارج شد) در باره سؤال موسى که خداوند میان او و قومش جدایى افکند، دو قول است:

۱- ابن عباس و ضحاک گویند: خداوند در باره آنها حکمى کند که دلیل دورى آنها از حق و صواب باشد تا کیفر ارتکاب معصیت را ببینند، از اینرو آنها گرفتار بیابان شدند.

۲- سؤال موسى این بود که خداوند در آخرت میان ایشان و قومش جدایى افکند و آن را در آخرت در دوزخ و موسى و برادرش در بهشت باشند. بدیهى است که اگر هلاک آنها را از خدا خواسته بود، هلاک مى‏شدند. این قول از جبایى است.

قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَهٌ عَلَیْهِمْ‏: خداوند متعال به موسى فرمود بنا بر این سرزمین مقدس بر آنها حرام خواهد بود. در باره کیفیت تحریم دو قول است:

۱- منظور این است که آنها از آن سرزمین ممنوعند. چنان که امرء القیس گوید:

جالت لتصرعینى فقلت لها اقصرى‏ انى امرء صرعى علیک حرام‏

این شعر را در وصف مرکب خود گوید و منظورش این است که او سوار است و مرکب قدرت اینکه او را بر زمین افکند ندارد و لو اینکه توسنى کند.

۲- ابو على جبایى گوید: منظور حرمت شرعى است. لکن قول اول ظاهرتر است. بلخى گوید: ممکن است آنها مامور شده باشند که در آن بیابان گردش کنند.

أَرْبَعِینَ سَنَهً یَتِیهُونَ فِی الْأَرْضِ‏: آنها بمدت چهل سال در مسافتى بطول شش فرسخ که میان سرزمین مقدس و آن بیابان بود، حیران ماندند، این معنى از ربیع است حسن و مجاهد گویند: آنها شب را بصبح و روز را به شب مى‏رساندند، بدون اینکه بدانند کجا هستند. بیشتر مفسران گویند موسى و هارون نیز در آن بیابان با ایشان‏ بودند و بقولى آنها همراهشان نبودند، زیرا این سرگردانى عذابى بود براى آنها و هر سالى در مقابل یک روز پرستش گوساله حساب مى‏شد و پیامبران را عذابى نیست.

زجاج گوید: اگر موسى و هارون با ایشان بودند، خداوند سختى و مشقت را از آنها برداشته است! هم چنان که آتش را براى ابراهیم سرد و سلامت قرار داد، با اینکه خاصیت آتش، سوختن است. موسى در آن بیابان جان سپرد و وصى او یوشع پس از او شهر را گشود. یوشع خواهر زاده موسى و پس از او در میان قوم، پیامبر بود. حسن و مجاهد گویند: موسى در بیابان نمود، بلکه شهر را نیز خودش فتح کرد.

پرسش چگونه ممکن است که جمعیتى انبوه از مردم عاقل در مسافت کمى مدت چهل سال سرگردان بمانند و راه را پیدا نکنند.

پاسخ ۱- ابو على گوید: ممکن است هنگامى که بخواب مى‏رفته ‏اند، زمین دچار تحولاتى مى‏شد و آنها را بجاى اول باز مى‏گردانیده است.

۲- ممکن است نشانه‏ هایى که وسیله راهنمایى بوده‏اند، محو شده بودند تا نتوانند خود را از آن بیابان خارج سازند، یا اینکه علائم بیکدیگر مشتبه مى‏شدند و در هر صورت، این هم نمونه‏اى از معجزات انبیاست.

قتاده گوید: احدى از آن مردم وارد شهر نشدند. دو ماه پس از مرگ موسى یوشع. و کالب با اولاد ایشان به شهر در آمدند.

فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ‏: این خطاب به موسى است. خداوند به او دستور دهد که بر هلاکت آنها تاسف نخورد، زیرا مردمى فاسق و تبهکار بوده‏اند.

زجاج گوید: خطاب به پیامبر اسلام است.

 

 

بیان آیه ۲۷

لغت‏

قربان: نزدیک شدن برحمت حق بوسیله کارهاى نیکو. این کلمه از «قرب» است مثل «فرقان» از «فرق» و شکر ان از شکر و کفران از کفر. قرابین ملک، یعنى همنشینان نزدیک او.

 

اعراب‏

إِذْ قَرَّبا: متعلق است به «نبا» یعنى «خبرا بنى آدم و ما جرى منهما حین قربا». کلمه «قربا» نیز یعنى «قرب کل واحد منهما» فعل را مثنّى و «قربان» را مفرد آورده، زیرا دلالت دارد بر اینکه هر یک از آنها قربانى تقدیم داشتند. برخى گفته‏اند: قربان، اسم جنس است و صلاحیت دارد که بر یکى و بیشتر از یکى اطلاق شود. علاوه بر اینکه این کلمه مصدر است.

 

مقصود

وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِ‏: خطاب به پیامبر گرامى اسلام است که سرگذشت دو پسر آدم را به حق و راستى براى مردم بازگو کند. به اجماع همه مفسران- بجز حسن- آنان فرزندان صلبى آدم بودند. لکن حسن گوید: آنها دو تن از بنى اسرائیل بوده ‏اند.

إِذْ قَرَّبا قُرْباناً: هنگامى که کارى انجام دادند که بوسیله آن بدرگاه خداوند متعال، تقرب پیدا کنند.

فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ: قبول طاعت، عبارت است از ایجاب ثواب، در برابر آن. گویند: علامت قبول طاعت، آتشى بود که ظاهر شده، پذیرفته را فرا مى‏گرفت و مردود را رها مى‏کرد. مجاهد گوید: آتشى بود که مردود را مى‏سوزانید و قبول شده را رها مى‏کرد. لکن قول اول ظاهرتر است.

قالَ لَأَقْتُلَنَّکَ‏: آن که قربانیش قبول نشده بود بدیگرى گفت، ترا مى‏کشم. پرسید:چرا مرا مى‏کشى؟

قال: پاسخ داد به خاطر این که قربانى تو قبول و قربانى من مردود شد. گفت:گناه من چیست؟

إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ‏: خداوند طاعت را از کسانى مى‏پذیرد که از معصیتها بپرهیزند. اگر چه کلمه «تقوى» مطلق است و مقید نیست که از چه تقوى و پرهیز کنند، لکن منظور معلوم است، زیرا سزاوارترین چیزى که باید از آن پرهیز کرد، گناه است.

ابن عباس گوید: مقصود این است که خداوند قربانى را از افراد پاکدل مى‏پذیرد و تو چون پاکدل نیستى، قربانیت رد شده است.

به این آیه استدلال کرده‏اند بر اینکه: طاعت فاسق قبول نیست، لکن هر گاه فاسق طاعتى انجام دهد، کیفرى بر ترک آن ندارد این مطلب صحیح نیست، زیرا کسى مستحق ثواب است که طاعتى را بمنظور اطاعت فرمان خداوند انجام دهد، نه بمنظور دیگر، بنا بر این چه مانعى دارد که فاسق نیز بمنظور اطاعت امر خداوند، کارى کند که در برابر آن سزاوار پاداش الهى گردد؟

 

 

نظم آیه‏

وجه پیوند این آیه به آیات سابق، این است که:- خداوند مى‏خواهد بیان کند که حال یهود در پیمان شکنى و ارتکاب کارهاى ناپسند، همچون فرزند آدم است که برادر خود را کشت و عواقب شوم آن گریبانگیرش شد، از اینرو خداوند دستور داد که سرگذشت این دو برادر را بر قوم یهود بخواند تا خود از جهل و تکذیب ایشان آرامشى یابد و یهود را سرکوب کند.

 

 

داستان‏

گویند:

– حوا همسر آدم از هر شکمى پسرى و دخترى مى‏زاید. اولین حمل او از قابیل‏ و بقولى قابین و همزادش اقلیما بود. حمل دومش هابیل و همزادش لبوذا بود. هنگامى که اینان ببلوغ رسیدند، خداوند امر کرد که قابیل خواهر هابیل و هابیل خواهر قابیل را بعقد همسرى خود در آورد. هابیل راضى شد ولى قابیل راضى نشد، زیرا خواهرش زیباتر از خواهر هابیل بود. وى بپدرش گفت:

– خداوند چنین دستورى نداده است. این راى تست.

آدم آنها را دستور داد که: قربانى بدرگاه خدا تقدیم دارند. آنها قبول کردند هابیل که داراى گوسفندانى بود، بامدادان بهترین گوسفند را انتخاب کرد و قابیل که صاحب مزرعه‏اى بود، قسمتى از بدترین زراعت خود را جدا کرد و بر سر کوهى رفتند و قربانى‏ها را بر سر کوه نهادند. در این وقت آتشى آمد و قربانى هابیل را بسوزانید و بقربانى قابیل نزدیک نشد. در این موقع، آدم، براى زیارت، بمکه رفته بود قابیل به برادرش گفت:

– در دنیا زنده نمانى که قربانى تو قبول و قربانى من مردود شد! تو مى‏خواهى خواهر زیباى مرا بگیرى و خواهر زشتت را بمن بدهى.

هابیل به او گفت:

– خداوند قربانى و طاعات متقین را قبول مى‏کند.

در این وقت سنگى بر سر او کوبید و او را کشت.

این مطلب از امام باقر ع و همچنین از مفسران نقل شده است.

علت قبول شدن قربانى هابیل و رد قربانى قابیل، این بود که وى پاکدل نبود و پست‏ترین و بى ‏بهاترین مال خود را بعنوان قربانى تقدیم کرد. حال آنکه هابیل بهترین و شریفترین اموال خود را تقدیم داشت و بحکم خدا راضى بود.

برخى گفته ‏اند: علت اینکه قربانى به آتش سوخته شد، این بود که در آنجا فقیرى نبود که از قربانى استفاده کند از این رو آتشى از آسمان نازل شد و قربانى را بسوخت.

اسماعیل بن رافع گوید: قربانى هابیل در بهشت، به چرا مشغول بود تا وقتى که به جاى فرزند ابراهیم فدا شد.

جلد هفتم‏

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

ادامه سوره مائده‏

[سوره المائده (۵): آیات ۲۸ تا ۳۰]

لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ (۲۸) إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَ إِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ وَ ذلِکَ جَزاءُ الظَّالِمِینَ (۲۹) فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِینَ (۳۰)

[۱]

ترجمه‏

سوگند یاد کنم که اگر دستت را بقصد قتل من دراز کنى، من بقصد کشتن تو دستم را بسوى تو دراز نکنم. که من از خداى پروردگار جهانیان مى‏ترسم* من مى‏خواهم که تو با گناه من و گناه خودت باز گردى و از اصحاب دوزخ باشى و این است جزاى ظالمان.

پس نفسش قتل برادر را در نظرش بیاراست و از زیانکاران باشد.

 

 

بیان آیه ۲۸- ۲۹- ۳۰

لغت‏

بسط: دراز کردن و گستردن، ضد قبض تبوء: ترجع، بازگشت کنى. «باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ» یعنى «رجعوا». مصدر آن «بَوء» بمعناى رجوع است. طوّعت: فعل ماضى از باب تفعیل از ریشه «طوع» به معناى رغبت، یعنى رغبت نشان داده.

افعال بر دو قسمند: دسته‏اى بفاعل هم متعدى میشوند مثل: «قتل نفسه» و دسته‏اى بفاعل متعدى نشوند، مثل امر و نهى که از عالى بدانى است و کسى خودش را امر یا نهى نکند.

 

اعراب‏

لَئِنْ بَسَطْتَ‏: لام قسم. جواب آن‏ «ما أَنَا بِباسِطٍ» کلمه «ما» جواب شرط واقع نمیشود، زیرا صدارت طلب است البته در جواب قسم واقع شدن لطمه‏اى بصدارت طلب بودن وارد نمى‏کند. همچنین «ان و «لام» ابتدا نیز در جواب قسم واقع میشود لکن «فا» در جواب قسم واقع نمیشود، زیرا چیزى که براى آن سوگند یاد میشود، با وجوب سوگند، واجب نمیشود. قسم در حقیقت مؤکد مورد قسم (و جواب) خویش است حال آنکه جواب شرط، با وجوب شرط واجب میشود.

هر گاه در کلام، هم قسم باشد و هم شرط، جواب براى قسم آورده میشود و جواب شرط بقرینه آن حذف میشود. مثل همین آیه،

 

 

مقصود

اکنون خداوند دنباله سرگذشت را به این صورت بیان مى‏کند که: وقتى قابیل هابیل را تهدید بقتل کرد، هابیل به او گفت:

لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی‏، تو اگر براى گشتن من دستت را بسوى من دراز کنى.

ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ‏: من دستم را بقصد کشتن، بسوى تو دراز نمى‏کنم.

مفسران گویند: در آن زمان کشتن کسى بعنوان دفاع، جایز نبود، بلکه افراد موظف بودند که شکیبایى نشان دهند: تا خداوند انتقام بگیرد. چنان که عقیده حسن و مجاهد و جبایى همین است.

ابن عباس و جماعتى گویند: معناى آیه این است که تو اگر از راه ستم بخواهى مرا بکشى، من از راه ستم ترا نخواهیم کشت. اینها مى‏گویند: قابیل هابیل را ناگهانى و غفلهً کشت. در موقع قتل، هابیل در خواب بود و قابیل با سنگى او را بقتل رسانید.

سید مرتضى گوید: ظاهر آیه با هیچیک از این دو وجه، سازگار نیست، زیرا خداوند متعال خبر داده است که هابیل گفت: اگر برادرش بخواهد او را بکشد، وى بکشتن او اقدام نخواهد کرد، یعنى قصد کشتن او را نخواهد داشت، زیرا قصد کشتن شخص هم ناپسند است. کسى که از خود دفاع میکند و احیاناً طرف خود را میکشد، در حقیقت قصد کشتن او را ندار. منتهى براى حفظ جان خود ناچار میشود او را بکشد.

گویى هابیل میگوید: تو اگر بمن ظلم کنى، من بتو ظلم نخواهم کرد.

إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ‏: من از خدا مى‏ترسم و اقدام بقتل تو نخواهم کرد.

إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَ إِثْمِکَ‏: من بقتل تو آغاز نمیکنم، زیرا میخواهم اگر مرا کشتى، گناه قتل من و گناهان دیگر خود را بدوش کشى، این معنى از ابن- عباس، حسن، ابن مسعود، قتاده، مجاهد و ضحاک است.

جبایى و زجاج گویند: مقصود این است که گناه قتل من و قتل همه مردم را بگردن گیرى، زیرا این سنت غلط را براى اولین بار تو بوجود مى‏آورى.

مقصود از بدوش گرفتن بار گناه، تحمل کیفر گناه است، زیرا صحیح نیست که کسى اراده معصیت غیر کند، لکن مانعى نیست که اراده عقاب غیر کند.

پرسش اگر گفته شود که چگونه جایز است تحمل کیفر گناهى که هنوز، انجام نشده‏ است؟ زیرا قتل هنوز واقع نشده بود.

پاسخ البته تحمل کیفر مشروط بوقوع گناه است. هنگامى که هابیل احساس کرد که برادرش قصد قتل او را دارد، چه مانعى داشت که بگوید: اگر مرتکب قتل من شوى، کیفر قتل مرا متحمل خواهى شد؟

فَتَکُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ: بواسطه این کردار زشت، گرفتار دوزخ خواهى شد.

وَ ذلِکَ جَزاءُ الظَّالِمِینَ‏: این است کیفر گنهکاران، ممکن است این جمله هم تتمه سخن هابیل باشد و محتمل است که سخن خدا باشد.

فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ‏: در اینباره اقوالى است:

۱- یعنى نفسش او را تحریک و تشجیع کرد که برادر خود را بکشد. این قول از مجاهد است.

۲- مقصود این است که نفسش قتل برادر را در نظرش بیاراست.

۳- نفسش او را مساعدت و هماهنگى کرد بر قتل برادر و بنا بر این در اصل (على قتل اخیه) بوده که حرف جر محذوف و مجرور منصوب شده است.

فقتله: مجاهد گوید قابیل نمى‏دانست چگونه او را بکشد. شیطان بصورت مرغى در آمد و مرغى را گرفت و سرش را میان دو سنگ گذاشت و کوبید. قابیل هم براى کشتن برادر، از وى سرمشق گرفت. گفته‏اند: هابیل اولین مقتول بود! فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِینَ: قابیل با این عمل شوم خود، در دنیا و آخرت، زیانکار و از خیر دنیا و آخرت محروم شد.

برخى از کلمه «اصبح» استفاده کرده‏اند که این قتل در شب اتفاق افتاده است.

لکن صحیح نیست، زیرا عادت عرب این است که هر گاه کسى عملى انجام دهد که بحالش زیانبخش باشد، اینطور تعبیر کند. منظور این نیست که فقط این زیان مخصوص بیک زمان است و نه زمانهاى دیگر.

 

 

[سوره المائده (۵): آیات ۳۱ تا ۳۲]

فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوارِی سَوْأَهَ أَخِیهِ قالَ یا وَیْلَتى‏ أَ عَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِیَ سَوْأَهَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ (۳۱) مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَیِّناتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِکَ فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ (۳۲)

[۲]

ترجمه‏

خداوند کلاغى را مامور کرد تا زمین را حفر کند و به او نشان دهد که چگونه جسد برادر را بخاک سپارد. گفت، اى واى، مگر من ناتوانم که مثل این کلاغ کنم و پیکر برادرم را بخاک سپارم! آن گاه دچار ندامت گردید.

به خاطر این جنایت بود که بر بنى اسرائیل حکم کردیم که هر کس دیگرى را نه از راه قصاص و نه بخاطر فسادى در روى زمین، بکشد، گویى همه مردم را کشته و کسى که دیگرى را احیا کند، گویى همه مردم را احیا کرده است. بنى اسرائیل قومى بودند که پیامبران ما با دلایل روشن بسوى ایشان آمدند و آنها بعد از آن اسراف کردند.

 

 

بیان آیه ۳۱

لغت‏

بحث: جستجوى چیزى در خاک. این کلمه بعدا بمعناى مطلق جستجو بکار رفته است.

سوئه: ناپسندى گفته میشود: «ساءه یسوئه سوءاً» ویل. سیبویه گوید این کلمه در موقع هلاکت، گفته میشود، واى عجز، ناتوانى‏

 

 

اعراب‏

یا وَیْلَتى‏. زجاج گوید در غیر از قرآن بر این کلمه وقف کنیم و گوئیم. «یا ویلتاه» «یاء» از حروف نداست، لکن منادى در اینجا از افراد انسان نیست مثل «یا حسرتاه» در حقیقت معناى اینگونه کلمات این است که گوینده میخواهد حاضران را تنبیه سازد و بگوید که وقت «واى» در «یا وَیْلَتى‏» و وقت حسرت در «یا حسرتا» و وقت تعجب، در «یا عجبا» فرا رسیده است.

حسن قرائت کرده است. «یا ویلتى» به اضافه بیاء متکلم. از هرى گوید معنى یکى است.

 

 

مقصود

فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ‏، گویند.

– هابیل اولین مرده انسان بود، قابیل نمى‏دانست چگونه او را پنهان و دفن کند. تا اینکه خداوند دو کلاغ، که یکى مرده و دیگرى زنده بود برانگیخت و بقولى هر دو زنده بودند و یکى دیگرى را کشت، آن گاه زمین را گود کرد و بخاکش سپرد. قابیل نیز این درس را از کلاغ بیاموخت این مطلب از ابن عباس و ابن مسعود و جماعتى است. این آیه دلالت مى‏کند بر فساد عقیده حسن و جبایى و ابو مسلم که معتقدند این دو تن از بنى اسرائیل بوده ‏اند.

اصم گوید. خداوند کلاغى را مبعوث کرد تا بر جسد هابیل خاک بریزد. قابیل که متوجه مقام هابیل در پیشگاه حق شده و قبول شدن قربانى او و ماموریت زاغ براى دفنش را مشاهده کرده بود. گفت. واى!

برخى گفته‏اند، فرشته‏اى بود بصورت کلاغ آیه دلالت دارد بر اینکه، کار کلاغ، مورد نظر خداوند متعال بوده و امر تصادفى نبوده است، بلکه خداوند به او الهام کرده بود. چنان که ابو مسلم گوید. جبایى گوید اینکار، نظیر داستان هدهد و نامه رسانى و پاسخ آوردن او براى سلیمان معجزه بوده است (نمل ۲۰) ممکن است خداوند فهم کلاغ را به اندازه ‏اى زیاد کرده باشد که خودش این مطالب را تشخیص داده باشد، چنان که ما هنگامى که کودکمان را به کارى وادار مى‏ کنیم، متوجه کار خودش هست.

لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوارِی سَوْأَهَ أَخِیهِ‏، ماموریت کلاغ این بود که به قابیل بنمایاند که چگونه عورت برادر را بپوشاند. جبایى گوید، یعنى به او نشان دهد که نعش برادر را که متعفن شده بود، بخاک بسپارد. بنا بر این بجسد بیجان «سواه» گفته شده است‏ قالَ یا وَیْلَتى‏ أَ عَجَزْتُ‏، هنگامى که کلاغ کیفیت مخفى کردن جسد را به او نشان داد، گفت، واى من، آیا به اندازه این کلاغ هم دانشى ندارم که بتوانم جسد برادرم را بخاک سپارم.

أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِیَ سَوْأَهَ أَخِی‏، سواه چیز مکروه و ناپسند است.

فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ‏، آن گاه از کشتن برادر دچار ندامت گردید. جبایى گوید، این ندامت، بنحوى که توبه شمرده شود نبوده. درست مثل اینکه کسى بر اثر ناراحتى که پیدا مى‏کند از خوردن شراب پشیمان میشود، از اینرو پشیمانى او بحالش سودى نداشت. برخى گفته‏اند یعنى از اینکه جسد برادر را حمل کرده بود. پشیمان شد و برخى گفته‏اند، یعنى از مرگ برادر پشیمان شد نه از گناه.

 

داستان‏

اهل تسنن از امام صادق (ع) روایت کرده‏اند که، قابیل هابیل را بکشت و او را بروى زمین افکند و نمى‏دانست چه کند. درندگان خواستند جسدش را پاره پاره کنند. وى جسد را در کیسه‏اى کرد و بدوش کشید تا اینکه متعفن شد. مرغان و درندگان منتظر بودند که جسد را بر زمین افکند و طعمه خود سازند. خداوند دو کلاغ مامور کرد تا بجان یکدیگر افتادند و یکى دیگرى را کشت، آن گاه با منقار گودالى حفر کرد و مردار کلاغ را در آن انداخت و در زیر خاک پنهان کرد. قابیل نیز این کار را از کلاغ آموخت و جسد برادر را بخاک سپرد. ابن عباس گوید، در این وقت درختان خشک شدند و خوراکیها تغییر یافتند و میوه‏ها ترش شدند و زمین مه آلود شد. آدم گفت، در روى زمین واقعه‏اى روى داده است و بهند رفت. فهمید که قابیل هابیل را کشته است. در مرثیه هابیل چنین گفت،

تغیرت البلاد و من علیها فوجه الارض مغبّر قبیح‏
تغیر کل ذى لون و طعم‏ و قل بشاشه الوجه الصبیح‏

یعنى سرزمینها و کسانى که بر آنهایند، دیگرگون شدند و روى زمین مه آلود و بد منظره شده است. رنگها و طعمها تغییر کرد و چهره‏هاى گشاده، درهم کشیده شدند.

سالم بن ابى الجعد گوید: پس از قتل هابیل، آدم بمدت یک سال خنده نکرد. آن گاه شخصى نزد او آمد و گفت: خداوند ترا خندان سازد! گویند: پنجسال پس از قتل هابیل که آدم به سن ۱۳۰ سالگى رسیده بود، حوا شیث را بدنیا آورد. شیث از آنجا که بجاى هابیل بود، بدین نام خوانده شد (یعنى بخشیده خدا) او وصى آدم و ولیعهدش بود. به قابیل گفته شد تو مطرود و پلید هستى. هر کجا رو مى‏کرد، کسى او را نمى‏ پذیرفت، تا اینکه به عدن- در یمن- رسید. در آنجا شیطان به او گفت: علت اینکه آتش قربانى هابیل را بسوخت. این بود که وى آتش را مى ‏پرستید. تو هم آتشکده‏اى براى خود و اعقابت بنا کن و آتش را بپرست. قابیل چنین کرد. او اول کسى بود که آتش پرستى را رواج داد. فرزندان او در لهو و لهب و شرب خمر سر گرم شدند و آلات طرب نظیر طبل و ناى و تار و مزمار را رواج دادند و آتش را بر طبق سنت پدر پرستیدند و زنا و بى‏ بند و بارى و هرزگى را بحد اعلا رسانیدند، تا اینکه در طوفان نوح از بین رفتند و نسل شیث باقى ماند.

 

 

بیان آیه ۳۲

قرائت‏

ابو جعفر، قرائت کرده است: «من اجل» بفتح نون و اسقاط حمزه. بنا بر این بمنظور تخفیف، همزه حذف شده است. چنان که: بجاى «کم ابلک» گویند: «کم بلک»

 

لغت‏

اجل: جنایت. «اجل علیهم شراً» یعنى: بر ایشان جنایت کرد. و به همین معنى است: «جر علیهم جریره» آن گاه مى‏گویند: «فعلت ذلک من اجلک» یعنى این کار را بواسطه جنایت تو انجام دادم. گویى منظورش این است که: تو مرا بر اینکار واداشتى و تو مرا به جنایت کشاندى. «اجل» بمعناى مدت هم از همین اصل است، زیرا زمانى است که هر عقدى و قرار دادى به آنجا کشانیده میشود و همچنین «اجل» به معناى «آرى» که رام شدن در برابر چیزى است که انسان بجانب آن کشانیده شده است. این کلمه به معناى گلّه گاو وحشى نیز آمده. عدى بن زید گوید:

اجل ان اللَّه قد فضلکم‏ فوق من احکأ صلباً بازارٍ

یعنى به خاطر این که خداوند شما را بر همه مردمى که به نیاکان خود فخر مى‏کنند برترى داده است (یعنى من اجل انّ …) اسراف: در مقابل سختگیرى و میانه روى است. چنان که اقتصاد، حد میانه روى است که از زیاده روى و سختگیرى بر کنار است.

 

 

اعراب

مِنْ أَجْلِ‏: درباره این کلمه اختلاف است. برخى گفته ‏اند مربوط است به «النادمین» یعنى بخاطر اینکه در موقع قتل برادر، بخاکش نسپرد، نادم شد. روایت شده است که نافع بر سر «مِنْ أَجْلِ ذلِکَ» وقف میکرد و اینجا را خاتمه کلام قرار مى‏داد. عموم مفسران معتقدند که: «مِنْ أَجْلِ» آغاز کلام است و متصل بما قبل نیست.

ابن انبارى دلیل آورده است که اینجا سر آیه است و سر آیه، فصل است و نیز گوید:

کسى که این کلمه را مربوط به «نادمین» مى‏داند، براى «کتبنا» علتى باقى نگذارده لکن کسى که آن را مربوط به «کتبنا» مى‏داند، علت ندامت را هم ساقط نکرده و این اولى است.

 

 

مقصود

اکنون خداوند، تکلیف مردم را در باب قتل، بیان کرده، فرمود:

– مِنْ أَجْلِ ذلِکَ‏: زجاج گوید یعنى: از این جنایت که عبارت است از قتل هابیل بدست قابیل.

کَتَبْنا عَلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ‏: واجب ساختیم بر بنى اسرائیل‏ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ‏، که هر کس دیگرى را بدون اینکه مرتکب قتل شده باشد تا سزاوار قصاص باشد، یا بدون اینکه فسادى در روى زمین کرده باشد تا سزاوار کشتن باشد، بقتل برساند، مثل این است که همه مردم را کشته است.

منظور از فساد در روى زمین، این است که به جنگ خدا و رسول بر خیزد یا اینکه در میان مردم ایجاد ترس و ناامنى کند. چنان که مى‏فرماید: «إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ …» (۳۳ همین سوره) فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً: در اینباره اقوالى است:

۱- یعنى همه انسان‏هاى دیگر بواسطه ارتکاب آن قتل، با قاتل دشمن هستند.

در حقیقت مثل اینکه قاتل براى قتل همه انسانها کمر بسته و آنها چنان از دست او پریشان و آشفته هستند که مقتول از دست او! بنا بر این مثل اینکه قاتل همه انسانهاست.

اما کسى که انسانى را از غرق یا سوختن یا آوار یا هر عامل کشنده‏اى نجات دهد یا او را از گم گشتگى حفظ کند، مثل این است که همه انسانها را زنده کرده است و خداوند اجر احیا کننده همه انسانها را به او مى‏دهد، زیرا وى بخاطر اینکه برادر مؤمنشان را حفظ کرده، گویا همه آنها را حفظ کرده است. این معنى از مجاهد و زجاج و مختار ابن انبارى و مروى از امام باقر (ع) است. امام در دنباله بیان خودش فرمود: از آن بهتر، این است که انسانى را از گمراهى حفظ و او را براه راست هدایت کند.

۲- یعنى هر که پیامبرى یا امام عادلى بکشد، گویى همه مردم را کشته است و عذاب قتل همه مردم را مى‏بیند و اگر کسى از پیامبرى یا امام عادلى حمایت کند، گویى از لحاظ استحقاق ثواب، همه مردم را زنده کرده است. این معنى از ابن عباس است.

۳- یعنى هر که کسى را بنا حق بکشد، گناه همه قاتلان بگردن اوست، زیرا سنت قتل را در میان مردم رواج داده و آن را براى مردم آسان جلوه داده است. بنا بر این در قتل قاتلان دیگر نیز شریک است و هر که جلو قتلى را بگیرد و کارى کند که همچون سنتى بعنوان منع از آدمکشى در میان مردم رواج پیدا کند، بطورى که گناه قتل را بزرگ شمارند و بقتل اقدام نکنند، گویى مردم را احیا کرده، زیرا آنها را از خطرى بزرگ حفظ کرده است. این است معناى احیاى همه مردم. این معنى از ابو على جبایى و مختار طبرى است. پیامبر گرامى اسلام فرمود: «هر کس سنت پسندیده‏اى را رواج دهد، اجر آن و اجر کسى که تا روز قیامت به آن عمل مى‏کند، براى اوست و هر کس سنت ناپسندى را رواج دهد گناه آن و گناه هر کس که تا روز قیامت به آن عمل کند، بگردن اوست»

4- ابن مسعود و گروهى از صحابه گویند: یعنى از نظر مقتول مثل این است که همه را کشته باشد و از نظر آنکه نجات یافته، مثل این است که همه را احیا کرده باشد.

۵- یعنى قصاص قتل بر قاتل لازم است، چنان که با کشتن همه مردم نیز قصاص او واجب است و کسى که از قاتل در گذرد و از قصاص او چشمپوشى کند، مثل این است که همه را عفو کرده باشد. این معنى از حسن و ابن زید است. در حقیقت حیات دهنده خداوند متعال است و جز او کسى قادر بر احیا نیست. بنا بر این نسبت احیا بدیگرى دادن مجاز است. چنان که نمرود گفت: «أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ» (بقره ۲۵۸: من زنده کنم و بمیرانم) و براى اثبات گفتار خود یکى را کشت و یکى را باقى گذاشت.

وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَیِّناتِ‏: بنى اسرائیل که سرگذشت آنها بیان شد، قومى بودند که پیامبران ما با دلایل روشن بسوى ایشان آمدند.

ثُمَّ إِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِکَ فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ‏: آن گاه بسیارى از ایشان بوسیله شرک- بقول کلبى- و بوسیله قتل- بقول دیگران- از حد حق تجاوز کردند. بهتر این است که آیه عام و شامل هر گونه تجاوزى باشد. چنان که از امام باقر (ع) روایت است که:

«متجاوزان کسانى هستند که حرام‏ها را حلال شمرند و خونها را بریزند»

 

 

[سوره المائده (۵): آیات ۳۳ تا ۳۴]

إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَهِ عَذابٌ عَظِیمٌ (۳۳) إِلاَّ الَّذِینَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۳۴)

[۳]

ترجمه‏

جزاى آنان که بجنگ خدا و رسولش پردازند و در روى زمین فساد کنند، تنها کشتن یا بدار آویختن یا قطع دستها و پاهاى ایشان بطور مخالف یا تبعید از زمین است.

این است خوارى آنان در دنیا و آخرت بر ایشان عذابى عظیم است.

بجز آنان که توبه کنند پیش از آنکه شما بر ایشان قدرت پیدا کنید. پس بدانید که خدا آمرزگار و رحیم است.

 

 

بیان آیه ۳۳- ۳۴

لغت‏

نفى: اصل معناى این کلمه، هلاک کردن و اعدام است. نفایه، نابود کردن خوراکیهاى متعفن. به معناى طرد و تبعید نیز بکار میرود. شاعر گوید:

ینفون من طرق الکرام کما ینفى المطارق مایلى القرد

یعنى: آنان از راه بزرگان طرد میشوند، هم چنان که چوب پنبه زنان ذرات پشم و پنبه را دور میکند.

خزى: فضیحت و رسوایى «خزى یخزى خزیاً» یعنى افتضاح شد. لبید گوید:

«و اخزها بالبر للَّه الاجل»

یعنى نفس را بنیکى براى خداوند بزرگ خوار گردان.

 

اعراب‏

فساداً: مصدر که بجاى حال بکار رفته، یعنى «مفسدین» أَنْ یُقَتَّلُوا: محلا مرفوع و خبر است براى «جزاء» الَّذِینَ تابُوا: ممکن است مرفوع و مبتدا و خبر آن «فاعملوا» و ممکن است منصوب و مستثناى از «یقتلوا» باشد.

 

 

شأن نزول‏

در سبب نزول این آیه، اختلاف است. ابن عباس و ضحاک گویند: درباره کسانى نازل شده است که با پیامبر خدا پیمان بسته بودند و پیمان خود را شکستند و در روى زمین فساد کردند. حسن و عکرمه گویند: درباره اهل شرک نازل شده است. قتاده و سعید بن جبیر و سدى گویند: درباره عرینیان نازل شد. اینان بمدینه آمده، مسلمان شدند. لکن آب و هواى مدینه با آنها سازگار نبود و رنگ آنها زرد شد. پیامبر به آنها دستور داد که بروند از شیر و بول شتران بنوشند تا بهبود یابند. پس از آنکه از شیر و بول شتران استفاده کردند و حالشان بهتر شد، به شبانان حمله ور شدند و شتران بیغما بردند و از اسلام مرتد شدند. پیامبر آنها را گرفت. دست و پایشان را برید و چشمشان را بیرون آورد. اکثر مفسران گویند: آیه درباره راهزنان نازل شده است.

عموم فقها همین نظر را برگزیده ‏اند.

 

 

مقصود

در آیه پیش خداوند به مسأله آدمکشى اشاره کرد، بدنبال آن درباره راهزنان و حکم ایشان فرمود:

– إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ: کسانى که با اولیاى خدا مى‏جنگند. نظیر «إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ» (احزاب ۵۷: آنان که دوستان خدا را مى‏آزارند.) وَ رَسُولَهُ‏: و با رسول خدا جنگ میکنند.

وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً: و در روى زمین فساد میکنند. از اهل بیت روایت است که: «محارب» کسى است که سلاح بردارد و در شهر یا خارج شهر، در راه‏ها ایجاد ناامنى کند، زیرا دزد مسلح، چه در شهر باشد و چه در غیر شهر، تفاوتى ندارد.

مذهب شافعى و اوزاعى و مالک، نیز همین است: ابو حنیفه و اصحابش گویند: «محارب» کسى است که: در بیرون شهر راهزنى کند. از عطاء خراسانى نیز همین طور روایت شده است.

زجاج گوید: مقصود این است که جزاى آنهایى که با خدا و رسول بجنگند و در زمین فساد کنند، فقط همین است که خدا فرمود: زیرا هر گاه کسى بگوید:

جزاى تو دینارى است، ممکن است چیز دیگرى هم باشد و هر گاه بگوید: جزاى تو تنها دینارى است، یعنى غیر از دینار چیز دیگرى نیست.

أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ‏: تنها جزاى آنان، کشتن یا بدار آویختن یا بریدن دستها و پاهاست. امام باقر ع و امام صادق ع مى‏فرمایند: جزاى محارب، باندازه استحقاق اوست. اگر آدمکشى کرده، باید کشته شود. اگر علاوه بر این مال مردم را هم برده، باید کشته و بدار آویخته شود و اگر تنها مال مردم را برده است، باید دست و پایش- بطور مخالف- بریده شود و اگر تنها در راه مردم، ایجاد ترس و وحشت کرده است، باید تبعید شود. ابن عباس، سعید بن جبیر، قتاده، سدى و ربیع نیز چنین گفته‏اند. بنا بر این کلمه «او» براى تخییر و اباحه نیست، بلکه براى مراتب حکم و تفاوت آن با اختلاف جنایت است. شافعى گوید: کسى که مال مردم را مى‏رباید، امام حق دارد که او را بدار آویزد و او را نکشد. گوید:

هر کدام باندازه کردارشان کیفر مى‏بینند. کسى که هم قتلش واجب است و هم بدار آویختنش. ابتداء او را میکشند، سپس سه بار او را بر سر دار میکنند و پایین مى‏آورند.

ابو عبید گوید: از محمد بن حسن درباره «بدار زدن» سؤال کردم. پاسخ داد: مقصود این است که او را زنده بدار زنند و با نیزه او را بقتل رسانند. رأى ابو حنیفه هم همین است- به ابو حنیفه گفتند: این کار «مثله» است. پاسخ داد مقصود این است که چنین اشخاصى مثله شوند (یعنى اعضاى آنها بریده شود) برخى گفته‏اند: «او» در اینجا براى تخییر و اباحه است: یعنى امام اگر خواست آنها را میکشد و اگر خواست بدار میزند و اگر خواست تبعید میکند. این قول از حسن و سعید بن مسیب و مجاهد است.

از امام صادق ع نیز روایت شده است، مِنْ خِلافٍ‏. مقصود این است که دست راست و پاى چپ ایشان را قطع کنند.

أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ‏: در اینباره اقوالى است. اصحاب امامى ما معتقدند که باید آنها را از بلدى به بلدى بفرستند، تا توبه کنند و باز گردند. ابن عباس، حسن، سدى سعید بن جبیر و … نیز چنین گفته‏اند. شافعى نیز بر همین عقیده است. اصحاب ما گویند: آنها را از رفتن به بلاد شرک باید مانع شد و مشرکان را نیز باید از راه دادن ایشان به سرزمین خود، مانع شد تا توبه کنند. عمر بن عبد العزیز و سعید بن جبیر- بروایتى دیگر- گویند: آنها را باید از بلد خود به بلد دیگر فرستاد. ابو حنیفه و اصحابش گویند: مقصود زندان است. میگویند: کسى که در زندان است، هر گاه میان او و خانواده‏اش ایجاد مانع کنند و به او اجازه تصرفات در امور زندگى ندهند، مثل این است که از زندان خارج شده است، در عین حال از سختیهاى زندان نیز رنج‏ میبرد، اینان شعر زیرا از زبان برخى از زندانیان نقل کرده‏اند:

خرجنا من الدنیا و نحن من اهلها فلسنا من الاحیاء فیها و لا الموتى‏
اذا جاءنا السجّان یوماً لحاجه عجبنا و قلنا جاء هذا من الدنیا

یعنى با اینکه اهل دنیا هستیم از دنیا خارجیم. ما نه مرده هستیم و نه زنده! هنگامى که زندانیان براى کارى نزد ما مى‏آید، تعجب میکنیم و میگوییم از دنیا آمده است.

ذلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَهِ عَذابٌ عَظِیمٌ‏: این است خوارى آنها در دنیا و در آخرت بر ایشان عذابى بزرگ است.

این آیه دلالت دارد بر بطلان قول کسانى که میگویند، حد، کیفر معاصى است، زیرا خداوند مى‏فرماید: بعد از کیفرهاى دنیوى در آخرت نیز گرفتار عذاب عظیم هستند. با اینکه بر آنها اقامه حد شده است و مقصود این است که با اقامه حد سزاوار کیفر عظیم هستند. در عین حال ممکن است خداوند آنان را به لطف و کرم خود عفو و آن عذاب اکبر را با فضل خود از ایشان اسقاط کند.

إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ‏: پس از بیان کیفر محارب، در اینجا حکم آنانى که پس از محاربه و فساد توبه کرده و هنوز هم گرفتار نشدند، بیان میکند.

اینان از کیفر مصون هستند. لکن اگر کسى بعد از گرفتارى توبه کند، نفعى ندارد و باید کیفر به بیند.

فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ‏: بدانید که خداوند آمرزگار و رحیم بوده، توبه آنان را مى‏پذیرد و آنها را ببهشت میبرد.

 

 

دلالت آیه:

بعضى معتقدند که:- توبه از معصیت، با دست زدن به معصیت دیگر صحیح نیست، البته با توجه با اینکه عمل بعدى معصیت است. لکن خداوند متعال در این آیه، حکمى را بر توبه معلق کرده است که معلوم میشود اقدام به معصیت دیگر لطمه‏اى به آن وارد نمیسازد.

 

 

[سوره المائده (۵): آیات ۳۵ تا ۳۷]

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَهَ وَ جاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (۳۵) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِیَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذابِ یَوْمِ الْقِیامَهِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۳۶) یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنْها وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِیمٌ (۳۷)

[۴]

ترجمه‏

اى مردم مؤمن از معصیت خدا اجتناب کنید و بسوى او وسیله‏اى بجویید و در راه خدا جهاد کنید، شاید رستگار شوید.

آنان که کافر شدند، اگر براى آنها همه آنچه در زمین است و مثل آن، باشد که براى نجات از عذاب روز قیامت بدهند، از آنها قبول نشود و براى آنها عذابى دردناک است* میخواهند از آتش بیرون آیند، اما بیرون نخواهند آمد و براى آنها عذابى همیشگى است.

 

 

بیان آیه ۳۵

لغت‏

اتقوا: فعل امر از باب افتعال. مصدر آن اتقاء و در اصل به معناى ایجاد مانع میان دو چیز است. گویند: «اتقى السیف بالترس» یعنى بوسیله سپر جلو شمشیر را گرفت. یا اینکه «اتقوا الغریم بحقه» یعنى طلبکار از حقش مانع شدند. بنا بر این «اتقوا اللَّه» یعنى میان خود و کیفر خداوند مانع ایجاد کنید.

وسیله: واسطه نزدیک شدن. شاعر عرب گوید:

ان الرجال لهم الیک وسیله ان یأخذوک تلجلجى و تحصنى‏

یعنى: مردان را بسوى تو وسیله‏اى است. اگر ترا بگیرند لجاجت کن و خود را نگهدار.

«وسل الیه» یعنى به او تقرب یافت. لبید گوید:

«بلى کل ذى راى الى اللَّه واسل»

یعنى آرى هر صاحب رایى به خدا نزدیک است.

 

 

مقصود

از آنجا که در آیات پیش حکم آدمکشى و فساد و ستیزه‏جویى را بیان کرده بود، در این آیه به موعظه و امر به تقوى پرداخته، فرمود:

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ‏: اى مؤمنان از معصیت خدا اجتناب کنید.

وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَهَ: حسن و مجاهد و عطا و سدى و … گویند: یعنى بوسیله طاعات، طلب قرب به خدا کنید. گویى مى‏فرماید کارى کنید که سبب خشنودى خدا باشد و شما را بحضرتش نزدیک سازد. عطا نیز گوید: «وسیله» عالیترین درجات بهشت است. از پیامبر گرامى است که: «براى من از خداوند «وسیله» را مسألت کنید که درجه‏اى است در بهشت که تنها یکى از بندگان خدا به آنجا مى‏رسد و من امیدوارم که‏ همان بنده باشم» سعد بن طریف از اصبغ بن نباته از على ع روایت کند که: «در بهشت دو لؤلؤ در زیر عرش است یکى زرد و دیگرى سفید، در هر یک از آنها هفتاد هزار غرفه است که درها و جامهاى آن از یک ماده است. لؤلؤ سفید همان «وسیله» است براى محمد ص و اهل بیتش و لؤلؤ زرد، براى ابراهیم است و اهل بیتش» وَ جاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ‏: و در راه دین خدا با دشمنان جهاد کنید. جهاد در راه دین نیز وسیله‏اى است براى درک ثواب. دلیل هر چیزى وسیله علم به آن چیز و دست زدن به چیزى وسیله واقع شدن در آن است. لطف حق نسبت به انسان، راهى است بسوى طاعت خدا. جهاد ممکن است بدست یا زبان یا قلب یا شمشیر یا گفتن و نوشتن باشد.

لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ‏: شاید به نعیم جاودانى دست یابید. مقصود این است که باید عمل را به امید سعادت و رستگارى انجام داد. برخى گویند: «لعل و رجى‏» از جانب خداوند معناى لزوم را مى‏رساند. یعنى عمل کنید تا رستگار شوید.

 

 

بیان آیه ۳۶- ۳۷

اعراب‏

ان: خبر آن «لو» و ما بعد آن‏ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ‏: ممکن است حال و ممکن است عطف بر خبر «ان» باشد.

جایز نیست که «جمله شرط» در محل حال و خبر «ان» «یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا» باشد، زیرا در حقیقت، جمله شرط، مورد اعتماد و فایده کلام است.

بخصوص که‏ «یُرِیدُونَ أَنْ …» خود در راس آیه‏اى دیگر قرار دارد.

ما تُقُبِّلَ‏: جواب شرط. «ما» در جواب «لو» و در جواب «قسم» واقع میشود، لکن در جواب «ان» واقع نمیشود، زیرا حرف «ما» صدارت طلب است و در این موارد به این جنبه آن لطمه‏اى وارد نمیشود، زیرا «لو» عملى نمى‏ کند، بر خلاف «ان»

 

 

مقصود

اکنون خداوند از عاقبت شوم کفار خبر داده، مى‏فرماید:

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً: آنان که کافر شدند، اگر هر کدام از آنها را حکومت و ثروت تمام زمین باشد … وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِیَفْتَدُوا بِهِ‏: و مثل آن را نیز اضافه داشته باشند و همه را بدهند براى نجات از کیفر روز قیامت …

مِنْ عَذابِ یَوْمِ الْقِیامَهِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ‏: از آنها پذیرفته نمیشود.

وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ‏: و براى آنها عذابى دردناک است.

یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ: ابو على جبایى گوید: یعنى آرزو مى‏کنند که از آتش دوزخ خارج شوند، زیرا اراده، در اینجا به معناى تمنى است. حسن گوید: اراده در اینجا به معناى حقیقى است. یعنى هر چه آتش آنها را به شعله خود مى‏سوزاند، میل مى‏کنند که از آن خارج شوند. مثل: «کُلَّما أَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها أُعِیدُوا فِیها»(حج ۲۲: هر گاه بخواهند از آتش بیرون روند به آن بازگردانده میشوند) و بقولى:یعنى وقتى آتش آنها را مى‏سوزاند، نزدیک است که از آن خارج شوند مثل: «جِداراً یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقامَهُ» (کهف ۷۷: دیوارى که نزدیک بود خراب شود و او بر سر پایش آورد) اگر کسى بگوید: چگونه میخواهند از دوزخ خارج شوند، با اینکه علم دارند که خارج نخواهند شد؟

گوییم: صرف علم به اینکه چیزى ممکن نیست، انسان را از خواستن آن باز نمى‏دارد، زیرا خواهش انسان به چیزى تعلق مى‏گیرد که مورد نیازش باشد.

وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنْها وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِیمٌ‏: آنها از دوزخ خارج نمى‏شوند و براى آنها عذابى همیشگى است. شاعر گوید

فان لکم بیوم الشعب منى‏ عذاباً دائماً لکم مقیماً

یعنى شما راست در روز شعب، از جانب من عذابى همیشگى و پایان ناپذیر.

 

 

[سوره المائده (۵): آیات ۳۸ تا ۴۰]

وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَهُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما جَزاءً بِما کَسَبا نَکالاً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (۳۸) فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۳۹) أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ (۴۰)

 

[۱]

ترجمه‏

مرد و زن دزد را بمنظور جزا و عقوبتى از جانب خداوند، دست ببرید و خداوند قادر و حکیم است* کسى که پس از دزدى توبه و اصلاح کند، خداوند توبه او را مى‏پذیرد، خداوند آمرزگار و رحیم است* آیا نمى‏دانى که خدا راست ملک آسمانها و زمین، هر که را خواهد عذاب کند و هر که را خواهد شکنجه دهد و خداوند بر هر چیزى قادر است؟

 

 

بیان آیه ۳۸- ۳۹- ۴۰

اعراب‏

السَّارِقُ وَ السَّارِقَهُ: سیبویه و بسیارى از علماى نحو گویند «السَّارِقُ وَ السَّارِقَهُ» به تقدیر: «و فیما فرض علیکم السارق و السارقه» (یعنى حکم السارق و …) مرفوع شده‏ اند. نمونه ‏هاى دیگر آن: «الزَّانِیَهُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا» (نور ۲) و همچنین‏ «وَ الَّذانِ یَأْتِیانِها مِنْکُمْ فَآذُوهُما» (نساء ۱۶) میباشد.

سیبویه میگوید: در این موارد عرب نصب مى‏ دهد. لکن عموم اهل تسنن به رفع خوانده ‏اند. تنها عیسى بن عمر به نصب قرائت کرده است.

ابو العباس مبرد گوید: باید به رفع خواند، زیرا نظر به شخص معینى نیست.

درست مثل این است که گفته شود: «من سرق فاقطع یده» و «من زنى فاجلده» زجاج گوید همین قول صحیح است، علت اینکه بر سر خبر «فاء» در آمده، همان شرط مقدر است. میگویند در قرائت ابن مسعود «السارقون و السارقات فاقطعوا ایمانهم» آمده است.

علت اینکه «ایدى» را جمع آورده، نه مثنّى، این است که: مقصود قطع دست راست هر زن و مرد دزدى است. بدیهى است که هر کسى بیشتر از یک دست راست ندارد.

فراء گوید: اعضاى بدن، هر وقت به مثنى یا جمع، اضافه شوند، به لفظ جمع مى‏آیند مثل: «رؤوسهما، ظهورهما، بطونهما» و در قرآن کریم، «إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما» (تحریم ۴) وى اضافه مى‏کند که: علت جمع آوردن این است که اکثر اعضاى بدن، زوج هستند، بنا بر این وقتى که اضافه به مثنى و جمع شوند، حتماً بیشتر از دو تا خواهند بود. در مواردى هم که اعضا به‏ صورت زوج نیستند، بر همین منوال، رفتار و همه را هماهنگ مى‏کنند.

البته مثنى آوردن هم جایز است، زیرا مطابق اصل است. هذلى گوید:

فتخالسا نفسیهما بنوافذ کنوا فذا لعبط التی لا ترقع‏

یعنى نفس‏هاى ایشان در برابر ضربتهاى مهلکى که جراحت آن قابل بخیه و التیام نبود، تسلیم شدند. این مطلب در مورد غیر از اعضا هم جایز است مثل:

«خلّیتما نساء کما» یعنى زنان‏تان را رها کردید. در مورد آیه شریفه، مفرد آوردن هم جایز است که گفته شود: «فاقطعوا یمینهما» شاعر گوید: «کلوا فى بعض بطنکم تعیشوا» یعنى به اندازه مقدارى از ظرفیت شکم بخورید تا زنده بمانید. جَزاءً بِما کَسَبا: نصب جزاء بنا بر این است که مفعول له باشد و همچنین «نکالا» ممکن است مفعول مطلق باشد براى «فاقطعوا» به معناى «جازوهم و نکلوا بهم»

 

 

مقصود

در آیه پیش حکم راهزنى‏ها و سرقتهاى آشکار، بیان شد، اکنون در این آیه شریفه، حکم سرقتهاى پنهانى، بیان کرده، مى‏فرماید:

وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَهُ: «الف و لام» براى جنس است یعنى هر زن و مرد دزدى، علت اینکه مرد سارق را پیش از زن سارق ذکر مى‏کند، این است که اغلب، دزدى، از طرف مردان صورت میگیرد. در آیه زنا (نور ۲) زن زناکار را بر مرد زناکار مقدم میدارد، زیرا اغلب «زنان هستند که بمردان امکان زناکارى مى‏دهند.

فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما: ابن عباس، حسن، سدى و عموم تابعان گویند: یعنى دست راستشان را قطع کنید.

ابو على گوید: علت اینکه مسلمانان بعد از قطع دست راست، پاى چپ را قطع مى‏کنند نه دست چپ، این است که مقصود از «فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما» دست چپ نیست. بدیهى است که اگر مقصود دست چپ بود، نص قرآن را رها نمیکردند. این مطلب شاهد این است که: جمع آوردن کلمه «ایدى» در این آیه، مثل جمع آوردن‏ «قلوب» در آیه‏ «صَغَتْ قُلُوبُکُما» (تحریم ۴) است. قرائت ابن مسعود نیز دلیل این است که مقصود قطع دست راست است.

علما گویند: این آیه درباره بریدن دست سارق، مجمل است و باید کیفیت آن را از سنت، اقتباس کرد، در این که چه مبلغ دزدى سبب بریدن دست میشود، اختلاف است. اصحاب ما گویند: ربع دینار یا بیشتر. شافعى و اوزاعى و ابو ثور نیز چنین گویند: عایشه از پیامبر گرامى روایت کرده است که دست دزد را بخاطر ربع دینار یا بیشتر باید قطع کرد، ابو حنیفه و اصحابش گویند: ده درهم یا بیشتر، دلیل ایشان، روایتى است از ابن عباس که: «کمترین مبلغى که باعث قطع دست میشود قیمت یک سپر است» و قیمت سپر در زمان پیامبر، ده درهم بوده است.

مالک گوید: سه درهم یا بیشتر. نافع از ابن عمران روایت کرده است که پیامبر دست دزدى را به خاطر دزدیدن سپرى به ارزش سه درهم قطع کرد. برخى گفته ‏اند:

قطع انگشتان دست، هنگامى است که شخص پنج درهم بدزدد. ابو على جبایى با قبول این قول گوید: چنین کسى بمنزله کسى است که از دادن پنج درهم زکات خود- دارى کند و فاسق است. برخى گویند: دست دزد را در هر حال- چه کمى بدزدد یا زیاد- باید قطع کرد. خوارج نیز بر همین عقیده بوده‏اند. دلیل آنها عموم آیه و روایتى است از پیامبر: «خداوند لعنت کند دزد را که تخم مرغى مى‏دزدد و دستش قطع میشود و ریسمانى بسرقت مى‏برد و دستش بریده میشود.

اساتید فن حدیث، درباره سند این حدیث، ایراد دارند، همچنین در دلالت آن. گویند «کلمه بیضه» در حدیث بمعناى «تخم مرغ» نیست، بلکه سفیدى سپر است که در موقع جنگ بر سر میگیرند، همچنین کلمه «حبل» بمعناى بند کشتى است.

در کیفیت قطع دست نیز اختلاف است:

– اکثر فقها میگویند: باید تا مچ قطع کرد. شافعى میگوید: بار اول دست‏ راست و بار دوم پاى چپ و بار سوم دست چپ و بار چهارم پاى راست را قطع مى‏کنند و براى بار پنجم او را بزندان مى‏افکند. ابو حنیفه میگوید: در مرتبه سوم دست را قطع نمى‏ کنند.

بعقیده شیعه، باید چهار انگشت دزد را از بیخ قطع کرد و کف دست و انگشت ابهام را باقى گذاشت، در مرتبه دوم پاى چپ او را از اصل ساق باید قطع کرد و عقب پا را باقى گذاشت در مرتبه سوم باید او را براى همیشه زندانى کرد، از على ع این مطلب بحد شهرت، نقل شده است و شیعه بر آن اجماع دارند، براى اثبات این مطلب باین آیه استدلال کرده‏اند: «فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ» (بقره ۷۹:واى بر آنان که کتاب را بدستهاى خود مى‏نویسند) بدیهى است که کتاب به انگشتان نوشته میشود، بنا بر این هر گاه انگشتان کسى قطع شود، دستش قطع شده است.

در این مطلب، خلافى نیست که قطع دست دزد، هنگامى واجب است که از «حرز» و محلى محفوظ بماند؟ دزدى کند. تنها از داود روایت شده است که قطع دست دزد لازم است، اعم اینکه از حرز و محفظه دزدى کند یا از جاى دیگر، حرز، محلى است که معمولا براى نگهدارى چیزها مورد استفاده قرار میگیرد و مطابق آداب و رسوم اجتماعى، نسبت بچیزهاى مختلف، تفاوت میکند، از نظر ما تعریف حرز این است: جایى که فقط مالک حق داخل شدن داشته باشد و دیگران باید باذن او در آنجا تصرف کنند.

جَزاءً بِما کَسَبا نَکالًا مِنَ اللَّهِ‏: قطع دست را بمنظور کیفر دزدان و مجازاتى از جانب خداوند، بمرحله اجرا در آورید، کلمه نکال به معناى عقوبت است. زهیر گوید:

و لو لا ان ینال ابا طریف‏ عذاب من خزیمه او نکال‏

یعنى: چرا از خزیمه عذابى و عقوبتى به ابو طریف، نرسد؟! وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ‏: خداوند قادر غیر مغلوب و کارهایش از روى حکمت است.

فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ‏: کسى که پس از سرقت، توبه‏ کند و کارهاى شایسته و پسندیده را در پیش گیرد، خداوند توبه‏اش را قبول و کیفر معصیتى که از آن توبه کرده است، اسقاط مى‏کند، این که خداوند خود را به توبه پذیرى وصف میکند، فایده‏اى بزرگ دارد، زیرا بدین ترتیب، عاصى، براى توبه کردن، بر سر میل مى‏آید، کلمه «تواب» از صفاتى است که هم به خداوند در قرآن کریم، نسبت داده است، هم به بندگان، در مورد خداوند، معناى آن توبه پذیر و در مورد بندگان، معناى آن رجوع کننده بسوى خداست و بهر حال از صفات مدح است.

إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ‏: اشاره به اینکه قبول توبه، تفضل و لطفى است از جانب خداوند.

أَ لَمْ تَعْلَمْ‏: برخى گویند: خطاب به پیامبر و مقصود امت اوست. مثل‏ «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ» (طلاق ۱: اى پیامبر، هنگامى که زنان را طلاق دهید). برخى گویند: خطاب به افراد مکلف است. یعنى: اى انسان، آیا نمى‏دانى؟! علت اتصال این خطاب به ما قبل، این است که مى‏خواهد بگوید: وعده‏ها و وعیدها و احکامى که بیان شده صحیح است. یعنى مگر اى انسان نمى‏دانى که: …؟

– أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏: خداوند راست تصرف در آسمانها و زمین، بدون اینکه مانع و مزاحمتى داشته باشد.

یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ: او عذاب مى‏کند بندگان گناهکارى را که بخواهد و مى‏آمرزد بنده گنهکارى که توبه نکرده باشد، زیرا اگر توبه کند، وعده خداست که او را مؤاخذه نکند. بعقیده برخى مؤاخذه بنده توبه‏کار بر خداوند قبیح است. در هر صورت، گنهکارى که توبه کند، مشمول این آیه نیست.

وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ: معناى آن گذشت.

 

 

[سوره المائده (۵): آیه ۴۱]

یا أَیُّهَا الرَّسُولُ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ مِنَ الَّذِینَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَ مِنَ الَّذِینَ هادُوا سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ یَقُولُونَ إِنْ أُوتِیتُمْ هذا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَ مَنْ یُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَهِ عَذابٌ عَظِیمٌ (۴۱)

[۲]

 

ترجمه‏

اى پیامبر، آنان که بسوى کفر مى‏شتابند، از منافقانى که بزبان گویند ایمان آوردیم و بدل ایمان نیاورده‏اند و از یهودیان که سخن ترا براى دروغ پردازى میشنوند و براى مردى که نزد تو نیامده ‏اند جاسوسى کرده سخن خدا را که در جاهاى خود صحیح بیان شده است، جابجا و تحریف میکنند. به آنها گویند: اگر اینطور به شما امر شد، بپذیرید و اگر طور دیگرى شد: اجتناب کنید و کسى که خداوند عذاب و هلاکش را بخواهد، تو قادر بدفاع از او در برابر امر خدا نیستى. خداوند اراده نکرده است که دلهاى آنان را پاک کند. در دنیا براى آنها خوارى و در آخرت عذابى بزرگ است.

 

 

بیان آیه ۴۱

لغت‏

سماعون للکذب: پذیرندگان دروغ. «لا تستمع من فلان» یعنى از او قبول مکن. «سمع اللَّه لمن حمده» یعنى خداوند حمد بنده خود را قبول کرد. ممکن است معناى کلمه این باشد که: بتو گوش مى‏دهند تا سخن ترا بشنوند و به تو دروغ دهند. سماع به معناى جاسوس نیز آمده است. (چنان که در مورد دوم بهمین معنى است.) فتنه: آزمایش و اصل آن خالص کردن است مثل: «فتنت الذهب من النار» یعنى طلا را در آتش خالص گردانیدم.

 

 

اعراب‏

سماعون: خبر مبتداى محذوف. یعنى «هم سماعون» ممکن است مبتداى مؤخر و خبر آن‏ «مِنَ الَّذِینَ هادُوا» باشد.

لَمْ یَأْتُوکَ‏: صفت براى قوم و محل آن مجرور است، یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ‏: محلا مرفوع و صفت براى «سماعون» است. ممکن است محل آن نصب و حال از ضمیر «سماعون» باشد. یعنى سخن نبى را میشنوند، حال آنکه در خاطر خود نقشه تحریف آن را میکشند. مثل «معه صقر صائداً به غداً» او را پرنده‏اى‏ست شکارى که فردا با آن شکار کند.

مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ‏: به تقدیر: «من بعد وضعه کلامه مواضعه» اگر گفته شده بود: «عن مواضعه» هم صحیح بود.

 

 

شأن نزول‏

از امام باقر (ع) و جماعتى از مفسران است که: زنى شرافتمند از یهود خیبر بامردى از اشراف یهود، زنا کرد. این زنا محصنه بود و یهودیان خیبر از سنگسار کردن ایشان دلخوش نبودند. نوشتند به یهودیان مدینه، که این موضوع را از پیامبر گرامى اسلام سؤال کنند، شاید آن بزرگوار، حکم سنگسار را تغییر دهد. کعب بن اشرف، کعب بن اسید، شعبه بن عمرو، مالک بن صیف، کنانه بن ابى الحقیق و … خدمت او آمده، عرض کردند: حکم زناى محصنه را براى ما بیان کن. فرمود: آیا بحکم من راضى خواهید شد؟ گفتند:

– آرى.

جبرئیل نازل شد و حکم سنگسار را بیان کرد و پیامبر گرامى، حکم را باطلاع آنها رسانید ولى آنها از قبول آن خوددارى کردند.

جبرئیل گفت:

– ابن صوریا را میان خود و ایشان، قرار ده. ضمناً خصوصیات وى را براى پیامبر وصف کرد.

پیامبر فرمود:

– آیا ابن صوریا را که ساکن فدک است و مردى سفید رو و بیمو و یک چشم است، مى‏شناسید؟

گفتند:

– آرى.

فرمود:

– او چگونه مردى است در میان شما؟

گفتند:

– او عالمترین مردى است که در روى زمین باقى مانده و بدستورات دینى موسى آگاه است.

فرمود:

– بدنبال او بفرستید.

آنها شخصى را فرستادند و ابن صوریا را بیاورد.

پیامبر گرامى به او فرمود:

ترا سوگند مى‏دهم به خداى یکتایى که تورات را بر موسى نازل کرد و دریا را براى شما شکافت و شما را نجات بخشید و آل فرعون را غرق کرد و سایه ابر را بر شما گسترد و ترنجبین و بلدرچین براى شما فرستاد آیا در کتاب شما حکم سنگسار کردن در مورد زناى محصنه، وجود دارد، گفت:

– آرى. به خدایى که مرا بیاد او افکندى، اگر نمى‏ترسیدم که خداى تورات مرا بسوزاند، دروغ میگفتم یا مطلب را تغییر مى‏دادم، ولى بگو که این مطلب، در کتاب تو چگونه آمده است؟

فرمود:

هنگامى که چهار شاهد عادل، بر این عمل زشت، گواهى دهند و بگویند که آلت تناسلى مرد را- همچون میل در سرمه دان- دیده‏اند، سنگسار کردن واجب میشود.

ابن صوریا گفت:

– در تورات نیز خداوند همین طور دستور داده است.

پیامبر به او فرمود:

– براى اولین بار چگونه حکم خدا را زیر پا گذاشتید؟

پاسخ داد:

– هر گاه بزرگى زنا مى‏کرد، او را وامیگذاردیم و هر گاه بیچاره‏اى زنا مى‏کرد، حدّ را بر او جارى مى‏کردیم، سرانجام زنا در میان اشراف شایع شد، تا اینکه پسر عموى پادشاه ما نیز زنا کرد. ما او را سنگسار نکردیم. دیگرى زنا کرد. شاه میخواست او را سنگسار کند، قبیله او گفتند:

– نباید این مرد را سنگسار کنى، جز اینکه نخست پسر عمویت را سنگسار کنى.

در این وقت ما جمع شدیم و گفتیم: باید حکمى درست کنیم که پایین‏تر از سنگسار و در حق شریف و غیر شریف، قابل اجرا باشد. از اینرو قرار بر این شد که زنا کاران را چهل ضربه شلاق بزنیم و رویشان را سیاه کنیم، آن گاه آنها را وارونه سوار بر الاغى کنیم و در شهر بگردانیم.

یهودیان به ابو صوریا گفتند:

– تو شایسته نیستى که این مطالب را براى او بگویى، لکن چون غایب بودى نخواستیم از تو غیبت کرده باشیم.

ابن صوریا گفت:

– او مرا به تورات سوگند داد و اگر سوگند نداده بود، این مطالب را با او در میان نمى‏گذاشتم.

پیامبر دستور داد:

– آن زن و مرد یهودى اشرافى را در جلو در مسجد، سنگسار کردند و گفت:

– خدایا، من نخستین کسى هستم که حکم ترا- پس از آنکه یهود از بین برده بودند- زنده کردم.

از اینرو این آیه نازل شد:

– یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیراً مِمَّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتابِ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ (آیه ۱۵ همین سوره) ابن صوریا برخاست و دست بر زانوان پیامبر نهاد و گفت:

– اینجا جایى است که بخدا و تو پناه آورده‏ام، سایر چیزها و مطالبى که از بیان آنها خود دارى کرده‏اى، براى ما بیان کن.

پیامبر از این کار خود دارى کرد.

سپس ابن صوریا درباره خواب پیامبر سؤال کرد.

فرمود:

– چشمان من بخواب مى‏روند ولى دلم بیدار مى‏ماند.

ابن صوریا گفت،- راست گفتى. اکنون درباره کودکى مرا خبر ده، که فقط شبیه پدر است یا مادر.

فرمود:

– نطفه هر یک از پدر و مادر، بر دیگرى سبقت گرفت، طفل شبیه او میشود.

ابن صوریا گفت:

– راست گفتى. اکنون بگو که پدر را از فرزند چیست و مادر را چه؟

در این وقت پیامبر بیهوش شد و چون بهوش آمد- در حالى که صورتش سرخ شده بود و عرق مى‏ریخت- فرمود: گوشت و خون و ناخن و پیه براى مادر و استخوان و اعصاب و عروق مال پدر است.

ابن صوریا گفت:

– راست گفتى. تو فرستاده خدایى.

ابن صوریا اسلام را پذیرفت و پرسید:

– کدام یک از فرشتگان بر تو نازل میشود؟

فرمود:

– جبرئیل گفت:

– جبرئیل را براى من وصف کن پیامبر جبرئیل را وصف کرد. ابن صوریا گفت:

– گواهى مى‏دهم که جبرئیل در تورات نیز همین طور وصف شده است و تو پیامبر بر حق خدایى.

پس از اسلام ابن صوریا، یهود زبان به بدگویى او گشودند. هنگامى که خواستند برخیزند، بنى قریظه به بنى النضیر آویخته، گفتند:

– اى محمد، بنى النضیر برادران ما هستند، پدر ما یکى و دین ما و پیامبر ما هم یکى است. هر گاه آنها یکى از ما را بکشند، زیر بار قصاص نمى‏روند و ۷۰ بار شتر خورما، بعنوان خونبها مى‏دهند. ولى هر گاه ما یکى از آنها را بکشیم، قاتل را مى‏کشند و ۱۴۰ بار شتر خورما از ما مى‏گیرند. هر گاه مقتول زنى باشد، در برابر او مردى از ما را مى‏کشند و هر گاه مردى باشد، دو مرد از ما را مى‏کشند و هر وقت بنده ‏اى باشد، آزادى از ما را مى‏ کشند. جراحاتى که بر ما وارد مى‏کنند، از لحاظ دیه نصف جراحاتى که ما بر آنها وارد مى‏ کنیم، حساب مى‏ کنند. تو میان ما و ایشان حکم کن. در این وقت خداوند آیه سنگسار و آیه قصاص را نازل کرد.

 

 

مقصود

در آیات پیش در پیرامون یهودیان و مسیحیان سخن گفته شد، اکنون بمنظور تسلى خاطر پیامبر و ایمنى او از نیرنگ ایشان مى‏فرماید:

یا أَیُّهَا الرَّسُولُ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ: «یحزن» برفع هم خوانده شده و تفاوتى ندارد اى پیامبر، مبادرت آنانى که بسوى کفر مى‏شتابند، ترا محزون نگرداند.

مِنَ الَّذِینَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَ مِنَ الَّذِینَ هادُوا: از منافقانى که بزبان اظهار ایمان مى‏کنند و در دل ایمانى ندارند و یهودیان.

سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ‏: برخى گویند مقصود یهود و منافقان و برخى گویند تنها مقصود یهود است. یعنى سخن ترا میشنوند که نسبت دروغ بتو دهند و از زبان تو دروغ جعل کنند.

سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ‏: و بگوش قوم دیگرى که نزد تو نیامده‏اند، برسانند.

یعنى اینها جاسوسانى هستند که نزد تو مى‏آیند براى جاسوسى کردن، زیرا آنان فرستادگان یهودیان خیبر بودند و خود اهل خیبر، در مجلس پیامبر حاضر نبودند. این معنى از حسن و زجاج و مختار ابو على است.

برخى گویند: یعنى اینها دروغهایى مى‏ گویند و بگوش آن عده‏اى که نیامده ‏اند مى ‏رسانند. این دروغ مربوط به داستان زناى محصنه است که شرح آن گذشت. به آنها یاد داده بودند که اگر محمد ص درباره زناى محصنه حکم به تازیانه کرد، قبول کنند و اگر حکم به سنگسار کرد، نپذیرند، زیرا حکم سنگسار را که در تورات آمده بود، تحریف کرده بودند. این قول از ابن عباس و جابر و سعید بن مسیب و سدى است.

قتاده گوید: آمدند تا درباره قتلى که اتفاق افتاده بود، سؤال کنند. بآنها گفته بودند که اگر محمد بخونبها حکم کرد قبول کنید و اگر بقصاص حکم کرد قبول نکنید.

ابو جعفر گوید: این قضیه در باره یهودیان بنى النضیر و یهودیان بنى قریظه بود.

یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ‏: آنان سخن خدا را بعد از آنى که خداوند آنها را در محل خود قرار داده، حلال و حرام خود را ذکر کرده بود، تغییر دادند. جماعتى از مفسران گویند: مقصود تغییر حکم سنگسار کردن در مورد زناى محصنه است به شلاق زدن. قتاده گوید: مقصود، تغییر حکم قصاص قتل به خونبهاست که در نتیجه، آدمکشى بالا گرفت. برخى گویند: منظور این است که تورات را تحریف، حلال را حرام و حرام را حلال کردند. حسن و ابو على جبایى گویند: منظور این است که سخن پیامبر را بعد از شنیدن، تحریف مى‏کردند و از زبان او دروغهایى مى ‏پرداختند و براى یهودیان خیبر مى‏ نوشتند. خیبریان با پیشواى بزرگ اسلام، سر جنگ داشتند. بدین ترتیب خداوند پیامبرش را تسلیت داده، مى‏فرماید:

– آنها چگونه بتو ایمان مى‏آورند، حال آنکه تورات که کلام خداست و گفتار ترا تحریف مى‏ کنند؟

یَقُولُونَ إِنْ أُوتِیتُمْ هذا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا: یهودیان خیبر به یهودیان مدینه گویند: اگر در مورد زنانى محصنه شما را به تازیانه امر کرد، قبول کنید و اگر شما را به سنگسار کردن امر کرد، قبول نکنید. این معنى از حسن است.

و بقولى: یعنى اگر در مورد قتل شما را بخونبها امر کرد، قبول کنید و اگر شما را به قصاص امر کرد، قبول نکنید.

وَ مَنْ یُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ‏: در این باره اقوالى است:

۱- یعنى هر کس که خداوند اراده عذابش کند. نظیر «عَلَى النَّارِ یُفْتَنُونَ»(ذاریات ۱۳: بر آتش عذاب میشوند و «ذُوقُوا فِتْنَتَکُمْ» (ذاریات ۱۴: عذابتان را بچشید) این قول، از حسن و قتاده و مختار جبایى و ابو مسلم است.

۲- سدى و ضحاک گویند: یعنى کسى که خداوند اراده عذابش کند.

۳- زجاج گوید: یعنى هر کس که خداوند اراده خوارى و رسواییش کند.

۴- یعنى: کسى که خداوند او را امتحان کند به اینکه به او دستور دهد که حدودش را جارى کند و او براه تحریف و بدعت رود. معناى اول صحیح‏تر است.

فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً: تو هرگز نمى‏ توانى او را در برابر امر خداوند از او دفاع کنى و او را از عذاب و هلاکت و رسوایى و خوارى نجات بخشى.

أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ‏: این یهودیان کسانى هستند که خداوند اراده نکرده است که دلهایشان را از عقوبتهاى کفر، پاک گرداند. این عقوبتها عبارت از مهر زدن و تنگ کردن دلهاست. لکن دلهاى مؤمنان را پاک ساخته، در دلشان خطوط نورانى ایمان نقش کرده و سینه‏هایشان را براى اسلام گشایش بخشیده است. این معنى از جبایى و حسن است.

بلخى گوید: یعنى خداوند اراده نکرده است که دلهاى آنها را از کفر پاک و حکم کند که از کفر برى و به ایمان ستوده‏ اند.

قاضى گوید: این آیه دلالت نمى‏کند بر اینکه خداوند ایمان آنها را نمى‏خواهد، زیرا چنین چیزى معقول نیست. آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه خداوند اراده پاکى دلهاى آنان نکرده است ولى متعرض علت آن نشده است. مقصود این است که: خداوند اراده تطهیر دلها نکرده، زیرا اندوهها و خوارى و کیفر آنها را فرا مى‏گیرد، از اینرو بدنبال آن فرمود:

– لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَهِ عَذابٌ عَظِیمٌ‏: آنها راست در دنیا خوارى و در آخرت، عذابى بزرگ.

 

ردى بر جبریان‏

اگر عقیده جبریان صحیح بود، آنها را به ناپاکى دلها مذمت نمى‏کرد و بدنبال‏ آن مذمتى دیگر بعنوان کیفر کردارشان نمى‏آورد.

خوارى یهودیان در دنیا، همان ملزم ساختن آنان بدادن جزیه و آشکار شدن دروغشان در مساله سنگسار و اخراج یهودیان بنى النضیر از مدینه است. خوارى منافقان اطلاع پیامبر بر کفرشان است.

 

 

[سوره المائده (۵): آیات ۴۲ تا ۴۳]

سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جاؤُکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ یَضُرُّوکَ شَیْئاً وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ (۴۲) وَ کَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراهُ فِیها حُکْمُ اللَّهِ ثُمَّ یَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ ما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ (۴۳)

[۳]

ترجمه‏

این دروغ پردازان، خورندگان حرامند. اگر پیش تو آیند، در میان آنها حکم کن یا از ایشان اعراض کن. اگر از ایشان اعراض کنى، تو را ضررى نمى‏رسانند و اگر حکم کنى، در میانشان به عدالت حکم کن که خدا دوستدار عادلان است* چگونه بحکم تو راضى میشوند، حال آنکه پیش آنهاست تورات، که در آن حکم خداست؟! آن گاه بعد از حکم کردن تو روى گردان میشوند و اینان مؤمن نیستند.

 

 

بیان آیه ۴۲- ۴۳

قرائت‏

سحت: مکى و بصرى و کسایى و ابو جعفر بضم سین و حاء قرائت کرده‏اند و دیگران به سکون سین. ابو على گوید: هر دو صورت آن بیک معنى است که به منظور تخفیف «حاء» را ساکن کنند. این کلمه مثل ضرب که به معناى مضروب و صید که بمعناى مصید بکار رفته‏اند به معناى مسحوت است.

 

لغت‏

سحت: اصل معناى این کلمه استیصال است. چنان که فرزدق گوید:

وعض زمان یا بن مروان لم یدع‏ من المال الا مسحتاً او مجلّف‏

یعنى: اى پسر مروان، سختى روزگار، جز افرادى مستاصل و تهیدست باقى نگذارده است.

در آیه شریفه، این کلمه بمعناى مال حرام است، زیرا مال حرام، فاسد است و معناى سحت نیز فساد مال است.

حکم: فیصله دادن امرى از راه حکمت. گاهى حکم، فقط بیان و گاهى الزام هم با آن همراه است.

تولى از حق: ترک آن و تولى بسوى حق، توجه به آن و تولى براى حق، یارى و کمک آن است.

 

 

مقصود

مجدداً خداوند متعال، در این آیه، به وصف آنان پرداخته، فرمود:

سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ‏: تفسیر این کلمه گذشت. بار دیگر خداوند آنها را باستماع دروغ یا قبول آن، مذمت مى‏کند، تا در سرکوبى و ملامت آنان، مبالغه و تاکیدى باشد.

أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ‏: در خوردن مال حرام، اصرار و مبالغه مى‏کنند. از پیامبر گرامى روایت است که: «سحت، گرفتن رشوه در برابر حکم است» از ابن مسعود و حسن نیز همین طور روایت شده است. از على (ع) است که: سحت، عبارت است از رشوه، مهر زناکار، اجرت حجامت، پولى که در مقابل جفت شدن حیوان نر با ماده، مى‏پردازند، قیمت سگ، قیمت شراب، قیمت مردار، اجرت کاهن و جایزه‏اى که براى عمل معصیت، قرار داده میشود. از امام باقر (ع) روایت شده است که: سحت را انواع بسیارى است، اما رشوه، کفر بخداست. درباره اشتقاق کلمه سحت، اقوالى است:

۱- حرام را باین جهت «سحت» نامیده‏اند که بدنبال آن عذاب استیصال و هلاکت، دامنگیر انسان میشود. این قول از زجاج است.

۲- جبایى گوید: مال حرام را «سحت» نامند، زیرا برکتى ندارد و به استیصال کشانده میشود.

۳- خلیل گوید: «سحت» است به خاطر اینکه قیمت سگ و شراب و … ننگین است و مروت و شخصیت انسان را فاسد مى‏کند.

فَإِنْ جاءُوکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ‏: ابن عباس و حسن و مجاهد گویند: مقصود یهودیانى است که براى تعیین حکم زنا نزد پیامبر آمده بودند.

ابن عباس بنا بر روایتى دیگر و حسن و مجاهد گویند: مقصود یهودیان بنى قریظه و بنى النضیر است که میخواستند پیامبر در میان ایشان حکم کند و خداوند او را مخیر ساخت که حکم کند یا نکند. از روایات ما ظاهر میشود که این تخییر براى ائمه و حاکمان شرع نیز ثابت است. قول قتاده و عطا و شعبى و ابراهیم نیز همین است. حسن و مجاهد و عکرمه گویند: این حکم به آیه‏ «أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ» (آیه ۴۹) منسوخ است.

وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ یَضُرُّوکَ شَیْئاً: اگر از حکم میان آنها خوددارى کنى، آنها قادر نیستند که بدین یا دنیاى تو ضررى برسانند، بنا بر این اگر خواستى از آنها اعراض کن.

وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ: و اگر خواستى میان آنها حکم کنى، به عدالت و بقولى بر طبق قرآن و شریعت اسلام، حکم کن.

إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ‏: خداوند عادلان را دوست مى‏دارد.

وَ کَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ‏: چگونه این یهودیان بحکومت تو راضى میشوند و ترا حکم قرار مى‏دهند؟

وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراهُ: در حالى که پیش آنان توراتى است که بر موسى نازل کرده‏ایم و به اقرار خودشان، همان کتاب موسى مى‏باشد و حق است و مطالب آن گفته من و حکم من است. آنها این مطالب را قبول دارند و انکار نمى‏کنند! فِیها حُکْمُ اللَّهِ‏: ابو على گوید: یعنى در تورات، احکامى است از خداوند که نسخ نشده است. حسن گوید: منظور این است که حکم رجم (سنگسار) در تورات است.

قتاده گوید: منظور این است که حکم قصاص در تورات است.

ثُمَّ یَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ‏: آن گاه از حکم کردن بر طبق تورات از راه جرات و جسارت، خوددارى مى‏کنند. این آیه براى پیامبر شگفتى آور و براى یهودیان سرکوبى است. گویى مى‏فرماید: چگونه شما یهودیان بحکم پیامبر من، تسلیم مى‏شوید، با اینکه منکر نبوت او هستید و او را تکذیب مى‏کنید و حکم مرا که بوجوب اطاعت آن اقرار دارید و اعتراف مى‏کنید که از جانب من است، زیرا پا مى‏گذارید؟! «ذلک» اشاره به حکم خداوند در تورات است. این معنى از عبد اللَّه بن کثیر است. برخى گفته‏اند: اشاره به حکم پیامبر است برجم. یعنى: بعد از حکم قرار دادن تو یا بعد از حکم کردن تو به سنگسار، روى گردان میشوند، زیرا به آن اعتمادى ندارند و میخواستند راه گریزى پیدا کنند.

وَ ما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ‏: آنها ایمان ندارند که حکم تو از جانب خداست، زیرا منکر نبوت تو هستند.

برخى گفته‏اند: این جمله خبرى است از جانب خداوند متعال به اینکه این یهودیان به پیامبر و حکمش ایمان نخواهند آورد.

 

 

[سوره المائده (۵): آیه ۴۴]

إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراهَ فِیها هُدىً وَ نُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُوا لِلَّذِینَ هادُوا وَ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتابِ اللَّهِ وَ کانُوا عَلَیْهِ شُهَداءَ فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلاً وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ (۴۴)

[۱]

ترجمه‏

ما تورات را که در آن هدایت و نور است، نازل کردیم. پیامبرانى که اسلام آورده بودند براى یهودیان به تورات حکم میکردند و ربانیون و علمایى که کتاب خدا پیش آنها بودیعت گذارده شده بود و بر آن گواه بودند. پس از مردم نترسید و از من بترسید و آیات مرا بقیمت کم نفروشید و آنان که به آنچه خدا نازل کرده، حکم نکنند، کافرند.

 

 

بیان آیه ۴۴

قرائت‏

اهل بصره و ابو جعفر و اسماعیل از نافع، «و اخشونى» به یاء در وصل و یعقوب به یاء در وقف و دیگران بدون یاء در موقع وصل و در موقع وقف، قرائت کرده ‏اند.

ابو على گوید: اثبات یاء در موقع وقف نیکوست. زیرا فاصله‏ها مثل قافیه‏ هاى آخر بیت هستند.

 

 

لغت‏

ربانیون: تفسیر این کلمه را قبلا گفته ‏ایم. منظور علمایى است که به امور و تدبیر مردم بصیر بوده‏ اند.

احبار: جمع حبر، عالمان. تحبیر یعنى تحسین. شخص عالم نیز نیکو را تحسین و زشت را تقبیح مى‏ کند. فراء گوید: بیشتر «حبر» را بکسر شنیده ‏ام.

 

 

اعراب‏

بِمَا اسْتُحْفِظُوا: حرف جر، متعلق است به «الاحبار» یعنى «العلماء بما استحفظوا» زجاج گوید: تقدیر آن «یحکمون للتائبین من الکفر بما استحفظوا است.

 

 

مقصود

چون روى گردانى یهودیان را از احکام تورات، شرح داد، اکنون به وصف تورات و آنچه در آن نازل کرده است، پرداخته، مى‏فرماید:

إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراهَ فِیها هُدىً وَ نُورٌ: ما تورات را فرستادیم که در آن بیان حق و دلالت بر احکام و نورى است براى هر چه که مشتبه و تاریک شود. این معنى از ابن عباس است.

زجاج گوید: یعنى تورات هدایت است که بیان حکمى مى‏کند که آنها آمدند از پیامبرسؤال کردند و نور است که بیان حقانیت پیامبر مى‏کند.

یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُوا: تورات کتابى است که پیامبران خدا که به حکمش اذعان و اعتراف داشتند، بر طبق آن حکم مى‏کردند. پیامبر ما نیز داخل در آنهاست.

این معنى از حسن، قتاده، عکرمه، سدى و زهرى است. اکثر مفسران گویند: پیامبر اسلام نیز مقصود است، زیرا حکم کرد که باید زناکار را سنگسار کرد. این آیه، دلالت ندارد بر اینکه: پیامبر، تابع شریعت موسى است، زیرا خداوند، سنگسار را بوسیله وحى، واجب گردانید و پیامبر این مطلب را از وحى الهى آموخت نه از کتاب تورات، بنا بر این حکم سنگسار، یکى از احکام اسلام است، اگر چه با تورات هم موافق است. از این راه، خداوند یهود را بصحت نبوت پیامبر اسلام آگاه گردانید، زیرا بدون قرائت تورات و بدون سؤال از علماى یهود، این مطلب که بر آنها غامض شده بود و بسیارى از آنها به اشتباه افتاده بودند، براى ایشان بیان کرد و این از دلائل صدق آن بزرگوار است.

ابن عباس گوید: منظور از انبیاء پیامبرانى است که بعد از موسى آمده‏اند. آنان هزاران نفر بوده‏اند که خداوند آنها را براى ترویج تورات و تعیین حدود و بیان حلال و حرام آن، مامور کرده است، بنا بر این معناى آیه این است که پیامبرانى که از عصر موسى تا عصر عیسى مى‏آمدند، بر طبق تورات حکم میکردند.

علت اینکه انبیا را مسلمان خوانده، این است که: اسلام دین خداست، بنا بر این هر پیامبرى مسلمان است، اما هر مسلمانى پیامبر نیست.

لِلَّذِینَ هادُوا: ابن عباس گوید: یعنى کسانى که از کفر توبه کردند. برخى گویند:

یعنى یهود. منظور این است که پیامبران براى توبه کاران یا یهودیان به تورات حکم مى‏کردند. زجاج گوید: ممکن است در کلام تقدیم و تاخیرى باشد. یعنى:

– انا انزلنا التوراه فیها هدى و نور للذین هادوا یحکم بها النبیون: تورات را که در آن هدایت و نور است براى یهودیان فرستادیم و پیامبران بر طبق آن حکم مى‏کردند.

وَ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتابِ اللَّهِ‏: ربانیون کسانى هستند که مقام علمى آنها بالاست و بقولى کسانى که بعلم خود عمل مى‏کنند.

احبار علماى برگزیده هستند (بقول زجاج) ابن عباس گوید: یعنى ربانیون و احبار نیز به کتاب خدا که پیش آنان ودیعه بود حکم مى‏کردند. جبایى گوید: یعنى امر شده بودند که کتاب را حفظ و به آن عمل و از تضییع آن جلوگیرى کنند.

وَ کانُوا عَلَیْهِ شُهَداءَ: ابن عباس گوید: یعنى آنها گواه بودند که حکم پیامبر به رجم زناکار، در تورات ثابت است. عطا گوید: یعنى آنها گواه بودند که کتاب تورات از جانب خداوند بیهمتاست.

فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ‏: اى علماى یهود، در اظهار صفات پیامبر و بیان حکم رجم، از مردم نترسید، از من بترسید و آن را کتمان نکنید. این معنى از سدى و کلبى است.

حسن گوید: خطاب به پیامبر اسلام و امت اوست. یعنى هرگز در اقامه حدود نسبت به کجروان، ترسى نداشته باشید. از من بترسید و امر مرا ترک نکنید که سود و زیان همه در دست من است.

وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلًا: اى علماى یهود، در عوض حکمى که در تورات بر موسى نازل کرده‏ام عوضى ناچیز نگیرید و آن را زیر پا نگذارید.

بدینترتیب، خداوند آنها را از تعییر احکام تورات و گرفتن مال و خوردن «سحت» منع مى‏کند.

وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ‏: کسى که حکم خدا را مخفى کند و حکم سنگسار زناکار و قصاص قاتل را تغییر دهد.

فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ‏: در این باره اختلاف است. ابن مسعود و حسن و ابراهیم، بظاهر آن حکم کنند. ابن عباس گوید: مخصوص کسى است که منکر حکم خدا شود.

جبایى گوید: تنها مخصوص یهود است، او مى‏گوید: خوارج نمى‏توانند به این آیه استدلال کنند، زیرا به یهود اختصاص دارد. على بن عیسى قول اول را اختیار کرده است.

وى گوید:

هر کس بغیر حکم خدا حکم کند و این کار را حلال شمارد، کافر است. براء بن‏ عازب از پیامبر گرامى اسلام روایت کرده است که‏ «مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ» و آیه بعد آن‏ «فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» و آیه بعد آن‏ «فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ» به کفار اختصاص دارد.

این روایت را مسلم در صحیح خود آورده است. قول ابن مسعود و ابو صالح و ضحاک و عکرمه و قتاده نیز همین است.

 

 

[سوره المائده (۵): آیه ۴۵]

وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فِیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفَّارَهٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (۴۵)

[۲]

ترجمه‏

و در تورات بر آنها نوشتیم که نفس در مقابل نفس و چشم در مقابل چشم و بینى در مقابل بینى و گوش در مقابل گوش و دندان در مقابل دندان و جراحت را قصاص است.

و کسى که از قصاص عفو کند، کفاره گناهانش خواهد بود و آنان که بر طبق حکم خدا حکم نکنند، ستمکار خواهند بود.

 

 

بیان آیه ۴۵

قرائت‏

کسایى «العین» و کلمات بعدى که بر آن عطف شده‏اند، به رفع و ابو جعفر و ابن کثیر و ابن عامر و ابو عمر به نصب خوانده‏اند، بجز «و الجروح قصاص» که برفع خوانده‏اند، دیگران همه را به نصب خوانده‏اند. همه قراء «اذن» را بدو ضمه خوانده‏اند بجز نافع که همه جا به سکون حرف دوم خوانده است.

ابو على گوید: نصب «العین» و ما بعد آن به ملاحظه این است که عطف بر اسم «انّ» هستند و از سابق جدا نیستند. اما در باره علت رفع، سه احتمال است:

۱- عطف شده است جمله‏اى بر جمله‏اى.

2- جمله اول حمل بر معنى شده، یعنى: «قلنا لهم النفس بالنفس …»

3- عطف شده است بر ضمیر مستقر در ظرف.

در مورد «و الجروح قصاص» هر گاه برفع خوانده شود، همین سه احتمال نیز جارى است. ممکن است این جمله مستقل و حکم تازه‏اى باشد از قرآن و در کتاب تورات، نیامده باشد.

در مورد کلمه «اذن» ممکن است مثل کلمه «سحت»، بدو ضمه یا بیک ضمه، تفاوتى نداشته باشد.

 

 

مقصود

اکنون خداوند حکم تورات را درباره قصاص نقل کرده، مى‏فرماید:

وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فِیها: ما بر یهودیان که شرحشان گذشت در تورات، واجب کردیم.

أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ‏: هر گاه شخص عاقل و ممیزى دیگرى را عمداً بکشد و مقتول با قاتل برابر باشد- یعنى هر دو مسلمان و آزاد یا هر دو کافر یا هر دو مملوک باشند- باید قاتل را کشت. اما اگر قاتل مسلمان آزاد و مقتول کافر یا برده باشد، در وجوب‏ قصاص، اختلاف است. از نظر ما و فقهاى دیگر قصاص واجب نیست. عقیده شافعى نیز همین است. ضحاک گوید: در تورات، حکم دیه (خونبها) و جراحت ذکر نشده است، تنها عفو یا قصاص است.

وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِ‏: علما گویند: هر دو نفرى که حکم قصاص قتل درباره آنها اجرا شود، حکم قصاص چشم، بینى، گوش و دندان نیز درباره‏شان اجرا میشود. این اعضا باید در هر دو نفر از لحاظ سلامت مساوى باشند. هر گاه قصاص قتل اجرا نشود، این قصاصها نیز اجرا نمیشود. مثل اینکه مسلمانى گوش کافرى را ببرد.

وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ‏: این جمله عام است و شامل میشود هر چه را که قابل قصاص باشد. مثل: لبها، ذکر، بیضه‏ها، دستها، پاها و … زخمها را هم باید قصاص کرد. زخم آشکار را به زخم آشکار (یعنى آنکه به استخوان برسد) و خراش را بخراش و شکستن استخوان را به شکستن استخوان. بجز زخمهایى که به مغز سر و جوف انسان سرایت کند، زیرا اگر بخواهند چنین زخمهایى را قصاص کنند، ممکن است بجان شخص لطمه بخورد. زخمهایى از قبیل کوبیدن گوشت یا جدا شدن استخوان یا جراحتى که خطر تلف داشته باشد، قصاص پذیر نیستند و باید دیه آنها پرداخته شود. تفصیل این مطلب را باید در کتب فقهى مطالعه کرد.

فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفَّارَهٌ لَهُ‏: کسى که قصاص را صدقه کند، یعنى از آن چشم پوشى و عفو کند، کفاره گناهش خواهد بود. عفو، کسى مى‏کند که مجروح شده باشد یا کسى که صاحب اختیار خون مقتول باشد. این معنى از اکثر مفسران است.

ابن عمر و ابن عباس- در روایت عطا- و حسن و شعبى گویند: یعنى: کسى که از قصاص در گذرد، از آمرزش خداوند و پاداش عظیم او برخوردار خواهد شد. از امام باقر ع روایت است که: خداوند باندازه عفو او از قصاص، گناهانش را مى‏آمرزد.

عباده بن صامت از پیامبر گرامى روایت کند که: کسى که قسمتى از جسد خود را صدقه کند- یعنى از قصاص آن در گذرد- خداوند بهمان اندازه از گناهش در مى‏گذرد.

ابن عباس- بنا بروایت سعید بن جبیر- و مجاهد و ابراهیم و زید بن اسلم گویند:

مقصود این است که: عفو، کفاره گناه جانى خواهد بود و خداوند در آخرت او را مؤاخذه نخواهد کرد، لکن معناى اول ظاهرتر است. زیرا ضمیر بنا بر معناى اول به «من» که در کلام است باز مى‏گردد و بنا بر معناى دوم به کسى که قصاص بخاطر او انجام میشود، باز مى‏گردد و مدلول کلام است (در معناى اول، ثواب براى عفو کننده است. در معناى دوم ثواب، براى صاحب حق است) وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ‏: برخى گفته‏اند:

– منظور یهودیان است که بر طبق دستور خداوند، حکم نکردند برخى گویند:

– منظور هر کسى است که بر خلاف دستور خدا حکم کند.

چنین کسى در حق خود ظلم کرده است و مستوجب عقاب خواهد بود.

بنا بر معناى دوم، واجب است که به احکامى که در کتابهاى آسمانى پیشین آمده است، عمل کرد.

 

 

[سوره المائده (۵): آیات ۴۶ تا ۴۷]

وَ قَفَّیْنا عَلى‏ آثارِهِمْ بِعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراهِ وَ آتَیْناهُ الْإِنْجِیلَ فِیهِ هُدىً وَ نُورٌ وَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراهِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَهً لِلْمُتَّقِینَ (۴۶) وَ لْیَحْکُمْ أَهْلُ الْإِنْجِیلِ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ (۴۷)

[۳]

ترجمه‏

و بدنبال آثار ایشان، عیسى بن مریم را بیاوردیم که تصدیق کننده کتاب پیش از خود تورات بود و باو انجیل دادیم که در آن هدایت و نور است و تصدیق کننده کتاب پیش از خود تورات و هدایت کننده و پند دهنده پرهیزکاران است. و اهل انجیل باید به آنچه خداوند در آن نازل کرده، عمل کنند و هر کس بفرمان خدا حکم نکند، فاسق است.

 

 

بیان آیه ۴۶- ۴۷

قرائت‏

و لیحکم: حمزه بکسر لام و فتح میم و دیگران به سکون لام و میم قرائت کرده‏اند.

بنا بر قرائت حمزه، لام، حرف جر و متعلق به «آتیناه» مى‏باشد. یعنى: انجیل را بر عیسى فرستادیم براى اینکه پیروان انجیل بر آن حکم کنند. مثل‏ «أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ» (نساء ۱۰۵) و بنا بر قرائت دیگران نظیر: «وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ» (آیه ۴۹) است.

 

لغت‏

قفو: دنبال اثرى رفتن. فعل آن «قفا یقفو». تقفیه: تابع ساختن. قفینا:

بدنبال آوردیم. قافیه شعر را به این جهت مى‏گویند که تابع وزن است.

آثار: جمع اثر، نشانه آشکار. آثار قوم: بقایاى ایشان. ماثره: بزرگیى که انسان از نیاکان خود بارث مى‏برد.

اثیر: کریم و بزرگ قوم که درباره‏اش نیکى کنند. ایثار: ترجیح عملى بر دیگرى.

انجیل: در اول سوره آل عمران، تفسیر آن گذشت.

وعظ و موعظه: وادار کردن شخص بکارى که مورد پسند خداست و بیم دادن او از کارهاى ناپسند.

 

اعراب‏

مصدقا: حال (در هر دو مورد. البته این کلمه تکرار نشده است، زیرا در اول، حال براى عیسى و معناى آن تصدیق وى از تورات و در مرحله دوم حال است از انجیل و عطف است بر جمله‏ «فِیهِ هُدىً» که محلا منصوب و حال است)

هدى: مبتداى مؤخر. خبر آن «فیه» است.

نور: عطف بر «هدى» و هدى: در محل نصب و عطف بر «مصدقا» و موعظه: عطف بر «هدى» یعنى «و هادیاً و واعظاً»

 

 

مقصود

قبلا درباره یهود، سخن گفت، اکنون درباره مسیحیان سخن مى‏گوید:

وَ قَفَّیْنا عَلى‏ آثارِهِمْ‏: اکثر مفسران گویند: یعنى بدنبال آثار پیامبرانى که اسلام آورده بودند، عیسى را آوردیم. على بن عیسى و بلخى نیز همین معنى را برگزیده‏اند.

جبایى گوید: یعنى عیسى را بدنبال کسانى آوردیم که حکم گذشته را بر آنها واجب کرده بودیم. لکن معناى اول، از لحاظ عربیت، بهتر و از لحاظ معنى واضحتر است.

بِعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراهِ: عیسى را به پیامبرى برگزیدیم، در حالى که به تورات موسى تصدیق و ایمان داشت. علت اینکه کتاب تورات را- که قبلا نازل شده بود- به‏ «لِما بَیْنَ یَدَیْهِ» (یعنى پیش رویش) تعبیر کرده، این است که:

معمولا چیزى که بعد آید، گویند: پشت سرش آمد. پس اگر چیزى قبلا آمد، گویند:پیش رویش آمد.

وَ آتَیْناهُ الْإِنْجِیلَ‏: و بر او کتابى بنام انجیل نازل کردیم‏ فِیهِ هُدىً وَ نُورٌ: در این کتاب، بیانات و دلایلى براى احکام وجود دارد و نورى که وسیله هدایت مردم از سرگردانى باشد.

وَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراهِ: این کتاب، تورات را تصدیق مى‏کرد، زیرا در آن نوشته شده بود که: تورات، حق است. برخى گویند: یعنى انجیل، دستور مى‏داد که باید بر طبق احکام تورات، عمل کرد و مى‏گفت: تورات، نسخ نشده است. برخى گویند: مقصود این است که انجیل، آن چنان که در تورات، وصف شده است، نازل شده.

وَ هُدىً‏: و هدایت کننده و راهبر است.

وَ مَوْعِظَهً: و پند دهنده است.

لِلْمُتَّقِینَ‏: مردم متقى را از معصیتها باز مى‏دارد و آنها را بطاعت وادار مى‏کند.

اگر چه انجیل، براى همه مردم هدایت است، لکن مى‏فرماید: هدایت و موعظه، براى مردم متقى است. زیرا تنها اینها هستند که از هدایت آن بهره‏مند میشوند.

وَ لْیَحْکُمْ أَهْلُ الْإِنْجِیلِ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ‏: فرمانى است براى مسیحیان که درباره آن دو قول است:

۱- یعنى: ما گفتیم که اهل انجیل باید حکم کنند به آنچه در انجیل آمده است.

بنا بر این حکایت است از آنچه بر آنان واجب شده است، علت اینکه فعل «گفتیم» حذف شده، این است که بقرینه سابق‏ «وَ قَفَّیْنا» معلوم است. مثل‏ «وَ الْمَلائِکَهُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ‏ (یقولون) سَلامٌ عَلَیْکُمْ» (رعد ۲۳: ملائکه از هر درى بر ایشان داخل شده، گویند: سلام بر شما) ۲- این آیه، با شروع مطلب دیگرى درباره اهل انجیل آغاز میشود و منظور حکایت نیست. مى‏گوید: اهل انجیل باید بآنچه خدا امر کرده، حکم کنند. زیرا در آن زمان انجیل نسخ نشده و احکام آن موافق قرآن بود. این قول از ابو على جبایى است.

لکن قول اول قوى‏تر است و على بن عیسى نیز همان را اختیار کرده است.

وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ‏: ابو على جبایى گوید: کلمه «من» موصوله و کنایه از قوم یهود است. برخى گویند: کلمه «من» براى شرط و منظور این است که هر کس، بر طبق دستور خدا حکم نکند، فاسق است: زیرا از این عبارت چنین مى‏فهمیم که هر کس قائل شود که حکمت و حقیقت، در خلاف امر خداوند است. از اینرو قبلا چنین کسانى را کافر خوانده و در اینجا آنها را فاسق مى‏خواند و فاسق، یعنى خارج از دین. بنا بر این، کفر و ظلم و فسق، صفات براى موصوفى واحد، هستند.

برخى گویند: اول درباره منکر و دوم و سوم درباره کسى است که منکر نیست ولى تارک است.


پاورقی

[۱] – سوره مائده آیه ۲۲ و ۲۳ و ۲۴ جزء ۶

[۲] – مشبهه، فرقه‏اى هستند که شما را شبیه موجودات جسمانى مى‏پندارند. چنان که در تورات هم مطالبى از قبیل کشتى گرفتن خدا با یعقوب و … وجود دارد!

[۳] – ما این مطالب را نظر بحفظ امانت ترجمه، بفارسى برگرداندیم. اما خاطر نشان مى‏کنیم که این مطالب، بیشتر به افسانه شبیه است تا واقعیت. بدیهى است که متن قرآن از اینگونه مطالب:

منزه است. خواننده محترم با دقت در آیه مورد بحث، این حقیقت را در مى‏یابد

[۴] – آیه ۲۵ و ۲۶ سوره مائده جزء ششم سوره۵

 

[۱] – سوره مائده آیه ۲۸ و ۲۹ و ۳۰ جزء ۶

[۲] – سوره مائده آیه ۳۱ و ۳۲ جزء ۶ سوره ۵

[۳] – آیه ۳۳ و ۳۴ سوره مائده جزء ششم

[۴] – آیه ۳۵ و ۳۶ و ۳۷ سوره مائده جزء ۶ سوره ۵

[۱] – آیه ۳۸ و ۳۹ و ۴۰ سوره مائده جزء ۶ سوره ۵

[۲] – آیه ۴۱ سوره مائده جزء ششم سوره ۵

[۳] – آیه ۴۲ و ۴۳ سوره مائده جزء ۶ سوره۵

[۱] – سوره مائده آیه ۴۴ جزء ۶

[۲] – آیه ۴۵ سوره مائده جزء ششم

[۳] – آیه ۴۶ و ۴۷ سوره مائده جزء ۶ سوره ۵

 

ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج‏۷، ص: ۵۹

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=