ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره مائده آیه۸۱-۱۲۰
[سوره المائده (۵): آیه ۸۱]
وَ لَوْ کانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِیِّ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیاءَ وَ لکِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ فاسِقُونَ (۸۱)
ترجمه
و اگر آنها به خدا و پیامبر و کتاب خدا ایمان داشتند، کافران را بدوستى انتخاب نمیکردند، لکن بسیارى از آنها فاسق هستند.
بیان آیه ۸۱
مقصود
وَ لَوْ کانُوا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِیِّ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِ: اگر خدا و پیامبر و قرآن را تصدیق مىکردند و همانطورى که به زبان مىگویند، حقیقتاً نیز داراى ایمان بودند.
مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیاءَ: با کافران روابط دوستى برقرار نمىکردند، این معنى از ابن عباس، حسن و مجاهد است.
برخى گفتهاند: منظور موسى و تورات است. یعنى اگر یهودیانى که با پیامبر دشمنى و با مشرکان دوستى مىکنند، واقعا ایمان داشتند، چنین کارهایى نمىکردند.
مقصود آنها از دوستى با مشرکان، شکست اسلام و مسلمین است. ممکن است این دوستى، واقعى باشد.
وَ لکِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ فاسِقُونَ: در اینجا آنها را بوسیله «فسق» مذمت مىکند، اگر چه «کفر» براى مذمت، مناسبتر است. لکن بدو جهت، آنها را بوسیله فسق مذمت کرده است:
۱- مقصود این است که آنها از امر خدا خارج هستند. این معنى از فسق استفاده میشود نه از کفر.
۲- فاسق کافر، کسى است که در کفر خود متمرد باشد. این جمله دلالت دارد بر اینکه آنها در کفر خود متمرد نیز بودند.
[سوره المائده (۵): آیات ۸۲ تا ۸۴]
لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَهً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّهً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قالُوا إِنَّا نَصارى ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ (۸۲) وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ یَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ (۸۳) وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ یُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِینَ (۸۴)
ترجمه
دشمنترین مردم را نسبت به مردم مؤمن، یهودیان و مشرکان و دوستترین مردم را نسبت بمردم مؤمن کسانى مىیابى که گفتند مسیحى هستیم. علت این است که آنها کشیشان و راهبان هستند و کبر نمىورزند* و هر گاه قرآن را بشنوند، چشمانشان پر از اشک مىشود از اینکه حق را شناختهاند. گویند: پروردگارا، ایمان آوردیم.
نام ما در زمره گواهان ثبت فرما* بچه عذرى ایمان نیاوریم به خدا و قرآن؟! ما امیدواریم که خداوند ما را با مردم صالح، داخل بهشت کند.
بیان آیه ۸۲- ۸۳- ۸۴
لغت
قسیس و قس: پیشوا و رئیس مسیحیان. فراء گوید: این کلمه به صورت «قساوسه» جمع بسته میشود و مصدر آن «قسوسه» است. در ادبیات عرب، هم «قساوسه» و هم «قس» بکار رفته است. شاعر گوید:
لو عرضت لا یبلى قس | اشعث فى هیکله مندس | |
حن الیها لحنین الطس |
یعنى اگر اشعث را هیکلى که مدفون شده است و به راهب کشیش، عرضه داشته بود، همچون آواى طشت، ناله مىکرد! امیه گوید:
لو کان منقلب کانت قساوسه | یحییهم اللَّه فى ایدیهم الزبر | |
یعنى اگر بازگشتى بود، براى کشیشانى بود که خداوند آنها را زنده مىکند، در حالى که در دستشان، آهن است.
رهبان: جمع «راهب» مثل «راکب، رکبان» مصدر جعلى آن «رهبانیت».
ترهّب: عبادت در صومعه. اصل این کلمه از «رهبت» بمعناى ترس است. جریر گوید:
رهبان مدین لو رأوک تنزلوا | و العصم من شعف الجبال الفادر | |
یعنى: اگر راهبان مدین و آهوانى که در قلههاى کوهها به سر مىبرند، ترا مىدیدند، از جایگاه خود بیرون مىآمدند.
تفیض من الدمع: پر شود چشمشان از اشک.
دمع: اشک چشم.
طمع: تعلق خاطر به چیزى که پسندیده است صالح: کسى که کار شایسته کند. اگر کار دیگرى را به شایستگى آورد «مصلح» است. خداوند را مصلح گویند نه صالح.
اعراب
لتجدن: لام قسم. نون براى فرق گذاشتن میان حال و آینده است.
عداوه: تمیز نسبت.
یَقُولُونَ رَبَّنا: در محل نصب و حال یعنى: «قائلین ربنا» لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ: حال. یعنى: «اى شیئى لنا تارکین الایمان …» مِنَ الْحَقِ: «من» براى بیان است یعنى «الجائى لنا الذى هو الحق» برخى گفتهاند: براى تبعیض است.
شأن نزول و داستان
این آیات، درباره نجاشى و اصحابش نازل شد.
مفسران گویند:
– قریش تصمیم گرفتند که مسلمانان را در فشار گذارند. از این رو قرار بر این شد که هر قبیلهاى افراد مسلمان خود را مورد آزار و شکنجه قرار دهد. این برنامه، با کمال خشونت آغاز شد. گروهى از مسلمانان گرفتار شدند و گروهى از خطر رستند.
خداوند پیامبر را بوسیله عمویش ابو طالب، حفظ کرد. هنگامى که پیامبر احساس کرد که مسلمانان در فشار هستند و هنوز بجهاد مأمور نشده است، آنها را مامور کرد که به سرزمین حبشه روند. فرمود:
– در آنجا پادشاهى صالح است که ستمش به کسى نمىرسد و در قلمرو او کسى را یارى ستمگرى نیست. به آنجا بروید، تا خداوند فرجى کند.
مقصود پیامبر از «پادشاه صالح» نجاشى است که نامش «اصحمه» یعنى «عطیه» بود. نجاشى لقب پادشاهان حبشه بود مثل «خسرو» براى ساسانیان و قیصر براى امپراطوران رومى و تبّع براى پادشاهان یمن.
بر طبق این دستور یازده مرد و چهار زن مسلمان، مخفیانه، رهسپار حبشه شدند عثمان و همسرش رقیه دختر پیامبر، زبیر بن عوام، عبد اله بن مسعود، عبد الرحمن بن عوف، ابو حذیفه بن عتبه و همسرش سهله، سهل بن عمرو، مصعب بن عمیر، ابو سلمه و همسرش ام سلمه، عثمان بن مظعون، عامر بن ربیعه و همسرش لیلى دختر ابى خیثمه، حاطب بن عمرو و سهل بن بیضاء. این عده به کنار دریا رفتند و از آنجا بوسیله کشتى- که به نیم دینار کرایه کردند- رهسپار حبشه شدند. این مهاجرت، در ماه رجب سال پنجم، بعثت، اتفاق افتاد و براى اولین بار بود. پس از آن جعفر بن ابى طالب، عازم آن دیار شد و بدنبال او مسلمانان دیگر- به استثناى زنان و کودکان- راه حبشه را پیش گرفتند و سرانجام ۸۲ تن مسلمان در کشور نجاشى پناهنده شدند.
قریش، از این ماجرا اطلاع یافتند. عمرو بن عاص و عماره بن ولید را با هدایایى بسوى نجاشى و درباریانش فرستادند، به امید اینکه پناهندگان مسلمان را از پادشاه حبشه، تحویل بگیرند.
عماره، جوانى زیبا بود. هنگامى که در کشتى نشستند، بساط باده گسارى را پهن کردند و چندان خوردند که مست شدند. در این وقت عماره به رفیق خود گفت.
– بخانمت بگو تا مرا بوسه زند.
عمرو زیر بار نرفت. همین که کاملا مست شد، عماره او را بدریا افکند.
عمرو خود را به کشتى چسبانید و از غرق نجات یافت. بدین ترتیب، آتش کینه و دشمنى در میان آنها روشن شد. در اینحال وارد حبشه شدند و برنامه ماموریت خود را آغاز کردند.
عمرو عاص به نجاشى گفت:
– پادشاها، گروهى به مخالفت دین ما برخاسته، به خدایان ما توهین کردند و به کشور تو آمدند. آنها را بما بازگردان.
نجاشى جعفر را احضار کرد. جعفر گفت:
– پادشاها، از اینها سؤال کن:
– آیا ما برده آنهاییم؟
عمرو گفت:
– نه.
جعفر گفت:
– از آنها بپرس، آیا طلبى از ما دارند؟
عمرو گفت:
– نه. از شما طلبى نداریم.
جعفر گفت:
– آیا در میان شما مرتکب قتلى شده ایم، که به تعقیب ما پرداخته اید؟
عمرو گفت:
– نه.
جعفر گفت:
– بنا بر این از جان ما چه میخواهید؟ شما به آزار و اذیت ما پرداختید و ما ناچار شدیم از سرزمین شما خارج شویم! سپس گفت:
– پادشاها، خداوند در میان ما پیامبرى برگزیده است که ما را از شرک و قمار منع و به نماز و زکات و عدل و احسان و صله رحم و ترک فحشا و منکر و زنا، امر مىکند.
نجاشى گفت:
– خداوند عیسى را هم براى همین دستورات، مبعوث کرد. سپس رو بجعفر کرده، گفت:
– آیا از آیاتى که خداوند بر پیامبر نازل کرده است، چیزى بیاد دارى؟! جعفر گفت:
– آرى.
آن گاه سوره مریم را قرائت کرد، تا رسید به آیه: «وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَهِ تُساقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا» (مریم ۲۵: شاخه درخت خرما را بجنبان تا رطب تازه از آن بریزد)، نجاشى گفت:
– به خدا این مطالب، همه حق است!
عمرو گفت:
– او مخالف ماست. او را بما تحویل ده، نجاشى دست را بلند کرد و بر صورت عمرو زد و گفت:
– خاموش باش. اگر بعد از این نام او را به بدى یاد کنى، ترا بکیفر مىرسانم.
سپس گفت:
– هدیه اش را به او پس دهید.
آن گاه رو به جعفر و همراهانش کرده، گفت.
– شما در کشور حبشه در امان هستید.
پادشاه دستور داد که وسائل رفاه آنها را فراهم سازند. عمرو با حالت یاس، بمکه بازگشت و مسلمانان در جوار پادشاه حبشه، اقامت کردند، تا وقتى که پیامبر به مدینه مهاجرت کرد و کارش بالا گرفت و با قریش جنگید و خیبر را فتح کرد. جعفر با همه همراهانش در روز فتح خیبر، وارد مدینه شد. پیامبر فرمود:
– نمیدانم، آیا به فتح خیبر خوشحالتر باشم یا بقدوم جعفر؟! جعفر با ۷۰ نفر که ۶۲ نفر از حبشه و هشت نفر آنها از شام بودند و «بحیراى» راهب در میان آنها بود، بحضور پیامبر گرامى رسیدند. پیامبر سوره «یس» را براى آنها تلاوت کرد. آنها با شنیدن قرآن گریه کردند و ایمان آوردند و گفتند:
– چقدر این آیات، شبیه است به آنچه بر عیسى نازل شده است! بهمین مناسبت خداوند، این آیات را درباره ایشان نازل کرد.
مقاتل و کلبى گویند: آنها ۴۰ نفر بودند. ۳۲ نفر از حبشه و هشت نفر از شام. عطا گوید: ۸۰ نفر بودند ۴۰ نفر از اهل نجران و ۳۲ نفر از حبشه و ۸ نفر از رومیان شام.
مقصود
اکنون خداوند، دشمن یهود را نسبت به مسلمانان، شرح داده، مىفرماید:
لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَهً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا: یهودیان و مشرکان را به عنوان بدترین دشمنان مسلمین معرفى مىکند، زیرا یهود، براى شکست مسلمانان، با مشرکین همکارى مىکردند. با اینکه مردم مسلمان به موسى و تورات ایمان داشتند و سزاوار بود که: یهودیان با کسانى که پیامبر و کتابشان را قبول داشتند نزدیکتر و مهربانتر باشند. بدیهى است که اینکار را از روى حسد مىکردند.
وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّهً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قالُوا إِنَّا نَصارى: ابن عباس و سعید بن جبیر و عطا و سدى گویند: مقصود نجاشى و اطرافیان اوست. مجاهد گوید: مقصود کسانى است که همراه جعفر آمدند و مسلمان شدند.
ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَ رُهْباناً: ابن زید گوید: یعنى دوستى مسیحیان با مسلمانان بخاطر این است که گروهى از ایشان بندگان خدا و اصحاب صومعه- یا کلیسا- هستند. قطرب گوید: منظور از «قسیسین» علماست. برخى گفتهاند:
مسیحیان انجیل را ضایع و چیزهاى نادرستى داخل آن کردند. تنها یکى از علماى ایشان، در راه حق استقامت کرد. او و هر کس بر مرام و مسلک او باشد، «قسیس» گفته میشود.
وَ أَنَّهُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ: این مسیحیانى که اسلام آوردند، مثل یهود و بت پرستان از پیروى و اطاعت حق، تکبر نمىکنند. بدینترتیب خداوند متعال خبر مىدهد که مجاوران پیامبر با او دشمنى مىکنند ولى نجاشى و اطرافیانش از کشور حبشه، با او دوستى مىکنند. زیرا یک هجرت به حبشه که نجاشى بود و یک هجرت به مدینه که یهودیان بودند، انجام شد. واکنش هر دو در مقابل این مهاجرتها معلوم شد.
اکنون به وصف آنها پرداخته، مىفرماید:
۸- وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِ هر گاه قرآن را مىشنوند، بخاطر اینکه بکلام خدا معرفت دارند، اشک در چشمانشان حلقه مىزند.
یَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا: مىگویند: خدایا تصدیق کردیم که قرآن کلام تست که بر پیامبرت. نازل کردهاى.
فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ: ما را بمنزله کسانى که نامشان در صف گمراهان- یعنى محمد و امتش که گواه حقند- نوشته شده است، قرار ده. برخى گفتهاند: یعنى در لوح محفوظ نام ما را در ردیف نام گواهان ثبت کن. حسن گوید: یعنى با کسانى که به ایمان شهادت مىدهند. جبایى گوید: یعنى با کسانى که به تصدیق پیامبر و کتاب تو شهادت مىدهند، وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِ: به چه عذرى به خدا و قرآن ایمان نیاوریم؟! زجاج گوید: این مطلب را در جواب کسانى مىگفتند که آنها را بر ایمانشان ملامت مىکردند. برخى گفتهاند: آنها پیش خودشان فرض مىکردند که اگر کسى از آنها سؤال کرد، اینطور جواب دهند. مقصود از حق، قرآن و اسلام است. توصیف قرآن، نه اینکه از جانب حق آمده یا نازل شده، مجاز است، زیرا فرشته، مىآمد یا نازل مىشد، نه قرآن. برخى گفتهاند: یعنى پدیدار شد. مثل «جاءَتْ سَکْرَهُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ» (ق ۱۹: علامت موت پدیدار گشت).
وَ نَطْمَعُ أَنْ یُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِینَ: امیدواریم که بواسطه ایمانمان خداوند ما را با مؤمنان امت محمد، داخل بهشت گرداند.
[سوره المائده (۵): آیات ۸۵ تا ۸۸]
فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِینَ (۸۵) وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ (۸۶) یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ (۸۷) وَ کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالاً طَیِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (۸۸)
ترجمه
از اینرو خداوند آنان را بگفتارشان بهشتهایى پاداش داد که نهرها از زیر آنها جارى است و در آنها جاودانند. این است جزاى نیکوکاران* و آنان که کافر شدند و آیات ما را تکذیب کردند، اصحاب دوزخ خواهند بود.
اى مردم مؤمن، روزىهایى پاکیزهاى را که خداوند بر شما حلال کرده، حرام نکنید و تجاوز نکنید که خداوند متجاوزان را دوست ندارد* و از روزیهاى حلال و پاکیزه خداوند بخورید و از خداوندى که به او ایمان دارید، بترسید.
بیان آیه ۸۵- ۸۶
لغت
اثابهم: پاداش داد ایشان را محسنین: احسان کنندگان. احسان: فایده رسانیدن بدیگرى. اسائه: ضد آن است. هر نیکو کارى «محسن» نیست شرط آن این است که کار او خالى از جهت قبح باشد.
جحیم: آتشى که سخت شعله ور است. در اینجا یکى از اسامى جهنم.
مقصود
فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا: کلبى گوید: یعنى خداوند پاداش توحید آنها را مىدهد.
بنا بر این، پاداش به صرف گفتار، تعلق گرفته است، زیرا از آیات پیش معلوم شد که آنها در گفتار خویش، اخلاص داشتند، یعنى آنچه بر زبان مىآوردند، از روى معرفت بود. گریه آنها نیز نشان مىداد که: در برابر اسلام و قرآن، حالت شیفتگى و دلباختگى پیدا کردهاند. ایمان حقیقى همین است. عطا و ابن عباس گویند: منظور از «گفتار آنان» دعاى آنهاست که گفتند: «فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ … وَ نَطْمَعُ أَنْ یُدْخِلَنا …» بنا بر این مقصود این است که: آنها سؤال بهشت کردند و خداوند مسألت آنها را اجابت فرمود.
جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها: تفسیر این قسمت گذشت.
وَ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنِینَ: کلبى گوید: یعنى این است جزاى مؤمنان. ابن عباس گوید: یعنى یکتا پرستان.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ: در آیه پیش مؤمنان را وعده ثواب داد. در این آیه کافران و آنهایى که آیات خدا را تکذیب کنند، بیم کفر مىدهد، لکن منظور تنها کافران اهل کتاب نیست، بلکه منظور عموم است. علت اینکه علاوه بر کفر، تکذیب آیات را هم شرط مىکند، این است که کفار اهل کتاب، تکذیب آیات مىکردند و گرنه هر یک از کفر و تکذیب، به تنهایى موجب کیفر خواهد بود.
بنا بر این صحیح نیست که «او کذبوا …» گفته شود زیرا آنان هر دو صفت را دارا بودند. تکذیب کننده، لازم نیست به صحت تکذیب خود علم داشته باشد، همین که معتقد شد که مطلب دروغ است، او را تکذیب کننده مىنامند، اگر چه بدروغ بودن آن مطمئن نباشد. بدینترتیب چنین کسى سزاوار مذمت و کیفر است، زیرا راهى براى او قرار داده شده است که در صدد تحقیق بر آید و راستى و درستى آنچه را دروغ و باطل مىپندارد، بدست آورد.
بیان آیه ۸۷- ۸۸
شأن نزول و داستان
مفسران گویند:
– روزى پیامبر خدا در باره مردم و وصف قیامت سخن گفت. مردم ناراحت شدند و گریستند. ده تن از اصحابه: على ع، ابو بکر، عبد اللَّه بن مسعود، ابو ذر غفارى، سالم، عبد اللَّه بن عمر، مقداد بن اسود کندى، سلمان فارسى، معقل بن مقرن و .. در خانه عثمان بن مظعون جمع شدند و تصمیم گرفتند که روزها روزهدار و شبها براى عبادت، بیدار بمانند. گوشت نخورند و با زنان نیامیزند. از استعمال بوى خوش و پوشیدن لباس نرم و خفتن بر بستر، خوددارى کنند و در زمین به سیاحت پردازند. برخى از آنها تصمیم گرفتند که خود را عقیم کنند. این خبر به پیامبر رسید و به خانه عثمان آمد. عثمان در خانه نبود. به همسرش ام حکیمه، دختر ابى امیه، فرمود:
– آیا آنچه در باره شوهرت مىگویند، راست است؟
ام حکیمه که نمیخواست به پیامبر دروغ گوید و در عین حال نمىخواست جانب شوهر را رعایت نکند، گفت:
– اگر عثمان به شما خبر داده، راست است.
پیامبر برگشت. هنگامى که عثمان بخانه آمد، ام حکیمه، جریان را به اطلاع او رسانید. او و همراهانش خدمت پیامبر رسیدند.
پیامبر فرمود:
– آیا شما را خبر دهم که شما بر یک سلسله کارها تصمیم گرفته اید؟! گفتند:
– آرى، یا رسول اللَّه، ما نیت بدى نداریم!
پیامبر فرمود:
– من چنین دستورى نداده ام.
آن گاه فرمود:
– بدن شما را نیز بر شما حقى است. شما روزه بگیرید و افطار کنید، عبادت کنید و بخوابید. من عبادت مى کنم و مى خوابم، روزه مى گیرم و افطار مى کنم. گوشت و چربى هم مى خورم و با زنان آمیزش مى کنم. هر کس از روش من اعراض کند، از من نیست.
آن گاه مردم را جمع کرد و در ضمن یک سخنرانى، فرمود:
– چرا مردمى زنها و خوراکیها و بوى خوش و خواب و لذائذ دنیا را بر خود حرام مىکنند؟! من چنین دستورى نداده ام. من نمی خواهم که شما مثل راهبانى که دنیا را ترک و در گوشه کلیساها و صومعه ها وجود خود را عاطل و باطل مىکنند، باشید. نخوردن گوشت و ترک همسر، جزء برنامه دین من نیست، دیر نشینى از برنامه هاى اسلام خارج است. سیاحت امت من روزه و رهبانیگرى ایشان جهاد است. خدا را پرستش کنید و براى او شریک قرار ندهید. حج و عمره کنید. نماز بخوانید. زکات بدهید.
روزه ماه رمضان بگیرید. در راه خدا استقامت کنید تا خداوند شما را براه راست آورد. پیشینیان از راه سختگیرى تباه شدند. آنها بر خود سخت گرفتند و خدا نیز بر آنها سخت گرفت. اکنون بقایاى مفلوک آنان در دیرها و صومعه ها و کلیساها باقى هستند! این آیه ها بمناسبت این جریان نازل شد. از امام صادق (ع) روایت است که:
– این آیه، در باره على ع و بلال و عثمان بن مظعون نازل شد. على سوگند یاد کرده بود که شبها نخوابد، مگر اینکه خدا بخواهد. بلال، سوگند یاد کرده که روزها طعامى نخورد و عثمان بن مظعون سوگند یاد کرده بود که با زنان نیامیزد.
مقصود
در آیات پیش سخن از مسیحیان تارک دنیا بمیان آمد. آنان، خود را از خوشیهاى دنیا محروم کرده بودند. خداوند مؤمنان را از اینکار نهى کرده، فرمود:
– یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ: در این باره چند وجه، محتمل است:
۱- مقصود این است که مردم مؤمن نباید معتقد بحرمت چیزهایى که خدا حلال کرده، باشند
2- یعنى اظهار حرمت آنها نکنید
3- یعنى چیزهایى که خدا حلال کرده، بر مردم حرام نکنید
4- یعنى از چیزهاى حلال، اجتناب نکنید
5- منظور این است که چیزهایى حلال را بوسیله نذر یا قسم بر خود حرام نکنید. بدیهى است که باید آیه را بر معنایى حمل کرد که همه این معانى را شامل شود. منظور از «طیبات» چیزهاى لذیذى است که انسان به آن تمایل دارد. گاهى به چیزهاى حلال «طیبات» گفته میشود. این معنى در اینجا منظور نیست.
وَ لا تَعْتَدُوا: از حدود و احکام خداوند، تجاوز نکنید. ابن عباس و مجاهد و قتاده گویند: یعنى خودتان را عقیم نکنید. بنا بر این عقیم کردن را تجاوز و سرکشى نامیده است. بدیهى است که معناى اول، پر فایدهتر است.
وَ کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالًا طَیِّباً: منظور از امر، در اینجا اباحه است. یعنى از روزیهاى مباح و لذیذ خداوند، استفاده کنید. ممکن است گفته شود:
«رزق، حلال است» بنا بر این چرا گفته است: رزق حلال …؟ پاسخ این است که: حلال را براى تاکید آورده است. مثل «وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَکْلِیماً» (نساء ۱۶۴:
خداوند با موسى تکلم کرد، تکلم کردنى) در جاى دیگر «روزى» را مقید نکرده و منظور مدح است. مثل: «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ» (بقره ۳: از آنچه آنها را روزى دادهایم، انفاق مىکنند) ابن عباس گوید منظور از: «طیبات رزق» گوشت و نعمتهاى دیگر است.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ: این جمله با بهترین بیانى، مردم را دعوت به تقوى مىکند. یعنى: اى مردم مؤمن، بوسیله تقصیر در تقوى، ایمانتان را ضایع نکنید، که دچار حسرت خواهید شد. بهتر است که از حرام کردن حلال خدا و همه معصیتها خود دارى کنید و خداى خود را فراموش نکنید.
این دو آیه، دلالت دارند بر ناپسند بودن انزوا و آنچه که همه مردم دنیا به آن علاقهمند هستند. بنا بر این دورى از زن و فرزند و آباد نکردن زمین، قبیح است.
در روایت است که:
– پیامبر خدا گوشت مرغ و فالوده میخورد و از حلوا و عسل لذت مىبرد.
مىفرمود: مؤمن شیرین است و شیرینى را دوست دارد. و نیز فرمود: در دل مؤمن زاویه ایست که تنها حلوا آن را پر میکند. در روایت است که امام حسن، مشغول خوردن فالوده بود که «فرقد سنجى» بر او وارد شد. فرمود: درباره این، چه مىگویى؟ پاسخ داد: نمىخورم و دوست نمىدارم. حضرت رو بجانب دیگران کرد و فرمود:
– آیا عسل و مغز گندم «پیه گاو» چیزى است که مسلمان آن را نپسندد؟!
[سوره المائده (۵): آیه ۸۹]
لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَیْمانَ فَکَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَهِ مَساکِینَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَهٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ ثَلاثَهِ أَیَّامٍ ذلِکَ کَفَّارَهُ أَیْمانِکُمْ إِذا حَلَفْتُمْ وَ احْفَظُوا أَیْمانَکُمْ کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۸۹)
ترجمه
خداوند شما را به سوگندهاى اشتباهایى مؤاخذه نمىکند، بلکه شما را در برابر قسمتهایى که از روى نیت قلبى یاد مىکنید، مؤاخذه مىکند. هر گاه چنین سوگندى را مخالفت کنید، کفاره آن اطعام ده مستمند از غذاى متوسطى است که به خانواده خود مىدهید یا پوشش آنها یا آزاد کردن ده برده، هر کس به این کفارات دسترسى ندارد، سه روز روزه بگیرد. این است کفاره سوگندهاى شما هر گاه سوگند خورید (و مخالفت کنید) و سوگندهاى خود را حفظ کنید. خداوند آیات خود را براى شما اینطور بیان مىکند. شاید شکر کنید.
بیان آیه ۸۹
قرائت
ابن عامر بروایت ابن ذکوان «عاقدتم» و کوفیان- بجز حفص- «عقدتم» بدون تشدید و دیگران با تشدید قرائت کردهاند.
قرائت «عقدتم» به تشدید دو احتمال دارد: ۱- تکثیر فعل ۲- اینکه با تشدید و بدون تشدید بیک معنى باشد همانطورى که «عاقدتم» نیز مقصود فعلى که میان دو طرف است نیست و به معناى «عقدتم» است.
قرائت بدون تشدید نیز ممکن است به معناى فعل کثیر باشد یا نباشد. جز اینکه باب تفعیل اختصاص به کثرت دارد.
در قرائت «عاقدتم» نیز دو احتمال است: ۱- به معناى «عقدتم» مثل «عافاه اللَّه» (خدا او را عفو کند) و «عاقبت اللص» (دزد را تعقیب کردم) و «طارقت النعل» (نعل را کوبیدم) ۲- به معناى باب مفاعله و مقتضى دو فاعل یا بیشتر. یعنى یؤاخذکم بما عاقدتم علیه الیمین» (خداوند شما را به آنچه بر آن در میان خود عقد قسم مىکنید، مؤاخذه مىکند) بنا بر این جار و مجرور- که ضمنا عاید موصول است- حذف شده. مثل: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ» (حجر ۹۴: فاصدع بما تؤمر به). در دو قرائت اول، ممکن است «ما» را مصدریه بگیریم تا نیازى به ضمیر عاید، نباشد.
مثل: «لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ» (بقره ۱۰: لهم عذاب الیم بکذبهم).
لغت
لغو: کارهاى بىارزش. قسم لغو یا «لغو یمین» یاد کردن قسمهاى غلطى است که از روى قصد نباشد. مثل «لا و اللَّه» که به سهو گفته شود. این معنى از امام باقر و امام صادق روایت شده است. «عقد یمین» و «عقد عهد» و «عقد حبل» استعمال میشوند
یعنى: بستن سوگند، بستن عهد، بستن ریسمان.
تحریر: آزاد کردن بنده (از حریت). فرزدق گوید:
أ بنی غدانه اننى حررتکم | فوهبتکم لعطیه بن جعال | |
یعنى: اى بنى غدانه، من شما را آزاد کردم و به عطیه بن جعال بخشیدم.
شأن نزول
گویند: هنگامى که آیه «لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ» نازل شد، گفتند: یا رسول اللَّه، با سوگندها چکار کنیم؟ خداوند این آیه را نازل کرد.
ابن زید گوید: آیه در باره عبد اللَّه بن رواحه نازل شد. او مهمان داشت و همسرش غذا را دیر حاضر کرد. از اینرو سوگند یاد کرد که غذا نخورد، همسرش نیز سوگند یاد کرد که اگر شوهرش نخورد، غذا نخورد. مهمان نیز سوگند یاد کرد:
که: اگر آنها نخورند، او هم نخورد و عبد اللَّه غذا خورد و آنها نیز غذا خوردند.
سپس جریان را به اطلاع پیامبر رسانید و خداوند این آیه را نازل کرد.
مقصود
لا یُؤاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمانِکُمْ: در سوره بقره در باره قسم لغو و حکم آن بحث شد. به نظر بیشتر مفسران و فقها چنین سوگندى کفاره ندارد تنها از ابراهیم نخعى نقل کردهاند که او کفاره را لازم مىدانست.
وَ لکِنْ یُؤاخِذُکُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَیْمانَ: اگر «ما» موصوله باشد یعنى «بالذى عقدتم» و اگر مصدریه باشد، یعنى «بعقدکم» یا «بتعقیدکم» یا «بمعاقدتکم» عطا گوید: مقصود این است که: چیزى را نیت و بر آن سوگند یاد کنند. مجاهد گوید:
مقصود تصمیم گرفتن است.
فَکَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَهِ مَساکِینَ: کفاره مخالفت قسم، اطعام ده نفر مستمند است.
در اینجا ذکرى از مخالفت سوگند نشده است زیرا از کلام معلوم است و از طرفى باجماع امت، کفاره قسم هنگامى واجب است که: مخالفت قسم بشود.
درباره مقدارى که باید به مستمندان داد، اختلاف است.
شافعى گوید:مقدار آن یک «مد» یعنى دو سوم «من» مىباشد. ابو حنیفه گوید: نصف صاع (تقریبا نصف سه کیلو) گندم یا جو یا خورما. سایر کفارهها نیز همین اندازه است.
اصحاب ما گویند: باید بهر یک «یک مد» یا «دو مد» داد (و هر مدى تقریبا یک چارک است) جایز نیست که این مقدار به پنج نفر داده شود. فرقى نیست که مستمندان زن باشند یا مرد.
مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ: در اینباره دو قول است: ۱- منظور نان است، زیرا نان نسبت به گوشت و نمک و روغن و روغن زیتون و چیزهاى دیگر حد وسط میباشد ۲- ابن عباس گوید: منظور حد وسط مقدار است. یعنى آن مقدار متوسطى که در سختى و وفور نعمت به اهل خود مىدهید بمستمندان دهید.
أَوْ کِسْوَتُهُمْ: حسن و مجاهد و عطا و طاووس گویند: منظور این است که بهر- مستمندى یک لباس داده شود. مذهب شافعى هم همین است. ابو حنیفه گوید: مقصود هر چیزى است که به آن لباس گفته شود. در روایات آمده است که: بهر یک باید یک پیراهن و شلوار داد و در صورت عدم تمکن، یک پیراهن.
أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَهٍ: یا اینکه بندهاى را آزاد کنند. مقصود از «رقبه» یک انسان سالم است و فرقى میان مرد و زن و کودک و کافر و مسلمان نیست. البته مسلمان بهتر است. این سه کفاره، واجب تخییرى است. برخى گفتهاند: یکى از آنها بطور غیر معین واجب است. شرح این مطالب در کتب اصول فقه، آمده است.
فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ ثَلاثَهِ أَیَّامٍ: هر کسى بکفارات مذکور، دسترسى ندارد، باید سه روز روزه بگیرد. کلمه «صیام» مرفوع و خبر یا مبتداست. حد دسترسى نداشتن است، این است که مخارج یک شبانه روز خود و خانواده، را نداشته باشد.
شافعى نیز همین طور گوید. روزه را باید پى در پى گرفت. چنان که ابى و ابن عباس و مجاهد و قتاده و اکثر فقها گویند. در قرائت ابن مسعود است «ثلاثه ایام متتابعات» سوگند بر سه قسم است، ۱- سوگندى که عمل به مفاد آن واجب و ترک آن معصیت است. در این صورت، مخالفت سوگند بدون هیچ خلافى کفاره دارد. مثل سوگند به نخوردن شراب. ۲- سوگندى که عمل به مفاد آن معصیت و ترک آن طاعت است.
در این صورت به نظر اصحاب ما مخالفت سوگند، کفاره ندارد. فقهاى دیگر در اینباره اختلاف دارند، مثل سوگند بر ترک نماز. ۳- سوگند بر کارى که مباح است. مثل اینکه قسم بخورد که فلان لباس را نپوشد. مخالفت چنین سوگندى بدون هیچ خلافى، کفاره دارد.
ذلِکَ کَفَّارَهُ أَیْمانِکُمْ إِذا حَلَفْتُمْ: اینهاست کفاره مخالفت سوگندهاى شما.
زیرا خود سوگند، کفاره ندارد، بلکه مخالفت آن کفاره دارد. اگر پیش از مخالفت سوگند، کفاره بدهد، شافعى گوید: کافى است و ابو حنیفه گوید: کافى نیست.
وَ احْفَظُوا أَیْمانَکُمْ: در اینباره دو قول است: ابن عباس گوید: منظور این است که سوگند نخورید. دیگران گویند: منظور این است که: از مخالفت سوگند خوددارى کنید. جبایى همین قول را اختیار کرده و همین قول قویتر است، زیرا تردیدى نیست که سوگند خوردن، در صورتى که براى کار حرام نباشد. مباح است.
تنها مخالفت سوگند است که مباح نیست.
از این آیه، استفاده میشود که قسم براى کار حرام، ارزشى ندارد، زیرا اگر ارزشى داشت، مخالفت آن حرام بود. بنا بر این کفاره هم ندارد.
کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ: همانطورى که خداوند حکم کفاره و سایر احکام، براى شما بیان کرد، آیات و فرایض خود را براى شما بیان مىکند که او را شکر کنید.
[سوره المائده (۵): آیات ۹۰ تا ۹۱]
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (۹۰) إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَهَ وَ الْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ وَ یَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاهِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (۹۱)
ترجمه
اى مردم مؤمن، شراب و قمار و بتها و تیرها جز پلیدى عمل شیطان نیستند، بنا بر این از آنها اجتناب کنید، شاید رستگار شوید. تنها اراده شیطان این است که در شراب و قمار میان شما دشمنى و کینه افکند و شما را از یاد خدا و نماز باز دارد.
آیا نهى خدا را اطاعت مىکنید؟
بیان آیه ۹۰- ۹۱
لغت
خمر: شراب انگور. علت اینکه آن را خمر نامیدهاند این است که ایجاد مستى مىکند و در نتیجه عقل را مىپوشاند.
میسر: قمار. اصل این کلمه از «یسر» یعنى آسانى است. علت اینکه دست چپ را «یسار» نامند، این است که آن را براى سهل شدن کارها بفال نیک گرفتهاند و یا اینکه با کمک بدست راست، موجب آسان شدن عمل میشود.
انصاب: جمع «نصب»، بتها. علت اینکه بت را «نصب» نامند این است که براى عبادت، نصب شده است انتصاب یعنى برخاستن «نصب» به معناى رنج است زیرا انسان را از کارى که براى آن منصوب شده، باز مىدارد. عشى گوید:
و ذا النصب المنصوب لا تنسکنّه | و لا تعبد الشیطان و اللَّه فاعبدا | |
یعنى: آن بتى که نصب شده و شیطان را عبادت نکن. خداى یکتا را عبادت کن ازلام: جمع «زلم» تیرهایى که بمنظور قمار بکار مىبردند. در باره «ازلام» در آغاز سوره، بحث کردیم.
رجس: پلید. «رجس» شدت آواز. اما «رجس» هر چیزى است که ذکر آن قبیح باشد.
مقصود
بدنبال احکامى که در آیات پیش بیان کرد، اکنون مسلمانان را از کارهایى که مردم جاهلیت میکردند، نهى کرده، مىفرماید: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ:
درباره معناى «خمر و میسر» در سوره بقره گفتگو کردهایم. ابن عباس گوید:
– مقصود از خمر، همه مشروبات سکر آور (و الکلى) است. پیامبر گرامى اسلام فرمود: خمر از نه چیز است: عسل، انگور، مویز، خورما، گندم، ذرت، جو، نوعى از جو که پوست ندارد. منظور از «میسر» قمار است. قمار با چیزهاى بسیارى انجام میگیرد.
وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ: درباره «انصاب و ازلام» در اول همین سوره (آیه ۲) بحث کردهایم بدیهى است که منظور از حرمت خمر و قمار و انصاب و ازلام. حرمت نوشیدن خمر و بازى قمار و پرستش بتها و برد و باخت با تیرهاست.
این کارها پلید بوده، جنبه شیطانى دارند. اگرچه همه اینها مخلوق خدا هستند لکن چیزهایى هستند که شیطان براى ایجاد فساد در میان مردم از آنها استفاده مىکند. مردم را بباده نوشى وامیدارد تا عقل از کفشان باز ستاند و بقمار وامیدارد تا اخلاق زشت در میان آنها رواج دهد و به بت پرستى وادار میکند تا آنها را مشرک سازد و به برد و باخت با تیرها وا میدارد که خود نوعى از قمار است. حتى بازى کودکان با گردو، نیز قمار است. از اینجهت است که خداوند اینها را از اعمال پلید شیطان معرفى کرده است.
فَاجْتَنِبُوهُ: ضمیر به «عمل شیطان» باز مىگردد. یعنى از عمل شیطان اجتناب کنید. لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ: تا رستگار شوید.
دلالت آیه
این آیه، از چهار جهت بر حرمت خمر و قمار و بت پرستى و برد و باخت با تیرها دلالت دارد: ۱- خداوند آنها را «رجس» معرفى کرده. «رجس» چیز نجس است، شکى نیست که چیز نجس حرام است. ۲- آنها را به عمل شیطان نسبت داده است و عمل شیطان حرام است ۳- دستور داده است که از آنها اجتناب کنند و دستور خدا واجب الاطاعه است ۴- رستگارى و سعادت را در اجتناب از آنها دانسته است.
بدیهى است که شرب خمر و قمار و بت پرستى، عمل شیطانى هستند. ممکن است ضمیر «فَاجْتَنِبُوهُ» به «رجس» باز گردد.
در این آیه، خداوند متعال شراب را در ردیف «بت پرستى» قرار داده، تا نسبت بحرمت آن شدت نشان دهد. از اینرو امام باقر (ع) فرمود: «شخص دائم الخمر مثل بت پرست است» از همین جا استفاده میشود که نه تنها خوردن شراب حرام است، بلکه خرید و فروش و سایر تصرفات نیز حرام است:
در آیه بعد، این مطلب را بیان میکند که منع از باده نوشى و قمار، بخاطر صلاح و خیر دنیا و آخرت مردم است.
إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَهَ وَ الْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ: ابن عباس گوید: منظور سعد بن ابى وقاص و مردى از انصار است که با یکدیگر عهد برادرى بسته بودند. مردى انصارى سعد را بمهمانى دعوت کرد و سفره طعام و شراب گستردند و چندان بخوردند که مست شدند. در این وقت، بر یکدیگر فخر فروشى کردند و کار بجنگ و زد و خورد کشید. مرد انصارى قطعه استخوانى برداشت و چنان بر بینى سعد کوبید، که بینیش را درهم شکست. خداوند متعال. این آیه را درباره آنان نازل کرد. یعنى: شیطان مىخواهد شما را اغوا کند و به شراب خوردن وا دارد تا عنان عقل را از کف شما بگیرد و بکارهایى وا دارد که در حال عادى انجام نمىدهید.
قتاده گوید: افراد بر سر مال و همسر خود قمار مىکردند، سرانجام افراد مال و همسر باخته، در پس زانوى غم مىنشستند و نقشه مىکشیدند که انتقام خود را از رقباى خود بگیرند. بدینترتیب، قمار بازى نتیجهاى جز کینه و عداوت ندارد.
وَ یَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ: شیطان مىخواهد از این راه شما را از یاد خداوند باز دارد تا شکر نعمتهاى او را بجاى نیاورید.
وَ عَنِ الصَّلاهِ: و شما را از نماز که پایه محکم دین است، غافل گرداند.
فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ: جمله سؤالى و معناى آن امر است. یعنى خدا را اطاعت کنید و نهى او را زیر پا نگذارید.
بدیهى است که خداوند از این افعال منع و مذمت کرد. هر گاه زشتى عملى ثابت باشد سپس از مخاطب سؤال کنند که: «آیا ترک خواهى کرد؟» وظیفه او اقرار به ترک است. گویى به او گفته میشود:
– آیا بعد از آنکه زشتى این کارها ثابت شد، باز هم آنها را انجام مىدهى؟! این جمله براى منع از انجام کارى، رساتر است. یعنى: نهى را اطاعت کنید و شراب ننوشید.
[سوره المائده (۵): آیات ۹۲ تا ۹۳]
وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ احْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِینُ (۹۲) لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (۹۳)
ترجمه
و خدا و پیامبر را اطاعت کنید و از کارهاى حرام اجتناب کنید و اگر سرپیچى کنید بدانید که وظیفه پیامبر ما رسانیدن دستورات ما بطور واضح و آشکار است.
بر کسانى که ایمان آورده، عمل صالح انجام دهند، در آنچه میخورند، گناهى نیست، در صورتى که تقوى و ایمان داشته باشند و عمل صالح انجام دهند سپس تقوى و ایمان داشته باشند، سپس تقوى و احسان. خداوند نیکوکاران را دوست مىدارد.
بیان آیه ۹۲
مقصود
قبلا مردم را امر کرد که از شراب و قمار و بت پرستى اجتناب کنند. اکنون دستور مىدهد که پیامبر را در همه دستوراتش اطاعت نمایند:
وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ: طاعت، عبارت از فرمانبردارى است. بنا بر این مانعى ندارد که انسان از دو کس فرمانبردارى کند، هم از خدا و هم از پیامبرش.
وَ احْذَرُوا: در اینجا امر مىکند که از کارهاى حرام، اجتناب کنید. عطا گوید:
یعنى از خشم من بپرهیزید. حذر یعنى خوددارى از کارى که زیانبخش است.
فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِینُ: اگر اعراض کنید و امر خدا و رسول را بکار نبندید، بدانید که وظیفه پیامبر ما گفتن و رسانیدن است. بدینترتیب، مردم را تهدید مىکند و مىترساند. یعنى با مخالفت و سرپیچى از گفتار پیامبر ما خود را سزاوار کیفر مىسازید. مقصود از «بلاغ مبین» سخنى است که روشن و واضح، ادا شود و براى رعایت اختصار این کلمه، بکار رفته است و بهر صورت، مردم باید وظیفه خود را از بیانات پیامبر، بفهمند، خواه اطاعت کنند، خواه سرپیچى.
بیان آیه ۹۳
شأن نزول
هنگامى که قانون حرمت شراب و قمار، بوسیله قرآن کریم اعلام شد، صحابه عرض کردند:
– یا رسول اللَّه، درباره برادران دینى ما- که شراب میخوردند و مال قمار بازى را مصرف مىکردند- چه مىفرمایى؟! از اینرو خداوند، این آیه را نازل کرد. این قول از ابن عباس، انس بن مالک، براء بن عازب، مجاهد، قتاده و ضحاک است.
برخى گفته اند:
– این آیه در باره اشخاصى مثل عثمان بن مظعون و … که گوشت را بر خود حرام و براه تارکان دنیا قدم گذارده بودند، نازل شد. در این آیه، خداوند به آنها فرمود:
خوردن چیزهاى مباح، براى آنها مانعى ندارد. باید از چیزهاى حرام، اجتناب کنند.
مقصود
لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا: بر مردمى که ایمان آوردند و کار شایسته کردند، از لحاظ خوردن شراب و مال قمار، پیش از نازل شدن آیه حرمت، گناهى نیست. لکن در تفسیر اهل بیت وارد شده است که منظور چیزهاى حلالى است که آنها خوردهاند. کلمه «طعموا» هم شامل خوردن و هم شامل آشامیدن است.
وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ: و خدا و رسولش را اطاعت کرده باشند.
ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا: سپس بر تقوى و ایمان خود استوار مانده باشند.
ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا: سپس کارهاى واجب و مستحبّ را انجام داده باشند.
در اینجا سه بار، تقوى تکرار شده است. مقصود از تقوى اول، خوددارى از شرب خمر، بعد از حرمت و منظور ما از تقواى دوم، استوار و ثابتقدم بودن بر ترک شراب و منظور از تقواى سوم، ترک همه معصیتها و انجام کارهاى نیکوست.
برخى گفته اند:
– مقصود از تقواى اول، خوددارى از معصیتهایى است که ضرر آن متوجه خود انسان میشود و مقصود از ایمان اول، ایمان به خدا و قبول دستورهاى اوست. مقصود از تقواى دوم، خوددارى از معصیتهاى سمعى و ایمان به قبح آنها و لزوم اجتناب از آنهاست.
مقصود از تقواى سوم خوددارى از تعدى و تجاوز نسبت به مردم است.
ابو على جبایى گوید:
– شرط اول نسبت بزمان گذشته و شرط دوم نسبت بدوام و استمرار بر ترک شراب و شرط سوم نسبت به خوددارى از ستم در حق مردم است.
وى براى اثبات اینکه تقواى سوم به معناى خوددارى از ستم است، به کلمه «احسنوا» استدلال مىکند و مىگوید:
– هر گاه «احسان» متعدى باشد، معصیتهایى که پیش از آن ذکر شده، نیز باید متعدى باشد. یعنى: خوبى بدیگران و بدى بدیگران.
لکن این استدلال، ضعیف است، زیرا دلیلى نداریم که در اینجا منظور از «احسان» احسان بغیر است. ممکن است مقصود احسان بخود باشد چنان که هر گاه کسى کار بسیار خوبى انجام دهد باو میگویند «احسنت» وانگهى اگر مقصود از «احسان» احسان به غیر باشد، چه مانعى دارد که فعل متعدى عطف بر فعل لازم شود؟! اگر صریحاً مىفرمود: آنها از همه زشتیها- خواه نسبت بخود یا نسبت بدیگران- خوددارى و در باره دیگران نیکى کردند، مانعى نداشت.
شاید علت این که ابو على درباره «تقوا» ى سوم، این مطالب را گفته، این است که: چون شرط اول را مربوط به گذشته و شرط دوم را مربوط به حال دانست، نمىتوانست شرط سوم را به زمانى دیگر- یعنى آینده- مربوط سازد، زیرا بگمان خودش چنین چیزى جایز نیست. حال آنکه مانعى ندارد که شرط اول را بر ماضى و شرط دوم را بر حال و شرط سوم را بر آینده مورد انتظار، حمل کند.
اینکه متکلمان مىگویند: واسطهاى میان گذشته و آینده، بنام حال وجود ندارد، زیرا فعل اگر موجود شده، ماضى است و اگر هنوز موجود نشده، آینده است، لطمهاى بجنبه ادبى و نحوى مطلب، نمىزند، زیرا درست است که واسطهاى میان وجود و عدم یا گذشته و آینده، بنام حال وجود ندارد، لکن چیزى که در نزدیکترین زمان انجام میشود، مانعى ندارد که حال نامیده شود.
سید مرتضى مىگوید:
– مفسران درباره تکرار کلمه تقوى- که به نظرشان اشکالى بزرگ بوده است به تفصیل، بحث کردهاند. اما آنچه که مهمتر و مشکلتر بوده، رها کردهاند. مطلبى که اشکال آن بیشتر است، این است که:
– خداوند مىفرماید: مردم مؤمن و نیکوکار، در آنچه خوردهاند، در صورتى که داراى تقوى و ایمان و عمل صالح بودهاند، گناهى نکردهاند و از آیه شریفه چنین بر مىآید که: کار مباح در صورتى گناه نیست که شخصى که آن را انجام مىدهد، داراى صفت ایمان و تقوى و نیکوکارى باشد. حال آنکه کار مباح، حتى براى اشخاص کافر، گناهى ندارد، تا چه رسد بدیگران.
سپس مىگوید:
– ما براى حل این شبهه، دو راه داریم:
۱- هر گاه، براى اینکه شرط تقوى و ایمان و عمل صالح، داراى اثر و فایده باشند، قدرى دایره مشروطه را وسیعتر کنیم و بگوییم: تقدیر آیه، این است:
– لیس على الذین آمنوا و عملوا الصالحات جناح فیما طعموا و غیره اذا ما اتقوا و ..
یعنى: بر مردم مؤمن و نیکوکار، در آنچه میخورند و کارهاى دیگرشان گناهى نیست، در صورتى که تقوى و ایمان داشته باشند و عمل صالح انجام دهند سپس داراى تقوى و ایمان باشند … اشکال فوق بر طرف خواهد شد.
زیرا شرط نفى گناه، حتماً باید داراى اثر باشد، بطورى که هر گاه شرط منتفى شد، گناه ثابت شود. دانستیم که خوددارى از گناه، شرط گناه نبودن شراب خوارى آنهاست، این شرط بخودى خود براى سلب گناه کافى است و از آنجا که بدنبال آن، ایمان، عمل صالح ذکر شده است و آنها در نفى گناه بىاثرند، پى مىبریم که باید در آیه، آنچه ما تقدیر گرفتیم، مقدر باشد تا شرط با مشروط برابرى کند، زیرا کسى که از خوردنیهاى حرام، اجتناب کند، در برابر چیزهایى که میخورد، مسئول نیست. لکن ممکن است بواسطه ترک یا تضییع واجبى، گنهکار شناخته شود. اما وقتى که شرط کردیم که خوددارى از کار زشت، از کسى انجام شده است که بخداوند هم ایمان دارد و رفتار او هم نیکوست، هر گونه گناهى از او سلب خواهد شد.
آنچه درباره حذف گفتیم، عجیب نیست، زیرا سیاق کلام بر آن دلالت دارد.
عادت عرب این است که چنین حذفهایى را در کلام مرتکب و به نیروى دلالت کلام بر آن، متکى شوند. چنان که شاعر گوید:
تراه کان اللَّه یجدع انفه | و عینیه ان مولاه ثاب له و فر | |
یعنى: او را مىبینى که گویى خداوند بینى و چشمانش را قطع کرده است.
اگر مولایش باز گردد، برایش مال فراوانى است. بدیهى است که بینى را قطع مىکنند، لکن چشم را قطع نمىکنند، بلکه بیرون مىآورند، بنا بر این موضوع بیرون آوردن چشم، بخاطر قوت دلالت کلام، حذف شده است.
۲- اگر ایمان و عمل صالح را در شرط حقیقى نگیریم و بگوییم: اگرچه بر شرط حقیقى عطف شدهاند، لکن مقصود خداوند متعال این است که: با این بیان، وجوب ایمان و عمل صالح را اعلام کند، زیرا اینها نیز مثل تقوى که شرط سلب گناه است، واجب و لازمند، اگر چه از لحاظ شرط بودن، مثل هم نیستند.
این خود گسترشى است در بلاغت سخن «که عقل را از نیکى و عظمت خود به حیرت مى اندازد.
برخى گفتهاند: ممکن است درباره مؤمن گفته شود که گناهى بر او نیست و درباره کافر گفته شود که سزاوار کیفر بوده، در گناه غوطه ور است و بنا بر این گفته نمیشود: که بر او گناهى نیست. و نیز شخص کافر راه شناسایى حلال و حرام را بر خود مسدود کرده، توجهى به آن ندارد. از اینرو تنها مؤمن را ذکر کرده است.
وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ: خداوند میخواهد مردم نیکو کار را پاداش دهد و مقام و منزلت آنها را بالا برد. در روایت است که:
– قدامه بن مظعون، در ایام خلافت عمر، شراب خورد. عمر میخواست او را تازیانه زند. او گفت:
– لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِیما طَعِمُوا …
عمر مىخواست او را رها کند. على ع فرمود:
– او را در میان اصحاب پیغمبر بگردانید. اگر آیه تحریم خمر را از احدى نشنیده است، او را آزاد کنید و اگر شنیده است، او را وادار به توبه کنید و تازیانه بزنید و اگر توبه نکرد، او را بکشید.
[سوره المائده (۵): آیات ۹۴ تا ۹۵]
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنالُهُ أَیْدِیکُمْ وَ رِماحُکُمْ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَخافُهُ بِالْغَیْبِ فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِکَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِیمٌ (۹۴) یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَهِ أَوْ کَفَّارَهٌ طَعامُ مَساکِینَ أَوْ عَدْلُ ذلِکَ صِیاماً لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَ مَنْ عادَ فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ (۹۵)
ترجمه
اى مردم مؤمن، خداوند شما را به بعضى از شکارها که با دست یا نیزه شکار مىکنید، مىآزماید تا ظاهر شود که چه کسانى در نهان از او بیم دارند. هر کس بعد از آن تجاوز کند، برایش عذابى دردناک است. اى مردم مؤمن، در حال احرام، شکار را مکشید. کسى که بعمد شکارى را بکشد، کفاره او گاو و یا گوسفند یا شترى است مثل مقتول باشد و دو نفر عادل مطلع به برابر بودن آنها حکم کنند، قربانى لازمى است که باید به کعبه رسد و قربانى شود، یا کفاره او طعام مستمندان یا معادل آن چند روز روزه است، تا کیفر کردار خود را بچشد. خداوند از آنچه گذشته، عفو کرده است و کسى که به شکار باز گردد، خداوند از او انتقام مىگیرد و خداوند قادرى است صاحب انتقام-
بیان آیه ۹۴- ۹۵
قرائت
فجزاء: کوفیان و یعقوب، این کلمه را به تنوین و دیگران بدون تنوین و مضاف به «مثل» خواندهاند.
قرائت اول بنا بر این است که «مثل» صفت براى «جزاء» باشد. یعنى:
«فالواجب علیه جزاء من النعم مماثل ما قتل من الصید» در قرائت دوم، اگر چه بر شخص محرم، جزاى خود شکار واجب است نه جزاى مثل آن. لکن در ادبیات عرب، چنین تعبیرى معمول است. مثل «انا اکرم مثلک» یعنى «انا اکرمک» کفاره طعام مساکین: اهل مدینه و ابن عامر، «کفاره» را اضافه کردهاند به «طعام» دیگران «کفاره» را به تنوین خواندهاند.
وجه قرائت دوم این است که: «طعام» عطف بیان است براى «کفاره» و وجه قرائت اول این است که چون کفاره دهنده را میان سه چیز: قربانى، اطعام و روزه مخیر کردهاند، از این جهت، کفاره را به طعام اضافه کرده و گویى مقصود این است:
کفاره طعام، نه کفاره قربانى و نه کفاره روزه.[۳]
لغت
بلاء: آزمایش که به منظور آشکار شدن باطن شخص صورت مىگیرد.
غیب: آنچه از حواس آدمى پنهان است. از همین کلمه است «غیبت» که بدگویى از کسى در غیاب اوست.
حرم، جمع حرام. حرام و محرم داراى یک معنى هستند، مثل «حلال و محل»
احرام: به معناى داخل شدن در ماه حرام و داخل شدن در حرم و پوشیدن لباس احرامى براى انجام مناسک حج. اصل معناى این کلمه، منع است.
مثل و مثَل و شبه و شبَه: همه بیک معنى هستند.
نعم: شتر و گاو و گوسفند. اینها را با هم «نعم» گویند، شتر را به تنهایى نیز «نعم» گویند. لکن گاو و گوسفند را به تنهایى «نعم» نمىگویند.
عدل: فراء گوید: یعنى چیزى که از جنس شیئى نباشد و معادل آن باشد. عدل:
مثل. بصریان گویند: «عدل و عِدل» هر دو به معناى مثل هستند، خواه از جنس شیئى باشند یا نباشند.
و بال: سنگینى چیزى از لحاظ ناراحت کردن. مثل: «فَأَخَذْناهُ أَخْذاً وَبِیلًا» (مزمل ۱۶: گرفتیم او را گرفتنى سخت و سنگین) به ساطور قصابان مىگویند «وبیل»
اعراب
لَیَبْلُوَنَّکُمُ: لام قسم مِنَ الصَّیْدِ: «من» براى تبعیض و درباره آن دو احتمال است: ۱- مقصود شکار زمینى است نه آبى ۲- مقصود شکار در وقت احرام است. این شکار بعضى از شکارهاست.
ممکن است «من» براى بیان جنس باشد مثل: «فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ» (حج ۳۰: بپرهیزید از پلیدى که عبارت از بت است) منظور از «صید» در اینجا مصدر نیست، بلکه اسم مفعول یعنى «مصید» است بدلیل «تَنالُهُ أَیْدِیکُمْ وَ رِماحُکُمْ» یعنى شکارى که دست شما و نیزههاى شما به آنها مىرسد.
بالغیب: در محل نصب و حال. یعنى: «من یخافه غایباً» مثل «مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ» (ق ۳۳) وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ: در محل نصب و حال.
هدیا: حال یعنى «مقدرا ان یهدى» بالِغَ الْکَعْبَهِ: نیز حال است در اصل «بالغاً الکعبه» و تنوین براى تخفیف حذف شده و اضافه لفظى است.
صیاماً: تمیز نسبت.
فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ: یعنى: «و من عاد فهو ینتقم اللَّه منه» زیرا وقتى که جواب شرط فعل باشد، فاء بر آن داخل نمیشود.
مقصود
در آغاز این سوره، بطور اجمال، حکم حرمت صید بر اشخاص محرم، بیان شد، اکنون به تفصیل این مطلب، پرداخته، مىفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا: اگر چه کافران نیز در برابر اعمال دینى مکلف هستند، لکن تنها خطاب را متوجه مؤمنان مىسازد، زیرا تنها آنها هستند که از این خطاب، بهرهمند مىشوند. برخى گفتهاند: خداوند کافران را مورد اعتنا قرار نداده است.
لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ: خداوند فرمانبردارى شما را از راه تحریم بعضى از شکارها آزمایش مىکند. کلبى گوید: علت اینکه آزمایش خداوند، این است که:
بندگان را امر و نهى مىکند تا آنچه پیش خداوند، معلوم است، آشکار سازند و پاداش و کیفر، صحیح باشد. گفتهاند: خداوند امت محمد را بوسیله شکار خشکى آزمایش کرد و امت موسى را بوسیله شکار دریایى.
تَنالُهُ أَیْدِیکُمْ وَ رِماحُکُمْ: در اینباره اقوالى نقل کرده اند:
۱- ابن عباس و مجاهد گویند: مقصود این است که شکار خشکى حرام است.
آن شکارهایى که در دسترسى هستند عبارتند از: جوجه هاى پرندگان و بچه هاى حیوانات وحشى و تخم پرندگان و آنهایى که با نیزه شکار مىشوند، خود پرندگان و حیوانات وحشى هستند. این معنى از امام صادق (ع) نیز روایت شده است.
۲- ابو على جبایى گوید: مقصود شکارهایى است که در حرم بدست یا به نیزه، صید میشوند، زیرا حیوانات حرم، با مردم انس مىگیرند و از آنها فرار نمىکنند و این از آیات خداست.
۳- مقصود، شکارهاى دور و شکارهاى نزدیک است.
لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَخافُهُ بِالْغَیْبِ: با شما طورى رفتار مىکند که گویى مىخواهد از باطن شما اطلاع پیدا کند. یا اینکه: مىخواهد آنچه که پیش او معلوم است- یعنى ترس باطنى شما که موجب اطاعت فرمان او میشود- آشکار گردد. برخى گفتهاند:
یعنى براى اینکه بوجود خوف، در نهان ایشان علم پیدا کنند، چه با صادر شدن نهى، این خوف، حاصل میشود و متعلق علم خدا قرار مىگیرد. البته خدا مىداند که این خوف با صدور نهى، حاصل مىشود. بنا بر این «خوف» حادث میشود، نه علم خدا.
مقصود از «بالغیب» در حال خلوت و تنهایى است و بقولى ترس از عقاب، در آن حالى که هیچکس او را نمىبیند. ابو القاسم بلخى گوید: اگر چه خداوند بکردار مردم آگاه بوده و هست، لکن صحیح نیست که به اتکاى علم خود، آنها را کیفر دهد، بلکه باید این کردار، از آنها ظاهر گردد. بنا بر این تکلیف و آزمایش لازم است.
فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِکَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِیمٌ: هر کس بعد از این، از حد خدا تجاوز و در حرم و موقع احرام، شکار کنند، گرفتار عذابى دردناک خواهد شد. سپس کیفر این تجاوز را در آیه بعد بیان مىکند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ: درباره اینکه مقصود از «صید» چیست؟
اختلاف است:
عراقیان گویند: مقصود هر حیوان وحشى است. اعم از اینکه ماکول باشد یا نباشد و استدلال آنها به شعرى است که از على ع نقل شده:
صید الملوک ارانب و ثعالب | فاذا رکبت فصیدى الأبطال | |
یعنى: شکار پادشاهان، خرگوشان و روبهان است و شکار من هر گاه سوار شوم پهلوانان است. مذهب اصحاب ما نیز همین است.
شافعى گوید: مقصود حیوانى است که گوشت آن مأکول و حلال باشد.
وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ: در حالى که احرام حج یا احرام عمره بستهاید. برخى گویند: یعنى در حرم باشید. جبایى گوید: آیه بر هر دو قول دلالت دارد و همین وجه، صحیح است.
على بن عیسى گوید: فقط دلالت بر احرام حج و عمره دارد.
وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً: حسن و مجاهد و ابن زید و ابن جریج و ابراهیم گویند:
مقصود این است که احرام خود را فراموش کرده باشد و از روى عمد حیوانى را بکشد ولى هر گاه با توجه باحرام، چنین عملى را مرتکب شود، کفاره ندارد، زیرا گناه آن بزرگتر از این است که بوسیله کفاره، قابل جبران باشد.
ابن عباس و عطا و زهرى گویند: مقصود این است که: با توجه به احرام، مرتکب قتل حیوانى شود. عقیده اکثر فقها نیز همین است. البته اگر از روى خطا و فراموشى نیز حیوانى را بکشد، باید کفاره بدهد. عموم اهل تفسیر و اهل علم، بر همین عقیدهاند.
از ائمه ما (ع) نیز همین طور روایت شده است. زهرى گوید: قرآن کریم درباره شکار عمدى نازل شده بود ولى در مورد شکار خطا نیز سنت، بر کفاره جارى شده است.
فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ: معناى این جمله را در مبحث قرائت، بیان کردیم.
زجاج گوید: ممکن است معنى اینطور باشد: «جزاى این کار، مثل شکارى است که به قتل رسانیده است» بنا بر این «جزاء، مبتدا و «مثل» خبر آن است. درباره این «مثل» اختلاف است که آیا منظور، مثل از لحاظ قیمت است یا «مثل» از لحاظ خلقت. اکثر اهل علم، بر آنند که منظور، مثل از لحاظ خلقت است. بنا بر این، در «شتر مرغ» شتر و در «خر وحشى» و مشابه آن، گاو و در روباه و خرگوش، گوسفند است. از اهل بیت (ع) نیز همین طور روایت شده است. عقیده ابن عباس، حسن، مجاهد، سدى، عطا، ضحاک و … نیز همین است. ابراهیم نخعى گوید: شکار را باید به قیمت عادله، در آورد و با قیمت آن شتر یا گاو یا گوسفندى خرید. بنا بر این منظور، مثل از لحاظ قیمت است. لکن صحیح، قول اول است.
یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ: ابن عباس گوید: یعنى دو نفر از افراد شایسته که از کیش و آیین شما و فقیه و عادل، هستند، ملاحظه مىکنند که کدامیک از «گاو و گوسفند و شتر» به شکار شبیهترند، آن گاه درباره آن حکم مىکنند.
هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَهِ: ابن عباس گوید: یعنى هر گاه به مکه رسید، حیوان را قربانى و گوشت آن را صدقه مىکند. اصحاب ما گویند: اگر براى عمره، محرم بوده و شکار کرده است، حیوان را در مقابل کعبه، در مکه قربانى مىکند و اگر براى حج، محرم بوده، حیوان را در منى قربانى مىکند.
أَوْ کَفَّارَهٌ طَعامُ مَساکِینَ: درباره آن دو قول، نقل شده است:
۱- عطا گوید: منظور این است که حیوانى که باید قربانى شود، قیمت مىکند و قیمت آن را بطعام تبدیل و به مستمندان صدقه مىکند. این قول، صحیح است.
۲- شکار را فرض مىکنند زنده است و قیمت مىکنند، سپس قیمت آن را تبدیل بطعام و صدقه مىکنند. این قول از قتاده است.
أَوْ عَدْلُ ذلِکَ صِیاماً: در اینباره نیز دو قول است:
۱- عطا گوید: منظور این است که در برابر هر مدى (تقریباً یک چارک) از طعام که باید صدقه دهد، یک روز روزه بگیرد. مذهب شافعى هم همین است.
۲- منظور این است که در برابر هر دو مدى یک روز روزه بگیرد. از ائمه ما (ع) نیز همین معنى روایت شده و راى ابو حنیفه هم همین است.
ترتیب کفارات
برخى گفته اند: این کفارهها به ترتیب هستند. ابن عباس و شعبى و سدى گویند:
آمدن لفظ «او» به خاطر این است که کفاره، از این سه، خارج نیست.
برخى گفته اند: شخص مخیر است که یکى از این کفارات را بدهد. از ابن عباس بنا بروایتى دیگر و عطا و حسن و ابراهیم، چنین نقل شده و مذهب ابو حنیفه و شافعى نیز همین است. اصحاب ما هر دو قول را روایت کردهاند.
لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ: براى اینکه اگر توبه نکرد، کیفر کردار خود را در آخرت ببیند. برخى گویند: یعنى وخامت و دشوارى کیفر کردار خود را بوسیله کفاره، بچشد.
پرسش تردیدى نیست که دادن کفاره، عبادت و عبادت، نعمت و مصلحت است. چرا «وبال» نامیده شده است؟! پاسخ خداوند متعال، بر اثر نافرمانى تکلیف را دشوار مىکند و دشوارى تکلیف بر مردم گران مىآید. چنان که «پیه» را بر بنى اسرائیل بر اثر نافرمانى «روز شنبه» حرام کرد و بر آنها گران آمد، اگر چه بمصلحت آنان بود.
عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ: حسن گوید: یعنى از کارهایى که در جاهلیت، مرتکب شدهاند، خداوند در گذشت. بقولى: یعنى خداوند از آنچه مسلمانان، پیش از نازل شدن آیه تحریم، انجام دادهاند، در گذشت.
وَ مَنْ عادَ فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ: هر کس در حال احرام، کشتن شکار را تکرار کند، خداوند کیفر کردارش را مىدهد. درباره کفاره تکرار شکار، اختلاف است: ابن عباس و حسن گویند: کفاره ندارد. از روایات اصحاب ما نیز همین طور استفاده میشود. عطا و سعید بن جبیر و ابراهیم معتقدند که کفاره لازم است. برخى از اصحاب ما نیز چنین فرمودهاند:
وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ: خداوند قادرى است که مغلوب نمیشود و از کسانى که او را نافرمانى کنند، انتقام مىگیرد.
[سوره المائده (۵): آیات ۹۶ تا ۹۷]
أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَکُمْ وَ لِلسَّیَّارَهِ وَ حُرِّمَ عَلَیْکُمْ صَیْدُ الْبَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُماً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (۹۶) جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَهَ الْبَیْتَ الْحَرامَ قِیاماً لِلنَّاسِ وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ الْهَدْیَ وَ الْقَلائِدَ ذلِکَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ أَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (۹۷)
ترجمه
حلال است بر شما شکار دریا و طعام آن که منفعتى است براى شما و مسافران و حرام است بر شما شکار خشکى، مادامى که محرم هستید و از خدایى که سرانجام بسوى او بازگشت مىکنید، بپرهیزید.
خداوند، کعبه را که خانه حرام است و ماه حرام و قربانیهاى بى قلاده و قلادهدار را قوام زندگى مردم قرار داد. تا بدانید که خداوند به آن چه در آسمانها و زمین است علم دارد و خدا بهر چیزى داناست.
بیان آیه ۹۶
لغت
بحر: منظور هر آبى است عرب «نهر» را هم «بحر» مىنامد. مثل «ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» (روم ۴۱: فساد در خشکى و غیر خشکى ظاهر شد) اغلب مورد استعمال «بحر» در آبهاى شور است. لکن هر گاه بطور اطلاق گفته شود شامل نهرها هم میشود.
سیاره: مسافران
اعراب
متاعا: مصدر منصوب، مفعول مطلق، زیرا در «أُحِلَّ لَکُمْ» معناى «متعکم» وجود دارد. چنان که در «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ … کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ» (نساء ۲۳) نیز در «حرمت» معناى «کتب» وجود دارد.
مقصود
اکنون خداوند متعال به بیان شکارهاى حلال و شکارهاى حرام پرداخته، مىفرماید:
أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ: شکار آبى براى شما حلال است. البته با این آیه، شکار هاى تازه، حلال شمرده شده است، و گرنه درباره شکارهاى کهنه و حلال بودن آن گفتگویى نیست. چنان که ابن عباس و زید بن ثابت و سعید بن جبیر و سعید بن مسیب و قتاده و مجاهد گویند.
وَ طَعامُهُ: و خوراکیهاى دریا. در اینباره اختلاف است. ابن عباس و ابن عمر و قتاده گویند: مقصود حیوانات مرده است که از روى آب گرفته میشوند لکن آنچه مناسب مذهب ماست، قول دیگرى است از ابن عباس بنا بروایت دیگر- و سعید بن مسیب و سعید بن جبیر و مجاهد. بنا بر این قول، منظور حیواناتى است که قبلا شکار شده و به نمک پاشیده و نگهدارى کردهاند، زیرا به نظر ما خوردن گوشت میته، نه براى محرم جایز است و نه براى غیر محرم. برخى گفتهاند: منظور میوههاى و گیاهان دریایى است.
مَتاعاً لَکُمْ وَ لِلسَّیَّارَهِ: قتاده و ابن عباس و حسن گویند: یعنى اینها منفعتى است براى مسافر و حاضر. و بقولى یعنى: براى اهل شهرها و دهات، خواه محل باشند، خواه محرم.
وَ حُرِّمَ عَلَیْکُمْ صَیْدُ الْبَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُماً: از این جمله، استفاده میشود که شکار خشکى، در حال احرام، و همچنین خوردن گوشت حیوانى که دیگران شکار کردهاند، براى شخص محرم حرام است. این معنى، از على ع و ابن عباس و ابن عمرو سعید بن جبیر است. عمر و عثمان و حسن بصرى گویند: گوشت حیوانى که دیگرى شکار کرده، «شده» بر شخص محرم، حرام نیست.
«صید» گاهى مصدر و به معناى شکار کردن و گاهى بمعناى «شکار شده» است.
بدیهى است که بهتر است آیه را بر هر دو معنى حمل و حکم حرمت «شکار کردن و شکار» را از آن استفاده کنیم.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ: دستورى است از جانب خداوند متعال که از همه معصیتها و کارهاى حرام اجتناب کنند، زیرا سرانجام، روزى که هیچکس بر سود و زیان خود یا دیگرى قادر نیست، بسوى او بازگشت، خواهند کرد. آن روز، قیامت است و نیک و بد، سزاى خود را مىبینند.
بیان آیه ۹۷
قرائت
ابن عامر «قیماً للناس» و دیگران «قیاما للناس» خواندهاند. کلمه «قیام» مثل «صیام» مصدر است. «قیم نیز ممکن است مثل «شبع» (سیرى) مصدر باشد و ممکن است الف آن حذف شده باشد. البته حذف الف آن تنها در شعر جایز است.
اگر مصدر باشد، اعلال آن لازم است، زیرا هر گاه فعل مصدرى اعلال شود، مصدر آن نیز اعلال میشود.
لغت
کعبه: علت اینکه خانه خدا را کعبه گفتهاند، چهار گوشه بودن آن است.
برخى گفته اند: علت اینکه کعبه نامیده شده، این است که از بناهاى دیگر جدا افتاده است.
البیت الحرام: علت اینکه خانه خدا را حرام گفته اند، حرمت شکار حیوانات و قطع اشجار آن و به خاطر بزرگداشت حرمت آن است. در حدیث است که:
– در زیر مقام نوشته شده است: منم خداوند یکتا صاحب مکه. روزى که آسمانها و زمین و این دو کوه را آفریدم آنجا را حرمت بخشیدم و کوهها را به هفت فرشته راستین، محاصره کردم. هر کس بخاطر من بزیارت این خانه آید و حق آن را بشناسد و به خدایى من معترف باشد، جسدش را بر آتش حرام میکنم.
مقصود
در آیات پیش، درباره حرمت «حرم» سخن گفت. اکنون در باره کعبه و ماه حرام، مىفرماید:
– جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَهَ الْبَیْتَ الْحَرامَ قِیاماً لِلنَّاسِ: خداوند، حج کعبه یا نصب کعبه را قوام زندگى و کسبهاى مردم قرار داد. کلمه «قیام» مصدر است. گویى مقصود این است که مردم مسلمان با نصب کعبه در میانشان، قیام میکنند و امر معیشت و احوال آنها بدینوسیله اصلاح میشود زیرا در زیارت کعبه، تجارت آنها سامان مىگیرد و از انواع خیر و برکت، برخوردار میشوند. سعید بن جبیر گوید: هر کس به زیارت این خانه آید و طالب خیر دنیا و آخرت باشد، نصیبش میشود. همین مضمون از امام صادق (ع) نیز روایت شده است.
ابن عباس گوید: یعنى خداوند، کعبه را وسیله امنیت و رفاه مردم قرار داده است و اگر کعبه نبود، مردم دچار فنا و هلاکت مى شدند. مردم جاهلیت، خانه خدا را محل امن و امان مىشناختند. اگر کسى قاتل پدر و پسر خود را در حرم مىیافت، او را نمى کشت.
عطا گوید منظور این است که اگر مردم یک سال، حج را ترک کنند، ممکن است به هلاکت برسند. على بن ابراهیم از ائمه اهل بیت، روایت کرده است که:
«مادامى که کعبه، مورد توجه حجاج باشد، مردم هلاک نمیشوند اما همین که کعبه ویران و حج ترک شد، هلاک میشوند.» وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ: و همچنین ماه حرام. چهار ماه حرام است: یکى از آنها (ماه رجب) تنها و سه ماه دیگر پى در پى هستند (ذى القعده و ذى الحجه و محرم) علت اینکه:
آنها را یکى شمرده، این است که «شهر حرام» جنس است. از لحاظ نحوى عطف است بر مفعول اول.
وَ الْهَدْیَ وَ الْقَلائِدَ: در اینباره در اول سوره (آیه ۲) گفتگو کردهایم. علت اینکه در اینجا هدى (قربانى) و قلائد (قربانیهاى قلاده دار) را نیز در ردیف کعبه و و ماه حرام، وسیله قوام زندگى مردم معرفى مىکند، این است که: اینها هم قسمتى از اعمال حج هستند و بنا بر این به شؤون خانه خدا بستگى دارند.
مردم جاهلیت، در ماههاى حرام، جنگ نمیکردند، شمشیرها و سلاحهاى جنگى را به گوشهاى مىانداختند و با خیال راحت به تامین وسائل زندگى خود مى پرداختند. هر گاه مردى خودش یا دیگرى را بوسیله شاخه هاى درختان حرم. قلاده بگردن میکرد، دیگرى از خطر تعدى و تجاوز، مصون بود. این رسم را از آیین اسماعیل به ارث برده بودند و هم چنان باقى ماند تا ظهور اسلام که جلو ظلم و تعدى گرفته شد.
ابو بکر انبارى گوید: در این آیه، دو نظر است: ۱- خداوند بر مسلمانان منت مىگذارد که کعبه را صلاح دین و دنیاى ایشان و وسیله قوام زندگى آنان قرار داده است ۲- همچنین خبر مىدهد که کعبه، در دوران جاهلیت، چه موقعیتى داشته است.
ذلِکَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ أَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ.
اعتراض این جمله، چه ارتباطى به جمله «جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَهَ الْبَیْتَ الْحَرامَ قِیاماً لِلنَّاسِ» دارد؟
پاسخ ۱- خداوند در ماه حرام و سرزمین حرام، آیات و شگفتیهایى قرار داده است که نشان مىدهند که هیچ چیز بر او پوشیده نیست، زیرا حرم را منطقه امنیت، قرار داده است بطورى که هر چیزى میتواند در آن منزل گیرد. آنجا سرزمینى است که آهوان با درندگان خو مىگیرند. مادامى که در حرم هستند از طرف درندگان خطرى آنها را تهدید نمیکند، اما همین که از آنجا خارج شدند، تحت تعقیب قرار مىگیرند و فرار کرده، بحرم باز مىگردند، آنجا دیگر ترسى ندارند. پرندگان حرم، در این منطقه با انسان خو میگیرند، اما همین که از حرم خارج شدند، دچار وحشت شده، فرار مىکنند. درباره حرم، شگفتیهاى بسیارى شهرت دارد و ما در اول سوره آل عمران، قسمتى از آنها را یاد کردیم.
۲- خداوند مىدانست که عرب، کینه توز و جنگاور و در حوالى کعبه، مسکن اوست. بهنگام آفرینش آسمانها و زمین، کعبه را محل امن قرار داد و احترام آن را در دلها بزرگ داشت. این احترام تا زمان ما باقى مانده است. اگر خداوند پیش از خلقت اشیا علم به آنها نداشت، از روى مصلحت، چنین تدبیرى بکار نمىبرد.
۳- خداوند در این سوره، داستان موسى، عیسى، تورات، انجیل و احکام و مطالبى که در آنها آمده بود، شرح داد. همه اینها امورى بودند که پیامبر ما و هیچیک از معاصرانش مشاهده نکرده بودند. از اینرو پس از بیان آن مطالب، فرمود:
تا بدانید که خداوند به آنچه در آسمانها و زمین است و بهمه امور داناست، زیرا اگر از آنها بىخبر بود، شما را از آنها مطلع نمیکرد، بنا بر این «ذلک» اشاره به اخبار غیبى است.
[سوره المائده (۵): آیات ۹۸ تا ۱۰۰]
اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۹۸) ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَکْتُمُونَ (۹۹) قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَهُ الْخَبِیثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (۱۰۰)
ترجمه
بدانید که کیفر خداوند، سخت و خداوند آمرزگار و رحیم است. وظیفه پیامبر تنها ابلاغ و خداوند به آشکار و نهان شما آگاه است.
بگو: بد و خوب، برابر نیستند، اگر چه بسیارى بدیها تو را بشگفتى وادارد، اى خردمندان، از خدا بترسید، شاید رستگار شوید.
بیان آیه ۹۸- ۹۹
لغت
علم: حالتى است که به انسان اطمینان و آرامش مىبخشد. در حقیقت، معناى آن اعتقاد صحیح به چیزى از روى اطمینان است. «رؤیت» نیز به همین معنى است، با این تفاوت که: علم همه جهات امرى را معلوم میدارد لکن «رویت» تنها از یک جهت، امرى را مشخص مىسازد.
عقاب: زیانى است که از روى استحقاق، همراه با خفت و اهانت، دامنگیر انسان میشود. علت اینکه «عقاب» گفتهاند، این است که بدنبال و «عقب» گناه، به سراغ انسان مىآید.
مغفره: پوشیدن گناه و بر طرف کردن کیفر آن.
رسول: از ارسال بمعناى فرستادن، فرستاده. فرق بین «رسالت» و «نبا» این است که: «نبا» خبر دادنى است که توقع اطاعت، با آن نیست، بر خلاف رسالت، که خبر دهنده انتظار دارد که از او اطاعت کنند.
بلاغ: رسیدن معنى به دیگرى، و در اینجا مقصود این است که تهدیدهاى الهى به مردم ابلاغ شود. این کلمه، بمعناى کفایت نیز هست.
مقصود
در آیات پیش خداوند، یک سلسله از احکام و مقررات دینى را بیان کرد. اکنون مردم را وعده و وعید داده، مىفرماید:
اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ: بدانید که کیفر خداوند نسبت به گنهکاران، سخت است.
وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ: و خداوند نسبت بمردم تائب و مطیع، آمرزگار و رحیم است.
در اینجا «مغفرت و رحمت» هر دو را آورده است، زیرا خداوند تنها کیفر را از چنین مردمى برنمىدارد، بلکه بفضل و کرم خود به آنها نعمت مىبخشد.
از آنجا که در این آیه بشارت داده و ترسانیده بود، در آیه بعد فرمود:
– ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ: وظیفه پیامبر، تنها اداى رسالت و بیان احکام است، اما قبول و فرمانبردارى، به مردم ارتباط دارد.
وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَکْتُمُونَ: هیچیک از احوال آشکار و نهان شما بر خداوند پوشیده نیست. این جمله، از لحاظ تهدید و وعید، در نهایت درجه قرار دارد.
آیه «اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ …» دلالت دارد بر اینکه: شناختن عقاب و ثواب واجب است، ثواب و عقاب، در باب تکلیف، نتیجه لطف خدا هستند.
بیان آیه ۱۰۰
لغت
استواء: استوا بر چهار قسم است: مساوى بودن در مقدار، مساوى بودن در مکان، مساوى بودن در رفتن و مساوى بودن در انفاق. از همان معناى «استواى در مکان» این کلمه به معناى «استیلا» نیز بکار رفته است، زیرا تا استواى در مکان نباشد، چنین تمکن و اقتدارى حاصل نمىشود.
خبیث: چیز پست.
اعجاب: خوشحال شدن از امرى تعجب آور. «عجب» بمعناى خودخواهى نیز از همین باب و مذموم است.
مقصود
خداوند، در آیات پیش حرام و حلال را بیان کرد، اکنون براى بیان اینکه اینها با هم مساوى نیستند، مىفرماید:
– قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ: حسن و جبایى گویند: یعنى به آنها بگو حرام و حلال مساوى نیستند. سدى گوید: یعنى کافر و مؤمن مساوى نیستند.
وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَهُ الْخَبِیثِ: اگرچه بسیارى کارهاى حرام، شما را به شگفتى وادارد، زیرا در کار حرام- اگرچه بسیار باشد- برکتى نیست. حال آنکه در حلال- اگر چه کم باشد- برکت است. برخى گویند: این خطاب به پیامبر اسلام و مقصود، امت اوست.
فَاتَّقُوا اللَّهَ یا أُولِی الْأَلْبابِ: اى خردمندان، از کارهاى حرام بپرهیزید.
لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ: شاید رستگار شوید و به ثواب بزرگ و نعمت ابدى برسید.
[سوره المائده (۵): آیات ۱۰۱ تا ۱۰۳]
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْها وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ (۱۰۱) قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرِینَ (۱۰۲) ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَهٍ وَ لا سائِبَهٍ وَ لا وَصِیلَهٍ وَ لا حامٍ وَ لکِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ (۱۰۳)
[۲]
ترجمه آیه
اى مردم مؤمن، از چیزهایى که اگر براى شما آشکار شوند، ناراحت خواهید شد، سؤال نکنید و اگر هنگام نزول قرآن سؤال کنید، براى شما ظاهر میشود. خداوند از آن سؤالات عفو کرده است و خداوند آمرزگار و داراى حلم است.
گروهى پیش از شما چنین سؤالاتى کردند، آن گاه به جواب آن کفر ورزیدند.
خداوند بحیره و سائبه و وصیله و حامى را قرار نداده است، لکن مردم کافر، بخداوند افتراى دروغ مىبندند و بیشترشان عقل ندارند.
بیان آیه ۱۰۱
لغت
ابداء: اظهار. بدوّ: ظهور. بداء: تغییر راى مثل: «وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا» (جاثیه ۳۳: و زشتیهاى کردارشان بر ایشان آشکار شد) کلمه «بداء» هر گاه در مورد خداوند استعمال شود به معناى اراده است، نه آنچه قومى از جهال تصور مىکنند. شاعر گوید:
قل ما بدا لک من زور و من کذب | حلمى اصمّ و اذنى غیر صمّاء | |
بگو: براى تو دروغى ظاهر نشده است، بردبارى من استوار و گوشم شنواست.
اعراب
اشیاء مجرور است لکن از آنجا که غیر منصرف است، مفتوح شده، کسایى گوید:
آخر این کلمه «به حمراء» شباهت دارد و غیر منصرف است. برخى هم این کلمه را در اصل «شیئاء» بر وزن «فعلاء» و اسم جمع دانستهاند و گویند: دلیل جمع نبودن آن این است که جمع بسته میشود به «اشاوى» مثل «صحراء، صحارى».
إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ: جمله شرط و جزا در محل جر و صفت «اشیاء» است.
شأن نزول
درباره شان نزول این آیه، اختلاف است. زهرى و قتاده بن انس گویند:
– مردم سؤالات بسیارى از پیامبر خدا کردند، تا اینکه خشمگین شد و برخاست و در ضمن سخنانى کوتاه، فرمود:
– از من سؤال کنید. بخدا، هر چه بپرسید، پاسخ مىدهم.
مردى از بنى سهم بنام «عبد اله بن حذافه» که در باره نسبش مردم گفتگو داشتند، برخاست و گفت:
یا نبى اللَّه، پدر من کیست؟
فرمود:
– حذافه بن قیس، پدر تست مردى دیگر برخاست و گفت:
– پدرم کجاست؟
فرمود:
– در آتش عمر بن الخطاب، برخاست و پاى پیامبر را بوسه داد و گفت:
– یا رسول اللَّه، ما نسبت به شرک و جاهلیت، تازه عهد هستیم. از ما در گذر، تا خداوند از تو در گذرد.
در اینوقت، خشم پیامبر فرو نشست و فرمود:
– بخدایى که جانم بدست اوست، بهشت و جهنم، در عرض این دیوار براى من مصور شد ولى روزى- از لحاظ خیر و شر- مثل امروز ندیده بودم! ابن عباس گوید:
– مردمى بودند که گاهى از روى مسخرگى و گاهى براى امتحان از پیامبر، سؤالاتى مىکردند، یکى مىگفت:
– پدرم کیست؟
دیگرى میگفت- پدرم کجاست؟
دیگرى که شترش را گم کرده بود، مىگفت:
– شترم کجاست؟
از اینرو خداوند متعال، این آیه را نازل کرد.
از على ع و ابو امامه باهلى است که روزى پیامبر براى مردم سخنرانى کرد و فرمود:
– خداوند حج را بر شما واجب کرده است.
عکاشه بن محصن و بقولى سراقه بن مالک گفت:
– یا رسول اللَّه، در همه سال؟
پیامبر او را پاسخ نگفت و او دو بار یا سه بار سؤال خود را تکرار کرد. پیامبر فرمود:
– واى بر تو، چه چیز ترا ایمن مىکند؟ اگر بگویم: آرى، واجب میشود و اگر واجب شد، شما از عهده آن بر نخواهید آمد و ترک مىکنید و اگر ترک کنید، کافر مىشوید. بنا بر این همانطورى که من شما را رها کرده ام، مرا رها کنید. مردم پیش از شما بواسطه کثرت سؤال و آمد و شد زیادى نزد پیامبران، هلاک شدند. هر گاه شما را به چیزى امر کردم، تا حدى که قدرت دارید، انجام دهید و هر گاه شما را نهى کردم، اجتناب کنید.
مجاهد گوید: آیه هنگامى نازل شد که از پیامبر درباره «بحیره، شائبه، و صیله و حامى» (شرح آنها در ذیل آیه ۱۰۳ خواهد آمد) سؤال کردند، نازل شد.
مقصود
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ: خداوند مؤمنان را مخاطب ساخته، آنها را نهى مىکند که از امورى که در دین مورد احتیاجشان نیست، سؤال نکنند، زیرا این امور هر گاه ظاهر شوند، باعث ناراحتى و پریشانى آنها خواهد شد. هم چنان که آن مرد از مکان پدر خود پرسید و پیامبر فرمود: در جهنم است! برخى گویند: یعنى از چیزهایى که خداوند از آنها عفو کرده است سؤال نکنید که اگر براى شما آشکار شود، ناراحت مىشوید. بنا بر این جمله «عَفَا اللَّهُ عَنْها» صفت براى «اشیاء» است یعنى: «خداوند از بیان آنها خوددارى کرده و درباره آنها حکمى نداده است» کلام زجاج نیز بر همین معنى دلالت مىکند، زیرا او مىگوید:
– خداوند در این آیه اعلام کرده است که چنین سؤالاتى نباید بشود، زیرا اگر جواب آنها ظاهر گردید، موجب ناراحتى خواهد شد، مخصوصاً هنگامى که از پیامبر سؤال کنند که آیات را براى آنها بیان کند. بدینترتیب خداوند متعال از چنین کارى نهى کرده و اعلام مىدارد که: جهتى ندارد که شما از چیزهایى سؤال کنید که خداوند از آنها عفو کرده است. بسا اگر جواب آن ظاهر شود، باعث سرافکندگى سؤال کننده شود.
على ع نیز به همین معنى اشاره کرده، مىفرماید:
– خداوند، واجباتى را براى شما معین کرده است، آنها را تضییع نکنید و شما را از چیزهایى نهى کرده، هتک حرمت نکنید و از چیزهایى ساکت شده است که سکوت او از روى فراموشى نیست، خود را بزحمت میفکنید.
مجاهد گوید: هر گاه از ابن عباس سؤالى میکردند که درباره آن دستورى نرسیده بود، مىگفت: این از چیزهایى است که عفو شده، سپس همین آیه را تلاوت مىکرد.
وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ: و اگر خیلى اصرار داشته باشید و هنگام نزول قرآن سؤال خود را دنبال کنید، جواب آن براى شما ظاهر خواهد شد.
به شرطى که مقصود شما ناراحت کردن پیامبر گرامى اسلام نباشد. برخى گفتهاند:
– یعنى: اگر در هنگام نزول قرآن از چیزهایى سؤال کنید که در دین مورد احتیاج شما باشد، براى شما آشکار خواهد شد. این اشیا، غیر از اشیاى اولى است.
لکن گفته است: اگر از آن اشیا که سابقاً ذکر شد، سؤال کنید.
برخى گفته اند:
– ضمیر به همان اشیاى اول بر مىگردد و مقصود این است که اگر در موقع نزول فرشته وحى، از آن اشیا سؤال کنید، جواب آن براى شما روشن خواهد شد، بنا بر این بهتر است که سؤال نکنید.
عَفَا اللَّهُ عَنْها: خداوند از سؤالات شما که موجب آزردگى خاطر پیامبر مىشد، عفو کرده است.
وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ: خداوند آمرزنده و داراى حلم است و دیگر تکرار نکنید. این معنى از ابن عباس است بنا بروایت عطا.
بنا بر این که جمله «عَفَا اللَّهُ عَنْها» صفت براى «اشیاء» باشد، معناى آیه، چنین است:
– سؤال نکنید از چیزهایى که خداوند از بیان آنها خوددارى کرده است، زیرا شما به آنها احتیاجى ندارید و اگر براى شما ظاهر شود، دچار غم و افسردگى خواهید شد.
برخى گفتهاند: این آیه در باره موضوعاتى نازل شده است که امتهاى پیشین از پیامبران خود درخواست مىکردند، آیه بعد، این قول را تایید مىکند.
نظم آیه
درباره اتصال این آیه، به آیات بعد، وجوهى است:
۱- این آیه متصل است به «تفلحون» زیرا شرط فلاح و رستگارى سؤال نکردن از چیزهایى است که مورد نیاز نیستند ۲- این آیه متصل است به «ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ» زیرا پیامبر هر چه به مصلحت است بیان مىکند، بنا بر این شما از چیزهاى بىفایده، سؤال نکنید ۳- این آیه، متصل است به «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَکْتُمُونَ» یعنى از او سؤال نکنید که اسرار شما را فاش مىکند.
بیان آیه ۱۰۲- ۱۰۳
لغت
بحر: شکافتن «بحرت اذن الناقه» یعنى گوش شتر را شکافتم. بحیره بمعناى اسم مفعول، شترى است که گوش آن را شکافته باشند. عرب گوشت بحیره را حرام مىدانست.
سائبه: حیوانى که آن را رها مىکنند و از آن منفعتى نمىبرند. حتى گوشت آن را نمیخورند.
وصیله: به معناى «موصوله» و به معناى «واصله» هر دو استعمال میشود. واصله:
زنى است که موى زنى را بموى زنى وصل مىکند و پیامبر چنین زنى را- که ممکن است از این راه زن پیرى را بجاى زن جوانى قالب کند- لعن کرده است. موصوله: یعنى چیزى که به چیز دیگر وصل شده است. البته در آیه، بشرحى که خواهد آمد، به معناى واصله، مناسبتر است.
مقصود
اکنون خداوند خبر مىدهد که قومى مثل آنان که از پیامبر سؤالات بیهوده میکردند، سؤالاتى کردند و چون جواب شنیدند، کافر شدند. مىفرماید:
– قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها کافِرِینَ: در این باره اقوالى است:
۱- منظور قوم عیسى است. آنها از او خواستند که برایشان «خوان آسمانى» نازل شود، آن گاه کافر شدند. این قول از ابن عباس است.
۲- منظور قوم صالح است که از او درخواست شتر کردند، آن گاه شتر را کشتند و کافر شدند.
۳- منظور قریش است که از پیامبر خواستند که «صفا» را طلا کند. این قول از سدى است.
۴- منظور کسانى است که از پیامبر نام پدر خود و نظایر آن را مىپرسیدند و چون آنها را پاسخ مىداد، مىگفتند: نه چنین است. بنا بر این منظور نهى از سؤال در باره انساب جاهلیت است، زیرا گاهى در اینباره سؤالاتى مىکردند که جواب پیامبر به عقیده آنان تطبیق نمىکرد و او را تکذیب مىکردند. این قول از ابو على جبایى است.
پرسش از چه چیزهایى مىتوان سؤال کرد و از چه چیزهایى نه؟
پاسخ چیزهایى که از امور دین و دنیا بعمل انسان بستگى دارد، مىتوان درباره آنها سؤال کرد و چیزهایى که بستگى بعمل ندارد، مثل- تاریخ مرگ یا ولادت کسى- سؤال کردن از آن بىمورد است. بنا بر این کسى نباید از پیامبر بپرسد که پدر واقعیش کیست؟ زیرا مصلحت ایجاب مىکند که پدر شخص، کسى شمرده شود که همسر و همبستر مادر اوست، اگر چه از نطفه او آفریده نشده باشد. بنا بر این چنین سؤالى سفیهانه است.
اکنون به جواب یکى دیگر از سؤالات آنها مىپردازند. برخى گفتهاند: از آنجا که در آیات پیش، درباره حلال و حرام گفتگو شده است، به بیان چیزهایى که بعقیده مردم جاهلیت، حرام بوده، مىپردازد:
– ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَهٍ: منظور این است که خداوند «بحیره» را حرام نکرده است. مردم جاهلیت، خودسرانه، بحیره را حرام شمردند بحیره، شترى است که پنج شکم زاییده و آخرین فرزند او «نر» باشد. عرب، گوش بحیره را مىشکافت و دیگر از نحر کردن و سوار شدن آن خوددارى مىکرد. این معنى از زجاج است.
ابن عباس گوید: هر گاه شترى پنج بار مىزایید، اگر بچه آخرش نر بود او را مىکشتند و همه زنان و مردان گوشت آن را مى خوردند و اگر ماده بود گوشش را مى شکافتند و پشم آن را نمى کندند. در موقع کشتن، نام خدا را بر او نمى بردند و بار بر پشت او نمى گذاشتند، شیر و منافع دیگر آن بر زنان حرام بود، اما بر مردان حلال بود.
اگر شتر مى مرد، زنان و مردان از گوشت آن مى خوردند.
محمد بن اسحاق گوید: بحیره ماده شترى است که مادرش «سائبه» باشد.
وَ لا سائِبَهٍ: سائبه شترى بود که آن را رها و از منافع آن چشمپوشى مى کردند.
هر گاه کسى نذر مىکرد که سفرش بىخطر یا بیماریش بر طرف شود، مىگفت: شترم سائبه است. بنا بر این مثل «بحیره» از آن نفعى نمىبردند و از چراگاه و آبخور، منع نمىکردند. این قول از زجاج است. علقمه نیز چنین گوید.
برخى گفته اند: «سائبه» شترى است که براى بتها آزاد شود. رسم عرب بود که از مال خود- هر چه مىخواستند- براى بتها آزاد و در اختیار خدمتگزاران بتها قرار مىدادند و آنها شیر چنین شترانى را بمسافران مىخورانیدند. این قول از ابن عباس و ابن مسعود است.
محمد بن اسحاق گوید: «سائبه» شترى است که ده فرزند ماده بزاید. آنها از سوار شدن و کندن پشم و نوشیدن شیر چنین شترى خوددارى مىکردند. تنها براى مهمانها عیبى نداشت. هر گاه پس از ده بچه ماده، یازدهمین بچه ماده را بدنیا مىآورد، گوش بچه را مىشکافتند و با مادر رها مىکردند. این بچه «بحیره» نامیده میشد.
وَ لا وَصِیلَهٍ: این یکى در مورد گوسفندان است. هر گاه گوسفند، بچه ماده، مىزایید، براى خودشان بود و هر گاه بچه نر مىزایید، براى خدایان بود و هر گاه از یک شکم، یک نر و یک ماده مىزایید، مىگفتند: «وصلت اخاها» یعنى بچه ماده، برادر خود را حفظ کرد. از اینرو بچه نر را براى خدایان قربانى نمىکردند. این معنى از زجاج است.
ابن مسعود و مقاتل گویند: هر گاه گوسفند، هفت شکم مىزایید، در صورتى که بچه هفتم نر بود، بچه را براى خدایان مىکشتند و گوشتش را مردها مىخوردند، نه زنها. و اگر ماده بود، نگه مىداشتند و اگر یک نر و یک ماده بود، مىگفتند: برادر خود را حفظ و او را بر ما حرام کرد و هر دو حرام شمرده مىشدند. منافع و شیر آنها براى مردان بود نه زنان.
محمد بن اسحاق گوید: هر گاه گوسفندى در پنج شکم، ده بچه ماده مىزایید، مىگفتند: «وصیله» شد. بچههایى که بعداً مىزایید، براى مردان بود نه زنان.
وَ لا حامٍ: حامى شتر نرى بود که از صلب او ده بطن بوجود مىآمد، در این وقت مىگفتند: «حامى» شد. بعد از آن دیگر بار بر پشت آن نمىگذاشتند و از آبخور و چراگاه، منع نمىشد. این معنى از ابن عباس و ابن مسعود و مختار ابو عبیده و زجاج است. فراء گوید: شتر نرى بود که بچه بچهاش لقاح مىشد، در این وقت «حامى» شمرده مىشد و بر او سوار نمىشدند.
خداوند متعال در آیه اعلام مىکند که هیچیک از «بحیره، وصیله، سائبه و حامى» را تحریم نکرده است. ابن عباس از پیامبر گرامى روایت کرده است که «عمرو بن لحى» یکى از پادشاهان مکه بود که براى نخستین بار، دین اسماعیل را تغییر داد و بتها را نصب کرد و گوش بحیره را شکافت و سائبه را آزاد کرد و وصیله را رواج داد و حامى را اختراع کرد. من او را در آتش جهنم دیدم که مردم از بوى او در عذاب بودند.
وَ لکِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ: در اینجا خداوند از حال کافران خبر مىدهد که آنها با ادعاى اینکه این گونه مطالب از خداوند است، بخدا نسبت دروغ مىدهند.
وَ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ: اکثر آنها عقل ندارند، زیرا فکر نمىکنند که این مطالب، مجعول و ساختگى است. قتاده و شعبى چنین معنى کردهاند. ابو على جبایى گوید: مقصود این است که اکثر آنها نمىدانند چه چیز بر آنها حلال و چه چیز حرام است؟ یعنى تنها عده کمى از آنها معاند هستند.
دلالت آیه
این آیه بر بطلان قول جبریان دلالت دارد، زیرا خداوند بحیره و سائبه و وصیله و حامى را نتیجه فعل خود نمىشمارد. در حالى که به نظر اینان، همه چیز اثر مستقیم فعل و آفرینش پروردگار است.
سپس خداوند متعال مردمى که چنین امورى را بخدا نسبت دادهاند، کافر و مفترى شمرده است، زیرا چیزى بخدا نسبت دادهاند که از فعل خداوند نیست. این مطلب واضح است.
[سوره المائده (۵): آیات ۱۰۴ تا ۱۰۵]
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ (۱۰۴) یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۱۰۵)
ترجمه
و هر گاه به آنها گفته شود: بیایید از قرآن و پیامبر پیروى کنید، گویند: ما را بس است آنچه نیاکان خود را بر آن یافتهایم. آیا اگر پدرانشان چیزى ندانسته و از هدایت بىبهره باشند، چطور؟! اى مردم مؤمن، خود را حفظ کنید، هر گاه شما هدایت شوید، گمراهى دیگران براى شما زیانى ندارد. بازگشت همه شما بسوى خداست و شما را بکارهایى که میکردید آگاه خواهد ساخت.
بیان آیه ۱۰۴
مقصود
اکنون خداوند متعال از حال کفارى که: بحیره و … را در میان خود رواج و بدروغ، آنها را بخداوند نسبت دادند، مىفرماید:
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا:
هر گاه به آنها گفته شود: بیایید از کتاب آسمانى، قرآن مجید، پیروى و پیامبر خدا را تصدیق و از راهنماییهایش استفاده کنید، در جواب گویند: آداب و رسوم نیاکانى ما براى ما بهتر است.
أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ: سپس در صدد رد گفتار جاهلانه آنها بر آمده، مىفرماید: آیا آنها از پدران مشرک و بت پرست خود پیروى مىکنند، اگر چه آنها از دین، بىخبر و گمراه باشند.
درباره معناى «لا یَهْتَدُونَ» دو قول است: ۱- مقصود، مذمت ایشان است به اینکه گمراهند ۲- مقصود این است که آنها کورکورانه، راه مىپیمایند و راه خوشبختى را نخواهند جست.
دلالت آیه:
این آیه، دلالت دارد بر اینکه تقلید، کارى ناپسند است. هیچکس حق ندارد در امور دین، بدون دلیل، عملى انجام دهد.
دلالت دیگر
از آنجا که معرفت، احتیاج به تامل و تفکر دارد، این آیه، دلالت دارد بر اینکه:
کسب معرفت واجب است، زیرا خداوند با آنها احتجاج مىکند که به صحت دعوت پیامبر گرامى، معرفت حاصل کنند و دست از تقلید کورکورانه بردارند. و اگر حق را مىشناختند و معرفت حق، نیازى به تفکر نداشت، آنها مقلد پدران خود نبودند.
علت اینکه: پدران آنها را محروم از علم و هدایت، هر دو، معرفى مىکند، این است که میان این دو، فرقى است، زیرا هدایت، بکمک تفکر و تحقیق حاصل میشود. حال آنکه علم ممکن است از اولیّات «مثل علم به اینکه» «کل بزرگتر از جزء است» از بدیهیات باشد.
بیان آیه ۱۰۵
اعراب
عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ: زجاج گوید یعنى «الزموا انفسکم» در حقیقت «علیکم» جانشین فعل شده است نظیر «عندک زیدا» (یعنى زید پیش تست، او را بگیر) و «دونک زیدا» (یعنى زید نزدیک تست، او را بگیر) حروف دیگرى هم جانشین فعل امر مىشوند، لکن مثل اینها متعدى به مفعول نمىشوند مثل «الیک عنّى» (یعنى از من دنبال شو) استعمال این کلمات، تنها در مورد دوم شخص جایز است.
لا یَضُرُّکُمْ: مرفوع است، بنا بر این که خبر باشد. یا اینکه مجزوم است بنا بر این که جواب شرط باشد. این فعل هر وقت مجزوم باشد، نظیر فعلهاى مضاعف دیگر، در آن چهار وجه جایز است: ضم حرف آخر، فتحه، کسره و اظهار هر دو راء.
مقصود
در آیه پیش خداوند متعال، از کافرانى سخن گفت که به تقلید کورکورانه نیاکانى و ملى خود دلخوشند، بدنبال آن مردم مؤمن را امر به اطاعت مىکند و مىگوید شخص مطیع از گناه عاصیان، مؤاخذه نمیشود، از اینرو فرمود:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ: اى مردم مؤمن خود را از معصیتها و اصرار بر گناه، حفظ کنید. این معنى از فراء و جز اوست. زجاج گوید: یعنى شما بکار خویشتن ملزم باشید که خداوند شما را ملزم کرده است. این معنى با آنچه از ابن عباس نقل شده، موافق است که: مقصود این است: امر مرا اطاعت و وصیت مرا حفظ کنید.
لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ: گمراهى کسانى که گمراه بودهاند- اعم از پدرانتان یا دیگران- هر گاه شما اهل هدایت باشید، براى شما ضرر ندارد.
پرسش آیا این آیه، دلیل است بر جواز ترک امر بمعروف و نهى از منکر؟
پاسخ در این باره وجوهى است: ۱- آیه، دلالتى بر این مطلب ندارد. بلکه دلیل است بر اینکه شخص اطاعت کننده، بگناه دیگران مؤاخذه نمیشود. ۲- هنگامى جایز است که انسان به هدایت خود اکتفاء کند و بدیگران کارى نداشته باشد که در حال تقیه باشد یا در حالى باشد که سخن او بىاثر باشد یا اینکه اگر نهى از منکر کند، فسادى از آن پدید آید. در روایت است که ابو ثعلبه، درباره این آیه، از پیامبر سؤال کرد. فرمود:
امر بمعروف و نهى از منکر کنید تا وقتى که دنیاى مؤثر و حرصى نافذ و هوى و هوسى پیشرو ببینید و هر کسى مغرور راى خود باشد، در این صورت به بستگان نزدیک خود بپردازید و مردم را رها کنید. ۳- این آیه با تاکید زیاد، امر بمعروف و نهى از منکر را واجب مىسازد، زیرا خداوند مؤمنان را مخاطب ساخته، مىفرماید: «عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ» یعنى مواظب همدینان خود باشید. مثل «وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ» (نساء ۲۹: خود را نکشید) سپس مىگوید: «گمراهى کافران به شما ضررى نمىزند» بنا بروایت عطا، این قول از ابن عباس است. وى گوید: مقصود این است که یکدیگر را موعظه و از کار زشت نهى کنید و چیزهایى که شما را بخدا نزدیک و از شیطان دور مىکند، بیکدیگر بیاموزید و بدانید که گمراهى مشرکین و منافقان و اهل کتاب، براى شما بىضرر است.
إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً: بازگشت شما و مخالفان شما بسوى خداست.
فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ: و خداوند شما را بکردارتان کیفر مىدهد. این آیه، حد اکثر تهدید و منع از کار زشت را متضمن است.
دلالت آیه
این آیه، دلالت دارد بر باطل بودن قول کسى که مىگوید: خداوند طفل را به گناه پدر و میت را بگریه زندهها عذاب مىکند.
[سوره المائده (۵): آیه ۱۰۶]
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهادَهُ بَیْنِکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ حِینَ الْوَصِیَّهِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَأَصابَتْکُمْ مُصِیبَهُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاهِ فَیُقْسِمانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَرِی بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى وَ لا نَکْتُمُ شَهادَهَ اللَّهِ إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِینَ (۱۰۶)
ترجمه
اى مردم مؤمن، هر گاه مرگ شما فرا رسد و بخواهید وصیت کنید، عدد شاهدان در میان شما دو عادل مسلمان یا اگر در حال سفر، مصیبت مرگ براى شما پیش آمد و دسترسى به مسلمان نداشته باشید، دو غیر مسلمان خواهد بود. اگر دچار تردید شدید، آنها را پس از نماز نگه مىدارید تا بخداوند سوگند یاد کنند که تغییر شهادت را بهیچ بهایى نمىخریم، اگر چه نسبت به خویشاوندان باشد و شهادت خدا را کتمان نمىکنیم، زیرا در این صورت، از گنهکاران خواهیم بود.
بیان آیه ۱۰۶
اعراب
شَهادَهُ بَیْنِکُمْ: مبتداست. خبر آن «اثنان» یعنى «شهاده هذا الحال شهاده اثنین.» إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ: ممکن است متعلق به «شهاده» و معمول آن باشد.
لکن متعلق به «وصیت» نیست، زیرا مضاف الیه در مضاف عمل نمیکند.
حِینَ الْوَصِیَّهِ: ظرف و متعلق به «الموت» یا بدل از «اذا» یا متعلق به «حضر» منکم: صفت براى «اثنان. همچنین «ذو اعدل».
أَوْ آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ: بقدیر «شهاده آخرین من غیرکم» کلمه «من غیرکم» صفت «آخران» إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَأَصابَتْکُمْ مُصِیبَهُ الْمَوْتِ: جمله شرط و جزا معترضه است میان موصوف و صفت. یعنى شهادت غیر مسلمان، در صورتى قبول است که شما در حال سفر، گرفتار فاجعه مرگ بشوید. البته جزاى شرط بواسطه وجود قرینه حذف شده است. چنان که جواب «إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ …» نیز محذوف است. اگر چه ممکن است «اذا» را بمنزله «حین» بگیریم تا نیازى بجواب نداشته باشد:
تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاهِ: صفت دیگرى براى «آخران» مِنْ بَعْدِ الصَّلاهِ: متعلق به «تَحْبِسُونَهُما» فَیُقْسِمانِ بِاللَّهِ: فاء حرف عطف است که جملهاى را بر جملهاى عطف کرده است و ممکن است جزاء باشد. یعنى «اذا حبستموهما اقسما» لا نَشْتَرِی بِهِ ثَمَناً: جواب «یقسمان» وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى: یعنى «و لو کان المشهود له ذا قربى» (اگر چه کسى که براى او شهادت داده میشود، خویشاوند باشد.) شَهادَهَ اللَّهِ: علت اضافه شهادت به «اللَّه» این است که امر کرده، باداى شهادت.
مثل «وَ أَقِیمُوا الشَّهادَهَ لِلَّهِ» (طلاق ۲: براى خدا شهادت دهید) «وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ» (بقره ۲۸۳: هر کس شهادت را کتمان کند، دلش گنهکار است.)
شأن نزول
سبب نزول آیه این است که: سه نفر بعزم تجارت، از مدینه بشام رفتند: تمیم بن اوس دارى، برادرش عدى (این هر دو مسیحى بودند) و ابن ابى ماریه (که مسلمان بود) در بین راه، ابن ابى ماریه، بیمار شد. او وصیتى نوشت و در متاع خود گذاشت و به آنها هم سفارش کرد و مال خود را به آنها سپرد و گفت: به خانوادهام برسانید. پس از مرگ وى، متاع را گشودند و چیزهاى خوب آن را برداشتند و بقیه را براى ورثه آوردند. هنگامى که بررسى کردند، دیدند بعضى از چیزهایى که ابن ابى ماریه، با خود برده بود، در اثاثیه نیست. آن گاه بوصیتنامه برخوردند و ملاحظه کردند که همه مالهاى میت، در آن ثبت شده است. در اینباره با تمیم و رفیقش گفتگو کردند. ولى آنها اظهار بىاطلاعى کردند و گفتند آنچه او بما سپرده بود، براى شما آوردیم. سرانجام مرافعه آنها نزد پیامبر کشانده شد و این آیه نازل گردید. این مطلب از جماعتى از مفسران و همچنین از امام باقر (ع) نقل شده است.
مقصود
در آیات پیش دستور داد که مردم در کارهاى خود بقرآن رجوع کنند. اکنون مىفرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهادَهُ بَیْنِکُمْ: درباره معناى شهادت، اقوالى ذکر کردهاند:
۱- منظور شهادتهاى حقوقى است که در محاکم داده میشود. این قول از ابن عباس است.
۲- در اینجا منظور از شهادت: حضور است. مثل «وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَهٌ» (نور ۲: در موقع عذاب زنان و مردان زناکار طایفهاى حاضر باشند) و «أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ» (بقره ۱۳۲: هنگام مرگ یعقوب، شما حاضر بودید؟) بنا بر این مقصود این است که: اگر در سفر، مرگ شما فرا رسد و بخواهید وصیت کنید، باید دو نفر عادل، حاضر باشند و سمت وصایت آنها داده شود. علت اینکه دو نفر باشند، اهمیت مسأله وصیت است. این نظر، از ابن انبارى است و قول سعید بن جبیر و ابن زید هم همین است.
۳- همانطورى که در مراسم «لعان» زن و مرد میگویند: «خدا را به شهادت مى- طلبم که راست مىگویم» در اینجا نیز اگر ورثه، نسبت بدو وصى، بد گمان بشوند، آنها در اثبات صحت عمل خود، خدا را به شهادت مىطلبند.
بدیهى است که معناى اول، قویتر و با آیه، مناسبتر است.
صاحب کتاب «نظم القرآن» گوید: شهادت، مصدر و به معناى «شهود» و مضافى نیز در تقدیر است. یعنى: عدد شاهدان در میان شما دو نفر است. مثل «الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ» (بقره ۱۹۷: وقت حج. ماههاى معلومى است.) إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ حِینَ الْوَصِیَّهِ: هنگامى که اسباب موت، ظاهر شود- اعم از بیمارى یا علل دیگر- زجاج گوید: لازم نیست حتماً وصیت، در وقت مرگ باشد. پس منظور این است که شخص براى موقع مرگ خود وصیت کند و بگوید:
هر گاه مرگم فرا رسید، چنین و چنان کنید.
اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ: دو نفر عادل که پیرو دین شما باشند.
أَوْ آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ: ابن عباس و سعید بن مسیب و سعید بن جبیر و شریح و مجاهد و ابن سیرین و ابن زید و ابراهیم گویند: یعنى دو نفر از کسانى که پیرو دین شما نیستند.
از امام باقر و امام صادق ع نیز چنین روایت شده است. بنا بر این حرف «او» براى تفصیل است نه تخییر. زیرا مقصود این است که اگر بدو شاهد مسلمان دسترسى ندارید، دو شاهد غیر مسلمان به شهادت بخوانید.
حسن و زهرى و عکرمه و اصم، گویند، یعنى دو نفر از افراد عشیره خودتان یا دو نفر دیگر. زیرا عشیره و بستگان شخص به حال او با اطلاعترند و وصیت را فراموش نمىکنند: شهادت کافر نه در سفر قبول است و نه در حضر. زجاج نیز همین قول را اختیار کرده است.
جمعى گویند: این آیه، درباره شهادت اهل ذمه: نازل شده بوده و نسخ شد.
ابو عبیده همه این اقوال را ذکر کرده، سپس گفته: همه علما آیه را به اهل ذمه تفسیر مىکنند و آن را غیر منسوخ مىدانند. مؤید این قول، این است که روایات بسیارى داریم که در سوره مائده، آیه منسوخ کم است و از سوره محکم و غیر منسوخ قرآن و آخرین سوره است.
إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَأَصابَتْکُمْ مُصِیبَهُ الْمَوْتِ: اگر در سفر، مرگ شما فرا برسد.
خداوند متعال مىدانست که برخى از مردم در سفر، مرگشان فرا مىرسد و فقط اهل کتاب، رفیق سفر او هستند یا در بلدى مسکن مىگیرند که دسترسى بمسلمان ندارند از اینرو فرمود: اگر در سفر باشید و گرفتار مصیبت مرگ شوید، و دسترسى به شاهد مسلمان نداشته باشید، دو نفر از غیر مسلمانان را شاهد بگیرید. بنا بر این در درجه اول، در سفر و حضر باید به سراغ گواه مسلمان عادل رفت. و در درجه دوم باید در حال سفر از گواهان غیر مسلمان استفاده کرد.
تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاهِ فَیُقْسِمانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ: مقصود این است که آنها را بعد از نماز عصر حبس میکنید تا بخدا سوگند یاد کنند. وقت عصر، بخاطر این است که مردم حجاز در این وقت، اجتماع میکردند و سوگند میخورند. از امام باقر (ع) نیز همین طور روایت شده است. راى قتاده و سعید بن جبیر و … نیز همین است. حسن گوید:
مقصود نماز ظهر یا عصر است. ابن عباس و سدى گویند: منظور بعد از وقت نماز غیر مسلمانان است! منظور از «حبس» نگه داشتن آنها است. برخى گویند: یعنى در صورتى که حاضر براى قسم نباشند، آنها را وادار میکنید که قسم بخورند. البته این در صورتى است که درباره شهادت آنها شک و تردیدى باشد و بترسید از اینکه در صدد کتمان شهادت و خیانت بر آمده باشند. خطاب متوجه ورثه است. ممکن است خطاب به «قضات» و فعل مضارع به معناى امر باشد. یعنى «احبسوهما» این نظر را ابن انبارى ذکر کرده است. او بر کلمه «مُصِیبَهُ الْمَوْتِ» وقف و از «تحبسونها» آغاز میکرد.
ممکن است منظور این باشد که اگر ورثه نسبت به شهود: دچار سوء ظن شدند و بر آنها ادعایى کردند، وظیفه شهود- که در اینحال منکر شمرده میشوند. سوگند یاد کردن است.
لا نَشْتَرِی بِهِ ثَمَناً: آنها سوگند یاد میکنند که ما منظورى نداریم و نمىخواهیم با تغییر شهادت، نفع شخصى خودمان را تامین کنیم. مقصود از «ثمن» چیز قیمتدار است، زیرا «ثمن» (یعنى قیمت) را نمیخرند، بلکه چیز قیمت دار را مىخرند.
این معنى بنا بر این است که ضمیر «به» به تغییر شهادت باز گردد. برخى گفتهاند: ضمیر به «قسم» باز مىگردد. برخى گفتهاند: منظور این است که ما قسم خود را بمتاع دنیا نمىفروشیم، زیرا فروش چیزى، خرید قیمت آن است و به کسى هم- جز خدا- اعتنا نداریم.
وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى: اگر چه کسى که براى او شهادت مىدهیم، از بستگان ما باشد.
بدیهى است که مردم همیشه نسبت به خویشاوندان خود تمایل دارند و حاضرند همه چیزشان را فداى آنها کنند. لکن مردم مؤمن چنین نیستند.
وَ لا نَکْتُمُ شَهادَهَ اللَّهِ: ما شهادتى را- که به فرمان خداوند اداى آن لازم است کتمان نمیکنیم.
إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِینَ: زیرا اگر چنین کارى بکنیم، گنهکار خواهیم شد
[سوره المائده (۵): آیات ۱۰۷ تا ۱۰۸]
فَإِنْ عُثِرَ عَلى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً فَآخَرانِ یَقُومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ الْأَوْلَیانِ فَیُقْسِمانِ بِاللَّهِ لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما وَ مَا اعْتَدَیْنا إِنَّا إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ (۱۰۷) ذلِکَ أَدْنى أَنْ یَأْتُوا بِالشَّهادَهِ عَلى وَجْهِها أَوْ یَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَیْمانٌ بَعْدَ أَیْمانِهِمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اسْمَعُوا وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ (۱۰۸)
ترجمه
پس اگر معلوم شد که آنها سزاوار کیفر گناه شدهاند، دو نفر از کسانى که صاحب حق هستند و به میت نزدیکترند، جایگزین آنها شده، سوگند یاد مىکنند که: شهادت ما سزاوارتر از شهادت آنهاست و ما تجاوز نکردهایم و اگر تجاوز کنیم، ستمکار خواهیم بود. این حکم، براى اینکه شهادت، درست ادا شود و براى اینکه آنها بترسند که قسم بصاحبان حق برمیگردد و رسوا مىشوند، موثرتر است. از خدا بترسید و بشنوید.
خداوند مردم فاسق را هدایت نمىکند.
بیان آیه ۱۰۷- ۱۰۸
قرائت
ابو بکر از عاصم، حمزه، خلف، یعقوب «اسحاق» را بضم تا و کسر حاء و «الاولین» به صیغه جمع قرائت کردهاند. حفص از عاصم «استحق» را بفتح تاء و جاء و «الاولیان» به الف تثنیه، قرائت کرده است. دیگران «استحق» را بضم تاء و «الاولیان» را به صیغه تثنیه خواندهاند.
اعراب
زجاج گوید: اعراب این آیه، از دشوارترین آیات قرآنى است.[۶]
لغت
عثر: از «عثور» اطلاع یافتن بر چیزى مثل «وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ» (کهف ۲۱:
و اینطور بر آنها اطلاع یافتیم) اصل این کلمه، به معناى افتادن و خوردن به چیزى است، اعشى گوید:
بذات لوث عفوناه اذا عثرت | فالتّعس اولى بها من ان یقال لعاً | |
یعنى شتر نیرومندى که بر زمین افتد، هلاک شدن برایش بهتر از بلند کردن است.
استحقاق: مستوجب و سزاوار بودن «استحق علیه» یعنى بر او حقى و ملکى پیدا کرد.
شأن نزول
گویند:
– وقتى که آیه قبل، نازل شد، پیامبر نماز عصر را خواند و تمیم و عدى را احضار کرد و در کنار منبر، آنها را سوگند داد که:
– از مال میت چیزى بر نداشته و حقیقت را کتمان نکرده اند.
سپس آنها را آزاد کرد. پس از مدتى ورثه، اطلاع پیدا کردند که ظرف نقره نقش دارى در نزد آنهاست و از میت بود. آنها ادعا کردهاند که از وى خریده و فراموش کردهاند که به ورثه اطلاع دهند. بار دیگر آنها را نزد پیامبر آوردند و آیه نازل شد.
در این وقت، دو تن از اولیاى میت: عمرو بن عاص و مصعب بن ابى وداعه سهمى، سوگند یاد کردند که آنها خیانت کردهاند و ظرف را از آنها گرفتند.
بعد از آنکه تمیمدارى مسلمان شد، مىگفت: خدا و رسولش راست گفتند. من ظرف نقره را برداشته بودم. اکنون توبه میکنم.
مقصود
اکنون خداوند متعال، حکم خیانت دو وصى یا دو شاهد را بیان کرده، مىفرماید:
– فَإِنْ عُثِرَ عَلى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً: ابن عباس گوید: اگر ظاهر شد که دو شاهد، با سوگند دروغ و خیانت مستوجب گناه شدهاند.
سعید بن جبیر گوید: مقصود، دو وصى است. برخى گفتهاند: منظور از استحقاق گناه، استحقاق عقوبت است مثل: «إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَ إِثْمِکَ» (۲۹ همین سوره:
من مىخواهم که عقوبت گناه من و گناه خودت را تحمل کنى) فَآخَرانِ یَقُومانِ مَقامَهُما: دو نفر دیگر به جاى دو شاهدى که خارج از دین ما هستند، قرار مىگیرند.
مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ الْأَوْلَیانِ: باید دو نفر که به میت، اولویت دارند و وصیت او حقى است براى آنها جایگزین آن دو خائن بشوند.[۷] معناى «الاولیان» کسانى است که به میت، قریبتر هستند. یا کسانى است که به قسم سزاوارتر باشند، زیرا آن دو مسیحى مدعى شدند که ظرف را از میت خریدهاند.
بنا بر این، وظیفه وارثان است که قسم بخورند، زیرا قسم بر منکر است. مثل اینکه کسى اقرار کند به طلب دیگرى ولى ادعا کند که طلب او را پرداخته است، در این صورت، وظیفه طلبکار، قسم است نه بدهکار.
ابن عباس و شریح گویند: منظور افراد مسلمان است که براى شهادت، از افرادى غیر مسلمان، صالحترند.
فَیُقْسِمانِ بِاللَّهِ لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما: و سوگند یاد میکنند که شهادت ما و گفتار ما درباره وصیت میتمان، براى قبول سزاوارتر و از شهادت آنها براستى و واقعیت، نزدیکتر است.
ابن عباس گوید: آنها سوگند یاد مىکنند که سوگندشان بهتر از سوگند آن دو شاهد خائن است. پس مقصود از شهادت، قسم است. زیرا هر دو براى اثبات ادعا بکار مىروند.
وَ مَا اعْتَدَیْنا: ابن عباس گوید: یعنى آن دو نفر سوگند یاد مىکنند که: در مطالبه حق خویش، از حق نگذشتهایم. و بقولى: یعنى در اینکه گفتهایم: شهادت ما بهتر از شهادت آنهاست، اجحاف نکردهایم.
إِنَّا إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ: اگر اجحاف کنیم، درباره خود ستم کردهایم.
این آیه و آیه پیش، از لحاظ اعراب و معنى و حکم، از مشکلترین آیات قرآن است. ما در اینجا براى توضیح و بررسى آن حد اکثر کوشش را بعمل آوردهایم و سراغ نداریم که احدى از مفسران، به این کار توفیق یافته باشند.
ذلِکَ أَدْنى أَنْ یَأْتُوا بِالشَّهادَهِ عَلى وَجْهِها: این سوگند دادن یا این حکم، براى عدم کتمان شهادت و درست ادا کردن آن، مؤثرتر است، زیرا سوگند، از بسیارى از کارها جلوگیرى مىکند- کارهایى که بدون سوگند، جلوگیرى از آنها دشوار است.
أَوْ یَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَیْمانٌ بَعْدَ أَیْمانِهِمْ: و همچنین بواسطه اینکه مىترسند، اولیاى میت، سوگند یاد کنند و آنها مفتضح و رسوا گردند و از آنها غرامت گرفته شود، مجبور مىشوند که شهادت را درست ادا نموده، از خوردن سوگند دروغ خوددارى کنند.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ: از خدا بترسید و سوگند دروغ نخورید و در امانت، خیانت نکنید.
وَ اسْمَعُوا: و موعظه را بشنوید.
وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ: خداوند مردم فاسق را به سوى بهشت و پاداش آخرت، هدایت نمىکند.
[سوره المائده (۵): آیه ۱۰۹]
یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّکَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُیُوبِ (۱۰۹)
ترجمه
روزى که خداوند پیامبران را جمع کرد، به آنها گوید: چه جواب شما داده شدید؟ گویند: ما را علمى نیست. تویى «علّام الغیوب».
بیان آیه ۱۰۹
اعراب
یوم: منصوب است به فعل (اتقوا). یعنى «و اتقوا یوما …» این آیه متصل است به «وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اسْمَعُوا» زجاج گوید: نصب آن به «لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ» است.
برخى گفته اند: نصب آن به فعل محذوف است. یعنى «احذروا».
مقصود
یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ: این آیه، نظیر (وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ) است (بقره ۲۸۱: بترسید از روزى که بسوى خدا بازگشت میکنید) بنا بر این «یوم» مفعول به است و ظرف نیست، زیرا مقصود این نیست که در روزى که خداوند پیامبران را جمع میکند، تقوى پیشه کنند. بلکه مقصود این است: بترسید از کیفر روزى که خداوند پیامبران را جمع خواهد کرد، زیرا از روز هم، ترسیدن معنى ندارد، بلکه از عقاب روز قیامت باید ترسید. پس مضاف یعنى «کیفر» حذف شده و مضاف الیه، یعنى «یوم» جانشین آن شده است.
فَیَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ: و به آنها مىگویند قوم شما جواب شما را چه دادند؟ این استفهام براى تقریر و منظور توبیخ منافقان است در وقتى که در میان جمعیت صحراى محشر، رسوا مىشوند.
قالُوا لا عِلْمَ لَنا: در اینباره اقوالى نقل کرده اند.
۱- عطا نقل از ابن عباس و حسن و مجاهد و سدى و کلبى گویند: روز قیامت، چنان مخوف و هول انگیز است که دلها را به طپش و اضطراب مىافکند، تا آنجا که هر کس هر چه مىدانسته، فراموش خواهد کرد. پیامبران نیز از ترس روز قیامت، چنان ناراحت میشوند که از جواب این سؤال عاجز مانده، گویند: ما را علمى نیست. اما همین که به حال عادى برمیگردند، پیش خدا شهادت مىدهند که چه کسانى آنها را تصدیق و چه کسانى آنها را تکذیب کردهاند. فراء نیز همین قول را اختیار کرده است.
۲- مقصود این است که ما علم ترا نداریم، زیرا تو به باطن آنها آگاهى و ما از باطن آنها آگاه نیستیم و آنچه موجب جزاى خواهد شد همان نسبت باطنى است. این معنى نیز بنا بروایت دیگر، از حسن است. جبائى نیز این قول را اختیار و قول اول را رد کرده و گفته است چگونه ممکن است آنها از ترس قیامت، معلومات خود را فراموش کنند؟ با اینکه خداوند در باره آنها مىفرماید، «لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ» (انبیاء ۱۰۳: فزع اکبر آنها را محزون نمىسازد) و «فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» (احقاف ۱۳: آنها را ترسى و اندوهى نیست) ممکن است در پاسخ وى گفته شود: اینکه مىگوید، «فزع اکبر» آنها را محزون نمىکند، منظور آتش دوزخ و اینکه گوید آنها را ترس و اندوهى نیست، منظور، بشارت است به اینکه، آنها از وحشتهاى آن روز، نجات پیدا مىکنند، مثل اینکه به بیمار بگویند، خطرى متوجه تو نیست نترس.
۳- مقصود این است که علم ما حقیقتى ندارد. ما از آنها جوابى مىشنیدیم و افعال آنها را در حیات خود مشاهده مىکردیم، اما نمىدانیم پس از مرگ ما آنها چه کردهاند. پاداش و عقاب آنها به خاتمه کارشان بستگى دارد نه آغاز آن این قول از ابن انبارى است.
۴- مقصود این است که ما نمیدانیم جز آنچه ما را تعلیم دادهاى دنباله آن، به خاطر وجود قرینه حذف شده است این قول از ابن عباس است، بنا بروایت دیگر.
۵- مقصود تحقق بخشیدن به رسوایى ایشان است. یعنى تو از ما به ایشان آگاهترى و به شهادت ما نیازمند نیستى.
إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ: مقصود از «عَلَّامُ الْغُیُوبِ» مبالغه است نه کثرت معلومات. برخى گفتهاند: منظور زیاد شمردن معلومات است. یعنى: تو هر چه باطن است مىدانى ولى ما هر چه مشاهده کنیم، مىدانیم.
دلالت آیه
این آیه، دلیل است بر معاد، حشر و نشر.
ابو سعید در تفسیر خود گوید: این آیه دلیل است بر اینکه: عقیده امامیه، بر اینکه امامان علم غیب دارند، باطل است.گویم:
– گفته ابو سعید، اجحافى است بر امامیه، زیرا ما نه در میان امامیه، بلکه در میان مسلمانان، کسى سراغ نداریم که احدى را عالم به غیب بداند. بدیهى است که اگر کسى مخلوقى را «عالم الغیوب» بداند، از دین برى است و شیعه امامیه، از این عقیده، مبرى هستند و هر کس چنین نسبتى به آنها دهد. خداوند میان او و ایشان داورى خواهد کرد.
[سوره المائده (۵): آیه ۱۱۰]
إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ نِعْمَتِی عَلَیْکَ وَ عَلى والِدَتِکَ إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ التَّوْراهَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَهِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنْفُخُ فِیها فَتَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِی وَ تُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِی وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِی وَ إِذْ کَفَفْتُ بَنِی إِسْرائِیلَ عَنْکَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِینٌ (۱۱۰)
[۹]
ترجمه
هنگامى که خداوند بگوید: اى عیسى بن مریم، یاد کن نعمتهاى مرا بر خودت و مادرت، آن گاه که ترا به جبرئیل تایید کردم که در گهواره و در بزرگى با مردم سخن میگفتى و آن گاه که کتاب و حکمت و تورات و انجیل به تو آموختم و آن گاه که از خاک، کالبدى بشکل مرغ به اذن من خلق مىکردى و در آن مىدمیدى و به اذن من مرغى مىشد و کور مادر زاد و پیس را باذن من شفا مىبخشیدى و مردگان را زنده مىکردى و به اذن من از قبر بیرون مىآوردى و آن گاه که با بیّنات و دلائل واضح، بسوى بنى اسرائیل آمدى و من شر آنها را از تو کوتاه کردم و مردم کافر گفتند: نیست این، بجز سحرى آشکار.
بیان آیه ۱۱۰
قرائت
اهل کوفه، به جز عاصم «ساحر مبین» در این سوره و در سورههاى یونس و هود وصف، قرائت کردهاند. ابن کثیر و عاصم، فقط در سوره یونس «ساحر مبین» قرائت کردهاند. اهل مدینه و بصره و شام، همه جا «سحر مبین» قرائت کردهاند.
قرائت «سحر» به خاطر اشاره به عملى است که به تعبیر آنها سحر آمیز بوده است. منظور آنها این بود که: کار تو جز سحرى آشکار نیست. و قرائت «ساحر» اشاره به شخص است. هر دو قرائت خوب است. لکن قرائت اول، بهتر است زیرا هم به شخص گفته میشود و هم به عمل.
«سحر» به معناى عمل سحر، روشن است. اما «سحر» به معناى «ساحر»، بنا بر اراده «ذو سحر» است. مثل: «وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ» (بقره ۱۷۷: و لکن «ذو البر»- یعنى صاحب نیکى- کسى است که ایمان آورد) عرب مىگوید:
«انما انت سیر» یعنى تو «ذو سیر» و صاحب سیر هستى.
اعراب
إِذْ قالَ: درباره عامل «اذ» دو احتمال است: ۱- ابتداى کلام و عطف است بر «یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ …» سپس گفته است: «و ذلک اذ قال اللَّه …» ۲- محل آن نصب به تقدیر «اذکر اذ قال اللَّه» یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ: ممکن است «عیسى» مناداى مضمون و به تقدیر «یا عیسى یا بن مریم» باشد و ممکن است «ابن مریم» صفت «عیسى» و عیسى منصوب باشد و ممکن است «عیسى و ابن» در تقدیر، مبنى بر فتح باشند.
تُکَلِّمُ النَّاسَ: جمله حالیه.
کهلا: عطف بر محل «فِی الْمَهْدِ» که جمله ظرفیه و حال است از ضمیر «تکلم»
مقصود
خداوند، در آیه پیش بوصف قیامت و جمع پیامبران پرداخت، اکنون بوصف مسیح و گفتگوهاى خود با او پرداخته، مىفرماید:
إِذْ قالَ اللَّهُ: مقصود، هنگامه قیامت است. فعل ماضى را بجاى مستقبل، بکار برده، تا نشان دهد که وقوع قیامت، نزدیک و حتمى است، زیرا چیزى که آمدن آن حتمى است، گویى آمده است.
یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ: عیسى را پسر مریم مىخواند تا به مسیحیان بفهماند که کسى که داراى مادر است، نمىتواند خدا باشد.
اذْکُرْ نِعْمَتِی عَلَیْکَ وَ عَلى والِدَتِکَ: اى عیسى، یاد کن از نعمتهاى من نسبت بتو و مادرت و سپاسگزارى کن. کلمه «نعمت» مفرد است. لکن مقصود جمع است. مثل «وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَهَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» (ابراهیم ۳۴: اگر نعمتهاى خدا را بشمارید، احصا نکنید) بطور کلى مصدر مضاف، صلاحیت دارد که به معناى جنس باشد.
إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ: مقصود از «بِرُوحِ الْقُدُسِ» جبرئیل است. تفسیر آن در سوره بقره، ذیل آیه: «وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» (۸۷) آورده ایم.
تُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلًا: هنگامى که ترا به جبرئیل تایید کردیم، در حالى که در گهواره و در دوره کهولت، با مردم سخن مىگفتى.
حسن گوید: گهواره (مهد) عیسى دامان مادرش بود.
وَ إِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ: برخى گفته اند: یعنى ترا خط نوشتن و علم و شریعت، آموختیم و بقولى، یعنى کتابهاى آسمانى و علم و حکمت، بتو آموختیم.
بنا بر این «الکتاب» کلمه عامى است که شامل همه کتب، مىشود. سپس این مطلب را به ذکر تورات و انجیل تفصیل داده است.
وَ التَّوْراهَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَهِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی: و بیاد آور هنگامى که خاک را به شکل مرغ در مىآوردى و این کار را باذن من انجام مىدادى.
فَتَنْفُخُ فِیها فَتَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِی: و روح را به امر خداوند در آن مىدمیدى و مرغى مىشد. کلمه «طیر» هم مذکر و هم مونث است. مونث بودن آن به اعتبار معناى آن یعنى جمع بودن و مذکر بودن آن به خاطر لفظ است. مفرد آن «طائر» است.
مثل «ظاعن، ظعن، راکب، رکب». مقصود این است که همین که عیسى در آن نفخ میکرد، خداوند، کالبد خاکى را تبدیل بگوشت و پوست و خون و استخوان و پر و بال میکرد و او را بزیور حیات مىآراست، بنا بر این به امر و اراده خداوند مرغ زندهاى مىشد، نه به فعل عیسى.
وَ تُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِی: و کور مادرزاد و پیس را به اذن من شفا مىدادى.یعنى دعا میکردى و من اجابت میکردم.
وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِی: و یادآور هنگامى که براى زنده شدن مردگان به درگاه من استغاثه میکردى و من خواهش ترا مستجاب و مردگان را زنده میکردم و از قبر بیرون مىآوردم، تا مردم آنها را ببینند. بیرون آوردن مردگان را به عیسى نسبت مىدهد، بخاطر اینکه بدعاى او بود.
وَ إِذْ کَفَفْتُ بَنِی إِسْرائِیلَ عَنْکَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَیِّناتِ: و آن گاه که با بینات و دلائل واضح، نزد بنى اسرائیل آمدى و آنها از روى کفر و عناد، مىخواستند ترا بکشند و من آنها را از کشتن تو باز داشتم. ممکن است این بازداشتن، از روى لطف باشد یا از روى قهر و منع. همانطورى که جلو کسانى که مىخواستند پیامبر اسلام را بکشند، گرفت.
فَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ: و آنان که منکر نبوت تو بودند، گفتند: این نیست مگر سحر آشکار. یعنى آنچه را عیسى آورده است، سحرى ظاهر و هویداست.
بدیهى است که در آغاز آیه که خداوند مىفرماید: اى عیسى نعمتهاى مرا نسبت بخود و مادر خود یاد کن … منظور این است که براى قوم خود که ترا تکذیب کردند- بگو تا بر آنها اتمام حجت شود، زیرا آنان ترا خداى خود خواندند. سپس به تفصیل آن نعمتها پرداخت.
[سوره المائده (۵): آیات ۱۱۱ تا ۱۱۳]
وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ أَنْ آمِنُوا بِی وَ بِرَسُولِی قالُوا آمَنَّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ (۱۱۱) إِذْ قالَ الْحَوارِیُّونَ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا مائِدَهً مِنَ السَّماءِ قالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۱۲) قالُوا نُرِیدُ أَنْ نَأْکُلَ مِنْها وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا وَ نَکُونَ عَلَیْها مِنَ الشَّاهِدِینَ (۱۱۳)
ترجمه
و هنگامى که به حواریین وحى کردم که به من و پیامبرم ایمان آورید، گفتند:
ایمان آوردیم و گواه باش که ما مسلمانیم.
هنگامى که حواریین گفتند: اى عیسى بن مریم. آیا پروردگار تو قادر است که براى ما «خوان آسمانى» نازل کند. گفت: اگر ایمان دارید از خدا بترسید. گفتند:
میخواهیم از آن بخوریم و دلهایمان آرامش یابد و بدانیم که بما راست گفتهاى و بر آن گواه باشیم.
بیان آیه ۱۱۱
لغت
وحى: القاء معنى به دل، در نهان. وحى دارى اقسامى است. گاهى به آمدن فرشته و گاهى به معناى الهام است.[۱۱] شاعر گوید:
الحمد للَّه الذى استقلت | باذنه السماء و اطمأنت | |
اوحى لها القرار فاستقرّت |
یعنى: ستایش خداى راست که آسمان به امر او استقلال و آرامش یافت. خدایى که به آسمان الهام کرد که قرار گیرد و قرار گرفت.
فرق میان «اوحى و وحى» این است که اولى متعدى است یعنى آن را بر صفت وحى قرار داد لکن دومى لازم است یعنى به صفت وحى متصف شد. برخى گفتهاند:
تفاوتى میان آنها نیست.
حوارى: خالص هر چیزى و هر کسى.
مقصود
سپس به بیان تمام کردن نعمت خود بر عیسى پرداخته، مىفرماید:
وَ إِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوارِیِّینَ: و هنگامى که به حواریین الهام کردم و به قولى: یعنى بوسیله آیاتى که به آنها نشان دادم، به دل آنها انداختم. درباره «حواریین» در سوره آل عمران گفتگو کردهایم. قتاده گوید: آنان وزراى عیسى بودند. حسن گوید: آنان انصار عیسى بودند.
أَنْ آمِنُوا بِی وَ بِرَسُولِی: که ذات و صفات مرا تصدیق کنید و عیسى را بنده و پیامبر من بشناسید.
قالُوا آمَنَّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ: حواریین گفتند: تصدیق کردیم، خدایا، شهادت ده که ما مسلمانیم.
بیان آیه ۱۱۲- ۱۱۳
قرائت
هل یستطیع ربک: کسایى فعل را به تاء و «ربک» را منصوب و دیگران فعل را به یاء و «ربک» را مرفوع خواندهاند. وجه قرائت اول این است که مقصود: «هل تستطیع سؤال ربک» است یعنى آیا قدرت دارى که از پروردگار خود سؤال کنى؟
البته درباره قدرت او شک نداشتند. مىخواستند بگویند: تو که مىتوانى چرا سؤال نمىکنى؟! طبق این قرائت «ان ینزل» متعلق است به مصدرى محذوف. یعنى «هل تستطیع ان تسال ربک انزال مائده» آیا مىتوانى نازل شدن مائده را از خدا بخواهى؟
از امام باقر (ع) روایت شده است که یعنى«هل تستطیع ان تدعو ربک …»
کسایى، علاوه بر آنچه گذشت «لام» را در «تاء» ادغام کرده و گفته است: «هتّستطیع» و این ادغام به جاست، زیرا ابو عمرو در «هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ» (مطففین ۳۶:) لام را در ثاء ادغام کرده. بدیهى است که «تاء» به لام از «ثاء» نزدیکتر است.
لغت
استطاعت: قدرت. با این تفاوت که «استطاعت» توانایى بوسیله اعضا و جوارح و «قدرت» اعم است. از اینرو به خداوند «قادر» گفته میشود نه «مستطیع» مائده: خوان. ازهرى در «تهذیب اللغه» گوید: این کلمه به صیغه اسم فاعل و به معناى اسم مفعول است یعنى: عطا شده. «میده» هم گفته میشود شاعر گوید:
و میده کثیره الالوان | تصنع للاخوان و الجیران | |
یعنى: و سفره رنگارنگى که براى دوستان و همسایگان مىگسترانى.
«ماد البحر»: یعنى دریا بحرکت در آمد.
مقصود
اکنون در پیرامون حواریین و سؤال ایشان مىفرماید:
– إِذْ قالَ الْحَوارِیُّونَ: عامل «اذ» فعل «اوحیت» است و ممکن است فعل محذوف «اذکر» باشد.
یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا مائِدَهً مِنَ السَّماءِ: در اینباره اقوالى است.
۱- یعنى: آیا اگر از خدا مسألت کنى که براى ما «خوان آسمانى» نازل کند، خداوند سؤال ترا مستجاب مىکند تا دلیلى بر صدق گفتار تو باشد؟ بدیهى است که آنها درباره قدرت خدا شک نداشتند، زیرا خدا شناس و مؤمن بودند. گویى این سؤال را از عیسى مىکنند، براى اینکه صدق گفتار و صحت نبوتش را بیازمایند و شک و شبههاى براى آنها باقى نماند، به همین جهت بود که: گفتند: مىخواهیم اطمینان پیدا کنیم همانطورى که ابراهیم که از خداوند مسألت کرد که زنده شدن مردگان را به او نشان دهد، گفت «میخواهم اطمینان پیدا کنم» (بقره ۲۶۰) این قول از ابو على فارسى است.
۲- یعنى: آیا خداوند قادر است «خوان آسمانى» نازل کند؟ این سؤال را در آغاز دیندارى خود هنگامى که هنوز ایمانشان کامل نشده بود، کردند. از اینجهت عیسى به آنها فرمود: اگر ایمان دارید از خدا بترسید.
۳- سدى گوید: یعنى آیا خداوند دعاى ترا مستجاب مىکند؟ در این صورت «استطاعت» به معناى «اطاعت» خواهد بود. یعنى اگر از خداوند بخواهى، ترا اطاعت مىکند؟
زجاج گوید: این که حواریین، از عیسى خواهش «خوان آسمانى» کردند، دو صورت دارد:
۱- مقصود آنها تثبیت و تحکیم ایمان خود بود. همانطورى که ابراهیم نیز منظورش تقویت ایمان و آرامش قلب بود.
۲- ممکن است سؤال نازل شدن «خوان آسمانى» پیش از شفا پیدا کردن کور مادر زاد و پیش و زنده شدن مردگان باشد.
قالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ: بترسید که از خداوند چیزى مسألت کنید که پیش از شما کسى مسألت نکرده است. ابو على فارسى گوید: مقصود راهنماى آنها بسوى تقوى است و به تقوى خاص نظر ندارد. مثل «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ» (بقره ۲۷۸) زجاج گوید: عیسى به آنها امر کرد که از خداوند آیات و معجزات نخواهند و در این راه بر خدا و رسولش سبقت نگیرند، زیرا به اندازه کافى، آیات و معجزات- به وسیله زنده شدن مردگان و … که خیلى اهمیت آنها بیشتر از آنچه آنها مسألت مىکردند، بود- در دسترس آنها قرار گرفته است.
قالُوا نُرِیدُ أَنْ نَأْکُلَ مِنْها: در اینباره نیز دو قول نقل شده است:
۱- یعنى میخواهیم از «خوان آسمانى» بخوریم و سؤال ما به این منظور است.
۲- دیگر اینکه: «اراده» بمعناى محبت، باشد. یعنى: دوست داریم که از آن بخوریم.
وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا: ممکن است این مطلب را از روى بصیرت گفته باشند. یعنى:
میخواهیم بر یقین خود بیفزاییم. زیرا هر چه دلیل بیشتر باشد، معرفت، در قلب آنها بیشتر متمکن میشود. این معنى از عطاست.
وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا: و علم پیدا کنیم که تو در ادعاى رسالت، راستگو بودهاى این جمله، مؤید قول کسى است که میگوید: این سؤال، مربوط به آغاز دیندارى آنهاست. حق این است که آنها این خواهش را براى کسب یقین و معرفت کامل و تاکید اعجاز، کردند.
وَ نَکُونَ عَلَیْها مِنَ الشَّاهِدِینَ: و براى خداوند به یکتایى و براى تو به رسالت گواهى دهیم.
و بقولى: یعنى براى تو پیش بنى اسرائیل گواهى خواهیم داد.
[سوره المائده (۵): آیات ۱۱۴ تا ۱۱۵]
قالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَهً مِنَ السَّماءِ تَکُونُ لَنا عِیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آیَهً مِنْکَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ (۱۱۴) قالَ اللَّهُ إِنِّی مُنَزِّلُها عَلَیْکُمْ فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ (۱۱۵)
ترجمه
عیسى بن مریم گفت: خدایا بر ما مائدهاى از آسمان نازل کن که براى اول و آخر ما عید و آیتى از جانب تو باشد و ما را روزى کن و تو بهترین روزى دهندگانى* خداوند فرمود: من آن را بر شما نازل مىکنم. هر کس از شما بعد از آن کفر ورزید، چنان عذابش کنم که احدى از مردم عالم، گرفتار آن نشده باشند.
بیان آیه ۱۱۴- ۱۱۵
قرائت
اهل مدینه و شام و عاصم «منزّلها» به تشدید و دیگران بدون تشدید خواندهاند.
مؤید قرائت بدون تشدید، فعل «انزل علینا مائده» مىباشد و بهتر است که جواب بر طبق سؤال باشد. وجه تشدید این است که «نزّل و انزل» بیک معنى هستند.
لغت
عید: اسم چیزى است که در وقت معین، باز مىگردد. حتى به خیال و غم هم «عید» گفتهاند. اعشى گوید:
فوا کبدى من لاعج الهمّ و الهوى | اذا اعتاد قلبى من امیمه عیدها | |
یعنى: واى بر حال من، که جگرم از عشق سوزان او آتش گرفت و دلم به غم هجران او عادت کرد! و دیگرى گوید:
«یا عید مالک من شوق و ابراق» |
یعنى: اى خیال، ترا چقدر شوق و درخشندگى است؟!
اعراب
تَکُونُ لَنا: در محل نصب، صفت براى «مائده» لنا: حال. یعنى «تکون عیدا لنا» لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا: بدل از «لنا»
مقصود
اکنون خداوند متعال، درباره دعاى حضرت عیسى مىفرماید:
– قالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ. هنگامى که قوم از او خواهش کردند، وى بدرگاه خدا دعا کرد. برخى گفتهاند: او هنگامى دعا کرد که خداوند به او اذن داده بود.
اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَهً: خدایا اى پروردگار ما خوانى از آسمان بر ما نازل گردان.
مِنَ السَّماءِ تَکُونُ لَنا عِیداً: در اینباره دو قول نقل کرده اند:
۱- یعنى روزى که براى ما «خوان آسمانى» نازل مىکنى، عید مىگیریم و بعد از این ما و آنهایى که بعد از ما خواهند آمد، آن روز را بزرگ مىداریم. این قول از سدى، قتاده، ابن جریج و مختار ابو على جبایى است.
۲- یعنى: از برکت تفضل خداوند، مائدهاى عاید ما میشود و از نعمتش بر خوردار میشویم. معناى اول، بهتر است.
لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا: این عید، براى دوره ما و دورههاى بعد است. ابن عباس گوید:
مقصود این است از این «خوان آسمانى» اول و آخر مردم، استفاده خواهند کرد.
وَ آیَهً مِنْکَ: این خوان آسمانى، آیتى است از جانب تو که دلها را براى ایمان نرم و آماده مىسازد و مردم را به اعتراف حق وادار مىکند، در نتیجه، بوسیله آن آیت یکتایى تو و رسالت پیامبرت به نبوت خواهد رسید.
وَ ارْزُقْنا: و این خوان آسمانى را روزى ما گردان. جبایى گوید: یعنى شکر- گزارى را در مقابل آن نصیب ما گردان.
وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ: و تو بهترین روزى دهندگانى.
دلالت آیه
این آیه، دلالت دارد بر اینکه بندگان به یکدیگر روزى مىدهند، زیرا اگر چنین نبود، معنى نداشت که گفته شود: خدا بهترین روزى دهندگان است. حال آنکه صحیح نیست گفته شود: «خدا بهترین خدایان است!» زیرا خدایانى وجود ندارد.
قالَ اللَّهُ: خداوند دعاى عیسى را مستجاب کرده، فرمود:
– إِنِّی مُنَزِّلُها عَلَیْکُمْ: من خوان آسمانى را بر شما نازل خواهم کرد.
فَمَنْ یَکْفُرْ بَعْدُ مِنْکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ: و اگر کسى از شما بعد از آن کفران نعمت کند، او را چنان عذابى کنم که هیچیک از جهانیان را چنان عذابى نکنم.
مقصود از «عالمین» ۱- مقصود مردم همان زمان است. آنها پس از نزول مائده، کفر ورزیدند و خداوند آنها را بصورت میمون و خوک در آورد.[۲] این قول از قتاده است. از امام هفتم ع نقل شده است که آنها بصورت خوک در آمدند.
۲- مقصود عذاب استیصال است.
۳- مقصود نوعى از عذاب است که احدى جز آنها، گرفتار آن نشدهاند. آنها پس از نزول مائده، سزاوار چنین عذابى شدند، زیرا پس از دیدن چنین معجزهاى که براى تنبیه انسان از کفر، خیلى قوى بود، کافر شدند و مصلحت بود که دچار عذابى بشوند که اختصاص بخود آنها داشته باشد، همانطورى که معجزه هم بآنها اختصاص داشت.
داستان
علما اختلاف کردهاند که آیا مائده نازل شد یا نه؟
حسن و مجاهد گویند: نازل نشد، زیرا همین که از شرط آن مطلع شدند، سؤال خود را پس گرفتند.
لکن صحیح این است که مائده نازل شد، زیرا خداوند خبر داد که نازل خواهد کرد و خداوند خبر خلاف نمىدهد. اخبار بسیارى از پیامبر گرامى و صحابه و تابعین رسیده است که مفاد آنها نزول مائده است. کعب گوید: مائده در روز یکشنبه نازل شد. از این جهت، مسیحیان آن روز را عید گرفتند.
درباره کیفیت نزول مائده و چیزهایى که با آن بود، نیز اختلاف است.
عمار یاسر از پیامبر روایت کرده است که بر «خوان آسمانى» نان و گوشت بود، زیرا آنها غذایى خواسته بودند که تمام نشود و همواره از آن بخورند. پیامبر گرامى فرمود:
به آنها گفتند: مادامى که خیانت نکرده و چیزى از آن بر نداشته و مخفى نکردهاید، این سفره بیدریغ گسترده است و اگر جز این رفتار کنید، دچار عذاب خواهید شد.
فرمود:- هنوز یک روز نگذشته بود که آنها خیانت کردند.
ابن عباس گوید:
– عیسى بن مریم ع به بنى اسرائیل دستور داد که سى روز روزه بگیرند، آن گاه هر چه میخواهند از خداوند مسألت کنند که به آنها عطا مىکند. پس از اتمام روزه، به عیسى ع عرض کردند:
– اگر ما براى یکى از مردم کارى کرده بودیم، ما را سیر مىکرد. ما یک ماه روزه گرفته و گرسنه شدهایم. از خدا بخواه که بر ما مائده اى نازل کند.
در این وقت، فرشتگان خوان آسمانى را نازل کردند. بر این خوان، هفت گرده نان و هفت ماهى بود. همه آنها از این خوان آسمانى خوردند و سیر شدند.
این مضمون از امام باقر (ع) نیز روایت شده است.
عطاء بن سائب روایت کرده است که هر گاه سفره آسمانى گسترده مىشد، همه نعمتها در آن بود، جز گوشت،
سعید بن جبیر از ابن عباس روایت کرده است که بر سفره، همه چیز بود جز نان و گوشت:
عطا گوید: همه چیز داشت جز ماهى و گوشت.
عطیه عوفى گوید: از آسمان یک ماهى نازل شد که طعم همه چیز داشت.
عمار و قتاده گویند: یکى از میوههاى بهشت، بر سفره بود.
قتاده گوید: این خوان آسمانى صبح و شام نازل مىشد و مثل ترنجبین و بلدرچینى- بود که براى بنى اسرائیل نازل مىشد.
یمان بن رئاب گوید: هر وقت میخواستند از آن میخوردند.
عطاء بن ابى رباح از سلمان فارسى روایت کند که گفت:
– بخدا سوگند، عیسى هرگز کار بدى نکرده بود، یتیمى را نرانده بود، خنده صدادار نکرده بود، مگسى را از صورت خود نرانده، و کار بیهوده اى هرگز نکرده بود، هنگامى که بنى اسرائیل از او «خوان آسمانى» خواستند، لباس پشمینهاى پوشید و گریه کنان گفت:
– خداوندا، بر ما مائده بفرست …
در این وقت سفره سرخ رنگى در میان دو ابر نازل شد. آنها تماشا مىکردند تا سفره بر روى زمین قرار گرفت. در این وقت عیسى گریه کرد و گفت:
– خدایا مرا از سپاسگزاران قرار ده. خدایا این سفره را رحمت قرار ده و آن را وسیله عذاب و کیفر نگردان؟
یهود هم چنان به این سفره خیره شده بودند. بویى از آن بمشامشان مىرسید که هرگز استشمام نکرده بودند. عیسى برخاست و وضو گرفت و نمازى طولانى خواند و سفره را گشود و گفت:
– بسم اللَّه خیر الرازقین.
در سفره یک ماهى پخته بود که از آن روغن مىریخت. در طرف سر آن نمک و در طرف دم آن سرکه و اطراف آن انواع سبزیها بود، به جز کرّات- یا تره-. پنج
گرده نان در کنار آن بود که بر یکى زیتون و بر دیگرى عسل و بر دیگرى روغن و بر دیگرى پنیر و بر دیگرى گوشت کباب بود. شمعون گفت:
– یا رسول اللَّه، آیا اینها از طعام دنیاست یا آخرت؟
فرمود:
– نه از طعام دنیا نه از طعام آخرت. چیزى است که خداوند به قدرت خود آفریده است. از آنچه درخواست کردهاید، بخورید تا خدا شما را امداد کند و از فضل خود شما را افزون سازد.
حواریین گفتند:
– چه خوب است از این معجزه، معجزهاى دیگر به ما نشان دهى! عیسى به ماهى گفت:
– اى ماهى، به اذن خدا زنده شو.
در این وقت ماهى بجنب و جوش در آمد و زنده شد، آنها دچار ترس شدند.
عیسى فرمود:
– چرا از من چیزهایى مسألت مىدارید که چون خواسته شما را اجابت کنم، ناراحت شوید. بیم دارم که دچار عذابى سخت شوید.
سپس فرمود:
– اى ماهى، به اذن خدا، به حال سابقت باز گرد.
ماهى بحال سابق بازگشت. بنى اسرائیل گفتند:
تا تو نخورى ما نخواهیم خورد.
عیسى فرمود:
– معاذ اللَّه، من از آن نخواهیم خورد. کسى بخورد که درخواست کرده است.
آنها ترسیدند که بخورند. عیسى فقیران و بیماران را دعوت کرد. فرمود:
– بخورید که براى شما گوارا و براى دیگران بلاست.
یکهزار و سیصد نفر زن و مرد مستمند و بیمار، از آن خوردند و سیر شدند. دراین وقت عیسى به ماهى نظر افکند، دید مثل وقتى است که از آسمان نازل شده است.
پس از آن، در حالى که بنى اسرائیل با چشمشان سفره را بدرقه مىکردند، به آسمان برگشت هر بیمارى از آن خورد، شفا یافت و هر مستمندى خورد، بىنیاز شد.
حواریون و کسانى که نخورده بودند پشیمان شدند. پس از آن، هنگام نازل شدن خوان آسمانى همه افراد، براى خوردن اجتماع مىکردند و بیکدیگر زحمت مىرسانیدند. عیسى براى آنها نوبه گذاشت. این خوان آسمانى تا چهل روز فقط شبها نازل مىشد. بعداً یک روز در میان نازل شد و خداوند به عیسى وحى کرد که اجازه دهد فقراء از آن بخورند نه اغنیا. اغنیا از این دستور ناراحت و دچار شک و تردید شدند و دیگران را هم به شک و تردید انداختند. خداوند به عیسى وحى کرد که:
– من شرط کردم که اگر کسى بعد از نزول مائده کافر شد، چنان عذابش کنم که احدى از مردم عالم چنان عذابى ندیده باشند.
عیسى عرض کرد:
– آنها بندگان تواند. اگر خواهى عذابشان کن و اگر خواهى بلطف و کرمت آنها را عفو کن.
خداوند ۳۳۲ نفر از مردان آنها را که شب در خانههاى خود در آغوش زنها آرمیده بودند، بصورت خوک درآورد. این خوکان ممسوخ در راهها و معابد گردش و از مدفوعات دیگران تغذیه مىکردند. مردم که این صحنه را دیدند، بحال آنان گریه کردند. افراد خانوادههاى آنها نیز شب و روز شیون مىکردند. سرانجام پس از سه روز هلاک شدند.
در تفسیر اهل بیت علیهم السلام است که: خوان آسمانى نازل مىشود و آنها بر سر آن جمع مىشدند و میخوردند، سپس سفره به آسمان مىرفت طبقه اعیان و اشراف، تصمیم گرفتند که مستمندان را از شرکت در این سوره خدا داد منع کنند. خداوند نعمت را از آنها سلب کرد و آنها را بصورت بوزینگان و خوکان در آورد.
[سوره المائده (۵): آیات ۱۱۶ تا ۱۱۸]
وَ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَکَ ما یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُیُوبِ (۱۱۶) ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً ما دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (۱۱۷) إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۱۱۸)
ترجمه
و هنگامى که خداوند مىفرماید، اى عیسى بن مریم، آیا تو بمردم گفتى که مرا و مادرم را خدا بدانید؟ گوید: منزهى تو، مرا نرسد که چیزى بگویم که حق من نیست. اگر گفته باشم، تو مىدانى. تو از اسرار من آگاهى و من از اسرار غیبى تو بىاطلاعم. همانا تو داناى نهانى. من به آنها نگفتم جز آنچه مرا به آن مامور کرده بودى. که: خداى را، پروردگار من و پروردگار شما، پرستش کنید و مادامى که در میان آنها بودم، بر ایشان گواه بودم و هنگامى که مرا به آسمان بردى، تو خود مراقب ایشان بودى و تو بر هر چیزى گواهى. اگر عذابشان کنى، بندگان تواند و اگر آنها را بیامرزى تو توانا و حکیمى.
بیان آیه ۱۱۶- ۱۱۷- ۱۱۸
لغت
نفس: این کلمه داراى معانى مختلفى است:
۱- نفس انسان و حیوان، این همان چیزى است که هر گاه از بدن جدا میشود، موجب مرگ خواهد شد. مثل «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ» (آل عمران ۱۸۵: هر نفسى چشنده مرگ است) ۲- ذات و حقیقت شیئى. مثل «فعل ذلک فلان نفسه» (اینکار را فلان، خودش انجام داد- این کلمه همان است که در فارسى به «خود» تعبیر میشود) ۳- اراده: شاعر گوید:
و نفساى نفس قالت ائت ابن بجدل | تجد فرجاً من کل غمّى تهابها | |
و نفس تقول اجهد بخائک لا تکن | کخاضبه لم یغن شیئاً خضابها | |
یعنى: مرا دو اراده است: یکى آنکه مىگوید: ابن بجدل را بیاور که از هر سختى آسوده میشوى، دیگرى مىگوید: شتاب کن و مثل کسى که خضاب کرده، قادر بحرکت نیست، نباش.
دیگرى گوید:
اما خلیلى فانى لست معجله | حتى یؤامر نفسیه کما زعما | |
نفس له من نفوس القوم صالحه | تعطى الجزیل و نفس ترضع الغنما | |
یعنى: دوستم را به عجله وادار نمىکنم، تا دو نفس خود را، چنان که گمان مىکرد، مکلف سازد. او در میان دو نفس است: یکى آن که او را ببخشش و نیکى وادار مىکند، دیگر آن که او را به بخل و تنگچشمى.
۴- چشم بد. در روایت است که پیامبر هنگامى که براى مریضى دعا میکرد،مىفرمود:
«بسم اللَّه ادفیک و اللَّه یشفیک من کل داء هو فیک من کل عین عاین و نفس نافس و حسد حاسد)
یعنى ترا بنام خداوند، محافظت مىکنم. خداوند ترا از هر چشم بد و حسد هر حسودى شفا مىبخشد. شاعر گوید:
یتقى اهلها النفوس علیها | فعلى نحرها الرقى و التمیم | |
یعنى: خود را از چشمهاى بد حفظ مىکنند و بر گردن آنها دعاهاى لازم، آویخته است.
دیگرى گوید:
و اذا نموا صعدا فلیس علیهم | منا الخیال و لا النفوس الحسد | |
یعنى: هر گاه رشد کنند، چشمهاى بد حاسدان متوجه آنها نیستند.
۵- غیب. مثل «لا اعلم نفس فلان» یعنى غیب و باطن او را نمیدانم معناى آخر، با آیه مناسب است. برخى گفتهاند: نفس بمعناى عقوبت هم میاید و به آیه «وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ» (آل عمران ۲۸: خدا شما را از کیفر خود میترساند) رقیب: حافظ «رقیب القوم» یعنى نگهبان قوم.
شهید: شاهد. ممکن است به معناى علیم (دانا) باشد.
اعراب
اذ: حقیقت این کلمه، ظرف زمان گذشته است و در اینجا عطف است به سابق، بدینترتیب: «یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ … و ذلک اذ یقول یا عیسى …» برخى گفتهاند: این مطلب را خداوند هنگامى به عیسى گفت، که او را به آسمان برد. بنا بر این مربوط به گذشته است نه قیامت. سدى و بلخى چنین گفتهاند. لکن معناى اول صحیحتر است، زیرا بدنبال آن «یَوْمُ یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ» (آیه ۱۱۹) آمده و پیداست که منظور روز قیامت. علت اینکه به جاى فعل مستقبل، فعل ماضى بکار رفته: تحقق وقوع آن است. مثل «وَ نادى أَصْحابُ الْجَنَّهِ أَصْحابَ النَّارِ» (اعراف ۴۴: اهل بهشت، دوزخیان را ندا مىکنند) و مثل: «وَ لَوْ تَرى إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ» (سبا ۵۱ اگر ببینى که آنها فزع مىکنند) و مثل: «وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ» (انعام ۲۷: اگر ببینى که بر آتش هستند) شاعر گوید:
ثم جزاه اللَّه عنّى اذ جزى | جنات عدن فى العلالى العلا | |
یعنى خداوند او را در مقامات عالیه، جزاى خیر دهد و به بهشت ببرد مِنْ دُونِ اللَّهِ: «من» حرف زائد براى تاکید معنى.
إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ: حرف شرط بر سر ماضى در نمىآید. محققین گویند: یعنى «ان اکن الان قلته فیما مضى» أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ: درباره محل اعراب آن وجوهى است: ۱- بدل است از «ما أَمَرْتَنِی» و منصوب ۲- بدل است از ضمیر «به» و مجرور ۳- مفسر است از «آنچه به آن امر شده» و محلى از اعراب ندارد.
مقصود:
اکنون بازهم درباره حضرت مسیح مىفرماید:
وَ إِذْ قالَ اللَّهُ: هنگامى که خداوند در روز قیامت به عیسى مىگوید:
یا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ: این جمله، اگر چه سؤالى است. ولى بمنظور تهدید مسیحیانى است که مدعى خدایى عیسى و مریم هستند. درست مثل اینکه کسى نسبت بدیگرى ادعایى داشته باشد و به او بگویند تو به او گفتهاى که چنین ادعایى کند؟! و او پاسخ دهد: نه.
چنین بیانى در حقیقت به منظور نشان دادن شناعت و زشتى ادعاى کسانى است که گمراه شده، عیسى و مادرش را خدا پنداشتهاند.
وجه دیگرى هم در اینباره ذکر کردهاند و آن اینکه: خداوند میخواهد بدینوسیله به عیسى خبر دهد که مردم، پس از او دربارهاش چنین حرفهایى زدهاند.
زیرا ممکن است که عیسى از آن بىخبر باشد. این وجه، از بلخى است. لکن وجه اول صحیحتر است.
پرسش:
کسى از مسیحیان را نشناختهایم که معتقد بدو خدا باشد و مریم را خدا بداند.
پس چرا «الهین» بکار برده؟!
پاسخ:
۱- از آنجا که مسیحیان براى عیسى و مادرش احترام خدایى قائل شدند، خداوند آنها را «اله» خواند. چنان که به راهبان و علما «رب» گفته شده است. مثل «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ» (توبه ۳۱: علما و راهبان خود را به خدایى برگزیده شدند) ۳- ممکن است در میان مسیحیان کسانى باشند که چنین عقیدهاى داشته باشند.
چنان که شیخ ابو جعفر از بعضى مسیحیان نقل کرده است که در قدیم گروهى بنام مریمیه بودهاند که «مریم» را خدا مىدانستهاند.
قالَ سُبْحانَکَ: عطا گوید: یعنى عیسى مىگوید: تو برترى و صاحب عظمت هستى و بقولى: یعنى من ترا منزله مىشناسم و از این مطالب بیزارى میجویم و بقولى: یعنى تو بالاتر از آنى که در میان مردم پیامبرى بفرستى که کفران نعمت تو کند و خود را خدا معرفى نماید، بنا بر این، نخست خداوند را به یکتایى و عدالت ستود، آن گاه از گفتهى مسیحیان تبرى جسته، فرمود- ما یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لِی بِحَقٍ: براى من سزاوار نیست که درباره خودم چیزى بگویم که شایسته آن نباشم و مردم را بعبادت خودم امر کنم، در حالى که من هم بندهاى هستم مثل آنها، تنها تو شایسته عبادتى که بر همه نعمتها قادر هستى. سپس خدا را بر برائت خود گواه گرفته مىگوید:
– إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ: من چنین ادعایى نکردهام و اگر چنین ادعایى کرده بودم، بر تو پنهان نمىماند، زیرا تو داناى غیبى.
تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ: تو اسرار باطنى مرا مىدانى ولى من از غیب و سر تو بىاطلاعم. این معنى از ابن عباس است، علت اینکه مىگوید: نفس من و نفس تو، این است که کلام هماهنگ و برابر شود و گرنه خداوند منزه از این است که داراى نفس یا قلبى باشد که معانى در آن وارد شود، مؤید آن، این جمله است:
– إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ: تو به اسرار من آگاهى، زیرا «عَلَّامُ الْغُیُوبِ» هستى ولى عیسى از اسرار تو بىخبر است، زیرا داناى غیب نیست. سپس ضمن حکایت از عیسى مىفرماید:
– ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ: من جز آنچه مرا امر کرده بودى، به آنها نگفتم. من به آنها گفتم که بخداوندى تو اقرار و ترا پروردگار من و خودشان بشناسند و ترا بیکتایى پرستش کنند و دیگرى را در عبادت، شریک تو نسازند.
وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً ما دُمْتُ فِیهِمْ: و من مادامى که در میان آنها بودم شاهد اعمال و رفتار آنها بوده، بوضع آنها آگاه بودم.
فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ: جبایى گوید: یعنى هنگامى که مرا میراندى خودت محافظ آنها بودى. سدى و قتاده و حسن گویند: یعنى هنگامى که مرا به آسمان بردى، خودت محافظ آنها بودى.
وَ أَنْتَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ: تو بهمه چیز دانایى و هیچ چیز از تو پوشیده و پنهان نیست. جبایى گوید: این آیه دلالت دارد بر اینکه: خداوند عیسى را میراند، سپس او را به آسمان برد، زیرا مىگوید: تا من در میان ایشان بودم، گواه رفتار ایشان بودم و چون مرا میراندى، خودت گواه آنها بودى. اما این استدلال ضعیف است، زیرا از کلمه «توفى» معناى مرگ استفاده نمیشود. چنان که مىگوید: «یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها» (جان کسانى که مىمیرند و کسانى که بخواب میروند، مىگیرد. زمر ۴۲) بنا بر این کلمه «توفى» در مورد خواب نیز بکار رفته است.
إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ: اگر آنها را عذاب کنى، بنده تواند و قدرتى ندارند.
وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ: بدینترتیب، عیسى خود را هیچکاره معرفى مىکند و امور کیفر و عفو را بخداوند محول مىسازد. مىگوید: من در اینباره قدرتى و تاثیرى ندارم، این تو هستى که صاحب اختیار بندگان خود هستى، خواهى عذاب کن و خواهى ببخش. حسن گوید: یعنى اگر آنها را عذاب کنى بخاطر بقاى بر کفر است و اگر بیامرزى بخاطر توبه است، بنا بر این شرط آمرزش، توبه است، اگر چه این شرط در کلام، ذکر نشده است.
علت اینکه نمىگوید: «انک انت الغفور الرحیم» این است که اگر چنین مىگفت، ممکن بود منشأ این توهم شود که عیسى درباره آنها دعا مىکند. وانگهى توصیف خداوند به «الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» از نظر بلاغت، بهتر است، زیرا مغفرت، همیشه از روى حکمت نیست، لکن قدرت و حکمت، شامل مغفرت و رحمتى که از روى حکمت باشد، میشود و در عین حال معناى جامعتر و کاملترى دارد، زیرا «عزیز» قادر و الا مقامى است که هرگز دچار عجز و شکست نمیشود و حکیم، کسى است که کارها را در جاى خود انجام مىدهد و جز کار نیکو، کارى از او سر نمىزند. چنین معنایى از غفور و رحیم استفاده نمیشود. بنا بر این مغفرت و رحمت حکیمانه، در معناى جامعتر و کاملتر «عزیز و حکیم» داخل است.
[سوره المائده (۵): آیات ۱۱۹ تا ۱۲۰]
قالَ اللَّهُ هذا یَوْمُ یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (۱۱۹) لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما فِیهِنَّ وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۱۲۰)
ترجمه
خداوند مىفرماید: امروز روزى است که راستگویان را راستگویى بکار آید، براى ایشان است بهشتهایى که نهرها از زیر آنها روان است و در آنجا براى همیشه از نعمتهاى خداوند بر خوردارند. خدا از ایشان راضى است و آنها از خدا. این رستگارى بزرگ. براى خداست حکومت آسمانها و زمین و آنچه در آنهاست و از هر چیزى تواناست.
بیان آیه ۱۱۹- ۱۲۰
قرائت
یوم ینفع: نافع «یوم» را به نصب و دیگران به رفع خواندهاند. رفع آن بنا بر این است که خبر مبتدا باشد و «یوم» اضافه شده است به «ینفع» و جمله «هذا یوم- …» در محل نصب و مفعول است براى «قال» در نصب آن دو احتمال است: ۱- مفعول فیه است براى قول. یعنى: این را خداوند در آن روزى میگوید که … ۲- خبر باشد براى «هذا» و جمله مقول قول باشد. یعنى اینکه گفتیم در روزى است که … البته گاهى اوقات ظرف زمان خبر واقع میشود. علت نصب «یوم» این است که مضاف الیه، یعنى «ینفع» معرب است.
مقصود
پس از آنکه عیسى، بطلان گفتههاى مسیحیان را بیان کرد، مىفرماید:
قالَ اللَّهُ هذا یَوْمُ یَنْفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ: خداوند مىفرماید: امروز روزى است که هر کس در دنیا راست گفته، از آن بهرهمند خواهد شد. زیرا روز قیامت، روز تکلیف نیست که راستگویى آن روز بدرد کسى بخورد. وانگهى آن روز کسى دروغ نمیگوید. کافران هم اگر راست بگویند و به زشتى کردار خود اعتراف کنند، به حالشان فایده ندارد. برخى گویند: منظور از «صدق» تصدیق پیامبران است.
برخى هم گفتهاند: مقصود، راستگویى در روز قیامت است که در برابر حق، اگر راست بگویند، به حال آنها مفید خواهد بود، بنا بر این مقصود این است که: شهادت دهند که پیامبران احکام خدا را به آنها ابلاغ کردهاند.
لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً: براى آنها بهشتى است که نهرها از زیر آنها جارى است و همیشه در آنجا خواهند بود.
رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ: خداوند از کردار آنها راضى است و آنها از پاداش او راضى هستند.
ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ: این است رستگارى بزرگ که بر اثر پاداش الهى نصیب آنها مىشود. حسن گوید: یعنى به بهشت رستگار و از دوزخ رها شدند. اکنون خداوند درباره عظمت قدرت و وسعت قلمرو حکومت خود، مىفرماید:
لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما فِیهِنَ: بمنظور تنزیه خود از آنچه مسیحیان میگفتند، مىفرماید: خدا کسى است که حکومت آسمانها و زمین بدست اوست.
بنا بر این چگونه ممکن است کسى با او برابر و در خداوندى رقیب او باشد؟! برخى گفتهاند: این جمله، پاسخى است از سؤال مقدر. مثل اینکه سؤال شده است. این رستگارى بزرگ را چه کسى به آنها داده است؟ پاسخ مىدهد: کسى که چنین است.
در اینجا آسمانها و زمین را مفرد آورده است، تا شان آسمانها را عظمت بخشد.
وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ: او کسى است که موجودات را از نیستى بهستى مىآورد و موجودات را از هستى بدیار نیستى مىبرد. این است قدرت بىپایان او! جبایى گوید: یعنى هر چه که وجود آن ممکن باشد، خداوند بر آن قادر است. مثل:
«اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ (رعد ۱۶: خداوند بر هر چه که وجود آن ممکن باشد، قادر است.)
پاورقی
[۱] – آیه ۸۱ سوره مائده جزء ۶ سوره ۵
[۲] – آیه ۸۲ و ۸۳ و ۸۴ سوره مائده جزء ۶ سوره ۵
[۳] – آیه ۸۵ و ۸۶ و ۸۷ و ۸۸ سوره مائده جزء ۷ سوره ۵
[۴] – آیه ۸۹ سوره مائده جزء ۷ سوره ۵
[۵] – آیه ۹۰ و ۹۱ سوره مائده جزء ۷ سوره۵
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۷، ص: ۱۶۵
[۱] – آیه ۹۲ و ۹۳ سوره مائده جزء ۷ سوره ۵
[۲] – آیه ۹۴ و ۹۵ سوره مائده جزء ۷ سوره ۵
[۳] – قرائتهاى دیگرى از غیر قراء هفتگانه، نقل شده است که ما از نقل آن خوددارى کردیم
[۴] – سوره مائده آیه ۹۶ و ۹۷ جزء ۷ سوره ۵
[۵] – آیه ۹۸ و ۹۹ و ۱۰۰ سوره مائده جزء ۷ سوره۵
[۱] – آیه ۹۸ و ۹۹ و ۱۰۰ سوره مائده جزء ۷ سوره ۵
[۲] – آیه ۱۰۱ و ۱۰۲ و ۱۰۳ سوره مائده جزء ۷ سوره ۵
[۳] – آیه ۱۰۴ و ۱۰۵ سوره مائده جزء ۷ سوره ۵
[۴] – آیه ۱۰۶ سوره مائده جزء ۷ سوره ۵
[۵] – آیه ۱۰۷ و ۱۰۸ سوره مائده جزء ۷ سوره ۵
[۶] – در اینجا اگر بخواهیم تمام مطالبى که مؤلف بزرگوار، ذکر کرده است بیاوریم، ممکن است براى خوانندگان محترم- که اکثراً از ادبیات عربى بىاطلاعند دشوار آید، از اینرو در اینجا نظریه مؤلف بزرگوار تفسیر بزرگ« المیزان» را مىآوریم:
– مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ الْأَوْلَیانِ: این جمله در محل حال است. یعنى: در حالى که این دو شاهد جدید، از بستگان میت و از کسانى باشند که دو شاهد اول که اولى و اقرب به میت بودهاند، بر آنها ظلم کردهاند. چنان که رازى در تفسیر خود آورده است و منظور از« الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ …» اولیاى میت است و خلاصه معنى این است: اگر معلوم شد که آن دو شاهد نخستین، بر اولیاى میت، با خیانت و دروغ، ستم کردهاند، دو شاهد دیگر از اولیاى میت- که دو شاهد اول که پیش از خیانت، نسبت بمیت، اولویت داشتهاند، بر آنها ستم کردهاند جاى آنها را مىگیرند. این معنى بنا بر قرائت« استحق به صیغه معلوم است و اما بنا بر قرائت جمهور که به صیغه مجهول خواندهاند، ظاهر سیاق آیه آنها نشان مىدهد که:« الاولیان» مبتدا و خبر آن« فاخران و یقومان» است که به خاطر اهمیت، محترم شده و معنى این است. اگر معلوم شد آنها خیانت کردهاند، دو نفر که نسبت به میت، اولویت دارند و غیر از آن دو نفر اول از اولیاى میت هستند که بر آنها ستم شده، جانشین آنها میشوند.
عاصم- بنا بنقل ابو بکر- و حمزه و خلف و یعقوب« الاولین» به صیغه جمع- مقابل آخر- قرائت کردهاند. ظاهراً معناى آن اولیا و آنهایى است که حق تقدم دارند. از نظر اعراب، بدل یا صفت« الذین» خواهد بود.
مفسران در ترکیب اجزاى این آیه، وجوهى ذکر کردهاند که اگر براى بدست آوردن معناى تمام آیه، این وجوه را در هم ضرب مىکنیم به صدها وجه مىرسد.( المیزان ج ۶ ص ۲۱۲)
[۷] – نظر مؤلف، در این معنى این است که« الاولیان» بدل است از ضمیر« یقومان» و فاعل« استحق» ضمیر و عاید به« وصیت» باشد. احتمال دیگر وى این است که: بدل باشد از« آخران» و ابدال معرفه از نکره، مانعى ندارد. یا اینکه« الاولیان» مبتدا و خبر آن« فَآخَرانِ یَقُومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ» است.
[۸] – آیه ۱۰۹ سوره مائده جزء ۷ سوره ۵
[۹] – سوره مائده آیه ۱۱۰ جزء ۷ سوره ۵
[۱۰] – آیه ۱۱۱ و ۱۱۲ و ۱۱۳ سوره مائده جزء ۷ سوره ۵
[۱۱] – فرق میان وحى و الهام، ۱- الهام از جنس کشف معنوى است، بخلاف وحى که از جنس کشف شهودى است.
۲- الهام براى نبى و غیر نبى حاصل مىشود ولى وحى اختصاص به نبى دارد.
۳- در الهام تبلیغ شرط نیست و وحى مشروط به تبلیغ است( رک: کشاف اصطلاحات الفنون)
[۱] – آیه ۱۱۴ و ۱۱۵ سوره مائده جزء ۷ سوره ۵
[۲] – قصه مائده قوم عیسى و همچنین قوم موسى، در ادبیات فارسى هم رخنه کرده و سخن سرایان فارسى زبان براى بیان اندرزهاى اخلاقى و عرفانى از آن طرفى بستهاند،
مائده از آسمان در مىرسید | بى شرا و بیع و بى گفت و شنید | |
در میان قوم موسى چند کس | بى ادب گفتند کو سیر و عدس | |
منقطع شد خوان و نان از آسمان | ماند رنج زرع و بیل و داسمان | |
باز عیسى چون شفاعت کرد حق | خوان فرستاد و غنیمت بر طبق | |
باز گستاخان ادب بگذاشتند | چون گدایان زلهها برداشتند | |
لا به کرد عیسى ایشان را که این | دایم است و کم نگردد از زمین | |
بد گمانى کردن و حرص آورى | کفر باشد پیش خوان مهترى | |
ز آن گدا رویان نادیده ز آز | آن در رحمت بر ایشان شد فراز | |
[۳] – آیه ۱۱۶ و ۱۱۷ و ۱۱۸ سوره مائده جزء ۷ سوره ۵
[۴] – آیه ۱۱۹ و ۱۲۰ سوره مائده جزء ۷ سوره ۵
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۷، ص: ۲۵۳