ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره الأنعام آیه ۱۲۱- ۱۶۵
[سوره الأنعام (۶): آیه ۱۲۱]
وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلى أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ (۱۲۱)
ترجمه
از آنچه نام خدا بر آن برده نشده است، نخورید که گناه است و شیطانها بدوستان خود اشاره مىکنند که با شما مجادله کنند. اگر آنها را اطاعت کنید، شما هم مشرک خواهید بود.
بیان آیه ۱۲۱
مقصود
بمنظور تاکید مطلب سابق مىفرماید:
وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ: از آنچه در وقت سر بریدن نام خدا بر آن برده نشده است، نخورید. این آیه تصریح است بر اینکه در وقت سر بریدن حیوانات باید نام خدا را بر زبان جارى کرد، زیرا اگر واجب نباشد، باید بشود گوشت حیوانى که نام خدا بر آن برده نشده است، خورد. در حالى که نمیشود.
وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ: خوردن گوشت حیوانى که در وقت سر بریدن نام خدا بر آن برده نشده است، گناهکارى و فسق است. از این جمله استفاده میشود که ذبیحه کفار را- اعم از اهل کتاب و غیر اهل کتاب- نمىتوان خورد. خواه نام خدا را ببرند، خواه نبرند.
زیرا آنها خدا را نمىشناسند. چنان که قبلا گفتیم. بنا بر این آنها نمىتوانند قصد نام خداى واقعى را بکنند. درباره ذبیحه مسلمان که نام خدا بر آن برده نشده باشد، اختلاف است. مالک و داوود گویند: خوردن آن حلال نیست. خواه عمدا ترک کرده باشد یا از روى فراموشى. از حسن و ابن سیرین نیز همین طور نقل شده و جبائى نیز همین عقیده را دارد. شافعى گوید: در هر دو حال حلال است. ابو حنیفه و اصحابش گویند: اگر عمدا ترک کند حرام و اگر فراموش کند حلال است. از ائمه ما (ع) نیز همین طور روایت شده است.
وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلى أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ: علما و رؤساى سرکش کفار به پیروان خود اشاره مىکنند که در حلال بودن مردار با شما مجادله کنند. حسن گوید: مشرکین عرب با مسلمانان مجادله کرده، مىگفتند: چگونه چیزهایى را که خودتان مىکشید میخورید و چیزهایى که خدا کشته نمىخورید، در حالى که کشته خدا بهتر از کشته شماست؟! عکرمه گوید: قومى از زردشتیان ایران به مشرکین قریش که در دوران جاهلیت با آنها دوستى داشتند، نوشتند: محمد و اصحابش گمان مىکنند که تابع خدا هستند و گمان مىکنند که ذبیحه خودشان حلال و آنچه خدا کشته، حرام است. این مطلب را مشرکین از ایرانیان الهام گرفتند. ابن عباس گوید: یعنى شیطانهاى جنى بدوستان انسانى خود وسوسه مىکنند و چیزهایى بدل آنها القا مىکنند که مجادله کنند.
وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ: هان اى مردم مؤمن، اگر شما از مشرکین اطاعت کنید و مردار را حلال بشمارید و در کارهاى دیگر بدستور آنها عمل کنید، شما هم مشرک خواهید بود. زیرا به اجماع مسلمین، هر کس مردار را حلال شمارد، کافر است و هر کس مردار را از روى اختیار با عقیده بحرمت آن بخورد فاسق است. عقیده حسن و جماعتى از مفسران، چنین است. عطا گوید: این مطلب، اختصاص دارد به ذبیحه هاى عرب که براى بتها سر مى بریدند.
[سوره الأنعام (۶): آیات ۱۲۲ تا ۱۲۳]
أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرِینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۲۲) وَ کَذلِکَ جَعَلْنا فِی کُلِّ قَرْیَهٍ أَکابِرَ مُجْرِمِیها لِیَمْکُرُوا فِیها وَ ما یَمْکُرُونَ إِلاَّ بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما یَشْعُرُونَ (۱۲۳)
ترجمه
آیا کسى که مرده است و ما او را زنده کرده و برایش نورى قرار دادهایم که در میان مردم با آن راه مىرود، مانند کسى است که مثلش در ظلمات بوده، از آن بیرون نیست؟
همچنین کردار کافران بر ایشان زینت داده شده است. و همچنین در هر قریهاى بزرگانى نهادیم که بدکاران آنند، تا در آن نیرنگ کنند. آنها جز بخویشتن نیرنگ نمىکنند و نمیدانند.
بیان آیه ۱۲۲- ۱۲۳
قرائت
میتا: اهل مدینه و یعقوب این کلمه را به تشدید و دیگران بدون تشدید خواندهاند ابو عبیده گوید: میته بدون تشدید، مخفف میته با تشدید است. ابو العلاى غسانى گوید:
لیس من مات فاستراح بمیت | انما المیت میت الاحیاء | |
انما المیت من یعیش کئیبا | کاسفا باله قلیل الرجاء | |
یعنى: کسى که بمیرد و آسوده شود، مرده نیست. مرده، کسى است که دلى گرفته و غمگین و ناامید دارد. یاء دوم در این کلمه که منقلب از واو است، حذف شده.
لغت
اکابر: جمع اکبر. این جمع بصورت «اکابره» نیز بکار مىرود. مثل «احامره و اساوره» شاعر گوید:
ان الاحامره الثلاثه اهلکت | مالى و کنت بهن قدما مولعا | |
الخمر و اللحم السمین احبه | و الزعفران و قد ابیت مردعا | |
یعنى: سه سرخى که از دیر زمانى به آنها عشق مىورزیدهام، مال مرا تباه کردند:
شراب و گوشت فربه و زعفران.
اعراب
أَ وَ مَنْ: همزه استفهام داخل بر واو شده و منظور از آن تقریر است.
کذلک: کاف در محل نصب و عطف است بر «کَذلِکَ زُیِّنَ …» مجرمیها: ممکن است منصوب و مفعول «جعلنا» و ممکن است مضاف الیه «اکابر» باشد.
شأن نزول
گفته اند: آیه اول درباره حمزه بن عبد المطلب و ابو جهل بن هشام نازل شده است. ابو جهل پیامبر را مىآزرد این مطلب بگوش حمزه که هنوز مسلمان نشده بود، رسید، با خشم و غضب، در حالى که کمانى بدست داشت نزد ابو جهل آمد و کمان را بر سرش زد. سپس ایمان آورد. این قول از ابن عباس است.
عکرمه گوید: این آیه درباره عمار- وقتى که ایمان آورد- و ابو جهل نازل شده است. از امام باقر ع نیز روایت شده است.
ضحاک گوید: درباره عمر بن الخطاب نازل شده است.
برخى گویند: این آیه، عام است و شامل هر مؤمن و کافرى میشود. این قول از حسن و جماعتى است و بهتر است، زیرا فایده آن بیشتر و اقوال دیگر را هم جامع است.
مقصود
اکنون خداوند درباره دو فرقه مؤمن و مشرک، مىفرماید:
أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها: در این آیه، خداوند کفر را تشبیه به مرگ و ایمان را تشبیه به حیات کرده است، این مطلب از ابن عباس و حسن و مجاهد است. برخى گفتهاند:
منظور این است که او نطفه بیجان بوده که خداوند به او حیات بخشیده است. مقصود از نورى که در این آیه، فرا راه هدایت یافتگان زنده دل معرفى شده است، برخى گفتهاند:
علم و حکمت است. علت اینست که علم و حکمت را نور و جهل را ظلمت مىداند، این است که علم انسان را بسوى رشد و کمال رهنمون میشود، همانطورى که نور در راهها انسان را راهنماست. مجاهد گوید: مقصود از این نور قرآن است. ابن عباس گوید:
ایمان است. بهر صورت مىفرماید: آیا آن مردهاى که ما حیاتش بخشیده و برایش نورى قرار دادهایم که با آن در میان مردم راه مىرود، همانند کسى است که مثلش مانند مثل کسى است که گرفتار ظلمات گشته، از آن خارج نیست؟ مقصود از کسى که شبیه سرگردان در تاریکیهاست، کافر است که گرفتار ظلمت کفر مىباشد. برخى گویند: یعنى کسى که دچار ظلمات کفر است. اما اینکه این مطلب را بلفظ مثل بیان کرده، براى اشاره به این است که کافر چنان در ظلمات کفر گرفتار است که ضرب المثل شده است. علت اینکه کافر را مرده مىنامند، این است که از حیات او بهرهاى گرفته نمیشود و خودش نیز از زندگى خود بهرهمند نمیشود. بنا بر این حال کافر از حال مرده بدتر است زیرا مرده کارى نمیکند که گرفتار کیفر شود و بدیگران هم زیانى نمىرساند. علت اینکه مؤمن را زنده مىنامد، این است که در حیات وى خودش و دیگران بهرهمند مىشوند. قرآن کریم در چند جا مؤمن را زنده و کافر را مرده نامیده است: فَإِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى (روم ۵۲) لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا (یس ۷۰) وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لَا الْأَمْواتُ (فاطر ۲۲) علت اینکه قرآن و ایمان و علم را نور نامیده این است که: مردم بوسیله اینها راه خود را پیدا مىکنند و در تاریکیهاى کفر و سرگردانى ضلالت، هدایت مى- شوند. علت اینکه کفر را ظلمت نامیده، این است که: کافر بوسیله کفر هدایت نمىشود و راه سعادت خود را نمىیابد. به همین دلیل است که در این آیه کافر را نابینا خوانده است: «وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصِیرُ» (فاطر ۱۹: کور و بینا یعنى کافر و مؤمن برابر نیستند.
کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرِینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ: همانطورى که براى مردم مؤمن، ایمان زینت داده شده است، براى مردم کافر هم کفر زینت داده شده تا بکردار زشت خود سرگرم و دلخوش باشند. چنان که مىفرماید: «کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ» (مؤمنون ۵۳. هر حزبى بآنچه دارد شاد است) از حسن روایت شده است که: بخدا سوگند، شیطان و نفس اماره ایشان کفر را در نظرشان آراستهاند، زیرا خداوند میفرماید: «شیطانها بدوستان خود الهام میکنند» (آیه ۱۲۱) از این جمله استفاده نمیشود که کسى جز شیطان و خودشان به آرایشگرى کفر پرداخته باشد و این بمنزله این است که مىفرماید: «أَنَّى یُصْرَفُونَ و فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ» (غافر ۶۹، زخرف ۸۷: چگونه منصرف مىشوند و چگونه سرگردان مىشوند) عرب میگوید: فلان کس از خودش تعجب کرده و با شور و ولع بخود توجه دارد.
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا فِی کُلِّ قَرْیَهٍ أَکابِرَ مُجْرِمِیها: هم چنان که براى مردم کافر،کردارشان تزیین یافته است، در هر قریهاى بزرگتران را تبهکاران آن قریه قرار دادهایم. یعنى همانطورى که مؤمنین صاحب نور ساختهایم مجرمین را صاحب مکر و نیرنگ قرار دادیم. خلاصه هر کسى را آنچه باید دادهایم. گروهى را بر اثر حسن اختیارشان، نور و گروهى را بر اثر بدى اختیارشان مکر و گمراهى بخشیدهایم. این نور بخشى و مکر بخشى ما از راه لطف و کیفر است. مؤمنین از لطف ما برخوردارند و کافران بکیفر ما گرفتار شدهاند. علت اینکه، اکابر مجرمین را فقط یاد مىکند، این است که وقتى اکابر در قبضه قدرت حق باشند، غیر اکابر نیز هستند.
لِیَمْکُرُوا فِیها: یعنى در هر قریهاى که اکابر مجرمین را قرار دادهایم و عاقبت کار آنها مکر و نیرنگ است. شاعر گوید:
فاقسم لو قتلوا مالکا | لکنت لهم حیه راصده | |
و ام سماک فلا تجزعى | فللموت ما تلد الوالده | |
یعنى: سوگند که اگر مالک را بکشند، من همچون مارى در کمینم. اى ام سماک، ناله مکن که مادر فرزند را نزاده که سرانجام بمیرد بلکه باید سرانجام کشته شود.
وَ ما یَمْکُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما یَشْعُرُونَ: آنها بخود مکر مىکنند و نمیدانند که کیفر آن بخودشان باز مىگردد. این درست نیست که انسان بخودش مکر کند، زیرا هر کس بحیله خود آگاه است ولى اینها بخود مکر مىکنند! فایده آیه این است که: اکابر مجرمین به مؤمنین نیرنگ نمىکنند، تا بر خداوند غالب آیند، زیرا همین مکارى هم از قدرت خداست که دست آنها را باز گذاشته تا مکر کنند.
پس بر خداوند غالب نمىشوند.
[سوره الأنعام (۶): آیات ۱۲۴ تا ۱۲۵]
وَ إِذا جاءَتْهُمْ آیَهٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى مِثْلَ ما أُوتِیَ رُسُلُ اللَّهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ سَیُصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما کانُوا یَمْکُرُونَ (۱۲۴) فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ کَذلِکَ یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ (۱۲۵)
ترجمه
هر گاه نشانى به آنها رسد، گویند هرگز ایمان نیاوریم تا مثل آنچه بر پیامبران خدا نازل شده، بر ما نازل شود. خداوند بجایى که رسالت خود را قرار مىدهد، داناتر است. بزودى بمردمى که تبهکارى کردهاند، نزد خداوند خوارى و عذابى سخت مىرسد و این بکیفر نیرنگ ایشان است.
هر که را خدا بخواهد هدایت کند، سینهاش را براى اسلام مىگشاید و هر که را بخواهد گمراه کند، سینهاش را تنگ و سخت مىکند که گویى از آسمان بالا مىرود.
خداوند، اینطور پلیدى را بر مردمى که ایمان ندارند، قرار مىدهد.
بیان آیه ۱۲۴
قرائت
ابن کثیر و حفص «رسالته» و دیگران «رسالاته» خواندهاند. وجه قرائت اول این است که هم بر کم دلالت دارد، هم بر بسیار. زیرا مصدر است. وجه قرائت دوم این است که رسالت خداوند تکرار شده است.
لغت
اجرام: اقدام بر کار زشت و قطع چیزى که باید وصل شود. به گناه نیز جرم و جریمه گفته میشود.
صغار: خوارى و مذلتى که موجب کوچکى انسان شود.
اعراب
أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ: «حیث» یا ظرف است یا ظرف نیست. اگر ظرف است «اعلم» در آن عمل نمىکند، زیرا در این صورت، یعنى: در این موضع خدا داناتر است و این صحیح نیست. بنا بر این ظرف بودن «حیث» مشکل است و باید اسم باشد و حکم مفعول به را دارد. در این صورت یعنى: خداوند بمواضع رسالات خود داناتر است و حرف جر از «حیث» حذف شده است. مثل «أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ» در ادبیات عرب، گاهى کلمه «حیث» بمعناى اسم بکار رفته است. مثل:
کان منها حیث تلوى المنطقا | حقفا نقاً مالا على حقفى نقا | |
در این شعر، «حیث» در محل نصب و اسم «کان» است و نمىتواند ظرف باشد.
یعنى: گویا جایى که کمربند را مىبندى دو تپه طولانى و انباشته رمل است که بر دو تپه رمل دیگر فرو آمدهاند.
صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ زجاج گوید «عند» متصل است به «سیصیب». ممکن است متعلق به صغار باشد یا صفت آن و متعلق به «ثابت» باشد.
شان نزول
این آیه درباره ولید بن مغیره نازل شده است. او مىگفت: بخدا اگر نبوت حق بود، من براى نبوت شایستهتر بودم، زیرا سن و مال من زیادتر است. برخى گفتهاند:
درباره ابو جهل نازل شده است. او مىگفت: اولاد عبد مناف در شرف و بزرگى برقابت ما برخاستهاند و کار ما بجایى رسیده است که مثل دو اسب در میدان مسابقه شدهایم.
مىگویند: از ما پیامبرى است که به او وحى میشود. به خدا من به او ایمان نمىآورم و هرگز از او پیروى نمىکنم. مگر اینکه بر ما نیز وحى نازل شود. این قول از مقاتل است.
مقصود
اکنون درباره گفتار و خواسته هاى اکابر که در آیه پیش آنها را مکاران عصیانگر معرفى کرده، پرداخته، مى فرماید:
وَ إِذا جاءَتْهُمْ آیَهٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى مِثْلَ ما أُوتِیَ رُسُلُ اللَّهِ: هر گاه معجزهاى از جانب خداوند بر آنها نازل شود که بر توحید و راستگویى پیامبر دلالت کند، مىگویند: ما تصدیق نمىکنیم و ایمان نمىآوریم تا اینکه همان معجزاتى که بر پیامبران نازل شده است، بر ما نیز نازل شود. این سخن را از روى حسدى که نسبت به پیامبر داشتند، مىگفتند. اکنون در انکار و ردّ گفتار آنان مىفرماید:
اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ: خداوند از آنها و از همه مردم داناتر است و بهتر مىداند که چه کسى براى اداى رسالت، شایستهتر است و مصالح مردم با مبعوث کردن او بهتر رعایت میشود. خداوند مىداند که چه کسى وظیفه رسالت را با صمیمیت عهدهدار میشود و چه کسى نمیشود. او رسالت خود را بچنین کسى مىدهد که زحمات آن را متحمل و در برابر اذیتهاى مردم استقامت کند. اکنون آنها را تهدید کرده، مىفرماید:
سَیُصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ: آنان که کافر شدند، یعنى بزرگان قریه ها که در آیه پیش به آنها اشاره شد، بزودى نزد خدا دچار خوارى و بدبختى میشوند. اگر چه در دنیا زورمند و مقتدر و بزرگتر و برتر بودهاند. این معنى از زجاج است. ممکن است منظور این باشد که بزودى آن خوارى و بدبختى که پیش خدا براى آنها مهیا شده است به آنها مىرسد. یا اینکه بزودى بمرحلهاى مىرسند که پیش خداوند خوار شوند.
وَ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما کانُوا یَمْکُرُونَ: و بپاداش نیرنگهاى دنیوى دچار عذابى سخت خواهند شد.
بیان آیه ۱۲۵
قرائت
ضیقا: ابن کثر این کلمه را در اینجا و در سوره فرقان به سکون یاء قرائت کرده است و دیگران به تشدید و کسر یاء «ضیق» به تشدید و کسر یاء مانند «میت» به سکون یاء و «میت» به کسر و تشدید یاء است که بحث آن گذشت.
حرجا: اهل مدینه و ابو بکر و سهل به کسر راء و دیگران بفتح راء خواندهاند.
قرائت اول وصف و قرائت دوم مصدر است که جانشین وصف شده است.
یصعد: ابن کثیر این کلمه را به سکون صاد خوانده است. ابو بکر «یصاعد» به تشدید صاد خوانده است. دیگران «یصعد» بفتح و تشدید صاد و عین خواندهاند.
قرائت اخیر از باب تفعل است که ادغام شده معناى آن این است که آدم گمراه، اسلام بر او سنگین است و این سنگینى را تدریجاً تحمل مىکند. قرائت دوم نیز از باب تفاعل و بهمین معنى است. اصل این کلمه به معناى مشقت و دشوارى است. اما قرائت اول از «صعود» به معناى بالا رفتن است.
لغت
حرج: تنگناى سخت، حرمت. مثل «حرجت على المرأه الصلاه» یعنى:
نماز بر زن حرام شد. درباره معانى هدایت و هدى و ضلالت و اضلال و آنچه که جایز است بخدا نسبت داده شود، در سوره بقره، ذیل آیه: «وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِینَ» (۲۶) گفتگو کرده ایم.
مقصود
قبلا درباره مؤمنان و کافران گفتگو کرد. اکنون درباره کیفیت رفتار خود با هر دو دسته، گفتگو کرده، مىفرماید:
فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ: درباره تفسیر این آیه چند وجه است: ۱- مقصود این است که هر که را خدا بخواهد به سوى ثواب و راه بهشت هدایت کند، تصمیم او را نسبت به اسلام قوى مىسازند و براى او انگیزههایى ایجاد میکند که به اسلام تمسک جوید و وسوسههاى شیطانى و خاطرههاى فاسد را از دلش مىزداید. اینها را از راه لطف و منت و بپاس اینکه هدایت خدا را پذیرفته است، انجام مىدهد. چنان که مىفرماید: «وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً» (محمد ۱۷:آنان که هدایت یافتند، خدا بر هدایتشان مىافزاید) و «یَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدىً» (مریم ۷۶: خداوند بر هدایت هدایت یافتگان مىافزاید) وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً: و هر که را خدا بخواهد از ثواب و کرامت خود گمراه کند، بکیفر بى ایمانیش سینه اش را تنگ و سخت مى سازد، بىآنکه مانع ایمانش شود و قدرت را از او سلب کند. بدین ترتیب گشایش سینه، پاداشى است که خداوند به افراد مىدهد. چنان که به پیامبر گرامى میفرماید «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ» (انشراح ۱: آیا سینهات را گشایش ندادیم) و بدنبال آن به او میفرماید، بار را از دوش تو برداشتیم و نام ترا بلند کردیم. اینها همه پاداشى است که خداوند در ازاء تحمل بار رسالت، به پیامبر عطا کرده است. اینکه ما هدایت و راهنمایى را بسوى ثواب، معنى کردیم، بدلیل این آیه است: «وَ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَلَنْ یُضِلَّ أَعْمالَهُمْ سَیَهْدِیهِمْ وَ یُصْلِحُ بالَهُمْ» (محمد ۵: آنان که در راه خدا کشته شدند، خدا اعمالشان را گم نمیکند. بزودى آنها را به ثواب هدایت و کارشان را اصلاح میکند) و بدیهى است که هدایت بعد از کشته شدن چیزى جز ثواب نیست، زیرا پس از مرگ تکلیفى وجود ندارد.
در روایت صحیح وارد شده است که وقتى این آیه نازل شد، از پیامبر گرامى پرسیدند: منظور از گشایش سینه چیست؟ فرمود: نورى است که خدا در دل مؤمن مىافکند و سینهاش را بوسیله آن گشایش و روشنى مى بخشد. پرسیدند:آیا این نور نشانه اى دارد، که شناخته شود؟ فرمود: آرى، توجه به خانه جاودانى و کنارهگیرى از خانه فانى و فریبا و آمادگى براى مرگ پیش از فرا رسیدن آن.
۲- مقصود اینست که هر که را خدا بخواهد بر هدایت استوار بدارد، سینه اش را بپاس ایمان و پذیرش هدایت، مىگشاید. گاهى مقصود از هدایت، پایدار ماندن و و استوارى در آن راه است. چنان که درباره «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ» گفته ایم (فاتحه ۵، ما را در راه راست و استوار و پایدار بدار) و هر که را بر اثر کفر و ترک ایمان، بخواهد بخود واگذارد و میان او و آنچه میخواهد، خالى گذارد، سینهاش را تنگ و سخت میکند و الطاف خود را از او دریغ مىدارد تا سینهاش گشایش نیابد، زیرا بر اثر پایدارى در راه کفر، شایسته قبول الطاف حق نیست.
پرسش ما مىبینیم که کافر بر کفر خود تنگدل و تنگ سینه نیست. بلکه بر کفر خود خوشدل است. آیا ممکن است در خبر خداوند، خلاف باشد؟
پاسخ خداوند مىفرماید که سینه اش را تنگ مىکند و نمىفرماید که در همه حال چنین است. پیداست که اشخاص کافر گاهى بر اثر شبهه ها و پیدایش شک، چنان تنگدل و ناراحت مى شوند که حدى ندارد. در این حالات است که خداوند، قلب مؤمن را نورانى مىکند و به او دلایلى القاء مىکند که شک و شبهه از کانون دلش زایل شود و آسوده گردد.ظاهر آیه، بیشتر از این اقتضاء نمىکند.
۳- مقصود این است که هر که را خدا بخواهد از هدایت بیشترى که به مؤمن وعده کرده، برخوردار و بهرهمند سازد، سینهاش را براى آن مىگشاید، زیرا فایده آن این است که بر بصیرت مؤمن افزوده میشود. اما کسانى را که خدا میخواهد از آن هدایت افزونتر محروم سازد و چنان که خود بکفر گراییدهاند، آنها را از معرض آن هدایت دور گرداند، سینهشان را تنگ و سخت مىکند که جایى براى پذیرش آن هدایت باقى نماند بدیهى است که هر گاه گشودن سینه مؤمن مقتضى برخوردارى از هدایت بیشتر باشد، بستن و تنگ کردن سینه کافر، مقتضى محرومیت از آن است. نتیجه این بیان این است که مردم براى پذیرش ایمان و اعراض از کفر، ترغیب مى شوند. این بیان با وجه دوم چندان تفاوتى ندارد. از ابن عباس روایت است که: خداوند دل کافر را تنگ نامیده، زیرا خیر به آن نمى رسد. در روایت دیگر است که: حکمت به قلب او نمى رسد.
ممکن نیست که مقصود از اضلال، در آیه شریفه، دعوت به گمراهى و گمراه کردن و امر بگمراهى یا اجبار بر گمراهى باشد، زیرا همه مسلمین اتفاق دارند بر اینکه خداوند دعوت بگمراهى نمیکند. تا چه رسد به اینکه اجبار کند. خداوند فرعون و سامرى را نکوهش مىکند که مردم را گمراه میکردند (سوره طه آیات ۷۹ و ۸۵) تردیدى نیست که آنها گمراه کردنشان از راه دعوت و اجبار بوده است. آیا ممکن است کارى که باعث نکوهش دیگران میشود، باعث ستایش خداوند گردد.
کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ: در اینباره نیز چند وجه است: ۱- یعنى: کسى که سینهاش از پذیرش اسلام تنگ و سخت شده است، هر گاه به اسلام دعوتش مىکنند، مثل این است که او را وادار مىکنند که به آسمان برود. یا اینکه گویى دلش بر اثر دورى از اسلام و حکمت، در آسمان صعود مىکند. این وجه از زجاج است.
۲- مقصود از سماء، آنچه که بر زمین سایه مىافکند نیست. بلکه مقصود چیزى شبیه بگردنه مخوفى است که بالا رفتن از آن دشوار است. مىفرماید: چنان سینهاش براى پذیرش اسلام، تنگ و سخت است که گویى او را براى بالا رفتن از چنان قلهاى بمشقت مىافکنند. این معنى از ابو على فارسى است و قریب به آن مطلبى است که از سعید بن جبیر نقل شده است. وى گوید: یعنى راهى جز به بالا نمى یابد.
۳- یعنى: بر اثر اینکه جدا شدن از مذهبى که دارد، برایش دشوار است، مثل این است که دلش را کندهاند و به آسمان مى برند.
کَذلِکَ یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ: ابن زید و گروهى از فرهنگ نویسان «رجس» را به معناى عذاب دانستهاند. مجاهد گوید: یعنى چیزى که در آن خیر نیست. مىفرماید: خداوند اینطور عذاب و بدبختى را دامنگیر مردم بىایمان مىکند.
از این جمله برمىآید: که منظور از هدایت و اضلال، اجبار بر هدایت و گمراهى نیست، زیرا خداوند بیان مىکند که اضلالى که در آیه ذکر شده، بوجه کیفر بر کفر است و اگر مقصود، اجبار بر کفر بود، مىفرمود: بدینترتیب، آنان که خدا بر دلشان پلیدى نهاده است، ایمان نمىآورند. نه اینکه پلیدى را بر دل کسانى مىنهد که ایمان ندارند (دقت کنید) منظور از تشبیهى که از «کذلک» استفاده میشود این است که: همانطورى که خداوند آنها را تنگدل مىکند، پلیدى و عذاب نیز بر آنها مىافکند. اینها همه از راه استحقاق است.
عیاشى به اسناد خود از ابى بصیر از خیثمه نقل کرده است که امام باقر ع فرمود:
دل هر گاه به حق نرسد، از جایگاه خود حرکت کرده، بگلو مىرسد. اما همین که بحق رسید، قرار مىگیرد. سپس همین آیه را قرائت کرد.[۴]
[سوره الأنعام (۶): آیات ۱۲۶ تا ۱۲۷]
وَ هذا صِراطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیماً قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ (۱۲۶) لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۲۷)
ترجمه
این است راه راست پروردگارت. ما آیات را براى مردمى که متذکر شوند، تفصیل دادهایم. براى آنهاست نزد پروردگارشان خانه سلامت. خداوند به پاداش کردارشان، ولىّ و سرپرست آنهاست.
بیان آیه ۱۲۶- ۱۲۷
مقصود
اکنون ضمن اشاره به بیان سابق مىفرماید:
وَ هذا صِراطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیماً: ابن مسعود گوید: یعنى این است قرآن که راه راست و هموار پروردگار است. ابن عباس گوید: یعنى اسلام راه راست خداست.
اینکه مىگوید: راه خدا، براى این است که این راه را او نشان داده است. کلمه «مستقیما» حال است. با اینکه دلایل حق بسیارند و یکى نیستند، راه خدا را- که همان دلایل هستند- به استقامت و راست بودن توصیف کرده است، زیرا با همه اختلاف و تنوعى که دارند، همچون یک راه مستقیم، پوینده را بمقصد مىرساند. و از تناقض و فساد خالى هستند.
قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ: ما براى مردمى که متذکر شوند و تذکر را پذیرند، آیات را بیان کرده، تمیز مىدهیم. علت اینکه بیان آیات را به این طبقه اختصاص مىدهد، این است که آنها هستند که بهرهمند مىشوند. همانطورى که اهل تقوى هستند که از هدایت خدا استفاده مىدهد.
لَهُمْ دارُ السَّلامِ: آنها که تذکر را بپذیرند و تدبر کنند و حق را بشناسند، در خانه سلامت که از هر آفت و بلائى تهى است هستند و همچون اهل جهنم به آفت و بلا گرفتار نیستند. این معنى از زجاج و جبائى است. حسن و سدى گویند: سلام نام خدا و «دار السلام» بهشت است.
عِنْدَ رَبِّهِمْ: خانه بهشت در پیشگاه خدا براى آنها ضمانت شده است و خداوند بطور حتم آنها را بآن مىرساند. چنان که اگر به کسى بگوئید: ترا پیش من فلان مال است. یعنى من ضامن آن هستم. برخى گویند: یعنى: در آخرت براى ایشان خانه سلامت است که خدا به آنها میدهد.
وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ: بپاداش کردارهاى پسندیدهاى که انجام دادهاند، خداوند عهدهدار است که به آنها نفع برساند و از زیان حفظ کند. برخى گویند: یعنى در برابر دشمنان آنها را یارى مىکند. برخى گویند: یعنى در دنیا عهدهدار است که به آنها توفیق دهد و در آخرت پاداش. پیداست که منظور از کردار، کردار نیک است. زیرا هر کردارى پاداش ندارد.
[سوره الأنعام (۶): آیات ۱۲۸ تا ۱۲۹]
وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً یا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَکْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ وَ قالَ أَوْلِیاؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا الَّذِی أَجَّلْتَ لَنا قالَ النَّارُ مَثْواکُمْ خالِدِینَ فِیها إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ (۱۲۸) وَ کَذلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظَّالِمِینَ بَعْضاً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ (۱۲۹)
ترجمه
روزى که همه آنها را محشور مىکند، گوید: اى گروه جن، شما افراد بسیارى از انسانها را گمراه کردهاید. انسانهایى که دوست آنها بودهاند، گویند: پروردگارا، ما از یکدیگر نفع برده و به اجلى که براى ما معین کرده بودى، رسیدیم. خداوند مىفرماید: آتش براى همیشه جایگاه شماست، مگر آنچه خدا بخواهد. پروردگارت حکیم و داناست.
و همچنین ظالمان را بکیفر کردارشان دوست یکدیگر مىگردانیم.
بیان آیه ۱۲۸- ۱۲۹
قرائت
یحشرهم: حفص و روح به یاء و دیگران به نون خواندهاند. بنا بر قرائت اول ضمیر به «عند ربهم» برمیگردد. و مؤید قرائت دوم «حَشَرْناهُمْ» و «نَحْشُرُهُ یَوْمَ- الْقِیامَهِ أَعْمى» است. (کهف ۴۷ و طه ۱۲۴)
اعراب
خالدین: زجاج گوید: حال است.
مثوا: ابو على گوید: این کلمه مصدر است نه ظرف مکان، زیرا ظرف مکان عمل فعل انجام نمىدهد و این کلمه در «خالدین» عمل کرده است. یعنى: «النار ذات اقامتکم». بنا بر این «کم» فاعل مصدر است.
مقصود
در دنباله مطالب پیش مىفرماید:
وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً یا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَکْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ: روزى که خداوند جمیع خلق را محشور کرده، گوید: اى گروه جن، شما بسیارى از افراد انسان را گمراه کردید. این معنى از زجاج است. وى این معنى را از گفته ابن عباس اقتباس کرده است. برخى گویند: منظور فقط حشر جن و انس است، زیرا بدنبال آن سخن از ایشان است.[۷] وَ قالَ أَوْلِیاؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ: انسانهایى که از ایشان پیروى کردهاند، گویند: پروردگارا: ما از یکدیگر نفع بردهایم. درباره تفسیر این قسمت، چند قول است:
1- فایدهاى که جنیان از انسانها بردهاند، این است که: قاید و رئیس آنها بوده، انسانها از هوى و هوسشان پیروى کردهاند و فایدهاى که انسانها از آنها بردهاند، این است که: جنیان لذائذ و شهوات را در نظرشان آراسته، آنها را به این امور سرگرم کرده اند.
۲- فایدهاى که انسانها از جنیان بردهاند، این است که هر گاه کسى میخواست بسفر رود و از جن مىترسید، میگفت: «به رئیس این وادى پناه مىبرم!» و مىرفت و نمىترسید. این عمل را پناه خواستن از جنیان مىدانستند و معتقد بودند که جنیان هم آنها را پناه مىدهند. چنان که خداوند متعال میفرماید: «وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً» (جن ۶: چنین بود که مردانى از آدمیان بمردانى از جنیان پناه مىبردند و بر طغیانشان بیفزودند) اما فایدهاى که جنیان از آدمیان بردند، این بود که جنیان معتقد بودند که انسانها بنفع و ضرر ایشان معتقدند و بآنها پناه مىبرند و از این راه شاد مىشدند و نفع مىبردند. این قول از حسن و ابن جریج و زجاج و دیگران است.
۳- محمد بن کعب گوید: مقصود اطاعت پریان و آدمیان از یکدیگر است.
بلخى گوید: احتمال داده میشود که مقصود استفاده افراد انسان از یکدیگر است. نه استفاده جن و انس از یکدیگر.
وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا الَّذِی أَجَّلْتَ لَنا: حسن و سدّى گویند: یعنى ما به اجلى که براى مرگمان تعیین کرده بودى رسیدیم. برخى گویند: مقصود مبعوث شدن و حشر مردگان است، زیرا این حالت، اجل جزاست. هم چنان که مرگ اجل دنیاست. جبائى گوید:
از این جمله برمىآید که: اجل بیشتر از یکى نیست، زیرا اگر دو اجل بود، لازم مىآمد کسى که بمرگ طبیعى نمیرد و کشته شود، به اجل خود نرسیده باشد. در حالى که از این آیه برمىآید که آنها دسته جمعى مىگویند: ما به اجلى که بر ایمان معین کرده بودى رسیدیم. على بن عیسى و دیگر بغدادیان گویند: آیه چنین دلالتى ندارد. مانعى نیست که انسان را دو اجل باشد: ۱- اجلى که مرگ انسان در آن واقع میشود ۲- اجل محشور شدن یا اجلى که ممکن است انسان تا آن وقت زندگى کند،قالَ النَّارُ مَثْواکُمْ خالِدِینَ فِیها: خداوند متعال به آنها مىفرماید: آتش محل اقامت شماست و براى همیشه در آن عذاب مىشوید.
إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ: مگر آنچه خدا بخواهد. درباره این استثنا چند قول است:
1- از ابن عباس روایت است که وعید کفار مبهم و نامعلوم بود. سپس بوسیله این آیه معلوم شد: «إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ» (نساء ۴۸: خداوند گناه شرک را نمىآمرزد)
2- مقصود استثناى از روز قیامت است. زیرا منظور از «یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ» همین روز است. از اینرو فرمود: آنها از روز حشر در جهنم جاودانى هستند. از این مدت بیکران، مقدار حشر آنها از قبور و مدت حساب، استثنا شده است.این قول از زجاج است. وى گوید ممکن است استثناء از کیفیت عذاب باشد یعنى مگر آنچه خدا بخواهد که آنها را بچند برابر عذاب کند.
۳- بازگشت استثنا به مسلمانان گنهکار است. آنها در مشیت خداوند هستند.اگر بخواهد آنها را عذاب مىکند و اگر بخواهد به لطف خویش مىبخشد.
۴- عطا گوید: یعنى مگر آنچه خدا بخواهد نسبت به آنان که از کفر باز گشته، ایمان آورده اند. إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ: خداوند در کارهاى خود حکیم و بهر چیزى داناست.
برخى گویند: یعنى در کیفر و عفو مردم حکیم و بحال کسانى که مستحق پاداش یا کیفرند و به اندازه استحقاقشان داناست.
وَ کَذلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظَّالِمِینَ بَعْضاً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ: و همچنین به منظور امتحان، ظالمان را بخود وا مىگذاریم و آنها را دوست یکدیگر مىکنیم تا به کارهاى یکدیگر علاقه نشان دهند تا کیفرى که به آنها مىدهیم، تابع میزان استحقاق آنها باشد، در عین حال همین هم بواسطه کردارى است که انجام دادهاند. این معنى از على بن عیسى است. ابو على جبائى گوید: یعنى همانطورى که در روز قیامت این ستمکاران جن و انس را بیکدیگر وا مىگذاریم و از آنها تبرى مىجوییم، ظالمان را نیز بیکدیگر وا مىگذاریم و افرادى که از دیگران پیروى کردهاند به متبوعشان حواله مىکنیم و مىگوییم: بروید تا آنها شما را از آتش خلاصى بخشند. هدف اصلى از این بیان این است که به آنها اعلام کند که در روز قیامت آنان را دوستى نیست که از عذاب، نجاتشان بخشد. دیگران گفتهاند: از آنجا که خداوند خصومت و مجادله میان جن و انس را در روز قیامت بیان کرده بود، فرمود: همانطورى که اینان را در آتش جمع کرده، با یکدیگر دوستشان کردهایم، همین کار را با ستمکاران مىکنیم تا کیفر کردارشان باشد. ابن عباس گوید: هر گاه خداوند از مردمى راضى شود، زمان امورشان را به خوبانشان مىسپارد و هر گاه بقومى خشم گیرد، بکیفر کارهاى زشت ایشان، زمام امورشان را به بدانشان مىسپارد. همین است معناى این آیه:
«إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» (رعد ۱۱: خداوند وضع زندگى قومى را تغییر نمى دهد، جز اینکه باطن خود را تغییر داده، اصلاح کنند) نظیر این مطلب را کلبى از مالک بن دینار روایت کرده است که: در بعضى از کتابهاى حکمت خواندم که: خداوند متعال مىفرماید: من خدایم و صاحب اختیار زمامداران. دل آنها در دست من است. اگر مردم مرا اطاعت کنند، زمامداران را براى ایشان رحمت قرار مى دهم و اگر مرا معصیت کنند، آنها را وسیله گرفتارى و پریشانى ایشان مىگردانم. خود را به نکوهش زمامداران مشغول نکنید، بلکه توبه کنید تا آنها را نسبت به شما بر سر مهر و انصاف آورم.
برخى گویند، منظور این است که میان آنها و هر چه اختیار مى کنند، باز گذاشته، آنها را یارى نمى کنیم. قتاده گوید: یعنى بر اثر آن دوستى و علاقه اى که در میانشان بوده است، آنها را بدنبال یکدیگر وارد جهنم مى کنیم.
[سوره الأنعام (۶): آیات ۱۳۰ تا ۱۳۲]
یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا قالُوا شَهِدْنا عَلى أَنْفُسِنا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاهُ الدُّنْیا وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کانُوا کافِرِینَ (۱۳۰) ذلِکَ أَنْ لَمْ یَکُنْ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها غافِلُونَ (۱۳۱) وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ (۱۳۲)
ترجمه
اى گروه جن و انس، آیا پیامبرانى از شما براى اینکه آیات مرا بر شما بخوانند و شما را از ملاقات امروز بترسانند، نزد شما نیامدند؟ گویند: بر خویشتن گواهى مىدهیم- زندگى دنیا فریبشان داده بود- و بر خویشتن گواهى مىدهند که کافر بودهاند.
این است که پروردگارت قریه هایى که مردمشان غافلند، به ستم هلاک نمى کند.
همه را از آن عملها که کرده اند، مرتبه هاست و پروردگارت، از کردار ایشان غافل نیست.
بیان آیه ۱۳۰- ۱۳۱- ۱۳۲
قرائت
یعملون: ابن عامر به تاء خوانده است و دیگران به یاء
لغت
غفلت: سهو. ضد غفلت «یقظه» و ضد سهو «ذکر» و ضد «غروب» حضور است.
اعراب
ذلک: خبر مبتداى محذوف. یعنى «الامر ذلک» یا اینکه مفعول فعل محذوف است. یعنى «فعلنا ذلک».
أَنْ لَمْ یَکُنْ: این «ان» مخفف از ان است. یعنى لانه لم یکن … چنان که شاعر گوید:
فى فتیه کسیوف الهند قد علموا | ان هالک کل من یحفى و ینتعل | |
یعنى: در میان جوانانى که همچون شمشیرهاى هندى بوده، دانستند که هر پا برهنه و کفش بپایى هلاک میشود. (یعنى: انه) بعد از «ان» مفتوحه باید ضمیر مقدر باشد.
اما بعد از «ان» مکسوره لازم نیست.
کل: این کلمه مثل «قبل و بعد» نیست که با حذف مضاف الیه مبنى شود، زیرا «قبل و بعد» حتى در حال ذکر مضاف الیه معرب تام نیستند، و رفع داده نمیشوند.
مقصود
اکنون خداوند متعال، تمام آنچه را در روز قیامت، به جن و انس خطاب خواهد کرد، بیان میکند، یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ: «معشر» جماعتى است که همه اصناف را در بردارد. در اینجا خداوند متعال بیان میکند که پیامبران را بمنظور اتمام حجت و ترسانیدن از عواقب کارهاى زشت، بسوى آنها فرستاده است. این خطاب متوجه جن و انس است. علت اینکه مىگوید، پیامبرانى از شما، در حالى که پیامبران انسان هستند، نه جن، این است که جانب انسان را غلبه داده است. چنان که مىفرماید «یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ» (الرحمن ۲۲) یعنى از آب شور و شیرین، لؤلؤ و مرجان خارج میشود، در حالى که لؤلؤ از آب شور خارج میشود نه از آب شیرین.
مردم هم در محاورت خود جانب یکى را غلبه مىدهند. مثلا یکى میگوید، نان و شیر خوردم. در حالى که نان را خورده و شیر را نوشیده است. عقیده بیشتر مفسران و زجاج و رمانى همین است.
ضحاک گوید: همانطورى که پیامبرانى بسوى انسانها فرستاده شد، پیامبرانى هم بسوى پریان فرستاده شدهاند. کلبى گوید: پیامبران بسوى آدمیان فرستاده مىشدند.
اما حضرت محمد ص مبعوث بسوى آدمیان و پریان است. ابن عباس گوید: پیامبران بسوى آدمیان فرستاده مىشدند. سپس آنها یکى از پریان را بسوى آنها مىفرستادند. مجاهد گوید: رسولان از آدمیان و ترسانندگان از پریانند.
یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتِی وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا، پیامبران آیات مرا براى شما قرائت میکردند و دلایل و براهین مرا بگوش شما میرسانیدند و شما را را از ملاقات کیفر اعمال در این روز- یعنى روز قیامت- مىترسانیدند.
قالُوا شَهِدْنا عَلى أَنْفُسِنا: گویند شهادت مىدهیم که در روزگار تکلیف، با آمدن پیامبران و اتمام حجت از طرف ایشان، کافر و عاصى شدیم.
وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاهُ الدُّنْیا: ظاهر دنیا در نظر ایشان آراسته جلوه کرد و آنها را فریفت.
وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کانُوا کافِرِینَ: در عالم آخرت اقرار میکنند که در دنیا کفر پیشه کردهاند و سزاوار عذابند.
ذلِکَ أَنْ لَمْ یَکُنْ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها غافِلُونَ: این است که حکم خداوند: زیرا او قریهاى که مردمش غافلند و ستم میکنند، هلاک نمىکند. مقصود بیان علت است. یعنى خداوند مردم بلدى را که گرفتار گناه و انحراف هستند، هلاک نمیکند. مگر اینکه پیامبرانى بسوى آنها بفرستد و آنها مردم را بدلایل خداوندى آگاه کنند و آنها را از کیفر خدا بترسانند و حقایقى را بگوش آنها برسانند. سپس اگر از اطاعت پیامبران سرباز زدند، آنها را هلاک خواهد کرد و هرگز بطور ناگهانى مردم را غافلگیر نمیکند. البته بر خداوند لازم نیست که اتمام حجت کند، زیرا همین که مردمى دست بستم و تجاوز زدند، سزاوار کیفر میشوند، جز اینکه خداوند میخواهد حجت خود را ظاهر گرداند.
فرّاء و جبائى گویند: یعنى خداوند مردمى را بدون اینکه متنبه و متذکر سازد غافلگیر نکرده، بستم هلاکشان نمیکند. چنان که مىفرماید: «وَ ما کانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ» (هود ۱۱۷: پروردگار تو مردم قریهاى که مصلح هستند به ستم هلاک نمیکند) این آیه، بطور واضح دلالت میکند که خداوند منزه از ظلم است اگر خدا ظلم میکرد، در این جا خود را از ستمکارى منزه نمى شمرد.
وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا: هر کس چه اطاعت کند، چه معصیت، بر حسب عملى که انجام داده، بمرتبهاش از پاداش و کیفر نائل میشود. کار نیکو پاداش نیکو و کار بد، کیفر بد: اینکه براى پاداش و کیفر، درجاتى قائل میشود، بخاطر این است که همه پاداشها و کیفرها در یک مرتبه نیستند، بلکه شدت و ضعف دارند. هر گاه بخواهند مراتب پاداش را بیان کنند، مىگویند: درجات و هر گاه بخواهند مراتب کیفر را بیان کنند.
مىگویند: درک. لکن در اینجا چون کیفر و پاداش را یک جا آورده است، همه را درجات خوانده و جانب اهل بهشت را غلبه داده است.
وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ: پروردگار تو اى محمد ص یا اى شنونده، از کردار ایشان غافل و بیخبر نیست و هیچ چیز از علم او مخفى نمىماند و هر کسى را باندازه استحقاقش کیفر و پاداش مىدهد. بدینترتیب مردم را متنبه میکند که بکارهاى خود توجه داشته باشند.
[سوره الأنعام (۶): آیات ۱۳۳ تا ۱۳۵]
وَ رَبُّکَ الْغَنِیُّ ذُو الرَّحْمَهِ إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِکُمْ ما یَشاءُ کَما أَنْشَأَکُمْ مِنْ ذُرِّیَّهِ قَوْمٍ آخَرِینَ (۱۳۳) إِنَّ ما تُوعَدُونَ لَآتٍ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ (۱۳۴) قُلْ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ إِنِّی عامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَهُ الدَّارِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (۱۳۵)
ترجمه
پروردگارت، بىنیاز و صاحب رحمت است. اگر بخواهد شما را مىبرد و پس از شما هر چه بخواهد، جانشین شما مىکند. همانطورى که شما را از نسل قومى دیگر پدید آورده است. آنچه وعده داده شدهاید، فرا مىرسد و شما عاجز کننده خدا نیستید. بگو: اى مردم، به اندازه تمکن خود عمل کنید که من هم عمل کنندهام و خواهید دانست که خانه عاقبت پسندیده براى کیست؟ ستمکاران رستگار نمىشوند.
بیان آیه ۱۳۳- ۱۳۴- ۱۳۵
قرائت
ابو بکر از عاصم «مکاناتکم» قرائت کرده است. دیگران «مکانتکم». این کلمه مصدر است. مصدر را اغلب بصورت مفرد به کار مىبرند. گاهى هم جمع مىبندند.
چنان که در جمع «حلم» گویند: «احلام» و «حلوم» شاعر گوید:
فاما اذا جلسوا فى الندى | فاحلام عادوا ید هضم | |
یعنى: هر گاه در مجلس جود و بخشش نشینند، دستهایى گشاده دارند.
من تکون: حمزه و کسایى بیاء و دیگران بتاء خواندهاند. علت این است که تانیث فاعل آن «عاقبه» تانیث حقیقى نیست. بنا بر این هر دو وجه جایز است. مثل «فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَهُ» (حجر ۷۳) و «أَخَذَ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَهُ» (هود ۶۷).
لغت
انشاء: آغاز خلقت. انشاء قصیده، بوجود آوردن آن است. «نشأ» جوانان تازه سال. شاعر گوید:
و لو لا ان یقال صبا نصیب | لقلت بنفسى النشا الصغار | |
یعنى: اگر نمىگفتند: نصیب، بچه شده است، مىگفتم: جانم بقربان بچههاى خردسال.
توعدون: این فعل از «ایعاد» یعنى تهدید یا از «وعد» است که نسبت به نیکى است.
مکانه: ابو زید گوید: یعنى مقام و منزلت. «رجل مکین عند السلطان» یعنى نزد سلطان منزلت دارد.
اعراب
کَما أَنْشَأَکُمْ: کاف در محل نصب است. یعنى مثل ما انشاکم».
مِنْ بَعْدِکُمْ: «من» به معناى بدل است. مثل «اعطیتک من دینارک ثوبا» یعنى بجاى دینارت بتو لباسى دادم.
مِنْ ذُرِّیَّهِ قَوْمٍ آخَرِینَ: این «من» براى ابتداست.
ما تُوعَدُونَ: «ما» به معناى «الذى» است.
مَنْ تَکُونُ لَهُ: «من» مبتداست و خبر آن «تکون» یعنى: کدامیک از ما برایش خانه آخرت است؟ و در این صورت «تعلمون» معلق شده است. ممکن است موصوله و مفعول «تعلمون» باشد.
مقصود
قبلا مردم را دستور داده بود که او را اطاعت کنند و آنها را به این کار تشویق کرده بود. در اینجا بیان کرد که امر به طاعت بخاطر نیاز او نیست. او برتر از این است که سود یا زیانى به او برسد. مىفرماید:
وَ رَبُّکَ الْغَنِیُّ ذُو الرَّحْمَهِ: خالق و سرور تو از کردار بندگان بىنیاز است.
طاعت ایشان وى را سودى و معصیت ایشان وى را زیانى نرساند، زیرا کسى که از چیزى بىنیاز است، هستى و نیستى و درستى و نادرستى آن برایش یکسان است. او به بندگانش نعمت مىبخشد. مقصود این است که خداوند با اینکه از بندگانش بىنیاز است به آنها نعمت مىبخشد و نعمتهاى او هر چند بسیارند از ملک بىنیازى او چیزى کم نمىکنند. سپس درباره قدرت خویش مىفرماید:
إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِکُمْ ما یَشاءُ کَما أَنْشَأَکُمْ مِنْ ذُرِّیَّهِ قَوْمٍ آخَرِینَ:
اگر بخواهد شما را هلاک مىکند و پس از شما آفریده دیگرى جانشین شما مىسازد، همانطورى که شما را از نسل قومى که پیش از شما مىزیستهاند، بوجود آورد.
این خطاب متوجه آدمیان و پریان است. شاید مقصود این است که خداوند جنس دیگرى را پدید مىآورد، همانطورى که جن را از جن و انسان را از انسان پدید مىآورد.
بنا بر این قادر است موجودى بیاورد که نه از جن باشد و نه از انسان. از این آیه بر- مىآید که غیر از آنچه که معلوم خداست، مقدور اوست، زیرا مىفرماید: خلقى غیر از جن و انس را مىتواند خلق کند، در حالى که نکرده است.
إِنَّ ما تُوعَدُونَ لَآتٍ: قیامت و حساب و بهشت و دوزخ و پاداش و کیفر و تفاوت درجات و مراتب اهل بهشت و دوزخ، همه واقع خواهند شد.
وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ: و شما از خداوند فوت نمىشوید یا اینکه سبقت نمىگیرید و از قلمرو و ملک و قدرت او خارج نمیشوید. اعجاز این است که انسان کارى کند که طرف مقابل از انجام آن ناتوان باشد و عاجزش کند. پس مقصود این است که شما نمى- توانید خداوند را از زنده کردن مردگان و کیفر گنهکاران عاجز کنید.
قُلْ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ: بگو: اى مردم، بقدر منزلت و به اندازه تمکن خود کار کنید. یعنى بر کفر خود ثابت بمانید. در اینجا فعل امر را براى تهدید بکار برده است. برخى گویند: یعنى براه خود کار کنید. جبائى گوید: یعنى بر حال خود کار کنید و بر حال کفر باقى بمانید که من کیفر شما را مىدهم.
إِنِّی عامِلٌ: من که پیامبر خدایم بدستورش عمل مىکنم. ابو مسلم گوید: یعنى من که خدایم بوعدهام عمل مىکنم. معناى اول صحیحتر است.
فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَهُ الدَّارِ: بزودى مىدانید که کدامیک از ما در پیشگاه خدا سرانجام نیکو داریم و به بهشت مىرویم. برخى گویند: یعنى میدانید که در دنیا کدامیک پیروز خواهیم شد.
إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ: ستمکاران بمقصد خود نمىرسند. در اینجا بجاى کافران، ستمکاران مىگوید، زیرا در جاى دیگر مىفرماید: «کافران ستمکارند» (بقره ۲۵۴)
[سوره الأنعام (۶): آیه ۱۳۶]
وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِیباً فَقالُوا هذا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَکائِنا فَما کانَ لِشُرَکائِهِمْ فَلا یَصِلُ إِلَى اللَّهِ وَ ما کانَ لِلَّهِ فَهُوَ یَصِلُ إِلى شُرَکائِهِمْ ساءَ ما یَحْکُمُونَ (۱۳۶)
ترجمه
از زراعتها و چارپایان که مخلوق خدا هستند، سهمى براى خدا قرار داده، بزعم خودشان مىگفتند: این براى خدا و این براى شرکاى ما. آنچه براى شرکایشان بود، بخدا نمىرسید و آنچه براى خدا بود به شرکایشان مىرسید. بد است حکمى که مىکردند.
بیان آیه ۱۳۶
قرائت
بزعمهم: کسایى و یحیى بن ثابت و اعمش بضم زاء و دیگران بفتح خواندهاند و هر دو بیک معنى هستند. برخى گفتهاند: به کسر زاء هم جایز است. مثل: «فتک» و «ودّ»
لغت
ذرء: آفرینش اختراعى. اصل آن به معناى ظهور است. «ذراه» یعنى ظهور پیرى.
حرث: زراعت، زمینى که براى کشت آماده شود.
انعام: جمع «نعم» که مقصود گاو و گوسفند و شتر است.
مقصود
بار دیگر درباره مشرکین و عقاید فاسد ایشان مىفرماید:
وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِیباً: کفار مکه و مشرکین پیش از آنها از زراعتها و گاوها و گوسفندها و شترها که مخلوق خدا هستند، سهمى براى بتها قرار مىدادند.
فَقالُوا هذا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَکائِنا: مىگفتند: این قسمت براى خدا و این قسمت براى بتها. آنها بتها را شریک خود مىدانستند زیرا به آنها از مال خود سهمى میدادند.
فَما کانَ لِشُرَکائِهِمْ فَلا یَصِلُ إِلَى اللَّهِ وَ ما کانَ لِلَّهِ فَهُوَ یَصِلُ إِلى شُرَکائِهِمْ:
در اینباره اقوالى است:
1- رسم آنها این بود که زراعتى براى خدا و زراعتى براى بتها درست مىکردند. هر گاه زراعت خدا خوب و زراعت بتها بد مىشد، قسمتى از زراعت خدا را براى بتها قرار مىدادند و مىگفتند: خدا بىنیاز و بتها محتاج هستند و اگر زراعت بتها خوب مىشد و زراعت خدا بد، چیزى از آن بخدا نداده مىگفتند:
خدا بى نیاز است. چارپایان را هم قسمت کرده، سهمى براى خدا و سهمى براى بتها قرار میدادند. سهم خدا را به مهمان مىدادند و سهم بتها را صرف بتها مىکردند، این قول از زجاج و دیگران است.
۲- هر گاه سهم خدا با سهم بتها مخلوط مىشد جدا نمیکردند و میگفتند، خدا غنىتر است و هر گاه سهم بتها با سهم خدا مخلوط مىشد، جدا مىکردند. هر گاه آب از زراعت خدا به زراعت بتها مىرفت، نمىبستند و هر گاه آب از زراعت بتها بزراعت خدا مىرفت، مىبستند و مىگفتند: خدا غنىتر است. این قول از ابن عباس و قتاده و مروى از امامان ما (ع) است.
۳- هر گاه از سهم بتها چیزى از بین مىرفت، از سهم خدا برمیداشتند و جبران مىکردند و هر گاه از سهم خدا چیزى از بین میرفت، جبران نمیکردند. این قول از حسن و سدّى است.
ساءَ ما یَحْکُمُونَ: این حکم آنها بد حکمى بود.
[سوره الأنعام (۶): آیات ۱۳۷ تا ۱۳۸]
وَ کَذلِکَ زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَکاؤُهُمْ لِیُرْدُوهُمْ وَ لِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دِینَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما یَفْتَرُونَ (۱۳۷) وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا یَطْعَمُها إِلاَّ مَنْ نَشاءُ بِزَعْمِهِمْ وَ أَنْعامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُها وَ أَنْعامٌ لا یَذْکُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهَا افْتِراءً عَلَیْهِ سَیَجْزِیهِمْ بِما کانُوا یَفْتَرُونَ (۱۳۸)
ترجمه
همچنین براى بسیارى از مشرکین شریکانشان، کشتن فرزندان را زینت داده بودند که آنها را هلاک کنند و دینشان را مشتبه سازند و اگر خدا میخواست، این کار را نمىکردند. آنها را با دروغشان بخود واگذار.
مىگفتند: این چارپایان و زراعتها حرامند و جز هر که ما بخواهیم، از آنها نمیخورد و چارپایانى است که پشت آنها براى سوارى حرام شده است. و چارپایانى که از روى افتراء بخدا نام خدا را بر آنها نمیبرند بزودى کیفر افترایشان را خواهد داد.
بیان آیه ۱۳۷
قرائت
ابن عامر «زین» بضم زاء «قتل» به رفع «اولادهم» به نصب و «شرکائهم» بجر خوانده است. دیگران اولى را بفتح زاء، دومى را به نصب، سومى را بجر و چهارمى را برفع خواندهاند. طبق این قرائت «شرکائهم» فاعل «زین» و «قتل اولادهم» مفعول آن است. طبق قرائت اول «قتل» نایب فاعل «زین» است که اضافه به فاعل یعنى «شرکائهم» شده و مفعول به یعنى «اولادهم» میان مضاف و مضاف الیه فاصله شده است. اما این فاصله، ضعیف است و بقول ابو على فارسى در شعر جایز است. مثل:
یطفن بحوزى المراقع لم ترع | بوادیه من قرع القسى الکنائن | |
در اینجا «القسى» میان مضاف و مضاف الیه فاصله شده است. یعنى: آنها اطراف چراگاههایى مىگردند که زمین آن هدف تیر قرار نگرفته است.
لغت
ارداء: هلاک کردن. «مرداه» سنگى که از بالاى کوه پرتاب شود.
مقصود
اکنون خداوند درباره یکى دیگر از خصلتهاى زشت آنها میفرماید:
وَ کَذلِکَ زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَکاؤُهُمْ: همانطور که اینان در زراعت و چارپایان خود سهمى براى خدا قرار مىدادند، همچنین شیطانها کشتن دختران و زنده بگور کردن ایشان را از ترس فقر و ننگ، در نظر ایشان آراستهاند.
این معنى از حسن و مجاهد و سدّى است. فراء و زجاج گویند: خدمتگزاران بتها این عمل را در نظرشان زینت مىدادند. برخى گویند: مردم گمراه این کار را مىکردند.
گفته اند: سنت دختر کشى از اینجا پیدا شد که نعمان بن منذر، قومى از عرب را غارت و زنانشان را اسیر کرد. در میان اسیران دختر قیس بن عاصم بود. سپس صلح کردند.
هر زنى بخانواده خود بازگشت، جز دختر قیس که ترجیح داد در میان سپاه دشمن بماند.
قیس سوگند یاد کرد که هر چه دختر در خانه اش تولد شود، زنده بگور کند.
لِیُرْدُوهُمْ: این لام براى عاقبت است. یعنى نتیجه زینت قتل اولاد هلاک شدن مردم بود. نه اینکه آنها واقعاً قصد داشتند که ایشان را هلاک کنند. این معنى از ابو على جبائى است. برخى گفتهاند: ممکن است در میان آنها افراد معاندى هم بودند که قصد هلاک ایشان را داشتهاند. و بنا بر این جانب آنها غلبه داده شده است.
وَ لِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دِینَهُمْ: نتیجه دیگر اینکه دین آنها را بر آنها مشتبه و تردید میکردند.
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما فَعَلُوهُ: اگر خدا میخواست که آنها را از این کار منع کند یا آنها را مجبور به ترک کند، میکرد و جلو آنها را مىگرفت. لکن این کار با تکلیف که امر اختیارى است، سازگار نبود.
فَذَرْهُمْ وَ ما یَفْتَرُونَ: آنها را با دروغ و افترایشان ترک کن و بحال خود گذار، زیرا خدا آنها را کیفر مىدهد. این جمله، در نهایت تهدید است.
این آیه دلالت دارد بر اینکه تزیین قتل و خود قتل، کار خود آنها بود و در نسبت آن بخدا دروغگو بودند.
بیان آیه ۱۳۸
قرائت
حجر: این کلمه را قراء غیر مشهور «حرج» خواندهاند و ممکن است از لحاظ معنى تفاوتى میان آنها نباشد.
لغت
حجر: حرام، عقل و منع. حجر قاضى یعنى منع قاضى. حجر زن یعنى نگهدارى او.
اعراب
افتراء: مفعول له براى «لا یذکرون» ممکن است این کلمه به معناى «یفترون» و «افتراء» مفعول مطلق باشد.
مقصود
در اینجا بنقل یکى دیگر از عقاید فاسد آنها پرداخته، مىفرماید:
وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا یَطْعَمُها إِلَّا مَنْ نَشاءُ بِزَعْمِهِمْ: آنها شتران و گاوها و گوسفندها و زراعتها را به پندار خویش حرام شمرده، براى خدایان جدا مىکردند و مىگفتند: جز هر که ما اجازه دهیم، کسى نمىتواند از آنها بخورد. اینکه مىگوید: «به پندار خویش» میخواهد بفهماند که آنها براى این کار دلیلى نداشتند و بصرف تخیل پایبند بودند. براى استفاده از آنچه مال خدایان بود، تنها مردان خدمتگزار بتها مجاز بودند، نه زنها و نه دیگران.
وَ أَنْعامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُها: حسن و مجاهد گویند: منظور از چارپایانى که بر آنها سوار شدن را حرام مىدانستند، ماده شترى است که ده شکم کره شتر ماده زاییده بود و ماده شترى که پنج شکم زاییده بود و گوشش را شکافته بودند و شتر نرى که ده بچه بوجود آورده بود، مىباشد. برخى گویند: مقصود شتر نرى است که بچه بچهاش قابل سوارى بود. دیگر بر آن شتر سوار نمىشدند.
وَ أَنْعامٌ لا یَذْکُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهَا افْتِراءً عَلَیْهِ: مجاهد گوید: برخى از چارپایان بودند که نام خدا را بر آنها و متعلقات آنها نمىبردند. ابو وائل گوید: بر آنها حج نمىکردند. ضحاک گوید: در وقت سر بریدن، نام بتها بر آنها مىبرند، نه نام خدا. این کارها را به این دلیل انجام مىدادند که خدا به آنها دستور داده است و این دروغ و افترا بود.
سَیَجْزِیهِمْ بِما کانُوا یَفْتَرُونَ: معناى آن ظاهر است.
[سوره الأنعام (۶): آیات ۱۳۹ تا ۱۴۰]
وَ قالُوا ما فِی بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَهٌ لِذُکُورِنا وَ مُحَرَّمٌ عَلى أَزْواجِنا وَ إِنْ یَکُنْ مَیْتَهً فَهُمْ فِیهِ شُرَکاءُ سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ (۱۳۹) قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ (۱۴۰)
ترجمه
مىگفتند: آنچه در شکم این حیوانات است، خالص است براى مردان ما و حرام است بر زنان ما و اگر مرده تولد مىشد، همگى در آن شریک بودند. بزودى خداوند آنها را به این وصف ناحق کردنشان کیفر مىدهد که او حکیم و داناست.
کسانى که فرزندان خود را از روى سفاهت و بدون علم کشتند و آنچه خدا به آنها روزى داده است، با افترا زدن بخدا حرام شمردهاند، زیانکار شدند. آنها گمراه شدند و اهل هدایت نیستند.
بیان آیه ۱۳۹
قرائت
«ان یکن میته»: ابن کثیر فعل را به یاء «میته» را به رفع و ابو جعفر فعل را بتاء خوانده است. ابو بکر از عاصم فعل را به تاء «میته» را منصوب خوانده است.
دیگران فعل را بیاء و «میته» را به نصب. وجه قرائت اخیر بازگشت ضمیر به «ما فى بطون» است. وجه قرائت ابن کثیر این است که «یکن» تامّه و «میته» مؤنث غیر حقیقى است و بهمین جهت قرائت ابو جعفر هم صحیح است. وجه قرائت ابو بکر هم این است که مقصود از «ما فى بطون هذه الانعام» انعام و مؤنث است.
خالصه: این کلمه بهمین صورت قرائت مشهور است و بنا بر این خبر براى «ما» است. «تاء» آن براى مبالغه است. یا اینکه مصدرى است شبیه «عافیه و عاقبه» در قرائت غیر مشهور «خالص» آمده که باز هم خبر است. همچنین در قرائت غیر مشهور بدون تاء و با تاء به نصب هم آمده که ممکن است حال باشد از ضمیرى که در صله «ما» است یا از خود «ما».
مقصود
اکنون خداوند به نقل یکى دیگر از گفته هاى آنها پرداخته، مىفرماید:
وَ قالُوا ما فِی بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَهٌ لِذُکُورِنا وَ مُحَرَّمٌ عَلى أَزْواجِنا:
کافران که قبلا درباره آنها بحث شد، مىگفتند: آنچه در شکم این چارپایان- که گوشت و سوارى بر آنها حرام شده- مىباشد، بطور خالص، متعلق بمردان ماست و بر زنان ما حرام است. ابن عباس و شعبى و قتاده گویند: مقصود شیر شترانى است که گوششان را شکافته یا آنها را پس از زاییدن ده شکم آزاد کرده بودند. برخى گویند:
منظور جنینهاست که اگر زنده تولد مىشد، بر زنان حرام بود و اگر مرده، تولد مىشد،زن و مرد از گوشت آن میخوردند. خالص بودن چیزى براى کسى، این است که شریک نداشته باشد. مثل خالص بودن عمل براى خدا. کلمه ذکور از «ذکر» به معناى شرف است. جنس نر بنظر ایشان شریفتر از جنس ماده است.
وَ إِنْ یَکُنْ مَیْتَهً فَهُمْ فِیهِ شُرَکاءُ: اگر جنین، مرده تولد مىشد، زن و مرد در آن شریک بودند. سپس فرمود:
سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُمْ: بتقدیر «بوصفهم» که پس از حذف باء، کلمه منصوب شده است. یعنى بزودى آنها را بسبب این وصفشان کیفر مىدهیم. برخى گویند: بتقدیر «جزاء وصفهم» است. یعنى: بزودى کیفر وصفشان را خواهد داد.
إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ: خداوند حکیم است و کیفر را طبق حکمت خویش به جلو مىاندازد یا عقب. همچنین بکارهاى آنها داناست. در این آیه، چهار عیب براى کفار شمرده است: ۱- حیوانات را بدون اذن خدا سر مىبریدند ۲- حیوانات را به ادعاى اینکه تذکیه شده است میخوردند و بخدا افترا مىبستند ۳- بچه شتران آزاد شده را بر زنان حرام مىدانستند ۴- بچهاى که مرده تولد مىشد بدون هیچ دلیلى بر زن و مرد حلال مىدانستند.
بیان آیه ۱۴۰
قرائت
قتلوا: ابن کثیر و ابن عامر به تشدید تاء و دیگران بدون تشدید خواندهاند.
اعراب
سفها و افتراء علیه: هر دو مفعول له یا مفعول مطلق
مقصود
اکنون خداوند میان دو فرقهاى که اولاد خود را مىکشتند و حلال خدا را حرام مىشمردند، جمع کرده، مىفرماید:
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ: آنها که اولاد خود را از ترس فقر و براى فرار از ننگ و از روى سفاهت و نابخردى مىکشتند، خود را به هلاکت افکندند، زیرا سزاوار کیفر ابدى شدند. خسران بمعناى از دست دادن سرمایه است فرق میان «سفه» و «نزق» این است که: سفه شتابزدگى از روى هواى نفس و نزق، شتابزدگى از روى خشم است. بوسیله «بغیر علم» جهل و دورى آنها از ثواب را تأکید مىکند.
وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ: و آنها که گمان کردند زراعت و حیوانات که خدا بآنها روزى کرده است، حرام است، زیان بردند. این معنى از حسن است. على بن عیسى به این معنى اعتراض کرده، گوید: گوشت حیوانات، پیش از آنکه از جانب خدا حلال شمرده شود، حرام بود و لازم نبود که آنها حرام کنند. لکن این اعتراض بیجاست، زیرا سوار شدن بر حیوانات- که آنها بر خود حرام میکردند- احتیاجى به اینکه از جانب خدا حلال شمرده شود، نداشت، بخصوص اگر بمصالح حیوانات عمل مىشد. علاوه بر این خوردن گوشت حیوانات هم بعد از سر بریدن حلال بود.
افْتِراءً عَلَى اللَّهِ: آنچه حرام مىشمردند بدروغ بخدا نسبت مىدادند.
قَدْ ضَلُّوا: آنها بکردار و گفتار خویش تابع حکم شیطان شدند و از راه حق بدور افتادند.
وَ ما کانُوا مُهْتَدِینَ: و بسوى دین و نیکى و رشد هدایت نشدند.
از این آیات برمىآید که مذهب جبر باطل است، زیرا خداوند قتل و افتراء و تحریم را به آنها نسبت داده و خود را از آن منزه شمرده و آنها را بر کشتن فرزندان بىگناه نکوهش کرده است. اگر کسى جرمى نکرده باشد و بنا بر عقیده جبریان، این کارها را خداوند انجام داده است، چرا آنها را به کیفر ابدى گرفتار سازد؟!
[سوره الأنعام (۶): آیه ۱۴۱]
وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَیْرَ مَعْرُوشاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشابِهاً وَ غَیْرَ مُتَشابِهٍ کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصادِهِ وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ (۱۴۱)
ترجمه
اوست که باغهایى آفرید که درختان آن بعضى بر روى پایه قرار گرفتهاند و بعضى خود بر روى پا ایستادهاند و درخت خرما و زراعت که ثمر آن مختلف است و زیتون و انار که بهم شبیه و غیر شبیه هستند. هر گاه ثمر داد از ثمر آن بخورید و حق آن را هنگام چیدنش بدهید و اسراف نکنید که خدا اسراف کنندگان را دوست نمىدارد.
بیان آیه ۱۴۱
قرائت
حصاد: بصریان و شامیان و عاصم بفتح حاء و دیگران بکسر خواندهاند. این دو لغت را یک معنى است. سیبویه گوید: این قبیل مصدرها را براى انتهاى زمان بکار مىبرند. حصاد یعنى وقت درو.
لغت
انشاء: ابتداع، انجام کارى که سابقه ندارد. اختراع، انجام کارى در غیر بدون سبب. خلق، آفرینش و تقدیر و ترتیب.
جنات: باغهاى پوشیده از درخت. روضه، جایى که داراى گیاه سبز است.
عرش: در اصل به معناى بالا بردن است. از همین جهت است که به تخت و سقف و ملک، عرش گویند. عرش درخت مو، این است که شاخههاى آن روى یکدیگر قرار گرفته و بالا برده شده باشد. عریش، چیزى شبیه هودج براى زنان.
اسراف: زیادهروى و گاهى کمروى. خلاصه اینکه تجاوز از حد حق و عدالت را اسراف گویند. شاعر گوید:
اعطوا هنیده یحدوها ثمانیه | ما فى عطائهم من و لا سرف | |
یعنى: هنیده را چندان شتر دادند که هشت نفر آنها را مىراندند. در بخشش آنها منت و کم بودى (یا افراطى) نبود.
اعراب
مختلفا: حال از «انشأ»
مقصود
بدنبال بیان این مطلب که مشرکین بعضى از چیزها را براى بتها قرار میدادند،مىفرماید: خداوند خالق همه چیزهاست و نباید آنها را به بتها نسبت داد و بدون دستور او چیزى را حلال یا حرام شمرد:
وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَیْرَ مَعْرُوشاتٍ: خداوند بدون هیچگونه سابقهاى باغهایى آفرید که در آنها درختان گوناگون است. برخى از درختان را بر روى پایهها قرار دادهاند و برخى بدون پایه، خود بر سر پا ایستادهاند. ابن عباس و سدّى گویند: مقصود از درختانى که بر روى پایهها قرار دادند، درختان انگور است.
ابو على گوید: منظور این است که بوسیله شاخهها براى درختها دیوار درست کنند.
کلمه عرش بمعناى بر افراشتن درختان است، بطورى که بر روى زمین قرار نگیرد. این عباس گوید: مقصود از «غیر معروشات» انواع درختانى است که در کوهها و صحراها مىرویند ابو مسلم گوید: منظور درختانى است که احتیاج به پایه ندارند و خود بر سر پا مىایستند.
وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ: و همچنین درخت خرما و زراعتها که طعم یا ثمر آنها مختلف است، بیافرید. ثمر درختان و گیاهان از لحاظ رنگ و مزه و بو و شکل مختلفند. در عین حال شباهتهایى هم با یکدیگر دارند و همگى دلیل یگانگى خداوند هستند.
وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشابِهاً وَ غَیْرَ مُتَشابِهٍ: دیگر اینکه زیتون و انار را آفرید که از لحاظ مزه و رنگ و شکل، برخى بهم شبیهند و برخى شبیه نیستند. علت اینکه انار و زیتون را با هم ذکر میکند، گفتهاند این است که شاخههاى آنها با برگها پوشیده شدهاند.
کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصادِهِ: در اینجا فعل امر براى اباحه بکار رفته است. جبائى گوید: از این آیه برمىآید که مىتوان از ثمر درختان- و لو اینکه حق فقرا در آن باشد- خورد. مىفرماید: هر گاه درخت ثمر داد، از ثمرش بخورید و در روز چیدن، حق را بدهید. درباره این حق، دو قول است: ۱- منظور زکات است که یک دهم یا نصف آن را باید داد (در دیمى ۱۰/ ۱ و در صورتى که با آب چاه و با وسائل میکانیکى آب خورده باشد ۲۰/ ۱) این قول از ابن عباس و محمد بن حنیفه و زید بن اسلم و حسن و سعید بن مسیب و قتاده و ضحاک و طاووس است. ۲- از امام صادق بنقل از آباء طاهرینش منقول است که منظور دادن اندازهاى است که ممکن باشد به مساکین. عطا و مجاهد و ابن عمرو سعید بن جبیر و ربیع بن انس نیز چنین گفته اند.
اصحاب ما روایت کرده اند که منظور دادن قبضه ها و مشتهاى پى در پى ایشان است.
ابراهیم و سدى گویند: این آیه با حکم وجوب دادن یک دهم و یک بیستم، نسخ شده است، زیرا این آیه مکى است و حکم زکات در مدینه بیان شد. و چون روایت شده است که زکات هر صدقهاى را نسخ کرده است، گویند: زکات در روز چیدن و درویدن برداشته نمیشود. تا ناسخ صدقات باشد، على بن عیسى گوید: این مطلب صحیح نیست، زیرا روز چیدن و درویدن، ظرف حق است نه ظرف انجام مأمور به.
وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ: از حد خود در صرف مال تجاوز مکنید که خدا مردم مسرف را دوست نمىدارد. در اینباره اقوالى است: ۱- خطاب بصاحبان مال است. یعنى همه مال را صدقه ندهید بلکه براى خانواده هم چیزى باقى بگذارید.
چنان که ثابت بن قیس بن شماس ثمر پنجاه نخل را برداشت و همه را صدقه داد. این قول از ابو العالیه و ابن جریج است. ۲- سعید بن مسیب گوید: یعنى از اداى واجب کوتاهى نکنید. ۳- ابو مسلم گوید: یعنى پیش از چیدن، در خوردن زیادهروى مکنید و به فقرا ضرر نزنید ۴- یعنى مال را در راه معصیت و بیجا خرج نکنید ۵- خطاب به پیشوایان است. یعنى بصاحبان مال اجحاف نکنید و از آنها زیادى نگیرید. این قول از ابن زید است. ۶- این خطاب بعموم است. تا کسى در صرف مال زیادهروى نکند و زمامدار و حاکم در گرفتن مال مردم و صرف آن زیادهروى و ولخرجى نکنند. و این قول از لحاظ فایده، عمومىتر است.
[سوره الأنعام (۶): آیات ۱۴۲ تا ۱۴۴]
وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَهً وَ فَرْشاً کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (۱۴۲) ثَمانِیَهَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَیَیْنِ نَبِّئُونِی بِعِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۱۴۳) وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَیَیْنِ أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ وَصَّاکُمُ اللَّهُ بِهذا فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً لِیُضِلَّ النَّاسَ بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (۱۴۴)
ترجمه
و از چارپایان باربردار و خردسال براى شما آفرید. از آنچه خدا روزى شما کرده، بخورید و بدنبال شیطان مروید که براى شما دشمنى آشکار است. هشت زوج آفرید: از میش دو تا و از بز دو تا. بگو، آیا بز و میش نر را حرام کرده است یا بز و میش ماده را یا آنچه رحم بز و میش ماده بر آن احاطه دارد؟ اگر راست مىگویید، مرا از روى علم آگاه سازید. و از شتر دو تا و از گاو دو تا. بگو، آیا گاو و شتر نر را حرام کرده است یا گاو و شتر ماده را یا آنچه رحم گاو و شتر ماده، بر آن احاطه دارد. یا اینکه هنگامى که خداوند شما را به این حکم سفارش کرده است، حاضر بودهاید؟ کیست ستمکارتر از آنکه به خداوند نسبت دروغ بدهد تا مردم را بدون علم گمراه سازد؟! خداوند مردم ستمکار را هدایت نمىکند.
بیان آیه ۱۴۲- ۱۴۳- ۱۴۴
قرائت
المعز: ابن کثیر و ابن فلیح و ابن عام و بصریان این کلمه را بفتح عین و دیگران بسکون عین خواندهاند. ابو على گوید: بفتح عین جمع ما عز است مثل خادم و خدم.
ابو الحسن گوید: جمعى است که مفرد ندارد، به سکون عین نیز جمع است مثل صاحب و صحب. سیبویه آن را اسم جمع مىداند.
لغت
حموله: شتران باربر. این کلمه نیز اسم جمع است. اما بضم حاء یعنى بارها فرش: بچه شتر. علت اینکه بچه شتر را فرش گفتهاند صاف بودن لثههاى آنهاست که هنوز دندانشان نروییده است.
زوج: جفت. این کلمه به یکى که با او دیگرى است و بدو تا اطلاق مىشود.
اشتمال: شامل شدن، فرا گرفتن.
اعراب
حموله: عطف بر «جنات» یعنى «و انشا من الانعام حموله» اثنین: این کلمه نیز منصوب است به «انشا» و «ثَمانِیَهَ أَزْواجٍ» بدل است از «حَمُولَهً وَ فَرْشاً» و «اثنین» بدل است از «ثمانیه» آلذَّکَرَیْنِ: همزه استفهام داخل بر همزه وصل شده است و الف در میان آنها فاصله گردیده و همزه وصل ساقط نشده تا مشتبه نشود. اگر ساقط مىشد مانعى نداشت، زیرا «ام» بر آن دلالت میکرد.
أَمَّا اشْتَمَلَتْ: «ما» منصوب است بنا بر اینکه عطف باشد بر «انثیین».
علت اینکه «انثیین» را مثنى آورده، این است که منظور «معز» و «ضان» است.
مقصود
اکنون خداوند بدنبال نعمتهایى که در آیه پیش شمرد، درباره آفرینش حیوانات مىفرماید:
وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَهً وَ فَرْشاً: درباره این قسمت اقوالى است:
1- «حموله» شتران بزرگسال و «فرش» شتران خردسال است. یعنى خداوند از چارپایان شتران بزرگسال و خردسال بوجود آورد. این معنى از ابن عباس و ابن مسعود و حسن و مجاهد است (از ابن مسعود و حسن به اختلاف نقل شده است)
2- «حموله» شتران و گاوان باربر و فرش گوسفند است. این قول از حسن (بروایت دیگر) و قتاده و ربیع و سدى و ضحاک و ابن زید است.
3- حموله، شتر و گاو و اسب و قاطر و الاغ باربر و فرش گوسفند است. این قول (بروایت دیگر) از ابن عباس است. گویا وى کلمه «انعام» را تعمیم داده تا شامل حیوانات سمدار یعنى اسب و قاطر و الاغ هم بشود.
4- ابو مسلم گوید: یعنى خداوند آفریده است هر چه که براى بارکشى مورد استفاده قرار مىدهید و هر چه که از راه سر بریدن و بر زمین افکندن. چنان که درباره حیواناتى که سر بریده مىشوند، مىفرماید «فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَکُلُوا مِنْها» (حج ۳۶: هر گاه پهلوى آنها بر زمین افتاد، از گوشت آنها بخورید) از ربیع بن انس هم روایت شده است که فرش حیوانى است که براى ذبح بر زمین افکنده میشود.
5- فرش، پشم و کرک آنهاست که براى فرش مورد استفاده قرار مىگیرد. یعنى از چارپایان دو استفاده میشود: بارکشى و فرشهایى که از مو و پشم آنها تهیه میشود. این قول از جبائى است.[۷] کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ: از آنچه خدا روزى شما کرده، براى خوردن حلال بشمارید و مثل مردم جاهلیت که برخى از زراعتها و دامها را حرام مىشمردند، رفتار نکنید. طبق این معنى، امر بر ظاهر خود حمل شده است. ممکن است امر بمعناى اباحه باشد. یعنى براى شما مباح است که از روزى خدا بخورید.
وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ: به دنبال شیطان که دشمن آشکار شماست نروید. تفسیر این جمله در سوره بقره گذشت (آیه ۱۶۸) ثَمانِیَهَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ: مطلبى را که در آیه پیش بطور مجمل بیان کرده بود، در اینجا به تفصیل بیان کرد. در آن آیه فرمود: از چارپایان، «حموله» و «فرش» را آفرید.
در اینجا بیان میکند که «حموله» و «فرش» هشت جفت هستند. دو «نر و ماده» از میش و دو «نر و ماده» از بز و دو «نر و ماده» از شتر و دو «نر و ماده» از گاو. منظور از این تفصیل بعد از اجمال این است که متضمن توبیخ بیشترى باشد. بدیهى است که هر یک از حیوانات نر و ماده، زوج هستند، از اینجهت مىفرماید: هشت زوج. نر، زوج ماده و ماده، زوج نر است. چنان که میفرماید:«أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ» (احزاب ۳۷: جفتت را نگهدار) برخى گویند «ثَمانِیَهَ أَزْواجٍ» یعنى هشت صنف. دو صنف نر و ماده، از میش و دو صنف نر و ماده از بز و …
«ضان» گوسفند پشم دارد و جمع «ضائن» و معز گوسفند مودار و جمع «ما عز» است. برخى گویند: منظور این است که هر یک از اینها هر دو دستهاند: اهلى و وحشى در مورد شتر اگر چه اهلى و وحشى صادق نیست. لکن شترها هم از لحاظ عربى بودن و عربى نبودن بر دو دستهاند. این مطلب از امام صادق ع نیز روایت شده است.
قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَیَیْنِ:
به این مشرکین که حلال خدا را حرام کردهاند، بگو: آیا بز و میش نر را خدا حرام کرده است یا بز و میش ماده را یا آنچه که در رحم بز و میش ماده است؟ این سؤال را بمنظور بحث و استدلال براى آنها طرح مىکند، تا دروغ و افتراى آنها را بخدا آشکار سازد، زیرا آنها مىگفتند: آنچه در رحم حیوانات است بر مردها حلال و بر زنهاحرام است و مطالب دیگر! آنها اگر در پاسخ این سؤال مىگفتند: بز و میش نر حرام است یا بز و میش ماده حرام است یا آنچه در رحم آنهاست، حرام است، لازم بود که هر بز و میش نر یا هر بز و میش ماده یا آنچه در رحم آنهاست، حرام باشد و بنا بر جواب اخیر گوسفند نر و ماده هر دو حرام بود زیرا آنچه دو رحم بز و میش است، یا نر است، یا ماده. خلاصه اینکه لازم بود معتقد شوند که جنس گوسفند، اعم از نر و ماده و کوچک و بزرگ حرام باشد. در حالى که آنها زیر بار چنین مطلبى نمىرفتند، زیرا بعضى را حلال و بعضى را حرام مىشمردند. بدینترتیب در برابر این استدلال محکوم مىشدند.
نَبِّئُونِی بِعِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ: اگر راست مىگویید از آنچه حلال یا حرام شمردهاید، از روى علم بمن خبر دهید.
وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَیَیْنِ أَمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ وَصَّاکُمُ اللَّهُ بِهذا:
در اینجا تتمه هشت زوج نر و ماده حیوانات را در مورد شتر و گاو بیان مىکند. سپس همان استدلالى را که در مورد بز و میش کرد، تکرار کرده، مىفرماید: به آنها بگو آیا خدا شتر و گاو نر یا شتر و گاو ماده یا بچهاى که در رحم گاو و شتر ماده است حرام کرده و یا اینکه هنگامى که خداوند به شما دستور داد و آنها را بر شما حرام کرد، حضور داشتید؟! سؤال اخیر را باین جهت طرح مىکند که در راه تحصیل علم، یا دلیلى که عقلا براى رسیدن بحق دنبال مىکنند یا مشاهده است که عمومى نیست و اختصاص بعدّه خاصى دارد. هر گاه هیچ کدام از این دو راه براى تحصیل علم نباشد، علمى وجود ندارد و مذهب باطل مىشود. مقصود این است که آیا شما این مطلب را بدلیل کتب آسمانى مىگویید یا خداوند با خود شما در میان گذاشته است؟ اوّلى که باور ندارید دوّمى هم که دروغ است. پس گفتار شما باطل است.
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً لِیُضِلَّ النَّاسَ بِغَیْرِ عِلْمٍ: چه کسى به خود ستمکارتر از کسى است که بخدا نسبت دروغ دهد و چیزى که از جانب خدا تحریم نشده، حرام شمارد و کارى کند که مردم را بدون دانش بگمراهى افکند و به آنها چیزى بگوید که خود بدرستى آن اطمینان ندارد و باعث هلاک آنها شود، اگر چه ممکن است واقعاً قصد هلاک آنها را نداشته باشد!؟
إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ: خداوند مردم ستمکار را به ثواب هدایت نمىکند، زیرا آنها بواسطه کفر و گمراهى سزاوار کیفر دائمى هستند.
نشده، حرام شمارد و کارى کند که مردم را بدون دانش بگمراهى افکند و به آنها چیزى بگوید که خود بدرستى آن اطمینان ندارد و باعث هلاک آنها شود، اگر چه ممکن است واقعاً قصد هلاک آنها را نداشته باشد!؟
إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ: خداوند مردم ستمکار را به ثواب هدایت نمىکند، زیرا آنها بواسطه کفر و گمراهى سزاوار کیفر دائمى هستند.
[سوره الأنعام (۶): آیه ۱۴۵]
قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلاَّ أَنْ یَکُونَ مَیْتَهً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۴۵)
ترجمه
بگو: در آنچه بمن وحى شده، چیزى نیافتهام که بر خورندهاى که آن را میخورد، حرام باشد. جز اینکه مردار یا خون ریخته یا گوشت خوک باشد که پلیدى است یا ذبح غیر شرعى باشد که نام غیر خدا بر آن برده شده باشد. کسى که ناچار شود و متجاوز و افراط کار نباشد، پروردگارت آمرزگار و رحیم است.
بیان آیه ۱۴۵
قرائت
یکون میته: ابن کثیر و حمزه فعل را به تاء و «میته» را به نصب خواندهاند.
ابو جعفر و ابن عامر فعل را بتاء و «میته» را به رفع خواندهاند. دیگران فعل را به یاء و «میته» را به نصب خواندهاند. ابو على گوید: قرائت اول بنا بر معناى فاعل است. یعنى «الا ان تکون النفس» وجه قرائت دوم این است که «میته» فاعل است. وجه قرائت سوم که بهتر از همه است، این است که ضمیر فعل به سابق بر میگردد و «میته» خبر است. میته: ابو جعفر این کلمه را به تشدید و دیگران بدون تشدید خواندهاند.
مقصود
قبلا درباره آنچه مشرکین حرام مىشمردند، سخن گفت. اکنون در پیرامون آنچه واقعاً حرام است، مىفرماید:
قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ یَکُونَ مَیْتَهً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً: به این کافران بگو: در آنچه خداوند به من وحى کرده است، چیزى نمىبینم که بر خورندهاى حرام باشد، مگر اینکه آن چیز گوشت مردار یا خون ریختهاى باشد. علت اینکه: فقط خون ریختهاى را ذکر میکند، این است که آن مقدار خونى که با گوشت مخلوط است و قابل جدا کردن نیست، حلال است و بخشوده شده.
أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ: یا گوشت خوک. در این آیه فقط مردار و خون و گوشت خوک را ذکر کرد، با اینکه چیزهاى دیگرى هم حرام است. چنان که در سوره مائده حیوانى که خفه شده یا بچوب مرده یا از بلندى سقوط کرده باشد، بیان کرده است (آیه ۳)لکن همه اینها مردار هستند. در اینجا این مطلب را به اجمال و در آنجا به تفصیل بیان کرده است. بهتر این است که بگوییم: علت اینکه در اینجا این سه تا را بیان کرده، این است که اینها از سایر محرمات اهمیت بیشترى دارند. بقیه در جاهاى دیگر یا بوسیله وحى قرآنى بیان کرده است. وانگهى این سوره، مکى و مائده، مدنى است.
ممکن است چیزهایى که حرامند و در این آیه نیامدهاند، بعدا حرام شده باشند.
مردار حیوانى است که بدون تزکیه شرعى جان سپرده باشد.
فَإِنَّهُ رِجْسٌ: رجس نام هر چیز ناخوشآیندى است. رجس به معناى عذاب نیز آمده است. یعنى: همه اینها که ذکر شد، پلید هستند.
أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ: غیر از مردار و خون و گوشت خوک، آن ذبح خلاف شرعى که نام غیر خدا بر آن برده شود، نیز حرام است. این یکى را فسق نامیده، زیرا خارج از امر خداست. اهلال، بلند کردن آواز براى چیزى است. (مائده آیه ۳ رجوع شود).
فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ: اگر کسى متجاوز و افراط کار نباشد و بخوردن آنها ناچار شود، خداوند به او رخصت داده است، چنان که داراى مغفرت و رحمت است. (تفسیر این آیه در سوره بقره ذیل آیه ۱۷۳ گذشت.)
[سوره الأنعام (۶): آیات ۱۴۶ تا ۱۴۷]
وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُما إِلاَّ ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما أَوِ الْحَوایا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِبَغْیِهِمْ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (۱۴۶) فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ رَبُّکُمْ ذُو رَحْمَهٍ واسِعَهٍ وَ لا یُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ (۱۴۷)
ترجمه
و بر آنها که یهودى شدند هر ناخن دارى را و از گاو و گوسفند پیه آنها را حرام کردیم. جز آنچه بر پشت آنها یا در امعایا مخلوط باستخوان باشد. این کیفر را بخاطر ستمشان به آنها دادیم و ما راستگو هستیم.
اگر ترا تکذیب کنند، بگو پروردگارتان صاحب رحمتى وسیع است و کیفر او از مردم مجرم، دفع نخواهد شد.
بیان آیه ۱۴۶- ۱۴۷
لغت
ظفر: ناخن. اظفر یعنى دراز ناخن. چنان که اشعر یعنى دراز مو.
حوایا: جمع حاویه. آنچه در شکم جمع مىشود.
اعراب
الحوایا: این کلمه یا مرفوع و عطف بر «ظهور» است. یعنى «ما حملت الحوایا» ممکن است منصوب و عطف بر «الا ما حملت» باشد.
مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ: این ما عطف است بر «ما» اول ذلک: ممکن است در محل نصب و مفعول دوم «جزینا» باشد اما جایز نیست مبتدا باشد، زیرا تقدیر آن ذلک جزینا هموه» خواهد شد و این در ضرورت شعر جایز است.
مقصود
اکنون درباره آنچه بر یهود حرام شده، مى فرماید:
وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ: بر یهودیان هر حیوان ناخن دارى را حرام کردیم. در اینکه مقصود از حیوان ناخندار چیست، اختلاف است.
ابن عباس و سعید بن جبیر و قتاده و مجاهد و سدّى گویند: مقصود هر چیزى است که انگشتانش بسته است. مثل شتر و شتر مرغ و دو نوع مرغ آبى که یکى را مرغابى و دیگرى را «اوز» گویند.[۳] ابن زید گوید: مقصود شتر است. جبائى گوید: شامل درندگان و سگان و گربهها و هر چه که با چنگال شکار کند، مىشود. قتیبى و بلخى گوید: هر مرغى که داراى چنگال و هر حیوانى که داراى سم است بر آنها حرام بود.
وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُما: از گاو و گوسفند نیز تمام چربی ها و پیه هایى که در باطن آنهاست بر یهود حرام کردیم.
إِلَّا ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما أَوِ الْحَوایا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ: مگر آن پیه که بر روى گوشت باشد یا آن پیه که در باطن است. منظور گوشت چاق و پیهى است که در روده بزرگ است. این معنى از ابن عباس و حسن و سعید بن جبیر و قتاده و مجاهد و سدّى است. ابن زید گوید: منظور ماده بچههاى شیر خوار است. جبائى گوید: منظور پیههایى است که در شکم و رودههاست. همچنین پیهى که با استخوان مخلوط شده مثل پیهى که بر پهلوى گوسفند و گاو یا بر استخوان دم آنهاست، بر آنها حرام نبود. حرف «او» در اینجا براى اباحه است. یعنى هر کدام از این سه نوع چربى مباح است.
ذلِکَ جَزَیْنهُمْ بِبَغْیِهِمْ: اینها را بکیفر کردارشان که پیامبران را مىکشتند و ربا مىخوردند و اموال مردم را به باطل مباح مىشمردند، بر آنها حرام کردیم.
چنان که مىفرماید: «فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ» (نساء ۱۶۰: بر اثر ظلم یهودیان چیزهاى پاکیزهاى که بر آنها حلال شده بود، بر آنها حرام کردیم) برخى گویند: منظور این است که آنها بوسیله گناه بخود ستم کرده بودند برخى گویند: زمانداران اسرائیلى خوردن گوشت مرغ و پیه را بر فقراء ممنوع کرده بودند. خداوند اینها را بکیفر این کار بر خودشان حرام کرد. این مطلب را على بن ابراهیم در تفسیر خود آورده است.
پرسش چگونه ممکن است تکلیف، کیفر باشد. در حالى که تکلیف تابع مصلحت و براى پاداش است؟
پاسخ این تکلیفها را کیفر مى نامد، زیرا کارهاى زشتى مرتکب شدند که سزاوار شدند که اینها بر آنها بهمین جهت حرام شود. و اگر آن کارهاى زشت نبود، بر آنها حرام نمىشد و مصلحتى نداشت.
وَ إِنَّا لَصادِقُونَ: ما در آنچه مىگوییم نسبت بحرمت حیوانات ناخندار و پیه گاو و گوسفند و نسبت به تجاوز یهودیان و نسبت بهمه مطالب و اینکه این حرمت، کیفر آنان و بصلاح آیندگانشان بود، راستگو هستیم.
فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ رَبُّکُمْ ذُو رَحْمَهٍ واسِعَهٍ: اگر ترا در آنچه میگویى تکذیب کنند، بگو خداى شما صاحب رحمت فراوان است و در کیفر شما عجله نمىکند بلکه شما را مهلت مىدهد.
وَ لا یُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ: اما همین که وقت کیفر او فرا رسید، جلو کیفر او نسبت بمردمى که پیامبر را تکذیب مىکنند، گرفته نمیشود:
جلد نهم
[ادامه سوره انعام]
[سوره الأنعام (۶): آیات ۱۴۸ تا ۱۵۰]
سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَیْءٍ کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذاقُوا بَأْسَنا قُلْ هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَخْرُصُونَ (۱۴۸) قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّهُ الْبالِغَهُ فَلَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعِینَ (۱۴۹) قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَکُمُ الَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ (۱۵۰)
ترجمه
بزودى مردم مشرک مىگویند: اگر خدا میخواست ما و پدرانمان مشرک نمى- شدیم و چیزى را حرام نمیکردیم. گذشتگان نیز همین طور تکذیب کردند تا بعذاب ما رسیدند. بگو: آیا پیش شما علمى است که براى ما بیرون بیاورید؟ شما جز پیرو گمان نیستید و فقط دروغ مىگویید.
بگو: دلیل رسا از آن خداست و اگر میخواست همه شما را هدایت مىکرد.
بگو: گواهانى که شهادت مىدهند که خدا این را حرام کرده، بیاورید. اگر خود شهادت دادند، با آنها شهادت نده و از هواهاى مردمى که آیات ما را تکذیب کردند و مردمى که به آخرت ایمان ندارند و براى خدا مثل قرار مىدهند، پیروى نکن.
بیان آیه ۱۴۸- ۱۴۹- ۱۵۰
لغت
هلّم: زجاج گوید: اصل این کلمه هاء است که «لم» بآن ملحق شده و براى مفرد و مثنّى و جمع بکار مىرود. برخى از عرب این کلمه را بصورت مثنّى و جمع و مؤنث نیز بکار مىبرند. ابو على گوید: این کلمه اسم فعل و هاء آن براى تنبیه است. یعنى بیاورید.
مقصود
سابقا عقاید فاسد مشرکین را رد کرد و در این آیه گفتار فاسد آنها را. مىفرماید:
سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَیْءٍ:
بزودى مردم مشرک براى باقى ماندن خود بر شرک و تحریم آنچه خدا حلال کرده است، به گفتگو و استدلال پرداخته، گویند: اگر خدا میخواست که ما مشرک نشویم و چیزهاى حلال را حرام نکنیم، ما و پدرانمان مشرک نمىشدیم و چیزى را حرام نمیکردیم.
اکنون به تکذیب گفتار آنها پرداخته، مىفرماید:
کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ: همینطورى که اینان زبان به تکذیب گشودهاند، گذشتگانشان نیز تکذیب میکردند. تکذیبشان این بود که پیامبر خدا را که میگفت:
خدا شما را امر به توحید و ترک شرک و ترک تحریم حیوانات کرده، تکذیب مىکردند و مىگفتند: خدا همینها را از ما خواسته و اگر چیز دیگرى خواسته بود، همان چیز را انجام میدادیم. این بود تکذیب ایشان.
حَتَّى ذاقُوا بَأْسَنا: گذشتگان سر انجام بعذاب ما رسیدند. برخى گویند: یعنى عذاب آنها در همین دنیا گریبانگیرشان شد. چشیدن عذاب، دلیل این است که مقدمه آن است و در آخرت عذاب براى آنها مهیا شده است. زیرا چشیدن هر چیزى اول ادراک آن است.
قُلْ هَلْ عِنْدَکُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنا: در جواب آنها که شرک را به مشیت خدا مىدانند، بگو: آیا براى اثبات گفتار خود دلیل قطعى دارید یا به آنچه مىگویید، علم دارید که براى ما بیرون بیاورید؟ مقصود این است که آنها براى اثبات گفتار خود هیچگونه دلیلى ندارند و گفتارشان باطل است. سپس براى تاکید ردّ گفتار آنها مىفرماید:
إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ: شما در آنچه مىگویید فقط پیرو گمانید و فقط بخدا دروغ مىبندید.
این آیه دلالت روشن دارد بر اینکه خداوند خواهان معصیت و کفر نیست و نیز آشکارا گفتار کسانى که اینها را بخدا نسبت مىدهند، تکذیب مىکند. علاوه بر این دلایل عقلى ثابت کردهاند که خداوند از اراده کار زشت و هر گونه صفت نقصى منزه است.
قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّهُ الْبالِغَهُ: هر گاه اینها از اثبات گفتار خود عاجز شدند، بآنها بگو:
دلیل آشکار و صحیح که مصحح احکام باشد، پیش خداوند است. حجت به معناى قصد اثبات حکم و بالغه یعنى بحدى رسیده است که عذرى باقى نمىگذارد. پس «حجه بالغه» آن دلیلى است که هر کس به آن متوسل شود، هر گونه شک و شبههاى را ریشه کن مىکند.
حجت خدا صحیح و رساست، زیرا او حجتش بر حق و مفید علم است.
فَلَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعِینَ: اگر خدا میخواست شما را اجبار میکرد که همگى ایمان بیاورید. لکن این کار را نمىکند. زیرا اجبار با تکلیف که امر اختیارى است، سازش ندارد. این مشیت با مشیتى که در آیه پیش بود فرق دارد، زیرا خداوند اوّلى را ردّ و دومى را اثبات کرد. در آنجا مشیت خداوند تعلق گرفته بود که به اختیار خود مشرک شوند نه به اجبار خدا. اگر خدا مىخواست کسى را اجبار کند، اجبار بر هدایت مىکرد، نه شرک. پس اولى قابل قبول نیست ولى دومى قابل قبول است. برخى گویند:
مقصود این است که: اگر خدا مىخواست شما را به رسیدن به پاداش و بهشت هدایت میکرد، بدون اینکه شما را در معرض تکلیف قرار دهد. لکن این کار را نکرد. بلکه شما را در معرض تکلیف و ثوابى قرار داد که نتیجه عمل شما باشد، نه ابتدایى. اگر عقیده جبریان صحیح بود، حق با کفار بود که آنچه کرده و گفتهاند، طبق مشیت خدا بوده و اطاعت اراده او کردهاند و حق با خداوند نبوده، زیرا خود در آنها کفر آفریده و از آنها کفر خواسته است. اکنون این نکته را بیان مىکند که آنها براى اثبات عقیده خود نه دلیلى عقلى دارند، نه دلیل سمعى. بدیهى است که چنین عقیدهاى فاسد است:
قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَکُمُ الَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا: به آنها بگو: گواهان خود را بیاورید تا شهادت دهند که گفتار شما صحیح است و خداوند آنچه را شما حرام مىشمارید، حرام کرده است.
فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ: اگر شاهدى نیافتند و ناچار خودشان شهادت دادند، تو با آنها شهادت نده، زیرا شهادت آنها باطل است.
پرسش چرا آنها را به شهادت دعوت کرده، سپس پیامبر را از شهادت با آنها منع کرد؟
پاسخ خداوند دستور داد که آنها شاهدان عادلى بیاورند که به نفع آنها شهادت دهند، بدیهى است که هر گاه چنین شاهدانى نیافتند و خواستند خودشان شهادت دهند، پیامبر باید شهادت آنها را نپذیرد و با آنها شهادت ندهد زیرا گفتار آنها صرف دعواست و از صواب بدور است.
برخى گویند: دستور خداوند بود که گواهانى از غیر عرب بیاورند. اما هیچ غیر عربى بنفع آنها که عقایدى مخصوص بخود داشتند، شهادت نمیداد.
وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا: خطاب به پیامبر و مقصود امت است. یعنى به مذهب کسى که تابع هواى نفس است، معتقد نباش. مذهب ممکنست از جهاتى تابع هواى نفس باشد: یکى اینکه انسان از گذشتگان تقلید کند. دیگر اینکه هر شبه هاى را بخیال اینکه صحیح ست، بپذیرد. در حالى که اگر بعقل خود رجوع کند، به باطل بودن آن پى مىبرد. دیگر اینکه براى فرار از زحمت دقت نکند و تابع مذهبى فاسد بشود. دیگر اینکه با مذهبى بزرگ شده و خو گرفته باشد و حالا برایش دشوار باشد که از آن جدا شود. هیچیک از اینها مورد دلپسند عقل نیست.
وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ: همچنین از هواى نفسانى کسانى که به آخرت ایمان ندارند، پیروى مکن. فرقه اول که تکذیب آیات میکنند و فرقه دوم که به آخرت ایمان ندارند، یکى هستند. مع الوصف آنها را جدا گانه ذکر میکند، تا نشان دهد که کفر داراى وجوهى است، گاهى کفر با اقرار به آخرت توام است.
مثل کفر اهل کتاب و گاهى با انکار آن. مثل کفر بت پرستان.
وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ: و آنان که براى خدا مثل و مانند قرار مىدهند.
از این آیه استفاده میشود که تقلید غلط است، زیرا خداوند از کفار میخواهد که براى اثبات گفتار خود دلیلى بیاورند و عجز آنها دلیل بطلان عقیده و قولشان قرار مىدهد. این خود دلیل است بر اینکه انسان باید تابع دلیل باشد نه تابع هواى نفس.
[سوره الأنعام (۶): آیه ۱۵۱]
قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلاَّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إِیَّاهُمْ وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (۱۵۱)
ترجمه
بگو: بیائید تا آنچه خدایتان بر شما حرام کرده، قرائت کنم: چیزى را شریک خدا قرار ندهید و به پدر و مادر نیکى کنید و فرزندانتان را از ترس فقر نکشید که ما شما و ایشان را روزى مىدهیم و بزشتىهاى آشکار و پنهان نزدیک نشوید و نفسى را که خدا محترم شمرده است، جز بحق نکشید. این است وصیتى که خدا به شما مىکند، براى اینکه عقل خود را بکار اندازید.
بیان آیه ۱۵۱
لغت
تعالوا: مشتق از علو است، بنا بر این فرض که دعوت کننده در بالا باشد و دیگرى را ببالا بخواند. اگر چه واقعاً در بالا نباشد.
تلاوه: قرائت املاق: تهیدستى. تملّق یعنى کوشش در راه جلب منفعت.
فواحش: جمع فاحشه، زشتى بزرگ. فرق فاحشه و قبیح این است که به زشتىهاى کوچک، قبیح گفته میشود نه فاحشه.
اعراب
ما حَرَّمَ …: مفعول «اتل» در اینصورت «ما» موصوله است.
أَلَّا تُشْرِکُوا: منصوب بحذف لام یا منصوب به «اتل» محذوف یا منصوب به «اوصیکم» محذوف. «لا تشرکوا» ممکن است فعل نفى یا فعل نهى باشد. در صورتى که نفى باشد، عطف «لا تقتلوا» که نهى است بر آن صحیح است. چنان که مىفرماید: «إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» (انعام ۱۴).
دنباله «قُلْ تَعالَوْا» تا «بِلِقاءِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ» (آیه ۱۵۴) ادامه دارد، زیرا «وَ أَنَّ هذا صِراطِی» بنا بر فتح همزه، عطف است بر «ما حَرَّمَ» و بنا بر کسر آن به تقدیر «قل ان هذا صراطى …» است. همچنین «ثُمَّ آتَیْنا» به تقدیر «قل ثم …» است.
مقصود
قبلا عقیده مشرکین را در باره محرمات شرح داد. اکنون به بیان آنچه واقعاً حرام است، پرداخته، مىفرماید:
قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ: به این مشرکین بگو: بیائید تا آنچه خداوند بر شما حرام کرده است، براى شما قرائت کنم.
أَلَّا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً: به شما دستور داده است که چیزى شریک خدا قرار ندهید.[۳] وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً: و شما را وصیت کردهاند که در باره پدر و مادر نیکى کنید.
از آنجا که نعمت وجود پدر و مادر از لحاظ اهمیت، بعد از نعمتهایى الهى قرار دارد، بعد از امر بعبادت خدا، دستور احسان در باره آنها مىدهید.[۴] وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ مِنْ إِمْلاقٍ: ابن عباس و دیگران گویند: یعنى فرزندان را از ترس فقر نکشید.
نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إِیَّاهُمْ: رزق شما و آنها بر عهده ماست.
وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ: بکارهاى زشت و معصیتهاى ظاهر و باطن نزدیک نشوید. این معنى از حسن است. ابن عباس و ضحاک و سدّى گویند: آنها زناى پنهانى را گناه نمىدانستند و از زناى آشکار منع مىکردند خداوند از هر دو منع کرد. قریب بهمین مضمون از امام باقر ع نقل شده است که گناه آشکار، زنا و گناه پنهان روایت دوستى است. برخى گفتهاند: گناه ظاهر کار اعضاى بدن و گناه باطن کار دل است. مقصود این است که همه گناهان را باید ترک کرد.
وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِ: شخص بیگناه را نکشید. آدم کشى نیز داخل در «فواحش» است. لکن جداگانه ذکر مىکند، تا اهمیت آن را خاطر نشان سازد. مقصود این است که مسلمان و کسانى که با مسلمانان معاهده دارند، نباید کشت. قتل در سه مورد جایز است: قتل قصاص، قتل بواسطه زناى محصنه و قتل بواسطه کفر بعد از ایمان. کشتن افرادى که قتلشان حرام است، در این سه مورد جایز است. اما کافر حربى از اول قتلش حرام نیست.
ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ: این خطاب متوجه تمام انسانهاست. یعنى آنچه در این آیه بیان شد، اوامر خداوند است به شما، تا عقل خود را در مورد آنها بکار اندازید، حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام بشمارید.
۱- از ذکر کلمه «وصاکم» بر مىآید که از اول آیه «وصیت» در تقدیر بوده است، ۲- از جمله «أَلَّا تُشْرِکُوا» استفاده میشود که تکلیف همانطورى که بفعل تعلق مىگیرد، به ترک هم تعلق مىگیرد و هر دو آنها ثواب و عقاب دارند. این مطلب، طبق مذهب ماست.
[سوره الأنعام (۶): آیات ۱۵۲ تا ۱۵۳]
وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلاَّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (۱۵۲) وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (۱۵۳)
ترجمه
بمال یتیم، جز بطریقى که نیکوتر است نزدیک نشوید تا بقوت و کمال خود برسد و پیمانه و وزن را بعدالت تمام کنید. ما هر کسى را جز به اندازه قدرتش تکلیف نمىکنیم. هر گاه سخنى مىگویید، عدالت کنید، اگر چه نسبت بخویشاوندى باشد و بعهد خداوند وفا کنید. این است آنچه خداوند به شما توصیه مىکند، براى اینکه متذکر شوید. این است راه راست من. این راه را دنبال کنید و راههاى دیگر را دنبال نکنید که شما را از راه او جدا مىکند. این است توصیهاى که خدا به شما مىکند براى اینکه تقوى کنید.
بیان آیه ۱۵۲- ۱۵۳
قرائت
تذکرون: کوفیان جز ابو بکر همه جا به تخفیف ذال خواندهاند، دیگران به تشدید خواندهاند. هر دو قرائت بنا بر این که فعل از باب تفعل باشد. قرائت اول بنا بر حذف تاء اول و قرائت دوم بنا بر ادغام تاء دوم در ذال است.
«و ان» کوفیان جز عاصم بکسر همزه و دیگران بفتح خواندهاند، ابن عامر و یعقوب نون را ساکن خواندهاند. فتح همزه بتقدیر لام است. در مورد قرائت اخیر باید بعد از «ان» ضمیر قصه و حدیث مقدر تا اسم آن باشد و جمله مبتدا و خبر «هذا صراطى» خبر آن است. بنا بر کسره همزه «ان» فاء در «فاتبعوه» عاطفه و بنا بر فتحه آن، زایده است.
صراطى: ابن عامر بفتح یاء خوانده است. ابن کثیر و ابن عامر به سین و حمزه بین صاد و زاء قرائت کردهاند.
لغت
اشد: جمع «شدّ» مثل «اشر» جمع «شر» یعنى قوت جوانى. چنان که «شدّ نهار» یعنى بر آمدن روز.
ذکر: یاد آورى. این کلمه بفتح و کسر ذال صحیح است. فعل آن متعدى بیک مفعول میشود. اما هر گاه بباب تفعیل رود، متعدى بدو مفعول میشود.
شاعر گوید:
یذکرینک حنین العجول | و نوح الحمامه تدعو هدیلا | |
یعنى: آهنگ شتر و کبوتر مرا بیاد تو مىاندازد. باب تفعل آن براى مطاوعه است.
مقصود
بدنبال مطالبى که پیامبر باید بر آنها قرائت کند، مىفرماید:
وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ: مقصود از نزدیک شدن تصرف است. البته تصرف در مال هیچکس نمىتوان کرد. لکن علت اینکه فقط از تصرف در مال یتیم منع مىکند، این است که او نمىتواند از خود دفاع کند و بهمین جهت است که افراد بىبند و بار، در مال آنها بیشتر طمع مىکنند، تنها بیک شرط تصرف در مال یتیم مجاز است و آن در صورتى است که تصرف کننده، راهى نیکوتر و پسندیده تر انتخاب کند. در باره اینکه منظور از این راه نیکوتر، چیست؟ اختلاف است: ۱- مجاهد و ضحاک و سدى گویند: منظور این است که مال را بوسیله تجارت، افزایش دهند ۲- ابن زید و جبائى گویند: منظور این است که قیم به اندازه خوراک خود از روى آن بر دارد، نه پوشاک ۳- مقصود این است که مال را نگهدارى کند تا یتیم بزرگ شود.
حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ: تا وقتى که به نیروى خود برسد. در باره معناى آن اختلاف است. شعبى گوید: مقصود بالغ شدن است. برخى گویند: مقصود هیجده ساله شدن است.
سدّى گوید: منظور سى ساله شدن است. لکن بوسیله آیه «حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ» نسخ شده است. (نساء ۶: یتیمان را بیازمایید تا وقتى که به سن زناشویى برسند) ابو حنیفه گوید: هر گاه به ۲۵ سال رسید، مال را به او تسلیم مىکنند. قبل از این سن، در صورتى که رشد نداشته باشد، نمىتوان ما را به او تسلیم کرد. برخى گفتهاند: حدى براى سن او نیست، بلکه هر گاه به سن بلوغ رسید و عقل او کامل شد و معلوم شد که براى حفظ مال رشد کافى دارد، مال را به او تسلیم مىکنند این قول اقوى است. تنها بلوغ یتیم، براى تسلیم مال به او کافى نیست. نظر قرآن کریم این است که تصرف بغیر احسن هنگامى رواست که یتیم از نظر بلوغ و عقل و رشد، بمرحله کمال رسیده باشد. در این صورت مىتوان مسئولیت حفظ مال را به او واگذار کرد و لو اینکه تصرف «غیر احسن» باشد، اما در غیر این صورت، حتماً باید بطور «احسن» در مال او تصرف کرد. چنان که مىفرماید: «وَ لا تَأْکُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ یَکْبَرُوا» (نساء ۶: مال آنها را از روى اسراف و تجاوز نخورید تا کبیر شوند) وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ بِالْقِسْطِ: پیمانه و وزن را عادلانه انجام دهید و چیزى از حق کسى کم نکنید.
لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها: ما هر کسى را باندازه قدرتش تکلیف مىکنیم. از آنجا که ممکن است تصور شود که تعدیل در وزن وکیل، ممکن است دشوار و محال باشد (زیرا ممکن است مثلا چند دانه گندم، بنا حق از مال کسى تضییع شود و جلوگیرى از چنین تضییعى کارى است دشوار بلکه محال) از اینرو مىفرماید: آنچه از شما مىخواهیم، این است که تا سرحد امکان از تضییع حق دیگران در موقع کیل و وزن جلو گیرى کنید.
وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبى: هر گاه مطلبى را بزبان مىآورید، رعایت عدالت را بکنید، و لو اینکه ممکن است بزیان یکى از خویشاوندان شما تمام شود. البته تنها در سخن گفتن رعایت عدالت واجب نیست، بلکه در کارها نیز باید عادل بود. اما علت اینکه فقط گفتن را در اینجا ذکر مىکند، این است که هر کس در گفتار خود عادل باشد، در کردار نیز عادل است. برخى گویند: یعنى هر گاه شهادت مىدهید یا حکم مىکنید، اگر چه بزیان یکى از خویشان شما باشد، رعایت عدالت کنید. این جمله با همه کوتاهى، از دستورات جامعى است که شامل: اقرار، شهادت، وصیت، فتوى، قضاوت، احکام و مذاهب، امر بمعروف و نهى از منکر مىشود.
وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا: به عهد خدا وفا کنید. در باره معناى «عهد خدا» دو قول است.
۱- هر چه خداوند بر بندگان واجب کرده، عهد اوست که باید به آن وفا کرد و دستورات او را بکار برد ۲- مقصود نذر و عهد است که هر گاه در غیر معصیت خدا باشد، باید وفا کرد. بنا بر این یعنى بعهدى که با خدا بستهاید وفا کنید.
ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ: دستوراتى که در مورد مال یتیم و کامل دادن کیل و وزن، باندازه قدرت و گفتار بحق و راستى و وفاى بعهد داده شد، وصیت خداوند است به شما تا متذکر شوید و از انجام آنها غفلت نکنید.
وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ: این است راه راست و خالى از انحراف و ناهموارى من. این راه را دنبال کنید. در این راه هر چه حلال است، حلال و هر چه حرام است، حرام بشمارید و معتقد باشید که دستوراتى که به شما داده میشود، صحیح است.
ابن عباس گوید: منظور این است که این دین حنیف من محکمترین و بهترین ادیان است. برخى گویند: منظور این است که این آیات که در باره حلال و حرام، ذکر شده است، راه من است، راهى که هر کس بپیماید به پاداش و نعمتهاى بهشت مى رسد.
وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ: مجاهد گوید: یعنى راههاى کفر و بدعت و شبهات را دنبال نکنید که شما را از راهى که خدا براى شما پسندیده و برگزیده و به پیمودن آن توصیه کرده، منحرف مىسازد. ابن عباس گوید: منظور این است که باید از پیمودن راه یهودیت و مسیحیت و زردشتى و بت پرستى خوددارى کرد، زیرا این راهها راه خدا نیستند.
ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ: خداوند شما را اینطور توصیه مىکند، تا با اجتناب از معصیت، از کیفر او بپرهیزید.
ابن عباس گوید: این آیات، از آیات محکمه قرآن هستند و نسخ نشدهاند. در تمام ادیان آسمانى این دستورات بنوع انسان داده شده و اختصاصى باسلام ندارد. این آیات «ام الکتاب» هستند که هر کس به آنها عمل کند، داخل بهشت و هر کس آنها را ترک کند، داخل جهنم مىشود. کعب الاحبار یهودى گفته است: بخدا اول چیزى که در تورات آمده، این است: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ …
[سوره الأنعام (۶): آیات ۱۵۴ تا ۱۵۵]
ثُمَّ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ تَماماً عَلَى الَّذِی أَحْسَنَ وَ تَفْصِیلاً لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَهً لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ (۱۵۴) وَ هذا کِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَکٌ فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (۱۵۵)
ترجمه
آن گاه بموسى تورات دادیم تا بر آنکه نیکى کرد نعمت خود را تمام کنیم و تفصیل همه چیز و هدایت و رحمت باشد. براى اینکه بملاقات پروردگارشان ایمان آورند.
این است کتاب پر خیرى که نازل کردهایم. از آن پیروى کنید و بپرهیزید، تا به شما رحم شود.
بیان آیه ۱۵۴- ۱۵۵
قرائت
احسن: در قرائت غیر مشهور به رفع خوانده شده است. در این صورت خبر مبتداى محذوف است و فصیح نیست، زیرا حذف عاید در اینجا وجهى ندارد. نصب «تماما» و «تفصیلا» بنا بر این است که مفعول له باشد. «انزلناه» در محل رفع و صفت «کتاب» است.
مقصود
ثُمَّ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ: کلمه «ثم» براى تاخیر و مهلت بکار مىرود، در حالى که تورات موسى سالها پیش از قرآن نازل شده است. از اینرو در توجیه این مطلب وجوهى گفتهاند: ۱- زجاج گوید: چیزى حذف شده است. یعنى: «ثم قل یا محمد آتینا …» یعنى سپس اى محمد بگو: به موسى تورات نازل کردیم. حذف «قل» بقرینه «قُلْ تَعالَوْا» است. ۲- بتقدیر «ثم اتل علیکم آتینا …» یعنى: سپس بشما قرائت کنم که به موسى تورات دادیم. ۳- مقصود عطف خبرى بر خبرى است نه عطف معنایى بر معنایى. یعنى «ثم اخبرکم انه اعطى …» یعنى: سپس بشما بگویم که …
شاعر گوید:
و لقد ساد ثم ساد ابوه | ثم قد ساد قبل ذلک جده | |
یعنى: به شما بگویم او سرورى کرد. سپس به شما بگویم که پدرش، سپس بشما بگویم که جدش. (از این شعر بخوبى بر مىآید که شاعر سه خبر را بوسیله «ثم» عطف کرده است) ۴- این آیه متصل است بداستان ابراهیم که فرمود: «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ …» (آیه ۸۴) زیرا در آنجا نعمتهایى که به ابراهیم بخشیده بود، ذکر کرد و در اینجا نیز دنباله همان نعمتها را ذکر مىکند، زیرا موسى نیز از اولاد ابراهیم است. این وجه از ابو مسلم و مورد قبول مغربى است.
تَماماً عَلَى الَّذِی أَحْسَنَ: در باره این قسمت نیز وجوهى گفتهاند:
1- ربیع و فراء گویند: یعنى تورات را بموسى دادیم تا احسان او کامل شود و در آخرت به پاداش کامل برسد.
2- مجاهد گوید: یعنى تورات را به موسى دادیم تا نعمت خود را بر نیکو کاران تمام کنیم[۷].
3- ابن زید گوید: یعنى تورات را به موسى دادیم تا احسان خود را بر پیامبران تمام کرده باشیم.
4- قتاده و حسن گویند: یعنى منظور ما از دادن تورات به موسى این بود که نعمت خود را در بهشت بر کسى که در دنیا نیکى کرده است، تمام کنیم.
۵- جبائى گوید: یعنى تورات را بموسى دادیم تا نعمت نبوت و غیر آن که به موسى داده بودیم، کامل کنیم. ۶- ابو مسلم گوید: اتصال بداستان ابراهیم دارد و منظور این است که: تورات را بموسى دادیم تا نعمت خود را بر ابراهیم تمام کنیم و پاداش طاعات او را بدهیم.
ابراهیم از خداوند مسألت کرده بود که براى او «زبان راستى» قرار دهد. (شعراء ۸۴) در حقیقت تورات همان زبان صدقى بود که خداوند، بدر خواست ابراهیم بوى عطا کرد.
کلمه «على» دلالت دارد که خداوند چند برابر آنچه وى خواسته بود عطا کرده است.
نکتهاى که از «تَماماً عَلَى الَّذِی أَحْسَنَ» بدست مىآید، این است که تورات از اول بصورت کامل و بدون نقص نازل شده است و اگر «عَلَى الَّذِی …» را نمىآورد، دلالت مىکرد بر اینکه اول ناقص بوده، بعد کامل شده است.
وَ تَفْصِیلًا لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَهً: علاوه بر آنچه گذشت، تورات تمام نیازمندیهاى مردم را بیان میکرد و آنها را بدین حق و عدالت و توحید و احکام دینى رهنمون مىشد و بخاطر وعدهها و وعیدها و امر و نهىها براى آنها رحمتى بود.
لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ: تا آنها بملاقات پروردگار، یعنى پاداش او ایمان آورند. علت اینکه: پاداش خدا را ملاقات او نامیده، اهمیت آن است. بعلاوه، إیجاز و اختصار آن در خور توجه است. برخى گویند: منظور از ملاقات پروردگار این است که انسان در روزى که احدى جز او صاحب ملک و قدرت نیست، در ملک و سلطنت او داخل میشود.
وَ هذا کِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَکٌ: اینکه قرآن را کتاب مىنامد، بواسطه این است که سزاوار است به صورت کتاب در آید و نوشته شود، زیرا مطالب و احکام آن در عالیترین درجه اهمیت است. یعنى قرآن را به وسیله جبرئیل بر حضرت محمد ص نازل کردیم و داراى خیر فراوان است. این معنى از زجاج است. طبق این معنى منظور از برکت، ثابت شدن خیرى است که در حال افزایش باشد.[۸] فَاتَّبِعُوهُ: وظیفه شماست که از چنین کتابى پیروى کنید و بدرستى آن معتقد باشید.
و از دستورات آن اطاعت کنید.
وَ اتَّقُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ: و از معصیت و مخالفت کتاب خدا بپرهیزید، تا به شما رحم شود. شکى نیست که هر کس تقوى کند، به او رحم میشود. مع الوصف مىگوید تقوى کنید، شاید بشما رحم شود. چرا؟
در پاسخ آن دو وجه ممکن است گفته شود: ۱- یعنى به امید رحمت حق، تقوى پیشه کنید، زیرا شما نمیدانید که در آخرت چه خواهد شد ۲- غرض شما از تقوى این باشد که رحمت و پاداش خدا تحصیل کنید.
[سوره الأنعام (۶): آیات ۱۵۶ تا ۱۵۷]
أَنْ تَقُولُوا إِنَّما أُنْزِلَ الْکِتابُ عَلى طائِفَتَیْنِ مِنْ قَبْلِنا وَ إِنْ کُنَّا عَنْ دِراسَتِهِمْ لَغافِلِینَ (۱۵۶) أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْکِتابُ لَکُنَّا أَهْدى مِنْهُمْ فَقَدْ جاءَکُمْ بَیِّنَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَهٌ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَّبَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْها سَنَجْزِی الَّذِینَ یَصْدِفُونَ عَنْ آیاتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِما کانُوا یَصْدِفُونَ (۱۵۷)
ترجمه
تا بگویید: بر دو طایفه پیش از ما کتاب نازل شده و ما از قرائت آن غافل بودهایم، یا نگویید: اگر بر ما هم کتاب نازل مىشد، از آنها هدایت یافته تر بودیم. اکنون دلیل روشن پروردگارتان و هدایت و رحمت بر شما نازل شده است. کى ستمکار تر از کسى است که آیات ما را تکذیب کند و از آن روى گردان شود؟ بزودى کسانى را که از آیات ما روى گردان شدهاند، بکیفر روى گردانیشان عذابى سخت، مىدهیم.
بیان آیه ۱۵۶- ۱۵۷
اعراب
أَنْ تَقُولُوا: زجاج گوید: به تقدیر «کراهه ان تقولوا» و بنا بر این مفعول له براى «انزلناه» و «او تقولوا» عطف بر آن است. کسایى گوید: مفعول است براى «اتقوا» لو انا: فتحه «ان» بعد از «لو» بخاطر تقدیر فعل است. یعنى «لو وقع انا انزل …» لکن این فعل هرگز ظاهر نمیشود، زیرا «ان» و ما بعد آن طولانى است.
اما در غیر از این مورد حذف فعل جز در شعر جایز نیست. شاعر گوید:
لو غیرکم علق الزبیر بحبله | ادى الجوار الى بنى العوام | |
یعنى: اگر زبیر بقومى غیر از قوم شما پناه برده بود، چنان از او حمایت مىکردند که از پناه بردن بقوم خود صرف نظر میکرد.
مقصود
در این آیه، این نکته را بیان مىکند که منظور از نازل کردن قرآن، این است که عذرى براى کسى باقى نماند:
أَنْ تَقُولُوا إِنَّما أُنْزِلَ الْکِتابُ عَلى طائِفَتَیْنِ مِنْ قَبْلِنا وَ إِنْ کُنَّا عَنْ دِراسَتِهِمْ لَغافِلِینَ: ما قرآن را نازل کردیم تا عذرى براى شما باقى نماند و نگویید: پیش از ما بر یهود و نصارى نیز کتاب نازل شده است و ما از خواندن کتابهاى آنها غافل بودیم. علت اینکه بر آنها کتاب نازل مىشد و بر ما نمىشد، این بود که آنها شایستگى داشتند و ما نداشتیم و اگر آنچه خدا از آنها خواسته، از ما هم میخواست، بر ما نیز کتاب نازل میکرد، همانطورى که بر آنها نازل کرد. این معنى از این عباس و حسن و مجاهد و قتاده و سدّى است. علت اینکه تنها یهود و نصارى را ذکر کرده، این است که: آنها شهرت داشتند و کارهاى آنها در نظر اهل مکه، ظاهر بود.
أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْکِتابُ لَکُنَّا أَهْدى مِنْهُمْ: یا اینکه نگویید:
اگر بر ما هم کتاب نازل شده بود، زودتر از آنها در برابر آن تسلیم مىشدیم و بدستورات آن عمل مىکردیم، زیرا ذهن ما از آنها بازتر و معرفت ما از آنها بیشتر است. عرب به اینکه خوش فهم و تیز هوش و داراى حدس صائب است، خود را ممتاز مىدانست.
بدیهى است که ممکن است دو کس مطلبى را بشناسند اما معرفت یکى از دیگرى بیشتر باشد، به خاطر اینکه از تمام جهات آن را شناخته است. یا اینکه ممکن است معرفت او از دیگرى استوارتر باشد.
فَقَدْ جاءَکُمْ بَیِّنَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَهٌ: قرآن که حجتى واضح و دلیلى آشکار است و وسیله هدایت انسانها به نعمت جاودانى و پاداش بزرگ است و براى پیروان خود نعمت و رحمت است، بسوى شما آمد.
فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَّبَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْها: چه کسى از آنها که آیات خدا را تکذیب و از آن روى گردان مىشوند، بنفس خویش ستمکارتر است؟ این معنى از ابن عباس و مجاهد و سدّى و قتاده است.
سَنَجْزِی الَّذِینَ یَصْدِفُونَ عَنْ آیاتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِما کانُوا یَصْدِفُونَ:
بزودى آنها را که از آیات ما روى گردان مىشوند، بکیفرى سخت گرفتار مىکنیم.
این همان عذابى است که خداوند براى کفار مهیا کرده است و ما از آن بخدا پناه مىبریم.
از این آیه بر مىآید که نازل شدن قرآن بواسطه لطف خداوند است بمردم و اگر قرآن نازل نمىشد، آنها عذرى و بهانهاى داشتند. هر گاه در منع لطف، براى مردم عذرى و بهانهاى باشد، بدون تردید اگر از آنها سلب قدرت مىشد و کفر در نهاد آنها قرار مىگرفت، براى آنها عذر و بهانه قویترى بود.
پرسش بدیهى است که با نازل شدن قرآن، راهى براى عذر و بهانه اهل مکه باقى نماند.
آیا براى کسانى که پیش از نازل شدن قرآن زندگى را برود گفتهاند، چطور؟ آنها مىتوانند عذر بیاورند یا نه؟
پاسخ آنها نیز عذرى ندارند، زیرا عقل و کتابهاى آسمانى پیشین راه عذر را بر روى آنها بسته بودند. حتى اگر قرآن کریم هم نازل نمیشد، مردم مکه، بهمین دلیل عذرى و بهانهاى نداشتند. لکن مصلحت این بود که خداوند قرآن را براى آنان بفرستد و اگر مصلحت بود، براى گذشتگان نیز مىفرستاد و چون نفرستاده است، معلوم میشود مصلحت نبوده است.
[سوره الأنعام (۶): آیات ۱۵۸ تا ۱۵۹]
هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَهُ أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ (۱۵۸) إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَفْعَلُونَ (۱۵۹)
ترجمه
آنها انتظار ندارند جز اینکه فرشتگان بر آنها نازل شوند یا امر پروردگارت نازل شود یا بعضى از آیات پروردگارت. روزى که بعضى از آیات پروردگارت فرا رسد، ایمان کسى که قبلا ایمان نیاورده، یا در ایمانش کار خیرى انجام نداده، سودى ندارد.
بگو: در انتظار باشند که ما هم در انتظاریم.
آنان که دینشان را تفرقه کرده و دسته دسته شدهاند، تو در هیچ چیز از آنها نیستى سر و کار آنها با خداست. سپس آنها را بکردارشان آگاه مىسازد.
بیان آیه ۱۵۸
قرائت
ان تاتیهم: حمزه و کسایى و خلف به یاء و دیگران به تاء خواندهاند.
مقصود
اکنون خداوند به تهدید آنها پرداخته، مىفرماید:
هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَهُ: این کافران انتظارى ندارند، جز اینکه فرشتگان براى قبض روح نزد ایشان بیایند. این معنى از مجاهد و قتاده و سدّى است.
برخى گویند: یعنى فرشتگان براى آوردن عذاب و پریشانى نزد ایشان بیایند. برخى گویند: براى عذاب قبر.
ابو على جبائى گوید: منظور این است که آیا پیامبر و اصحابش غیر از این انتظار دارند که فرشتگان براى یکى از مقاصدى که گفته شد، بر کافران نازل شوند؟ ممکن است کافران انتظار دیگرى داشته باشند. اما انتظار آنها در برابر این امور هر چه باشد ناچیز و کم اهمیت است و مثل این است که هیچگونه انتظارى نداشته باشند.
چنان که گفته میشود: فلان کس سخن گفت و نگفت. یعنى آنچه گفت، قابل اعتنا نبود و چنان که قرآن کریم مىگوید: «ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى» (انفال ۱۷) یعنى:
هنگامى که تیر انداختى، تیر نینداختى، بلکه خدا انداخت. منظور این است که تیر انداختن تو مهم نبود.
أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ: در اینباره اقوالى است: ۱- در اینجا مضاف حذف شده و مضاف الیه بجاى آن قرار گرفته. یعنى. یا اینکه امر خدایت بعذاب فرا رسد. چنان که در مورد «وَ جاءَ رَبُّکَ» (فجر ۲۲) مقصود آمدن امر پروردگار است. این معنى از حسن است.
حذف مضاف چیزى است که جایز است. مثل: «إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ …» (احزاب ۵۷) یعنى: آنان که اولیاى خدا و رسولش را آزاد کنند، خداوند در دنیا و آخرت، آنها را لعن مىکند. در تایید همین مطلب، ابن عباس هم در تفسیر این آیه گفته است: یعنى امر خدا براى کشتن آنها صادر گردد. ۲- ما بدلیل عقلى میدانیم که خداوند از جایى بجایى نمىرود، بنا بر این منظور این است که آیات با عظمت خداوند بیایند. (به تقدیر: «أو یأتی ربک بجلائل آیاته» ۳- زجاج گوید:
یعنى عذاب هلاک کننده خداوند، در همین دنیا یا در قیامت بر ایشان نازل شود.[۱۱] أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ: یا اینکه یکى از آیات خداوند، نظیر خارج شدن شتر یا طلوع خورشید از مغرب، ظاهر شود. این معنى از مجاهد و قتاده و سدّى است. از پیامبر گرامى اسلام روایت شده است که: بوسیله اعمال بد، در انتظار شش چیز باشید:
طلوع خورشید از مغرب، خارج شدن شتر، دجال، دود، مرگ و قیامت.
یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ:
روزى که بعضى از آیات پروردگارت ظاهر شود و آنها را ناچار کند که معرفت پیدا کنند و تکلیف- که با اضطرار و ناچارى سازش ندارد- از میان برود، دیگر ایمان آوردن کسى که قبلا ایمان نیاورده، به حالش سودى ندارد، زیرا با ظاهر شدن نشانههاى قیامت، در توبه بسته میشود و هر کسى ناچار میشود که خدا را بشناسد و نیک و بد را از یکدیگر جدا گرداند و مىداند که اگر کار بد کرده یا نیکىها را انجام نداده، گرفتار و درمانده است، از اینرو ناچار میشود که کار نیکو کند و از زشتى دور شود. ولى تنبّه اجبارى و خوب شدن اضطرارى فایدهاى ندارد.
أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً: اینهم دنباله سابق است. یعنى: کسى که قبلا کار نیکى انجام نداده، آن روز دیگر نیکو کار شدنش سودى ندارد. در اینباره نیز اقوالى است:
1- این مطلب را از لحاظ غلبه دادن جانب کسانى که در ایمانشان کار خیر کردهاند، بیان مىکند، زیرا بیشتر کسانى که از ایمانشان نفع مىبرند، آنهایى هستند که در ایمانشان، نیکى کردهاند
2- سدّى گوید: یعنى در آن حال ایمان و کار نیکو فایده ندارد، زیرا تکلیف زایل شده است. اینها در صورتى فایده دارند که پیش از آن حال، واقع شوند. پس مقصود این است که ایمان آن روز اگر چه توام با کار نیکو باشد، بى- فایده است. ایمان و کار نیکو اگر از پیش باشند، مفید هستند.
3- در حقیقت، مطلب را میان دو چیز مردّد کرده است: ایمان و کار نیکو. مىفرماید: در آن روز ایمان کسى که قبلا ایمان نیاورده، یا کار نیکى انجام نداده، سودى ندارد. بله، اگر قبلا ایمان آورده باشد، یا اینکه در ایمانش کار نیکى انجام داده باشد، آن ایمان و آن کار نیک بحالش مفید هستند. پس مقصود این است که: آن روز ایمان کفار و طاعت مؤمنین بى فایده است.
کسى که قبلا ایمان آورده، ایمانش فقط مفید است و کسى که قبلا طاعتى کرده، طاعتش مفید است. این قول قویتر است.
قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ: بگو: شما در انتظار این آیات باشید که ما هم براى شما انتظار مىکشیم.
این آیه تشویق مىکند که مردم پیش از آن وقت که توبه سودى ندارد، ایمان آورند و عمل کنند. برخى معتقدند که ایمان، نام کارهایى است که انسان بنام طاعت انجام میدهد. لکن از این آیه بر مىآید که ایمان حالت قلبى است. خلاصه مطلب آیه این است که ایمان و عمل هر دو قبل از فرا رسیدن لحظات اضطرار لازم است و الا بى فایده هستند. حاکم ابو سعید مىگوید: این آیه، خلاف گفتار مرحبه را- که فقط ایمان را کافى مىدانند و براى عمل ارزشى قائل نیستند- ثابت مىکند، زیرا مفاد آیه این است که تنها ایمان کافى نیست. بلکه عمل نیک هم لازم است. اما نمیدانم آیه چگونه بر این مطلب دلالت مىکند؟[۱۲]
بیان آیه ۱۵۹
قرائت
حمزه و کسایى در اینجا و در سوره روم «فارقوا» و دیگران «فرقوا» خواندهاند. قرائت اول از على ع نقل شده است. قرائت دوم باین معنى است که آنها میان اجزاى دین تفرقه انداختند، به بعضى ایمان مىآورند و به بعضى ایمان نمىآورند.
چنان که مىفرماید: «وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ» (نساء ۱۵۰) وجه قرائت اول این است که منظور مفارقت و جدا شدن آنها از این است، این معنى نیز با معنى اول نزدیک است، زیرا کسى که قسمتى از دین را هم منکر شود، از دین خارج است.
لغت
شیع: فرقههایى که در عین اختلاف، در پارهاى از امور اتفاق نظر دارند، برخى گفتهاند: اصل آن از ظهور و برخى گفتهاند: اصل آن از تابع شدن است.
شاعر گوید:
الا یا نخله من ذات عرق | برود الظل شاعکم السلام | |
یعنى: هان اى درخت خرمایى که در ذات عرق هستى، در سایه خنک شما را سلامت دنبال کناد.
مىگویند: «آتیک غدا او شیعه» یعنى فردا یا روز بعد از فردا نزد تو مىآیم.
بنا بر این شیعه یعنى افرادى که از یکدیگر تبعیت کنند. کمیت گوید:
______________________________
(غوطهور شده و کار خیرى انجام نداده، سودى ندارد، زیرا جمله «لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها» بطور کلى ایمان آن روز را بى فایده تلقى مىکند، خواه ایمان بدون سابقه قبلى باشد و همان روز پیدا شده باشد (لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ) و خواه مربوط به سابق باشد، اما ایمان بدون عمل خیر باشد (أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً) بنا بر این آیه خلاف قول مرحبه را اثبات مىکند و این همان مطلبى است که حاکم ابو سعید گفته.
و ما لى الا آل احمد شیعه | و مالى الا مشعب الحق مشعب | |
یعنى: مرا جز آل احمد، رهبرى نیست و مرا جز راه حق راهى نیست.
مقصود
بدنبال تهدیدهاى سابق مىفرماید:
إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ: مقصود از کسانى که میان اجزاى دین خود تفرقه افکندهاند و فرقه فرقه شدهاند، چه کسانى هستند؟
در اینباره اقوالى است: ۱- سدّى و حسن گویند: منظور کفار و اصناف مشرکین است.
این آیه را «آیه السیف» نسخ کرد ۲- قتاده گوید: منظور یهود و نصارى است که یکدیگر را تکفیر میکنند. ۳- ابو هریوه و عایشه نقل کردهاند که منظور گمراهان این امت است. از امام باقر ع روایت است که: دین خدا را بصورت ادیانى در آوردهاند، و بصورت احزاب و فرقهها در آمده، یکدیگر را تکفیر مىکنند. بهر حال به پیامبر خود خطاب مىکند که تو از آنها نیستى و هرگز در عقاید و مذاهب فاسدى که دارند تو با آنها جمع نمىشوى. اما آنها چنین نیستند. در بعضى از عقاید فاسد با یکدیگر متفقند اگر چه در بعضى دیگر اختلاف دارند. پیامبر از همه آنها برى و بیزار است. قتاده گوید: منظور این است که پیامبر با آنها آمیزش نکند و از آنها جدا شود. کلبى و حسن گویند: یعنى: با آنها جنگ ندارى. سپس بوسیله آیه جنگ نسخ شد.
إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ: سر و کار آنها با خداست و آنها را مجازات مىکند. برخى گویند: یعنى سر و کار آنها با خداست. آنها را مهلت مىدهد یا نمىدهد. برخى گویند:
یعنى در مسائلى که اختلاف دارند، خدا حکم مىکند.
ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَفْعَلُونَ: روز قیامت آنها را از کردارشان آگاه مىسازد، تا اهل حق و اهل باطل شناخته شوند.
[سوره الأنعام (۶): آیات ۱۶۰ تا ۱۶۳]
مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَهِ فَلا یُجْزى إِلاَّ مِثْلَها وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۱۶۰) قُلْ إِنَّنِی هَدانِی رَبِّی إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ دِیناً قِیَماً مِلَّهَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱۶۱) قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۶۲) لا شَرِیکَ لَهُ وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ (۱۶۳)
ترجمه
هر که نیکى آورد، برایش ده برابر آن است و هر که زشتى آورد، جز به اندازه آن کیفر داده نمیشود و آنها ستم نمىشوند.
بگو: خدایم مرا براه راست هدایت کرد، که دینى است بر قرار و کیش ابراهیم است که با اخلاص بود و از مشرکین نبود. بگو: نماز، قربانى، زندگى و مرگ من براى خدا، پروردگار جهانهاست. او را شریکى نیست و بآن مأمور شدهام و من نخستین مسلمانم.
بیان آیه ۱۶۰
قرائت
عشر امثالها: یعقوب و حسن و سعید بن جبیر به تنوین «عشر» و رفع «امثالها» و دیگران به اضافه خواندهاند. قرائت اول به تقدیر «عشر حسنات امثالها» است و «امثالها» صفت مضاف الیه محذوف است و قرائت دوم بنا بر این است که «امثالها» صفت «عشر» باشد.
لغت
حسنه: کار پسندیده. «تاء» براى مبالغه است. این کلمه بقرینه الف و لام، دلالت بر کارهایى که واجب یا مستحبّ هستند، مىکند.
مقصود
مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها: در این آیه، در باره پاداش چند برابرى که به کارهاى نیکو داده میشود، سخن مىگوید: زیرا در آیه پیش، گنهکاران را تهدید کرده بود. در اینجا با کمال صراحت مىفرماید: هر کسى که طاعتى انجام دهد، خداوند به او ده برابر پاداش مىدهد.
وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَهِ فَلا یُجْزى إِلَّا مِثْلَها: آنان که مرتکب گناهى شوند، خداوند باندازه گناهشان آنها را کیفر مىدهد. خداوند به بزرگى و فضل و کرمش، پاداش را بیشتر از اندازه استحقاق مىدهد و گناه را عفو مىکند و اگر کیفر دهد، بقدر استحقاق کیفر مىدهد، نه بیشتر. حسن گوید: منظور از «حسنه» توحید و منظور از «سیئه» شرک است. بیشتر مفسران نیز بر همین عقیدهاند. طبق این معنى اصل نیکیها توحید و اصل بدیها شرک است.
وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ: در باره کسى ظلمى صورت نمىگیرد، زیرا بیشتر از اندازه استحقاق کسى را کیفر نمىدهند.
اختلاف کردهاند که آیا ده حسنهاى که خداوند به نیکو کاران وعده کرده، همه پاداش است یا نه؟ بعضى گفتهاند: یکى از آنها پاداش و بقیه به فضل خداوند اضافه بر پاداش است. چنان که مىفرماید: «لِیُوَفِّیَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ» (فاطر ۳۰:اجر آنها را بطور کامل میدهد و از فضل خود براى آنها افزایش مىدهد بنا بر این مقصود این است که از لحاظ نعمت و لذت، به آنها ده برابر داده میشود، نه اینکه مقام و منزلت آنها بالا مىرود اما بعضى گفتهاند: همه آن ثواب است. زجاج گوید: پاداش خداوند به نیکیها این است که افراد نیکو کار را به بهشت مىبرد. این پاداش چیزى است که نمىتوان براى آن مقدارى معین کرد. این پاداش را مثل نامیده است. سپس در این آیه، این پاداش را ده برابر و در جاى دیگر با تشبیه بدانهاى که مىروید و هفتصد دانه بار مىدهد، هفتصد برابر (بقره ۱۶۱) و در جاى دیگر (بقره ۲۴۵) چندین برابر کرده است. پس مقصود این است که بناى پاداش خداوند به نیکیها بر این است که آن مثل را که عبارت از داخل شدن بهشت است، از ده، تا هفتصد، تا بیشتر از آن افزایش دهد. برخى گفتهاند: منظور این است که هر کس کار نیکو کند، ده برابر اندازه استحقاق- که احدى جز خدا مقدار آن را نمیداند- به او پاداش داده میشود مقصود چند برابر عددى نیست. مثلا اگر کسى به مزدور خود بگوید: مزد تو به اندازه استحقاق تست. منظور این است که به اندازه عمل مزد مىگیرد. معرور بن سوید از ابو ذر نقل کرده است که پیامبر گرامى فرمود: حسنه ده برابر یا بیشتر و گناه یکى است یا آمرزیده میشود. واى بر کسى که گناهش بیشتر از نیکیش باشد
بیان آیه ۱۶۱- ۱۶۲- ۱۶۳
تعداد آیات
به شمارش کوفیان سه آیه و به شمارش دیگران چهار آیه است. دیگران «صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» را پایان آیهاى دانستهاند.
قرائت
ابن عامر و کوفیان «قیما» به کسر قاف و فتح یاء و دیگران بفتح قاف و کسر یاء مشدد خواندهاند. بنا بر قرائت اول، کلمه مصدر و اصل آن واوى است و بنا بر قرائت اول، صفت و به معناى مستقیم است.
محیاى و مماتى: اهل مدینه یاء اخیر را در اولى ساکن و در دومى بفتح و دیگران یاء اولى را بفتح و یاء دومى را بسکون خواندهاند. لکن قرائت دوم بهتر و مطابق قیاس است.
لغت
ملت: شریعت. این کلمه از املاء و مقصود مطالبى است که پیامبرى به امت خویش املاء مىکند تا بنویسند، اما توحید و عدل، از امور عقلى هستند و مورد اختلاف ادیان نیستند. از اینرو میتوان گفت: دین ما و دین ملائکه یکى است ولى نمىتوان گفت:
ملت ما و ملت ملائکه یکى است. پس هر ملتى دین است، اما هر دینى ملت نیست.
نسک: عبادت. ناسک یعنى عبادت کننده و نسیکه یعنى حیوانى که قربانى مىکنند و منسک محل قربانى است. زجاج گوید «نسک» هر کارى است که وسیله تقرب بخدا باشد، لکن غالباً در مورد قربانى بکار مىرود.
اعراب
دینا: ابو على گوید: در علت نصب این کلمه، سه احتمال است، به تقدیر فعل،زیرا چون «هدانى» را قبلا آورده، از تکرار آن بى نیاز شده است ۲- به تقدیر «اعرفوا» ۳- به تقدیر «اتبعوا» مِلَّهَ إِبْراهِیمَ: زجاج گوید: بدل است از «دِیناً قِیَماً» حنیفا: حال از ابراهیم.
مقصود
قُلْ إِنَّنِی هَدانِی رَبِّی إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ: اکنون به پیامبر خود دستور میدهد که به کافران بگوید که خداوند او را به راه راست ارشاد و هدایت فرموده است.
برخى گویند: منظور این است که خداوند لطف خود را شامل حال او کرده و او را براى هدایت توفیق بخشیده است. معناى «صراط مستقیم» را در سوره حمد گفتهایم.
دِیناً قِیَماً مِلَّهَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ: به آنها بگوید:
خداوند مرا بدین راستین هدایت کرده است که همان کیش ابراهیم- مردى که در عبادت خدا مخلص بود و از شرک و بت پرستى بیزارى مىجست- مىباشد. برخى گفتهاند: منظور از «قیم» دینى است که همیشگى است. دین پیامبر اسلام را همان کیش ابراهیم معرفى مىکند، تا عرب و پیروان ادیان که براى ابراهیم عظمت و احترام قائلند، ترغیب شوند و اسلام آورند. وانگهى مردم عرب خود را منسوب به ابراهیم و او را بر حق مىدانستند.
زجاج گوید: حنیف یعنى مایل و متوجه به اسلام، زیرا مرد «احنف» یعنى کسى که پاى او در اصل خلقت، کج و متوجه به یک طرف باشد. جبائى گوید: یعنى مستقیم.
اینکه بمرد شل مىگویند: «احنف» خواستهاند در بارهاش فال نیک بزنند.
قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ: سعید بن جبیر و مجاهد و قتاده و سدّى گویند: منظور از. «نسک» قربانى حج و عمره است. حسن گوید بمعناى دین و جبائى و زجاج گویند بمعناى عبادت است، بگو: نماز و قربانى و حیات و مرگ من براى پروردگار جهانهاست. در اینجا نماز را به اصل واجبات ضمیمه کرده است، زیرا نمازگزار، هنگام تکبیر خدا را تعظیم مىکند و در نماز آیاتى از قرآن که انسان را دعوت به نیکىها مىکند، مىخواند و در رکوع و سجود، در برابر خدا خضوع مىکند و در تسبیح، خدا را از هر نقصى پاک مىشمارد. اما اینکه نماز را با حیات جمع کرده است، در حالى که اولى کار پیامبر و دومى کار خداست، بخاطر این است که تدبیر خداوند در هر دو دخالت دارد. لکن قاضى گوید: یعنى نماز و قربانى من عبادت خدا و مرگ و زندگى من در دست قدرت اوست. برخى گویند: یعنى عبادت من براى خداست زیرا بهدایت اوست و مرگ و زندگى من براى خداست، زیرا بتدبیر و آفرینش اوست برخى گویند مقصود از اینکه مرگ و زندگى من براى خداست این است که کارهاى پسندیدهاى که بزندگى تعلق دارند و کارهایى از قبیل وصیت و ختم به نیکیها که بمرگ تعلق دارند، همه براى خداست. بهر صورت، این آیه انسان را آگاه مىکند که زندگى را براى شهوت و مرگ را براى نفع ورثه نخواهد.
لا شَرِیکَ لَهُ وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ: او را در خدایى و بقولى در عبادت و حیات بخشیدن و میراندن، شریکى و دومى نیست. خداوند مرا اینطور دستور داده و من اولین کسى هستم که اسلام را مىپذیرم. چنان که ابراهیم نیز در میان امت خود نخستین مسلمان و دیندار است. این معنى از حسن و قتاده است.
از این آیه بر مىآید که اسلام بر سایر ادیان فضیلت دارد و پیروى از اسلام واجب است: زیرا پیامبر اولین کسى است که مامور میشود که در برابر اسلام تسلیم شود. دیگران جز تبعیت از پیامبر گرامى وظیفهاى ندارند.
[سوره الأنعام (۶): آیات ۱۶۴ تا ۱۶۵]
قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِی رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ وَ لا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلاَّ عَلَیْها وَ لا تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرى ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (۱۶۴) وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فِی ما آتاکُمْ إِنَّ رَبَّکَ سَرِیعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۶۵)
ترجمه
بگو: آیا جز خدا را پروردگار بجویم، حال آنکه او پروردگار هر چیزى است؟
هیچکس کارى جز بزیان خویش نمىکند و هیچکس بار دیگرى را بدوش نمىگیرد.
آن گاه بازگشت شما بسوى پروردگار شماست و شما را بآنچه در آن اختلاف مىکردید، آگاه مىسازد. اوست که شما را جانشینان روى زمین کرده و درجات بعضى از شما را بر درجات بعضى دیگر بالا برده تا شما را در آنچه بشما داده است، بیازماید. پروردگارت زود کیفر و آمرزگار و رحیم است.
بیان آیه ۱۶۴- ۱۶۵
لغت
رب: این کلمه هر گاه بطور مطلق بکار رود، یعنى مالکى که بتواند هر نوع تصرفاتى انجام دهد، اما هر گاه اضافه شود و مثلا گفته شود: «رب الدار» (صاحب خانه) یعنى کسى که هر گونه تصرفى را در خانه بتواند انجام دهد. هر گاه بخداوند «رب» گفته شود، یعنى صاحب اختیار تام نسبت به امور بندگان. اصل این کلمه، بمعناى تربیت یعنى بکمال رسانیدن است.
وزر: بار خلائف: جمع خلیفه، جانشینها.
اعراب
درجات: ممکن است جانشین مصدر و مفعول مطلق یا منصوب بحذف «الى» یا مفعول به باشد.
مقصود
قبلا در باره اخلاص در دین، گفتگو کرد، اکنون در باره باطل بودن کارهاى مشرکین مىفرماید:
قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِی رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ: به این کافران بگو: آیا سزاوار است که پروردگارى جز خدا بجویم و او را پرستش کنم و از او رستگارى بخواهم و پرستش خدایى که خالق و مربى من و همه موجودات عالم است ترک کنم؟ هیچ عقلى این کار ناپسند را امضا نمىکند.
وَ لا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَیْها: هر کسى کیفر معصیت و پاداش طاعات خود را مىگیرد و خلاصه در گرو اعمال خویش است. مقصود این است که بت پرستى شما نمیتواند براى من عذرى باشد. من باید خداى خودم را پرستش کنم، زیرا هر کسى مسئول اعمال خویش است.
وَ لا تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرى: هیچکس بکیفر گناه دیگرى نمىرسد و بار دیگرى را بدوش نمىکشد. زجاج گوید: یعنى کسى که مرتکب گناهى نشده، بکیفر گناه دیگران گرفتار نمىشود- برخى گویند: کفار به پیامبر مىگفتند: از ما اطاعت کن و اگر راه ما خطا باشد. گناه آن بگردن ماست، از اینرو این آیه نازل شد. جبریان مىگویند:
خدا کودک را بگناه پدر، عذاب مىکند. اما این آیه دلالت صریح دارد بر اینکه هیچکس بکیفر گناه دیگرى گرفتار نمىشود.
ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ: آن گاه بازگشت شما بسوى ماست و خداوند در باره آنچه در آن اختلاف داشتید، به شما خبر داده، شما را آگاه مىسازد و نیکو کار از بد کار آشکار مىشود.
وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ: در اینجا خداوند بیان مىکند که خلق را خلیفههاى روى زمین قرار داده. مقصود این است که مردم هر دورهاى جانشین مردم دوره پیش از خود هستند و نسلهاى انسانى با نظم و ترتیبى خاص جانشین یکدیگر مىشوند سرانجام عصرى فرا مىرسد که آخر عمر جهان است و براى مردم آن عصر جانشینى نیست. مجرى این طرحها و برنامهها در کره خاکى خداى دانا و مدبر است. این معنى از حسن و سدى و جماعتى است برخى گویند: خطاب به امت پیغمبر اکرم است که خداوند آنها را جانشین امتهاى گذشته کرده.
وَ رَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ: سدّى گوید: یعنى خداوند درجه بعضى را از لحاظ رزق بر درجه دیگران بالا برده است. برخى گویند: یعنى خداوند درجه بعضى را از لحاظ صورت و عقل و عمر و مال و نیرو بر درجه دیگران بالا برده است این معنى بهتر و جامعتر است. اما حکمت این تبعیض میان افراد بشر چیست؟ در حالى که همه افراد بشر یکسان آفریده شده و در لحظه آفرینش هیچکدام استحقاقى نداشتهاند تا بر حسب استحقاق مزایایى به آنها داده شود. حکمت آن، این است که افرادى که از چنین نعمتهایى بر خوردار هستند، الطاف خدا را نسبت بخویش در نظر مىگیرند و وظائف خود را انجام مى دهند و از زشتىها اجتناب مى کنند. مثلا ثروتمندى که در یک خانواده شریف پرورش یافته ممکن است به این مزایا توجه کند و خدا را بخاطر الطافش نیایش و کرنش کند و کسى که از چنین مزایایى بر خوردار نیست، ممکن است قدرى بخود آید و کارى کند که مورد الطاف بى پایان خداوند قرار گیرد و از آن وضع نجات یابد (این بیان قانع کننده نیست. جمله بعد حکمت این تفاوتها را روشن مىکند. مترجم) لِیَبْلُوَکُمْ فِی ما آتاکُمْ: این تفاوت را از این لحاظ میان شما بر قرار کرد تا شما را بیازماید و خصلت درونى شما در اعمال و رفتار شما هویدا گردد. آرى نتیجه این تفاوتها این است که ثروتمند بحال بیچارگان بیندیشد و بشکرانه نعمتهاى خداوند در میان اجتماع بوظائف خویش عمل کند و فقیر با مشاهده حال ثروتمندان، شکیبایى پیشه کند و با اینکه خشت، زیر سر دارد، پاى بر تارک هفت اختر نهد و منصب صاحبجاهى خود را حفظ کند و عاقل در دلائل قدرت و عظمت خداوند بیندیشد، تا عالم شود و بعلم خود عمل کند.
إِنَّ رَبَّکَ سَرِیعُ الْعِقابِ: کیفر خدایت سریع است. با اینکه کیفر خدا در آخرت است، آن را سریع معرفى مىکند و این بخاطر آن است که هر چه آمدن آن حتمى است، نزدیک و سریع است. برخى گویند: یعنى کیفر خداوند براى کسانى که در دنیا سزاوار آن هستند، نزدیک و سریع است و مقصود این است که انسان کارى نکند که خود را در معرض چنین کیفرى قرار دهد. برخى گویند: یعنى خداوند قادر است که در این دنیا شما را کیفر دهد و هلاک کند، کارى نکنید که دچار هلاکت و بدبختى شوید.
وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ: در اینجا کیفر و آمرزش را در مقابل هم قرار داد، نه کیفر و پاداش را زیرا آمرزش از پاداش بالاتر است. آمرزش شامل حال گنهکاران میشود، اما پاداش نه. برخى گفتهاند: خداوند این سوره را با حمد آغاز و با مغفرت و رحمت خاتمه داد. این خود دستور العملى است براى انسانها که خداى خود را بخاطر نعمتهایش و بخاطر آمرزش و رحمت بیکرانش ستایش کنند.
پاورقی
[۱] – سوره انعام آیه ۱۲۱ جزء ۸ سوره ۶
[۲] – آیه ۱۲۲ و ۱۲۳ سوره انعام جزء ۸ سوره ۶
[۳] – آیه ۱۲۴ تا ۱۲۵ سوره انعام جزء ۸ سوره ۶
[۴] – از این روایت اضطراب و نگرانى و بیقرارى افراد بىایمان و آرامش و قرار و سکون افراد با ایمان استفاده میشود. چنان که آیه شریفه نیز همین مطلب را مىرساند.
[۵] – آیه ۱۲۷ سوره انعام جزء ۸ سوره ۶
[۶] – آیه ۱۲۸ و ۱۲۹ سوره انعام جزء ۷ سوره ۶
[۷] – نصب یوم به« یقول» مقدر است.
[۸] – آیه ۱۳۰ و ۱۳۱ و ۱۳۲ سوره انعام جزء ۸ سوره۶
[۱] – آیه ۱۳۳ و ۱۳۴ و ۱۳۵ سوره انعام جزء ۸ سوره ۶
[۲] – سوره انعام آیه ۱۳۶ جزء ۸ سوره ۶
[۳] – سوره انعام آیه ۱۳۷ و ۱۳۸ جزء ۸ سوره ۶
[۴] – آیه ۱۳۹ و ۱۴۰ سوره انعام جزء ۸ سوره ۶
[۵] – آیه ۱۴۱ سوره انعام جزء ۸ سوره ۶
[۶] – آیه ۱۴۲ و ۱۴۳ و ۱۴۴ سوره انعام جزء ۸ سوره ۶
[۷] – بنظر مىرسد که اگر در خود آیه شریفه، کمى دقت مىشد، این اختلافات پیش نمىآمد، زیرا در آیه بعد« حموله و فرش» را تفصیل و توضیح داده و خاطر نشان کرده است که منظور گاو و گوسفند و شتر است. بنا بر این حموله مناسب گاو و شتر و فرش مناسب گوسفند است که از پشم و موى آنها براى فرش استفاده میشود یا اینکه موقع ذبح، همچون فرش بر زمین مىافتند.
[۱] آیه ۱۴۸ و ۱۴۹ و ۱۵۰ سوره انعام جزء ۸ سوره ۶
[۲] آیه ۱۵۱ سوره انعام جزء ۸ سوره ۶
[۳] بنا بر این فعل نفى یا نهى یا بتقدیر« علیکم ان لا تشرکوا» باشد(« مثل علیکم انفسکم») معنى تفاوتى ندارد.
[۴] – از معناى« حرم» استفاده میشود« اوصى بالتحریم» لذا جمله فوق یعنى« اوصى بالوالدین …»
[۵] – سوره انعام آیه ۱۵۲ و ۱۵۳ جزء ۸ سوره ۶
[۶] – آیه ۱۵۴ و ۱۵۵ سوره انعام جزء ۸ سوره ۶
[۷] – گفتهاند: در قرائت عبد اللَّه« تماماً على الذى احسنوا» آمده و این مؤید قول مجاهد است. بخصوص که در ادبیات عرب گاهى نون« الذین» حذف میشود. شاعر گوید:
و ان الذى حانت بفلج دمائهم | هم القول کل القوم یا ام خالد | |
یعنى: آنان که خونشان به نزدیکى فلج رسید، قوم واقعى و کامل هستند
[۸] – اصل معناى برکت، ثبوت است. چنان که شاعر گوید:
و ما ینجى من الغمرات الا | براکاء القتال او الفرار | |
یعنى: از سختیهاى مرگ، جز کشته شدن یا فرار، راه نجاتى نیست.
در مورد خداوند نیز گفته میشود:\i« تَبارَکَ اللَّهُ»\E( اعراف ۵۴) یعنى آن چنان بزرگى براى او ثابت است که وى را نه اولى است و نه آخرى.
[۹] – آیه ۱۵۶ و ۱۵۷ سوره انعام جزء ۸ سوره ۶
[۱۰] آیه ۱۵۸ و ۱۵۹ سوره انعام جزء ۸ سوره ۶
[۱۱] این اقوال با توجه به« أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ» حقیقت مطلب را روشن نمیکنند. پس مقصود کشف تام توحید است.
[۱۲] هیچیک از اقوالى که در متن آمده، حتى قول سوم که مؤلف بزرگوار قویتر از همه میدانند، معناى آیه را روشن نمیکند بالعکس گفتار حاکم ابو سعید که مورد ایراد و طعنه مؤلف عالیقدر قرار گرفته است، معناى آیه را روشن مىسازد. اجمال مطلب این است که مىفرماید: ایمان کسى که تا آن روز ایمان نیاورده سودى ندارد و همچنین ایمان کسى که قبلا ایمان آورده، لکن در گناهان( غوطهور شده و کار خیرى انجام نداده، سودى ندارد، زیرا جمله« لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها» بطور کلى ایمان آن روز را بى فایده تلقى مىکند، خواه ایمان بدون سابقه قبلى باشد و همان روز پیدا شده باشد( لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ) و خواه مربوط به سابق باشد، اما ایمان بدون عمل خیر باشد( أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً) بنا بر این آیه خلاف قول مرحبه را اثبات مىکند و این همان مطلبى است که حاکم ابو سعید گفته.
[۱] – آیه ۱۶۰ تا ۱۶۳ سوره انعام جزء ۸ سوره ۶
[۲] آیه ۱۶۴ و ۱۶۵ سوره انعام جزء ۸ سوره۶
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۹، ص: ۴۱