ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره الأعراف آیه ۱۵۹-۲۰۶
[سوره الأعراف (۷): آیات ۱۵۹ تا ۱۶۰]
وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّهٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ (۱۵۹) وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَیْ عَشْرَهَ أَسْباطاً أُمَماً وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَهَ عَیْناً قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ وَ ظَلَّلْنا عَلَیْهِمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَیْهِمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۱۶۰)
ترجمه
و از قوم موسى امتى است که به حق هدایت مىکنند و به آن عدالت دارند.
آنها را بدوازده قبیله تقسیم کردیم و به موسى هنگامى که قوم از او آب خواستند، وحى کردیم که عصایت را به سنگ بزن و از سنگ دوازده چشمه ظاهر شد و هر دستهاى محل آب خوردن خود را مىدانست و ابر را برایشان سایه کردیم و عسل و بلدرچین بر آنها نازل کردیم. از روزى پاکیزه ما بخورید. آنها به ما ستم نکردند، بلکه بخود ستم کردند.
بیان آیه ۱۵۹- ۱۶۰
لغت
سبط: از هرى گوید: این کلمه به معناى فرقه است که مثنى و جمع و مؤنث ندارد. اما «اسباط» جمع «سبط» به معناى درخت و مفرد آن «سبطه» است.
در لغت عرب، این کلمه به معناى اولاد است.
زجاج گوید: صحیح این است که سبط در اولاد اسحاق، بمنزله قبیله در اولاد اسماعیل است، زیرا از هر یک از اولاد یعقوب، یک سبط و از هر یک از اولاد اسماعیل یک قبیله بوجود آمد. اولى را اسباط و دومى را قبایل نامیدند تا میانشان فرق باشد.
در حقیقت اسحاق و اسماعیل هر کدام به منزله درختى هستند که از آنها شاخه هایى.
رسته است. علماى علم نسب نیز، شجره نامه درست مىکنند و پدر را بمنزله درخت و اولاد را بمنزله شاخه هاى آن قرار مىدهند.
اعراب
اثْنَتَیْ عَشْرَهَ أَسْباطاً: تمیز عدد «فرقه» است و حذف شده، از همین جهت است که عدد را مؤنث آورده است. کلمه «اسباط» بدل است از عدد. کلمه «امم» صفت «اسباط» است.
مقصود
اکنون بازهم بداستان بنى اسرائیل پرداخته، مىفرماید:
وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّهٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ: جماعتى از قوم موسى هستند که مردم را بسوى حق ارشاد مىکنند و در حکم خود تابع حق و عادل هستند.
در باره این «امت» اقوالى است:
۱- اینها مردمى هستند که در پشت کشور چین زندگى مىکنند و یک بیابان شنزار، آنها را از چین جدا مىکند. اینها احکام خدا را در معرض تغییر و تبدیل قرار نمىدهند. این قول از ابن عباس و سدى و ربیع و ضحاک و عطا و روایت از امام باقر (ع) است. گویند: تمام افراد این است، داراى ثروت هستند، شبها براى آنها باران مىبارد، و روزها آفتاب مىشود و بزراعت مشغولند، نه ما را به آنها دسترسى هست و نه آنها به ما و در راه حق استوارند.
ابن جریح گوید: در تاریخ آمده است که چون بنى اسرائیل پیامبران خود را کشتند و کافر شدند، از دوازده قبیله آنها یک قبیله، از آنها بیزارى جستند و با عذر خواهى، از خدا خواستند که میان ایشان جدایى افکند. خداوند در زمین براى آنها راهى گشود و یک سال و نیم راه پیمودند تا که از پشت چین سر درآوردند. اینان بر دین اسلام هستند و بسوى قبله ما نماز مىخوانند.
گویند: جبرئیل در شب معراج، پیامبر را از آنجا عبور داد و پیامبر قرآن را بر آنها تلاوت کرد و همگى ایمان آوردند و به آنها امر کرد که در جاى خود بمانند و شنبه را ترک کنند و نماز بخوانند و زکات بدهند. دیگر دستورى به آنها داده نشده است.
ابن عباس گوید: به همین جهت است که مىفرماید: «وَ قُلْنا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِی إِسْرائِیلَ اسْکُنُوا الْأَرْضَ فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَهِ جِئْنا بِکُمْ لَفِیفاً» (اسراءِ ۱۰۴) یعنى:بعد از آن به بنى اسرائیل گفتیم که در زمین ساکن شوید، تا وقتى که وعده مسیح فرا رسید، شما را بیاوریم.
اصحاب ما روایت کردهاند که: آنها با قائم آل محمد[۲]، ظهور خواهند کرد.
در روایت است که: ذو القرنین آنها را دید و گفت: اگر دستور داشتم، دوست میداشتم که در میان شما به سر ببرم.
۲- اینها قومى از بنى اسرائیل هستند که در وقت گمراهى قوم، ثابت قدم ماندند.
اینها پیش از ظهور عیسى و نسخ آئین یهود بودند. پس تقدیر آیه «کانُوا یَهْتَدُونَ …»است. این قول از ابو على جبائى است، وى منکر قول اول است. گویند: اگر آنها باقى بودند، بر اثر انکار نبوت محمد (ص) کافر بودند. اما این مطلب صحیح نیست، زیرا ممکن است آنها از آیین محمد (ص) بىخبر باشند و بنا بر این حکم بکفر آنها نمىشود و ممکن است از نبوت محمد (ص) مطلع شده و ایمان آورده باشند.
۳- منظور عبد اللَّه بن سلام و ابن صوریا و … که ایمان آورده بودند. در حدیث ابو حمزه ثمالى و حکم بن ظهیر است که چون موسى لوحهها را برگرفت، گفت: خدایا در لوحهها امتى را مىنگرم، که بهترین امتى است که براى مردم خارج شده است، آنها امر بمعروف و نهى از منکر مىکنند. آنها را از امت من قرار ده. خداوند فرمود:اینان از امت احمد (ص) هستند. گفت: خدایا، در لوحهها امتى را مىنگرم، که در آخر الزمان مىآیند و بیش از همه، داخل بهشت مىشوند. آنها را از امت من گردان.
خطاب رسید: آنها امت احمد هستند. عرض کرد: خدایا در لوحهها امتى را مى- نگرم که کتابهاى ایشان در سینه ایشان است و قرائت مىکنند. آنها را امت من گردان.
خطاب رسید: آنها هم امت احمد هستند. عرض کرد: خدایا در لوحهها امتى را مىنگرم که به کتاب اول و به کتاب آخر ایمان مىآورند و دجال را مىکشند. آنها را امت من گردان. خطاب رسید: آنها امت احمد هستند. عرض کرد: در لوحهها امتى را مىنگرم که هر گاه یکى از آنها بخواهد کار نیکى انجام دهد و انجام ندهد یک حسنه براى او نوشته مىشود و اگر انجام دهد، ده حسنه. و اگر بخواهد گناهى کند و نکند، گناهى برایش نوشته نمىشود و اگر انجام دهد، یک گناه برایش نوشته مىشود. اینها را امت من گردان. فرمود: اینان امت احمد هستند. گفت خدایا، امتى را مىنگرم که براى آنها شفاعت شده و شفاعت ایشان بدرگاه خدا قبول است، آنها را امت من گردان. فرمود: اینان امت احمد هستند. عرض کرد، خدایا مرا از امت احمد گردان. ابو حمزه مىگوید: دو آیت به موسى داده شد که به امت احمد داده نشده است.
خداوند فرمود: من ترا برسالات و کلامم بر مردم برگزیدم (اعراف ۱۴۴) و نیز فرمود:«وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّهٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ» و موسى خوشنود شد. درحدیث دیگر است که پیامبر وقتى این آیه را خواند. «وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّهٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ» (اعراف ۱۸۱: از آفریدگان ما مردمى هستند که بحق هدایت مىکنند و داورى آنها بر طبق آنست) فرمود: خداوند به شما هم نظیر آنچه بقوم موسى داده بود، عطا کرد.
وَ قَطَّعْناهُمُ اثْنَتَیْ عَشْرَهَ أَسْباطاً أُمَماً: بنى اسرائیل را بدوازده قبیله تقسیم کردیم، زیرا فرزندان اسرائیل، دوازده نفر بودهاند و از هر کدام قبیلهاى پدید آمد.
علت اینکه خداوند آنها را تقسیم کرد، این بود که در خوردنیها و نوشیدنیها هر کدام تکلیفشان روشن باشد و به رئیس خود مراجعه کنند و کار موسى آسان شود و کینه و عداوتى میان آنها واقع نشود.
وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى إِذِ اسْتَسْقاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَرَ …: هنگامى که آنها از موسى طلب آب کردند، به او وحى کردیم که عصاى خود را به سنگ بزند. همین که عصا را به سنگ زد، دوازده چشمه آب، بمدارایى بجریان در آمد.
این آب هنگامى که از سنگ خارج مىشد، کم بود و تدریجاً زیاد مىشد. بهمین جهت، در اینجا «انبجاس» و در سوره بقره «انفجار» بکار رفته. فرق این دو کلمه همین است که اولى بمعناى جریان یافتن آب کم و دومى بمعناى جریان یافتن آب زیاد است. ما بقى آیه را در سوره بقره تفسیر کرده ایم (آیه ۶۰)
[سوره الأعراف (۷): آیات ۱۶۱ تا ۱۶۲]
وَ إِذْ قِیلَ لَهُمُ اسْکُنُوا هذِهِ الْقَرْیَهَ وَ کُلُوا مِنْها حَیْثُ شِئْتُمْ وَ قُولُوا حِطَّهٌ وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً نَغْفِرْ لَکُمْ خَطِیئاتِکُمْ سَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ (۱۶۱) فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلاً غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما کانُوا یَظْلِمُونَ (۱۶۲)
[۳]
ترجمه:
و یاد آور هنگامى که به آنها گفته شد، در این قریه ساکن شوید و از هر جاى آن مىخواهید بخورید و از خدا بخواهید که بار شما را سبک گرداند و در حالى که سجده میکنید، از در داخل شوید تا گناهان شما را بیامرزیم. بزودى بر پاداش نیکو کاران مىافزاییم. کسانى که در میان آنها ظالم شدند، غیر از آنچه به آنها گفته شده بود، گفتند و بر آنها بواسطه ستمشان از آسمان عذاب فرستادیم.
بیان آیه ۱۶۱- ۱۶۲
قرائت
اهل مدینه و ابن عامر و یعقوب و سهل «تغفر» بتاء و به صیغه مجهول و دیگران «نغفر» به نون و کسر فاء خواندهاند. در سوره بقره نیز قرائت دوم آمده است و قرائت اول بنا بر این است که نایب فاعل آن «خطیئاتکم» باشد. این قرائت، با توجه به «قیل» بهتر است.
خطیئاتکم: اهل مدینه و یعقوب و سهل بجمع سالم و بضم تاء خواندهاند. ابن عامر «خطیتکم» بمفرد و بضم تاءِ خوانده است. ابو عمرو «خطایاکم» بغیر همزه و بجمع تکسیر خوانده است. دیگران «خطیئاتکم» بجمع سالم و بکسر تاء خواندهاند.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۱۶۳ تا ۱۶۴]
وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَهِ الَّتِی کانَتْ حاضِرَهَ الْبَحْرِ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتِیهِمْ کَذلِکَ نَبْلُوهُمْ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ (۱۶۳) وَ إِذْ قالَتْ أُمَّهٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً قالُوا مَعْذِرَهً إِلى رَبِّکُمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (۱۶۴)
ترجمه:
از آنها از قریهاى بپرس که در کنار دریا بود. هنگامى که در روز شنبه که در آن روز ماهیها بر روى آب ظاهر مىشدند و در روزهاى دیگر ظاهر نمىشدند- تجاوز کردند. آنها را بواسطه گناهشان، اینطور آزمایش کردیم. و هنگامى که گروهى از آنها گفتند: چرا مردمى را موعظه مىکنید که خداوند آنها را هلاک یا گرفتار عذاب سخت خواهد کرد؟ گفتند: براى اینکه عذرى باشد پیش خداوند و به امید اینکه آنها تقوى پیشه کنند.
بیان آیه ۱۶۳- ۱۶۴
قرائت
معذره: حفص به نصب و دیگران به رفع خواندهاند. قرائت اول به تقدیر «نعتذر معذره» و قرائت دوم به تقدیر مبتداست.
لغت
حیتان: جمع حوت. ماهیها یعدون: تجاوز مىکنند.
شرع: ظاهر شوندگان. «شرعه» و «شریعت» نیز مذهبى است که ظاهر و مستقیم باشد.
معذره: عذر خواهى. «معذر» کسى که عذرش مقبول نیست و «معتذر» کسى که عذرش مقبول باشد یا نباشد.
اعراب
إِذْ یَعْدُونَ: به تقدیر «سلهم عن عدوهم اذ …» إِذْ تَأْتِیهِمْ: در محل نصب به «یعدون» شرعا: حال از «حیتان» کذلک: در محل نصب به «نبلوهم» که استیناف است. ممکن است «کذلک» حال از «تاتیهم» باشد لکن وجه اول بهتر است.
لِمَ تَعِظُونَ: در اصل «لما» ست که الف حذف شده. مثل «مم» و «فیم» و «علام» و «عم»
مقصود
اکنون خداوند به بیان یکى دیگر از اخبار بنى اسرائیل پرداخته، مىفرماید:
وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَهِ الَّتِی کانَتْ حاضِرَهَ الْبَحْرِ: اى محمد، بعنوان توبیخ و سرکوفت، از بنى اسرائیل در باره قریهاى سؤال کن که بر کنار دریاى «ایله» بود.
این قول از ابن عباس است. برخى گفتهاند: مدین و زهرى گوید: طبریه است.
إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ یَوْمَ لا یَسْبِتُونَ لا تَأْتِیهِمْ: هنگامى که در روز شنبه، با شکار ماهى از حد خود تجاوز مىکردند.
زیرا در روز شنبه ماهىها بر روى آب ظاهر مىشدند و در روزهاى دیگر زیر آب مىرفتند. این معنى از ابن عباس است. ضحاک گوید: در روز شنبه ماهىها در روى آب، بدنبال هم قرار مىگرفتند. حسن گوید: در آن روز ماهىها مثل بره سفید تا در خانههاى ایشان مىآمدند، زیرا ایمن بودند.
در اینکه چگونه ماهى را در روز شنبه، صید مى کردند، اختلاف است.
برخى گویند: روز شنبه، تور ماهیگیرى را بدریا مى انداختند، تا ماهى ها بدام بیفتند ولى تور را روز بعد از آب بیرون مىکشیدند. بدیهى است که چنین عملى براى آنها که از شکار ماهى ممنوع شده بودند، در حکم شکار ماهى و حرام بود. عکرمه از ابن عباس روایت کرده است که حوضچههایى درست کرده بودند و ماهىها را در آنها گرفتار و روزهاى دیگر صید مىکردند. حسن گوید: در روز شنبه، ماهى را صید مى کردند و مى خوردند.
کَذلِکَ نَبْلُوهُمْ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ: ما آنها را بر اثر گناهشان، اینطور آزمایش میکردیم.
وَ إِذْ قالَتْ أُمَّهٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ: بنى اسرائیل سه فرقه شده بودند: یک فرقه، صید ماهى مىکردند و یک فرقه ساکت بودند و صید نمىکردند و یک فرقه، صید نمىکردند و موعظه مىکردند. آنها که ساکت بودند، گفتند: چرا مردمى را موعظه مىکنید که خداوند آنها را هلاک خواهد کرد؟! این مطلب را از این جهت مىگفتند، که از تأثیر موعظه، مایوس بودند، زیرا امر بمعروف، وقتى واجب است که انسان مایوس نباشد. این معنى از جبائى است. یعنى براى کسى که موعظه را قبول نمی کنند موعظه سودى ندارد. خداوند آنها را در این جهان هلاک خواهد کرد.
أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً: یا اینکه آنها را در آخرت، عذاب سختى خواهد کرد.
قالُوا مَعْذِرَهً إِلى رَبِّکُمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ: گفتند: ما بمنظور انجام وظیفه و اینکه پیش خداوند معذور باشیم و مورد مؤاخذه قرار نگیریم و به امید اینکه آنها به موعظه ما گوش کنند، موعظه مىکنیم.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۱۶۵ تا ۱۶۸]
فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا بِعَذابٍ بَئِیسٍ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ (۱۶۵) فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَهً خاسِئِینَ (۱۶۶) وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکَ لَیَبْعَثَنَّ عَلَیْهِمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَهِ مَنْ یَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذابِ إِنَّ رَبَّکَ لَسَرِیعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۶۷) وَ قَطَّعْناهُمْ فِی الْأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِکَ وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۱۶۸)
ترجمه:
همین که تذکرات را از یاد بردند، کسانى را از بدى نهى مىکردند، نجات دادیم و ستمکاران را بواسطه گناهشان به عذابى سخت گرفتار کردیم و چون سرکشى کردند و نهى ما را نپذیرفتند، به آنها گفتیم: بوزینگانى مطرود باشید. و یاد آور هنگامى که خداوند اعلام کرد که تا روز قیامت، کسانى بر آنها مسلط مىکند که آنها را به سختى عذاب کنند، کیفر خدایت سریع و او آمرزگار و رحیم است.
و آنها را در زمین متفرق ساختیم. گروهى شایسته ماندند و گروهى در مرتبه پایینتر قرار گرفتند و آنها را به نیکىها و بدیها مبتلا کردیم. شاید بازگشت کنند.
بیان آیه ۱۶۵- ۱۶۶
قرائت
بئیس: اهل مدینه «بیس» به باءِ مکسور و یاء خواندهاند. ابن عامر «بئس» به باء مکسور و همزه ساکن خوانده است. ابو بکر «بیئس» به باءِ مفتوح و یاء ساکن و همزه مفتوح خوانده و دیگران طبق متن قرائت کردهاند.
ابو على گوید: قرائت متن یا صفت و بمعناى شدید یا مصدر است قرائت ابن عامر بنا بر این است که فعل «بئس» در اینجا بجاى اسم بکار رفته باشد. مثل «قیل و قال» قرائت ابو بکر بنا بر این است که صفت باشد بر وزن ضیغم و حیدر. قرائت اهل مدینه، بخاطر این ممکن است باشد که همزه قلب بیاءِ شده است.
لغت
بئیس: دشوار.
عتو: سرکشى و ارتکاب بدترین گناهها.
خاسئ: مطرود.
مقصود
فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا بِعَذابٍ بَئِیسٍ بِما کانُوا یَفْسُقُونَ: همین که مردم این قریه، موعظهها و اندرزهاى نصیحت کنندگان را فراموش کردند و هم چنان به شکار ماهى ادامه دادند.
نصیحت کنندگان را نجات دادیم و کسانى را که بخود ستم مىکردند، بواسطه گناهشان گرفتار عذابى سخت کردیم. این عذاب پیش از آنکه بصورت میمون مسخ شوند، دامنگیرشان شد. چنان که جبائى گفته است. در اینجا بیان نکرده است که سر انجام فرقهاى که ماهى صید نمىکردند از موعظه هم خود دارى مىکردند، چه شد؟ آیانجات یافتند یا هلاک شدند؟ از ابن عباس در باره آنها سه قول روایت شده است:
۱- دو فرقه نجات یافت و یک فرقه هلاک شد ۲- دو فرقه هلاک شد و یک فرقه نجات یافت ۳- حال فرقهاى که نهى نمىکرد، معلوم نیست.
عکرمه گوید: بر ابن عباس داخل شدم. قرآن در برابرش بود و گریه مى کرد و این آیه را مى خواند. سپس گفت: مى دانم که خداوند کسانى را که ماهى صید مى کردند، هلاک کرد و کسانى که آنها را نهى مى کردند، نجات داد. نمیدانم با کسانى نهى نمى کردند، چه کرد؟! این است حال ما و رفتار ما! جبائى هم همین قول را اختیار کرده است.
حسن گوید: فرقه سوم را نجات داد، زیرا آنها متوجه نهى خدا بودند و براى امر بمعروف و نهى از منکر، هیچ چیز بهتر از این نیست که آنها مىگفتند: قومى که بدست خدا هلاک خواهند شد، موعظه نکنید که گوش نمىکنند. اینها مؤمن بودند و کشتن مؤمن بدتر از خوردن ماهى است.
فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ ما نُهُوا عَنْهُ قُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَهً خاسِئِینَ: همین که از اطاعت دستور خداوند سر پیچى کردند و با گستاخى براه معصیت رفتند و از بازگشت، امتناع کردند، آنها را بصورت بوزینگان مسخ کردیم و آنها را مطرود ساختیم. زجاج مىگوید: ممکن است آنها از خداوند شنیده باشند که به آنها مىگوید: بوزینگانى مطرود باشید! و این معنى براى نشان دادن عظمت بلایى که نازل شد، رساتر است.
قتاده گوید: تمام زنان و مردان بصورت بوزینگان دم دار در آمدند و مثل بوزینهها صدا مىکردند. ابن عباس گوید: سه روز زنده ماندند و مردم آنها را تماشا کردند، سپس هلاک شدند و نسلى از آنها باقى نماند. هیچیک از انسانى که مسخ شدند، بیشتر از سه روز باقى نماندند. مقاتل گوید: هفت روز زنده ماندند. حسن گوید: زاد و ولد هم کردند. اما این قول صحیح نیست، زیرا معلوم است که بوزینگان و همچنین سگان از اولاد آدم نیستند. ابن مسعود روایت کرده است که پیامبر فرمود: خداوند کسى را مسخ نکرد که براى او نسلى قرار بدهد.
داستان
گویند: این قصه، در زمان داود، واقع شد. ابن عباس گوید: به آنها دستور داده شد که روز آدینه را انتخاب کنند، آنها شنبه را اختیار کردند، از اینرو مأمور شدند که ماهى شکار نکنند و آن روز را احترام کنند. در آن روز ماهى هاى سفید و فربه، طورى بر روى آب مى آمدند که سطح آب را مى پوشاندند. مدتى آنها را شکار نمیکردند. تا اینکه شیطان به آنها گفت: شما در روز شنبه باید ماهى بگیرید. حوضچه ها و تورهایى درست کنید و ماهى را بدام افکنید و در روز یکشنبه بگیرید.
ابن زید گوید: یکى از آنها یک ماهى گرفت و ریسمانى بگوشش بست و روز یکشنبه او را از آب بیرون کشید و گوشتش را خورد. دیگران او را ملامت کردند و چون دیدند برایش عذاب نازل نشد، خودشان هم به همین کار مبادرت کردند. جمعیت آنها حدود دوازده هزار نفر بود و چنان که گذشت، سه فرقه شدند.
فرقهاى که موعظه مىکرد، از آنها جدا شد. روز دیگر دیدند کسى بیرون نمىآید، وقتى که درها را گشودند، با یک مشت میمون رو برو شدند که همه گریه مىکردند.
گفتند: آیا ما شما را نهى نکردیم؟ آنها با سر اشاره مىکردند که: بله!!! قتاده گوید: جوانان بوزینه و پیران خوک شدند.
بیان آیه ۱۶۷- ۱۶۸
اعراب:
وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِکَ: کلمه «دون» در محل رفع و مبتداست. لکن منصوب است.
مثل اینکه «بین» در «لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ» منصوب و فاعل و «یوم» در «یَوْمَ الْقِیامَهِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ» مبتدا و فاعل است. ممکن است گفته شود: مبتدا محذوف و «دون» صفت آن است.
مقصود:
اکنون خداوند، پیامبر گرامى اسلام را مخاطب ساخته، مىفرماید:
وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکَ لَیَبْعَثَنَّ عَلَیْهِمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَهِ مَنْ یَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذابِ:
اى محمد، بخاطر داشته باش که خداوند اعلام کرده است که بر قوم یهود، تا روز قیامت، کسانى را مسلط میکند که آنها را گرفتار شکنجه کنند و از آنها جزیه بگیرند. همه مفسران مىگویند: منظور امت محمد (ص) است. از امام باقر (ع) نیز روایت شده است.
از این آیه بر مىآید که یهود تا روز قیامت، دولت و عزتى نخواهند داشت. این تسلط، به این معنى است که دست آنها را- اگر چه از راه معصیت باشد- بر سر یهودیان باز گذارد. مثل: «أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا» (مریم ۸۳: ما شیاطین را بر سر کافران مىفرستیم تا آنها را بفریبند) إِنَّ رَبَّکَ لَسَرِیعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ: خداوند نسبت به کسانى که سزاوار باشند، زود کیفر مىرساند و نسبت به نیکان آمرزگار و رحیم است.
وَ قَطَّعْناهُمْ فِی الْأَرْضِ أُمَماً: ابن عباس و مجاهد گویند: یعنى یهودیان را در بلاد، دسته دسته متفرق کردیم. این تفرقه بخاطر اختلاف هدف و مسلک است و مایه ذلت و خوارى آنهاست، نمىتوانند بیکدیگر کمک کنند. برخى گویند: خداوند به این جهت آنها را متفرق کرد که بصلاحشان بود. گروهى صالح شدند و گروهى عاصى.
مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِکَ: گروهى از بنى اسرائیل از لحاظ ایمان و اعتقاد، شایستگى نشان دادند و گروهى در مرتبهاى پایینتر قرار گرفتند، زیرا هم صواب مىکردند و هم گناه.
این داستان مربوط به قبل از ارتداد آنهاست. یعنى پیش از بعثت حضرت عیسى ع برخى گفتهاند: یعنى گروهى به نبوت حضرت عیسى (ع) و حضرت محمد (ص) ایمان مىآورند و گروهى ایمان نمى آورند.
وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ: و آنها را به خوشى و سختى و آسایش و ناراحتى مبتلا کردیم، زیرا نعمتها انسان را بیاد خدا مىاندازند و بلاها انسان را وادار مىکنند که از خداوند در خواست نجات و آسایش کند، در نتیجه، انسان بسوى خدا بازگشت مىکند.
ممکن است گفته شود: آنها هرگز در راه دین نبودهاند که بسوى آن بازگشت کنند. پاسخ این است که چنین تعبیراتى در این موارد مانعى ندارد. چنان که به کسى که مىخواهد در مهلکه بیفتد، مىگویند: به راه راست باز گرد.
برخى گویند: یعنى به اصل فطرت، بازگشت کنند.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۱۶۹ تا ۱۷۰]
فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْکِتابَ یَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى وَ یَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنا وَ إِنْ یَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ یَأْخُذُوهُ أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثاقُ الْکِتابِ أَنْ لا یَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ وَ دَرَسُوا ما فِیهِ وَ الدَّارُ الْآخِرَهُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۱۶۹) وَ الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ وَ أَقامُوا الصَّلاهَ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ (۱۷۰)
ترجمه:
پس از آنها افرادى آمدند که وارث تورات شدند و متاع این جهان را ترجیح مىدادند و مىگفتند: خداوند ما را مىآمرزد و اگر متاعى مثل آن بدستشان مىآمد مىگرفتند- آیا پیمان تورات از آنها گرفته نشده است که در باره خداوند جز سخن حق نگویند؟- و مطالب تورات را مىخواندند و خانه آخرت، براى مردم متقى، بهتر است.
آیا تعقل نمىکنید؟ کسانى که به کتاب چنگ مىزنند و نماز را بپاى مىدارند، بدانند که ما اجر مردم شایسته را ضایع نمىکنیم.
بیان آیه ۱۶۹- ۱۷۰
قرائت:
یمسکون: ابو بکر به سکون میم و دیگران بفتح میم و تشدید سین خواندهاند و هر دو بیک معنى است.
لغت:
خلف: قرنى که بدنبال قرنى دیگر آید و چیزى که بجاى چیزى دیگر نصیب انسان شود. این چیز ممکن است بد. و ممکن است خوب باشد. لبید گوید:
ذهب الذین یعاش فى اکنافهم | و بقیت فى خلف کجلد الاجرب | |
یعنى: آنهایى که در پناه آنها زندگى مىشد، رفتند و در میان مردمى گرفتار شدم که مزاحم هستند.
هر گاه این کلمه بفتح لام استعمال شود، بیشتر معناى عوض و جانشین خوب مىدهد.
عرض: چیزى که عارض شود.
درس: قرائت مکرر کتاب. درس منزل، یعنى خانهاى که زیاد در معرض باد و باران قرار گرفته و ویران شده است و اثرى از او باقى نمانده.
تمسک: امساک و چنگ زدن.
اعراب
یاخذون: حال از ضمیر «ورثوا» وَرِثُوا الْکِتابَ: صفت براى «خلف» أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ … إِلَّا الْحَقَ: جمله معترضه. وقف جز بر سر «ما فیه» جایز نیست.
إِنَّا لا نُضِیعُ … خبر الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ …
مقصود
اکنون خداوند در پیرامون اخلاف بنى اسرائیل مىفرماید:
فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْکِتابَ یَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى: آنها رفتند و قومى دیگر، بجاى آنها وارث تورات شدند اینها تنها بدنیا و منافع عارضى و غیر پایدار آن توجه داشتند. این معنى از ابن عباس است. زیرا متاعهاى دنیوى همه عرضى و ناپایدار است. برخى گویند: رشوه خوارى و حکم به ستم مىکردند.
برخى گویند: حکم بحق مىکردند و رشوه مىگرفتند. همه این منافع، از عوارض پست دنیا بود. منظور از «ادنى» دنیاست که پست یا نزدیک است.
وَ یَقُولُونَ سَیُغْفَرُ لَنا: اینان هر چه بدست آوردند، خواه حلال و خواه حرام، مورد استفاده قرار مىدادند و مىگفتند: خداوند ما را مىبخشد.
وَ إِنْ یَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ یَأْخُذُوهُ: در عین اینکه آرزوى مغفرت مىکردند، از سر منافع دنیوى نمىگذشتند و با حرص و ولع، دنبال کسب ثروت بودند.
ابن عباس و سعید بن جبیر و مجاهد گویند: اگر به رشوه یا مال حرامى دست مىیافتند، حلال مىشمردند و بیمى بدل راه نمىدادند. حسن گوید: اینان سیر نمى شدند.
أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثاقُ الْکِتابِ أَنْ لا یَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَ: آیا از این رشوه خواران که در آرزوى آمرزش خداوند، بودند، پیمان گرفته نشده بود که بخدا دروغ نبندند و جز آنچه در تورات بر موسى نازل شده است، بذات پاکش نسبت ندهند. بدیهى است که در تورات نیامده است که: هر کس اصرار بر معصیت داشته باشد به مغفرت خداوند مىرسد.
وَ دَرَسُوا ما فِیهِ: اینها کتاب تورات را مکرر مىخواندند و بدستورات آن توجه داشتند. برخى گویند: این جمله، معطوف است بر «وَرِثُوا الْکِتابَ» یعنى الان وارث کتاب شدند و مطالب آن را خواندند و تضییع کردند.
وَ الدَّارُ الْآخِرَهُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ: آنچه خداوند در بهشت وعده کرده است، براى مردم متقى بهتر است.
أَ فَلا تَعْقِلُونَ: چرا تعقل نمىکنید تا به درستى فرمان خدا پىببرید؟! وَ الَّذِینَ یُمَسِّکُونَ بِالْکِتابِ وَ أَقامُوا الصَّلاهَ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِینَ:
مجاهد و ابن زید گویند: یعنى کسانى که بتورات چنگ مىزنند و مطالب آن را تحریف نمىکنند و نماز را- که از هر عبادتى مهمتر است- انجام مىدهند، بدانند که ما اجر مردم شایسته را ضایع نمىکنیم. عطا گوید: منظور از کتاب، قرآن و این آیه در باره امت حضرت محمد (ص) است.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۱۷۱ تا ۱۷۴]
وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ کَأَنَّهُ ظُلَّهٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّهٍ وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (۱۷۱) وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَهِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ (۱۷۲) أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّهً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (۱۷۳) وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ وَ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۱۷۴)
ترجمه:
و هنگامى که کوه را همچون سر سایهاى بر سر آنها قرار دادیم و پنداشتند که بر سرشان فرو مىآید و گفتیم: با جدیت، آنچه بر شما نازل کردهایم بگیرید و مطالب آن را بیاد آورید، تا اهل تقوى باشید. و یاد آور هنگامى که خداوند از پشت بنى آدم، ذریه ایشان را درآورد و آنها را بر خویشتن گواه گرفت و گفت: آیا من خداى شما نیستم؟ گفتند: آرى شهادت دادیم، تا روز قیامت نگویید: ما از این امر غافل بودیم یا اینکه نگویید: پدران ما قبل از ما مشرک بودند و ما فرزندان آنها و بدنبال آنها بودیم. آیا ما را بکردار اهل باطل، هلاک مىکنى؟ بدین ترتیب، آیات را تفصیل مىدهیم، براى اینکه بازگشت کنند.
بیان آیه ۱۷۱
لغت
نتق: کندن چیزى از ریشه. برخى گویند: به معناى بلند کردن و برخى گویند: به معناى کشیدن است.
ظله: آنچه سایه میاندازد همانند: سقف و ابر و دیوار
مقصود
اکنون بازهم در باره قوم موسى مىفرماید:
وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ کَأَنَّهُ ظُلَّهٌ: یاد آور هنگامى را کوه را از ریشه برکندیم و بر سر لشکر موسى که مساحت یک فرسخ را فرا گرفته بود، سایه کردیم. تو گویى قطعه ابر یا سقفى بود.
وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ: حسن گوید: یعنى یقین کردند که بر سرشان فرو مى آید:
رمانى و جبائى گویند: یعنى احتمال قوى مى دادند که …
خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّهٍ: به آنها گفتیم: دستوراتى را که در تورات به شما دادیم با جدیت، بگیرید و بدون سستى بکار ببندید.
وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ: و بیاد آورید عهد و پیمانهایى که در آن از شما گرفتهایم. تا تقوى پیشه کنید و از کیفر خدا بترسید. تفسیر این آیه در سوره بقره گذشت.
بیان آیه ۱۷۲ تا ۱۷۴
قرائت
ذریتهم: کوفیان بصورت مفرد و دیگران بصورت جمع خواندهاند. ابو على گوید: کلمه «ذریه» گاهى مفرد و گاهى جمع استعمال مىشود. جمع، مثل «و کنا ذریه من بعدهم (اعراف ۷) مفرد، مثل «رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّهً طَیِّبَهً» (ال عمران ۳) کسانى که جمع بستهاند، «ذریه» را مفرد حساب کردهاند.
ان تقولوا، او تقولوا: ابو عمر هر دو را بیاء و دیگران هر دو را به تاء خواندهاند. قرائت ابو عمر بخاطر این است که ضمیر به «بنى آدم» بازگردد و قرائت دیگران براى این است که مانند «ا لست بربکم» باشد.
اعراب
مِنْ ظُهُورِهِمْ: بدل از «بنى آدم».
أَنْ تَقُولُوا: بتقدیر «کراهه ان تقولوا» یا «لئلا تقولوا».
مقصود
اکنون در پیرامون پیمانهایى که با عقول مردم بسته است گفتگو مىکند. قبلا هم در باره پیمانهایى که در کتب آسمانى هست گفتگو کرد، تا میان دلائل سمعى و عقلى جمع و اقامه حجت، کامل گردد. مىفرماید، وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى: به آنها بگو که خداوند از پشت بنى آدم، ذریه ایشان را بیرون آورد و آنها را بر خویشتن گواه گرفت و گفت: من خداى شما نیستم؟ گفتند:
بله. هستى.
علماى سنى و شیعه، در باره معناى این آیه و این بیرون آوردن و شهادت خواستن، اختلاف کرده و چند وجه گفته اند:
۱- خداوند، ذریه آدم را بصورت ذرات (ژنها) از صلبش بیرون آورد و آنها را به آدم نشان داد و فرمود: من از ذریه تو پیمان مىگیرم که مرا بپرستند و برایم شریک قرار ندهند و روزى آنها با من باشد. سپس به آنها گفت: آیا من خداى شما نیستم؟
گفتند: بله، شهادت مىدهیم که خداى ما هستى. به ملائکه فرمود: شما گواه باشید، گفتند: گواهیم.
برخى گفته اند: خداوند در آن حالت به آنها فهم و خرد بخشید، بطورى که خطاب خدا را مىشنیدند و مىفهمیدند. سپس آنها را به صلب آدم بازگردانید. مردم همگى در صلب آدم محبوس بودند و خداوند تدریجاً آنها را بیرون مىآورد. کسانى که بر اسلام پایدار بمانند، تابع فطرت نخستین هستند و کسانى که کافر شوند، فطرت نخستین را ترک کردهاند. این وجه، از جماعتى از مفسرین است. روایاتى هم در اینباره نقل کردهاند که از نظر فنى چندان مورد اعتماد نیستند.
محققین مىگویند: ظاهر قرآن با این مطلب، سازش ندارد. زیرا خداوند مىگوید: ذریه بنى آدم را از پشت بنى آدم گرفت نه از پشت آدم. سپس خداوند مىگوید: اینکار را کردیم تا نگویند: غافل بودیم یا عذر بیاورند که پدرانى مشرک داشته و بر دین پدران خود بزرگ شدهاند، از اینجا بر مىآید: که اینان داراى پدرانى مشرک بودهاند. پس منظور صلب آدم نیست. وانگهى ذریهاى که از صلب آدم بیرون آمد. اگر عاقل نبود که نمىتوانست شناسنده توحید باشد و اگر عاقل بود، نباید این عهد و پیمان را از یاد ببرد، زیرا گرفتن عهد و پیمان در صورتى حجت است که انسان فراموش نکند. اکنون ما طبق این قول باید آن پیمان را بخاطر داشته باشیم و حال آنکه نداریم. چگونه ممکن است که تمام عقلاى عالم چنین پیمانى را که خود بسته و امضاء کردهاند، از یاد ببرند؟! ما ملاحظه مىکنیم که اهل آخرت، بسیارى از احوال دنیا را مىشناسند و اهل بهشت به اهل جهنم مىگویند: ما وعده خدا را حق یافتیم! (اعراف ۴۴).
در صورتى که این مطلب صحیح باشد، باید به این صورت باشد که خداوند مردم را در گذشته، مکلف ساخته باشد. آن گاه آنها را بار دیگر باز گردانده باشد تا آنها را ثواب یا کیفر دهد. بدون اینکه بیاد گذشته باشند و چنین فرضى نتیجهاش درستى مذهب تناسخ است.
از على بن عیسى نقل شده است که ابو بکر بن اخشید، مىگفت: ممکن است این مطلب صحیح باشد، لکن خداوند این کار را به این منظور انجام داد که آنها را در راه شکر و نعمت و اقرار به یکتایى قرار دهد و نشان دهد که اساس خلقت انسان، بر نیکى گذاشته شده است. چنان که روایت شده است که: مردم بر فطرت، زادهاند[۸] ابو الهذیل در کتاب حجت، حکایت کرده است که: حسن بصرى و اصحابش مىگفتند: نعمتى که در بهشت به اطفال داده میشود، پاداش ایمان آنها در عالم ذر است.
۲- مقصود این است که خداوند اولاد آدم را از صلب پدران برحم مادران انتقال داد و تدریجاً آنها را بصورت انسانى کامل و عاقل و مکلف در آورد و آثار صنع خود را به آنها نشان داد و آنها را متمکن ساخت که دلائل توحید را بشناسند. تو گویى از آنها شهادت خواست و به آنها گفت: آیا خداى شما نیستم؟ آنها تصدیق کردند.
بنا بر این معناى شاهد گرفتن آنها این است که: خداوند از راه آفرینش به آنها توحید خود را فهمانید، زیرا در عقول آنها دلایلى قرار داد که اثبات یکتایى خدا مىکنند و در وجود آنها و غیر آنها شگفتیهایى خلق کرد که براى آنها جاى تردید و ابهامى باقى نگذارد. بدین ترتیب، درست مثل این است که خداوند با این آیات و دلائل، آنها را به یگانگى خود گواه گرفته باشد و طورى مطلب را واضع و بدیهى کرده است که مثل این است که آنها زبان به اقرار و اعتراف گشودهاند. گر چه حقیقتاً شهادت و اعترافى نبوده است- نظیر این مطلب، این است که خداوند مىفرماید: «فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ» (فصلت ۱۱) یعنى: به آسمان و زمین گفت: به رغبت یا کراهت، بیائید. گفتند برغبت آمدیم. اگر چه واقعاً خداوند چنین نگفته و آنها چنین جوابى ندادهاند. نظیر دیگر آن این آیه است: «شاهِدِینَ عَلى أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ» (توبه ۱۷) یعنى کفار، بکفر خویشتن گواهى دادند، در حالى که بزبان خویش، چنین اعترافى نکردهاند. لکن عملى که از آنها ظاهر شده، طورى در اثبات کفر آنها صراحت داشته است که گویى اعتراف کردهاند.
شاعر گوید:
و قالت له العینان سمعا و طاعه | و حدر تا کالدر لما یثقب | |
یعنى: چشمها به او گفتند: شنیدیم و اطاعت کردیم و همچون درى که سوراخ شود، اشک ریختند.
در محاورات مردم نیز بچنین تعبیراتى بر مىخوریم. مثل اینکه انسان مىگوید:
اعضا و اندام من به نعمت تو گواهى مىدهند یا بعضى از خطبا مىگویند: از زمین بپرسید که چه کسى رودها را جارى ساخته و درختان را غرس کرده و میوههاى ترا بکمال رسانیده است؟! اگر نتواند بزبان پاسخ گوید، اسبابى فراهم مىکند که عبرت آموز و پاسخ اعتبارى است. بررسى سخنان و اشعار و نظم عربى این مطلب را ثابت مىکند. این قول از رمانى و ابو مسلم و ابن اخشید است.
۳- مقصود جماعتى از ذریه آدم است که آنها را خلق و عقل آنها را کامل کرد و بزبان فرستادگان خود از آنها اقرار گرفت که خدا را بشناسند و اطاعتش کنند. آنها نیز اقرار کردند. خداوند آنها را بر خویشتن گواه گرفت که روز قیامت نگویند: ما غافل بودیم یا پدرانمان مشرک بودند و ما از آنها تقلید کردیم. بدینترتیب، خداوند مىخواهد بیان کند که از روى رحمت خود، کسانى را که عذرى دارند، کیفر نمىدهد. این مطلب، مربوط بقومى خاص از بنى آدم است، نه همه، و مؤمن داخل در این آیه نیست. چه مى فرماید: اینهایى که پیمان بسته اند، پدران مشرک داشته اند. علاوه بر این فرزندان صلبى آدم از صلب بنى آدم گرفته نشدهاند. این قول از جبائى و قاضى است. جمله «شَهِدْنا» از زبان ملائکه است. یعنى فرشتگان گفتند: شهادت دادیم تا روز قیامت نگویید …. این مطلب را ازهرى از بعضى نقل کرده و گوید: بوسیله «قالُوا بَلى» مطلب تمام شده است. اما این مطلب، هم خلاف ظاهر و هم خلاف قول مفسرین است، زیرا منظور این است که آنها در جواب گفتند: ما شهادت دادیم. نه فرشتگان گفتند: ما شهادت دادیم. تنها اختلاف در این است که بنى آدم چگونه شهادت دادهاند و در این آیه نامى از ملائکه برده نشده است.
أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَهِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ: براى اینکه روز قیامت هنگامى که گرفتار کیفر مىشوید، نگویید: ما از این جریان بىخبر بودیم و اطلاعى از آن نیافتیم و عقل ما کامل نشده بود که در باره آن بیندیشیم.
أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّهً مِنْ بَعْدِهِمْ: یا اینکه نگویید:
پدران ما که بالغ و عاقل شده بودند، مشرک بودند و ما اطفالى بودیم که هنوز قوه تفکر در ما بکمال نرسیده بود و از فکر آنها تبعیت مىکردیم. بنا بر وجه سوم، یعنى: از شما اقرار گرفتم تا مرا اطاعت کنید و شکر نعمتم را بجاى آورید و روز قیامت نگویید: ما از پیمانى که بزبان پیامبران گرفته شده بود غافل بودیم و نگویید: پدران ما مشرک بودند و ما هم تربیت یافته آنها هستیم و از آنها تقلید کردیم. پس جایى براى بهانه تراشى باقى نمانده است.
أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ: و براى اینکه در روز قیامت نگویید: چرا ما را بوسیله رفتار پدران مشرکمان هلاک مىکنى؟ یعنى هلاک شما بخاطر رفتار خود شماست، نه رفتار پدران.
وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ وَ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ: همانطورى که این آیات را براى شما بیان کردیم، براى سایرین نیز بیان مىکنیم و تفصیل مىدهیم، تا همه بتوانند به آنها استدلال کنند و از باطل بسوى حق بازگشت کنند.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۱۷۵ تا ۱۷۸]
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ (۱۷۵) وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (۱۷۶) ساءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ أَنْفُسَهُمْ کانُوا یَظْلِمُونَ (۱۷۷) مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی وَ مَنْ یُضْلِلْ فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ (۱۷۸)
ترجمه:
داستان کسى براى آنها تلاوت کن که آیات خود را به او دادیم و از آن جدا شد و شیطان او را دنبال کرد و از گمراهان شد. اگر مىخواستیم، او را بوسیله آیات بالا مىبردیم، ولى به زمین چسبید و از هواى خود پیروى کرد. پس مثل او مانند مثل سگ است که اگر بر او حمله کنى یا نکنى، زبان خود را بیرون مىآورد. این است مثل قومى که آیات خدا را تکذیب کردند. این داستان را براى آنها نقل کن. باشد که فکر کنند. بد است مثل قومى که آیات خدا را تکذیب و بخویشتن ظلم کردند. هر که را خدا هدایت کند، هدایت یافته و کسانى را که گمراه کند، از زیانکارانند.
بیان آیه ۱۷۵ تا ۱۷۸
لغت:
نبا: خبر از حادثهاى بزرگ. نبوت نیز از همین کلمه مشتق است. نبى کسى است که خداوند به او خبر داده است.
اخلاد: سکون دائم «اخلاد به ارض» چسبیدن بزمین.
لهث: این است که سگ زبان خود را از تشنگى بیرون آورد. «لهاث» سوزش عطش. در حدیث سعید بن جبیر است که:
«المراه اللهثى انما تفطر رمضان»
زنى که عطش دارد، روزه رمضان را افطار مىکند. برخى گفتهاند: لهث یعنى نفس زدن شدید.
اعراب:
مثلا: تفسیر ضمیر «ساء» که به معناى «بئس» است. بنا بر این فعل ماضى غیر متصرف و تقدیر آن «ساء المثل مثلا» است. در این کلام یک حذف دیگر هم هست و آن این است که «الْقَوْمُ الَّذِینَ» به تقدیر «مثل القوم …» است. این حذفها بخاطر قرینه است.
مقصود
اکنون خداوند پیامبر خود را امر مىکند که داستانى دیگر از بنى اسرائیل را نقل کند. مىفرماید:
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها: داستان کسى براى آنها نقل کن که حجتها و دلائل خود را به او دادیم و او خود را بجهالت افکند و علم را مثل چیزى که از پوست کنده شود، از خود دور کرد.
فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ: از اینرو شیطان او را دنبال کرد تا گمراهش کند و سر انجام گرفتار گمراهى و هلاکت شد.
برخى گفته اند: منظور از این کس بلعام بن باعور و برخى گفتهاند: مردى بود تابع دین موسى و در آن شهرى که موسى مىخواست برود و مردم آن کافر بودند، مىزیست و اسم اعظم پیش او بود و هر گاه دعا مىکرد، مستجاب مىشد. ابو حمزه ثمالى گوید:
او بلعم بن باعور از بنى هاب بن لوط است. و مىگوید: نیز بما رسیده است که امیه بن ابى- الصلت ثقفى است. از عبد اللَّه بن عمر و سعید بن مسیب و زید بن اسلم و ابو روق نیز روایت شده است. سرگذشت امیه این است که او کتابهاى آسمانى را خواند و دانست که خداوند پیامبرى مىفرستد و فکر مىکرد آن پیامبر خودش خواهد بود. هنگامى که خداوند حضرت محمد (ص) را مبعوث کرد، دچار حسد شد و چون بر کشتگان بدر گذشت، پرسید: اینها را که کشته است؟ گفتند: محمد (ص). گفت اگر پیامبر بود، خویشان خود را نمىکشت. وقتى که زندگى را بدرود گفت، پیامبر اسلام از خواهرش خواست که پارهاى از اشعار وى را بخواند و او چند قصیده، انشاد کرد. در یکى از قصیدهها چنین آمده بود:
پروردگارا، تراست حمد و نعمت و هیچ چیز برتر و بزرگتر از تو نیست.
تو بر عرش آسمان پادشاه و صاحب قدرتى و پیشانىها بر آستانت سجده مىکنند.
در قصیده دیگر چنین آمده است.
مردم، براى حساب بپا ایستادهاند. برخى بدبخت و معذب. و برخى خوشبخت هستند.
در قصیده دیگر چنین آمده است:
شما بر خداوند صاحب عرش که به آشکار و نهان آگاه است، عرضه مىشوید.
روزى که وعده خداوند رحمان و رحیم فرا مىرسد و وعده او حتمى است.
خدایا، اگر عفو کنى، امید من همین است و اگر عقاب کنى، بىگناه را عقاب نمىکنى.
پیامبر فرمود: بزبان شعر ایمان آورده و قلبش کافر بود. خداوند این آیه را در باره وى نازل فرمود.
برخى گویند: منظور ابو عامر بن نعمان بن صیفى راهب است که پیامبر او را فاسق نامید. او در جاهلیت، از راهبان بود و پوست مسوخ را مىپوشید. وقتى که بمدینه آمد، از پیامبر پرسید: این چه دینى است که آوردهاى؟ فرمود: دین حنیف ابراهیم را آوردهام. گفت: من هم بر دین حنیفم. فرمود: تو نیستى زیرا چیزهایى بر آن افزودهاى که از آن نیست. ابو عامر گفت: خداوند دروغگو را در غربت و بیکسى بمیراند. سپس بشام رفت و منافقان را سفارش کرد که تهیه سلاح ببینند. بعد نزد قیصر رفت و لشکرى آورد که پیامبر را از مدینه اخراج کند. سر انجام در شام، با غربت و بیکسى جان سپرد. این قول از سعید بن مسیب است. حسن و ابن کیسان گویند: منظور منافقین اهل کتاب است که پیامبر را مثل فرزندان خود مىشناختند، ولى از آیات خدا اعراض مىکردند. خداوند هم شیطان را بر آنها مسلط ساخت.
قتاده گوید: این آیه مثلى است در باره کسانى که هدایت بر آنها عرضه شود و از آن روى بگردانند. امام باقر (ع) فرمود: اصل آیه، در باره بلعم است. سپس خداوند آن را مثل قرار داده است براى مردمى که اهل قبله هستند و هواى خود را بر هدایت الهى مقدم مىشمارند. در باره این آیات، اقوال دیگرى هم هست. ابو مسلم گوید: منظور فرعون است که معجزات پیامبران را نادیده گرفت: حسن گوید: منظور از آیات، هدایت و دین است. مجاهد گوید: منظور از آیات، نبوت است. لکن این قول صحیح نیست، زیرا انبیا حجج خدا و منزه از چنین صفتى هستند.
وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها: جبائى گوید: یعنى اگر مىخواستیم، مقام او را که از آیات ما روى گردان شد، پیش از آنکه کافر شود، بالا مىبردیم. لکن او را بر همان حال باقى گذاشتیم که ایمان خود را زیاد کند و او کافر شد. بلخى و زجاج گویند: یعنى اگر مىخواستیم، میان او و معصیت فاصله ایجاد مىکردیم و این دلیل بر کمال قدرت خداوند است.
وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ: سعید بن جبیر و سدى گویند: یعنى او بدنیا و لذائذ آن متمایل شد و از روى هواى نفس، دنیا را بر آخرت ترجیح داد. اکنون در باره او مثل زده، مىفرماید:
فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ: او مثل سگ است که اگر طردش کنى یا نکنى، در همه حال زبان خود را بیرون مىآورد. یعنى: هر چه او را موعظه کنى یا موعظه نکنى، گمراه است. همه حیوانات در حال خستگى و ناتوانى زبانشان بیرون مىآورند ولى سگ در همه حال. در جاى دیگر در باره آنها مىفرماید:
«سَواءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ» (اعراف ۱۹۳: براى شما فرق نمى- کند که آنها را دعوت کنید یا ساکت باشید) ابو مسلم گوید: او را از این جهت به سگ تشبیه کرده است که پستى و بىارزشى او را برساند. اینکه در باره زبان بیرون آوردن سگ گفتگو مىکند، از این لحاظ است که عرب چیزى را به چیزى تشبیه مىکند. آن گاه بوصف «مشبه به» مىپردازد، اگر چه آن وصف در «مشبه» نباشد. برخى گویند:
تشبیه کردن به سگ، از این لحاظ است که سگ وقتى که زبان خود را بیرون آورد، قصد اذیت دارد. خواه به او حمله کنى یا حمله نکنى. به کسى که با زبانش مردم را آزار مىکند، مىگویند: زبانش را مثل سگ از دهانش در آورده است. منظور از «لهث» در اینجا پارس کردن سگ است. مجاهد گوید: این مثل در باره کسى است که قرآن مىخواند و عمل نمىکند.
ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا: این است صفت کسانى که آیات ما را تکذیب مىکنند. ابن عباس گوید: مردم مکه آرزو مىکردند که یک نفر از جانب خداوند براى هدایت آنها فرستاده شود. همین که پیامبر خدا که در باره او هیچ شکى نداشتند، بسوى آنها آمد، او را تکذیب کردند و از نعمت هدایت محروم شدند.
فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ: داستان گذشتگان را براى آنها نقل کن باشد که عبرت گیرند و دست از رفتار زشت خود بردارند و دچار بدبختى نشوند. بعد که در باره مثلى که در بالا زد، مىفرماید:
ساءَ مَثَلًا الْقَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا: بد است صفت مردمى که در باره آنها چنان مثلى زده شده است. زیرا مثل از روى حکمت و صواب است. آنچه که بد است، صفت آنهاست.
وَ أَنْفُسَهُمْ کانُوا یَظْلِمُونَ: اینان با تکذیب آیات خدا، از قدر و مقام خود کاستند و بجاى دیگر ضرر وارد نکردند، زیرا گرفتار کیفر مىشوند و خداوند از کفر آنها زیانى نمىبرد. چنان که از ایمان و اطاعت آنها نیز نفعى نمى گیرد.
مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی: هر کس که خداوند او را براى رسیدن بثواب، هدایت کرده است، بسوى ایمان و خیر هدایت یافته است. چنین هدایتى مخصوص مؤمنین است. این معنى از جبائى است.
وَ مَنْ یُضْلِلْ فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ: و هر که را خداوند از راه بهشت و ثواب بکیفر کفر و گناهش گمراه سازد، زیانکار است و از بهشت و نعمتهاى آن محروم.
بلخى گوید: «مهتدى» کسى است که هدایت خدا را پذیرفته و اجابت کرده است و کسى که خدا او را گمراه کرده، کسى است که: گمراهى را اختیار کرده و خداوند هم او را بحال خود گذاشته و او را مجبور بترک آن نکرده است.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۱۷۹ تا ۱۸۱]
وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ (۱۷۹) وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۸۰) وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّهٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ (۱۸۱)
ترجمه:
بسیارى از جن و انس را براى جهنم آفریدهایم. آنان را دلهایى است که بآن درک نمىکنند و چشمهایى است که به آن نمىبینند و گوشهایى است که به آن نمىشنوند.
آنان همچون چارپایان بلکه گمراهترند. آنان مردمى غافل هستند. خدا را نامهاى نیکوست. او را به آن نامها بخوانید و مردمى را که در آن نامها تغییر مىدهند، ترک کنید. بزودى کیفر کردارشان را خواهند دید. از مردمى که آفریدهایم کسانى هستند که مردم را بحق هدایت و بحق حکم مىکنند.
بیان آیه ۱۷۹ تا ۱۸۱
قرائت
یلحدون: حمزه در همه جا بفتح یاءِ و حاء خوانده است. کسایى و خلف نیز در سوره نحل با او موافقت کردهاند، دیگران بضم یاء و کسر حاء خواندهاند. ابو الحسن گوید: هر دو بیک معنى است. لکن بضم یاء در کلام عرب بیشتر است. شاعر گوید:
«لیس الامام بالشحیح الملحد» یعنى: پیشوا، بخیل و ملحد نیست. در قرآن کریم است: «وَ مَنْ یُرِدْ فِیهِ بِإِلْحادٍ ..»(حج ۲۵)
لغت
ذرء: انشاء و خلق اسم: کلمهاى است که دلالت بر معنى کند بطور اشاره و فعل کلمهاى است که دلالت بر معنى کند بطور افاده و صفت کلمهاى است که از یک اصل گرفته شده و تابع اسم است.
الحاد: انحراف از راه راست. لحد قبر هم بهمین مناسبت است که در کنار قبر است.
اعراب
لجهنم: لام عاقبت. مثل «فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا» (قصص ۸) یعنى او را گرفتند و سر انجام دشمنشان شد. در حالى که او را گرفته بودند که نور چشمشان باشد. چنان که زن فرعون گفت: «قُرَّتُ عَیْنٍ لِی وَ لَکَ» (قصص ۹).
شاعر گوید:
و ام سماک فلا تجزعى فللموت ما تلد الوالده |
یعنى: اى ام سماک، شیون مکن که هر چه مادر بزاید، سر انجام مىمیرد.
على بن عیسى گوید: این لام براى اضافه است که گاهى مفید علت و گاهى مفید شبه علت است.
مقصود
اکنون در باره سر انجام و عاقبت کفار مى فرماید:
وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ: بسیارى از جن و انس را براى جهنم آفریدهایم و بر اثر کفر و انکار و سوء اختیار، سر انجام بجهنم خواهند رفت. در جاى دیگر مىفرماید: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» (ذاریات ۵۶) یعنى جن و انس را براى عبادت آفریده ایم. پس خلقت انسانها براى عبادت است نه براى جهنم.
مقصود تمام کسانى است که خداوند مىداند که ایمان نمىآورند و سر انجام بجهنم مى روند.
لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها: آنها دلهایى دارند که بر اثر عدم تدبیر، حق را درک نمىکنند و چشمهایى دارند که راه راست را نمىبینند و گوشهایى دارند که موعظه را نمىشنوند. مقصود این است که آنها از فهمیدن و دیدن و شنیدن اعراض دارند و بواسطه استفاده نکردن از این آلات، مثل کسى هستند که اینها را ندارند. در سوره بقره مىفرماید: «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ» (کر و لال و کور هستند. آیه ۱۸) أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ: اینها- در آیات خدا دقت نمىکنند و بوسیله آنها بیکتایى خدا و صدق انبیا استدلال نمىکنند- از لحاظ فهم و درک، شبیه چارپایان هستند.
بَلْ هُمْ أَضَلُ: بلکه از چارپایان هم گمراه ترند، زیرا چارپایان، هر گاه از کارى ممنوع شوند، ترک مىکنند و هر گاه براهى هدایت شوند، پیش مىروند. اما اینها بر اثر کفر و سرکشى براه خیر هدایت نمىشوند، با اینکه خداوند به آنها عقلى بخشیده است که نیک و بد را تمیز دهند. برخى گویند: اینکه آنها را گمراه تر از چارپایان مىداند، بخاطر این است که چارپایان قوه تمیز ندارند و لذا ملامتى هم بر آنها نیست، ولى اینان قوه تمیز دارند و از آن استفاده. نمىکنند. و آن گهى چارپایان اگر اطاعت نمى کنند، معصیت هم نمى کنند.
أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ: اینها از آیات و براهین من و از استدلال به آنها غافل هستند. ولى چار پایان، رام و فرمانبر مىباشند. برخى گویند: یعنى از عذاب آخرت غافلند.
وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى: خدا را نامهاى نیکوست، زیرا معانى آنها پسندیده است. مثل جواد، رحیم، رزاق و کریم، همه اسماى خداوند داخل در این جمله است این اسماء بر چند قسم هستند: برخى مربوط به صفات ذات هستند. مثل: عالم، قادر، حى، اله، قدیم، سمیع و بصیر. برخى هم مربوط به صفات فعل هستند، مثل: خالق، رازق، مبدع، محیى و ممیت. برخى هم مربوط به تنزیه و نفى صفات نقص هستند.
مثل: غنى، واحد، قدوس …
برخى گویند: مقصود از «حسنى» صفاتى است که انسان را بطرف خود متمایل مىکند مثل عفو و رحمت. نه خشم و انتقام.
فَادْعُوهُ بِها: خدا را بنامهاى نیکو بخوانید و بگویید: یا اللَّه، یا رحمان، یا رحیم، یا خالق السماوات و الارض تمام نامهاى خداوند، صفاتى هستند که مفید معنى مىباشند و بمنزله اشاره بحاضر هستند. در حدیث است که: خدا را نود و نه اسم است. صد- منهاى- یک. هر کس آنها را بشمارد، به بهشت مىرود. خداوند طاق است و طاق را دوست مىدارد. این حدیث در صحیح مسلم است.
وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ: آنان که نامهاى خدا را از معانى واقعى آن بر مىگردانند و بر روى بتهاى خود مىگذارند و نامها را با کم و زیاد کردن تغییر مىدهند و «لات» را از «اللَّه» و «عزى» را از «عزیز» و «منات» را از «منان» مشتق مىدانند، ترک کن. این معنى از ابن عباس و مجاهد است.
برخى گویند: یعنى کسانى که خدا را بنامهایى مىخوانند که در خور مقامش نیست. این معنى از لحاظ فایده، عمومىتر است. قول جبائى که مىگوید: منظور کسانى است که مسیح را پسر خدا نامیدند، نیز در این قول داخل است. از این آیه برمىآید که خدا را باید بنامهایى خواند که خودش خوانده است.
سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ: بزودى جزاى کردار آنها در آخرت داده مىشود.
برخى گفته اند: یعنى هم در دنیا و هم در آخرت.
وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّهٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ: در اینجا خداوند خبر مىدهد که در میان انسانهایى که آفریده است، کسانى هستند که مردم را بتوحید و دین حق دعوت و ارشاد و به حق حکم مىکنند.
ابن جریج از پیامبر گرامى روایت کرده است که: این آیه براى امت من است که به حق داد و ستد مىکنند. نظیر این امتیاز به قوم یهود نیز داده شده است:
«وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّهٌ یَهْدُونَ …» (اعراف ۱۵۹) ربیع بن انس گوید: پیامبر خدا این آیه را خواند و فرمود: گروهى از امت من بر حق پایدار مىمانند تا عیسى نازل شود.
عیاشى از امیر المؤمنین (ع) روایت کرده است که: بخدا، این امت، به هفتاد و سه فرقه تقسیم مىشوند. همه این فرقهها در آتش هستند، جز یکى. «وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّهٌ …» تنها این فرقه- که بحق هدایت و بحق حکم مىکنند- اهل نجات هستند.
از امام صادق (ع) و امام باقر (ع) نقل شده است که فرمودند: مائیم آن امت
نظم آیات
در وجه اتصال این آیه به سابق، دو وجه گفتهاند:
۱- در آیه پیش، حال مردمى بیان کرد که از حق غفلت مىکنند و در این آیه، حال آنهایى که دعوت بدین حق و حکم بعدل مىکنند.
۲- این آیه، متصل است به «ذَرَأْنا …» یعنى مردمى آفریدهایم که صفتشان آن است و مردمى آفریدهایم که صفتشان این
[سوره الأعراف (۷): آیات ۱۸۲ تا ۱۸۶]
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ (۱۸۲) وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ (۱۸۳) أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّهٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ نَذِیرٌ مُبِینٌ (۱۸۴) أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ وَ أَنْ عَسى أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ (۱۸۵) مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِیَ لَهُ وَ یَذَرُهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ (۱۸۶)
ترجمه
کسانى که آیات ما را تکذیب کردند، بزودى از جایى که ندانند گرفتارشان مىکنیم. آنها را مهلت مىدهم، زیرا کیفر من دشوار است. آیا فکر نمىکنند که صاحب آنها مجنون نیست؟ او فقط ترسانندهاى آشکار است. آیا در ملکوت آسمانها و زمین و آنچه خدا آفریده و اینکه شاید اجل آنها نزدیک باشد، نمىاندیشند؟ بکدام حدیث، بعد از قرآن، ایمان مىآورند؟ هر که را خدا گمراه کند، رهنمایى ندارد و آنان را در سرگردانى رها مىکند.
بیان آیه ۱۸۲ تا ۱۸۶
قرائت
یذرهم: عراقیان به یاء و کوفیان به جزم و دیگران بنون و رفع خواندهاند.
جزم آن بخاطر این است که: عطف بر محل «فلا هادى له» است مثل: «فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُنْ» (منافقین ۱۰).
لغت
استدراج: فرا گرفتن تدریجى.
املاء: تاخیر و مهلت.
متین: قوى و سخت کید: مکر.
جنه: جنون.
ملکوت: ملک اعظم که متعلق به مالکى باشد که مملوک نباشد.
مقصود:
قبلا در باره کسانى که اهل هدایت و ایمانند، سخن گفت. اینک در باره کسانى که تکذیب آیات مىکنند، مىفرماید:
وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ: آنان که قرآن و معجزات پیامبر را تکذیب کردند، بطورى که ندانند، آنها را بتدریج گرفتار مىکنیم، تا ناگهان گرفتار آیند و نتوانند نجات یابند. چنان که مىفرماید: «بَلْ تَأْتِیهِمْ بَغْتَهً فَتَبْهَتُهُمْ فَلا یَسْتَطِیعُونَ رَدَّها» (انبیاء ۴۰: ناگهان آنها را فرا مىگیرد و آنها را مبهوت مىکند و نمىتوانند آن را رد کنند) برخى گویند: ممکن است منظور عذاب آخرت باشد. یعنى ما عذاب آخرت را تدریجاً به آنها نزدیک مىکنیم، تا در آن گرفتار شوند. برخى گویند: یعنى طورى آنها را مىگیریم که ندانند از کدام راه رفتند، زیرا همه بسوى من باز گشت مىکنند.
هیچکس بر من غالب نمى شود و سبقت نمى گیرد. و از دست من فرار نمیکند. برخى گویند: یعنى آنها را هلاک مى کنیم و از روى زمین بر مى داریم. ضحاک گوید: یعنى آنها هر چه گناهان خود را تجدید کنند، ما هم نعمتى براى آنها تجدید مى کنیم.
برخى گفته اند: یعنى آنها را بتدریج بطرف کفر و گمراهى مى بریم. ولى صحیح نیست، زیرا آیه در باره کفار و متضمن این است که در آینده آنها را متدرجاً گرفتار مى کند و اینهم بکیفر کفر آنهاست.
وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ: آنها را مهلت مى دهم و در کیفر آنها تعجیل نمى- کنم، زیرا آنها از دست من بیرون نمىروند و کیفر من سخت و دشوار است و کسى نمىتواند از آن ممانعت کند. اینکه عذاب را «کید» نامیده، بخاطر این است که بطور ناخودآگاه، دامنگیر آنها مىشود.
برخى گویند: یعنى کیفر مکر آنها سخت است. قول اول بهتر است.
أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّهٍ: این کافران تکذیب کننده، فکر نکردند که مردى همچون محمد، دیوانه نیست، زیرا گفتار و کردار او غیر از گفتار و کردار آدم مجنون است؟ حسن و قتاده گویند: پیامبر خدا ببالاى کوه صفا رفت و قریش را بتوحید فرا خواند و از عذاب خدا ترسانید. مشرکین گفتند: دیوانه شده است.
خداوند این آیه را نازل فرمود.
إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ: او فقط بمردم اعلام خطر مىکند و خطرات را به آنها نشان مىدهد، تا پرهیز کارى کنند و بدنبال اسباب ایمنى بروند.
أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ:
آیا اینان در باره عجایب آسمانها و زمین و موجودات گوناگونى که در آنها هستند و خداوند آنها را آفریده است، نمىاندیشند، تا بدانند که آنها را خالق و مدبرى است؟! بدیهى است که تمام موجودات، دلیل وجود حق و یگانگى او هستند.
وَ أَنْ عَسى أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ: آیا فکر نمىکنند که شاید مرگ آنها نزدیک شده است، تا قدرى بخود آیند و احتیاط کنند و آخرت را فداى فخر و شرف و عزت دنیا نکنند؟
فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ: پس از قرآن که دلالت آن واضح است، بچه کتابى ایمان مىآورند؟ این همان کتاب معجزى است که نتوانستند یک سوره مثل آن بیاورند. اینکه مىگوید: حدیث، بخاطر این است که قدیم نیست.
مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِیَ لَهُ: معناى این جمله را گفتیم.
وَ نَذَرُهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ: و آنها را در گمراهى و سرگردانى رها مىکنیم.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۱۸۷ تا ۱۸۸]
یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَهِ أَیَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِیکُمْ إِلاَّ بَغْتَهً یَسْئَلُونَکَ کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۱۸۷) قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۱۸۸)
ترجمه:
از تو در باره قیامت سؤال مىکنند که چه وقت فرا مىرسد؟ بگو: علم آن پیش پروردگار من است و جز او پرده از وقت آن بر نمىدارد. قیامت در آسمانها و زمین سنگین است و بطور ناگهانى شما را فرا مىگیرد. طورى از تو سؤال مىکنند که گویا تو از آن خبر دارى! بگو علم آن پیش خداست و بیشتر مردم نمىدانند. بگو: جز آنچه خدا بخواهد، براى خودم مالک سود و زیان نیستم و اگر غیب مىدانستم، خیر بیشترى طلب مىکردم و بدى بمن نمىرسید. همانا من ترساننده و بشارت دهنده قومى هستم که ایمان آورند.
بیان آیه ۱۸۷
لغت:
ایان: سؤال از وقت و ظرف براى فعل. مثل
ایان تقضى حاجتى ایانا | اما ترى لنجحها ابانا | |
یعنى: کى حاجتم را بر مىآورى؟ کى؟ آیا وقتى براى بر آوردن آن نمىبینى؟
ساعه: رستاخیز ارساه: اثبات حفى: کنجکاو.
اعراب:
یَسْئَلُونَکَ: کاف مفعول اول و «عَنِ السَّاعَهِ» در محل مفعول دوم أَیَّانَ مُرْساها: بتقدیر «قائلین ایان …» مبتدا و خبر بغته: مصدر و در محل حال از ضمیر «تاتیکم»
شأن نزول:
گویند: این آیه در باره قومى از یهود نازل شده است که نزد پیامبر آمده، گفتند:
اگر پیامبر هستى قیامت کى فرا مىرسد؟ از این رو این آیه نازل شد. این قول از ابن عباس است. قتاده و حسن گویند: قریش این سؤال را کردند.
مقصود:
نظر به اینکه پیامبر آنها را از فرا رسیدن قیامت، ترسانیده بود، آنها از وقت آن سؤال کردند. مىفرماید:
یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَهِ أَیَّانَ مُرْساها: زجاج گوید: منظور از ساعت، وقتى است که مردم میمیرند. بیشتر مفسران گویند: منظور وقتى است که مردم زنده مىشوند و به صحراى محشر مىروند. جبائى گوید: مقصود وقت فناى خلق است. سؤال آنها این بود که: این ساعت مدهش، چه وقت فرا مىرسد؟
قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی: بگو: علم آن پیش خداوند است او هیچیک از مردم از آن اطلاع ندارند. علت اینکه خداوند، از وقت آن خبر نداده، این است که مردم از آن بترسند و از معصیت، اجتناب کنند و به اطاعت روى آورند.
لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ: هیچکس وقت آن را آشکار نمى کند، جز خداوند و هیچکس از وقت آن خبر ندارد.
مجاهد گوید: هیچکس قیامت را برپا نمىکند، جز خداوند.
ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: در اینباره وجوهى گفته اند:
۱- یعنى علم قیامت، براى اهل آسمانها و زمین دشوار است، زیرا چیزى که علم آن بر کسى پنهان است، براى او سنگین است. این وجه از سدى و دیگران است.
ابو على گوید: چیزى که انسان بر آن احاطه دارد و از آن مطلع است، برایش آسان و سبک است و چیزى که آن را نمىداند، برایش سنگین و دشوار است.
۲- حسن و ابن جریج گویند: یعنى وصف قیامت، براى اهل آسمانها و زمین، بزرگ است. زیرا در آن وقت، ستارهها پراکنده مىشوند و خورشید، تیره و تار مىشود و کوهها بحرکت در مىآیند.
۳- جبائى و ابو مسلم و جماعتى گویند: یعنى وقوع قیامت، بر اهل آسمانها و زمین، سنگین است و این بخاطر عظمت و شدت آن و محاسبه و کیفر است.
۴- قتاده گوید: منظور خود آسمانها و زمین است. یعنى بر اثر عظمت و شدت آن، آسمانها و زمین طاقت آن را ندارند. منظور این است که اگر آسمانها و زمین، حیات داشتند نمىتوانستند شکافتن و تیره شدن ستارهها و بحرکت در آمدن کوهها و …را تحمل کنند.
لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَهً: براى اینکه بزرگتر و هول انگیزتر باشد، ناگهان بر سر شما فرو مىآید یَسْئَلُونَکَ کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْها: مجاهد و ضحاک گویند: یعنى طورى از تو سؤال مىکنند که گویا تو زیاد در باره آن کنجکاوى کرده و به آن عالم شده اى. باید توجه داشت که «بها» در اینجا محذوف است و در قرائت ابن عباس «حفى بها» آمده و «عنها» محذوف است. برخى گویند: یعنى طورى از تو سؤال مىکنند که گویا تو از سؤال آنها خوشحال هستى. برخى گویند: یعنى طورى از تو سؤال مىکنند که گویا تو سؤال کردهاى و دانستهاى. طبق این معنى «حفى» به معناى «سائل» است.
قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ: بگو: علم آن تنها پیش خداوند است. علت اعاده این مطلب این است که متصل به بعد شده است.
وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ: لکن بیشتر مردم نمیدانند. برخى گویند: منظور از «عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی» علم به وقت آن و منظور از «عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ» علم به کیفیت آن است. این قول از جبائى است. وى گوید: این آیه، دلالت دارد بر اینکه عقیده شیعه در مورد علم امام و اینکه هر امامى امام بعدى را تعیین مىکند تا روز قیامت فرا رسد باطل است. اگر این مطلب صحیح باشد. باید آخرین امام اعلام کند که بعد از او قیامت فرا مىرسد و این خلاف: إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی است.
لکن این مطلب ضعیف است، زیرا چه مانعى دارد که آخرین امام، بداند که بعد از او امامى نیست و قیامت فرا مىرسد و در عین حال وقت قیامت را هم نداند؟! زیرا وقت مرگ خود را هم بطور دقیق و قطعى نمىداند.
این در صورتى است که بگوییم: ساعت یعنى وقت مردن مردم. اما اگر بگوییم یعنى وقت حشر، شبههاى باقى نمىماند، زیرا هر گاه امام بداند که بعد از او مردم فانى مىشوند، لازم نیست بداند که چه وقت محشور مىشوند؟
علاوه بر این در روایت است که در وقت مرگ آخرین امام تکلیف برداشته مىشود زیرا شرایط قیامت و علائم آن از قبیل: طلوع خورشید از مغرب و … ظاهر مىشود. با اینهمه جایز است که امام وقت قیامت را نداند.
بیان آیه ۱۸۸
شأن نزول:
گویند: اهل مکه گفتند، اى محمد، آیا خداوند بتو خبر نمىدهد که نرخها کى ترقى مىکند تا جنس خریدارى کنى و سود ببرى؟ آیا بتو نمىگوید: کدام زمینى دچار خشکسالى مىشود تا به سر زمینى برویم که گیاه آن مىروید و نعمت آن فراوان است؟ از اینرو این آیه نازل شد.
مقصود:
قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ: بگو جز آنچه خداوند بخواهد و در اختیار من قرار دهد، من مالک هیچ سود و زیانى براى خود نیستم.
وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ: تنها از علوم غیبى، آنها را مى دانم که خداوند بمن تعلیم کند و اگر از پیش خود چیزى مىدانستم در سالهاى فراوانى براى سالهاى تنگى ذخیره مىکردم و وقت ارزانى براى روز گرانى اجناسى مىخریدم.
مجاهد و ابن جریج گویند: یعنى اگر غیب مىدانستم، پیش از فرا رسیدن اجل، کارهاى شایسته را فراوان انجام مىدادم و آنچه افضل بود، بر مىگزیدم. زجاج گوید: یعنى اگر غیب مىدانستم، هر چه از من در مورد قیامت و امور دیگر سؤال مىشد، جواب مىدادم.
وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ: و گرفتار زیان و تهیدستى نمىشدم، برخى گویند: یعنى به خیال شما جنون نداشتم. برخى گویند: یعنى مواجه با تکذیب شما نمىشدم، زیرا اگر بهمه چیز عالم بودم، تمام سؤالات شما را جواب مىدادم و تصدیقم مىکردید. برخى گویند: یعنى از جانب دشمنان زیانى نمىدیدم، زیرا قبلا علم داشتم و خود را از آنها حفظ مىکردم.
إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ: من براى مردم مؤمن ترساننده از عذاب و بشارت دهنده به ثوابم. علت اینکه فقط مردم مؤمن را مىگوید، این است که آنها فقط از بشارت و تهدید او استفاده مىکنند و گرنه او براى تمام مردم، انجام وظیفه مىکند.
اینکه مىگوید: «إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ» دلیل است بر بطلان قول جبریان، زیرا اگر همه کارها مخلوق خدا بود، استثناى از آن صحیح نبود، به نظر جبریان، هیچکس مالک چیزى نیست ولى در این آیه مىگوید: آنچه را بخواهد من مالک هستم.
و اینکه مىگوید: «وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ» دلیل است بر اینکه قدرت، قبل از فعل است، زیرا اگر همراه فعل بود، نمىتوانست بوقت علم غیب، طلب خیر کثیر کند.
نظم آیه:
ابو مسلم گوید: چون در آیه پیش بیان کرد که پیامبر خدا غیب نمىداند، در اینجا بیان کرد که علم غیب، مخصوص کسى است که مالک سود و زیان است. یعنى خدا.
برخى گویند: این آیه نیز در جواب سؤال ایشان است. یعنى: من که مالک سود و زیان خود نیستم، چگونه علم غیب دارم؟!
[سوره الأعراف (۷): آیات ۱۸۹ تا ۱۹۳]
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیَسْکُنَ إِلَیْها فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِیفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَیْتَنا صالِحاً لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ (۱۸۹) فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ (۱۹۰) أَ یُشْرِکُونَ ما لا یَخْلُقُ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ (۱۹۱) وَ لا یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ (۱۹۲) وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا یَتَّبِعُوکُمْ سَواءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ (۱۹۳)
ترجمه:
اوست که شما را از نفس واحد آفرید و همسرش را از خودش آفرید تا با او انس گیرد. همین که او را در برگرفت، احساس حملى سبک کرد. مدتى گذشت تا اینکه سنگین شد و هر دو خداى خویش را خواندند که اگر فرزندى صالح بما بدهى، از سپاسگزاران خواهیم بود. چون به آنها فرزند صالح داد، براى او در آن فرزند شریک قرار دادند و خداوند برتر است از آنچه شریکش قرار مىدهند. آیا کسى را شریک قرار مىدهند که خالق نیست و مخلوق است و نمىتواند آنها را و خود را یارى کند؟! اگر بتها را بهدایت بخوانید، شما را تبعیت نمىکنند. مساوى است که آنها را بخوانید یا نخوانید.
بیان آیه ۱۸۹ تا ۱۹۳
قرائت
شرکاء: اهل مدینه و ابو بکر «شرکاء» بکسر شین و سکون راءِ و دیگران به صیغه جمع خوانده اند. هر دو قرائت بیک معنى است. زیرا مصدر هم به معناى صفت بکار مىرود.
لا یتبعوکم: نافع در اینجا و در سوره شعراءِ به سکون تاء و دیگران به تشدید خوانده اند. هر دو قرائت بیک معنى است.
مقصود
در آیه پیش، نام خداوند برده شد و در این آیات در باره یگانگى او مىفرماید:
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیَسْکُنَ إِلَیْها: این خطاب به بنى آدم است، یعنى خداوند شما را از آدم آفرید و همسرش حوا نیز از خود آدم خلق کرد، تا با او انس بگیرد.
فَلَمَّا تَغَشَّاها حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِیفاً: همین که او را در آغوش کشید و با او در آمیخت احساس حملى سبک کرد.
فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُما لَئِنْ آتَیْتَنا صالِحاً لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ:
مدتى این حمل سبک بود و مىتوانست نشست و برخاست و آمد و رفت کند و حمل او را مانع نمىشد. همین که حمل بزرگ شد و احساس سنگینى کرد، آدم و حوا، هر دو از خداوند درخواست کردند که اگر بما فرزندى صالح و بقولى نسلى صالح و سالم عطا کنى، در برابر این نعمت ترا شکر گزارى خواهیم کرد. این سؤال را از این جهت کردند که مىخواستند با داشتن فرزندى شایسته، از وحشت و غم تنهایى نجات یابند.
هر گاه یکى از آنها بجایى مىرفت، دیگرى تنها مىماند و همدمى نداشت. ممکن است منظور از صالح، نیکو کار و غیر مفسد باشد.
فَلَمَّا آتاهُما صالِحاً جَعَلا لَهُ شُرَکاءَ فِیما آتاهُما: و چون خداوند به آنها طبق درخواستشان فرزندى شایسته داد، در آنچه به آنها عطا کرده بود، برایش شریک قرار دادند. در باره مرجع ضمیر «جعلا» اختلاف است و چند وجه گفتهاند:
۱- از آنجا که حوا از هر شکمى یک پسر و یک دختر مىزایید، این ضمیر به پسر و دختر بر مىگردد. یعنى اینها براى خداوند شریک قرار دادند. اینها نعمتهاى خدا را از دیگرى دانستند و در نتیجه مشرک شدند و به بتها گرویدند.
۲- حسن و قتاده گویند: منظور زن و مردهایى است که از اولاد آدم هستند.
اصم مىگوید: مقصود این است که خداوند شما انسانها را از نفس واحد آفریده و براى آن نفس نیز همسرى از جنس خودش قرار داده است. پس آیه در باره آدم و حوا نیست چنان که مىفرماید: «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها» (روم- ۲۱: از آیات خدا این است که از جنس خودتان براى شما جفتهایى آفریده که به آنها انس گیرید) یعنى همین که مردها همسر خود را در آغوش کشیدند و با او در آمیختند، احساس حملى سبک مىکند و چون سنگین شد، زن و شوى از خداوند مىخواهند که به آنها فرزندى صالح بدهد تا او را شکر کنند. هنگامى که خداوند دعاى آنها را مستجاب کرد، فرزندان را بنام «عبد العزى» و «عبد اللات» و «عبد منات» مىنامند و دیگرى را در بخشش این نعمت با خدا شریک مىسازند.
فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ: در اینجا مطلب توسعه پیدا مىکند و شامل حال تمام مشرکین مىشود و اختصاصى به آن پدر و مادرى که بجاى شکر گزارى مشرک شدند، ندارد. مىفرماید: خداوند برتر است از آنچه آنها شریکش قرار مىدهند.
ابو مسلم گوید: در این آیه خطاب بعموم مردم است که از نفس واحد، یعنى آدم آفریده شدند و همسر او حوا نیز از خودش آفریده شد. پس از ذکر این مطلب، داستان آدم و حوا تمام شد و بوصف اولاد مشرک آدم پرداخت که از خداوند فرزند خوب خواستند و چون به آنها عطا کرد، مشرک شدند. ممکن است در ابتدا ذکر عموم شود آن گاه بوصف حال بعض، پرداخته شود. چنان که مىفرماید: «هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتَّى إِذا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیِّبَهٍ» (یونس ۲۲:
خداوند شما را در خشکى و دریا بحرکت در آورد. هنگامى که در کشتى هستید و بادى خوش آنها را بحرکت در مىآورد و … در این آیه، نخست همه را مخاطب ساخته، سپس کشتى سواران را. در آیه مورد بحث نیز نخست خبر داده است که تمام مردم از آدم و حوا خلق شدهاند. سپس به شرح حال کسانى پرداخته است که از خدا آن حاجت را میخواهند و همین که حاجتشان را برآورد، در عطیه او برایش شریک قرار مىدهند. ممکن است از اول خطاب به مشرکین باشد، زیرا هر فردى از بنى آدم، مخلوق است از یک نفس و جفتش. این معنى با قول اصم، نزدیک است. طبق این معنى، منظور از «خلقکم» این است که: هر یک از شما را از نفس واحد آفریده است.
نمونه آن در قرآن این آیه است: «وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَهِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ» (نور- ۴: کسانى که بزنهاى پاکدامن نسبت زنا مىدهند و چهار شاهد نمىآورند، بهر یک از آنها هشتاد تازیانه بزنید) ۳- ضمیر در «جعلا» به آدم و حوا بر مىگردد و تقدیر آن «جعل اولادهما» است. یعنى: اولاد آدم و حوا براى خدا شریک قرار دادند. پس مضاف حذف شده و مضاف الیه، جانشین آن شده است. مثل: «وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً» (بقره ۷۲) این خطاب به بنى اسرائیل است. یعنى: هنگامى که اسلاف شما شخصى را کشتند، نه خود شما.
بدین ترتیب، ضمیرها از اول تا آخر آیه، به آدم و حوا بر مىگردد. مؤید این قول، جمله «فَتَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ» است.
۴- اهل تسنن روایت کردهاند که: آدم و حوا در نامگذارى فرزندشان براى خدا شریک قرار دادند. جریان از اینقرار بود که آنها مدتى صاحب فرزند نمىشدند، وقتى که به شیطان رسیدند، پیش او شکایت کردند. گفت: اگر کارى کنم که صاحب فرزند شوید، او را بنام من نامگذارى مىکنید؟ گفتند: نام تو چیست؟ گفت: نامم حرث است.[۶] هنگامى که صاحب فرزند شدند، نامش را «عبد الحرث»[۷] گذاشتند.
این قول از ابن فضال است.
برخى گویند: وقتى که حوا باردار شد، شیطان نزد او رفت و گفت: از کجا مىدانى که طفل تو حیوانى نباشد؟ حوا به آدم گفت: که شخصى گفته است که طفل من حیوان است و من احساس سنگینى مىکنم. هر دو در فکر بودند تا اینکه باز شیطان نزد او رفت و گفت: اگر از خدا بخواهم که طفل ترا سالم به دنیا آورد و درد زاییدن را بر تو آسان کند، او را عبد الحرث مىنامى؟ حوا در اول راضى نمىشد ولى تدریجاً او و آدم هر دو راضى شدند. نام شیطان پیش ملائکه حارث بود.
این معنى با عقل سازگار نیست، زیرا دلائل قطعى در دست داریم که انبیا معصوم هستند و مرتکب شرک و معصیت و طاعت شیطان نمىشوند. ما اگر معناى آیه را هم نفهمیم، مسلم مىدانیم که باید داراى معنایى باشد که با آن دلائل قطعى و عقلى سازگار باشد. اگر چه وجوهى را که در معناى آیه گفتیم،- باستثناى وجه اخیر- صحیح و واضح هستند. وانگهى علما در روایت اهل تسنن خدشه کردهاند و در جاى خود ذکر شده و احتیاجى بذکر آن در اینجا نیست. از طرفى آیه بعد دلالت دارد که آنها بتهایى که مخلوقند نه خالق، شریک خدا قرار دادند. در حالى که در روایت مىگوید: آنها شیطان را شریک خدا دانستند. پس آیه با روایت عامه، هیچ سازشى ندارد.
بلخى از جماعتى از علما نقل کرده است که اگر این روایت صحیح باشد، تنها مىرساند که آدم و حوا در نامگذارى فرزندشان شرک آوردند و این عمل در صورتى که همراه با پرستش شیطان نباشد، نه کفر است و نه معصیت. طبرى نیز همین وجه را اختیار کرده است. عیاشى در تفسیر خود از ائمه (ع) روایت کرده است که شرک آدم و حوا شرک در عبادت نبود، بلکه شرک در طاعت بود.
أَ یُشْرِکُونَ ما لا یَخْلُقُ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ: منظور توبیخ و سرزنش آنهاست که با خدا به پرستش جماداتى مىپردازند که چیزى خلق نمىکند و کارى که سزاوار عبادت باشد انجام نمىدهد و در عین حال مخلوق هم هستند. کلمه «ما» به معناى چیزهاى غیر عاقل است و از اینجا بر مىآید که آنچه آنها شریک خدا قرار مىدادند بتها بودند نه شیطان. علت اینکه با جمله «وَ هُمْ یُخْلَقُونَ» ضمیر ذوى العقول به آنها بر مىگرداند، این است که مىخواهد بگوید: بتها و بت پرستان هر دو مخلوق خداوند متعال هستند. ممکن است از این لحاظ باشد که بتها مورد تعظیم آنها بودند و بعنوان موجوداتى قادر و عاقل پرستیده مىشدند، از اینرو ضمیر ذوى العقول به غیر ذوى العقول برگشته است. چنان که مىفرماید: «وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ» (یوسف- ۴: ستارگان و ماه و خورشید را دیدم که براى من سجده مىکنند.) وَ لا یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ: چیزهایى را شریک خدا قرار مىدهند و پرستش مىکنند که نه از عهده یارى و حمایت آنها بر مىآیند و نه از عهده حمایت و یارى خودشان. چنین موجودى در نهایت عجز و زبونى است و کارى از دستش ساخته نیست و نمىتواند معبود باشد.
وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا یَتَّبِعُوکُمْ: ابو على جبائى گوید: یعنى اگر بتها را بهدایت دعوت کنید، قبول هدایت نمىکنند. یعنى بقدرى ضعیفند که نه از عهده هدایت کسى بر مىآیند و نه خودشان مىتوانند هدایت پذیر باشند.
حسن گوید: یعنى اگر مشرکین را که بر کفر اصرار دارند، بدین حق بخوانى ایمان نمىآورند. چنان که مىفرماید: «سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ» (بقره- ۶: مساوى است که آنها را بترسانى یا نترسانى آنها ایمان نمىآورند).
سَواءٌ عَلَیْکُمْ أَ دَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صامِتُونَ: تفاوتى ندارد که آنها را بخوانید یا نخوانید. علت اینکه بجاى «صامتون» فعل بکار نمىبرد، این است که هم شامل ماضى شود و هم شامل حال. در اینجا تقابل میان دو جمله، دلالت بر ماضى و صورت «صامتون» دلالت بر حال دارد.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۱۹۴ تا ۱۹۵]
إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُکُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْیَسْتَجِیبُوا لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۱۹۴) أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها قُلِ ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ ثُمَّ کِیدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ (۱۹۵)
ترجمه:
آنان را که جز خدا مىخوانید، موجودات ضعیفى هستند مثل شما- آنان را بخوانید تا اگر راست مىگویید، شما را اجابت کنند! آیا آنها را پایى است که با آن راه بروند یا دستى است که دفاعى کنند یا چشمى است که ببینند یا گوشى است که بشنوند؟
بگو: شرکاى خود را بخوانید. سپس با من نیرنگ کنید و مرا مهلت ندهید.
بیان آیه ۱۹۴- ۱۹۵
قرائت:
یبطشون: ابو جعفر در اینجا و در قصص و دخان بضم طاء و دیگران بکسر خواندهاند و کسر افصح است.
کیدون: هشام و یعقوب یاء آخر را آورده و دیگران حذف کردهاند. در «تنظرون» نیز یعقوب به یاء خوانده است. ابو على فارسى گوید: فواصل آیات در حکم قافیه شعر هستند و همانطورى که یاء در قافیه باید حذف شود، در آخر آیه هم حذف مىشود. أعشى شاعر گوید:
فهل یمنعنى ارتیاد البلاء | د من حذر الموت ان یاتین | |
یعنى: آیا گردش در بلاد، مانع مىشود که مرگ به سراغ من نیاید؟ (یاء آخر «یاتین» حذف شده است)
مقصود:
اکنون بمنظور اتمام حجت، بر مشرکین مىفرماید:
إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُکُمْ: این بتها که شما آنها را خدا مىخوانید و در برابر آنها کرنش مىکنید، خود مخلوقاتى مثل شما و در برابر فرمان خدا رام و تسلیم هستند. اینها از این نظر، بندگان خدا شمرده مىشوند و در برابر خدا ذلیل هستند. کلمه «عباد» یعنى خوارها و فرومایه ها. چنان که مىفرماید: «وَ تِلْکَ نِعْمَهٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرائِیلَ» (شعراء ۲۲: آیا بر من منت مىگذارى که بنى اسرائیل را خوار کردى؟) فَادْعُوهُمْ فَلْیَسْتَجِیبُوا لَکُمْ: این دعا با دعاى اول فرق مىکند. یعنى براى رفع مشکلات و گرفتاریها آنها را بخوانید، تا شما را اجابت کنند. لام امر در اینجابراى بیان عجز بتهاست. مثل: «هاتُوا بُرْهانَکُمْ» (انبیاء ۲۴) یعنى از آوردن برهان عاجزید.
إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ: ابن عباس گوید: یعنى اگر راست مىگویید آنها را بپرستید و از آنها پاداش بگیرید.
أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها: آیا این بتها داراى دست و پا هستند تا در راه مصالح شما حرکت کنند یا براى شما کارى انجام دهند؟ آیا اینها داراى گوش و چشم هستند که بشنوند و ببینند؟! شما که داراى این قوا هستید از آنها بهترید. پس چرا در برابر موجودى پستتر از خود کرنش مىکنید؟! سپس بمنظور تقبیح بیشتر اعمال آنها مىفرماید:
قُلِ ادْعُوا شُرَکاءَکُمْ ثُمَّ کِیدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ: به آنها بگو: این بتها را که گمان مىکنید خدا هستند و آنها را در مال خود شریک مىسازید و از چار پایان و غیر چارپایان سهمى هم به آنها مىدهید و آنها را مىپرستید، بخوانید. آن گاه همگى با من نیرنگ کنید و مرا مهلت ندهید.
منظور این است که شما و بتهاى شما نمىتوانید بمن صدمه وارد کنید، زیرا معبود من مرا یارى مىکند و شر نیرنگ بازان را از من دور مىسازد، اما معبود شما قادر بر یارى شما نیست. اکنون این گوى و این میدان!
[سوره الأعراف (۷): آیات ۱۹۶ تا ۲۰۰]
إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ (۱۹۶) وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ (۱۹۷) وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا یَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ (۱۹۸) خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ (۱۹۹) وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۲۰۰)
ترجمه:
یار و یاور من خدایى است که قرآن را نازل کرده، صالحان را حمایت مىکند.
آنان که شما مىخوانید، نمىتوانند شما و خویشتن را یارى کنند. و اگر آنها را بهدایت بخوانید نمىشنوند و مىبینى که به تو نگاه مىکنند و نمىبینند. عفو را بگیر و به نیکى امر کن و از جاهلان اعراض کن. اگر شیطان ترا وسوسه کند، بخدا پناه ببرکه شنوا و دانا است.
بیان آیه ۱۹۶ تا ۱۹۸
مقصود:
اکنون خداوند بعد از یارى پیامبر خود به او دستور مىدهد که به مشرکین بگوید:
إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ: کسى که مرا یارى مىکند و شر شما را از من دور مىسازد، خدایى است که قرآن را بمنظور تایید من، نازل فرموده و مردمى را که اهل تقوى باشند، یارى مىکند، این یارى کردن خداوند هم بوسیله استدلال است و هم بوسیله دفاع عملى.
وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ وَ لا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ:
اما بتها و معبودهاى شما قادر نیستند که شما را یارى کنند یا از شما دفاع کنند. حتى از یارى خویشتن نیز عاجز هستند. این مطلب باز هم تکرار میشود: زیرا قبلا منظور سرکوبى و توبیخ بت پرستان بود و اینجا منظور فرق گذاشتن میان موجودى است که قابل پرستش است و موجودى که قابل پرستش نیست. تو گویى پیامبر اسلام مىگوید:
معبود من مرا یارى مىکند و معبود شما نه شما را یارى مىکند و نه خود را! وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى لا یَسْمَعُوا: جبائى و فراء گویند: یعنى اگر بتها را بسوى هدایت و رشد بخوانید، دعاى شما را نمىشنوند، حسن گوید: یعنى اگر مشرکین را بسوى دین بخوانید، نمىشنوند.
وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ: آنها را طورى ساختهاید که خیره خیره بشما نگاه مىکنند ولى چیزى نمىبینند. البته این نگاه کردن، مجازى است، زیرا جماد نمىتواند بچیزى نگاه کند.
حسن و مجاهد و سدى گویند: منظور مشرکین عرب است که به پیامبر نگاه مىکردند، اما حجت او را نمىدیدند.
بیان آیه ۱۹۹- ۲۰۰
لغت:
عفو: در سوره بقره ذیل «قل العفو» در باره آن گفتگو کردهایم. (آیه ۲۱۹) عرف: ضد نکر، هر صفت نیکو نزع: فریفتن و از جاى کندن. برخى گویند: یعنى فساد. زجاج گوید: نزغ شیطان یعنى وسوسه او
مقصود:
قبلا پیامبر خود را امر کرد که مردم را دعوت و تبلیغ رسالت کند. در اینجا بمنظور تعلیم افعال پسندیده و مکارم اخلاق و خصال مىفرماید:
خُذِ الْعَفْوَ: زیادى اموال مردم را بگیر. یعنى هر چه از مخارج آنها زیاد آید. پیامبر، در ابتدا زیادى اموال را از مردم مىگرفت. هنگامى که آیه زکات نازل شد، این حکم نسخ شد، زیرا این سوره، مکى است. این معنى از ابن عباس و سدى و ضحاک است. مجاهد و حسن گویند: یعنى مردم را عفو کن و نسبت به آنها سختگیر نباش و در حقوق واجب خدا و مردم و حقوق غیر واجب، گذشت داشته باش. در خبر است که: خداوند بندهاى را دوست مىدارد که اهل مسامحه باشد، بخرد، بفروشد، قضاوت کند و بقضاوت دیگران تن دهد. برخى گویند: منظور قبول عذر مردم و ترک مؤاخذه آنها در برابر بدرفتاریهاست. در روایت است که وقتى این آیه نازل شد، پیامبر معناى آن را از جبرئیل پرسید، گفت نمىدانم، از خداوند سؤال مىکنم. هنگامى که بازگشت، گفت:
خداوند ترا امر مىکند که کسى بتو ظلم کند، عفو کنى و کسى که ترا محروم کرد عطا کنى و کسى که از تو گسست، به او نزدیک شوى.
وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ: بهر چه از نظر عقل و شرع، پسندیده است و قبحى ندارد، امر کن، برخى گویند: یعنى بهر خصلت پسندیده.
وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ: از مردم نادان، بعد از آن که بر آنها اتمام حجت کردى و از هدایت آنها مأیوس شدى، اعراض کن تا از قدر و منزلت تو کاسته نشود، زیرا گفتگو کردن با آدم سفیه و نادان موجب حقارت انسان مىشود. نمىتوان گفت این آیه، با آیه قتال نسخ شده است، زیرا این آیه، عام است و با آیه قتال، کافر از آن استثنا شده است.
ابن زید گوید: وقتى که این آیه نازل شد، عرض کرد: با غضب چه باید کرد؟ از اینرو آیه بعد نازل شد.
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ: هر گاه شیطان در دل تو وسوسه کند، از خداوند بخواه تا ترا در پناه خود حفظ کند. این معنى از ابن عباس است، برخى گویند یعنى اگر شیطان ترا از اطاعت دستور خدا منع کرد، بخدا پناه ببر.
إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ: خداوند شنوا و داناست. برخى گویند: یعنى دعاى ترا مىشنود و بحال تو آگاه است. برخى گویند: نزغ اولین وسوسه و مس بعد از دست یافتن است.
از اینرو خداوند میان پیامبر و دیگران فرق گذاشته است. در مورد پیامبر، «إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ» گفته و در باره دیگران مىگوید: «إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ» (آیه بعد)
[سوره الأعراف (۷): آیات ۲۰۱ تا ۲۰۳]
إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ (۲۰۱) وَ إِخْوانُهُمْ یَمُدُّونَهُمْ فِی الغَیِّ ثُمَّ لا یُقْصِرُونَ (۲۰۲) وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآیَهٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَیْتَها قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما یُوحى إِلَیَّ مِنْ رَبِّی هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَهٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۲۰۳)
ترجمه:
آنان که تقوى پیشه کردهاند، هر گاه وسوسهاى شیطانى آنها را لمس کند، متذکر میشوند و براى رشد و صلاح بصیرت دارند. و شیطانها مشرکین را بگمراهى مىکشانند و از آنها دست برنمىدارند. هر گاه آیهاى براى آنها نیاورى، گویند: چرا آیهاى اختیار نکردى و نیاوردى؟ بگو: همانا پیرو آن چیزى هستم که از خدایم بمن وحى شود. این است براهین خداى شما و هدایت و رحمت براى مردم مؤمن.
بیان آیه ۲۰۱ تا ۲۰۳
قرائت:
طائف: بصریان و ابن کثیر و کسایى و بعضى «طیف» بدون الف و دیگران «طائف» خواندهاند. طیف مصدر و به معناى عارض شدن خاطرات شیطانى است.
طائف، اسم فاعل است. استعمال مصدر، بیشتر است. شاعر گوید:
الا یا لقومى لطیف الخیا | ل ارق من نازح ذى دلال | |
یعنى: هان اى قوم من، مرا از عارض شدن خیالى که رقیقتر از کسى است که از دور ناز و غمزه کند، نجات دهید.
یمدونهم: اهل مدینه بضم یاء و کسر میم و دیگران بفتح یاء و ضم میم خواندهاند. ابو على گوید: قرائت اول، در قرآن کریم در مورد امور پسندیده آمده است. مثل: «أَمْدَدْناهُمْ بِفاکِهَهٍ» (طور ۲۲: آنها را بمیوه امداد کردیم) در مورد غیر امور پسندیده قرائت دوم بکار مىرود. مثل: «یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ» (بقره ۱۵: آنها را در سر کشى مدد مىکند) پس قرائت دوم بهتر است.
یقصرون: عیسى بن عمر این کلمه را بفتح یاء و ضم صاد خوانده است. هر دو قرائت بیک معنى است.
لغت:
ممسوس: کسى که جن زده شده باشد.
اجتباء: برگزیدن، جبایه: جمع آورى خراج.
بصائر: براهین. جمع بصیره این کلمه در سوره انعام ذیل آیه ۱۰۴ مورد بحث واقع شده است.
اعراب:
اذا: اولى ظرف زمان و از أدات شرط و دومى ظرف مکان و براى مناجات است.
مقصود:
اکنون در باره روش متقین، بهنگام عارض شدن وسوسههاى شیطانى گفتگو کرده، مىفرماید:
إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ: آنان که از راه اجتناب معاصى تقوى پیشه کردهاند، هر گاه شیطان آنها را وسوسه کند و به معصیت وادارد، بیاد عقاب مىافتند و معصیت را مرتکب نمىشوند و متوجه رشد و صلاح خود هستند. این معنى از ابن عباس و سدى است. حسن گوید: یعنى هنگامى که شیطان با وسوسههاى خود آنها را طواف کند، بیاد خدا مىافتند. سعید بن جبیر گوید: او مردى است که دچار خشم مىشود و همین که متذکر شد، خشمش فرو مى- نشیند. مجاهد نیز چنین گفته است. از وى نیز نقل شده است که مقصود مردى است که تصمیم بگناه مىگیرد و با یاد خدا آن را ترک مىکند. برخى گفتهاند: طائف یعنى غضب و طیف یعنى جنون.
وَ إِخْوانُهُمْ یَمُدُّونَهُمْ فِی الغَیِّ ثُمَّ لا یُقْصِرُونَ: شیطانها که برادران مشرکین شمرده مىشوند، گناهان را در نظر آنها مىآرایند و از گمراه کردن آنها خود دارى نمىکنند. این معنى از مجاهد و قتاده است. ابن عباس و سدى و جبائى گویند: یعنى شیطانها آنها را به معصیت وادار مىکنند و اینها مثل متقین داراى آن تصمیم نیرومند نیستند که از معصیت دست بکشند، وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآیَهٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَیْتَها: هر گاه براى آنها آیهاى بیاورى، تکذیب مىکنند و هر گاه نیاورى، مىگویند: همه آیاتى که تو مىخوانى، وحى آسمانى نیست. چرا از جانب خودت آیهاى نمىآورى؟ این معنى از قتاده و مجاهد و زجاج است. ابن عباس و جبائى و ابو مسلم گویند: یعنى هر گاه آیهاى نیاورى، مى- گویند: چرا از خداوند درخواست نمىکنى که آیهاى بر تو نازل کند؟!
قُلْ إِنَّما أَتَّبِعُ ما یُوحى إِلَیَّ مِنْ رَبِّی: به آنها بگو: من آیات را از پیش خودم نمىآوردم. خداوند هر گاه مصلحت بداند آیات خود را نازل مىکند. نه هر گاه مردم بخواهند من تابع وحى هستم و از آن منحرف نمیشوم. وظیفه من نیست که از خداوند بخواهم که آیات خود را نازل کند. مگر اینکه خودش دستور دهد.
هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ: این قرآن دلیلها و براهین آشکارى است که از جانب خداى شماست و امور دین را به انسان نشان مىدهد.
وَ هُدىً وَ رَحْمَهٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ: این قرآن مردم مؤمن را بسوى رشد و کمال دینى و دنیوى هدایت مىکند. علت اینکه تنها هدایت و رحمت را بمردم مؤمن اختصاص مىدهد، این است که فقط آنها از آن بهرهمند مىشوند. از این آیه بر مىآید که کارها و گفتههاى پیامبر تابع وحى است نه تابع رأى و قیاس.
نظم آیات:
ابو مسلم گوید: آیه اخیر، متصل است به «یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَهِ» یعنى:
از تو آیاتى مىخواهند و چون نیاورى، مىگویند: چرا نمىآورى؟
برخى گفتهاند: متصل است به آیه قبل: «وَ إِخْوانُهُمْ یَمُدُّونَهُمْ» یعنى آنها در گمراهى باقى هستند و هر گاه آیهاى نیاورى، این حرفها را مىزنند.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۲۰۴ تا ۲۰۶]
وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (۲۰۴) وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعاً وَ خِیفَهً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَکُنْ مِنَ الْغافِلِینَ (۲۰۵) إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ یُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ یَسْجُدُونَ (۲۰۶)
ترجمه:
هنگامى که قرآن خوانده مىشود، گوش کنید و ساکت باشید تا به شما رحم شود. خدا را پیش خود با تضرع و ترس و آهسته، بصبح و عصر یاد کن و از غافلان نباش.
آنان که در پیشگاه خدایت هستند، از عبادت او تکبر نمىکنند و او را تسبیح مىگویند و برایش سجده مىکنند.
بیان آیه ۲۰۴ تا ۲۰۶
لغت:
انصات: سکوت براى گوش دادن.
آصال: جمع «اصل» و «اصل» جمع «اصیل» میان عصر و غروب خورشید.
اعراب:
تَضَرُّعاً وَ خِیفَهً: مصدرهایى هستند که جایگزین صفت شده و حال مىباشند.
دُونَ الْجَهْرِ: عطف بر «تَضَرُّعاً وَ خِیفَهً» یعنى «غیر رافعین اصواتکم»
مقصود:
اکنون دستور مىدهد که مردم قرائت قرآن را استماع کنند.
وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ: هر وقت قرآن خوانده مىشود، گوش کنید و ساکت شوید، تا از پندهاى آن بهرهمند و مورد رحم خدا واقع شوید. در باره این وقت، که باید قرآن را گوش کرد و ساکت بود، اختلاف است. ابن عباس و ابن مسعود و سعید بن جبیر و سعید بن مسیب و مجاهد و زهرى گویند: منظور این است که اگر مأموم در نماز جماعت، قرائت امام را مىشنود، گوش دهد. از امام باقر نیز چنین نقل شده است. گویند: مسلمانها در نماز تکلم و بیکدیگر سلام مىکردند و هر گاه یکى وارد مىشد، مىپرسید: از نماز چقدر خوانده شده است؟ و مسلمین جوابش مىدادند. از اینرو خداوند از اینکار نهى کرد و دستور استماع داد. عطا و عمرو بن دینار و زید بن اسلم گویند: منظور این است که مردم خطبه روز جمعه را استماع کنند.
حسن گوید: منظور خطبه و نماز هر دو، مىباشد. شیخ طوسى مىفرماید: بهتر از همه: قول اول است، زیرا تنها در همان حال است که سکوت کردن براى استماع قرآن واجب است. اختلافى نیست که در غیر حال نماز، سکوت و استماع، واجب نیست. از امام صادق (ع) روایت شده است که: سکوت براى استماع قرآن در حال نماز و غیر حال نماز، واجب است. شیخ طوسى مىگوید: استماع قرآن در غیر حال نماز، مستحبّ است. در کتاب عیاشى از امام صادق (ع) نقل شده است که ابن کوا پشت سر امیر المؤمنین در حال نماز، این آیه را خواند: «لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ» حضرت سکوت کرد. عبد اللَّه بن ابى یعفور مىگوید:
خدمت امام صادق (ع) عرض کردم: شخصى مشغول قرائت قرآن است. آیا بر کسى که صداى او را مىشنود، استماع واجب است؟ فرمود: آرى، هر گاه قرآن نزد تو خوانده شود، باید سکوت و استماع کنى.
زجاج گوید: ممکن است منظور این باشد که بدستور قرآن عمل کنید و تجاوز نکنید، زیرا «سمع اللَّه دعائک» یعنى خداوند دعاى ترا اجابت کرد. چه او شنوا و داناست. جبائى گوید: این آیه، در ابتداى تبلیغ نازل شد، تا مردم دقت کنند و بفهمند. احمد حنبل گوید: باجماع امت، این آیه. در باره نماز نازل شده است.
وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعاً وَ خِیفَهً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ: این خطاب به پیامبر و مقصود عموم است. برخى گویند: خطاب به شنونده قرآن است. یعنى: از روى تضرع و خوف با صداى آهسته، خداوند را با تسبیح و تهلیل و حمد، یاد کن. زراره نقل کرده است که: هر گاه مشغول نماز جماعت و مأموم هستى، سکوت کن و پیش خودت تسبیح بگوى. یعنى: در مواردى که امام آهسته قرائت مىکند. برخى گویند:
منظور این است که بوسیله تفکر، در یاد نعمتهاى خداوند باش. برخى گویند:
یعنى بیاد صفات بزرگ و نامهاى نیکوى خدا باش. اینکه مىگوید: از روى تضرع و خوف، براى این است که: دعایى که با تضرع و ترس همراه باشد، بهتر مستجاب مىشود. جبائى مىگوید: ذکرى که در نفس باشد، از ریا دورتر است. اینکه مى- گوید: با صداى آهسته، منظور این است که: صدا معتدل باشد و از حد خود تجاوز نکند. چنان که مىفرماید: «وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ وَ لا تُخافِتْ بِها» (اسراء ۱۱۰:نماز را بلند و آهسته مخوان) ابن عباس گوید: منظور این است که امام: صداى خود را بطورى بلند کند که مأمومین صدایش را بشنوند.
بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ: قتاده گوید: یعنى صبح و شام در یاد خدا باشید. مقصود این است که دائم الذکر باشید. برخى گویند: علت اینکه تنها صبح و شام را میگوید، این است که در این دو وقت، قلب انسان از فکر معاش آسوده است و بهتر مىتواند بیاد خدا باشد.
وَ لا تَکُنْ مِنَ الْغافِلِینَ: و از کسانى که از دعا و ذکر غافلند، نباش. ابن زید و مجاهد و ابن جریج گویند: آیه متوجه کسى است که مامور به استماع قرآن و سکوت شده است. مسلمین هر گاه قرآن را مىشنیدند، با شنیدن نام بهشت و دوزخ صداى خود را بدعا بلند مىکردند.
جبائى گوید: این آیه دلالت دارد بر اینکه هر کس در موقع دعا صداى خود را بلند کند، خطا کار است. اکنون بمنظور تشویق بذکر دعا مىفرماید:
إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ: حسن و دیگران گویند: یعنى فرشتگان که در پیشگاه خداوند هستند، با همه قدر و منزلتى که دارند، خدا را عبادت مىکنند و از یاد او غفلت نمىورزند. مقصود اینکه: اگر شما تکبر کنید، کسانى که برتر از شما هستند و در پیشگاه خداوند شرف و برترى دارند، از عبادتش تکبر نمیکنند.
منظور از اینکه، آنها در پیشگاه خدا هستند، تشریف و تجلیل آنهاست نه قرب مکانى. برخى گویند: یعنى آنها در مکانى مقدس و با شرافت هستند و جز خدا کسى بر آنها حکم نمىراند. بر خلاف بشر! زجاج گوید: هر کس برحمت و فضل خدا نزدیک است، در پیشگاه خداست.
وَ یُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ یَسْجُدُونَ: اینان خدا را از آنچه در خور مقامش نیست، تنزیه و در برابرش خضوع مىکنند. برخى گویند: یعنى نماز مىگزارند.
بدون خلاف: این آیه، آیه سجده و اولین سجدههاى قرآن است، در باره سجده آن، اختلاف است. ابو حنیفه گوید: واجب و شافعى گوید: مستحبّ مؤکد است.
عقیده شیعه نیز بر استحباب است.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۱۷۵ تا ۱۷۸]
[۱] – سوره اعراف آیه ۱۵۹- ۱۶۰ جزءِ ۹ سوره ۷
[۲] – عجل اللَّه تعالى فرجه الشریف- حاج مسترحمى.
[۳] – سوره اعراف آیه ۱۶۱ و ۱۶۲ جزء ۹ سوره ۷
[۴] – سوره اعراف آیه ۱۶۳- ۱۶۴ جزءِ ۹ سوره ۷
[۵] – سوره اعراف آیه ۱۶۵ تا ۱۶۸ جزء ۹ سوره ۷
[۶] – سوره اعراف آیه ۱۶۹- ۱۷۰ جزء ۹ سره ۷
[۷] – سوره اعراف آیه ۱۷۱ تا ۱۷۴ جزءِ ۹ سوره ۷
[۸] – شاعر، گوید
: مردم همه بفطرت توحید زادهاند | این کفر عارضى بود و عارضى نیروى | |
[۱] – سوره اعراف آیه ۱۷۵ تا ۱۷۸ جزءِ ۹ سوره ۷
[۲] – سوره اعراف آیه ۱۷۹ تا ۱۸۱ جزءِ ۹ سوره ۷
[۳] – سوره اعراف آیه ۱۸۲ تا ۱۸۶ جزء ۹ سوره ۷
[۴] – سوره اعراف آیه ۱۸۷- ۱۸۸ جزء ۹ سوره ۷
[۵] – سوره اعراف آیه ۱۸۹ تا ۱۹۳ جزء ۹ سوره ۷
[۶] ( ۱- ۲): حارث، عبد الحارث، تفسیر ابو الفتوح- مسترحمى
[۷] ( ۱- ۲): حارث، عبد الحارث، تفسیر ابو الفتوح- مسترحمى
[۸] – سوره اعراف آیه ۱۹۴- ۱۹۵ جزء ۹ سوره ۷
[۹] – سوره اعراف آیه ۱۹۶ تا ۲۰۰ جزء ۹ سوره ۷
[۱۰] – سوره اعراف آیه ۲۰۱ تا ۲۰۳ جزء ۹ سوره ۷
[۱۱] – سوره اعراف آیه ۲۰۴ تا ۲۰۶ جزء ۹ سوره۷
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۱۰، ص: ۱۵۴