ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره توبه آیه۱ -۳۷
جلد یازدهم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
[سوره توبه]
سوره توبه این سوره تمامى آن در مدینه نازل شده، و برخى گفته اند: جز دو آیه آن.
– یعنى آیه: «لَقَدْ جاءَکُمْ …» تا آخر سوره- در مدینه نازل شده است.
سوره توبه در سال نهم هجرت نازل شد، و فتح مکه در سال هشتم بود، و حجه الوداع سال دهم. و مجاهد و قتاده گفتهاند: آخرین سورهاى که در مدینه برسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- نازل شد همین سوره مبارکه بود.
عدد آیات این سوره:
عدد آیات این سوره نزد کوفیان ۱۲۹ آیه است و نزد دیگران ۱۳۰ آیه.
اسامى این سوره:
این سوره را ده نام است بدین شرح:
۱- «برائه» و وجه تسمیه بدین نام آن است که سوره بدین لفظ شروع شده، و گذشته درباره اظهار «برائت» و بیزارى از کفار نازل گشته است.
۲- «توبه» و این نام بدانجهت است که ذکر توبه در آن بسیار شده مانند آیه:
«وَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلى مَنْ یَشاءُ»[۱] و آیه: «فَإِنْ یَتُوبُوا یَکُ خَیْراً لَهُمْ[۲]» و آیه: «ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا».[۳] 3- «فاضحه» (رسوا کننده) سعید بن جبیر گوید: پیش ابن عباس نام سوره توبه را بر زبان جارى کردم گفت: این سوره فاضحه است، زیرا هم چنان آیات (این سوره) درباره آنان[۴] پشت سر هم نازل شد تا جایى که ما ترسیدیم نام هیچیک از آنان را نیز باقى نگذارد، و خلاصه بدان جهت آن را بدین اسم نامیدند که موجب رسوایى منافقین گشت.
۴- «مبعثره» (کاونده) ابن عباس گوید: وجه تسمیه بدین نام آنست که از اسرار درونى منافقان کاوش میکند.
۵- «مقشقشه» (رهاننده) ابن عباس گوید: آن را بدین نام خواندند بخاطر آنکه هر که بدان ایمان داشته باشد از نفاق و شرک رها گردد زیرا در این سوره دعوت به اخلاص شده، و در حدیث است که سوره «قل یا ایها الکافرون» و سوره «قل هو اللَّه أحد» را «مقشقشان» مىنامیدند، و این نام بهمان خاطر بود که این دو سوره انسان را از شرک میرهاند.
۶- «بحوث» (کاونده) أبو ایوب انصارى وجه تسمیه بدین نام را نیز همان کاوش از اسرار منافقان ذکر کرده.
۷- «مدمدمه» (نابود کننده) چون «دمدم» بمعناى هلاکت آمده و آیه:
«فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ …»[۵] نیز بهمین معنا است. و این نام را سفیان بن عیینه ذکر کرده.
۸- «حافره» (آشکار کننده) چون از روى مقاصد قبلى منافقین پرده برداشته و آنچه در دل مستور میداشتند آشکار ساخت. و این نامى است که حسن براى این سوره ذکر کرده.
۹- «مثیره» (افشاننده) بخاطر آنکه زشتیها و رسواییهاى منافقان را بر ملا سازد. و این وجه از قتاده نقل شده است.
۱۰- «سوره عذاب» و این را حذیفه ذکر کرده- بخاطر آنکه درباره عذاب کافران نازل گشته. و عاصم بسندش از حذیفه روایت کرده که گفته: مردم این سوره را سوره توبه نامند، ولى سوره عذاب است.
فضیلت این سوره:
۱- ابىّ بن کعب از رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- روایت کرده که فرمود:
هر که سوره انفال و برائت را بخواند من شفیع او گردم … تا بآخر حدیث که در آغاز سوره انفال تمامى آن ذکر شد. و از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود:
انفال و برائت یک سوره است. چنانچه از سعید بن مسیب نیز روایت شده.
۲- ثعلبى بسند خود از رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- روایت کرده که فرمود: قرآن آیه آیه و حرف حرف نازل شد جز سوره برائه و قل هو اللَّه احد که آن دو با هفتاد صف از فرشتگان (یک جا) بر من نازل شد و هر کدام میگفتند: اى محمد در مورد نسب خدا به نیکى سفارش کن.[۶]
و اما اینکه در آغاز این سوره نه در قرائت و نه در کتابت بسم اللَّه ذکر نمىشود:
دانشمندان و مفسران در اینباره چند قول گفتهاند:
اول- آنکه این سوره چون دنبال سوره انفال است هر دو یک سوره بحساب آیند، زیرا سوره انفال در ذکر پیمانها است و این سوره در رفع پیمانها است- و این قولى است که ابىّ بن کعب گفته.
دوم- اینکه در این سوره بسم اللَّه نازل نشده بخاطر آن است که «بسم اللَّه» براى امان و مهر و رحمت است، ولى سوره برائت براى برداشتن امان و رفع آن است، از اینرو بسم اللَّه در آغاز این سوره نازل نشد- و این وجه از امیر المؤمنین علیه السلام نقل شده، و سفیان بن عیینه و ابو العباس مبرد نیز همین وجه را اختیار کرده اند.
سوم- وجهى است که از ابن عباس روایت شده که گوید: بعثمان بن عفان گفتم:
چرا سوره برائت را که از «مئین»[۷] است با سوره انفال که از مثانى[۸] است هر دو را در «سبع طول»[۹] قرار دادید، و میان آنها «بسم اللَّه» ننوشتید؟ عثمان در پاسخ گفت:
شیوه رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- چنان بود که چون آیات قرآن بر او نازل میشد یکى از نویسندگان (و کتّاب) وحى را میخواند و بدو میفرمود: این آیات را در فلان سوره بگذار … و سوره انفال از نخستین سورههایى بود که در مدینه نازل شد، و سوره برائه از آخرین سورههایى بود که در آن شهر نازل گشت، و چون داستان این دو سوره شبیه بهم بود ما گمان کردیم که سوره برائت دنباله سوره انفال است، و خود آن حضرت نیز تا روزى که از دنیا رفت در اینباره چیزى نفرمود، از اینرو ما این سوره را در ضمن «سبع طول» قرار دادیم، و میان آن دو «بسم اللَّه» ننوشتیم. و این دو سوره را «قرینتین» (قرین یکدیگر) میخواندند.
تفسیر این سوره:
چون خداى سبحان سوره انفال را به وجوب برائت «و بیزارى جستن» از کفار ختم کرد این سوره را باین مطلب افتتاح فرمود که خداى تعالى و رسول او نیز از آنان بیزارند همانسان که مسلمانان را بر بیزارى از آنان دستور فرموده.
[سوره التوبه (۹): آیات ۱ تا ۲]
بَراءَهٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱) فَسِیحُوا فِی الْأَرْضِ أَرْبَعَهَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکافِرِینَ (۲)
ترجمه:
بیزارى خدا و رسول او از مشرکانى که با ایشان پیمان بستهاید (۱) پس بگردید در این سرزمین چهار ماه (و چهار ماه مهلت دارید) و بدانید که شما از تحت قدرت خدا فرار نتوانید کرد، و همانا خدا خوار کننده کافران است (۲).
بیان آیه ۱- ۲
شرح لغات:
«برائت» در لغت بمعناى «بریدن رشته» است.
«سیح»: (در جمله سیحوا) آهسته راه رفتن است.
«اعجاز» (در جمله «غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ» …): ایجاد عجز و ناتوانى کردن.
«اخزاء»: (در «مُخْزِی الْکافِرِینَ» …) بمعناى خوار کردن برسوایى و ننگ است.
اعراب:
«برائه» برفع خوانده شود بتقدیر آنکه خبر مبتداى محذوف باشد، و تقدیر آن «هذه الآیات برائه …» (یعنى این آیات بیزارى است …) و محتمل است مبتداء باشد و خبر آن ظرف در جمله «إِلَى الَّذِینَ عاهَدْتُمْ …» باشد و چون مبتداء توصیف شده (و باصطلاح مبتداء موصوف است) از اینرو ابتداء بنکره در اینجا جایز گشته، ولى قول اول (که آن را خبر مبتداى محذوف بگیریم) بهتر است، چون دلالت بر حضور مطلوب کند چنانچه انسان درباره کسى که او را حاضر نزد خود مىبیند میگوید:
«حسن و اللَّه» (نیکو است بخدا) یعنى «هذا حسن …» (این نیکو است …).
تفسیر:
«بَراءَهٌ مِنَ اللَّهِ» یعنى این بیزارى است از جانب خدا.
«وَ رَسُولِهِ» یعنى بریدن رشته عهد و پیمان، و رفع امان، و برون رفتن از پیمانها.
«إِلَى الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» و خطاب در این آیه متوجه رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- و مسلمانان است، یعنى بیزارى جویید از آن مشرکانى که میان شما و ایشان عهد و پیمانى بود، زیرا خدا و رسولش از اینان بیزارند.
و زجاج گفته: مقصود این است که خدا و رسول از دادن پیمان بآنها و وفاى بدان بیزارند زیرا که آنها پیمان شکنى کردند.
اگر کسى بگوید: چگونه براى پیغمبر- صلى اللَّه علیه و آله- جایز است که پیمان خود را بشکند؟
پاسخ آن است که بیکى از سه راه، شکستن پیمان براى رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- جایز گشت:
1- آنکه وفاى به پیمان مشروط بود به اینکه از طرف خداى تعالى دستورى نرسد، و چون دستور آمد که از این پس پیمانى نیست پیغمبر خدا پیمان را شکست.
2- آنکه چون از مشرکان خیانت و پیمان شکنى آشکار شد خداى تعالى نیز به پیغمبرش دستور داد تا پیمان آنها را بشکند.
3- آنکه آن پیمان، پیمانى همیشگى (و مطلق) نبود بلکه مقید بزمان و مدتى بود که چون مدت آن سر آمد آن پیمان شکسته شد.
و در روایت نیز آمده که رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- آنچه را ذکر شد با آنان شرط کرده بود. و نیز روایت شده که مشرکان پیمان خود را شکستند یا تصمیم بنقض آن گرفتند، خداى سبحان نیز به پیغمبرش دستور داد که پیمان آنها را بشکند.
پس از این خداى سبحان مشرکان را مخاطب ساخته فرماید:
«فَسِیحُوا فِی الْأَرْضِ» یعنى با خیال آسوده در زمین (مکه) بگردید و آسوده خاطر احتیاجات خود را برطرف کنید و (در اینمدت) از شمشیر در امانید.
«أَرْبَعَهَ أَشْهُرٍ» تا چهار ماه، و چون این مدت سپرى شد و مسلمان نشدید رشته پیمان شما بریده خواهد شد و مصونیت از جان و مال شما برداشته میشود.
«وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ» و بدانید که فرار از خدا نتوانید کرد چون شما در هر جا که باشید تحت قدرت و فرمان او هستید.
«وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکافِرِینَ» و خدا خوار کننده کافران است.
و در اینکه این چهار ماه (که خدا بدانها مهلت داد) چه ماههایى بود.اختلاف است:
برخى گفته اند: ابتداى آن روز عید قربان، و انتهاى آن دهم ماه ربیع الثانى بود، و این قولى است که مجاهد و محمد بن کعب قرظى گفته اند، و از امام صادق علیه السلام نیز روایت شده است.
و دیگرى گفته: از اول ماه شوال تا آخر ماه محرم بوده زیرا این آیات در ماه شوال نازل گشته. و این قولى است که ابن عباس و زهرى گفتهاند.
فراء گوید: مدت آنها تا آخر ماه محرم بود زیرا در میان آنها کسانى بودند که مدتشان پنجاه روز بود و آنها کسانى بودند که پیمانى از رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- نداشتند، و خداوند بدینوسیله براى آنها (تا آخر محرم) مهلت قرار داد.
و برخى گفتهاند: هر یک از آنها که بیش از چهار ماه با رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- پیمان داشتند پیمان آنها محدود بچهار ماه شد، و هر کدام کمتر از آن مدت پیمان داشتند پیمان آنها تا چهار ماه بالا رفت. و این قول را حسن و ابن اسحاق اختیار کردهاند.
و برخى گفتهاند: ابتداى چهار ماه روز بیستم ذى قعده- که روز قربانى آن سال بود- و آخر آن بیستم ماه ربیع الاول بود، زیرا حج در آن وقت در ماه ذى قعده انجام میشد، و سال بعد که حجه الوداع در آن سال بود در ماه ذى حجه انجام شد، و سبب آن «نسىء» بود که در زمان جاهلیت انجام میدادند بشرحى که پس از این- انشاء اللَّه- خواهد آمد. و این قولى است که جبائى گفته است.
و اما داستان ابلاغ سوره برائه
مفسران و ناقلان اخبار همه گفته اند- و در این گفته اجماع دارند- که چون سوره برائه نازل گشت رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- آن را به ابى بکر داد (تا برود و بر مشرکان قرائت کند) ولى دوباره از ابو بکر گرفت و آن را بعلى بن ابى طالب علیه السلام سپرد، ولى در کیفیت این داستان و شرح و تفصیل آن اختلاف دارند.
برخى گویند: رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- ابى بکر را بمکه روانه کرد و بدو دستور داد: ده آیه از آغاز این سوره را براى مشرکان بخواند، و پیمان آنها را (بدان وسیله) بهم زند، سپس على علیه السلام را بدنبال وى روانه کرد تا آن حضرت آیات مزبور را از او بگیرد و بر مردم (مکه) قرائت کند، على علیه السلام بدنبال دستور رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله بر شتر عضباء (که شتر مخصوص آن حضرت بود) سوار شد تا اینکه در ذو الحلیفه بابى بکر رسید و آیات را از وى گرفت.
و برخى گفته اند: ابو بکر از همانجا بنزد رسول خدا باز گشت و پرسید: آیا درباره من آیهاى نازل شده؟ حضرت فرمود: نه چیزى نیست جز آنکه این آیات را کسى جز خودم یا مردى که از من باشد نباید بمردم برساند.
و برخى گویند: آیات را على علیه السلام بر مردم خواند و ابو بکر نیز امیر بر مردم (در حج) بود، و این قولى است که حسن و قتاده گفته اند.
و دسته اى گفته اند: رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- پیش از آنکه ابو بکر از مدینه خارج شود آن آیات را از وى گرفت و بعلى علیه السلام سپرد. و دنبالش فرمود: آنها را جز من یا مردى که از من است دیگرى نباید بمردم برساند، و این قولى است که عروه بن زبیر و ابو سعید خدرى و ابو هریره گفته اند.
و علماى شیعه گفته اند که رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- سرپرستى و امارت حجاج و مراسم حج را نیز بعلى علیه السلام واگذار کرد و هنگامى که آیات را از ابو بکر گرفت وى بمدینه بازگشت.
و حاکم ابو القاسم حسکانى بسندش از سماک بن حرب از انس بن مالک روایت کرده که گفت: رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- سوره برائت را بوسیله ابو بکر براى مردم مکه فرستاد و چون بذى الحلیفه رسید کسى را بنزد او فرستاد و او را بازگردانده فرمود: این آیات را کسى جز مردى از خاندان من نباید بمکه ببرد، و بدنبال این سخن على علیه السلام را بمکه فرستاد.
و شعبى از محرز بن ابى هریره از پدرش ابو هریره روایت کند که گفت: روزى که على علیه السلام سوره برائت را بر مشرکین ابلاغ میکرد من هم با او بودم، و هر گاه صداى آن حضرت میگرفت من بجاى او فرمان خدا را ابلاغ میکردم، گفتم: پدر جان چه میگفتید؟
پاسخ داد: میگفتیم: از این سال به بعد دیگر مشرکى نباید حج بجا آورد، و کسى عریان طواف نکند، و در خانه خدا کسى جز مردمان با ایمان داخل نشوند، و هر که با رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- پیمانى دارد مدت آن تا چهار ماه بیش نیست، و پس از گذشتن چهار ماه خدا و رسولش از مشرکان بیزارى جویند.
و عاصم بن حمید از أبى بصیر از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: على علیه- السلام (در آن روز) شمشیر خود را کشید و براى مردم بدین شرح خطبه خواند: «کسى عریان طواف خانه نکند، و مشرکى در این سال حج بجا نیاورد، و هر که مدتى (براى پیمان) دارد همان مدتى که دارد محترم است، و هر که مدتى ندارد مهلت او چهار ماه است» و این خطبه را در «یوم النحر» (روز قربانى) ایراد فرمود، و چهار ماهى که فرمود بیست روز باقیمانده ذى حجه و ماه محرم و صفر و ربیع الاول و ده روز از ربیع الثانى بود و فرمود: همان روز قربانى روز حج اکبر بود (که در آیه بعد مذکور است).
و جاحظ بسندش از زید بن نقیع روایت کرده که گوید: ما از على علیه السلام پرسیدیم:
بچه فرمانى در ماه ذى حجه مأمور گشتى؟ فرمود: بچهار فرمان مأمور شدم: ۱- در خانه کعبه کسى جز شخص با ایمان داخل نشود. ۲- شخص عریان طواف خانه نکند ۳- از این سال به بعد شخص مؤمن و کافر در مسجد الحرام اجتماع نکنند. ۴- هر که با رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله- عهد و پیمانى دارد تا پایان مدت آن عهد و پیمان محترم است، و هر که پیمانى ندارد تا چهار ماه مهلت دارد.
و در روایت دیگرى است که آن حضرت علیه السلام در کنار جمره عقبه ایستاد و فرمود:
أیا مردم من فرستاده خداوند بسوى شما هستم[۱۰] که (از این پس) هیچ کافرى داخل خانه کعبه نشود. و هیچ مشرکى حج بجا نیاورد، و کسى برهنه طواف نکند، و هر که با رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- عهد و پیمانى دارد پیمانش تا چهار ماه است، و هر که پیمانى ندارد پیمانش تا باقیمانده چهار ماه است، آن گاه سوره برائه را براى آنها قرائت فرمود.
و برخى گفتهاند سیزده آیه از آغاز این سوره را بیش نخواند.
و در روایت دیگرى است که چون على علیه السلام در میان آنها ندا فرمود: «خدا از مشرکان بیزار است» یعنى از هر مشرکى، مشرکان گفتند: ما هم از این عهد و پیمان تو و پیمان عمو زادهات (یعنى چهار ماه) بیزاریم، و چون سال دیگر که سال دهم بود شد رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- حجه الوداع را انجام داد و بمدینه بازگشت، و بقیه ماه ذى حجه و ماه محرم و صفر و چند شب از ماه ربیع الاول هم زنده بود[۱۱] تا اینکه برحمت حق پیوست.
[سوره التوبه (۹): آیات ۳ تا ۴]
وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَ بَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِیمٍ (۳) إِلاَّ الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئاً وَ لَمْ یُظاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (۴)
ترجمه
و اعلامى است از خدا و رسولش در روز حج اکبر که همانا خدا و رسولش از مشرکان بیزارند، پس اگر توبه کنید براى شما بهتر است و اگر رو گرداندید (و توبه نکردید) بدانید که خدا را ناتوان نتوانید کنید (و از او فرار نتوانید کرد) و بشارت ده آن کسانى را که کفر ورزیدند بعذابى دردناک (۳) جز آن دسته از مشرکان که با آنها پیمان بستهاید و آنها چیزى از پیمان شما نکاستند و هیچکس را بر ضد شما کمک ندادند، که پیمان آنها را تا مدتشان (که با آنها قرار گذاردهاید) بپایان رسانید، و خدا پرهیزکاران را دوست دارد (۴)
بیان آیه ۳- ۴
شرح لغات
«أذان» بمعناى اعلام است، و برخى گفتهاند: اصل آن از نداء است که بوسیله گوش شنیده میشود، و «مدت» و «زمان» و «حین» هر سه در معنى نظیر یکدیگرند.
تفسیر
آن گاه خدا بیان فرماید که واجب است برائت و بیزارى از آنها بمشرکان اعلام شود تا در نتیجه مسلمانان را به پیمان شکنى و بیوفایى متهم نکنند و از اینرو فرمود:
«وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ» و اعلامى است از خدا و رسول او بمردمان و معناى آن امر و دستور است یعنى: اعلام کنید مردمى را که با شما پیمان دارند، و برخى گفتهاند: مقصود از «مردم» (در آیه) عموم مردمان با ایمان و مشرک است، زیرا همه آنها در این اعلام داخل هستند.
«یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ» روز حج اکبر و در اینکه آن روز چه روزى است سه قول گفته اند
1- روز عرفه، و این قول عمر و سعید بن مسیب و عطاء و طاووس و مجاهد است. و از على علیه السلام نیز این قول روایت شده. و مسور بن مخزمه آن را از رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- نیز روایت کرده است. و عطا گفته: حج اکبر آن حجى است که در آن وقوف (بعرفات) باشد و حج اصغر آن است که وقوف در آن نباشد و آن عمره است.
۲- روز نحر (روز عید قربان)، و این قول از على علیه السلام و ابن عباس و سعید بن جبیر و ابن زید و نخعى و مجاهد و شعبى و سدى نقل شده، و از امام صادق علیه السلام نیز روایت شده، و ابن ابى اوفى آن را از رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- نیز روایت کرده است.
حسن گفته: و نام آن روز را حج اکبر نهادند بدان جهت که در آن سال مسلمانان و مشرکان همگى حج گذاردند، و پس از آن سال مشرکان دیگر حج بجا نیاوردند.
۳- منظور همه ایام حج است، و این قولى است که از مجاهد و سفیان نیز نقل شده، و معناى حج روز اکبر همه روزهایى است که حج در آن انجام گردد، چنانچه گویند روز صفین، روز جمل، روز بعاث، که منظور تمام روزهایى است که در آنها جنگهاى مزبور واقع شده، و اختصاصى بیک روز معین ندارد.
«أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» که خدا بیزار است از مشرکان، یعنى از عهد و پیمان مشرکان که مضاف (یعنى لفظ عهد) حذف شده.
«وَ رَسُولِهِ» یعنى و رسول او نیز بیزار است از آن عهد و پیمان. و برخى گفته اند:
منظور از بیزارى نخست (در آیه اول: بَراءَهٌ مِنَ اللَّهِ …) نقض عهد است. و بیزارى دوم (در این آیه) براى قطع دوستى و احسان است، و از اینرو تکرارى نشده.
«فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ» یعنى اى مشرکان اگر در اینمدت توبه کردید و از شرک بسوى یکتاپرستى خدا بازگشتید براى شما بهتر است از اینکه در همان شرک خود باقى بمانید، چون بدینوسیله از خوارى دنیا و عذاب آخرت آسوده خواهید گشت.
«وَ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ» و اگر رو بگردانید، یعنى از ایمان و بر کفر خویش پایدارى کنید.
«فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ» یعنى نتوانید او را از اینکه شما را عذاب کند ناتوانش کنید، و نتوانید خود را از عذاب او در دنیا فرار دهید، و این سخن اعلامى است به اینکه مهلت دادن بشما نه بخاطر عجز و ناتوانى خدا است بلکه بخاطر اتمام حجت و از روى مصلحت است، سپس خداوند ایشان را بعذاب آخرت بیم داده و تهدید کند و فرماید:
«وَ بَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِیمٍ» یعنى بجاى مژده و بشارت عذاب دردناکى را بدانها خبر ده، که همان عذاب آتش قیامت باشد.
«إِلَّا الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» (مگر آنان که پیمان بستهاید با آنها از مشرکان) فراء گفته: خداى تعالى در این آیه از بیزارى خدا و رسول از مشرکان استثنا فرموده آن دسته از مردم بنى کنانه و بنى ضمره را که نه ماه از مدت آنها باقى مانده بود و دستور فرموده که مدت آنها را بسر برند، و این بخاطر آن بود که آنها اقدام بجنگ با مردم با ایمان نکردند و پیمان رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- را نشکستند. و ابن عباس گفته: منظور از این آیه هر کسى است که پیش از نزول سوره برائه میان او و رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- پیمانى منعقد شده بود، و لا بد منظور ابن عباس آن کسانى است که میان آنها و رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- پیمان صلح بسته شده بود، و در صدد دشمنى و آزار مسلمین بر نیامده و بدشمنان آنها نیز کمک نکردند، زیرا رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- با مردم «هجر» و بحرین و ایله و دومه الجندل پیمان صلح بست، و پیمانهاى دیگرى در مورد صلح و جزیه بسته بود و هیچکدام را تا پایان عمر بهم نزد و پس از نزول این سوره هم با آنان جنگ نکرد، و آنها کفار ذمى بودند تا زمانى که آن حضرت از دنیا رفت، و خلفائى نیز که پس از آن حضرت آمدند به آن پیمانها وفا کردند.
«ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئاً» یعنى از شرایط پیمان شما چیزى نکاستند، و برخى گفته اند:یعنى زیانى به شما نرساندند.
«وَ لَمْ یُظاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَداً» یعنى به هیچ یک از دشمنانتان بر علیه شما کمک ندادند.
«فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ» یعنى تا پایان مدتى که معاهده با آنها بستهاید (آن را بپایان برید).
«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ» یعنى خدا دوست دارد آنان را که از پیمانشکنى پرهیز میکنند.
[سوره التوبه (۹): آیات ۵ تا ۶]
فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاهَ وَ آتَوُا الزَّکاهَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۵) وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ (۶)
ترجمه
و چون ماههاى حرام گذشت مشرکان را هر جا یافتید بکشید و دستگیرشان کنید، و محاصره کنید و (براى کشتن و دستگیریشان) در هر کمینگاه بنشینید، پس اگر توبه کردند و نماز بپاداشتند. و زکاه دادند راهشان را باز کنید (و آزادشان بگذارید) که خدا آمرزنده و مهربان است (۵) و اگر یکى از مشرکان از تو پناه خواست پناهش ده تا سخن خدا را بشنود سپس او را به امانگاهش برسان زیرا آنها مردمانى هستند که نمیدانند (۶).
بیان آیه ۵- ۶
شرح لغات:
انسلاخ: بیرون شدن چیزى است از آنچه بر آن پوشیده شده. و اصل این لغت از «سلخ الشاه» بمعناى کندن پوست از بدن گوسفند است، و سلخ ماه نیز از همین معنا گرفته شده.
حصر … جلوگیرى خروج از محیطى را گویند، و حصر و حبس و اسر در معنى نظیر یکدیگرند.
مرصد: راه است. و مانند آن است لفظ: «مرقب» و «مربأ».
تفسیر
در این آیات خداوند سبحان حکم مشرکان را پس از سپرى شدن مدت مزبور بیان کرده و میفرماید:
«فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ» برخى گفتهاند: مقصود همان چهار ماه حرام معروف است یعنى: ذى قعده و ذى حجه، و محرم و رجب، که سه ماه آن پشت سر هم و یکى جدا است. و این گفتار جماعتى است. یعنى همان چهار ماهى است که کشتار در آنها حرام شده بود، خدا نیز مشرکین را مهلت داد تا در امان بوده و هر کجا که خواهند بروند- باختلافى که در آیه «اربعه اشهر» از مفسرین نقل شد- و روى این قول برخى گفتهاند معناى آیه این است که چون ماههاى حرام با گذشتن ماه محرم گذشت … زیرا مشرکانى که با مسلمانان پیمان داشتند تا چهار ماه بدانها مهلت داده شد، و این مهلت از روزى بود که سوره برائه نازل شد، و این سوره در ماه شوال نازل گشت (و با گذشتن ماه محرم چهار ماه بپایان میرسید) و آنان که عهد و پیمانى نداشتند مدت آنها از روز ابلاغ آیه بود یعنى روز عرفه یا روز عید قربان تا پایان ماههاى حرام که باقیمانده ذى حجه و تمامى ماه محرم میشد، و جنگ با آنها آزاد میگشت چه آنان که پیمان مخصوصى داشتند و چه- آنان که در تحت پیمان و مهلت عمومى واقع شده بودند.- این بنا بر گفته آن کس که میگوید مقصود چهار ماه حرام معروف بوده-.
و برخى گفتهاند مقصود: گذشتن چهار ماهى است که آغازش از روز ابلاغ آیات در مکه بوده در اینصورت چهار ماه عبارت از بیست روز از ذى حجه و ماه محرم و صفر و ربیع الاول و ده روز از ربیع الثانى است که در این مدت خداوند بمشرکان مهلت گردش در آن سرزمین و امان داده است.
«فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ» یعنى از آن پس شمشیر در میان آنها بگذارید در هر زمان و هر جا که بودند، چه در ماههاى حرام و چه در غیر آن، چه در حل و چه در حرم، و این آیه ناسخ هر آیهاى است که درباره صلح و خود دارى از جنگ با آنها نازل شده بود.
«وَ خُذُوهُمْ» برخى گفتهاند: در این آیه تقدیم و تأخیر (و پیش و پسى) شده و تقدیر آن چنین است: «فخذوا المشرکین حیث وجدتموهم و اقتلوهم …»[۱۲] ولى دسته دیگرى گفتهاند: تقدیم و تأخیرى در آن نیست و تقدیر آیه چنین است:
«فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم او خذوهم و احصروهم …»[۱۳] که منظور دستورى است بتخییر بهر یک از دو کارى که مصلحتش بیشتر است.
«وَ احْصُرُوهُمْ» یعنى آنها را حبس کنید و برده گیرید، یا مالى از آنها بفدیه بگیرید و آزادشان کنید، و برخى گفتهاند: یعنى آنها را از ورود بمکه و تصرف در شهرهاى اسلامى جلوگیرى کنید.
«وَ اقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ» یعنى در هر راهى و در هر جایى که احتمال میدهید آنها از آن جا بگذرند، و راهها را بر ایشان ببندید تا بتوانید آنها را دستگیر سازید ..
«فَإِنْ تابُوا» یعنى اگر از کفر خویش باز گشتند و در برابر شرع مقدس اسلام فرمانبردار شدند.
«وَ أَقامُوا الصَّلاهَ وَ آتَوُا الزَّکاهَ» یعنى اگر بر پا داشتن نماز و پرداخت زکاه را پذیرفتند.
زیرا مصونیت جانى آنها تنها بخواندن نماز و پرداخت زکاه (بدون پذیرش آن) نیست بلکه مقصود پذیرفتن آن است.
«فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ» یعنى آنها را واگذارید تا بهر جا که بخواهند بروند و در شهر- هاى اسلامى آزادانه فعالیت کنند، و در حقوق مانند سایر مسلمانان باشند، و برخى گفتهاند: مقصود آن است که راه آنها را بسوى خانه کعبه باز کنید یعنى بگذارید آنها نیز با شما حج بجا آورند.
«إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» و باین آیه استدلال شده که هر که عمداً نماز را ترک کند قتل او واجب است، زیرا خداوند از قتل مشرکان جلوگیرى کرده مشروط بر آنکه توبه کنند و نماز بپا دارند و چون نماز نخوانند قتل آنها واجب است.
«وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ» معناى این آیه آن است که اگر یکى از آن مشرکانى که دستور جنگ با آنها را بتو دادیم پس از گذشتن چهار ماه از تو امان خواست تا دعوت تو را بشنود و چگونگى استدلال بقرآن را استماع کند او را امان بده و مقصود خود را براى وى تشریح کن، و باو مهلت ده تا سخن خدا را بشنود و در آن بیندیشد، و اینکه فقط سخن خدا را اختصاص داده (و فرموده:
حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ …) بخاطر آن است که مهمترین دلیلها در همان کلام خدا است.
«ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ» یعنى اگر بدین اسلام در آمد که بخیر و سعادت دو دنیا نائل گشته و اگر بدین اسلام در نیامد او را بقتل نرسان که در نتیجه بدو نیرنگ زده باشى بلکه او را بسرزمین خودش که در آنجا مصونیت جانى و مالى دارد برسان.
«ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ» یعنى و این امان بخاطر آن است که اینان مردمى هستند که ایمان و دلائل اسلام را نمیدانند، پس بدانها امان بده تا بشنوند و بخوبى بیندیشند و دانا گردند، و در این آیه دلیل است بر بطلان گفتار آن کس که میگوید:
معارف (و معتقدات دینى) ضرورى است (و تدبر و تعقل در آنها جایز نیست)[۱۴] و مطلب دیگرى نیز که از این آیه استنباط میشود آن است که آیه دلالت دارد بر اینکه آنچه خوانده میشود و مردم آن را میشنوند همان کلام خدا است و شرع و عرف حکایت را عین محکى میدانند (و آیات قرآنى عین همان کلام خدا است و حکایت و محکى دو چیز نیست) چنان که گویند: این کلام سیبویه و این شعر امرئ القیس است. (و کلامى یا شعرى را که شخصى از سیبویه و یا امرئ القیس نقل میکند با آنچه خود آنها گفتهاند دو چیز نیست)[۱۵].
[سوره التوبه (۹): آیات ۷ تا ۸]
کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذِینَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (۷) کَیْفَ وَ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّهً یُرْضُونَکُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى قُلُوبُهُمْ وَ أَکْثَرُهُمْ فاسِقُونَ (۸)
ترجمه
چگونه براى مشرکان (پیمان شکن) نزد خدا و رسولش پیمانى است؟ (پیمانى براى آنها نیست) جز آنان که نزد مسجد الحرام با آنان پیمان بستند که تا وقتى آنها بر عهد خود پایدارند شما هم با آنها پایدارى کنید که خدا پرهیزکاران را دوست دارد (۷) چگونه (آنها پیمانى دارند) با اینکه اگر بر شما غالب آیند مراعات نکنند درباره شما هیچ رابطه خویشاوندى و پیمانى را، شما را بزبانهاى (چرب و نرم) خود راضى کنند ولى دلهاشان (از وفا دارى و دوستى شما) ابا دارد و بیشترشان فاسقاند. (۸).
بیان آیه ۷- ۸
شرح لغات:
ظهور (در: إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ …): برترى بغلبه بر دیگرى است.
و انتظار و مراقبه و مراعاه و محافظه همه در معنى نظیر یکدیگرند. و رقیب بمعناى حافظ آمده.
الّ: عهد و پیمان است. و بمعناى خویشاوندى و قرابت نیز آمده، حسان گوید:
لعمرک ان الک من قریش | کال السقب من رأل النعام[۱۶] | |
و معانى دیگرى نیز براى آن ذکر شده که در تفسیر آیه در صفحه بعد بیاید.
تفسیر:
چون خداى سبحان (در آیههاى گذشته) بنقض پیمان و عهد مشرکین دستور فرمود در اینجا بیان فرماید که علت این دستور همان پیمان شکنى است که از آنها بظهور پیوست ولى در مقابل دستور بپایدارى میدهد براى آن دسته از مشرکانى که پاى بند پیمان بودند، و از اینرو فرماید:
«کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ» یعنى چگونه اینها پیمان درستى دارند با اینکه در دل تصمیم بشکستن و نقض آن گرفته اند، و این کلام (و استفهام) یا از روى تعجب و یا از روى انکار است.
و برخى گفته اند: معناى آیه این است: چگونه خدا دستور میدهد که از ریختن خون مشرکان دست باز دارید؟! آن گاه دسته زیر را استثناء کرده فرمود:«إِلَّا الَّذِینَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» یعنى آنها در نزد خدا پیمان دارند
زیرا آنها در دل قصد پیمان شکنى و خیانت تو را ندارند. و در اینکه این دسته از مشرکان چه کسانى بودند اختلاف است، از برخى چون ابن عباس نقل شده که آنها قریش بودند، و از برخى چون قتاده و ابن زید روایت شده که آنها مردم مکه بودند که رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- در صلح حدیبیه با آنها پیمان بست ولى آنها پیمان شکنى کردند و قبیله بنى بکر را بر علیه خزاعه یارى کردند[۱۷]، و بهمین جهت رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- پس از فتح مکه چهار ماه بدانها مهلت داد که یکى از دو کار را انجام دهند:
یا اسلام را بپذیرند و یا بهر جا که خواهند بروند و آنها پیش از انقضاى چهار ماه اسلام را پذیرفتند. و دستهاى گفتهاند: آنها از قبیلههاى: بکر بنى خزیمه و بنو مدلج و بنو ضمره و بنو دئل بودند که در روز صلح حدیبیه در پیمان قریش در آمدند تا روزى که میان رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- و قریش تعیین شده بود، و کسى که این پیمان را نقض کرد قریش و بنو دئل بودند که خدا دستور داده به پیمان خود با آن دسته از مشرکان که آن را نشکستهاند پایدار باشید. و این قول بصحت و درستى نزدیکتر است زیرا این آیات پس از پیمان شکنى قریش و فتح مکه نازل گشته.
«فَمَا اسْتَقامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ» معناى این جمله آن است که تا وقتى که آنها بر عهد و پیمان پایدارند یعنى مادامى که اینها بر آن طریقه مستقیم با شما باقى هستند شما نیز با آنها همانطور باشید.
«إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ» که خدا پرهیز کنندگان از پیمان شکنى را دوست دارد.
«کَیْفَ وَ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ» در اینجا جمله در تقدیر است و آن چنین است:«کیف یکون لهم عهد و کیف لا تقتلونهم» (یعنى چگونه آنان را عهد و پیمانى است و چگونه آنها را بقتل نرسانید …؟)
و حذف این جمله بدانجهت است که آیه پیشین یعنى آیه «کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ …» بر آن دلالت دارد، و نظیرش در اشعار عرب دیده میشود مانند گفتار این شاعر که در مرثیه برادر خود گوید:
و خبّرتمانی انما الموت بالقرى | و کیف و هاتا هضبه و قلیب[۱۸] | |
یعنى «فکیف مات و لیس بقریه …». و بنا بر این معناى آیه چنان است:
چگونه براى اینان در نزد خدا و رسولش پیمانى باشد در صورتى که آنها چنانند که اگر بر شما ظفر یابند و غالب آیند …
«لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلًّا وَ لا ذِمَّهً» حفظ نکنند و مراعات نکنند درباره شما خویشاوندى و نه پیمانى را. و «ال» بمعناى خویشاوندى است- چنانچه از ابن عباس و ضحاک روایت شده، و بمعناى عهد و پیمان است- چنانچه از مجاهد و سدى نقل شده- و بمعناى همسایگى است- چنانچه از حسن روایت شده- و بمعناى سوگند و قسم است- چنانچه از قتاده و ابى عبیده روایت شده- و برخى گفتهاند «ال» نام خدا است- چنانچه این قول نیز از مجاهد نقل شده-، و نقل شده که سخن مسیلمه کذاب را نزد ابو بکر خواندند، ابو بکر گفت: «لم یخرج هذا من ال …» (یعنى این سخن از خدا نیست …) و آنکه گفته: «ال» بمعناى عهد است گوید: اینکه میان عهد و ذمه در آیه جمع شده- و گرچه هر دو بیک معنا است- بدان جهت است که معناى دو لفظ مختلف است چنانچه در گفته شعراء نیز آمده مانند: «و الفى قولها کذباً و میناً»[۱۹] (یعنى و گفته آن زن را دروغ یافت) و گفته شاعر دیگر که گوید:
«متى أدن منه ینأ عنى و یبعد»[۲۰] | «یُرْضُونَکُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى قُلُوبُهُمْ» | |
(هر گاه بدو نزدیک میشوم او از من دورى گزیند.) یعنى مانند دوستان شما با شما سخن میگویند که شما از آنها راضى شوید ولى دلهاى آنها دریغ دارد جز بدشمنى و خیانت و پیمان شکنى.
«وَ أَکْثَرُهُمْ فاسِقُونَ» یعنى و بیشترشان سرکش و متجاوز در کفر و شرک خود هستند.
چنانچه ابن اخشید معنى کرده- و جبائى گفته: معناى «و اکثر هم» یعنى «کلهم» (همه آنان …) که لفظ خاص بجاى لفظ عام آمده. و قاضى گوید: معناى آیه این است که بیشتر آنان از طریقه وفاى بعهد بیرون و خارج هستند. و منظور بزرگان و سران آنهایند.
[سوره التوبه (۹): آیات ۹ تا ۱۳]
اشْتَرَوْا بِآیاتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۹) لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَ لا ذِمَّهً وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ (۱۰) فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاهَ وَ آتَوُا الزَّکاهَ فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ وَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (۱۱) وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّهَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ (۱۲) أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُکُمْ أَوَّلَ مَرَّهٍ أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۳)
ترجمه
آیات خدا را ببهایى اندک فروختند و (مردم را) از راه خدا باز داشتند براستى که آنها چه بد میکردند (۹) اینان درباره مؤمنى رعایت خویشاوندى و عهد و پیمانى را نمیکنند و اینان مردمانى متجاوز هستند (۱۰) پس اگر توبه کردند و نماز بپا داشتند و زکاه دادند در اینصورت برادران دینى شما هستند، و ما آیات خود را براى مردمانى که دانایند شرح دهیم (و بیان کنیم) (۱۱) و اگر سوگند و عهد خود را پس از (بستن) پیمان بشکنند، و به دین شما طعن زنند با پیشوایان (و سران) کفر کار زار کنید که آنها را سوگند و عهدى نیست (و پاى بند پیمان خود نیستند) شاید دست بدارند (و بس کنند) (۱۲) چرا کار زار نکنید با مردمى که عهد و سوگندهاى خود را شکستند و در صدد بیرون کردن پیغمبر بر آمدند، در صورتى که نخستین بار آنها آغاز جنگ (یا دشمنى یا پیمان شکنى) را با شما کردند، آیا از آنها ترس و واهمه دارید، با اینکه خدا سزاوارتر است که از او ترس داشته باشید اگر براستى مؤمن هستید (۱۳)
بیان آیه ۹ تا ۱۳
شرح لغات:
أیمان- بفتح همزه- جمع یمین بمعناى سوگند.
طعن: توسل جستن بذکر عیب. و اصل این لغت از طعن به نیزه است.
امام: جلو دار پیروان، و امام در خیر راهنماى بدان است، و امام در شر گمراه و گمراه کننده است.
هم: تصمیم مقارن با انجام فعل پیش از وقوع آن در خارج، و در اینجا به این تصمیم مورد مذمت قرار گرفتهاند و این دلیل است بر آنکه مقصود همان تصمیم خالى آنها بوده.
بدء: انجام کارى از طرف مقابل، یعنى آغاز بکار.
و مرّه: یک بار، بر وزن فعله- از ماده مرّ- و مره و دفعه و کره در معناى نظیر یکدیگرند.
تفسیر:
خداى تعالى در این آیات براى بیان خوى آن مردم فرماید:
«اشْتَرَوْا بِآیاتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلًا فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ» یعنى از دین خدا روگردانده و مردم را ببهره ناچیزى که از دنیا نصیبشان گشته از راه حق بازدارند، و منظور از «فاء» (که بر سر «صدّوا» در آمده) آن است که این فروختن آنها آیات خدا را ایشان را وادار کرده تا مردم را از پذیرش اسلام باز دارند، و این آیه- بگفته مجاهد- درباره گروهى از عرب نازل شده که ابو سفیان بآنها غذایى داد تا بدشمنى با پیغمبر اسلام متمایلشان سازد، و جبائى گفته: درباره یهودیانى نازل شده که از مردم عوام رشوه میگرفتند تا بباطل حکم کنند.
«إِنَّهُمْ ساءَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» یعنى کار آنها بدکارى است.
«لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلًّا وَ لا ذِمَّهً» معناى آن گذشت، و فائده تکرار آیه آن است که آیه پیشین در وصف پیمان شکنان است و این آیه در وصف آن کسانى است که آیات را ببهایى اندک میفروشند، و برخى گفتهاند: تکرار آن براى تأکید است.
«وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ» یعنى در کفر و سرکشى از حدّ گذرانده اند.
«فَإِنْ تابُوا» یعنى از شرک و بتپرستى پشیمان شدند و تصمیم گرفتند تا دیگر بدان باز نگردند و اسلام را پذیرفتند.
«فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ» در اینصورت آنها برادران دینى شما هستند، و با آنها مانند سایر برادران مؤمن خود رفتار کنید.
«وَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ» یعنى آیات را شرح میدهیم و بخصوص هر یک را از دیگرى جدا میکنیم تا از هم متمایز گردد و ببهترین ترتیب و کاملترین وجه مدلول و مفاد آن ظاهر شود.
«لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ» براى مردمانى که بدان دانا هستند و در آن تدبر کرده در صدد شناسایى آن هستند، نه آن نادانانى که بدان نیندیشند.
«وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ» یعنى پیمانها و عهدها و سوگندهایى را که بستهاند بشکنند.
«فَقاتِلُوا أَئِمَّهَ الْکُفْرِ» با رؤساى کفر و گمراهى پیکار کنید، و اینکه بالخصوص دستور پیکار با آنان را صادر فرموده بدانجهت است که آناناند که پیروان خود را گمراه کنند، و حسن گفته: منظور همه کفار هستند زیرا هر کافرى پیشواى خویش است در کفر و بى ایمانى و پیشواى دیگران است در دعوت بسوى کفر. و ابن عباس و قتاده گفتهاند: منظور همان رؤساء و بزرگان قریش هستند مانند: حارث بن هشام، و ابو سفیان بن حرب، و عکرمه بن أبى جهل، و سایر رؤساى قریش که پیمان شکنى کردند. و حذیفه بن یمان (یکى از اصحاب رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله) میگفت: أهل این آیه پس از این خواهند آمد، و مجاهد گفته: آنان مردم روم و فارس هستند، و امیر المؤمنین علیه السلام این آیه را در جنگ بصره قرائت کرد آن گاه فرمود: هان بخدا سوگند که رسول خدا- صلى-اللَّه علیه و آله- با من عهد و وصیت کرده و بمن فرموده.
اى على تو با گروه پیمان شکن، و گروه متجاوز و ستمگر، و دسته بیرون روندگان (از دین) پیکار خواهى کرد.[۲۱] «إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ»- آنکه بفتح همزه- (ایمان) خوانده است- معنایش این است که اینها پاى بند پیمان و سوگند خود نیستند، چنانچه گویند: فلان کس عهد و پیمان ندارد یعنى پاى بند پیمان خود نیست و بدان وفا نکند،- و آنکه بکسر همزه خوانده- معنایش این است که پس از پیمان شکنى که کردند شما دیگر بدانها امان ندهید، و محتمل است معناى آن این باشد که اگر آنها بکسى امان بدهند به امان خود وفا نکنند، و احتمال دیگر آنکه معناى آیه آن باشد که اینان کافر شدند پس ایمان ندارند.
«لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ» یعنى با آنها کار زار کنید شاید دست از کفر بدارند چون بدون کار زار آنها دست از کفر نمیکشند، و برخى گفتهاند: معناى آیه این است که هدف شما از کارزار با آنها همین باشد که آنها دست از شرک و بتپرستى بردارند.
سؤال اگر کسى بگوید: در آغاز آیه خداى تعالى سوگند و عهدى براى آنها اثبات کرده که فرماید: «وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ …» پس چگونه دنبال آن یکسره عهد آنها را نفى کرده و فرموده: «إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ …»؟
پاسخ آنچه خداى تعالى اثبات فرموده همان عهد و پیمانى بود که بستند و چون آنها بر طبق آن عمل نکرده و بدان وفا نمودند خداوند آن را نفى فرموده.
«أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ» الف (در … أَ لا تُقاتِلُونَ ..)
استفهامى است ولى منظور تحریک و ایجاب است و معناى این جمله آن است که چرا کار زار نمیکنید با مردمى که پیمانهاى خویش شکستند … و در اینکه منظور چه کسانى بودند اختلاف است برخى گفتهاند: آنها یهودیانى بودند که پیمان شکنى کرده و (در جنگ احزاب) بطرفدارى از مشرکین بجنگ مسلمانان آمدند.
«وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ» و چنانچه مردم مکه رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- را از مکه بیرون کردند اینها نیز در صدد بیرون کردن آن حضرت از مدینه برآمدند- و این مطابق تفسیرى است که از جبائى و قاضى در تفسیر این جمله نقل شده- و برخى گفتهاند: منظور همان مردم مشرک قریش و اهل مکه هستند.
«وَ هُمْ بَدَؤُکُمْ أَوَّلَ مَرَّهٍ» ابن اسحاق و جبائى گفتهاند: یعنى اینها بودند که آغاز به پیمان شکنى کردند، زجاج گفته: یعنى با هم پیمانان رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- که منظور قبیله خزاعه است، آغاز کار زار و جنگ کردند، و برخى گفتهاند: یعنى در جنگ بدر با شما آغاز کارزار کردند و با اینکه کاروانشان بسلامت بمکه رسید (و دیگر سببى براى توقف و جنگ آنها در بدر نبود) گفتند: ما از اینجا باز نگردیم تا محمد و همراهانش را نابود و ریشه کن کنیم.
«أَ تَخْشَوْنَهُمْ …» یعنى آیا میترسید که از جنگ با آنها بناراحتى و پیش آمد ناگوارى دچار شوید؟ .. که جمله در قالب استفهام ادا شده ولى منظور دلیر کردن مسلمانان است براى کارزار با آنها، و غایت فصاحت در این جمله بکار رفته زیرا با یک لفظ هم آنها را سرزنش فرموده و هم بجنگ دلیرشان ساخته.
«فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» یعنى از آنها نترسید، و بخاطر حفظ جان خود از جنگ با آنها دست نکشید زیرا اگر براستى بعقاب و ثواب خدا ایمان دارید خداى تعالى سزاوارتر است که بخاطر واگذاردن دستورى که در کار زار با آنها داده و ترک آن از عقابش ترس و بیم داشته باشید، و به بیان دیگر یعنى اگر براستى مؤمن هستید بهتر است از خدا ترس داشته باشید نه از دیگران- در صورتى که خدا داناتر و حکمش والاتر است-.
[سوره التوبه (۹): آیات ۱۴ تا ۱۶]
قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ وَ یُخْزِهِمْ وَ یَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ (۱۴) وَ یُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ وَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلى مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (۱۵) أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لا الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَهً وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ (۱۶)
ترجمه
با آنها کارزار کنید تا خدا آنها را بدست شما عذاب کند و خوارشان گرداند و بر آنها پیروزى و ظفر دهد و دلهاى مردمان با ایمان را (بدینوسیله) شفا بخشد (۱۴) و خشم دلهاى مؤمنان را ببرد، و خدا توبه هر که را که خواهد میپذیرد، و خداوند دانا و فرزانه است (۱۵).
شما خیال میکنید که رهایتان میکنند (و آزمایش نمىشوید) با اینکه هنوز خداوند معلوم نکرده آن کسانى را از شما که جهاد میکنند، و جز خدا و رسول او و مردمان با ایمان همدمى براى خود نگیرند، و خدا بکارهایى که میکنید آگاهست (۱۶)
بیان آیه ۱۴- ۱۵
تفسیر
خداى تعالى دستور کارزار با مشرکین را (که در آیات پیش بدان دستور فرموده) در این آیات تأکید کرده و مسلمانان را بنصرت و پیروزى نوید داده و فرموده:
«قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ» یعنى بکشتن آنها و اسارتشان عذابشان کند.
«وَ یُخْزِهِمْ» و خدا آنها را خوار و زبون سازد.
«وَ یَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ» یعنى شما را بر آنها یارى دهد.
«وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ» یعنى دلهاى قبیله بنى خزاعه- هم پیمانان پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله- را که قبیله بنى بکر بر آنها شبیخون زدند. شفا بخشد «وَ یُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ» یعنى بدینوسیله دلهاى مردم با ایمان را که از کثرت آزار مشرکان پر از خشم و غیظ گشته با این نصرت شفا بخشد. آن گاه بسخن دیگرى آغاز کرده فرماید:
«وَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلى مَنْ یَشاءُ» یعنى خداوند از روى مهر و بخشش خود هر یک از آنها را که توبه کنند- با اینکه تجاوزشان از حد گذشته است- با اینحال توبهشان را میآمرزد.
«وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» یعنى بتوبه آنها- اگر توبه کنند- دانا است، و نسبت به دستورى نیز که بشما داده در مورد کار زار با آنها پیش از توبه فرزانه و حکیم است، زیرا کارهاى خدا همه از روى حکمت و درستى است، ضمناً این آیه دلیل بر صدق نبوت پیغمبر- صلى اللَّه علیه و آله- نیز میباشد زیرا خبرى که آن حضرت داد مطابق در آمد
ارتباط و نظم
و اما ارتباط آیه: «وَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلى مَنْ یَشاءُ …» بما قبل آن بدو وجه است:
۱- این آیه مژدهاى است (براى مسلمانان یا براى خود مشرکان) که در میان آنها افرادى هستند که توبه خواهند کرد، و از کفر بسوى ایمان باز خواهند گشت.
۲- منظور بیان اینمطلب است که دستور بکار زار با آنها راه توبه را بروى آنها نمىبندد، و پس از این دستور نیز آنها میتوانند توبه و بازگشت کنند.
بیان آیه ۱۶
شرح لغات
«حسب»- و حسبان- بدان معنایى گویند که در نفس قوت گرفته ولى هنوز شخص بدان قطع پیدا نکرده، و از حساب مشتق است زیرا جزء امور محاسباتى محسوب شود.
و ترک رها کردن و واگذاردن است نسبت بکارى که انجام آن مقدور است.
«ولیجه …» در اصل کسى را گویند که داخل در گروه و قومى شود و از آنها نباشد، مانند لفظ «بطانه» و ولیجه انسان کسى است که محرم اسرار و راز او باشد و مفرد و جمع آن در لفظ یکسان است، و هر چه که در چیز دیگرى در آید و از آن چیز نباشد آن را ولیجه گویند.[۲۲]
تفسیر
در این آیات خداى سبحان موقعیت بزرگ جهاد را گوشزد کرده فرماید:
«أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا»؟ یعنى آیا چنین گمان کردهاید که شما- بىآنکه مکلف بجهاد در راه خدا با اخلاص گردید- رها میشوید؟! «وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ» و هنوز خداى سبحان آنچه را درباره شما میداند آشکار نساخته. و مراد از نفى علم در اینجا نفى معلوم است، و گرنه خداى تعالى بتمام اشیاء دانا است پیش از آنکه وجود پیدا کند، و میداند که اگر وجود پیدا کند چگونه خواهد بود … و تقدیر این جمله چنین است: آیا گمان کردهاید که بحال خود واگذار میشوید و جهاد نمیکنید؟! ..
«وَ لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَهً» یعنى و معلوم نکرده خداوند آن کسانى را که جز خدا و رسول او و مؤمنان همدم و دوستانى براى خود نگیرند که دوستشان دارند و اسرار خود را براى آنان باز گویند، جبائى و حسن گفته اند:
یعنى منافق گردند. و این آیه دلیل است بر حرمت دوستى کردن با کافران و اهل فسق و الفت با آنها.
«وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ» یعنى دانا است به اعمال شما و بدان پاداشتان دهد.
ارتباط این آیه با آیه پیشین:
و اما ارتباط این آیه با آیه قبلى این است که چون در آیه پیشین دستور بکارزار داد در این آیه شرط آن را که اخلاص و قطع ارتباط با کفار است بیان فرمود تا در نتیجه پیروزى حاصل شده و سزاوار پاداش نیک گردند.
[سوره التوبه (۹): آیات ۱۷ تا ۱۸]
ما کانَ لِلْمُشْرِکِینَ أَنْ یَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ شاهِدِینَ عَلى أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ أُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ وَ فِی النَّارِ هُمْ خالِدُونَ (۱۷) إِنَّما یَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ أَقامَ الصَّلاهَ وَ آتَى الزَّکاهَ وَ لَمْ یَخْشَ إِلاَّ اللَّهَ فَعَسى أُولئِکَ أَنْ یَکُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِینَ (۱۸)
ترجمه
مشرکان- در حالى که بکفر خویش گواهى میدهند- حق ندارند مساجد خدا را تعمیر کنند، و کارهاى آنها باطل است، و آنها در آتش دوزخ جاودانند (۱۷) فقط مساجد خدا را کسى تعمیر کند که بخدا و روز جزا ایمان آورده و نماز بپا دارد و زکات دهد، و جز از خدا نترسد، چنین اشخاصى امید است که از راه یافتگان باشند (۱۸).
بیان آیه ۱۷- ۱۸
شرح لغات:
مسجد در اصل بمعناى جاى سجده است، و بجایى که مهیاى براى نماز جماعت است اطلاق گردد، و تعمیر بمعناى ترمیم خرابى بنا است، و از همین باب است تعمیر بمعناى زیارت (و دیدار دوستان) زیرا بوسیله زیارت ترمیم حال گردد.
تفسیر:
پس از آنکه خداى سبحان بکارزار مشرکان دستور فرمود و از دوستى و ارتباط با آنها جلوگیرى کرد، در اینجا دستور جلوگیرى و ممانعت آنها را از مساجد صادر کرده فرماید:
«ما کانَ لِلْمُشْرِکِینَ أَنْ یَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ» یعنى شایسته نیست مشرکان اقدام بتعمیر مساجد خدا کرده و سرپرستى و تولیت اینکار را بعهده گیرند، و کار تعمیر آنها حق مسلمانان است، و برخى گفتهاند: منظور مسجد الحرام تنها است، و در مقابل اینها برخى گفتهاند: این آیه همه مساجد را شامل شود.
«شاهِدِینَ عَلى أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ» یعنى در حال گواهى دادنشان بکفر خویشتن- یا با گواهى دادن بر کفر خویش- و در اینکه آیا منظور از تعمیر چیست اختلاف است، برخى گفتهاند: منظور از تعمیر رفتن بمسجد و ورود در آن است چنانچه گویند:
فلان کس فلان مجلس را تعمیر میکند، یعنى زیاد بدانجا میرود، و تعمیر مسجد نیز بهمان انجام عبادت و اطاعت خدا در آن صورت گیرد، و دستهاى دیگر چون جبائى گفتهاند: تعمیر مسجد همان اصلاح کردن و ترمیم ویرانى آن است، مقصود این است که آنها ترمیم مسجد نکنند چون منظور از ترمیم خرابى مسجد عبادت در آن است (نه اعمال شرک آمیز آنها) و حسن گفته: تعمیر مسجد یعنى از اهل آن بودن، و منظور در این آیه آن است که شایسته نیست مشرکان را واگذارند که مسجد بدست آنها باشد.
و نیز در اینکه گواهى دادن آنها بر زیان خویش بکفر (در جمله شاهِدِینَ عَلى- أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ) چگونه است اختلاف است، سدّى گفته: مثل همین که از نصرانى بپرسند: چه دینى دارى؟ بگوید: نصرانى، و یهودى در پاسخ بگوید: من یهودى هستم، و از مشرک بپرسند: دینت چیست؟ بگوید: مشرک هستم. و حسن گفته: یعنى همان سخن ایشان دلیل بر کفر آنها است، چنانچه گویند: سخن فلانى دلیل بر بطلان مدعاى او است، و دیگرى گفته: منظور آن سخنى بود که در تلبیه میگفتند یعنى اینکه میگفتند: «لبیک لا شریک لک الا شریکاً هو لک تملکه و ما ملک»[۲۳]، و ابن عباس گوید:
گواهى آنها همان سجده آنها براى بتان بود با اینکه اعتراف داشتند که آنها مخلوق هستند، و معناى آیه این است که آنها با رفتار و احوال خود بزیان خویش گواهى میدادند، و معناى گواهى دادن و شهادت همان اظهار کردن است.
«أُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ» یعنى همان اعمالى را که مانند عبادت مردمان با ایمان انجام میدادند باطل است بخاطر آنکه آن را طورى انجام میدادند که در نزد خدا مستحق ثواب نبودند.
«وَ فِی النَّارِ هُمْ خالِدُونَ» یعنى در آتش براى همیشه جاودانند.
«إِنَّما یَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ» لفظ «انما» براى اثبات مطلبى و نفى مطالب دیگر جز آن بکار رود، و در اینجا معناى آیه این است: تعمیر مسجد نکند کسى- بوسیله زیارت و انجام عبادت در آن یا به بنا و ترمیم ویرانى آن- جز آن کس که اقرار بیگانگى حق کرده و بروز قیامت اعتراف دارد.
«وَ أَقامَ الصَّلاهَ» یعنى نماز را با حدود و مقررات آن بپا دارد.
«وَ آتَى الزَّکاهَ» و زکات را در جایى که واجب شود بمستحقش بپردازد.
«وَ لَمْ یَخْشَ إِلَّا اللَّهَ» یعنى جز خدا از هیچیک از آفریدگان نترسد. و این جمله مربوط است بگفتار خداى تعالى (که پیش از این فرماید): «أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ» و منظور این است که اگر شما از آنها بترسید در شرک ورزى با آنها یکسانید …
«فعسى اولئک ان یکونوا من المهتدین» یعنى راه یافتگان بسوى بهشت، و رسیدن بثواب آن، و در اینکه خداى تعالى در این آیه پس از ایمان بخدا، نماز و زکات را جداگانه ذکر فرموده دلیل بر این است که لفظ ایمان شامل اعمال و افعال اعضاء و جوارح نشود، (و معناى ایمان تنها همان اعتقاد قلبى است) و گرنه عطف کردن اعمالى را که داخل در همان ایمان است بدان جایز نبود، و آن کس که گفته است: مقصود از این عطف شرح و تفصیل معناى ایمان و توضیح بیشترى براى آن است ظاهر آیه را نادیده گرفته است[۲۴].
[سوره التوبه (۹): آیات ۱۹ تا ۲۲]
أَ جَعَلْتُمْ سِقایَهَ الْحاجِّ وَ عِمارَهَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ لا یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (۱۹) الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَهً عِنْدَ اللَّهِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ (۲۰) یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَهٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنَّاتٍ لَهُمْ فِیها نَعِیمٌ مُقِیمٌ (۲۱) خالِدِینَ فِیها أَبَداً إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ (۲۲)
ترجمه:
آیا (منصب) سقایت (و آب دادن) حاجیان و تعمیر مسجد حرام را با (مقام) آن کس که بخدا و روز قیامت ایمان آورده و در راه خدا جهاد کرده یکسان کردهاید؟
آنها نزد خدا یکسان نیستند، و خدا مردمان ستمکار را هدایت نمیکند (۱۹) آن کسانى که ایمان آورده و هجرت کردند و بمال و جان خود در راه خدا جهاد کردهاند در درجه (و مقام) برترند (و رتبه والاترى) نزد خدا (دارند) و آنها بخصوص کامیابان هستند (۲۰) پروردگارشان آنها را برحمت و خوشنودى خویش و (هم) ببهشتهایى که در آنها نعمتهاى جاودانى است نوید و مژده دهد (۲۱) که براى همیشه در آن جاویدانند، براستى که نزد خدا (براى کردار نیک) پاداشى بس بزرگ است (۲۲).
بیان آیه ۱۹ تا ۲۲
شرح لغات:
سقایه … وسیله کشیدن آب را گویند، و محلى که در آن چاه آب است نیز سقایه گویند.
بشارت … چیزى است که بدان سرور در بشره صورت ظاهر گردد.
رضوان … آن حقیقتى است که در برابر احسان مستحق گردد.
نعیم … از نعمت مشتق است.
ابد … زمان آیندهاى است که انتها ندارد. چنانچه «قطّ» در ماضى بهمین معنا است.
شأن نزول:
بگفته حسن و شعبى و محمد بن کعب قرظى این آیه درباره على بن ابى طالب علیه السلام و عباس بن عبد المطلب و طلحه بن شیبه نازل شد، و این بدانجهت بود که هر یک افتخار کرده طلحه گفت: من صاحب خانه کعبه و کلید دار آن هستم و اگر بخواهم میتوانم شب خود را آنجا بسر برم، و عباس گفت: من داراى منصب سقایت و عهدهدار آن هستم.
و على علیه السلام فرمود: من از اینمصبها که شما بدان افتخار کنید چیزى ندانم ولى همین قدر میدانم که من مدت ششماه پیش از سایر مردم بسوى قبله نماز گذاردم، و متصدى امر جهاد و پیکار با دشمنان دین بودم.
و برخى چون ابن سیرین و مرّه همدانى گفتهاند: على علیه السلام بعمویش عباس فرمود: اى عمو! چرا از مکه هجرت نمىکنى و برسول خدا نمى پیوندى؟ عباس در پاسخ آن حضرت گفت:
آیا کارى که من عهدهدار آن هستم فضیلت آن از هجرت بیشتر نیست؟ منم که مسجد الحرام را تعمیر کرده و منصب سقایت حاجیان را بعهده دارم؟ و دنبال این گفتگو بود که آیه فوق نازل شد.
و حاکم ابو القاسم حسکانى بسندش از بریده روایت کرده که وقتى شیبه و عباس بیکدیگر فخر و مباهات میکردند، در این میان على بن ابى طالب بدانها گذشت و فرمود:
بچه چیز بیکدیگر مباهات میکنید؟ عباس گفت: فضیلتى را که من دارم هیچکس دارا نیست، و آن منصب سقایت حاجیان است. شیبه گفت: و من هم متصدى تعمیر مسجد الحرام هستم! على علیه السلام فرمود: من براى شما شرم دارم زیرا من در کودکى بفضیلتى مفتخر شدم که شما بدان فضیلت مفتخر نگشتید، آن دو گفتند: آن فضیلت چیست؟
فرمود: بینى شما دو نفر را با شمشیر زدم تا وقتى که بخدا و رسول او ایمان آوردید.
عباس که این سخن را از على علیه السلام شنید خشمناک برخاست و هم چنان که دامنش (از خشم) بر زمین کشیده میشد بنزد رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله آمده گفت:
مى بینى که على با من چگونه روبرو شده و چه میگوید؟ حضرت دستور داده فرمود:
على را نزد من آرید، و چون على علیه السلام بنزد آن حضرت آمد رسول خدا (ص) بدو فرمود:
چرا با عمویت اینگونه سخن گفتى؟ على در پاسخ آن حضرت عرض کرد: اى رسول خدا من از روى حق و حقیقت با وى سخن گفتم چه او را خوش آید و چه ناخوش! در اینوقت جبرئیل نازل شد و سلام پروردگار را برسول خدا رسانید و سپس این آیه را نازل کرد.
عباس که این جریان را مشاهده کرد سه بار گفت: «ما راضى شدیم …» و در تفسیر ابو حمزه است که چون عباس در جنگ بدر بدست مسلمانان اسیر شد جمعى از مهاجر و انصار بنزد او رفته و او را به کفرى که داشت و پیوند خویشاوندى خود را که با رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله قطع کرده بود سرزنش و توبیخ کردند، عباس در پاسخ آنان اظهار کرد: شما چرا کارهاى بد ما را بزبان میآورید اما کارهاى خوب ما را کتمان میکنید؟ گفتند: مگر شما کار خوب هم دارید؟ گفت: آرى بخدا مائیم که مسجد الحرام را تعمیر کرده و پرده دار خانه کعبه هستیم، سقایت حاجیان بعهده ما است، و بیچارگان و درماندگان را ما از بند اسارت آزاد کنیم … در اینوقت آیه فوق نازل شد.
تفسیر
«أَ جَعَلْتُمْ سِقایَهَ الْحاجِّ …» این جمله در اصطلاح استفهام انکارى است یعنى أهل سقایت حاجیان و تعمیر مسجد را برابر قرار ندهید با کسانى که ایمان بخدا آورده اند … و روى این معنى باید لفظ «أهل» در دو جمله «سِقایَهَ الْحاجِّ» و «عِمارَهَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» در تقدیر گرفته شود تا مقابله بین شخص باشد. و ممکن است لفظ «اهل» را در تقدیر نگرفت ولى در جمله «کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ» مصدرى از لفظ «آمن» تقدیر گرفت تا مقابله بین دو فعل باشد و تقدیر چنین باشد: «أ جعلتم السقایه و العماره کایمان من آمن باللَّه …» و حسن گفته: سقایت حاجیان عبارت بود از شراب کشمشى که در ایام حج بحاجیان مىنوشاندند. و منظور خداى تعالى آن است که اینکارها با ایمان بخدا مقابل نیست.
«وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ» و بجهاد در راه خدا.
«لا یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ» یعنى در فضیلت و ثواب ایندو در پیشگاه خداوند مساوى نیستند.
«وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ» و خدا مردم ستمکار را براه ثواب خویش هدایت نمیکند چنانچه آن کسانى را که نسبت بدو عارف هستند و فرمانبردارى او کنند و از نافرمانیش دورى گزینند هدایت فرماید.
«الَّذِینَ آمَنُوا …» یعنى آنان که او را تصدیق کرده و بیگانگیش اعتراف دارند.
«وَ هاجَرُوا» و از وطنهاى خود- یعنى سرزمین کفر- بسرزمین اسلام هجرت کنند.
«وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ …» و در بر خورد با دشمنان دین سختیها را بر جان بخرند، و بمال و جان جهاد کنند.
«… أَعْظَمُ دَرَجَهً عِنْدَ اللَّهِ» منزلت و مقام اینان بزرگتر از دیگرانى است که چنین نکنند.
«وَ أُولئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ» اینانند کامیابان.
«یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَهٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ» پروردگارشان اینان را بزبان پیمبران و وعدههایى که در کتاب خود برحمت و مهر خود در دنیا مژده داده، یعنى بدان ثوابى که بر جهاد نوید داده. و به رضوان در آخرت.
«وَ جَنَّاتٍ لَهُمْ …» و بهشتهایى که در آنها نعمتهایى دائمى و تمام نشدنى است.
«خالِدِینَ فِیها أَبَداً» آن بهشتهایى که همیشه در آن جاویدانند.
«إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ» و پاداش کردارى که آن پاداش بسیار است و نعمتهاى خلق بدان پایه نرسد نزد خدا است.
[سوره التوبه (۹): آیات ۲۳ تا ۲۴]
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَکُمْ وَ إِخْوانَکُمْ أَوْلِیاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَى الْإِیمانِ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (۲۳) قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشِیرَتُکُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَهٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ (۲۴)
ترجمه
اى کسانى که ایمان آوردهاید پدران و مادران خویش را، اگر (دیدید) کفر را بر ایمان برگزیده (و ترجیح داده) اند بدوستى مگیرید، و هر که از شما (با اینحال) آنان را دوست بدارد آنها ستمکارانند (۲۳) بگو اگر پدرانتان و پسرانتان و برادران و زنانتان، و اموالى که جمع آورى کرده اید، و تجارتى که از کساد آن میترسید، و مسکنهایى که بآن دل خوش هستید نزد شما از خدا و پیغمبر او و پیکار در راه او محبوبتر است به انتظار باشید تا خدا فرمان خویش را درباره شما بیاورد و خدا مردم فاسق (و بد کار) را هدایت نمیکند. (۲۴).
بیان آیه ۲۳- ۲۴
شأن نزول:
از امام باقر و امام صادق علیهما السلام روایت شده که فرمودهاند این آیه درباره حاطب بن ابى بلتعه نازل شد که وقتى رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله آهنگ فتح مکه کرد وى نامهاى بقریش نوشت که آنان را از جریان با خبر سازد.
تفسیر:
خداى تعالى در این آیات مؤمنان را از دوستى با کفار اگر چه پیوند خویشاوندى با آنها داشته باشند- نهى کرد و فرمود:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ….» اى کسانى که ایمان آوردهاید پدران و مادران خویش را بدوستى مگیرید … و این دستور درباره امر دین است و اما در موضوع کارهاى دنیا مجالست و معاشرت با آنان جایز است بدلیل آیه شریفه «وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً» (یعنى و در دنیا به نیکى با آنها همدم باش)[۱]. ابن عباس گفته: چون خداى تعالى بمؤمنان دستور داد تا از مکه هجرت کنند و آنها تصمیم به این کار گرفتند دچار مخالفت با زن و پدر و مادر و فرزندان خود شدند که آنها دست بدامن اینان انداخته و از اینکار بازشان میداشتند، مؤمنان نیز بخاطر آنها ترک هجرت کردند، خداى سبحان در این آیات بیان فرمود که أمر دین مقدم بر مراعات پیوند خویشاوندى و نسب است، و حتى ارتباط پدر و مادرى را باید در اینمورد قطع کرد تا چه رسد بدیگران.
«إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَى الْإِیمانِ» یعنى اگر کفر را برگزیدند و بر ایمان ترجیح دادند، حسن گفته: هر کس مشرک را دوست داشته باشد و به شرک او راضى باشد او نیز مشرک است.
«وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ …» یعنى هر که آنان را دوست بدارد و بخاطر آنان دست از فرمانبردارى خدا بکشد و آنها را بر اسرار مسلمانان مطلع سازد، اینان بخویش ستم کردهاند زیرا دوستى را در جاى خود که اهل ایمان بوده مصرف نکرده و در غیر آن صرف کردهاند.
«قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ …..» بگو اى محمد به این مردمانى که از هجرت بشهر اسلام (مدینه) روى گردانده اند، اگر پدرانتان که وسیله تولد شما بوده اند.
«وَ أَبْناؤُکُمْ» یعنى پسرانتان که شما وسیله پیدایش آنها بوده اید.
«وَ إِخْوانُکُمْ» و برادران نسبى شما.
«وَ أَزْواجُکُمْ» و زنانتان که با آنها عقد ازدواج بسته اید.
«وَ عَشِیرَتُکُمْ» و نزدیکانتان.
«وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها» و اموالى را که بدست آورده اید و جمع کرده اید.
«وَ تِجارَهٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها» و تجارتى را که اگر بفرمانبردارى خداى تعالى و جهاد مشغول شوید ترس کسادى آن را دارید.
«وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها» و مسکنهایى را که براى خود انتخاب کرده و بماندن در آنها دل خوشید.
«أَحَبَّ إِلَیْکُمْ» پیش شما محبوبتر و اثرش در دل شما بیشتر است.
«مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» از فرمانبردارى خدا و فرمانبردارى پیغمبر او.
«وَ جِهادٍ فِی سَبِیلِهِ» و جهاد در راه خدا.
«فَتَرَبَّصُوا» پس انتظار برید.
«حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ» تا خدا حکم خود را درباره شما صادر کند، و برخى چون حسن و جبائى گفته اند یعنى دستور عقوبت شما را در آینده نزدیک یا دور صادر کند بخاطر آنکه شما آنچه را گفته شد بر جهاد و فرمانبردارى خدا ترجیح دادید، و در این کلام تهدید سختى است. و مجاهد گفته: منظور از أمر خدا فتح مکه است. و برخى گفتهاند این تفسیر صحیح نیست چون سوره برائه پس از فتح مکه نازل شده.
«وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ» تفسیر آن گذشت.
[سوره التوبه (۹): آیات ۲۵ تا ۲۷]
لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَواطِنَ کَثِیرَهٍ وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَ ضاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ (۲۵) ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ذلِکَ جَزاءُ الْکافِرِینَ (۲۶) ثُمَّ یَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عَلى مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۲۷)
ترجمه
خدا شما را در مواقع بسیار نصرت داد، و روز (جنگ) حنین هنگامى که کثرت سپاهیانتان شما را مسرور ساخت، ولى این زیادى سپاه بکار شما نیامد، و زمین با همه فراخیش بر شما تنگ شد، و منهزمانه پشت کرده و گریختید (۲۵) سپس خداوند آرامش خود را بر پیغمبرش و بر مؤمنان فرو فرستاد، و لشگریانى که شما آنها را نمیدیدید فرود آورد، و کسانى را که کفر میورزیدند بعذاب دچار کرد (و مغلوب ساخت) و همین است سزاى کافران (۲۶) آن گاه پس از این جریان خدا توبه هر که را خواهد میپذیرد و خدا آمرزنده و مهربان است (۲۷).
بیان آیه ۲۵ تا ۲۷
شرح لغات:
موطن: جایى است که صاحب آن در آنجا اقامت گزیند.
حنین: نام درهاى است میان مکه و طائف.
اعجاب: (در أعجبتکم) خوشحالى و سرور است از آنچه بشگفت آورد.
رحب: بمعناى فراخى در مکان است، و ضدّ آن تنگى است.
سکینه: آرامش و امنیت.
تفسیر:
چون در آیات پیش بمؤمنان دستور کارزار داده شد، در این آیات خداى تعالى نصرتهایى را که در حالات مختلف نصیب آنان کرده تذکر میدهد:
«لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ …» لام در اینجا لام قسم است، و گویا خداى تعالى سوگند خورده که مؤمنان را در جاهاى بسیارى یارى کرده و با وجود ضعف و افراد اندک آنان را بر دشمن پیروز گردانده، و این سخن را بدانجهت فرمود که آنان را تشویق کند تا در مورد فرمانبردارى خدا پاى بند خاندان و نزدیکان نشوند و دل از آنها برگرفته بسوى خداى تعالى متوجه شوند، و از امام باقر و امام صادق علیهما السلام روایت شده که فرمودند: این «مواطن کثیره» در آیه، هشتاد مورد بود (که خدا مسلمانان را یارى کرد). و در حدیث آمده که متوکل سخت بیمار شد و نذر کرد: اگر خدا او را شفا داد مالى «کثیر» صدقه بدهد، و چون بهبودى یافت از علماء پرسید (براى اداى نذر چه اندازه باید صدقه بدهم) و حد مال کثیر چقدر است؟ آنان در اینباره اختلاف کردند، نزدیکان متوکل نظر دادند که این مسئله را از حضرت على بن محمد (امام هادى) علیه السلام بپرسد، و این جریان در وقتى بود که آن حضرت در خانه متوکل زندانى بود، متوکل دستور داد نامهاى در اینباره بحضرت هادى بنویسند، و حضرت در جواب نوشت:
هشتاد درهم صدقه بدهد، و چون علت آن را پرسیدند امام علیه السلام این آیه را تلاوت کرد و فرمود: ما این «مواطن کثیره» را شمرده ایم هشتاد موطن بوده است.
«وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ» یعنى در روز حنین.
«إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ» یعنى کثرت لشکر شما را خوشحال کرد و از زیادى لشکرتان بشگفت آمدید. قتاده گفته: سبب هزیمت مسلمانان در جنگ حنین آن بود که برخى از مسلمین چون کثرت سپاهیان خود را مشاهده کرده گفتند: امروز دیگر بخاطر کمى سپاه شکست نخواهیم خورد، و همین سبب شد که پس از ساعتى منهزم گشتند، و عدد سپاهیانشان در آن روز دوازده هزار نفر بود، و برخى گفتهاند: ده هزار نفر بودند، و دیگرى گفته: هشت هزار بودهاند، ولى روایت نخستین (یعنى همان دوازده هزار) صحیحتر است و در بیشتر روایات همان اندازه ذکر شده است.
«وَ ضاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ» یعنى زمین با فراخیش بر شما تنگ شد و جایى که بدانجا فرار کنید نیافتید.
«ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ» یعنى بدشمن پشت کرده و گریختید.
«ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ» یعنى آن رحمتى را که نفس انسانى بدان آرام شود و ترس و خوف بدان زائل گردد نازل فرمود.
«عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ» یعنى بر آن مؤمنانى که بازگشتند و با کافران کارزار کردند، و ضحاک بن مزاحم گفته: منظور از مؤمنان کسانى بودند که در آن هنگامه در کنار رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله ماندند و فرار نکردند، و آنها على علیه السلام و عباس و چند تن دیگر از بنى هاشم بودند، و حسن بن على بن فضال از حضرت رضا علیه السلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: «سکینه» نسیمى خوشبو است از بهشت که بصورت آدمى در آید و با پیمبران باشد، و این روایتى است که عیاشى آن را روایت کرده است.
«وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها» منظور لشکریانى از فرشتگان است، و برخى چون جبائى گفته اند: فرشتگان در روز حنین براى قوى دل ساختن مؤمنان و پشت گرمى آنان بجنگ آمدند و دست بکار زار نشدند، و تنها در جنگ بدر بود که بطرفدارى مسلمانان وارد جنگ شدند.
«وَ عَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا» یعنى آنان را بوسیله قتل و اسارت و سلب اموال و فرزندان عذاب فرمود.
«وَ ذلِکَ جَزاءُ الْکافِرِینَ» یعنى این عذاب، کیفر کافران بود بواسطه کفرشان.
«ثُمَّ یَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عَلى مَنْ یَشاءُ» خداى تعالى در آیات فوق در سه جا لفظ «ثم» را دنبال هم ذکر فرمود:
1- در آیه «ثُمَّ وَلَّیْتُمْ ..» که بفعل قبل از آن یعنى «ضاقَتْ عَلَیْکُمُ» عطف شده
2- در آیه «ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ» که به «وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ» عطف شده.
3- آیه «ثُمَّ یَتُوبُ اللَّهُ …» که به «وَ أَنْزَلَ جُنُوداً …» عطف شده است.
و وجه اینکه در اینجا مستقبل بماضى عطف شده بخاطر تشابه آن دو بیکدیگر است، زیرا آیه نخستین درباره یادآورى نعمت خدا، و آیه دوم وعده بنعمت خدا است، و معناى آیه چنین است: آن گاه خداوند هر که را که از شرک توبه کند و بفرمانبردارى خدا باز گردد، و از اعمال زشت پیشین خود پشیمان گردد توبهاش را مىپذیرد، و ممکن است مقصود توبه آن مسلمانانى باشد که پس از انهزام بازگشتند، و معناى سوم آن است که منظور توبه آنها از آن حال شگفت و سرورى بود که از کثرت سپاهیان اسلام بدانها دست داد، و اینکه خداوند در این آیه پذیرش توبه آنها را بسته بمشیت و اراده خود ساخته بخاطر آن است که پذیرش توبه بر خدا لازم نیست چنانچه دسته معتقدند بلکه قبول آن تفضلى است از جانب خداى تعالى.
«وَ اللَّهُ غَفُورٌ» یعنى پوشنده گناهان است «رحیم» یعنى نسبت به بندگان رحیم و مهربان است.
داستان جنگ حنین
تاریخ نویسان و مفسرین گفته اند که چون رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله مکه را فتح کرد از آنجا براى جنگ با قبائل هوازن و ثقیف بسوى حنین حرکت کرد، و این جریان در آخر ماه رمضان یا در شوال سال هشتم هجرت بود، و سبب اینکار رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله آن بود که رؤساى هوازن بنزد مالک بن عوف نصرى اجتماع کرده و اموال و زنان و کودکان را نیز بهمراه خود آوردند، و در سرزمین «اوطاس»[۲] فرود آمدند در میان آنها پیرى سالخورده که دو چشم خود را از دست داده بود وجود داشت که نامش درید بن صمه و رئیس قبیله جشم بود.
بدانجا که رسیدند، درید پرسید: اکنون در چه سرزمینى هستید؟ در پاسخش گفتند: در وادى اوطاس! درید گفت: براى جولان اسبان جاى خوبى است، نه سنگلاخى است سخت، و نه ریگزارى است نرم. آن گاه سخن خود را ادامه داده پرسید:
چه شده که صداى اشتران، و بانگ خران، و سر و صداى گاوان و گوسفندان و گریه کودکان بگوش میرسد؟ در پاسخش گفتند: مالک بن عوف دستور داده مردم فرزندان و زنان و اموال خود را نیز همراه بیاورند تا هر کس بخاطر دفاع آنها بخوبى جنگ کند درید (با ناراحتى) گفت: بپروردگار کعبه سوگند این مرد گوسفند چران است (او را با جنگ چه کار)! آن گاه دستور داد مالک را بنزدش حاضر کنند چون مالک پیش وى آمد بدو گفت: اى مالک تو امروز رئیس قبیله خود هستى و از پس امروز فردایى است، این مردم را بسرزمینهاى خود باز گردان آن گاه مردانشان را انتخاب کرده بر پشت اسبان سوار کن و آنها را بجنگ بیاور، زیرا آنچه بکار تو آید سوار کاران شمشیر زنند و در آن هنگامه اگر جنگ بنفع تو پایان یافت که آنها که پشت سر توأند (از زنان و فرزندان) بتو ملحق خواهند شد، و اگر بشکست تو انجامید در مورد زنان و خاندانت رسوا نگشته اى (و آنها را بدست دشمن نسپارده اى)؟
مالک (که حاضر نبود زیر بار حرف دیگرى برود) در پاسخش گفت: تو پیر شده اى و دانش و عقل تو از دست رفته است.
از آن سو رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله پرچم بزرگ جنگ را بست و بدست على بن ابى طالب علیه السلام سپرد و پرچمهاى دیگر را نیز بدست همانهایى داد که آن را با خود بمکه آورده بودند، و پس از آنکه پانزده روز در مکه توقف فرمود بسوى حنین حرکت کرد، و براى تجهیز کار نیز کسى را بنزد صفوان بن امیه (که یکى از ثروتمندان مکه بود) فرستاد و تعداد یکصد زره بصورت عاریه از او درخواست کرد، صفوان پیغام داد:
آیا بصورت عاریه میخواهى یا بزور میخواهى بگیرى؟ رسول خدا (ص) فرمود: به صورت عاریه مضمونه میخواهم (که اگر یکى از آنها نیز از بین رفت عوض آن را بتو باز گردانم)! صفوان که چنان دید یکصد زره بصورت امانت براى آن حضرت فرستاد و خود نیز بهمراه لشگریان اسلام حرکت کرد، و دو هزار نفر دیگر از تازه مسلمانان مکه با لشگر اسلام بسوى حنین حرکت کردند که با ده هزار نفرى که همراه رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله بمکه آمده بودند جمعاً دوازده هزار نفر میشدند.
رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله یک تن از اصحاب خود را فرستاد تا خبرى از دشمن بیاورد، و آن مرد چون بنزد مالک بن عوف رسید از او شنید که بلشگریان خویش میگوید هر یک از شما زن و دارایى خود را پشت سر قرار دهید، و غلاف شمشیرها را بشکنید و در اطراف این درّه و پشت درختان کمین کنید و چون سپیده صبح زد یکباره حمله افکنید و دشمن را درهم بشکنید زیرا محمد با مردم جنگجوى سلحشورى روبرو نشده (تا مزه شکست را بچشد)! رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله چون نماز صبح را با اصحاب خود خواند از درّه حنین سرازیر شد، در این وقت لشکریان هوازن از هر سو بمسلمانان حمله کردند، جلوداران لشگر اسلام که قبیله بنى سلیم بودند با این حمله ناگهانى دشمن فرار کردند و بدنبال آنان دیگرانى که پشت سر آنها قرار داشتند دسته دسته گریختند و بخاطر آن غرورى که از کثرت سپاهیان بدانها دست داده بود دشمن کنترل میدان جنگ را بدست گرفت، و اینها نیز رو بفرار نهاده از پیش روى رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله نیز گذشتند و به پشت سرشان نیز نگاه نکردند، و بجز على علیه السلام که پرچم جنگ در دست او بود با چند تن دیگر که ایستادگى کردند بقیه همگى فرار کردند، و آن چند تن عبارت بودند از عباس بن عبد المطلب که دهنه استر رسول خدا را بدست داشت، و فضل بن عباس که در سمت راست آن حضرت بود، و ابو سفیان بن حارث بن عبد المطلب که در سمت چپ او قرار داشت، و نوفل بن حارث و ربیعه بن حارث و رویهم رفته نه تن از بنى هاشم و یک تن از غیر آنها و او ایمن بن ام ایمن بود که در همانروز بشهادت رسید، و در همین باره عباس گفته است:
۱- نصرنا رسول اللَّه فى الحرب تسعه | و قد فرّ من قد فرّ عنه فأقشعوا | |
۲- و قولى اذا ما الفضل کرّ بسیفه | على القوم اخرى یا بنى لیرجعوا | |
۳- و عاشرنا لا قى الحمام بنفسه | لما ناله فى اللَّه لا یتوجع | |
ترجمه:
۱- ما بودیم که رسول خدا را در جنگ یارى کردیم و ما نه تن بیش نبودیم و دیگران همه گریخته و پراکنده شدند.
۲- و گفتار من که بپسرم فضل- در وقتى که بدشمن حمله میکرد- میگفتم که اى پسرم ضربت دیگرى بزن تا (دشمن یا گریختگان مسلمانان) باز گردند.
۳- و دهمین ما که خود مرگ را دیدار کرد (و بشهادت رسید) و از آنچه در راه خدا بدو رسیده بود اظهار درد نمیکرد.
و چون رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- انهزام لشگریان را دید بعمویش عباس- که صداى رسا و بلندى داشت- فرمود: بالاى این بلندى برو و صدا بزن: اى گروه مهاجر و انصار، اى اصحاب سوره بقره[۳]، و اى اهل بیعت شجره[۴]، بکجا فرار میکنید؟
این رسول خدا است! مسلمانان که صداى عباس را شنیدند بازگشتند و گفتند: «لبیک، لبیک» و بخصوص انصار سبقت جسته بجنگ مشرکین پرداختند تا جایى که رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- (که از دور میدان جنگ را تماشا میکرد) فرمود: «اکنون تنور جنگ گرم شد، من از روى صدق و راستى پیغمبرم، و منم فرزند عبد المطلب».
در این وقت بود که نصرت خداى تعالى نازل گشت، و قبیله هوازن بسختى شکست خورده و منهزم گشتند و بهر سو گریختند، و مالک بن عوف بیامد تا داخل قلعه طائف گشت مسلمانان آنها را تعقیب کرده حدود صد نفر آنان را کشتند و اموال و زنان و فرزندانشان را باسارت گرفتند، رسول خدا (ص) دستور داد کودکان و اموال را بسوى- جعرانه[۵] ببرند، و بدیل بن ورقاء خزاعى را بر آنها گماشت، و خود بدنبال فراریان و مالک بن عوف به طائف آمد و آن شهر را محاصره کرد و بقیه ماه شوال را در همانجا توقف کرد، و چون ماه ذیقعده شد از آنجا حرکت کرده به جعرانه آمد و غنائم جنگ را تقسیم نمود.
سعید بن مسیب گوید: مردى که در جنگ حنین بهمراه مشرکان بود براى من گفت:
هنگامى که ما با لشگر رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- برخورد کردیم باندازه دوشیدن گوسفند در برابر ما تاب مقاومت: اوردند و منهزم گشتند، ما بتعقیب آنان پرداختیم تا چون بصاحب استر شهباء (خاکسترى رنگ) یعنى رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- رسیدیم، مردانى سفید رو را دیدیم که بما گفتند رویتان زشت باد باز گردید و ما باز گشته و آنها بر ما غالب شدند و ما را شکست دادند، و منظورش از مردان سفید رو همان فرشتگان بودند.
و زهرى گفته: شنیدم که در آن روز شیبه بن عثمان نقل کرده که من پشت سر رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- رفتم تا آن حضرت را بجاى طلحه بن عثمان و عثمان بن طلحه که هر دو در جنگ احد کشته شده بودند بقتل رسانم، رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- از قصد درونى من آگاه شد و رو بمن کرده دستى بسینهام زد و فرمود: اى شیبه تو را در پناه خدا مىنهم، من که این سخن را شنیدم لرزه بر اندامم افتاد و نگاهى بدو کرده دیدم آن حضرت پیش من از چشم و گوشم محبوبتر است، بىاختیار گفتم: گواهى دهم که تو پیغمبر خدایى، و براستى خداوند تو را بر راز درونى من مطلع ساخت.
و بهر صورت رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- غنائم جنگ را در جعرّانه تقسیم کرد، و مجموع زنان و کودکانى که در جنگ حنین از هوازن اسیر شده بودند ششهزار نفر بودند و شتران و گوسفندانى که بدست آنها افتاده بود از حساب بیرون بود.
ابو سعید خدرى گوید: رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- غنائم را میان آن دسته از قریش که تازه مسلمان شده بودند و سایر عرب تقسیم نمود تا دل آنها را بدینوسیله بدست آورد و براى انصار مدینه چیزى از آن غنائم منظور نفرمود، (و همین سبب شد که آنها دلتنگ شوند) از اینرو سعد بن عباده (رئیس انصار) بنزد آن حضرت آمد و گفت: اى رسول خدا انصار مدینه از این تقسیم که مخصوص قبیله خود و سایر عرب ساختى و براى اینان نصیبى منظور نکردهاى ناراضى هستند؟ حضرت بسعد فرمود: تو خود چه نظر دارى؟
عرضکرد: من نیز یکى از همان قوم خود هستم، رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- فرمود:پس قوم خود را در این «آغل»[۶] جمع کن، سعد بدستور آن حضرت انصار را در آنجا جمع کرد، و رسول خدا (ص) بدانجا آمد و میان آنها ایستاد و پس از حمد و ثناى الهى چنین فرمود: اى گروه انصار آیا هنگامى که من بنزد شما آمدم گمراه نبودید و خدا شما را هدایت کرد؟ و آیا فقیر نبودید و خدا توانگرتان ساخت؟ با هم دشمن نبودید و خدا دلهاى شما را با هم مهربان ساخت؟
همه در پاسخ گفتند: چرا اى رسول خدا.
سپس فرمود: اى گروه انصار چرا شما بمن پاسخ نمیدهید؟
گفتند: چه بگوئیم؟ و چه پاسخى بدهیم این منتى است که خدا و رسول بر ما دارند! فرمود: بخدا اگر میخواستید پاسخ دهید بمن مىگفتید- و گفتهتان هم صحیح بود- که تو نیز وقتى بنزد آمدى که آواره بودى و ما منزل بتو دادیم، و فقیر و ندار بودى و ما با بذل مال و جان با تو مواسات کردیم، و ترسان بودى ما امنیت خاطرت را فراهم کردیم، و دیگران دست از یاریت کشیده بودند و ما تو را یارى کردیم؟
در پاسخ گفتند: این نیز منتى از خدا و رسول او بود که بر ما دارند! فرمود: اى گروه انصار آیا بخاطر مختصر گیاه سبزى از مال دنیا که من خواستم بوسیله آن دل مردمى را بدست آورم تا مسلمان شوند از من گله مند شدید در صورتى که من شما را بهمان بهرهاى که خدا برایتان مقدّر فرمود یعنى (همان نعمت) اسلام واگذاشتم؟
اى گروه انصار آیا راضى نیستید که مردم از اینجا با گوسفند و شتر بخانه هاى خود باز گردند ولى شما، رسول خدا را بمنازل خود ببرید؟ سوگند بآنکه جانم بدست او است اگر همه مردم بیک راه روند و انصار تنها براهى دیگر من همان راه انصار را پیش میگیرم، و اگر موضوع هجرت در کار نبود من خود یکى از انصار بودم، (آن گاه دست بدعا برداشته فرمود:) خدایا انصار و فرزندان انصار و فرزندان فرزندان انصار را رحمت کن.
انصار که این سخنان را شنیدند آن قدر گریستند که محاسن آنان تر شد و در پاسخ آن حضرت گفتند: ما بقسمتى که خدا و رسول بر ایمان تعیین کنند (یا با قرار گرفتن خدا و رسول در سهم خود) راضى هستیم، و دنبال این سخن پراکنده شده و بدنبال کار خود رفتند.
انس بن مالک گوید: در آن روز رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- دستور داد تا جار بزنند: کسى با زنان آبستن (از اسیران) هم بستر نشود، و با زنان غیر آبستن نیز تا خون حیض نه بینند هم بستر نشوند، و پس از این جریان فرستادگان هوازن در جعرانه بنزد آن حضرت آمده مسلمان شدند و بدنبال این جریان سخنورى از ایشان برخاسته و عرضکرد: یا رسول اللَّه در میان این زنان اسیر، خاله ها و دایه هاى شما (از قبیله بنى اسد) هستند که کفالت تو را در کودکى بعهده داشتند، و اگر ابن ابى شمر (پادشاه شام)، و یا نعمان بن منذر (پادشاه عراق) بر ما حکومت میکردند، و آنچه را اکنون ما بدان دچار گشته ایم در آن وقت دچار آن میشدیم امید لطف و محبت آنها را نسبت بخود داشتیم و تو بهترین کفیلانى، آن گاه اشعارى نیز قرائت کرد.
رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- فرمود: کدامیک نزد شما محبوبتر است:
اسیران، یا اموال؟ آنان در پاسخ گفتند: اى رسول خدا ما را میان شرف و مال مخیر ساختى و شرف نزد ما محبوبتر است و با وجود آن ما درباره گوسفند و شتر سخنى بزبان نمیآوریم! رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- فرمود: اما آنچه از اسیران که در دست بنى هاشم است آنها از شما است (و من متعهد میشوم که آنها را بشما باز گردانم) و اما آنچه در دست سایر مسلمانان است من با آنها در اینباره سخن میگویم و براى آزادى آنها نیز وساطت خواهم کرد، و خودتان نیز با آنها سخن بگوئید و اسلام خود را آشکار سازید (تا مؤثرتر واقع شود)! و چون رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- نماز ظهر را خواند آنها برخاسته همان سخنان را تکرار کردند، رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- نیز (دوباره در میان مردم) فرمود: آنچه از آنها که در دست بنى هاشم هستند من آنها را باز گرداندم و آنچه در دست سایر مسلمانان است هر که خواهد از روى میل و رغبت بدون گرفتن فدیه (و پول) آنها را باز گرداند، و هر که خواهد فدیه گیرد من فدیه آنها را میپردازم تا آنها را باز گردانند.
بدنبال این سخن بیشتر مسلمانان حاضر شدند بدون فدیه اسیران را باز گردانند و گروه اندکى نیز فدیه گرفته و آنها را آزاد کردند، و پس از آن رسول خدا- صلى اللَّه علیه- و آله- براى مالک عوف پیغام داد که اگر اسلام آورده پیش ما بیایى اموال و خاندانت را بتو باز گردانم و علاوه صد شتر هم بتو میدهم، این پیغام که بمالک رسید از طائف حرکت کرده بنزد رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- آمد و آن حضرت نیز اموال و زن و فرزند او را بوى بازگرداند و صد شتر نیز بدو داد و او را بر مسلمانان قومش امیر ساخت.
[سوره التوبه (۹): آیات ۲۸ تا ۲۹]
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا وَ إِنْ خِفْتُمْ عَیْلَهً فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شاءَ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (۲۸) قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَهَ عَنْ یَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ (۲۹)
ترجمه
اى کسانى که ایمان آوردهاید (بدانید که) بطور تحقیق مشرکان نجس هستند، و پس از این سال دیگر نباید بمسجد الحرام نزدیک شوند، و اگر از فقر میترسید (بدانید که) بزودى خدا شما را از فضل خویش- اگر بخواهد- توانگر سازد که خدا دانا و فرزانه است (۲۸).
با آن دسته از اهل کتاب که ایمان بخدا و روز جزا ندارند، و آنچه را خدا و رسولش حرام کرده حرام ندانند، و بدین حق نمیگروند پیکار و کارزار کنید تا بدست خود با خوارى و فروتنى جزیه دهند (۲۹).
بیان آیه ۲۸
شرح لغات
عیله: بمعناى فقر است، و ماضى آن «عال» و مضارعش «یعیل» است شاعر گفته:
و ما یدرى الفقیر متى غناه | و ما یدرى الغنىّ متى یعیل[۷] | |
تفسیر
بدنبال دستورى که خداوند در مورد جلوگیرى از دوستى با مردمان مشرک صادر کرد در اینجا دستور جلوگیرى آنها را از ورود بمسجد الحرام صادر فرموده و گوید:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا» یعنى آنها را از دخول مسجد الحرام منع کنید، و عطا گفته: منظور منع از دخول تمام محوطه حرم است چون همه حرم مسجد و قبله مسلمانان است. و منظور از سالى که در آیه بدان اشاره شده، همان سال نهم هجرت است که على علیه السلام سوره برائه را بر مردم خواند، و دنبالش فرمود: از امسال به بعد دیگر هیچ مشرکى نباید حج کند، و برخى گفتهاند: منظور منع آنها است که از دخول مسجد الحرام در ایام حج و عمره بصورت سرپرستى و ولایت بر حجاج نه بطور مطلق، و از جبائى نقل شده که منظور منع دخول آنها در مسجد الحرام است بطور کلى، و منع از حضور و دخول آنها در حرم در موسم حج میباشد.
و در مورد نجاست کفار نیز اختلاف کردهاند دستهاى از فقهاء گفتهاند: کافر نجس العین است، و ظاهر آیه نیز بهمین سخن دلالت کند، و گویند عمر بن عبد العزیز بشهرها نوشت: یهود و نصارى را از ورود بمساجد مسلمانان جلوگیرى کنید، و دنبال این آیه شریفه را نوشت: «إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ …» و از حسن نقل شده که گفته است: با مشرکان دست ندهید، و هر که با آنها دست دهد باید دست خود را بشوید، و این سخن موافق است با آنچه بزرگان گفتهاند: هر که با کفار دست دهد و دست او تر باشد واجب است دست خود را بشوید، و اگر دستش خشک باشد آن را بدیوار بمالد، و دسته دیگر گفتهاند: اینکه خدا آنها را نجس خوانده براى اعتقاد و رفتار و گفتار منحرف و ناپسند آنها است، و از اینرو براى کافران ذمى ورود در مساجد را جایز دانستهاند، و تنها براى انجام عمل حج ورود بمکه را براى آنها جایز ندانسته اند.
قتاده گفته: اینکه خداوند آنها را نجس نامیده بخاطر آن است که آنها غسل جنابت نمیکنند و براى حدث وضوء نمیگیرند، و از این جهت ورود آنها بمسجد حرام است، بخاطر آنکه ورود جنب بمسجد حرام است.
«وَ إِنْ خِفْتُمْ عَیْلَهً» یعنى اگر از فقر و احتیاج بترسید، و این بدانجهت بوده که میترسیدند با جلوگیرى مشرکان از دخول حرم لطمه بتجارت و کسب آنها بخورد.
«فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّهُ …» یعنى خدا اگر بخواهد از راه دیگرى شما را بىنیاز و توانگر خواهد کرد، و از روى رحمت خویش مردم سایر شهرها را وادار کند تا خواروبار بمکه بیاورند. مقاتل گفته: پس از منع دخول مشرکین بمکه مردم نجده و صنعاء و جرش از یمن مسلمان شدند و بوسیله شتران و چهار پایان دیگر خوراکى بمکه حمل میکردند، و بدین ترتیب خداوند ترس آنان را از این ناحیه بر طرف کرد.
و برخى گفتهاند: معناى آیه این است که خدا بوسیله جزیه (باج و خراجى) که از اهل کتاب میگیرید شما را توانگر سازد، و برخى گفتهاند: بوسیله باران و گیاه، و دیگرى گفته با غنائم جنگى.
و اینکه این موضوع را خداوند بمشیت و اراده خود معلق کرد یا بخاطر آنست که خداوند میدانست برخى از آنها تا زمان فتح کشورهاى بزرگ و بدست آوردن اموال، زنده میمانند و بدین ترتیب توانگر میشوند، و برخى تا آن زمان باقى نخواهند ماند، و یا بگفته بعضى بخاطر آن است که مردم تشویق شوند تا براى تحصیل مال از خداى تعالى درخواست کنند و بدانند که توانگرى با تلاش و کوشش تنها بدست نیاید.
«إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ» یعنى خدا بمصالح و تدبیر کار بندگان و بهر چیز دانا است.
«حَکِیمٌ» و در آنچه دستور میدهد یا جلوگیرى کند فرزانه و حکیم است.
بیان آیه ۲۹
شرح لغات:
دین: در اصل بمعناى اطاعت و فرمانبردارى است.
جزیه: از جزاء و کیفر است و جزیه کفار چیزى است که بکیفر کفر خود بصورت مخصوصى میپردازند.
صاغرون: یعنى در حال خوارى.
شأن نزول:
از مجاهد نقل شده که این آیه در وقتى نازل شد که رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- دستور جنگ با رومیان را صادر فرمود و بدنبال آن بجنگ تبوک رفتند. و برخى گفتهاند اختصاص بدان جنگ ندارد و بنحو عموم نازل گشته.
تفسیر:
در این آیات خداى سبحان بیان میکند که در میان کافران کسانى هستند که با دریافت جزیه از آنان جایز است آنان را بحال خود واگذارد، و از اینرو فرماید:
«قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ» یعنى آنان که بیگانگى خدا و بر انگیخته شدن در روز جزا اقرار ندارند، و این آیه دلیل بر گفتار بزرگان ما است که گفتهاند: نمىشود در میان کافران کسانى باشند که نسبت بخداوند معرفت داشته باشند و اگر چه بزبان هم اقرار بوجود خدا کنند بلکه اعتقاد آنها بخدا از روى علم و دانایى نیست، زیرا آیه صراحت دارد که آن دسته از اهل کتاب که باید جزیه بپردازند بخدا و روز جزا ایمان نیاورده اند.
و در مقابل آنها که گویند: ممکن است آنها نیز معرفت بخدا داشته باشند در اینجا گفته اند: منظور از این کلام مذمت و نکوهش آنها است، زیرا آنها از نظربزرگى گناه همانند آن کسانى هستند که منکر خدا و روز جزا هستند، و جبائى گفته: بدانجهت بوده که آنها چیزهایى را که شایسته خدا نیست (چون فرزند و همسر و چیزهاى دیگر) بخدا نسبت دهند، و این مانند آن است که خدا را نشناخته باشند.
و اینکه خداوند با بیان و اوصاف مذکوره (ایمان نداشتن بخدا، و روز جزا، و حرام ندانستن آنچه را خدا و رسول حرام کرده و نگرویدن بدین حق) آنها را معرفى کرده، و بطور اجمال نفرمود: «کافران از اهل کتاب» براى آن است که مسلمانان را بدین ترتیب بهتر بجنگ و پیکار با آنان تشویق کند، زیرا آنان صفات مذمومى را دارا هستند که موجب بیزارى جستن مسلمانان از آنها و دشمنى با ایشان است.
«وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ» مقصود از رسول در این آیه موسى و عیسى علیهما- السلام هستند و چیزى را که آنان حرام کرده و اینها حرام ندانند همان کتمان کردن صفت محمد- صلى اللَّه علیه و آله- بوده، و برخى گفتهاند: یعنى آنچه را محمد- صلى اللَّه علیه و آله- حرام کرده، و مقصود از رسول خدا خود آن حضرت میباشد.
«وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ» برخى گفتهاند: منظور از «حق» در این آیه خداى تعالى است یعنى دین خدا و عمل بدانچه در تورات آمده بود از پیروى پیغمبر ما محمد صلى اللَّه علیه و آله، و از قتاده نقل شده که مقصود از حق خداى تعالى است، و منظور از دین، دین اسلام است- و از أبى عبیده روایت شده که مقصود آن است که اینها خدا را چون متدینین بدین اسلام اطاعت نکنند، و برخى گفتهاند: یعنى به اسلام که دین حق است اعتراف نکنند.
«مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ» با این جمله بیان فرموده که منظور از مذکورین اهل کتاب هستند که همان یهود و نصارى باشند، و بزرگان ما فرمودهاند: مجوس نیز در حکم یهود و نصارى هستند.
«حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَهَ عَنْ یَدٍ» یعنى شخصاً جزیه را بدست خود بپردازند بى- آنکه نائبى در اینکار بگیرند، و برخى گفتهاند منظور آن است که از روى قدرت و تسلطى که شما بر آنها دارید جزیه را بپردازند، و دیگرى گفته است: منظور از «ید»یعنى تسلطى که شما بر آنها دارید و منتى را که با پذیرفتن جزیه بر سر آنها میگذارید.
«وَ هُمْ صاغِرُونَ» یعنى در حال خوارى و مغلوبیت که آنها را به اجبار بجایگاه پرداخت جزیه ببرند و بدین ترتیب جزیه را بپردازند، و از عکرمه نقل شده: یعنى آنها در حال ایستادن جزیه بپردازند و گیرنده آن در حال نشستن آن را دریافت کند.
[سوره التوبه (۹): آیات ۳۰ تا ۳۱]
وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ یُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ (۳۰) اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ (۳۱)
ترجمه:
یهود گفتند: عزیز پسر خدا است، و نصارى گفتند: مسیح پسر خدا است، این گفتارى است که اینها بدهنهاى خود گویند، و (در این گفتار) شباهت دارند بگفتار کسانى که پیش از آن کافر بودهاند، خدایشان بکشد که چگونه (بخدا) بهتان میزنند (۳۰) اینان غیر خدا علماء و راهبان خود و مسیح پسر مریم را خدایان خود گرفتند، با اینکه مأمور نبودند جز آنکه خداى یکتایى را که معبودى جز او نیست پرستش کنند، منزه است خدا از آنکه شریک او پندارند. (۳۱)
بیان آیه ۳۰- ۳۱
شرح لغات
حبر: دانشمندى است که کار او زیور دادن معانى با بیانى خوش و زیبا باشد.
رهبان: جمع راهب: آن کسى را گویند که از خدا ترسان و لباس ترس و خشیت در بر داشته باشد.
تفسیر:
خداى تعالى در این آیات گفتار زشت یهود و نصارى را حکایت کند.
«وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ» ابن عباس گفته: گوینده این سخن جمعى از یهود مانند: سلام بن مشکم و نعمان بن اوفى و شاس بن قیس و مالک بن ضیف بودند که بنزد رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- آمده و این سخن را گفتند، و عقیده داشتند که عزیز تورات را از قلب خود املاء کرد، و جبرئیل بدو تعلیم کرده بود و بدینجهت او را پسر خدا دانستند. ولى خدا این گفتار را بهمه یهود نسبت داد اگر چه گوینده آن همان چند تن بودند که از میان رفتند، چنانچه در مثل گویند: خوارج معتقدند که اطفال مشرکان عذاب میشوند اگر چه گوینده آن دسته مخصوصى از خوارجند که همان پیروان نافع بن ازرق باشند ولى این سخن را بهمه خوارج نسبت دهند، و دلیل بر اینکه این سخن عقیده همه یهود است آن است که چون این آیه نازل شد یهودیان انکار نکردند با اینکه در صدد بودند تا بهر نحو شده رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- را تکذیب کنند، و همین تکذیب نکردن آنها از رسول خدا- در این گفتار- و انکار نکردنشان دلیل بر اعتقاد آنها باین سخن بود.
«وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ» معناى این آیه آن است که اینان این گفتار را از پیش خود بزبان اختراع کردند و گرنه در کتابى ذکر نشده و پیامبرى نگفته بود، و دلیل و برهانى بر آن نداشتند و سخن نادرستى بود، و برخى گفته اند: در جایى که لفظ «قول» با لفظ «افواه» (زبانها) با هم ذکر شد معنایش آن است که این سخن دروغ و نادرست است، مانند آیه شریفه «یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ»[۸].
«یُضاهِؤُنَ» ابن عباس گفته: یعنى (در این گفتار) شبیه هستند ….. و حسن گفته: یعنى موافقند …
«قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا» ابن عباس و مجاهد و فراء گفتهاند: منظور بت پرستانند در مورد پرستش لات و عزى، و برخى گفتهاند: در مورد پرستش آنها فرشتگان را و سخنشان که میگفتند: فرشتگان دختران خدایند.
«مِنْ قَبْلُ» قتاده و سدى گویند: یعنى گفتار نصارى شبیه گفتار یهود است از پیش، یعنى و نصارى گفتند: مسیح پسر خدا است چنانچه پیش از آن یهود گفتند: عزیز پسر خدا است.
و حسن گفته: خداوند کفر آنان را بکفر کافران گذشته تشبیه فرموده.
«قاتَلَهُمُ اللَّهُ» ابن عباس گفته: یعنى خدایشان لعنت کند، ابن انبارى گوید:
کسى را که خدا لعنت کند بمنزله کسى است که کشته شده و نابود گشته است.
«أَنَّى یُؤْفَکُونَ» یعنى چگونه اینان از حق رو گردانده و بدروغ سخن گویند، و غرض این است که بچه منظور اینان بدین گفتار گرائیدهاند؟.
«اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ» یعنى علماء خود را «وَ رُهْبانَهُمْ» یعنى عابدانشان.
«أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ» از امام باقر و امام صادق علیهما السلام روایت شده که فرمودند: بخدا آنان (براى احبار و رهبانان) نماز و روزه نخوانند، ولى آنها حرامى را براى آنها حلال کردند، و حلالى را حرام کردند و آنان نیز پیرویشان کردند، و از آنجا که نمیدانستند پرستش آنها را کردند (و این است منظور از پرستش احبار و رهبانان در این آیه).
و ثعلبى بسند خود از عدى بن حاتم روایت کرده که گفت: بنزد رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- رفتم و در آن حال صلیبى از طلا بگردن داشتم، حضرت فرمود:
این بت را از گردنت بردار، من آن را از گردنم برداشتم و بنزد وى رفتم دیدم همین آیه را قرائت فرمود، من عرضکردم: ما آنان را پرستش نمیکنیم؟ فرمود: آیا چنان نیست که آنان حلال خدا را حرام کرده و شما نیز حرام دانستید و حرام خدا را حلال شمردهاند و شما نیز حلال شمردید؟ گفتم: چرا، فرمود: همین کار پرستش از آنها است.
«وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ» یعنى اینان مسیح را نیز بجز خدا معبود خود گرفتند.
«وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً» یعنى معبود یکتایى که او خداى تعالى است.
«لا إِلهَ إِلَّا هُوَ» که پرستش جز براى او شایسته نیست و کسى جز او شایسته پرستش نیست.
«سُبْحانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ» منزه است او از شرکورزى ایشان و از آنچه دربارهاش گویند و سزاوار او نیست.
[سوره التوبه (۹): آیات ۳۲ تا ۳۳]
یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ (۳۲) هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ (۳۳)
ترجمه:
اینان میخواهند نور خدا را بدهنهاى خویش خاموش کنند و خدا نمیخواهد جز آنکه نور خود را کامل (و آشکار) سازد و گرچه کافران خوش نداشته باشند (۳۲) او است (آن خدایى) که پیغمبر خود را بهدایت و دین حق فرستاد تا او را بر همه دینها غالب (و پیروز) گرداند و گرچه مشرکان خوش نداشته (و مخالف) باشند. (۳۳)
بیان آیه ۳۲- ۳۳
شرح لغات:
اطفاء: بمعناى خاموش کردن نور آتش است ولى در خاموش کردن هر روشنایى و نورى استعمال گردد.
افواه: جمع فم بمعناى دهان است، و اصل «فم» فوه بوده که چون هاء حذف شد بجاى «واو» میم آمده چون میم حرف صحیح و هم شکل واو بود.
اباء: بمعناى امتناع و خوددارى است، شاعر گفته:
«و ان أرادوا ظلمنا أبینا» |
یعنى اگر بخواهند بما ستم کنند ما از آن جلوگیرى میکنیم.
تفسیر:
خداى سبحان در این آیات بیان فرماید که این کافران- یهود و نصارى- میخواهند نور خدا خاموش کنند.
«یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ» بیشتر مفسران گفتهاند منظور از نور خدا قرآن و اسلام است، و از جبائى نقل شده که نور خدا دلالت و برهان است. زیرا آن دو همانند نور وسیله راهنمایى هستند.
«بِأَفْواهِهِمْ» بدهنهاشان، و اینکه فرمود: بدهنهاشان بجهت آنکه خاموش کردن معمولا بوسیله فوت دهان انجام شود، و این تعبیر براى بیان ناتوانى قدرت و شکستن شخصیت آنان تعبیرى شگفت آور است زیرا معمولا نورهاى ضعیف را با دهان خاموش کنند، و فوت دهان در خاموش ساختن نورهاى قوى هیچگونه مؤثر نیست[۹] «وَ یَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ» یعنى خدا مانع است جز آنکه امر قرآن و اسلام را غالب گرداند و حجت خود را باتمام رساند، و اصل «اباء» بمعناى خوددارى و جلوگیرى کردن است، و معناى خوش نداشتن و اکراه در آن ملحوظ نیست. زیرا در مثل گویند: فلانى از ظلم اباء دارد، و معنایش این نیست که ظلم را خوش ندارد زیرا این موجب مدح نیست چون قوى و ضعیف در اینباره مساوى هستند و آنچه موجب مدح است همان جلوگیرى و خوددارى از ظلم است.
«وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ» یعنى با اکراه کافران.
«هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ» یعنى محمد- صلى اللَّه علیه و آله- را که رسالتهاى خود را براى ابلاغ به امت بعهده او واگذار کرد.
«بِالْهُدى» یعنى بحجتها و دلائل و براهین.
«وَ دِینِ الْحَقِّ» که همان اسلام باشد، و هر آنچه اسلام از احکام و دستورات دینى متضمن است که انجام دهندهاش مستحق ثواب است، و هر دینى جز آن باطل و موجب عتاب است.
«لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ» یعنى تا دین اسلام را بوسیله حجت و غلبه بر تمام ادیان پیروز گرداند بدانسان که در روى زمین دینى بجاى نماند جز آنکه مغلوب حجت اسلام گردد، و کسى نباشد که در حجت و برهان بر مسلمانان پیروز گردد، و اما از نظر غلبه ظاهرى نیز چنان شد که هر دسته از مسلمانان بر ناحیهاى از نواحى مشرکان پیروز شدند کفار بنوعى مقهور آنان گشتند.[۱۰] و ضحاک گفته: منظور زمان نزول عیسى بن مریم است که تمام پیروان ادیان مسلمان شوند یا خراج و جزیه دهند.
و امام باقر علیه السلام فرمود: این جریان در زمان ظهور حضرت مهدى از آل محمد است که احدى روى زمین باقى نماند جز آنکه به نبوت محمد- صلى اللَّه علیه و آله- اعتراف کند. و همین قول را سدى نیز اختیار کرده.
و کلبى گفته: دینى و آئینى در دنیا باقى نخواهد ماند جز آنکه اسلام بر آن پیروز خواهد شد و این جریان حتمى است اگر چه تا کنون بوقوع نه پیوسته ولى قیامت برپا نشود تا این جریان وقوع یابد.
مقداد بن اسود گوید: شنیدم از رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- که میفرمود: هیچ خانه گلى و مویى در روى زمین بجاى نماند جز آنکه کلمه اسلام در آن داخل گردد، یا با عزت و یا بخوارى، یا اینکه اسلام آنان را عزیز گرداند و خدا آنان را اهل این دین گرداند و در نتیجه بوسیله آن عزیز گردند، و یا خوارشان گرداند و بخوارى تحت اطاعت اسلام در آیند. (اینها همه روى این است که مرجع ضمیر در لیظهره، دین حق باشد).
و از ابن عباس نقل شده که ضمیر به رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- باز گردد، یعنى خدا همه ادیان را بوى تعلیم کند بدانسان که چیزى از ادیان جهان بر او پوشیده نماند.
«وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ» یعنى اگر چه مشرکان از این دین کراهت داشته باشند ولى خداوند بر خلاف میل آنها این دین را پیروز خواهد کرد.
[سوره التوبه (۹): آیات ۳۴ تا ۳۵]
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّهَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ (۳۴) یَوْمَ یُحْمى عَلَیْها فِی نارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ (۳۵)
ترجمه
اى کسانى که ایمان آوردهاید همانا بسیارى از علماء و راهبان (یهود و نصارى) مالهاى مردم را بنا حق میخورند، و (مردم را) از راه خدا باز میدارند، و آنان که طلا و نقره را ذخیره و گنجینه میکنند و در راه خدا انفاق نمیکنند، آنها را بعذابى دردناک بشارت بده (۳۴) روزى که آن را در آتش جهنم گداخته و سرخ کنند، و پیشانى و پهلو و پشت آنها را بدان داغ کنند (و بدانها گفته شود) این است (کیفر) آنچه براى خود ذخیره کردید، پس بچشید (عذاب) آنچه را ذخیره کردهاید. (۳۵).
بیان آیه ۳۴- ۳۵
شرح لغات
کنز: چیزى را گویند که رویهم جمع شود.
ذهب و فضه: طلا و نقره. نفطویه گفته: «ذهب» را که ذهب گفتند بخاطر آن است که «یذهب و لا یبقى» یعنى میرود و باقى نماند، و فضه را که فضه گفتند بخاطر آن است که «تنفض اى تتفرق فلا یبقى» یعنى متفرق و پراکنده شود و بجاى نماند و دنبال آن ادامه داده گوید: «و حسبک بالاسمین دلاله على فنائهما» و همین دو نام براى آنکه تو را بفنا و نابودى آن دو راهنمایى کند کافى است.
احماء: داغ کردن و گرم کردن چیزى را گویند. و ضدّ آن تبرید است.
کىّ: چسباندن چیز داغ است بعضوى از بدن.
تفسیر:
خداى تعالى وضع حال علماء و راهبان یهود و نصارى را در این آیه بیان کرده فرماید:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ» حسن و جبائى گفتهاند: یعنى در قضاوت رشوه میگیرند، و خوردن مال بنا حق و باطل یعنى مالک شدن آن از راههاى حرام، و چون بیشتر تملکات و تصرفات در اموال بخاطر خوردن است از اینرو تعبیر بخوردن مال بباطل شده. و برخى گفتهاند: مقصود پول طعام است و خوردن پول خوراکى مانند خوردن خود آن است چنانچه شاعر گوید:
ذر الاکلین الماء لوماً فما ارى | ینالون خیراً بعد اکلهم الماء[۱۱] | |
که منظور خوردن پول آب است.
«یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» یعنى دیگران را از پیروى دین اسلام که همان راه خدایى است که آنها را بدان دعوت کرده، و هم از پیروى کردن محمد- صلى اللَّه علیه و آله- باز دارند.
«وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّهَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ» یعنى اموال را انباشته میکنند و زکاتش را نمىپردازند، چون از رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- روایت شده که فرمود: هر مالى را که زکاتش نپردازى گنج است (و مشمول این آیه است) اگر چه آشکار و در دسترس باشد، و هر مالى که زکاتش را بپردازى گنج نیست (و مشمول این آیه نیست) اگر چه در زمین مدفون باشد. و ابن عباس و حسن و شعبى و سدّى نیز همین قول را اختیار کرده (و گفتهاند: منظور از گنج مالى است که زکاتش پرداخته نشود). و جبائى گفته: اجماع مسلمانان بر همین گفتار است.
و از على علیه السلام روایت شده که فرمود: آنچه بیش از چهار هزار (درهم یا دینار)[۱۲] باشد آن گنج است (و مشمول این آیه است) چه زکاتش پرداخت شده باشد و چه پرداخت نشده باشد، و کمتر از آن مقدار نفقه است.
و بیشتر مفسران معتقدند که این آیه از آیات پیشین جدا است و ناظر بمانعان زکات از این امت (و مسلمانان) میباشد، (و درباره آنان نازل شده) و برخى گفتهاند:
عطف بما قبل است (و منظور همان علماء و رهبانان یهود و نصارى میباشند) و بهتر آن است که بگوئیم: هر دو دسته را شامل میشود.
«فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ» یعنى آنها را بعذابى دردناک آگاه کن. و سالم بن ابى الجعد روایت کرده که چون این آیه نازل شد رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- فرمود: نابود باد طلا، نابود باد نقره، و سه بار این جمله را تکرار فرمود، این سخن بر اصحاب آن حضرت گران آمد، عمر عرضکرد: اى رسول خدا پس چه مالى (خوب است که) ما برگیریم؟
فرمود: زبانى گویاى بذکر، و دلى سپاسگزار، و همسرى با ایمان که شما را بر دینتان یارى کند.
«یَوْمَ یُحْمى عَلَیْها فِی نارِ جَهَنَّمَ» یعنى گنجها یا طلا و نقره در آتش جهنم گداخته شود تا آتش گردد.
«فَتُکْوى بِها» یعنى به این گنجهاى گداخته و اموالى که حق خدا را از آنها منع کردند.
«جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ» و جهت اینکه این اعضاء بالخصوص را ذکر فرمود بخاطر آنست که اینها اعضاى مهم بدن هستند، و ابو ذر غفارى را رسم چنان بود که میگفت:
گنج داران را مژده ده بداغ کردن پهلو، و داغ کردن پشت تا اینکه حرارت آتش بدرونشان برسد، و بهمین جهت که ابو ذر گفته خداوند این اعضا را بالخصوص ذکر فرموده چون اعضاى مذکور مجوف (و تو خالى) است (و با داغ کردن آنها بدرون سرایت کند و موجب تشدید عذاب گردد) بخلاف دست و پا.
و برخى گفتهاند: جهت اختصاص این مواضع آنست که پیشانى بخاطر ظهور و آشکار بودنش محل داع نهادن و نشانهگذارى است. و پهلو محل درد است، و پشت جاى اجراء حدود میباشد.
و ماوردى گفته: پیشانى جاى سجده است که گنج دار حق آن را بجاى نیاورده، و پهلو برابر با دل است که در عقیدهاش اخلاص نداشته، و پشت جاى بر داشتن بار سخت (یا گناه).
و ابو بکر وراق گفته: تخصیص این اعضاء بدانجهت است که توانگر چون فقیر را ببیند (ابتدا) رو در هم کشد و خم به ابرو آورد، و (سپس) رو بگرداند و (آن گاه) پشت بدو کند.
«هذا ما کَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ» یعنى وقت داغ کردن این اعضاء یا پس از آن بدانها گویند:
این کیفر گنجینه کردن و جمع آورى مال و نپرداختن حق خدا از آن است.
«فَذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ» پس بچشید عذاب را بسبب اینکه اموال را جمع آورى کردید و حق خدا را از آن دریغ داشتید، و این جمله اخیر چون کلام بر آن دلالت داشت در اصل نیامده و حذف شده.
رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- فرمود: هیچ بندهاى نیست که مالى داشته باشد و زکات آن را نپردازد جز آنکه روز قیامت بصورت صفحههایى در آید و در آتش جهنم گداخته شود و بدانها پیشانى و دو پهلو و پشت صاحبش را داغ کنند تا وقتى که خداوند میان بندگانش حکم فرماید (و از حساب خلائق فارغ گردد) در آن روزى که باندازه پنجاه هزار سال است، آن گاه اگر اهل بهشت است ببهشت رود و اگر اهل دوزخ است بدوزخ. و این حدیث را مسلم در صحیح آورده.
و ثوبان از پیغمبر اکرم- صلى اللَّه علیه و آله- روایت کرده که فرمود: هر که گنجى بجاى گذارد روز قیامت بصورت مارى پر زهر (کشنده و خطرناک) در آید که بالاى چشمانش دو خال سیاه باشد و بدنبال صاحب گنج براه افتد، چون شخص آن مار را به بیند بدو گوید: واى بر تو! کیستى؟ گوید: من همان گنجى هستم که پس از خود بجاى گذاردى، و هم چنان او را دنبال کند تا دستش را در دهان گیرد و در اثر آن دستش از کار بیفتد و همچنین یک یک سایر اعضاى او را بدندان گیرد (و هلاکش سازد).
و ثعلبى بسند خود از ابى ذر روایت کرده که گفت: روزى رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- در سایه خانه کعبه بود و من بنزد آن حضرت رفتم، چون مرا دید دو بار فرمود:
بپروردگار کعبه سوگند که آنها زیانکارانند! …. من از این سخن دلم اندوهگین شد و نفسم بشماره افتاد و با خود گفتم: لا بد این سخن بخاطر پیشآمدى است که درباره من اتفاق افتاده از اینرو عرض کردم: پدر و مادرم بقربانت! آنها (که فرمودى) کیانند؟ فرمود:
بیشتر مردم، مگر آنهایى که مال خود را در میان بندگان خدا از این سو و آن سو و از راست و چپ و پشت سر انفاق کنند که آنها نیز اندک هستند.
و از أبى ذر روایت شده که گفت: هر که درهم و دینارى بجاى گذارد روز قیامت او را با آنها داغ کنند.
[سوره التوبه (۹): آیه ۳۶]
إِنَّ عِدَّهَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِی کِتابِ اللَّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَهٌ حُرُمٌ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّهً کَما یُقاتِلُونَکُمْ کَافَّهً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ (۳۶)
ترجمه:
همانا عدد ماهها نزد خدا دوازده ماه است در کتاب خدا آن روز که آسمانها و زمین را آفرید، که از آن جمله چهار ماه آن (ماههاى) حرام است، این است آئین درست و محکم، پس در این ماهها بخویشتن ستم نکنید، و همگى با مشرکان کارزار و جنگ کنید چنانچه آنها نیز متفقاً با شما کارزار کنند، و بدانید که خدا با پرهیزکاران است (۳۶).
بیان آیه ۳۶
تفسیر:
چون خداوند در آیه پیشین سرانجام اشخاصى را که بجمع آورى اموال سرگرمند و زکات و سایر حقوق واجبه آن را نپردازند ذکر فرمود، مقتضى بود که از امثال اینگونه ظلمهاى بنفس و خویشتن- که یکى همین ظلم در ماههاى حرام است- نهى فرماید و از اینرو فرمود:
«إِنَّ عِدَّهَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً» یعنى عدد ماههاى سال در حکم خدا و تقدیر او دوازده ماه است، و اینکه خداوند مسلمانان را ملزم ساخته تا سال خود را روى دوازده ماه قرار دهند براى آن است که سال آنها با گردش ماههاى هلالى موافق باشد نه روى آنچه اهل کتاب براى خویش معین کرده بودند.
«فِی کِتابِ اللَّهِ» یعنى در آنچه خداوند در لوح محفوظ نوشته است، و هم چنین در آن کتابهایى که بر پیغمبرانش نازل فرموده، و برخى گفتهاند: یعنى در قرآن، و برخى چون ابو مسلم گفتهاند: یعنى در حکم خدا و قضا و تقدیر او.
«یَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» و این کلام خداى تعالى بدان خاطر است که در آن روزى که خدا آسمانها و زمین را آفرید خورشید و ماه را نیز در آنها بجریان انداخت، و با جریان آنها روز و ماه پیدا شد، (پس از آن روز این برنامه پىریزى شد).
«مِنْها أَرْبَعَهٌ حُرُمٌ» یعنى از این دوازده ماه چهار ماه آن حرام است که سه تاى آنها پشت سر هم است یعنى ماه ذى قعده و ذى حجه و محرم، و یکى جدا است که ماه رجب باشد. و معناى حرام بودن این چهار ماه آنست که دریدن پرده محرمات در این ماهها خیلى بزرگتر از ماههاى دیگر است، و مردم عرب در قدیم این چهار ماه را بزرگ میشمردند تا بدانجا که اگر کسى قاتل پدر خود را دیدار میکرد بدو کارى نداشت و آزارى بدو نمیرسانید، و اینکه خداوند در میان دوازده ماه حرمت برخى را بزرگتر از دیگرى قرار داد بخاطر مصالحى بود که در جلوگیرى از ظلم در آنها وجود داشت، و چه بسا همین جلوگیرى از ظلم در این ماهها منجر بترک ظلم در دوره سال میگشت، و نائره جنگ یکسره خاموش میشد، و آن حمیت و تعصب در این فرصت موقت شکسته میشد، و معلوم است که هر چیزى بمانند خود متمایل است، (یعنى خود دارى از جنگ و انتقام در این ماهها در ماههاى بعد نیز تأثیر میکرد)[۱۳].
«ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ» یعنى این حساب مستقیم و درست است، نه آنچه را عرب از «نسىء»[۱۴] انجام میدهند. (و اینکه دین را بحساب معنى کردیم بدانجهت است که) در مثل گویند: «الکیّس من دان نفسه» (زیرک آن کسى است که حساب خود را برسد) و اینکه حساب را دین نامیدهاند بخاطر آن است که پاى بند بودن بحساب و مراعات آن لازم است چنانچه الزام بدین و عبادت لازم است.
و کلبى گفته: معناى آیه این است که: حکم مستقیم حق این است.
و برخى گفتهاند: یعنى دین همین است پس بدان گردن بنه، که بر تو لازم است.
«فَلا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ» ابن عباس گفته: یعنى در همه این دوازده ماه (بخود ظلم نکنید)، و قتاده و فراء گفتهاند: یعنى در خصوص این چهار ماه، و فراء براى گفته خود چنین استدلال کرده و گفته است: اگر منظور همه دوازده ماه بود بجاى «فیهنّ»«فیها» گفته بود.[۱۵] «أَنْفُسَکُمْ» یعنى با ترک دستورهاى خدا، و دست زدن به نهیهاى او (بخود ستم نکنید) و بنا بگفته ابن عباس اگر بگوئیم ضمیر بهمه ماههاى دوازدهگانه باز گردد آیه در مقام نهى از ظلم و ستم در تمام دوران عمر است، و اگر ضمیر بماههاى حرام بالخصوص برگردد فائده اختصاص بماههاى مذکور و منظور آن است که اطاعت در این ماهها ثوابى بیشتر و گناه نیز عقاب زیادترى دارد، چنانچه در هر وقت شریف و مکان مقدسى حکم خدا اینچنین است (که شرافت زمان و مکان موجب تشدید ثواب و عقاب گردد).
«وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّهً» یعنى همگى شما در حالى که با هم مؤتلف باشید و اختلافى نداشته باشید کارزار کنید.
«کَما یُقاتِلُونَکُمْ کَافَّهً» چنانچه آنها نیز همگى با شما کارزار کنند. و این معنى روى آن است که از نظر اعراب لفظ «کافه» در (جمله اولى) حال مسلمانان باشد، ولى اگر آن را حال مشرکین گرفتیم معنى چنین میشود: با همه مشرکین کارزار کنید (چه ذمى و چه غیر ذمى) و عهد و پیمانى از آنها نپذیرید جز آن دسته از اهل جزیه (و خراج پردازانى) که جزیه خود را از روى خوارى (چنانچه در چند آیه پیش از این گذشت) پرداخته باشند. ولى معناى ظاهر همان معناى نخست است.
و أصمّ گفته: معناى آیه این است که پشت در پشت (و نسلا بعد نسل) با آنها کار زار کنید چنانچه آنها با شما اینگونه کار زار کنند.
«وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ» یعنى بوسیله نصرت و یارى.
و این آیه دلیل است بر اینکه اعتبار در سالها بماههاى قمرى است، و احکام شرعیه نیز روى ماههاى قمرى است نه ماههاى شمسى، بخاطر مصالحى که خداى سبحان براى تشریع آن دانسته و دیگر بدانجهت که شناختن ماههاى قمرى براى خاص و عام آسان است.
[سوره التوبه (۹): آیه ۳۷]
إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیادَهٌ فِی الْکُفْرِ یُضَلُّ بِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا یُحِلُّونَهُ عاماً وَ یُحَرِّمُونَهُ عاماً لِیُواطِؤُا عِدَّهَ ما حَرَّمَ اللَّهُ فَیُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللَّهُ زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ (۳۷)
ترجمه:
تأخیر ماه حرام (از ترتیب معین) افزودن در کفر است، و آنان که کافر شدند بدان گمراه گردند، سالى ماه حرام را حلال کنند، و سالى آن را حرام کنند تا با شماره ماههایى که خدا حرام کرده برابر شوند، و از اینرو آنچه را خدا حرام کرده حلال کنند، کارهاى بدشان براى اینها آراسته شده، و خدا مردم کافر را هدایت نمیکند. (۳۷)
بیان آیه ۳۷
شرح لغات:
نسىء: تأخیر انداختن. عرب گوید: «نسأت الإبل عن الحوض» یعنى آن را از حوض عقب راندم.
لیواطئوا: یعنى تا موافق در آیند. و مواطاه بمعناى موافقت است، گویند:
«واطأ فى الشعر» یعنى دو شعر را بیک قافیه موافق با هم گفت.
تفسیر:
چون خداى سبحان در آیه پیشین سال و ماه را بیان فرمود، در این آیه موضوع «نسىء» را که مردم جاهلیت انجام میدادند تذکر داده و فرماید:
«إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیادَهٌ فِی الْکُفْرِ» یعنى تأخیر انداختن ماههاى حرام از آن ترتیبى که خداى تعالى براى آنها مقرر فرموده، و عرب را رسم این بود که ماههاى چهارگانه را (که در آیه پیشین نام بردیم) ماههاى حرام میدانستند (و در آنها جنگ و کار زار نمىکردند) و این رسم و شیوه از دین ابراهیم و اسماعیل بدانها رسیده بود، و چون آنها اهل غارت و جنگ بودند گاهى بر آنها سخت و گران بود که سه ماه متوالى صبر کنند، و در این سه ماه جنگى نکنند، در اینرو حرمت جنگ ماه محرم را بماه صفر میأنداختند و ماه صفر را ماه حرام میگرفتند و محرم را جزء ماههاى حلال بشمار آورده و دست بجنگ و غارت میزدند، و چند سالى چنین میکردند آن گاه دوباره حرمت را بماه محرم باز میگرداندند، و البته اینکار را جز در ذى حجه انجام نمیدادند،[۱۶] ابن عباس گفته: معناى گفتار خداى تعالى: «زیاده فى الکفر» همان است که اینان حرام خدا را حلال کرده بودند و حلال خدا را حرام.
فراء گفته: و شخصى که اینکار را انجام میداد مردى از کنانه بود بنام نعیم بن ثعلبه،و او رئیس حاجیان بود، وى میگفت: منم که مورد نکوهش قرار نگیرم و نومید نگردم و حکمم را کسى ردّ نکند؟ حاجیان در پاسخش میگفتند: آرى تو اینچنین هستى اکنون یک ماه را براى ما تأخیر بینداز و حرمت ماه محرم را بماه صفر بیانداز و محرم را براى ما حلال کن، و او نیز چنین میکرد، و پس از ظهور اسلام نیز کسى که این کار را میکرد: جناده بن عوف بن امیه کنانى بود.
ابن عباس گفته: نخستین کسى که این بنا را گذارد عمرو بن لحى بن قمعه بن خندف بود، و ابو مسلم گفته: مردى از بنى کنانه بنام قلمس بود که میگفت: من امسال محرم را صفر قرار میدهم و در این سال دو ماه صفر داریم و بجاى آن سال آینده ماه صفر را محرم قرار داده و دو ماه محرم میگیریم، و شاعر بنى کنانه گفته: «و منا ناسئ الشهد القلمس» یعنى قلمس که ماه را بعقب میانداخت از ما قبیله بوده است. و کمیت نیز گوید:
و نحن الناسئون على معدّ | شهور الحل نجعلها حراما[۱۷] | |
و مجاهد گفته: مشرکان چنان بودند که هر دو سال در یک ماه حج بجا میآوردند، دو سال در ماه ذى حجه، و دو سال در محرم و دو سال در صفر و همچنین در ماههاى دیگر[۱۸]، تا سال قبل از حجه الوداع حج آنها در ماه ذى قعده انجام شد و سال بعد که رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- بحجه الوداع رفت حج در ماه ذى حجه انجام گردید و از اینرو رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- در خطبهاى که ایراد کرد فرمود: هان (اى مردم) بدانید که زمان مانند روزى که خدا آسمانها و زمین را آفرید باز گردد، سال دوازده ماه است که چهار ماه آن ماههاى حرام است، و این چهار ماه، سه ماهش پشت سر هم یعنى ذى قعده و ذى حجه و محرم است، و یک ماه هم رجب «مضر» که میان ماه جمادى و شعبان است و مقصود آن حضرت علیه السلام این بود که ماههاى حرام بهمان وضع سابق خود باز میگردد و حج باید در همان ماه ذى حجه انجام شود، و «نسىء» را بدین ترتیب باطل فرمود.[۱۹] «یُضَلُّ بِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا» یعنى با این «نسىء» آنان که کفر ورزیدند گمراه شوند، و برخى «یضل»- بکسر ضاد- خواندهاند و روى آن قرائت معنا چنین میشود که اینها با اینکار دیگران را گمراه میکنند، و گمراه ساختن آنها باین بود که اینکار را میکردند تا ماههاى حرامى را که خدا جنگ در آنها را حرام کرده بود و حج را در قسمتى از آن ماهها واجب فرموده بود حلال کنند، و در نتیجه ترک حج را در آن وقتى که خدا واجب کرده بود حلال
میدانستند، و در وقتى که واجب نبود آن را واجب میدانستند و بدین ترتیب مردم با پیروى کردن از آنها گمراه میشدند.
«یُحِلُّونَهُ عاماً وَ یُحَرِّمُونَهُ عاماً» یعنى هنگامى که بجنگ و کارزار نیازمند میشوند ماه حرام را حلال میکنند، و ماه حلال را حرام میسازند و میگویند: ماهى، بماه دیگر، و چون نیازمند نیستند اینکار را نمیکنند.
«لِیُواطِؤُا عِدَّهَ ما حَرَّمَ اللَّهُ» یعنى اینها یک ماه از ماههاى حرام را که حلال میکنند بجاى آن یک ماه حلال را حرام میکنند و بالعکس تا اینکه ماهها در عدد موافقت داشته باشد.
«زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ» یعنى نفسشان اینکار را براى آنها آراسته و زینت داده، و حسن گفته: یعنى شیطان براى ایشان آن را آراسته، و برخى گفتهاند: یعنى خودشان از روى هواى نفس خود اینکار را زیبا دانستهاند.
«وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ» تفسیر آن گذشت.
[۱] – آیه ۱۵.
[۲] – آیه ۷۴.
[۳] – آیه ۱۱۸.
[۴] – یعنى منافقین
[۵] – سوره شمس آیه ۱۴.
[۶] – ظاهرا جمله« کل یقول استوص …» مربوط بسوره قل هو اللَّه است که در آن از نسبت پروردگار متعال بحث شده، و در ذیل سوره قل هو اللَّه نیز بیاید که یکى از اسامى آن سوره« نسبه الرب» است. و ممکن است مربوط بهر دو سوره باشد چون در مواردى از سوره برائه نیز ذکرى از توبه و آمرزش. بمیان آمده، و منظور از نسبت خدا ارتباط با او باشد ولى این معنى بعید است و بهتر همان است که بگوئیم مربوط بسوره قل هو اللَّه احد میباشد. و اللَّه العالم.« مترجم»
[۷] -« مئین» بسورههایى گویند که حدود صد آیه است.
[۸] -« مثانى» بسورههایى گویند که از صد آیه کمتر است.
[۹] -« سبع طول» بهفت سوره پس از سوره فاتحه الکتاب گویند.
[۱۰] – عبارت عربى. کتاب چنین بود:« یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ …» و در دو نسخه مصححى که نزد ما بود هر دو همین نحو بود، و این بنده فرصت مراجعه بسایر کتابها را نیافتم ولى( بعید نیست سقطى واقع شده باشد و عبارت چنین باشد:« انى رسول رسول اللَّه الیکم …» یعنى من فرستاده رسول خدایم بسوى شما … و اللَّه اعلم.
[۱۱] – این روایت مطابق گفته اهل سنت است که رحلت آن حضرت را در ماه ربیع الاول میدانند، ولى مطابق گفتار شیعه رحلت آن حضرت در روزهاى آخر ماه صفر اتفاق افتاد.
[۱۲] – یعنى بگیرید مشرکین را هر جا که یافتید و آنها را بکشید.
[۱۳] – یعنى بکشید مشرکین را هر جا که یافتید یا آنها را بگیرید و محاصره و حبس کنید.
[۱۴] – زیرا خداوند به پیغمبرش دستور میدهد که بآنها پناه ده تا کلام خدا را بشنوند و روى آن تدبر کنند … و دنبالش میفرماید بخاطر آنکه اینها مردمانى هستند که بمعارف دین دانا نیستند یعنى معارف دین براى مردم ضرورى نیست که احتیاج بتدبر و تعقل نداشته باشد، و نظیر این سخن و استدلال نیز از مؤلف در ذیل آیه ۲۴ از سوره بقره گذشت بدانجا مراجعه شود.
[۱۵] – اشاره باختلافى است که معتزله با دیگران دارند که آنها باین آیه استدلال کرده و گفتهاند کلام خدا حادث است، و برخى در مقابل گفتهاند: قدیم است، و براى اطلاع بیشتر از این بحث و استدلال بتفسیر فخر رازى در ذیل آیه مراجعه شود.
[۱۶] – بجان خودت سوگند نسبت تو از قریش مانند نسب بچه شتر است از شتر مرغ، منظور این است که نسب تو از قریش نیست. چون شتر و شتر مرغ نسبتى با هم ندارند.
[۱۷] – براى اطلاع کافى از داستان جنگ بنى بکر و خزاعه و مواد صلحنامه حدیبیه و پیمان شکنى قریش و غیره بترجمه سیره ابن هشام که بخامه این ناچیز انجام شده مراجعه شود- ج ۲ ترجمه سیره صفحات ۲۱۶ و ۲۱۷ و ۲۵۵ به بعد.
[۱۸] – و بمن گفتید که مرگ در ده اتفاق میافتد، پس چگونه مرد با اینکه اینجا کوه و چاه است؟
[۱۹] – شاهد در لفظ« کذب» و« مین» است که هر دو بمعناى دروغ است.
[۲۰] – شاهد در« ینأ» و« یبعد» است که هر دو بمعناى دور شدن است.
[۲۱] – این حدیث- باختلاف عبارت- در روایات بسیارى که شیعه و سنى از رسول خدا-( ص) نقل کردهاند آمده است، و منظور از گروه پیمان شکن: طلحه و زبیر، و گروه متجاوز: معاویه و دار و دستهاش، و بیرون روندگان از دین خوارج هستند.
[۲۲] – مؤلف در اینجا بشعرى از اشعار طرفه استشهاد کرده که ترجمه آن بشرحى نیازمند بود که گذشته از اینکه مورد استفاده اکثر خوانندگان نبود از وضع ترجمه ما نیز خارج بود از از اینجهت از نقل و شرح آن خوددارى شد، و شعر مزبور با شرحش در دیوان طرفه( ط بیروت ص ۴۷) نقل شده طالبین بدانجا مراجعه کنند.
[۲۳] – یعنى: بلى شریکى براى تو نیست جز همان شریکى که تو او را و هر چه را دارد مالک هستى.
[۲۴] – براى توضیح این قسمت از گفتار مؤلف باید خوانندگان محترم توجه داشته باشند که میان علما اختلاف است که آیا ایمان تنها همان اقرار و اعتراف و عقیده قلبى بیگانگى خدا و دستورات پیمبران و نمایندگان او است یا اضافه بر عقیده و اقرار، عمل به اعمال دینى و افعال واجبه هم نیز جزء ایمان است که شخص مؤمن گذشته از اینکه باید بزبان اقرار بیگانگى خدا و سایر اصول و فروع اسلام کند و بدانها اعتقاد هم داشته باشد، باید به احکام و دستورات اسلام نیز در خارج عمل کند تا اطلاق مؤمن بر او صحیح باشد،( و باصطلاح ساده، مؤمن باشد) یا تنها همان اقرار و عقیده براى اطلاق ایمان کافى است، و مؤلف بزرگوار میخواهد با این آیه استدلال کند که ایمان تنها همان اقرار و عقیده است، و عمل بدستورات و احکام اسلام دخالتى در اطلاق ایمان بر شخص مؤمن ندارد … و البته این مختصر براى توضیح سخن مؤلف بود و اما اینکه آیا این نظر مؤلف صحیح است یا نه، احتیاج ببحث مفصلى دارد که از وضع ترجمه و پاورقى خارج است، و براى توضیح بیشتر باید بکتب دیگرى که مشروحاً در اینباره بحث کردهاند مراجعه شود.
[۱] – آیه در سوره لقمان- آیه ۱۵- و درباره طرز معاشرت با پدر و مادر است، و تمامى آیه چنین است:
« وَ إِنْ جاهَداکَ عَلى أَنْ تُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً» و خلاصه معناى آن این است که اگر خواستند تو را مشرک سازند اطاعتشان مکن ولى در دنیا به نیکى با آن دو رفتار کن.
[۲] – اوطاس نام جایى در سه منزلى جنوب مکه بود.
[۳] – در اینکه منظور از این جمله چیست مرحوم مجلسى( ره) و دیگران وجوهى گفتهاند، یکى آنکه: اى کسانى که سوره بقره را خوانده و میدانید و آن همه آیاتى را که درباره جنگ با مشرکان در آن سوره نازل گشته میدانید؟ مانند آیه ۱۹۱:« وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ …» و آیه ۱۹۳« وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَهٌ …» و دیگر آیات، و دیگر آنکه منظور سرزنش و تشبیه آنها بمردمى است که خدا در آیه ۲۴۶ از این سوره سرگذشتشان را بیان فرموده که آنها به پیغمبر خود اظهار کردند« فرمانروایى براى ما معین کن تا همراهش کار زار کنیم» …- تا آنجا که فرماید:« و چون کار زار بر آنها مقرر شد جز اندکى بقیه روى گردانده و گریختند».
[۴] – منظور درختى است که مسلمانان در حدیبیه در زیر آن درخت با رسول خدا- صلى اللَّه علیه و آله- بیعت کردند و آن بیعت بخاطر آن درخت به بیعت شجره موسوم گشت.
[۵] – جعرانه نام جایى است میان مکه و طائف و فاصله آن تا مکه هفت میل است.
[۶] – آغل بجایى گویند که اطراف آن را دیوار کشند تا گاو و شتر و گوسفند در آنجا نگهدارى کنند.
[۷] – یعنى شخص فقیر نداند زمان توانگریش چه وقت است، و شخص توانگر نیز نداند چه زمانى فقیر شود.
[۸] – سوره آل عمران آیه ۱۶۷.
[۹] – غرض این است که این بیچارگان میخواهند نور خدا را با فوت دهان خاموش کنند، مانند کسى که بخواهد خورشید را با فوت کردن دهان خاموش سازد.
[۱۰] – منظور این است که این خبر قرآنى در خارج محقق شد و این خود یکى از معجزات قرآن است چون قرآن خبر داده که اسلام بر تمام ادیان پیروز خواهد شد، و تا حدودى چنین هم شد اگر چه مسلمانان بر تمامى کشورهاى مشرکان و کفار پیروز نشدند ولى در هر جا اسلام توانست بنوعى شرک و کفر را مقهور خود سازد، یهود را بنوعى و نصارى و مجوس را نیز بنوعى دیگر و بت پرستان را تا حدود زیادى مقهور خود ساخت، ولى تفاسیر دیگرى که از این آیه شده و بخصوص در نظر ما تفسیرى که امام باقر( ع) از این آیه کردهاند و آن را ناظر بزمان ظهور حضرت مهدى( ع) دانستهاند دلچسبتر و بحقیقت نزدیکتر است و اللَّه العالم.
[۱۱] – خورندگان آب را از نظر ملامت و سرزنش واگذار که بنظر من پس از خوردن آب بخیرى نخواهند رسید.
[۱۲] – واحد پول در روایت ذکر نشده از اینرو ما بطور تردید در میان پرانتز درهم یا دینار را ذکر کردیم.
[۱۳] – در اینجا مرحوم طبرسى( ره) براى وجه تسمیه ماههاى قمرى وجوهى ذکر کرده که چون براى پارسى زبانان چندان قابل استفاده نبود و گذشته خیلى از آنها نیز از خدشه و ایراد خالى نبود از ذکر آن خود دارى شد، چنانچه همین سخنى را هم که درباره علت حرمت قتال در این چهار ماه ذکر فرموده خالى از ایراد نیست، چون ممکن است کسى بعکس این کلام بگوید: معمولا در جنگها اعلان آتش بس، موجب تجدید قواى طرفین جنگ میگردد، و همیشه چنان نیست که تعطیل جنگ میان دو دسته در یک مدت موقتى موجب مصالحه و ترک جنگ همیشگى گردد
[۱۴] – معناى« نسىء» در تفسیر آیه بعدى ذکر خواهد شد.
[۱۵] – یعنى ضمیر جمع قله را چون ضمائر جمع مؤنث« هن» آورند، و ضمیر جمع کثره را چون ضمیر مفرد مؤنث« ها» آورند، و بعبارت دیگر قاعده آنست که چون عدد از سه تا ده باشد ضمیر آن را« هن» میآورند، و چون از عدد ده تجاوز کرد ضمیر را مفرد مؤنث« ها» میآورند.
[۱۶] – یعنى در موسم اجتماع حاجیان در مکه که همان ماه ذیحجه بود اینکار را میکردند.
[۱۷] – مائیم که ماههاى حلال را بر قبیله معد بتاخیر انداخته و حرامش میکردیم.
[۱۸] – یعنى چون میخواستند سال قمرى را با شمسى منطبق سازند و حج را در فصول مناسب از نظر هوا از روى ماههاى شمسى انجام دهند قهراً اینطور میشد که در هر دو سال حج در یک ماه انجام میشد، دو سال در ذیحجه، دو سال در محرم و همچنین.
[۱۹] – و خلاصه سخن این شد که در معناى نسىء دو وجه گفته شده: یکى آنکه« نسىء» یعنى تأخیر انداختن ماه حرام، بدین ترتیب که سال را همان دوازده ماه قمرى میگرفتند و چون روى ماههاى قمرى سه ماه متوالى ماههاى حرام بود و اعراب نیز اهل جنگ و غارت بودند بر آنها سخت بود که سه ماه متوالى دست از جنگ و غارت بکشند، بخاطر فقر و بیچارگى که داشتند و اینکار گاهى منجر بهلاکت و نابودى آنها میشد از اینرو در صدد چاره بر آمده و گاهى حرمت ماه محرم را- که ماه سوم بود- بماه صفر میأنداختند و ماه محرم شروع بجنگ و غارت میکردند و ماه صفر را ماه محرم میگرفتند و دست از جنگ مىکشیدند، و روى این تفسیر اینها ماهها را همان ماههاى قمرى میگرفتند لکن حکم برخى از آنها را که حرمت قتال بود جابجا میکردند.
و تفسیر دومى که مجاهد و برخى دیگر کردهاند روى این است که میخواستهاند سال قمرى را بسال شمسى منطبق سازند و حج را در فصل معینى را که هوا مناسب باشد انجام دهند و چون سال قمرى با سال شمسى معمولا ده روز تفاوت دارد از اینرو در هر سه سال یک ماه تفاوت میکرد در سال سوم یک ماه زیاد میکردند و آن را سیزده ماه میگرفتند و روى این حساب مبدء سال سوم اول ماه صفر میشد ولى آن را محرم مینامیدند، و حج را قهراً در همان ماه محرم حقیقى انجام میدادند، و با گذشتن دو سال، حج در ماه صفر قرار میگرفت و همچنین تا یک دور تمام بگردد، و روى این تفسیر، آنها براى آنکه سال قمرى را با شمسى منطبق سازند ماهها را جابجا میکردند نه آنکه حکم را جابجا کنند.
و مؤلف بطور اجمال هر دو تفسیر را نقل کرده و بطور واضح معلوم نیست کدام را اختیار فرموده، زیرا از آغاز کلام او ظاهر میشود که تفسیر اول را اختیار کرده، ولى از کلامى که در تفسیر دنباله آیه یعنى جمله« لیضل به الذین کفروا» در توضیح قرائت« یضل»- بضم یاء- ذکر کرده چنین بر میآید که تفسیر دوم را اختیار فرموده و اللَّه العالم.
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۱۱، ص: ۹۱