ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره البقره آیه۲۵۸–۲۶۵
[سوره البقره (۲): آیه ۲۵۸]
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ قالَ أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ قالَ إِبْراهِیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (۲۵۸)[۱]
ترجمه:
آیا ندیدى (نشنیدى) آن کسى را که درباره پروردگارش که باو پادشاهى داده بود با ابراهیم محاجه و جدل میکرد ابراهیم گفت خداى من آنست که زنده میکند و میمیراند او گفت: من زنده میکنم و میمیرانم. ابراهیم گفت خداى یکتا، خورشید را از مشرق میآورد و تو از مغرب بیاور آن شخص که کافر شده بود مبهوت و عاجز شد و خدا ستمکاران را هدایت نمیکند.
بیان آیه ۲۵۸
شرح لغات:
بهت- مبهوت و متحیر شد و بهت همان حیرت و سرگردانى است در برابر دلیل.
تفسیر:
وقتى خداوند بیان کرد که اوست ولى مؤمنان و براى کافران جز طاغوت یاورى نیست اینک براى تسلیت خاطر رسول اکرم داستان ابراهیم و نمرود را بیان میکند.
«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ» آیا علم و آگاهى و دید تو نرسیده به آن کسى که با ابراهیم سر ستیز و جدل داشت که همان «نمرود» بن کنعان بود و او اول کسى بود که ادعاى خدایى کرد (از مجاهد و بعضى دیگر).
با اینکه نمرود با ابراهیم جدل میکرد ولى کلمه (محاجه) استعمال شده است از این جهت که نمرود تصور میکرد او دلیل و حجت میآورد.
این احتجاج یا جدل در وقت شکستن بتها و قبل از انداختن ابراهیم در آتش صورت گرفته است (از مقاتل).
و بعضى میگویند پس از به آتش انداختن ابراهیم و سرد و سالم شدن آن براى ابراهیم بوده است و از امام صادق علیه السلام این قول نقل شده است.
«فِی رَبِّهِ» یعنى درباره پروردگار ابراهیم که او را به توحید و عبادت دعوت میکرد.
«أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ» ضمیر (اتاه) برمیگردد بآن کسى که با ابراهیم محاجه میکرد که خدا باو سلطنت و نعمت دنیا و وسعت مال داده بود و همینها او را مغرور کرده و به محاجه با ابراهیم واداشته بود (از حسن و جبائى).
ملک بمعناى سلطنت و قدرت، جائز است که خداوند بهر کس بدهد و اما ملک، یعنى مالک بودن امر و نهى و فرمان و تدبیر مردم و لازم بودن اطاعت مردم از او این مقامى است که خداوند فقط بکسانى میدهد که بداند دعوت به نیکى و تقوى میکنند نه کسانى که به کفر و فساد مردم را وامیدارند و چون خداوند، عالم به غیب و ضمائر است این مقام را بکسى نمیدهد که میداند راهش باطل و در صدد اضلال است. ابو القاسم بلخى ضمیر «هاء» در: «اتاه الملک» را به ابراهیم برگردانده است که معنایش اینست خدا بابراهیم سلطنت و قدرت داده بود و در پاسخ این سؤال که کجا ابراهیم سلطنت داشت در حالى که زندان کردن و آزادى بدست نمرود بود؟ باید گفت ابراهیم بحق، مالک این امور بوده اما نمرود آن را بزور و جبر در دست داشت نه با ولایت شرعى صحیح.
«إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ»: در این کلام، حذفى شده است که نمرود باو گفت: خداى تو کیست؟ ابراهیم گفت خداى من کسى است که زنده میکند و میمیراند.
علت اینکه اول، زندگى را نام برده (یحیى) اینست که زندگى، اولین نعمت خداست که به مردم ارزانى داشته است و پس از آن میمیراند مردم را و میراندن مردم نیز جز از قدرت الهى ساخته نیست زیرا خارج نمودن روح بدون آنکه نقص و جراحتى در بدن پدید آید منحصراً در قدرت خدا است.
«قالَ أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ» نمرود گفت: این من هستم که زنده میکنم یعنى کسانى را که باید اعدام شوند از زندان رهایى مىبخشم و میمیرانم یعنى هر زندهاى را که بخواهم میکشم.
این سخن نمرود روى جهل و دورى او از واقع بود زیرا او فقط به لفظ تکیه کرده بود نه معنا و زنده کردن و میراندن مردم بصورت ابتدایى و اختراعى فقط و فقط در انحصار قدرت خدا است.
«قالَ إِبْراهِیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ» ابراهیم گفت خدا خورشید را از مغرب میآورد و تو آن را از مغرب بیاور علت انتقال ابراهیم از دلیل اول باین دلیل دو چیز است:
۱- پس از پایان دلیل اول براى تحکیم مطلب، دلیل دیگرى مىآورد مانند هر حکیم و محقق که براى اثبات یک مطلب چند دلیل ذکر میکند بنا بر این وجه، انتقال نیست.
۲- بدنبال استدلال اول که نمرود گفت من زنده میکنم و میمیرانم، ابراهیم میخواهد اثبات کند باطل بودن این ادعاى او را، به اینکه آن کس که مرده زنده میکند میتواند خورشید را از مشرق بیاورد یعنى خداى عالم، اینک که تو مىگویى این من هستم که مرده زنده میکنم پس خورشید را از مغرب بیاور و اگر ابراهیم غیر از این راه را مىپیمود و با او وارد این بحث میشد که اصولا محال است غیر خدا کسى مرده را زنده کند شاید براى بسیارى از کسانى که در مجلس بودند مطلب مشتبه میشد و هدف انبیاء بیان حقایق و روشن کردن امور است از هر راه که امکان داشته باشد و آنها براى جدل و پیروزى بر دشمن مبعوث نشده بودند.
از امام صادق علیه السلام نقل شده است که ابراهیم به نمرود گفت اگر راست مىگویى، آن کسى را که کشتهاى زنده کن و پس از آن، باو گفت خدا خورشید را از مشرق مىآورد و تو آن را از مغرب بیاور.
«فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ»: نمرود که کافر شده بود متحیر و سرگردان گشت و دیگر بیانى و دلیلى نداشت که بگوید.
سؤال:
ممکن بود نمرود متقابلا همین درخواست را از ابراهیم بنماید که تو بگو، خدایت خورشید را از مغرب بیاورد، پس چرا چنین درخواستى نکرد؟
پاسخ:
دو جواب براى این سؤال گفتهاند: ۱- نمرود وقتى آن همه آیات و نشانه هاى قدرت الهى در حرکات ابراهیم دید ترسید که اگر درخواستى کند فورى ابراهیم آن را نیز عملى کند و نمرود بیش از پیش رسوا شود.
۲- خداوند آن چنان نمرود را در برابر عظمت ابراهیم خوار و سبک و کوچک کرد که دیگر نتوانست سخنى بگوید و سؤالى نماید.
«وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ»– خداوند جمعیت ستمکار را هدایت نمیکند به اینکه آنان را در کارها و خواستهاى فاسد خود کمک نمینماید.
بعضى گویند معنى آیه اینست که خداوند آنها را در محاجه با انبیاء و اولیاء کمک و یارى نمیکند آن چنان که خود انبیاء و پیامبران را کمک میکند.
بعقیده بعضى دیگر، معناى «لا یهدى» اینست که خداوند آنها را از لطف و تأیید و توفیق خود بهرهمند نمیسازد وقتى بداند که بحال آنان دیگر سودى ندارد.
بعضى هم «لا یهدى» را بمعناى اینکه: خدا آنها را به بهشت راهنمایى و هدایت نمیکند گرفته اند.
این آیه با آیه: «وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ» یعنى و اما ثمود را پس هدایت کردیم منافات ندارد. زیرا ما قبلا معانى هدایت و صورتها و اقسام آن را در ذیل آیه کریمه «یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً» بیان کردیم.
و گفتیم که بعضى از صورتهاى هدایت عام است و شامل همه مکلفین و بعضى مخصوص مؤمنان است.
ضمناً از این آیه استفاده میشود که معارف و عقائد، ضرورى و بدیهى نیستند زیرا اگر چنین بودند نیاز به استدلال و احتجاج در اثبات صانع نبود و نیز از این آیه میتوان استفاده کرد که تقلید و پیروى کورکورانه غلط، و دنبال استدلال رفتن صحیح و نیکو است.
استفاده سوم ما از آیه اینست که خدا را از راه افعال و آثارش که از غیر خدا ساخته نیست شناختهایم.
در تفسیر ابن عباس چنین آمده است: خداوند بر نمرود پشهاى را مسلط کرد روى لب نمرود نشست و گزید نمرود خواست با دست پشه را دور کند پشه به بینى نمرود رفت و از آنجا به مغزش رسید و چهل شب او را عذاب و آزار میداد تا هلاک شد.
[سوره البقره (۲): آیه ۲۵۹]
أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلى قَرْیَهٍ وَ هِیَ خاوِیَهٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنَّى یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَهَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَهَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَهً لِلنَّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۲۵۹)[۲]
ترجمه:
یا مانند آن کسى که بدهکده اى گذشت که با وجود بناها که داشت خالى بود و گفت: خدا چگونه مردم این دهکده را زنده میکند خدا او را صد سال میراند آن گاه زندهاش کرد و گفت چه مدت بودهاى گفت یک روز یا قسمتى از روز بوده ام. گفت بلکه صد سال بودهاى! به خوردنى و آشامیدنى خود بنگر که دگرگون نشده و الاغ خود را نیز بنگر و ما تو را آیت و نشانهاى براى مردم قرار میدهیم.
استخوانها را بنگر، که چگونه پخش میکنیم یا از جایش بلند میکنیم و سپس آن را بگوشت مى پوشانیم وقتى بر او روشن و آشکار شد گفت میدانم که خدا بر هر چیز توانا است.
بیان آیه ۲۵۹
شرح لغات:
خاویه: خالى، از خواء بمعناى خلاء و بمعناى فرجه و فاصله دو چیز و به خانهاى که اهلش هلاک شده و خالى از آنها شده باشد «خاویه» گویند و نیز به گرسنگى از آن جهت که معده خالى از غذاست «خوى» گفته اند.
عروش جمع «عرش» بمعناى بناء و ساختمان بلند «وَ هِیَ خاوِیَهٌ عَلى عُرُوشِها» بعضى میگویند یعنى دیوارها بدون سقف مانده بود. و به تخت نیز «عرش» میگویند از نظر بلندى آن و به سقف خانه نیز «عرش البیت» گفتهاند.
قریه: آبادى- و اصل این کلمه بمعناى جمع و اجتماع است و به ده و آبادى باعتبار اینکه مردم در آن جمعاند «قریه» گفته شده است.
انى یحیى: از کجا و چگونه زنده مىکند.
عام: سال و جمع آن «اعوام» است و اصل «عوم» بمعناى شنا است.
لبثت: مکث کردم و «لبث» بمعناى مکث است.
حمار: الاغ، چه وحشى و چه اهلى و اصل آن از «حمزه» بمعناى سرخى است.
«ننشزها» با نقطه و بىنقطه خوانده شده است بدون نقطه از «نشر» بمعناى پراکندگى و پخش یعنى چگونه آن را پخش و پراکنده میکنیم و با نقطه از «نشز» بمعناى زمین مرتفع و بلند و معنایش اینست که چگونه آن برداشته و بلند مىکنیم.
تفسیر:
«أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلى قَرْیَهٍ» (یا مانند آن کسى که) یعنى اى رسول ما اگر خواستى به داستان کسى که با نمرود به احتجاج پرداخت و اگر خواستى بر قصه مردى که بر آن دهکده گذشت بنگر.
میگویند آن کسى که از دهکده گذشت همان «عزیر» بود (از قتاده و عکرمه و سدى) و همین مطلب از حضرت امام صادق علیه السلام نقل شده است.
بعضى گویند آن مرد «ارمیا» بوده است (از وهب) و نیز از حضرت باقر علیه السلام نقل شده است. ابن اسحاق معتقد است که «خضر» بوده است.
قریه اى که از آن گذشت بعقیده «وهب و قتاده و ربیع» «بیت المقدس» و بعقیده ضحاک «ارض مقدسه» و بنظر «ابن زید» همان دهى که در آیه پیش گفته شد که هزاران نفر از ترس مرگ از آن خارج شدند، مىباشد.
«وَ هِیَ خاوِیَهٌ عَلى عُرُوشِها» و آن خالى بود و ابن عباس و ربیع و ضحاک میگویند یعنى و آن خراب شده بود و بعضى آن را این چنین معنا کردهاند که آن ساقط شده بود.
«قالَ أَنَّى یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها» یعنى چگونه خدا بار دیگر این ده را پس از ویرانى آباد میکند یا چگونه خدا مردم این ده را پس از نابودى، زنده میکند که در این صورت مقصود از «قریه» مردم قریه مىباشد مانند «وَ سْئَلِ الْقَرْیَهَ» (بپرس از اهل ده) این شخص هر که بود هدفش انکار و یا تعجب یا تردید و شک نبوده بلکه او دوست میداشت که خداوند مرده زنده کردن را باو نشان دهد تا براى او این مسئله بصورت شهود و یقین درآید علاوه بر علم استدلالى که برایش حاصل شده بود زیرا ممکن است گاهى شبهه بر علم استدلالى راه پیدا کند.
«فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَهَ عامٍ» خداوند او را صد سال میراند «ثُمَّ بَعَثَهُ» سپس او را زنده کرد «قالَ کَمْ لَبِثْتَ» گفت چند سال بودى؟ در تعیین این گوینده اقوالى است.
۱- ندایى از آسمان بسوى او آمد و او شنید.
۲- پیامبرى باو این چنین گفت
3- فرشته اى باو گفت
4- بعضى از پیر مردان که شاهد جریان بودند و مرگ و زنده شدن او را دیدندگفتند «قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» (گفت یک روز یا بعضى از روز بودم) چون خداوند او را در آغاز و ابتداء روز میراند و پس از صد سال در آخر روز زندهاش کرد لذا در پاسخ سؤال او گفت یک روز بودم ولى در همین اثناء او دید هنوز کمى از روز مانده و خورشید هنوز غروب نکرده است لذا گفت یا مقدارى از روز.
«بَلْ لَبِثْتَ مِائَهَ عامٍ» بلکه در همین جا صد سال ماندى.
«فَانْظُرْ إِلى طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ» به خوراکى و آشامیدنى خود بنگر که گذشت زمان آن را تغییر نداده و دگرگون نساخته است.
و علت اینکه ضمیر مفرد آورده، اینست که مقصود، جنس خوراکى و نوشیدنى است یعنى نگاه کن به خوراکى و نوشیدنى که ترک کردى که هیچ تغییر نکرده است و بعضى ضمیر را به «شراب» که اخیراً گفته شده برگردانیدهاند.
میگویند توشه این مرد و آنچه همراه داشت عبارت بود از افشره، انجیر و انگور که هر سه در مدت کم تغییر پذیرند ولى دید افشره و آب انگور شیره شده و انجیر و انگور گویا که الان چیده شدهاند.
«وَ انْظُرْ إِلى حِمارِکَ» و به الاغت نگاه کن که چگونه اجزاء و اعضایش پراکنده و استخوانهایش پخش شده است ببین خداوند چگونه زندهاش میکند و علت اینکه این وضع را براى الاغ پیش آورد این بود که آن مرد بداند که مدت طولانى و درازى او مرده بوده است.
«وَ لِنَجْعَلَکَ آیَهً لِلنَّاسِ» اینکه درخواست تو را اجابت کردیم و برایت این وضع را پدید آوردیم براى این بود که تو را نشانه و دلیل براى مردم قرار دهیم تا مسئله زنده شدن مردگان و معاد روشن و ثابت شود.
«وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها» نگاه کن به استخوانها چگونه آنها را از جا و مکانشان بلند کرده و به جاهاى خودشان در بدن قرار میدهیم و هر کدام را با دیگر اعضاء ترکیب مىنمائیم.
«ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً» و سپس روى آن را گوشت مىپوشانیم.مقصود از این استخوانها بعقیده «سدى» همان استخوانهاى الاغش بود ولى بعقیده ضحاک و قتاده و ربیع مقصود استخوانهاى خودش بود بنا بر این معنا میگویند خداوند اولین عضوى را که از او زنده کرد چشمانش بود که با آنها میدید استخوانهاى پوسیده و پراکندهاش گرد هم آمده و گوشتى که قبلا درندگان خورده بودند بار دیگر بر روى استخوانها پوشیده شد تا بدنش بصورت کامل درآمد و برخاست و الاغش نیز بصورت اول درآمد.
«فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ» وقتى روشن شد و دانست که او صد سال مرده بود. و او از دو راه بمرگ صد سالهاش آگاه شد:
۱- از دیدن الاغش که بکلى پوسیده شده بود و خبر دادن خدا به اینکه او مرده بود و نشاندادن زنده کردن و امثال آن.
۲- او وقتى به وطنش بازگشت و دید همه چیز دگرگون شده است مثلا دید نوههایش پیر شدهاند در حالى که او پدران آنها را در حال جوانى گذاشته و رفته بود.
از حضرت على علیه السلام نقل شده است که «عزیر» وقتى از عائلهاش خارج شد همسرش آبستن بود و خود او در سن پنجاه سالگى بود تا خدا او را صد سال میراند و زنده کرد پس برگشت بسوى اهلش بهمان سن پنجاه سالگى در حالى که پسرش به سن صد سالگى رسیده بود و پسرش پنجاه سال از خودش بزرگتر بود! و این از آیات خدا بود گویند وقتى عزیر بازگشت دید بخت النصر نسخه هاى تورات را سوزانده است او بار دیگر مطالب تورات را که حفظ داشت گفت و نوشتند.
مردى از آن میان گفت پدرم مرا خبر داد از پدرش که نسخه تورات در باغ انگور او دفن شده است و اگر شما آن باغ را بمن نشان دهید من آن نسخه را میتوانم بیرون بیاورم و بتورات اصلى دست پیدا کنیم باو جاى آن باغ را نشان دادند و آن نسخه را بیرون آوردند وقتى با آنچه عزیر گفته و نوشته بودند تطبیق کردند دیدند حتى یک کلمه و یک حرف هم اختلاف ندارد این بود که گفتند عزیر پسر خداست که خداوند تورات را در قلب او قرار داده است.
«قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» آن کسى که از ده میگذشت گفت یقین دارم که خداوند بر همه چیز توانا است و آنچه گفتم روى شک و تردید نبود. و بعضى «اعلم» خوانده و آن را امر و بمعناى «بدان» گرفتهاند. یا ممکن است این سخن را هنگامى بزبان راند که این جریان برایش پیش آمد و با چشم زنده شدن مرده را دید و یقین و علم پس از استدلال پیدا کرد.
[سوره البقره (۲): آیه ۲۶۰]
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قالَ فَخُذْ أَرْبَعَهً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (۲۶۰)[۳]
ترجمه:
هنگامى که ابراهیم گفت پروردگارا بمن نشان ده که مردگان را چگونه زنده میکنى گفت مگر باور ندارى گفت آرى ولى تا قلبم آرام گیرد و اطمینان یابد گفت چهار پرنده بگیر و گوشت آنها را قطعه قطعه کن (و در هم بیامیز) آن گاه هر قسمتى از آن را بر سر کوهى بگذار و سپس آنها را بخوان تا سوى تو دوان و شتابان آیند و بدان که خدا عزیز و دانا است.
بیان آیه ۲۶۰
شرح لغات:
لیطمئن: تا آرام گیرد مصدر «اطمینان» و «اطمأن الیه» یعنى به او اعتماد نمود.
طیر: پرنده اصل این فعل در مورد سبکى چیزى است در هوا ولى بعداً در هر سرعت بکار میرود مانند کلمه «پرواز» در فارسى.
جزءاً: پارهاى- بعض از چیزى، و فرق کلمه «جزء» با کلمه «سهم» اینست که سهم بآن قسمت از کل میگویند که کل قابل تقسیم بآن است مانند عدد ۲ نسبت به عدد ۱۰ ولى کلمه جزء اعم از آنست و بآن عددى هم که کل قابل تقسیم بآن نیست «جزء» گفته میشود مانند عدد ۳ نسبت به عدد ۱۰.
تفسیر:
در این آیات خداوند آنچه را که بابراهیم عیاناً نشان داد از زنده کردن مردگان بیان میکند.
«وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى» در اینکه چه چیز ابراهیم را باین سؤال واداشت که عرض کند پروردگارا بمن نشان ده که چگونه مرده را زنده میکنى وجوهى گفته اند:
۱- حسن، ضحاک و قتاده میگویند: سبب این سؤال این بود که ابراهیم مردارى را دید که درندگان آن پاره پاره کرده و حیوانات هوایى و دریایى آن را میخورند عرض کرد پروردگارا من میدانم که تو همه آنها را از شکم درندگان و پرندگان و جانوران دریایى جمع خواهى کرد ولى بمن نشان بده چگونگى آن را، تا علنى ببینم. و از حضرت امام صادق علیه السلام اینوجه روایت شده است.
۲- از ابن عباس، سعید بن جبیر و سدى روایت شده که فرشتهاى به ابراهیم بشارت داده بود که خداوند تو را بعنوان «خلیل» خود برگزیده است و دعاى تو را مستجاب و مرده را بدعاى تو زنده میکند.
از این جهت ابراهیم از خدا درخواست زنده کردن مردگان کرد که اطمینان کند او این مقام را پیدا کرده که دعایش مستجاب میشود و «خلیل خدا» شده است.
۳- در احتجاج ابراهیم با نمرود که او گفت من زنده مىکنم و میمیرانم محبوسین را آزاد و مجرمان را نابود مىکنم. ابراهیم گفت این، زنده کردن نیست در همین وقت ابراهیم از خدا خواست که خدایا، نشان بده چگونه مرده زنده میکنى تا نمرود بداند.
روایت شده که نمرود ابراهیم را تهدید به کشتن کرده بود اگر خداوند مرده زنده نکند بطورى که نمرود ببیند و از همین جهت ابراهیم گفت «لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی» یعنى تا دلم آرام بگیرد و مطمئن شوم که نمرود مرا نخواهد کشت. اینوجه را محمد بن اسحاق بن یسار گفته است.
۴- او دوست داشت که این مطلب را از راه عیان و شهود ببیند و بآن یقین پیدا کند پس از آنکه از راه استدلال فهمیده و بآن علم حاصل کرده بود و اینوجه از وجوه دیگر اقوى است.
«قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ»– الف در أ و لم … براى استفهام و پرسش است یعنى آیا ایمان نیاوردهاى و مقصود از آن، اثبات مطلب است که قطعاً تو ایمان آوردهاى پس چرا چنین سؤالى میکنى؟
خاصیت این «الف» اینست که اگر به جمله «منفى» داخل شود مثل این آیه منظور، اثبات و اگر بر جمله «مثبت» داخل گردد منظور «نفى» مىباشد مانند این آیه: «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ …» یعنى آیا تو گفتهاى ….. که منظور اینست که نگفتهاى.
«قالَ بَلى وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی» گفت آرى من مؤمنام ولى این درخواست را کردم تا یقین بیشترى پیدا کنم و بر یقینم افزوده شود (از حسن، قتاده، مجاهد و ابن جبیر.) بعضى گویند یعنى تا علنى ببینم و قلب من به یقین حاصل از دیدن آرام گیرد پس از آنکه علم از راه استدلال را داشت.
و بعضى دیگر میگویند یعنى قلب من آرام گیرد و مطمئن شوم که دعاى مرا مستجاب و مرا خلیل خود نمودهاى همانطور که بمن وعده دادى.
«قالَ فَخُذْ أَرْبَعَهً مِنَ الطَّیْرِ» گفت پس بگیر چهار مرغ که از نوعهاى مختلفى باشند و علت اینکه در میان جانداران، مرغ را انتخاب کرد همین بود که پرواز میکند.
گویند که این چهار مرغ: طاووس، خروس، کبوتر و کلاغ بود که ابراهیم فرمان یافت تا آنها را پاره پاره و پر آنها را با خونشان مخلوط کند. این قول مجاهد، ابن جریح، عطا و ابن زید است و از امام صادق علیه السلام نیز نقل شده است.
«فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ» یعنى پس پاره پاره کن، (از ابن عباس، سعید بن جبیر و حسن) بعضى گویند یعنى آنها را بهم بچسبان و ضمیمه کن (از عطا و ابن زید) و این اختلاف معنا مربوط به اختلاف قرائت آیه است.
«ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً» از حضرت صادق علیه السلام روایت شده که فرمود معناى آیه اینست که آنها را بر هر کوهى تقسیم کن و ده کوه در آنجا بود پس بگیر از منقارهاى آنها و صدا بزن آنها را باسم بزرگ من و قسم بده به جبروت و عظمت من، آنها شتابان و دوان پیش تو خواهند آمد. پس ابراهیم چنین کرد و آنها را بر ده کوه قرار داد سپس آنها را خواند و گفت باذن خدا پاسخ دهید پس گوشت هر کدام با استخوانش مجتمع و بهم ترکیب میشد و بسوى ابراهیم پرواز مى نمود.
ابن جریح و سدى گویند که هفت کوه در آنجا بود و ابن عباس، حسن و قتاده تعداد کوهها را چهار گفتهاند.
مجاهد و ضحاک میگویند معناى این جمله: «ثُمَّ اجْعَلْ عَلى کُلِّ جَبَلٍ» بر هر کوهى قرار بده، عام است و منحصر به کوههاى آنجا که ده یا هفت یا چهار باشد، نبود بلکه شامل هر کوهى که امکان قرار دادن آن گوشتها براى ابراهیم بود، مىشد.
سؤال:
با اینکه این گوشتها جان و زندگى نداشتند و جماد بودند چگونه به ابراهیم خطاب شد که آنها را بخوان؟ (ثم ادعهن) و خواندن جماد قبیح است.
پاسخ:
دو وجه براى پاسخ باین سؤال و صحت خواندن جماد گفتهاند.
۱- منظور از خواندن آنها اشاره بآنها است تا پس از زنده شدن بسوى او آیند.
۲- معناى خواندن، خبر دادن از زنده شدن آنها است مانند آیه کریمه «کُونُوا قِرَدَهً خاسِئِینَ»[۴] (گفتیم باشید بوزینگان مطرود.) که «امر» (باشید) بمعناى خودش که فرمان الهى باشد نیست بلکه منظور از آن خبر دادن است به این جریان. و نیز مانند آیه کریمه: «ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً[۵]» (بیائید به میل یا به کراهت) که باز منظور از این امر، خبر دادن به تکوین و پیدایش آنها است (از طبرى) اما قول کسانى که میگویند: ابراهیم روى هر کوه یک پرندهاى را قرار داد و سپس آنها را صدا زد و خواند، از حقیقت بدور است زیرا هدف ابراهیم این بود که بداند خداوند چگونه مرده را زنده میکند و آوردن پرندهاى با اشاره در این هدف، اثر و فائدهاى ندارد.
در این آیه و جمله حذفى شده و تقدیر اینست که آنها را پاره پاره کن و قرار بده بر هر کوهى از هر یک، قسمتى، پس خداوند آنها را زنده میکند و وقتى زنده شدند پس آنها را بخوان و این اشاره و خواندن پس از زنده شدن آنها است و ابراهیم چنین کرد و دید پرها بعضى بسوى بعض دیگر در حرکتاند و همچنین گوشتها و استخوانها و سپس آنها در حالى که بر روى پاهاى خود راه میرفتند به حرکت درآمده و هر کدام به سر خود پیوستند و اینها میگویند معناى «یَأْتِینَکَ سَعْیاً» همین است.
از نضر بن شمیل نقل شده که او گوید سؤال کردم از خلیل بن احمد از آیه کریمه «یَأْتِینَکَ سَعْیاً» که آیا به پرندهاى که پرواز کند گفته میشود «سعى کرد».
خلیل در جواب گفت نه، میگوید گفتم پس معناى این جمله از قرآن چیست؟
خلیل گفت معنایش اینست که آن پرندگان میآیند بسوى تو و تو راه میروى راه رفتنى، (یأتینک و انت تسعى سعیاً).
«وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ» و بدان که خدا عزیز است یعنى قوى و نیرومند است که هیچ چیز او را ناتوان و عاجز نمیکند. و حکیم است در کردار و گفتارش.
[سوره البقره (۲): آیات ۲۶۱ تا ۲۶۲]
مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّهٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَهٍ مِائَهُ حَبَّهٍ وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ (۲۶۱) الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۲۶۲)[۶]
ترجمه:
مثل آنان که مالشان را در راه خدا انفاق میکنند چون دانهایست که هفت خوشه رویانیده که در هر خوشه صد دانه است و خدا براى هر که بخواهد دو برابر میکند که خدا وسعت بخش و دانا است.
کسانى که اموال خویش را در راه خدا انفاق میکنند و سپس آنچه را که انفاق کردهاند به منت و آزار دنبال نمیکنند پاداش آنها پیش پروردگارشان است و آنان نه بیمى دارند و نه غمگین میشوند.
بیان آیه ۲۶۱
شرح لغات:
انبتت: رویاند از نبت روئیدن که در مورد گیاهها و هر آنچه از زمین میروید استعمال میشود.
سنبله: خوشه و اصل آن «اسبال» است که ریختن چیزى است که مىپوشاند و زمین کشت، با خوشه ها پوشیده میگردد و نیز دانه، در آن پوشیده مىشود.
مائه: صد.
تفسیر:
«مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ» گویند تقدیر آیه اینست که مثل صدقات کسانى که اموالشان را در راه خدا انفاق میکنند مانند دانهایست …
و بعضى گفتهاند تقدیر اینست: مثل کسانى که انفاق میکنند مانند زارع دانه ایست …. و منظور از «سبیل اللَّه» جهاد و غیر از آن از کارهاى خیر است و این آیه شامل همه وجوه خیر است و همین مطلب از امام صادق علیه السلام روایت شده و ابو على جبائى آن را اختیار نموده است ولى بعضى آن را مخصوص انفاق در جهاد دانستهاند ولى در انفاقها و طاعتهاى دیگر در برابر هر عمل فقط ده برابر پاداش داده میشود.
«کَمَثَلِ حَبَّهٍ أَنْبَتَتْ» مانند دانهایست که بیرون آورد.
«سَبْعَ سَنابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَهٍ مِائَهُ حَبَّهٍ» هفت خوشه و در هر خوشه صد دانه یعنى انفاق در راه خدا ۷۰۰ برابر پاداش داده میشود.
اگر گفته شود که آیا دیده شده است که در یک خوشه صد دانه باشد؟ جواب اینست که از باب تصور مطلب است و لازم نیست در خارج حتماً دیده شده باشد مانند آیه کریمه: «طَلْعُها کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطِینِ[۷]» (میوه آن گویى سر دیوان و شیاطین است) با اینکه سر شیطان چیزى است تصورى براى انسان. و باضافه در مواردى دیده شده است که یک خوشه صد دانه داشته است.
«وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ» خدا براى هر که بخواهد از هفت صد دانه هم اضافه میدهد. بعضى گویند معنایش اینست که این چند برابر پاداش دادن براى کسانى است که خدا بخواهد. از ابن عمر نقل شده است که وقتى این آیه نازل شد رسول خدا عرض کرد پروردگارا بر امت من بیفزا پس آیه: من ذا الذى یقرض اللَّه … نازل شد باز رسول اکرم عرض کرد خدایا بر امت من بیفزا آن گاه این آیه نازل شد «إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ[۸]» «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ» یعنى خدا قدرتى واسع و شامل دارد و هر چه بخواهد بر پاداش خود بیفزاید، کم نمیآورد. بعضى گویند یعنى خدا واسع الرحمه است و رحمت و لطفى شامل دارد که از افزودن بر پاداش و اجر، مضایقه و دریغ ندارد و خدا «علیم» و آگاه است به آنچه استحقاق پاداش و اجر بیشترى دارد (از ابن زید).
بعضى گویند یعنى او علیم و دانا است به مقدار انفاق مردم و نیز به نیت انفاق کننده و هدف او.
نظم آیات:
این آیه مربوط به انفاق است و از نظر مناسبت ارتباط و اتصال دارد به آیه:
«مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ …» (آیه ۲۴۵) و فاصله این دو آیه، آیات مربوط به دعوت بسوى خدا و بیان دلیلها و داستانها بود (از على بن عیسى)، بعضى درباره نظم این آیات مىگویند وقتى قرآن داستانهایى را بیان کرد که برهان بر توحید و آنچه را که پیامبران آوردند از حجتها و دلیلها در برداشت و اعلام کرد که هر کس پس از این همه دلیل باز عناد ورزد باید با او جنگ کرد. در این آیه تشویق به جهاد میکند و بیان مینماید که در جهاد و جنگ با این دسته از مردم که پس از روشن شدن راه باز هم عناد میکنند پاداش بزرگى است (از زجاج).
بیان آیه ۲۶۲
شرح لغات:
مناً: من و باصطلاح: منت یادآورى آنچه نیکى نموده که ارزش آن را پائین میآورد و اصل «من» بمعناى قطع است مانند آیه کریمه «لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ» براى ایشان است پاداش قطع نشدنى و منت گذاردن چون قطع مىکند آن فضیلت و حقى را که باید نیکوکار نصیبش شود باین مناسبت بآن «من» گفتهاند: و واحد وزن را هم «من» گویند چون آن مقدار مخصوص را جدا میکند.
اذى: ضرر و آسیبى که فوراً به شخص ضرر خورده میرسد.
خوف: ترس از وقوع ضررى که انتظارش میرود.
حزن: اندوه شدید.
تفسیر:
وقتى خداوند فرمان به انفاق داد بدنبال آن کیفیت انفاق را بیان نمود.
«الَّذِینَ یُنْفِقُونَ» کسانى که خارج میکنند «أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ» اموالشان را در راه خدا «ثُمَّ لا یُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا» و همراه و دنبال نمیکنند نفقات و صدقاتشان را به «مناً» منت بر کسى که بآن انفاق کرده.
«وَ لا أَذىً» و نه آزار.
منّ اینست که بگوید: آیا این مقدار بتو ندادم؟ آیا بتو نیکى نکردم؟ آیا تو را بى نیاز ننمودم.
اذى: و آزار اینست که باو بگوید خدا مرا از دست تو و گرفتارىهاى تو آسوده کند. و ممکن است معناى «اذى» این باشد که روى خودش را ترش و عبوس کند یا آنچه را که باو میدهد او را ناراحت کند یا او را در برابر آنچه داده به پاره اى از کارها وادارد همه اینها، آزار است و این منت و آزار انفاق را ضایع و اجر و پاداش آن را از بین میبرد.
«لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ» براى اینان است پاداش ایشان نزد پروردگارشان و بعضى میگویند معناى آن اینست که براى ایشان است جزاى اعمالشان در نزد پروردگار و اینکه با قید «پروردگارشان» مطلب را بیان مىکند براى اینست که اطمینان بیشتر براى مردم حاصل شود که پاداش خود را خواهند گرفت زیرا نزد کسى است که نه کم میشود و نه از بین میرود.
«وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ»: و ترسى بر ایشان نیست از اینکه در روز قیامت اجر و پاداش آنان از بین رود و یا کم شود.
«وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ»: و نه ایشان غمگین میشوند.
این آیه دلالت بر این دارد که صحیح است وعده دادن با شرط زیرا خداوند وعده به پاداش میدهد باین شرط که منت و آزار همراه با انفاق نباشد و در وعده مشروط، هر گاه شرط عملى نشود استحقاق پاداش هم طبعاً نخواهد بود.
از رسول اکرم روایت شده است که فرمود خداوند با منتگذاران بر انفاق، صحبت نمیکند و نظر رحمت بدانها نمیاندازد و آنها را پاک و منزه نمینماید و براى آنان است عذابى دردناک.
[سوره البقره (۲): آیات ۲۶۳ تا ۲۶۴]
قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَهٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَهٍ یَتْبَعُها أَذىً وَ اللَّهُ غَنِیٌّ حَلِیمٌ (۲۶۳) یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى کَالَّذِی یُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَیْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْداً لا یَقْدِرُونَ عَلى شَیْءٍ مِمَّا کَسَبُوا وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ (۲۶۴)
ترجمه:
سخنى نیکو و بخشش (یا پوشش) بهتر از صدقهاى است که بدنبال آن منت و یا آزار باشد و خدا، بىنیاز و بردبار است.[۹]
ترجمه:
اى کسانى که ایمان آوردهاید صدقات خود را با منت و آزار باطل و تباه مسازید مانند کسى که مال خود را از روى ریا، و خوش آیند مردم انفاق میکند و ایمان به خدا و روز قیامت نیاورده مثل او مانند سنگى است صاف که بر روى آن خاکى است و رگبارى بدان رسیده و آن را سخت و صاف بجا گذاشته است، آنان از آنچه کسب کردهاند سودى نمیبرند و بر آن توانایى ندارند و خداوند کافران را هدایت نمیکند.
بیان آیه ۲۶۳
شرح لغات:
غنى: بىنیاز و کسى که دارایى زیاد دارد و خداوند که مالک همه چیز است غنى مىباشد زیرا او بر هر چیز توانا است و کلمه (غنى) ضد حاجت و نیاز است.
تفسیر:
«قَوْلٌ مَعْرُوفٌ»: یعنى کلامى نیکو و زیبا که هیچ نوع زشتى همراه ندارد و با آن، سائل و فقیر را رد کند. بعضى گویند یعنى دعائى نیکو مثل اینکه بگوید:
خدا برایت بسازد، خدا تو را از سؤال بىنیاز کند، خداوند روزى تو را زیاد کند، و مانند آن.
بعضى دیگر معناى آن را (وعده نیکو) دانستهاند.
و ضحاک میگوید «قَوْلٌ مَعْرُوفٌ» اصلاح ذات البین است.
«وَ مَغْفِرَهٌ»: براى مغفره در اینجا این معانى گفته شده است:
۱- سلامت از گناه زیرا اصل این کلمه در لغت بمعناى کلاه خود است که سر را مىپوشاند و سلامت از گناه هم حافظ و سپر از عذاب الهى است (از: جبائى).
۲- پوشش بر سائل و سؤالش.
۳- بخشیدن سؤال شده از ظلم ستم کننده (از: حسن).
معناى بخشیدن ظلم سائل اینست که اگر سائل در غیر وقت در خانهاش میآید یا اصرار زیاد در سؤال دارد یا رعایت ادب و احترام نمینماید به اینکه در را باز میکند یا داخل خانه میشود ولى بدون اجازه در همه این موارد عفو و بخشش کند از ظلم و ستم او.
«خَیْرٌ مِنْ صَدَقَهٍ»: بهتر است از صدقهاى که دنبالش آزار و اذیت باشد.
«یَتْبَعُها أَذىً»: زیرا کسى که این نوع صدقه و انفاق کند نه در دنیا پاداش دارد و نه در آخرت اجرى اما سخن خوب و عفو، دو اطاعتى است که استحقاق پاداش بر آن دو را خواهد داشت.
از رسول اکرم روایت شده است که فرمود وقتى فقیر، سؤال کرد بگذارید سخنش تمام شود و کلامش را قطع نکنید و پس از آن، او را با احترام و نرمى رد کنید یا چیز مختصرى باو بدهید زیرا گاهى کسى میآید که نه انسان است و نه جن و مینگرد که شما با آنچه خدا بشما داده است چه میکنید.
«وَ اللَّهُ غَنِیٌّ» و خدا بىنیاز است از صدقات و از همه طاعتهاى شما و چنین نیست که امر خدا روى نیاز و احتیاج او باشد بلکه بخاطر شما و نیازتان به پاداش، شما را به کارهاى نیک فرمان داد.
«حَلِیمٌ» و او بردبار است که در کیفر دادن بشما شتاب نمیکند. و بعضى گویند مقصود از اینکه خدا حلیم است اینست که تعجیل و شتاب نمیکند به عقوبت و کیفر دادن به کسى که منت میگذارد و آزار میدهد در صدقهاش. در اینجا اگر بجاى کلمه «حلیم» کلمات «حمید» یا «علیم» گفته میشد نیکو نبود.
بیان آیه ۲۶۴
شرح لغات:
رئاء- اصل آن از رؤیت است و کسى که عملى ریایى و براى مردم انجام میدهد میخواهد که مردم آن را ببینند و روى این مناسبت بآن «رئاء» گفتهاند.
صفوان- که براى یک مصداق «صفوانه» گفته میشود مانند «سعدان و سعدانه، مرجان و مرجانه»: سنگ صاف و سخت.
تراب- خاک و «ترب» هم بهمین معنا است و به مردى که از فقر و نادارى خاک- نشین نشده میگویند: «ترب الرجل» و آیه کریمه «مسکیناً ذا متربه» هم بهمین معنا است یعنى فقیرى خاک نشین.
وابل- باران تند و «وبال» بد عاقبتى است.
صلد- سنگ سخت و صاف و زمین «صلد» آن زمینى است که چیزى از آن نمیروید از نظر سختى.
تفسیر:
پس از آنکه در آیات گذشته براى افزایش پاداش مثالهایى زد اینک براى تأکید بیشتر میفرماید:
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى» اى کسانى که خدا و پیامبر را تصدیق کرده و ایمان آوردهاید باطل نکنید صدقات خود را با منت گذاردن بر فقیر یا بر خدا، و آزار کردن آن کسى که باو انفاق نمودهاید و براى باطل شدن عمل در صورت منت و اذیت مثالى میزند.
«کَالَّذِی یُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ» مانند کسى که مالش را براى ریاء و دیدن و خوش آیند مردم انفاق میکند. در این قسمت، مؤمن و کافر داخلاند وقتى براى ریاء عملى انجام دهند.
«وَ لا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ» و ایمان بخدا و روز قیامت نیاورده. این قسمت مخصوص کفار است یعنى کسى که به یگانگى خدا و به قیامت و پاداش ایمان ندارد، بعضى گویند این قسمت براى منافقان است نه کفار زیرا کافر، علناً و آشکارا کفر خود را ابراز میدارد و ریاء ندارد و این، منافق است که دو شکل و دو رنگ و قیافه دارد.
کسى که ریا کند در حد کفر و یا نفاق است.
«فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَیْهِ تُرابٌ» مانند سنگى است صاف که بر آن خاکى باشد «فَأَصابَهُ وابِلٌ» پس بارانى تند و شدید بر آن برسد «فَتَرَکَهُ صَلْداً» پس آن را بصورت سنگى سخت و صاف باقى گذارد.
در این آیه فعل منافق و منتگذار تشبیه شده است به آن سنگ صاف که باران آنچه بر روى آن بوده از بین برده است که هیچکس نمیتواند بار دیگر آن گرد و خاک را برگرداند همچنین وقتى شخص منتگذار صدقهاى را داد و همراه آن منت گذارد پس صدقه خود را بصورتى درآورده که همه فوائد و آثار صدقه را نابود نموده و دیگر راهى براى بازگرداندن آن فائدهها نیست زیرا هر کارى بهمان نیت که انجام شده سزاوار پاداش و یا کیفر مىباشد و اگر بهنگام عمل، نیت براى رضاى خدا نباشد و براى غرضهاى دیگرى انجام یابد دیگر راهى براى تلافى و جبران کردن آن نیست.
و با بیان بالا که گفتیم منتگذاردن و یا آزار دادن اگر همراه صدقه دادن باشد آن را بىفائده و ضایع میکند دیگر نمیتوان به این آیه استدلال کرد که ثواب ثابت با ملحق شدن منت گذاردن و یا ریاء در زمانهاى بعد، نابود میگردد آن چنان که بعضى گفتهاند.
«لا یَقْدِرُونَ عَلى شَیْءٍ مِمَّا کَسَبُوا» یعنى اینان بر انفاقهاى خود و پاداش آن توانایى ندارند و نمیدانند انفاق و ثواب آن، کجا و چیست و از آن چیزى بدست نمیآورند و عائدشان نمىگردد همانطور که کسى نمیتواند بر گرد و خاک بالاى سنگ که باران آن را برده، دست یابد.
این آیه و آیات قبلى به صدقه دادن و انفاق مال در راه خیر و نیکویى براى رضاى خدا تشویق میکند و از منت گذاردن و آزار و ریاء و نفاق نهى مینماید و خبر میدهد که اگر منت و آزار و ریا و نفاق بود عمل باطل میباشد.
بهمین مضمون حدیثى را ابن عباس از رسول اکرم نقل نموده است که حضرت فرمود وقتى روز قیامت شد منادى ندا میکند بطورى که همه صدایش را مىشنوند میگوید: کجا هستند کسانى که مردم را مىپرستیدند، برخیزید و پاداشهاى خود را از کسانى که براى خوشآیند آنها کار میکردید، بگیرید، من آن عملى را که آمیخته به چیزى از دنیا و اهل آن باشد نمىپذیرم.
و نیز از حضرت امام صادق علیه السلام روایت شده که رسول خدا فرمود: کسى که اول، احسان و نیکى کند ولى بعداً سخن زننده و آزار دهنده گوید یا منت گذارد آن احسان خود را باطل نموده است.
خداوند براى باطل شدن اجر صدقه با منت گذاردن و اذیت مثالى میزند و میفرماید: «کَالَّذِی یُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ» … مانند کسى که مالش را براى ریاء و دیدن مردم انفاق میکند.
امام صادق علیه السلام میفرماید:
هیچ چیز براى من عزیزتر و محبوبتر از آن نیست که به مردى احسان و نیکى کنم و به دنبال آن نیکى دیگر که آن را بکمال برساند زیرا من دیدم که قطع احسانهاى بعدى نابود میکند سپاس و پاداش احسانهاى قبلى را.
«وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ» خداوند کافران را هدایت نمیکند یعنى کافران را بر اعمالشان پاداش نمیدهد زیرا کفر، همه اعمال را نابود میکند و جلوگیر از گرفتن پاداش مىباشد و تنها مؤمناناند که پاداش و اجر مىگیرند در صورتى که عملشان براى خدا و بر وجه صحیح انجام شده باشد.
بعضى گویند معناى آیه اینست که خدا کافران را با این اعمالشان به بهشت هدایت نمیکند آن چنان که مؤمنان را در نتیجه کارهایشان به بهشت مىبرد. و بعضى دیگر چنین معنا کردهاند: خدا آنچه را که بمؤمنان عطا میکند از لطف و عنایت به کافران نمیدهد.
[سوره البقره (۲): آیه ۲۶۵]
وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبِیتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ کَمَثَلِ جَنَّهٍ بِرَبْوَهٍ أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُکُلَها ضِعْفَیْنِ فَإِنْ لَمْ یُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۲۶۵)[۱۰]
ترجمه:
مثل کسانى که اموالشان را به طلب رضاى خدا و پایدارى و استوارى نفوس خود انفاق میکنند مانند باغى است بر زمینى بلند که باران تند و زیاد بآن رسیده و دو برابر، ثمره داده و اگر باران زیاد باو نرسیده پس نمى و باران کمى و خدا بآنچه میکنید آگاه است.
بیان آیه ۲۶۵
شرح لغات
ربوه- تپه، زمین بلند.
اکل- خوراکى.
ضعفین- دو برابر و کلمه «ضعف» را بعضى بمعناى یک برابر و قدرى بیشتر و بعضى بمعناى دو برابر دانستهاند.
طل- نم، باران کم.
تفسیر:
«مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ» یعنى مثل کسانى که خارج میکنند اموالشان را به طلب رضاى خدا.
«وَ تَثْبِیتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ» در معنا و تفسیر این جمله، اقوالى است:
۱- براى استوار و ثابت نگاه داشتن خود به نیروى یقین و بینش بیشتر (از سعید بن جبیر، سدى و شعبى).
۲- استوارى و پایدارى خود در اینکه صدقات را در چه مواردى، صرف کنند (از حسن و مجاهد).
۳- براى آرامش روح خود بر پایدارى و ثبوت در اطاعت امر خدا (از ابی على جبائى).
«کَمَثَلِ جَنَّهٍ بِرَبْوَهٍ» یعنى مانند باغى است که در زمینى مرتفع باشد و علت اینکه «ربوه» و زمین مرتفع را بخصوص قید مىکند اینست که معمولا باغى که در جاى بلند باشد بهتر و با طراوتتر از باغى است که در زمین گود و محل جمع شدن آب، قرار دارد و میوه آن نیز بهتر است.
«أَصابَها وابِلٌ» که باین باغ بارانى شدید برسد.
«فَآتَتْ أُکُلَها ضِعْفَیْنِ» که محصولش را دو برابر آن مقدارى که در زمینهاى معمولى حاصل ده بدست میآید، میدهد. و ممکن است معناى (ضعفین) این باشد که هر سال دو بار برداشت میکنند مانند آیه کریمه «تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ[۱۱] رَبِّها» (میدهد خوراکى (میوه) خود را در هر زمان باذن پروردگارش) که بهمین معنا تفسیر شده است که هر شش ماه محصول خود را میدهد.
امام صادق علیه السلام در معناى آیه میفرماید این باغ، میوهاش چند برابر میشود هم چنان که اجر و پاداش کسى که مالش را در طلب رضاى خدا انفاق مینماید چند برابر مىباشد.
«فَإِنْ لَمْ یُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ»: پس اگر باران زیاد بآن نرسد پس نم و باران کم خواهد بود یعنى در هر حال این باغ بر و میوه خود را میدهد و در هر صورت بر آن، غبارى دیده نمیشود و با طراوت و تازه میباشد.
«وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ»: و خدا بدانچه عمل میکنید بینا است یعنى او به اعمال شما عالم و آگاه است و شما را مطابق آن، پاداش و اجر میدهد.
بعضى گویند: یعنى او عالم است به مردمى که براى رضاى خدا یا براى ریاء و دیدن مردم، عملى انجام میدهند.
__________________________________
[۱] – سوره بقره آیه ۲۵۸ جزء ۳ سوره ۲
[۲] – سوره بقره آیه ۲۵۹ جزء ۳ سوره ۲
[۳] – آیه ۲۶۰ سوره بقره جزء ۳ سوره ۲
[۴] – آیه ۶۵ سوره بقره.
[۵] – آیه ۱۱ سوره فصلت.
[۶] – سوره بقره آیه ۲۶۱ و ۲۶۲ جزء ۳ سوره ۲
[۷] – آیه ۶۵ سوره صافات.
[۸] – آیه ۱۰ سوره زمر( پاداش صابران بیحساب داده مىشود.
[۹] – سوره بقره آیه ۲۶۳ و ۲۶۴ جزء ۳ سوره ۲.
[۱۰] – سوره بقره آیه ۲۶۵ جزء ۳ سوره ۲
[۱۱] – آیه ۲۵ از سوره ابراهیم