ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره النحل آیه ۱- ۴۴
سوره نحل
چهل آیه اول این سوره، مکى و بقیه- از «وَ الَّذِینَ هاجَرُوا فِی اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ» تا آخر سوره مدنى است. این نظر، از حسن و قتاده است.
ابن عباس، عطا و شعبى گویند: تمام سوره، مکى است، بجز سه آیه آخر آن- وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا تا آخر سوره- که میان مکه و مدینه، هنگام بازگشت پیامبر از «احد» نازل شد.
بنا بر روایتى دیگر از ابن عباس، قسمتى از این سوره، مکى و قسمتى مدنى است.
از آغاز تا «وَ لَکُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» مکى و از «لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلًا» تا «بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» مدنى است.
شماره آیات:
بدون هیچگونه اختلافى، تعداد آیات ۱۲۸ است.
فضیلت سوره:
ابى بن کعب، از پیامبر گرامى روایت کرده است که:
– هر کس، این سوره را بخواند، خداوند نعمتهایى که در دنیا به او داده، با او حساب نخواهد کرد و اجر او به اندازه کسى است که: بمیرد و وصیتى نیکو از خود بیادگار گذارد و اگر در همان روز یا شبى که این سوره را خوانده، بمیرد، اجر او مانند کسى است که با وصیت نیکو و پسندیده از دنیا رفته است.
محمد بن مسلم از امام باقر (ع) روایت کند که:
– هر کس سوره نحل را در هر ماه بخواند، در دنیا زیان نبیند و هفتاد نوع بلا- که آسانترین آنها جنون و جذام و پیسى است- از او دور خواهد شد و جاى او در بهشت عدن است، که در وسط بهشتهاى دیگر قرار دارد.
تفسیر:
همانطورى که سوره حجر به تهدید کفار، خاتمه یافت، این سوره نیز با تهدید ایشان آغاز مىشود:
[سوره النحل (۱۶): آیات ۱ تا ۲]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
أَتى أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ (۱)
یُنَزِّلُ الْمَلائِکَهَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاتَّقُونِ (۲)
ترجمه:
امر خدا فرا مىرسد، بنا بر این تعجیل نکنید، که خداوند از آنچه شریک قرار مىدهید، منزه است. خداوند فرشتگان را همراه وحى، به امر خود بر هر که خواهد مىفرستد که: انذار کند که جز من خدایى نیست و از عقاب من بپرهیزید.
قرائت:
تشرکون: کوفیان- بجز عاصم- این کلمه را به تاء و دیگران به یاء خواندهاند.
تنزل: این کلمه را روح و زید- از یعقوب- و سهل، بفتح تاء و زاء و تشدید خواندهاند و «الملائکه» را هم رفع دادهاند. دیگران «ینزل» خوانده و «الملائکه» را نصب دادهاند، جز اینکه ابن کثیر و ابو عمرو به تخفیف خواندهاند.
لغت:
تسبیح: گفتهاند این کلمه چهار معنى دارد:
۱- تنزیه. مثل «سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى ..» (اسراء ۱: منزه است خدا که …)
2- استثناء. مثل «لَوْ لا تُسَبِّحُونَ» (قلم ۲۸: چرا استثنا نمىکنید؟ یعنى «انشاء اللَّه» نمىگویید).
۳- نماز. مثل «فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ» (صافات ۱۴۳: اگر از نمازگزاران نبود) ۴- نور. در حدیث است که:«فلو لا سبحات وجهه.»
(اگر نور رخش نبود …) روح: این کلمه داراى ده معنى است:
۱- زندگى نفوس بوسیله ارشاد.
۲- رحمه. مثل «فروح و ریحان» (بنا به قرائت راءِ مضموم).
۳- نبوت. مثل «یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ» (غافر ۱۵: نبوت را بهر که خواهد، القا کند).
۴- عیسى (روح اللَّه) که از غیر بشر، آفریده شد.
۵- جبرئیل.
۶- نفخ و دمیدن. شاعر گوید:
فلما بدت کفنتها و هى طفله | بطلساء لم تکمل ذراعاً و لا شبراً |
و قلت له ارفعها الیک و أحیها | بروحک و اقتته لها قیته قدراً |
یعنى: آن گاه که آغاز اشتعال آتش بود، در دود و شعلهاى بدرنگ، آن را مخفى ساختم و به او گفتم: آرام آرام در آن بدم، تا خوب شعلهور گردد.
۷- وحى. مثل «وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا» (شورى ۵۲: وحى خود را بتو فرستادیم).
۸- برخى گویند: روح، جبرئیل است.
۹- یکى از فرشتگان آسمان که از همه مخلوقات خدا بزرگتر است. روز قیامت، او به تنهایى در یک صف مىایستد و همه فرشتگان در صف دیگر.
۱۰- روح انسان. ابن عباس گوید: انسان را روحى و نفسى است. نفس همان است که قدرت تمیز و تکلم دارد و روح همان است که خروج آن موجب مرگ است. در حال خواب، فقط نفس خارج مىشود ولى در مرگ روح و نفس هر دو خارج مىشوند.
مقصود:
أَتى أَمْرُ اللَّهِ: در این باره چند قول است:
۱- حسن و ابن جریح گویند: یعنى امر خداوند، نسبت به کیفر مشرکین که بر کفر و تکذیب، پایدارند، نزدیک است. حسن گوید: مشرکین به پیامبر گفتند: عذاب خدا را بر ما نازل کن. فرمود: امر خداوند، فرا مىرسد و هر چه فرا رسیدنى باشد، نزدیک است.
۲- ضحاک گوید: یعنى احکام و فرائض الهى آمد.
۳- جبائى گوید: مقصود از امر خدا، روز قیامت است. از ابن عباس نیز همین طور روایت شده است. بنا بر این فعل ماضى بمعناى مضارع است. لکن از لحاظ مسلم بودن وقوع قیامت، در آینده، مثل این است که در گذشته واقع شده است. وانگهى خداوند، قیامت را از چشم بهم زدن نزدیکتر شمرده است.
فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ: این خطاب به مشرکین است که روز قیامت و عذاب خدا را تکذیب و مسخره کرده، مىخواستند که هر چه زودتر فرا رسد. چنان که مىگفتند:
«فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَهً مِنَ السَّماءِ» (انفال ۳۲: از آسمان بر ما سنگ ببار) یعنى به این کافران بگو که براى رسیدن قیامت و عذاب، عجله نکنند، زیرا اینها بموقع خود فرا خواهند رسید.
سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ: این جمله، بمنظور تنزیه و پاک ساختن خداوند، از عیب و نقصهایى است که مشرکین مىپنداشتند و لایق ذات و صفات پروردگار نبود.
یعنى خداوند بالاتر از این است که داراى شریک باشد و بزرگتر از این است که نقصى داشته باشد.
یُنَزِّلُ الْمَلائِکَهَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ: ابن عباس گوید:
یعنى خداوند فرشتگان را با وحى، بر هر کس که خواهد مىفرستد. البته چنین کسى باید صلاحیت نبوت و سفارت الهى داشته باشد. ابن زید گوید: یعنى فرشتگان را با قرآن مىفرستد. این دو قول یکى است. علت اینکه «وحى» را روح مىنامد، این است که:
حیات دلها و جانها به آن بستگى دارد. حسن گوید: منظور از روح، نبوت است. «من امره» یعنى «بامره» مثل «یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ» (رعد ۱۱: بامر اللَّه).
أَنْ أَنْذِرُوا أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ: این جمله، تفسیر روح است و در حقیقت «روح» را معنى مىکند. یعنى فرشتگان از جانب خدا نازل مىشوند که: اهل کفر و معصیت را بترسانید که جز من خدایى نیست. آنها موظفند یکتا پرست باشند و از شرک بپرهیزند.
جمله «فاتقون» یعنى: از مخالفت من بپرهیزید.
دلالت آیه:
از این آیه بر مىآید که: منظور از بعثت انبیا، ترسانیدن مردم و دعوت بسوى دین است.
نظم آیه ها:
وجه اتصال آیه ها به سابق، این است که: مشرکین براى عذاب، عجله مىکردند و منظورشان تکذیب قیامت بود، خداوند بیان فرمود که از آنچه آنها مىگویند منزه است، زیرا بر حکیم است که هر گاه تکلیف کرد، مجازات کند و اگر نکند، کار زشت کرده است.
برخى گویند: آنها منکر قدرت خداوند، نسبت بزنده کردن مردگان بودند، از اینرو خود را از گفتار آنها منزه کرد.
آیه «یُنَزِّلُ الْمَلائِکَهَ» به سابق متصل است، زیرا خداوند پس از آنکه آنها را بعذاب تهدید کرد، بیان مىکند که فرشتگان براى ترسانیدن مردم نازل مىشوند و خداوند، هیچ مشرکى را بدون انذار، کیفر نمىدهد.
برخى گویند: خداوند مىخواهد بیان کند که حالا وقت تکلیف است نه عذاب.
اکنون صلاح این است که فرشتگان وحى و کتاب را بر پیامبر نازل و دلائل لازم را ذکر کنند. از همین جهت است که در آیات بعد به ذکر دلائل مىپردازد.
[سوره النحل (۱۶): آیات ۳ تا ۷]
خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ (۳)
خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَهٍ فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ (۴)
وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَکُمْ فِیها دِفْءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ (۵)
وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَ حِینَ تَسْرَحُونَ (۶)
وَ تَحْمِلُ أَثْقالَکُمْ إِلى بَلَدٍ لَمْ تَکُونُوا بالِغِیهِ إِلاَّ بِشِقِّ الْأَنْفُسِ إِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ (۷)
ترجمه:
خداوند آسمانها و زمین را بحق آفرید و از آنچه شریکش قرار مىدهید، منزه است. آدمى را از نطفهاى آفرید و چون بکمال رسید، مخاصمى آشکار گشت. و چارپایان را آفرید که براى شماست در آنها وسیله گرمى و منافع دیگر و از گوشت آنها مىخورید.
و هنگامى که بامدادان آنها را بچرا مىبرید و شامگاهان آنها را از چرا بر مىگردانید، براى شما زینت هستند، و بارهاى شما را به بلادى حمل مىکنند که شما بدون مشقت، به آنجا نمىرسید. پروردگار شما مهربان و رحیم است.
قرائت:
شق: ابو جعفر، بفتح شین و دیگران بکسر خواندهاند و هر دو بمعناى مشقت هستند.
لغت:
انعام: جمع نَعَم، شتر و گاو و گوسفند. علت اینکه این حیوانات را فقط «نعم» گفتهاند، راه رفتن هموار آنهاست.
دفء: هر چه که بوسیله آن گرم شوند.
اراحه: باز گرداندن حیوانات از چراگاه به محل استراحت، به شامگاه.
سروح: خارج شدن حیوانات از محل استراحت، بچراگاه، بوقت بامداد.
اثقال: جمع «ثقل» متاعى که سنگین است.
اعراب:
الانعام: منصوب به فعل مقدر و مفسر آن فعل بعد است. یعنى «و خلق الانعام خلقها».
لَکُمْ فِیها دِفْءٌ: این جمله در محل نصب و حال از «الانعام» است.
مقصود:
قبلا در پیرامون فرستادن ملائکه، براى ترسانیدن و بیان توحید و احکام اسلام، سخن گفت، اینک از راه بیان آفرینش مخلوقات و انسان و چارپایان، به استدلال پرداخته، مىفرماید:
خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِ: خداوند آسمانها و زمین را آفرید، تا بوسیله آن دو، بر شناسایى خود استدلال کند و نشان دهد که با دقت در باره آنها، انسان به کمال قدرت و حکمت او پى مىبرد. برخى گویند: یعنى آنها را آفرید تا از وجود آنها براى منافع دینى و دنیوى استفاده و حق، بکار بسته شود.
تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ: خداوند برتر از این است که داراى شریک باشد. در آیه بعد، به بیان دلیلى دیگر، پرداخته، مىفرماید:
خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَهٍ فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ: نطفه بمعناى آب اندک است.
لکن معمولا به منى گفته مىشود. در جاهاى دیگر قرآن، بمراحل آفرینش انسان اشاره شده است، لکن در اینجا بطور اختصار، مىفرماید: انسان را از نطفه اى آفرید. این نطفه، همین که بصورت انسانى کامل در آمد، با خویشتن بخصومت پرداخت و از «ما فى الضمیر» خود پرده برداشت. بدین ترتیب خداوند متعال پستترین و عالیترین مراحل خلقت آدمى را بیان مىکند، تا بر کمال و قدرت خود استدلال کند.
ابن عباس و حسن گویند: یعنى انسان، موجودى است که بوسیله باطل بجدال مىپردازد و خصومت او آشکار است، بنا بر این، مقصود این است که خداوند انسان را آفرید و به او قدرت بخشید و او بخصومت پرداخت. ضمناً آیه، متضمن کنایهاى است به انسان که: نعمت خداوند را تضییع مىکند. در آیه بعد، در باره یکى دیگر از نعمتهاى خود مىفرماید:
وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها: و چارپایان را نیز از منى آفرید. چنان که مىفرماید: «وَ اللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّهٍ مِنْ ماءٍ» (نور ۴۵: خداوند هر جنبندهاى را از آب آفرید) کلمه انعام، بیشتر در مورد گوسفندان بکار مىرود ولى شامل گاو و شتر نیز مىشود.
لَکُمْ فِیها دِفْءٌ: ابن عباس و مجاهد گویند: یعنى از آنها لباس تهیه مىکنید.
حسن گوید: یعنى هر چه که از پشم و کرک و موى آنها تهیه کنند و براى جلوگیرى از سرما بپوشند، بنا بر این شامل گلیم و لحاف و لباس و … مىشود. زجاج گوید: خداوند بیان مىکند که در چارپایان چیزهایى است که ما را گرم مىکند، نه چیزهایى که جلو سرما را بگیرد. بدیهى است که این بیان جامعتر است، زیرا چیزى که براى پوشش بدن بکار مىرود، هم مانع سرما مىشود، هم مانع گرما. نظیر آن «سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ» (نحل ۸۱: پیراهنهایى که شما را از گرما نگهدارد) مقصود این نیست که فقط از سرما نگهدارد، بلکه هم از سرما و هم از گرما.
حسن و جماعتى گویند: یعنى چارپایان را بخاطر منافع شما آفرید. آن گاه، جمله دیگرى را آغاز کرده: گوید، در چارپایان وسیله گرمى و حرارت است.
وَ مَنافِعُ: چارپایان منافع دیگرى هم دارند، مثل بارکشى، سوارى، شخم زمین، آبکشى و تولید نسل.
وَ مِنْها تَأْکُلُونَ: همچنین شما از گوشت آنها نیز استفاده مىکنید.
وَ لَکُمْ فِیها جَمالٌ حِینَ تُرِیحُونَ وَ حِینَ تَسْرَحُونَ: و هنگامى که صبحگاهان آنها را بچراگاه مىبرید یا شبانگاهان آنها را از چراگاه بر مىگردانید. براى شما زینت هستند. بدیهى است که این چارپایان هنگامى که از چراگاه بر مىگردند با شکم پر و پستانهاى مملو از شیر و کوهانهاى برجسته، جلوه خاصى دارند و براى صاحب خود، جمال شمرده مىشوند.
وَ تَحْمِلُ أَثْقالَکُمْ إِلى بَلَدٍ لَمْ تَکُونُوا بالِغِیهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ: شتران و بعضى از گاوها بارهاى شما را بجاهاى دور دست مىبرند که شما بدون داشتن بار، با زحمت و مشقت مىتوانید به آنجا بروید. لکن خداوند متعال این چارپایان را براى شما رام کرده است تا براحتى بتوانید مسافرت کنید و در نقل و انتقال بارها و توشه ها بزحمت نیفتید.
برخى گویند: «شق» بمعناى نصف است. یعنى: چارپایان بارهاى شما را به جاهایى مىبرند که اگر شما بخواهید بدون داشتن چارپایان به آنجا سفر کنید، نیمى از تاب و توان شما بهدر خواهد رفت.
ابن عباس و عکرمه گویند: یعنى بارهاى شما را به مکه- که از شهرهاى بیابانى است- مىبرند.
إِنَّ رَبَّکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ: پروردگار شما صاحب رأفت و رحمت است، از اینرو بدون اینکه از او درخواست کنید، این نعمتها را در دسترس شما قرار داده است.
[سوره النحل (۱۶): آیات ۸ تا ۱۳]
وَ الْخَیْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِیرَ لِتَرْکَبُوها وَ زِینَهً وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ (۸)
وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ وَ مِنْها جائِرٌ وَ لَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعِینَ (۹)
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً لَکُمْ مِنْهُ شَرابٌ وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِیهِ تُسِیمُونَ (۱۰)
یُنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّیْتُونَ وَ النَّخِیلَ وَ الْأَعْنابَ وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (۱۱)
وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (۱۲)
وَ ما ذَرَأَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ (۱۳)
ترجمه:
و اسبها و قاطرها و خرها را آفرید تا بر آنها سوار شوید و زینت شما باشند و آنچه نمىدانید، خلق مىکند. بر خداوند است که راه راست را بیان کند و برخى از راهها کج هستند و اگر بخواهد، همه شما را براه راست هدایت مىکند. خداست که از آسمان آبى نازل کرد. براى شماست از آن آب، نوشابهاى و از آن آب، درختانى که در آنها- حیوانات را- مىچرانید. بوسیله باران کشتزارها و درختان زیتون و نخل و انگور و دیگر میوهها را مىرویاند. در این کار، براى مردم اندیشنده، دلالتى است.
و شب و روز و خورشید و ماه را براى شما مسخر کرد و ستارگان در تسخیر امر اویند. در این کار براى مردم عاقل، نشانهها و دلایلى است. و مسخر کرد آنچه را که در زمین برنگهاى مختلف، براى شما آفریده است. در این کار براى مردمى که متذکر شوند، آیت و دلالتى است.
قرائت:
حماد و یحیى از ابو بکر، از عاصم، «ننبت» و دیگران «ینبت» خواندهاند.
قرائت یاء، بخاطر این است که در آیه قبل «انزل» بصورت غایب بکار رفته است.
مع الوصف، قرائت نون هم ممتنع نیست.
و الشمس و القمر و النجوم مسخرات: ابن عامر همه را برفع خوانده است.
حفص از عاصم «الشمس و القمر» را به نصب و «النجوم مسخرات» را به رفع خوانده است.
دیگران همه را به نصب خواندهاند. ابو على گوید: در «الشمس و القمر و …» نصب بهتر است، تا عطف به سابق باشد، بنا بر این «مسخرات» حال تأکیدى است. مثل «هو الحق مصدقاً». وجه قرائت ابن عامر این است که «الشمس و القمر و النجوم» را مبتدا و «مسخرات» را خبر دانسته است. وجه قرائت حفص این است که: «سخر النجوم مسخرات» صحیح نیست، بنا بر این «النجوم مسخرات» را مبتدا و خبر دانسته و بهمین دلیل، باید در قرائت نصب، تقدیر جمله: «و جعل النجوم مسخرات» باشد.
لغت:
قصد: راست بودن راه. «طریق قصد» راهى است که بمقصد مىرسد.
جائر: منحرف از حق.
شجر: آنچه که از زمین بروید و داراى تنه و برگ باشد. جمع آن «اشجار».
مشاجره هم از همین اصل است. یعنى: داخل شدن و درهم آمیختن سخنان افراد.
ازهرى گوید: شجر، هر چیزى است که از زمین بروید.
تسیمون: از اسامه، یعنى چرانیدن شتر و رها کردن آن براى چرا. شاعر گوید:
و اسکن ما سکنت ببطن واد | و اظعن ان ظعنت فلا اسیم |
یعنى: در دل وادى ساکن مىشوم و اگر کوچ کنم، دیگر حیوانات را نمىچرانم.
در حدیث است که:«لا سوم قبل طلوع الشمس»
برخى گفتهاند: «سوم» در معامله، از همان اصل چرانیدن، گرفته شده است، از اینرو بعضى گفتهاند: مقصود این است که گوسفندان را پیش از طلوع خورشید، نباید بچرا برد، تا پراکنده نشوند و برخى گفتهاند: یعنى بیع، قبل از طلوع خورشید، ناپسندیده است، زیرا مشترى به عیب آن توجه نمىکند و دچار اشتباه و ضرر مىشود.
ذرأ: آشکار کردن چیزى از راه ایجاد آن این کلمه با «انشأ و فطر» هم معنى است.
اعراب:
الْخَیْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِیرَ: منصوب به «خَلَقَ» مقدر.
زینه: مفعول له. یعنى «خلقها زینه» ما ذرأ: «ما» موصول و محلا منصوب است. یعنى «خلق ما ذرأ لکم». برخى گفتهاند:
محلا مجرور و عطف است بر «فى ذلک» مختلفاً: حال الوانه: فاعل «مختلفاً»
مقصود:
در آیات پیش، در پیرامون نعمتهاى خود سخن گفت: اکنون بدنبال همان مطالب، مىفرماید:
وَ الْخَیْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَمِیرَ لِتَرْکَبُوها: خداوند اسبان و قاطرها و الاغها را آفرید، براى اینکه بر آنها سوار شوید و کارهاى خود را انجام دهید.
وَ زِینَهً: دیگر اینکه این حیوانات، زینت زندگى شما هستند. این هم منتى است از جانب خداوند بر انسانها که براى آنها حیواناتى آفریده است که بر آنها سوار شوند و زندگى خود را به آنها زینت دهند. از این آیه، بر نمىآید که خوردن گوشت اسب و قاطر و خر، حرام است. در صحیح بخارى آمده است که: اسماء دختر ابو بکر مىگفت: ما در عهد پیامبر گرامى اسلام، گوشت اسب خوردیم.
وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ: و خداوند چیزهایى خلق مىکند که شما نمىدانید. مثل حیوانات و نباتات و جمادات، که در اختیار انسان قرار دارند و انسان در زندگى خود چه براى سوارى و چه زینت، از آنها استفاده مىکند.
وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ: ابن عباس گوید: یعنى بر خداوند است که راه راست را نشان دهد. مقصود این است که بر خداوند لازم است که بعدالت خود، راه راست را- که همان راه هدایت از گمراهى و راه حلال از حرام است- بیان کند، تا مردم از هدایت و حلال پیروى و از گمراهى و حرام، اجتناب کنند. چنان که مىفرماید:
«إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدى» (اللیل ۱۲: بر ماست هدایت) وَ مِنْها جائِرٌ: برخى از راهها کج و بگمراهى است.
وَ لَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعِینَ: اگر خداوند مىخواست، همه شما را- اجباراً- براه راست مىآورد، زیرا بر این کار قادر است.
ابو مسلم و جبائى گویند: یعنى اگر مىخواست- تفضلا- شما را به بهشت و پاداش نیک هدایت مىکرد.
برخى گویند: یعنى بر گذرگاه هر راهى خداوند است و هیچ یک از راهها از قبضه قدرت او بیرون نیست، لکن برخى از این راهها کج هستند. چنان که مىفرماید:
«إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ» (فجر ۱۴: پروردگارت بر سر هر راهى در کمینگاه است) برخى گویند: یعنى بر خداوند است که افراد را- چه آنها که براه راستند و چه آنها که براه کجند- عبور دهد و بازگشت همه، بسوى اوست و هیچ یک از قلمرو قدرت او خارج نیستند و آنان که از راه راست منحرف مىشوند، بخاطر عجز خداوند نیست.
اکنون در بیان یکى دیگر از نعمتهاى خود مىفرماید:
هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً: خداوند، کسى است که از آسمان باران نازل کرد.
لَکُمْ مِنْهُ شَرابٌ: براى شماست از آب باران، نوشابهاى که بنوشید.
وَ مِنْهُ شَجَرٌ: در این باره دو وجه است:
۱- مقصود این است که درختان نیز از آب باران مشروب مىشوند. پس مضاف حذف شده. یعنى «شرب شجر».
۲- مضاف بضمیر در کلمه «منه» حذف شدهاست. یعنى «و من انباته شجر» و مقصود این است که درخت، از برکت رویش باران، بوجود مىآید و مىروید. حذف مضاف، در ادبیات عرب، رایج است. مثل:
ا من ام اوفى دمنه لم تکلم | بجومانه الدراج فالمتثلم |
به تقدیر «ا من ناحیه ام اوفى» یعنى: آیا بقایاى بادیه نشینان از ناحیه «ام اوفى» است که با «جومانه» و «متثلم» سخن نگفت.
فِیهِ تُسِیمُونَ: شما چارپایان خود را در درختها مىچرانید و براى تهیه علوفه، بزحمت نمىافتید.
یُنْبِتُ لَکُمْ بِهِ الزَّرْعَ وَ الزَّیْتُونَ وَ النَّخِیلَ وَ الْأَعْنابَ وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ:
خداوند بوسیله باران کشتزارها و درختان زیتون و نخل و انگور و سایر میوهها را سبز مىکند، تا از آنها بهرهمند شوید.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ: در این کار، دلالت و حجت واضحى است، براى آنها که بیندیشند و خدا را بشناسند. علت اینکه فقط اندیشندگان را ذکر مى کند، این است که: فقط آنها از این منظره ها و صحنه ها بهرهمند مىشوند.
وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ: بیان این جمله، گذشت. در حقیقت، تسخیر الهى نسبت به ماه و خورشید است، نه شب و روز، زیرا روز و شب بر اثر مخفى ماندن خورشید از نیمى از کره زمین و آشکار بودن آن براى نیمى دیگر، بوجود مى آیند. جز اینکه خداوند، در اینجا تسخیر را- مجازاً و از باب توسعه دراستعمال- به شب و روز نیز نسبت داده است.
وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ: ستارگان نیز در تسخیر امر خدایند.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ: در این تسخیر نیز براى مردمى که در باره خداوند تعقل کنند، دلایلى است. آنها پى مىبرند که تسخیر کننده شب و روز و ماه و خورشید، مدبرى است قادر و عالم و حکیم.
وَ ما ذَرَأَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ: همچنین پوشیدنیها و خوردنیها را- اعم از حیوانات و نباتات و معادن و نعمتهاى دیگر- براى رفاه و آسایش بدن شما آفرید. اینها نیز در تسخیر امر خدایند.
مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ: اینها برنگهاى مختلف هستند و شباهتى بیکدیگر ندارند.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ: در اینها نیز آیت و دلالتى است براى آنها که در باره دلایل مىاندیشند و در آنها مىنگرند و پند مىآموزند و عبرت مىگیرند.
[سوره النحل (۱۶): آیات ۱۴ تا ۱۸]
وَ هُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْیَهً تَلْبَسُونَها وَ تَرَى الْفُلْکَ مَواخِرَ فِیهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۱۴)
وَ أَلْقى فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ وَ أَنْهاراً وَ سُبُلاً لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (۱۵)
وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ (۱۶)
أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ (۱۷)
وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَهَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۸)
ترجمه:
خداوند، کسى است که دریا را رام کرد، تا از آن گوشت تازه بخورید و زیورى که خود را بدان مىآرایید، استخراج کنید. و کشتى را مىنگرى که دریا را مىشکافد، تا از فضل خداوند طلب معاش کنید و شکر نعمتها را بجاى آورید. و در زمین کوههایى استوار افکند، تا شما را نلرزاند و نهرها و رودهایى قرارداد، تا هدایت شوید. و نشانههایى قرارداد و به ستارگان هدایت مىشوند. آیا کسى که خلق مىکند، مانند کسى است که خلق نمىکند؟ آیا متذکر نمىشوید؟ و اگر نعمتهاى خدا را بشمارید، به شماره در نمىآیند.
خداوند، آمرزگار و رحیم است.
قرائت:
حسن «بالنجم» بضم نون قرائت کرده و جمع «نجم» است. مثل «سَقف و سُقف».
لغت:
مخر: شکافتن آب از چپ و راست. «ماخره» شکافنده آب. «مواخر» جمع. مخر نیز به معناى صداى وزش باد و به معناى شکافتن و دریدن شکم زمین است براى زراعت.
مید: لرزیدن و بچپ و راست متمایل شدن.
علامت: نشان، اعم از خط، لفظ، اشاره یا شکل. نشان گاهى وضعى و گاهى برهانى و استدلالى است.
اعراب:
أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ: محلا منصوب و مفعول له است. یعنى «کراهه ان تمید بکم»
أَنْهاراً وَ سُبُلًا: به تقدیر «و جعل لکم انهاراً و سبلا» و مفعول به است. تقدیر این فعل بخاطر این است که عطف بر مفعول «القى» جایز نیست. مثل «علفتها تبناً و ماء بارداً» یعنى به حیوان کاه خورانیدم و آب سرد نوشاندم (به تقدیر: و اسقیتها ماء بارداً).
شاعر گوید:
تسمع فى اجوافهن صرداً | و فى الیدین جسأه و بدداً |
یعنى: صدایى که از آنها مىشنوى از همبستگى و اتحاد خبر مىدهد، ولى در دست آنها علامت جدایى و تفرقه مىنگرى (یعنى و ترى فى الیدین).
علامات: عطف بر «انهاراً». برخى گویند: تقدیر آن «و خلق لکم علامات» است.
مقصود:
اکنون خداوند به بیان دیگر نعمتهاى خود پرداخته، مىفرماید:
وَ هُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیًّا: خداوند دریا را براى شما رام کرد و به شما امکان داد تا بدرون آن راه پیدا کنید و چیزهاى سودمندى که در آن است، استخراج و انواع ماهىها را صید کنید و از گوشت تازه آن بخورید. کلمه «طرى» از طراوت است، بنا بر این باید با همزه خوانده نشود.
وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْیَهً تَلْبَسُونَها: و بوسیله غواصى گوهرهاى گرانبهاى دریا را استخراج کنید و وسیله آرایش خود و همسرانتان قرار دهید. اگر خداوند دریا را براى شما رام نمىکرد، شما هرگز قادر نبودید به دریا نزدیک شوید و در آن غواصى کنید.
وَ تَرَى الْفُلْکَ مَواخِرَ فِیهِ: عکرمه گوید: یعنى اى انسان، کشتى را مىنگرى که دریا را پاره مىکند و پیش مىرود. ابن عباس گوید: یعنى کشتى بر روى آب روان است.
وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ: تا بر کشتى سوار شوید براى تجارت و طلب معاش و روزى، از فضل خداوند.
وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ: و دیگر اینکه خدا را بر نعمتهایش سپاسگزارى کنید، تا بر نعمتهاى شما بیفزاید و شما را پاداش دهد. بر سر این جمله، واو آمده است، تا دلالت کند، بر اینکه خداوند اینها را بمنظور نعمت بخشى به بندگانش آفریده است.
وَ أَلْقى فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ: در زمین کوهایى بلند و استوار افکند، تا زمین شما را مضطرب نسازد و آرامش و آسایش شما را سلب نکند.
وَ أَنْهاراً وَ سُبُلًا: و رودها و راههایى در زمین قرارداد، تا آبها را بمزارع شما منتقل سازند و شما بهر نقطهاى که بخواهید، سفر کنید. برخى گویند: مقصود از «انهار» رود نیل و فرات و دجله و سیحون و جیحون و … است.
لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ: معناى این جمله را گفتهایم، برخى گویند: یعنى براى اینکه بدینوسیله به یگانگى خداوند پىبرید.
وَ عَلاماتٍ: و روى زمین نشانه هایى قرارداد که بکمک آنها راهها را پیدا کنید. برخى گویند: مقصود از «علامات» کوههاست که روزها وسیله راهنمایى هستند.
وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ: ابن عباس گوید: یعنى شبها بوسیله ستارگان هدایت مىشوند. مقصود از «نجم» جنس و همه ستارگان ثابت است. برخى گویند: کلام تا «وَ عَلاماتٍ» تمام و سپس با جمله «وَ بِالنَّجْمِ …» آغاز مىشود.
قتاده و مجاهد گویند: مقصود از علامات، نیز ستارگان است، زیرا برخى از ستارگان وسیله راهنمایى هستند و برخى نیستند و فقط علامتند.
برخى گویند: مقصود، یافتن قبله است. ابن عباس گوید: از پیامبر گرامى در این باره سؤال کردم، فرمود: ستاره جدى، علامت قبله شما و در خشکى و دریا راهنماى شماست.
امام صادق (ع) فرمود:«نحن العلامات و النجم رسول اللَّه»
یعنى: علامات، مائیم و ستاره، پیامبر خداست.
و فرمود: خداوند ستارگان را امان اهل آسمان و ما را امان اهل زمین قرارداد.
أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ: آیا آنکه این موجودات را خلق مىکند، در استحقاق پرستش و خداوندى، مانند بتهایى است که قادر بر خلق چیزى نیستند؟
چگونه ممکن است آنها را مساوى پنداشت؟! أَ فَلا تَذَکَّرُونَ: اى مشرکان، چرا متذکر نمىشوید و عبرت نمىگیرید و بخطاى زشت خود پى نمىبرید. در این آیه، «من» براى غیر عاقل بکار بردهشده، زیرا سخن از آفرینش مخلوقات است.
اکنون متذکر مىسازد که نعمتهاى خداوند، فراوان و بى نهایت است:
وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَهَ اللَّهِ لا تُحْصُوها: اگر بخواهید نعمتهاى خدا را بشمارید و به تفصیل آنها پىبرید، قادر نیستید، فقط مىتوانید، اجمالًا به نعمتهاى خداوند پىبرید. بدین ترتیب، بیان مىکند که بجز نعمتهایى که به آنها اشاره کرد، نعمتهایى بى شمار نیز وجود دارد.
إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ: خداوند تقصیر شما را نسبت به شکر نعمتها مىآمرزد و نعمتهاى شما را بر اثر ناسپاسگزارى قطع نمىکند، زیرا رحیم است.
[سوره النحل (۱۶): آیات ۱۹ تا ۲۳]
وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ (۱۹)
وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ (۲۰)
أَمْواتٌ غَیْرُ أَحْیاءٍ وَ ما یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ (۲۱)
إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَالَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ قُلُوبُهُمْ مُنْکِرَهٌ وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُونَ (۲۲)
لا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِینَ (۲۳)
ترجمه:
و خداوند به آشکار و نهان ایشان آگاه است. و بتهایى که مىپرستند، چیزى خلق نمىکنند و خود مخلوق هستند. مردگان غیر زندهاى هستند و نمىدانند کى مبعوث مىشوند؟ خداى شما یکتاست و آنان که ایمان به آخرت ندارند، دلهایشان انکار کننده موعظه است و ایشان کبر مىورزند. بناچار، خداوند به آشکار و نهان ایشان آگاه است. خداوند مردم متکبر را دوست نمىدارد.
قرائت:
یدعون: برخى از قراء این کلمه را بیاء و برخى بتاء خواندهاند. قرائت تاء بخاطر این است که قبل و بعد آن خطاب است و قرائت یاء بخاطر این است که مخاطب پیامبر و ضمیر عاید به مشرکین باشد.
مقصود:
قبلا مردم را بوسیله ذکر نعمتها و نشان دادن قدرت کامل خود، بعبادت دعوت کرد. اکنون در صدد بیان این است که: او به باطن هر کسى آگاه و از نیت او مطلع است.
بدنبال این مطلب نیز بیان مىکند که شرک در عبادت، باطل است. مىفرماید:
وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تُسِرُّونَ وَ ما تُعْلِنُونَ: خداوند به آشکار و نهان هر کسى آگاه است و او را در مقابل کردارش کیفر مىدهد، زیرا هیچ چیز بر او پوشیده نیست.
وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ: و بتهایى که آنان پرستش مىکنند، از عهده خلق چیزى بر نمىآیند، بلکه خود مخلوق هستند و از چوب یا سنگ یا … تراشیده و ساخته شدهاند و اینها همه مخلوق خدا هستند.
أَمْواتٌ غَیْرُ أَحْیاءٍ: اینها موجودات بیجان و غیر زندهاى هستند، که هیچ گاه حیات نداشتهاند، حتى مثل موجوداتى که روزگارى در حیات هستند، سپس مىمیرند، هم نیستند. موجودات مرده، ممکن است یک بار دیگر زنده شوند، ولى در باره بتها چنین امیدى هم نیست. در اینجا کلمه «اموات» را در مورد بتها بکار مىبرد، حال آنکه این کلمه، جمع «میت» است و «میت» به موجودى مىگویند که قبلا زنده بوده، سپس مرده است. بدیهى است که بتها چنین نبودهاند و بنا بر این در مورد آنها بهتر بود «موات» بکار بردهشود. علت این استعمال این است که: بت پرستان، بتها را بصورت عاقلان مىتراشیدند و با آنها رفتار عقلایى مىکردند، هم از لحاظ نامگذارى و هم از لحاظ اعتقاد! از اینرو فرمود: آنها خالق نیستند، بلکه مخلوقند. (یعنى ضمیر عقلا به آنها برگردانید).
وَ ما یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ: فراء گوید: یعنى این بتها نمىدانند که: کى مبعوث مىشوند؟
برخى گویند: منظور این است که کافران، بر اثر دورى از حق و دین، مردگانى هستند نمىدانند کى مبعوث مىشوند؟
جبائى گوید: یعنى بتها نمىدانند که مردم کى مبعوث مىشوند؟ کلمه «ایان» در محل نصب است به «یبعثون». برخى از قراء غیر مشهور این کلمه را بکسر همزه خواندهاند، لکن فتحه همزه، فصیحتر و صحیحتر است. اکنون بندگان خود را مخاطب ساخته، مىفرماید:
إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ: خداى شما خدایى است یکتا و جز او هیچ کس قادر بر خلق اصول نعمتها نیست، بنا بر این در راه عبادتش استوار باشید.
فَالَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ قُلُوبُهُمْ مُنْکِرَهٌ: آنان که به آخرت، ایمان ندارند، دلهایشان منکر حق است و موعظهها و اندرزها را نمىپذیرد.
وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُونَ: آنها تکبر دارند و در برابر حق، تسلیم نیستند و بدون هیچگونه دلیلى از آن سرپیچى مىکنند.
لا جَرَمَ: این کلمه بمعناى «حقاً» و بمنزله قسم است. خلیل گوید: این کلمه براى تحقیق و اثبات است که جز در پاسخ کسى که گوید: آنها چنین کردند، واقع نمىشود.
شنونده، همین که آن جمله را شنید، مىگوید: «لا جرم نادم مى شوند!» زجاج گوید:
یعنى حق و واجب است که … شاعر گوید:
و لقد طعنت ابا عیینه طعنه | جرمت فزاره بعدها ان یغضبوا |
یعنى: ابو عیینه را نیزهاى زدم که بطور حتم فزاره را بغضب مىآورد.
ابو مسلم گوید: اصل این کلمه، از کسب است. گویا مىگوید: این مطلب بقدرى بدیهى است که احتیاج به تحقیق و مطالعه ندارد.
أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ: بطور حتم، خداوند از آشکار و نهان ایشان با خبر است. این جمله، بمنظور تهدید ایشان بکار رفته است، تا بدانند که خداوند به همه احوال آنها آگاه است و آنها را بر گفتار و کردارشان کیفر مىدهد.
إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِینَ: خداوند، خود خواهان متکبر را که از پیروى انبیا سرباز مىزنند، دوست نمىدارد و نمىخواهد که ثوابى و مقامى نصیب آنها شود.
[سوره النحل (۱۶): آیات ۲۴ تا ۲۹]
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ قالُوا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ (۲۴)
لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَهً یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِینَ یُضِلُّونَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما یَزِرُونَ (۲۵)
قَدْ مَکَرَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللَّهُ بُنْیانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ فَخَرَّ عَلَیْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ (۲۶)
ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَهِ یُخْزِیهِمْ وَ یَقُولُ أَیْنَ شُرَکائِیَ الَّذِینَ کُنْتُمْ تُشَاقُّونَ فِیهِمْ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْیَ الْیَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَى الْکافِرِینَ (۲۷)
الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلى إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۲۸)
فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ (۲۹)
ترجمه:
و هنگامى که به آنها گفته شود: پروردگارتان چه نازل کرده است؟ گویند:
داستانهاى بى اساس گذشتگان. تا بارهاى گناه خود و قسمتى از بارهاى گناه کسانى که بدون دانش، از گمراهى آنها متأثر شدهاند، بطور کامل بر دوش گیرند. هان! که چه بد بارى بدوش مىگیرند! پیش از آنها نیز به نیرنگ پرداختند و خداوند پایههاى ساختمان ایشان را متزلزل کرد و سقف از بالا بر سر ایشان فرو ریخت و از جایى که نمىدانستند بر ایشان عذاب نازل شد. آن گاه روز قیامت خداوند آنها را خوار و پریشان کرده، گوید: شریکان من که در باره آنها با من- یا مؤمنان- دشمنى مىکردید، کجایند؟
و آنان که از علم دین برخوردار شدهاند، گویند: امروز خوارى و پریشانى براى کافرین است. آنان که فرشتگان قبض روحشان کنند، در حالى که بخود ستم کردهاند و آنها سر تسلیم فرود آورده، گویند: ما کار زشتى نکردهایم. بله، خداوند بکردار شما داناست.
پس براى همیشه، داخل طبقات جهنم شوید. چه بد است جایگاه آنان که از قبول حق، تکبر مىورزند!
قرائت:
تشاقون: نافع این کلمه را بکسر نون و دیگران بفتح نون خواندهاند. در باره وجه آن در سوره حجر، در مورد آیه «فَبِمَ تُبَشِّرُونَ» گفتگو کرده ایم.
یتوفاهم: حمزه و خلف، در هر دو مورد (آیه ۳۲) به یاء و دیگران به تاء خواندهاند. قرائت تاء نظیر «اذ قالت الملائکه» قرائت یاء بخاطر این است که فعل مقدم است.
السقف: در قرائت غیر مشهور، بضم سین آمده. در روایت از اهل بیت (ع) «فاتى بنیتهم …» آمده.
لغت:
معناى «اساطیر» و «اوزار» را در سوره انعام ذکر کردهایم.
قواعد: جمع قاعده، اساس. قواعد هودج، چوبهاى چهارگانهاى است که در زیر آن بکار رفته است.
شقاق: خلاف. «تشاقون» یعنى مخالفت مىکنید و بر کنار هستید. به کسى که از طاعت امام و جماعت مسلمانان خارج شود، گویند: «شق عصا المؤمنین» یعنى از آنها کنارهگیرى کرد و با آنها هماهنگ نشد. این کلمه از «شق» بمعناى نصف گرفته شده است.
اعراب:
ما ذا أَنْزَلَ: «ما» مبتدا و «ذا» بمعناى «الذى» خبر است.
اساطیر: مرفوع است، بنا بر اینکه پاسخ سؤال باشد. یعنى «و اذا قیل لهم هذا القول» بنا بر این نایب فاعل مصدر است، نه جمله، زیرا جمله، نکره است و نایب فاعل ممکن است ضمیر باشد و ضمیر نکره نیست، بلکه از همه معارف، معرفهتر است.
وَ مِنْ أَوْزارِ: «من» زایده است. سیبویه گوید: تقدیر آن «و اوزاراً من اوزار …» مىباشد.
ما یَزِرُونَ: در محل رفع است که «ساء» بمعناى «بئس» است.
ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ: منصوب و حال است.
مقصود:
اکنون خداوند، پرده از روى احوال و اقوال مشرکین برداشته، مىفرماید:
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ ما ذا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ قالُوا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ: هر گاه بمشرکین قریش گفته شود: خداوند بر محمد ص چه نازل کرده است؟ پاسخ مىدهند: داستانهایى دروغ در باره گذشتگان! این معنى از ابن عباس و دیگران است.
به روایتى این آیه، در باره شانزده نفرى که راههاى مکه را در موسم حج، قسمت کرده بودند، تا مردم را از ایمان به جناب پیامبر بازدارند، نازل شده است.
برنامه آنها این بود که هر گاه کسى در باره قرآن حضرت محمد (ص) از آنها سؤالى کند، بگویند: داستانها و مطالب بى اساسى در باره گذشتگان است! این مطلب از کلبى و دیگران است.
لِیَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ کامِلَهً یَوْمَ الْقِیامَهِ: سر انجام آنها این است که: بارهاى کفر خود را در روز قیامت بطور کامل بر دوش کشند.
وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِینَ یُضِلُّونَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ: علاوه بر این، قسمتى از بارهاى آنها که تحت تأثیر گمراهى آنها قرار گرفتهاند، نیز بر دوش خواهند کشید. این بار، بار گمراه کردن دیگران است، نه بار گمراه شدن دیگران. کلمه «بغیر علم» یعنى «من غیر علم» مقصود این است که آنها این بارها را جاهلانه بدوش مىکشند.
پیامبر گرامى اسلام فرمود: هر کس مردم را براه راست، بخواند و مردم از او پیروى کنند، برابر اجر آنها پاداش به او داده مىشود، بدون اینکه از اجر آنها چیزى کاسته شود. و هر کس مردم را بگمراهى دعوت کند و مردم از او پیروى کنند، به اندازه کیفر آنها دامنگیر وى خواهد شد، بدون اینکه از بار آنها چیزى کاسته شود.
أَلا ساءَ ما یَزِرُونَ: هان، بدانید که آنان بد بارى بدوش مىکشند، زیرا اگر بر اثر گناه خودشان بدوزخ روند، خود سبب شدهاند، اما هر گاه بر اثر گناه دیگران، بدوزخ روند، چطور؟! قَدْ مَکَرَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ: پیش از آنها کسانى بودند که با پیامبران نیرنگ بکار بردند و آنها را تکذیب و اذیت کردند. منظور تسلیت خاطر مبارک پیامبر و تهدید مخالفان اوست.
فَأَتَى اللَّهُ بُنْیانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ: ابن عباس گوید: یعنى امر خداوند بر- ساختمانهاى آنها فرود آمد و آنها را از شالوده ویران کرد. وى گوید: مقصود نمرود ابن کنعان است. وى کاخى رفیع و آسمانخراش بساخت، تا از آنجا به آسمان صعود کند و با اهل آن بجنگد. خداوند بادى فرستاد. این باد سر قصر را بدریا افکند و بقیه را بر سر ایشان خراب کرد.
زجاج گوید: مقصود از «قواعد» ستونهاى بناست.
برخى گوید: منظور «بخت نصر» است.
ابن انبارى و زجاج گویند: این جمله، مثلى است براى استیصال و درماندگى آنها و الا پایه و سقفى در کار نیست. یعنى نیرنگ آنها را از ریشه، تباه کرد و ضرر آن را بخودشان باز گردانید.
این وجه به سخن عرب، لا یقتر است، چنان که مىگویند: «اتى فلان من مأمنه» یعنى: از جهتى که فلان کس در امان بود، گرفتار هلاک شد. علت اینکه: خداوند، آمدن را بخود نسبت داده، این است که: پایه هاى زندگى آنها را خودش تخریب کرده است.
فَخَرَّ عَلَیْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ: و سقف، از بالاى سر، بر ایشان فرو ریخت.
بدیهى است که سقف، بر بالاى سر است. منظور از این تعبیر، یکى از چند وجه است:
۱- منظور تأکید است. مثل: بپایم رفتم و بزبانم تکلم کردم.
۲- منظور این است که: آنها در زیر سقف بودند، زیرا انسان گاه مىگوید:
خانه ام بر سرم ویران شد، با اینکه خودش در زیر خانه نمانده است.
۳- ممکن است «على» به معناى «عن» باشد. یعنى از ناحیه کفر و انکارشان بود که سقف بر سرشان خراب شد. چنان که گویند: فلانى از دواى خود شکایت کرد. شاعر گوید:
«ارمى علیها و هى فرع اجمع» |
یعنى از آن تیرها که نشکافته بودند، تیراندازى کرد. (یعنى عنها) بنا بر این اگر «مِنْ فَوْقِهِمْ» را ذکر نمىکرد، ممکن بود کسى تصور کند که سقف ویران شده است و آنها در زیر سقف نبودهاند. عرب در چنین مواردى «على» را در شر و امر ناگوار استعمال مىکند.
وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ: و عذاب استیصال و پریشانى از ناحیهاى دامنگیر ایشان شد که نمىدانستند. زیرا آنها گمان مىکردند که بر حق هستند و منتظر عذاب نبودند، چنان که مىگوید: «فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا» (حشر ۲:
عذاب خدا از جایى که گمان نمىکردند، بر ایشان نازل شد).
ثُمَّ یَوْمَ الْقِیامَهِ یُخْزِیهِمْ: آن گاه در روز قیامت، آنها را میان مردم ذلیل و مفتضح و دچار عذاب خواهد کرد و به همین عذاب دنیوى ایشان اکتفاء نمىکند.
وَ یَقُولُ أَیْنَ شُرَکائِیَ الَّذِینَ کُنْتُمْ تُشَاقُّونَ فِیهِمْ: و از راه سرزنش و سرکوفت،به آنها گوید: کجایند بتهایى که آنها را در عبادت با من شریک مىکردید و با من یا مؤمنین در مورد ایشان به مخالفت مىپرداختید.
قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ: آنها که بخدا و دین و احکامش علم دارند و بقول ابن عباس فرشتگان گویند:
إِنَّ الْخِزْیَ الْیَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَى الْکافِرِینَ: امروز، خوارى و عذاب، گریبانگیر کسانى است که نعمتهاى خدا را منکر شده و یگانگى او و صدق پیامبرانش را تصدیق نکردهاند.
الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ: کلمه «الذین» در محل جر و بدل از «الکافرین» یا صفت آن است، یعنى: آنان که ملک الموت و همکارانش، قبض روحشان کنند و بر اثر اصرار بر کفر، بخویشتن ستم کردهاند.
فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ: هنگامى که تسلیم شدن و پذیرفتن حق سودى ندارد، مطیع و منقاد گشته، گویند: ما مرتکب کار زشتى نشدهایم، لکن خداوند آنها را تکذیب مىکند و مىگوید:
بَلى إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ: خداوند به معصیتهایى که در دنیا مرتکب مىشدید، آگاه است. برخى گویند: مؤمنان و فرشتگانى که از علم برخوردار شدهاند، این مطلب را به آنها مىگویند:
فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها: اکنون در طبقات جهنم داخل شوید و براى همیشه در آنجا باشید.
فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ: جایگاه آنها که از قبول حق، تکبر مىکردند، بد است. «لام» براى تأکید است.
[سوره النحل (۱۶): آیات ۳۰ تا ۳۴]
وَ قِیلَ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا ما ذا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ قالُوا خَیْراً لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَهٌ وَ لَدارُ الْآخِرَهِ خَیْرٌ وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقِینَ (۳۰)
جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ لَهُمْ فِیها ما یَشاؤُنَ کَذلِکَ یَجْزِی اللَّهُ الْمُتَّقِینَ (۳۱)
الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّهَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۳۲)
هَلْ یَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَهُ أَوْ یَأْتِیَ أَمْرُ رَبِّکَ کَذلِکَ فَعَلَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۳۳)
فَأَصابَهُمْ سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۳۴)
ترجمه:
و بمردم متقى گفته شد: پروردگارتان چه نازل کرده است؟ گفتند: خیر. براى کسانى که نیکى کنند، در این دنیا نیکى است و خانه پرهیزکاران، نیکو خانهاى است.
بهشتهاى عدنى که داخل آن مىشوند و نهرها از زیر آن جارى است و براى آنهاست در بهشتها هر چه که خواهند. چنین، خداوند مردم متقى را پاداش مىدهد. آنان که فرشتگان بپاکى قبض روحشان کرده، و به آنها گویند: سلام بر شما. بپاداش کردارتان داخل بهشت شوید. مگر جز این انتظار دارند که فرشتگان سوى ایشان بیایند یا فرمان پروردگارت بیاید؟! پیش از آنها نیز مردمى چنین کردند و خداوند بر آنها ظلم نکرد، بلکه آنها بر خود ظلم کردند. و کیفرهاى زشت کردارشان به آنها رسید و جزاى مسخرگى هاى خود را دیدند.
اعراب:
ما ذا: مبتدا یعنى «اىّ شىءٍ» و بمنزله یک کلمه است.
خیراً: منصوب و جواب «ما ذا» یعنى «انزل خیراً» لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَهٌ: ممکن است تفسیر باشد براى «خیرا» و ممکن است آغاز کلام باشد.
لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقِینَ: مخصوص بمدح حذف شده. یعنى: «لنعم دار المتقین دار الآخره».
جَنَّاتُ عَدْنٍ: بیان براى «دارُ الْمُتَّقِینَ» و خبر مبتداى محذوف. ممکن است مبتدا و مخصوص بمدح باشد.
مقصود:
در آیات پیش، گفتار کافران را در باره قرآن کریم نقل کرد، اکنون بنقل گفتار مؤمنان، در این باره پرداخته، مىفرماید:
وَ قِیلَ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا ما ذا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ قالُوا خَیْراً: به آنان که از شرک و معصیت، پرهیز کردند، گفته مىشود: پروردگار شما چه نازل کرده است؟ گویند: خیر، زیرا قرآن، سراسر هدایت و شفا و خیر است.
لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَهٌ: ممکن است این جمله، آغاز کلام خداوند باشد، نه دنباله کلام پرهیزکاران. یعنى: براى نیکوکاران در این دنیا نیکى است، تا پاداش آنها باشد. یعنى نتیجه نیکوکارى، هدایت و توفیق است.
وَ لَدارُ الْآخِرَهِ خَیْرٌ: اما پاداشى که در آخرت، به آنها داده مىشود، بهتر از پاداش دنیوى ایشان است. ممکن است همه این مطالب، از گفتار متقین باشد. زجاج و حسن هر دو وجه را تجویز کردهاند.
وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقِینَ: مردمى که با اداى واجبات و اجتناب از محرمات، تقوى پیشه کردند، نیکوخانهاى دارند.
حسن گوید: یعنى مردم متقى در دنیا خانه خوبى دارند، زیرا عملى در آن انجام مىدهند که موجب پاداش و خز است.
جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها: بقول برخى: یعنى خانه مردم متقى که بهشتهاى عدن است، نیکوخانهاى است.
تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ: که از زیر آنها نهرها جارى است.
لَهُمْ فِیها ما یَشاؤُنَ: در آنجا هر چه میل داشتهباشند، نصیبشان مىشود.
کَذلِکَ یَجْزِی اللَّهُ الْمُتَّقِینَ: خداوند مردم متقى را اینطور پاداش مىدهد.
الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ طَیِّبِینَ: آنان که با اعمال پاک و شایسته، فرشتگان قبض روحشان مىکنند. آنها را قلبى پاک است و مرگ بر آنها دشوار نیست.
یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ: فرشتگان به آنها گویند: شما از هر امر ناگوارى در امان و آسودهاید.
ادْخُلُوا الْجَنَّهَ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ: برخى گویند: هنگامى که فرشتگان آنها را به سلامت و آسایش، بشارت مىدهند، گویى بهشت خانه آنها مىشود و آنها در خانه خویش هستند. بنا بر این وقتى که فرشتگان به آنها گویند: بر اثر کردار نیکتان داخل بهشت شوید، یعنى: بهشت از آن شماست. برخى گویند: فرشتگان این جمله را هنگامى گویند که: مؤمنان از قبرها خارج مىشوند.
هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلائِکَهُ أَوْ یَأْتِیَ أَمْرُ رَبِّکَ: تفسیر این جمله در سوره بقره و سوره انعام گذشت (انعام ۱۷۸).
کَذلِکَ فَعَلَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ: در اینجا خداوند خبر مىدهد که کافران پیشین نیز مثل اینان پیامبران را تکذیب کردند و منکر توحید شدند و خداوند آنها را هلاک کرد، بنا بر این، اینان چگونه خود را از عذاب خداوند، ایمن مىدانند.
وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ: خداوند به آنها ظلم نکرد، بلکه آنان بر اثر معصیت، مستحق هلاکت و بدبختى شدند.
فَأَصابَهُمْ سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا: در نتیجه، آنان کیفر کردارشان را دیدند. در اینجا عقاب را سیئه نامیده است، چنان که در جاى دیگر جزا را سیئه نامیده، مىفرماید:
«جَزاءُ سَیِّئَهٍ سَیِّئَهٌ مِثْلُها» (شورى ۴۰: کیفر بدى، بدیى است مثل آن).
وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ: و کیفر استهزا و مسخرگىها گریبان- گیرشان شد.
[سوره النحل (۱۶): آیات ۳۵ تا ۳۷]
وَ قالَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ نَحْنُ وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ کَذلِکَ فَعَلَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِینُ (۳۵)
وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّهٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلالَهُ فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُکَذِّبِینَ (۳۶)
إِنْ تَحْرِصْ عَلى هُداهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی مَنْ یُضِلُّ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ (۳۷)
ترجمه:
مردم مشرک گفتند: اگر خدا مىخواست، ما و پدرانمان بتها را نمىپرستیدیم و هیچ چیز را حرام نمىشمردیم. پیش از آنها نیز چنین گفتند. آیا بر پیامبران وظیفهاى جز ابلاغ آشکار هست؟ ما در میان هر امتى پیامبرى فرستادیم که: خدا را پرستش و از شیطان و مردم شیطان صفت، اجتناب کنند. گروهى را خداوند بلطف خویش هدایت کرد و گروهى بر ضلالت خود ثابت ماندند، بنا بر این در زمین سیر کنید و ببینید که سر انجام تکذیب کنندگان چیست؟ اگر بر هدایت ایشان حریص باشى، خداوند کسى را که- بخاطر کفر- محکوم به گمراهى کرده است، هدایت نمىکند و آنان را یاورى نیست.
قرائت:
لا یهدى: کوفیان بفتح یاء و دیگران بضم یاء خواندهاند. ابو على گوید: هر گاه فعل را مجهول بخوانیم، ضمیرى که در «یضل» است به اسم «ان» بر مىگردد. و «من» نایب فاعل «یهدى» است. اگر فعل را معلوم بخوانیم، هم ضمیر «یهدى» و هم ضمیر «یضل» به اسم «ان» باز مىگردد. بدیهى است که عاید موصول محذوف است. یعنى «من یضله» مقصود این است که هر کس بخاطر کفر، حکم به گمراهیش شده است، هدایت نمىشود. نظیر آن، «فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ» است (جاثیه ۲۳: بعد از آنکه خداوند حکم بگمراهیش کرد، که او را هدایت مىکند؟) این معنى، بنا بر این است که فعل مجهول باشد. و اگر فعل معلوم باشد، نظیر «مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِیَ لَهُ» (اعراف ۱۸۶: هر که را خداوند بگمراهیش حکم کند، رهنمایى برایش نیست) و «وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ» (بقره ۲۵۸: خداوند قوم ستمکار را هدایت نمىکند) و «وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِینَ» است (بقره ۲۶: جز فاسقان را بدان گمراه نمىکند.) طبق این قرائت «من» در محل نصب و مفعول است. برخى گفتهاند: «یهدى» بمعناى «یهتدى» است، بدلیل «لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدى» (یونس ۳۵: هدایت نمىپذیرد جز اینکه هدایت شود) بنا بر این بازهم «من» در محل رفع است.
یضل: همه قراء این کلمه را بضم یاء و کسر ضاد خواندهاند. این فعل از «اضله اللَّه» است. یعنى: او گمراه شد و خداوند بگمراهیش حکم کرد. مثل «کفر زید و کفّره الناس» یعنى: زید کافر شد و مردم حکم بکفرش کردند، چنان که اگر کسى را آب دهید، گویید: «سقاک اللَّه» یعنى: خداوند سیرآبت کند (منظور این است که حکم به سیر آبى تو کند) ذو الرمه گوید:
و اسقیه حتى کاد مما ابثه | تکلمنى احجاره و ملاعبه |
یعنى: خانهام را با اشک چشم چنان سیر آب مىکنم که بر اثر اندوه من نزدیک است سنگها و بازیگاههایش با من سخن گویند.
لغت:
بلاغ: ابلاغ، رسانیدن مطلب به دیگرى.
حرص: طلب کردن چیزى با کوشش. فعل آن «حرَص یحرِص» و به لغتى «حرص یحَرص» است از همین جهت، در قرائت غیر مشهور، از حسن و ابراهیم «ان تحرص» نقل شده است، لکن قرائت مشهور، طبق لغت اهل حجاز است. اصل این کلمه از «السحابه الحارصه» است، یعنى ابرى که پوست زمین را مىکند. «شجه حارصه» یعنى جراحتى که پوست سر را بیفکند. حرص نیز بصاحب خود صدمه و آسیب مىرساند، زیرا به آنچه حرص دارد، زیاد اهمیت مىدهد.
مقصود:
اکنون خداوند متعال به نقل گفتار مشرکین پرداخته مىفرماید:
وَ قالَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ: مردم مشرک گفتند: اگر خدا مىخواست، ما پرستش بتها نمىکردیم.
نَحْنُ وَ لا آباؤُنا: نه ما و نه پدرانمان که به آنها تأسى مىکنیم.
وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ: و شتران گوش شکافته و شترانى که بنذر یا پس از ده شکم زاییدن، آزاد شدهاند، حرام نمىشمردیم. بنا بر این بت پرستى ما و تحریم این گونه شتران، بخواست خداوند است.
خداوند بمنظور رد گفتار آنان فرمود:
کَذلِکَ فَعَلَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ: کافران و گمراهان پیشین نیز چنین مىکردند، پیامبران را تکذیب مىکردند و آیات خدا را منکر مىشدند. گفتار آنان مثل گفتار اینان و کردارشان مثل کردار اینان بود.
فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ: آیا پیامبران غیر از ابلاغ رسالت، وظیفه اى دارند؟ در سوره انعام، نظیر همین آیه، وجود داشت و تفسیر آن را نوشتیم.[۱]
وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّهٍ رَسُولًا: ما در هر قرنى در میان هر جمعیتى پیامبرى مبعوث کردیم، هم چنان که ترا بسوى امتت، در این دوره، فرستادیم.
أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ: وظیفه پیامبران، این بود که: بمردم بگویند: خداوند یکتا را پرستش کنید و از پرستش شیطان و هر کس که بگمراهى فرا خواند، خوددارى کنید.
فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ: گروهى را خداوند مورد لطف خود قرارداد و هدایت کرد، چه مىدانست که اینها اهل ایمان هستند. در اینجا لطف خود را هدایت نامیده است. ممکن است منظور این باشد که: خداوند گروهى را بخاطر ایمان، براه بهشت هدایت کرد. بدیهى است که در اینجا منظور از «هدایت» بیان دلیل و ارشاد نیست، زیرا بیان دلیل و ارشاد، عمومى است و اختصاصى به اهل ایمان ندارد. لکن در آیه «وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى» (فصلت ۱۷: ثمود را هدایت کردیم و آنها کورى را بر هدایت ترجیح دادند) منظور از هدایت، بیان دلیل و ارشاد است.
وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلالَهُ: و گروهى از دعوت پیامبران خدا اعراض کردند و خداوند آنها را بحال خود گذاشت و گرفتار خوارى و خذلان کرد و بر گمراهى خود باقى و استوار ماندند و هرگز ایمان نخواهند آورد.
برخى گویند: یعنى عذاب و هلاک بر آنها حتمى شد. حسن گوید: یعنى بعضى از آنها را کیفر گمراهى حتمى شد. در اینجا خداوند کیفر را گمراهى نامید، چنان که مىفرماید: «إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی ضَلالٍ وَ سُعُرٍ» (قمر ۴۷: گناهکاران در گمراهى و جنونند).
فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ: در سرزمینهاى آنان که تکذیب رسالت مىکردند، بگردش درآیید، تا اگر تصدیق گفتار من نمىکنید، ویرانیها را بچشم خود بنگرید و ببینید که چگونه گرفتار عقوبت شدند.
فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُکَذِّبِینَ: از تماشاى سر انجام تکذیب کنندگان عبرت بگیرید و کارى نکنید که: شما نیز بهمان سرنوشت گرفتار شوید.
إِنْ تَحْرِصْ عَلى هُداهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی مَنْ یُضِلُ: اگر تو آزمندانه، در راه هدایت آنان بکوشى، کارى از پیش نمىبرى، زیرا خداوند کسانى را که بر اثر گمراهى، محکوم ساخته است، هدایت نمىکند و آنها را توفیق نمىبخشد.
بدین ترتیب پیامبر را تسکین خاطر مىدهد، تا بداند که او در تبلیغ خود قصورى نکرده است، بلکه آنان چنان در کفر غوطهور شدهاند، که هرگز ایمان نمىآورند و کسى که چنین باشد، لطف الهى شامل حالش نمىشود و از هدایت خداوند محروم است و خداوند او را محکوم بگمراهى مىکند.
وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ: و آنان را یاورى نیست که از کیفر خداوند نجاتشان دهد.
از جمله اخیر بر مىآید که منظور از اینکه خداوند آنان را گمراه مىکند- یا بعبارت بهتر محکوم بگمراهى مىکند- نه آن چیزى است که جبریان مىگویند.
[سوره النحل (۱۶): آیات ۳۸ تا ۴۰]
وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لا یَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ یَمُوتُ بَلى وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۳۸)
لِیُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی یَخْتَلِفُونَ فِیهِ وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ کانُوا کاذِبِینَ (۳۹)
إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (۴۰)
ترجمه:
و آنها با مبالغه و اصرار، سوگند یاد کردند که خداوند کسى را که مىمیرد، زنده نمىکند. بله، این وعده حتمى خداوند است که باید عملى شود و حق است، ولى بیشتر مردم نمىدانند. تا براى آنها بیان کند هر چه در آن اختلاف داشتند و مردم کافر بدانند که دروغگو بودند. همانا گفتار ما براى چیزى این است که چون اراده او کنیم، به او گوئیم: باش و او بشود.
قرائت:
فیکون: ابن عامر و کسایى، این فعل را در اینجا و در سوره یس به نصب و دیگران برفع خواندهاند.
نصب آن به تقدیر «ان» مىباشد. زجاج گوید: رفع آن به تقدیر «هو یکون» است. بنا بر این در نصب آن دو وجه است:
۱- عطف است بر «ان نقول» ۲- منصوب است بنا بر اینکه در جواب فعل امر واقع شده باشد.
ابو على گوید: وجه دوم را همه اصحاب ما قبول ندارند، زیرا مقصود از «کن»
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۱۳، ص: ۲۵۹
امر حقیقى نیست، بلکه مقصود خبر دادن از وجود و پدید آمدن مخلوقات است.
– و اللَّه اعلم!-
اعراب:
جَهْدَ أَیْمانِهِمْ: این مصدر به جاى حال نشسته است. یعنى «یجتهدون اجتهاداً فى ایمانهم».
وعدا: مفعول مطلق تأکیدى است به تقدیر «وعدهم اللَّه وعداً».
لیبین: لام متعلق است به بعث. یعنى «یبعثهم لیبین لهم … و لیعلم» ممکن است متعلق به «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِی کُلِّ أُمَّهٍ» باشد.
قولنا: مبتدا أَنْ نَقُولَ: یعنى «انما قولنا لکل مراد قولنا»
شأن نزول:
گویند: مردى مسلمان از مشرکى طلبکار بود و از او مطالبه کرد و در ضمن گفتارش چنین گفت: بعد از مرگ انتظار چنین و چنان دارم. مرد مشرک گفت:- تو گمان مىکنى که پس از مرگ زنده مىشود. من سوگند یاد مىکنم که پس از مرگ، خداوند مردم را زنده نمىکند.
ابو العالیه گوید: این آیات، بهمین مناسبت نازل گردید.
مقصود:
اکنون خداوند متعال بحکایت نوعى دیگر از کجرویها و کجاندیشىهاى آنان پرداخته، مىفرماید:
وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لا یَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ یَمُوتُ: آنها با سرسختى و مبالغه و پافشارى سوگند یاد کردند که: خداوند در روز قیامت کسى را زنده نمىکند و اصولا هیچ کس پس از مرگ زنده نمىشود.
اکنون خداوند به تکذیب گفتار آنان پرداخته، مىفرماید:
بَلى وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا: بله، خداوند آنها را محشور و مبعوث مىکند. این وعده حتمى است که خداوند به آنها داده و بر او است که از باب حکمت، وعده خود را عملى سازد، زیرا وعده او حق است و خلاف پذیر نیست، چه اگر قیامت نباشد تکلیف صحیح نیست، تکلیف هنگامى صحیح است که پاداش و عقابى باشد.
وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ: ولى بیشتر مردم، بواسطه کفر و انکار انبیا به صحت این مطلب پى نمىبرند. برخى گویند: یعنى بیشتر مردم به حکمت قیامت و زنده شدن مردگان پى نمىبرند و بهمین جهت، تکذیب مىکنند.
لِیُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی یَخْتَلِفُونَ فِیهِ: خداوند در روز قیامت، مردگان را زنده مىکند، تا آنچه در دنیا منکر مىشدند و در باره آن اختلاف مىکردند، براى آنها بیان کند، زیرا در روز قیامت، براى آنها علم قطعى حاصل مىشود و دیگر تکلیفى ندارند.
وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ کانُوا کاذِبِینَ: و مردگان را زنده مىکند تا مردم کافر بدانند که در دنیا دروغ مىگفتند و اینکه مىگفتند: خداوند کسى را پس از مرگ زنده نمىکند، بى اساس بود.
هر گاه لام متعلق به «بعثنا» باشد، یعنى: بسوى هر امتى پیامبرى فرستادیم تا اختلافات آنها را بر طرف و آنها را براه حق هدایت کنند و آنها را متنبه سازند.
إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ: تفسیر این آیه، در سوره بقره (آیه ۱۱۷) گذشت. در اینجا مقصود این است که خداوند بر زنده کردن مردگان قادر است و این کار بر او دشوار نیست، بنا بر این هر گاه اراده کند، انجام مىدهد.
[سوره النحل (۱۶): آیات ۴۱ تا ۴۴]
وَ الَّذِینَ هاجَرُوا فِی اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیا حَسَنَهً وَ لَأَجْرُ الْآخِرَهِ أَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ (۴۱)
الَّذِینَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (۴۲)
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِی إِلَیْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (۴۳)
بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (۴۴)
ترجمه:
و آنان که بعد از ستمهایى که دیدند، در راه خدا مهاجرت کردند، براى آنها نیکى فراهم مىکنیم و اگر بدانند، پاداش آخرت بزرگتر است. آنان که صبر کردند و بر پروردگارشان توکل کردند. پیش از تو نیز نفرستادیم جز مردانى که به آنها وحى مىکردیم، بنا بر این، اگر نمىدانید از اهل ذکر، بپرسید. آن مردان را با براهین روشن و کتابها فرستادیم و قرآن را بر تو نازل کردیم، تا آنچه بر مردم نازل شده، براى ایشان بیان کنى و شاید آنها بیندیشند.
اعراب:
حسنه: منصوب است به تقدیر «نحسن الیهم احسانا» دلیل فعل محذوف «لنبوئنهم» است، بنا بر این براى مهاجران نیکى ذخیره مىکند و براى گنهکاران کیفر.
شان نزول:
آیه نخست، در باره کسانى نازل شده است که در مکه دچار شکنجه شدند، مثل صهیب و عمار و بلال و خباب و … خداوند بآنان در مدینه قدرت بخشید. نقل کردهاند که: صهیب به اهل مکه گفت: من پیر مردى هستم. اگر با شما باشم سودى بحال شما ندارم و اگر با پیامبر باشم، ضررى براى شما ندارم. مال مرا بگیرید و مرا آزاد گذارید. آنها مالش را دادند و او به مدینه آمد. ابو بکر گفت: معامله صهیب، سودمند بود! روایت شده است که عمر بن الخطاب، هر گاه بیکى از مهاجران، چیزى مىداد، مىگفت: بگیر. این اجر دنیاى تست. آنچه خداوند در آخرت براى تو ذخیره کرده، افضل است. سپس این آیه را مىخواند.
مقصود:
وَ الَّذِینَ هاجَرُوا فِی اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِی الدُّنْیا حَسَنَهً:
آنان که ترک وطن و خانه و زندگى و بستگان کردند و بمنظور پیروى از دین و پیامبر، در راه رضاى خدا، راه دیار غربت را پیش گرفتند و پس از ظلمها و شکنجه ها که دیدند، رهسپار مدینه گشتند، ما براى آنها جایى نیکو- یعنى مدینه- آماده کرده ایم.
این معنى از ابن عباس است.
برخى گویند: یعنى فتح و پیروزى نصیب آنها مى کنیم. برخى گویند: منظور بلاد و ولایاتى است که از راه فتح بدست آوردند.
وَ لَأَجْرُ الْآخِرَهِ أَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ: و اگر کفار بدانند، پاداش آخرت، بزرگتر است. برخى گویند: یعنى اگر اهل ایمان به تفصیل، نعمتهاى آخرت را مى- شناختند، بر شادى آنها افزوده مىشد و براى دیندارى، حریصتر مىشدند.
الَّذِینَ صَبَرُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ: این آیه در وصف همین مهاجران است.
یعنى: آنها در راه طاعت خدا و در برابر آزار مشرکین، صبر کردند و کارها را بخداوند واگذاردند، زیرا به لطف او اعتماد داشتند.
اکنون پیامبر را مخاطب ساخته، مىفرماید:
وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ إِلَّا رِجالًا نُوحِی إِلَیْهِمْ: پیش از تو نیز در میان مردم، جز افرادى از بشر، که بنور وحى ما قلبشان فروغ یافت، نفرستادیم. یعنى آنها نیز مانند تو فرستاده ما بودند و از وحى ما نیز برخوردار مىشدند. این مطلب، در پاسخ مشرکین مکه است که رسالت بشر را منکر مىشدند. خداوند خاطر نشان مىکند که رسول باید از جنس خود مردم باشد، تا مردم او را ببینند و با او گفتگو کنند و سخنش را درک کنند بنا بر این صحیح نیست که بجاى یک بشر، یک فرشته، بعنوان رسالت، مأموریت پیدا کند.
فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ: در این باره اقوالى است:
۱- مقصود از «اهل ذکر» کسانى است که به تاریخ گذشتگان- اعم از مؤمنان و کافران- آگاهند، بنا بر این «اهل ذکر» یعنى اهل علم. بدیهى است که ذکر یعنى متذکر بودن و ضد سهو است و هر علمى از تذکر و یادآورى حاصل مىشود. و از این لحاظ جایز است که: ذکر- یعنى سبب- بجاى علم- یعنى مسبب- بکار رود. این قول از رمانى و زجاج و ازهرى است.
۲- ابن عباس و مجاهد گویند: منظور اهل کتاب است. یعنى اگر نمىدانید از اهل تورات و انجیل سؤال کنید. این خطاب، به مشرکین است، زیرا آنان اخبارى را که یهود و نصارى از کتابهاى خود مىدادند، تصدیق و پیامبر را بخاطر شدت دشمنى تکذیب مىکردند.
۳- ابن زید گوید: مقصود اهل قرآن است، زیرا ذکر یعنى قرآن. قریب بهمین مضمون، جابر و محمد بن مسلم از امام باقر (ع) روایت کردهاند که فرمود: «اهل ذکر ماییم» اینکه: خداوند در قرآن کریم، پیامبر را «ذکر» نامیده (طلاق ۱۰) بنا بر یکى از دو وجه است:
بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ: عامل آن «ارسلنا» است. یعنى ما با براهین و کتابها جز مردانى که بر آنها وحى نازل مىکردیم، نفرستادیم. برخى گویند: در کلام، چیزى مقدر است. یعنى «ارسلناهم بالبینات و ..» چنان که اعشى گوید:
و لیس مجیراً ان اتى الحى خائف | و لا قائلا الا هو المتعیبا |
به تقدیر «اعنى المتعیبا» یعنى: اگر طایفه حى را ترسندهاى از راه برسد، جز او که عیبجو هست، او را پناه نمىدهد و حرفى نمىزند.
وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ: ما قرآن را بر تو نازل کردیم، تا احکام و راههاى دیندارى و دلائل توحید خداوند را براى آنها ذکر کنى.
وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ: و شاید آنها در اینباره بیندیشند و بدانند که حق است.
از این جمله، بر مىآید که خداوند از همه آنها تفکر و دقتى خواسته، که باعث معرفت شود و این بر خلاف گفتار جبریان است.
نظم آیات:
گفتهاند در اتصال آیه نخست، به سابق چند وجه است:
۱- متصل است به «لِیُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی یَخْتَلِفُونَ فِیهِ» بنا بر این مقصود این است که:
براى آنها بیان کند آنچه در آن اختلاف دارند و براى اینکه کافران بدانند و براى اینکه مؤمنان مهاجر، پاداش مهاجرت خود را ببرند.
۲- برخى گفتهاند: از آنجا که سابقاً بذکر کفار و کیفر آنها پرداخته بود، بدنبال آن بذکر مؤمنان مهاجر پرداخت تا دیگران را تشویق کند که از آنها پیروى کنند، بنا بر این، اتصال این دو قسمت، مانند اتصال نقیض است به نقیض.
۳- برخى هم گفتهاند: نظر به اینکه سابقاً در باره زنده شدن مردگان سخن گفته شده است، اکنون در باره حکم روز قیامت و انتقامى که بخاطر مظلومان از ظالمان گرفته مىشود، سخن مىگوید.
___________________________________
[۱] – نمونه این آیه در سوره آل عمران آیه ۳۰ و در سوره مائده آیه ۹۲ و ۹۹ و در سوره رعد آیه ۴۰ و در سوره ابراهیم آیه ۵۳ و در همین سوره، آیه ۸۲ و در سوره نور آیه ۵۴ و در سوره عنکبوت آیه ۱۸ و در سوره یس آیه ۱۷ و در سوره شورى آیه ۴۸ و … آمده است.