ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره النحل آیه ۷۸- ۱۲۸
[سوره النحل (۱۶): آیات ۷۸ تا ۸۰]
وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۷۸)
أَ لَمْ یَرَوْا إِلَى الطَّیْرِ مُسَخَّراتٍ فِی جَوِّ السَّماءِ ما یُمْسِکُهُنَّ إِلاَّ اللَّهُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۷۹)
وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ بُیُوتِکُمْ سَکَناً وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعامِ بُیُوتاً تَسْتَخِفُّونَها یَوْمَ ظَعْنِکُمْ وَ یَوْمَ إِقامَتِکُمْ وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها أَثاثاً وَ مَتاعاً إِلى حِینٍ (۸۰)
ترجمه:
و خداوند شما را از شکمهاى مادرانتان بیرون آورد، در حالى که چیزى نمیدانستید و براى شما گوشها و دیدگان و دلها قرار داد، شاید شکر کنید. آیا به مرغها نمىنگرند که در هوا مسخرند و جز خداوند کسى آنها را حفظ نمیکند؟! در این کار، براى مردم مؤمن، آیاتى است. و خداوند براى شما از خانههایتان مسکن قرار داد و از پوست چار- پایان خانههایى قرار داد که در روز کوچ کردن و در روز اقامت، براى شما سبک باشند و از پشم و کرک و موى آنها براى شما تا روز قیامت، اثاث و متاع زندگى قرار داد.
قرائت:
امهاتکم: در باره قرائت آن در سوره نساء سخن گفتیم.
الم یروا: ابن عامر و حمزه و یعقوب و سهل و خلف به تاء و دیگران به یاء خواندهاند. قرائت تاء، براى این است که مثل آیه پیش بصورت خطاب باشد و قرائت یاء، بمعناى تنبیه کفارى است که قبلا در باره آنها سخن گفته شده است.
ظعنکم: کوفیان و ابن عامر به سکون عین و دیگران بفتح عین خواندهاند و هر دو بیک معنى هستند. اعشى گوید:
فقد اشرب الراح قد تعلمین | یوم المقام و یوم الظعن |
یعنى: تو میدانى که من در روز توقف و روز حرکت، شراب مىنوشم.
لغت:
امهات: اصل این کلمه «امات» است، که «هاء» براى تأکید، زیاد شده است. مثل «ارقت و اهرقت» افئده: جمع «فؤاد» جو: هواى دور سکن: هر چه که به آن پناه برند. مسکن. فراء گوید: «سکن» بفتح کاف، خانه و به سکون کاف، اهل خانه است. اصل این کلمه از سکون ضد حرکت است. بکارد گویند «سکین» زیرا حیوان را از حرکت باز مىدارد.
اثاث: متاع خانه. بدیهى است که این کلمه، اسم جمع و معناى آن اسباب خانه است و از جنس خود مفرد ندارد. شاعر گوید:
أ هاجتک الظعائن یوم بانوا | بذى الرأى الجمیل من الاثاث |
آیا هودجها با اثاثیه هاى خوش منظر و زیبا، در روز حرکت آنها ترا به هیجان آوردند؟
اعراب:
لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً: جمله حالیه و ذو الحال «کم» «شیئاً» ممکن است منصوب وجانشین مصدر شده باشد و ممکن است مفعول باشد. و «تعلمون»: به معناى «تعرفون» است، زیرا بیک مفعول اکتفاء کرده است.
أَثاثاً وَ مَتاعاً: مفعول براى «جعل».
مقصود:
اکنون خداوند به بیان نعمتهایى دیگر پرداخته، مىفرماید:
وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً: خداوند شما را از شکم مادرانتان به فضل و نعمت خویش بیرون آورد، حال آنکه در آن حالت، به سود و زیان خویش آگاه نبودید.
وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَهَ: و بر شما تفضل کرد و به شما حواس کامل و قوه ادراک بخشید، تا بوسیله آنها مدرکات عالم وجود را بشناسید و بشما دلى بخشید که کانون معارف است و بوسیله آن به تفکر و تأمل مىپردازید.
لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ: تا خدا را بر این نعمتها سپاسگزارى و ستایش کنید.
سپس به بیان دلیلى دیگر پرداخته، مىفرماید:
أَ لَمْ یَرَوْا إِلَى الطَّیْرِ مُسَخَّراتٍ فِی جَوِّ السَّماءِ: آیا در باره مرغان نمىاندیشید که خداوند آنها را طورى آفریده است که مىتوانند در جو، تصرف و بالا و پائین و آمد و شد کنند؟ آرى آنها بدون تکیه گاهى با بالهاى خود در هوا پرواز مىکنند و سقوط نمیکنند.
ما یُمْسِکُهُنَّ إِلَّا اللَّهُ: تنها خداوند است که آنها را از سقوط بر زمین، حفظ مىکند. درست همانطورى که شناگران در آب به شنا مىپردازند و آب وسیله حفظ آنهاست، مرغان نیز در هوا شناورند و خود هوا- که مخلوق خداوند است- آنها را نگهدارى مىکند.
در حقیقت، خداوند هوا را در زیر بدن آنها نگه مىدارد، نه خود آنها را نگه مىدارد. بدین ترتیب نگه داشتن هوا را، نگه داشتن مرغان نامیده است و این استعمال، مجازى است، چه سکون آنها در هوا، فعل خودشان است.
خلاصه، مقصود این است که: شما باید بمرغان نگاه کنید تا بدانید که آنها را تسخیر کننده و مدبرى است که از هیچ کارى عاجز و ناتوان نیست. او چنین موجوداتى را آفریده است، تا مردم عبرت بیاموزند و بر اثر طاعت امر حق، بپاداش برسند. بدیهى است که اگر خلقت پرندگان تنها بخاطر نعمت بخشى به انسانها بود، نیز کافى و نیکو بود، لکن این فایده را هم خداوند به آن اضافه کرده است.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ: در اینکار، براى مردم مؤمن، دلایلى است نسبت به یگانگى و توانایى خداوند. بدیهى است که تنها مؤمنان از این دلیل استفاده مىبرند.
سپس به بیان نعمتهایى دیگر پرداخته، مىفرماید:
وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ بُیُوتِکُمْ سَکَناً: خداوند از خانه ها براى شما جایى قرار داده است که در آن بیاسایید. خواه، خانهها از سنگ باشند یا خاک. بدیهى است که خداوند سنگ و چوب و خاک و دیگر آلات ساختمانى را خلق کرده، تا مردم از آنها خانه بسازند.
وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعامِ بُیُوتاً تَسْتَخِفُّونَها: و از پوست چارپایان براى شما خیمههایى آفرید که حمل و نقل آنها در سفر براى شما آسان باشد.
یَوْمَ ظَعْنِکُمْ وَ یَوْمَ إِقامَتِکُمْ: این پوستها در هر حال براى شما سنگینى ندارند، خواه هنگامى که براى بدست آوردن آب و چراگاه در حرکت هستید و خواه وقتى که در یک نقطه، اقامت مىکنید.
وَ مِنْ أَصْوافِها وَ أَوْبارِها وَ أَشْعارِها أَثاثاً: ابن عباس گوید: یعنى از پشم میش و کرک شتر و موى بز، براى شما اثاث و وسائل زندگى درست کرد. برخى گویند:
مقصود فرش و گلیم و دیگر وسائل خانه است. برخى گویند: منظور لباس و رختخواب است. همه این معانى، یکى هستند.
وَ مَتاعاً إِلى حِینٍ: و از آنها متاعهاى مورد لزوم و تجارتى در دسترس شما قرار داد و این نعمتهاى خداوند تا روز قیامت، ادامه دارند. این معنى از حسن است.
کلبى گوید: تا وقت مرگ ادامه دارند. مقصود از مرگ، یا مرگ مالک است یا مرگ حیوان.
برخى گویند: تا وقتى که کهنه نشدهاند، بدینترتیب، مىخواهد بفهماند که اینها فناپذیرند و عاقل نباید دل به آنها ببندد و نعمتهاى آخرت را فراموش کند.
[سوره النحل (۱۶): آیات ۸۱ تا ۸۵]
وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلالاً وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْجِبالِ أَکْناناً وَ جَعَلَ لَکُمْ سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ وَ سَرابِیلَ تَقِیکُمْ بَأْسَکُمْ کَذلِکَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْلِمُونَ (۸۱)
فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ الْمُبِینُ (۸۲)
یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ یُنْکِرُونَها وَ أَکْثَرُهُمُ الْکافِرُونَ (۸۳)
وَ یَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ کُلِّ أُمَّهٍ شَهِیداً ثُمَّ لا یُؤْذَنُ لِلَّذِینَ کَفَرُوا وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ (۸۴)
وَ إِذا رَأَى الَّذِینَ ظَلَمُوا الْعَذابَ فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمْ وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ (۸۵)
ترجمه:
و خداوند از آنچه آفرید، براى شما سایه هایى قرار داد و از کوهها براى شما پناهگاهى بساخت و براى شما پیراهنهایى فراهم کرد که از گرما و سرما شما را حفظ کنند و جامهها و زرههایى که شما را از خطر نگه دارند. اینطور خداوند نعمت خود را بر شما تمام مىکند، شاید سر تسلیم فرود آورید. پس اگر اعراض کنند، وظیفه تو تنها ابلاغ است. نعمت خدا را مىشناسند، سپس منکر میشوند و بیشتر آنها کافر هستند.
روزى که از هر امتى گواهى بر انگیزیم. آن گاه بمردم کافر اجازه عذر خواهى داده نخواهد شد و بمنظور اصلاح و راهنمایى مورد عتاب قرار نخواهند گرفت و هنگامى که مردم ستمکار عذاب را بنگرند، از آنها تخفیف داده نشود و آنها را مهلت ندهند.
لغت:
اکنان: جمع «کنّ» پناهگاه. «کن» به معناى پیراهن و زره و … آمده است.
استعتاب: از عتاب است. «استعتبه» یعنى کار او را مورد انکار قرار دادم و در صدد اصلاحش بر آمدم.
اعراب:
فَإِنْ تَوَلَّوْا: جمله شرط، به تقدیر: «فان تولوا لم یلزمک تقصیر من اجل تولیهم» در اینجا جزاى شرط حذف شده، زیرا کلام دلالت بر آن دارد.
لِلَّذِینَ کَفَرُوا: در محل رفع و نایب فاعل «لا یُؤْذَنُ»
مقصود:
اکنون خداوند به بیان نعمتهاى دیگر پرداخته، مىفرماید:
وَ اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلالًا: خداوند از درختها و بناها براى شما سایهها، بوجود آورد، تا در پناه آنها از سرما و گرما محفوظ بمانید.
وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْجِبالِ أَکْناناً: و در کوهها غارها و پناهگاههایى قرار داد که در آنجا منزل گیرید.
وَ جَعَلَ لَکُمْ سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ: ابن عباس و قتاده گویند: یعنى براى شما پیرانهایى از پنبه و کتان و پشم قرار داد تا شما را از گرما و سرما حفظ کند.
در اینجا فقط حفظ از گرما را یاد کرد با اینکه از لباسها بیشتر براى حفظ از سرما استفاده میشود، نه گرما، زیرا هر چه از گرما مردم را حفظ کند، از سرما نیز حفظ مىکند، وانگهى مردم عرب بیشتر با گرما مواجه بودند نه سرما، بنا بر این به چیزى احتیاج داشتند که جلو گرما را بگیرد، نه جلو سرما را. این مطلب از عطاست.
علاوه بر این، عرب، با ذکر یکى از دو چیز، از دومى چشم پوشى مىکند، زیرا معلوم است. شاعر گوید:
و ما ادرى اذا یممت ارضاً | ارید الخیر ایهما یلینى |
یعنى: نمیدانم هر گاه زمینى را قصد کنم که خیرى بدست آورم و از شرى رها گردم، کدامیک از خیر و شر بمن مىرسند؟ در اینجا «شر» را حذف کرده است.
وَ سَرابِیلَ تَقِیکُمْ بَأْسَکُمْ: و براى شما جامه هایى آهنین- یعنى زرهها- قرار داد تا شما را از ضرب تیر و تیغ و نیزه دشمن حفظ کند.
کَذلِکَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْلِمُونَ: اینطور خداوند نعمتهاى دنیا را بر شما تمام مىکند، شاید بدانید- اى اهل مکه- که جز خدا کسى بر اینکارها قادر نیست و او را بیکتایى بپرستید و پیامبرش را تصدیق کنید.
فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ الْمُبِینُ: در اینجا بمنظور آسایش خاطر پیامبر گرامى اسلام مىفرماید: اگر آنها اعراض کنند و ایمان نیاورند و در باره نعمتهاى ما نیندیشند و عبرت نگیرند، بر تو ملامتى نیست، زیرا تو وظیفهاى جز ابلاغ ندارى و این وظیفه را بخوبى انجام دادهاى. «بلاغ» اسم مصدر و «تبلیغ» مصدر است. مثل «کلام» و «تکلیم». اکنون در باره کفار مىفرماید:
یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ یُنْکِرُونَها: آنها نعمتهاى خدا را مىشناسند، زیرا مىدانند که آنها را خدا آفریده و عقلشان را خدا کامل کرده و انواع منافع را در دسترس آنها قرار داده است. مع الوصف، نعمتها را به بتها نسبت مىدهند و از نسبت دادن آنها به خداوند خوددارى مىکنند. آنها شکر بتها مىکنند و مىگویند: از شفاعت بتهاست که این نعمتها نصیب و روزى ما شده است و بتها را شریک خدا مىپندارند.
سدى گوید: یعنى آنها محمد (ص) را مى شناسند و او را تکذیب و انکار مىکنند.
وَ أَکْثَرُهُمُ الْکافِرُونَ: بیشتر آنها کافرند. علت اینکه همه آنها را کافر نمیداند، این است که گروهى از آنان، هنوز بحد تکلیف نرسیدهاند یا کم خرد هستند یا دعوت پیامبر بگوششان نرسیده است، بنا بر این چنین افرادى را نمیتوان کافر خواند.
برخى گویند: علت اینکه بیشتر آنها را کافر خوانده، این است که در میان آنها کسانى هستند که خداوند علم دارد که ایمان خواهند آورد، از اینرو آنان را جدا مىکند. جبائى گوید: این کلمه خاص و مراد از آن عام است. حسن نیز قریب بهمین مضمون، گفته است: مقصود این است که همه آنها کافرند. علت اینکه: بعضى را در کلام نیاورده، این است که میخواهد آنان را تحقیر کند.
از این آیه بر مى آید که: عقیده جبریان باطل است، آنها معتقدند که خداوند بکافران نعمتى نبخشیده، هر چه هست عذاب و بدبختى است. حال آنکه از این آیه استفاده میشود که آنها نیز مثل سایر مردم از خوان بىدریغ نعمت الهى استفاده مىکنند.
وَ یَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ کُلِّ أُمَّهٍ شَهِیداً: در روز قیامت، از هر امتى گواهى عادل مبعوث مىکنیم. این گواهان پیامبران و افراد عادل هر دورهاى هستند که به اعمال مردم شهادت مىدهند. امام صادق (ع) فرمود: براى هر زمانى و امتى، پیشوایى است و هر امتى در روز قیامت با پیشواى خود مبعوث میشود. بدیهى است که خداوند بکارهاى مردم عالم است، لکن فایده مبعوث شدن گواهان این است که گنهکاران بیشتر مىترسند و بهتر رسوا مىشوند. بخصوص که گواهان مردمى بزرگ و عالیمقامند. وانگهى وقتى انسان بداند که گواهان در روز قیامت، در حضور مردم، به بدکردارى آنها گواهى مىدهند، از ارتکاب معصیت، خوددارى میکند. تقدیر آیه این است: «و اذکر یوم نبعث …»
ثُمَّ لا یُؤْذَنُ لِلَّذِینَ کَفَرُوا: ابن عباس گوید: یعنى پس از حاضر شدن گواهان بمردم کافر اجازه داده نمیشود که سخن گویند و عذر خواهى کنند. چنان که در جاى دیگر مىفرماید: وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ (مرسلات ۳۶: به آنها اذن داده نمیشود که عذر- خواهى کنند). برخى گویند: یعنى به آنها اذن داده نمیشود که بدنیا برگردند. برخى گویند: یعنى عذر آنها پذیرفته نمیشود. بنا بر این «لا یؤذن» یعنى «لا یستمع». عدى بن زید گوید:
فى سماع یأذن الشیخ له | و حدیث مثل ما ذى مشار |
یعنى: در نغمهاى که شیخ استماع مىکند و حدیثى که بگوارایى و شیرینى عسل سفید است. این قول از ابو مسلم است.
وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ: آنجا مثل دنیا نیست که کسى را ملامت کنند، براى اینکه رفتارش را اصلاح کند و دست از رفتار زشت خود بردارد، زیرا آخرت، جاى تکلیف وعمل نیست، بلکه جاى پاداش و کیفر است. پس مقصود این است که از آنها نمیخواهند که با خوددارى از معصیت، خدا را از خویش خشنود سازند.
وَ إِذا رَأَى الَّذِینَ ظَلَمُوا الْعَذابَ فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمْ: همین که مردم مشرک، آتش دوزخ را دیدند و بعذاب الهى کشانده شدند، دیگر تخفیفى نسبت بعذاب آنها قائل نمیشوند.
وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ: و مهلتى هم به آنها داده نمیشود، بلکه عذاب آنها دائمى است، زیرا وقت ندامت و توبه، سپرى شده است.
نظم آیات:
وجه اتصال آیه فَإِنْ تَوَلَّوْا … به سابق این است که: خداوند به پیامبر خود دستور داد که آنها را بیاد نعمتهاى الهى افکند و براى آنها استدلال کند. اگر اسلام آوردند، چه بهتر! و اگر اسلام نیاوردند، چیزى بر پیامبر نیست، زیرا وظیفه او تنها ابلاغ است.
آیه یَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ کُلِّ أُمَّهٍ .. به فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ … متصل است، زیرا مقصود این است که ما آنها را در برابر اعمالشان کیفر مىدهیم. کیفر آنها روزى است که از هر امتى گواهى مبعوث کنیم.
ابو مسلم گوید: این آیه، مربوط است به آیه: وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ ثُمَّ یَتَوَفَّاکُمْ … مقصود، چنین است: ثم یبعثکم یوم یبعث من کل امه …
[سوره النحل (۱۶): آیات ۸۶ تا ۹۰]
وَ إِذا رَأَى الَّذِینَ أَشْرَکُوا شُرَکاءَهُمْ قالُوا رَبَّنا هؤُلاءِ شُرَکاؤُنَا الَّذِینَ کُنَّا نَدْعُوا مِنْ دُونِکَ فَأَلْقَوْا إِلَیْهِمُ الْقَوْلَ إِنَّکُمْ لَکاذِبُونَ (۸۶)
وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ یَوْمَئِذٍ السَّلَمَ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ (۸۷)
الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ بِما کانُوا یُفْسِدُونَ (۸۸)
وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّهٍ شَهِیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِکَ شَهِیداً عَلى هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَهً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِینَ (۸۹)
إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبى وَ یَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (۹۰)
ترجمه:
و هنگامى که مشرکین شرکاى خود را مىبینند، گویند: پروردگارا اینها هستند شرکاى ما که آنها را مىخواندیم. پس شرکا به آنها پاسخ مىدهند که شما دروغگو هستید. در آن روز در برابر خداوند سر تسلیم فرو مىآورند و نسبتهاى دروغى که مىدادند باطل مىشود. آنها که کافر شدند و از راه خدا منع کردند، بر اثر فسادشان، بر عذاب آنها مىافزاییم. و روزى که در هر امتى گواهى بر ایشان برانگیزیم از خودشان و ترا بر این امت، گواه سازیم. قرآن را بر تو نازل کردیم که در آن بیان هر چیزى و هدایت و رحمت و بشارت است براى مسلمانان. خداوند فرمان مىدهد شما را به عدالت و نیکى و احسان خویشاوندان و شما را نهى مىکند از زشتى و منکر و ستم. شما را موعظه مىکند، شاید متذکر شوید.
لغت:
القاء: افکندن. «لقىّ» چیزى که افکنده شده. «القیت الیه مقاله» سخنى براى او گفتم. «تلقّاها» پذیرفت آن را.
سلم: تسلیم شدن.
تبیان: بیان. ازهرى گوید: عرب مىگوید: «بینت الشیء تبییناً و تبیانا».
مقصود:
اکنون خداوند حال مردم مشرک را در روز قیامت وصف کرده، مىفرماید:
وَ إِذا رَأَى الَّذِینَ أَشْرَکُوا شُرَکاءَهُمْ قالُوا رَبَّنا هؤُلاءِ شُرَکاؤُنَا الَّذِینَ کُنَّا نَدْعُوا مِنْ دُونِکَ: همین که در روز قیامت، مردم مشرک، بتها و شیطانهایى که شریک خدا قرار دادهاند، مىبینند، گویند: پروردگارا، اینها هستند شرکاى ما که آنها را در خدایى و پرستش شریک تو قرار دادیم و ما را از دین تو گمراه کردند، بنا بر این قسمتى از عذاب ما را به آنها برسان. برخى گویند: علت اینکه بتها و … را شرکاى مشرکین دانسته، این است که آنها را در زراعت و چارپایان، شریک خود قرار مىدادند، بنا بر این بخیال خودشان بتها با آنها شریک بودند.
فَأَلْقَوْا إِلَیْهِمُ الْقَوْلَ إِنَّکُمْ لَکاذِبُونَ: در این هنگام خداوند بتها و دیگر شرکا را به سخن مىآورد و در پاسخ مشرکین مىگویند، شما دروغ مىگویید. ما شما را به پرستش خویش دعوت نکردیم. لکن شما به اختیار خویش گمراه شدید. برخى گویند: یعنى بتها و … مىگویند: شما دروغ مىگویید. ما خدا نیستیم. مقصود از القاى سخن، اظهار آن است، تا واضح شود و با سخنان دیگر نیامیزد.
وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ یَوْمَئِذٍ السَّلَمَ: قتاده گوید: یعنى مشرکین و بتهایشان همگى در روز قیامت، در برابر امر خداوند تسلیم مىشوند و حکمش را مىپذیرند.
برخى گویند: یعنى مشرکین نخوت جاهلیت را از دست مىدهند و بدون اختیار، در برابر خداوند تسلیم مىشوند و توحید خدا را که منکر بودند مىپذیرند.
وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ: آن آرزوهاى دروغ و پوچ درباره شفاعت بتها، باطل مىشود و مىفهمند که بتها را خیرى و فایدهاى نیست.
الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ زِدْناهُمْ عَذاباً فَوْقَ الْعَذابِ بِما کانُوا یُفْسِدُونَ: آنها که از دین خدا اعراض کردند، یا دیگرى را از پیمودن راه حق باز داشتند، یا مسلمین را از داخل شدن مسجد الحرام جلوگیرى کردند، علاوه بر عذاب کفر، آنها را عذابى دیگر مىکنیم، تا بکیفر فساد خود و کارشکنىها برسند. ابن مسعود گوید:
یعنى افعىها و عقربهایى بجان آنها مىافکنیم که نیشهاى مخوف دارند. ابن عباس و مقاتل گویند: آنها در نهرهایى زرد و مذاب، شکنجه مىبینند …
وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّهٍ شَهِیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ: در روز قیامت، در هر امتى گواهى بر مىانگیزیم از جنس خود مردم. ممکن است این گواه، پیامبر آن امت باشد یا مؤمن عارف، تا بکردار زشت آنها شهادت دهند.
از این آیه برمىآید که هیچ عصرى نباید خالى از فردى عادل باشد که سخنش بر مردم آن عصر حجت و از جانب خداوند مأمور باشد. این قول از جبایى و بیشتر عدلى مذهبان است (یعنى معتزله)، مذهب اصحاب امامیه، نیز همین است. با این تفاوت که امامیه مىگویند: این حجت عادل، تنها از طرف خدا مىتواند باشد.
وَ جِئْنا بِکَ شَهِیداً عَلى هؤُلاءِ: و تو را اى محمد، بر قومت و امتت، گواه مىآوریم. اینکه پیامبر را جداگانه ذکر مىکند، بخاطر تعظیم و تجلیل اوست.
وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ: قرآن را بر تو نازل کردیم، تا بیان هر امر مشکلى باشد. یعنى براى اینکه هر امر مشکلى را که از لحاظ شرعى مورد احتیاج مردم باشد، بیان کند، زیرا هیچ چیزى نیست که از لحاظ دینى مورد احتیاج مردم باشد و در قرآن کریم تصریح به آن نشده باشد یا رجوع به بیان پیامبر و جانشینانش نداده باشد، یا به اجماع امت واگذار نشده باشد، بنا بر این حکم همه اینها از قرآن کریم استفاده مىشود.
وَ هُدىً وَ رَحْمَهً: قرآن کتابى است که مردم را برشد فکرى و روحى فرا مىخواند و براى مردم نعمتى است، زیرا همه احکام در آن آمده است و منجر به نعمتهاى آخرت مىشود.
وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِینَ: علاوه بر اینها قرآن کریم مردم را بپاداش همیشگى و نعمت پایدار، بشارت مىدهد.
إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ: خداوند مردم را بعدالت و انصاف میان مردم و معامله به اعتدال که از افراط و تفریط و کجى و انحراف، دور باشد، امر مىکند.
وَ الْإِحْسانِ: و همچنین مردم را امر مىکند که بیکدیگر نیکى کنند. کلمه «احسان» جامع هر خیرى است. اغلب، بمعناى بخشش مال بکار مىرود.
عطا و ابن عباس گویند: عدل، توحید و احسان انجام واجبات است.
برخى گویند: عدالت در کارها و احسان در سخنهاست، بنا بر این باید جز بعدالت کار نکرد و جز بنیکى سخن نگفت.
برخى گویند: عدالت این است که انصاف کند و پاداش بخواهد و احسان این است که انصاف کند و پاداش نخواهد.
وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبى: همچنین شما را امر مىکند که درباره خویشاوندان نیکى کنید.
برخى گویند: مقصود خویشاوندان پیامبر است که در آیه خمس درباره آنها فرموده است: فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى … (انفال ۴۱: خمس مال براى خدا و پیامبر و خویشاوندان اوست) بهمین مضمون از امام باقر روایت شده است که:
«نحن هم» یعنى: «ذوى القربى» ماییم.
وَ یَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ: و از زشتى و کار ناشناخته و ستم نهى مىکند. در اینجا «فحشاء و منکر و بغى» را جداگانه ذکر مىکند، با اینکه همه اینها زشت و ناپسند هستند. منظور این است که کارهاى ناپسند را جداگانه تفصیل و شرح دهد، زیرا «فحشا»، هر عمل زشتى است خواه آشکار باشد، خواه پنهان و «منکر»، هر عمل زشتى است که در میان مردم انجام گیرد و بر مردم انکار آن لازم باشد و «بغى»، تعدى بمردم است.
ابن عباس گوید: «فحشا»، زنا و «منکر»، هر چیزى است که مورد انکار شرع باشد و «بغى» ظلم و تکبر است.
سفیان بن عیینه گوید: عدالت، مساوى بودن آشکار و نهان و احسان، بهتر بودن پنهان از آشکار و فحشا و منکر، بهتر بودن آشکار از پنهان است.
یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ: خداوند شما را موعظه مىکند که اخلاق پسندیدهاى که در این آیه است، بکار ببندید تا متذکر شوید و بیندیشید و بحق باز گردید.
ابن مسعود گوید: جامعترین آیات قرآن که تمام نیکىها و بدیها را در بردارد، همین آیه است.
قتاده گوید: خداوند متعال در این آیه، مردم را امر کرد که مکارم اخلاق را بکار بندند و از اخلاق زشت دورى کنند.
عثمان بن مظعون مىگوید: من بخاطر اینکه پیامبر اسلام مرا همواره باسلام دعوت میکرد، حیا کردم و مسلمان شدم، اما نور اسلام در دلم نتابیده بود. روزى در حضور پیامبر بودم. ناگاه چشمش را به آسمان دوخت، مثل اینکه مىخواست سؤالى کند. همین که توجهش از آسمان سلب شد، علت را سؤال کردم. فرمود:- هنگامى که با تو سخن مىگفتم، جبرئیل را در هوا دیدم که این آیه را بر من نازل کرد:- إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ …
در این وقت، نور اسلام در دل من تابیدن گرفت و نزد عمویش ابو طالب رفتم و او را از این جریان با خبر ساختم. وى گفت:
– اى آل قریش، از محمد (ص) پیروى کنید، تا رستگار شوید، زیرا او شما را به اخلاق پسندیده امر مىکند.
سپس نزد ولید بن مغیره رفتم و آیه را براى او خواندم. وى گفت:
– اگر این سخن را محمد (ص) گفته است، سخن خوبى است و اگر خداى او هم گفته است، سخن خوبى است.
از اینرو خداوند، این آیه را نازل کرد: أَ فَرَأَیْتَ الَّذِی تَوَلَّى وَ أَعْطى قَلِیلًا وَ أَکْدى (نجم ۳۴: آیا دیدى کسى را که اعراض کرد و کم بخشید و بر خلاف گفتار خود عمل کرد).
عکرمه گوید: پیامبر این آیه را بر ولید بن مغیره قرائت کرد. وى گفت:
– برادر زاده، اعاده کن.
پیامبر اعاده کرد.
ولید گفت:
– «ان له لحلاوه و ان علیه لطلاوه و ان اعلاه لمثمر و ان أسفله لمغدق و ما هو قول البشر!» یعنى: این سخن شیرین و زیباست، درختى تنومند است که تنه آن نیرومند و شاخ و برگ آن پر ثمر است. این نه سخن بشر است!
نظم آیات:
وجه اتصال وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً … به سابق این است که: چون بیان کرد که پیامبران در روز قیامت گواه امت خویشند، بدنبال آن بیان کرد که خداوند همه را مکلف ساخته و عذر آنها را با فرستادن قرآن و مطالب عالى آن برانداخته است و هر کس کیفر ببیند، بواسطه کردار خودش هست، همه اینها در شهادت، داخل است.
وجه اتصال إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ … به سابق این است که چون قرآن را تعریف کرد، بدنبال آن در پیرامون آنچه بآن امر یا نهى کرد، سخن گفت.
برخى گویند: متصل است به وَ یَوْمَ نَبْعَثُ گویى بعد از ذکر قیامت و گواهان، مىگوید: خداوند امر به عدالت و نهى از ظلم مىکند. پس بدانید که خدا کسى را ظلم نمیکند، بلکه عادل است و احسان مىکند، از اینرو گواهان را مىآورد تا مردم بدانند که عذاب آنها از جانب خودشان است.
[سوره النحل (۱۶): آیات ۹۱ تا ۹۴]
وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ وَ لا تَنْقُضُوا الْأَیْمانَ بَعْدَ تَوْکِیدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلاً إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ (۹۱)
وَ لا تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّهٍ أَنْکاثاً تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلاً بَیْنَکُمْ أَنْ تَکُونَ أُمَّهٌ هِیَ أَرْبى مِنْ أُمَّهٍ إِنَّما یَبْلُوکُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَیُبَیِّنَنَّ لَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ ما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (۹۲)
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّهً واحِدَهً وَ لکِنْ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۹۳)
وَ لا تَتَّخِذُوا أَیْمانَکُمْ دَخَلاً بَیْنَکُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ لَکُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ (۹۴)
ترجمه:
هر گاه عهدى بستیدى به عهد خدا وفا کنید و سوگندها را بعد از محکم کردن آنها نشکنید که خدا را بر خویشتن کفیل ساختهاید. خداوند بکردار شما داناست.
و مانند زنى نباشید که رشته خود را پس از تابیدن، پنبه و قطعه قطعه میکرد، که قسمهایتان را ما بین خودتان براى آنکه گروهى از گروهى دیگر بیشتر است، دستاویز فریب و نیرنگ قرار دهید. خداوند شما را به این دستور مىآزماید و روز قیامت مطالبى را که درباره آن اختلاف داشتهاید، براى شما بیان مىکند. اگر خدا مىخواست، شما را یک امت میکرد، لکن هر که را خواهد گمراه و هر که را خواهد هدایت کند و از آنچه میکردهاید، بازخواست مىشوید. قسمهایتان را میان خودتان دستاویز فریب قرار ندهید که قدمى بعد از استوار شدنش بلغزد و بکیفر منع مردم از راه خدا برسید و براى شما عذابى بزرگ باشد.
لغت:
توکید: تشدید و سخت گرفتن. این تلفظ بلغت اهل حجاز است. اهل نجد، گویند: «تأکید».
انکاث: جمع «نکث» به معناى نقض قسم و مخالفت آن. کسى که از متابعت امام خارج شود، «ناکث» گفته مىشود، زیرا بیعت و عهد خود را شکسته است، مانند زنى که از صبح تا شب به رشتن پنبه مشغول باشد و شبانگاهان، رشته ها را پنبه کند.
دخل: فسادى که در چیزى داخل شود. برخى گفتهاند: نیرنگ و خدعه.
علت اینکه قسم را «دخل» نامیدهاند، این است که: داخل قلب، بر مخالفت قسم و بیرون آن بر موافقت قسم است. ابو على گوید: هر امر نادرستى «دخل» است و هر چه عیبى داخل آن باشد «مدخول» است.
اربى: تفضیل است از «ربا» یعنى: زیادتر. رباى مال هم از همین معنى است. شاعر گوید:
و اسمر خطى کأن کعوبه | نوى القسب قد اربى ذراعاً على العشر |
یعنى: گویا کعبهاى آن نیزه خطى، هسته سخت خورماى قسب است و به اندازه یک ذراع، از حد معمول، زیادتر است.[۱]
اعراب:
انکاثا: مفعول است، زیرا معناى مصدر دارد. همچنین «دخلا».
أَنْ تَکُونَ أُمَّهٌ هِیَ أَرْبى: به تقدیر «بأن تکون …» است. «هِیَ أَرْبى» مبتدا و خبر و محلا منصوب، و خبر «تکون». ممکن است «تکون» فعل تام و جمله «هِیَ أَرْبى» صفت «امه» باشد. در این صورت «أَنْ تَکُونَ» مفعول له است.
مقصود:
قبلا درباره امر به عدل و احسان و نهى از منکر و دشمنى، سخن گفته شد. اکنون درباره وفاى بعهد و نهى از پیمان شکنى، بحث مىکند و میفرماید:
وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ: ابن عباس گوید: وعده، از عهد است. مفسران گویند: عهد آن است که وفاى به آن واجب باشد و وعده آن است که وفاى به آن بهتر باشد. هر گاه کسى با خداوند متعال عهدى ببندد، باید به آن وفا کند، زیرا وفاى بعهد واجب است، چنان که مىفرماید: هر گاه عهدى با خداوند ببندید، بآن عهد وفا کنید.
وَ لا تَنْقُضُوا الْأَیْمانَ بَعْدَ تَوْکِیدِها: در اینجا خداوند از پیمان شکنى نهى مىکند. مقصود از پیمان شکنى آن است که انسان کارى کند که خلاف مقتضاى عهد و پیمانش باشد. «بعد توکیدها» یعنى: بعد از بستن پیمان و محکم کردن آن به نام خدا و بقولى: یعنى بعد از محکم کردن آن بوسیله سوگند.
وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلًا: حال آنکه خداوند را بواسطه پیمانى که بستهاید کفیل و مراقب خود ساخته اید. برخى گویند: یعنى خداوند را کفیل ساختهاید تا به پیمان خود وفا کنید، زیرا کسى که به خداوند سوگند یاد مىکند، گویى خداوند را کفیل خود مىسازد که بر طبق سوگند خود عمل کند. برخى گویند: مقصود این است که شخص بگوید: خداوند، کفیل یا وکیل من است. برخى گویند: منظور این است که شخص با یاد کردن نام خدا، موضوع را تأکید مىکند، تا خداوند حافظ آن باشد و کفیل به معناى حافظ است.
إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ: خداوند به پیمان شکنىهاى شما داناست، بنا بر این باید از پیمان شکنى اجتناب کنید. این آیه، درباره کسانى نازل شده است که: براى حمایت اسلام، با پیامبر گرامى بیعت کردند خداوند به مسلمانانى که با پیامبر بیعت کرده بودند، فرمود: کمى جمعیت مسلمانان و بسیارى جمعیت کفر و شرک، شما را به- بیعت شکنى وادار نکند، زیرا خداوند حافظ شماست، بنا بر این به پیمان محکمى که با پیامبر خدا بستهاید، وفادار بمانید.
برخى گویند: این آیه، درباره قومى نازل شد که با قومى هم پیمان شده بودند.
قوم دیگر نزد آنان رفته، گفتند: ما از آنها قویتریم، پیمان آنها را لغو کنید و با ما هم پیمان شوید.
وَ لا تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّهٍ أَنْکاثاً: مانند آن زنى نباشید که پنبه خود را مىرشت، سپس رشتهها را پنبه میکرد. این زن، از قریش و احمق بود با کنیزان خود از صبح تا ظهر مىرشتند، آن گاه مشغول پنبه کردن رشتهها مىشدند.
این برنامه، همیشه ادامه داشت. وى «ریطه» دختر عمرو بن کعب بن سعد بن تمیم بن مره بود. او را «خرقاء» مکه مىگفتند. این مطلب از کلبى است.
«انکاث» جمع نکث، یعنى باز کردن و پنبه کردن رشتهها. از آنجا که ریطه این کار را همواره تکرار میکرد، این کلمه، بصورت جمع آمده است.
تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ: شما نیز مثل آن زن رشته ها را پنبه نکنید و سوگندهایى که یاد مىکنید، زیر پا نگذارید و سوگندهاى نیرنگ آمیز و خائنانه یاد نکنید.
روش آنها این بود که: درباره پیمانهاى خود سوگند یاد مىکردند و در باطن، تصمیم مخالفت داشتند، بدین ترتیب مردم را بگفتار خود مطمئن مىکردند. سپس براه مکر و خیانت مىرفتند!
أَنْ تَکُونَ أُمَّهٌ هِیَ أَرْبى مِنْ أُمَّهٍ: سوگندهاى نیرنگ آمیز را بدین جهت یاد مىکردند که مىدیدند جمعیت گروه مخالف، بیشتر و قویتر است، بنا بر این منظور این است: با نیرنگ و دغل، بمنظور مدارا کردن با جمعیت مخالف- که تعدادشان بیشتر و قوىتر از هم پیمانهاى شماست- باید پیمانها را نشکنید، بلکه در هر حال وظیفه شما این است که به پیمانهاى خود وفادار بمانید و عهد خود را حفظ کنید.
إِنَّما یَبْلُوکُمُ اللَّهُ بِهِ: این ضمیر به «امر» باز مىگردد. یعنى: خداوند شما را بوسیله «امر به وفا» مىآزماید. بدیهى است که این آزمایش براى تحصیل علم نیست، زیرا خداوند به همه چیز عالم است. مقصود این است که با شما معامله «آزمایش کننده» را مىکند، تا اگر از عهده آزمایش بر آمدید، شما را پاداش دهد و الا نه.
وَ لَیُبَیِّنَنَّ لَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ ما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ: روز قیامت که فرا رسید، خداوند چیزهایى را که درباره صحت آنها اختلاف داشتید، براى شما بیان و حکم آن را براى شما آشکار مىکند، تا حق را از باطل بشناسید.
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّهً واحِدَهً: اگر خداوند مىخواست، این قدرت را داشت که همه شما را یک امت قرار دهد و شما را در راه هدایت وادارد، چنان که مىفرماید:
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى (انعام ۳۵: اگر خداوند مىخواست، آنها را بر هدایت جمع مىکرد).
وَ لکِنْ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ: لکن خداوند هر که را بخواهد، بخود وا مىگذارد تا گمراه شود یا بر اثر گمراهیش، او را محکوم بگمراهى مىکند و هر که را بخواهد توفیق مىدهد تا براه هدایت رود، یا اینکه بر اثر نیکى، او را محکوم بهدایت مىکند. درباره معانى ضلالت و هدایت، در سوره بقره، گفتگو کردهایم.
وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ: سرانجام در برابر کردار نیک و بد خود، مورد پرسش قرار مىگیرید و بر طبق کردارتان پاداش یا کیفر مىبینید.
وَ لا تَتَّخِذُوا أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ: در اینجا خداوند نهى مىکند از سوگندى که ظاهر آن با باطن آن مخالف باشد یعنى یاد کننده سوگند، بر خلاف نیت باطنى خود سخن مىگوید و تصمیم دارد که سوگند را زیر پا گذارد.[۲]
فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها: تا قدمى بعد از ثابت بودن و استوار بودن بلغزد. این جمله، ضرب المثل است. یعنى اگر چنان سوگندى یاد کنید، از راه راست و هدایت، بگمراهى کشانده مىشوید. وقتى مىگویند: فلا نکس لغزش پیدا کرد، یعنى: از راه راست، منحرف شد.
برخى گویند: یعنى سوگندهاى نیرنگ آمیز یاد نکنید که خدا را- بعد از آنکه از شما راضى شد- نسبت بخویش به خشم مىآورید، زیرا ثابتقدم بودن برضاى خدا و لغزش قدم به غضب اوست.
برخى گویند: این آیه درباره کسانى نازل شده است که با پیامبر بیعت کرده بودند که اسلام و مسلمین را یارى کنند، از اینرو خداوند آنان را از نقض آن بیعت، نهى کرد.
وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ: پیمان شکنى نکنید که گمراه مىشوید و بر اثر منع مردم، از پیروى دین خدا گرفتار عذاب مىشوید.
وَ لَکُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ: علاوه بر آن عذاب آخرت نیز در انتظار شماست.
از سلمان فارسى است که: این امت، بواسطه نقض پیمانها هلاک مىشود.
از امام صادق ع است که: نزول این آیات درباره ولایت على ع و گفتار پیامبر است که فرمود: به على به عنوان امارت مؤمنان سلام کنید.
نظم آیات:
آیه وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّهً واحِدَهً … اتصال به سابق دارد، زیرا در آیه پیش بیان کرد که حق را از باطل و صاحب حق را از اهل باطل جدا و مشخص خواهد کرد. در این آیه بیان مىکند که در همین دنیا هم قادر بچنین کارى هست، لکن در دنیا چنین کارى نمىکند تا نیک و بد از هم جدا شوند و مردم پاداش اعمال نیک خود را استحقاق پیدا کنند.
[سوره النحل (۱۶): آیات ۹۵ تا ۱۰۰]
وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلاً إِنَّما عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۹۵)
ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ وَ لَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۹۶)
مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۹۷)
فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ (۹۸)
إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (۹۹)
إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ (۱۰۰)
ترجمه:
عهد خدا را به بهاى اندک نفروشید، آنچه پیش خداست، اگر بدانید، براى شما بهتر است. آنچه پیش شماست فانى مىشود و آنچه پیش خداست باقى است. آنان که صبر کردند، در برابر کارهاى نیکوترشان، پاداششان مىدهیم. هر زن و مرد با ایمانى که عمل شایسته کند، به او زندگى نیکو مىبخشیم و در برابر کارهاى نیکوترشان،پاداششان مىدهیم. هنگامى که قرآن بخوانى، از شیطان رجیم، به خدا پناه ببر. او را بر مردمى که ایمان آورد، بر خدا توکل مىکنند، تسلطى نیست. تنها بر کسانى تسلط دارد که او را دوست دارند و کسانى که براى خدا شریک قرار مىدهند.
قرائت:
و لنجزینهم: ابو جعفر و ابن کثیر و عاصم به نون و دیگران به یاء خواندهاند.
قرائت یاء بمناسبت جمله و ما عند اللَّه باق است.
لغت:
نفاد: فنا. در حدیث است که:
ان نافدتهم نافدوک
یعنى اگر بخواهى دلیل آنها را باطل کنى و بشکنى، آنها نیز همین معامله را با تو خواهند کرد.
باقى: چیزى که دوام و استمرار دارد. ضد آن «فانى» است.
در اینکه: آیا باقى چگونه بقا پیدا مىکند؟ میان متکلمان، اختلاف است.
بلخى گوید: به بقاء، باقى مىماند، بنا بر این احتیاج به یک معناى زاید دارد.
لکن عقیده اکثر متکلمان این است که احتیاج به معناى زاید ندارد، بقا یعنى استمرار وجود و باقى چیزى است که ذاتاً «مستمر الوجود است».
استعاذه: طلب پناهگاه. خداوند، پناهگاه کسانى است که به او پناه برند و استعاذه کنند. زنى به پیامبر عرض کرد: «از تو به خدا پناه مىبرم» حضرت فرمود: به پناهگاه، پناه بردى، به اهلت ملحق شو».
سلطان: این کلمه از «تسلط» یعنى قهر و غلبه است. علت اینکه: دلیل را «سلطان» گویند، این است که: خصم بوسیله دلیل مغلوب مىشود. برخى گویند: این کلمه از «سلیط» یعنى روغن زیتون، گرفته شده است، بنا بر این علت اینکه: دلیل را «سلطان» گویند، این است که: همچون روغن زیتون، روشنى بخش تاریکیهاى مشکلات است. در حدیث، از ابن عباس است که: «ارایت علیاً و کان عینیه سراجاً سلیط» یعنى:
آیا على را دیدى که گویا چشمانش دو چراغى بود که با روغن زیتون شعله مىزد؟!
انما عند اللَّه هو خیر: «ما» اسم «ان» و «هو» ضمیر فصل و «خیر» خبر آن است.
ما عندکم ینفد: «ما» مبتدا و «ینفد» خبر آن. همچنین در ما عند اللَّه باق «ما» مبتدا و «باق» خبر است.
و لنجزینهم: ضمیر «هم» به «من» برمىگردد و مقصود از آن افراد صالح و مؤمن است.
شأن نزول:
ابن عباس گوید:
– مردى از حضر موت، بنام «عبدان الاشرع» عرض کرد:
– یا رسول اللَّه، امرء القیس کندى در مجاورت ملک من زمینى دارد. او بمن تجاوز کرده و قسمتى از زمین مرا ضمیمه ملک خود ساخته است. مردم مىدانند که من راست مىگویم، ولى نظر بموقعیتى که او دارد، کسى بحرف من گوش نمىکند.
پیامبر گرامى اسلام، در این باره از «امرء القیس» تحقیق کرد. وى گفت:
– نمىدانم چه مىگوید:
پیامبر وى را به قسم دعوت کرد. عبدان گفت:
– او مردى بى بند و بار است و از قسم خوردن باک ندارد.
پیامبر فرمود:
– اگر گواه ندارى، باید به قسمش احترام کنى.
هنگامى که امرء القیس برخاست که قسم یاد کند، این آیه نازل شد:
– وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلًا … ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ.
امرء القیس گفت:
– آرى آنچه در دست من است، فانى مىشود. وى راست مىگوید. من زمینش را ضمیمه ملک خود ساختهام، لکن مقدار آن را نمىدانم. او هر چه مىخواهد از زمین من تصرف کند و در مقابل منافعى که از زمین برده ام، هر چه بخواهد به او مى دهم،بدنبال این وظیفه شناسى، این آیه نازل شد:
– مَنْ عَمِلَ صالِحاً ….
مقصود:
قبلا از پیمان شکنى نهى کرد، اکنون همان مطلب را تأکید کرده، مىفرماید:
وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلًا: عهد خداوند را به مال بى ارزش و فنا- پذیر دنیا نفروشید، زیرا این معامله، به زیان شماست، زیرا شما نعمتى بزرگ را به پشیزى فروخته اید و این کار عاقلانه نیست.
إِنَّما عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ: پاداشى که در برابر وفاى بعهد و پیمان، پیش خداست، براى شما بهتر و پر ارزشتر از متاع بى بهاى دنیاست که در برابر پیمان شکنى بکف مى آورید. بدیهى است نفع اندکى که باقى بماند، بهتر است از نفع بسیارى که فانى شود، تا چه رسد به نفع بسیارى که همواره باقى است، در مقابل نفع اندکى که فنا پذیر است.
ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ: در اینجا خداوند مىگوید: ثواب به این دلیل از مال دنیا بهتر است، که ثواب از جانب خداست و باقى مىماند و مال دنیا در دست شماست و از بین مى رود.
اکنون در باره پاداش صابران مى فرماید:
وَ لَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ: آنان که صبر بر طاعت کنند و نسبت بوفاى بعهد شکیبا باشند، پاداش آنها را در مقابل کارهاى بهترى که کردهاند، مىدهیم، البته منظور از این کارها، اعمال واجب و مستحبّ است، زیرا عمل مباح، اجرى ندارد و واجب و مستحبّ، بهتر از مباحند. از اینرو خداوند فرمود: فقط بکارهاى نیکوتر آنها پاداش مىدهیم، نه هر کارى را.
برخى گفتهاند: نیکوتر از نیک، وجود ندارد، لکن از این آیه، بر مىآید که بعضى از کارها نیکو و بعضى از آنها نیکوترند.
مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً: این آیه یکى از وعدههاى الهى است، در باره زنان و مردان مؤمنى که با توجه بداشتن ایمان بخدا و انبیاء، عمل نیکو انجام دهند. طبق این وعده، آنان از یک زندگى نیکو و پاکیزه، برخوردار خواهند شد. اما منظور، از این زندگى نیکو و پاکیزه چیست؟! در این باره اقوالى است:
۱- ابن عباس و سعید بن جبیر و عطا گویند: روزى حلال است.
۲- حسن و وهب گویند: قناعت و خشنودى از قسمت الهى است. از پیامبر گرامى نیز چنین روایت شده است.
۳- قتاده و مجاهد و ابن زید گویند: بهشت است. حسن گوید: زندگى خوش و پاکیزه، تنها در بهشت است. ابن زید گوید: مگر نه خداوند از زبان کسانى که در آخرتند، مىفرماید؟: یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی (فجر ۲۴: کاش براى این زندگى توشهاى فرستاده بودم).
۴- منظور رزق روزانه است.
۵- زندگى پاکیزه در عالم قبر است.
وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ: تفسیر این جمله گذشت و تکرار از آن بمنظور تأکید است.
فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ: اى محمد، هر گاه مىخواهى قرآن بخوانى از شر شیطان که مطرود درگاه خداوند است، به خدا پناه ببر.
این تعبیر، نظیر: إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاهِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ است (مائده ۶: هر گاه بخواهید به نماز برخیزید صورتها را بشویید و …).
استعاذه این است که مقام پایینتر از مقام بالاتر بخواهد که در برابر دشمن او را پناه دهد و از او دفاع کند، در ضمن، استعاذه با اظهار خضوع و مذلت، همراه است. مقصود این است که در وقت قرائت قرآن باید از وسوسههاى شیطان بخدا پناه برد، تا از لغزش و اشتباه مصون بماند.
استعاذه، در وقت قرائت قرآن، مستحبّ است، چه در وقت نماز و چه در غیروقت نماز. در اول سوره «فاتحه» در باره اختلاف قراء، در خصوص لفظ «استعاذه» سخن گفتهایم.
إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ: شیطان، بر کسانى که بخدا ایمان دارند و بر پروردگارشان توکل مىکنند، تسلطى ندارد. یعنى نمىتواند آنها را بر کفر و معصیت، مجبور کند. قتاده گوید: یعنى نسبت به معصیتهایى که مردم را به آنها دعوت مىکند، دلیلى ندارد.
إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ: تنها بر کسانى تسلط دارد، که او را اطاعت کرده، دعوت او را بپذیرند و از اغواى او پیروى کنند و به سبب اطاعت از او، براى خداوند شریک قرار دهند.
مجاهد گوید: یعنى کسانى که در عبادت، بخدا شرک آورده اند.
نظم آیات:
فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ … متصل است به آیاتى که مردم را امر باطاعت خداوند کرد. بدنبال آن آیات دستور مىدهد که از شیطان که مردم را به معصیت امر مىکند، به خداوند پناه برند و از او بترسند. علت اینکه فقط پناه بردن بخدا را بهنگام قرائت قرآن اختصاص داده، این است که: قرآن اساس دین و از همه امور دیگر مهمتر است.
برخى گویند: متصل است به وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً … میان این دو قسمت، یک سلسله امرها و نهى ها بصورت جمله معترضه، قرار داد، سپس برگشت باصل مطلب و دستور داد که در موقع قرائت قرآن بخداوند پناه برند.
[سوره النحل (۱۶): آیات ۱۰۱ تا ۱۰۵]
وَ إِذا بَدَّلْنا آیَهً مَکانَ آیَهٍ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یُنَزِّلُ قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۱۰۱)
قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ لِیُثَبِّتَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِینَ (۱۰۲)
وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ (۱۰۳)
إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ لا یَهْدِیهِمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۰۴)
إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْکاذِبُونَ (۱۰۵)
ترجمه:
و هر گاه آیهاى را بجاى آیهاى قرار دهیم- حال آنکه خداوند به آنچه نازل مىکند داناتر است- گویند: تو نسبت دروغ مىدهى! بلکه اکثر آنها نمىدانند. بگو:
جبرئیل از جانب پروردگارت، بحق نازل کرده است، تا مردم مؤمن را ثابت قدم سازد و هدایت و بشارتى براى مسلمانان باشد. ما مىدانیم که آنها مىگویند: بشرى او را تعلیم مىدهد. زبان کسى که چنین نسبتى به او مىدهد، غیر فصیح و این قرآن زبان عربى آشکار است. آنان که به آیات خدا ایمان نمىآورند، خداوند هدایتشان نمىکند و براى آنها عذابى دردناک است. تنها کسانى نسبت دروغ مىدهند که به آیات خدا ایمان ندارند و اینان، خودشان دروغگو هستند.
قرائت:
یلحدون: کوفیان- بجز عاصم- بفتح یاء و حاء و دیگران بضم یاء و کسر حاء خواندهاند. هر دو قرائت به یک معنى است. لکن در قرآن مصدر باب افعال بکار رفته و بنا بر این قرائت دوم، مناسبتر است (وَ مَنْ یُرِدْ فِیهِ بِإِلْحادٍ: حج ۲۵) لسان: در قرائت غیر مشهور «اللسان» آمده است.
لغت:
تبدیل: برداشتن چیزى و گذاشتن چیزى دیگر به جاى آن. تبدیل و استبدال و ابدال به یک معنى هستند.
لسان: زبان. عرب به قصیده گوید: «لسان فلان» یعنى زبان فلان کس است.
شاعر گوید:
لسان السوء تهدیها الینا | و حنت و ما حسبتک ان تحینا |
یعنى: تو قصیده بدى بما اهدا مىکنى. گمراه شدى و گمان نمىکردم که گمراه شوى.
مقصود:
اکنون از حالات کافران خبر داده، مىفرماید:
وَ إِذا بَدَّلْنا آیَهً مَکانَ آیَهٍ: هر گاه آیهاى را نسخ کنیم و بجاى آن آیهاى دیگر قرار دهیم. به این ترتیب که هم آیه را و هم حکم آن را برداریم یا اینکه تنها حکم آن را برداریم و خود آیه را باقى گذاریم.
وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یُنَزِّلُ: و خداوند به مصالح احکامى که مىفرستد داناتر است، بنا بر این در هر زمانى آنچه مصلحت است مىفرستد. بدیهى است که مصالح با اختلاف زمانها تغییر مىکنند، چنان که با اختلاف اجناس و صفات نیز تغییر مىکنند.
قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ: مشرکین مىگویند: تو فقط نسبت دروغ به خداوند مىدهى.
ابن عباس گوید: آنها مىگفتند: محمد ص اصحاب خود را مسخره مىکند، امروز آنها را دستورى مىدهد و فردا دستورى دیگر. او دروغگوست و تمام این حرفها از خود اوست.
بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ: بلکه بیشتر آنها نمىدانند که نسخ از جانب خداست.
یا اینکه نمىدانند که نسخ جایز است و چرا حکم تغییر مىکند؟
قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِ: اى محمد، به آنها بگو که تغییر حکم را جبرئیل از جانب پروردگارت آورده و حق و صحیح است.
لِیُثَبِّتَ الَّذِینَ آمَنُوا: تا با حجتها و دلایل روشن خود، مردم مؤمن را ثابتقدم سازد و بر تصدیق و یقین آنها افزوده شود. مقصود از ثابتقدم کردن آنها این است که آنها را با الطاف و حمایت خویش دعوت مىکند که بر ایمان و طاعت استوار بمانند.
وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِینَ: و قرآن هدایت و بشارت دهنده مسلمانان است به بهشت و پاداش.
وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ: ما مىدانیم که کفار مىگویند: قرآن از جانب خداوند نیست، بلکه بشرى او را تعلیم مىدهد.
ابن عباس گوید: قریش مىگفتند: بلعام- که آهنگرى رومى و مسیحى در مکه بود- او را تعلیم مىدهد.
ضحاک گوید: مقصود سلمان فارسى است. قریش مىگفتند: پیامبر، داستانها را از سلمان فرا مىگیرد.
مجاهد و قتاده گویند، مقصود غلامى رومى از «بنى الحضرمى» است که نامش «یعیش» یا «عائش» بود. و کتابى داشت. او اسلام آورد و نیکو مسلمانى بود.
عبد اللَّه بن مسلم گوید: در جاهلیت، دو غلام مسیحى بودند از اهالى «عین التمر» که نام یکى از آنها «یسار» و نام دیگرى «خیر» و شغلشان تیز کردن شمشیرها بود.
آنها کتابى بزبان خویش داشتند که قرائت مىکردند. پیامبر هر گاه از کنار آنها مىگذشت، توقف مىکرد و به خواندن آنها گوش مىداد. قریش گفتند: پیامبر از آنهایاد مىگیرد.
اکنون براى باطل کردن و تکذیب سخن آنها مىفرماید:
لِسانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌ: زبان کسى که مىگویند پیامبر از او چیز مىآموزد، عربى فصیح نیست. در اینجا نمىگوید: «عجمى» زیرا این کلمه منسوب است به «عجم» و عجم یعنى غیر عرب. لکن «اعجمى» منسوب است به «اعجم» و او کسى است که زبان فصیح ندارد، خواه عربى باشد، خواه عجمى. مثلا سیبویه فارسى «عجمى» است اگر چه زبانش، لغت عربى است.
برخى گویند: «یلحدون» به معناى «یرمون الیه و یزعمون» است. یعنى زبان کسى که گمان مىکنند که بتو قرآن مىآموزد، غیر فصیح است و به عربى سخن نمىگوید.
چگونه پیامبر، قرآن را که عالیترین و شیواترین سخن است، از او مىآموزد؟! وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ: این قرآن به زبان عربى آشکار است و هیچ تردیدى در آن نیست. هر گاه عرب از آوردن مثل قرآن عاجز باشند- در حالى که قرآن بزبان آنهاست- چگونه کسى که زبان فصیح ندارد، مىتواند نظیر آن را بیاورد و به پیامبر تعلیم دهد؟! زجاج گوید: قرآن را بعربى بودن توصیف کرده و منظور این است که صاحب آن، زبانش عربى است.
بدنبال این آیه، در برابر گفتار تهمت آمیز کافران، به تهدید آنها پرداخته، مىفرماید:
إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ لا یَهْدِیهِمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ: اى محمد، آنان که به معجزات و دلایل روشن ایمان نمىآورند، خداوند آنها را بر ایمان استوار نمىدارد و براه بهشت هدایت نمىکند و آنها را عذابى دردناک است.
در اینجا هدایت را از مردم بىایمان سلب مىکند. ظاهراً منظور از این هدایت پاداش ایمان باشد، نه هدایتى که به معناى راهنمایى است و براى عموم مردم است.
چنان که در این آیه: أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى (فصلت ۱۷: ثمود را راهنمایى کردیم و آنها کورى را بر هدایت ترجیح دادند) همین معنى اراده شده است.
سپس مىفرماید: اینها تهمت و افترا مىبندند.
إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ: کسانى تهمت مىبندند و چنین دروغهایى را اختراع مىکنند که دلائل خدا را قبول ندارند و تصدیق نمىکنند، نه کسانى که اهل ایمان هستند، زیرا ایمان از چنین کارهایى مانع مىشود.
وَ أُولئِکَ هُمُ الْکاذِبُونَ: اى محمد، تو دروغگو نیستى، بلکه آنها دروغگو هستند. این جمله، دروغ را بکافران اختصاص و نشان مىدهد که دروغگویى یکى از عادات آنهاست. علاوه بر این، در این آیه، نهى و منع از دروغ نیز کرده است، زیرا مىگوید: دروغ، کار کسانى است که ایمان ندارند. در روایت است که از پیامبر گرامى سؤال کردند: آیا مؤمن زنا مىکند؟ فرمود: ممکن است. پرسیدند: مؤمن دزدى مىکند؟ فرمود. ممکن است. پرسیدند: مؤمن دروغ مىگوید: فرمود: نه. آن گاه همین آیه را قرائت کرد.
نظم آیات:
در باره اتصال وَ إِذا بَدَّلْنا آیَهً مَکانَ آیَهٍ به سابق، دو وجه گفتهاند: ۱- این آیه، دنباله وصف کسانى است که اولیاى شیطان هستند و در آیه «عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ» وصف آنها گذشت. یعنى آنها دوست شیطانند و در باره آیهاى که بجاى آیهاى دیگر قرار مىگیرد، مىگویند: تو افترا مىبندى ۲- این آیه، از سابق جداست و دنباله آیاتى است که در باره کارهاى کافران بود. وجه اول بهتر است.
[سوره النحل (۱۶): آیات ۱۰۶ تا ۱۱۰]
مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ (۱۰۶)
ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیاهَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَهِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ (۱۰۷)
أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ (۱۰۸)
لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَهِ هُمُ الْخاسِرُونَ (۱۰۹)
ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۱۰)
ترجمه:
آنان که پس از ایمان، بخدا کافر شدند. مگر کسانى که مجبورشان کردند و دلشان به ایمان مطمئن است، ولى کسانى که دلشان براى کفر باز است، غضب خدا بر آنهاست و براى آنها عذابى بزرگ است، زیرا آنها زندگى دنیا را بر آخرت ترجیح دادند و خداوند مردم کافر را هدایت نمىکند. خداوند بر دلها و گوشها و چشمهاى ایشان مهر زده است و آنان در غفلت هستند. بناچار، در آخرت آنها زیانکار هستند. آن گاه، خداوند براى کسانى که پس از گرفتارى، مهاجرت و جهاد و صبر کردند،- پس از آن گرفتارى- آمرزگار و رحیم است.
قرائت:
فتنوا: ابن عامر بفتح فاء و تاء و دیگران بضم فاء و کسر تاء خواندهاند.
قرائت دوم به خاطر این است که: آیه در باره افراد ضعیفى مثل صهیب، عمار و بلال است که در مکه گرفتار شدند و آنها را مجبور کردند که مرتد شوند. بعضى از آنها- مثل عمار که بعداً مهاجرت کرد- تقیه کردند.
قرائت اول به خاطر این است که: آنها بر اثر اظهار تقیه، خویشتن را بفتنه افکندند، زیرا هنوز چنین رخصتى از جانب خداوند به آنها داده نشده بود. این رخصت هنگامى به آنها داده شد که آیه: إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ …
إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ … (نساء ۹۸) و آیه مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ … نازل شد.
اعراب:
مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ: زجاج گوید: در محل رفع و بدل است از «الکاذبون» و مبتداء نیست.
کوفیان گویند: شرط است و جواب آن حذف شده.
مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ: مبتداء و خبر آن فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ …
أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَهِ هُمُ الْخاسِرُونَ: ممکن است در محل رفع و فاعل «جرم» باشد. در این صورت، این فعل به معناى «وجب» است و «لا» براى رد کلام سابق است.
ممکن است به معناى «لا بد من انهم فى الآخره …» باشد و حرف جر حذف شده باشد.
ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ: خبر «ان» «لَغَفُورٌ رَحِیمٌ» است و «ان» تکرار شده و نمونه آن در قرآن بسیار است.
آیه بعد: ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ نیز چنین است.
شأن نزول:
گویند: آیه إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ در باره عمار و پدرش یاسر و مادرش سمیه و صهیب و بلال و خباب نازل شده است. اینان مورد شکنجه کفار واقع شدند.
پدر و مادر عمار بقتل رسیدند و عمار، هر چه مىخواستند بزبان آورد و نجات یافت. پس از آن خداوند پیامبر را از ماجرا خبر داد، برخى گفتند: عمار کافر شده است. فرمود:
هرگز. عمار از سر تا پایش پر از ایمان است و ایمان با خون و گوشت او در آمیخته است.
عمار با چشم گریان، شرفیاب حضور پیامبر شد. پیامبر فرمود:
– چه پشت سر دارى؟
عرض کرد:
– یا رسول اللَّه، بدى و زشتى. من خدایان آنها را به نیکى یاد کردم و خودم را به شما رسانیدم.
پیامبر در حالى که چشمانش را مسح مىکرد، فرمود:
– اگر باز هم در چنگ آنها گرفتار شدى، سخن گذشته را تکرار کن.
این قول از ابن عباس و قتاده است.
مجاهد گوید: در باره مردمى از اهل مکه، نازل شده است که ایمان آورده، بعزم مدینه از مکه خارج شدند. قریش به آنها رسیدند و گرفتارشان کردند و آنها از روى کراهت، سخن کفر بر زبان آوردند.
برخى گفتهاند: پدر و مادر عمار، نخستین شهیدان اسلام هستند.
منظور از مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ و مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً عبد اللَّه بن سعد بن ابى سرح از قبیله بنى عامر است.
گویند: آیه ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هاجَرُوا … درباره عیاش ابى ربیعه، برادر رضاعى ابو جهل و ابى جندل بن سهیل بن عمرو و ولید بن مغیره[۳]! و … افراد دیگرى از اهل مکه نازل شده است. اینان در چنگ مشرکین گرفتار شدند و به میل آنها سخن گفته، رهایى یافتند، سپس مهاجرت کردند.
مقصود:
مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ: درباره تقدیر این جمله اختلاف است. گویند:
خلاصه معناى آن این است: هر کس بخدا کافر شود و از اسلام باز گردد و سینه را براى کفر بگشاید، گرفتار خشم خدا مىشود و براى اوست عذابى بزرگ.
إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ: مگر اینکه کسى را اجبار کنند و بزبان اظهار کفر کند و دلش به ایمان، اطمینان داشته باشد. در این صورت، وى را گناهى نیست.
برخى گویند: این آیه، متصل است به آیه پیش. یعنى: کسى نسبت دروغ مىدهد که پس از ایمان، بخدا کافر شده باشد. سپس کسى که مجبورش کرده باشند و دلش از نور ایمان روشن باشد، استثنا مىکند و مىفرماید:
وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ: لکن کسانى که قلبشان آمادگى پذیرش کفر دارد، بر آنهاست خشم خداوند و در آخرت، گرفتار عذاب خواهند شد.
اکنون خداوند به عذابى بزرگ، براى آنها اشاره کرده، مىفرماید:
ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیاهَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَهِ: زیرا آنان زندگى زودگذر دنیا و لذائذ آن را بر زندگى جاودانى آخرت، ترجیح دادند و هر چه کردند، براى دنیا کردند، نه براى آخرت.
وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ: و خداوند مردم کافر را هدایت نمىکند و براه بهشت راهنمایى نمىکند.
أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ: خداوند بر دلها و گوشها و دیدههاى آنان مهر زده است. درباره معناى «مهر زدن بر دل و گوش و چشم» در سوره بقره، سخن گفتهایم.
وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ: و اینان در غفلت به سر مىبرند. با اینکه آنها بطور کامل در غفلت نیستند و به خاطرات خود توجه دارند، آنها را غافل معرفى مىکند، علت این است که به سر انجام کار خود در آخرت، توجه ندارند. برخى گویند: مقصود این است که آنها بمنزله افراد غافل هستند و این خود مذمت و نکوهشى است براى آنها.
لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَهِ هُمُ الْخاسِرُونَ: این جمله، زیانکارى آنها را با تأکید بیان مىدارد، زیرا آنها بواسطه محرومیت از بهشت و نعمتهاى آن و بواسطه گرفتارى در عذاب جهنم، براستى زیانى بزرگ تحمل مىکنند.
ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ صَبَرُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیمٌ: آنان که در راه خدا عذاب دیدند و براى رهایى از شر مشرکین سخن کفر بر زبان آوردند، سپس مهاجرت کردند و با شکیبایى در خدمت پیامبر، به جهاد پرداختند، خداوند نسبت به آنها آمرزگار و رحیم است.
نظم آیات:
آیه اخیر مربوط است به إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ خداوند بیان مىکند که پس از اظهار کفر و رهایى از دست کفار و مهاجرت و جهاد، آنها را از آمرزش و رحمت خود برخوردار مىسازد. این نظر از ابو مسلم است.
برخى گویند: نظر به اینکه در آیه پیش درباره زیانکاران سخن گفته بود، اکنون درباره مهاجرین مجاهد که تجارتشان سودمند است، سخن مىگوید.
[سوره النحل (۱۶): آیات ۱۱۱ تا ۱۱۵]
یَوْمَ تَأْتِی کُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها وَ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۱۱۱)
وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْیَهً کانَتْ آمِنَهً مُطْمَئِنَّهً یَأْتِیها رِزْقُها رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما کانُوا یَصْنَعُونَ (۱۱۲)
وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَکَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ وَ هُمْ ظالِمُونَ (۱۱۳)
فَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالاً طَیِّباً وَ اشْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ (۱۱۴)
إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۱۵)
ترجمه:
روزى بیاید که هر کسى از خویشتن دفاع کند و هر کس سزاى عمل خود را مىبرد و آنها ستم نمىبینند و خداوند درباره قریهاى مثل مىزند که مردم آن درامن و آرامش بودند و روزى فراوان، از هر جا براى آنها مىآمد و کفران نعمتهاى خدا کردند و خداوند بواسطه کردارشان، بر آنها لباس گرسنگى و ترس پوشانید.
پیامبرى از خودشان نزد آنها آمد و آنها وى را تکذیب کردند و در حالى که ستمکار بودند، عذاب، گریبانگیرشان شد. از آنچه خداوند روزى شما کرده است، بخورید که حلال و پاکیزه است و شکر نعمت خدا را بجا آورید، اگر او را مىپرستید. همانا مردار و خون و گوشت خوک و آنچه نام غیر خدا بر آن یاد شده بر شما حرام کرده است و هر که ناچار شود، در حالى که زیادهروى و تجاوز نکند، خداوند آمرزگار و رحیم است.
قرائت:
و الخوف: عباس بن فضل بنقل از ابى عمرو این کلمه را به نصب و دیگران به جر خواندهاند: نصب آن بنا بر این است که عطف بر لباس الجوع و جر آن بنا بر این است که عطف بر «الجزع» باشد و همین اولى است.
لغت:
انعم: جمع «نعمه» مثل «شده و اشد» برخى گویند: جمع «نعم» است مثل «عفن و اغصن». برخى گویند: مفرد آن «نعماء» است. مثل «بأساء و ابؤس» اذاقها اللَّه: معناى حقیقى آن «خداوند قریه را چشانید» است. لکن در اینجا معناى استعارى آن مراد است. یعنى پوشانید آن را. مثل «ارکب هذا الفرس و ذقه» یعنى: این اسب را سوار شو و او را بیازماى. شاعر گوید:
فذاق فاعطته من اللین جانباً | کفى و لها ان یغرق السهم حاجز |
یعنى: کمان را آزمود. این کمان به اندازه کافى در اختیار بود و تیر را به شدت رها مىکرد.
دیگرى گوید:
و ان اللَّه ذاق حلوم قیس | فلما رأى خفتها قلاها |
خداوند بردباریهاى طایفه قیس را آزمود و چون بىحلمى آنها را مشاهده کرد، آنها را طرد کرد.
اعراب:
یَوْمَ تَأْتِی: نصب «یوم» یا بخاطر این است که لَغَفُورٌ رَحِیمٌ در آن عمل کرده یا به تقدیر «اذکر» است.
مقصود:
یَوْمَ تَأْتِی کُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها: چون روز قیامت فرا رسد، همه افراد براى دفاع از خویش با فرشتگان به جدال و بحث پرداخته، دلائلى مىآورند که قابل قبول نیست. مىگویند: به خدا سوگند، ما مشرک نبودهایم. پیروان آنها هم مىگویند:
پروردگارا، اینان ما را گمراه کردند. پس عذاب آنها را زیاد کن.
وَ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ: هر کس جزاى نیک و بد خود را مىگیرد و ستمى بکسى نمیشود.
وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا: خداوند مثلى مىزند.
قَرْیَهً کانَتْ آمِنَهً مُطْمَئِنَّهً: درباره قریهاى که مردم آن در امنیت کامل به سر- مىبردند و با اطمینان خاطر زندگى مىکردند و نیازى به تغییر مکان و نقل و انتقال نداشتند، زیرا ترسى نداشتند و از لحاظ زندگى در تنگى نبودند.
یَأْتِیها رِزْقُها رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکانٍ: روزى فراوان، از جاها و بلاد دیگر، براى آنها آورده مىشد. چنان که مىفرماید: یُجْبى إِلَیْهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیْءٍ (قصص ۵۷:
هر گونه میوهاى در آنجا جمع مىشد) فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ: مردم این قریه، به نعمتهاى خداوند کفر ورزیدند و شکر آنها را بجاى نیاوردند.
فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما کانُوا یَصْنَعُونَ: خداوند آنها را گرفتار گرسنگى ترس و بیم کرد و این بر اثر کردار زشتشان بود.
در اینجا اثر ترس و گرسنگى را لباس نامیده است، زیرا اثر گرسنگى و لاغرى مانند لباس، بر بدن انسان ظاهر میشود. برخى گویند: همانطورى که لباس بدن را فرا مىگیرد، آنها را گرسنگى و ترس فرا گرفت.
ابن عباس و مجاهد و قتاده گویند: مقصود از این قریه، مکه است که خداوند هفت سال مردم آن را گرفتار گرسنگى و بدبختى کرد، تا آنجا که ظرفهاى پوستین و پشمهاى آغشته بخون و حشرات بدن حیوانات را مىخوردند و در عین حال از پیامبر و یارانش بیمناک بودند. این جریان هنگامى بود که پیامبر درباره آنها نفرین کرد و از خداوند مسألت داشت که قوم «مضر» را همچون قوم یوسف، هفت سال دچار قحطى و بدبختى کند.
برخى گویند: مقصود قریهاى است که پیش از پیامبر اسلام، خداوند پیامبرى بسوى آنها فرستاد و آنها کافر شدند و او را کشتند و خداوند آنها را گرفتار عذاب کرد.
وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ: خداوند بسوى مردم آن قریه، یعنى مکه، پیامبرى از خودشان فرستاد، تا از او پیروى کنند.
فَکَذَّبُوهُ: آنها وى را تکذیب و نبوتش را منکر شدند.
فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ وَ هُمْ ظالِمُونَ: آنها در حالى که ستمکار بودند، بعذاب ترس و گرسنگى- که در آیه پیش بیان شد- و شکستهاى بدر و … گرفتار شدند.
کسانى که قریه را جاى دیگرى غیر از مکه دانستهاند، مىگویند: این آیه هم شرح حال مردم همان قریه است.
اکنون مؤمنین را مخاطب ساخته، مىفرماید:
فَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالًا طَیِّباً: اگر چه صیغه امر بکار برده، ولى منظور، اباحه است یعنى شما مىتوانید از غنیمتها و دیگر روزیهاى حلال استفاده کنید.
وَ اشْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ: و شکر نعمتهایى که براى شما آفریده و بر شما حلال کرده است، بجاى آورید.
إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ: اگر خداى یکتا را پرستش مىکنید.
إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ …
تفسیر دو آیه فوق در سوره بقره، آمده است (رجوع شود به آیههاى ۱۷۲ و ۱۷۳).
[سوره النحل (۱۶): آیات ۱۱۶ تا ۱۱۹]
وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ لا یُفْلِحُونَ (۱۱۶)
مَتاعٌ قَلِیلٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۱۷)
وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ (۱۱۸)
ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَهٍ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۱۹)
ترجمه:
براى آن توصیفهاى دروغى که زبانهایتان مىکند، نگویید: این حلال و این حرام است، که دروغ بخدا ببندید. کسانى که دروغ به خدا بندند، رستگار نمیشوند.
بهرهاى ناچیز است و براى آنهاست عذابى دردناک. و بر یهودیان آنچه را از پیش براى تو نقل کردهایم، حرام کردیم. ما ستمشان نکردهایم، بلکه خودشان در حق خود ستم کردند.
آن گاه پروردگارت نسبت به کسانى که از روى نادانى بدى کرده و از پى آن توبه آورده و بصلاح آمدهاند، پروردگارت از پى آن، آمرزگار و رحیم است.
اعراب:
مَتاعٌ قَلِیلٌ: خبر براى مبتداى محذوف، یعنى «متاعهم بهذا الذى فعلوه متاع قلیل».
مقصود:
سابقاً درباره چیزهاى حلال و چیزهاى حرام، سخن گفت. اکنون دستور مى- دهد که از مخالفت دستورهاى او خوددارى کنند. از اینرو میفرماید:
وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ: چیزهایى را که زبانهاى شما بدروغ آنها را حلال یا حرام شمردهاند، حلال یا حرام نشمارید و نگویید: مردار حلال است و شترى که ده شکم زاییده، حرام است.
لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ: و با این سخن، نسبت دروغ به خدا ندهید و احکامى که زاییده فکر شماست بخداوند متعال نبندید.
إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ لا یُفْلِحُونَ: زیرا کسانى که به خداوند نسبت دروغ مىدهند، از عذاب خدا نجات نمىیابند و خیرى نمىبینند.
مَتاعٌ قَلِیلٌ: در این دنیا چند روزى بیشتر، از متاع اندک آن بهرهمند نمیشوند.
وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ: اما در آخرت، گرفتار عذابى دردناک خواهند شد.
وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ: و بر یهودیان حرام کردیم، چیزهایى که قبلا براى تو شرح دادیم. مقصود مطالبى است که در سوره انعام ذکر شده است. در آنجا فرمود: وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ (انعام ۱۴۶: و بر یهودیان حرام کردیم هر ناخن دارى را …) این معنى از حسن و قتاده و عکرمه است. بدیهى است که سوره انعام پیش از این سوره، نازل شده است.
وَ ما ظَلَمْناهُمْ: ما از این راه، بر آنها ظلمى روا نداشتیم.
وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ: بلکه آنها از راه معصیت و کفران نعمتها و انکار انبیاء بخود ظلم کردند و سزاوار شدند که چیزهاى حلال بر آنها حرام گردد،زیرا بر اثر رفتارهاى زشت، مصلحتها تغییر کرد.
اکنون درباره آنهایى که بر اثر وعد و وعید الهى توبه کنند، مىفرماید:
ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَهٍ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیمٌ: اى محمد، پروردگار تو نسبت به کسانى که از روى نادانى کار زشتى مىکنند، سپس توبه کرده، در صدد اصلاح نیت و رفتار خود برمىآیند، آمرزگار و رحیم است.
بدیهى است که جهالت انسان را بکار زشت دعوت مىکند، همانطورى که دانایى انسان را به نیکى فرا مىخواند. برخى گویند: جهالت آنها از خود زشتیها یا از کیفر آنهاست. برخى گویند: جهالت این است که انسان بکار زشتى اقدام کند و بخود وعده دهد که از آن توبه خواهد کرد.
در آیه فوق «إِنَّ رَبَّکَ» بمنظور تأکید، و نیز بازگشت ضمیر «من بعدها» به عملى که از شخص سر زده، تکرار شده است.
نظم آیات:
آیه وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا ما قَصَصْنا … متصل است به آنچه که قبلا حرام یا حلال شمرده شده است، تا بیان کند که چیزهایى که یهودیان حلال یا حرام مىشمردند، در تورات نبوده، چنان که در قرآن هم نیست.
برخى گویند: منظور بیان این مطلب است که: هر گاه بر یهودیان، بواسطه معصیتشان همه چیز حرام نشده است، چگونه بر مسلمانان حرام میشود؟
[سوره النحل (۱۶): آیات ۱۲۰ تا ۱۲۴]
إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّهً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱۲۰)
شاکِراً لِأَنْعُمِهِ اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۱۲۱)
وَ آتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَهً وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَهِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ (۱۲۲)
ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّهَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱۲۳)
إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (۱۲۴)
ترجمه:
ابراهیم، پیشوایى بود، براى خداوند نیایشگر و براه راست. و از مشرکان نبود. سپاسگزار نعمتهاى خداوند. خدا او را برگزید و براه راست هدایت کرد.
در این جهان باو نیکى دادیم و در آخرت از صالحان است. آن گاه بتو وحى کردیم که از کیش ابراهیم که براه راست بود و مشرک نبود، پیروى کنى. همانا «روز شنبه» بر کسانى لازم شمرده شد که در باره آن اختلاف کردند. پروردگار تو، در روز قیامت در میان آنها، در باره آنچه در آن اختلاف مىکردهاند، حکم خواهد کرد.
مقصود:
إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّهً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً: در باره معناى «امه» اختلاف است. برخى گویند: یعنى مقتدا و معلم خیر. ابن اعرابى گوید: «امه» یعنى مرد عالم. بیشتر مفسران قرآن نیز همین نظر را تأیید مىکنند. قتاده گوید: یعنى، پیشواى هدایت. برخى گویند: علت اینکه ابراهیم را «امه» نامیدهاند، این است که قوام و پایدارى امت بوجود اوست. برخى گویند: علت این است که وى به اصلاح عمل امت، قیام کرده است. مجاهد گوید: علت این است که او در عصر خود تنها فرد یگانه پرست بوده و بنا بر این «امت توحید» منحصر در وجود مبارک او بوده است، دیگران همگى کافر بودهاند.
در باره معناى «قانت» ابن مسعود گوید: یعنى کسى که مطیع خداست و همواره بعبادت مشغول است. حسن گوید: یعنى نمازگزار.
حنیف، یعنى در راه طاعت و اسلام، مستقیم بود و به بیراهه نمىرفت.
آرى چنین بود قهرمان توحید:
– معلم خیر، عالم، مطیع خدا و براه راست.
وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ: او اهل شرک نبود، بلکه یکتا پرست بود.
شاکِراً لِأَنْعُمِهِ اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ: او به نعمتهاى خدا معترف بود و شکر گزارى مىکرد. خداوند او را از میان مردم اختیار کرد و برسالت و رهبرى انسانها برگزید و او را براه راست- یعنى اسلام و توحید- رهنمون گشت.
وَ آتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَهً: ما در این جهان باو نعمتى نیکو بخشیدیم تا خودش و اولادش خوشدل باشند. این نعمت، همان است که ما مىگوییم: «خدایا بر محمد و آلش درود فرست، هم چنان که بر ابراهیم و آلش درود فرستادى.» حسن گوید: این نعمت، رسالت و نبوت است.
قتاده گوید: این نعمت این است که پیروان هر دینى ابراهیم را دوست مىدارند.
برخى گویند: مقصود این است که خداوند همه جا ستایشگر اوست. خداوند او را مىستاید: وى همواره خدا را اطاعت کرد و در راه تحصیل خشنودیش کوشید تا امام و مقتداى خلق شد و مردم بنور او هدایت یافتند.
برخى گویند: این نعمت، همان است که خداوند دعاى وى را اجابت کرد و نبوت را در فرزندانش قرار داد.
وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَهِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ: او در آخرت از مردم شایسته است.
در اینجا مناسب بود، ابراهیم را در عالیترین درجه صلاحیت و شایستگى قرار دهد، زیرا موقعیت او چنین اقتضایى را داشت، لکن چنین نکرد، تا مردم را به شایستگى ترغیب کند و نشان دهد که مردم صالح، با پیامبران در یک ردیفند.
این خود براى مردم صالح افتخارى بزرگ است که ابراهیم خلیل با همه عظمت مقامى که دارد، از آنها باشد. گذشته از این، خداوند، پیامبر اسلام را نیز دعوت مىکند که از کیش ابراهیم پیروى کند و خود را در همان صفى قرار دهد که ابراهیم از آنهاست.
ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّهَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً: آن گاه، اى محمد، بتو وحى کردیم که از کیش ابراهیم- که در دعوت بتوحید و مبارزه با بتها براه راست بود- پیروى کنى.
وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ: او از اهل شرک نبود.
پرسش:
گفتهاند: پیامبر ما افضل از ابراهیم است. چرا در اینجا خداوند امر کرده است که از ابراهیم که مقامش پایینتر است پیروى کند؟!
پاسخ:
شکى نیست که ابراهیم، پیش از پیامبر اسلام، راه توحید و حقجویى را سپرده است. پیامبر اسلام، اگر چه افضل از ابراهیم است، لیکن دنباله رو اوست و این مانعى ندارد.
إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ: حسن گوید: یعنى «روز شنبه» وسیله لعن و مسخ کسانى شد که در باره آن اختلاف کرده، نخست حرام، سپس حلال شمردند. از اینرو خداوند آنها را لعن و مسخ کرد.
ممکن است منظور این باشد که چون در روز شنبه از شکار ماهى ممنوع شده بودند، روز جمعه، تورهاى ماهیگیرى را به آب مىانداختند تا ماهىها در آن جمع شوند، سپس روز یکشنبه، تور را با ماهىها از آب بیرون مىآوردند. اختلاف آنها در باره همین کار بود.
مجاهد و ابن زید گویند: یعنى یهودیان مأمور شدند که احترام روز شنبه را حفظ کنند، زیرا به آنها دستور داده شده بود که جمعه را احترام کنند و آنها در این باره اختلاف کرده بودند.
برخى گویند: یهودیان و مسیحیان در باره «روز شنبه» اختلاف کردند. گروهى مىگفتند: بهترین روزها شنبه است که خداوند در آن روز از خلقت اشیا فارغ شد و گروهى مىگفتند: بهترین روزهاى هفته، یکشنبه است که روز شروع آفرینش است.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ: روز قیامت که فرا رسید، خداوند در مورد مسائل دینى که در باره آنها اختلاف مىکردند، حکم خواهد کرد و حق و باطل را تمیز خواهد داد. آن گاه معلوم خواهد شد که کدام دسته بر حق و کدام دسته، بر باطل بودهاند.
نظم آیات:
وجه اتصال آیه اخیر، به آیات سابق این است که: خداوند در آیه سابق امر کرد که مردم از حق پیروى کنند و در باره آن اختلاف نکنند. در این آیه نشان مىدهد که چگونه بر مردمى که از پیروى حق خوددارى کردند و درباره آن باختلاف افتادند، سختگیرى کرد و آنها را در تنگى و سختى قرار داد.
ابو مسلم گوید: یهودیان و مسیحیان، ابراهیم را از خود مىدانستند. خداوند این ادعا را رد کرد. سپس در آیه بعد، برد مطلبى دیگر پرداخت. آنها تعظیم «روز شنبه» را بر خود لازم مىشمردند و فکر مىکردند، نسخ این حکم، ممکن نیست.
لکن خداوند به آنها خاطر نشان مىکند که این عقیده هم مانند عقیده سابق، غلط و بىاساس است.
[سوره النحل (۱۶): آیات ۱۲۵ تا ۱۲۸]
ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (۱۲۵)
وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ (۱۲۶)
وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُکَ إِلاَّ بِاللَّهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لا تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ (۱۲۷)
إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ (۱۲۸)
ترجمه:
با حکمت و موعظه نیکو براه پروردگارت دعوت کن و با آنچه بهتر است با آنها بگفتگو پرداز. خداوند به کسانى که از راهش منحرف شدهاند و به کسانى که هدایت شدهاند، داناتر است. اگر آنها را کیفر دهید، برابر کردارشان آنها را مجازات کنید و اگر صبر کنید، صبر براى صابران بهتر است. و صبر کن که صبر تو جز بتوفیق خداوند نیست و بر آنها غمگین نباش و از نیرنگ آنها دلتنگ نشو. خداوند با پرهیزکاران و با کسانى است که نیکوکارند.
قرائت:
ضیق: ابن کثیر این کلمه را در اینجا و در سوره نمل به کسر ضاد و دیگران بفتح ضاد خواندهاند. فتح ضاد به این مناسب است که در اصل «ضیّق» بوده سپس مخفف شده.
ممکن است به معناى مصدر باشد.
برخى گفتهاند: هر دو بیک معنى هستند.
ابو على گوید: هر گاه بفتح ضاد هم بخوانیم، بهتر است مصدر باشد، نه صفت.
ابو عبیده گوید: «ضیق» به کسر، تنگى معاش و «ضَیْق» بفتح، تنگى دل است.
مقصود:
اکنون خداوند پیامبر خود را امر مىکند که مردم را دعوت به حق کند.
مىفرماید:
ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ: مردم را بوسیله قرآن، بدین خداوند دعوت کن، زیرا دین، یگانه راه رسیدن بخشنودى خداوند است.
در اینجا قرآن را حکمت نامیده است، زیرا بمنزله سدى است در برابر فساد و امور ناپسند.
برخى گویند: حکمت، یعنى شناسایى نیک و بد و صلاح و فساد کارها، زیرا از برکت شناسایى است که از فساد جلوگیرى مىشود و مردم براه صواب و راستى و کارها و گفتارهاى نیکو و پسندیده، راه مىیابند.
وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ: همچنین مردم را از راه موعظه نیکو براه خدا دعوت کن.
موعظه نیکو یعنى ترغیب و تشویق مردم به ترک زشتیها و به انجام کارهاى پسندیده. بطورى که زشتىها در نظر آنها تنفر آور و نیکىها در نظر آنها لذتبخش جلوه کند. واعظ نیکو سخن، دلهاى مردم را نرم مىکند و بذر خشوع و خضوع را در دلهاى مردم مىافشاند.
ابن عباس گوید: حکمت یعنى نبوت و موعظه حسنه، موعظه هاى قرآنى است.
وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ: و بوسیله قرآن که بهترین دلیلهاست، با آنهابه بحث و گفتگو بپرداز.
مقصود این است که عفریت شرک را در نهاد مشرکین بکام هلاک افکن و با مدارایى و ملایمت، آنها را نصیحت کن تا ترا اجابت کنند و براه خدا آیند. «جدل» یعنى از راه استدلال، نیروى خصومت و مخالفت مخالف را در هم شکستن و او را براه راست آوردن.
برخى گویند: مقصود این است که باندازه قدرت فهم و تحملشان با آنها بحث و گفتگو کند، نه بیشتر، چنان که در حدیث آمده است: ما پیامبران مأموریم که با مردم بقدر عقلشان سخن گوییم.[۴]
إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ: خداوند به کسى که از راه دین، منحرف و گمراه شده است، داناتر است.
وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ: و نیز بحال کسانى که براى هدایت پذیرى، استعداد و آمادگى دارند، آگاهتر است. چنین خدایى صلاح حال مردم را بهتر مىداند و آنچه در باره آنها امر مىکند، صلاح است.
وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ: اگر خواستید کسى را مجازات کنید، به اندازه خطایش او را مجازات کنید، نه بیشتر.
شعبى و قتاده و عطا گویند: بعد از آنکه مشرکین در جنگ احد، کشتگان احد را مثله کردند و شکم حمزه را شکافتند و هند، جگر او را بیرون آورد و دیگران گوش و بینى او را بریدند، مسلمانان گفتند: اگر بر آنها دست یافتیم، زندگان آنها را هم مثله خواهیم کرد، تا چه رسد به مردگان آنها. از اینرو این آیه نازل شد.
مجاهد و ابراهیم و ابن سیرین گویند: این آیه عام است و شامل هر ظلمى- اعم از غضب و …- مىشود.
حسن گوید: این آیه، پیش از آنکه پیامبر مأمور جنگ با همه مشرکان گردد، نازل شده است. در این آیه، فقط مأمور مىشود با کسانى بجنگد که با او جنگیدهاند.
نظیر فَإِنْ قاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ (بقره ۱۹۱: اگر با شما جنگیدند، آنها را بکشید).
وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ: اگر دست از مجازات آنها بردارید و شکیبایى کنید و تلخى صبر را بچشید، بهتر است، زیرا پاداش آن بزرگ است.
وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ: اى محمد، در ابلاغ رسالت، صبر کن و آزار و اذیتها را تحمل کن و مطمئن باش که خداوند ترا بر صبورى و بردبارى توفیق مىدهد و کارها را براى تو آسان مىکند.
برخى گویند: یعنى چیزهایى که صبر لازم دارند، بر آنها صبر کن که خدا ترا توفیق مىدهد.
وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ: و از اعراض مشرکین، غمگین مباش، زیرا سرانجام بر آنها پیروز مىشوى و اگر آنها اعراض مىکنند، بر تو ملامتى نیست. تو به وظیفه خود عمل کردى و امر خدا را بمردم رسانیدى.
برخى گویند: یعنى بر کشتگان احد غمگین مباش، زیرا خداوند مقام آنها را بالا برده و در بهشت جاى داده است.
وَ لا تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ: از اینکه آنها با تو و یارانت، نیرنگ مىکنند، دلتنگ نباش، زیرا خداوند نیرنگشان را بخودشان باز مىگرداند و شما را از شر ایشان حفظ مىکند.
إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا: خدا با کسانى است که از شرک و زشتىها و گناهان کبیره بپرهیزند و آنها را یارى و حفظ مىکند.
وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ: و با کسانى است که نیکوکار باشند.
حسن گوید: یعنى از آنچه بر آنها حرام است مى پرهیزند و در آنچه بر آنها واجب است، نیکوکارند.
__________________________
[۱] – خط. جایى است در یمامه که نیزه آن مشهور بوده و« قسب» نوعى خورماى خشک است که هسته آن از هسته خورماهاى دیگر سختتر است.
[۲] – باید توجه داشت که گاهى از لحاظ ضرر جانى یا مالى یا ناموسى انسان ناچار( مىشود، حتى سوگند دروغ یاد کند. چنین موردى بحکم ضرورت و اجبار، از حکم آیه خارج است. مع الوصف اگر انسان توریه کند، یعنى الفاظ را طورى بکار برد که طرف را قانع کند و خودش نیت خلاف واقع نکرده باشد، بهتر است.
[۳] – در اینجا نام ولید بن مغیره در ردیف مهاجران آمده است، ولى- چنان که قبلا هم گفتیم- وى سرسختانه با اسلام مبارزه کرد و بحال شرک، در مکه بهلاک رسید.
[۴] -امرنا معاشر الانبیاء ان نکلم الناس على قدر عقولهم.
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۱۴