البقرة - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره بقره آیه ۹۲-۱۰۳

النوبه الاولى‏

قوله تعالى:- قُلْ‏ رسول من گوى‏ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَهُ۹۲ اگر سراى پسین و پیروزى در آن شما راست‏ عِنْدَ اللَّهِ‏ نزدیک خداوند، خالِصَهً مِنْ دُونِ النَّاسِ‏ خاصّه شما را از غیر دیگران، فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ‏ پس مرگ خواهید بآرزوى‏ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ‏ اگر مى‏راست گوئید.

وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ‏- و بآرزو نخواهند آن را، أَبَداً هرگز بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ‏ بآنچه میدانند که پیش فرا فرستادند از کردید، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ‏ و اللَّه داناست بآن ستمکاران بر خویشتن.

وَ لَتَجِدَنَّهُمْ‏ و ایشان را یابید أَحْرَصَ النَّاسِ‏ حریصتر مردمان‏ عَلى‏ حَیاهٍ بر زندگانى، وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا و گبرکان هم‏ یَوَدُّ أَحَدُهُمْ‏ دوست دارد یکى از آن گبران‏ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَهٍ اگر او را هزار سال عمر دراز دهندى‏ وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ‏ و رهاننده نیست آدمى را از عذاب‏ أَنْ یُعَمَّرَ که او را عمر دراز دهند وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما یَعْمَلُونَ‏- و اللَّه بینا است بآنچه میکنند.

قُلْ‏ رسول من گوى، مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ‏ هر که دشمن است جبرئیل را، فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى‏ قَلْبِکَ‏ خداست که فرستاد او را بر دل تو نه خود آمد بِإِذْنِ اللَّهِ‏ بدستورى اللَّه آمد، مُصَدِّقاً استوار گیر و گواه‏ لِما بَیْنَ یَدَیْهِ‏ هر کتاب را که پیش او فرود آمد وَ هُدىً‏ و راهنمونى‏ وَ بُشْرى‏ لِلْمُؤْمِنِینَ‏ و شادمانه کردن گرویدگان را.

مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ‏ هر که دشمنست خداى را وَ مَلائِکَتِهِ‏ و فریشتگان وى را وَ رُسُلِهِ‏ و فرستادگان وى را، وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکالَ‏ و جبرئیل و میکائیل را فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرِینَ‏ اللَّه دشمنست آن کافران را که دشمن ایشانند.

وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ‏ و ما فرستادیم بر تو آیاتٍ بَیِّناتٍ‏ سخنهاى روشن هویدا و راست، وَ ما یَکْفُرُ بِها و کافر نشوند بآن‏ إِلَّا الْفاسِقُونَ‏ مگر فاسقان که از پذیرفتن حق بیرون شده‏اند.

أَ وَ کُلَّما عاهَدُوا عَهْداً- باش هر گه که پیمانى ببندند، نَبَذَهُ‏ بیوکنند و بشکنند آن پیمان را فَرِیقٌ مِنْهُمْ‏ گروهى ازیشان‏ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یُؤْمِنُونَ …بلکه بیشتر ایشان ناگرویدگانند.

وَ لَمَّا جاءَهُمْ‏ و آن گه که آمد بایشان‏ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ‏ فرستاده از نزدیک خداوند مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ‏ استوار گیر و گواه آن کتاب را که با ایشانست‏ نَبَذَ بیوکند فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ‏ گروهى ازیشان که توریه دادند ایشان را، کِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ‏ کتاب خداى- توریه- پس پشت انداختند کَأَنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ‏ مانند آنک نمیدانند که توریه سخن خدا است.

وَ اتَّبَعُوا وانگه پس روى کردند ما تَتْلُوا الشَّیاطِینُ‏ آن چیز را که شیاطین خواندند عَلى‏ بر عهد مُلْکِ سُلَیْمانَ‏ و در زمان او وَ ما کَفَرَ سُلَیْمانُ‏ و هرگز سلیمان کافر نبود وَ لکِنَّ الشَّیاطِینَ کَفَرُوا و لکن شیاطین کافر شدند، یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ جادوى در مردمان میآموزند. وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ‏ و نیز پس روى کردند آن چیز را که فرستاده آمد بر آن دو فریشته، بِبابِلَ‏ شهر بابل‏ هارُوتَ وَ مارُوتَ‏ نام آن دو فرشته هاروت و ماروت، وَ ما یُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ و ایشان جادوى در هیچکس نیاموزند، حَتَّى یَقُولا تا آن گاه که بیشتر گویند إِنَّما نَحْنُ فِتْنَهٌ ما آزمون خلق ایم از خداى، فَلا تَکْفُرْ کافر مشو بپذیرفتن باطل‏ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما و مى‏آموزند از آن دو فریشته، ما یُفَرِّقُونَ بِهِ‏ چیزى که با آن جدایى کنند بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ‏ میانه مرد و جفت وى، وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ و نمى‏گزایند کس را، بآن و جدایى نمى‏اوکنند إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ‏ مگر بخواست خداى‏ وَ یَتَعَلَّمُونَ‏ و مى‏آموزند ما یَضُرُّهُمْ‏ چیزى که ایشان را در این گزند نماید، وَ لا یَنْفَعُهُمْ‏ و ایشان را در دین بکار نیاید، وَ لَقَدْ عَلِمُوا و نیک دانسته‏اند لَمَنِ اشْتَراهُ‏ که هر که سحر را خرد و پسندد ما لَهُ فِی الْآخِرَهِ مِنْ خَلاقٍ‏ او را در آن جهان نیست از هیچ نیکویى بهره، وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ‏ و ببد چیزى خویشتن را بفروختند، لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ‏ اگر دانندید.

وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا و اگر ایشان ایمان آوردندى‏ وَ اتَّقَوْا و از خشم خداى بپرهیزیدندى، لَمَثُوبَهٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ‏ پاداش ایشان از نزدیک خداوند خَیْرٌ به بودى‏ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ۱۰۲‏ اگر دانندید.

 

النوبه الثانیه

– قوله تعالى‏ قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَهُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَهً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ‏- مفسران گفتند این آیت بسبب آن فرو آمد که جهودان میگفتند- لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّهَ إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصارى‏ در بهشت جز جهودان و ترسایان نشوند، اللَّه تعالى گفت‏ تِلْکَ أَمانِیُّهُمْ‏ اینست دروغهاى ساخته و آرزوهاى ایشان، اى رسول من گوى ایشان را که حجت خویش باز نمائید و بیارید اگر مى‏راست گوئید. ایشان گفتند نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ‏ ما پسران اوئیم و دوستان او، و دوستان و پسران را لا محاله ببهشت خود فرو آرد. رب العالمین گفت- پیغامبر من ایشان را گوى- اگر چنانست که شما مى‏گویید که پیروزى در آن و بهشت جاودان شما راست نى دگران، و کس را با شما انبازى نیست در آن پس اگر چنین است مرگ خواهید بآرزو، تا باین ناز و نعیم و نواخت مقیم در رسید.

اللَّه تعالى گفت:- وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ‏- و هرگز تا جهودان باشند این آرزو نکنند که ایشان میدانند که چه فرا پیش خویش داشته‏اند از کردار بد و گفتار بیهوده در کار محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم، و پوشیدن نعت و صفت وى.

قال النبى‏ «لو تمنّوا الموت لغص کل انسان منهم بریقه و ما بقى یهودى على وجه الارض الّا مات».

معنى دیگر گفته‏اند از ابن عباس- فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ‏ اى ادعوا بالموت على اکذب الفریقین- جهودان را میگوید اگر چنانست که شما مى‏گویید پس دعا کنید تا از هر دو فریق آن‏ یکى که دروغ زن است وى را مرگ برسد فابوا ذلک نکردند و سروا زدند که دروغ زنان ایشان بودند و خود می دانستند.

پس رب العالمین ایشان را تهدید کرد گفت:- وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ‏- اللَّه دانا است بظالمان، و چنانچه بظالمان داناست بدیگران داناست، اما فائده تخصیص آنست که سخن بر مخرج تهدّد است، چنانک مردم مجرم را گویى- انا عارف بک، آرى من ترا مى‏شناسم یعنى- عاقبتک- مى‏نماید باین سخن که وى را عقوبت کند.

روى ابو ذر رض قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم:- «لا تقوم الساعه حتى تروا من البلاء حتى یرى الحىّ المیت على اعواده- فیقول لیتنى کنت مکان هذا، و یقول القائل و هل تدرى على ما یقدم؟ فیقول کائن ما کان.»

میگوید- چون رستخیز نزدیک گردد بلاها و فتنه ‏ها بینید که روى بشما نهد، چنانک زنده مرده را بر جنازه بیند گوید اى کاشک بجاى او من بودمى دیگرى گوید چه دانى که بر چه میرود بر سعادت یا بر شقاوت! جواب دهد که بهر چه میرود بهر صفت که هست! این از آن گوید که بلاها و فتنه‏ها و بى رسمیها روى بخلق نهد، و آن بیند و شنود که نتواند دید و شنید، و دل و دین وى را زبان دارد، و با این همه مرد تمام اوست که بر بلاها صبر کند و مرگ بآرزو نخواهد اتباع سنه مصطفى را که گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم:-«لا یتمن احدکم الموت لضرّ نزل به و لکن لیقل اللّهم احینى ما کانت الحیاه خیرا لى، و توفّنى اذا کانت الوفاه خیرا لى.»

وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى‏ حَیاهٍ- ابن عباس گفت- این کنایت از جهودان‏ وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا … کنایت از گبران، میگوید- جهودان از همه مردمان بر زندگانى حریص‏تراند و از گبران هم حریص‏اند، و هیچکس نیست که زندگانى دوست تر دارد ازین گبران، و زینجاست که تحیّت ایشان با یکدیگر آنست که گویند- «زه هزار سال!» پس هر که این تحیّت گوید بر آئین و رسم گبران است اما تحیت مسلمانان تحیت اهل بهشت است و آن- سلام کردن- است. مصطفى ع گفت‏ «السّلام تحیه لملّتنا و امان لذمّتنا»

و سنت چنانست که سوار بر پیاده سلام کند،و رونده بر نشسته، و کهینه بر مهینه، و نفر اندک بر جمع بسیار، و اگر یکى از جماعت سلام کند از همه کفایت باشد. همچنین اگر از گروهى یک تن جواب دهد از همه کفایت بود. و بر اهل و عیال خویش سلام کردن سنت است- که در خبر است-

«اذا دخلت على اهلک فسلم، لیکون برکه علیک و على اهل بیتک».

و مسلمان چون بر برادر مسلمان رسد هر گه که رسد، چندانک رسد، سلام باز نگیرد که مصطفى ع گفت-

«اذا لقى احدکم اخاه فلیسلّم علیه فان حالت بینهما شجره او جدار او حجر ثم لقیه فلیسلّم علیه.»

و همچنانک در جمع مسلمانان شود سلام میکند نیز چون از نزدیک ایشان بر خیزد سلام کند. که لفظ خبر است‏ لیست الاولى باحق من الآخره و جهد کند که بابتدا سلام کند که مصطفى ع گفت‏«انّ اولى النّاس باللّه من بدأ بالسلام»

و سلام آشکارا کند که مصطفى ع گفت-«اعبدوا الرحمن و اطعموا الطّعام و أفشوا السّلام تدخلوا الجنه بسلام».

و سلام تمام کند چنانک گوید- سلام علیکم و جواب تمامتر دهد گوید «و علیک السلام و رحمه اللَّه و برکاته» مگر جواب سلام اهل کتاب که گوید- علیکم- و برین نیفزاید. و یکى بر مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم سلام کرد و گفت علیک السلام یا رسول اللَّه- رسول خدا گفت- چنین مگوى که این تحیت مردگان است. و چون سلام کند بدست و انگشتان اشارت نکند که مصطفى ع گفت‏«لیس منّا من تشبّه بغیرنا، لا تشبّهوا بالیهود و لا بالنصارى، فان تسلیم الیهود الاشاره بالاصابع و تسلیم النّصارى الاشاره بالاکفّ»

اما ثواب سلام کردن بر مسلمانان آنست که مصطفى گفت-«ما من مسلمین یسلّم احد هما على صاحبه فیاخذه بیده و یضحک فى وجه، لا یأخذ بیده الّا اللَّه فیفترقان حتى یغفر لهما.»

وعن عمران بن حصین‏ «انّ رجلا جاء النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فقال السلام علیکم فردّ علیه ثم جلس فقال النبى ع عشر- ثم جاء آخر فقال- السّلام علیکم و رحمه اللَّه، فرد علیه فجلس فقال- عشرون- ثم جاء آخر فقال- السلام علیکم و رحمه اللَّه و برکاته- فرد علیه فجلس فقال- ثلاثون- و فى روایه اخرى‏ ثم اتى آخر فقال السلام علیکم و رحمه اللَّه و برکاته و مغفرته، فقال- اربعون- هکذا یکون الفضائل.

یَوَدُّ أَحَدُهُمْ‏- ضمیر با گبران است، میگوید یکى ازین گبران دوست داردى که او را هزار سال عمر بودى، و ذلک لأنّه لا یرجو بعثا بعد الموت فهو یحب طول الحیاه، و کذا الیهود لانهم عرفوا ما لهم فى الآخره من الخزى لتضییع ما عندهم من العلم.» هر چند که حرص برد رازى عمر در نهاد و سرشت آدمیست، و زینجا گفت مصطفى ع‏ «یهرم ابن آدم و یشبّ منه اثنان- الحرص على المال و الحرص على العمر»

اما مؤمن که برستاخیز ایمان دارد و بدیدار خداى و نعیم جاودانه امید دارد امل دراز در پیش نگیرد، و همیشه مرگ را مستعد بود، چنانک مصطفى ع عبد اللَّه بن عمر را گفت‏«کن فى الدنیا کانک غریب او عابر سبیل و عدّ نفسک فى اهل القبور، اذا اصبحت فلا تحدّث نفسک بالمساء و اذا امسیت فلا تحدّث نفسک بالصباح، و خذ من حیاتک لموتک و من صحتک لسقمک، فانک یا عبد اللَّه لا تدرى ما اسمک غدا.»

و قال یحیى بن معاذ:- «أطع ربک و لا تفرق من الموت و لا تستوحش لفراق الاحبّه، فلیس من تفارق من الاحباء اعز علیک ممن تقدم علیهم» و قال لقمن- لابنه،- یا بنى امر لا تدرى متى یلقاک فاستعد له قبل ان یفجأک و فى معناه انشد:-

یا راقد اللّیل مسرورا باوله‏ انّ الحوادث قد یطرقن اسحارا
افنى القرون الّتى کانت منعّمه کرّ اللّیالى اقبالا و ادبارا

ثم قال تعالى:- وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ یُعَمَّرَ- اى و ما احدهم بمبعده من العذاب تعمیره. وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما یَعْمَلُونَ‏.

قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ‏ ابن عباس گفت رض- دانشمندى از جهودان فدک که او را عبد اللَّه بن صوریا مى‏گفتند با جماعتى رؤساء یهودان نزدیک مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم آن گه که بمدینه فرود آمدند گفتند-

یا ابا القاسم، حدثنا عن خلال نسألک عنهنّ، لا یعلمهن الا نبى قال- سلونى عمّا شئتم- فقال ابن صوریا کیف نومک؟ فقد اخبرنا عن نوم النبى الّذى یأتى فى آخر الزمان؟ فقال تنام عیناى و قلبى یقظان. قال- صدقت یا محمد، اخبرنا یا محمد الولد من الرجل یکون او من المرأه؟ فقال النبى اما العظام و العروق فمن الرجل، و اما اللحم و الدم و الظفر و الشعر فمن المرأه. قال صدقت یا محمد، قال- فما بال الوالد یشبه اعمامه لیس فیه من شبه اخواله شى‏ء؟ و یشبه اخواله لیس فیه من شبه اعمامه شی‏ء؟ فقال النبى ایهما على ماؤه کان الشّبه له قال صدقت یا محمد، قال فاخبرنى عمّن یولد له و عمّن لا یولد له؟ فقال- اذا کانت مغبّره غبرت یعنى احمرّت النطفه لم یولد له و اذا کانت صافیه ولد له، قال فاخبرنى عن ربک ما هو؟

فانزل اللَّه تعالى‏ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ الى آخر السّوره: قال ابن صوریا خصله ان أنت قلتها آمنت بک و اتبعتک، اى ملک یأتیک بما یقول اللَّه؟ قال جبریل- و لم یبعث اللَّه نبیّا قط الا و هو ولیّه. قال ابن صوریا ذاک عدونا من الملائکه، و لو کان میکائیل مکانه لآمنّا بک، انّ جبریل کان ینزل بالعذاب على اسلافنا، و انه عادانا مرارا کثیره، و کان اشد ذلک علینا، ان اللَّه تعالى انزل على نبینا- ان بیت المقدس سیخرب على یدى رجل یقال له بخت نصر و اخبرنا بالحین الذى یخرب فیه، فلما کان وقته بعثنا رجلا من اقویاء بنى اسرائیل فى طلبه لیقتله، فلقیه ببابل غلاما مسکنا، فاخذه لیقتله فدفع عنه جبریل. و قال لصاحبنا ان کان ربکم هو الذى أذن فى هلاککم فلن تسلّط علیه، و ان لم یکن هذا فعلى اىّ حق تقتله؟ و فصدّقه صاحبنا فرجع، فقوى بخت نصر و غزانا و خرّب بیت المقدس، فلهذا نتخذه عدوا فانزل اللَّه تعالى هذه الآیه.

قتاده و عکرمه و سدى و شعبى گفتند عمر خطاب در مدارس جهودان شد آنجا که درس گویند و کتاب خوانند و با ایشان بسخن درآمد، و عمر گاه گاه رفتى و در کتاب ایشان نظر کردى. جهودان گفتند یا عمر از اصحاب محمد ما ترا دوست داریم، که دیگران ما را مى ‏برنجانند و تو مى ‏نرنجانى، و نیز بتو طمع داریم که در کتاب ما مى ‏نگرى، گویى ترا نیک آمد این کتاب ما و دین ما.

عمر گفت و اللَّه لا آتیکم لحبّکم و لا اسألکم لانّى شاکّ فى دینى، و انما ادخل الیکم لازدیاد بصیره فى امر محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم، و ارى آثاره فى کتابکم. عمر گفت و اللَّه که من نه دوستى شما مى‏آیم، یا آنچه پرسم از آن پرسم که در دین خود بشکم، لکن آثار مصطفى ع در کتاب‏ شما مى‏بینم، هر چند که مى ‏نگرم در آن مرا بصیرت و روشنایى در کار محمد میافزاید، پس روزى عمر خطاب سوگند برایشان نهاد بآفریدگار و بکتاب ایشان توریه، که راست گوئید. هیچ میدانید که محمد رسول حق است؟ ایشان گفتند:- اکنون که سوگند بر نهادى راست گوئیم، مى‏دانیم که محمد رسول حق است، هیچ شک مى‏نیفتد ما را در صدق رسالت وى.

عمر گفت فاذا هلکتم- پس شما از هالکانید که میدانید صدق وى و مى‏نگروید و برسالت وى ایمان مى‏نیارید. پس عمر گفت- ما یمنعکم من اتباعه؟ آخر چیست آنک شما را مى‏باز دارد از اتباع وى. ایشان گفتند- صاحب وى جبریل است و جبریل ما را دشمن است، محمد را بر سر ما میدارد، و پدران ما را عذاب و صواعق رسانید، و جبریل خود همه بکشتن و جنگ و عداوت آید، دوست ما میکائیل است خازن رحمت و باران و نبات و نعمت، همه بشادى و فراخى و آسانى آید، اگر صاحب محمد میکائیل بودى ما بوى ایمان آورد مانى. عمر گفت- خبر کنید مرا از منزلت جبریل و میکائیل بنزدیک خداوند عز و جل؟ ایشان گفتند- «جبریل عن یمینه و میکائیل عن یساره و میکائیل عدوّ لجبریل.» عمر گفت- اکنون که ایشان را در حضرت عزت این چنین منزلت و قربت است چگونه یکدیگر را دشمن باشند؟ یا چون شما را دشمن باشند؟ اشهد ان من کان عدوا لجبریل فانّه عدو لمیکائیل و من کان عدوا لمیکائیل فهو عدوّ لجبریل، و من کان عدوا لهما فان اللَّه عدو له.

عمر این سخن بگفت و پیش مصطفى ع آمد تا آنچه رفت باز گوید. رب العالمین پیش از آمدن عمر بر وفق قول عمر آیت فرستاد:- قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى‏ قَلْبِکَ‏ این آیت از روى معنى اشکالى دارد، و مقصود ذم جهودانست، میگوید چونست که وى را دشمن میگیرند و او نزدیک ما بجایى است که وحى پاک بدل پیغامبر بواسطه وى مى فرستیم.

معنى دیگر گفته‏اند- جبریل را دشمن‏اند بسبب آنک وحى مى‏ آرد و نه او وحى از ذات خویش بمراد خویش مى‏آرد تا با وى دشمنى گیرند او بنده مأمور است، بفرمان خالق پیغام مى‏آرد بر دل تو که سیّدى، فذلک قوله- وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ‏. سدیگر معنى گفته‏اند که این ردّ جهودانست بآنچه گفتند-جبریل همه بجنک و عذاب و سختى آید. رب العزه گفت- اگر عذاب و عقوبت را آید کافران را آید، و گرنه مصطفى ع را و مؤمنانرا بروح و راحت و بشرى و کرامت آید، بمصطفى ع قرآن آورد که روح روح است و آرام جان، و مؤمنانرا بشارت دهد ببهشت جاودان و ناز و نعیم بیکران چنان که گفت- مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ وَ هُدىً وَ بُشْرى‏ لِلْمُؤْمِنِینَ‏.

مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرِینَ.- دیگر باره درین آیت نام ایشان یاد کرد تشریف و تخصیص ایشان را، که ایشان در میان ملائکه سران و سروران اند و بهینه فرشتگان چهاراند:

جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و بهینه این چهار جبریل است، ششصد پر دارد هر پرى هفتاد هزار ریشه، و علیه تهاویل الدّر و الیاقوت. مصطفى ع او را دید بصورت خویش، و کان قد سدّ الافق. در بعضى اخبار است که مصطفى ع را غشى رسید آن گه که او را بصورت خویش بدید، پس گفت- سبحان اللَّه ما کنت ادرى ان شیئا من الخلق هکذا. و قال جبریل- فکیف لو رأیت اسرافیل؟ انّ له لاثنى عشر جناحا جناح منها بالمشرق و جناح بالمغرب، و انّ العرش لعلى کاهله و انه لیتضاءل لعظمه اللَّه عز و جل، حتى یعود مثل الرضع.

وعن ابن عباس قال- بینا رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و معه جبریل ینادى اذا انشق افق السماء، فاقبل جبریل یدخل بعضه فى بعض فیتضاءل، فاذا ملک قد مثّل بین یدى النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فقال یا محمد- ان اللَّه عز و جل یأمرک ان تختار بین نبى عبد او ملک نبى، فاشار الى جبرئیل بیده ان تواضع فعرفت انه لى ناصح فقلت عبدا نبیّا، فعرج ذلک الملک الى السماء. فقلت یا جبریل- قد کنت اردت ان اسألک عن هذا، فرأیت من حالک ما شغلنى عن المسئله فمن هذا یا جبریل؟ قال- هذا اسرافیل خلقه اللَّه یوم خلقه بین یدیه صافّا قدمیه لا یرفع طرفه، بینه و بین الرّب عز و جل سبعون نورا ما منها نور یدنو منه الّا احترق، فاذا اذن اللَّه عز و جل فى شى‏ء من السّماء و الارض ارتفع ذلک اللّوح حتى یضرب جبینه فینظر فیه، فان کان من عملى امرنى به و ان کان‏ من عمل میکائیل امره به، و ان کان من عمل ملک الموت امره به. فقلت یا جبرئیل و على اى شى‏ء انت؟ قال على الریح و الجنود. قلت و على اى شى‏ء میکائیل؟ قال على النبات و المطر؟ قلت و على اى شى‏ء ملک الموت؟ قال على قبض الانفس، و ما ظننت انه هبط الّا لقیام الساعه، و ما الذى رأیت منى إلّا خوفا من قیام الساعه.

جبرئیل نامى است عبرانى یا سریانى و معنى آن عبد اللَّه است، جبر- بنده است و- ایل- نام خداوند است عز و جل. همچنین میکائیل و اسرافیل: میکا و اسراف نام بنده است، و- ایل- نام خدا یعنى بنده خداوند عز و جل.

و وجه تأویل آیت آنست که هر که جبرئیل را دشمن است میکائیل را هم دشمن است، که هر دو مأمورند و هر که ایشان را دشمن است همه فریشتگان را دشمن است، و که هر دو مأمورند و هر که پیغام رساننده را دشمن است پیغام را هم دشمن است، و هر که پیغام را دشمن است پیغام ده را دشمن است، پس ایشان که چنین‏اند کافران اند لا محاله، و خداى عز و جل دشمن است آن کافران را که چنین‏اند.

امّا اختلاف قرّاء در لفظ جبرئیل و میکائیل آنست: که مکى «جبریل» بفتح جیم بى همزه خواند، و مدنى و شامى و بصرى و حفص بکسر جیم بى همز خوانند. ابو بکر بفتح جیم و همزه بر وزن جبرعل خواند، حمزه و کسایى و حماد بر وزن جبرعیل خوانند. و میکال بى همزه بوزن قیفال. بصرى و حفص نیز هم چنین خوانند، نافع بهمزه بر وزن میکاعل، باقى میکائیل بر وزن میکاعیل.

وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ آیاتٍ بَیِّناتٍ وَ ما یَکْفُرُ بِها إِلَّا الْفاسِقُونَ‏- این آیه بجواب ابن صوریا آمد که گفته بود- ما انزل علیک من آیه بیّنه فنتبعک لها- نفرستادند بر تو نشانى روشن که بر درستى کار تو دلالت کند تا ترا پس روى کنیم و ایمان آریم- رب العالمین گفت:- وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا- بدرستى که فرستادیم بتو نشانهاى روشن راست، و کافر نشود بآن مگر جهودان که از شریعت موسى بیرون شدند، بسبب آنکه به محمد کافر شدند، از بهر آنک ایمان آوردن به محمد ع و پذیرفتن دین وى‏ از شرایع موسى بود پس چون نپذیرفتند لا محاله از شریعت موسى بیرون شدند.

معنى فسق بیرون شدن است از پذیرفتن حق. یقال فسقت الرطبه عن قشرها و الفاره عن جحرها.

أَ وَ کُلَّما عاهَدُوا عَهْداً- الآیه … ابن عباس گفت- سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى ع جهودان را گفت- که خداى عز و جل پیمان ستد از شما که مرا استوار گیرید، و آنچه آوردم از کتاب و پیغام قبول کنید، و شرع حنیفى و دین اسلام و صفت من که پیغمبرم پنهان نکنید، و ذلک فى قوله تعالى- وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا- الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ‏- پس مالک بن الضیف آن را منکر شد و گفت- و اللَّه ما عهد الینا فى محمد عهد و لا میثاق- بر ما هیچ عهد نگرفتند و هیچ پیمان نستدند در کار محمد. پس رب العالمین آیت فرستاد.

أَ وَ کُلَّما عاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَرِیقٌ مِنْهُمْ‏- هر گه که عهدى کنند و پیمانى بندند گروهى ازین جهودان آیند و آن پیمان بشکنند بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یُؤْمِنُونَ‏ عهد بشکستن نه ارزانى است بلکه ایشان ناگرویدگان‏اند. بَلْ أَکْثَرُهُمْ‏ از آن گفت که قومى ازیشان و گرچه اندک بودند بگرویدند و بوفاء عهد باز آمدند، چنانک جاى دیگر گفت‏ فَقَلِیلًا ما یُؤْمِنُونَ‏

قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم‏ «من مات ناکثا عهده جاء یوم القیمه لا حجه له».

وقال ع‏ «اربع خصال من کان فیه کان منافقا: اذا حدّث کذب، و اذا وعد اخلف، و اذا عاهد غدر، و اذا خاصم فجر، و ما من غادر الّا و له لواء یوم القیمه یعرف به و صائح یصیح- هذا غادر بنى فلان- مسود وجهه مزروقه عیناه، مصفوفه یداه، معقوله رجلاه، على رقبته مثل الطود العظیم من ذنوبه.»

وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ‏- قال ابن عباس- انّ معاذا و بشین بن البراء یقولان للیهود- «یا معشر الیهود اتقوا اللَّه و اسلموا، فقد کنتم تستفتحون علینا بمحمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم، و نحن اهل شرک و تخبروننا انه مبعوث، و تصفونه لنا بصفته. فقال سلام بن مسلم اخو بنى النضیر- ما جاءنا بشی‏ء نعرفه، و ما هو بالّذی کنّا نذکر لکم، فانزل اللَّه تعالى.

وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ‏ الآیه … علماء جهودان‏اند اینان که توریه را پس پشت انداختند، و بآن کار نکردند و به مصطفى و قرآن کافر شدند. شعبى گفت- هو بین ایدیهم یقرءونه و لکنهم نبذوا العمل به- قال ابن عیینه- ادرجوه فى الحریر و الدیباج و حلّوه بالذهب و الفضّه، و لم یحلّوا حلاله و لم یحرّموا حرامه، فذلک النبذ. بو سعید خدرى گفت- لا تکونوا کالیهود اذا وضعوا التوریه مادوا لها و اذا قاموا عنها نبذوها و راء ظهورهم.

رب العالمین درین آیت خبر داد که جهودان کتاب حق بگذاشتند، و پس روى شیاطین کردند و جادویى آموختند و آن خواندند.فذلک فى قوله:- وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّیاطِینُ عَلى‏ مُلْکِ سُلَیْمانَ‏- اى فى عهده و زمان ملکه، جهودان دعوى کردند که این جادویى و نیز نجات که ما میخوانیم و بدان کار میکنیم على سلیمان پیغمبر است و نام اعظم که پادشاهى بدان میراند و فرمان بدان میداد، و دیو و باد را بدان مسخر خویش میکرد. مفسران گفتند کتابى بود که شیاطین در آن سحر و نیز نجات نبشته بودند و زیر تخت سلیمان دفن کردند آن گه که سلیمان معزول بود از ملک خویش پس چون سلیمان را وفات رسید بیرون آوردند و فرا مردمان نمودند که این علم سلیمان است و کتاب وى، و پادشاهى که میراند بدین میراند.

هر چه نیک مردان بنى اسرائیل بودند آن از شیاطین قبول نکردند و از آن بپرهیزیدند و هر چه بد مردان بودند و مفسدان قبول کردند و بیاموختند و بدان کار کردند. رب العالمین سلیمان را از آن سحر و نیز نجات مبرا کرد و عذرى بر زبان مصطفى ع بنهاد و گفت:وَ ما کَفَرَ سُلَیْمانُ وَ لکِنَّ الشَّیاطِینَ کَفَرُوا الآیه … سلیمان هرگز کافر نبود و آن سخنان که شیاطین خواندند سخنان سلیمان نبود، و از آنچه بر وى گفتند و ساختند و فرا پیش آوردند از نیر نجات و شعبده هرگز ساز او نبود، و اباطیل هرگز کار او نبود و سحر از افعال او نبود، و عزائم بابت وى نبود، و تولّه و نشره و اخذه و تفریقه ازسنت و سیرت وى نبود. و انّما قال‏ وَ ما کَفَرَ سُلَیْمانُ‏ و لیس فى صدر الآیه انهم کفّروه، حتى یبرّاه اللَّه تعالى من ذلک، و لکن لمّا نسبوا الیه السحر و السحر کفر برأه اللَّه من الکفر فقال- و ما کفر سلیمان-

وروى ان رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم قال- لیس منا من سحر و لا من سحر له، و لا من تکهّن، و لا من تکهّن له و لا من تطیّر و لا من تطیّر له. و قیل مکتوب فى التوریه- لیس منى و لیدع غیرى من تطیّر او تطیّر له، او من سحر او سحر له، او تکهّن او تکهّن له.

وقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم- من اتى کاهنا لم یقبل له صلاه اربعین لیله.

و قال عبد اللَّه بن مسعود «من اتى ساحرا او کاهنا او عرّافا فصدّقه بما یقول فقد کفر بما انزل على محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم.» و کتب عمر بن الخطاب الى بعض اصحابه- ان اقتل کل ساحر و ساحره قال فقتلنا ثلث سواحر و قال ابو الاسود- لم یزل السحار یقتلون عندنا بالمدینه.

وقال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم- حدّ الساحر ضربه بالسیف.

وَ لکِنَّ الشَّیاطِینَ کَفَرُوا- حمزه و کسایى- و لکن بتخفیف- و الشیاطین برفع خوانند کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ- میگوید سلیمان کافر نبود و جادویى کار وى نبود، لکن شیاطین کافر بودند و جهودان را جادویى مى ‏آموزانیدند.

وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ‏ الآیه … این ما بر دو وجهست یکى بمعنى- نفى- یعنى که هرگز بر آن دو فریشته جادویى نفرستادند از آسمان. و بمعنى دیگر نفى نیست و تعلق باول آیت دارد. میگوید کتاب خدا پس پشت انداختند وانگه پس روى کردند دو چیز را یکى‏ ما تَتْلُوا الشَّیاطِینُ عَلى‏ مُلْکِ سُلَیْمانَ‏- و دیگر وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ‏- یکى آنچه شیاطین خواندند دیگر آنچه در بابل به هاروت و ماروت فرو آمد، و آن سحرست میکنند، و در آن تعزیم و تعوید مى‏آرند در تسخیر جن بنامهایى از نامهاى خداى عز و جل که از آسمان فرود آمد.

و علما را خلافست که بابل در دیار کوفه است یا در دیار مغرب، یا بکوه دماوند، و بابل از آن گفتند که تبلبلت الالسن بها، قبل انّ اللَّه عز و جل حین اراد ان یخالف‏ بین السنه بنى آدم بعث ریحا فحشرتهم من کل افق الى بابل فبلبل اللَّه عز و جل السنتهم، فلم یدر احد ما یقول الآخر ثم فرّقتهم الریح فى البلاد.

هاروت و ماروت اسمان سریانیان. قال اهل التفسیر و نقله الحدیث- انهما کانا ملکین اسمهما- عزا و عزائیل- و انّ الملائکه تعجبت من ظلم بنى آدم و استحلالهم المحارم و سفکهم الدماء و قد جاءتهم رسلهم بالبیّنات، فعز و اذلک علیهم، و خاطبوا اللَّه عز و جل فى معناهم، و قالوا هؤلاء الذین جعلتهم فى الارض و اخترتهم، فهم یعصونک … القصّه الى آخرها- مفسران و اصحاب حدیث و نقله آثار گفتند- فریشتگان آسمان تعجب کردند از ظلم بنى آدم و بى رسمیها و پرده در بدن و خون ریختن ایشان، گفتند خداوندا این زمین داران و خاکیان را بر گزیدى و ایشان ترا نافرمانند.

رب العالمین گفت اگر آن شهوت که دریشان مرکب است در شما بودى حال شما همچون حال ایشان بودى همه گفتند.- «سبحانک ما ینبغى لنا ان نعصیک»- پاکى ترا و بى عیبى ترا، نیاید از ما که در تو عاصى شویم، و نسزد که فرمان ترا خلاف کنیم. رب العالمین گفت اکنون دو فریشته اختیار کنید از همه فریشتگان تا ایشان را بصفت بنى آدم بر آریم و شهوت دریشان مرکب کنیم.

هاروت و ماروت را بر گزیدند که از همه عابد تر و خاشع تر بودند. خداوند عز و جل ایشان را بزمین فرستاد تا حکم کنند و کار گزارند میان خلق. و شهوت در ایشان آفرید چنانک در فرزندان آدم، و ایشان را گفت- شرک میارید و زنا مکنید و خمر مخورید و خون بناحق مریزید و گوشت خوک مخورید و در حکم و قضا میل و محابا مکنید و جور و جفا مپسندید. ایشان بیامدند و بروز حکم مى‏ کردند و کار خلق می گزاردند، و بشب بر آسمان می شدند بمتعبد خویش. آخر روزى زنى آمد پیش ایشان بمجلس حکم، با خصمى که داشت و نام آن زن- زهره- بود نیکو روى که جمال وى بغایت کمال بود و گفته ‏اند که پادشاه زاده بود از دیار فارس، و در دل ایشان هواء آن زن افتاد بیکدیگر باز گفتند، آن گه ترافع و حکم آن زن در تأخیر نهادند، تا وى را بخانه خواندند و کام خود از وى طلب کردند. آن زن سر وا زد آن گه گفت. اگر شما را مرادى است از من بت پرست باید شدن چنانک آن زن،و قتل کردن و خمر خوردن. ایشان گفتند- این نه کار ماست که ما را از این نهى کرده ‏اند و پرهیز فرموده. آن روز رفت دیگر روز همین حدیث بود و جواب همان. سدیگر روز هوى بغایت رسید و صبرشان برمید، گفتند از آنچه فرمودى خمر خوردن آسانتر است. ندانستند که خمر خود مجمع جنایت است، و اصل گناهان-

قال النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم- «الخمر امّ الخبائث».

پس خمر خوردند تا مست شدند و کام خود از آن زن بر گرفتند و در آن حال کسى بایشان فرا رسید، ترسیدند که باز گوید او را بکشتند، تا هم قتل و هم زنا و هم شرب خمر ازیشان در وجود آمد. و خداوند عز و جل در آن حال ملائکه آسمان را بر حال ایشان اطلاع داد، تا ایشان را بدان صفت بدیدند. و من ذلک الیوم یستغفرون لاهل الارض. و گفته‏اند نام اعظم آن زن را در آموختند تا قصد آسمان کرد پس حرّاس آسمان و گوشوانان او را منع کردند و خداى عز و جل صورت وى بگردانید تا کوکبى گشت. اکنون آن ستاره سرخ است:- نام وى بزبان عرب- زهره- و بزبان عجم- اناهید- و بزبان بنطى بیدخت‏[۱] ابن عباس و ابن عمر، آن را لعنت میکردند و میگفتند- لا مرحبا بها و لا اهلا لقیا الملکان منها ما لقیا.

وعن على ع قال- کان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم اذا رأى سهیلا قال لعن اللَّه سهیلا انّه کان عشّارا بالیمن، و لعن اللَّه الزهره فانها فتنت ملکین.

وروى‏ ان النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم سئل عن المسوخ؟ فقال هم ثلاثه عشر: الفیل، و الدّب، و الخنزیر، و القرد، و الجریث‏[۲]، و الضبّ، و الوطواط، و العقرب، و الدعموص، و الارنب و سهیل، و الزهره، و العنکبوت. فقیل یا رسول اللَّه- ما کان سبب مسخهم؟ قال- اما الفیل فکان جبّارا لوطیا لا یدع رطبا و لا یابسا، و اما الدّب فکان یدع الناس الى نفسه، و اما الخنازیر فقوم نصارى سألوا ربهم نزول المائده فلما نزلت علیهم کانوا اشدّ تکذیبا و اشدّ کفرا و اما القرده فقوم یهود اعتدوا فى السبت، و اما الضّب فکان اعرابیا یسوق الحاج بمحجنه، و اما الوطواط فکان رجلا یسرق الثمار من رؤس النخل، و اما العقرب فکان رجلا لدّاغا لا یسلم‏ من لسانه احد، و اما الدعموص فکان رجلا نمّاما یفرّق بین الاحبه، و اما العنکبوت فامرأه سحرت زوجها، و اما الارنب کانت لا تطهر من حیض و لا من غیر ذلک و اما سهیل فکان عشّارا بالیمن، و اما الزهره فکانت نصرانیه بنتا لبعض ملوک بنى اسرائیل فتن بها هاروت و ماروت. قال الراوى- و لم یذکر سبب مسخ الجریث.

و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم چون دانست که مخالطت زنان آفت دین است و تخم فتنه، از آن حذر نمود گفت-«لا یخلون رجل بامرأه فان ثالثهما الشیطان»

وقال ع‏ «النساء حبائل الشیطان»

و قال الحسن بن صالح- سمعت ان الشیطان قال للمرأه «انت نصف جندى و انت سهمى الذى ارمى به فلا اخطى و انت موضع سرى و انت رسولى فى حاجتى».

وعن ابى امامه عن رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم‏ انّ ابلیس لمّا نزل الى الارض قال- یا ربّ انزلتنى الى الارض و جعلتنى رجیما، فاجعل لى بیتا، قال الحمام، قال فاجعل لى مجلسا، قال الاسواق و مجامع الطرق، قال فاجعل لى طعاما قال ما لم یذکر اسم اللَّه علیه، قال اجعل لى شرابا قال کل مسکر قال اجعل لى مؤذنا قال المزامیر، قال اجعل لى قرآنا قال الشعر، قال اجعل لى کتابا قال الوشم، قال اجعل لى حدیثا قال الکذب، قال اجعل لى رسلا قال الکهنه، قال اجعل لى مصاید قال النساء.

تمامى قصه آنست که هاروت و ماروت پس از آنک معصیت کردند خواستند که بآسمان بمعتد خویش باز شوند نتوانستند و پرهاشان مطاوع نیامد پس در کار خویش بدیدند و ز آن کرده پشیمان شدند، و رفتند پیش ادریس پیغامبر و گفتند- استشفع لنا الى ربک و ادع لنا- ادریس دعا کرد ایشان را، خداوند عز و جل ایشان را مخیر کرد میان عذاب دنیوى و عذاب عقبى، و عذاب دنیوى اختیار کردند و در زمین بابل پس ایشان را سرنگون بچاهى در آویختند تا بقیامت. مجاهد گفت- در آن چاه آتش است و ایشان در میان آتش معذب اند پایها در قید و سلسله بر هفت اندام. و گفته ‏اند- که در آن چاه آب است و ایشان از تشنگى زبان بیرون کرده ‏اند، و چهار انگشت است از میان ایشان تا بآب و بآب مى‏نرسند. و در روزگار پیشین مردى پیش ایشان رفت تا جادویى آموزد گفت چون ایشان را بدان صفت دیدم بترسیدم و از آن حال بسهمیدم گفتم- لا اله الّا اللَّه‏

ایشان چون سخن میشنیدند گفتند از کدام امتى تو؟ جواب دادم از امت محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. ایشان گفتند «و قد بعث محمد؟ قلت نعم- قالا الحمد للَّه فانه نبى آخر الزمان و عما قریب ینقطع العذاب عنا».

وَ ما یُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ- و جادویى به هیچ کس که بایشان شود نیاموزند تا پیشتر گویند إِنَّما نَحْنُ فِتْنَهٌ فَلا تَکْفُرْ- ما فتنه خلقیم و آزمودن ایشان، بخداى عز و جل کافر مشو بآموختن جادویى و کار کردن بآن که هلاک شوى. پس اگر نصیحت نپذیرد و بآموختن آن رغبت نماید او را گویند- روبول در آن تنور کن. چون بول در آن تنور کند نورى از وى جدا شود و مانند دودى در آید و بینى وى باز شود، آن نور گفته اند. معرفت خداوند است عزّ و جلّ، و آن دود غضب وى جلّ جلاله.

بعضى علما گفته ‏اند- علم سحر شناخت شر نیست که کردار شر است و شناخت دیگر است و کردار دیگر. همچنانک شناخت کفر دیگر است و کافر شدن دیگر و شناخت زنا دیگر است و زنا کردن دیگر، هیچکس بشناخت کفر کافر نگردد تا عمل نکنند همچنین بشناخت سحر کافر نشود تا عمل نکند. و آنچه فریشتگان گفتند فَلا تَکْفُرْ- معنى آنست که میاموز که چون آموختى بر خود ایمن نباشى که عمل کنى. و پس بعمل کافر شوى، و تعلیم فریشتگان بمعنى اعلام است. فقهاء از اینجا گفتند اگر کسى اقرار دهد که من سحر نیک دانم و شناسم اما میدانم که حرام است و باباحت آن معتقد نیستم و کس را نیاموختم، گفتند بر وى هیچ چیز نیست. پس اگر گوید من آموخته‏ام و مباح است آموختن آن و اعتقاد داشتن باباحت آن رواست، اگر چنین گوید کافر شود- یستتاب فان تاب و الّا قتل- و همچنین اگر گوید من آموخته ام و تعلیم آن بى کفر صورت نبندد بکفر خود اقرار دارد، یستتاب فان تاب و الّا قتل.

فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ‏- چیزى مى‏آموزند که بآن میان مرد و زن جدایى او کنند و این جادوان نتوانند که کس را گزند نمایند مگر بخواست اللَّه.

وَ یَتَعَلَّمُونَ ما یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ‏- آن مى‏آموزند که در دنیا و آخرت‏ ایشان را بکار نیاید و سود نکند. وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِی الْآخِرَهِ مِنْ خَلاقٍ‏- و جهودان نیک دانستند که هر که سحر خرد و پسندد و آموزد و کند و کار بندد امروز بیدین است و فردا از خیر آن جهانى بى بهره.

وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ‏- اى بئس شیئا باعوا به حظ انفسهم حیث اختاروا السحر و نبذوا کتاب اللَّه وراء ظهورهم، ببد چیزى خط خود از آن جهان فروختند، که کتاب خداى عز و جل بگذاشتند و اختیار سحر کردند.

لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ‏- ایشان را نیک آید اگر دانند و لکن ندانند- هذا کقولک لصاحبک- ما ادعوک الیه خیر لک لو کنت تعقل، و تنظر ما فى العواقب و هو یعقل و لعلّه کثیر النظر فى العواقب الّا انّه لا یعلم ما یوجب ذلک- وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا اى بمحمد و القرآن- وَ اتَّقَوْا- الیهودیه و السحر. و اگر ایشان محمد را به پیغامبرى استوار گیرند و قرآن را براستى به پذیرند، و از دین جهودى و جادویى بپرهیزند لَمَثُوبَهٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَیْرٌ- این هر سه لام «لمن اشتراه، و لبئسما و لمثوبه» هر سه لام تحقیق اند و تأکید بجاى قسم، میگوید- اگر ایشان ایمان آوردندى پاداش آن ایشان را از نزدیک خداى عز و جل بودى از آن رشوت که ستدند پنهان کردن نبوت رسول مرا از عامّه خویش و از آنچه بجادویى و شعبه فرا دست آوردند لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ‏ اگر دانستندى و لکن نمیدانند.

 

النوبه الثالثه

– قوله تعالى: قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَهُ …- الآیه از روى طریقت و راه حقیقت رموز این آیت اثرى دیگر دارد، ارباب القلوب گفتند- من علامات الاشتیاق تمنّى الموت على بساط العوافى- عجب نیست کسى را که در مغاک مذلت باشد و در زندان وحشت اگر از سر بینوایى و ناکامى وى را آرزوى مرگ باشد، عجب کار آن جوانمردى است که بر بساط عافیت آرام دارد، و کارهاش بر نظام، و دولتش‏ تمام، و روزش فرخنده در ایام، و با اینهمه نعمت و راحت چون کسى است بر آتش سوزان، گرداگرد وى خارستان و دشمن جان ستان، دل در آن بسته که تا خود کى از این محنت برهد و خرمن جدایى آتش در زند، نوبت اندوه بسر آید، و اشخاص پیروزى بدر آید، بزبان شوق گوید.

کى باشد کین قفس بپردازم‏ در باغ الهى آشیان سازم‏

آرى! من احبّ لقاء اللَّه احبّ اللَّه لقاءه، به داود وحى آمد- که یا داود قل لشبّان بنى اسرائیل لم تشغلون انفسکم بغیرى؟ و انا مشتاق الیکم، ما هذا الجفاء؟- احمد الاسود پیش عبد اللَّه مبارک آمد گفت- رأیت فى المنام انّک تموت الى سنه فان استعددت للخروج- گفت مرا در خواب چنان نمودند که تا یک سال تو مى فرو شوى نگر تا رفتن را ساخته باشى. عبد اللَّه جواب داد- احلتنى على امد بعید- روزگارى دراز در پیش ما نهادى، یک سال دیگر ما را اندوه هجران مى‏باید کشید و تلخى فراق مى‏باید چشید، آن گه گفت غذاء جان ما تا امروز درین بیت بود.

یا من شکى شوقه من طول فرقته‏ صبرا لعلّک تلقى من تحبّ غدا

عنس غفارى قومى را دید که از طاعون مى‏گریختند، گفت- یا طاعون خذنى- اى طاعون تو گرد آنان گردى که ترا مى‏نخواهند چرا بر ما نیایى که ترا بجان خریداریم؟

بشر حارث از اینجا گفت- ما لنا نکره الموت و لا یکره الموت الّا مریب. چرا برید مرگ را دشمن داریم؟ که نه در دل شور داریم یا از دوست پرهیز میکنیم! شور دلست که برید مرگ را دشمن است. این کراهیت قومى را از آن خواست که ساز این راه نداشتند و طعم وصل دوست نچشیدند.

ازینجا گفتند- مرگ راحت قومى است و آفت قومى- قومى را روز دولت است، و قومى را رنج و محنت، قومى را عنا، و قومى را عطا، قومى را بلا و قیامت، و قومى را شفا و سلامت، قومى را نهایت مدت اشتیاق، و قومى را بدایت روز فراق. ملک الموت بر رابعه عدوى رسید، رابعه گفت- تو کیستى؟ گفت- من هادم اللّذاتم موتم الاطفالم مرمّل الأزواجم- رابعه گفت-: اى جوانمرد چرا از خود همه خصلتهاى بد نشان میدهى‏ و از آن خصلتهاى نیک هیچ نگویى؟ گفت- آن چیست؟ رابعه گفت- و انت موصل الحبیب الى الحبیب سفیان ثورى هر گه که مسافرى را دیدى و آن مسافر گفتى شغلى بفرماى، سفیان گفتى- اگر جایى بمرگ رسى درود ما بدو برسان و بگوى‏

گر جان باشارتى بخواهى زرهى‏ در حال فرستم و توقف نکنم.

بلال حبشى در نزع بود عیال وى میگفت- وا حزناه! بلال گفت چنین مگوى لکن میگوى- وا طرباه! غدا نلقى الاحبه- محمدا و حزبه. عبد اللَّه مبارک در وقت نزع میگفت و مى‏خندید- لمثل هذا فلیعمل العاملون- شلبى را مى‏آرند که در سکرات مرگ این بیت میگفت:

کلّ بیت انت ساکنه‏ غیر محتاج الى السّرج‏
وجهک المأمول حجتنا یوم یأتى النّاس بالحجج‏
آن شب که رخ تو شمع کاشانه ماست‏ خورشید جهان فروز پروانه ماست‏

بو العباس دینورى مجلس میداشت و در عشق سخن میگفت، پیر زنى عارفه حاضر بود، آن سخن بروى تافت وقتش خوش گشت، برخاست و در وجد آمد. بو العباس گفت- موتى- جان در باز اى پیر زن، گفت.

جا نیست نهاده‏ایم فرمانى را در عشق کجا خطر بود جانى را

این بگفت و نعره بزد و جان بداد.

قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ‏- بزرگوار و نیکوست آن قرآن که جبریل فرود آورد از رحمن، که هم روح روح دوستان است، و هم شفاء دل بیماران، و هم رحمت مؤمنان، اینست که گفت جل جلاله- فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى‏ قَلْبِکَ‏ جاى دیگر گفت‏ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى‏ قَلْبِکَ‏. و جبرئیل ع چون وحى پاک گزاردى گاهى بصورت بشر آمدى گاهى بصورت ملک، هر گه که آیت حلال و حرام و بیان شرایع و احکام آوردى بصورت بشر بودى، و حدیث دل در میان نه. چنانک گفت‏ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ‏ أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ‏- باز چون حدیث محبت و صفت عشق وو رموز دوستى بودى بصورت ملک آمدى، روحانى و لطیف، و بدل مصطفى پیوستى قرآن وحى بگزاردى سرّا بسرّ، و کس را برو اطلاع نه، پس چون باز شدى و از دیار دل او برگشتى، مصطفى گفتى- فیفصم عنّى و قد وعیته.

و قیل لمّا کان صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بالمشاهده مستغرقا بهذا الحدیث، نزل الوحى بقلبه اولا فقال له‏ نَزَّلَهُ عَلى‏ قَلْبِکَ‏ ثم انصرف من قلبه الى فهمه و سمعه، و تنزل من ذروه الصحبه إلى حضیض الخدمه لحظوظ الخلق- و هو رتبه اهل الخصوص. و قد ینزل الوحى على سمع قوم اولا ثم على فهمهم ثم على قلبهم ترقیا من سفل المجاهده الى علوّ المشاهده و ذلک رتبه اهل السلوک و المریدین فشتان ما هما.

مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ‏- الآیه- چه زیان دارد جبرئیل و میکائیل را عداوت کفار، و رب الارباب بعز عز خود ایشان را نیابت میدارد و مى‏نوازد و رقم تخصیص میکشد و میگوید- هر که ایشان را دشمن است ما او را دشمن‏ایم در در حق اولیا همین گفت «من اذى ولیّا من اولیائى فقد بار زنى بالمحاربه».

وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ‏ الآیه- چند که رب العالمین شکایت مى‏کند از آن بیگانگان جهودان، و چند که عالمیان را خبر میدهد از شوخى و ستیز ایشان در کار محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم، از اوّل کافران مکه را میگفتند- قد اظلّکم زمان نبى الحرم الذى یخرج بمکه و یصدّق بما فى کتابنا- میگفتند وقت آنست که بیرون آید پیغامبر مکى، رسول امّى، گزیده عالم سید ولد آدم، استوارگیر کتاب ما، و یارى دهنده ما بر شما.

و در تضاعیف روزگار همین دعا مى‏ گفتند: خداوندا بینگیز ما را این پیغامبر که در توریه نام وى میخوانیم و صفت وى میدانیم، و دشمن خود را بوى مى‏ترسانیم، بیرون آر خداوندا وى را تا میان ما و میان مردمان کار برگزارد و حکم کند، و کافران عرب را از ما باز دارد، چنین میشناختند او را و این میگفتند، پس چون دیدند او را بوى کافر شدند، و توریه که در آن صفت و نعت وى بود و موافق قرآن بود بگذاشتند و پس پشت انداختند و شعبده و جادویى خواندند، و نیر نجات دیوان و فرا ساخته ایشان بر دست گرفتند. رب العالمین آسمان و زمین را خبر میدهد از کرد بد ایشان، و شکایت میکند از ناهموارى و بى رسمى ایشان و ذلک‏ 

فى اثر عکرمه رض قال- انّ اللَّه عزّ و جلّ یرید ان یذّکر شأن ناس من بنى اسرائیل فقال یا سماء انصتى، و یا ارض اسمعى انّى عهدت الى عباد من عبادى، ربّیتهم فى نعمتى و اصطفیتهم لنفسى، فردّوا علىّ کرامتى و رغبوا عن طاعتى و اخلفوا وعدى، یعرف البقر اوطانها و الحمر ربّها فتنزع الیها! فویل لهؤلاء القوم الّذین عظمت خطایاهم و قست قلوبهم فترکوا الأمر الّذى علیهم، نالوا کرامتى و سمّوا احبّائى، و نبذوا احکامى، و عملوا بمعصیتى و هم یتلون کتابى، و یتفقّهون فى دینى. لغیر مرضاتى یقرّبون بى القربان، و قد ابغضتهم ممن کلّ نفسى، و یذبحون لى الذبایح الّتی غصبوا علیها خلقى، یصلّون فلا تصعد الىّ صلواتهم، و یدعون فلا یعرج الىّ دعاؤهم، و هم یخرجون الى المسجد و فى ثیابهم الغول، و لو انّهم انصفوا المظلوم و عدلوا للیتیم و یتطهروا من الخطایا و ترکوا المعاصى، ثمّ سألونى لاعطینّهم ما سألوا، و جعلت جنّتى لهم منزلا، و لکنّ کذبوا علىّ و ظلموا عبادى فاکل ولىّ الامانه امانته، و اکل ولیّ الیتیم ماله، و جحدوا الحق، ویل لهؤلاء القوم! لو قد جاء وعدى لو کانوا فى الحجاره لتشققت عنهم بکلمتى، و لو قبروا فى التّراب للقطّهم بطاعتى، انّما اکرمت ابراهیم و موسى و داود بطاعتى و لو عصونى لانزلتهم منزله اهل المعاصى.

_______________________________________

[۱] ( ۱) فى نسخه الف: بزبان نبطى. بیدخت فى نسخه ج: بزبان هندى مندخت

[۲] ( ۲) الجریث، نوع من السمک

 

کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد اول

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back to top button
-+=