البروج - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره البروج

۸۵- سوره البروج- المکیه

النوبه الاولى‏

(۸۵/ ۲۲- ۱)

قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان‏

وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ (۱) باین آسمان با برجها.

وَ الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ (۲) و بآن روز نام زد کرده خاست و با هم آمد خلق را.

وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ (۳) و گواهى و باو که گواهى دهند ورو.

قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ (۴) نفریده و کشته باد خداوندان آن کنده.

النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ (۵) آن آتش با افروز.

إِذْ هُمْ عَلَیْها قُعُودٌ (۶) آن گه که نشسته بودند نزدیک آن آتش.

وَ هُمْ عَلى‏ ما یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ شُهُودٌ (۷) و ایشان بر آنچه میکردند با مؤمنان گواهان‏اند.

وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ‏ و دشوار نیامد و ناپسند ایشان را از آن گرویدگان‏ إِلَّا أَنْ یُؤْمِنُوا بِاللَّهِ‏ مگر آنکه ایشان بخداى عزّ و جلّ مى‏بگرویدند الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ (۸) آن بزرگوار نکو نام ستوده.

الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ آن خداوند که او راست پادشاهى آسمانها و زمینها وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ (۹) و اللَّه بر همه چیز گواهست [و بآن دانا].

إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ‏ ایشان که گرویدگان را میسوختند مردان و زنان‏ ثُمَّ لَمْ یَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ‏ و پس آن توبه نکردند، ایشان را عذاب دوزخ است‏ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ (۱۰) و ایشان را عذاب آتش.

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ‏ ایشان که بگرویدند و کردارهاى نیک کردند لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ایشان راست بهشتها، زیر درختهاى آن جویها روان‏ ذلِکَ الْفَوْزُ الْکَبِیرُ (۱۱) آنست پیروزى بزرگوار.

إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ (۱۲) بر کفتن‏[۱] و گرفتن خداوند تو بس سخت است.

إِنَّهُ هُوَ یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ (۱۳) او آنست که کار مى سر کند و باز مى با سرآورد.

وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ (۱۴) اوست آن عیب‏پوش دوست دار.

ذُو الْعَرْشِ‏ آن خداوند با عرش‏ الْمَجِیدُ (۱۵) بزرگوار بزرگ نام.

فَعَّالٌ لِما یُرِیدُ (۱۶) همه آن کند که خود خواهد.

هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْجُنُودِ (۱۷) فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ (۱۸) آن گه آمد بتو خبر سپاههاى [دشمنان خدا]فرعون و ثمود.

بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی تَکْذِیبٍ (۱۹) ایشان که کافر شدند، در دروغ زن گرفتن رسول من‏اند.

وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِیطٌ (۲۰) و اللَّه بر ایشان قادر است و پیش ایشان گرفته و بایشان دانا و با ایشان تاونده.[۲]

بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ (۲۱) این سخن قرآنى است بشکوه و بزرگوار.

فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ (۲۲) نگه داشته و کوشیده‏[۳] در لوح نبشته [در آسمان هفتم‏].

النوبه الثانیه

این سوره بیست و دو آیتست، صد و نه کلمه، چهار صد و سى حرف، جمله به مکه فرو آمد باجماع مفسّران. و در این سوره هیچ ناسخ و منسوخ نیست. و درفضیلت این سوره ابى بن کعب روایت کند از مصطفى (ص) که گفت: هر که این سوره بر خواند، خداى عزّ و جلّ او را بعدد هر روز آدینه و هر روز عرفه که درین جهان باشد ده نیکى در دیوان وى بنویسد.

قوله:وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ‏ قیل: المراد بها جمیع السّماوات. و قیل: السَّماءِ الدّنیا فانّها ذاتِ الْبُرُوجِ‏ اى- ذاتِ‏ الظّهور. و قیل: ذاتِ الْبُرُوجِ‏ الخلق الحسن.

و قیل: منازل الشّمس و القمر. جماعتى مفسّران گفتند: این بروج که ربّ العالمین اندرین سوره و سوره الفرقان یاد کرده و نام برده، دوازده برج‏اند، منازل شمس و قمر. نام آن برجها: حمل، ثور، جوزا، سرطان، اسد، سنبله، میزان، عقرب، قوس، جدى، دلو، حوت. آسمانها برین دوازده برج نهاده، چنان که سالها بر دوازده ماه نهاده.

و این برجها بر چهار فصل است: یک فصل از آن وقت بهار است، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه در حمل و ثور و جوزا باشد؛ و فصل دوم روزگار صیف است، تابستان گرم، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه در سرطان و اسد و سنبله باشد؛ و سوم روزگار خریف است، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه در میزان و عقرب و قوس باشد. و فصل چهارم روزگار زمستانست، سه ماه، و آفتاب اندرین سه ماه بجدى و دلو و حوت باشد.

و هر فصلى را طبعى دیگر است و گردش او دیگر و شرح آن در ما تقدّم رفته.

وَ الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ روز رستاخیز است و عد الاوّلون و الآخرون به للقضاء و الجزاء و الثّواب و العقاب.وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ

روى عبد اللَّه بن رافع عن ابى هریره قال: قال رسول اللَّه (ص): الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ یوم القیامه و المشهود یوم عرفه و الشّاهد یوم الجمعه ما طلعت شمس و لا غربت على یوم افضل من یوم الجمعه، فیه ساعه لا یوافقها عبد مؤمن یدعو اللَّه فیها خیرا الّا استجاب له و لا یستعیذه من سوء الّا اعاذه منه.

و هذا قول ابن عباس و الاکثرین من المفسّرین: انّ الشّاهد یوم الجمعه و المشهود یوم عرفه.

و روى عن ابن عمر قال: الشّاهد یوم الجمعه و المشهود یوم النّحر؛ و قال سعید بن المسیب: الشّاهد یوم التّرویه و المشهود یوم عرفه. و قیل: الشّاهد محمد (ص) لقوله:

«إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِداً» و المشهود یوم القیامه لقوله: «ذلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِکَ‏ یَوْمٌ مَشْهُودٌ». و قیل: الشّاهد: الملک یشهد على ابن آدم لقوله: «وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ». و قیل: الشّاهد اعضاء بنى آدم و المشهود انفسهم، لقوله: «یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ».

و قیل: الشّاهد هذه الامّه و المشهود سائر الامم، لقوله تعالى: جَعَلْناکُمْ أُمَّهً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ‏. و قیل: الشّاهد الانبیاء و المشهود محمد (ص) لقوله: «وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ» الى قوله: «فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ».

و قیل: الشّاهد هو اللَّه و المشهود نحن، لقوله: «وَ کَفى‏ بِاللَّهِ شَهِیداً» قل: اىّ شی‏ء اکبر شهاده «قُلِ اللَّهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ».

و قیل: الشّاهد الایّام و اللّیالى و المشهود بنى آدم؛ لماروى فی الخبر: «ما من یوم الّا و ینادى انّى یوم جدید و انّى على ما یفعل فىّ شهید، فاغتنمنى فلو غابت شمسى لم تدرکنى الى یوم القیامه».

و قیل: الشّاهد جمیع الخلق یشهدون للَّه بالوحدانیّه و المشهود اللَّه. و قیل: الشّاهد اللَّه شهد لنفسه بالوحدانیّه و المشهود هو جلّ جلاله لانّه شهد لنفسه و موضع القسم.

قوله:قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ و التّقدیر: لقد قُتِلَ‏ و مثله‏ «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها».

و قال الزّجاج: موضع القسم؛ إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ: و قیل: فیه تقدیم و تأخیر، تقدیره: قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ‏ کما یقال: ضرب زید و اللَّه و معنى‏ قُتِلَ‏ لعن و عذّب.

و قیل: اراد به حقیقه القتل و الاهلاک. و قیل: الاصحاب الاخدود هم المؤمنون فیکون القتل حقیقه ایضا و الْأُخْدُودِ الشّقّ المستطیل فى الارض کالنّهر و جمعه اخادید و منه الخبر فی وصف الشجره الّتى دعاها النّبی (ص) جعلت تخدّ الارض خدّا حتّى اتت النّبی (ص). در اصحاب اخدود علماء تفسیر مختلف‏اند.

مسلم بن الحجاج در صحیح آورده از هدبه بن خالد از حماد بن سلمه از ثابت بنانى از عبد الرحمن بن ابى لیلى از صهیب از رسول خدا (ص) گفتا: «در روزگار پیش پادشاهى بود بت‏پرست، جادوپرور، و در مملکت وى مردى بود ساحر حاذق. چون پیر گشت، آن ساحر کس فرستاد بآن ملک که مرا غلامى فرست تا او را سحر بیاموزم که من پیر گشتم و روزگار من بآخر رسید؛ تا آن غلام بجاى من مى ‏نشیند و کار مملکت تو در سحر روان دارد. ملک بفرمود تا کودکى تازه جوان عاقل بر وى‏ فرستادند. آن کودک پیوسته بر آن ساحر رفتى و بر رهگذر خانه ساحر راهبى یافت خداپرست موحّد.

با آن راهب بنشست و حدیث توحید و ایمان از وى میشنید و سحر و شعبده از آن ساحر مى‏شنید، تا روزى که دابّه ‏اى عظیم پدید آمد که مردم را از آن گزند میرسید، و راه بمردم فرو بسته.

آن کودک گفت: امروز آن روزست که من بتحقیق رسانم‏[۴] که راهب فاضلتر و بحقّ‏تر یا ساحر؟ چون بنزدیک آن دابّه رسید سنگى برداشت و روى سوى آسمان کرد گفت: اللّهم ان کان امر الرّاهب احبّ الیک من امر السّاحر فاقتل هذه الدّابّه حتّى یمشى النّاس.

آن گه سنگ بر دابّه انداخت و ربّ العالمین آن را بدست و زخم وى هلاک کرد و مردم ایمن گشتند و راه بر ایشان گشاده شد. آن کودک واپیش راهب رفت و این قصّه قتل دابّه باز گفت. راهب عظیم شاد گشت و گفت: اى بنىّ انت الیوم افضل منّى، اى پسر تو امروز بعلم و فضل افزونى دارى و ترا بلا و محنت رسد در میان این قوم، نگر تا بوقت بلا آن قوم را بر من دلالت نکنى و مرا ببلا نه افکنى! بعد از آن کار کودک بجایى رسید که «کان یبرئ الاکمه و الأبرص» و یداوى النّاس سائر الادواء.

پس کار و قصّه وى منتشر گشت و هر بیمارى که اطبّاء از معالجه وى عاجز بودند، بدست وى و دعاى وى شفا مى‏یافت، آن ملک بت‏پرست را ندیمى بود نابینا، مال فراوان و هدیّه‏ ها و تحفه‏ هاى گرانمایه برداشت و آمد بر این کودک. گفت: اگر مرا شفا پدید کنى و روشنایى چشم دهى، این مال جمله ترا بخشم. کودک گفت: شفاى درد تو نزدیک من نیست و بدست من نیست؛ بلى بنزدیک اللَّه است و شفا دهنده خداست، آفریدگار عالمیان و معبود جهانیان، و مرا بمال تو حاجت نیست. اگر ایمان آرى من دعا گویم تا اللَّه تو را شفا دهد.

آن مرد ایمان آورد و ربّ العالمین بدعاى آن کودک دو چشم روشن بوى باز داد. آن مرد برخاست و بنزدیک آن ملک باز گشت. ملک او را چنان دید، گفت: این روشنایى و چشم بینا ترا که داد؟- گفت: ربّى و ربّک؛ آن خداوند که آفریدگار و پروردگار منست و آفریدگار و پروردگار تو! آن ملک در خشم شد و او را معذّب همى‏ داشت تابر آن غلام دلالت کرد.

و غلام را بیاوردند و ملک گفت: اى پسر جادوى تو بدانجاى رسید که نابینا را بینا کنى و علّت برص میبرى؟!- غلام گفت: این نه من میکنم؛ خداى من میکند، تعالى و تقدّس، و شفا میدهد. آن غلام را بزخم و عذاب فرو کشیدند تا بر آن راهب دلالت کرد. راهب را بیاوردند و او را بر کفر و شرک دعوت کردند. راهب سرباز زد و بر دین توحید بپائید و محکم باستاد. ملک بفرمود تا ارّه بر فرق وى نهادند و او را بدو شاخ کردند.

و آن ندیم ملک که ایمان آورده بود، او را با کفر خواندند؛ هم چنان سرباز زد و از توحید برنگشت و او را هلاک کردند. آن غلام تنها بماند. ملک جماعتى را از اصحاب خویش بر وى موکّل کرد تا او را بر بالاى کوه برند و بزیر اندازند. چون بر بالاى کوه رسیدند، غلام دعا کرد، گفت: اللّهم اکفنیهم بما شئت. رجفه‏اى و زلزله‏اى در کوه افتاد و آن جماعت همه بریختند و هلاک شدند. آن غلام تنها بنزدیک ملک باز آمد. ملک گفت:

اصحاب را چه کردى؟- گفت: خداوند من ایشان را هلاک کرد. جماعتى دیگر بر وى گماشت تا او را در کشتى نشانند و در بحر غرق کنند. چون کشتى بمیان دریا رسید، غلام همان دعا کرد و ربّ العزّه ایشان را در بحر غرق کرد و غلام تنها بنزدیک ملک باز گشت. ملک گفت: اصحاب را چه کردى؟- گفت: خداوند من ایشان را غرق کرد.

ملک درماند. آن گه غلام گفت: اى ملک اگر میخواهى که مرا هلاک کنى من ترا رهنمونى کنم. اهل شهر را همه حاضر گردان و در مجمع خلق دارى بزن و مرا بر سر دار کن و یک تیر از ترکش برکش و بر کبد کمان نه و بگوى بسم اللَّه ربّ الغلام.

تا مقصود خود از هلاک من حاصل کنى ملک هم چنان کرد و در مجمع خلق آن آن تیر بنام اللَّه بینداخت. تیر بگوشه سر وى رسید. غلام دست خویش بر گوشه سر نهاد و فرمان حقّ بدو رسید. آن مردمان که حاضر بودند، چون آن حال دیدند، همه ایمان آوردند؛ گفتند: آمنّا بربّ الغلام، آمنّا بربّ الغلام!

ملک را گفتند: اکنون افتادى در آنچه از آن حذر میکردى! خشم ملک زیادت شد و تمرّد و طغیان وى در کفر بالا گرفت و بفرمود تا بر سر کوى‏ها اخدودها کندند کوه‏هاى عظیم و در آن کوه‏ها آتش افروختند و آن جمع مؤمنان را یکان یکان مى‏آوردند و در آتش‏ میافکندند. کار بزنى رسید که طفلى بر برداشت. او را گفتند: اگر از دین خویش باز گردى و با ملّت کفر آیى، و گر نه ترا با این طفل بآتش افکنیم. دلش بآن طفل بسوخت. خواست که از دین خویش برگردد، تا آن طفل را نسوزند. آن طفل بآواز آمد گفت: یا امّاه اصبرى فانّک على الحقّ. اى مادر صبر کن و از دین خویش برمگرد که تو بر حقّى و دین تو حقّ است، راست و درست.

روى عن عطاء عن ابن عباس قال: کان بنجر ان ملک من ملوک حمیر یقال له یوسف ذو نواس بن شرحبیل بن شراحیل فی الفتره قبل مولد النبىّ (ص) بسبعین سنه و کان فی بلاده غلام یقال له عبد اللَّه بن تامر و کان ابوه سلّمه الى معلّم یعلّمه السّحر فکره ذلک الغلام و لم یجد بدّا من طاعه ابیه فجعل یختلف الى المعلّم و کان فی طریقه راهب حسن القراءه حسن الصّوت فاعجبه ذلک و ذکر قریبا من معنى حدیث صهیب الى ان قال الغلام للملک: انّک لا تقدر على قتلى الّا ان تفعل ما اقول. قال: فکیف اقتلک؟

– قال: تجمع اهل ملّتک و انت على سریرک و ترمى بسهم باسم الهى! ففعل الملک فقتله.

فقال النّاس: لا اله الّا اله عبد اللَّه بن تامر، لا دین الّا دینه. فغضب الملک و اغلق باب المدینه و اخذ افواه السّکک و خدّا خدودا و ملاه نارا ثمّ عرضهم علیها رجلا رجلا، فمن رجع عن الاسلام ترکه، و من قال: دینى دین عبد اللَّه بن تامر القاه فی الاخدود فاحرقه. و کان فی مملکته امرأه اسلمت فیمن اسلم و لها اولاد ثلاثه، احدهم رضیع.

فقال لها الملک: ارجعى عن دینک و الّا القیتک و اولادک فی النّار. فابت، فاخذ ابنها الاکبر فالقیها فی النّار. ثمّ قال لها: ارجعى عن دینک. فابت، فالقى الثّانی فی النّار. ثمّ قال لها: ارجعى، فابت، فاخذوا الصّبىّ منها لیلقوه فی النّار فهمّت المرأه بالرّجوع، فقال الصّبىّ: یا امّاه لا ترجعی عن الاسلام فانّک على الحقّ و لا بأس علیک، فالقى الصّبىّ فی النّار و القیت امّه على اثره. و فی روایه قال لها: یا امّاه ما هى الّا غمیضه، فاصبرى و لا تنافقى؛ فانّ بین یدیک نارا لا تطفأ.

و قال محمد بن اسحاق عن عبد اللَّه بن ابى بکر انّ خربه احتفرت فی زمن عمر بن الخطاب فوجدوا عبد اللَّه بن تامر واضعا یده على ضربه فی رأسه، اذا امیطت یده عنها انبعثت دما و اذا ترکت ارتدّت مکانها، و فی یده خاتم من حدید فیه «ربّى اللَّه». فبلغ ذلک عمر فکتب عن‏ اعیدوا علیه الّذى وجدتم علیه. و قال الربیع بن انس نجّى اللَّه المؤمنین الّذین القوا فى النّار بقبض ارواحهم قبل ان تمسّهم النّار و خرجت النّار الى من على شفیر الاخدود من الکفّار فاحرقتهم. و کان رسول اللَّه (ص) اذا ذکر اصحاب الاخدود تعوّذ باللّه من جهد البلاء.

و قوله:النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ بدل عن الاخدود و «الوقود» الحطب، اى- ذات الحطب الکثیر و «الوقود» بضمّ الواو الاتّقاد و الاشتعال. و قیل: «الوقود» مصدر کالولوع و الطّهور و الوضوء.

إِذْ هُمْ عَلَیْها قُعُودٌ اى- عند النّار جلوس یعذّبون المؤمنین. قال مجاهد:کانوا قعودا على الکراسىّ عند الاخدود.

«وَ هُمْ» یعنى: الملک و اصحابه، الّذین خدوا الاخدود عَلى‏ ما یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ‏ من عرضهم على النّار و ارادتهم ان یرجعوا الى دینهم «شهود» اى- حضور و قال مقاتل: «شهود» معناه: انّهم یشهدون. «انّ المؤمنین فی ضلال» حین ترکوا عباده الاصنام.

وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ‏ قال الزجاج: ما انکروا علیهم دینا و ما علموا منهم عیبا «الّا» ایمانهم «بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ».

الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ و قوله: الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ فمعناه الغالب القاهر المحمود عند کلّ من له تمییز و انّما وصف ذاته بهاتین الصّفتین فی هذا المکان لیعلم انّه لم یمهل الکفّار لاجل انّه غیر قادر لکنّه اراد ان یبلغ بهؤلاء المؤمنین مبلغا من الثّواب لم یکونوا یبلغونه الّا بمثل ذلک الصّبر و ان یعاقب اولئک الکافرین عقابا لم یکونوا یستوجبونه الّا بمثل ذلک الفعل، و کان جرى بذلک قضاؤه على الفریقین جمیعا فی سابق تدبیره و علمه. وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ من افعالهم «شهید».إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ‏ اى- احرقوهم بالنّار فی الاخدود.

یقال: فتنت الشّی‏ء اذا احرقته و اذبته و منه قوله: «یَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ یُفْتَنُونَ» ثمّ لم یتوبوا من الکفر و القتل. و هذا دلیل على انّ التوبه تزیل عقاب القتل و عقاب کلّ ذنب‏ فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ‏ بکفرهم‏ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ‏ فى الآخره بما احرقوا المؤمنین.

و قیل: وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ‏ فى الدّنیا و ذلک انّ اللَّه تعالى احرقهم بالنّار الّتى احرقوا بها المؤمنین ارتفعت الیهم من الاخدود على ما قال الربیع بن انس و الکلبى. و قیل: انّما قال: عَذابُ الْحَرِیقِ‏ بعد ما قال: عَذابُ جَهَنَّمَ‏ لانّ فى «جهنّم» سوى‏ عَذابُ الْحَرِیقِ‏ انواعا من العذاب.

روى عن حذیفه بن الیمان قال: اسرّ الىّ رسول اللَّه (ص) حدیثا فی النّار، فقال: «یا حذیفه انّ فی جهنّم لسباعا من نار و کلابا من نار و سیوفا من نار و کلالیب من نار و انّه یبعث ملائکه یعلّقون اهل النّار بتلک الکلالیب باحناکهم و یقطّعونهم بتلک السّیوف عضوا عضوا و یلقونها الى تلک السّباع و الکلاب. کلّما قطعوا عضوا عاد آخر مکانه غضّا جدیدا».ثمّ ذکر ما اعدّ اللَّه للمؤمنین.

فقال:إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ذلِکَ الْفَوْزُ الْکَبِیرُ اى- النّجاه العظیم. قیل: هذا وصف للمؤمنین‏ الَّذِینَ‏ صبروا على تعذیب «الاخدود» اعلم اللَّه المؤمنین انّ قوما بلغت حقیقه ایمانهم الى ان صبروا على ان احرقوا بالنّار. و قیل: هذا عامّ فی جمیع المؤمنین؛ و هذا اظهر.

إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ اى- «انّ» اخذ «ربّک» بالعذاب «لشدید» یعنى:لمن یأخذه به کقوله: «إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ».

إِنَّهُ هُوَ یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ هذا کقوله: «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» تقول العرب:فلان «یُبْدِئُ وَ یُعِیدُ» اذا کان عوّادا فی عمله. و قیل: «انّه» «یبدى» الخلق فی الدّنیا ثمّ یعیدهم احیاء بعد الموت. و قیل: «یبدى» من التّراب ثمّ «یعید» الى التّراب.

و قیل: یبدئکم ضعافا فی حال الطّفولیّه ثمّ یعیدکم فی حال الشّیخوخه ضعافا.

و قیل:«یبدى» العذاب فی الدّنیا للکفّار ثمّ «یعید» علیهم العذاب فی الآخره. و قیل:«یبدى» على حکم السّعاده و الشّقاوه کما یرید «و یعید» کما بدأ کقوله: «کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ».وَ هُوَ الْغَفُورُ اى- الکثیر المغفره «الودود» یعنى: یودّه المؤمنین و یودّه‏ المؤمنون.

و قیل: یغفر للتّائب و یحبّه.«ذُو الْعَرْشِ» قال: شیخ الاسلام عبد اللَّه الانصارى قدّس روحه معنى «ذُو الْعَرْشِ» اى- على «الْعَرْشِ» «الْمَجِیدُ» بالجرّ قراءه حمزه و الکسائى على صفه العرش، اى- السّریر العظیم.

و قیل: اراد حسنه فوصفه بالمجد کما وصفه بالکرم فى قوله: «رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ» و معناه: الکمال، و العرش احسن الاشیاء و اکمله و قرأ الآخرون بالرّفع على صفه الغفور جلّ ذکره و مجده عظمته و جلاله و استحقاقه لاوصاف الکمال.

فَعَّالٌ لِما یُرِیدُ من افعال نفسه «و لِما یُرِیدُ» من افعال عباده، لا یعجزه شی‏ء یریده و لا یمتنع منه شی‏ء یطلبه.

هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ الْجُنُودِ اى- قد «اتیک» خبر الجموع الکافره الّذین تجنّدوا على الانبیاء ثمّ بیّن من هم فقال:«فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ»، اى- تذکّر ما کان من حدیثهما و تجنّدهما و حذّر قومک مثل ما اصابهم فاصبر فالعاقبه لک.

بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا من قومک یا محمد فی تکذیب و استیجاب للتّعذیب کدأب من کان قبلهم من الجنود فلا یتذکّرون.

وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِیطٌ لا یفوتونه و لا یعجزونه. قال الزجاج: قدرته مشتمله علیهم. و قیل: «محیط» عالم بهم لا یخفى علیه شی‏ء من احوالهم و هذا تهدید.

بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ کریم شریف کثیر الخیر لیس کما زعم المشرکون انّه شعر و کهانه.

فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ قرأ نافع. «محفوظ» بالرّفع على نعت القرآن فانّ القرآن «محفوظ» من التّبدیل و التّغییر و التّحریف. قال اللَّه تعالى: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ‏. و قرأ الآخرون بالجرّ على نعت اللّوح و هو الّذى یعرف باللّوح المحفوظ و هو امّ الکتاب و منه نسخ الکتب «محفوظ» من الشّیاطین‏ و من الزّیاده فیه و النّقصان.

روى عن ابن عباس قال: انّ فی صدر اللّوح لا اله الّا اللَّه وحده، دینه الاسلام و محمد عبده و رسوله؛ فمن آمن باللّه و صدّق بوعده و تبع رسله، ادخله الجنّه.- قال و اللّوح من درّه بیضاء طوله ما بین السّماء و الارض و عرضه ما بین المشرق الى المغرب و حافتاه الدّرّ و الیاقوت و دفّتاه یاقوته حمراء و قلمه نور و کتابه برّ معقود بالعرش و اصله فی حجر ملک و قال مقاتل: اللّوح المحفوظ عن یمین العرش و عن انس بن مالک قال: اللّوح المحفوظ الّذى ذکره اللَّه عزّ و جلّ فی جبهه اسرافیل و قیل: للَّه عزّ و جلّ فیه فی کلّ یوم ثلاثمائه و ستّون لحظه یحیى و یمیت یعزّ و یذلّ و یفعل ما یشاء.

 

 

النوبه الثالثه

قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ اسم عزیز، من قصده وجده، و من طلبه عرفه، فاذا عرفه لاطفه، فاذا وجد لطفه الفه، فاذا الفه انف ان یخالفه. نام خداوندى که از جود او هر مفلسى را نصیبى است، و از کرم او هر دردمندى را طبیبى است.

لطیفى که از سعت رحمت او هر کسى را تیرى و از بسیارى برّ او هر نیازمندى را بهره‏اى است. عزیزى که بر سر هر مؤمن از او تاجیست، و در دل هر محبّ از او سراجیست.

هر شیفته‏اى را با او سر و کاریست، هر منتظرى را آخر روزى شرابى و دیداریست.

پیر طریقت گفت: میدان راه دوستى افراد است، آشامنده شراب دوستى از دیدار بر میعادست؛ برسد هر که صادق، روزى بآنچه مراد است.

قوله تعالى:وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ‏ حقّ تعالى جلّ جلاله قسم یاد میکند بآسمان که نظرگاه مؤمنانست و مصعد اقوال و اعمال بندگانست.

وَ الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ و بروز رستاخیز که روز حشر و نشر است و روز محاسبه و مفاصله است.

وَ شاهِدٍ و بروز آدینه که عید مؤمنانست و موسم تائبان و میعاد آشتى- جویانست و روز حجّ درویشانست. وَ مَشْهُودٍ و بروز عرفه که روز نواخت‏ حاجیانست و وقت مناجات دوستانست و از حقّ جلّ جلاله از بهر ایشان مباهات با فریشتگانست که: «ملائکتى انظروا الى عبادى» فریشتگان من در نگرید ببینید بندگان من که از راه دور و دراز آمده‏اند، پایهایشان آبله شده، رویهایشان زرد گشته، قدمهاشان سست شده، خان و مان وداع کرده و بادیه مردم خوار بریده! و ملائکه روى سوى آسمان آورند، گویند: یا ربّ العزّه مهمانان تواند، روى بخانه تو دارند. غریبان کوى تواند، همه توکّل بر تو دارند. ندا آید که شما حقّ ایشان گزاردید، باز گردید؛ ما دانیم که جزاى ایشان چیست.

پس بى‏واسطه ندا کند جلّ جلاله که:عبادى! شما مهمانان من‏اید، بنعیم رحمت میشتابید؛ رنجها بر خود نهادید، دورى راه اختیار کردید، بادیه دراز گذاشتید، شربتهاى نابایست کشیدید، دلهاى خویش خونین گردانیدید، هلمّوا الى رحمتى فقد غفرت لکم!

مسلمانان انصاف بدهید، اگر غریبى بیکسى مسکینى بسراى جهودى شود که از راه دور و دراز در رسیده باشد؛ آن جهود از خویشتن روا ندارد که او را رد کند! پس چه گویى هفتصد هزار دل ببادیه برده، راه دراز پیش گرفته، تشنگى و گرسنگى اختیار کرده، جان شیرین فدا کرده، بعرفات ایستاده، سر و پاى برهنه، رویها بر خاک نهاده، کفن آخرت پوشیده، لبّیک زنان و تکبیرگویان بدرخانه پادشاه عالم آمده که ملکش بى‏زوالست و جلالش بى‏انتقالست.

چه گویى چون بدین صفت درگاه او بگیرند و داد خواهند دادشان دهد یا ندهد؟ رحمت و مغفرت باستقبال ایشان فرستد یا نفرستد؟ بجلال و عزّ بار خدایى که خاک نعلین کمتر کسى از وفد حاجّ اگر فردا بدوزخ اندازد هزاران کس که مستوجب عذاب‏اند بطفیل آن خاک بروائح سعادت و نعیم بهشت رسند.

قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ موضع قسم است میگوید: نفریده و کشته باد اصحاب اخدود که مؤمنان را مى‏رنجانیدند و بعذاب آتش ایشان را تعذیب همى‏کردند.

فرداى قیامت ایشان را دو عذابست، چنان که ربّ العزّه گفت: فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِیقِ‏. ظاهر ایشان بآتش میسوزد و باطن ایشان بحمیم و زقّوم مى‏ریزد.

و گفته‏اند: عذاب حریق در دنیاست، آن آتش که از بهر مؤمنان ساخته بودندتا مؤمنان را بدان عذاب کنند، بالا گرفت و با بیرون افتاد و ایشان را همه بسوخت که بر شفیر آن نشسته بودند: «وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ‏.

قوله:إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ اشارتست بعدل او با دشمنان.وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ خبرست از فضل او با دوستان، بفضل بى‏منّت. دوست را مینوازد، که ارحم الرّاحمین است؛ بعدل بى‏علّت دشمن را مى‏گدازد، که احکم الحاکمین است. دوست موج دریاى کرم دید، بفضل او بیفروخت. دشمن زخم کبریاء قدم دید، بعدل او بسوخت عمر خطاب در بتخانه مقبول و سیّآت او مغفور، که:وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ عبد اللَّه ابى در مسجد مخذول و حسنات او مردود که:إِنَّ بَطْشَ رَبِّکَ لَشَدِیدٌ. جرم بایسته در حلم خود پنهان میکند که: «ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ»؛ و نابایسته را در کار خود سرگردان میدارد، که: «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ» درد نبایست را درمان نیست و حسرت راندگان را نهایت نیست:

اذا برم المولى بخدمه عبده‏ تجنّى له ذنبا و ان لم یکن ذنب.

_______________________

[۱] ( ۱) کفتن: بر وزن رفتن، بمعنى از هم باز شدن- و از هم باز کردن و شکافتن و ترکانیدن باشد. سنایى فرمود:

جوهر آتشى است بعد از هفت‏ که ازو دل بجست و زهره بکفت.

ر ک: برهان قاطع بکوشش استاد دانشمند دکتر محمد معین.

[۲] ( ۲)- الف: یاونده.

[۳] ( ۳) کوشیده: محفوظ.

[۴] ( ۱)- الف: بدانم.

 

کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد دهم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=