الاعراف - كشف الاسرار و عدة الأبراركشف الاسرار و عدة الأبرار

کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره الاعراف آیه ۹۳ ـ۸۰

۹- النوبه الاولى‏

(۷/ ۹۳- ۸۰)

قوله تعالى: وَ لُوطاً و فرستادیم لوط را إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ‏ گفت قوم خویش را أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَهَ مى‏زشتى کنید و ناخوب و ناسزا بدست دارید؟ ما سَبَقَکُمْ بِها پیشى نکرد بآن کار بر شما مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ‏ (۸۰) هیچ کس از جهانیان.

إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَهً بمردان میرسید بوایست (۱) مِنْ دُونِ النِّساءِ فرود از زنان‏ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ‏ (۸۱) آرى که شما قومى ‏اید گزافکاران.

۱- در برهان قاطع «وایست» بمعنى حاجت و مراد و مقصد آمده است، و در اینجا چنان که ملاحظه میشود مترادف شهوت استعمال شده است.

وَ ما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ‏ نبود پاسخ قوم وى‏ إِلَّا أَنْ قالُوا مگر آنکه گفتند: أَخْرِجُوهُمْ‏ بیرون کنید ایشان را مِنْ قَرْیَتِکُمْ‏ از شهر خویش‏ إِنَّهُمْ أُناسٌ‏ که ایشان مردمانى‏ اند یَتَطَهَّرُونَ‏ (۸۲) که از کار ما پاکیزگى جویند.

فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ‏ برهانیم او را و کسان او را إِلَّا امْرَأَتَهُ‏ مگر زن او را کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ‏ (۸۳) از جمله هالکان بود آن زن.

وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً و ببارانیدیم بر ایشان بارانى‏ فَانْظُرْ درنگر کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُجْرِمِینَ‏ (۸۴) که چون بود سرانجام جرم داران!

وَ إِلى‏ مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً و فرستادیم بمدین مرد ایشان را شعیب‏ قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ‏ گفت اى قوم! اللَّه را پرستید ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ‏ نیست شما را خدایى جز از او قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ‏ آمد بشما نشانى و پیغامى روشن از خداى شما فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ‏ تمام پیمایید و سنجید وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ‏ و چیزهاى مردمان بمکاهید وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها و در زمین تباهى مکنید پس آنکه اللَّه آن را باصلاح آورد [بانصاف و اسباب عدل‏] ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ‏ (۸۵) شما را آن به است اگر گرویدگان‏اید.

وَ لا تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِراطٍ و باژ ستدن (۲) را منشینید بهر راهى‏ تُوعِدُونَ‏ مى‏ترسانید مردمان را وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ‏ و از راه خداى باز میدارید مَنْ آمَنَ بِهِ‏ [برمیگردانید از راه خداى‏] آن کس که بگرویده بود وَ تَبْغُونَها عِوَجاً و دین خدایى را بى‏عیب جویید که آن را کژى مى‏نمائید وَ اذْکُرُوا إِذْ کُنْتُمْ قَلِیلًا

۲- باژ بمعنى باج و خراج است (برهان قاطع).

و یاد کنید که اندکى بودید فَکَثَّرَکُمْ‏ فراوان کرد اللَّه شما را و انبوه‏ وَ انْظُرُوا و نگرید کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُفْسِدِینَ‏ (۸۶) چون بود سرانجام مفسدان پیش از شما؟

وَ إِنْ کانَ طائِفَهٌ مِنْکُمْ آمَنُوا و اگر چنان بود که گروهى از شما استوار گیرد مرا و بگرود بِالَّذِی أُرْسِلْتُ بِهِ‏ بآن چیز که مرا بآن فرستاده‏اند وَ طائِفَهٌ لَمْ یُؤْمِنُوا و گروهى بنگروند فَاصْبِرُوا شکیبایى کنید حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ بَیْنَنا تا اللَّه برگزارد میان ما کار [تا چون برگزارد!] وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ‏ (۸۷) و بهتر برگزارندگان اوست.

الجزء التاسع‏

قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ‏ سران قوم او که گردنکشان بودند از حق، گفتند او را لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ‏ که ترا بیرون کنیم اى شعیب! وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ‏ و این گرویدگان با تو مِنْ قَرْیَتِنا از شهر خویش‏ أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا یا باز گردید از دین با دین ما قالَ‏ گفت شعیب: أَ وَ لَوْ کُنَّا کارِهِینَ‏ (۸۸) و هر چند که ما خواهان آن نیستیم.

قَدِ افْتَرَیْنا عَلَى اللَّهِ کَذِباً بزرگ دروغى نهاده باشیم بر خداى‏ إِنْ عُدْنا فِی مِلَّتِکُمْ‏ اگر ما با دین  شما گردیم‏ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها پس آنکه خداى باز رهانید ما را از آن‏ وَ ما یَکُونُ لَنا و نیاید ما را و نسزد أَنْ نَعُودَ فِیها که باز گردیم با ملت شما إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا مگر که چیزى خواهد اللَّه خداوند ما وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً رسیده است خداوند ما بهر چیز بدانش خود عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا بر خداى کردیم توکل خویش، [و بوى باز گذاشتیم پشت خویش‏] رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِ‏ خداوند ما! برگزار میان ما و میان قوم ما کارى بسزا وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ‏ (۸۹) و بهتر کار برگزارندگان تویى.

قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ‏ کافران قوم شعیب یکدیگر را گفتند لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْباً اگر شما اتباع شعیب کنید و پس روى او إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ‏ (۹۰) پس آن گه شما زیانکاران‏اید.

فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَهُ فرا گرفت ایشان را زلزله‏ فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ جاثِمِینَ‏ (۹۱) تا بامداد کردند در سرایهاى خویش مرده بر روى افتاده.

الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً ایشان که شعیب را دروغ زن گرفتند کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا گویى که هرگز در زمین خود نبودند الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً ایشان که شعیب را دروغ زن گرفتند کانُوا هُمُ الْخاسِرِینَ‏ (۹۲) ایشان زیان کاران ‏اند.

فَتَوَلَّى عَنْهُمْ‏ بازگشت از ایشان که مرده دید ایشان را وَ قالَ یا قَوْمِ‏ و گفت اى قوم! لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی‏ بشما رسانیدم پیغامهاى خداوند خویش‏ وَ نَصَحْتُ لَکُمْ‏ و شما را نیک خواستم و پند دادم‏ فَکَیْفَ آسى‏ عَلى‏ قَوْمٍ کافِرِینَ‏ (۹۳) پس اکنون بر قومى ناگرویدگان اندوه چون خورم!

 

النوبه الثانیه

قوله تعالى: وَ لُوطاً- اى: و ارسلنا لوطا، و هو اسم اعجمى کابراهیم و اسحاق. و قیل: هو اسم عربى. و انما سمّى لوطا لانه حبّه لاط بقلب ابراهیم، اى: تعلق به و لصق. و هو لوط بن هاران بن آزر برادر زاده ابراهیم بود، با عم خویش ابراهیم از زمین بابل برفت. بسوى شام. ابراهیم به فلسطین فرو آمد، و لوط به اردن، پس رب العالمین لوط را به پیغامبرى فرستاد باهل سدوم و عمورا و صعورا و صامورا. این چهار شارستان مؤتفکات خوانند، یعنى: ائتفکت بهم، اى انقلبت. و مسکن وى به سدوم بود. ایشان را بیست و اند سال دعوت کرد، و یکى از ایشان ایمان نیاورد، و بآن فاحشه و فعل بد حریص گشته بودند، و لوط بایشان انکار مى‏نمود، و مى‏ گفت: إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ‏، قرأ اهل المدینه و حفص انکم بکسر الالف على الخبر، و قرأ الآخرون: ائنکم بالاستفهام.

أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَهَ- یعنى اتیان الذکران، ما سَبَقَکُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِینَ‏- قال عمر بن دینار: ما نزا ذکر على ذکر فى الدنیا حتى کان قوم لوط. این فعل لواطه پیش از قوم لوط در هیچ امت نبوده، و هرگز تا آن روزگار کس نشناخته، و این فعل ابلیس ایشان را بآن راه نمود، که در صورت کودکى زیبا روى بمیان ایشان برآمد و ایشان را بخود دعوت کرد، بآن عمل خبیث، و ایشان عادت گرفتند، و على الخصوص با غربا و ابناء السبیل میکردند، و با قوم خود البته نکردندى و روا نداشتندى .

اینست که اللَّه گفت: أَ تَأْتُونَ الذُّکْرانَ مِنَ الْعالَمِینَ‏- یعنى بالعالمین هاهنا الغرباء.

آن گه تفسیر کرد:

إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ‏- در قرآن نامها است مجامعت را افزون از ده، اتیان از آنست. شهوه- اى کشهوه الجماع التی حقها ان تنال من النساء. مِنْ دُونِ النِّساءِ- اى لا من النساء. بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ‏- اى مجاوزون امر اللَّه. الاسراف و الجهل توأمان، و لهذا قال فى سوره النمل تجهلون.

قال النّبی (ص) «لا ینظر اللَّه الى رجل اتى رجلا او امرأه فى الدبر».

فصل‏

بدان که لواطت حرام است، و از جمله کبائر است. همچون زنا موجب حدّ.

و ثبوت آن هم از آن طریقست که ثبوت زنا: بگواهان عدول، و لفظ صریح، که چهار مرد عدل گویند بلفظ صریح مفسر و مقشر که: رأینا فرجه غاب فى فرجه. پس چون ثابت گشت و درست شد حد واجب شود. و شافعى را در حدّ لائط دو قول است:

بیک قول مستوجب قتل گردد،لقول النبى (ص): «من عمل عمل قوم لوط فاقتلوه».

وروى ابن عباس: ان النبى (ص) قال: «من وجدتموه یعمل عمل قوم لوط فاقتلوا الفاعل و المفعول به».

باین قول بکر و ثیّب و فاعل و مفعول به در آن در آن یکسانند، و بقول دیگر حدّ زنا واجب شود، ان کان بکرا جلّد و ان کان ثیّبا رجم، لقول النبى: «اذا اتى الرجل الرجل فهما زانیان، و اذا اتت المرأه المرأه فهما زانیتان».

وروى عن على (ع) قال: «هذه معصیه ما عصى اللَّه تعالى بها الا امه واحده فأهلکهم، و انى ارى ان یحرق بالنار».

و سئل ابن عباس عنه، فقال: یرمى من اعلى شاهق فى تلک القریه. ثم یتبع بالحجاره حتى یموت. و روى ان عبد الملک بن مروان کتب الى حبیب قاضى حمص یسأله کم عقوبه اللوطى، فکتب: ان علیه ان یرمى بالحجاره کما رجم قوم لوط، فان اللَّه تعالى یقول: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَهً مِنْ سِجِّیلٍ‏، فقبل عبد الملک ذلک منه و حسّنه.

وَ ما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ‏- چون لوط ایشان را نصیحت کرد، و بر توبه و بر ترک معصیت و لواطت دعوت کرد، نبود ایشان را جواب بصواب و راستى، با سفاهت و استهزاء گشتند و گفتند: أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ‏- در همه قرآن قریه نیست مگر بمعنى شهر، سمّیت قریه لانها تقرى السکن، اى تجمعهم، و تحتوى علیهم. بطریق استهزاء و سفاهت گفتند: ایشان را از شهر بدر کنید یعنى لوط را و دو دختر وى زعورا و ریثا، و قیل: ریثا و عیشا، و من آمن معه- میگوید: ایشان را بدر کنید، که ایشان مردمانى پاکیزه‏اند. از آنچه ما مى‏کنیم تحرج میکنند، و پاکیزگى میجویند. یَتَطَهَّرُونَ‏ یعنى یتقززون عن اتیان ادبار الرجال و ادبار النساء. قال ابن بحر:

معناه یرتقبون اطهار النساء فیجامعوهن فیها. قال ابن عباس: عابوهم بما یتمدّح به.

فَأَنْجَیْناهُ وَ أَهْلَهُ‏- اى من آمن به، إِلَّا امْرَأَتَهُ‏ و اسمها و اهله، فانها کانت تسرّ الکفر کانَتْ مِنَ الْغابِرِینَ‏ اى من الباقین فى عذاب اللَّه. و قیل: من الغائبین عن النجاه.

وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً- جاى دیگر ازین گشاده‏تر گفت: أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ. جاى دیگر آن را بیان کرد، گفت: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَهً مِنْ سِجِّیلٍ‏.

این سنگ باران قومى را بود از ایشان که از شارستان بیرون بودند، بوقت عذاب سنگها بارانیدند بر ایشان، که در دیدار گل مینمود، و در زخم سنگ، و اندرون وى بآتش آگنده. اما شارشتان را و اهل آن در هوا بردند، و در گردانیدند، و در زمین کوفتند، و آب سیاه بر ایشان برآوردند، و آن گه ایشان را در آتش کردند. و آن گه در آخر قصه گفت: فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُجْرِمِینَ‏ اى الکافرین. در نگر که سرانجام کافران چه بود؟ و بچه روز رسیدند؟

وَ إِلى‏ مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً- اى و أرسلنا الى مدین اخاهم شعیبا. یعنى:

اهل مدین. میگویند: مدین نام آن زمین است که خانه و مسکن مدین بن ابراهیم الخلیل بود، بوى باز خوانند، و گفته ‏اند: نام قبیله است، و ایشان اصحاب ایکه بودند. و گفته‏ اند: إِلى‏ مَدْیَنَ‏ اى: و ارسلنا الى ولد مدین بن ابراهیم.

قتاده گفت: شعیب را بدو قوم فرستادند: یک بار به مدین و یک بار به اصحاب ایکه، و مدین دیگراند، و اصحاب ایکه دیگر. أَخاهُمْ شُعَیْباً هو شعیب بن نویب بن مدین بن ابراهیم، و قیل: ان نسبته فى التوراه شعیب بن حدى بن شجر بن لام بن یعقوب بن اسحاق، و قیل هو شعیب بن میکائیل، کان یقال له خطیب الانبیاء، لحسن مراجعته قومه. أَخاهُمْ شُعَیْباً- عرب هر چیزى را که منوط بود بچیزى، و مداوم بود، آن را اخ گویند، اگر چه جماد بود و جانور بیرون از مردم، یقال اخو البغله و اخو الناقه و اخو السفر. قال ابن ابى ربیعه:

اخا سفر جوّاب ارض تقاذفت‏ به فلوات فهو اشعث اغبر

قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ‏- اى وحّدوا اللَّه، ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ‏ لیس لکم رب غیره.

قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ‏- این دلیل است که وى را معجزه بود بخلاف ایشان که گفتند: پیغامبر بود، و او را معجزه نبود. قال الزجاج: لا تقبل نبوه بغیر معجزه.

قَدْ جاءَتْکُمْ بَیِّنَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ‏- یعنى ما اوتى من المعجزه. بو بکر نقاش گفت: او را آیت و معجزات بود، اما ذکر معجزه وى در قرآن نیست، و نه معجزه هر پیغامبرى در قرآن کرده‏ اند. نه بینى که مصطفى را صلوات اللَّه علیه معجزات و آیات بسیار بود، و نه همه در قرآن است، بل بعضى در قرآن است، و بعضى نه.

فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَ الْمِیزانَ‏- قوم وى کافر بودند اهل بخس و خیانت در پیمانه و ترازو، و شعیب ایشان را نصیحت کرد، و باتمام پیمانه و ترازو فرمود، گفت: پیمانه و ترازو راست میدارید، و در آن گزاف کار مباشید، و بر دیگران ظلم و حیف مکنید.

وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ‏- اشیاء گفت تا حزر و عدّ و ذرع و مساحت همه در آن شود. وَ لا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ‏ یعنى بالکفر بَعْدَ إِصْلاحِها بعد بعث الانبیاء و الامر بالعدل و الاحسان. و قیل: لا تفسدوا بالظلم و العدوان فى الکیل و المیزان. ذلِکُمْ‏ اى الّذى ذکرت لکم و أمرتکم به‏ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ‏- اى مصدقین ما اقول.

وَ لا تَقْعُدُوا بِکُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ‏- این خطاب با اصحاب مکس است.

عشار را میگوید که بر سر راه نشیند، و مردم را ترساند، و باج‏ ستاند.

وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ‏. این صدّ از سبیل از بهر آن گفت که در مکس که عشّار ستاند قطع افتد سبیل را، و صدّ از آن، و چون چیزى چنین بود حرج افتد بر حاج و معتمر و زائر و طالب علم و واصل رحم و مجاهد. نه بینى که ابلیس روز طرد چه گفت: لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ‏ که آن همه در تحت آنست. و گفته‏ اند: این خطاب با قطّاع طریق است، ایشان که راه به بیم دارند، و کاروان زنند، و قتل و غارت کنند. و حکم این در موضع خویش گفته‏ ایم. و گفته ‏اند این آیت در شأن آن کافران است على الخصوص که بر سر راه مى‏ نشستند تا کسى که قصد شعیب داشت تا با وى ایمان آرد، از وى باز دارند، و بترسانند. همى گفتند: شعیب مردى دروغ زن است فتان. نگر که بوى ایمان نیارید، و بر وى نروید، که بباطل وى فریفته گردید، و از دین خویش بیفتید، ربّ العالمین گفت ایشان را: چنین مکنید، و مؤمنان را از وى باز مدارید، و ایشان را مترسانید.

وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ‏- این سبیل اینجا دین است میگوید: دین خدایى را مى‏عیب جویید که آن را کژى مى‏نمائید تَبْغُونَها عِوَجاً اى تبغون لها عوجا.

عوج بکسر عین کژى بود در چیزى نادیدنى، چون دین و عهد و نسب و جز از آن.

اما در چیزى دیدنى عوج است بفتح عین چون دیوار و چوب و جز از آن. و گفته‏ اند:

صراط در همه قرآن بدو معنى آید: یکى بمعنى طریق، چنان که درین آیت گفت:

بِکُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ‏، اى بکل طریق. همانست که در سوره الصافات گفت: فَاهْدُوهُمْ إِلى‏ صِراطِ الْجَحِیمِ‏ یعنى الى طریق الجحیم. وجه دوم صراط است بمعنى دین، چنان که گفت: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ‏ اى الدّین المستقیم، و در سوره الانعام گفت: وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً، وَ هذا صِراطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیماً، و نظیر این در قرآن فراوان است.

وَ اذْکُرُوا إِذْ کُنْتُمْ قَلِیلًا فَکَثَّرَکُمْ‏- اى فأکثر عددکم بعد القله، و أعزّکم‏ بعد الذله. ذلک أن مدین بن ابراهیم تزوّج ریثا بنت لوط فولدت حتى کثر عدد اولادهما. و قیل: کنتم فقراء فأغناکم، و قیل: کنتم عجزه فجعلکم ذوى مقدره. نعمت خود در یاد ایشان داد، و آن گه پند داد و نظر عبرت فرمود، گفت: وَ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُفْسِدِینَ‏ فى الارض بالمعاصى مثل قوم نوح و عاد و ثمود و قوم لوط.

عاقبه نامى است سرانجام را، و عقبى هم چنان، اما آنجا که گفت: وَ الْعاقِبَهُ لِلتَّقْوى‏، وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ‏ یعنى و العاقبه المحموده و العقبى المحموده.

وَ إِنْ کانَ طائِفَهٌ مِنْکُمْ آمَنُوا بِالَّذِی أُرْسِلْتُ بِهِ‏ من العذاب‏ وَ طائِفَهٌ لَمْ یُؤْمِنُوا اى لم یصدقوا بالعذاب‏ فَاصْبِرُوا حَتَّى یَحْکُمَ اللَّهُ بَیْنَنا- ابن عباس گفت: و مقاتل بن حیان: این خطاب با مؤمنان است، و تسلیت ایشان است، میگوید:

صبر کنید بر دین خویش، و بر اذى و رنج کافران، تا آن گه که اللَّه کار بر گزارد و حکم کند در عذاب فرستادن. مقاتل بن سلیمان گفت: این خطاب کافران است بر سبیل تهدید، همى گوید: اى کافران صبر کنید تا بینید آنچه شما را در پیش است از عذاب و عقوبت، وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ‏- لأنه لا یجوز علیه الحور و لا المحاباه فى الحکم.

قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ‏- یعنى الذین استکبروا عن اللَّه و عن رسوله فلم یؤمنوا، لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا- اى دیننا الذى نحن علیه، و تترکون دینکم. عظماء و رؤساء قوم شعیب گفتند، ایشان که از حق گردن کشى کردند و بر خدا و رسول عصیان آوردند که: از دو کار بیرون نیست اى شعیب! یا ترا و مؤمنان که با تواند از شهر بیرون کنیم، یا بدین ما باز گردید، و بآن آئید. شعیب گفت: ا تجبروننا على العود و ان کرهنا؟ و هر چند که ما دین شما نخواهیم، و آن را کراهیت داریم، ما را با جبار بر آن میدارید و میخوانید؟! ایشان گفتند: آرى، چنین میکنیم. پس شعیب گفت:

قَدِ افْتَرَیْنا عَلَى اللَّهِ کَذِباً- بر اللَّه پس دروغ ساخته باشیم اگر بملت شما درآئیم، و با دین شما گردیم، پس از آنکه اللَّه ما را از آن برهانید، و در آن نیاورد.

آن گه گفت: وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا- اى: الّا ان یکون قد سبق فى علم اللَّه و فى مشیته ان نعود فیها». میگوید: نسزد ما را که با دین و ملت شما گردیم، مگر که در علم اللَّه و در مشیت وى رفته در ازل که ما باز گردیم، که پس ناچار علم وى بر ما برود، و قضاى وى در حکم وى روان گردد، و اللَّه دانسته است آنچه خواهد بود، پیش از آنکه باشد. اینست که گفت: وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً. و قیل: الا ان یشاء اللَّه اهلاکنا، فان اللَّه یسعد من یشاء بالطاعه، و یشقى من یشاء بالمعصیه.

اگر کسى گوید: شعیب پیغامبر بود، و هرگز بر دین ایشان و بر کفر نبوده، چونست که میگوید: وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها؟ «عود» بازگشتن است بچیزى که یک بار در آن بوده. جواب آنست که «عود» بمعنى ابتدا نیز استعمال کنند بمعنى صیرورت، عاد، اى: صار، و عاد، اى: لحق. یقال: عاد علىّ من فلان مکروه، و ان لم یکن سبق مکروه قبل ذلک، و تأویله: لحقنى منه مکروه، فعلى هذا معنى قوله:

لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنا اى: لتدخلن و لتصیرن فى ملتنا. وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِیها اى:

ندخل و نصیر فیها. و معنى قوله: إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها اى فى سابق علمه و عند اللوح و القلم، و قیل: إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها لم یجعلنا من اهل ملتکم.

معنى دیگر گفته ‏اند در جواب این مسئله که: این خطاب با قوم شعیب میرود که در ابتدا کافر بودند، و پس ایمان آوردند، و روا باشد، که مسلمانان بابتدا در تقیه بودند و دین خود پنهان میداشتند. پس بآخر اظهار کردند، و ایشان آن سخن از سر ظن خویش گفتند، که مى ‏پنداشتند که ایشان در ابتداء بر کفر بودند.

عَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْنا- این جواب ایشان است که گفتند: لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ‏ اى: فوّضنا أمورنا الیه. پس شعیب چون از ایمان و از صلاح ایشان نومید گشت، رب العزه او را دستورى داد تا بر ایشان دعا کرد، گفت: رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِ‏ اى: اقض بیننا، اى بیّن لنا مصیرنا و مصیرهم، وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ‏ اى الحاکمین، اى: اظهر امرنا بانزال العذاب علیهم، حتى ینفتح ما بیننا و بین قومنا و یظهر انا على الحق، ففتح اللَّه بینهم فنجى المؤمنین و أهلک الکافرین.

وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْباً على دینه‏ إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ‏ لعجزه جاهلون.

فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَهُ- اى العذاب. امر اللَّه الارض فتحرکت بهم. جاى دیگر گفت: فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَهُ اى صیحه جبرئیل. جاى دیگر گفت: فَأَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّهِ. مفسران گفتند: چون اللَّه تعالى خواست که ایشان را هلاک کند، درى از درهاى دوزخ بر ایشان گشاد، تا گرماى عظیم بر ایشان تافت، چنان که نفسهاى ایشان باز گرفت.

در اندرونها گریختند، و در آب شدند، و هیچ سود نداشت، و آن گرمى هوا و باد گرم ایشان را گرفته، و قرار و آرام از ایشان برده، تا رب العزه در آن صحرا پاره میغ برانگیخت، آن را سایه خنک بود، و نسیم خوش، و باد سرد، ایشان همه در زیر آن میغ مجتمع شدند، مردان و زنان و کودکان. پس رب العالمین از بالا آتش فرستاد، و از زمین زلزله پدید آورد، و جبرئیل بانگ بر ایشان زد. یک بار همه بسوختند، و چون خاکستر گشتند. اینست که رب العزه گفت: فَأَصْبَحُوا فِی دارِهِمْ‏ یعنى فى قریتهم‏ جاثِمِینَ‏ یعنى امواتا خامدین.

الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا- اى کأن لم یقیموا فیها، و لم یتنعموا، و أصله من المغنى، و المغانى هى المنازل. یقال غنینا بمکان کذا، اى اقمنا به. قال بعضهم:

اهلک مدین بالزلزله، و اصحاب الایکه بالحرّ، و کان شعیب مبعوثا الیهما. الَّذِینَ کَذَّبُوا شُعَیْباً کانُوا هُمُ الْخاسِرِینَ‏ الهالکین لا المؤمنین کما زعموا.

فَتَوَلَّى عَنْهُمْ‏- اى اعرض عنهم شعیب بعد أن نزل بهم العذاب، و قیل:

حین رأى اوائل العذاب. وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی‏ فى نزول العذاب، وَ نَصَحْتُ لَکُمْ‏. ثم عزى نفسه عنهم، و قال: فَکَیْفَ آسى‏ اى احزن بعد النصیحه عَلى‏ قَوْمٍ کافِرِینَ‏ اذ عذّبوا. این سخن بر سبیل انکار بیرون داد، یقول: کیف یشتدّ حزنى علیهم؟! اى لا احزن. میگوید. چون غم خورم بر ایشان؟! یعنى که نخورم، که در ایشان جاى غم خوردن نیست، و بر ایشان جز عذاب و غضب اللَّه نیست.

قال ابو عبد اللَّه البجلى: کان ابو جاد و هوز و حطى و کلمون و سعفص و قرشت ملوک مدین، و کان ملکهم فى زمن شعیب. کلمون، فلمّا هلک قالت ابنته تبکیه:

کلمون هدّ رکنى هلکه وسط المحله سید القوم اتاه الحتف نار تحت ظله

جعلت نار علیهم دارهم کالمضمحله

 

النوبه الثالثه

قوله تعالى: وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَهَ الایه- فاحشه هر کس لایق روزگار و احوال وى است. بنگر که مقام مرد در راه بردن کجاست؟ فاحشه وى بقدر بشریت وى هم از آنجاست.

خلق عالم سه گروه بیش نه‏اند: عام‏ اند و خاص اند و خاص الخاص ‏اند. فاحشه عام آنست که زبان شریعت آن را بیان کرد و حدّ آن پدید کرد: امّا الجلد و امّا الرّجم، و فاحشه خاص بزبان کشف بچشم سر نگرستن است بملاذّ و شهوات دنیا، و تنعم و زینت آن دیدن و بخود راه دادن، اگر چه حلالست و از شبهت دور، که آفت حلال از نعیم دنیا در حقّ خواص بیش از آن است که آفت حرام در حق عوام، و حد این فاحشه از زبان صاحب شرع صلوات اللَّه و سلامه علیه آنست که گفت: غضوا ابصارکم و کفوا ایدیکم، و فاحشه خاص الخاص آنست که باندیشه دل بیرون از حق با غیرى نکرد، و از حق جلّ جلاله این خطاب مى‏آید که: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ‏. میگوید: بنده من! خود را منگر، همه فعل ما بین. بکرد خود منت بر ما منه، توفیق ما بین. از نشان خود بگریز، یکبارگى مهر ما بین. گرفتار مهر او را با غیر او چه کار! دل واسوى‏ او دار و غیر او بگذار:

آشوب همه جهان حدیث من و تو بگذار من و همه جهان گلشن تو.

یقول اللَّه تعالى: عجبا لمن آمن بى کیف یتّکل على غیرى؟! لو نظروا الى لطائف برّى ما عبدوا غیرى.

وَ إِلى‏ مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً الایه- دون همّت و بى‏حاصل قومى بودند قوم شعیب که در محقرات پیمانه و ترازو باین حبّات و ذرّات اندازه فرمان حق درگذاشتند، و از حد راستى بنعت مخالفت قدم بیرون نهادند تا آن بلاء عظیم و عذاب الیم بسر ایشان فرو آمد. عوام خلق مثل این گناه بکوچک دارند، و آن کوچک نیست که نه اعتبار بعین گناه است بلکه اعتبار بمخالفت و معصیت خداوند جبّار است، و بى‏حرمتى بر شرع مقدّس آوردن، و اندازه و حدود آن در گذاشتن، و تحسبونه هیّنا و هو عند اللَّه عظیم.

این تعظیم جلال شریعت و توقیر جمال حقیقت کاریست که امت محمّد را بیامده، و دولتى که از راه توفیق روى بایشان نهاده، تا دقائق ورع دریافتند، و اندازه‏هاى شریعت و خرده‏هاى دیانت بحکم فرمان بزرگ داشتند، و از آن قدم فراتر ننهادند.

عبد اللَّه مبارک در عنفوان شباب که طالب علم بود در مرو حدیث مى‏نوشت. قلمى‏ بعاریت خواست از دانشمندى، و بآن حدیث نبشت. پس در مقلمه نهاد و فراموش کرد.

از آنجا بعراق رحلت کرد، چون بعراق رسید قلم عاریتى در مقلمه یافت و دلتنگ شد و در وى اثر عظیم کرد، تا از آنجا بمرو بازگشت و آن قلم بصاحب باز داد. آن گه بعراق باز شد.

بو عبد اللَّه کهمس گفت: وقتى گناهى کردم، اکنون چهل سال است تا بدان میگریم. گفتند: اى شیخ! آن چه گناه است؟ گفت دوستى بزیارت من آمد. بدانگى سیم او را ماهى بریان خریدم. چون خواست که دست شوید از دیوار همسایه پاره‏اى گل بگرفتم تا وى بدان دست شوید. اکنون چهل سالست تا بدان مظلمه میگریم و آن مرد نمانده تا از وى حلالى بخواهم.

و حسین بن على بن ابى طالب (ع) روزى یک خرما از مال صدقه در دهن نهاد رسول خدا صلوات اللَّه علیه حاضر بود و حسین کودک بود، رسول گفت:

«القها یا حسین؟»

بینداز اى حسین! که این مال صدقه است.

و عمر بن عبد العزیز خلیفه روزگار بود. وقتى مال غنیمت آورده بودند و در میان آن مشک بود، بینى خویش استوار بگرفت و گفت: منفعت مشک در بوى است، و این حق مسلمانان است. هر چند که این قدر در شرع بمحل مسامحت است امّا در کمال ورع روا نمیداشتند، و تعظیم فرمان شرع را این اندک ببزرگ میداشتند، از آنکه بیدار و هشیار بودند، و شریعت و حقیقت گرامى داشتند، و بچشم تعظیم و توقیر در آن نگرستند، لا جرم برخوردار گشتند و بسعادت ابد رسیدند.

کشف الأسرار و عده الأبرار، ج‏۳، ص: ۶۸۳

.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=