کشف الأسرار و عده الأبرار رشید الدین میبدى سوره بقره آیه ۴۰-۴۸
النوبه الاولى
قوله تعالى: یا بَنِی إِسْرائِیلَ- اى فرزندان یعقوب
اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ- یاد کنید نواخت من که شما را نواختم و آن نیکویى که با شما کردم، وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی- و باز آئید پیمان مرا أُوفِ بِعَهْدِکُمْ- تا باز آئیم شما را به پیمان شما، وَ إِیَّایَ فَارْهَبُونِ- و از من بترسید.
وَ آمِنُوا- و استوار گیرید بِما أَنْزَلْتُ- بآنچه فرو فرستادم از کتاب و پیغام مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ- استوار گیر و گواه آن کتاب را که با شماست، وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ- و اول کافرى مباشید بکتاب و فرستاده من، وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلًا- و بفروختن نامه و سخنان من و پیغامهاى من بهاء اندک مخرید و رشوت مستایند تا سخنان من پنهان کنید وَ إِیَّایَ فَاتَّقُونِ- و از خشم و عذاب من بپرهیزید
وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ- حق بباطل بیامیزید وَ تَکْتُمُوا الْحَقَ و آنچه حق است و راست (از نبوت مصطفى) پنهان مکنید، وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ- و شما دانید (که او رسول حق است).
وَ أَقِیمُوا الصَّلاهَ- و نماز بپاى دارید، وَ آتُوا الزَّکاهَ- و زکاه بدهید، وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ- و با نمازکنان نماز کنید.
أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ- مردمان را به نیکى میفرمائید وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ- و خویش را فرو گذارید و نفرمائید، وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ- و شما نامه من میخوانید، أَ فَلا تَعْقِلُونَ- آیا پس در نمىیابید.
وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاهِ- یارى خواهید بشکیبایى و نماز وَ إِنَّها لَکَبِیرَهٌ و شکیبایى و نماز کردن بارى گرانست و شغلى بزرگ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِینَ مگر بر فرو شکسته دلان و تیمار داران.
الَّذِینَ یَظُنُّونَ- ایشان که بىگمان میدانند أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ که ایشان با خداوند خویش هام دیدار خواهند بود و او را خواهند دید، وَ أَنَّهُمْ إِلَیْهِ راجِعُونَ و بى گمان میدانند که ایشان با وى خواهند گشت.
یا بَنِی إِسْرائِیلَ- اى فرزندان یعقوب اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ یاد کنید نواخت و نیکویى من الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ- آن نیکویى که با شما کردم و نواخت که بر شما نهادم، وَ أَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعالَمِینَ- شما را افزونى و بیشى دادم بر جهانیان روزگار شما.
وَ اتَّقُوا یَوْماً- و پرهیز کنید از بدروزى، لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً که بسنده نبود و بکار ناید کس کس را بهیچ چیز، وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَهٌ- و از هیچ تن نپذیرند شفاعت شفیعى، وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ- و از هیچ تن فداى نستانند و وى را باز نفروشند، وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ- و ایشان را بر اللَّه یارى ندهند.
النوبه الثانیه
قوله تعالى یا بَنِی إِسْرائِیلَ- ابتداى قصه بنى اسرائیل است و سخن با ایشان پس از هجرت است. در روزگار مقام مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بمدینه. اول منتهاى خود و نواختهاى خود و ریشان یاد کرد آن گه گلهها از ایشان در پیوست، و در همه حجت الزام کرد و تاوان بیان کرد، و بتهدید مهر کرد یا بَنِی إِسْرائِیلَ- مردان و زنان را میگوید همچنانک یا بَنِی آدَمَ ذکر پسران و دختران در آن داخلاند، و عرب بسیار گوید- و اخوانى- و بدین مردان و زنان خواهد و اسرائیل نام یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم. است و پنج کس را از پیغمبران در قرآن هر یکى دو نام است محمد و احمد، و الیاس و الیاسین، و یونس و ذو النون، و عیسى و مسیح، و یعقوب و اسرائیل، و در قرآن شش جاى ایشان را باین ندا باز میخواند و اصل ایشان دوازده پسر یعقوباند. و رب العالمین ایشان را در قرآن اسباط خوانده است، چنانک عرب را قبایل گفت. و در بنى اسرائیل نبوت در یک سبط بود، و ملک در یک سبط، نبوت، در فرزندان یوسف بود و ملک در فرزندان یهودا. وهب منبه گفت پنج تن از بنى اسرائیل در زیر پوست نیم انار مىشدند و خوشه انگور که بر چوب افکنده بودند به بیست و اندکس بر مىتوانستند گرفت. و اسرائیل نام عبریست و هر نام عبرى که بدین لفظ آید چون جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و شمخائیل صاحب بر آنها نماز است، و حزقیل که پیغامبرى است از پیغامبران بنى اسرائیل. معنى این همه- عبد اللَّه- است. اسر- نام بنده و- ایل- نام خداوند.
یا بَنِی إِسْرائِیلَ- ایشان را برخواند آن گه نعمت خود در یاد ایشان داد و گفت اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ جهودان بنى اسرائیل را میگوید ایشان که در عهد رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بودند اهل توریه و مقام ایشان بمدینه بود، رب العالمین آن نواختها و نیکوئیها که و پدران ایشان کرده است در یاد ایشان میدهد و میگوید اذْکُرُوا یاد دارید فراموش مکنید آن نواختها که در پدران شما نهادم، هم از ایشان پیغامبران فرستادم بایشان، و ایشان را کتاب دادم و از بهر ایشان دریا شکافتم، تا ایشان را از دشمن برهانیدم، زان پس جویهاى روان ایشان را از سنگ براندم و در تیه از ابر بر سر ایشان سایه افکندم- و منّ و سلوى- بى رنج ایشان را روزى دادم، و در شب تاریک ایشان را بجاى شمع عمود نور فرستادم تا ایشان را روشنایى دادم، این همه نعمت و شرف پدران شما را دادم و شرف پدران شرف پسران باشد، اکنون بشکر آن چرا فرستاده من مصطفى را براست ندارید و او را طاعت دارى نکنید؟ پس از آنک در آن عهد با من کردهاید پیمان واشما بستهام، و ذلک فى قوله تعالى وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا- الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ میگوید رب العالمین از اهل توریه پیمان ستد که فرستاده مرا محمد براست دارید و استوارى و راستگویى و پیغام رسانى وى مردمان را پیدا کنید و پنهان مدارید.
آن گه بوفاء این عهد باز آمدن ازیشان درخواست و گفت وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ یقال وفیت بالعهد فانا واف و اوفیت بالعهد فانا موف، و الاختیار اوفیت. و به نزّل القرآن فى مواضع کثیره- میگوید باز آئید پیمان مرا تا باز آیم پیمان شما را در آنچه گفتم- یؤتکم کفلین من رحمته- شما را دو بهره تمام از مزد دهم برحمت خویش، یک مزد بر پذیرفتن کتاب اول و دیگر مزد بر پذیرفتن کتاب آخر. پس هر کس بوفاء عهد باز آمد وى را دو مزد دادند، چنانک گفت أُولئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ و هر که پیمان شکست و کافر شد دو بار خشم خداوند آمد بر وى، چنانک گفت، فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ آن گه ایشان را بر نقض عهد تهدید کرد گفت وَ إِیَّایَ فَارْهَبُونِ. گفتهاند این اشارت بزاهدانست که در ترس و رهبت مقام ایشان است.
وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ- و ایمان آرید بآنچه فروفرستادیم بمحمد از قرآن که موافق کتاب شما است، که آنچه در قرآن است از بیان نعت مصطفى و ثبوت نبوت وى در توریه و انجیل همچنانست. پس اگر قرآن را تکذیب کنید کتاب خود را تکذیب کرده باشید، مکنید این! وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ یعنى بمحمد و بالقرآن اول کسى مباشید که تکذیب کند و نگرود که آن گه در ضلالت پیشوا باشید و گناه پس روان بر شما نهند. قال تعالى وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ و
قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «من سنّ سنه حسنه فله اجرها و اجر من عمل بها الى یوم القیمه، و من سنّ سنه سیئه فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الى یوم القیامه
و روا بشد که أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ باینها کنایت از توریه نهند، پس معنى آن بود که چون شما ذکر و نعت مصطفى (ع) که در توریه است بپوشید و بدان کافر شید، بجمله توریه کافر گشتید، همچون کسى که بیک آیت از قرآن کافر شد بهمه آن کافر شد. یقال هم بنو قریظه و النضیر کانوا اوّل کافر به ثم کفر به اهل خیبر و فدک و تتابعت على ذلک الیهود من کل ارض.
وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلًا- این را سه معنى گفتهاند:- یکى آنست که از آیات دین خواهد و بثمن قلیل- دنیا، میگوید- دنیا را بدین مخرید وَ الْآخِرَهُ خَیْرٌلِمَنِ اتَّقى و خداى عز و جل در قرآن جایها ذم کرده است ایشان را که دنیا بر دین اختیار کردند. فقال تعالى ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیاهَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَهِ و قال تعالى بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاهَ الدُّنْیا و قال تعالى أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الْحَیاهَ الدُّنْیا بِالْآخِرَهِ الآیه. معنى دیگر آنست که کعب اشرف و اصحاب او که علماء جهودان بودند نعت مصطفى که در توریه خوانده بودند پنهان میداشتند از سفله و عامه ایشان و از مهتران خویش که جنگ میکردند با رسول خداى، بدان سبب رشوتها میستدند و مىترسیدند که اگر بیان نعت محمد کنند آن رشوتها ازیشان فائت شود، پس این آیت در شأن ایشان آمد.
سدیگر معنى آنست که ابو العالیه گفت- لا تأخذوا علیه اجرا میگوید- چون مسلمانى را دین حق آموزید بدان مزد مخواهید. و در توریت است- یا ابن آدم علّم مجّانا کما علّمت مجانا- و قال تعالى لنبیّه ع قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ.
وَ إِیَّایَ فَاتَّقُونِ میگوید- از من ترسید نه از دیگرى، که چون از من ترسید هر چه مخلوقاتست از شما بترسد. مصطفى ع گفت- من خاف اللَّه خوّف اللَّه منه کلّ شیء، و من لم یخف اللَّه خوّفه من کل شیء- اصل تقوى پرهیزگارى است، و متقیان بر سه قسماند: مهینه و کهینه و میانه. کهینه آنست که توحید خود بشرک و اخلاص خود بنفاق و تعبد خود ببدعت نیالاید و میانه آنست که خدمت بریا و قوت بشبهت و حال بتضیّع نیالاید، و مهینه آنست که نعمت بشکایت نیالاید و جرم خود بحجّت نیاراید، و ز دیدار منت نیاساید، جاى این متقیان بهشت باقى است و نعیم جاودانى و ذلک فى قوله تعالى تِلْکَ الْجَنَّهُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ- گفتهاند حق اینجا تصدیق توریه است و باطل تکذیب قرآن. میگوید- تصدیق توریه بتکذیب قرآن تباه مکنید، و گفتهاند این خطاب با منافقانست که بظاهر کلمه شهادت میگفتند و آن حق بود، و در دل کفر میداشتند که باطل بود، رب العالمین ایشان را گفت- این شهادت ظاهر بکفر باطن بمیامیزید.
و گفتهاند این خطاب با جهودان است قومى که میگفتند این محمد فرستاده حق است و راستگوى. اما بقومى دیگر فرستاده اند نه بما و بر ما نیست که بوى ایمان آریم.
اللَّه تعالى گفت اول سخن شما حق است و آخر باطل، آن حق باین باطل بمیامیزید، که او را بهمه خلق فرستادهاند بهر رنگى که خلقاند- و لهذا
قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «بعثت الى الاحمر و الاسود و الأبیض».
ابن عباس گفت- حق اینجا توریه است و باطل آنچه جهودان در آن آوردند از تحریف و تبدیل. قتاده گفت- حق دین اسلام است و باطل دین جهودى و ترسایى- میگوید دین حق با بدعت جهودان و آئین ترسایان میامیزید.
و گفته اند حق صدق است و باطل دروغ یعنى که صدق با دروغ بمیامیزید، مصطفى علیه السّلام گفت «علیکم بالصدق فانه یهدى الى البرّ و هما فى الجنّه، و ایّاکم و الکذب فانّه یهدى الى الفجور و هما فى النّار.»
وَ تَکْتُمُوا الْحَقَ اى و لا تکتموا الحق، راست گفتن و گواهى دادن و اقرار ببعثت مصطفى و صدق قرآن و پیغام پنهان مکنید. وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ- و خود میدانید در کتاب خواندهاید که پیغام بر راست است و رسول بحق.
و بدانک ذکر حق در قرآن فراوان است و معانى آن جمله بر یازده وجه گفته اند:
– یکى از آن معانى- اللَّه- است جل جلاله- و ذلک فى قوله تعالى وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ و فى قوله تعالى وَ تَواصَوْا بِالْحَقِ، اى باللّه انه واحد جلّ جلاله.
دوم حق بمعنى- قرآن- است، چنانک اللَّه گفت حَتَّى جاءَهُمُ الْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُبِینٌ و قال تعالى فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبِینٌ، و قال تعالى بَلْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ، فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا.
سوم حقّ است بمعنى- اسلام- چنانک گفت وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ-
و چهارم حق است بمعنى- عدل- چنانک گفت افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِ اى بالعدل، و قال تعالى یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَ یعنى حسابهم العدل، وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ اى العدل البیّن.
پنجم حق است بمعنى- توحید- چنانک گفت بَلْ جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِینَ، جاى دیگر گفت- أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّهٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِ
ششم حق است بمعنى- صدق- چنانک در سوره یونس گفت- وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا اى صدقا فى المرجع الیه وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌّ هُوَ یعنى- أصدق هو- همانست که در سوره الانعام گفت قَوْلُهُ الْحَقُ یعنى الصدق و له الملک الحق
هفتم حق است نقیض باطل چنانک در سوره الحج گفت ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُ و غیره من الالهه باطل، همانست که در سوره یونس و در انعام گفت ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِ
هشتم حق است بمعنى- مال- چنانک در سوره البقره گفت وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُ اى المال.
نهم حق است بمعنى- اولى- چنانک گفت- وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ
دهم حق است بمعنى- حظ- چنانک گفت فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ اى حظ مفروض.
یازدهم حق است بمعنى- نبوت محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم- و ذلک فى قوله تعالى وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ.وَ أَقِیمُوا الصَّلاهَ- میگوید- نماز بپاى دارید که نماز شعار مسلمانانست و شفاء بیماران، و سبب گشایش کارهاى فرو بسته. حذیفه یمان گفت- کان رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم اذا احزنه امر فزع الى الصّلاه- هر گه که رسول خداى را کارى سخت پیش آمدى در نماز شدى، و آن کار بر وى آسان گشتى. و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بو هریره را دید که از درد شکم مىنالید و بر وى در افتاده بود گفت-
یا ابا هریره قم فصلّ فانّ فى الصلاه شفاء و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم- «خیار عباد اللَّه الذین یراعون الشمس و القمر و النجوم و الاظله بذکر اللَّه عز و جل».
وَ آتُوا الزَّکاهَ- زکاه در نماز پیوست و در قرآن هر جاى که ذکر نماز کرد ذکر زکاه در آن پیوست، چنانک در نماز تقصیر روا نیست در زکاه هم روا نیست.
بو بکر صدیق گفت آن گه که قتال اهل رده در گرفت- «و اللَّه لا افرق بین ما جمعه اللَّه عز و جل» و اللَّه که آنچه خداى در هم پیوست من از هم باز نبرم- یعنى نماز و زکاه.
اندر نماز عبادت حق است و اندر زکاه خلق با خلق است. معنى زکاه افزودن است و زکاه را بدان نام کردند که سبب افزودن مال است، هر مالى که زکاه از آن بیرون کنند بیفزاید، و شرح آن فیما بعد گفته شود ان شاء اللَّه.
وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ- بعضى از نماز یاد کرد و همه نماز خواست، چنانک جاى دیگر گفت وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِینَ قیام فرمود و بآن جمله نماز خواست. وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ سجود یاد کرد و مقصود همه نماز است، و گفتهاند- وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ حثّ است بر نماز جماعت، مصطفى ع گفت «یک نماز بجماعت چنانست که بیست و پنج نماز به تنها» بروایتى بیست و هفت.
صحّ عن رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم انه قال- «تفضل صلاه الجمیع على صلاه احدکم بخمسه و عشرین جزءا».
وروى «صلاه الجماعه تفضل صلاه الفذّ بسبع و عشرین درجه»،
وروى- «فضل صلاه الرجل فى جماعته على صلوته فى بیته و صلوته فى سوقه خمس و عشرون درجه»-
وقال ع- «ان اعظم الناس اجرا فى الصّلاه ابعدهم فابعدهم ممشى و الذى ینتظر الصّلاه حتى یصلّیها مع الامام اعظم اجرا من الذى یصلّیها ثم ینام»
– و قیل فى قوله وَ ارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ- اى کونوا فى امه محمد و منهم. و قیل- اقتدوا بآثار السلف فى الاحوال و تجنّبوا سنن الانفراد، فان الشیطان مع الفذّ و عن الاثنین ابعد.أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ- میگوید- مردمان را براست گفتن میفرمائید و خود دروغ مىگویید؟ بوفا میفرمائید و خود عهد مىشکنید؟ باقرار میفرمائید و خود انکار میکنید؟ بگواهى دادن میفرمائید و خود پنهان میکنید؟ بنماز کردن میفرمائید و زکاه دادن و خود نمىکنید؟
روى عن النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم انه قال- «مررت لیله اسرى بى على قوم تقرض شفاههم بمقاریض من نار، فقلت من هؤلاء یا جبرئیل؟ قال هؤلاء الخطباء من امتک، یأمرون الناس بالبر و ینسون انفسهم- وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ-
وقال النبی «یطلع قوما من اهل الجنه الى قوم من اهل النار، فیقولون لهم ما ادخلکم النار و انما ادخلنا اللَّه فى الجنه بفضل تادیبکم و تعلیمکم، و قالوا انا کنّا نامر بالخیر و لا نفعله».
مردى پیش ابن عباس شد گفت- خواهم که امر معروف کنم و نهى منکر بجاى آرم. ابن عباس گفت اگر نترسى که ترا فضیحت آید بسه آیت از قرآن این کار بکن:- یکى- أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ- دیگر لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ سدیگر وَ ما أُرِیدُ أَنْ أُخالِفَکُمْ إِلى ما أَنْهاکُمْ عَنْهُ. و قیل فى معنى الآیه- أ تبصرون من الخلق مثقال الذر و مقیاس الحب و تسامحون لانفسکم امثال الرمال و الجبال و به قال النبى ع «یبصر احدکم القذاه فى عین اخیه و یدع الجذع فى عینه»
و فى معناه انشدوا:-
و تبصر فى العین منّى القذى | و فى عینک الجذع لا تبصره | |
وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ- معنى آنست که شما دیگران را میفرمائید که دین محمد گیرید و بوى ایمان آرید و خود نمیکنید، پس از آنک در توریه نبوت محمد و تنزیل نامه او مىیابید و میخوانید. أَ فَلا تَعْقِلُونَ- در نمىیابید زشتى این کار و ناهموارى که میکنید؟ و ذلک ان الیهود کانت تقول لاقربائهم من المسلمین- اثبتوا على ما کنتم علیه و هم لا یؤمنون- فانزل اللَّه هذه الآیه توبیخا لهم.
وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاهِ- مجاهد گفت- این صبر بمعنى صوم است و خطاب با جهودان است، و ایشان در بند شره و ریاست بودند، ترسیدند که اگر بیان نعت مصطفى کنند آن ریاست و معیشت که ایشان را از سفله ایشان فایده میبود بریشان فائت شود، رب العالمین ایشان را بروزه و نماز فرمود. و روزه بدان فرمود تا شره ببرد، و نماز بدان فرمود تا کبر ببرد و خشوع آرد، و هر چند که نماز و روزه از فروع دین است نه از اصول اما بمذهب شافعى و جماعتى از ائمه دین کافران بفروع دین مخاطب اند، و این اصل را شرحى است بجاى خویش گفته شود انشاء اللَّه تعالى.
بعضى مفسران گفتند- این خطاب با مسلمانان است، میگوید شما که مسلماناناید و بهشت جاودانه و رضاء حق طلب میکنید- اسْتَعِینُوا على ذلک بِالصَّبْرِ على الطاعه و الصبر على المعصیه، بر اداء طاعت شکیبا باشید و بر باز ایستادن از معصیت شکیبا، و خطاب شرع امر است بطاعت و نهى از معصیت، طاعت مخالف هواى نفس و معصیت موافق هواى نفس، پس در هر دو صبر مىباید هم بر طاعت که خلاف نفس است و هم بر باز ایستادن از معصیت که نفس خواهنده آنست، پس رب العالمین مسلمانان را على العموم ازینجا بصبر و نماز فرمود گفت وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاهِ مصطفى را على الخصوص فرمود، فقال تعالى وَ اصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ و روى ان ابن عباس نعى الیه بنت له و هو فى سفر فاسترجع، ثم قال عوره سترها اللَّه، و مؤنه، کفاها اللَّه، و اجر ساقها اللَّه، ثم نزل و صلّى رکعتین، ثم قال صنعنا ما امر اللَّه عزّ و جل.
وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاهِ وَ إِنَّها لَکَبِیرَهٌ- این- هاء- کنایت نماز است خصها بالذکر لانها الاغلب و الافضل و الاعم. میگوید- این نماز شغلى بزرگ است و کارى گران. إِلَّا عَلَى الْخاشِعِینَ اى الخائفین المؤمنین حقا، مگر بر ترسندگان و مؤمنان براستى و درستى. خشوع بیمى است با هشیارى و استکانت، خاطر را از حرمت پر کند و اخلاق را تهذیب کند، و اطراف را ادب کند، و خشوع هم در علانیت است و هم در سرّ، در علانیت ایثار تحمل است و در سر تعظیم و شرم.
الَّذِینَ یَظُنُّونَ- ظنّ را دو معنى است- هم یقین و هم شک و، در قرآن جایها ظن است بمعنى یقین و ذلک فى قوله تعالى إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُلاقٍ حِسابِیَهْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ إِنْ ظَنَّا أَنْ یُقِیما حُدُودَ اللَّهِ و ظن بمعنى- شک- آنست که گفت إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ و عرب که یقین را ظن گوید از بهر آن گوید که اول دانش پنداره بود تا آن گه که بى گمان شود. معنى آیت آنست که نماز بارى گرانست بر آن کس که برستاخیز ایمان ندارد و بدیدار اللَّه امید ندارد و از رسیدن بر اللَّه بیم نبود، اما قومى که برستاخیز و ثواب و عقاب و بدیدار اللَّه ایمان دارند طاعت و عبادت بریشان گران نیاید، که گوش بثواب آن میدارند و بدیدار حق امید میدارند و از رسیدن بر اللَّه ببیم میباشند، و بحقیقت بدان که روز رستاخیز آن آشناى خوانده بر اللَّه رسد و آن بیگانه رانده هم بر اللَّه رسد، و بهر دو حدیث صحیح است:امّا بیگانه را مصطفى ع گفت بروایت ابو هریره و بو سعید- یؤتى بالرجل یوم القیمه فیقول اللَّه الم اجعل لک مالا و ولدا، و سخّرت لک الانعام و الخیل و الإبل، و اذرک ترأس و تربع؟ قال فیقول- بلى یا رب- قال- هل ظننت انک ملاقىّ؟- فیقول- لا- فیقول- الیوم انساک کما نسیتنى»
– این خطاب هیبت است که اللَّه تعالى با شقى بصفت هیبت سخن گوید و شقى کلام حق بهیبت شنود و حق را بصفت غضب بیند، و یک دیدار حق بصفت غضب صعبتر است از هزار ساله عقوبت بآتش دوزخ، نعوذ باللّه من غضب اللَّه و سخطه.
امّا بنده مؤمن اللَّه را بصفت رضا بیند، و سخن اللَّه بلطف و رحمت شنود، ابن عمر گفت سمعت رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم یقول «یدنو المؤمن من ربّه عزّ و جلّ حتى یضع کنفه علیه، فیقرّره بذنوبه- فیقول له- أ تعرف کذا و کذا- فیقول یا رب نعم فیعرفه ذنوبه. فیقول- انى سترتها فى الدّنیا و انا اغفرها لک الیوم.»
یا بَنِی إِسْرائِیلَ- شرح این آیه رفت. وَ اتَّقُوا یَوْماً- این همچنانست که گفت وَ اخْشَوْا یَوْماً لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ میگوید- بترسید از عذاب روزى که پدر پسر را بسنده نبود و او را هیچ چیز بکار نیاید، و نه پسر پدر را. جاى دیگر گفت- یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ نه خواسته بکار آید آن روز و نه پسران، و قال تعالى یَوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَیْئاً وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ و آن حال از دو بیرون نیست: یا از آن باشد که هر کسى بکار خویش درمانده بود و از فزع و هول رستاخیز بکس نپردازد، چنانک گفت عز سبحانه- لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ- یا آنک خویش و پیوند از یکدیگر بریده شوند چنانک یکدیگر را وا ندانند- و ذلک فى قوله له تعالى فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ و قال تعالى تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَهٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ
وقالت عایشه- یا رسول اللَّه «هل تذکرون اهالیکم یوم القیمه»؟ فقال الّا فى ثلاثه مواضع فلا عند الصراط و الحوض و المیزان».
وقال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم یوما و هى عنده «یبعثون یوم القیمه عراه حفاتا عزلاء» فقالت- «و اسوء تاه للنّساء من الرّجال- فقال رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «یا عائشه انّ عن ذلک لشغلا»
وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَهٌ جهودان میگفتند. پدران ما پیغامبران بودند ایشان از بهر ما شفاعت کنند، رب العالمین ایشان را نومید کرد و گفت وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَهٌ. تقبل بتاء قراءه مکى و بصرى است میگوید هیچ تن را شفاعت شفیعى نپذیرد یعنى هیچکس از بهر کافران شفاعت نکند تا بپذیرند و گفتهاند، وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَهٌ معنى آنست که هیچ شفاعت نپذیرند مگر شفاعتى که بدستورى حق تعالى بود چنانک گفت مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ- و مصطفى را مقام شفاعت است و او را دستورى داده اند، گفت-
«لیس من نبىّ الّا و قد اعطى دعوه مستجابه و انّی اختبأت دعوتى شفاعه لامّتى»
وقال «شفاعتى لاهل الکبایر من امتى»
وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ- اى فدیه. و منه قوله تعالى وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ اى و ان تفد کل فدیه لا یؤخذ منها.
وسئل النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم عن الصرف و العدل فقال- «الصّرف التوبه، و العدل الفدیه»
– معنى آیت آنست که هیچ تن را باز نفروشند که از آن بدلى ستانند یا فدایى پذیرند.
وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ- و ایشان را بر اللَّه یارى ندهند، چنانک ایشان را شفیع نیست روز رستخیز ایشان را یارى دهنده نیست.
النوبه الثالثه
– قوله تعالى یا بَنِی إِسْرائِیلَ- اشارتست بلطف و کرم حق وابندگان و مهربانى وى بریشان، منت مىنهد بریشان که منم خداوند کریم و سپاس دارنده و بر رهى بخشاینده و بهر جفایى ببرّ پیش آینده، و رهى را با همه جرم وامدح خود خواننده، و شکر نعمت خود از وى در خواهنده، اینست که بنى اسرائیل را گفت اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ- اى فرزندان اسرائیل- شکر نعمت من بگزارید و حق نعمت من بر خود بشناسید، تا مستحق زیاده گردید و نیکنام و بهروز شوید، بسا فرقا که میان بنى اسرائیل است و میان این امّت- ایشان را گفت، اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ- و این امت را گفت فَاذْکُرُونِی- ایشان را گفت نعمت من فراموش مکنید، و این امت را گفت مرا فراموش مکنید، ایشان را نعمت داد و این امّت را صحبت داد، ایشان را بشهود نعمت از خود باز داشت و اینان را بشرط محبت با خود بداشت. و لسان الحال یقول
فسرت الیک فى طلب المعالى | و سار سواى فى طلب المعاش | |
پیر طریقت گفت- الهى! کار آن دارد که با تو کارى دارد، یار آن دارد که چون تو یارى دارد، او که در دو جهان ترا دارد هرگز کى ترا بگذارد! عجب آنست که او که ترا دارد از همه زارتر میگذارد، او که نیافت بسبب نایافت مىزارد، او که یافت بارى چرا میگذارد،
در بر آن را که چون تو یارى باشد | گر ناله کند سیاه کارى باشد | |
وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ- نظیر این در قرآن فراوانست:- ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ، فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ بنده من درى بر گشاى تا درى برگشایم، در انابت بر گشاى تا در بشارت بر گشایم، وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى. در انفاق برگشاى تا در خلف برگشایم، وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ، در مجاهدت بر گشاى تا در هدایت برگشایم، وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا، در استغفار برگشاى تا در مغفرت برگشایم، ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیماً، در شکر بر گشاى تا در زیادت نعمت برگشایم، و لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ بنده من بعهد من و از آى تا بعهد تو و از آیم.
وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ گفتهاند- که خداى را وابنده عهدهاى فراوانست و در هر عهدى که بنده را در آن وفاء است از رب العالمین در مقابله آن وفاء است. اول آنست که بنده اظهار کلمه شهادت کند از رب العزّه در مقابله آن حقّ دما و اموال است، و ذلک فى قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «من قال لا اله الا اللَّه فقد عصم منى ماله و دمه».
و آخر آنست که بنده نظر خویش پاک دارد و خاطر خویش را پاس دارد، از رب العزّه در مقابله آن این کرامت است که«اعددت لعبادى الصالحین ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر».
و میان آن بدایت و این نهایت وسائط فراوانست، از آن عهدها که اللَّه را با بندگانست از بنده کردار و گفتار و از اللَّه ثواب بیشمار. و منها ما قال بعضهم اوفوا بعهدى بحضور الباب، اوف بعهدکم بجزیل الثواب، اوفوا بعهدى بحفظ اسرارى اوف بعهدکم بجمیل مبارّى، اوفوا بعهدى بحسن المجاهده، اوف بعهدکم بدوام المشاهده. اوفوا بعهدى بصدق المحبه، اوف بعهدکم بکمال القربه، اوفوا بعهدى فى دار محنتى على بساط خدمتى بحفظ حرمتى، اوف بعهدکم فى دار نعمتى على بساط قربتى بسرور وصلتى، اوفوا بعهدى الذى قبلتم یوم المیثاق، اوف بعهدکم الذى ضمنت لکم یوم التلاق، اوفوا بعهدى بان تقولوا ابدأ ربى، اوف بعهدکم بان اقول لکم عبدى.
وَ إِیَّایَ فَارْهَبُونِ- همانست که گفت وَ إِیَّایَ فَاتَّقُونِ- رهبت و تقوى دو مقام است از مقامات ترسندگان، و در جمله ترسندگان راه دین بر شش قسماند:- تایباناند و عابدان و زاهدان و عالمان و عارفان و صدیقان- تایبان را خوف است چنان که گفت- یَخافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ و عابدان را و جل- الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ و زاهدان را رهبت- یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً و عالمان را خشیت- إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ، و عارفان را اشفاق- إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَهِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ- و صدیقان را هیبت- وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ. اما خوف ترس تایبان و مبتدیان است حصار ایمان و تریاق و سلاح مؤمن، هر کرا این ترس نیست او را ایمان نیست که ایمنى را روى نیست، و هر کرا هست بقدر آن ترس ایمانست. و وجل ترس زنده دلان است که ایشان را از غفلت رهایى دهد و راه اخلاص بریشان گشاده گرداند و امل کوتاه کند، و چنانک و جل از خوف مه است رهبت از وجل مه، این رهبت عیش مرد ببرد و او را از خلق ببرد، و در جهان از جهان جدا کند- این چنین ترسنده همه نفس خود غرامت بیند همه سخن خود شکایت بیند همه کرد خود جنایت بیند. گهى چون غرق شدگان فریاد خواهد، گهى چون نوحه گران دست بر سر زند، گهى چون بیماران آه کند: و ازین رهبت اشفاق پدید آید که ترس عارفان است. ترسى که نه پیش دعا حجاب گذارد نه پیش فراست بند، نه پیش امید دیوا، ترسى گدازنده کشنده که تا نداء «أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا» نشنود نیارامد. این ترسنده را گهى سوزند و گاه نوازند، گهى خوانند و گاه کشند، نه از سوختن آه کند نه از کشتن بنالد.
کم تقتلونا و کم نحبّکم | یا عجبا کم نحبّ من قتلا | |
از پس اشفاق هیبت است- بیم صدیقان- بیمى که از عیان خیزد و دیگر بیمها از خبر، چیزى در دل تابد چون برق، نه کالبد آن را تابد نه جان طاقت آن دارد که با وى بماند، و بیشتر این در وقت وجد و سماع افتد- چنانک کلیم را افتاد بطور وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً و تا نگویى که این هیبت از تهدید افتد که این از اطلاع جبار افتد
یک ذره اگر کشف شود عین عیان | نه دل برهد نه جان نه کفر و ایمان | |
هذا هو المشار الیه
بقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم- «حجابه النور لو کشفها لاحرقت سبحات وجهه کل شیء ادرکه بصره».
وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ- نگر تا حق و باطل در هم نیامیزى، راست و دروغ پسندیده و ناپسندیده در هم نکنى، نگویم باطل را مشناس بباید شناخت تا از آن بپرهیزى و حق بباید شناخت تا بر پى آن باشى- مصطفى گفت-«اللّهم ارنا الحق حقا و ارزقنا اجتبائه و ارنا الباطل باطلا و ارزقنا اجتنابه»
ارباب حقائق گفته اند در معنى وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ- حظ نفس و غذاء دل در هم میامیزید که با یکدیگر در نسازند، خداوند دل بحق حق مبسوط است و بنده نفس بحظ نفس مربوط است، پس بیکدیگر کى رسند؟ دنیا خسیس است و عقبى نفیس با یکدیگر چون بسازند؟
دوستى خالق سعادت ازلى و ابدى است و دوستى مخلوق وبال نقدى در یک دل چون بهم آیند؟ «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ»- خویشتن پرستى و خداپرستى یکدیگر را ضداند- در یک نهاد چگونه مجتمع شوند؟
مهر خود و یار مهربانت نرسد | این خواه گر آن که این و آنت نرسد | |
وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاهِ- فرمان آمد یا سیّد امت خویش را بگوى که در کارها صبر کنید تا بمراد رسید که«الصبر مفتاح الفرج»
– هر که صبر مردان ندارد تا گرد میدان مردان نگردد.
پاى این مردان ندارى جامه مردان مپوش | برگ بیبرگى ندارى لاف بیخویشى مزن | |
آن مهتر عالم زان پس که قدم در این میدان نهاد یک ساعت او را بى غم و بى اندوه نداشتند، اگر یک ساعت مربع نشست خطاب آمد که بنده وار نشین، یک بار انگشترى در انگشت بگردانید تازیانه عتاب فرو گذاشتند که: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً، یک بار قدم به بستاخى بر زمین نهاد گفتند او را وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً- چون کار بغایت رسید و از هر گوشه بلا بوى روى نهاد، نفسى بر آورد و گفت«ما اوذى نبى قطّ بمثل ما اوذیت»
– خطاب آمد از حضرت عزت که اى مهتر کسى که شاهد دل و جان وى ما باشیم از بار بلا بنالد، هر چه در خزائن غیب زهر اندوه بود همه را یک قدح گردانیدند و بر دست وى نهادند، وز آنجا که سرّ است پرده برداشتند که اى مهتر این زهرها بر مشاهده جمال ما نوش کن- «وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا»- و لسان الحال یقول.
و لو بید الحبیب سقیت سمّا | لکان السّمّ من یده یطیب | |
از دستت از آتش بود ما را ز گل مفرش بود | هرچ از تو آید خوش بود خواهى شفا خواهى الم | |
وَ إِنَّها لَکَبِیرَهٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِینَ- خشوع از شرط نماز است و بنده را نشان نیاز است، و خاشعان اندر نماز ستودگان حقاند و گزیدگان از خلق. قال اللَّه عز و جل قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ- و خشوع اندر نماز هم از روى ظاهر است و هم از روى باطن: ظاهر آنست که جوارح خویش بشرط ادب دارى و براست و چپ ننگرى، اندر حال قیام چشم بموضع سجود دارى، و در حال رکوع بر پشت پاى، و در حال سجود بر سر بینى، و در حال تشهد در کنار خود. رسول خدا گفت- باز نگریستن اندر نماز ابلیس را نصیب دادن است.
وقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «ان العبد اذا قام فى الصّلاه فانما هو بین عینى الرحمن عز و جلّ، فاذا التفت یقول اللَّه عز و جل ابن آدم الى من تلتفت الى خیر لک منى تلتفت؟ ابن آدم اقبل علىّ فانا خیر لک ممن تلتفت الیه.»
و خشوع باطن ترسکارى دلست از ذکرى و فکرى یا از سکرى و شکرى. رسول خدا چون نماز کردى خشوع باطن وى چنان بودى که جوش دل وى همى شنیدند. چنانک در خبرست- و لجوفه ازیز کازیز المرجل من البکاء- روزى بمردى برگذشت که اندر نماز بود و بدست با موى بازى میکرد، رسول گفت ع«لو تواضعت قلبه لخشعت جوارحه»، اگر این مرد را دل ترسکارستى دست وى بنعت خشوع استوارستى.
و در آثار بیارند که على ع در بعضى از آن حربهاى وى تیرى بوى رسید چنانک پیکان اندر استخوان وى بماند جهد بسیار کردند جدا نشد گفتند تا گوشت و پوست بر ندارند و استخوان نشکنند این پیکان جدا نشود، بزرگان و فرزندان وى گفتند اگرچنین است صبر باید کرد تا در نماز شود، که ما وى را اندر ورد نماز چنان همى بینیم که گویى وى را از این جهان خبر نیست. صبر کردند تا از فرائض و سنن فارغ شد و بنوافل و فضائل نماز ابتدا کرد، مرد معالج آمد و گوشت بر گرفت و استخوان وى بشکست و پیکان بیرون گرفت و على اندر نماز بر حال خود بود. چون سلام نماز باز داد گفت- درد من آسانتر است. گفتند- چنین حالى بر تو رفت و ترا خبر نبود- گفت اندر آن ساعت که من بمناجات اللَّه باشم اگر جهان زیر و زبر شود یا تیغ و سنان در من میزنند مرا از لذت مناجات اللَّه از درد تن خبر نبود. و این بس عجیب نیست که تنزیل مجید خبر میدهد از زنان مصر که چون زلیخا را بدوستى یوسف ملامت کردند زلیخا خواست که ملامت را بر ایشان غرامت کند ایشان را بخواند و جایگاهى ساخت و ایشان را بترتیب بنشاند و هر یکى را کاردى بدست راست و ترنجى بدست چپ داد، چنانک گفت جل و علا وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَهٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً چون آرام گرفتند، یوسف را آراسته آورد و او را گفت بریشان برگذر- اخْرُجْ عَلَیْهِنَ برون شو بریشان. چون زنان مصر یوسف را با آن جمال و کمال بدیدند در چشم ایشان بزرگ آمد فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ، همه دستها ببریدند و از مشاهده جمال و مراقبت کمال یوسف از دست بریدن خود خبر نداشتند.
پس بحقیقت دانیم که مشاهده دل و سر جان على مر جلال و جمال و عزت و هیبت اللَّه را بیش از مشاهده زنان بیگانه بود مر یوسف مخلوق را- پس ایشان چنین بیخود شدند و از درد خود خبر نداشتند اگر على چنان گردد که گوشت و پوست وى ببرند و از درد آن خبر ندارد عجب نباشد و غریب نبود.
کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد اول