مباهله _ ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطانعلیشاه»
مباهله
فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ (۶۱)
تحقیق شرافت کسانى که در مباهله با محمّد (ص) بودند.
نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ خداوند فرمود بیائید تا بخوانیم فرزندانمان و فرزندانتان را، این جمله مانند جمله اى است که قبلا ذکر شد که آمده بود «یهود باشید یا نصارى» وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ هر کدام از ما، در دعا کردن نسبت به دیگرى کوشش کند فَنَجْعَلْ پس با دعایمان قرار دهیم لَعْنَتَ اللَّهِ یعنى طرد خدا و دور کردن از رحمت او را، و آن کنایه از عقوبت عَلَى الْکاذِبِینَ بر دروغگویان است.
این آیه از بهترین دلیلها بر صدق نبىّ در نبوّتش است و دلیل بر شرافت و بزرگى کسانى است که پیامبر آنها را براى مباهله آورد، و اینکه آن عزیزان اهل بیت و اصحاب پیامبر مى باشند.
و خلافى بین دو فرقه (سنى و شیعه) نیست که پیامبر جز حسن (ع) و حسین (ع) و فاطمه (ع) و على (ع) کسى را براى مباهله نیاورد.
از امام صادق (ع) روایت شده است که که نصاراى نجران وقتى خدمت رسول خدا آمدند بزرگشان که «اهتم و عاقب و سیّد» نام داشتند با آنها بودند، و آنان به نماز مسلمانان حاضر شدند و در آنجا به نواختن ناقوس مشغول شدند، مسلمانان نماز خواندند، اصحاب پیامبر گفتند:
یا رسول اللّه در مسجد تو ناقوس مىزنند، فرمود آنان را به حال خود واگذارید، وقتى فارغ شدند نزدیک رسول خدا، آمدند و گفتند: ما را به چه چیز فرامى خوانى؟ پیامبر فرمود: به شهادت لا إله الّا اللّه و اینکه من رسول خدا هستم، و اینکه عیسى بنده اى است مخلوق که مى خورد و مى آشامید و حرف مىزد. گفتند: پدرش کیست، به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله که به آنان بگو: در مورد آدم (ع) چه مىگوئید؟ آیا او بنده مخلوق نبود که مى خورد و مى آشامید و سخن مىگفت و نکاح مىکرد؟ پیامبر نیز از آنها همین را پرسید. آنان جواب دادند: بلى، پیامبر فرمود: پس پدر آدم چه کسى بود؟ مبهوت ماندند و خداوند این آیه را نازل فرمود که إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ … تا آنجا که فرمود: فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ.
پس رسول خدا فرمود: با من به مباهله برآیید اگر من راستگو بودم لعنت بر شما نازل مىشود و اگر من دروغگو بودم که بر من نازل مىشود، گفتند: انصاف کردى. پس وعده مباهله را گذاشتند، وقتى به خانههایشان برگشتند رؤساى نصارى گفتند: اگر به همراهى امّتش با ما مباهله کرد که ما مباهله مىکنیم که در این صورت او پیامبر نیست، و اگر با اهل بیت مخصوصش به مباهله آمد که مباهله نمىکنیم، زیرا کسى تا راستگو نباشد با اهل بیت خود به مباهله نمىآید.
وقتى که صبح شد خدمت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آمدند، در حالى که امیر المؤمنین، فاطمه و حسن و حسین (ع) با حضرت بودند. نصارى گفتند، اینان چه کسانى هستند؟ جواب داده شد: این پسر عمو و وصىّ و داماد پیامبر علىّ بن ابى طالب است، و آن دخترش فاطمه (ع) و آن دو فرزندانش حسن و حسین مىباشند.
آنها متفرق شدند و به رسول خدا گفتند ما تو را راضى مىکنیم و ما را از مباهله (نفرین گوئى به هم) معاف دار، رسول خدا نیز با آنها به جزیه مصالحه نمود و رفتند[۲].
در کشّاف روایت شده که پیامبر وقتى آنها را به مباهله فراخواند گفتند بر مىگردیم و فکر مىکنیم، وقتى که رفتند و تنها شدند، به «عاقب» که خردمند آنها بود گفتند: اى بنده مسیح چه مىبینى؟ گفت:
اى گروه نصارى به خدا قسم که شما خود دانستید که محمّد نبىّ مرسل است و او از جانب صاحب امر شما با فاصله آمده است، به خدا قسم هرگز هیچ قومى با پیامبرى مباهله نکرد مگر اینکه بزرگشان هلاک و کوچکشان از بین رفت و تولید مثل نکرد، اگر مباهله کنید ما هلاک مىشویم، اگر حتما مىخواهید در دین خود باقى بمانید، با این مرد خداحافظى کرده به شهرهایتان برگردید.
لذا خدمت رسول خدا آمدند در حالى که صبح شده بود، و پیامبر حسین را به بغل و دست حسن را گرفته بود، فاطمه پشت سر پیامبر و على پشت سر فاطمه راه مىرفتند، و پیامبر مىگفت: من هر وقت دعا کردم شما آمین بگوئید.
پس اسقف نجران گفت: اى گروه نصارى من صورتهایى مىبینم که اگر از خدا درخواست کنند که کوه را از جایش بکند، خواهد کند، پس مباهله نکنید که هلاک مىشوید، و در روى زمین تا روز قیامت نصرانى باقى نمىماند. پس گفتند یا ابا القاسم رأى ما بر این قرار گرفت که مباهله نکنیم، و تو را بر دینت اقرار کنیم و ما بر دین خود بمانیم.
پیامبر فرمود: حال که از مباهله ابا دارید پس اسلام آورید و آنچه که از نفع و ضرر بر مسلمانان است بر شما هم باشد، ولى آنها خوددارى کردند.
پیامبر فرمود: پس من با شما جنگ مىکنم، گفتند: ما طاقت جنگ عرب را نداریم، ولى با شما مصالحه مىکنیم که تو با ما جنگ نکنى و ما را از دین خودمان بر نگردانى و ما هم هر سال دو هزار حلّه، هزار در ماه صفر، و هزار در ماه رجب همراه با سى عدد زره آهنى به شما مىدهیم.
پیامبر با آنان بر همین جزیه مصالحه نمود و فرمود: قسم به کسى که جانم در دست اوست هلاک و نابودى بر اهل نجران نزدیک شده بود و اگر مباهله مىکردند به صورت بوزینه و خوک مىشدند، و بیابان بر آنها آتش مىشد، و نجران و اهلش همه از بیخ و بن برکنده مىشدند حتّى پرندهها بر فراز درختان از بین مىرفتند.
و از عایشه است که رسول خدا خارج شد در حالى که بر او گلیم یا چادرى (کساى یمانى) که از موى سیاه بافته شده بود، پس حسن (ع) آمد زیر آن چادر داخلش کرد، سپس حسین (ع) آمد او را هم داخل چادر نمود، سپس فاطمه، سپس على (ع). آنگاه گفت: خداوند مىخواهد از شما اهل بیت پلیدى را ببرد[۳].
اگر گفته شود: فراخواندن پیامبر نصارى را جهت مباهله جز براى این نبود که دروغگو بین او و خصمش معلوم شود، و این امرى است که مختصّ پیامبر و کسانى بود که او را تکذیب مىکردند، پس انضمام زن و فرزندان چه معنى دارد؟
جواب گوئیم: این امر، تأکید بیشترى بر اطمینان به حال و یقین به راستى سخن گوینده آن دارد. چون به خود جرأت داده، و عزیزان و جگرگوشه ها و محبوبترین اهل خانه خود را در معرض نفرین قرار داد، و دراینباره اکتفا به خودش نکرده است. اضافه بر آن که به کذب دشمن اطمینان داشت، و این بدان جهت بود که در صورت واقع شدن مباهله به همراهى با عزیزان و دوستانش دشمن را نابود کرده از بن و بیخ برکند. و خصوصا فرزندان و زنان را آورد زیرا آنان عزیزترین و دلچسبترین اهل خانه هستند، و چه بسا مرد خود را فداى آنها مىکند و براى دفاع از آنها جنگ مىکند تا کشته شود، و از همین جهت در جنگها کجاوههاى زنان را با خودشان مىبردند تا از فرار سربازان جلوگیرى شود.
و در ذکر آنها را بر خود (انفسنا و انفسکم) مقدّم داشت تا به لطف مکان آنها و قرب منزلتشان توجّه دهد، و اعلام کند که آنان مقدّم بر خودشان هستند و خودشان فداى آنها مىشوند.
و این روایت دلیل است- و هیچ دلیلى قوىتر از این نمىتواند باشد- بر فضیلت اصحاب کساء (ع) و در آن برهان واضحى است بر صحّت نبوّت نبىّ صلّى اللّه علیه و آله. (آنچه از کشّاف گفته شد، به پایان رسید). و همه آن را نقل کردیم تا دانسته شود که خود آنها به فضل اصحاب کسا اعتراف دارند، و اینکه اصحاب کسا، على و فاطمه و حسن و حسین (ع) هستند، و اینکه کسى عزیزتر از اینها براى پیامبر نبود و اینکه هر کس حقّ آنان را منع کند یا به آنها آزار رساند شدیدتر از این است که منع حقّ پیامبر کند و به او آزار رساند. و الحمد للّه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۲] صافى: ج ۱/ ص ۳۱۸
[۳] صافى: ج ۱/ ص ۳۱۸
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۳، آل عمران آیه ۶۱