تفسیر بیان السعادة-الأنعام

ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطان علیشاه» سوره الانعام ۱ تا ۲۵

سوره الانعام‏

غیر از شش آیه بقیّه مکّى است، سه آیه آن از وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ‏ شروع مى‏شود[۱] تا آخر سه آیه، و سه آیه دیگر از قُلْ تَعالَوْا آغاز مى‏شود[۲] تا آخر سه آیه. یا اینکه غیر از سه‏تاى اخیر همه مکّى است.

[سوره الأنعام (۶): آیات ۱ تا ۵]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ (۱)

هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ ثُمَّ قَضى‏ أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ (۲)

وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ وَ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ (۳)

وَ ما تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَهٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ إِلاَّ کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ (۴)

فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۵)

ترجمه:

(۶/ ۵- ۱)

ستایش خداى راست که آسمان و زمین را آفرید و روشنى و تاریکى را مقرّر داشت (با آنکه نظم آسمان و زمین دلیل یکتایى آفریننده است) باز کافران به خداى خود شرک مى‏آورند.

اوست خدایى که شما را از خاک بیافرید. پس فرمان اجل و مرگ را بر همه کس مسلّط کرد. اجلى که (به قلم ازلى) نزد او معیّن و معلوم است. پس آیا باز شکّ در آیات خدا خواهید کرد؟

اوست خدا در همه آسمانها و زمین که از نهان و آشکار شما آگاه است و از آنچه مى‏کنید با خبر مى‏باشد.

و هیچ آیتى از آیات الهى بر اینان نیامد جز آنکه از جهل و عناد از آن روى گردانیدند

حقّ را که بر آنها آمد جدّا تکذیب کردند سپس به زودى خبر آنان که حقّ را به فسوس و سخریّه گرفتند به شما خواهد رسید (که چه روزگار سختى خواهند داشت).

تفسیر

الْحَمْدُ لِلَّهِ‏ تفسیر آن گذشت.

الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ‏ خلق گاهى بر مطلق ایجاد اطلاق مى‏شود، اعمّ از اینکه مسبوق به مدّت و مادّه باشد که آن خلق به معنى اخصّ است مانند موالید، یا مسبوق به مادّه باشد نه مدّت و آن اختراع است مانند خلق افلاک و عناصرى که در جوف آنهاست، یا اینکه مسبوق به هیچ یک از آنها نباشد ولى وابستگى به مادّه داشته باشد و آن انشاء است مانند نفوس، و یا وابستگى و تعلّق به مادّه هم نداشته باشد، و آن ابداع است مانند عقول.

وَ جَعَلَ‏ که متعدّى به یک مفعول باشد به معنى خلق است، ولى اغلب در چیزى که متعلّق به محلّ یا متعلّق به چیز دیگرى باشد، چه عرض چه جوهر استعمال مى‏شود، مانند قول خدا:

«هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَهَ»[۳] که در آیه فوق‏ جَعَلَ‏ به معنى گردانیدن است و براى نور و ظلمت که عرضى و متعلّق به محلّ هستند آورد و «خلق» را به معنى اعمّ در ایجاد سماوات و ارض ذکر کرد.

امّا «سماء» (آسمان) اسم چیزى است که داراى ارتفاع و بلندى بوده و در پائین‏تر از خودش تأثیر داشته باشد. و افلاک طبیعى یکى از مصادیق «سماء» است زیرا که عقول طولى یعنى ملائکه مقرّبین که به عبادت ایستاده‏ اند و به هیچ طرف نگاه نمى‏کنند.

و عقول عرضى یعنى ملائکه‏ هائى که صف‏ آرائى کرده ‏اند و نفوس کلّى که تدبیر امر مى‏کنند، و نفوس جزئى که رکوع‏ کنندگان و سجده ‏کنندگانند، و اشباح مثالى که صاحبان بالها هستند همه این‏ها سماوات مى‏باشند.

و «ارض» اسم چیزى است که در آن، پائین بودن و قبول از غیر است پس زمین خاکى و عالم طبع با آسمان و زمینش، و اشباح ظلمانى یعنى عالم جنّ و شیاطین، بلکه اشباح نورى همه این‏ها نسبت به عالم ارواح زمین هستند.

زیرا این‏ها پائین‏تر از عالم ارواح و متأثّر از آنها مى‏باشند.

و مادّه اوّل که هیولى نام دارد، و مادّه دوّم که جسم است و مادّه سوّم که عنصر نام دارد و چهارم جماد و پنجم نبات و ششم‏ حیوان و هفتم بشر.

همه این‏ها نسبت به صور و نفوس، اراضى (زمینها) هستند، و همه آنها طبقات متراکم و فشرده و درکات پیوند خورده در وجود انسان هستند، و زمین خاکى نسبت به افلاک و درکات عالم ظلمانى سفلى که در آن جنّ و شیاطین است و درکات جهنّم و دار معذّبین، نسبت به عالم مثال، ارض (زمین) محسوب مى‏شود و مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَ‏ اشاره به مراتب عالم سفلى یا مراتب موادّى است که ذکر شد.

و در اخبار سماء و ارض بر غیر آنچه که از صفات و اخلاق ذکر شد اطلاق شده است، و طبقات آسمان به اعتبار و محاط بودن آن است، و همه این معانى به آن مفهومى که براى آسمان و زمین ذکر شد برمى‏گردد، و به فارسى گفته شده است:

آسمانهاست در ولایت جان‏ کارفرماى آسمان جهان‏

و اخبار دلالت بر تعدّد آسمانها در عالم ارواح مى‏کند، و چون سماوات از جهت شرف و وجود و رتبه و علّیّت بر زمین تقدّم دارد، لذا خداوند آن را بر زمین مقدّم داشت، و جمع «سماوات» و مفرد بودن «ارض»، در اینجا و در بیشتر آیات براى اشاره به کثرت آسمانها و قلّت زمین است، و زمین با تعدّد و کثرتى که دارد چون محاط است یک امر حساب مى‏شود، طبقات زمین متراکم و فشرده است، به نحوى که مرتبه پایین در مرتبه عالى فانى و متّحد با آن است. ولى سماوات چنین نیست.

زیرا کثیر و محیط و مستقل است و تراکم و فشردگى در آن نیست، و بین هر آسمان و آسمان دیگر مسافت زیادى وجود دارد.

و «نور» اسم چیزى است که به ذات خودش ظاهر بوده و نسبت به غیر خودش مظهر و روشن‏ کننده است، و این معنى در حقیقت، حقّ حقیقت وجود است که آن حقیقت حقّ اوّل تعالى شأنه است، که او در ذات خود بدون علّت و فاعلى که آن را ظاهر و روشن سازد ظاهر است و روشن‏کننده غیر خودش از انوار حقیقى و عرضى است و ظلمات و تاریکى ‏هاى ماهیّت‏ها و حدود و نقایص عدم‏ها و طلسم‏هاى عالم طبع و عالم جنّ و شیاطین است، پس حقّ اوّل تعالى، یکى از مصادیق نور است، و مقصود در اینجا غیر خداى تعالى است چون جعل به آن تعلّق گرفته است و خداى تعالى مجعول نیست.

و آنچه که بعد از حقّ اوّل سزاوار نورانى بودن است حقّ مضاف است که آن فعل اوّل تعالى و کلمه او، و اضافه اشراقى او، و حقیقت محمّدیّه، و مشیّت است که اشیاء به وسیله آن خلق شده است، و آن نیز به سبب وحدت حقّ اوّل یک حقیقت است، و آن ظهور خداى تعالى و تجلّى فعلى او، و اسم اعظم اوست، و آن تجلّى خداى تعالى بر اشیاء است. و چون حقّ مضاف لا بشرط است، و لا بشرط با هزار شرط جمع مى‏شود، لذا با اشیاء متّحد گشت، با اشیائى که آن حقّ مضاف در آنها ظاهر بوده است و مقدّم و مؤیّد آنهاست و اشیاء بدون آن نیست و حق اوّل از حیث فاعلیّتش در واقع حقّ مضاف است.

زیرا که فاعلیّت، همان خود فعل است، و اگر فعل نبود فاعلیّت نبود، و فعل به تنهایى عین منفعلات است از جهت اینکه فاعلیّت عین منفعلات است.

بنابراین صحیح است آنچه گفته شده است که بسیط الحقیقه کلّ اشیاء است، یعنى از جهت فعلیّت (حقیقت) آن، و صحیح است آنچه که به فتوحات‏[۴] نسبت داده شده که گفته است:

منزّه است خدایى که اشیاء را ظاهر کرده است، درحالى‏که از جهت فعلیّت، خود عین اشیاء است. و آن مثال نفس است که با وحدتى که دارد شامل همه قوّه‏هاست، زیرا که نفس در دیدن عین چشم است و در شنیدن عین گوش است، و همچنین است در غیر چشم و گوش.

و در عین حال وحدت آن شکسته نمى‏شود و از مرتبه عالى غیبى تنزّل پیدا نمى‏کند، و اگر این اتّحاد و عینیّت نبود، نسبت فعل قوا به آن حقایق صحیح نمى‏بود، چنانکه اگر عینیّت حقّ اوّل با اشیاء نبود نسبت افعال اشیاء به آن، حقیقتا صحیح نمى‏شد، در آن صورت قول قدریّه صحیح مى‏گشت و قول ثنویّه حقّ مى‏شد.

این نور حقیقت واحد ظلّى است که سطوح ماهیّت‏ها و حدود را روشن مى‏سازد، و کثرتى که به نظر مى‏آید به سبب عارض شدن ماهیّات است، و با این کار وحدت ذاتى او را نمى‏شکند، چنانکه نور عرضى آفتاب یک حقیقت است، و تکثّر آن به سبب تکثّر سطوح است و به وحدت آن ضررى نمى‏رسد.

و ظلمت عبارت از عدم نور است پس ظلمت خودش ذاتا مخفى است، و غیرش را نیز مخفى مى‏کند، و این شأن ماهیّت‏ها و حدود و عدمهاست که از تنزّل وجود و ضعف آن ناشى شده است، و هر اندازه که تنزّل و ضعف زیاد شود حدود و ماهیّت‏ها و خفا و اخفا زیاد مى‏شود تا به عالم طبع مى‏رسد که صفات وجود در آن مخفى است.

دانستى که کثرت ذاتا متعلّق به حدود است، و به سبب حدود وجود متمیّز مى‏شود چنانکه به وسیله سطوح نور عرضى تمیز داده مى‏شود، و اگر سطوح نبود نور ظاهر نمى‏شد، و لذا ظلمات را به صورت جمع، مقدّم و نور را به صورت مفرد، مؤخّر آورد تا عکس حالت اوّل باشد، پس فرمود:

الظُّلُماتِ وَ النُّورَ و چون دهرى و طبیعى و قائلین به بخت و اتّفاق و قائلین به اجزاى لا یتجزّى و غیر آنها از فرقه‏هاى ملحد به قدیم بودن عالم با صورت و مادّه یا به مادّه فقط قائل بوده‏اند و لذا فقره اوّل از آیه به منع ادّعاى آنها برمى‏گردد.

و چون بیشتر ثنوى‏ها قائل به قدیم بودن نور و ظلمت هستند و اینکه آن دو مبدأ عالمند و وجه مغالطه آنان در اوّل «سوره نساء» در قول خدا:

إِنَّمَا التَّوْبَهُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَهٍ گذشت. و لذا فقره دوّم آیه منع ادّعاى آنان است.

ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ‏ در آن معنى تعجّب است، در وسط قرار گرفتن «ثمّ» براى اشاره به استبعاد تسویه است با اینکه خداوند خالق آسمانها و زمین و ظلمات و نور است، و چون به سبب ایمان در قلب باز مى‏شود، و با باز شدن در قلب، یقین به خدا و صفات و ملائکه و کتب و رسولان او پیدا مى‏شود، و بدون این گشایش ایمان به خدا ممکن نیست، و لذا ایمان مخصوص کسى است که با على علیه السّلام و خلفاى او بیعت کند، و بیعت در قلب او داخل شود، چیزى که به سبب آن در قلب به ملکوت باز مى‏شود.

لذا کفر پوششى و سترى براى در قلبى است که با بیعت باز نشود، پس کافر کسى است که با على علیه السّلام به بیعت خاصّ و لوى بیعت نکند. و لذا کفر در بیشتر آیات به کفر به ولایت و کفر به على علیه السّلام و نیز کفر به ربّ مضاف تفسیر شده است.

چنانکه در تفسیر وَ کانَ الْکافِرُ عَلى‏ رَبِّهِ ظَهِیراً از ائمّه علیهم السّلام وارد شده است، که آن ربّ در ولایت است، و ربّ مطلق ربّ الارباب است.

و وجه مطلب این است که ولایت اضافه اشراقى خدا به خلق است، پس معنى آیه بر حسب مقصود چنین مى‏شود:

پس کسانى که به سبب حجاب و پوشش وجه قلب به على علیه السّلام کافر شدند، به علّت اینکه بیعت با على علیه السّلام را ترک کردند، و ایمان به على علیه السّلام در قلوب آنان داخل نشد سایر افراد بشر را مساوى مى‏دانند، و ممکن است «بربّهم» متعلّق به‏ «کفروا» باشد، و «یعدلون» به معنى «مساوى مى‏کنند» یا به معنى «از حقّ خارج مى‏شوند» باشد.

و بر حسب تنزیل، معنى آیه این است: سپس کسانى که به علّت اینکه بیعت محمّد صلّى اللّه علیه و آله را ترک کردند و اسلام را قبول نکردند به خدا کافر شدند، یا کسانى که به خدا کافر شدند به علّت اینکه اقرار به خدا یا وحدانیّت او را که ربّ الارباب است ترک کردند، بت‏ها را با خدا مساوى مى‏دانند.

و این فقره به حسب ظاهر ردّ بر مشرکین عرب و غیر آنها از عبادت ‏کنندگان بت و گوساله و غیر آن دو است، و بر حسب تأویل، ردّ بر کسى است که از ولایت منحرف شده است.

هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ‏ او خدایى است که شما را از گل آفرید، این مطلب به اعتبار مادّه اوّل خلقت بشریّت و ردّ کسى است که براى خود یا غیرش از افراد بشر ادّعاى الهیّت مى‏کند.

ثُمَّ قَضى‏ أَجَلًا سپس اجل حتمى مقرّر کرد که هیچ تخلّفى از آن نیست.

وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ‏ و هیچ یک از ملائکه و رسولانش اطّلاعى از آن ندارند.

علم اجل و مرگ علمى است که خداوند براى خودش اختیار کرده است، و آنچه را مى‏خواهد جلو مى‏اندازد یا با تأخیر مى‏آورد، و امّا علمى که ملائکه و رسولانش از آن مطّلع مى‏شوند علم حتمى است که ملائکه و رسولانش را تکذیب نمى‏کند.

و بداء و محو و اثبات در آن اجلى است که علمش نزد خودش است. و تحقیق مسئله بداء و محو و اثبات و حکمتى که در آن نهاده شده است از ترغیب در صله رحم‏ها و دعاها و تضرّع‏ها و صدقه ‏ها و سایر عبادات، و سرّ استجابت دعاها با عدم تأثیرپذیرى عالى از دانى موکول به محلّ دیگرى از این کتاب است.

ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ‏ و باز شما در آن آیات شک مى‏کنید که در آن معنى تعجّب و استبعاد شکّ نسبت به خالق است.

وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی الْأَرْضِ‏ بدان که در اللَّهُ‏ نه تنها معنى الوهیّت و تصرّف وجود دارد، بلکه جمیع اضافه‏هائى که از خالق نسبت به مخلوق ممکن است در آن موجود مى‏باشد.

زیرا که آن اسم جامع همه اسماء است، پس معنى وصف در آن معتبر و به همین جهت تعلّق ظرف به آن جائز شده است.

بیان اعراب آیه این است که لفظ «هو» مبتداست و «اللّه» بدل آن یا خبر آن است، و «فى السّماوات» ظرف لغو است و متعلّق به «اللّه» یا به «یعلم» یا ظرف مستقرّ و خبر است، یا خبر بعد از خبر، یا حال است، و لفظ «یعلم» که بعدا مى‏آید خبر یا خبر بعد از خبر، یا حال یا مستأنف است. و جمله «هو اللّه» عطف بر جمله‏ «هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ» و یا حال مى‏باشد.

و بعد از آنکه معنى معیّت و همراهى و قیّومیّت و احاطه خدا بر اشیاء معلوم شد معنى اله بودن در آسمان و زمین نیز معلوم مى‏شود. و این ردّ بر کسى است که با خدا، غیر خدا را شریک مى‏داند، مانند ثنویّون که اهریمن یا ظلمت را مخلوق خدا مى‏دانند ولى مى‏گویند در ایجاد با خدا شریک است و همه شرور را منسوب به آن مى‏دانند، و مانند عموم هندى‏ ها که معتقدند به اینکه همه امور موکول به ملائکه است، و آنها را (اسماء) مى‏نامند و مانند بعضى صابئین که مى‏گویند ستاره‏ها مخلوق خدا هستند، ولى آنها مدبّر عالمند نه خدا، و مانند بعضى مشرکین که مى‏گویند: گوساله و بت و غیر آن دو، شفیع‏ه ایى نزد خدا هستند و تدبیر و تصرّف براى آنهاست.

یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ‏ همه خوى‏ها و عادت‏ها و نیّت‏ها و عقاید شما را و همه چیزهاى نهان را که هنوز در وجود شما ظاهر نشده است و آن را احساس نمى‏کنید آگاهى دارد.

وَ جَهْرَکُمْ‏ و از اقوال و احوال و رنگها و شکل‏ها و نسبت‏ها و اموال.

وَ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ‏ و مى‏داند آنچه را که براى نفسهایتان کسب مى‏کنید از نتایج و تبعات اعمال شما که با اعضا و جوارحتان عمل مى‏کنید، تقریر الهیّت خداست و وعده و وعید براى مردم نیکوکار و بدکار است.

وَ ما تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَهٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ‏ عطف است بر «یعلم سرّکم» بنابراین که مستأنف باشد یا حال، یا اینکه آن «ابتداء» حال است، گویا که گفته شده: چگونه است حال او با مردم؟ و چگونه است حال مردم با او؟

یا عطف است بر «انتم تمترون» و به هر تقدیر در آن التفات از خطاب‏ به غیبت (سوّم شخص) است و اعظم آیات امیر المؤمنین علیه السّلام است و مقصود از آیات در اینجا اعمّ از آیات تکوینى و تدوینى و آفاقى و انفسى است.

إِلَّا کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِ‏ چیزى که آن از بزرگترین آیات خداست، و آن ولایت است چنانکه گذشت، و تکذیب حقّ از جانب آنان براى این است که عادت بر تکذیب آیات به طور مطلق دارند.

لَمَّا جاءَهُمْ فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ‏ یعنى خبر مربوط به ولایت به آنان خواهد رسید (همان خبرى که با استهزا، با آن روبرو مى‏شوند و آن را به بازیچه مى‏گیرند.)

 

 

[سوره الأنعام (۶): آیات ۶ تا ۱۱]

أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَیْهِمْ مِدْراراً وَ جَعَلْنَا الْأَنْهارَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ (۶)

وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتاباً فِی قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ لَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِینٌ (۷)

وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً لَقُضِیَ الْأَمْرُ ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ (۸)

وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ (۹)

وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَحاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۱۰)

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُکَذِّبِینَ (۱۱)

 

ترجمه:

آیا ندیدى که پیش از آنان چه بسیار گروهى را هلاک ساختیم و حال آنکه در زمین به آنها قدرت و تمکّن داده بودیم که شما را نداده ‏ایم و از آسمان بر آنها باران رحمت پیوسته فرستادیم و نهرها در زمین بر آنان جارى کردیم پس چون نافرمانى کردند آنها را هلاک ساختیم و گروه دیگرى را بعد از آنها برانگیختیم.

و اگر ما کتابى بر تو فرستیم در کاغذى که آن را به دست خود لمس کنند باز کافران گویند که این نیست مگر سحرى آشکار.

و گفتند اگر محمّد صلّى اللّه علیه و آله رسول است چرا بر او فرشته نازل نمى‏شود؟ چنانچه فرشته بفرستیم، کار تمام شود و دیگر لحظه ‏اى آنها مهلت نخواهند یافت.

چنانچه فرشته ‏اى نیز به رسالت فرستیم هم او را به صورت بشرى در آوریم و بر آنان همان لباسى که مردمان بپوشند مى‏پوشانیم.

اى پیامبر پیش از تو هم، امم گذشته، پیامبران خود را سخت فسوس و استهزا مى‏کردند، سپس آنان را وبال و کیفر این عمل دامنگیر شد.

بگو اى پیغمبر در روى زمین بگردید تا عاقبت سخت آنها که تکذیب (آیات خدا و رسولان او) کردند مشاهده کنید.

 

تفسیر

أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ‏ پس اعتماد و اتّکال بر زندگانى چرکین فانى کردند، و در آراء فاسدشان، مستبدّ گشتند و از آیات ما اعراض کردند. و قرن برهه زیادى از زمان است، یا مدّت ده یا بیست یا سى یا چهل، یا پنجاه، یا شصت، یا هفتاد، یا هشتاد سال، یا صد، یا صد و بیست سال است، یا اهل یک زمان است، یا یک امّت و نسل است بعد از یک امّت دیگر، و یا هر امّتى است که هلاک شود و از آنها کسى باقى نماند.

مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ‏ بر اینکه صحّت و قوّت در جسم‏ها و توسعه در اموال و اولاد آنها دادیم (که به شما نداده‏ ایم.) وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ یعنى باران و ابر را از آسمان فروفرستادیم.

عَلَیْهِمْ مِدْراراً وَ جَعَلْنَا الْأَنْهارَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمْ‏ براى آنها علاوه بر قدرت و تمکّن در زمین اسباب رفاه و وسعت و تفریح آماده کردیم.

فَأَهْلَکْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ‏ قدرت و تمکّن آنان نتوانست آنها را از عذاب ما نگهدارد و نه امداد و نه ترقّى و مرتبه دادن ما به آنها فایده کرد و آنان را به علّت گناهانشان نابود کردیم.

وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ‏ و گروهى دیگر بعد از آنها به وجود آوردیم، این مطلب تهدید رسایى براى آنهاست.

وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَیْکَ کِتاباً فِی قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ‏ یعنى آنها را با دست لمس مى‏کردند به جاى آنکه با چشم ببینند تا نگویند چشمهاى ما را بستى.

لَقالَ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى به خدایا به تو کافر شدند.

إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ‏ از جهت نهایت سرکشى و نافرمانى و عادت بر انکار که داشتند آن را سحر پنداشتند.

وَ قالُوا از باب عناد و لجاج گفتند.

لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ‏ یعنى اگر محمّد صلّى اللّه علیه و آله رسول است پس چرا ملائکه بر او نازل نمى‏شود؟

وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً لَقُضِیَ الْأَمْرُ اگر ملک بر آنها نازل کنیم امر زندگانى تمام مى‏شود، یا امر به قبض ارواح آنها مى‏شود، یعنى آنها دیدشان ضعیف است و قدرت جمع بین دو طرف را ندارند، چه ملائکه را فقط بصیرت باطنى اخروى مى‏تواند درک کند نه چشم ظاهرى دنیوى، پس اگر ملائکه مى‏فرستادیم که آنها بتوانند آن را ببینند از ظواهر بشرى منسلخ مى‏شدند و دنیا به آخرت منقلب مى‏شد، و زندگانى مرگ مى‏شد، پس به جهت قصور و ضعف آنها ملائکه نفرستادیم تا آنها بتوانند ببینند.

و این منافاتى با نزول ملائکه بر رسولان ندارد، چون آنها بین دنیا و آخرت را جمع کرده‏ اند، چنانکه تحقیق آن و کیفیّت مشاهده ملائکه در خواب و بیدارى براى رسولان و شنیدن قول ملائکه بر این انبیا و محدّثین در قول خدا که فرمود:

وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما در سوره بقره گفته شد.

ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً لَجَعَلْناهُ رَجُلًا این قسمت آیه جواب دوّم است یا جواب پیشنهاد دوّم آنهاست، چون آنها یک‏بار گفتند: چرا بر پیامبر ملائکه نازل نمى‏شود؟

و بار دیگر گفتند: اگر خدا مى‏خواست براى ما رسولى بفرستد، ملائکه مى‏فرستاد (که در جواب آمده است، اگر هم‏ مى‏فرستادیم به صورت بشر بود).

وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ‏ یعنى اگر ما ملائکه مى‏فرستادیم یا آن را به صورت ملائکه قرار مى‏دادیم، قدرت بر ادراک آن نداشتند، یا اینکه اگر او را به صورت مردمى قرار مى‏دادیم، در این صورت نیز در اشتباه و شکّ مى‏افتادند تا جائى که در حقّ او همان را مى‏گفتند که در حقّ رسول بشرى گفتند.

پس آیه اشاره به یک قیاسى استثنایى منفصل‏[۵] است که هر دو شقّ تالى مرفوع است در صورتى که هر دو شقّ آن جواب یک سؤال باشد، یا اشاره به دو قیاس استثنایى است اگر دو جواب براى سؤال آنها باشد.

وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ‏ دلدارى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله است که پیش از او هم استهزاء بر پیامبران بوده است.

فَحاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ‏ به مسخره‏ کنندگان به علّت ریشخندشان عذابى سخت احاطه کرده است یا وبال و گرفتارى که به سبب آن استهزاء، عایدشان مى‏شود.

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ‏ یعنى در زمین ظاهرى با قدمهایتان سیر کنید و در زمین قرآن و تواریخ امّت‏هاى پیشین، با چشمهایتان (و ادراکتان)، و در زمین عالم صغیر با چشم‏هاى بصیرتتان به سیر و سیاحت پردازید.

ثُمَّ انْظُرُوا یعنى تفکّر و اندیشه کنید، و آمدن «ثمّ» از آن جهت است که تفکّر عبارت از ترتیب مقدّمات و انتقال از آنها به نتایج است و با سیر کردن در مقدّمات و بعد از حصول مقدّمات تفکّر ممکن مى‏شود.

کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُکَذِّبِینَ‏ عاقبت تکذیب‏ کنندگان رسولان، در شأن خود رسولان یا در شأن اوصیاى آنان، یا عاقبت کسانى که اوصیاى پیامبران را تکذیب کردند چگونه است؟

 

[سوره الأنعام (۶): آیات ۱۲ تا ۱۷]

قُلْ لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلْ لِلَّهِ کَتَبَ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَهِ لا رَیْبَ فِیهِ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۱۲)

وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۱۳)

قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۱۴)

قُلْ إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (۱۵)

مَنْ یُصْرَفْ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ (۱۶)

وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ (۱۷)

 

ترجمه:

اى پیامبر از این مشرکان بپرس که هر چه در آسمانها و زمین است ملک کیست؟ بگو ملک خداست که بر خویش‏

رحمت را فرض کرده و البتّه شما را در روز قیامت که بدون شک خواهد آمد جمع مى‏گرداند ولى کسانى که خود را به فریب دنیا و زیان افکندند به آن روز ایمان نمى‏آورند.

هر چه در شب و روز آرامش یافته است همه ملک خداست و او شنوا و داناى همه امور است،

بگو اى پیامبر آیا غیر از خدا را به یارى و دوستى برگزینم؟ در صورتى که آفریننده آسمانها و زمین خداست. او به خلق طعام و روزى مى‏خوراند و خود از طعام بى ‏نیاز است.

بگو اى رسول من مأمورم اوّل کسى که تسلیم حکم خداست باشم و البتّه از گروهى که به خدا شرک مى‏آورند نباشم.

بگو من اگر نافرمانى خدا کنم از عذاب آن روز بزرگ سخت مى‏ترسم‏

هر کس در آن روز از عذاب خدا برهد همانا به رحمت خدا نائل گردد و این پیروزى و سعادت آشکار است،

و اگر از خدا به تو ضررى رسد کسى جز خدا ترا از آن ضرر نرهاند و اگر از او چیزى به تو رسد او به همه چیز تواناست.

 

تفسیر

قُلْ‏ به تکذیب‏ کنندگان و پیشنهاد دهندگان بگو.

لِمَنْ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ تا آنها را ملزم به اقرار کنى تا متنبّه شوند که آنها حقّ پیشنهاد بر مالک را ندارند و او هر چه بخواهد مى‏کند و هر کس را که بخواهد مى‏فرستد.

قُلْ لِلَّهِ‏ به آنها بگو که آنچه در آسمانها و زمین است، ملک خداست، و منتظر جواب آنها نباش که جوابى جز آن ندارند.

کَتَبَ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ پس به سبب رحمتش شما را مهمل نمى‏ گذارد و به سوى شما رسولانى مى‏فرستد، و شما را به طاعتش ترغیب و از مخالفتش بر حذر مى‏دارد و در معصیت و نافرمانى‏اش مهلت مى‏دهد.

لَیَجْمَعَنَّکُمْ‏ یعنى قرنى پس از قرن شما را براى روز قیامت جمع مى‏کند.

جمله اوّل و این جمله یا جزء مقول قول است، یا استیناف از جانب خداست، و محتمل است که این جمله مستأنف باشد و جمله اوّل مقول قول، و محتمل است که این جمله بدل از «الرّحمه» باشد، چون جائز است که «کتب» متعلّق به جمله باشد.

إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَهِ لا رَیْبَ فِیهِ‏ تفسیر نظیر این جمله پیش از این بیان شد.

الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ‏ مستأنف است جهت استدراک این توهّم که بعد از روشن شدن مطلب شایسته نیست کسى بر کفر باقى بماند، گویا که خداوند فرموده است و لکن آنان که خود را به زیان افکندند ایمان نمى‏آورند.

و دخول «فاء» به خبر و آوردن ضمیر در وسط جهت دلالت بر سببیت و حصر و تأکید است. و بعضى گفته‏اند: محل «الّذین» منصوب است بنا بر ذمّ یا مرفوع است بنا بر خبر بودن یعنى شما هستید که خودتان را به زیان انداخته‏اید.

وَ لَهُ ما سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ این جمله نیز محتمل است که مقول قول باشد و مستأنف، یعنى به این‏ها بگو، بعد از آنکه گفتى آنچه‏ که در مکانها و آنچه که در زمانهاست براى او ساکن است ( «سکن» از سکنى به معنى ساکن شدن، یا از سکون به معنى آرامش است.) و چون تجدّد و انطباق بر زمان از خواص طبیعیات است که محتاج مکان است، لذا وقتى گفته مى‏شود آنچه که در شب و روز ساکن است، به این معنى است که: آنچه تحت زمان داخل است عین همان چیزى است که در آسمانها و زمین ساکن است.

یعنى آنچه که بر مکان منطبق است.

اگر آسمانها و زمین را به مطلق ارواح و اشباح تعمیم دهیم به شب و روز نیز تعمیم داده مى‏شود.

و چون مملوکیّت اشیاء براى خدا مورد اهتمام است اوّلى (آیه ۱۲- آنچه در آسمانها و زمین است) با دوّمى (آنچه در شب و روز ساکن است، یعنى زمان) با تغییر در عبارت مؤکّد شد تا اینکه در نفوس آنان جایگزین شود.

وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ‏ یعنى هیچ شنوائى نیست مگر با شنوایى او، و هیچ علمى نیست مگر با علم او.

قُلْ أَ غَیْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا بگو با وجود آنکه او مالک همه است، غیر از خدا را ولى خویش گیرم؟! فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ در صورتى که او آفریننده آسمانها و زمین است، توصیف به آن صفت براى اشعار به علّت حکم است.

وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لا یُطْعَمُ‏ در حالى که او مى‏خوراند و خود بى ‏نیاز از طعام است. این عبارت نیز علّت دیگر حکم است.

قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ‏ یعنى کسى در ظاهر اسلام و در باطنش، بر من سبقت نمى‏گیرد، زیرا من از ناحیه تکلیف و تکوین مأمور شدم که خاتم رسولان باشم و از همه جلوتر باشم.

وَ به من گفته شده است که:

لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ‏ از مشرکین نباشم (این جمله، عطف بر «قل» است.) قُلْ إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ‏ کنایه از آنان (مشرکان) است. چون این نوع سخن گفتن در انصاف رساتر است، و مقصود این است که طمع مشرکان را از گمراه کردن پیامبر قطع نماید. از امام صادق علیه السّلام‏[۶] است که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله‏ إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ‏ را ترک نکرد تا اینکه سوره فتح نازل شد. از آن پس دیگر به آن کلام برنگشت.

مَنْ یُصْرَفْ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ‏ از نبى صلّى اللّه علیه و آله‏[۷] است:

قسم به کسى که جانم در دست اوست هیچ کس از مردم به سبب عملش داخل بهشت نمى‏شود، گفتند: حتى تو هم یا رسول اللّه؟

فرمود: حتّى من، مگر رحمت و فضل خدا شامل من بشود.

وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ‏ مقول قول است یا مستأنف است از جانب خدا. اگر رحمت خدا شامل حال کسى شود، آن پیروزى آشکار است.

وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ عطف است بر قول خدا «من یصرف تا آخر آیه» گویا که گفته است: اگر خدا عذاب را در آن روز از تو برگرداند به تو رحم کرده است.

وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ از قبیل جانشین شدن سبب به جاى جزاست، و مانعى ندارد. (یعنى اگر خیر برایت پیش آورد باز هم خواست و رحمت اوست، که او بر هر چیز تواناست).

 

[سوره الأنعام (۶): آیات ۱۸ تا ۲۵]

وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ (۱۸)

قُلْ أَیُّ شَیْ‏ءٍ أَکْبَرُ شَهادَهً قُلِ اللَّهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَهً أُخْرى‏ قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنِی بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ (۱۹)

الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۲۰)

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (۲۱)

وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (۲۲)

ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلاَّ أَنْ قالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ (۲۳)

انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ (۲۴)

وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَهٍ لا یُؤْمِنُوا بِها حَتَّى إِذا جاؤُکَ یُجادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ (۲۵)

 

ترجمه:

و خدا کمال توانایى و اقتدار را بر بندگان دارد و همیشه او درستکار و بر همه امور آگاه است.

بگو اى پیامبر، چه گواهى بزرگتر از گواهى خداست، بگو خدا میان من و شما گواه است بر من آیات این قرآن را وحى مى‏کند تا بوسیله آن، شما و هر کس از افراد بشر را که خبر این قرآن به او رسد پند دهم و بترسانم. آیا شما گواهى مى‏دهید که با خداى یکتا خدایان دیگرى وجود دارند؟ بگو من به این موضوع گواهى ندهم. بگو محقّقا جز خداى یکتا خدایى نیست و من از آنچه که شما شریک خدا قرار مى‏دهید بیزارم.

آنان که کتاب تورات و انجیل را بر آنها فرستادیم با آنکه محمّد صلّى اللّه علیه و آله را به مانند فرزندان خود مى‏شناسند، هم آنها هستند که خود را به زیان انداخته‏اند (و از روى حسد به محمّد صلّى اللّه علیه و آله گفتند ایمان نمى‏آورند)

کیست ستمکارتر از آن کس که بر خدا دروغ بندد یا آیات خدا را تکذیب کند؟ هرگز ستمکاران را در دو عالم رستگارى نخواهد بود.

و روزى که همه آنها را گرد آوردیم پس به آنها که به خدا شرک آوردند گوئیم کجا شدند، آنها که به گمان شما شریک خدا بودند؟

پس از آنکه فریفتگى به بتان را در پیشگاه خدا عذرى نیابند جز آنکه به دروغ گویند که ما هرگز به خدا شرک نیاوردیم‏

بنگر که چگونه خود را تکذیب کردند و آنچه به خدا دروغ بسته شریک حقّ قرار دادند همه محو و نابود شدند.

و برخى از آنان (کافران و مشرکان) به سخن تو گوش فرا دارند ولى پرده بر دلهایشان نهاده‏ایم که فهم آن نتوانند کرد و گوشهایشان از شنیدن حقّ سنگین است که اگر همه آیات خدا را مشاهده کنند باز بدان ایمان نمى‏آورند تا آنجا که چون نزد تو آیند در مقام مجادله برآمده گویند این آیات جز افسانه‏هاى پیشینیان نیست.

تفسیر

وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ‏ کیفیّت قهر خدا با بندگان به سبب فناى همه تحت سطوت و قدرت او، از آنچه که گذشت استفاده مى‏شود.

وَ هُوَ الْحَکِیمُ‏ در کارش حکیم است، و آنچه را که بجاى مى‏آورد، جز با حکمت و مصلحت نیست.

الْخَبِیرُ به آنچه که اختلاف تدبیر و انواع تصرّف در بندگان اقتضا مى‏کند، آگاه است.

قُلْ أَیُّ شَیْ‏ءٍ أَکْبَرُ شَهادَهً مقدّمه شهادت دادن خداست، یعنى اقرار مى‏کند که خدا بزرگتر و راستگوتر از هر شهادت‏دهنده‏اى است، پس خدا آنها را بر این مطلب خبر مى‏دهد، سپس فرمود:

قُلِ اللَّهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ‏ محتمل است که «اللّه» مبتدا باشد که خبرش محذوف است تا جواب از جانب آنان باشد، و «شهیدا» خبر است که مبتداى‏ آن محذوف است، و جمله مستأنف است براى بیان مقصود.

یعنى: بگو که خدا میان من و شما گواه است، که به من آیات قرآن را وحى مى‏کند تا شما و هر یک از افراد بشر را که خبر این قرآن به او مى‏رسد در هر مکانى و در هر زمانى که باشد تا روز قیامت آگاه سازم. یعنى تا من شما را و کسى را که قرآن به او رسیده، یا کسى که به حدّ بلوغ (مانند مردان) رسیده است، بیم دهم و از تمرّد از امر خدا باز دارم.

«من بلغ» معطوف است بر ضمیر مستتر «هو» در «انذرکم» اما ضمیر منفصل را از جهت فاصله قرار گرفتن به عنوان تأیید نیاورده است و معنى آن این است: انذار مى‏کنم من و هر کس از آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله که به حد امامت رسیده باشد، و این سخن مانند قول خداى تعالى است که مى‏فرماید:

قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‏ بَصِیرَهٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی‏[۸] (و بگو که این راه من است، که مى‏خوانى به سوى خدا با داشتن بصیرت به من و کسى که از من پیروى کند)[۹] أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَهً أُخْرى‏ قُلْ لا أَشْهَدُ آنها را بر شهادتشان بر اینکه با خداى به حق، خدایان دیگرى هست، توبیخ کرده است.

قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنِی بَرِی‏ءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ‏ (در حالى او خداى یکتاست و من از آنچه شرک مى‏آورید بیزارم).

الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ‏ یهود و نصارى که به آنها کتاب دادیم.

یَعْرِفُونَهُ‏ رسول خدا را مى‏شناسند به سبب آنچه که در کتابهایشان از اوصاف محمّد صلّى اللّه علیه و آله ذکر شده است، یا اینکه کسانى از امّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله که کتاب به آنها دادیم، محمّد صلّى اللّه علیه و آله را به راستگویى در امر ولایت مى‏شناسند، یا على علیه السّلام را مى‏شناسند به آنچه که از فضل و علم و صدق و امانت او مشاهده کرده‏اند.

کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ‏ مانند اینکه فرزندان خود را مى‏شناسند، و آن مبالغه در اثبات شناختن آنهاست.

الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ‏ استیناف است، جواب سؤال مقدّر یا استدراک توهّم متصوّر است، گویا که گفته شده است:

آیا به آن رسول ایمان آوردند؟ (زیرا آنان که به خود زیان رسانیدند ایمان نمى‏آورند.) یا توهّم شده است که از آنها کافرى باقى نمانده است، و تکرار موصول براى این است که هر یک از آن دو جواب است یا استدراک چیزى است با دو منشأ متفاوت. و محتمل است که دوّمى بدل باشد یا مفعول براى فعل محذوف یا خبر براى مبتداى محذوف.

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى‏ عَلَى اللَّهِ کَذِباً و ستمکارتر از آن کسى که بر خدا دروغ بندد کیست؟

یعنى چه کسى به خود حقّ مى‏دهد که به دروغ جانشینى‏ خدا را ادّعا کند، یا به اینکه قیاس‏هایى را که به رأى خودش انجام داده است به خدا نسبت دهد. یا چنین توهّم کند که رسوم و عادت‏ها از خداست، یا نیابت از امام را بدون اذن و اجازه ادّعا کند، غافل از این که نیابت از امام، شفاعت نزد خدا براى خلق است و این بدون اجازه خدا نمى‏شود، یا اینکه کتاب نبوّت و یا صورت قرآن را با دست خودشان مى‏نوشتند و آن را به خدا نسبت مى‏دادند.

أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ‏ یا آیات تکوینى و تدوینى، آفاقى و انفسى را، و بزرگتر از همه، بلکه اصل همه، حقیقت انسان کامل یعنى على علیه السّلام امیر المؤمنین را تکذیب کند، و لفظ «او» در اینجا براى منع خلوّ[۱۰] است، زیرا که بیشتر آنان جامع هر دو وصفند (هم خدا را و هم آیات خدا یعنى على علیه السّلام را تکذیب مى‏کنند)، با اینکه اگر جز یکى از آن دو وصف نبود، کفایت مى‏کرد که مشمول این امر باشد.

إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ‏ که خداوند ستمکاران را رستگار نمى‏کند، گویا که گفته شده است: پس حال ظالم چگونه است؟

تا اینکه کسى که ظالم‏تر است، حالش شدیدتر باشد؟ پس جواب فرمود که ظالمین رستگار نمى‏شوند، و لذا از باب‏

استحسان آن را تأکید کرد. (پس ظالم‏تر حالش بسیار وخیم‏تر از ظالم است که رستگار نمى‏شود).

وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً به یاد آور یا یادآورى آنها بکن، روزى را که همه آنها را گرد مى‏آوریم.

ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا سپس به کسانى که شرک ورزیدند یعنى به آنان که در تعدّد خدایان به خدا شرک آوردند.

یا اینکه در ولایت، غیر على علیه السّلام را شریک ولایت على علیه السّلام قرار دادند مى‏گوییم، و از ائمّه علیه السّلام در اینجا و در بیشتر مواردى که از کفر و شرک ذکرى به عمل آمده، شرک به ولایت على علیه السّلام است و سرّ مطلب چنانکه بارها گذشت این است که معرفت خدا و صفات او و ایمان به او چون موقوف بر فتح باب قلب است، و فتح باب قلب موقوف بر ولایت و بیعت ولوى است که همان ایمان مى‏باشد و به وسیله ولایت ایمان داخل در قلب مى‏شود و باب قلب باز مى‏شود.

لذا از ائمه علیه السّلام وارد شده است که به سبب ما خدا شناخته مى‏شود، و معرفت خدا به این است که امام زمانت را بشناسى به طریق حصر (یعنى حصر شناخت خدا به وسیله امام علیه السّلام).

و لذا کفر و شرک عبارت است از عدم فتح باب قلب، یا عدم معرفت امام، یا کفر و شرک آوردن به امام، و کفر به رسالت که کفر اندر کفر مى‏شود.

أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ‏ بت‏هاى شما و غیر بتها که آنها را با قرارداد خودتان شریک‏هایى براى خدا قرار دادید کجا هستند؟

و این از باب استهزاى آنان گفته مى‏شود.

الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ‏ گمان مى‏کردید که آنها شریک‏هایى براى خدا یا شریکانى براى على علیه السّلام هستند.

ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ‏ یعنى آنها براى خلاصى و رهایى عذرى ندارند چنانچه در خبر است وقتى که طلا را خالص کرده، از غیر طلا رها کرده باشند مى‏گویند: «فتنت الذّهب».

إِلَّا أَنْ قالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ‏ آنها بر دروغشان که به خدا بسته‏اند، سوگند یاد مى‏کنند. چنانکه در دنیا براى مردم سوگند یاد مى‏کردند.

انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ‏ بنگر که چگونه خود را تکذیب کردند و خدایانشان یا شرکایشان در ولایت از آنها که به دروغ شریک حقّ قرار داده بودند، محو و نابود شدند.

ماضى آوردن هر دو فعل (کذبوا و ضل) به جهت این است که وقوع آن دو محقّق است، گویا که هر دو واقع شده است، أعمّ از اینکه خطاب عامّ باشد یا خاصّ، یا اینکه ماضى آوردن، نسبت به مخاطب خاصّ یعنى محمّد صلّى اللّه علیه و آله باشد از جهت اینکه او نظر مى‏کند و آنچه را که هنوز در سلسله زمان نیامده است، مى‏بیند.

وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ‏ یعنى وقتى که بر آنان آیات قرآن یا مناقب وصىّ خود را مى‏خوانى.

وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً أَنْ یَفْقَهُوهُ‏ «اکنّه» جمع کنان‏ است و آن چیزى است که چیز دیگر را مى‏پوشاند، از جهت اینکه «ان یفقهوه» بفهمند اکراه دارند یا براى اینکه نفهمند.

وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً یعنى در گوشهاى دلشان سنگینى است که دوست ندارند بشنوند، پس اگر تو تمام آیه‏هاى رسالتت یا خلافت جانشینت را براى آنها بخوانى نمى‏شنوند.

وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَهٍ یعنى هر آیه‏ اى از آیات بزرگ ما و معجزه‏هاى تو را که ببینند.

لا یُؤْمِنُوا بِها به سبب فزونى قساوت و عنادشان به آن ایمان نمى‏آورند پس چگونه به تو یا به وصىّ تو ایمان بیاورند در حالى که قساوت آنان زیاد شده است.

حَتَّى إِذا جاؤُکَ یُجادِلُونَکَ‏ لذا وقتى که پیش تو آیند در نبوّت تو یا خلافت وصىّ تو با تو مجادله مى‏کنند.

یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا آنها که به تو یا به وصىّ تو کافر شدند مى‏گویند:

إِنْ هذا این گفتار که آن را قول خدا مى‏نامى، یا این حرفهائى که درباره پسر عمویت مى‏گوئى.

إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ‏ جز افسانه‏هاى پیشین نیست، اساطیر جمع «اسطار» یا جمع سطر، یا جمع اسطوره است کنایه از افسانه و خرافات آنهاست.

______________________________

[۱] انعام: ۹۳- ۹۱

[۲] انعام: ۱۵۳- ۱۵۱

[۳] سوره الملک آیه بیست و سوّم

[۴] فتوحات مکّیه یکى از کتابهاى ابن عربى عارف معروف قرن هفتم است.

[۵] قیاس استثنایى منفصل و متّصل در جلد اوّل توضیح داده شده است.

[۶] تفسیر الصّافى ۲: ص ۱۱۱ تفسیر نور الثّقلین ۱: ص ۷۰۵/ ج ۲۵

[۷] تفسیر الصّافى ۲: ص ۱۱۱ تفسیر البیان ۲: ص ۲۸۰

[۸] سوره یوسف آیه ۱۰۸

[۹] به نقل از علّامه حلّى در نهج الحقّ بر طبق روایت اصول کافى از حضرت باقر علیه السّلام و حضرت جواد علیه السّلام مصداق« من اتّبعنى» امیر مؤمنان على علیه السّلام است.

[۱۰] خلوّ یا مانعه الخلوّ دو قضیّه است که رفع هر دو( کنار نهادن هر دو) نشاید چنانکه در همین آیه شهادت دادن و تکذیب کردن آمده است که نمى‏شود گفت نه شهادت مى‏دهند و نه تکذیب مى‏کنند زیرا لازمه شهادت عدم تکذیب است.

ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج‏۵،

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=