ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطان علیشاه» سوره الانعام ۶۰ تا ۹۰
[سوره الأنعام (۶): آیات ۶۰ تا ۷۰]
وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ لِیُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۶۰)
وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَهً حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا یُفَرِّطُونَ (۶۱)
ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ أَلا لَهُ الْحُکْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِینَ (۶۲)
قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَهً لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ (۶۳)
قُلِ اللَّهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْها وَ مِنْ کُلِّ کَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِکُونَ (۶۴)
قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ (۶۵)
وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ وَ هُوَ الْحَقُّ قُلْ لَسْتُ عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ (۶۶)
لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (۶۷)
وَ إِذا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ وَ إِمَّا یُنْسِیَنَّکَ الشَّیْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْرى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۶۸)
وَ ما عَلَى الَّذِینَ یَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَ لکِنْ ذِکْرى لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (۶۹)
وَ ذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاهُ الدُّنْیا وَ ذَکِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما کَسَبَتْ لَیْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفِیعٌ وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ لا یُؤْخَذْ مِنْها أُولئِکَ الَّذِینَ أُبْسِلُوا بِما کَسَبُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِیمٍ وَ عَذابٌ أَلِیمٌ بِما کانُوا یَکْفُرُونَ (۷۰)
ترجمه:
(۶/ ۷۰- ۶۰)
و اوست خدایى که چون شب به خواب مىروید جان شما را نزد خود برده و شما را مىمیراند، و کردار شما را در روز مىداند. پس از آن مرگ موقّت خواب، شما را بر مى انگیزاند تا به اجلى که در قضا و قدر معیّن است برسید سپس هنگام مرگ به سوى او باز مىگردید تا به نتیجه آنچه کرده اید آگاهتان سازد،
و اوست خدایى که قهر و اقتدارش ما فوق بندگان است و براى نگهبانى شما فرشتگان را مىفرستد تا آنگاه که مرگ یکى از شما فرارسد فرستادگان ما بى هیچ کوتاهى و گذشتى جان او را بگیرند.
سپس به سوى خداى عالم که به حق مولاى بندگان است باز مىگردند. آگاه باشید که حکم خلق با خداست و او را زودتر از هر محاسبى به حساب خلق رسیدگى تواند کرد.
بگو اى پیامبر آن کیست که شما را از تاریکیها و سختیهاى بیابان و دریا نجات مىدهد که او را به زارى و از باطن قلب مىخوانید که اگر ما را از این مهلکه نجات داد پیوسته شکرگزار او هستیم،
بگو خداست که شما را از آن سختیها مى رهاند و از اندوه نجات مىدهد باز هم به او شرک مىآورید،
بگو او تواناست که بر شما بلایى و عذابى از آسمان یا زمین فرستد یا شما را به اختلافات کلمه و پراکندگى و مخالفت در افکند و بعضى را به عذاب بعضى دیگر گرفتار سازد، بنگر چگونه آیات خود را به راههاى گوناگون بیان مىکنیم باشد که مردم چیزى بفهمند.
قوم تو آن آیات خدا و قرآن را تکذیب کردند در صورتى که آنها تماما حق و حقیقت است. بگو اى پیامبر من نگهبان شما نیستم (که شما را به جبر، از کفر و انکار باز دارم)
هر خبرى را که پیامبران به شما دادند وقت معیّنى است و به زودى بر صدق آن آگاه شوید.
چون گروهى را دیدى براى خرده گیرى و طعن زدن در آیات ما گفتگو مىکنند، از آنها دورى گزین تا در سختى دیگر وارد شوند، و چنانکه شیطان البتّه فراموشت ساخت بعد از آنکه متذکّر کلام خدا شدى دیگر با گروه ستمگر، مجالست مکن.
بر کسانى که پرهیزکارند، عقوبت حساب بدکاران نخواهد بود.
لیکن فقط بر آنهاست که بدان را پند داده متذکّر سازند شاید از کار خود پرهیز کنند.
اى رسول آنان را که دین خود را به بازیچه و هوسرانى گرفتند و زندگانى دنیا آنها را فریب داد، به حال خود واگذار همین قدر به آنها تذکّر ده که سر انجام، هر کس به عمل خود گرفتار مىشود و کسى را جز خدا (در دو عالم) دادرس و شفیعى نخواهد بود و هر چه بر این آسایش خود از عذاب قیامت فدیه دهد از او نپذیرند (اگر باز پند نگرفتند غم مدار که) آنها همان کسانى هستند که عاقبت به هلاکت مىرسند و به کیفر کفرشان به شرابى از حمیم (گداخته هاى) جهنّم و عذابى دردناک گرفتار مىشوند.
تفسیر
وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ توفّى عبارت از گرفتن چیزى است با تمام اجزائش و مقصود در اینجا مطلق گرفتن است. و پس از آنکه احاطه عملش را ذکر کرد خواست احاطه ربوبیّت و الهیّتش را ذکر کند، فرمود:
وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ خدا مىداند آنچه را که در روز کسب کردید.
ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ سپس از خوابتان در آن روز بر مىانگیزد.
لِیُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى یعنى تا مدّت عمر شما بگذرد، یا تا عمر شما به خاتمه برسد.
ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ در بین آنها به آنچه بخواهد بدون مانع حکم مىکند. و به قهر و تسلّط و احاطه اش اکتفا نمىکند.
وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَهً بر شما نگهبانانى مىفرستد که شما را از شرّ شیاطین سرکش و شیران زمین و سایر آفات محفوظ دارند و نیز اعمال شما را با نوشتن و ثبت کردن حفظ نمایند.
حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا و بیان توفّى و میراندن خدا و رسولان و ملائکه و ملک الموت در سوره «نساء» گذشت.
وَ هُمْ لا یُفَرِّطُونَ یعنى چیزى از قوا و جنود متوفّى از آنها غایب و کم نمىشود و این جمله تأکید مفهوم «توفّته» به حسب معنى است.
ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِ همانطور که از طرف او آمدند در آن روز یا مطلقا به سوى او که به حقّ مولاى بندگان است، باز مىگردند.
أَلا لَهُ الْحُکْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِینَ آگاه باشید که حکم خلق با خداست و او زودتر از هر محاسبى به حساب خلق رسیدگى تواند کرد.
قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَهً بگو اى پیامبر آن کیست که شما را از تاریکیها و سختیهاى بیابان و دریا نجات مىدهد که او را با زارى و در نهان مىخوانید. یعنى بدینوسیله از آنها اقرار بگیرد که خداى شما همان است که او را به زارى و از باطن مىخوانید، در حالى که مىگوئید:
لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ که اگر ما را از این مهلکه نجات دهد از شکرگزاران خواهیم بود.
قُلِ اللَّهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْها وَ مِنْ کُلِّ کَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِکُونَ بگو خداست که شما را از آن سختیها مىرهاند و از اندوه نجات مىدهد ولى شما باز هم به او شرک مى ورزید. این سخن از باب تهدید است.
قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ او قادر است که عذابى از بالاى سرتان فرستد چنانکه بر قوم لوط بارانى از سنگ فرستاد.
أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ یا از زیر پایتان مانند غرق فرعون و قومش و فرو بردن قارون به زیر زمین.
أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً یعنى افکار فرقه هایى یا مسلکهایى که هواها و خواستهایشان مختلف است، با اندیشه هاى شما درآمیزد زیرا هر گروهى پیرو پیشواى خود است.
وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ و با قتال و راندن و دفع همدیگر و سرقت و راهزنى، سختى و بدبختى از جانب برخى بر برخى دیگر مى چشاند.
انْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ بنگر که چگونه در آیات تصرّف مىکنیم، شاید آیات قدرت ما را بفهمند، زیرا قدرت بر تفضّل کردن بر مؤمنین و انتقام گرفتن از کافرین را داریم.
از امام صادق علیه السّلام است کسانى که فوق شما هستند پادشاهان ظالمند، و کسانى که زیر پاى شما هستند بندگان و کسانى هستند که خیرى در آنان نیست، و معنى یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً این است که بعضى از شما را بعضى دیگر مى آمیزد به نحوى که بین شما دشمنى و عصبیّت القا شود، و به بعضى از شما، عذاب بعضى دیگر را مىچشاند و آن بدى همسایگى است و امثال این خبر به تو نشان مىدهد که چگونه خداوند، آیات و الفاظ را به مقدار ممکن و وسعت لفظ تعمیم مىدهد.
وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ یعنى قادر بودن خدا، یا على علیه السّلام را یا عذاب، یا قرآن را که در آن ذکر عذاب است، تکذیب کردند.
وَ هُوَ الْحَقُ در حالى که آن حق است، حقّى که محقّق و ثابت شده است.
قُلْ لَسْتُ عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ بگو من وکیل آنها نیستم تا شما را از تکذیب منع کنم، بلکه بر عهده من فقط تبلیغ است.
لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ یعنى براى هر خبر، وقت خاصّى است. و آن در بین عرب مانند یک مثل است.
وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ وقت وقوع آن را به زودى خواهید دانست.
وَ إِذا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ (خوض) دقّت در سیر است، در خشکى باشد یا دریا، و بیشتر در آب استعمال مىشود، و مقصود در اینجا دقّت در سیر نظر و فکر است.
فِی آیاتِنا آیات تدوینى و تکوینى، که بزرگترین آنها ولایت است، و امام باقر علیه السّلام درباره این آیه فرمود: کلام درباره خدا، و بحث و جدال درباره قرآن، مانند سخن قصه گویان در بین مردم است.
فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ پس از آنها دورى کن تا در سخنى دیگر وارد شوند این قسمت اوّلیّه نهى از نشستن با آنهاست.
وَ إِمَّا یُنْسِیَنَّکَ الشَّیْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْرى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ چنانچه شیطان فراموشت ساخت بعد از آنکه خدا را به یاد آورى دیگر با آن گروه ستمگر مجالست مکن اشاره به این است که هر کس در آیات فرورود و خوض کند از خودش بازداشته مىشود و هر کس از خودش باز داشته نشود، او ظالم است.
از سوى دیگر انتقاد و جدل کردن در آیات، دلیل عدم فرمانبردارى اوست و آن خود ظلم دیگرى است.
وَ ما عَلَى الَّذِینَ یَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ چیزى از حساب ستمکاران بر عهده پرهیزکاران نیست و از جدل کردن از جدل در آیات مىپرهیزند اگر چه اتّفاق بیفتد که فراموش کنند و با آنان بنشینند.
وَ لکِنْ ذِکْرى و لکن بر آنهاست که قبح بحث و انتقاد در آیات را به آنان یادآور بحث و جدل و تا حدّ امکان آنها را به قبایح اعمالشان متوجّه سازند.
لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ یعنى شاید که از بحث و جدل در آیات بپرهیزند، و آیات را به نحوى ذکر نکنند که در آن استهزاء باشد، و در گمراهى و عقوبتش واقع نشوند.
از امام باقر علیه السّلام است که فرمود: وقتى آیه نازل شد که:
دیگر پس از ذکر و یاد من، با قوم ستمکاران ننشین، مسلمانان گفتند: چه کار بکنیم؟
هرگاه مشرکین استهزا بکنند بلند شویم و آنها را رها کنیم و برویم، دیگر نباید داخل مسجد الحرام بشویم، و دیگر نباید به بیت الحرام طواف بکنیم، پس خداى تعالى این آیه را نازل فرمود: وَ ما عَلَى الَّذِینَ یَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ که به یادآورى و آگاهى و بینائى در حدّ امکان فرمان داد.
وَ ذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً لعب چیزى است که داراى غایت عقلى نباشد ولى غایت خیالى داشته باشد، مانند بازى کردن اطفال، و لهو آن است که نه غایت عقلى دارد و نه غایت خیالى اگر چه یک غایت مخفى داشته باشد مانند گذراندن یک عادت، و مقصود عدم تعرّض به کسى است که دینش را به سبب خیالش اخذ کرده است، و غایتى جز غایتهاى خیال دنیوى براى آن تصوّر نکرده است از قبیل جاه و مناصب و یا صحّت و توسعه یا توافق با دوستان، یا برترى بر امثال خودش، یا تنعّم در آخرت و نجات از عقوبت در آن، یا نزدیکى با ائمّه و انبیا علیهم السّلام در بهشت، یا نزدیکى به خدا و مخصوص بودن به این نزدیکى از بین دوستانش، و این بدان جهت است که صورت دین را براى دنیا گرفته اند و دین را ابزارى براى دنیاى خود قرار دادهاند (دین را به خاطر دنیا آلت شرک قرار دادهاند) و اینکه خداى تعالى مىفرماید:
وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاهُ الدُّنْیا (و زندگى دنیا آنان را فریفت) اشاره به همین است.
وَ ذَکِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما کَسَبَتْ و آنها را به وسیله قرآن، به ولایت یاد آورى کن، یا به دوستى على علیه السّلام یا به على علیه السّلام تذکّر بده تا مبادا نفسى از نعمتهاى آخرت به سبب اعمالى که کسب کرده است منع شود.
زیرا هر نفسى در گرو اعمالى است که کسب کرده است مگر آنان که دوستدار امیر المؤمنین علیه السّلام شدند.
لَیْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفِیعٌ براى او غیر از خدا نه سرپرستى و نه شفاعت کننده اى وجود دارد. این جمله صفت بیانى «نفس» است. (نفسى که به غیر خدا یار و میانجى ندارد) یا استیناف است در موضع تعلیل، در مورد ولى و شفیع قبلا توضیح داده شده است.
وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ و اگر هر نوع فدا بدهى.
لا یُؤْخَذْ مِنْها أُولئِکَ از کسانى که دینشان را بازیچه و لهو گرفته اند پذیرفته نیست.
الَّذِینَ أُبْسِلُوا بِما کَسَبُوا زیرا آنها از آنچه به دست آوردند سر افکنده شدند، این سخن استیناف است که در موضع تعلیل به کار رفته (به دلیل آنکه چنین کردند سر افکنده شدند).
لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِیمٍ وَ عَذابٌ أَلِیمٌ بِما کانُوا یَکْفُرُونَ از باب کنایه از آنان و مدارا کردن با آنهاست.
[سوره الأنعام (۶): آیات ۷۱ تا ۸۰]
قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُنا وَ لا یَضُرُّنا وَ نُرَدُّ عَلى أَعْقابِنا بَعْدَ إِذْ هَدانَا اللَّهُ کَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطِینُ فِی الْأَرْضِ حَیْرانَ لَهُ أَصْحابٌ یَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنا قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ (۷۱)
وَ أَنْ أَقِیمُوا الصَّلاهَ وَ اتَّقُوهُ وَ هُوَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (۷۲)
وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْکُ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ (۷۳)
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَهً إِنِّی أَراکَ وَ قَوْمَکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۷۴)
وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ (۷۵)
فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأى کَوْکَباً قالَ هذا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ (۷۶)
فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ (۷۷)
فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَهً قالَ هذا رَبِّی هذا أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ (۷۸)
إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۷۹)
وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونِّی فِی اللَّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ رَبِّی شَیْئاً وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ (۸۰)
ترجمه:
(۶/ ۸۰- ۷۱)
بگو اى پیغمبر، چرا ما خدا را رها کرده و چیزى را مانند بتان که هیچ قادر بر سود و زیان ما نمى باشند به خدائى بخوانیم؟ و باز به خوى جاهلیّت بعد از آنکه خدا ما را هدایت کرد برگردیم؟ تا مانند کسى شویم که فریب و اغواى شیطان، او را در سرزمین سرگردان نموده است؟ آن گمشده را یارانى است که شخصى را به سوى خود هدایت مىکنند. بگو هدایت خدا، در حقیقت هدایت است و ما مأموریم که تسلیم فرمان خداى جهان باشیم،
و آنکه نماز را بر پا دارید و نسبت به او پرهیزکارى ورزید و اوست آنکه به سوى او گرد آورده مىشوید.
و اوست خدایى که آسمانها و زمین را به حقّ آفرید و روزى که (نداى حق در خوابگاه عدم به هر چیز) خطاب کند که موجود باش آن چیز بىدرنگ موجود خواهد شد سخن او حق است و پادشاهى عالم که در صور بدمند تنها با اوست و داناى نهان و آشکار خلق، اوست و هم به تدبیر خلق دانا و بر همه چیز عالم آگاه است.
و یاد کن وقتى را که ابراهیم به پدرش آزر (عمو و مربّیش که عرب بر آن پدر اطلاق مىکنند) گفت آیا بتها را به خدایى برگزیدهاى و من به راستى تو و پیروانت را در گمراهى آشکار مىبینم،
وهمچنین ما بر ابراهیم ملکوت باطن آسمانها و زمین را ارائه دادیم تا به مقام اهل یقین رسید.
پس چون شب تاریک در آمد ستاره درخشانى را دید (براى هدایت مشرکان) گفت: این پروردگار من است پس چون آن ستاره غروب کرد گفت: من چیز نابود شونده را به خدائى نخواهم گرفت.
پس چون شب شد و ماه تابان را دید باز براى هدایت قوم خود گفت این خداى من است و وقتى که آن هم نابود شد ماهپرستان را متذکّر شد که آن نیز خداى نباشد.
گفت خداى من اگر مرا هدایت نکند همانا من از گروه گمراهان عالم خواهم بود،
پس چون صبحگاه خورشید درخشان را دید باز براى ارشاد قوم گفت این خداى من است این از آن ستاره و ماه باعظمتتر و روشنتر است پس چون آن نیز نابود گردید، گفت اى گروه مشرکان من از آنچه شریک خدا قرار مىدهید بیزارم.
من ایمان خالص را به سوى خدایى آوردم که آفریننده آسمانها و زمین است و من هرگز با عقیده جاهلانه مشرکان موافق نخواهم بود.
قوم ابراهیم با او در مقام خصومت و احتجاج بر آمدند ابراهیم گفت: آیا با من درباره خدا مجادله مىکنید؟ و حال آنکه خدا مرا هدایت کرد و هیچ از آنها که شریک خدا مىخوانید بیمى ندارم مگر آنکه خدا بر من چیزى بیمناک بخواهد، حکم پروردگار من به همه موجودات محیط است آیا متذکّر این حقیقت نمىشوید؟
تفسیر
قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُنا وَ لا یَضُرُّنا وَ نُرَدُّ عَلى أَعْقابِنا بَعْدَ إِذْ هَدانَا اللَّهُ یعنى پس از آنکه خدا ما را به راه راست هدایت کرد که آن ولایت است، بگو براى چه به آن چیزهایى که سود و زیانى ندارند رو آوردیم.
کَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطِینُ مانند کسى که شیطان و جنّ او را بر غیر راه راست برده، فِی الْأَرْضِ حَیْرانَ در زمین سرگردان است و نمىداند کجا مىرود و او را کجا مىبرند.
لَهُ أَصْحابٌ یعنى این گمشده و سرگردان یارانى دارد که به او رحم مىکنند.
یَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى و آن گمشده را به طریق دعوت مىکنند در حالى که از باب ترحّم به او مىگویند ائْتِنا به سوى ما بیا، و او اجابت نمىکند، چون جنّ زده شده است.
قُلْ به آنان بگو که مثل شما مانند این گمشده است که شیاطین بر شما غلبه کرده و عقول شما را سلب کرده است، و من و یاران من مانند رفقاى آن گمشده هستیم که شما را به راه راست که آن ولایت على علیه السّلام است فرا مىخوانیم و به شما مىگوئیم که ولایت على علیه السّلام عبارت از هدایت خداست.
إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى حقیقت هدایت، هدایت خداست و هدایتى جز خدا نیست.
وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ این جمله یک نقل قول است، یعنى بگو ما مأمور شده ایم که تسلیم پروردگار عالمیان شویم و این بدان جهت است که بعد از اتمام حجّت از آنها اعراض کنى، یا به آنها در اظهار دعوى انصاف دهى.
وَ أَنْ أَقِیمُوا الصَّلاهَ عطف است بر «لنسلم» حرف و «ان» تفسیریّه است، و بعضى گفته اند: عطف است «نسلم» به تقدیر دخول لام بر آن «لان» یا «ان» مصدریّه است و لکن دخول «ان» مصدریّه بر جهت انشاء و پدید آوردن قلیل و اندک است، و خطاب در قول خدا «اقیموا» مانع مصدریّه بودن «ان» است.
وَ اتَّقُوهُ وَ هُوَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ جمله حالیه است یا معطوف است بر جمله إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى.
وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِ او آن کسى است که آسمانهاى ارواح و زمین اشباح را به سبب حقّى که آن مشیّت و ولایت على علیه السّلام است بیافریند چنانکه تحقیق آن گذشت. یا در حالى که متلبّس به حق است که ولایت با همه است و همه چیز به ولایت پایدار است و هیچ چیز از ولایت خالى نمىشود.
وَ یَوْمَ یَقُولُ عطف است بر منصوب «اتّقوه» یا بر «سماوات» یا بر قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ به تقدیر «ذکر» یا «ذکر» یا خبر قول خدا «الحقّ» است، و جمله عطف است بر جمله هُوَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ یا ظرف است متعلّق به «الحقّ» یا به «عالم الغیب» و معنى آن این است که قول او حقّ است یا عالم به غیب است روزى که به چیزى که مىخواهد ایجادش کند و این جمله عالم الغیب …» را جهت قصد تعمیم و ایجاز و اختصار، حذف کرد.
کُنْ یعنى: به آن چیزى که مىخواهد بوجود آورد بمحض اینکه بگوید «کن» (وجود پیدا کن).
فَیَکُونُ پس آن چیز وجود پیدا مىکند یعنى بدون خوددارى و بدون درنگ ایجاد مىشود.
بدانکه یَوْمَ همانطور که به روز عالم طبع، اطلاق مىشود، همین طور بر هر یک از مراتب عالم نیز اطلاق مىگردد، چون هر یک از آن مراتب نسبت به مرتبه پایینترش روز است، و مرتبه پائینتر نسبت به مرتبه بالا شب است.
و چون عالم طبع عالم اسباب است بدین معنى که سنّت خداى تعالى به این جارى شده است که اشیا را بواسطه اسباب ایجاد کند گویا که موجودات عالم طبع به محض قول خدا بدون آماده شدن اسباب از وجود پیدا کردن ابا دارند، و مکلّفها نیز از قول او ابا دارند.
ولى چون مراتب آخرت با تمام موجوداتش اعمّ از مادّه و مدّت مسبوق به سایر اسباب نیست موجودات آن به محض قول خدا قائم است، و به امر خدا موجود مىشود، بنابراین روزى که خداوند مىگوید کُنْ، فَیَکُونُ مختص به روزهاى آخرت است.
قَوْلُهُ الْحَقُ معنى آن این است: قول خدا که آن مشیّت است حق است، زیرا مشیّت همه اضافات خدا به سوى خلق است یا اینکه قول خدا حقیقت ثابت است که آن عین فعل خدا مىباشد، و آن صدا نیست که به گوش بخورد، و لفظ نیست که شنیده شود.
وَ لَهُ الْمُلْکُ ملک گاهى بر عالم طبع اطلاق مىشود در مقابل ملکوت و جبروت، و گاهى بر چیزى اطلاق مىشود که شامل همه موجودات است که مملوک خداى تعالى است، و همین معنى در اینجا مقصود است، و ممکن است مقصود معنى اوّل باشد بنابراین که مقصود از لَهُ الْمُلْکُ این باشد که ملک، روزى که در صور دمیده مىشود خالص براى خداست، و در غیر آن روز گمان مىشود که غیر او تصرّف در ملک دارد، و روى همین جهت ثنوىها به توهّم افتادند و گفتند: ظلمت در مقابل نور است، یا اهریمن در مقابل یزدان، و هر یک از آن دو داراى تصرّف در ملک است.
یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ بدل است از «یوم یقول» یا ظرف مستقر است، خبر «قوله الحقّ» است، یا خبر بعد از خبر است براى «قوله» یا ظرف است متعلّق به «قوله» یا «بالحق» یا به ظرف «له الملک» یا به «عالم الغیب». و «صور» شاخى است که در آن دمیده مىشود از «صار» به معنى صدا در آوردن مىباشد.
عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ داناى نهان و آشکار خلق اوست و به تدبیر خلق دانا و بر همه چیز عالم آگاهست که این جمله مانند نتیجه جملات گذشته است.
وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ بعضى گفتهاند: بین عالمان نسب اختلافى نیست در اینکه اسم پدر ابراهیم «تارخ» بوده است و آن موافق با مذهب شیعه است که معتقدند که پدران انبیا از شرک پاک هستند، و اینکه «آزر» جدّ مادرى یا عموى ابراهیم بوده است.
أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَهً إِنِّی أَراکَ وَ قَوْمَکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یعنى مانند اینکه به ابراهیم بطلان بتها و گمراهى قومش را نشان دادیم همانطور ملکوت آسمانها را نشان دادیم، و تغییر به مستقبل براى حاضر ساختن آن است چون از امور غریبه است، و ملکوت مبالغه در مالک است مانند جبروت در جابر، و طاغوت در طاغى. چون عالم طبع مالکیّتى در آن متصوّر نیست و در آن جز مملوکیّت صرف چیزى نمىباشد، لذا ملکوت نامیده نشده بلکه ملک نامیده شده است.
و باطن علم طبع از عالم مثال و ما فوق آن ملکوت نامیده مىشود، چون نسبت به مادون خود مالکیّت و تصرّف دارد، و گاهى ملک اطلاق مىشود بر ما سوى اللّه و بر مثال، و بر رسالت و غیر اینها به اعتبار اینکه آنها مملوک حق اوّل تعالى هستند.
و مقصود از ملکوت در اینجا عالم مثال، یا عالم مثال و ما فوق آن است اگر مقصود از ارائه و نشان دادن اعم از کشف صورى باشد، و مقصود از آسمانها و زمین آسمانها و زمین طبیعى است.
وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ یعنى تا اینکه انس پیدا کند و به ما نزدیک شود تا از یقین کنندگان باشد.
قمى از امام صادق علیه السّلام نقل کرده است که رؤیت ملکوتى ابراهیم چنان بوده است که زمین و اهل زمین را برکند و برهنه کرد، و نیز آسمان و اهل آن را، و ملک که آسمان را حمل مىکند و عرش و کسى که بر عرش است، و این معنى دلالت مىکند بر اینکه فقط کشف صورى نبوده است.
فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ یعنى وقتى که تاریکى شب همه جا را پوشانید.
رَأى کَوْکَباً ستاره اى دید. در خبر است که ستاره خاص بوده است.
قالَ هذا رَبِّی این کلام از ابراهیم محتمل است که بر سبیل مماشات و کنار آمدن با قوم باشد به اینکه دخول در دین آنها را اظهار بنماید، سپس استدلال به غروب و زوال بر عدم تربیت استقلالى آن بکند تا اینکه به دعوت و انصاف نزدیکتر، و از فریب و بیراهه رفتن دورتر، باشد.
و از این کلام، دروغ حرام لازم نمىآید، زیرا که او در مقام اصلاح بوده، یا قصد تربیت آنها را داشته است، مانند تربیت و تأثیر کواکب نسبت به موالید به اذن خدا و اینجا توریه (بیان امرى بر خلاف حقیقت در جهت تقیّه) کرده است به نحوى که گمان شود منظور او از ربّ همان ستاره است (درحالىکه چنین نیست) یا اینکه قصد انکار داشته و اینکه آن نمىتواند خدا باشد و لکن توریه کرده و مطلب را به صورت اخبار ادا کرده است.
و آنچه که در نفسش تقدیر گرفته بوده استفهام انکارى بوده است، و محتمل است که بر سبیل استفهام انکارى براى انکار بر قومش باشد، چون قوم او سه صنف بودند، یک صنف ستارگان را عبادت مىکردند، و صنف دوّم ماه را، صنف سوّم آفتاب را، پس عبادت هر سه طایفه را انکار کرد.
و محتمل است که بر سبیل اخبار احتمالى باشد که براى هر استدلال کننده اى صحیح است که در نخستین نگاه احتمالى را در نظر گیرد و آن را دلیل بداند که در نظر اوّل چون استدلال ابراهیم در وقتى بوده است که تازه از مخفیگاه خود که مادرش او را در آنجا مخفى کرده بود خارج شده بود و در پى یافتن حقیقت بود.
و آنگاه که بعد از دقّت معلوم شد به دلیلى که در وهله اوّل به آن رسیده دلیل و نتیجه صحیحى نبوده است آن را انکار کرده، گفت: دلیل صحیح، مفید این نتیجه نمىتواند باشد. و مانند این کار از هر کسى که اراده تحقیق داشته و از تقلید خارج شود پسندیده است و این شرک نیست.
و همه این معانى از آنها روایت شده است، چون قرآن داراى وجوه متعدّد است. و مادام که ائمّه علیهم السّلام فاسد بودن آن وجه را ذکر نکرده باشند حمل بر جمیع وجوه مىشود، و این معنى چیزى است که مقتضى تنزیل است، و امّا بر حسب تأویل مىگوئیم:
سالک مادام که در مخفیگاه تاریک نفس خودش مىباشد، و با تولّد دوّم به فراخناى عالم ملکوت خارج نشده است متحیّر مىباشد و نمىداند از کجا و به سوى کجا و در کجاست، سپس وقتى که عنایت الهى او را درک کرد و اندکى از قعر مخفیگاه نفسش بیرون آمد بر او حالات و اطوار و تاریکىها و نورها و روشن کنندهها عارض مىشود پس بسا انوار عجیب رنگارنگى را با رنگهاى مختلف مىبیند، و چه بسا ستارگان و ماهها و آفتابهائى مىبیند و از تفکّر و استعمال مقدّمات غافل مىشود پس در ابتداى روایت خود گمان مىکند ستاره یا ماه یا آفتاب خداست، پس جبرئیل عقل به او صیحه مىزند و پس از محو از حالت اوّل در او پیشرفتى حاصل مىشود، و نظر به از بین رفتن و تغییر و غروب آنچه را که دیده مىکند پس مىفهمد که آن خدا نبوده است، پس مانعى ندارد که حال ابراهیم در ابتداى خروجش از مخفیگاه نفس مانند حال سایر سالکین باشد که در ابتداى رؤیتش ستاره را خدا گمان کند، سپس با عقلش به زوال و تغییر آن نظر مىکند پس مىبیند که آن خدا نیست، و از این قضیّه نه شرک لازم مىآید و نه کفر، زیرا همه آن نورها ظهورهاى نور الانوار است، و گاهى حکم ظاهر بر مظهر غلبه مىکند. به نحوى که گمان مىشود که مظهر همان ظاهر است.
فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ چون در نفس خودش انگیزه قوى بر تبرّى و نفى ربوبیّت و غرضش کنار آمدن با قوم بود از خودش انصاف ظاهر ساخته است تا در مجادله و بحث نیکویى وارد گردد لذا دوست داشتن غروب کننده و زائل شونده را از خودش نفى کرد، تا کنایه مخفى از نفى ربوبیّت آنها باشد ازاینرو هیچ یک از ادات تأکید را جهت تأکید نیاورده است.
فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ چون انگیزه نفى ربوبیّت در نفس او قوى شد، و قوم را با کنایه مخفى بر نفى ربوبیّت مثل ماه را آگاه کرد، این دفعه کنایه را روشنتر از اوّل بیان کرد.
بدین گونه که نسبت گمراهى را اوّلا به خودش داد تا اینکه به انصاف در کنایه نزدیکتر باشد و گفت:
لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی (اگر پروردگارم مرا هدایت نمىکرد) در مرحله دوّم به طور صریح تمکّن در ضلالت و گمراهى را به خود نسبت داد و فرمود:
لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ (در این صورت حتما از گروه گمراهان مىباشم) و حکم را با مؤکّدات متعدّد تأکید کرد.
فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَهً قالَ هذا رَبِّی هذا أَکْبَرُ مذکّر آوردن اسم اشاره با اعتبار خبر است و نیز براى این است که ربّ را از نشانه تأنیث منزّه سازد.
فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ پس از آنکه انگیزه قوى شد و حجّت تمام گشت قوم را صریحا مورد ندا قرار داد و تبرّى و نفى ربوبیّت را صریحا اظهار نمود و حکم را به وسیله «انّ» و جمله اسمیّه تأکید کرد، سپس به آن هم اکتفا نکرده و ربوبیّت خدا را اظهار کرد که او خالق کلّ است به اینکه وجه را براى او خالص گردانید و تصریح به نفى شرک کرد در حالىکه آن را تأکید نمود، پس فرمود:
إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً یعنى من خالص براى خدا هستم.
وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونِّی فِی اللَّهِ وَ قَدْ هَدانِ و از مشرکان نیستم پس شایسته نیست که شما با من احتجاج و جدل کنید چون من داراى هدایت و بیّنه هستم و شما بر کورى و گمراهى هستید.
وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ گویا که آنها جدل و محاجّه مىکردند به اینکه از خدایان آنها و از چیزهاى غیر عادى که شیطان به آنها ارائه مىکرد او را مىترسانیدند.
إِلَّا أَنْ یَشاءَ رَبِّی شَیْئاً و در این هنگام ترس من از آنها نیست بلکه از پروردگار خودم است.
وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً پس من نمىترسم از اینکه مکروهى به من برسد بدون اینکه پروردگارم به آن علم داشته باشد.
أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ آیا متذکّر نمىشوید آنچه را که من به شما مىگویم؟! از اینکه پروردگار من، آفریننده خدایان شماست، و اینکه علم خدا محیط به همه است، و قدرت و علمى براى خدایان شما نیست، چنانکه براى پروردگار من، قدرت کامل و علم کامل است.
[سوره الأنعام (۶): آیات ۸۱ تا ۹۰]
وَ کَیْفَ أَخافُ ما أَشْرَکْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطاناً فَأَیُّ الْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۸۱)
الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (۸۲)
وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ (۸۳)
وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنا وَ نُوحاً هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۸۴)
وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى وَ عِیسى وَ إِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ (۸۵)
وَ إِسْماعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ یُونُسَ وَ لُوطاً وَ کلاًّ فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِینَ (۸۶)
وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَیْناهُمْ وَ هَدَیْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۸۷)
ذلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ لَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۸۸)
أُولئِکَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّهَ فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرِینَ (۸۹)
أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرى لِلْعالَمِینَ (۹۰)
ترجمه:
پس چگونه از آنچه شما شریک خدا قرار مىدهید بترسم در صورتى که شما از شرک آوردن به خدا نمىترسید، با اینکه برهان و دلیلى بر آن شرک ندارید آیا کدام یک از ما به ایمنى و (کدام یک به ترس) سزاوارتریم؟ از خدایان بىاثر باطل شما باید ترسید یا از خداى تواناى من، اگر شما فهم سخن مىکنید؟
آنان که به خدا ایمان آورده و ایمان خود را به ستم نیالودند ایمنى از آن آنهاست و هم آنها به حقیقت به سر منزل سعادت هدایت یافته اند،
این است که حجّتى که ابراهیم را بر قومش دادیم ما مقام هر که را بخواهیم بلند مىگردانیم که خداى تو به صلاح و نظام عالمیان حکیم و داناست.
و ما به ابراهیم، اسحاق و یعقوب را عطا کردیم و همه را به راه راست بداشتیم و نوح را نیز پیش از ابراهیم و فرزندانش داود و سلیمان و ایّوب و یوسف و موسى و هارون هدایت کردیم و همچنین نیکوکاران را پاداش نیک خواهیم داد.
زکریّا و یحیى و عیسى و الیاس همه از نیکوکارانند،
و اسماعیل و یسع و یونس و لوط از شایستگانند و ما همه آن پیامبران را بر عالمیان برترى دادیم
و نیز برخى از پدران و فرزندان و برادران آنها را فضیلت داده و آنان را بر دیگران برگزیدیم و به راه راست هدایت کردیم،
این است راهنمائى خدا که به آن هر یک از بندگانش را که خواهد هدایت مىکند و اگر بر خدا شرک آورند اعمال آنها را نابود مىسازد.
آنان کسانى هستند که به ایشان کتاب و حکم و پیامبرى دادیم. پس اگر آنان بدان کفر ورزیدند گروهى را به آن نگاهبان کردیم که بدان کفر نمىورزند.
آنها کسانى بودند که خدا خود، آنها را هدایت کرد، تو نیز از راه آنها پیروى کن و امّت را بگو که من از شما مزد رسالت نمىخواهم جز اینکه مىخواهم اهل عالم به یاد خدا متذکّر شوند.
تفسیر
وَ کَیْفَ أَخافُ ما أَشْرَکْتُمْ یعنى شایسته من نیست، که من از شرک شما بترسم پس از آنکه واضح شد که شرکآورندگان عاجز و جاهل هستند و اینکه پروردگار من قادر و عالم است.
وَ لا تَخافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللَّهِ شگفتا که مرا از عاجزى جاهل مىترسانید ولى خود نمىترسید که جاهل ناتوان را با عالم توانا شریک کنید.
ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطاناً در حالى که هیچ دلیلى بر این شرک ندارید. این کلام، بیان حال شرکاست، نه اینکه قید اشراک یا مقیّد بودن به آن باشد، به اعتبار اینکه شخص مادام که از بیت نفس و زندان طبعش خارج نشود خروج از شرک براى او ممکن نیست، بلکه طاعت و تبعیّت او از انبیا و اولیا جز شریک قرار دادن براى خدا و دوگانه دیدن نیست، ولى این شرک آوردن آن گونه است که خداوند به آن دلیل و برهان نازل کرده و طریق به توحید و گذرگاه و پلى به سوى حقیقت قرار داده است.
تحقیق این مطلب پیش از این بیان شد.
فَأَیُّ الْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ تنبیه بر نفهمى و کند فهمى آنهاست، بدین نحو که کسى که داراى علم باشد بین امن و غیر آن تمیز مىدهد، و اینان که تمیز نمىدهند به علّت عدم شعور آنهاست.
الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ مسند الیه را با اسم اشاره بعید تکرار کرد تا اینکه آنان را در ذهن حاضر ساخته، اشعار به عظمت شأن آنها و تأکید حکم باشد، و آنها را به سبب حصر امن و اهتدى از آنان ممتاز و جدا سازد و بگوید: تنها آنهایى که ایمان آوردند و ایمانشان را به شرک نپوشاندند به مقام امن رسیده و هدایت شده اند.
از امیر المؤمنین علیه السّلام است که این کلام از تتمّه قول ابراهیم است، و بر حسب لفظ محتمل است که جمله استینافیه و از جانب خدا باشد. و از رسول خدا نقل شده است که مقصود از ظلم چیزى است که بنده صالح گفت:
یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ اى فرزند شرک به خدا نیاور که همانا شرک ظلم بزرگى است.
از این خبر استفاده مىشود که مقصود از ایمان، ایمان خاصّ و لوى است که با بیعت خاصّ و قبول دعوت باطنى حاصل مىشود، و اینکه نکره آوردن بِظُلْمٍ براى بزرگ شمردن آن است. و نفى نیز بر بزرگى و فخامت آن وارد شده است و از قبیل نکره در سیاق نفى نیست که مفید عموم باشد.
وَ تِلْکَ یعنى آنچه که از استدلال ابراهیم ذکر کردیم از اینکه زوال و فرسودگى و عدم قدرت و شعور را دلیل بر بطلان معبودات آنها و عکس مطلب را دلیل بر حقّ بودن معبود ابراهیم قرار دادیم حجّت ماست که به ابراهیم دادیم.
حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلى قَوْمِهِ یعنى آن حجّت و دلیل را که به ابراهیم الهام کردیم به سبب استدلال و قوّت نفس و قدسیّت او بود.
نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ به همین دلیل درجات هر که را بخواهیم بالا مىبریم.
چون این توهّم پیش آمده که خداوند درجات هر کس را که بخواهد بالا مىبرد خواه با استحقاق باشد و خواه نباشد، خداى تعالى آن را رفع نمود تا از اراده گزاف که مسبوق به حکمت و مصلحت نباشد منزّه گردد، و فرمود:
إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ یعنى فعل او جز از حکمت و اتّفاق فعل ناشى نمىشود.
عَلِیمٌ یعنى به مقدار استحقاق هر چیز و کیفیّت آن و آنچه که آن اقتضا مىکند آگاه است.
وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ تعظیم و بزرگداشت است به سبب بیان کردن چیزى که خداوند بر آن منّت گذاشته است.
کُلًّا هَدَیْنا وَ نُوحاً هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ از امام باقر علیه السّلام است در بیان اتّصال وصیّت از زمان آدم علیه السّلام تا زمان خودش علیه السّلام که: ما آنها را هدایت کردیم تا وصیّت را در اهل بیت آنها قرار دهیم، و در این معنى اشعار به این است که هدایت آنان امتنانى است از جانب خدا بر محمّد صلّى اللّه علیه و آله و اهل بیت او، زیرا که آن گذشتگان پدران اینها یا اولاد پدران اینها هستند، چنانکه هدایت نوح امتنانى است از جانب خدا بر ابراهیم، چون نوح جدّ ابراهیم است.
وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ عطف است بر «ابراهیم» و تقدیر آن این است: آن حجّت ماست که به ابراهیم دادیم و به بعضى از ذریّه او، یا عطف بر «اسحاق» و «یعقوب» است، یا عطف بر «نوحا» یا بر «وهبنا» یا «هدینا» به تقدیر «ارسلنا».
و این، بنابراین است که «من» تبعیضیّه جاى اسم خاص نشسته باشد، براى اینکه معنى بعضیّت در آن قوى مىشود، و در این صورت «داود» و «سلیمان» …. تا آخر بدل تفصیلى مىشود وگرنه آن حال از «داود و سلیمان» است و در این هنگام وجوهى که در عطف «من ذرّیّته» ذکر شد در «داود و سلیمان» جریان پیدا مىکند، و ضمیر مضاف الیه به ابراهیم یا اسحاق یا یعقوب بر مىگردد.
بنابراین کسانى که در آیه سوّم ذکر شدهاند عطف بر نوح مىشوند چون لوط از ذریّه ابراهیم نیست، و همچنین کسانى که در آیه دوّم ذکر شدهاند، بنابراین که الیاس همان ادریس جدّ نوح باشد، بنابراین اگر ضمیر به نوح برگردد دیگر «من» در آیه دوّم عطف بر «داود» نمىشود.
و محتمل است که ضمیر به نوح برگردد و چون او نزدیکتر است، امتنان بر ابراهیم که ذریّهاش را هدایت کرده براى این است که بیشتر آنها از ذریّه ابراهیم بودند، و کسانى هم که از ذریّه او نبودند ذریّه پدرانش بودند.
داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ ایّوب فرزند اموص را از اسباط عیصا (عیسو) بن اسحاق گفته اند.
وَ یُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ در ذکر انبیا، ترتیب وجودى یا شرفى مراعات نشده است (چون از جهت اصل هدایت همه مساوى بودند).
وَ کَذلِکَ و این چنین است جزایى را که به ابراهیم دادیم، از قبیل دادن حجّت، و رفع (بالا بردن) درجات و قرار دادن انبیا در ذرّیّه و از فروع پدران او، و هدایت بسیارى از پدران و ذریّه هاى او.
نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ یعنى اینکه ما به ابراهیم ازآنرو که محسن و نیکوکار بود پاداش دادیم پس هر کسى که به صفت احسان متّصف شود ما به او مانند ابراهیم پاداش مىدهیم.
وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى وَ عِیسى وَ إِلْیاسَ برخى گفتهاند الیاس ادریس است و بعضى او را از اسباط هارون برادر موسى مىدانند.
کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ استیناف و اشاره به استعداد و استحقاق آنان است و اینکه هدایت خدا منوط به استعداد از طرف قابل است نه اینکه خداوند اراده گزاف داشته باشد.
وَ إِسْماعِیلَ وَ الْیَسَعَ یسع فرزند اخطوب است، و علم (اسم خاص) غیر عربى است که لام بر آن داخل شده است، چنانکه در بعضى از علمها لام داخل مىشود.
وَ یُونُسَ وَ لُوطاً وَ کلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِینَ یعنى هر یک از آنان را در زمان خودشان، بر جهانیان برترى دادیم.
وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ عطف است بر «کلّا» یا نُوحاً و مِنْ تبعیضیّه به جهت قوى بودن کلمه (بعض) است که بهمنزله اسم آمده است.
وَ اجْتَبَیْناهُمْ عطف است بر «فضّلنا» یا «هدینا» و آنان را برگزیدیم.
وَ هَدَیْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ تکرار هَدَیْناهُمْ براى تعیین کسى است که به راه راست هدایت شده است، یا اینکه مقصود از اوّلى (در آیه پیشین) ارائه و نشان دادن است، و مقصود از دوّمى ایصال است، یا اینکه اوّلى هدایت به طریق نبوّت است، و دوّمى هدایت به طریق ولایت مىباشد.
و گاهى از صراط مستقیم، مطلقا، ولایت اراده مىشود، خواه قبول و یا محقّق باشد، و گاهى مقصود ولایت است که جامع بین کثرت و وحدت و جمع و فرق باشد، و همین معنى در اینجا مقصود است، و اصل در کلّ، ولایت على علیه السّلام است که با على علیه السّلام متّحد است، و لذا قول خداى تعالى:
وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ به شیعه على علیه السّلام تفسیر شده است با اینکه ظاهر این است که ضمیر به نوح بر مىگردد.
ذلِکَ یعنى آن هدایت به راه راست که جامع بین دو طرف کثرت و وحدت است.
هُدَى اللَّهِ آوردن اسم اشاره بعید و اضافه «هدى» به «اللّه» به جهت اشعار به بزرگداشت آن است، یا اینکه مقصود این است: آن هدایتى که انبیاء بر آن هستند هدایت خداست، نه هدایت غیر خدا.
یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ لَوْ أَشْرَکُوا یعنى اگر اینان با علوّ شأن و مرتبه بلندشان اگر شرک به خدا آورند عملشان نابود مىشود.
لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما کانُوا یَعْمَلُونَ یعنى به سبب شرکشان آنچه که به آنها تفضّل کردیم زائل مىشود تا چه برسد به اینکه به ولایت على علیه السّلام شرک بیاورند.
أُولئِکَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ گاهى از کتاب نبوّت اراده مىشود که آن نقشپذیرى قلب به احکام الهى است، و گاهى از آن رسالت اراده مىشود که آن نقشپذیرى سینه به احکام الهى است، و کتاب تدوینى صورت آن است، و مقصود در اینجا معنى دوّم است.
وَ الْحُکْمَ یعنى حکمت که عبارت از دقّت در علم است که اتّفاق در عمل را به دنبال مىآورد و آن مسبّب از ولایت است، و مقصود در اینجا همان ولایت است.
وَ النُّبُوَّهَ یعنى ما به آنها تفضّل کردیم به مراتب سه گانه حکم، کتاب، نبوّت که هیچ کمالى تمامتر از آن نیست.
فَإِنْ یَکْفُرْ پس هر که به این مراتب سه گانه کفر ورزد، بِها هؤُلاءِ یعنى اینکه آنها به آنچه که ذکر شد اقرار دارند، پس اگر اقرار آنها از جهت اتّصاف آنها به آن مراتب و صفات باشد پس باید به تو نیز اقرار کنند، چون تو نیز متّصف به آن مراتب هستى، و اگر اقرار آنان به جهت منش بشرى آنها باشد و به آن مراتب کافر باشند و ازآنرو به تو هم کافر شدند و نمىتوانند به آن مراتب ضررى بزنند.
فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرِینَ پس به آن مراتب سه گانه قومى را که کافر نبودند نگهبان کردیم و آنان اهل بیت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و پیروان آنان بودند، و گاهى گفته شده است که آنها فرزندان فارس یعنى ایرانیان هستند که نگهبان دین مىباشند.
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۵،