ترجمه بیان السعاده فى مقامات العباده سلطان محمد گنابادی«سلطان علیشاه» سوره الاعراف ۱ تا ۲۷
سوره الاعراف
مکّى است، روایت شده است که این سوره جز آنجا که خدا مىفرماید:
(وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَهِ …) تا (بِما کانُوا یَفْسُقُونَ ….) «آیه ۱۶۳» مکّى است.
[سوره الأعراف (۷): آیه ۱]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
المص (۱)
[تفسیر:]
در اوّل بقره گذشت که انسان در حالت محو و بیهوشى که مقام برگشت از دنیا به آخرت است، حقایقى را مىبیند و مشاهده مىکند، و از آنچه که مشاهده مىکند براى او تعبیر به حروف مقطّعه مىشود.
این حروف، بیانگر آن چیزى است که از حقایق مىبیند و مىفهمد، سپس بعد از افاقه (بیدارى و آگاهى) القاى آن حقایق و تفهیم آنها به غیر ممکن نیست تا چه برسد به این که بخواهد با آن حروف مقطّعه بفهماند و تعبیر کند.
و هرگاه آن حروف به غیر القا شود و بدینوسیله به آن حقایق اشاره گردد، تفسیر آن جز به چیزى که مناسب خودش باشد ممکن نیست مانند خوابها و تعبیرات آنها، زیرا مناسباتى که براى غیر ذکر مىشود مانند مناسبات حقایقى است که شخصى که خواب است در خواب مىبیند.
زیرا که حال خلق نسبت به حقایق بدون تفاوت مانند حال شخص خواب نسبت به آن حقایق است، زیرا که خلق نسبت به حقایق، خواب هستند.
لذا اخبار در تفسیر آنها مختلف است و خلق در فهم آن و تعبیر آن متحیّرند.
و در تفسیر آن حروف، وجوه متعدّد و متخالف و متناسب، در اخبار و تفاسیر ذکر شده است، و همه آن تفاسیر به همان معنى که ما ذکر کردیم بر مىگردد.
و تعبیر از آن حقایق، به چیزى مناسب خودش مىباشد.
و تفسیر آن حروف، بر حسب صورت آنها، از جهت خواص و اعداد و فوایدى که بر آنها مترتّب است، و اشاره هایى که از آنها استنباط مىشود، مانند قیام قیام کنندها ى از فرزندان هاشم وقتى که مدّت حروف مقطّعه اوّل هر سوره منقضى شود یا انقضاى ملک بنى امیّه وقتى که «المص» منقضى شود.
چنانکه در اخبار وارد شده است، منافاتى با آنچه که ما ذکر کردیم ندارد.
زیرا این معانى و اشارات از اعتبار حروف آن استنباط مىشود، و این مطلب با اعتبار حقایق آن منافات ندارد.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۲ تا ۵]
کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِکْرى لِلْمُؤْمِنِینَ (۲)
اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ قَلِیلاً ما تَذَکَّرُونَ (۳)
وَ کَمْ مِنْ قَرْیَهٍ أَهْلَکْناها فَجاءَها بَأْسُنا بَیاتاً أَوْ هُمْ قائِلُونَ (۴)
فَما کانَ دَعْواهُمْ إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلاَّ أَنْ قالُوا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ (۵)
ترجمه:
اى رسول، کتابى بزرگ بر تو نازل شد پس تو دلتنگ و رنجه خاطر مباش تا مردم را به آیات عذابش بترسانى و مؤمنان را به بشارتش یادآور شوى. ۲
اى اهل ایمان از آنچه که خدا به سوى شما فرستاده است پیروى کنید و پیرو دستورهاى غیر او نباشید و جز خدا را به دوستى نگیرید، امّا اندک مردمى بدین پند که حق را اطاعت کنند متذکّر مىشوند. ۳
و چه بسیار از اهالى شهرها، آنگاه که در آسایش شب یا به خواب راحت صبحگاه بودند بر هلاک آنها عذاب فرستادیم، ۴
پس هنگامى که عذاب ما به آنان رسید جز این دعوى نکردند که ما خود ستمکار و سزاوار عذاب بودیم. ۵
تفسیر
کِتابٌ فرق بین کتاب و کلام را (قبلا) دانستى، و این که عالم از وجهى کتاب خدا و از وجهى کلام خداست، و این که انسان مختصرى از این کتاب است و قرآن به صورت حروف و اصوات ظهور آن کتاب و نزول آن کتاب در لباس نقوش و نوشته از باب ترحّم بر بندگان است.
زیرا که انسان وقتى که به مقام تجسّم تنزّل نمود و در ادراکش احتیاج به مدرکات (حواس[۱]) حیوانى پیدا کرد خداوند به او این نعمت را داد که بر او حقایق به صورت حروف و عبارات نازل شود و یا در صورت نقوش و کتابت با مدرکات نازله مناسبت پیدا کند، و چه خوب گفته است:
چون نهاد آن آب و گل بر سر کلاه | گشت آن اسماء جانى روسیاه | |
که نقاب حرف دم در خود کشید | تا شود بر آب و گل معنى پدید | |
و این که رسالت و نبوّت جز تحقّق یافتن حقایق عالم نیست، پس آن دو نیز مراتب عالم هستند، و نیز دانستى که همه آن مراتب در حقیقت، ظهور ولایت است که آن فعل حقّ و تجلّى فعلى اوست، و این که ولایت مبدأ و صورت و غایت کلّ است. پس اگر فواتح سوره ها عبارت از مراتب عالم صغیر یا کبیر، یا مراتب نبوّت یا رسالت یا ولایت یا مراتب وجود نبى صلّى اللّه علیه و آله (چنانکه وارد شده است) باشد، آن فواتح سوره ها اسماء نبى صلّى اللّه علیه و آله است، یا این که مقصود از آن، قرآن یا سوره هایى مىباشد که این حروف در اوّل آن قرار گرفته اند چنانکه در اوّل بقره این مطلب تفصیل داده شد. بنابراین احتمالات لفظ (کتاب) خبر از (المص) یا خبر مبتداى محذوف، یا مبتداى خبر محذوف است، یا مبتدایى است موصوف که متضمّن معنى شرط است، و خبر آن فلا یکن یا (لتنذر) است، و در آن وجوه دیگرى نیز جارى مىشود چنانکه سابقا گذشت.
أُنْزِلَ إِلَیْکَ کتابى که بر تو نازل شد.
صفت کتاب است، یا خبر بعد از خبر، یا استیناف است براى بیان غرضى از کتاب.
و چون مقصود، نهى از حرج به سبب نزول کتاب که اصل و حقیقت همه نعمتهاست لذا به دنباله آن خداى تعالى فرمود:
فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ سینه ات تنگ نباشد، و قبل از تمام شدن کلام که با ذکر هدف- یعنى انذار- خاتمه مىیابد این نفى حرج و تنگى را ذکر نمود، زیرا اگر تأخیر مىانداخت این توهّم پیش مىآمد که نفى حرج مترتّب بر هدف و غایت است نه بر نزول کتاب.
لِتُنْذِرَ بِهِ تا به وسیله کتاب منحرفین و کافران را به خدا یا به ولایت یا به آنچه که در کتاب است انذار کنى.
وَ ذِکْرى تا تذکر و پندى باشد.
چون (ذکرى) اسم (تذکیر) و جانشین فعل است، و عطف است بر (لتنذر) یا بر (تنذر)، یا این که خودش عطف بر (تنذر) است از باب اینکه آن به تأویل (انذار) است، یا این که عطف بر (کتاب) یا بر (انزل) است اگر به معنى وصف تأویل شود، یا این که خبر مبتداى محذوف است.
لِلْمُؤْمِنِینَ براى ایمانآورندگان به خدا.
با ایمان عامّ که عبارت از بیعت به دست توست و آن ایمان به توست، یا با ایمان خاصّ که آن بیعت ولوى و آن ایمان به ولایت است، سپس خطاب را به قوم محمّد صلّى اللّه علیه و آله برگردانید پس فرمود:
اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ از کتابى پیروى کنید که آن صورت ولایت است که متّحد با على علیه السّلام است، به قرینه قول خدا:
وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ و از آنچه که نازل نشده پیروى نکنید، و این معنى ظاهر لفظ است.
أَوْلِیاءَ شیاطین انس را که درباره آنها چیزى از پروردگار شما نازل نشده است دوست مگیرید.
قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ افسوس که متذکّران به ذکر حقّ اندک هستند؛ به جهت اندک بودن تذکّرشان بر آنها تأسّف خورده است.
وَ کَمْ مِنْ قَرْیَهٍ أَهْلَکْناها فَجاءَها بَأْسُنا از قبیل عطف تفصیل بر اجمال است یا به تقدیر (اردنا اهلکناها) است یعنى اراده هلاک آن قریه را کردیم.
بَیاتاً یعنى وقت غفلت و استراحت آنها.
أَوْ هُمْ قائِلُونَ یعنى در روز و وقت خواب صبح، که باز وقت استراحت است.
فَما کانَ دَعْواهُمْ پس کمک خواستن و استغاثه آنها یا ادّعاى آنها در حین نزول عذاب، سودى ندارد.
این سخن کلّا بر سبیل استهزا است، یعنى این که آنها قبل از عذاب ادّعا مىکردند که خدایانشان شفاعت مىکنند، و اینکه خدایان ضرر را از آنها دفع، و منفعت را به سوى آنان جلب مىکنند، ولى وقتى عذاب آمد ادّعاى آنها عوض مىشود، و در آن هنگام ادّعایى ندارند، مگر این که بگویند ما ستمکار و ظالم بودیم.
إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلَّا أَنْ قالُوا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ یعنى سخنى جز اعتراف به ظلم نداشتند.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۶ تا ۱۰]
فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ (۶)
فَلَنَقُصَّنَّ عَلَیْهِمْ بِعِلْمٍ وَ ما کُنَّا غائِبِینَ (۷)
وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۸)
وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما کانُوا بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ (۹)
وَ لَقَدْ مَکَّنَّاکُمْ فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلْنا لَکُمْ فِیها مَعایِشَ قَلِیلاً ما تَشْکُرُونَ (۱۰)
ترجمه:
البتّه ما هم از اعمال امّتها و هم از پیامبران آنها پرسش خواهیم کرد، ۶
پس بر آنان حکایت حال آنها را به علم بیان کنیم تا بدانند که ما از کردار آنان غافل نیستیم، ۷
روز محشر حقّا روز سنجیدن اعمال است پس آنان که در آن میزان (حقّ و دین، نیکوکار بودند) سنگین باشند، البتّه رستگار خواهند بود. ۸
و آنان که در آن میزان سبک وزن باشند آنان کسانى هستند که چون به آیات و رسل خدا ستم کرده اند بر خود در حقیقت زیان رسانیده اند، ۹
و همانا ما، فرزندان آدم را در زمین تمکین و اقتدار دادیم و در آن براى شما معاش و روزى و از هر گونه نعمت مقرّر کردیم لیکن فقط اندکى از شما شکر نعمتهاى خدا را به جا مىآورید.۱۰
تفسیر
فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ از امّتهاى انبیا و از چگونگى تبلیغ رسولان، و اجابت آنان به انبیا و اطاعتشان از آنها سؤال مىکنیم.
وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ و از پیامبران درباره تبلیغشان و چگونگى اجابت امّتهایشان مىپرسیم.
فَلَنَقُصَّنَّ عَلَیْهِمْ تا حکایت حال آنها را بر رسولان و امّتهایشان بیان کنیم.
بِعِلْمٍ یعنى این که مقصود از سؤال از آنها یادآورى آنان است به آنچه که از آنها واقع شده، و سرزنش کردن خلافهایى که از آنها بروز کرده است، وگرنه ما همه آنها را مىدانیم و همه آنچه را که از آنها واقع شده است بر آنها حکایت مىکنیم.
وَ ما کُنَّا غائِبِینَ و ما از وقت انجام و آنچه را که انجام مىدادند غایب نبودیم، بیانى را آورد که با مقام تهدید مناسب باشد، در حالى که به تدریج از خفیفترین آن شروع کرد، تا به مرتبه بالا رسید.
وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُ وزن تعیین مقدار چیزى است، و وزن هر چیزى به حسب همان چیز است، و همچنین است میزان هر چیزى، و از لفظ وزن معناى تحدید و اندازه گیرى اجسام سنگین و از لفظ میزان، معناى آنچه که به وسیله آن اجسام سنگین را وزن مىکنند به علّت این که بین عامّه مردم شایع است، به ذهن متبادر مىشود وگرنه اختصاصى به آن ندارد.
پس میزان اجسام سنگین عبارت از قپان و ترازوى دو کفّه اى و کیل و پیمانه، و میزان، مقدارهاى ثابت، وجب و ذرع و فرسخ است، و میزان مقدرهاى غیر ثابت ساعات و ایّام و ماهها و سالهاست، و میزان فلزّات غیر خالص و غیر آن محک کردن است، امّا میزان صحّت و سقم اعمال عقل است و مخصوصا عقل کامل یعنى نبىّ صلّى اللّه علیه و آله و ولىّ علیه السّلام.
و آنچه که ما براى اندازه گیرى افعال، و اقوال و احوال، و عقاید و سایر علوم بنا داشتیم چنین است که میزان اعمال قالبى معاش، عبارت از عقل جزئى است که دفع ضرر و جلب منفعت را تدبیر مىکند.
میزان اعمال معاد عبارت از اتّصال به نبىّ صلّى اللّه علیه و آله است با کیفیّت مخصوصى که نزد آنها مقرّر است به سبب بیعت عامّ نبوى و این که آن اعمال از جهت آن اتّصال زائد صادر شود نه این که ناشى از تصرّفات خیال و شیطان باشد.
امّا سنگینى این میزان به این است که اعمال به نبىّ صلّى اللّه علیه و آله یا جانشین او متّصل باشد. و بتواند نبىّ صلّى اللّه علیه و آله را به طرف عمل کننده جذب کند یا عمل کننده را به سوى نبىّ یا خلیفه اش جذب نماید.
و سبکى این میزان به این است که از این مقدار که گفتیم منقطع شود و نبىّ یا خلیفه اش را به سوى عامل، جذب نکند.
و چون هر یک از دو صفحه نفس عمّاله و علّامه دو جهت سفلى و علوى دارد که جهت شیطانى و ملکى است، پس تعجّبى نیست که آن دو جهت در روز عرضه کردن به صورت دو کفّه ظاهر شود و مثل آن در آخرت ظاهر گردد.
زیرا چنانکه گذشت، هر چیزى که در نفس و عالم صغیر وجود داشته باشد، مثل و مانند آن در آخرت ظاهر مىشود، پس وجهى ندارد که بعضىها ظهور دو کفّه ترازو و وزن اعمال به سبب آن را انکار نمایند.
و همچنین میزان اعمال قلبى عبارت از اتّصال به امام است با بیعت خاصّ ولوى به کیفیّتى که مقرّر شده است، و صدور اعمال از جهت آن اتّصال، و سنگینى میزان به سبب اتّصال آن اعمال است، و سبکى میزان به این است که اعمال به علّت غفلت از اتّصال در حین عمل به صورت انقطاع مطلق باشد، و با تفاوت اتّصال، در شدّت و ضعف اعمال نیز در سنگینى تفاوت پیدا مىشود.
پس عمل کسى که به صورت بشرى امام متّصل است کمترین سنگینى را دارد و آن که با کوشش و سختى و با اراده به ملکوت امام متّصل است سنگینى بیشترى دارد، و همچنین کسى که بدون کوشش ارادى به ملکوت امام متّصل شده است از او سنگینتر، و آنکه بر همه مراتب جبروت امام متّصل است از همه سنگینتر است و کسى که به او متحقّق شده باشد بطور مطلق سنگین است.
پس هر عملى موازین متعدّدى دارد، از قبیل بشریّت نبىّ یا امام و قول و فعل و ملکوت و جبروت او، براى هر یک از آنها نیز مراتب متعدّدى است، و هر مرتبه اى میزان اعمالى است که به آن مرتبه متّصل است.
این در صورتى است که مقصود از (الحقّ) در معنى وصفى لغوى آن یعنى ثابت محقّق باشد و امّا اگر مقصود معنى عرفى آن یعنى حقّ مضاف و ولایت مطلقه باشد، لذا با الف و لام معرفه شده است و اشاره به حقّ معهود مىکند.
بنابراین معنى آن این است که وزن یعنى میزان در آن روز، ولایت است، زیرا ولایت داراى مراتب است چنانکه على علیه السّلام بر حسب بشریّت و ملکوت و جبروت و حقیقتش داراى مراتبى است.
و همچنانکه براى عالم بر حسب ملکوت سفلاى عالم و ملک، مراتبى است، و ملکوت علیا و جبروت آن با همه مراتبى که هر یک از آنها دارند، و هر مرتبه اى از آن مراتب، میزان آن چیزى است که مناسب و موافق آن مرتبه باشد خداى تعالى فرمود:
فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ پس کسانى که میزان اعمال نیکشان سنگین مىباشد، (موازین) به صیغه جمع است (یعنى وزنها) که درباره وجه سبکى و سنگینى پیش از این بیان شد.
فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ آنان رستگارند، رستگارى با جذب به عالم بالا حاصل مىگردد، براى آن که متّصل به بالاست؛ و آنکه منقطع است، به پایین جذب مىشود که آن جحیم است.
وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ آنان که در آن میزان سبک وزن باشند کسانى هستند که بر خود زیان رسانیده اند بدین گونه که قوّه اتّصال و استعداد را که خداوند به آنها عطا نموده و بضاعت آنها قرار داده است مهمل گذاشته اند.
بِما کانُوا بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ یعنى به سبب ستم و ظلمى که به آیات ما روا داشته اند به خود زیان رسانیده اند، بدین نحو که به آیات قرآنى و نبوى و ولوى با مراتبى که دارند و نیز به آیات انفسى متّصل نشدند، و ظلم به آن آیات عبارت از انکار آنها است چنانکه در خبر است.
یعنى متّصل نشدن به آن آیات با کیفیّت مخصوص و توجّه نکردن و سیر نکردن به سوى آنها، زیرا که ظلم عبارت از منع حقّ است از مستحقّ، و ممانعت از قوّه قبول ولایت و توجّه به آن و سیر به سوى آن و منع از حضور نزد صاحب ولایت و فناى در آن است، که حقّ امام مىباشد و با آنچه که ما در کیفیّت وزن و میزان ذکر کردیم اختلاف از اخبار با نهایت اختلافى که دارند مرتفع مىشود.
وَ لَقَدْ مَکَّنَّاکُمْ فِی الْأَرْضِ و شما را در زمین طبیعت یا زمین بدن و یا زمین قران و سیر و اخبار اقتدار بخشیدیم که حقّها را به مستحقّین آن برسانید.
وَ جَعَلْنا لَکُمْ فِیها مَعایِشَ جهت بدنها و روانهایتان در زمین، روزى قرار دادیم.
قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ امّا شما که به اداى حقّ که عبارت از استعداد اتّصال و قبول از عقل یا نبىّ یا وصىّ است، کم هستید.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۱۱ تا ۱۶]
وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ (۱۱)
قالَ ما مَنَعَکَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ (۱۲)
قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیها فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ (۱۳)
قالَ أَنْظِرْنِی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ (۱۴)
قالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ (۱۵)
قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ (۱۶)
ترجمه:
و همانا شما آدمیان را بیافریدیم و آنگاه که بدین صورت کامل آراستیم فرشتگان را به سجده آدم مأمور کردیم همه سجده کردند جز ابلیس که از جمله سجده کنندگان نبود. ۱۱
خدا به او فرمود چه چیز ترا از سجده آدم مانع شد که چون تو را امر کردم نافرمانى کردى جواب داد که من بهتر از اویم که مرا از آتش و او را از خاک آفریدى. ۱۲
خدا به ابلیس فرمود از این مقام فرود آى که ترا نرسد که تکبّر و نخوت ورزى، بیرون شو که از جمله فرومایگانى. ۱۳
ابلیس گفت پس مرا تا روزى که خلایق بر انگیخته شوند مهلت ده. ۱۴
خدا گفت البته مهلت خواهى داشت. ۱۵
ابلیس گفت چون مرا گمراه کردى (مطرود ساختى) من نیز بندگانت را از راه راست که شرع و آئین توست گمراه گردانم. ۱۶
تفسیر
وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ و هرآینه شما را آفریدیم، شمردن نعمت خلقت جهت زشت نمایاندن کفران به آن نعمتهاست.
ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ بنا بر آنچه پیش از این گفته شد، یعنى پدر شما آدم علیه السّلام را با گردآورى خاکش بیافریدم که آن به منزله نطفه است، و سپس آن خاک را در مدّت چهل روز تصویر دادیم، یا این که شما را با قرار دادن نطفه هایتان در ارحام آفریدیم، و پس از گذشت مدت زمانى به صورت جسمانى از قبیل امتیاز (مشخص شدن) چشم و بینى و دست و پا و زیبا و زشت و کوتاه و بلند و غیر آن و به صورت روحانى از قبیل اخلاق خوب و بد و سعادت و شقاوت، صورت بخشیدیم و به این معنى در اخبار اشاره شده است.
و این معنى منافات با قول خداى تعالى ندارد که مىفرماید:
ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ سپس به فرشتگان گفتیم که آدم را سجده کنید، زیرا که ذریّه هاى آدم علیه السّلام بعد از نزول لطیفه آدمى به زمین بدن، و فرود آمدن آن لطیفه، بر صفاى نفسش، و فرود آمدن حوّا بر مروه نفس که هر دو، دو جهت علیا و سفلاى نفس اند، مانند آدم ابو البشر مىشوند، و به ملائکه که موکّل بر آن ذرّیه (دودمان- فرزندان) هستند امر مىشود که به آن لطیفه سجده کنند، پس همه سجده مىکنند و تسلیم مىشوند جز ابلیس یعنى (قوّه واهمه).
زیرا قوّه واهمه مادام که شدّت خودپسندى و تسلّط و استعلاى خود را به وسیله ریاضتهاى شرعى و عبادات قالبى و قلبى نشکند تسلیم انسان و مطیع او نمىشود، و این گفته پیامبر صلّى اللّه علیه و آله: که شیطان من به دست خودم تسلیم شده است، اشاره به همین معنى است که ما ذکر کردیم.
فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ نفرمود «لم یسجد» تا اشاره کند به این که: فطرت ابلیس فطرت سرکشى و استکبار بود بلکه اصلا از سنخ سجده کنندگان نبود، و سجده براى او امکان نداشت مگر این که فطرتش عوض مىشد، و لذا وارد شده است، که ابلیس اصلا از مأمورین به سجود نبود، و خودش را در بین مأمورین داخل کرده بود.
قالَ ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ چه چیز ترا منع کرد و به آنجا کشاند و وادار کرد که سجده نکنى؟ یا این که لا زائده است و لفظ لا گاهى براى تاکید زیاد مىشود مخصوصا بعد از منع.
قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ گفت آن چیزى که مرا به ترک سجده وادار کرد این بود که من بهتر از آدم هستم، و مرا بر او افزونى بخشیدى از آن جهت که مادّه مرا برتر ساختى، زیرا خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ، مِنْ طِینٍ مرا از آتش خلق کردى و او را از گل، و آتش یک امر علوى شفاف سریع الاثر است، روشن کننده است، و هر چیزى را که بر آن متّصل شود به سرعت تبدیل مىکند و گل خلاف آن است.
در خبر است: اوّل کسى که قیاس کرد ابلیس بود[۲]، و در خبر دیگرى است: اوّل معصیتى که انانیّت در آن ظاهر شد از ابلیس لعین بود.[۳] و خداوند به عزّت خود قسم یاد کرده که هر کس در دین او قیاس کند او را با دشمنش ابلیس در پایینترین طبقه از آتش قرین سازد.
و در خبر دیگرى است که: ابلیس دروغ گفت، خدا او را جز از گل نیافریده است، خداى تعالى فرمود: جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً خداوند از درخت سبز براى شما آتش قرار داد، و ابلیس را خداوند از آن آتش و از آن درخت آفرید. و اصل درخت از گل است.[۴] قالَ فَاهْبِطْ مِنْها یعنى از آسمان فرود آى.
فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیها تو را نرسد که تکبّر ورزى چون این محل رفیع و بلند براى کسى است که براى خدا متواضع باشد.
پس خارج شو که تو از ذلیلها و فرومایگان هستى.
قالَ پس از آن که ابلیس فهمید که دیگر به آسمان برنمىگردد و جاى او اسفل السّافلین است گفت:
أَنْظِرْنِی به من مهلت بده إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ تا روز رستاخیز پس در عقوبت و میراندن من عجله نکن.
قالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ خداوند به او مهلت داد تا بندگانش را آزمایش کند، و خوب را از بد جدا سازد.
قالَ فَبِما أَغْوَیْتَنِی ابلیس گمراهى را به خدا نسبت داده است، چنانکه عادت مستکبرین است که کار زشت را به خود نسبت نمىدهند. و اغلب این گونه انسانها زنها هستند.
لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ مترصّد اغوا و فریب آنها مىنشینم، چنانکه راهزنان در کمین عبورکنندگان و قافله ها مىنشینند تا فرصتى بدست آورند.
صراط مستقیم عبارت از راه قلب است و آن ولایت تکوینى و تکلیفى است.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۱۷ تا ۱۹]
ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ (۱۷)
قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِینَ (۱۸)
وَ یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ (۱۹)
ترجمه:
آنگاه از پیش روى و از پشت سر و طرف راست و چپ آنان (از تمام جهات) در مىآیم و تو بیشتر آنها را شاکر نخواهى یافت. ۱۷
خدا به ابلیس گفت: بیرون شو که رانده درگاه مایى، هر که (از فرزندان آدم) تو را پیروى کند جهنّم را از تو و آنان به یقین پر مىگردانم، ۱۸
و اى آدم تو با جفت خود در بهشت منزل گزینید و از هر چه بخواهید تناول کنید و لیکن نزدیک این درخت نروید که بر خویش ستم خواهید کرد. ۱۹
تفسیر
ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سپس از مقابل آنها به سراغشان خواهم رفت، از جهت تزیین خواسته ها و خسته کردن آنها از عمل به آخرت.
وَ مِنْ خَلْفِهِمْ و از پشت سر آنها وارد مىشوم تا خواستهاى دنیوى را در برابرشان بیارایم.
وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ و از سمت راست آنها تا اعمال دینى آنان را جلوه دهم که از آن لذّت ببرند و به عجب گرفتار آیند و ریا ورزند تا عمل خویش را فاسد کنند.
وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ و از سمت چپ آنها مىآیم تا اعمال زشت آنها را زینت دهم تا کارهاى بدشان را خوب بشمارند، و به گناهان و لهو و بیهودگى هایشان مباهات و افتخار کنند.
امّا مقصود ابلیس از این کار این است که دشمنى با بندگان خدا را به تصویر بکشد، دشمنى با هر وسیله اى که وقوع آن بین دو دشمن متصوّر است، مثل غافلگیر کردن از هر جهت.
لذا (من فوقهم و من تحتهم) یعنى از بالا و پایین بندگان را ذکر نکرد، چون در مورد دشمن صورى هم آمدن از این دو جهت متصوّر نیست.
و از سوى دیگر جهت بالا جهت رحمت الهى است و نزول شیطان از آن جهت متصوّر نیست، و جهت پایین جهت مواد است از قبیل عنصریّت و جمادیّت و نباتیّت و حیوانیّت.
یعنى مقام حیوان است، که از حدّ انسان خارج است، نه خواستهاى حیوانى که پایینتر از مقام انسانیّت و در عین حال متّحد با آن است و انسان طبیعتا خودش از مرتبه مادون خود که حیوانیّت مىباشد، به شدّت متنفّر است.
و با وحشت تمام از آن مىترسد، که از آن جهت اغوا و فریب او ممکن نیست و آوردن حرف ابتداى (من) در دو مورد اوّل و حرف مجاوزت (تجاوز کردن و ایجاد معنى مخالف) (عن) در دو مورد اخیر براى به تصویر کشاندن آن دشمنى، به صورت دشمن صورى است.
زیرا دشمن که از جلو مىآید از جهت جلو توجّه به دشمن دارد و از آنجا به سوى دیگر تجاوز نمىکند.
و همچنین دشمن که از عقب بیاید از همان پشت سر طرف را غافلگیر مىکند، ولى دشمن که از دو طرف راست و چپ بیاید، باید از راست و چپ بگذرد تا غافلگیر کند، یا صورت دشمن را منحرف کند و برگرداند به آن سمتى که غالبا از آن طرف آمده است.
وَ لا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شاکِرِینَ و اکثر آنها را از شکرگزاران نخواهى یافت.
زیرا از نعمت بخشیدن (خدا) غفلت دارند و به خود نعمت خوشحالند، و نعمتى را که تو به آنها دادى در غیر وجه صحیح آن مصرف مىکنند، زیرا من، وجه صحیح مصرف نعمت را بر آنها مشتبه مىسازم.
قالَ اخْرُجْ مِنْها خدا به شیطان گفت بیرون شو از آسمان.
مَذْؤُماً در حالى که مذمّت شده.
مَدْحُوراً و رانده شده اى.
لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ و نیز هر که از تو پیروى کند ناستوده و رانده شده است، سپس قسم یاد کرد تا در مقابل قسم شیطان قرار گیرد و نیز تأکید مطلب باشد.
لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِینَ جهنّم را از تو و پیروانت پر خواهیم کرد.
وَ یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ اى آدم تو و همسرت در بهشت مسکن گزینید …. تفسیر این آیه در سوره بقره گذشت.
[سوره الأعراف (۷): آیات ۲۰ تا ۲۳]
فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَ قالَ ما نَهاکُما رَبُّکُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَهِ إِلاَّ أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدِینَ (۲۰)
وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ (۲۱)
فَدَلاَّهُما بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَهَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّهِ وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَهِ وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبِینٌ (۲۲)
قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ (۲۳)
ترجمه:
آنگاه شیطان آدم و حوّا هر دو را به وسوسه فریب داد تا زشتیهاى پوشیده آنان پدیدار شود، و به دروغ گفت خدا شما را از این درخت نهى نکرد مگر براى اینکه مبادا دو فرشته شوید یا عمر جاودان یابید، ۲۰
و بر آن سوگند یاد کرد که من خیر خواه و ناصح شما هستم ۲۱
و شما را به خیر و صلاح دلالت مىکنم، پس به دروغ و فریب راهنماییشان کرد تا چون از آن درخت تناول کردند زشتیهایشان (مانند عورت و دیگر زشتیهاى پنهان) آشکار گردید و بر آن شدند که از برگ درختان بهشت خود را بپوشانند، و خدا ندا کرد آیا من شما را از این درخت منع نکردم و نگفتم که شیطان سخت دشمن آشکار شماست، ۲۲
گفتند خدایا ما بر خود ستم کردیم و اگر تو ما را نبخشى و رأفت نفرمایى سخت از زیانکاران خواهیم بود. ۲۳
تفسیر
فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ فعل وسوسه در اصل عبارت از صوت خفى است، سپس معنى القاى پنهانى غلبه کرده و یا بر چیزى که شیطان در نفوس القا مىکند، از قبیل خطورات ذهنى مخفى ناپسند یا آنچه که منجرّ به بدى و زشتى مىشود، اطلاق مىگردد.
و اگر مقصود ظاهر آن چیزى باشد که در اخبار است که شیطان بین دو فکّ مار مخفى شد و با زبان ظاهرى به آدم و حوا اظهار پند و نصیحت کرد و آنها نیز با گوش ظاهر پند او را شنیدند.
پس باید مقصود این باشد که اظهار نصیحت با صوت خفى صورت گرفته است تا این که به آنها اظهار کند که نصیحت او فقط محض ترحّم و دلسوزى و مهربانى است تا در فریب دادن رسا باشد.
زیرا که دلسوزى و مهربانى مقتضى اخفاى صوت است نه بلند کردن صدا و آوردن (لام) براى اشاره به این که پند و نصیحت او نافع به حال آدم و حوّا بوده است.
لِیُبْدِیَ لَهُما لام براى عاقبت یا براى غایت است بنابراین که شیطان مىدانسته که اگر به آن درخت نزدیک شوند موجب آشکار شدن عورتهایشان مىشود.
ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما در اخبار وارد شده است که مقصود از (سوأه) عورت است که قبل از آن پنهان بود، و نه بر خودشان ظاهر بود و نه بر غیر خودشان.
و لکن اگر مقصود از درخت، درخت نفس باشد که مجمع تمام رذایل و خصلتهاست، و اختلاف و تضادّى که در تفسیر آن وارد شده است، رفع مىشود، و چنانکه گذشت مقصود از آدم روح مىباشد که در جسد او دمیده شده و آن، پیش در آمد عقل است، و مقصود از حوّا جهت سفلى آن است که از جانب چپ آفریده شده است.
بنابراین مقصود از وسوسه شیطان، باید خطراتى باشد که انسان را به مشتهیات نفسانى نزدیک مىکند، و مقصود از سوآتهما (عورتهایشان) باید رذایل پنهانى و هواهاى فاسد و آراى باطل باشد که بعد از اختلاط با نفس و خواستهاى آن ظاهر مىشود و مقصود از برگ درخت بهشتى حیا و تقوى است که عقل مقتضى آن است.
زیرا حیا و تقوى از برگهاى بهشت هستند، و به سبب آن دو و دیگر صفات عقل، بدیها پوشیده مىشوند، و انسان آن بدیها و زشتیها را آشکار نمىکند مگر این که عقل هلاک گردد و از بهشت و حکومت عقل خارج شود، و نداى ربّ عبارت از نداى عقل در وجود انسان به سبب توبیخ بر چیزى است که از او صادر مىشود و نقص انسان در آن است.
وَ قالَ ما نَهاکُما رَبُّکُما عطف بر (وسوس) و تفصیل آن است.
عَنْ هذِهِ الشَّجَرَهِ إِلَّا أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدِینَ گویا که آدم و حوّا احساس کردند که در فطرت آنها چیزى که مقتضى فرشته بودن و عمر جاویدان باشد وجود ندارد.
و احساس کردند که فرشته بودن و جاودانى بودن براى مخلوقى که مرکّب از طبیعتهاى عناصر است کمال محسوب مىشود.
پس مشتاق آن دو وصف شدند، پس شیطان به آنها گفت:
خوردن از این درخت موجب آن دو وصف مىشود، و چون خدا نخواسته است که شما به آن دو وصف برسید لذا شما را از خوردن آن درخت نهى فرموده است.
وَ قاسَمَهُما إِنِّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحِینَ گویا که آدم و حوّا به گفته شیطان اعتماد نکردند و از او بیّنه و قسم خواستند و پیمان بستند که قول او را قبول کنند، و لذا لفظ (قاسم) سوگند یاد کرد را آورده است یعنى براى آن دو، سوگند یاد کرد که من خیر خواه شما هستم.
فَدَلَّاهُما یعنى آن دو را به زمین، هبوط داد با این که آن دو به مقام علوى تعلّق خاطر داشتند.
بِغُرُورٍ غرور در حالت مصدر بودن به معنى فریفتن مىباشد، به معنى چیزى است که بهوسیله آن، عمل فریب صورت مىگیرد مانند قسم دروغ و غیر آن.
فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَهَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّهِ بیان این آیه (در سوره بقره) گذشته است.
وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَهِ وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبِینٌ سرزنش و توبیخ آدم و حوّاست بر ارتکاب نهى و فریب خوردن از گفته دشمن تا این که متنبّه بر نقص خودشان شده و آن را با توجّه استدراک نمایند، و لذا مبادرت به اعتراف و استغفار کردند.
قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ (بیان آن گذشت).
[سوره الأعراف (۷): آیات ۲۴ تا ۲۷]
قالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِینٍ (۲۴)
قالَ فِیها تَحْیَوْنَ وَ فِیها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ (۲۵)
یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُوارِی سَوْآتِکُمْ وَ رِیشاً وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (۲۶)
یا بَنِی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّهِ یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ (۲۷)
ترجمه:
خدا گفت (از مقام و منزلت خویش) فرود آیید که برخى از شما با برخى دیگر مخالف و دشمن خواهید بود، و زمین تا هنگامى معیّن (وقت مرگ و قیامت) جایگاه شماست، ۲۴
خدا گفت در این زمین زندگانى کنید و در آن بمیرید و از آن هم باز برانگیخته گردید، ۲۵
اى فرزندان آدم با لباسى که ستر عورت شما کند و جامه هاى زیبا و نرم که براى شما فرستادم (اندام خود را بپوشانید) و بر شما باد لباس تقوى که این نیکوترین جامه شماست. این سخنان همه از آیات خداست که شاید خدا را یاد آرید، ۲۶
اى فرزندان آدم مبادا که شیطان شما را فریب دهد چنانکه پدر و مادر شما را از بهشت بیرون کرد جامه عزّت تقوى را از تن آنها برکند و قبایح آنان را در نظرشان پدید آورد، همانا آن شیطان و یارانش شما را مىبینند در صورتى که شما آنها را نمىبینید ما نوع شیطان را، دوستدار کسانى که ایمان نمىآورند قرار داده ایم. ۲۷
تفسیر
قالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِینٍ تفسیر آیه در سوره بقره گذشت.
قالَ فِیها گفت در زمین عالم کبیر و صغیر.
تَحْیَوْنَ با حیات حیوانى یا با حیات انسانى، زندگى مىکنید.
وَ فِیها تَمُوتُونَ و با دو مرگ که در آن است مىمیرید (مرگ اختیارى و مرگ اضطرارى).
وَ مِنْها تُخْرَجُونَ و از زمین برانگیخته و خارج مىشوید، زیرا که سعادت و شقاوت در دنیا در غلاف طبع حاصل مىشود، و خروج انسان و انتقال او به بهشت یا جهنّم جز از جهت مادّه و قوّه، که آن زمینى بودن و طبع است نیست، و از جهت صورت و فعلیّت آن که آسمانى بودن آن از یک جهت است نمىباشد.
یا بَنِی آدَمَ و خطاب از خداى تعالى به فرزندان آدم علیه السّلام تا به آنان اعتنا و توجّهى شده و نعمتهاى آنها را بر شمرده باشد.
قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُوارِی سَوْآتِکُمْ وَ رِیشاً یعنى براى شما چیزى آفریدیم که بدنتان را بپوشاند، و از گرما و سرما نگاه دارد، و عورتهاى بشرى شما را از انظار پوشیده دارد، و نیز برایتان وسائل زیبایى (ریش) آفریدیم.
از قبیل لباس فاخر، چون (ریش) چیزى است که بهوسیله آن جمال و زیبایى حاصل مىشود، و ریش[۵] پرنده جمال آن است، و هر دو وصف پوشاندن عورت و زیبایى گاهى در یک چیز جمع مىشود، و لفظ (ریش) بر لوازم خانه و نیز بر چیزى که انسان به وسیله آن زندگى مىکند اطلاق مىشود، و بر توسعه و تمکّن نیز اطلاق مىشود، و نزول آن دو بر حسب نزول اسباب مادّه آن دو است از قبیل بارانها و اثرها از تاثیرات کواکب و حرکات افلاک و نزول اسباب تحصیل صورت آن دو از تمیز و قوّه تدبیر.
به نظر مىرسد مقصود از لباس چیزهایى باشد از قبیل افعال پسندیده و صفات زیبا که عورتهاى معنوى را مىپوشاند چنانکه دنباله آیه چنین معنایى را تایید مىکند که مىفرماید:
وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ در این صورت نزول آن واضح است، و اضافه (لباس) به (تقوى) از قبیل اضافه خاصّ به عام است، یا اضافه مسبّب به سبب، یا اضافه مشبّه به، به مشبّه است.
زیرا که مفهوم تقوى اگر چه به عدم (جنبه نهى از انجام عمل را دارد) بر مىگردد، ولى تقوى داراى یک حقیقت وجودى است که به سبب آن تنزّه و پاکى، خصلتهایى حاصل مىشود که به وسیله آن عورتهاى معنوى و نقایص نفسانى پوشیده مىشود و تجمّلات و زیباییهاى انسان حاصل مىشود، در خبر است: امّا لباس تقوى، پس آن عفاف است.
زیرا عورتى براى عفیف آشکار نمىشود اگر چه از لباس عارى باشد، و فاجر عورتش آشکار است اگر چه لباس پوشیده باشد.
و واسطه قرار گرفتن اسم اشاره بین مبتداء و خبر به جهت اهمیّت دادن به آن لباس، و تصویر امر معنوى به صورت مجسّم و حاضر است، و (لباس التّقوى) با نصب نیز خوانده شده تا عطف بر (لباسا) باشد.
ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ یعنى فرو فرستادن لباس با احتیاج شدید شما به آن یا بهتر بودن لباس تقوى به نحوى که بر شما مخفى نباشد، یا خود لباس تقوى، همه اینها از آیات علم و حکمت و قدرت خداست.
لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ شاید متذکّر گردند. خطاب را از آنها برگرداند و به غیر (هم) التفات نمود تا عمومیّت پیدا کند.
یعنى لباس تقوى براى رسیدن به آن هدف غایتى است که (ذکر) مىباشد یا هدف قرار دادن لباس به عنوان بیان آیات خداست.
یا بَنِی آدَمَ نداى دیگرى براى آنهاست بعد از ذکر نعمت پوشانیدن عورتهاى آنها تا این که آنها را از چیزى که نعمت را زائل مىکند، نهى نماید.
لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ شیطان شما را فریب ندهد به این که درخت نفس و ثمره خواستهاى نفس را زینت دهد و شما را به آن حریص و آزمند گرداند، و در نتیجه آن نعمت را از شما زائل کند.
کلمه (یفتننّ) از (فتن الى النّساء به صیغه مجهول است یعنى حرص به آنها روى کرده است و اراده فجور و زنا نمایند.
کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّهِ چنانکه به سبب ابتلاى به درخت نفس، پدر و مادر شما را از بهشت خارج ساخت.
یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ، مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ جامه عزّت را از تن آن دو برکند و قبایح آنها را در نظرشان پدید آورد، شیطان و یارانش شما را مىبینند در صورتى که شما آنها را نمىبینید.
زیرا که آنها از اهل ملکوت سفلى هستند، و بشر آنها را با چشم ملکى (این جهانى) نمىبیند، بلکه با بصیرت ملکوتى اش مىبیند، این جمله دلیلى است براى بر حذر داشتن و یادآورى است و از نهى استفاده شده تا تأکیدى بر آن باشد و چون در اینجا این سؤال پیش مىآید که براى هیچ کس رهایى از فریب شیطان ممکن نیست، چون شیطان دشمن و مخفى است، و راههاى عداوتش نیز مخفى است، پس دیگر فایده اى براى نهى و تحذیر باقى نمىماند.
خداى تعالى در جواب این سؤال فرمود که وجه خلاصى از شیطان، ایمان به آخرت و خروج از رسوم و عادت است، زیرا ما براى شیاطین تصرّف و تسلّطى بر کسى که این صفت را داشته باشد قرار ندادیم.
إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ ما شیطان را سرپرست کسانى قرار دادیم که ایمان نیاورند، چون ما شیاطین و آنان را به حال خود رها کردیم، و بین آنها ملائکه محافظ قرار ندادیم.
______________________________
[۱] مدرکات یا مدارک در عربى به معنى حواس به کار مىرود.
[۲] تفسیر الصّافى ج ۲ ص ۱۸۳، تفسیر البرهان ج ۲ ص ۴- علل الشّرائع ج ۱ و ۳ ص ۸۶
[۳] الکافى ص ۵۸ ج ۲( طبع دار الکتب الاسلامیّه).
[۴] تفسیر الصّافى ج ۲ ص ۱۸۳
[۵] ریش بالکسر پر مرغ اریاش و ریاش بالکسر جمع و جامه و لباس پاکیزه و ارزانى و مال و معاش ….( منتهى الارب فى لغه العرب ج ۲ ص ۴۹۰ چاپ کتابخانه سنایى تهران- ایران).
ترجمه تفسیر بیان السعاده فى مقامات العباده، ج۵،