کشف الأسرار و عده الأبرار جلد ۱ سوره بقره آیه ۱-۵
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
الم﴿۱﴾
به نام خدا که رحمتش بیاندازه است و مهربانیاش همیشگی
الف، لام، میم (۱)
ذَٰلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ ۛ فِیهِ ۛ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ ﴿۲﴾
در [وحی بودن و حقّانیّت] این کتابِ [با عظمت] هیچ شکی نیست؛ سراسرش برای پرهیزکاران هدایت است. (۲)
الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ ﴿۳﴾
آنان که به غیب ایمان دارند و نماز را بر پا می دارند و از آنچه به آنان روزی داده ایم، انفاق می کنند. (۳)
وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَبِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ ﴿۴﴾
و آنان که به آنچه به سوی تو و به آنچه پیش از تو نازل شده، مؤمن هستند و به آخرت یقین دارند. (۴)
أُولَٰئِکَ عَلَىٰ هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ ۖ وَأُولَٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ﴿۵﴾
آنانند که از سوی پروردگارشان بر [راهِ] هدایت اند و آنانند که رستگارند. (۵)
سوره البقره
النوبه الاولى
– قوله تعالى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ- بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
الم (۱)- سرّ خداوندست در قرآن
– ذلِکَ الْکِتابُ- این آن نامه است. لا رَیْبَ فِیهِ- که در آن شک نیست. هُدىً لِلْمُتَّقِینَ (۲) راه نمونى پرهیزگاران را.
الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ ایشان که بنا دیده و پوشیده میگروند. وَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ- و نماز بپاى میدارند بهنگام خویش. وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ (۳) و زانچه ایشان را روزى دادیم هزینه میکنند.
وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ- و ایشان که میگروند بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ- بآنچه فرو فرستاده آمد بر تو از قرآن، و جز زان هر چه بود از پیغام و فرمان- وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ- و هر چه فرو فرستاده آمد پیش از تو از سخن و کتب و صحف. وَ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ (۴) و بسراى آن جهانى بى گمان میگروند.
أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ- ایشان که بدین صفتاند بر راه نمونى و نشان راست انداز خداوند- ایشان.
وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۵)- و ایشانند که بر پیروزى و نیکى بمانند جاودان.
النوبه الثانیه-
الم بدانک این سوره البقره را فسطاط القرآن گویند از بسیارى احکام و امثال که در آنست، و در زمان وحى هر که این سوره و آل عمران خوانده بودى او را حبر میگفتند، و در میان قوم محترم و مکرّم بود و در چشمها بزرگ.
مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم لشکرى بجایى میفرستاد و در میان ایشان پیران و مهتران بودند، یکى که ازیشان بسن. کمتر و کهتر بود بریشان امیر کرد بسبب آنک سوره البقره دانست.
گفتند«یا رسول اللَّه هو احدثنا سنّا. قال معه سوره البقره»
و در خبرست ازمصطفى ع که ثواب خواندن آن هر دو سوره فردا آید در صورت دو میغ و بر سر خواننده آن سایه مىدارند. و گفت هر خانه که در آن سوره البقره برخوانند سه شبان روز شیطان از آن خانه بگریزد. عبد اللَّه بن مسعود گفت شیطان بر عمر خطاب رسید در کویى از کویهاى مدینه و با وى برآویخت عمر او را بر زمین زد، شیطان گفت- دعنى حتى اخبرک بشیء یعجبک، عمر دست از وى بازگرفت، آنکه گفت یا عمر بدانک شیطان هر گه که از سوره البقره چیزى بشنود بگدازد از شنیدن آن و بگریزد. و له خبج کخبج الحمار.
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم- تعلّموا البقره فانّ اخذها برکه، و ترکها حسره و لن تستطیعها البطله، قیل یا رسول اللَّه و ما البطله؟ قال السحره.
و عن وهب بن منبه قال من قرأ فى لیله الجمعه سوره البقره و آل عمران کان له نور ما بین عجیبا و غریبا. قال وهب- عجیبا اسفل الارضین و غریبا العرش: ابو الیمان الهوزنى گفت: در عهد ما مردى بود تازه جوان، شبى بخفت، بامداد که برخاست موى سرو محاسن وى همه سپید بود. گفتیم چه رسید ترا در خواب؟
گفت قیامت نمودند ما را در خواب، و وادى عظیم دیدم از آتش و بر سر آن جسرى باریک بر حدّ تیغ شمشیر، و مردم را بنامهاى ایشان میخواندند و بر آن جسر میگذرانیدند، یکى مى رست و دیگرى مىخست، یکى میگذشت و یکى در آتش مىافتاد، آن گه مرا خواندند بنام خود رفتم بر آن جسر و میلرزیدم و براست و چپ میچسبیدم، آخر دو مرغ سفید را دیدم یکى براست و یکى بچپ و مرا راست میداشتند و از آتش نگاه میداشتند، تا آخر بآن جسر باز گذشتم. آن گه آن مرغان را گفتم که شما چه باشید و کىاید؟ گفتند. ما سوره البقره و آل عمران که اللَّه تعالى ترا بما خلاص داد که ما را بسیار خوانده اى.
بو ذر غفارى از مصطفى پرسید که از قرآن کدام سوره مه؟ جواب داد که سوره البقره. پرسید که از این سوره کدام آیت بزرگوارتر؟ گفت: آنچه در آن کرسى یاد کرده است یعنى آیه الکرسى که پنجاه کلمه است همه تقدیس خداوند عزّ و جل.
و در سوره البقره پانزده مثل است، و صد و سى حکم، و خود در آیه دین بآخرسوره چهارده حکم است، و جمله سوره دویست و هشتاد و شش آیت است بعدد کوفیان.
و شش هزار و صد و یازده کلمت است، و بیست و پنج هزار و پانصد حرف، و در مدنى شمرند این سوره را که از اوّل تا آخر بمدینه فرو آمد، مگر آیت وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَى اللَّهِ که این آیت بکوه منا فرود آمد روز عید اضحى و مصطفى در آخر خطبه عید بود و این آیت هم در مدنى شمرند که مصطفى آن گه مقام بمدینه داشت.
و هر چه از قرآن در آن ده سال یا سیزده سال آمد که مصطفى بمکه بود پیش از هجرت آن همه مکى است و هر چه در آن ده سال آمد که مصطفى بمکه بود آن همه مدنى است، هر چند که بمدینه بودى مقیم یا از مدینه مسافر. چنانک قرآن آمد به تبوک و بدر و طائف آن همه مدنى شمرند، که آن گه مقام بمدینه داشت، نه بینى که شب معراج بشام قرآن برو فرو آمد. و بآسمان او را قرآن دادند و آن همه مکّى شمرند که او را از مکه بشام و آسمان برده بودند.
و درین سوره بیست و شش جاى منسوخ است مع اختلاف العلماء فیه و چنانک بآن رسیم و شرح دهیم ان شاء اللَّه.
اکنون تفسیر گوئیم:- بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم- الم-: علما را اختلاف است باین حروف هجا که در ابتداء سورتهاست، محققان علما بر آنند که این از متشابهات قرآن است، که علوم خلق از آن قاصر است و اللَّه بدانستن آن مستأثر. میگوید وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ. اللَّه داند که چرا این حروف از دیگر حروف اولىتر بود بیان کردن، سرّ این بجز اللَّه نداند. بو بکر صدیق ازینجا گفت «اللَّه را در هر کتاب سرّیست و سرّ او در قرآن این حروف است» بعضى از مفسّران گفتند که این نام سوره است بدلالت این خبر که مصطفى علیه السّلام گفت:«انّ اللَّه تعالى قرأ طه و یس قبل ان یخلق السماوات و الارض بالف عام».
اللَّه تعالى طه و یس برخواند پیش از آفرینش آسمان و زمین بهزار سال، معنى آنست. که سوره طه و یس جمله برخواند پس دلیل است اینکه طه و یس نام سوره است. ابن عباس گفت: سوگندهاست که اللَّه تعالى یاد میکند بحروف هجا که مدار نامهاى نیکو و صفتهاى بزرگوار خداوند عزّ و جل باین حروف است.
و مراد باین سه حرف جمله حروف تهجّى است، و در لغت عرب رواست که جمله را ببعض عبارت نهند چنانک گفت- اذا قیل لهم ارکعوا لا یرکعون- رکوع گفت و مراد بآن جمله نمازست و قال تعالى وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ یرید به الصلاه و قال تعالى بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ یعنى به جمیع الأبدان. فکذلک عبّر اللَّه تعالى بهذه الحروف عن جمله الحروف.
و هم از ابن عباس روایت کنند که گفت: الم- اى انا اللَّه اعلم- چنانست که الف اشارت است بانا و لام اشارت است با علم. هر حرفى بجاى خویش معنى میدهد برّ خویش. و گفته اند الم معنى آنست که الم بک جبرئیل أى نزّل به علیکم. یعنى این آن حروف است که جبرئیل از آسمان فرود آورد بشما.
و گفته اند که رسول خدا در صدر اسلام در نمازها قراءت آشکارا خواندى، مشرکان بر در مسجد بایستادند و گفتند- لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فیه. یکى صفیرى میکرد و یکى دست میزد یعنى که تا کسى از رسول خدا قرآن نشنود، که رسول خدا هر گه که قرآن خواندى هر کس که شنیدى همگى دل خویش بوى دادى و بآن مشغوف گشتى، مشرکان چنان میکردند تا مردم را از سماع وى باز دارند. رسول خدا چون دید که ایشان چنین میکنند در نماز پیشین و دیگر جهر بگذاشت و قراءت نرم خواند.
اما در نمازهاى دیگر هم چنان بآواز می خواند، و مشرکان هم چنان آمدند و تصفیر و تصفیق میکردند، و رسول خدا بآن دلتنگ و رنجور میشد پس ربّ العالمین ان حروف تهجّى فرو فرستاد بیرون از عادت و بر خلاف سخن ایشان تا ایشان چون آن بشنیدند، ایذاء رسول بگذاشتند، و از تعجّب بآن سخن باستماع آن و ما بعد آن مشغول شدند و این قول ابو روق است و اختیار قطرب.
قومى گفتند این حروف در ابتداء سورتها اظهار اعجاز قرآنست و تنبیه عرب بر صدق نبوت و رسالت مصطفى، که چون کافران گفتند إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ این قرآن سخنیست که محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم از ذات خویش میگوید و از بر خویش مینهد، «لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا.» اگر خواهیم ما نیز هم چنان بگوئیم. ربّ العالمین گفت: اگر چنانست که شما مىگویید- فأتوا بسوره من مثله، شما نیز از بر خویش سوره چنان بنهید، که این کتاب از این حروف تهجّى است که لغت شما و زبان شما و کلام شما بنا برین حروف است. پس چون نتوانستند و از آن درماندند معلوم شد که قرآن معجز است.
و اهل سنت گفته اند این حروف گواهى بداد و بیان کرد که قرآن را حروف است و بحروف قایم است، و هر که جز این گوید حقّ را مکابر است و معاند، و در آن ملحد.
و بدانک مردم درین حروف سه گروه اند:- قومى از اهل بدعت گویند مخلوقست هم در کلام خالق هم در کلام مخلوق، قومى گویند در قرآن نامخلوقست و در غیر قرآن مخلوق، و این هر دو فرقه بر باطلند. و از حق دور بآنچه گفتند، و فرقه سوم اهل سنّتاند که گفتند:- حروف هر جاى که هست على الاطلاق نامخلوقست بى آنک در آن تفصیل آرند یا تمییز کنند، و دلیل بر قول اهل سنه از قرآن آنست که میگوید آن را که آفریند کُنْ فَیَکُونُ اگر این کاف و نون مخلوقست پس کافى و نونى دیگر باید تا این «کن» با آن دو حرف بآفریند. و اگر آن دو حرف نیز مخلوقست پس دو حرف دیگر باید خلق آن را، و این هرگز به نرسد معلوم شد که حرف باصل نه مخلوقست. و از جهت سنّه امیر المؤمنین على ع گفت مصطفى را پرسیدم از- ابجد هوّز حطّى،فقال «یا على ویل لعالم لا یعرف تفسیر ابى جاد-: الالف من اللَّه و الباء من البارئ و الجیم من الجلیل»
رسول خدا خبر داد که این حروف در کلام آدمیان هم از نام خداى عزّ و جل است و نامهاى خدا باجماع قدیم است، ازینجا گفت عیسى ع در بعضى از اخبار که بنامهاى اللَّه سخن میگویند اینان انگه بوى عاصى میشوند. و یکى پیش احمد بن حنبل نشسته بود گفت فلان کس میگوید. که اللَّه چون حرف را بیافرید اضطجعت اللام و انتصبت الالف فقالت لا اسجد حتى اؤمر.» امام احمد گفت این سخن کفر است و گوینده این کافر، من قال انّ حروف التهجّى محدثه فهو کافر، قد جعل القرآن مخلوقا.
و شافعى گفت «لا تقولوا بحدث الحروف فانّ الیهود اوّل من هلکت بهذا و من قال بحدث حرف من الحروف فقد قال بحدث القرآن.» ذلک الکتاب:- ذلک بمعنى هذا- میگوید این- نامه- و معلوم است در لغت عرب که هذا آن اشارتست که فرا چیز موجود توان گفت دلیل است این و نظایر این هر جاى که «هذَا الْقُرْآنُ» گفت که قرآن بزمین است و موجود، و حاصل بحقیقت، و خلق بموجود محجوجاند نه بمعدوم.
الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ:- الف و لام تعریف است، پارسى آنست که این آن نامه است که در آن هیچ شک نیست و روا باشد که گویى این آن نامه است که از اللَّه بیاید هیچ شک نیست، منه بدأ و الیه یعود. و اگر بر لا ریب وقف کنى نیکوست معنى آن بود که نامه این است بى هیچ شک چنانک گویى «دار فلان هى الدّار، خطّ فلان هو الخط» سراى فلان کس سراى چنان بود، خط فلان کس خط چنان بود- آن گه ابتدا کن فِیهِ هُدىً لِلْمُتَّقِینَ- در آن نامه هدى است متقیان را- و اگر خواهى به پیوند ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ- این آن نامه است که شور دل را جاى نیست در آن، پس هدى در موضع نصب باشد بر نعت یا بر مدح اى نزّل هدى یا انزلناه هدى.
ریب- شور دل بود و آمیغ راى-
قال النبی: یذهب الصالحون اسلافا و یبقى اهل الریب.»
قال بعضهم «اهل الریب من لا یأمر بالمعروف و لا ینهى عن المنکر».
اگر کسى گوید- لا ریب فیه اقتضاء آن میکند که کس را در قرآن شک نباشد و در گمان نبود، و معلوم است که ایشان که باین مخاطب بودند در آن بشک بودند که یکى از ایشان میگفت إِنَّ هذا لَسِحْرٌ مُبِینٌ یکى میگفت أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ یکى میگفت- إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ. جواب آنست که لا ریب اگر چه بلفظ نفى است بمعنى نهى است یعنى لا ترتابوا فیه، چنانک جاى دیگر گفت: فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِ و قد ترى من الحاج من یرفث و یفسق و یجادل، فمعناه اذا لا ترفثوا و لا تفسقوا و لا تجادلوا. و محتمل آن بود که نفى ریب با هدى شود یعنى لا ریب فیه، انّه هدى للمتّقین.
و «هدى» در قرآن بر دو وجه است یکى بمعنى دعا، و بیان دیگر بمعنى هدایت و توفیق. امّا انک بمعنى دعا است آنست که گفت جلّ جلاله- و انک لتهدى الى صراط مستقیم. اینجا دعا و بیان خواهد که از هدایت در مصطفى جز دعا نبود چنانک گفت «انّک لا تهدى من احببت و لکن اللَّه یهدى من یشاء- و تهدى من تشاء انت ولیّنا. و کذلک قوله- و أمّا ثمود فهدیناهم اینهم بمعنى دعاست که ثمود را هدایت نبود. وجه دیگر هدى بمعنى توفیق و تعریف است که اللَّه بآن مستأثر است، و در قرآن دویست و سى و شش جاى ذکر هدى است و حقیقت معانى آن همه باین دو اصل باز گردد که گفتیم.
لِلْمُتَّقِینَ- یعنى الذین یتّقون الشرک. متّقى اینجا موحّد است، و تقوى از شرک، و دلیل برین آیت آنست که بر عقب مىآید و مصطفى ع گفت:-جماع التّقوى فى قول اللَّه عزّ و جل انّ اللَّه یأمر بالعدل و الاحسان.»
الآیه. و حقیقت تقوى پرهیزگارى است یعنى که بطاعت خدا بپرهیزد از خشم و عذاب خدا، یقال اتّقى فلان بترسه- اذا تحرّز به. و اصل آن پرهیزگارى از شرک است و هو المعنى بقوله تعالى وَ لَقَدْ وَصَّیْنَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ، وَ إِیَّاکُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ. و بقوله یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ پس پرهیزگارى از معاصى و هو المراد بقوله:- یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ پس پرهیزگارى از شبهات و فضولات و هو المشار الیه بقوله: امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى و بقوله إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ.
اما وجه تخصیص متّقیان بهدایت قرآن درین آیت پس از آنک جاى دیگر خلق را بر عموم گفت «هُدىً لِلنَّاسِ» آنست که همه خلق بآن محجوجاند و بران خوانده، و متقیان على الخصوص بآن منتفع اند و بآن راه راست یافته. این همچنانست که بر عموم گفت «أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ» پس جاى دیگر تخصیص کرد و گفت «إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ» یعنى انّما ینفع بالانذار من اتّبع الذّکر کما انّ القرآن هدى للنّاس على العموم و المتقون ینتفعون بالهدى. و به قال بعضهم «القرآن هدى للمتّقین و شفاء لما فى صدور المؤمنین، و وقر فى آذان المکذّبین و عمى لابصار الجاحدین، و حجّه بالغه على الکافرین فالمؤمن به مهتد و الکافر به محجوج.».
الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ- یعنى یؤمنون باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الآخر و الجنّه و النّار و لقاء اللَّه و الحیاه بعد الموت و البعث فهذا غیب کلّه هر چه وراء دیوار است از تو غیب است خداى را نادیده مىدوست دارى و بیکتایى وى مى اقرار دهى ایمانست بغیب، مصطفى را نادیده مى استوار گیرى و برسالت و نبوت وى گواهى دهى ایمان است بغیب. حارث قیس از تابعین بود روزى میگفت- فرا عبد اللَّه مسعود که یا اصحاب محمد نوشتان باد دیدار مصطفى و مجالست و صحبت وى که یافتید- عبد اللَّه گفت انّ امر محمد کان نبیا لمن رآه و الّذى لا اله غیره ما آمن مؤمن افضل من ایمان بغیب. یعنى شما که او را ندیدید ایمان شما فاضلتر است که ایمان بغیب است، ثمّ قرأ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ. برین تفسیر باء که متصل بغیب است باء حال گویند نه باء تعدیه فکانّه قال- الّذین یؤمنون بى وهم غائبون، لم یأتوا بعده، و یشهد لذلک ما روى ابن عباس قال قال النّبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «اىّ الخلق اعجب ایمانا قالوا الملائکه. قال و کیف لا تؤمن الملائکه و هم یرون ما یرون، قالوا الانبیاء قال و کیف لا یؤمن الانبیاء و هم یرون الملائکه تنزیل علیهم؟ قالوا فمن هم یا رسول اللَّه؟ قال قوم یأتون من بعدکم یؤمنون بى و لم یرونى، و یصدّقوننى و لم یرونى.
و روى فى بعض الاخبار انّهم قالوا یا رسول اللَّه هل من قوم اعظم منّا اجرا آمنّا بک و اتّبعناک؟ فقال ما یمنعکم من ذلک و رسول اللَّه بین اظهر کم یاتیکم بالوحى من السّماء، بل قوم یأتون من بعدى یأتیهم کتاب بین لوحین فیؤمنون به و یعملون بما فیه، اولئک اعظم اجرا منکم
ابن جریج گفت: الّذین یؤمنون بالغیب- یعنى بالوحى- نظیره قوله وَ ما هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنِینٍ- اى على الوحى. و قوله عنده علم الغیب اى علم الوحى و قوله عالم الغیب فلا یظهر على غیبه أی على وحیه و قیل معناه یؤمنون بالقدر.
شیخ الاسلام انصارى گفت:- غیب بر سه گونه است:- غیبى هم از چشم و هم از خرد، و غیبى از خرد نه از چشم، و غیبى از چشم نه از خرد. امّا آن یکى که از چشم غیب است نه از خرد آخرت است سراى آن جهانى و فریشتگان روحانى، و جنیان از چشم پوشیدهاند اما علم را حاصلند و در عقول معلوم. و آنچه از عقل غیب است نه از چشم لونها است و صوتها، چشم را و حس را حاصلاند و از عقول غیب. و او که از عقل غیب است و از چشم- امروز اللَّه تعالى است در دنیا از چشم و خرد هر دو غیب است. و فردا در آخرت از عقل غیب است، مؤمنان باین همه گرویدهاند در تصدیق خبر بنور تعریف. و قال الاصمعى- سألتنى اعرابیّه عن الغیب، فقلت الجنه و النّار فقالت هیهات اشرف الغیب على الغیب اى اشرف اللَّه على القلوب الغائبه، فآمنت به سرّا.
وَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ. و نماز بپاى میدارند این نماز فریضه است و این اقامت نگه داشت وقت آنست. و هر چه در قرآن از اقامت است، اقیموا الصّلاه و اقاموا الصلاه و یقیمون الصلاه همه بپاى داشتن و نگه داشتن وقت اوّل است آن گه فرمان متوجه گردد و حجّت لازم، و خطاب واقع، و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گفت-اول الوقت رضوان اللَّه و آخره عفو اللَّه.
اینست اختیار. شافعى گفت. رضاء اللَّه دوستتر دارم از عفو او. و رضا برتر از عفو است هر کس که رضا یافت عفو یافت، و نه هر کس که عفو یافت رضا یافت.
و بدانک از ارکان دین پس از توحید هیچ رکن شریفتر از نماز نیست، در قرآن جایها ذکر توحید و ذکر نماز در یک نظام آورد، چنانک گفت لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَ أَقِمِ الصَّلاهَ لِذِکْرِی. وَ أَقِیمُوا الصَّلاهَ وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکِینَ. مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ أَقامَ الصَّلاهَ وَ الْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ، وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ، وَ الْمُقِیمِینَ الصَّلاهَ.
و مصطفى گفت نماز عماد دین است من ترکها فقد هدم الدین.
وقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم- العهد الّذى بیننا و بینهم الصلاه فمن ترکها فقد کفر.
و عزّت قرآن تهدید میکند کسانى را که در نماز تقصیر کنند و حقوق آن فرو گذارند و گفت-فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلاه و اتّبعوا الشهوات فسوف یلقون غیّا
و اندر قرآن هزار جاى ذکر نماز است بامر و بخبر و بیان ثواب فعل آن، و نشان عقاب ترک آن بتعریض و تصریح از بهر تصحیح اعتقاد اهل ایمان را. و عاقل چون در وضع و شرع نماز تأمّل کند و چونى نهاد وى بداند، و حکمت ترتیب وى بشناسد، و مناسبت افعال و اقوال و اعمال و احوال نماز به بیند، یقین شود او را که نماز سرمایه سعادت است و پیرایه شهادت. و بدانک هیچ عبادت مانند نماز نیست، و هر که بگذارد دلیل است که وى را اندر دل نیاز نیست، و اندر جان با آفریدگار راز نیست. مصطفى گفت:-لو یعلم المصلّى من یناجى ما التفت.
و در ابتداء اسلام مصطفى را اول بنماز شب فرمودند باین آیت که یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ هذه کنایه عن النّائم کانّه یقول- ایّها النّائم اللّیل کله قم فصلّ. مصطفى و یاران یک سال نماز شب گزاردند و کارى عظیم پیش گرفتند و رنجى بسیار بر خود نهادند تا پایهاى ایشان آماس گرفت، و همه شب نماز میکردند هر چند که واجب بریشان نیمه شب بود یا سه یک و یا دو سه یک بر تخییر، اما مىترسیدند که ازیشان چیزى فائت شود از آن همه شب در نماز مىبودند و البته نم ىخفتند.چون یک سال بر آمد ناسخ این آمد که عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ. و اول نسخى در شریعت در ابتداء اسلام این بود- میگوید ما میدانیم که شما طاقت ندارید که تا آخر عمر همه شب نماز کنید فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ. اى صلّوا ما تیسّر من الصلاه- آن چندان که توانید نماز کنید بى تقدیرى، قیل فى التفسیر- و لو قدر حلب شاه- پس یک سال برین تخفیف بودند آن گه ناسخ این آمد وَ أَقِیمُوا الصَّلاهَ و این مجمل بود کس ندانست که چندست- مصطفى این مجمل را مفسر کرد و گفت- خمس صلوات فى الیوم و اللّیله- پس این نماز پنجگانه همه دو رکعت بودند- آن گه دیگر باره در نماز پیشین و دیگر شام و خفتن بیفزودند- و نماز بامداد و نماز مسافر باصل خویش بگذاشتند اینست اختلاف احوال نماز در ابتداء اسلام.
و اندر خبر آمده است که در ابتداء اسلام چون کسى اندر رسیدى و رسول اندر نماز بودى آن کس سلام گفتى رسول جواب دادى، پس عبد اللَّه مسعود غائب شد مدتى و در حال غیبت وى سخن گفتن در نماز منسوخ گشت. چون عبد اللَّه باز آمد رسول آن ساعت در نماز بود عبد اللَّه سلام گفت. رسول جواب نداد، عبد اللَّه غمگین گشت و متحیر نشست. چون رسول خدا سلام نماز باز داد وى را گفت چه رسید ترا یا عبد اللَّه؟ گفت- فریاد همى خواهم از خشم خداى و رسول خداى- رسول گفت چیست این سخن؟ عبد اللَّه گفت سلام مرا جواب ندادى- مصطفى گفت:-
انّ فى الصلاه لشغلا عن السلام-اندر نماز چندان مشغولى هست که بسلام خلق نپردازم. پس معلوم گشت عبد اللَّه را که سخن گفتن در نماز منسوخ شد. و بروایتى دیگر مصطفى علیه السّلام گفت-انّ صلوتنا هذه لا یصلح فیها شیء من کلام الناس، انّما هى قراءه و تسبیح و دعاء.
وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ- رزق اینجا گفتهاند که نصابهاى زکاه است- نصاب شتر و گاو و گوسپند و غله و خرما و انگور و مال تجارت و زر و سیم و صاع فطر- و نفقه اینجا زکاه است پس آن گه صدقات خداوندان کفاف و ایثار درویشان بآن ملحق است. سدى گفت این نفقه مرد است بر عیال و زیردستان خویش که پیش از فرایض زکاه این آیت فرود آمد، و حقیقت رزق آنست که آدمى را ساختند تا بوى ارتفاق و انتفاع گیرد، چون طعام و لباس و مسکن از وجه حلال یا از وجه حرام همه رزق است، اللَّه اینهمه آفریده و به بنده رسانیده یکى را حلال روزى و بآن رستگار، یکى را حرام روزى و بآن گرفتار.
روى عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم انّه قال- انّ روح القدس نفث فى روعى انّ نفسا لن تموت حتى تستکمل رزقها، فاتقوا اللَّه و اجملوا فى الطّلب، خذوا ما حلّ و دعوا ما حرّم.
قومى گفتند رزق تملیک است- و ممّا رزقناهم اى ملّکناهم- و این باطل است که مرغان هوا و ددان صحرا را از اللَّه روزى میرسد و ایشان را ملک نیست. و داود علیه السّلام این دعا بسیار گفتى:- یا رازق النّعاب فى عشّه و جابر العظم الکسیر المهیض- اى خداوندى که بچّه مرغ را در آشیان روزى دهى- گویند این بچّه غراب را میگوید و ذلک انّه یقال اذا تفقّأت[۱] عنه البیضه خرج ابیض کالشحمه- فاذا راه الغراب انکره لبیاضه فترکه، فیسوق اللَّه تعالى البق علیه فتقع علیه لزهومه ریحه فیلقطها و یعیش بها الى ان یحمّم ریشه.و یسوّد، فیعاوده الغراب و یألفه و یلقّمه الحبّ.
وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ- قول عبد اللَّه مسعود و روایت- ضحاک از ابن عباس آنست که این آیت در شأن مؤمنان اهل کتاب فرو آمد. عبد اللَّه سلام و اصحاب وى که بتورات و انجیل و زبور ایمان دادند و بپذیرفتند و بقرآن تمسّک کردند. کلبى و سدى و جماعت مفسّران گفتند مؤمنان این امّتاند که ایشان بهرچه از آسمان فرو آمد از کتب و صحف ایمان آوردند، ربّ العالمین ایشان را در آن بستود و گفت یؤمنون بما انزل الیک میگروند ایشان بهر چه فرو آمد بر تو از قرآن. و جز از ان که نه خود تنها قرآن بوى فرو آمد که هر چه سنت مصطفى است تا جبریل بوى فرو نه آمد نگفت و ننهاد. و به قال تعالى وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى. و در خبر است، که «نزل على جبریل فلقننى السنه کما لقننى القرآن.»
و درست است که جهودان از مصطفى پرسیدند که بهترین جاى کدامست و بدترین کدام؟ مصطفى گفت.
ما المسؤل باعلم من السائل حتى اسأل
جبریل از جبرئیل پرسید و همین گفت-
حتّى اسأل ربّ العزّه ثم نزل جبریل. فقال لقد دنوت من اللَّه عزّ و جلّ دنوّا ما دنوت مثله حتى کان بینى و بین اللَّه عزّ و جل سبعون الف حجاب من نور فسألته عن خیر البقاع و شرها فقال «خیر البقاع المساجد و شر البقاع الاسواق.»
مذهب اهل سنّت و جماعه آنست که هر چه برین نسق بروایت ثقات از مصطفى درست شود که اللَّه گفت یا جبریل گوید که اللَّه گفت- چنانک در خبر است:
قسمت الصلاه بینى و بین عبدى نصفین،جاى دیگر گفتاعددت لعبادى الصّالحین ما لا عین رأت،جاى دیگر گفت-
أنا اغنى الشرکاء عن الشرک حرّمت الظّلم على نفسى الصّوم لى و انا اجزى به انا عند ظنّ عبدى بى-
هر چه از این نمط آید حکم آن حکم کتب منزل است، نامخلوق و نامجعول، هر که آن را مخلوق گوید یا لفظ و حروف آن مخلوق گوید ضالّ است و ملحد، و حقّ را مکابر.
وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ- یعنى توریه موسى و انجیل عیسى و زبور داود و صحف شیث و ادریس و ابراهیم.
وفى حدیث ابى ذر عن رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال- نزلت على ابراهیم عشر صحائف و على موسى قبل التوریه عشر صحائف.
وروى انّه قال انزل على شیث خمسین صحیفه و انزل على اخنوخ و هو ادریس ثلثین صحیفه و انزل على ابراهیم عشر صحائف و على موسى قبل التوریه عشر صحائف.
وَ بِالْآخِرَهِ- یعنى و بالنشأه الآخره، و قیل بالدّار الآخره. سمّیت آخره لتأخرها عن الدنیا، و قیل لتأخرها عن اعین الخلق.
هُمْ یُوقِنُونَ- الیقین ضرب من العلم، یحصل بعد النّظر و الاستدلال. و بعد ارتفاع الشّک، و لذلک لا یوصف به البارئ جلّ جلاله. ربّ العالمین درین آیت و در صدر سوره لقمان نماز و زکاه و ایمان برستاخیز بىگمان در یک نظام کرد قراین یکدیگر، از بهر آن که آن قوم به رستاخیز یقین نبودند میگرویدند گرویدنى گمان آمیغ[۲] میگفتند- ما ندرى ما الساعه؟ ان نظنّ الّا ظنّا و ما نحن بمستیقنین- گفتند ما ندانیم که این رستاخیز چیست و حال آن چونست، ظن مىبریم و بیقین نمیدانیم. اللَّه تعالى بى گمان برین شرط کرد و با نماز و زکاه قرینه کرد.
اهل معانى و خداوندان تحقیق گفتند- بناء ترتیب این هر دو آیت بر تقسیم ایمانست از بهر آنک ایمان دو قسم است- اول شناختن راه دین و اسباب روش در آن بشناختن و طلب وسیلت حق کردن- و هو المشار الیه بقوله تعالى- ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ و بقوله وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَهَ. قسم دیگر از خود برخاستن است، و در راه دین برفتن، و رسیدن را بکوشیدن و هو المشار الیه بقوله وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ و بقوله هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ.
قسم اول صفت آن مؤمنان است که در آیت اوّل ذکر ایشان رفت یعنى که بشهادت زبان و عبادت ارکان راه دین بشناختند و طلب وسیلت کردند. قسم دوم صفت ایشانست که در آیت دوم وصف الحال ایمان ایشان کرد که حقایق آیات تنزیل بدانستند، و ذوق آن بیافتند تا در روش آمدند و بمقصد رسیدند. همانست که رب العالمین در وصف ایشان گفت- وَ هُدُوا إِلَى الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ و جایى دیگر گفت- فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ. کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ. همانست که ایشان را وعده کرامت و ثواب داد گفت «وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَهً نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْناً».
ثمّ قال تعالى أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ- اى صواب و حق و حجّه است.
وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ- اى الباقون فى النّعیم المقیم، ادرکوا ما طلبوا، و نجوا من شرّ ما منه هربوا.
فلح و فلاح کنایت است از بقا و بیرون آمدن، و بکامه رسیدن، و پاینده ماندن، میگوید ایشان که باین صفتاند براست راهىاند، و بر روشنایى، و آن صنف اولاند که از ایمان در قسم اول اند وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ- صنف ثانى اند که پیروز آمدند و از هر چه میترسیدند ایمن گشتند، و بناز و نعیم جاویدان رسیدند.
این خطبه کتاب است و آفرین بر گرویدگان، و صفت ایمان ایشان، و خبر دادن از سرانجام کار ایشان در آن جهان.
النوبه الثالثه.
«الم»- التّخاطب بالحروف المفرده سنّه الاحباب فى سنن المحارب فهو سرّ الحبیب مع الحبیب، بحیث لا یطّلع علیه الرّقیب.
بین المحبّین سر لیس یفشیه | قول و لا قلم للخلق یحکیه. | |
زان گونه پیامها که او پنهان داد | یک ذرّه بصد هزار جان نتوان داد | |
در صحیفه دوستى نقش خطّى است که جز عاشقان ترجمه آن نخوانند، در خلوت خانه دوستى میان دوستان رازى است که جز عارفان دندنه[۱] آن ندانند، در نگارخانه دوستى رنگى است از بىرنگى که جز والهان از بى چشمى نه بینند:
جمال چهره جانان اگر خواهى که بینى تو | دو چشم سرت نابینا و چشم عقل بینا کن | |
تا با موسى هزاران کلمه بهزاران لغت برفت با محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم در خلوت او ادنى بر بساط انبساط این راز برفت. که الف قلت لها قفى فقالت قاف- آن هزاران کلمه با موسى برفت و حجاب در میان، و این راز با محمّد مى برفت در وقت عیان. موسى سخن شنید گوینده ندید، محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم راز شنید و در راز دار مینگرید. موسى بطلب نازید که در طلب بود،محمد بدوست نازید که در حضرت بود.
موسى لذّت مشاهدت نیافته بود ذوق آن ندانسته بود، از سمع و ذکر فراتر نشده بود، همه روح وى در شنیدن بود از آن با وى فراوان گفت، باز محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم از حدّ سمع بنقطه جمع رفته بود، غیرت مذکور او را با ذکر نگذاشته بود، موج نور او را از مهر بر گذاشته بود، تا ذکر در سر مذکور شد و مهر در سر نور، جان در سر عیان شد، و عیان از بیان دور، پس دل که در قبضه نازد غرقه عیان خبر را چکند؟ جان که در کنف آساید با ذکر فراوان چه پردازد؟
کسى کورا عیان باید خبر پیشش و بال آید | چو سازد باعیان خلوت کجا دل در حبر بندد | |
گفتهاند- الم- نواختى است بزبان اشارت که با مهتر عالم رفت، یعنى افرد سرّک لى، و لیّن جوارحک لخدمتى، و اقم معى یمحور سومک تقرب منّى، اى سیّد از پرده واسطه جبریل یک زمان در گذر تا صفت عشق نقاب تعزّز فرو گشاید و آن عجائب الذخائر و درر الغیب که ترا ساخته است با تو نماید.
جبرئیل آنجا گرت زحمت کند خونش بریز | خون بهاى جبرئیل از گنج رحمت باز ده | |
اى مهمتر، یک قدم از خاک بیرون نه تا چون عیان بار دهد ساخته باشى و از اغیار پرداخته، اى مهتر، آنچه آن جوانمردان بسیصد و نه سال در خواب نوش کردند تو در یک نفس در بیدارى نوش کن که خانه خالى است و دوست تراست.
شب هست و شراب هست و عاشق تنهاست | برخیز و بیا بتا که امشب شب ماست | |
و گفتهاند- الف اشارت که أنا، لام- لى، میم- منى- أنا منم که خداوندم، رهى را مهر پیوندم، نور نام و نور پیغامم دلها را روح و ریحانم، جانها را انس و آرامم.
لى- هر چه بود و هست و خواهد بود همه ملک و ملک من، محکوم تکلیف و مقهور تصریف من. غالب در ان امر من، نافذ در آن مشیّت من، بود آن بداشت من، حفظ آن بعون من. منّى- هر چه آمد از قدرت من آمد، هر چه رفت از علم من رفت، هر چه بود از حکم من بود. این تنبیه است بندگان را که شما عقل و دانش خویش معزول کنید تا برخورید. کار با من گذارید تا بهره برید، خدمت صافى دارید تا بار یابید، حرمت رفیق گیرید تا پیشگاه را بشائید، بر مرکب مهر نشینید تا زود بحضرت رسید، همّت یگانه دارید تا اول دیده در دوست بینید.
پیر طریقت و جمال اهل حقیقت شیخ الاسلام انصارى سخنى نغز گفته در کشف اسرار- الف و پرده غموض از آن برگرفته. گفت:- «الف- امام حروف است، در میان حروف معروف است، الف بدیگر حروف پیوند ندارد، دیگر حروف بالف پیوند دارد الف از همه حروف بىنیاز است، همه حروف را بالف نیاز است. الف راست است، اول یکى و آخر یکى، یک رنگ، و سخنها رنگارنگ. الف علت شناخت از راستى علت نپذیرفت، تا آنجا که او جاى گرفت هیچ حرف جاى نگرفت. مقام هر حرفى در لوح پیداست، در حقیقت جمع در نظاره جداست. در هر مقامى از مقامات یکى نازل، همه یکىاند دوگانگى باطل.» و گفتهاند هر حرفى چراغى است از نور اعظم افروخته، آفتابى است از مشرق حقیقت طالع گشته، و بآسمان غیرت ترقى گرفته، هر چه صفات خلق است و کدورات بشر حجاب آن نور است و تا حجاب برجاست یافتن آن را طمع داشتن خطا است.
عروس حضرت قرآن نقاب آن گه براندازد | که دار الملک ایمان را مجرّد یابد از غوغا. | |
ذلِکَ الْکِتابُ- گفتهاند این کتاب اشارت است بآنک اللَّه تعالى بر خود نبشت از بهر امّت محمد (ع) که انّ رحمتى سبقت غضبى
و ذلک فى قوله عزّ و جلّ- کتب ربکم على نفسه الرحمه. و گفته اند اشارت بآن است که اللَّه بر دل مؤمنان نبشت از ایمان و معرفت و ذلک قوله «کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ»- چنانستى که اللَّه گفت- بنده من؟ نقش ایمان در دلت من نبشتم، عطر دوستى من سرشتم، فردوس از بهر تو من نگاشتم، دلت بنور معرفت من آراستم، شمع وصل من افروختم، مهر مهر بر آن دل من نهادم، رقم عشق در ضمیرت من زدم، کتب فى قلوبهم الایمان- لوح نبشتم لکن همه وصف تو نبشتم، دلت نبشتم همه وصف خود نبشتم، وصف تو که در لوح نبشتم بجبرئیل ننمودم، وصف خودکه در دلت نبشتم بدشمن کى نمایم، در لوح نبشتم جفا و وفاء تو، در دلت نبشتم ثنا و و معرفت. نبشته تو از آنچه نبشتم بنگشت، نبشته خود از آنچه نبشتم کى بگردد؟
موسى تخته از کوه کند، چون بر وى توریه نبشتم زبرجد گشت، دل عارف از سنگ جفوت بود چون بر وى نام خود نبشتم دفتر عزّت گشت.
هُدىً لِلْمُتَّقِینَ- جاى دیگر گفت: هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ، گفت این قرآن متقیان را هدى است، مؤمنانرا شفاست، آشنایى را سبب است، روشنایى را مدد است، کلید گوشها، آینه چشمها، چراغ دلها، شفاء دردها، نور دیده آشنایان، بهار جان دوستان، موعظت خائفان، رحمت مؤمنان. قرآنى که سناء آلهیّت مطلع قدم اوست، نامه که به تیسیر ربوبیّت تنزّل اوست، کتابى که عزّه احدیّت بحکم غیرت حافظ و حارس اوست، در سراى حکم موجود و در پرده حفظ حق محفوظ، یقول اللَّه عزّ و جلّ إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ.
چون دانى که قرآن متّقیان را هدى است پس نسب تقوى درست کن تا ترا در پرده عصمت خویش گیرد- میگوید جلّ جلاله- إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ. فردا برستاخیز همه نسبها بریده شود مگر نسب تقوى. هر که امروز بپناه تقوى شود فردا بجوار مولى رسد. خبر چنین است که «یحشر النّاس یوم القیمه ثمّ یقول اللَّه عزّ و جلّ لهم- طالما کنتم تکلّمون و انا ساکت فاسکتوا الیوم حتّى اتکلّم، انّى رفعت نسبا و ابیتم الّا انسابکم، قلت انّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ و ابیتم انتم، فقلتم فلان بن فلان فرفعتم انسابکم و وضعتم نسبى فالیوم ارفع نسبى و وضعت انسابکم، سیعلم اهل الجمع من اصحاب الکرم و این المتّقون.».
عمر خطاب کعب الاحبار را گفت که از تقوى با من سخنى گوى. گفت- یا عمر بخارستان هیچ بار گذر کردى؟ گفت کردم. گفتا چه کردى و چون رفتى در آن خارستان؟ گفتا متشمّر فراهم آمدم و جامه با خود گرفتم و خویشتن را از خار بپرهیزیدم گفت یا عمر آنست تقوى- و فى معناه انشدوا:
خلّ الذّنوب صغیرها و کبیرها فهى التقى. | کن مثل ماش فوق ارض الشوک یحذر ما یرى | |
لا تحقرنّ صغیره- انّ الجبال من الحصى آن گه صفت متّقیان و حلیت ایشان در گرفت گفت: الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ خداى را نادیده دوست دارند و بیگانگى وى اقرار دهند و بیکتایى وى در ذات و صفات بگروند و پیغامبر وى را نادیده استوار گیرند و رسالت وى قبول کنند و براه سنّت وى راست روند و پس از پانصد سال سیاهى بر سپیدى بینند بجان و دل قبول کنند. و پیغام که گزارد و خبر که داد از عالم ملکوت و سدره منتهى و جنّات مأوى و عرش مولى و عاقبت این دنیا، بدرستى آن گواهى دهند. و بهمه بگروند. ایشانند که مصطفى (ع) ایشان را برادران خواند و گفت:-
واشوقاه الى لقاء اخوانى!
وَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ- نماز کنند که گویى در اللَّه مىنگرند و با وى راز میکنند، تصدیقا
لقوله علیه السّلام: اعبد اللَّه کانّک تراه فان لم تکن تراه فانّه یراک
وقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «انّ العبد و اقام فى الصّلاه فانّما هى بین عینى الرّحمن جلّ و عزّ، فاذا التفت یقول اللَّه عزّ و جل:- ابن آدم الى من تلتفت الى خیر لک منّى تلتفت ابن آدم، اقبل علىّ فانا خیر لک ممّن تلتفت الیه.»
کوش تا آن ساعه که بنماز در آیى اندیشه با نماز دارى و دل با راز پردازى و بادب باشى و دل از نعمت برگردانى و قدر راز ولى نعمت بدانى، که دون همت و مختصر کسى باشد که راز ولى نعمت یافت و دل بنعمت مشغول داشت.
وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ- در صفت متقیان بیفروزد گفت- نواختى که برایشان نهادیم و نعمتى که ایشان را دادیم بشکر آن نعمت قیام کنند، بفرمان شرع درویشان را نوازند و با ایشان مواساه کنند، و نایبان حق دانند در فراگرفتن صدقات، و این خود راه عموم مسلمانانست که فریضه گزارند یا اندکى به تبرّع بیفزایند. امّا راه اهل حقیقت درین باب دیگرست که ایشان هر چه دارند بذل کنند و نیز خود را مقصّر دانند. یکى پیش شبلى آمد گفت- در دویست درم چند زکاه واجب شود؟ گفت- از آن خود میرسى یا از آن من؟ گفت تا این غایت ندانستم که زکاه من دیگرست و زکاه شما دیگر؟
این را بیان کن. گفت- اگر تو دهى پنج درم واجب شود و اگر من دهم جمله دویست درم و پنج درم شکرانه بر سر عامه امت که فریضه زکاه گزارند. حاصل کار ایشان آنست که گویند بار خدایا بآنچه دادیم از ما راضى و خشنود هستى و اهل خصوص که جمله مال بذل کنند ثمره عمل ایشان آنست که اللَّه گوید بنده من بآنچه کردى از من راضى و خشنود هستى و شتّان ما بینهما وصف الحال صدیق اکبر گواهى میدهند که چنین است- پس از آنکه جمله مال خویش بذل کرد روزى بیامد بحضرت نبوّت گلیمى سپید در پوشیده و خلالى از خرما پیش گلیم بیرون زده،قال فنزل جبریل و قال یا محمد انّ اللَّه یقرئک السّلام و یقول ما لابى بکر فى عبائه قد خلّها بخلال؟ فقال یا جبریل انفق علیه ماله قبل الفتح. قال فانّ اللَّه عزّ و جلّ یقول اقرئه السّلام و قل له انّ اللَّه عزّ و جلّ- یقول أ راض انت عنّى فى فقرک هذا ام ساخط؟ فقال أسخط على ربّى؟ انا عن ربى راض.
و گفتهاند قوام بنده و استقامت احوال وى بسه چیز است- یکى دل، دیگر تن و دیگر مال. تا ایمان بغیب ندهد دل وى در راه دین مستقیم نشود و روشنایى آشنایى در وى پدید نیاید، و تا فرایض نماز نگزارد سلامت و استقامت تن وى بر دوام راست نشود، و تا زکاه از مال جدا نکند آن مال با وى قرار نگیرد.
وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ.- این آیت هم صفت متقیان است و اثبات ایمان ایشان بقرآن و غیر آن هر چه فرو آمد از آسمان از پیغام و نشان بزبان پیغامبران، رب العالمین ایشان را در آن بستود و به پسندید و ایمان ایشان قبول کرد، و هر شرفى و کرامتى که امّتان گذشته را بود اینان را داد و بر آن بیفزود و هر گران بارى و سختى که بریشان بود ازینان فرو نهاد. ایشان را روزگار عمل درازتر بود و این امت را ثواب طاعت بیشتر، ایشان را نوبت وقتى بود و عقوبت ساعتى، و گناهان این امت را مجال نوبت تا وقت نزع و عقوبت در مشیت. و انگه ربّ العالمین منت نهاد بر مصطفى (ع) و گفت «و ما کنت بجانب الطور اذ نادینا»
اى مهتر تو آنجا نبودى حاضر بر آن گوشه طور که ما با موسى سخن تو گفتیم و سخن امّت تو؟
موسى گفت بار خدایا من در توریه ذکر امّتى میخوانم سخت آراسته و پیراسته و پسندیده، سیرتها نیکو دارند و سریرتها آبادان، که اندایشان؟ فقال اللَّه تعالى- فتلک امّه محمد. موسى مشتاق این امت شد گفت بار خدایا روى آن دارد که ایشان را با من نمایى؟ گفت نه که ایشان را وقت بیرون آمدن نیست. اگر خواهى آواز ایشان بگوش
تو رسانم. پس اللَّه بخودى خود ندا در عالم داد که«یا امّه احمد»
– هر چه تا قیام الساعه امّت وى خواهند بود همه گفتند لبّیک ربّنا و سعدیک- چون ایشان را برخوانده بود بى تحفه بازنگردانید، گفت-
اعطیتکم قبل ان تسألونى و غفرت لکم قبل ان تستغفرونى.
عجب نیست که موسى کلیم ص پس از آنک در وجود آمده بود و شرف نبوّت و رسالت یافته و مناجات حق را بپایان کوه طور شده اللَّه او را بندا برخواند. عجبتر اینست که قومى بیچارگان و مشتى آلودگان ناآفریده هنوز در کتم عدم بعلم اللَّه موجود، ایشان را بندا میخواند و ببندگى مىنوازد.
وَ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ- و برستاخیز و احوال غیبى چنان بى گمان باشند که حارثه آن گه که مصطفى پرسید از وى که-
کیف اصبحت یا حارثه؟ قال اصبحت مؤمنا باللّه حقّا و کانّى باهل الجنّه یتزاورون و کانّى باهل النار یتعاوون کأنّى انظر الى عرش ربّى بارزا مصطفى ص او را گفت عرفت فالزم. هذا عامر بن عبد القیس یقول لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا.
أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ.- اینت پیروزى بزرگوار و مدح بسزا، اینت دولت بىنهایت و کرامت بىغایت، در فراست بریشان گشاده و نظر عنایت بدل ایشان روان داشته، و چراغ هدى در دل ایشان افروخته تا آنچه دیگران را غیب است ایشان را آشکارا، و آنچه دیگران را خبر است ایشان را عیان، انس مالک در پیش عثمان عفان شد قال- و کنت رأیت فى الطّریق امرأه فامّلت محاسنها فقال عثمان یدخل علىّ احدکم و آثار الزّناء ظاهره على عینیه- فقلت اوحى بعد رسول اللَّه فقال لا- و لکن تبصره و برهان و فراسه صادقه.
وقد قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم- اتقوا فراسه المؤمن فانه ینظر بور اللَّه-
پیرى را پرسیدند که این فراسه چیست؟ جواب داد که ارواح تتقلّب بالملکوت فتشرف على معانى الغیوب، فتنطق عن اسرار الحق نطق مشاهده لا نطق ظن و حسبان. و فی معناه انشدوا.
فدیت رجالا فى الغیوب نزول | و اسرارهم فیما هناک تجول | |
یرومون بالاسرار فى الغیب مشهدا | من الحقّ ما للنّاس منه سبیل | |
فیلقون روح القدس فى سرّ سرّهم | و یبقون فى معنى لدیه نزول | |
رجال لهم فى الغیب قرب و محضر | و انفسهم تحت الوجود قتیل | |
سرى سقطى استاد جنید بود رحمهما اللَّه، روزى فرا جنید گفت- که مردمان را سخن گوى و ایشان را پند ده که ترا وقت است که سخن گویى- جنید گفت خود را باین مثابت نمیدانستم و استحقاق آن در خود نمیدیدم آخر شبى مصطفى را بخواب دیدم و کان لیله جمعه فقال لى تکلّم على النّاس- مصطفى وى را گفت که سخن گوى مردمان را- جنید گفت من همان شب برخاستم پیش از صبح و بدر سراى سرى رفتم فدققت علیه الباب فقال السرى لم تصدّقنا حتّى قیل لک. روز دیگر بجامع بنشست و خبر در شهر افتاد که جنید سخن میگوید. غلامى نصرانى بیامد متنکّروا گفت یا شیخ ما معنى قول رسول اللَّه اتّقوا فراسه المؤمن فانّه ینظر بنور اللَّه؟
فاطرق الجنید ثم رفع الیه رأسه فقال أسلم فقد حان وقت اسلامک. فاسلم الغلام. نگر تا اعتراض نیارى بر احوال ایشان و منکر نشوى فراسه ایشان را که این گوهر آدمى بر مثال آئینه ایست زنگ گرفته تا آن زنگ بر روى دارد هیچ صورت در وى پدید نیاید چون صیقل دادى همه صورتها در آن پیدا شود، این دل بنده مؤمن تا کدورات معصیت بر آنست هیچ چیز در آن پیدا نشود از اسرار ملکوت، چون زنگ معاصى از آن باز شود اسرار ملکوت و احوال غیبى در آن نمودن گیرد، این خود مکاشفه دلست، و چنانک دل را مکاشفه است جان را معاینه است. مکاشفه برخاستن عوایق است میان دل و میان حق، و معاینههام دیداریست تا با دلست هنوز با خبرست چون بجان رسید بعیان رسید.
عالم طریقت و پیشواى اهل حقیقت شیخ الاسلام انصارى قدّس اللَّه روحه بر زبان کشف این رمز برون داده و مهر غیرت از آن برگرفته، گفت «روز اول در عهد ازل قصّه رفت میان جان و دل، نه آدم و حوا بود نه آب و گل، حق بود حاضر و حقیقت حاصل، و کنّا لحکمهم شاهدین. قصه که کس نشنید بآن شگفتى، دل سایل بود و جان مفتى، دل را واسطه در میان بود و جان را خبر عیان بود هزار مسئله پرسید دل از جان همه متلاشى، در یک حرف جان همه را جواب داد. در یک طرف نه دل از سؤال سیر آمد نه جان از جواب نه سؤال از عمل بود نه جواب از ثواب، هر چه دل از خبر پرسید جان از عیان جواب داد تا دل باعیان بازگشت و خبر فرا آب داد. گر طاقت نیوشیدن دارى مینیوش و گرنه به انکار مشتاب و خاموش، دل از جان پرسید که وفا چیست؟ و فنا چیست؟ و بقا چیست؟ جان جواب داد که وفا عهد دوستى را میان در بستن است و فنا از خودى خود برستن است و بقا بحقیقت حق پیوستن است. دل از جان پرسید که بیگانه کیست؟ و مزدور کیست؟ و آشنا کیست؟
جان جواب داد که بیگانه رانده است، و مزدور بر راه مانده، و آشنا خوانده. دل از جان پرسید که عیان چیست؟ و مهر چیست؟ و ناز چیست؟ جان جواب داد که عیان رستاخیز است و مهر آتش خون آمیز است، ناز نیاز را دست آویز است. دل گفت بیفزاى، جان جواب داد که عیان با بیان بدساز است، و مهر با غیرت انباز است، و آنجا که ناز است قصّه درازست. دل گفت بیفزاى، جان جواب داد که عیان شرح نپذیرد، و مهر خفته را براز گیرد، و نازنده بدوست هرگز نمیرد. دل از جان پرسید که کس بخود باین روز رسید؟
جان جواب داد که من این از حق پرسیدم حق گفت یافت من بعنایت است، و پنداشتن که بخود بمن توان رسید جنایت است. دل گفت- دستورى هست یک نظر، که بماندم از ترجمان و خبر؟ جان جواب داد که ایدر خفته را آب رود و انگشت در گوش آواز کوثر شنود؟ این قصّه میان جان و دل منقطع شد، حق سخن در گرفت و جان و دل مستمع شد قصه میرفت تا سخن عالى شد و مکان از نیوشنده خالى شد، اکنون نه دل از ناز مىبیاساید نه جان از لطف. دل در قبضه کرم است و جان در کنف حرم، نه از دل نشان پیدا نه از جان اثر، در هست نیست کر مست و در عیان خبر، سرتاسر قصّه توحید همین است، کنت له سمعا یسمع له. گواهى بداد که چنین است».[۲]
[۱] ( ۱) دندنه کردن، زیر لب سخن گفتن.
[۱] ( ۱) تفقأت اى تشفقت و انشقّت
[۲] ( ۱) آمیغ- آمیخته.
کشف الأسرار و عده الأبرار// ابو الفضل رشید الدین میبدى جلد اول