حکایات_تفسیرمجمع البیان

داستان مهاجرت اسماعیل و هاجر تفسیرمجمع البیان

على بن ابراهیم بن هاشم از پدر خود و او از نضر بن سوید از هشام از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده است که: براى ابراهیم علیه السلام هنگامى که در صحرایى از سرزمینهاى شام اقامت داشت فرزندى از هاجر متولد گردید که اسماعیل نام یافت.

ساره همسر دیگر ابراهیم علیه السلام چون داراى فرزندى نبود از این موضوع بشدت متأثر و ناراحت گردید.

تقدیر این جمله این است: «یقولون» رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا یعنى در حالى که مى‏گفتند پروردگارا! از ما بپذیر در قرائت عبد اللَّه بن مسعود است: «یقولون ربنا تقبل منّا» نظیر حذف کلمه «یقولون» که در این مورد واقع گردیده است در قرآن کریم بسیار است مثل: «وَ الْمَلائِکَهُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَیْکُمْ‏»[۳۴] منظور این است که یقولون سلام علیکم و مثل‏ وَ الْمَلائِکَهُ باسِطُوا أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ[۳۵]

بعضى گفته‏اند تقدیر آیه این است: «یقول ربنا تقبل منا» یعنى در حالى که میگفت پروردگارا از ما بپذیر و ضمیر یقول به «ابراهیم» برمیگردد باعتبار اینکه اسماعیل در وقت ساختن خانه کعبه کودکى بیش نبود و تنها ابراهیم علیه السلام پایه ‏هاى آن را برمى ‏افراشت ولى این قول نادر، و غیر قابل است زیرا مسلم است که ابراهیم و اسماعیل با هم خانه کعبه را بنا میکرده ‏اند.

ابن عباس میگوید باین مناسبت بناى خانه کعبه بابراهیم و اسماعیل نسبت داده شده است که اسماعیل بابراهیم سنگ میداد و او آن را روى پایه ‏هاى خانه کعبه میپیچد و بالا میبرد.

جمله‏ «تَقَبَّلْ مِنَّا» دلیل آن است که «کعبه» را بعنوان عبادتگاه ساخته ‏اند زیرا توقع و انتظار پاداش از خداوند تنها در تأسیس ساختمانى است که داراى جنبه عبادت و اطاعت باشد.

و منظور از جمله «تقبل منّا» این است که پروردگارا بما در برابر این عمل ثواب عنایت کن و موجبات ناراحتى ابراهیم علیه السلام را نیز فراهم کرد، ابراهیم علیه السلام در این باره بدرگاه خداوند شکایت نمود خداوند بوى وحى کرد که: زن مانند دنده کج است اگر آن را بحال خود بگذارى از آن بهره‏مند میشوى ولى راست کردن آن موجب شکسته شدن آن میگردد[۳۶].

از آن پس پروردگار او را امر فرمود که اسماعیل را با مادرش هاجر از آن سرزمین بیرون ببرد ابراهیم عرض کرد پروردگارا آنها را کجا ببرم؟ خداوند فرمود آن را به «حرم» و محل امن من و نخستین نقطه‏اى از زمین که آفریده ‏ام یعنى «مکه» ببر در آن حال جبرئیل علیه السلام با «براق» بحضور ابراهیم آمد ابراهیم هاجر و اسماعیل را بر براق سوار نموده حرکت کردند و در میان راه بهر نقطه سرسبز و با صفایى که داراى درخت خرما و غیر آن و زراعت بود که میرسیدند ابراهیم علیه السلام از جبرائیل میپرسید آیا مقصد ما اینجا است؟ جبرائیل در جواب میگفت نه تا اینکه بالآخره بمکّه رسیدند جبرائیل گفت، مقصد اینجا است:

ابراهیم علیه السلام اسماعیل و هاجر را در محل خانه کعبه گذارد و در آن نقطه درختى بود که هاجر گلیمى را بمنظور سایبان روى آن انداخت و در زیر آن نشست و از طرفى چون ساره از ابراهیم علیه السلام قول گرفته بود که در هیچ نقطه ‏اى تا بمنزل برگردد پیاده نشود.

لذا ابراهیم علیه السلام بدون توقف قصد مراجعت کرد در این هنگام هاجر از ابراهیم پرسید چرا ما را در این مکان که نه انیسى در آن دیده میشود و نه آب و زراعتى بچشم میخورد، میگذارى؟ ابراهیم گفت من از جانب خداوند مأمورم که شما را در این نقطه بگذارم و بروم. ابراهیم از آنجا بطرف محل اقامت خود عزیمت کرد و هنگامى که به «کدى» کم کوهى است در «ذى طوى» رسید رو بسوى اسماعیل و هاجر برگردانید و بخداوند گفت‏ «رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِیُقِیمُوا الصَّلاهَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَهً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ»[۳۷].

و براه پیمایى بسوى مقصد خود هم چنان ادامه داد.وقتى که آفتاب بالاتر آمد و هوا گرم‏تر شد اسماعیل سخت تشنه شد هاجر براى بدست آوردن آب- در حالى که صدا میزد آیا انیسى در این وادى نیست؟- رو به بیابان گذاشت تا به «مسعى» یعنى محل سعى میان صفا و مروه رسید و در این حال اسماعیل از نظر او ناپدید شد براى دیدن او ببالاى تپه «صفا» درآمد و نگاهى به بیابان انداخت «سرابى» در نظر او در جانب «مروه» پدیدار گردید و چنین گمان‏ کرد که آن آب است لذا از تپه «صفا» رو به بیابان فرود آمده براى بدست آوردن آب شتابان در حال حرکت بود تا اینکه اسماعیل از نظر وى مجدداً ناپدید شد و براى دیدن او ببالاى تپه مروه رفت ضمناً نگاهى بسوى بیابان افکند و «سرابى» در ناحیه صفا در نظر او نمایان شد لذا فوراً از مروه بطرف صفا سرازیر شد و در بیابان بمنظور تحصیل آب شتابان قدم برمیداشت تا اینکه باز اسماعیل از نظر وى غائب گردید و ببالاى تپه صفا رفت و باسماعیل نگاه کرد و در این حال نیز نگاهى به بیابان انداخت و سرابى که آن را آب پنداشت در جانب «مروه» در نظر او جلوه‏گر شد و لذا از صفا فوراً بزیر آمد و رو به بیابان گذاشت و هم چنان براى تحصیل آب پیش رفت تا اسماعیل از چشم او ناپدید گردید و براى دیدن او ببالاى «مروه» رفت …

و همچنین تا هفت مرتبه میان صفا و مروه آمد و شد کرد و در دفعه هفتم که در بالاى «مروه» بود نگاهى بطرف اسماعیل افکند دید ناگهان چشمه آبى از زیر پاى او بجوشش درآمده است و لذا فوراً با کمال مسرت بطرف اسماعیل روانه شد و مقدارى از شنهاى بیابان را در اطراف آب جمع کرد و مانع روان شدن آن در بیابان گردید و بهمین جهت «زمزم» نامیده شد[۳۸] رفته رفته پرندگان و وحوش بیابان بر اطراف آن چشمه گرد آمدند.

اجتماع حیوانات در کنار آن چشمه توجه طائفه «جرهم» که در «ذى المجاز» «عرفات» اقامت داشتند بسوى آن چشمه جلب کرد و بهمین علت آنان بسوى آن چشمه آمده زنى را با پسرى که از درخت براى خود سایبانى ترتیب داده بودند در کنار آن دیدند افراد قبیله جرهم از هاجر پرسیدند تو کیستى؟ و بچه مناسبت با فرزندت این بیابان را محل اقامت خود قرار داده‏اى؟ هاجر در جواب گفت من مملوک ابراهیم خلیل الرحمن علیه السلام هستم و این کودک هم فرزند او میباشد و خداوند بآن حضرت امر فرموده است که ما را در این سرزمین اقامت دهد» آنان گفتند: آیا اجازه میدهى که ما هم در نزدیکى شما ساکن گردیم؟

هاجر گفت: باید در این مورد از ابراهیم علیه السلام اجازه بگیرم.ابراهیم بفاصله سه روز از این جریان براى ملاقات آنها آمد. هاجر باو گفت در این مکان طایفه ‏اى است از «جرهم» تقاضا دارند که اجازه دهى در نزدیکى ما اقامت گزینند ابراهیم علیه السلام با این تقاضا موافقت کرد و هاجر به قبیله جرهم موافقت ابراهیم علیه السلام را اعلام نمود.

آنان در جوار اسماعیل و هاجر فرود آمدند و خیمه‏ هاى خود را برافراشتند هاجر و اسماعیل با آنها انس گرفتند.

پس از مدتى ابراهیم علیه السلام مجدداً براى ملاقات اسماعیل و هاجر بمکه آمد و چون جمعیت زیادى را در اطراف آنها دید بسیار خرسند گردید.

اسماعیل چون بزرگ شد هر یک از افراد قبیله «جرهم» یک یا دو گوسفند باو اهداء کردند و باین ترتیب وسیله معیشت هاجر و فرزندش کاملًا تأمین شد.

هنگامى که اسماعیل بحد بلوغ رسید خداوند فرمان تأسیس خانه کعبه را بابراهیم علیه السلام صادر فرمود ابراهیم عرض کرد پروردگارا در چه نقطه ‏اى آن را بنا کنم خداوند فرمود در آن نقطه ‏اى که قبه ‏اى براى آدم نازل کرده بودم و آن قبه تمام «حرم» را روشن کرده بود.

حضرت صادق علیه السلام فرمود قبه ‏اى که خداوند متعال براى آدم نازل کرده بود تا زمان نوح علیه السلام هم چنان برپا بود ولى در روزگار طوفان نوح علیه السلام هنگامى که آب روى زمین را فرا گرفت خداوند آن قبه را بآسمان برد و «مکه» در آن جریان غرق نشد و بهمین مناسبت‏ «بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ‏ یعنى سرزمین «آزاد شده از غرق» نامیده شد.

و وقتى ابراهیم را بتأسیس خانه کعبه مأمور ساخت او نمیدانست که آن را در چه نقطه ‏اى بنا کند تا اینکه خداوند جبرائیل علیه السلام را مأمور کرد که موضع خانه کعبه را با خطوطى معین کرد و پایه ‏هاى آن را از بهشت آورد و آن سنگى که خداوند آن را براى آدم علیه السلام فرود آورده بود، در ابتدا از برف سفیدتر بود اما هنگامى که دستهاى کفّار آن را لمس کرد رنگ آن تغییر کرد و سیاه گردید.

ابراهیم علیه السلام بر حسب فرمان الهى براى ساختن خانه کعبه دست بکار شد و اسماعیل سنگها را از «ذى طوى» حمل میکرد و باو میداد تا اینکه بمقدار ۹ ذرع دیوارها را بالا برد از آن پس جبرئیل علیه السلام ابراهیم علیه السلام را بمکانى که «الحجر الاسود» در آن بود راهنمایى کرد و او آن را از آنجا بیرون آورد و در موضعى که هم اکنون در آن قرار دارد نصب کرد و براى آن از دو طرف یکى بطرف مشرق و دیگرى بطرف مغرب- درب قرار داد و آن درب که بطرف مغرب است «مستجار» نامیده میشود، بعد از آن از گیاهان خوشبوى بیابان بروى آن ریخت و هاجر گلیمى را که با خود داشت و در زیر آن بسر میبردند بر در آن آویخت.

هنگامى که ساختمان آن تکمیل گردید و بپایان رسید و ابراهیم و اسماعیل تصمیم گرفتند که مناسک حج را انجام دهند جبرئیل علیه السلام روز «ترویه» که هشت روز از ذى الحجّه گذشته بود نازل گشت و بابراهیم علیه السلام گفت بهمراه خود از مکه آب بردارد زیرا در منى و عرفات آب وجود نداشت و لذا آن روز «ترویه» یعنى «سیراب کردن» نامیده شد پس از انجام اعمال عرفات او ابراهیم را به «منى» آورد و او شب را در آنجا بسر میبرد و اعمالى را که بآدم علیه السلام راهنمایى کرده بود بابراهیم علیه السلام نیز نشان داد.

هنگامى که ابراهیم علیه السلام از ساختن کعبه فراغت یافت گفت‏: رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ‏ تا آخر آیه …

ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره البقره آیه۱۲۳ –۱۳۲

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=