ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره البقره آیه۲۳۳–۲۴۳
[سوره البقره (۲): آیه ۲۳۳]
وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَهَ وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلاَّ وُسْعَها لا تُضَارَّ والِدَهٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ فَإِنْ أَرادا فِصالاً عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۲۳۳) [۱]
ترجمه:
مادران فرزندان خود را دو سال تمام شیر دهند براى کسى که بخواهد شیر دادن را کامل نماید و بعهده صاحب فرزند است که خوراک و لباس مادر را بحد متعارف بدهد هیچکس را تکلیف جز به اندازه توانایى اش نکنند نباید مادر در نگاهدارى فرزند زیان بیند و نه صاحب فرزند بسبب فرزندش. و بر وارث است نیز مثل این (اگر پدر نبود وارث باید در نگهدارى او قیام کند) و هر گاه زن و شوهر برضایت و مشورت هم شیر گرفتن فرزند را بخواهند گناهى بر آنها نیست و اگر خواستید براى فرزندان خود دایه بگیرید اگر مزدى را که در نظر مىگیرید بشایستگى بدهید گناهى بر شما نیست از خدا بترسید و بدانید که خدا از کردار شما آگاه است.
شرح لغات:
یرضعن: شیر میدهند: از مصدر (رضع) بمعنى مکیدن پستان براى نوشیدن شیر یا هنگام نوشیدن شیر.
ارضعت المرأه: یعنى زن شیر داد. و مرضعه: یعنى زن شیر دهنده (دایه).
مرضع: صاحب شیر.
حولین: دو سال، مفردش: حول.
حول: در اصل بمعنى انقلاب و دگرگون شدن است (حال الشیء عما کان علیه) یعنى شىء از حالت سابق خود دگرگون شد.
استحاله در کلام نیز از همین معنى است: چون از درستى دگرگون مىشود.
گویند حول مأخوذ از انتقال است (یعنى جابجا شدن) از تحول عن المکان یعنى از این مکان بجاى دیگر منتقل شد.
کسوت: پوشش، مصدر بمعنى پوشیدن لباس و نیز بمعناى خود لباس هم آمده.
لا تکلف: تکلیف نمیشود. تکلیف الزام و وارد کردن به کارى سخت و مشکل است و اصل تکلیف از کلف بمعنى (ظاهر شدن اثر مى باشد) و بنا بر این تکلیف را از این رو تکلیف مى گویند که انسان را ملزم مى کند بچیزى و کارى که اثر آن در وى ظاهر مى شود.
تکلف: تحمل است.
وسع: طاقت و توانایى مأخوذ است از وسعت راه که امکان رسیدن بهدف در آن هست چنان که اگر راه تنگ باشد امکان پیمودن و رسیدن بهدف نیست.
فصال: باز گرفتن از شیر. از اینرو به بازگرفتن از شیر فصال گویند که کودک را از پستان مادر جدا مىکنند و بغذاى دیگر معتاد مىسازند.
فصیله یک مرد: فرزندان پدر اوست به اینجهت که از یک اصل و ریشه (یعنى پدرش) جدا شدهاند.
فصل: افتراق و جدایى تشاور: مشورت کردن مأخوذ از شور.
مشوره: گرفتن و بیرون آوردن رأى مستشار.
اشاره: با انگشت نشان دادن.
مشیره: انگشت سبابه را گویند چون معمولا با آن نشان مىدهند.
شاره: هیئت و لباس نیکو (زیرا بواسطه حسن و زیبایى مورد اشاره مردم است)
تفسیر:
پس از آن که خداوند حکم طلاق را بیان کرد بدنبال آن احکام کودکان را در حال شیرخوارگى و تربیت آنها و آنچه در مورد پوشش و نفقه آنان واجب است شرح مىدهد «وَ الْوالِداتُ» مادران «یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ» (فرزندان خود را شیر مىدهند) اگر چه این آیه بصورت جمله خبریه گفته شد ولى منظور از آن امر مىباشد یعنى باید فرزندان خود را شیر بدهند مثل این که در جاى دیگر مىفرماید: «یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ»[۲] (زنان طلاق داده شده انتظار مىکشند یعنى باید انتظار بکشند).
و این اندازه از تصرف در کلام جایز است و اشکال آن نیز رفع مىگردد. چه اگر جمله خبریه بمعناى خودش باشد امکان دروغ میرود چه ممکن است دوران شیر دادن زیادتر یا کمتر از دو سال گردد (ولى اگر بمعناى امر باشد بىاشکال خواهد بود).
و مثال دیگر این که «دو درهم تو را کافى است» (یعنى بدو درهم قناعت کن) و بعضى گفته اند خبر بمعناى امر است و تقدیر آن چنین است «مادران فرزندان خود را به استناد حکمى که خدا بر بندگان خود واجب کرده است دو سال شیر میدهند» و این جمله حذف شده و عبارت بر آن دلالت مىکند.
و این امر وجوبى نیست بلکه استحبابى است یعنى مادران به شیر دادن فرزند خود از دیگران سزاوارترند دلیل آن اینست که جاى دیگر میفرماید «وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى»[۳] (اگر از شیر دادن در سختى قرار گرفتید پس از دیگرى بخواهید او را شیر دهد) سپس مدت شیر دادن را بیان مىنماید: (حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ) دو سال تمام که ۲۴ ماه است و جهت این که (کاملین) «تمام» را آورده با این که دو سال این معنا را میرساند اینست که گاهى به کمتر از دو سال هم دو سال گفته مىشود مثل این که گفته مىشود من یک ماه راه رفتم یا این که نزد فلان شخص یک سال ماندم و منظورش تقریباً یک ماه یا تقریباً یک سال است از این رو (کاملین) را آورده که معلوم شود منظورش دو سال تمام و واقعى است.
و این جمله در مقام بیان دو جهت است یکى مستحبّ و دیگرى واجب. اما مستحبّ اینست که دو سال تمام شیر داده شود و واجب آن اینست که شیر دهنده فقط مزد دو سال شیر دادن را طلب دارد و اگر زیادتر شیر داد اجرتى طلب کار نیست. و اختلاف شده که آیا همه کودکان دو سال شیر طلب دارند یا بعضى از آنها. ابن عباس مىگوید: دو سال براى فرزندانى است که شش ماهه متولد شدهاند و اگر هفت ماهه متولد شدند ۲۳ ماه شیر طلب دارند و اگر نه ماهه بدنیا آمدند ۲۱ ماه شیر مىخواهند منظور اینست که مجموع دوران باردارى و شیر دادن ۳۰ ماه گردد. و دانشمندان ما (شیعه) نیز همین نحو مىگویند چه فرمودهاند اگر از ۲۱ ماه کمتر بکودک شیر داده شود به او ستم شده است.
و ثورى و جمعى دیگر مىگویند اگر میان پدر و مادر اختلافى واقع شد باید شیر کودک دو سال باشد و کم و زیاد نگردد.
و نزد ما (شیعه) شیر دادن زیادتر از دو سال از نظر احکام رضاع و آوردن حرمت، حکمى و اثرى ندارد.
ابن عباس و ابن مسعود نیز همین را گفتهاند و بیشتر از دانشمندان مىگویند:
منظور از آیه در دو سال شیر دادن اینست حرمتهایى که از نظر شیر دادن پدید مى آید در صورتى است که شیر خوردن کودک در دو سالگى او باشد و اگر بعد از آن باشد حرمتى نمى آید.
«لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَهَ» (آنچه بیان شد مدت شیر دادن است براى کسى که قصد دارد مدت شیر دادن واجب را تمام نماید) و از آنجا که شیر دادن را مشروط بخواست و اراده مادر و پدر کرده است معلوم مى شود بر مادر واجب نیست که کودک خود را شیر بدهد چنان که در جاى دیگر مى فرماید «اگر در سختى قرار گرفتید از دیگرى بخواهید که او را شیر دهد». قتاده و ربیع مىگویند: خداوند نخست بر مادران شیر دادن در دو سال را واجب نمود سپس با جمله «لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَهَ» اجازه کمتر را داده است یعنى حد اکثر شیر دادن دو سال است و کمترش دیگر حدى ندارد بلکه بسته بوضع و مصلحت کودک است که چه اندازه لازم داشته باشد.
«وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ» و بر پدر کودک لازم است که در ایام شیر دادن طفل خوراک و لباس مادر او را بدهد و این حکم مربوط به زنانى است که طلاق داده شدهاند و آنان کودک شوهران خود را شیر میدهند (ثورى- ضحاک- و بیشتر مفسرین.) «بِالْمَعْرُوفِ»: یعنى بمقدار توانایى خود باید آنچه را گفته شد بدهد زیرا خداوند در حال فقر و یا ثروت بحال بندگان دانا است و خداوند حق تربیت را براى مادر و مخارج زن را حتى المقدور بعهده پدر قرار داده است.
و منظور از نفقه در اینجا نفقه زنان نیست چه این نفقه را در برابر شیر دادن واجب کرده است ولى نفقه زنان بسبب ازدواج لازم مىگردد. اگر چه بعضى از مفسرین هم گفتهاند: مقصود از نفقه در اینجا همان نفقه زنان است.
«لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها»: هیچکس جز بمقدار توانایى اش تکلیف نمى شود.
«لا تُضَارَّ والِدَهٌ بِوَلَدِها»: نباید مادر بخاطر غضب به پدر کودک فرزندش را شیر ندهد چه ضرر آن بکودک مىخورد و مادر از زن دیگر بفرزند خود مهربانتر است.
«وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ»: و پدر نیز بخاطر ضرر زدن بمادر کودک نباید او را از مادرش بگیرد چه ضرر این کار بکودک خواهد خورد.
بنا بر این «مضاره» در اینجا بمعناى همان ضرر زدن است یعنى نباید پدر و مادر بکودک ضرر بزنند و با این که ضرر از یک طرف است ولى استعمال لفظ مضاره بجاى اضرار (که براى ضرر طرفین است) براى مبالغه است یعنی چون زیاد، ضرر بکودک میخورد مانند این است که ضرر از دو نفر صورت گرفته است و بعضى گفته اند: ضرر به پدر (نیز) برمىگردد. و در حقیقت مثل این است که بگوید نباید پدر با ترک نفقه زن یا گرفتن کودک از او و بدیگرى دادن و مادر با ترک شیر دادن بطفل ضرر بزند بنا بر این ضرر از طرفین است.
و «باء» در «بولده» زیادى است و معناى آن جمله این است که نه مادر فرزند را ضرر بزند و نه پدر و بعضى گفتهاند: یعنى نباید مادر بسبب کودک بشوهرش ضرر بزند و چنانچه با کلمه «فى» (در) بیان شده بود، نیز از نظر معنا درست بود و از امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق (ع) نقل شده که فرمودند: مراد از ضرر نزدن مادر این است که نباید بخاطر ترس از باردار شدن زن و ضرر به کودک شیرخوار مرد از آمیزش با زن خوددارى کند و باو ضرر بزند.
(وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ) یعنى نباید زن خود را براى ترس از باردار شدن از شوهر منع کند و به این سبب به شوهر ضرر بزند.
و بعضى نیز گفته اند: منظور از ضرر نزند این است که اگر زن مایل است بچه را شیر دهد و مانند دیگران اجرت بگیرد در این صورت نباید بچه را گرفته و به دیگرى بدهد بنا بر این معناى «بولدها» بسبب ولدها است «وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ» یعنى در صورتى که شوهر براى شیر دادن زن مانند دیگران به او مزد میدهد نباید مادر از شیر دادن کودکش خوددارى کند و اگر چنین کارى کرد پدر، زن دیگرى را براى شیر دادن کودک خود اختیار مىکند و مادر نباید پدر را از دیدن فرزندش جلوگیرى کند چه این کار ضرر به پدر خواهد بود.
«با» (بولده) بمعناى سبب است یعنى بسبب فرزندش و از آنجا که میان این معناها منافاتى نیست بهتر آن است که بر تمام آنها حمل شود.
«وَ عَلَى الْوارِثِ» و به وارث فرزند است (از حسن- قتاده- سدى) و آن کسى است که اگر فرزند بمیرد از او ارث مىبرد و «قبیصه بن ذویب» گوید منظور، وارث پدر است ولى معناى اول بهتر و صحیحتر است «مِثْلُ ذلِکَ» یعنى بر وارث نیز همان چیزهایى که بر پدر واجب بود از دادن نفقه و شیر لازم است (حسن- قتاده) و بعضى گفتهاند: یعنى بر وارث نیز لازم است که بفرزند ضرر نزند (ضحاک) و آنچه نزد بیشتر دانشمندان فهمیده مىشود اینست که مراد هر دو معنا است و با عمومیت آیه هم بهتر سازش دارد.
و در این که آیا نفقه بر همه ورثه واجب است یا به بعضى وجوهى گفته شده است:
۱- نفقه تنها بر وارثانى واجب است که صاحب سهم نیستند اما بر آنهایى که سهم دارند مانند مادر و برادر مادرى واجب نیست (عمر بن الخطاب- حسن)
۲- بر وارث کودک واجب است اعم از زنان و یا مردان بمقدار سهمى که مىبرند (قتاده)
3- بر آن وارثى واجب است که خویشاوند و محرم باشد مانند فرزند خواهر یا برادر نه خویشاوندى که نامحرم است مانند فرزند عمو و عمه اگر چه وارث باشد (ابو حنیفه)
۴- بر باقیماندگان از پدر و مادرش لازم است و این وجه در نزد ما شیعه صحیح است و مذهب شافعى نیز همین است.
زیرا از نظر او به نفقه شیر دادن قیام نمیکند جز پدر و مادر.
و در روایات ما آمده است که بر وارث (هر کس که باشد) نفقه و خرج طفل لازم است و با ظاهر آیه این وجه سازگارتر است و قول قتاده و احمد و اسحاق نیز همین است.
«فَإِنْ أَرادا فِصالًا»: اگر پدر و مادر تصمیم بگیرند که طفل را از شیر بازدارند قبل از دو سال بعقیده مجاهد و قتاده و همین وجه از حضرت ابى عبد اللَّه (ع) نقل شده است و گفته شده است چه قبل از دو سال و چه پس از آن (از ابن عباس).
«عَنْ تَراضٍ مِنْهُما» با رضایت پدر و مادر «وَ تَشاوُرٍ» و اتفاق و مشورت آن دو و اینکه در آیه شرط مشورت و رضایت پدر شده بخاطر مصلحت فرزند است زیرا مادر چیزهایى را درباره تربیت فرزند میداند که پدر نمیداند و اگر هر دو با هم مشورت و فکر نکنند به ضرر فرزند تمام میشود.
«فَلا جُناحَ عَلَیْهِما» یعنى حرج و اشکالى بر آن دو نخواهد بود وقتى فرزند را نگاهدارند اما اگر بر سر از شیر گرفتن فرزند پدر و مادر با هم اختلاف کنند باید تا دو سال کامل شیر داده شود «وَ إِنْ أَرَدْتُمْ» (اگر خواستید) این خطاب به پدران است.
«أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ» که براى فرزندانتان دایه بگیرید غیر از مادرانشان بعلت خوددارى مادرانشان از شیر دادن یا بسبب آنچه در مادرانشان هست از تمام شدن شیر و مانند آن.
«فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ» اشکالى بر شما نخواهد بود وقتى که بمادر اجره المثل مقدارى که شیر داده بپردازید (مجاهد و سدى) یا وقتى که دایه گرفتن با رضایت و اتفاق طرفین صورت گیرد (ابى شهاب) و ابن عباس نیز همین را گفته است.
از عطا نقل شده: یعنى در صورتى که مادر با رضایت پدر کودک را به دایه بدهد زیرا پدر ثروتمند است و قدرت دایه گرفتن دارد.
ثورى گوید: وقتى اجرت و مزد زن شیر دهنده را دادید.
ابن جریح میگوید: وقتى اجرت مادر و دایه را دادید.
و معناى: «آتیتم» (دادید) ضامن شدن است یعنى وقتى که ضامن و ملتزم به پرداخت شدید.
پس از آن امر به تقوى میکند و مىفرماید: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ» در تجاوز از احکام الهى از عذاب خدا بترسید.
و بینا است و چیزى بر او پوشیده نیست و آیه لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها (هیچکس جز باندازه وسعاش مکلف نمیشود) دلیل است بر فساد قول جبریها که میگویند تکلیف به آنچه توانایىاش نیست صحیح و نیکو است زیرا وقتى در مورد وسع نداشتن، تکلیف نمیشود مسلماً در موردى که توانایى و قدرت تکلیف نخواهد شد زیرا در هر دو صورت راهى و وسیلهاى بانجام عمل مورد تکلیف نیست.
[سوره البقره (۲): آیه ۲۳۴]
وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَهَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (۲۳۴)[۴]
ترجمه:
کسانى از شما که بمیرند و همسرانى بجا گذارند آن زنان باید چهار ماه و ده روز از ازدواج خوددارى کنند و چون بمدت خویش رسیدند (این مدت پایان یافت) گناهى بر شما نیست که آنان در حق خویش کارى شایسته نمایند (یعنى با دیگرى ازدواج نمایند) و خدا از آنچه میکنید آگاه است.
بیان آیه ۲۳۴
لغت:
یذرون میگذارند، ترک میکنند و کلمه «یدع» نیز بهمین معنا است و این دو فعل که باصطلاح به صیغه مستقبلاند ماضى ندارند.
اجلهن- مدت شان. اجل بمعناى پایان مدت است و کلمه «آجل» (مدتدار) در مقابل کلمه «عاجل» (فورى) است.
تفسیر:
پس از آنکه خداوند در آیات پیش مدت و عده زنان طلاق داده شده را بیان کرد اکنون مدت عده وفات را بیان مینماید:
«وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ» کسانى که از شما میمیرند «وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً» و همسرانى از خود باقى میگذارند.
«یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَهَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً» باید آن زنان از شوهر کردن چهار ماه و ده شبانه روز خوددارى کنند.
این مدت عده وفات است که زن باید پس از مرگ شوهر نگاهدارد و در این جهت فرق نمیکند که شوهر با آن زن عمل جنسى انجام داده باشد یا نه، آزاد باشد آن زن یا کنیز و در صورتى که زن باردار باشد بهنگام مرگ شوهر پس باید هر کدام از دو مدت وضع حمل یا سپرى شدن چهار ماه و ده روز که بیشتر باشد عده نگاهدارد.
در مورد عده وفات زن که کنیز باشد از دانشمندان اهل سنت «اصم» با ما موافق است ولى فقهاى دیگر از آنان میگویند عده کنیز نصف عده زن آزاد است یعنى دو ماه و پنج روز و جمعى از فقهاء امامیه نیز چنین گفتهاند جمعى درباره عده وفات زن باردار معتقدند که همان وضع حمل است اگر چه بقدرى کم باشد که مثلا شوهر هنوز در حال غسل داده شدن باشد.
از عمر بن خطاب و ابى مسعود بدرى و ابى هریره این مطلب نقل شده است.
عقیده ما اینست که وضع حمل پایان عده زنى است که طلاق داده شده و باردار بوده است ولى زنى که شوهرش از دنیا رفته است باید طولانى ترین دو مدت (وضع حمل یا گذشت چهار ماه و ده روز) را عده نگاه دارد. بعقیده ابن عباس و زهرى در ایام عده وفات زن لازم است که از آرایش دادن خود و سرمه کشیدن و بیرون رفتن از منزل خوددارى کند.
ولى بقول «حسن» و یکى از دو روایت از ابن عباس فقط بر زن شوهر مرده شوهر کردن حرام است و باید از آن خوددارى کند نه چیز دیگر.
بعقیده ما همه اینها را باید ترک کند.
«فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ»: وقتى عده آنان پایان یافت بر شما باکى نیست. در اینکه طرف خطاب «علیکم» (بر شما) کیست سه قول گفته شده است:
۱- خطاب باولیاء زنان است.
۲- خطاب به تمام مسلمین است که بر آنان لازم است از شوهر کردن زن شوهر مرده در عده جلوگیرى کنند.
۳- خطاب بزنان و مردان است یعنى بر این دسته از زنان و بر شما باکى نیست که …
«فِیما فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ»: در آنچه نسبت به خود انجام دهند از شوهر کردن و بکار بردن زینت که برایش زشت نباشد یا روا و جائز باشد و کلمه «بالمعروف» بهر دو معنا تفسیر شده است.
«وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ»: خدا بدانچه انجام میدهید آگاه است. این آیه نسخ کرده است حکم آیه:
«وَ الَّذِینَ[۵] یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً وَصِیَّهً لِأَزْواجِهِمْ مَتاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَیْرَ إِخْراجٍ» (کسانى از شما که مرگشان رسد و همسرانى از خود باقى گذارند براى همسران خویش معاشى تا یک سال بدون بیرون کردن وصیت کند) اگر چه این آیه جلوتر از آن خوانده میشود.
[سوره البقره (۲): آیه ۲۳۵]
وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَهِ النِّساءِ أَوْ أَکْنَنْتُمْ فِی أَنْفُسِکُمْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَّ وَ لکِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلاَّ أَنْ تَقُولُوا قَوْلاً مَعْرُوفاً وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَهَ النِّکاحِ حَتَّى یَبْلُغَ الْکِتابُ أَجَلَهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ (۲۳۵) [۶]
ترجمه:
باکى نیست بر شما آنچه درباره خواستگارى زنان باشاره گوئید یا در دل خویش نهان کنید خدا داند که شما یادشان خواهید کرد لکن با آنها پنهانى قرار و پیمانى نگذارید مگر اینکه سخنى بمیزان شرع گوئید ولى عزم و اراده عقد و ازدواج نکنید تا زمان عده آنها سپرى شود و بدانید که خداوند از نیات شما آگاه است از او بترسید و بدانید که خدا آمرزنده و بردبار است.
بیان آیه ۲۳۵
شرح لغات:
عرضتم: باشاره و کنایه بگوئید. تعریض در مقابل تصریح است که کلام، دلالت ضمنى بر مطلب داشته باشد نه صراحت و ریشه این کلمه «عرض» است که بمعناى جانب و ناحیه میباشد.
خطبه: دعوت و خواندن است براى عقد و از خطاب گرفته شده است و کلمه «خطبه» بمعناى وعظ و اندرز منظم میباشد.
اکننتم: پنهان کردید و «اکنان» بمعناى پوشیدن و پنهان کردن است و نیز به معناى در درون و ضمیر خویش پنهان کردن مىباشد.
سراً: پنهانى و مطلبى در درون خود نگاهداشتن.
تفسیر:
پس از آنکه عده زنان و جواز رجوع براى شوهران در عده بیان شد اینک به بیان احکام و وظائف مردان دیگر پرداخته میفرماید:
«وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَهِ النِّساءِ» بر شما سختى و باکى نیست که درباره خواستگارى زنانى که در عده هستند سخنى به اشاره بگوئید یعنى چیزى بگوئید که علاقه شما را به ازدواج با آنها برساند ولى نباید صراحت داشته باشد. و در اینکه تعریض و اشاره بچه صورت باشد اقوالى است:
۱- مرد بزن عدهدار بگوید من قصد ازدواج دارم و زنى میخواهم که داراى این خصوصیات باشد پس قسمتى از خصوصیات آن زن را بیان کند (ابن عباس)
۲- به زن بگوید تو زن مفید و موافقى براى من و تو زیبا و جالبى و خدا هر چه بخواهد انجام میشود (ابو القاسم بن محمد- شعبى).
۳- هر کلام و سخنى باستثناء خود عقد ازدواج (ابن زید).
«أَوْ أَکْنَنْتُمْ فِی أَنْفُسِکُمْ»: (و نیز باکى بر شما نیست) که در دل خود پنهان کنید یعنى پنهانى قصد داشته باشید که پس از تمام شدن عده آنها ازدواج نمائید.
و گفته شده که منظور از این قسمت پنهان داشتن تصمیم و منظور از تعریض، اظهار قصد است (ابن زید و مجاهد).
«عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَّ» خدا میداند که شما یاد آنان خواهید نمود در اظهار میل و رغبت خودتان نسبت به آنها تا دیگرى از شما سبقت نگرفته و در گرفتن آنها پیشقدم نگردد چون خدا این مطلب را از شما میداند لذا آن را مباح و جائز نمود.
«وَ لکِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا» (ولى با آنها قرار و پیمانى سرى نگذارید) در اینکه مقصود از این جمله چیست وجوهى گفته شده است:
۱- چون اینان نامحرماند نباید با آنها قرار پنهانى گذاشت زیرا این قرار ممکن است سرانجام به کار حرام کشیده شود.
۲- با آنها زنا نکنید (از حسن و ابراهیم و قتاده) چون رسم چنین بود که مردان در این هنگام بر زنان بى شوهر وارد میشدند بمنظور زنا، لذا از این کار نهى شد.
۳- با آنها پیمان نبندید که با دیگرى ازدواج ننمایند (ابن عباس و سعید بن جبیر).
۴- به آنها اظهار نکنید که من تو را خواهم گرفت و تو مانع آن مشو (مجاهد).
۵- کلمه «سر» بمعناى آمیزش است و معناى این جمله اینست که خود را بکثرت آمیزش توصیف نکنید (جمعى از مفسران).
۶- در زمان عده آنها را پنهانى به عقد ازدواج در نیاورید (از عبد الرحمن بن زبیر).
آنچه میتواند همه این اقوال را جمع کند روایتى است که از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود: تصریح نکنید براى آنها قصد ازدواج خود را و از جمله مصادیق پیمان سرى اینست که مرد به آن زن بگوید وعدهگاه ما در فلان خانه.
«إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً» مگر اینکه سخن نیک بگوئید یعنى بطور کنایه قصد ازدواج خود را بیان کنید و کلمه «الا» در این جا بمعناى «لکن» است چون حکم قبلى حرمت بود و با این کلمه، جواز این نوع گفتن بیان شده است و معنایش اینست: «ولى بگوئید گفتنى شایسته».
«وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَهَ النِّکاحِ حَتَّى یَبْلُغَ الْکِتابُ أَجَلَهُ» تا وقتى عده آنان پایان نیافته عقد نکاح را بصورت قطعى و جزمى با آنان واقع نسازید.
بدیهى است که منظور از این آیه نهى از تصمیم و عزم بر نکاح و ازدواج با آنها نیست زیرا آیه قبل «أَوْ أَکْنَنْتُمْ …» جواز آن را بیان کرده و کلمه «کتاب» بمعناى عده است. برخى گفتهاند در اینجا معناى «کتاب» قرآن است یعنى تا وقتى آن مدتى را که قرآن فرض و واجب دانسته (زمان عده) سپرى شود.
بعضى «کتاب» را بمعناى فرض گرفتهاند و از فرض، تعبیر به کتاب شده زیرا آنچه نوشته شده ثبوت مىیابد و ثابت و لازم میگردد.
قول دیگر اینست که وجه تعبیر از: «عده» به کتاب اینست که عده شبیه و مانند دینى است که مدت دارد و مدتش نوشته شده است و همانطور که در این نوع دین طلبکار پس از تمام شدن مدت طلب خودش را مطالبه میکند همچنین در اینجا پس از تمام شدن عده عقد ازدواج برقرار میشود.
«وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ»: و بدانید که خدا آگاه است به آنچه در باطن و درون خود دارید پس از عقاب و کیفر او بترسید و مخالفت فرمان او ننمائید.
«وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ»– و بدانید که خدا آمرزنده و بردبار است و در کیفر دادن به گناهکاران مهلت میدهد و بدان تعجیل نمىکند.
[سوره البقره (۲): آیه ۲۳۶]
لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَهً وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِینَ (۲۳۶)[۷]
ترجمه:
باکى نیست بر شما اگر زنانى را که به آنها دست نزده و یا مهرى برایشان مقرر نداشته اید طلاق دهید ولى از بهره شایسته اى که در خور نیکوکاران است توانگر بقدر خویش و تنگدست بقدر خویش، بهرهورشان کنید.
بیان آیه ۲۳۶
شرح لغات:
موسع: کسى که از نظر ثروت و مال بىنیاز و در سعه است.
مقتر: تنگدست.
تفسیر:
سپس خداوند در این آیه حکم طلاق زنان قبل از آمیزش و دست زدن به آنها یا مهر قرار دادن بیان میکند.
«لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ»: براى اینکه کسى توهم نکند که در این حال یعنى قبل از دست یافتن طلاق جائز نیست این آیه حکم جواز و مباح بودن آن را بیان میکند.
«أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَهً»: یا قبل از آنکه مهر و صداق را مقرر و معین کنید از اینکه جمله بعدى آیه با کلمه «او» آمده بمعناى «یا» مىفهمیم که در صورت اول، مهر معین شده و فقط تماس و آمیزش صورت نگرفته است و الا اگر منظور جمع این دو قسمت بود یعنى هم مهر معین نشده و هم آمیزش نشده باشد باید با کلمه «و» قسمت دوم بیان میشد.
بنا بر این از آیه، حکم دو صورت معلوم میشود.
۱- مهر معین شده ولى تماس برقرار نشده
۲- مهر معین نشده است و در هر دو صورت طلاق جائز است.
سؤال:
چرا قید «ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ» (تا وقتى به آنها دست نیافته اید) در جواز طلاق آمده با اینکه میدانیم چه عمل آمیزشى صورت گرفته باشد و چه نگرفته باشد در هر دو صورت طلاق جائز است.
پاسخ:
دو وجه در پاسخ این سؤال گفته شده است:
۱- «براى رفع شک در این صورت» یعنى جواز طلاق در صورت تماس، معلوم و روشن بود اما در صورت عدم تماس توهم منع میشد لذا آیه، این صورت را بیان میکند.
۲- در صورت تماس و آمیزش در هر حال طلاق جائز نیست بلکه باید در «طهر غیر مواقعه» یعنى آن حالت پاکى که در آن حالت، آمیزش صورت نگرفته باید واقع شود ولى بخلاف زنى که با آن نزدیک نشده که بطور مطلق و بدون قید زمان طلاق دادنش جائز است.
«وَ مَتِّعُوهُنَّ» یعنى به آنان از آنچه دادید بهرهمندشان سازید و کلمه «متاع» و «متعه» بمعناى آن چیزیست که از آن بهره و لذت برده میشود.
«عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ» بر توانگرى که در سعه و فراخى است باندازه خودش.
«وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ» و بر تنگدست و کسى که در تنگى زندگى است در خور توانایىاش آنچه بر مرد لازم است که زن را در صورت طلاق دادن بهرهمند سازد و کلمه «متعوهن» در قرآن بر آن دلالت دارد عبارت است از خدمتگزار، لباس، خوراک و مانند آن (ابن عباس- شعبى- ربیع) و همین معنا از امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السلام نقل شده و عقیده شافعى نیز همین است.
ابو حنیفه و یارانش میگویند مراد دادن نصف مهر آن زنى است که نسبت باو آمیزش شده است که چون آمیزش نشده نصف میگردد.
در اینکه بهرهمند کردن و دادن خدمتگزار و لباس و مانند آن نسبت به چه زنى لازم و واجب است اقوالى گفته شده است:
۱- در مورد زنى است که مهر براى او معین نشده است (از سعید بن جبیر) و همین معنا از امام باقر و امام صادق علیهما السلام نقل شده است و عقیده ابو حنیفه و یارانش نیز همین است.
۲- نسبت بهمه زنان طلاق داده شده این حکم هست جز زنانى که به صورت «خلع- مبارات و لعان» جدا شده باشند (زهرى، سعید بن جبیر و ابى العالیه)
۳- براى تمام زنانى که طلاق داده شدهاند لازم است جز زنانى که مهرشان معین شده و قبل از تماس، آنها را طلاق دادهاند که در این صورت آنچه بر مرد واجب است تنها دادن نصف مهریه است ولى بهرهور ساختن آنها دیگر واجب نیست (از ابن عمر، نافع، عطا) و مذهب شافعى نیز همین است.
اصحاب امامیه نیز روایتى باین مضمون نقل کردهاند که حمل بر استحباب شده است.
«مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ»- بهرهمند ساختن به شایستگى و نیکى و منظور از «معروف» همین است که در حد وسط باشد نه در حد اسراف و نه کمتر از معمول و بعضى میگویند باید نسبت به امکانات و وضع مرد حساب شود و بعضى دیگر معتقدند که باید نسبت به هر دو ملاحظه شود هم امکانات مرد و هم موقعیت و شخصیت زن زیرا نمیتوان زن شریفه آزاد با زن کنیز آزاد شده را یکسان در نظر گرفت (از قاضى) فقهاء مدینه میگویند این حکم متوجه مردان است که باید انجام دهند ولى نمیتوان آنها را به اجراء این حکم مجبور نمود ولى عقیده ما اینست که باید آنها را مجبور باجراء نمود و فقهاء عراق نیز همین را گفتهاند.
«حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِینَ» اگر چه این حکم بر همه واجب است ولى اگر خصوص نیکوکاران و محسنین ذکر شده از نظر شرافت و احترام آنها است نه اینکه بر غیر نیکوکاران واجب نباشد ضمناً از این آیه استفاده میشود که نیکى کردن و نیکوکار بودن (که اجراء این حکم و بهرهمند ساختن زن طلاق داده شده از امکانات یک مصداق آنست) بر همه لازم و واجب است مانند آیه کریمه «هُدىً لِلْمُتَّقِینَ» یعنى این قرآن راهنماى پرهیزکاران است که خود پرهیزکارى و تقوى داشتن واجب است.
بعضى گفته اند معناى این جمله اینست که هر کس بخواهد نیکوکارى کند اینست راه و حکم آن (از ابى مسلم).
این احکام درباره زن طلاق داده شده بود اما زنى که شوهرش مرده است حکمش اینست که اگر مهرى برایش معین نشده باشد بر این زن باتفاق همه فقها عده لازم است و ارث هم مىبرد و بیشتر فقها درباره مهرش میگویند باید «مهر المثل» بگیرد ولى ابو على جبائى از بعضى فقها نقل کرده که اصلا مهر ندارد و بمذهب ما هم این نظر شایستهتر است زیرا از اصحاب ما در این مورد نص و روایتى نرسیده است.
[سوره البقره (۲): آیه ۲۳۷]
وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَهً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ إِلاَّ أَنْ یَعْفُونَ أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَهُ النِّکاحِ وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۲۳۷) [۸]
ترجمه:
اگر پیش از آنکه بزنان دست بزنید طلاقشان دادید و مهرى براى آنها معین نمودهاید پس باید نصف آنچه معین کردهاید بدهید مگر آنکه آنها خود گذشت کنند یا کسى که امر نکاح بدست اوست (ولىّ) گذشت کند، و گذشت کردن به تقوى و پرهیزکارى نزدیکتر است، بزرگوارى و نیکوکارى بین خود را فراموش نکنید که خدا بآنچه میکنید بینا است.
بیان آیه ۲۳۷
تفسیر:
در این آیه حکم طلاق در صورتى که مهر، معین شده ولى تماس حاصل نشده است بیان شده است.
«وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَهً» خطاب به مردان است که اگر زنان را طلاق دهید قبل از تماس با آنها در حالى که براى آنان مهرى معین کردهاید. «فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ» پس بر شما واجب است پرداختن نصف آنچه معین کردهاید.
«إِلَّا أَنْ یَعْفُونَ» مگر آنکه این دسته از زنان بالغ و آزاد بگذرند و ببخشند آن نصف را و از شوهران نخواهند (از ابن عباس و مجاهد و دیگران از اهل علم).
«أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَهُ النِّکاحِ» یا کسى که امر نکاح بدست اوست بگذرد که منظور ولى است (از مجاهد و علقمه و حسن) و همین مطلب از امام باقر و امام صادق علیهما السلام نقل شده است و عقیده شافعى نیز همین است با این فرق که از نظر ما «ولى» پدر و جد است با بودن پدر بر دختر باکره و غیر از پدر و جد کس دیگر ولایت ندارد مگر اینکه پدر و جد بآنها ولایت داده باشند.
بعضى گفتهاند منظور از کسى که در دست او است «عقد» شوهر است بنا بر این معناى عفو و بخشش شوهر اینست که آن نصف دیگر را که لازم نبود بپردازد نیز ببخشد یعنى تمام مهر را بدهد. این وجه از حضرت على علیه السلام نقل شده است و سعید بن مسیب و شریح و ابراهیم و قتاده و ضحاک نیز گفتهاند و عقیده ابی حنیفه نیز همین است و اصحاب ما هم روایت کردهاند ولى وجه اول ظاهرتر است و عقیده ما همان است بنا بر وجه اول که منظور، «ولى» باشد اصحاب گفتهاند که «ولى» نمیتواند همه مهر را ببخشد ولى میتواند قسمتى از آن را ببخشد اگر زن امتناع کند و نپذیرد حق ندارد یعنى در صورتى که مصلحت ایجاب کند و ولى روى مصلحت قسمتى را بخشیده باشد زن حق امتناع و اعتراض ندارد.
«وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى» و اگر گذشت کنید به تقوى نزدیکتر است.
ابن عباس میگوید این جمله خطاب به شوهر و زن هر دو است ولى شعبى میگوید این خطاب فقط به شوهر است و میگوید اگر بصورت جمع بیان شده براى اینست که مخاطب همه مردان و شوهراناند ولى قول ابن عباس صحیحتر است.
نزدیک بودن بخشش به تقوى از دو نظر است:
۱- کسى که از حق خود مىگذرد و آن را مىبخشد قطعاً حق دیگرى را به ستم نمیگیرد بنا بر این گذشت به تقوى نزدیکتر است.
۲- کسى که از حق قانونى و شرعى خود صرف نظر میکند نزدیکتر است که نافرمانى و گناه خدا نکند در گرفتن آنچه حق او نیست.
«وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ»– احسان و بزرگوارى نسبت بیکدیگر را فراموش نکنید که با حسابگرى کامل و بدون سر سوزن گذشت حقوق خودتان را از یکدیگر بگیرید نه، گذشت و بزرگوارى را از یاد نبرید.
این آیه اول، حکم قطعى مرد و زن را بیان میکند که مرد باید نصف مهر را بدهد و زن حق ندارد زاید بر آن را مطالبه و درخواست کند ولى بعداً راه احسان و گذشت را نیز نشان داده و به آن ترغیب مینماید.
«إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ» خدا بر آنچه عمل میکنید بینا و آگاه است.
از سعید بن مسیب نقل شده است که این آیه ناسخ حکم «متعه» و بهرهمند ساختن زن از امکانات است زیرا این آیه فقط وجوب دادن نصف مهر را بیان میکند.
ولى ابو القاسم بلخى آن را نپذیرفته و میگوید اصولا این آیه با مورد آیه سابق دو تا است زیرا این آیه درباره زنانى است که مهرشان معین شده و تماسى با آنها صورت نگرفته در حالى که آیه گذشته درباره زنانى است که مهرشان معین نشده و تماسى نیز حاصل نشده است.
بنا بر آنچه ما گفتیم که حکم «متعوهن» (این زنان را بهرهمند سازید) عام است و شامل همه زنان مطلقه چه آنهایى که مهرشان معین شده و چه آنهایى که معین نشده است میباشد.
و با توجه به اینکه نسبت به زن مطلقهاى که مهرش معین شده این حکم نیست پس باید گفت که این آیه یا تخصیص خورده و یا حذف و تقدیرى شده است که تقدیرش اینست: «کسانى را که مهرشان را معین نکردهاید.» و علت اینکه این حذف جائز شده اینست که آیه دیگر با قید «وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَهً» که پس از آیه اول ذکر شده میتواند قرینه باشد.
مؤلف میگوید این وجه بنظر من رسید و هیچکدام از مفسرین را ندیدم که باین مطلب متعرض شده باشد و از خداست توفیق.
[سوره البقره (۲): آیات ۲۳۸ تا ۲۳۹]
حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاهِ الْوُسْطى وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِینَ (۲۳۸) فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالاً أَوْ رُکْباناً فَإِذا أَمِنْتُمْ فَاذْکُرُوا اللَّهَ کَما عَلَّمَکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ (۲۳۹)[۹]
ترجمه
مواظبت کنید بر همه نمازها و بخصوص نماز وسطى و براى خدا مطیعانه بپا خیزید.
اگر بیم داشتید پیاده یا سوار (نماز کنید) و چون ایمن شدید خدا را یاد کنید زیرا او بشما چیزهایى را که نمیدانستید آموخت.
بیان آیه ۲۳۸
شرح لغات:
حافظوا: مواظبت کنید. از حفظ بمعناى ضبط و بخاطر نگاهداشتن در مقابل نسیان که بمعناى فراموشى است.
وسطى: مؤنث «اوسط» میانه یعنى چیزى که در فاصله دو چیز قرار دارد.
قانتین: از قنوت که بمعناى دوام بر کار و چیزى و یا اطاعت و یا دعاء در حال قیام و ایستادن مىباشد.
شأن نزول:
زید بن ثابت مىگوید رسول اکرم (ص) نماز ظهر را در حال گرمى هوا موقع ظهر مىخواند و این مطلب بر یارانش گران و سخت بود از این رو کم به نماز ظهر مىآمدند و گاهى یک صف یا دو صف بیشتر تشکیل نمىشد لذا رسول اکرم فرمود تصمیم گرفتهام خانه کسانى را که به نماز حاضر نمىشوند آتش بزنم پس این آیه نازل شد.
تفسیر:
پس از آنکه خداوند در آیات گذشته سفارش بر اطاعت از فرمان و تکلیف نمود و چون نماز بزرگترین طاعتهاست لذا بخصوص دستور مواظبت بر آن را داده و فرمود:
«حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ» یعنى بر نمازهاى واجب در اوقات و ارکان آنها مداومت کنید سپس نماز وسطى را براى اهمیت و عظمت آن مخصوصاً ذکر کرده مىفرماید:
«وَ الصَّلاهِ الْوُسْطى» (و نیز مداومت کنید به نماز وسطى) مثل اینکه مىفرماید:
مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِیلَ وَ مِیکالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرِینَ[۱۰]
هر کسى که دشمن خدا و فرشتگان و پیغمبران و جبرئیل و میکائیل باشد پس خدا دشمن کافران است که جبرئیل و میکائیل در ضمن کلمه فرشتگان داخل بودند ولى براى عظمت آنها آنان را مخصوصاً ذکر مىکند (در اینجا هم با اینکه نماز وسطى داخل مصادیق نمازها بود ولى براى عظمت آن را مخصوصاً ذکر کرده و سفارش بر مداومت بر آن مىنماید) و در اینکه آیا نماز وسطى کدام یک از نمازهاى پنجگانه است شش قول گفته شده است:
۱- منظور، نماز «ظهر» است این عقیده زید بن ثابت- عبد اللَّه عمر- ابن سعید خدرى- اسامه- عایشه است و از امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق (ع) نیز همین معنا روایت شده است و ابو حنیفه و یارانش هم نماز ظهر را گفتهاند. و بعضى از پیشوایان طایفه زیدیه هم مىگویند در روز جمعه مراد نماز جمعه است و در سائر روزها مقصود نماز ظهر است و از على (ع) این معنا را نقل کردهاند و دلیل بر این معنا شأن نزول این آیه است که نقل شده است که آن در وسط روز است و نماز ظهر اولین نمازى است که واجب شده است و از على (ع) نقل شده که از پیغمبر اسلام (ص) نقل کرده که آن حضرت فرمود که خداوند در آسمان دنیا دائرهاى دارد که وقتى خورشید از آن مىگذرد تمام اشیاء تسبیح خدا مىکنند از این رو خداوند در این وقت نماز ظهر را واجب کرده است و آن همان ساعتى است که درهاى آسمان باز شده و تا نماز ظهر خوانده نشود بسته نمىگردد و در آن ساعت دعا مستجاب مىشود.
۲- مراد از نماز وسطى نماز «عصر» است بعقیده ابن عباس- حسن- ابن مسعود و قتاده و ضحاک و این معنا را از على (ع) نقل کردهاند و از ابو حنیفه نیز این معنا نقل شده است و از پیغمبر (ص) بطور مرفوع (در اصطلاح به حدیثى که بعضى از وسائط یعنى راویان آن ساقط شده باشد «مرفوعه» مىگویند) نقل شده که فرمود چون نماز عصر میان دو نماز روز (صبح و ظهر) و دو نماز شب (مغرب و عشا) است. و اینکه آن را مخصوصاً یادآورى کرده جهتش اینست که وقت نماز عصر موقعى است که مردم اشتغال به اغلب کارها دارند و نیز از رسول اکرم (ص) نقل شده که فرمود کسى که نماز عصر از دست او برود مانند اینست که عیالات و مال او گرفتار مصیبتى شده باشند و «بریده» از پیغمبر اسلام (ص) نقل کرده که فرمود در روز ابرى نماز را مقدم دارید چه اگر کسى نماز عصر از دست او برود عمل او نابود شده است.
۳- نماز مغرب است (از قبضه بن ذویب) وى مىگوید چون نماز مغرب از نظر طولانى و مختصر بودن نمازها، حد وسط آنهاست. و ثعلبى از عایشه و او از پیغمبر اکرم (ص) نقل مىکند که آن حضرت فرمود با فضیلتترین نمازها نزد خداوند نماز مغرب است خدا از شخص مسافر و کسى که در وطن خویش است یک جور خواسته است (یعنى نماز مغرب در سفر هم همان سه رکعت است و قصر نمیشود).
خداوند با نماز مغرب (یعنى با داخل شدن وقت مغرب) شب را شروع و به روز پایان میدهد. کسى که نماز مغرب را بخواند و بعد از آن نیز دو رکعت (نافله) بجا آورد خداوند در بهشت قصرى براى او بنا مىکند و کسى که بعد از نماز مغرب چهار رکعت (نافله) بخواند خداوند گناه بیست یا چهل سال او را مىبخشد.
۴- بعضى گفته اند مراد از آن، نماز «عشاء» است چه آن میان دو نمازى واقع شده (مغرب و صبح) که کم نمىشوند و از پیغمبر (ص) نقل شده که فرمود هر کس نماز عشاء را با جماعت بخواند مانند این است که نصف شب را به عبادت پرداخته باشد.و کسى که نماز صبح را با جماعت بجا آورد مانند کسى است که تمام شب را به عبادت بپایان رسانیده باشد.
۵- مقصود از نماز وسطى نماز «صبح» است از معاذ، ابن عباس، جابر بن عبد اللَّه، عطا، عکرمه، مجاهد، شافعى. اینان مىگویند براى اینکه نماز صبح میان نمازهاى شب و نمازهاى روز واقع شده و میان نور و تاریکى قرار گرفته و آن نمازى است که بدون نماز دیگر واجب است بنا بر این متوسط بین نمازهایى است که با هم واجب مىباشند و آیه:
وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً[۱۱] (یعنى نماز صبح را بجاى آور چه نماز صبح مورد گواهى فرشتگان است)یعنى فرشتگان شب و روز نزد آن حاضراند و در نامه شب و نامه روز نوشته میشود.
و جمله «قُومُوا لِلَّهِ قانِتِینَ» دلیل بر آنست یعنى براى خدا در آن با حال خضوع بپاخیزید و ابو رجاء عطاردى مىگوید: ابن عباس در مسجد بصره نماز صبح را براى ما خواند و پیش از رکوع قنوت بجا آورد و دستهاى خود را بالا برد و چون از نماز فارغ شد گفت اینست همان نماز وسطى که خدا ما را امر کرده که آن را با قنوت بجا آوریم.
این حدیث را ثعلبى در تفسیر خویش نقل کرده و از انس بن مالک نقل کرده که پیغمبر اکرم تا وقتى که زنده بود در نماز صبح دعا مىخواند و یا آن را با خضوع بجا مىآورد.
۶- مراد از آن یکى از نمازهاى پنجگانه است که خداوند آن را میان نمازهاى دیگر پنهان کرده و امر و سفارش به آن نموده است که مردم در تمام نمازها مواظبت داشته باشند مانند شب قدر که در میان تمام شبهاى ماه رمضان و اسم اعظم که در میان تمام اسمهاى پروردگار و ساعت استجابت دعا که در تمام ساعات شب و روز جمعه مخفى و پنهان شدهاند (از ربیع بن خثیم و ابى بکر الوراق).
وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِینَ: در تفسیر و معناى «قانتین» اقوالى بیان شده است:
۱- ابن عباس میگوید بمعناى «دعا کنندگان» زیرا قنوت بمعناى دعا است در نماز در حال ایستادن و از امام باقر و امام صادق علیهما السلام همین معنا نقل شده است.
۲- «حسن» و سعید بن مسیب و قتاده و ضحاک و طاووس و یک روایت دیگر از ابن عباس مىگویند «قانتین» بمعناى «طائعین» یعنى اطاعت کنندگان.
۳- مجاهد آن را بمعناى «خاشعین» گرفته و میگوید با این آیه نهى از کار عبث و توجه به چیز دیگر در حال نماز شده است.
۴- ابن مسعود و زید بن ارقم آن را بمعناى «ساکنین» یعنى در حال آرامش گرفته است.
اصل در کلمه «قانتین» همان بجا آوردن دعا و عبادات دیگر است در حال قیام و ممکن است به عبادات دیگر نیز اطلاق شود اگر چه در آن قیام نباشد ولى چون معناى قیام بعبادت در آن صادق است باین مناسبت بآن اطلاق شده باشد.
بیان آیه ۲۳۹
شرح لغات:
رجال- پیادهها جمع راجل مثل کلمه «قیام» که جمع قائم است و راجل کسى است که روى پایش قرار گرفته خواه ایستاده باشد و خواه در حال رفتن.
رکبان- سوارگان جمع راکب مانند کلمه «فرسان» که جمع فارس است.
تفسیر:
پس از آنکه لزوم محافظت بر نماز گفته شد اینک بذکر اجازه و رخصت در طرز انجام دادن آن بهنگام خوف و وحشت از دشمن مىپردازد.
فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالًا أَوْ رُکْباناً یعنى وقتى براى شما بعلت خوف از دشمن امکان ندارد که ایستاده نمازها را انجام دهید پس بهر حال که میسر و ممکن است بخوانید خواه پیاده و خواه سواره.
مقصود از این آیات همان «نماز خوف» است که در سفر و حضر دو رکعت است جز نماز مغرب که همان سه رکعت مىباشد.
روایت شده که على علیه السلام در «لیله الهریر» (در جنگ صفین شبى که تا صبح نبرد ادامه داشت بنام «لیله الهریر» نامیده شده است) پنج نماز را با اشاره خواند و بعضى گفتهاند که با تکبیر خواند و نیز نقل شده است که رسول اکرم در روز «احزاب» نماز را با اشاره بجا آورد.
فَإِذا أَمِنْتُمْ فَاذْکُرُوا اللَّهَ- وقتى ایمن شدید از ترس پس نماز را بصورت عادى بخوانید و بعضى گفتهاند که یعنى خدا را یاد کنید با حمد و ثناى الهى.
«کَما عَلَّمَکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ» هم چنان که شما را آموخت از امور مربوط بدین و دنیاى شما آنچه را که قبلا نمیدانستید.
[سوره البقره (۲): آیه ۲۴۰]
وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً وَصِیَّهً لِأَزْواجِهِمْ مَتاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَیْرَ إِخْراجٍ فَإِنْ خَرَجْنَ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِی ما فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ مِنْ مَعْرُوفٍ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (۲۴۰)[۱۲]
ترجمه:
کسانى از شما که بمیرند و همسرانى بجا گذارند براى همسران خویش وصیت کنند که آنها را تا یک سال نفقه دهند و از خانه (شوهر) بیرون نکنند، اگر بیرون رفتند بر شما باکى نیست در کارى شایسته که آنها درباره خود انجام دهند و خدا عزیز و حکیم است.
بیان آیه ۲۴۰
تفسیر:
«وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ»– یعنى کسانى که نزدیک مرگ شدهاند و پیداست که منظور از «یتوفون» کسانى که مردهاند نیست زیرا شخص مرده که نمىتواند فرمان دهد یا نهى کند و وصیت نماید.
«وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً وَصِیَّهً لِأَزْواجِهِمْ» یعنى اینان باید براى همسران خود وصیت کنند «مَتاعاً إِلَى الْحَوْلِ» چیزى را که یک سال از آن بهرهمند شود و خوراک و پوشاک و مسکن آنها را تأمین کند.
و بعضى گفتهاند مانند آنچه در طلاق بر مرد لازم است از بهرهمند کردن زن در حدود شأن و امکانات درباره زنى هم که شوهرش را از دست داده نیز با وصیت شوهر لازم است که از مال شوهر تأمین شود.
«غَیْرَ إِخْراجٍ»– از خانه خارج نشوند «فَإِنْ خَرَجْنَ» و اگر خودشان بیرون رفتند قبل از تمام شدن یک سال بدون آنکه ورثه آنها را بیرون کرده باشند.
بعضى گفتهاند مراد اینست که وقتى پس از گذشت یک سال آنها از خانه خارج شوند و کلمه «ان» بمعناى «اذا» است (قاضى).
«فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِی ما فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ مِنْ مَعْرُوفٍ» باکى و گناهى بر شما ورثه میت نیست در آنچه اینان نسبت بخود انجام دهند از کارهاى شایسته. در اینکه مقصود از «لا جناح» (گناهى نیست) رفع و برداشتن کدام تکلیف است اقوالى ذکر شده است:
۱- با بیرون رفتن از خانه دیگر نفقه این زن بر شما واجب نیست در صورتى که اگر از خانه خارج نشود تا یک سال نفقه و مخارج او واجب است که بدهند ( «حسن» و سدى).
۲- بیرون رفتن این زنان از خانه باختیار خود، براى شما گناه نیست زیرا بر شما واجب نیست که آنها را از بیرون رفتن منع و جلوگیرى نمائید و ماندن آنها تا یک سال سنت و مستحبّ است نه واجب و خداوند آنها را مخیر گردانیده است (جبائى).
۳- ازدواج اینان پس از گذشت عده براى شما گناهى نیست و تقدیر آیه اینست که اگر از عده خارج شدند با گذشتن یک سال پس گناهى نیست در اینکه شوهر کنند و این وجه بهتر از دو وجه دیگر است و کلمه «من معروف» یعنى ازدواج و زینت و آرایش.
«وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ» و خدا توانا است و هیچ چیز او را ناتوان نمیکند و حکیم است که از او جز آنچه مصلحت و حکمت ایجاب مىکند صادر نمىشود.
علماء اتفاق دارند که حکم این آیه نسخ شده است. امام صادق علیه السلام میفرماید:
در آغاز، حکم این بود که وقتى مردى از دنیا میرفت تا یک سال مخارج زنش را از اصل مال شوهر باید مىپرداختند و پس از یک سال او را از خانه بدون دادن ارث بیرون میکردند ولى سپس آیه ارث زن در حد یک چهارم و یا یک پنجم آمد و این حکم را نسخ کرد و به زن از سهم ارث خودش پرداخته مىشود.
از امام صادق علیه السلام نقل شده است که این آیه را از نظر مدت یک سال آیه «یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَهَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً» (که عده وفات را براى زن فقط چهار ماه و ده روز معین کرده) نسخ نمود و از نظر وجوب انفاق آیه ارث نسخ نمود.
[سوره البقره (۲): آیات ۲۴۱ تا ۲۴۳]
وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ (۲۴۱) کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (۲۴۲) أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ (۲۴۳)[۱۳]
ترجمه:
براى طلاق داده شدگان بهرهایست بشایستگى و این حقى است بر مردم پرهیزکار، این چنین خدا آیات خود را براى شما بیان میکند شاید خردمند شوید.
آیا ندانستى آنهایى را که از ترس مرگ از دیار خود بیرون رفتند و هزاران تن بودند خدا بدیشان گفت بمیرید آن گاه زندهشان کرد خدا با مردم، صاحب فضل و کرم است ولى بیشتر مردم سپاسگزار نیستند.
بیان آیه ۲۴۱- ۲۴۲
شأن نزول:
گفتهاند وقتى آیه «وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ» تا «حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِینَ» نازل شد برخى گفتند اگر دوست داشتیم این کار را مىکنیم و اگر نه نمىکنیم، لذا خداوند این آیه را نازل نمود.
تفسیر:
پس از آنکه خداوند حالات زنان در حال عده را بیان کرد بدنبال آن به بیان آنچه باید بآنها پرداخت مىپردازد.
«وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ» براى زنان طلاق داده شده بهره بردنهائیست به شایستگى. در اینکه منظور از این «متاع» (بهره) چیست اختلاف شده است:
۱- سعید بن جبیر و ابو العالیه و زهرى میگویند مقصود از «متاع» بهرهمندى زن در تمام وسائل زندگى است و براى همه زنان طلاق داده شده واجب است.
۲- ابو على جبائى میگوید: مراد به آن، نفقه است و مقصود از «متاعاً الى الحول» همین است.
۳- سعید بن مسیب میگوید این آیه را نسخ کرده است آیه «فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ» اما از نظر ما فقط براى زنى که قبل از دخول طلاق داده شده در حالى که مهرش معین نبوده است برخوردارى از لباس و خوراک و مسکن و باصطلاح «متعه» واجب است اما زنى که دخول شده باید مهر المثل بگیرد اگر مهرش معین نشده و اگر معین شده است که همان مهر را مىگیرد و زنى که قبل از دخول طلاق داده شده و مهرش معین بوده است پس نصف مهرش را باید بگیرد و خلاصه در یک قسم «متعه» و برخوردارى از لباس و خوراک و مسکن واجب و در سه قسم بعدى اصولا واجب نیست بنا بر این آیه (فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ) مخصص عموم این آیه مورد بحث ما است اگر هر دو با هم نازل شده باشند.
و اگر آیه «فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ» متأخر و پس از آیه مورد بحث ما نازل شده باشد پس این آیه مورد بحث منسوخ خواهد بود و «حسن» نیز همین نظر را داده است.
«حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ» قبلا نظیر این جمله را داشتیم و تفسیر نمودیم با این تفاوت که در اینجا (متقین) (پرهیزکاران) است و در آنجا «محسنین» (نیکو- کاران) بود.
«کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ» این چنین خدا، آیاتش را براى شما بیان میکند یعنى همانطورى که بیان کرد احکام و آدابى را که بدان نیازمند بودید همچنین این احکام را براى شما بیان میکند و بیان، آوردن دلیلهایى است که حق را از باطل جدا میکند.
«لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ» شاید خردمند گردید یعنى شاید آیات الهى را تعقل کنید.
بعضى گفتهاند شاید عقول شما کامل گردد زیرا عقل فطرى بوسیله عقل اکتسابى کامل و قوى میگردد. منظور بکار زدن عقل است با علم بآن و کسى که عقل را بکار نمیزند مانند آنست که اصلا از آن بىبهره است و عقل ندارد. نظیر این بیان آیه کریمه است:
«إِنَّمَا التَّوْبَهُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَهٍ»[۱۴] (خدا توبه کسانى را مىپذیرد که از روى نادانى عمل زشتى را مرتکب شده باشند) در این آیه افرادى که مرتکب گناه شده و پیروى هوى و هوس نمودهاند «نادان» خوانده شدهاند.
بیان آیه ۲۴۳
لغت:
«أَ لَمْ تَرَ» آیا ندانستى. از «رؤیت» که بمعناى علم است و «ا لم تر» بمعناى «الم تعلم» است.
تفسیر:
پس از آنکه در آیه پیش فرمود خداوند آیات خود را براى مردم بیان میکند اکنون به بیان یکى از آیات پرداخته.
«أَ لَمْ تَرَ» اى محمد آیا ندانستى یا خطاب به شنونده است که اى شنونده آیا ندانستى آیا علم و دانایى تو بداستان این جمعیت نرسید.
«الَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ» کسانى که از دیار خود بیرون رفتند. در اینکه چه جمعیتى بودند دو قول است:
۱- جمعى از قوم حضرت موسى (ع) بودند که چون بیمارى «طاعون» در شهرشان آمد از آنجا فرار کردند (حسن).
بعضى گفتهاند چون در آیه بعد، میگوید «وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ» یعنى در راه خدا جهاد کنید معلوم میشود اینان از جهاد گریخته بودند در حالى که بر آنان واجب بوده است (ضحاک و مقاتل).
۲- آنها قوم حزقیل بودند و حزقیل پس از حضرت موسى سومین خلیفه بنى اسرائیل بود زیرا نخستین خلیفه پس از موسى «یوشع بن نون» بوده و پس از او «کالب بن یوقنا» و سومین آنها «حزقیل» بود.
و چون مادر «حزقیل» پیر زن و بدون فرزند بود از خدا درخواست فرزند کرد و خداوند باو «حزقیل» را عنایت فرمود لذا به «حزقیل» ابن العجوز میگفتند. از مفسرین «حسن» میگوید او همان «ذو الکفل» است و علت اینکه او را «ذو الکفل» گفتند این بود که او کفالت کرد هفتاد پیامبر و آنان را از مرگ رهانید و بآنها میگفت شما بروید اگر من کشته شوم بهتر است از اینکه شما کشته شوید آنان میرفتند و وقتى یهود بدنبال آنان میآمدند و از حزقیل مىپرسیدند او میگفت من نمیدانم کجا رفتند و خداوند او را از شر یهود حفظ نمود. «وَ هُمْ أُلُوفٌ» همه مفسران اتفاق دارند که مقصود از کلمه «الوف» (هزاران) عدد معینى نیست بلکه مقصود زیادى و کثرت این جمعیت است تنها «ابن زید» است که کلمه «الوف» را جمع «الف» بمعناى هزار نگرفته بلکه آن را جمع «آلف» بمعناى آشنا گرفته است مانند «قعود» جمع قاعد و شهود جمع شاهد. بنظر او معناى آیه اینست که اینان بیرون آمدند در حالى که دلهایشان با هم آشنا و مأنوس بود.
کسانى که میگویند مقصود از این کلمه، زیادى عدد آنها است درباره عدد آنها اختلاف کرده و اقوالى دارند:
۱- سه هزار نفر (عطاء خراسانى)
۲- هشت هزار نفر (مقاتل- کلبى)
3- ده هزار نفر (ابن روق)
4- سى هزار و اندى (سدى)
5- چهل هزار (ابن عباس و ابن جریح)
6- هفتاد هزار (عطاء بن ابى ریاح)
7- عدد زیاد (ضحاک) ولى آنچه از ظاهر آیه استفاده میشود اینست که آنان از ده هزار نفر بیشتر بودهاند زیرا بناء «فعول» مانند «الوف» براى بیش از ده است و کمتر از آن را با کلمه «آلاف» میآورند مثلا نمىگویند «عشره الوف» بلکه میگویند «عشره آلاف» در مورد خود ده تا چه رسد به کمتر از آن.
«حَذَرَ الْمَوْتِ» از بیم و خوف مرگ.
«فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ» خدا بآنان گفت بمیرید و سپس آنان را زنده کرد در معناى این جمله «خدا بآنها گفت بمیرید» دو وجه گفته شده است:
۱- خدا آنان را از بین برد و وجه اینکه تعبیر شده «خدا گفت بمیرید» اینست که غالباً گفتار سرآغاز و مقدمه کار است مانند کلمه بسم اللَّه مثلا یا امثال آن که مقدمه فعل است بنا بر این از خود کار تعبیر به قول و گفتن شده است و نظائر زیادى دارد مثلا مىگوییم با سرم یا با دستم گفتم در حالى که سخنى نبوده و کلمهاى بزبان جارى نشده است بلکه مقصود اینست که با سر و یا دستم اشاره کردم.
در مثالهاى عربى نظیر این مطلب است این جمله «قالت السماء فهطلت» آسمان گفت پس بارید، که منظور همان باریدن است.
۲- خداوند آنان را با فرمان «بمیرید» که ملائکه آن را شنیدند نابود کرد و بعد بسبب دعاء و درخواست پیامبرشان «حزقیل» و یا «شمعون» از انبیاء بنى اسرائیل آنان را زنده نمود (از ابن عباس) «إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ» وقتى نعمت خدا را بر ایشان ذکر کرد و نشانه- هاى بزرگ قدرت الهى که در وجود خودشان بکار رفته بآنها نمایاند تا راه هدایت را پیش گرفته و از طریق بدى دورى جویند اینک این مطلب را یادآور میشود که در مقابل این همه نعمتهاى خدا بر مردم بیشتر مردم سپاسگزار نیستند و کفران میکنند.
ضمناً این آیه حجت است بر کسانى که انکار میکنند عذاب قبر و رجعت را زیرا زنده کردن اینان مانند زنده کردن همین مردمى است که قرآن نقل میکند که براى عبرت دیگران خداوند آنها را زنده کرد.
بیان داستان:
گفتهاند آن روستایى که این جمعیت از آن گریختند براى دور شدن از خطر گرفتارى به بیمارى و با نامش «داوران» بود. کلبى و ضحاک و مقاتل میگویند: یکى از پادشاهان بنى اسرائیل بآنها فرمان داد که براى جنگ با دشمن خارج شوند اینان بیرون آمده و لشکرى تشکیل دادند ولى ترسیدند و عذر آوردند که سرزمینى که ما میخواهیم براى درگیرى با دشمن بدان برویم محل شیوع بیمارى و با شده است ما باید صبر کنیم تا این بیمارى از آنجا بیرون رود و باین عذر از رفتن به جهاد و نبرد سرپیچى کردند خداوند مرگ در میان آنها فرستاد و وقتى دیدند مرگ و میر در میان آنها زیاد شده از دیارشان خارج شدند بمنظور دور شدن از مرگ وقتى پادشاه این جریان را دید گفت خدایا اى رب یعقوب و اى خداى موسى تو نافرمانى و معصیت بندگانت را مىبینى پس بآنها نشانهاى از قدرت خود را در وجود اینان نشان بده تا بدانند که نمیتوانند از تو بگریزند در نتیجه این دعا خداوند خود آنها و نیز چارپایانشان را نابود کرد و هشت روز بر ایشان گذشت تا بدنهایشان باد کرد و متعفن گردید مردم از آبادى بیرون آمدند تا آنها را دفن کنند ولى عاجز شدند ناچار آن بدنها را در محلى دور از درندگان گرد کردند و بحال خود باقى گذاردند و مدتى بر آنها گذشت تا بدنهایشان پوسید و استخوانها بیرون آمد و رگها از هم بریده و گسیخته شد. (حزقیل) بر آنان گذشت و در وضعى که براى آنها پیش آمده بود میاندیشید ناگاه خدا باو وحى نمود که اى حزقیل دوست دارى که آیت و نشانهاى بتو نشان دهیم و ببینى که چگونه مرده زنده میکنیم حزقیل گفت آرى پس خداوند آنها را زنده کرد.
بعضى میگویند اینان جمعیت خود حزقیل بودند که خداوند پس از هشت روز آنها را زنده کرد بعلت اینکه حزقیل به طلب آنها بیرون آمد و وقتى دید همه مردهاند بگریه افتاد و عرض کرد خدایا من در میان قوم و جمعیتى بودم که همه به حمد و تسبیح و تقدیس تو سرگرم و مشغول بودند اینک تنها شدم و براى من قوم و جمعیتى باقى نماند خداوند به او وحى نمود که زندگى و حیات اینها را در دست تو قرار دادم حزقیل خطاب به آنها کرده و گفت: «باذن خدا زنده شوید» پس همه زنده شدند.
حمران بن اعین از امام باقر علیه السلام سؤال کرد از این قوم که خدا بآنها گفت بمیرید و بعد، آنها را زنده کرده.
آیا آنها را زنده کرد تا مردم آنها را ببینند و مجدداً آنها را نابود کرد یا اینکه آنها را زنده کرد و بازگرداند بدنیا تا به خانه خود رفته و غذا بخورند.
حضرت فرمود: نه! خداوند آنها را زنده کرد تا بار دیگر در خانههاى خودشان سکونت کنند و غذا بخورند و آمیزش داشته باشند و مدتى که خدا میخواست زنده بودند و سپس هر کدام با اجلهاى خود مردند.
________________________________
[۱] – سوره بقره آیه ۲۳۳ جزء ۲ سوره ۲
[۲] – آیه ۲۲۸ از سوره بقره
[۳] – آیه ۶ از سوره طلاق
[۴] – سوره بقره آیه ۲۳۴ جزء ۲ سوره ۲
[۵] – آیه ۲۴۰ از سوره بقره
[۶] – سوره بقره آیه ۲۳۵ جزء ۲ سوره ۲
[۷] – آیه ۲۳۶ سوره بقره جزء ۲ سوره ۲
[۸] – سوره بقره آیه ۲۳۷ جزء ۲ سوره ۲
[۹] – آیه ۲۳۸ و ۲۳۹ سوره بقره جزء ۲ سوره ۲
[۱۰] – آیه ۹۸ از سوره بقره
[۱۱] – آیه ۷۸ از سوره اسراء
[۱۲] – سوره بقره آیه ۲۴۰ جزء ۲ سوره ۲
[۱۳] – سوره بقره آیه ۲۴۱ و ۲۴۲ و ۲۴۳ جزء ۲ سوره ۲
[۱۴] – آیه ۱۷ از سوره نساء