ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره الإنسان ۱۱ الی ۲۲
[سوره الإنسان (۷۶): آیات ۱۱ تا ۲۲]
فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَهً وَ سُرُوراً (۱۱)
وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا جَنَّهً وَ حَرِیراً (۱۲)
مُتَّکِئِینَ فِیها عَلَى الْأَرائِکِ لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً (۱۳)
وَ دانِیَهً عَلَیْهِمْ ظِلالُها وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلاً (۱۴)
وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَهٍ مِنْ فِضَّهٍ وَ أَکْوابٍ کانَتْ قَوارِیرَا (۱۵)
قَوارِیرَا مِنْ فِضَّهٍ قَدَّرُوها تَقْدِیراً (۱۶)
وَ یُسْقَوْنَ فِیها کَأْساً کانَ مِزاجُها زَنْجَبِیلاً (۱۷)
عَیْناً فِیها تُسَمَّى سَلْسَبِیلاً (۱۸)
وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ إِذا رَأَیْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً (۱۹)
وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً (۲۰)
عالِیَهُمْ ثِیابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّهٍ وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً (۲۱)
إِنَّ هذا کانَ لَکُمْ جَزاءً وَ کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً (۲۲)
ترجمه:
۱۱- پس خداى تعالى ایشان را از بدى آن روز نگاهدارد و ایشان را (در قبال ترش رویى کافران و بیم گنهکاران) تازه رویى و شادمانى پیش آرد.
۱۲- و براى آنکه شکیبا شدند بهشتى و جامه ابریشمى بایشان پاداش دهد.
۱۳- در حالى که در آن بهشت بر تختهاى آراسته تکیه کنندهگان باشند که در آن بهشت آفتاب و سرمایى نبینند.
۱۴- در حالى که سایه هاى درختان بهشت بر ایشان نزدیکست و چیدن میوه هایش سهل و آسان است.
۱۵- و جامهایى از نقره و کوزههایى بزرگ بیدسته که مانند شیشه- باشند دور ایشان میگردانند.
۱۶- آبگینه هایى از نقره که ساقیان آن ظرفها را (فرا خور سیرابى بهشتیان) اندازه کرده اند اندازه کردنى (دقیق).
۱۷- و در بهشت نوشابه اى بایشان بنوشانند که زنجبیل بهشت به آن آمیخته شده باشد.
۱۸- (و آن زنجبیل) چشمه ایست در بهشت آن سلسبیل نامیده شده است.
۱۹- و کودکانى که (بهیئت کودکى) همیشه میمانند دور ایشان- میگردند چون بنگرى ایشان را آنها (از صفاى رنگ) مروارید پراکنده (یا از صدق ریخته) شده پندارى.
۲۰- و چون به بهشت دیده افکنى نعمتى بسیار و ملکى بزرگ را مى بینى.
۲۱- در حالى که بر اندام ایشان جامه هاى حریر سبز و استبرق باشد و بدستبندهایى از سیم آراسته شوند و پروردگارشان نوشابه اى پاک بایشان بنوشاند.
۲۲- آرى این کرامتها شما را است پاداش و کوشش شما پسندیده شده است.
قرائت:
شعبى و عبید بن عمیر (قدّروها) بضمّ قاف ولى مشهور (قدّروها) به فتح قاف قرائت کرده و اهل مدینه و حمزه (عالیهم) بسکون یاء و دیگران- (عالیهم) بفتح یاء و اهل بصره و ابو جعفر و ابن عامر (خضر) برفع (و استبرق) بجرّ. و ابن کثیر و ابو بکر (خضر) بجرّ (و استبرق) برفع. و نافع و حفص هر دو را برفع و حمزه و کسایى و خلف هر دو را بجرّ قرائت کرده اند.
دلیل:
کسى که قدّروها بفتح خوانده معنایش اینست در خاطر و دل خودشان اندازه کردند. پس همانطور که پیش بینى کردند و اندازه گرفتند آمد. و کسى که بضمّ قرائت کرد اینطور خیال کرده که این براى ایشان اندازه شده یعنى خدا بر ایشان تقدیر کرده و اندازه گرفته.
ابو على صاحب تفسیر گوید: ضمیر در (قدّروها) یا براى دختران بهشتى است و یا براى ملائکه. یعنى اندازه گرفتند بر پروردگارشان که نه چیزى کم شود و نه زیاد. و آنکه قدّروها بضمّ خوانده پس او باین معنى اراده کرده و لفظ آن قدّروا علیها. پس جار را حذف کرده چنانچه از قول شاعر در شعر حذف شده است.
کانّه واضح الاقراب فى لقح | اسمى بهنّ و عزّته الاناصیل | |
شاهد این بیت کلمه عزّته است که عزّه علیه الاناصیل بوده و (على حرف جرّ از آن حذف شده پس وقتى حرف جار حذف شد فعل متّصل شد و همین طور قول خدا (قدّروها) مگر اینکه معنى چنین است تقدیر شد بر ایشان یعنى بر پروردگارشان. پس وارونه شد چنانچه گوید:
لا تحسبنّ دراهما سرقتها | تمحو مخازیک الّتی بعمّان | |
گمان مکن که درهمهایى که دزدیدى محو و نابود میکند رسواییها، و کارهاى زشتى که در عمّان کردى و بنا بر این تأویل میشود قول خدا که میفرماید (ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَهِ) و مانند اینست آنچه ابو زید حکایت کرده (اذا طلعت الجوزاء او فى العود فى الحرباء) وقتى ستاره جوزاء طلوع کرد عود در حرباء اشراف میکند.
و کسى که عالیهم بنصب یاء خوانده محتمل است بدو جهت باشد (۱) حال باشد و (۲) ظرف و امّا حال ممکن است که عامل در آن یکى از دو چیز باشد (۱) لقاهم (۲) جزاهم و مانند آنست در حال بودن (مُتَّکِئِینَ فِیها عَلَى الْأَرائِکِ).
پس اگر بگویى چرا متّکئین صفت جنّت نباشد و حال آنکه ذکر آن، در جنّت شده.
گفته شود این جایز نیست آیا نمیبینى که اگر اینطور باشد هر آینه لازم آید ترا که ضمیرى که در اسم فاعل است از جهت اینکه صفت جنّت است ظاهر باشد و حال آنکه فعل براى آن نیست. پس وقتى جایز نشد حال خواهد بود و همین طور است آیه (وَ دانِیَهً عَلَیْهِمْ ظِلالُها) مگر اینکه در این آیه دو امر جایز است (۱) حال باشد (۲) منصوب بنا بر مفعول به بودن باشد و معنا چنین باشد (و جزاهم جنّه و حریرا) پاداش ایشان بهشت و ابریشم بهشتى است یعنى پوشیدن حریر و ابریشم بهشتى و داخل شدن بهشت و نزدیک بودن سایههاى بهشتى بر آنها. و بنا بر این فرض مانند آیه (وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ است) براى کسى که بترسد از مقام و عظمت پروردگارشان دو بهشت است.
پس اگر حمل بر این نکردى و گفتى که عارض میشود در آن واداشتن صفت را جاى موصوف و حال آنکه این در کلامشان مطرح نیست، و وقتى حمل بر حالیت کردى میشود مانند آنچه عطف کردى قول او (متّکئین وَ دانِیَهً عَلَیْهِمْ) را و همچنین (عالِیَهُمْ ثِیابُ سُندُسٍ) معطوف است بنا بر اینکه- منصوب بر حالیت باشد، پس ثیاب سندس مرفوع باسم فاعل و ضمیر بر میگردد به صاحب حال از قول خدا (عالیهم) و بنا بر قرائت اعمش که قرائت نادر و کم است (عالیتهم) و بمنزله قول او (خاشعا ابصارهم) و (خاشِعَهً أَبْصارُهُمْ) میباشد.
و کسى که آن را ظرف قرار داده و عالى را بمعنى فوق گرفته آن را جارى مجراى فوق دانسته در این مطلب. و کسى که (عالیهم) بسکون یاء قرائت کرده آن را مبتداء و ثیاب سندس را خبر آن و عالیهم مبتداء در محل جماعت میشود چنانچه خبرهم جماعت میشود. و گاهى هم اسم فاعل در جاى جماعت آمده است.
شاعر گوید:
الا انّ جیرانى العشّه رائح | دعتهم دواع من هوى و منادح | |
بدانید که همسایه هاى من امشب حرکت میکنند و موجب کوچیدن- آنها هواى بهتر و زمینهاى وسیعتر است و در قرآن آمده (مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ سامِراً تَهْجُرُونَ). (فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا) پس گویا از جهتى که بمعناى مصدر قرار داده آن را مفرد آورده از قبیل گفته او. که میگوید (و لا خارجا عن فى زور کلام) و گاهى جامل و باقر گفتهاند و قصد کردهاند کثرت را و بصیر نحوى ملقّب به جامع العلوم اشکال بر او کرده این کلام را و باو نسبت بد فکرى را داده و گفته (عالیهم) بسکون یاء صفت ولدان و پسران بهشتى است. یعنى دور ایشان میگردد پسرانى که بالاى ایشان لباس سندس است پس ثیاب رفع داده سندس را باسم فاعلى که صفت است بر موصوف.
ابو على گوید بتوفیق خداوند میگویم: که من میبینم چنانچه بینش- این فاضل بیمار و علیل است نظرش هم بى مورد و مختل است. پس ابو على را مبتلا به بیمارى خود دانسته و نظرى بپایان این آیه نکرده که خداوند سبحان میفرماید (وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً) سپس عقب آن فرمود إِنَّ هذا کانَ لَکُمْ جَزاءً پس بشناسد که ضمیر در (عالیهم) همان ضمیر در (سقاهم) و آن ضمیر مخاطبین در (لکم) است. و این ضمیر ممکن نیست که بر گردد مگر به ابرارى که جزاء داده شده و مثابند نه پسران جاودانى که خود از جمله ثواب و پاداش ایشان است. بار خدایا سپاس و شکر تو راست بر تأیید و توفیقت.
برگشتیم بسخن ابو على: گوید و بنا بر قیاس گفته ابو الحسن (اخفش) جایز است در (قائم اخواک) و عمل کردن اسم فاعل عمل فعل را و گر چه اعتمادبر چیزى هم نکند. که (ثِیابُ سُندُسٍ) مرفوع بعالیهم باشد و مفرد بودن عالیا براى این باشد که فعل مقدّم است.
ابو على گوید: و بهتر قرائت آنست که گفته خضر را برفع و استبرق بجرّ است بجهت اینکه خضرا تمام صفت براى تمام موصوف و آن ثیاب است و امّا استبرق مجرور است از جهت اینکه جنس است که ثیاب بآن اضافه شده- چنانچه به سندس اضافه شده مثل اینکه میگویند لباس خز و کتان و غیره و بر این دلالت میکند قول خدا وَ یَلْبَسُونَ ثِیاباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ. و کسى که خضر و استبرق هر دو را بجرّ قرائت کرده پس او جرّ داده خضر را که آن جمع بر سندس براى اینکه معنایش اینست که این لباس از این جنس است. و ابو الحسن (اخفش) اجازه داده توصیف این اجناس را بجمع پس گفت: مى گویى اهلک النّاس الدّینار الصّفر و الدّرهم البیض مردم را نابود میکند دینار زرد و درهم سفید (طلا و نقره) بنا بر تقبیح و توبیخ آنها باین کار.
و کسى که استبرق را مرفوع خوانده قصد کرده استبرق را عطف بر ثیاب کند مثل اینکه گفته ثیاب استبرق پس مضاف که ثیاب باشد حذف نموده، و استبرق را جاى آن قرار داده چنانچه وقتى تو مىگویى بر اوست خز یعنى بر اوست لباس خزّ نه اینکه بر دوش او حیوانیست که نامش خز و سنجاب است و بنا بر همین معناست قول شاعر که گفت:
کانّ خزّا تحته و قزّا | و فرشا محشوه أوزّا- | |
گویا زیرا و پوست خز و ابریشم و فرشهایى است که پر از پر قو و مرغابیست.
لغت:
الوقایه: بمعنى حفظ و منع از اذیّت. وقاه یقیه وقایه و وقاه توقیه.
نگهداشت او را و نگه میدارد او را نگهداشتنى. رؤبه گوید: (انّ الموقى مثل ما وقیت) و از اوست اتقاه و توقاه و اصل شر ظهور پس آن ظهور ضرر و زیانست و از این بابست (شررت الثّوب) وقتى که خورشید یا باد آن را ظاهر سازد گفت (و حتّى اشرت بالا کف المصاحف) و ظاهر نمودم و از آنست شرر الفار به جهت ظهور آن به پرانیدن آن.
النّضره: رنگهاى زیبا و گیاه خوب و نضیر و نضر بمعناى خوش رنگى و زیبایى است.
السّروره: اعتقاد رسیدن بمنافع است در آینده. عدّه اى گفته اند- سرور لذّتیست در قلب پس حسب متعلّق بچیزى که در آن منفعت باشد پس ناچار است از داشتن متعلّقى مانند سرور بمال و فرزند و سرور باکرام، و بزرگداشتى و سرور به سپاس و شکر و سرور بثواب.
الارائک: حجله هایى است که در آن عروس و همسر باشد مفروش: اریکه است. زجاج گوید: اریکه هر چیزیست که بآن تکیه شود از بالشهاى نرم یا غیر آن.
الزّمهریر: جائیست که سردتر از همه سردخانه ها باشد.
الزّنجبیل: قسمى از ادویه چینى که خوش طعم زبان را میسوزاند آن را با عسل مرّبا نموده و دفع مرضهایى را با آن مینمایند وقتى آن را با شراب ممزوج کردند لذّتش بیشتر میشود و عرب با زنجبیل خود را خوشبو میکند.
شاعر گوید:
کانّ القرنفل و الزّنجبیل | باتا بفیها و أریا مشورا | |
گویا قرنفل (میخک) و زنجبیل در دهان آن زن (معشوقه) با عسل آمیخته و آب دهانش شیرین و معطّر است.
شاهد در این بیت کلمه قرنفل و زنجبیل است که بهم در آمیخته شده است.
السّلسبیل: شراب ملایم و لذیذ است گفته میشود شراب سلسل، و سلسال و سلسبیل.
الولدان: پسران جمع ولید و نوزاد.
السّندس: لباس دیباج ابریشم گرانقدر و زیباست.
استبرق: دیباج درشتیست که داراى برق و درخشندگى است.
اعراب:
زجاج گوید: عامل در ثمّ (وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ) معناى رأیت است یعنى و وقتى دیدى بچشمت در آنجا. فرّاء گوید و وقتى دیدى آنچه در آنجا و زجاج او را غلط دانسته در این موضوع و گفته بنا بر این تفسیر ما موصوله است بقول او (ثمّ) و جایز نیست انداختن موصول و گذاردن صله. و لیکن در معنا رأیت متعدّى به (ثمّ) است.
ابو على گوید: میگویم جایز است که مفعول رأیت محذوف و ثمّ ظرف باشد و تقدیرش این باشد و هر گاه دیدى آنچه ما یاد کردیم در آنجا (و اذا رأیت ما ذکرناه ثم).
تفسیر و مقصود:
آن گاه خداوند سبحان خبر داد بآنچه از پاداش آماده نموده براى ابرارى که آنها را در آیات اوّلیه تعریف نموده بود و گفت (فَوَقاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ) یعنى خداوند آنها را حفظ نموده و باز میدارد از آنها ترسها و سختیهاى روز قیامت را (وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَهً وَ سُرُوراً) یعنى از آنها با این کیفیّت استقبال میکند (وَ جَزاهُمْ) یعنى پاداش ایشان (بِما صَبَرُوا) بآنچه صبر کردند بر طاعت خدا و دورى نمودند از معصیت خدا و شکیبایى کردند مصیبتها و سختیهاى دنیا را (جَنَّهً) بهشتى که در آن ساکن میشوند (وَ حَرِیراً) از لباس ابریشم بهشت که میپوشند و بر روى آن مى نشینند (مُتَّکِئِینَ) یعنى مانند پادشاهان جلوس، میکنند (فِیها) در آن بهشت (عَلَى الْأَرائِکِ).
ابن عبّاس و مجاهد و قتاده گفته اند یعنى تکیه میدهند بر همسران بهشتى خود در حجله هاى بهشت.
زجاج گوید: هر چه بر آن تکیه شود آن اریکه است.
ابى مسلم گوید: ارائک فرشهایى است که بالاى آن تختهاست.
(لا یَرَوْنَ فِیها) نمى بینند در آن بهشت (شَمْساً) خورشیدى که از حرارت و سوز آن اذیّت شوند (وَ لا زَمْهَرِیراً) و نه سردى که از سرماى آن ناراحت شوند.
(وَ دانِیَهً عَلَیْهِمْ ظِلالُها) یعنى سایه هاى درختان بهشتى نزدیک آنها است. و بعضى گفته اند: که سایه هاى بهشتى را خورشید از بین نمیبرد.
چنانچه در دنیا از بین میبرد (وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا).
مجاهد گوید: یعنى و تسخیر شده و آسان میشود چیدن و گرفتن میوه آن تسخیر شدنى. اگر بر خیزد میوه ها بالا رود باندازه بلندى آن و اگر بنشیند میوهها پائین آید تا دست رس شود و اگر بخوابد باز آویخته شود تا دستش، بآن برسد.
و بعضى گفته اند: دستشان از آنها براى دورى و پاداشتن خارى خالى بر نمیگردد.
(وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ) یعنى میگردد اطراف این ابرارى که تعریفشان گذشت (بِآنِیَهٍ مِنْ فِضَّهٍ وَ أَکْوابٍ) جمع کوب و آن لیوانهاى بى دسته از نقره است.
مجاهد گوید: اکواب بمعنى اقداح جمع قدح و کاسه هاى بزرگ است (کانَتْ) این ظرفها و قدحها (قَوارِیرَا) یعنى آبگینه و بلور (مِنْ فِضَّهٍ) از نقره (مانند نقره سفید) حضرت صادق علیه السّلام میفرماید: چشم نفوذ میکند در نقره بهشتى چنانچه در شیشه نفوذ میکند (مترجم گوید: یعنى همانطورى که از خارج ظرف بلورى و لیوانهاى شیشهاى داخل آن دیده میشود ظرفهاى نقره اى بهشت هم داخلش از خارجش دیده میشود) معنایش اینست که اصل آن ظرفها از نقره است در آن جمع شده سفیدى نقره و صفاى شیشه پس از خارج داخلش دیده میشود.
ابو على گوید: اگر سؤال شود چگونه شیشه از نقره است و حال آنکه شیشه از ریگ و نزدیک آنست و چیزى اگر بچیزى نزدیک شد و تماس آن با آن زیاد و سخت شد گفته میشود این از آنست گر چه در حقیقت از آن نباشد[۱]– مانند قول بعیث شاعر:
الا اصبحت خنساء خارمه الوصل | و ضنّت علینا و الضّنین من البخل | |
آگاه باش و بدان که خنساء صبح کرد در حالى که تارک وصلى بود و بر ما امساک نمود و امساک از بخل است.
شاهد این بیت کلمه ضنین است که از بخل و امساک است.
و صدت فاعدانا بهجر صدودها | و هنّ من الاخلاف قبلک و المطل | |
و اعراض کرد خنساء پس ستم کرد ما را بسبب دورى و اعراضش و حال آنکه آنها از یادگارهاى قبل از تو و بزرگان بوده اند.
شاهد این بیت و هنّ من الاخلاف است.
شاعر گوید:
الا فى سبیل اللَّه تغییر لمّتى | و وجهک ممّا فى القواریرا صفّر | |
آیا در راه خدا تغییر نمیدهى رفقاء مرا و حال آنکه صورتت از آنچه در شیشه است زردتر است پس بنا بر این جایز است که شیشه از نقره باشد یعنى در صفا و سفیدى نقره باشد و جایز است فرض شود حذف مضاف را یعنى از صفاء فضّه و قواریر دوّم بدل از قواریر اوّل و تکرار نیست.
ابن عبّاس گوید: که شیشه و آبگینه هر زمین از خاک آن زمین است و زمین بهشت نقره است و براى همین آبگینه آن مانند نقره و از آنست.
(قَدَّرُوها تَقْدِیراً) یعنى اندازه گرفتن کاسه را بر اندازه خواست، و میل آنها نه کم و نه زیاد از رأى آنها و ضمیر در (قدّروها) راجع به ساقیان و خدمتگزارانیست که سقایت میکنند زیرا آنها اندازه میگیرند آن گاه سقایت میکنند ربیع و قرظى گفته اند: اندازه میگیرند بقدر پر شدن کف دستها یعنى لیوانها و یا قدحها. باندازه میل و اشتهاء آنهاست بزرگ نیست و سنگینى بر کف دست از برداشت آن نمیکند.
و بعضى گفته اند: پیش از آمدنشان در دل خودشان اندازه آن ظرفها را میگیرند. پس میآید بر همان مقدار که فرض کرده و اندازه گرفته اند و ضمیر در قدّروا راجع به شاربین است (وَ یُسْقَوْنَ فِیها) یعنى در بهشت (کَأْساً کانَ مِزاجُها زَنْجَبِیلًا) یعنى سقایت میشوند در بهشت در کاسه هایى که مزاج و طبیعت زنجبیل است. مقاتل گوید: شباهت بزنجبیل دنیا ندارد.
ابن عبّاس گوید: هر چه که خدا در قرآن از نعمتهاى بهشتى یاد نموده و آن را نام برده براى آن مانندى در دنیا نیست ولى خدا آن را موسوم به نامى که در دنیا معروف است نموده.
و زنجبیل چیزیست که عرب خود را بآن خوشبو میکرد و براى همین خدا آن را در قرآن یاد کرد و وعده داد که ایشان را در بهشت سقایت کند از کاسه هایى- که آمیخته بزنجبیل بهشت است.
(عَیْناً فِیها تُسَمَّى سَلْسَبِیلًا) یعنى آمیخته است شراب بهشتى به زنجبیل و زنجبیل از چشمه ایست که آن چشمه موسوم بسلسبیل است.
ابن اعرابى گوید: نشنیدم سلسبیل را مگر در قرآن.
زجاج گوید: سلسبیل صفت است براى هر چیزى که در غایت سهولت و نرمى و صفا باشد یعنى بدرستى که آن زنجبیلى است که بسهولت و نرمى در گلو وارد میشود.
ابى عالیه و مقاتل گفته اند: سلسبیل نامیده شده بخاطر اینکه روا نست در راهها برایشان و در منازلشان میجوشد از زیر عرش از بهشت عدن براى اهل بهشتها.
قتاده گوید: سلسبیل نامیده شده براى اینکه آبش مطیع ایشان هر طور و هر جا بخواهند مصرف میکنند.
(وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ) طواف میکند ایشان را پسران جاودانى بهشت تفسیرش گذشت (إِذا رَأَیْتَهُمْ) یعنى وقتى دیدى این گروه پسران را (حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً) پندارى که ایشان مروارید پراکنده اند از صفا و زیبایى و زیادى. پس یاد فرمود رنگ و بسیارى آنها را.
و بعضى گفته اند: تشبیه فرمود آنها را به پراکندهگى براى پراکندگى ایشان در خدمت. زیرا اگر آنها در یک صف و ردیف بودند آن را تشبیه بمنظوم و ردیف شده مینمود.
(وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ) یعنى وقتى چشم انداختى در آنجا یعنى بهشت و برخى گفته اند: یعنى و وقتى دیدى چیزها را در آنجا (رَأَیْتَ نَعِیماً) دیدى نعمتهاى گرانقدر را (وَ مُلْکاً کَبِیراً) و ملک بزرگى را امام صادق (ع) فرمود:
زایل و فانى نمیشود.
و بعضى گفته اند: ملک وسیعى یعنى که نعمتهاى بهشتى از جهت زیادى قابل وصف نیست. و بدرستى که بعضى از آنها را تعریف میکند.
و بعضى گفته: مراد از ملک کبیر. اجازه خواستن فرشتگانست، از ایشان و درود آنهاست بر ایشان بسلام.
و بعضى گفته: مقصود از ملک کبیر آنست که بهشتیان چیزى را اراده نمیکنند مگر آنچه فورا بر آن توانا میشوند.
و بعضى گفته اند: که کمترین آنها از جهت درجه و رتبه از مسیر هزار سال نگاه میکند در ملک خودش مى بیند نقطه دور و آخر آن را، چنانچه میبیند اوّل و نزدیک آن را.
و بعضى گفته اند: آن ملک همیشگى و ابدیست در نفوذ امر و حصول آرزوها و ایده هاست.
(عالِیَهُمْ ثِیابُ سُندُسٍ) بالاى آنها لباس سندس بهشتى است.
کسى که عالى را ظرف و بمعناى فوق قرار داده. پس آن بمنزله گفته تو است که بگویى فوقهم ثیاب سندس. و کسى که آن را حال قرار داده پس به منزلهى قول تو است که مىگویى یعلوهم ثیاب سندس. در حالى که عالیست ایشان را لباس سندس. و آن لباسهاى نازک و نرم است که میپوشند.
از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که در معناى آن فرمود بالاى لباسشان آن را میپوشند (خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ) و آن لباس درشت و مقصود درشتى در رشته نیست بلکه درشتى و غلظت در بافته و ارزش است.
ابن عبّاس گوید: آیا نمیبینى این مرد را که بر اوست لباس و آنچه بالاى آن پوشیده برتر و گرانقدرتر است (وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّهٍ) نقره شفّاف که داخلش از خارج دیده میشود چنانچه از بلور دیده میشود و آن برتر از درّ و یاقوت است و آنها از طلا و نقره بالاترند پس این نقره بالاتر و بهتر از طلا است و نقره و طلا در دنیا بهاء و قیمت چیزهاست.
و بعضى گفته اند: آنها گاهى خود را با طلا زینت میکنند و گاهى با نقره تا اینکه جمع کنند زینتهاى خوب را چنانچه خداوند تعالى فرمود (یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ)[۲] آراسته میشوند در بهشت بدستبندهایى از طلا و نقره گر چه قیمتش در دنیا از طلا پستتر است ولى نقره بهشتى در نهایت- خوبى مخصوصى است وقتى که بآن صفتى که ما یاد نمودیم باشد. و مقصود در آخرت چیزیست که لذّت و سرور بآن زیاد میشود نه اینکه ارزشش زیادتر باشد زیرا در آنجا قیمتى در کار نیست.
(وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً) و سیراب نماید ایشان را پروردگارشان از شراب پاک یعنى پاک از نجاستها که دست و پاى آنها را آلوده مانند شراب دنیا نکرده باشد.
ابراهیم تیمى و ابى قلابه گفته اند: طهورا یعنى بول نجس نیست بلکه عرق و رطوبتى در بدنهاى آنها میشود مانند رطوبت و عرق مشک و یک مرد بهشتى داراى شهوت و خوراک صد مرد از اهل دنیا میشود. پس وقتى خورد آنچه خواست داده میشود باو شراب طهور. پس پاک میکند باطن و درون او را و آنچه خورده رطوبت و عرق شده و از پوست بدنش خارج میشود در حالى که خشبوتر از مشک اذفر است و شهوت و اشتهایش بر میگردد و از نو شروع باکل و شرب و جماع میکند.
از حضرت جعفر بن محمّد علیهما السّلام روایت شده که فرمودند پاک نمیکند آنها را از هر چیزى جز خدا زیرا طاهر و پاک از آلوده شدن بچیزى از بودنیها نیست مگر خدا.
(إِنَّ هذا) یعنى آنچه از نعمتها و چیزهاى لذّت بخش که توصیف شده (کانَ لَکُمْ جَزاءً) یعنى پاداش اعمال خوب و طاعتهاى نیکوى شما است (وَ کانَ سَعْیُکُمْ) در آنچه رضاى خدا و قیام شما بآنچه را خدا امر نمود.
(مَشْکُوراً) یعنى قبول و پسندیده پاداش داده شده اید بر آن پس مثل آن است که عمل شما را سپاس نموده است.[۳]
______________________________
[۱] مترجم گوید: مثل بیان پیامبر اسلام صلّى اللَّه علیه و آله در باره جناب سلمان.
السّلمان منّا اهل البیت
سلمان از ما خاندان است در حالى که ایشان نه هاشمى و نه قرشى و نه عرب است بلکه ایرانى از اهل اصفهان و یا شیراز بوده. ولى چون تماس زیاد و پیوند و هم بستگى سختى در اطاعت خدا و پیامبر داشته و روحا و عملا نزدیک بآنها بوده از آنان شده است.
[۲] مترجم گوید: در پنج موضع خداوند نام دستبندها و ظروف طلایى بهشت را برده ۱- یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ یَلْبَسُونَ ثِیاباً خُضْراً مِنْ سُنْدُسٍ سوره کهف آیه ۳۱( ۲) یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً، وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ سوره حج آیه ۲۳( ۳) یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ سوره فاطر ۳۳( ۴) فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَهٌ مِنْ ذَهَبٍ.
زخرف آیه ۵۳( ۵)\i یُطافُ عَلَیْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَکْوابٍ\E سوره زخرف آیه ۷۱
[۳] محمّد فخر معروف بامام رازى گوید: موصوفین باین صفات مذکور بصیغه جمع مثل إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ و یوفون و یخافون تا آخر این آیات را اختصاص بجمع معیّن و معلومى چون خاندان رسالت دادند خلاف ظاهر است و دخول على بن ابى طالب را در این آیات انکارى نیست و لکن او نیز داخل است در تمام آیاتى که دلالت بر شرح حال مطیعین دارد. پایان سخن رازى.
و این مطلب را از او که در کمال تعصّب است تجاهل است زیرا هر چه در آن سبب نزول ذکر شده لفظش اعمّ از سبب وارد در آنست. چنانچه در سابق گذشت که آیه افک. إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ … در باره عایشه نازل شده بلفظ جمع و آیه تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّهِ در سورهى- ممتحنه در باره حاطب بن ابى بلتعه (که بمردم مکّه نامه مخفیانه نوشته بود که آنها را از تصمیم پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله براى فتح مکه آگاه کند و خداوند با آن آیه پیامبر را اعلان کرد) نازل شده.
و فخر رازى با اینکه خود اعتراف کرده که محمود بن عمر زمخشرى معتزلى و واحدى اشعرى در تفسیرشان گفتهاند که آن آیات در باره على بن ابى طالب علیه السّلام نازل شده و با اینکه نزول آیات در مدح آن حضرت تناقض با مذهب او ندارد و لکن بعضى از علماء مانند وى از ترس پیروى میکنند پادشاهان و سیاستمداران را، و بدون اختیار ترویج مینمایند امر و خواسته آنها را.
و بنى عبّاس همواره از فرزندان على علیه السّلام میترسیدند و منع میکردند از هر چیزى که تقویت آنها شود نصارى و یهود را بخود نزدیک کرده و کارهاى دولت را بآنها واگذار میکردند ولى شرفاء و بزرگان از فرزندان رسول خدا را زندانى نموده و یا میکشتند.
و میان اهل سنّت و شیعه بمقتضاى مذهبشان چیزى نیست که موجب دشمنى و کینه توزى گردد مگر اینکه سیاست اجانب( ابن تیمیّه ها و ابن قیّمها و ابن حزمها و محمّد بن عبد الوهّابها و و و را) تحریک کند که بجان هم بیفتند و در این زمان نیز ممکن نیست ایشان را یعنى سیاستمداران را که آنها را تحریک کنند بجهت نزدیکى مسافت و سهولت مخابرات و نیاز بمعاشرتهاى محبّت آمیز. و اهل زمین بمنزله اهل یک خانه هستند و براى ماست که تأسّى و پیروى از صحابه نمائیم زیرا آنها با اینکه اختلاف در فروع احکام با هم داشتند و هیچکس از مسلمین هم منکر این نیست و همچنین اختلاف در باره رجالى مانند جناب ابى طالب که آیا مؤمن بوده یا نه داشته اند و اعتقاد بایمان آن بزرگوار جزئى از اعتقادات ضروریه دینیّه نیست. و نه اعتقاد بکفرش.-( نستجیر باللّه) موجب کفر نمیشود و لازمست امساک و خود دارى از بسیارى از امور نمود بجهت تادّب ببرادران مؤمن و منزّه بودن از چیزهایى که مفید فایده نیست و پایان میدهیم سخن را بشعرى که منسوب بشافعى است.
ا من غیره زوّجت فاطم | ا فى غیره هل اتى | |
( هل اتى) آیا به غیر على علیه السّلام فاطمه زهراء علیها السّلام ترویج شد آیا در باره دیگرى سوره هل اتى آمده است.
مترجم گوید: آرى مطلب همین است اگر سیاست شوم استعمارگران بگذارد و هر روز در گوشه و کنار جهان مصر و سوریه و حجاز و غیره بر علیه- شیعیان تبلیغات سوء نکنند و افتراء بدامن پاک آنها نزنند و آنها را بدتر از یهود عنود معرّفى ننمایند. اکنون مىبینید که چگونه وهّابیت در کشور ما رخنه کرده و جوانان خام و ساده لوح ما را اغوا و منحرف نمودهاند. اهل سنّت خود میدانند که فرقه رستگار و ناجیه شیعیانند چنانچه مشایخ آنها میدانستند و اعتراف میکردند که
على مع الحق و الحق مع على یدور حیث ما دار
و یا
على مع القرآن و القرآن مع على
یا حدیث شریف ثقلین که فرمود
انّى تارک فیکم- الثّقلین کتاب اللَّه و عترتى ما ان تمسّکتم بهما لن تضلّوا ابدا
… و یا دهها و صدها حدیث صحیح را در باره آن حضرت و ابو بکر علنا بالاى منبر میگفت:
( اقیلونى) اقیلونى و لست بخیر منکم و على فیکم یا عمر کرارا گفت لو لا علىّ لهلک عمر. با این اعترافاتشان آن حضرت را کنار زده و حقّ او را جهرا غصب و موجب هزارها ستم و جنایت تا امروز شدند. در خطبه شقشقیه نهج البلاغه فرمود
لقد تقمّصها ابن ابى قحافه و انّه لیعلم انّ محلّى منها محلّ القطب من الرّحى ….
هر آینه پسر ابى قحافه غصب خلافت نمود و لباس آن را در بر کرد و حال آنکه بطور قطع و یقین میدانست مقام من از خلافت مقام میله آسیا بست که تا نباشد بگردش نیاید. بیش از این اطاله ندهم فقط این مطلب را بقصیده آقاى پیروى در فضائل آن حضرت و نزول سوره هل اتى در باره آن بزرگوار خاتمه میدهم.
شیر خدا و لنگر عرش خدا علیست | مرآت حق و آینه حق نما علیست | |
در روز حشر شافع امت محمّد است | باب النّجاه سلسله انبیاء علیست | |
بعد از وجود اقدس خاتم حبیب حق | بر کلّ جنّ و انس ملک رهنما علیست | |
کفو بتول و صهر نبى باب مجتبى | خونین جگر ز فاجعه کربلا علیست | |
اوّل رجل که دین محمّد( ص) قبول کرد | و ان دوّمین ز خمسه آل عبا علیست | |
سوّم نفر که مفتخر از او قبا شده | شد منتظر نبى که رسد از قفا علیست | |
نفس نبى و باب علوم محمّد است | چارم نفر که رفته بزیر کساء علیست | |
در آیه شریفه تطهیر کن نظر | مقصود حق ز یذهب و ز انّما علیست | |
زان ضرب شصت و کشتن بن عبد ود و کف نفس | مخصوص آن حدیث از مصطفا علیست | |
گر افتخار دیگرى از بهر او نبود | این افتخار بس که شه لا فتا علیست | |
در جنگ بدر و غزوه خندق صف احد | مردى که بود در خور صد مرحبا علیست | |
دست خدا که فوق همه دستها بود | دست على ولىّ خدا مرتضى علیست | |
شاهى که کرده است عطا در گه رکوع | انگشترى خویش بفردى گدا علیست | |
در موقع نماز و گه سجده نیاز | آن بندهاى که شد بر مولى فنا علیست | |
جنگ آورى که تیر ز پایش کشیدهاند | و انگه نشد بدرد و الم آشنا علیست | |
مردى که دست رد زده بر سینه جهان | بر آن عجوزه هیچ نکرد اعتنا علیست | |
بخشندهاى که کرده سفارش ز قاتلش | بر جانشین خود حسن مجتبا علیست | |
نام آورى که وصف از حد فزون بود | اوصاف او مفصّل و بى انتها علیست | |
من را چه مایهایست که مدح على کنم | قرآن تمام وصف على هل اتا علیست | |
از مشکلات خود نهراسیده( پیروى) | زیرا که یار و یاور و مشکل گشا علیست | |
ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج۲۶، ص: ۱۸۰ |