الرعد- ترجمه مجمع البیان

ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره الرعد آیه ۱- ۱۵

جلد سیزدهم‏

سوره رعد

ابن عباس و عطا معتقدند که تمام این سوره، در مکه نازل شده است. کلبى و مقاتل سوره را بجز آخرین آیه آن مکى مى‏دانند، آیه اخیر، در مدینه، در باره عبد اللَّه بن سلام نازل شده است.

سعید بن جبیر گوید: چگونه ممکن است آخرین آیه، در باره عبد اللَّه بن سلام باشد، حال آنکه تمام سوره، در مکه نازل شده است؟

حسن و عکرمه و قتاده گویند: این سوره- بجز دو آیه آن- در مدینه نازل شده است. دو آیه دیگر در مکه نازل شده و آیه ۳۱ و ۳۲ سوره است.

 

شماره آیات:

این سوره، بنا بر نظر شامیان ۴۷ آیه و بنا بر نظر بصریان ۴۵ آیه و بنا بر نظر حجازیان ۴۴ آیه و بنا بر نظر کوفیان ۴۳ آیه است.

(بموارد اختلاف آیات، در جاى خود اشاره خواهیم کرد.)

 

 

فضیلت سوره:

ابى بن کعب، از پیامبر گرامى روایت کرده است که:

– هر کس سوره رعد را بخواند، ده حسنه به او داده میشود که با تمام ابرهایى که از آغاز خلقت تا روز قیامت، پدید آمده و مى‏آید، برابرى خواهد کرد و در روز قیامت از آنهایى است که به عهد خداوند وفا کرده‏اند.

امام صادق (ع) فرمود:

– هر کس سوره رعد را زیاد بخواند، هرگز دچار صاعقه نخواهد شد و اگرداراى ایمان باشد، بدون حساب وارد بهشت میشود و مى‏تواند افراد خانواده و دوستان خود را شفاعت کند.

تفسیر:

خداوند سوره یوسف را بذکر داستان انبیا خاتمه داد، اکنون این سوره را اینطور آغاز مى‏کند که همه اینها آیات کتاب آسمانى بوده و نازل کننده آن خداوند یکتاست.

از اینرو مى‏فرماید:

 

 

 

[سوره الرعد (۱۳): آیات ۱ تا ۲]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏

المر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ وَ الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ (۱)

اللَّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى یُدَبِّرُ الْأَمْرَ یُفَصِّلُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ بِلِقاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ (۲)

ترجمه:

این است آیات کتاب و آنچه که از جانب پروردگارت به تو نازل شده و حق است ولى بیشتر مردم ایمان ندارند.

خداوند، کسى است که آسمانها را بدون ستونهایى- که ببینید- بر افراشته، سپس بر عرش اقتدار یافته و ماه و خورشید را- که هر یک تا وقتى معین در حرکتند- تسخیر کرده است. او تدبیر امور مى‏کند و آیات را تفصیل مى‏دهد، شاید به ملاقات پروردگارتان یقین پیدا کنید.

 

 

تذکر:

هیچکس «المر» را آیه مستقلى به حساب نیاورده است. کوفیان «طه» و «حم» را آیه ‏هاى مستقل به حساب آورده‏اند. زیرا «طه» با رءوس آیه ‏هاى بعد شبیه است، گو اینکه مثل «صاد»، «قاف» و «نون» که شبیه «باب» و «نوح» هستند، به اسامى مفرد، شباهتى ندارند.

 

 

لغت:

عمد: این کلمه اسم جمع است و بمعناى «عُمد» مى‏باشد. مفرد آن «عمود» و «عماد» است. بنا بر این «عمد» اسم جمع و «عُمد» جمع است.

 

 

اعراب:

الَّذِی أُنْزِلَ‏: ممکن است در محل رفع و مبتدا یا معطوف بر «آیاتُ الْکِتابِ» باشد یا اینکه در محل جر و معطوف بر «الکتاب» است.

الحق: خبر مبتداى محذوف. یعنى «هو الحق» و اگر «الذى» مبتداست «الحق» خبر آن است.

 

 

مقصود:

المر: در باره تفسیر این حروف، در آغاز سوره بقره، گفتگو کرده و عقایدى که در باره آن اظهار شده است، بیان کرده‏ایم. برخى گفته‏اند: یعنى «انا اللَّه اعلم و ارى» (منم خداوند که میدانم و مى‏بینم.) تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ: ابن عباس و حسن گویند: یعنى این سوره، همان آیات قرآنى است که وعده نزول آنها داده شده است. نه دروغ و افتراست و نه سحر.

مجاهد و قتاده گویند: مقصود از «کتاب» تورات و انجیل است. یعنى: این اخبارى که براى تو نقل کردم، آیاتى است از تورات و انجیل و کتابهاى پیشین. منظور از «آیات» نشانه‏ هاى شگفت انگیزى است که خدا را به انسان مى‏شناسانند و نشان مى‏دهند که: از همه عیبى منزه است و مبرى! وَ الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ: این قرآنى که بر تو نازل شده، حق است، پس بخدا پناه ببر و بر طبق آن رفتار کن. بنا بر عقیده ابن عباس و حسن، براى قرآن کریم، دو صفت آورده شده: یکى اینکه: قرآن، کتاب است و دیگرى اینکه: از جانب خداوند نازل شده است.

وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ: ولى بیشتر مردم، تصدیق ندارند که قرآن از جانب خداوند نازل شده و کتابى است بر حق، با اینکه این مطلب واضح است.

اللَّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها: در آیه پیش، فرمود: بیشتر مردم، به قرآن کریم، ایمان ندارند. اکنون به ذکر دلیلى پرداخته است که: به موجب آن، تصدیق بوجود خداوند، حتمى است.

همانطورى که گفتیم «عمد» اسم جمع است، یعنى «ستونها». در باره تفسیر آن دو قول است:

۱- مقصود این است که خداوند، آسمانها را بى ستون، بر افراشته است و شما هم مى‏بینید که ستونى ندارد. این قول از ابن عباس و حسن و قتاده و جبایى و ابو مسلم است. این قول، صحیح‏تر است. ابن عباس مى‏گوید: مقصود این است که آسمانها نه از پایین بر ستونى قرار دارند و نه از بالا به چیزى آویخته‏اند. زجاج گوید: این آیه، استدلال محکمى است بر قدرت خداوند، که استدلالى از آن واضحتر و محکمتر، نیست، زیرا- چنان که مى‏نگریم- آسمانها زمین را احاطه کرده و کاملا از آن جدا هستند.

۲- جمله «ترونها» صفت است براى «عمد». یعنى: آسمانها را ستونى که شما مشاهده کنید، نیست، بنا بر این بر پایه قدرت بیکران خداوند متعال، استوارند.

این قول از ابن عباس و مجاهد، منقول است.[۱]

ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ: تفسیر این جمله را قبلا بیان کرده‏ایم.

هر گاه منظور، تسلط و اقتدار خداوند بر عرش باشد، آوردن کلمه «ثم»- که بر تأخیر و مهلت، دلالت دارد- بخاطر این است که: تا عرشى وجود نداشته باشد، تسلط و اقتدار خداوند، نسبت به آن، مفهومى ندارد. اگر چه اصل قدرت خداوند، ازلى و ابدى است، لکن تعلق قدرت، بر مخلوقات، هنگامى قابل تصور است که: مخلوقات، به زیور هستى آراسته شده باشند و آفریدگار بزرگ، آنها را خلق کرده باشد.

وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ: خداوند ماه و خورشید را رام گردانید تا موجودات عالم و انسانها از وجود آنها نفع ببرند.

کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّى: هر یک از آنها، تا وقتى معین، در حرکت خواهند بود. این وقت، روز قیامت است که دنیا فانى میشود و خورشید تیره و ماه تاریک و ستارگان کدر میشوند. این معنى از حسن است.

ابن عباس گوید: منظور از «وقت معین» درجات و منزل‏هاى ماه و خورشید است:

خورشید داراى ۱۸۰ منزل است که روزى یک منزل را طى مى‏کند و همین که به آخر رسید، از سر مى‏گیرد. ماه نیز داراى ۱۸۰ منزل است که شبى یک منزل، طى مى‏کند و همین که به آخر مى‏رسد، از آنجا تجاوز نکرده، از سر مى‏گیرد. (توجه داشته باشید که خورشید حرکت مارپیچى دارد و گفته ابن عباس با هیأت جدید ناسازگار است).

یُدَبِّرُ الْأَمْرَ: خداوند متعال، تدبیر امور آسمانها و زمین و دیگر مخلوقات را از روى حکمت و مصلحت، بر عهده دارد.

یُفَصِّلُ الْآیاتِ: آیات را به تفصیل و بدنبال یکدیگر، براى مردم بیان مى‏کند، تا بهتر بتوانند در باره آنها بیندیشند. یا اینکه منظور از آیات، عجائب عالم خلقت است که هر یک به جاى خود و جداى از دیگرى در معرض تماشاى آدمیان قرار دارد و توجه ایشان را بخود جلب و آنها را بتفکر و تأمل وادار مى‏کند.

لَعَلَّکُمْ بِلِقاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ: تا شما بروز قیامت و زنده شدن مجدد، یقین و ایمان پیدا کنید و بدانید که: خدایى که بر این کارها قادر است، قدرت دارد که شما راپس از مرگ زنده کند.

این آیه، دلالت دارد بر اینکه: بر انسان لازم است نیروى تفکر خود را بکار اندازد تا خدا را بشناسد و کورکورانه، بتقلید دیگران سرخوش نباشد.

بدیهى است که اگر آیه، چنین دلالتى نداشته باشد، براى تفصیل آیات، مفهومى وجود نداشت.

 

 

 

[سوره الرعد (۱۳): آیات ۳ تا ۴]

وَ هُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ وَ أَنْهاراً وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِیها زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (۳)

وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِیلٌ صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوانٍ یُسْقى‏ بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى‏ بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ (۴)

ترجمه:

و اوست خدایى که زمین را گسترد و در آن کوه‏هایى استوار و نهرهایى قرار داد و از همه میوه‏ها دو جفت آفرید. با پرده سیاه شب، روز را مى‏پوشاند. در اینها نشانه‏هایى است براى مردمى که اندیشه کنند. و در روى زمین قطعه‏ هاى مجاور و باغهایى از انگور و کشتزارها و نخلهایى که از یک اصل یا چند اصل رسته ‏اند و از یک آب مشروب میشوند، وجود دارد. و ما برخى از آنها را از لحاظ میوه و ثمر بر برخى برترى بخشیده‏ایم در اینها آیاتى است براى مردمى که عاقل باشند.

 

قرائت:

در پیرامون جمله «یغشى اللیل النهار» در سوره اعراف گفتگو کرده‏ایم.

و زرع و نخیل صنوان و غیر صنوان: ابن کثیر، یعقوب و حفص همه این‏ کلمات را برفع و دیگران به جر، قرائت کرده‏اند.

صنوان: حفص و قواسى- بنا بروایت حلوانى- به ضم صاد و دیگران به کسر خوانده‏اند.

یسقى: ابن عامر، زید و رویس- از یعقوب- این کلمه را به یاء و دیگران به تاء (تسقى) خوانده‏اند.

نفضل: کوفیان- بجز عاصم- و روح- از یعقوب- به یاء (یفضل) و دیگران به نون خوانده‏اند.

اینکه «زرع و …» را به رفع خوانده‏اند به تقدیر «و فى الارض زرع و …» مى‏باشد و بنا بر این کلمه «جنات» تنها بر تاکستانها اطلاق شده است. در شعر زیر، کلمه «جنه» بر نخلستان نیز اطلاق شده است:

کَأن عینى فی غربى مقتله من النواضح تسقى جنه سحقاً

یعنی: گویا چشمان من همچون دو دلو بزرگى است که باغ نخلى را مشروب مى‏سازد. و اینکه به جر، قرائت کرده‏اند، بنا بر این است که کلمه «جنات» تنها در مورد تاکستانها بکار نرود بلکه شامل نخلستان و مزارع دیگر نیز بشود. چنانچه مى‏فرماید: «جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً» (کهف ۳۲: براى یکى از آن دو برادر، دو باغ انگور قرار دادیم و باغها را بدرخت خرما محصور ساختیم و میان آنها زراعت قرار دادیم). شاعر مى‏گوید:

اقبل سیل جاء من امر اللَّه‏ یحرد حرد الجنه المغله

یعنى: به امر خداوند، سیلى جریان یافت تا مناطق کشت غلات را مشروب سازد.

«صنوان» صفت براى «نخیل» و مقصود نخلهایى است که همه از یک ریشه باشند و مقصود از «غیر صنوان» آن نخلهایى است که هر کدام از ریشه‏هاى جداگانه‏اى باشند. این نخلها همگى از یک آب، مشروب میشوند (یسقى بماء واحد) لکن از لحاظ ثمر، برخى بر برخى برترى دارند (و نفضل بعضها على بعض).

کلمه «صنوان» جمع «صنو» است. کلماتى که بر وزن «فعل» هستند، گاهى جمع آنها بر وزن «فِعلان» و گاهى بر وزن «فُعلان» و گاهى بر هر دو وزن آمده است. مثل: «صنو، صنوان، ذئب، ذوبان، حشِ، حشّان و حُشّان» و بنا بر این کسر و ضم حرف صاد، جایز است.

کلمه «یسقى» را اگر به یاء بخوانیم ضمیر مستتر در آن به «زرع» بر مى‏گردد و اگر به تاء بخوانیم، ضمیر آن به همه موارد مذکور، بر مى‏گردد.

 

 

مقصود:

خداوند متعال، قبلا در باره نعمتهاى خود سخن گفت و امور مهمى از قبیل:

بر افراشتن آسمانها و رام کردن خورشید و ماه را دلیل یکتایى خود قرار داد. اکنون در باره زمین و چیزهایى که در آن است، سخن مى‏گوید.

وَ هُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ: خداوند، کسى است که زمین را از هر طرف، گسترش داد، تا حیوانات، بتوانند بر روى آن زندگى کنند و قرار گیرند.

وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ: و در آن کوه‏هایى استوار، قرارداد، تا زمین را حفظ کنند و اگر میخواست زمین را بوسیله دیگرى حفظ کند، برایش ممکن بود. جز اینکه کوه‏ها را وسیله حفظ زمین قرار داد، زیرا براى درک و فهم مردم مناسبتر هستند و توجه و دقت مردم را بهتر به خود جلب مى‏کنند.

وَ أَنْهاراً: علاوه بر این، زمین را بوسیله نهرها و رودها شکافت، تا آبها جریان پیدا کنند و اگر نهرها و رودها نبودند، اکثر آبها بهدر مى‏رفت و آبیارى مزارع و باغها غیر ممکن مى‏شد.

وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِیها زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ: ابن عباس مى‏گوید: یعنى میوه‏ها و محصولات زمینى که خوراک مردم است، بر دو نوع، آفریده شده‏اند: سیاه و سفید، شیرین و ترش، تابستانه و زمستانه، تر و خشک. ابو عبیده گوید: زوج گاهى یکى و گاهى دو تاست مثل: زوج نعل و زوج دو نعل. صفت «اثنین» براى تأکید «زوجین» است. زوج در مورد حیوانات، عبارت از نر و ماده و در مورد میوه‏ها عبارت از اختلاف در رنگ است. ماوردى گوید: یکى از دو زوج، نر و دیگرى ماده است. مثل نخلهاى نرو ماده. در انواع دیگر درختان و نباتات- اگر چه ممکن است زوج آنها مخفى باشد- به این صورت، زوج وجود دارد که برخى شیرین و برخى ترش، و برخى گوارا و برخى ملیح، و برخى سفید و برخى سیاه، و برخى سرخ و برخى زرد هستند، زیرا هر جنسى از گیاهان داراى دو نوع است. پس هر میوه‏اى داراى دو زوج و چهار نوع است.

یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ: خداوند بوسیله پرده ظلمت شب، روشنایى روز را مى‏پوشاند، این معنى از حسن است. ابن عباس گوید: یعنى شب را در روز و روز را در شب، داخل مى‏سازد. بقولى یعنى: شب را مى‏آورد تا روشنى روز را ببرد و حیوانات در تاریکى شب، استراحت کنند و روشنى روز را مى‏آورد، تا ظلمت شب بر طرف سازد و مردم، پى معیشت، روند.

إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ: در آنچه ذکر شد، بر یکتایى خداوند دلایل آشکارى است تا متفکران براى اثبات صانع، به آنها استدلال کنند.

وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ: در روى زمین است، قسمتهاى مختلفى که مجاور یکدیگر هستند، برخى کوه سخت و فاقد آب و گیاه و برخى نرم و مساعد براى رویش گیاه و برخى شوره زار. این معنى از ابن عباس، مجاهد و ضحاک است. خداوند متعال در این جمله، به اختلاف زمینهاى مجاور اشاره مى‏کند، تا نشان دهد که داراى چنان قدرتى است که مى‏تواند اراضى مجاور یکدیگر را داراى خاصیتهاى گوناگون و احیاناً برخى را شوره‏زار و غیر قابل کشت و زرع قرار دهد. زجاج گوید: مقصود این است که زمینهاى مجاور، برخى آباد و برخى غیر آبادند.

وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِیلٌ صِنْوانٌ وَ غَیْرُ صِنْوانٍ: و در روى زمین، باغهایى از انگور و کشتزارها و نخلهایى است که از یک اصل خاسته‏اند یا از اصلهاى مختلف. این معنى از ابن عباس و مجاهد و قتاده است. کلمه «صنو» به معناى اصل است.

براءِ بن عازب و سعید بن جبیر گویند: «صنوان» نخلى است که نخلهاى دیگرى اطراف آن را محاصره کرده باشند و «غَیْرُ صِنْوانٍ» نخلهاى متفرق است. جبایى گوید:

«صنو» بمعناى مثل و «صنوان» به معناى امثال است. پیامبر گرامى اسلام فرمود:«عم الرجل صنو ابیه»یعنى عموى انسان، مثل پدر اوست.

یُسْقى‏ بِماءٍ واحِدٍ: اراضى مجاور و باغها و نخلستانها، همگى بآب نهرها یا بآب باران، مشروب میشوند.

وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى‏ بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ: برخى از آنها را از لحاظ طعم و رنگ و طبیعت، بر برخى دیگر ترجیح مى‏دهیم، با اینکه آبى که آنها مى‏خورند، یکى است.

در نتیجه، برخى ترش و برخى شیرین و برخى تلخ میشوند و اگر این خاصیتها مربوط به طبیعت آنها بود، نباید میان آنها اختلافى باشد، با اینکه زمین و آب و هوا یکى است. این خود بهترین دلیل است بر اینکه اینها داراى آفریدگارى قادر هستند که آنها را بر طبق حکمت و مصلحت خود به رنگها و طعمهاى مختلف، در مى‏آورد. مقصود از «اکل» میوه‏اى است که خورده میشود.

إِنَّ فِی ذلِکَ: ابن عباس گوید: یعنى در اختلاف رنگها و طعمها. برخى گویند:یعنى در آنچه ذکر شد.

لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ: در اختلاف رنگها و طعمها یا در آنچه ذکر شده است، دلایل آشکارى است براى آنهایى که با عقل خود دلایل را مورد سنجش قرار دهند، بیندیشند و استدلال کنند.

جابر گوید: از پیامبر گرامى اسلام شنیدم که به على (ع) مى‏فرمود:

«الناس من شجر شتى و انا و انت من شجره واحده»

یعنى مردم از درختان مختلف هستند و من و تو از یک درخت. آن گاه این آیه را قرائت فرمود: «وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ …»

 

 

 

[سوره الرعد (۱۳): آیات ۵ تا ۷]

وَ إِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَ إِذا کُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَ أُولئِکَ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ وَ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ (۵)

وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالسَّیِّئَهِ قَبْلَ الْحَسَنَهِ وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَهٍ لِلنَّاسِ عَلى‏ ظُلْمِهِمْ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَشَدِیدُ الْعِقابِ (۶)

وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَهٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ (۷)

ترجمه:

و اگر تعجب کنى، تعجب در گفتار آنهاست که گویند: آیا هنگامى که خاک شدیم، به آفرینشى جدید، باز مى‏گردیم؟! اینانند که به پروردگار خود کفر ورزیده و اینانند که در گردنشان زنجیرهایى است و اینانند که براى همیشه در آتش خواهند بود. و از تو میخواهند که کیفر را پیش از پاداش بیاورى، حال آنکه پیش از آنها کیفرهایى دامنگیر اقوام شده است و خداوند براى مردم در برابر ستمشان صاحب مغفرت و براى آنهایى که سزاوارند، کیفرش سخت است. و مردم کافر گویند: چرا نشانى از پروردگارش بر او نازل نشد!! همانا تو ترساننده و براى هر قومى رهنما هستى.

 

تعداد آیات:

از نظر کوفیان، شماره آیات، به ترتیب فوق سه تاست و از نظر دیگران، «لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ» پایان آیه پنجم و بنا بر این تعداد آیات، چهارتاست.

 

قرائت:

أ اذا کنا: ابو جعفر، «اذا کنا» بدون همزه استفهام و «انا» را به یک همزه طولانى قرائت کرده است. وى هر جا که دو استفهام جمع شود، اولى را حذف مى‏کند، به جز در سوره «صافات» و «واقعه». نافع و یعقوب و سهل، در چنین مواردى همزه استفهام اول را باقى مى‏گذارند، بجز در سوره «نمل» و «عنکبوت» جز اینکه قالون از نافع و زید از یعقوب، همزه را مثل ابو جعفر به مدّ مى‏خوانند. کسایى نیز تنها استفهام اول را باقى مى‏گذارد، به جز در سوره «نمل» وى در عین حال هر دو همزه را تلفظ مى‏کند.

آنان که هر دو جمله را با استفهام خوانده‏اند، محل «اذا» را منصوب به فعل مقدرى دانسته‏اند که جمله «ا انا لفى خلق جدید» بر آن دلالت مى‏کند، زیرا از این جمله «نبعث» استفاده میشود. در حقیقت مثل اینکه گفته شده است: «ا نبعث اذا کنا ترابا».

در صورتى که استفهام بر سر جمله دوم در نیاید نیز محل «اذا» منصوب است به فعل مقدرى که از جمله مذکور استفاده میشود. در صورتى که جمله اول را بدون استفهام بخوانیم نیز عامل «اذا» فعل مقدر خواهد بود.

 

 

لغت:

عجب و تعجب: روى آوردن چیزى که سبب آن معلوم نیست به انسان.

اغلال: جمع غل، طوقهایى است که بوسیله آنها دست را بگردن مى‏بندند.

استعجال: طلب تعجیل نسبت به امرى. منظور از تعجیل، جلو انداختن چیزى است از وقت خود.

سیئه: خصلتى است که خوش آیند نیست، نقیض آن «حسنه» است که خوش آیند مى‏باشد.

مثلات: کیفرها. جمع «مثله» بفتح میم و ضم ثاء. برخى این کلمه را «مثله»بضم میم و سکون ثاءِ، و جمع آن را «مثلات» بضم میم و ثاء خوانده‏اند. مثل غرفه و غرفات. در جمع آن «مُثَلات» و «مُثْلات» نیز گفته‏اند.

 

 

مقصود:

در آیات پیش، خداوند متعال بیان کرد که بر آفرینش و اعاده موجودات، قادر است. اکنون مى‏فرماید: اینکه برخى از مردم، منکر بعث و نشر مردگان میشوند، تعجب آور است.

وَ إِنْ تَعْجَبْ: اگر، اى محمد، از انکار کافران نسبت به زنده شدن مردگان، تعجب مى‏کنى، با اینکه آنان نسبت به آفرینش اولیه مخلوقات، اعتراف دارند، این تعجب بجاست، زیرا چنین انکارى شگفت انگیز است. بدیهى است که خداوند متعال، متصف به تعجب نمیشود، زیرا تعجب این است که انسان از سرّ چیزى بى خبر باشد و خداوند از همه چیز آگاه است.

فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَ إِذا کُنَّا تُراباً أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ: تعجب در این است که آنها مى‏گویند: آیا بعد از آنکه خاک شدیم بار دیگر مبعوث میشویم؟! چگونه چنین چیزى ممکن است؟! خداوند متعال نطفه را در رحم تبدیل به خون بسته، سپس تبدیل به چیزى شبیه به گوشت جویده، سپس تبدیل بگوشت مى‏کند. انسان پس از طى این مراحل، دچار مرگ و سرانجام خاک میشود، خاک ماده نخستین آفرینش انسان است. هر گاه ممکن و جایز باشد که انسان تبدیل بخاک شود، چه مانعى دارد که همین خاک، مجدداً تبدیل به انسان گردد؟! تبدیل خاک به انسان را خداوند، «آفرینش جدید» نامیده است. متکلمان اختلاف کرده‏اند که خداوند چه چیز را از نو مى‏آفریند؟ ابو على جبایى گوید: لازم نیست بدن از ذراتى که روزى جزءِ آن بوده‏اند، درست شود. بلکه کافى است از موارد این دنیا درست شود. ابو هاشم و پیروانش گویند: باید از ذرات همین بدن درست شود.

اینها نیز اختلاف دارند.

ابو القاسم بلخى گوید: همه اجزاى بدن باز مى‏گردند. ابو هاشم گوید: آن اجزایى باز میگردند، که موجب امتیاز شخص از دیگران میشوند. در حقیقت نظر وى و قاضى ابو الحسن- یکى دیگر از متکلمان- این است که: یک کالبد لازم است از همان اجزاى دنیوى ساخته شود.[۲]

أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ: اینان که منکر زنده شدن مردگان هستند، کسانیند که منکر قدرت خداوند نسبت به این امر هستند.

وَ أُولئِکَ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ: و اینها در روز قیامت، بر گردنشان زنجیرهایى گران است. برخى گفته‏اند: منظور این است که زنجیرهاى کفر بر گردنشان است.

وَ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ: و اینان همواره در آتش جهنم خواهند بود.

وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالسَّیِّئَهِ قَبْلَ الْحَسَنَهِ: اى محمد، اینان از تو میخواهند که عذاب را پیش از رحمت، بر ایشان فرود آورى. ابن عباس و مجاهد گویند: منظور این است که آنان مى‏خواهند که کیفر بدکردارى و تکذیب خود را پیش از پاداشى که در برابر ایمان و نیکوکارى، وعده شده است، ببینند. چنان که گفتند: «فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَهً مِنَ السَّماءِ» (انفال ۳۲: سنگهاى آسمانى بر ما ببار). برخى گویند: یعنى آنها از تو میخواهند که کیفر کردارشان را بر آنها نازل گردانى، بدون آنکه آنها را مهلت دهى و از این راه، آنها را مشمول لطف و احسان خویش گردانى. علت اینکه: کیفر کردار را «سیئه» نامیده، این است که کیفر عمل زشت، مانند خود عمل زشت «سیئه» و ناراحت کننده است.

وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ: پیش از آنها نیز عقوبتهایى براى گذشتگان وقوع یافته و براى عبرت آموزى و پند گرفتن آنها کفایت مى‏کند. نظیر مسخ شدن و بزمین فرو رفتن و غرق شدن! اینها دنباله رو آنانى هستند که چنین کیفرهایى گریبانگیرشان شده است. بنا بر این چرا چنین جرأت و جسارتى دارند که درخواست جلو افتادن کیفر کنند؟! برخى گویند: مقصود کیفرهایى است که باعث افتضاح و رسوایى اقوامى شده است که از لحاظ رفتار و کردار مشابه یکدیگر بوده‏اند. بنا بر این کلمه «اقوام» یا «اصحاب» حذف شده است.

وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَهٍ لِلنَّاسِ عَلى‏ ظُلْمِهِمْ: پروردگارت در مقابل ستمکارى مردم صاحب مغفرت است.

سید مرتضى گوید: این آیه، دلالت دارد بر جواز آمرزش گنهکاران مسلمان، زیرا خداوند، بیان فرموده است که با ستمکار بودن ایشان مغفرتش را شامل حالشان مى‏سازد نه در حالى که ستمکار نباشند.

وَ إِنَّ رَبَّکَ لَشَدِیدُ الْعِقابِ: و خداوند نسبت بکسانى که سزاوار باشند، کیفرى سخت دارد.

از سعید بن مسیب روایت شده است که: چون این آیه نازل شد، پیامبر فرمود اگر عفو خداوند نبود، زندگى بر احدى گوارا نبود و اگر تهدید و کیفر خداوند نبود، همه مردم اطمینان پیدا مى‏کردند.

روزى مطرف این آیه را خواند و گفت: اگر مردم قدر رحمت و عفو خدا را میدانستند، چشمشان روشن مى‏شد و اگر مردم قدر عذاب و کیفر و غضب خدا را مى- دانستند، چشمانشان همواره مى‏گریستند.

وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَهٌ مِنْ رَبِّهِ: ابن عباس گوید: یعنى مردم کافر مى‏گویند چرا آیه و نشانه‏اى نظیر شتر صالح و عصاى موسى بر وى نازل نمیشود؟! زجاج گوید: آنها معجزاتى غیر از آنچه پیامبر آورده بود میخواستند و مى‏گفتند: باید معجزاتى نظیر معجزات موسى، عیسى بیاورد، از اینرو خداوند اعلام داشت که هر قومى را هدایت کننده‏اى است. در حقیقت خداوند متعال میخواهد بیان کند که آنها با این خواهشها به راه زشتى افتاده‏اند. چنان که مى‏گفتند:

«لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً … أَوْ تَأْتِیَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِکَهِ قَبِیلًا». (اسراءِ ۹۰: ما بتو ایمان نخواهیم آورد جز اینکه از زمین براى ما چشمه‏اى آشکار کنى … یا اینکه خدا و فرشتگان را نزد ما آورى) و نیز مى‏گفتند: کوه صفا را براى ما طلا گردان تا هر چه مى‏خواهیم از آن استفاده کنیم. علت اینکه خداوند این درخواست‏ها را اجابت نکرد، این است که اگر اجابت مى‏کرد، کفار دیگر نیز هر کدام درخواست آیاتى مى‏کردند و این درخواستهاى بیجا همواره ادامه مى‏یافت.

إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ: همانا تو ترساننده‏اى و هر قومى را هدایت‏ کننده‏اى است.

 

 

اقوال:

۱- حسن و ابو الضحى و عکرمه و جبایى گویند: یعنى تو ترساننده و راهنماى هر قومى هستى و نازل ساختن آیات بر عهده تو نیست. بنا بر این «انت» مبتدا و «منذر» خبر و «هاد» عطف بر آن است.

۲- محمد ترساننده و خداوند رهنماست. این قول از ابن عباس و سعید بن جبیر و ضحاک و مجاهد است.

۳- ابن عباس- بنا بروایت دیگر- و قتاده و زجاج و ابن زید گویند: یعنى تو اى محمد، ترساننده هستى و براى هر قومى رهنما و پیامبرى است که آنها را هدایت مى‏کند و دعوت کننده‏اى است که آنها را ارشاد مى‏کند.

۴- مقصود از «هادى» هر کسى است که مردم را دعوت بحق کند.

در روایت دیگر از ابن عباس است که: چون این آیه نازل شد، پیامبر فرمود: منم ترساننده و على است هدایت کننده، بعد از من. یا على، اهل هدایت بوسیله تو هدایت مى‏شوند.

حاکم ابو القاسم حسکانى در کتاب «شواهد التنزیل» روایت کرده است که: پیامبر در حالى که على (ع) نزدش بود، آب طلبید، پس از تحصیل طهارت، دست على را گرفت و بر سینه خود چسبانید و فرمود: «تویى ترساننده» سپس بر سینه على چسبانید و فرمود:

«براى هر قومى هدایت کننده‏اى است» آن گاه فرمود: تویى روشنایى مردم و منتهاى هدایت و سرور و بزرگ شهرها و من شهادت مى‏دهم که تو این چنین هستى.

بنا بر سه قول اخیر «هاد» مبتدا و «لکل قوم» خبر است.

 

 

 

 

[سوره الرعد (۱۳): آیات ۸ تا ۱۱]

اللَّهُ یَعْلَمُ ما تَحْمِلُ کُلُّ أُنْثى‏ وَ ما تَغِیضُ الْأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ (۸)

عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ الْکَبِیرُ الْمُتَعالِ (۹)

سَواءٌ مِنْکُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّیْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ (۱۰)

لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ (۱۱)

ترجمه:

خداوند، عالم است که هر جنس ماده‏اى چه در رحم دارد و همچنین عالم است به آنچه رحم‏ها کم و زیاد مى‏کنند و مقدار هر چیزى پیش خداوند معین است. داناى نهان و آشکار و بزرگ و عالیمقام. مساوى است که از شما کسى سخن را پنهان کند یا آشکار و کسى که به شب پنهان شود یا بروز آشکار شود و بحرکت درآید. براى انسان است از جلو و عقب، تعقیب کنندگانى که به امر خداوند، او را حفظ مى‏کنند. خداوند حالت خوشى‏ و رفاه قومى را تغییر نمى‏دهد، جز اینکه آنها حالات نفسانى خود را تغییر دهند و هنگامى که خداوند اراده کیفر قومى کند، مانعى در برابر اراده‏اش نیست و جز خداوند کسى آنها را فریاد رس و سرپرست، نخواهد بود.

 

 

قرائت:

ابو البرهسم که صاحب قرائتهاى نادر است «له معاقیب من بین یدیه و رقباء من خلفه یحفظونه بامر اللَّه» قرائت کرده است. «معاقیب» جمع «معقبه» و یاء عوض از قاف دوم است و جمله «یحفظونه بامر اللَّه» به تقدیر «یحفظونه مما یحاذره بامر اللَّه» است. یعنى او را بامر خداوند از آنچه مى‏ترسد حفظ مى‏کنند.

یکى از علماى ادب (ابن جنى) گوید: قرائت مشهور (یحفظونه من امر اللَّه) بنا بر- این است که «من امر اللَّه» مرفوع و صفت «معقبات» باشد. یعنى: او را تعقیب کنندگانى است از امر خداوند که او را حفظ مى‏کنند. نه اینکه: او را تعقیب کنندگانى است که او را از امر خداوند حفظ مى‏کنند و اگر اینطور معنى کنیم «من امر اللَّه» در محل نصب خواهد بود.

از امام صادق (ع) روایت شده است:

«له معقبات من خلفه و رقیب من بین یدیه یحفظونه بامر اللَّه»

و از على (ع) و ابن عباس و عکرمه و زید بن على‏«یحفظونه بامر اللَّه»روایت شده است.

 

 

لغت:

غیض: فرو رفتن مایع و کم شدن آن است. شاعر گوید:

غیضن من عبراتهن و قلن لى‏ ما ذا لقیت من الهوى و لقینا

یعنى: از اشکهاى خود کاستند و مرا گفتند از عشق چه دیدى و چه دیدیم؟

متعالى: عالى، یعنى خداوند برتر از ثناى هر ثناخوانى است. برخى گفته‏اند:

متعالى یعنى مقتدرى که احدى نتواند با او رقابت کند.

سارب: به شتاب رونده سرب: آبى که از مشک مى‏ریزد. ذو الرمه گوید:

ما بال عینک منها الماءِ ینسکب‏ کأنه من کلى مفرّیه سرب‏

یعنى: چرا از چشم تو آب جارى است؟ گویى آبى است که از مشکهاى شکافته‏ جارى است.

برخى گفته ‏اند: «سارب» چیزى است که در زمین راه مى‏پیماید. چنان که قیس بن حطیم گوید: «انى سربت و کنت غیر سروب» یعنى: من راه پیمودم و حال آنکه راه پیما نبودم. گاهى گفته میشود: «خل سربه» یعنى: راه خود را دوست داشت.

معقبات: این کلمه از تعقیب، یعنى چیزى بدنبال چیزى قرار گرفتن است. اسم فاعل آن «معقب» یعنى: کسى که طلب خود را پى در پى مطالبه مى‏کند. چنان که شاعر گوید:

حتى تهجر فی الرواح وهاجها طلب المعقب حقه المظلوم‏

یعنى: تا اینکه در گرماى شدید بعد از ظهر حرکت کرد و او را برانگیخت و دنبال کرد، همچون مطالبه کننده مظلومى که پیاپى حق خود را درخواست کند.

کلمه «عقاب» نیز از همین اصل است، زیرا بدنبال جرم واقع میشود و همچنین کلمه «عقاب» که به معناى باز شکارى است. و همواره بدنبال شکار است. معقبات: چیزهایى که به نوبت و بدنبال یکدیگر در مى‏آیند و جاى یکدیگر را مى‏گیرند. برخى گویند: این کلمه، جمع «معقب» و در حقیقت، جمع الجمع است. یعنى: جمع «معقب» «معقبه» و جمع «معقبه» «معقبات» است. چنان که: «رجالات» جمع «رجال» و جمع الجمع است.

 

 

اعراب:

ما: این کلمه در «ما تحمل» و «ما تغیض» و «ما تزداد» استفهامیه و در محل نصب است به فعل بعد از خود و جمله بوسیله «یعلم» تعلیق شده است.

سَواءٌ مِنْکُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ: زجاج گوید «من» در این جمله در محل رفع است به «سواءِ» و کلمه «سواءِ» همواره احتیاج بدو فاعل دارد و بمعناى «ذو سواءِ» است، زیرا مصدر را نشاید که ما بعد خود را رفع دهد، مگر اینکه چیزى در تقدیر باشد. شاعر گوید:

ترتع ما رتعت حتى اذا ادکرت‏ فانما بى اقبال و ادبار

یعنى: آن ناقه مشغول چرا میشود تا وقتى که بیاد فرزند خود نیفتاده است، وچون بیاد فرزند افتاد، ناراحت میشود و از چَرا خوددارى مى‏کند. بنا بر این گاهى صاحب اقبال و گاهى صاحب ادبار است. (یعنى هى ذات اقبال و ذات ادبار)

 

 

مقصود:

اللَّهُ یَعْلَمُ ما تَحْمِلُ کُلُّ أُنْثى‏: خداوند عالم است که در رحم هر باردارى چیست؟

نر یا ماده، سالم یا ناسالم. همچنین میداند که رنگ جنین و صفات آن چگونه است.

وَ ما تَغِیضُ الْأَرْحامُ: و همچنین عالم است به وقتى که از مدت حمل، کاسته میشود و عالم است به اینکه مدت حمل که نه ماه است بمدت کمترى تقلیل مى‏یابد.

وَ ما تَزْدادُ: و نیز عالم است بمدتى که از مدت مقرر حمل، بیشتر میشود.

آنچه در باره معناى آیه گفتیم، از بیشتر مفسران است. ضحاک گوید: «غیض» کم شدن مدت حمل و «زیادت» زیاد شدن آن است. بدلیل اینکه مدت حمل زنان مساوى نیست. برخى گفته‏اند: «ما تَغِیضُ» بچه‏اى است که شش ماهه تولد میشود و «ما تَزْدادُ» بچه‏اى است که در حد اکثر مدت حمل، تولد میشود. از ابن عباس و ابن زید نقل شده است که: منظور از «ما تَغِیضُ» کم شدن و انقطاع خون حیض است در ایام باردارى و منظور از «ما تَزْدادُ» خون نفاس است که پس از فراغت، از زن خارج میشود.

وَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ: هر چیزى- نظیر رزق یا مدت حمل یا آنچه از رحم کم یا زیاد میشود- نزد خداوند بمقدار معینى است که بر طبق حکمت الهى بوده، کم یا زیاد نمیشود.

عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ: خداوند، داناست به آنچه از حواس انسان پوشیده است و آنچه مورد مشاهده انسان است و هیچ چیز از او پنهان نیست. برخى گویند: یعنى خداوند عالم است بآنچه موجود (شهاده) و آنچه معدوم است (غیب). حسن گوید:

یعنى داناى نهان و آشکار است. بهتر این است که آیه، بر همه این معانى دلالت داشته و هر معلومى در علم خداوند داخل باشد. بدینوسیله، خداوند خاطر نشان مى‏سازد که: وى بهمه معلومات، آگاه است، خواه در حال حاضر موجود باشند یا اینکه وجود آنها مربوط بگذشته یا آینده باشد.

الْکَبِیرُ: خداوند، سرور، پادشاه و بر همه چیز توانا است. برخى گویند:

یعنى خداوند بواسطه کمال صفات و بواسطه اینکه بذات خود، عالم، قادر و زنده است، بر همه موجودات برترى دارد. برخى گویند: منظور این است که خداوند بزرگتر از این است که مخلوقات، همانند او باشند.

الْمُتَعالِ: خداوندى که بقدرت خود برتر از هر موجودى است و هیچ قادرى مساوى او نیست. برخى گویند: یعنى خداوند، در ذات و فعل خود از امور ناروا و از آنچه اهل شرک مى‏گویند، منزه است.

سَواءٌ مِنْکُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ: پیش خداوند و در علم او، مساوى هستند آنهایى که سخن را پنهان کنند یا آشکارا اعلان کنند و پیش خود پنهان نسازند.

وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّیْلِ وَ سارِبٌ بِالنَّهارِ: و پیش خداوند و در علم او مساوى هستند، کسانى که شبها در خانه و آشیانه خود پنهان میشوند و آنهایى که در روز، به دنبال خواسته‏ها و نیازمندیهاى خود در گشت و گذارند. بنا بر این آنچه که با پرده سیاه شب، پوشانیده میشود و آنچه که در روشنایى روز آشکار میگردد، پیش خداوند یکسان است، حال آنکه مخلوقات چنین نیستند و پرده سیاه شب و موانع دیگر در برابر چشم آنها حایل میشوند. برخى گفته‏اند: منظور این است که پیش خداوند آشکار است هر چه که در شب پنهان شود یا در روز. زجاج در تصحیح این قول گوید:

عرب مى‏گوید «انسرب الوحش» یعنى حیوان وحشى در خانه خود مخفى گشت.

لَهُ مُعَقِّباتٌ: در باره مرجع ضمیر اختلاف است:

۱- مرجع آن «من» در «مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ» است.

۲- مرجع آن‏ «عالِمُ الْغَیْبِ وَ …» یعنى خداوند است.

۳- ابن زید گوید: مرجع آن پیامبر گرامى اسلام است که در «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ …» بآن اشاره شده است.

در باره «معقبات» نیز اختلاف است:

۱- منظور فرشتگان است که بدنبال یکدیگر مى‏آیند، ملائکه شب، بدنبال‏ ملائکه روز و ملائکه روز بدنبال ملائکه شب. اینها فرشتگانى هستند که عمر انسان را حفظ مى‏کنند. این معنى از حسن، سعید بن جبیر، قتاده، مجاهد و جبائى است. حسن اضافه مى‏کند که: اینها چهار فرشته هستند که هنگام نماز فجر جمع میشوند. چنان که خداوند مى‏فرماید: «إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً» (اسراء ۷۸:

قرائت نماز فجر مورد مشاهده فرشتگان شب و روز است) از ائمه ما نیز همین طور روایت شده است.

۲- منظور فرشتگانى است که انسان را از مهالک حفظ مى‏کنند و میان او و مقدرات، حائل میشوند. این قول از على (ع) و ابن عباس است. برخى گفته‏اند: تعداد فرشتگان محافظ، ده تا است.

۳- منظور پادشاهان و زمامداران است که مردم را بوسیله قواى پلیسى و ارتشى خود از شر متجاوزان و ستمکاران حفظ مى‏کنند. این معنى از عکرمه و ضحاک و مروى از ابن عباس است. یعنى کسى که در روز حرکت مى‏کند، پاسبانان و نگهبانان از او مراقبت مى‏کنند. (لکن با توجه به قسمت ذیل آیه، این معنى چندان صحیح بنظر نمیرسد).

مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ: براى انسان، از پیش رو و پشت سر، مراقبانى است که اطراف او مى‏چرخند و موکل او هستند و به امر خداوند، او را از خطرات حفظ مى‏کنند.

حسن گوید: یعنى اعمال گذشته و آینده او را تا وقت مرگ حفظ و ثبت میکنند.

برخى گویند: یعنى او را از مهلکه‏ها و خطرات و از شر جن و انس و جانوران حفظ مى‏کنند.

ابن عباس گوید: یعنى او را از آنچه مقدر نیست، حفظ مى‏کنند ولى اگر چیزى مقدر باشد، دیگر نیروى نگهدارى آنها تأثیرى نخواهد داشت، در باره کلمه‏ «مِنْ أَمْرِ اللَّهِ» حسن و مجاهد و جبایى گویند: یعنى «بامر اللَّه». از ابن عباس نیز چنین نقل شده است. مثل اینکه گفته شود: «هذا الامر بتدبیر فلان و من‏ تدبیر فلان» که در این جمله، تفاوتى میان «باء» و «من» نیست.

برخى گویند: یعنى «یحفظونه عن خلق اللَّه» و بنا بر این «من» بمعناى «عن» مى‏باشد. چنان که‏ «وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ» (قریش ۴: و آنها را از خوف، ایمن ساخت) یعنى «عن خوف».

کعب گوید: اگر خداوند فرشتگانى بر شما نگمارده بود، تا شما را در خوردنیها و نوشیدنیها و پوششتان حفظ کنند، جنیان براى شما آسایشى باقى نمى‏گذاشتند! إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ: خداوند نعمت و خوشى قومى را تغییر نمى‏دهد، جز اینکه آنها تغییر روش و روحیه دهند و دست از طاعت حق برداشته، بعصیان و بى بند و بارى گرایند و دست ستم بر سر یکدیگر گشایند.

ابن عباس گوید: هر گاه خداوند بقومى نعمتى ببخشد و آنها سپاسگزارى کنند، خداوند بر نعمت ایشان مى‏افزاید و هنگامى که کفران نعمت کنند، نعمت را از آنها سلب مى‏کند.

امیر المؤمنین على علیه السلام در اشاره به همین معنى مى‏فرماید:«اذا اقبلت علیکم اطراف النعم فلا تنفروا اقصاها بقله الشکر»

یعنى: هر گاه نعمتهاى خداوند به شما روى آورد، با کمىِ شکر نعمتها را از خود دور مسازید.

وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ: هر گاه خداوند عذاب قومى را بر اثر بدى کردارشان، اراده کند، براى آن قوم مدافعى نیست. برخى گویند: یعنى هر گاه خداوند اراده کند که قومى دچار بلا شوند، هیچ قدرتى نمى‏تواند بلاى خداوند را از ایشان دور گرداند.

وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ: جز خداوند، احدى نیست که به حال آنها رسیدگى کند و مانع عذاب آنها گردد.

نظم آیات:

آیه نخست، به آیه‏ «وَ إِنْ تَعْجَبْ …» متصل است، چه این آیه در حقیقت، با توجه به اینکه بمسأله حمل و علم خداوند، به خصوصیات آن اشاره مى‏کند، استدلالى است‏ در پیرامون زنده شدن مردگان.

مقصود این است که: خداوندى که داراى چنان قدرت و علمى است، قدرت بر زنده کردن مردگان نیز دارد.

برخى گفته‏اند: آیه نخست به‏ «وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالسَّیِّئَهِ قَبْلَ …» و ما بعد آن‏ «لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَهٌ مِنْ رَبِّهِ …» متصل است. یعنى: خداوندى که بر امور مشکل و غامض، علم دارد، بمصالح بندگان، بهتر آگاه است و اگر نازل کردن عذاب یا آیه، بر طبق مصلحت باشد، انجام خواهد داد. این قول از بلخى و ابى مسلم است.

آیه‏ «لَهُ مُعَقِّباتٌ …» به‏ «سارِبٌ بِالنَّهارِ» و بقولى به‏ «عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ» اتصال دارد. یعنى چنان که خداوند به آن امور، داناست، محافظانى بر انسان گمارده است، تا او را حفظ کنند. برخى گفته‏اند: متصل است به‏ «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ …» یعنى: اى پیامبر، تو ترساننده‏اى و بوسیله فرشتگان حفظ مى‏شوى.

جمله‏ «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ …» متصل است به‏ «وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالسَّیِّئَهِ …» یعنى:

خداوند عذاب را بر مردمى نازل مى‏کند که رفتار و روش پسندیده خود را تغییر دهند.

حتى اگر در میان آنها کسى سراغ داشته باشد که در آینده مؤمن میشود یا از نسل او مؤمنى بوجود مى‏آید، عذاب بر آنها نازل نخواهد کرد.

برخى گفته‏اند: متصل است به‏ «سارِبٌ بِالنَّهارِ» یعنى هنگامى که شخص معصیت کند، دیگر از محافظت فرشتگان خدا خارج و دچار کیفر خواهد شد.

برخى هم گفته‏اند: جمله عمومیت دارد و ارتباطى به ما قبل ندارد تا از عموم آن کاسته شود.

 

 

 

 

[سوره الرعد (۱۳): آیات ۱۲ تا ۱۵]

هُوَ الَّذِی یُرِیکُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ یُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ (۱۲)

وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِکَهُ مِنْ خِیفَتِهِ وَ یُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَیُصِیبُ بِها مَنْ یَشاءُ وَ هُمْ یُجادِلُونَ فِی اللَّهِ وَ هُوَ شَدِیدُ الْمِحالِ (۱۳)

لَهُ دَعْوَهُ الْحَقِّ وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَجِیبُونَ لَهُمْ بِشَیْ‏ءٍ إِلاَّ کَباسِطِ کَفَّیْهِ إِلَى الْماءِ لِیَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلالٍ (۱۴)

وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ (۱۵)

ترجمه:

خداوند است که برق را بمنظور ترسانیدن و تطمیع به شما نشان مى‏دهد و ابرهاى سنگین را خلق مى‏کند. رعد، او را ستایش و تنزیه مى‏کند و فرشتگان از ترسش، او را تسبیح مى‏کنند و خداوند صاعقه‏ها را مى‏فرستد تا بهر کس بخواهد اصابت کنند، حال آنکه آنها در باره خدا مجادله مى‏کنند و خداوند سخت کیفر است. خداراست دعاى حق. آنان که جز خدا را میخوانند بتها آنها را اجابت نمى‏کنند و مانند کسى هستند که دستهاى خود را بسوى آب دراز کند تا بدهانش رسد و نرسد و دعاى کافران، جز در گمراهى نیست. و خدا را سجده کنند کسانى که در آسمانها و زمینند از روى رغبت و کراهت و همچنین سایه‏هاى ایشان به وقت بامداد و شامگاه.

 

 

قرائت:

اعرج که از قراءِ غیر مشهور است «شدید المحال» بفتح میم قرائت کرده و بنا بر این از «حیله» است. یعنى خداوند داراى حیله‏اى سخت مى‏باشد. چنان که میفرماید: «سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ» (اعراف ۱۸۲: آنها را چنان بخدعه مى‏گیریم که ندانند) و نیز مى‏فرماید: «وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ» (آل عمران ۵۴: آنها مکر کردند و خداوند هم بکیفر مکرشان با آنها مکر کرد).

بالغدو و الاصال: ابى مجلز که از قراءِ غیر مشهور است «بالغدو و الایصال» قرائت کرده است. بنا بر این کلمه «ایصال» به معناى داخل شدن در وقت عصر است.

 

 

لغت:

یرى: از مصدر «إراءه» یعنى چیزى را به کسى نشان دادن یا کسى را وادار بدیدن چیزى کردن.

سحاب: جمع «سحابه» یعنى: ابر. نظر به جمع بودن این کلمه است که صفت آن «ثقال» نیز جمع آورده شده و اگر بصورت مفرد آورده و گفته مى‏شد «السحاب الثقیل» صحیح بود.

صواعق: جمع صاعقه، آتشى که از آسمان فرود آید.

رعد و برق: در سوره بقره در باره آنها سخن گفته‏ایم.

محال: در اینجا به معناى کیفر دادن و مصدر باب مفاعله است. اعشى گوید:

فرع نبع یهتز فى غصن المجد غزیر الندى شدید المحال‏

یعنى: شاخه درختى است که در شاخسارهاى مجد و عظمت، باهتزاز در مى‏آید و صاحب جود و بخشش و سخت کیفر است.

استجابت: اجابت، با این فرق که در استجابت معناى خواستن نیز هست.

چنان که شاعر گوید: «فلم یستجبه عند ذاک مجیب» یعنى کسى او را اجابت نکرد.

ظلال: سایه‏ ها، جمع ظل.

آصال: جمع «اصل» و «اصل» جمع «اصیل» و از «اصل» گرفته شده است گویا عصر را اصل و سر آغاز شب پنداشته‏اند. از بعد از ظهر تا مغرب «اصیل» گفته میشود. گاهى هم جمع اصیل «اصائل» بسته میشود. ابو ذؤیب گوید:

لعمرى لانت البیت اکرم اهله‏ و اقعد فى افنائه بالاصائل‏

یعنى: بجان خودم سوگند، که تو گرامى‏ترین افرادى هستى که بیشتر از همه اهل خانه بوقت عصر در جلوى خانه مى‏نشینى‏

 

 

اعراب:

خَوْفاً وَ طَمَعاً: در اینجا مفعول لاجله نیست، زیرا باید فاعل آن با فاعل فعل یکى باشد و این با توجه به اینکه فاعل فعل خداوند است، صحیح نیست. در آیه‏ «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً …» (سجده ۱۶: خدا را از روى بیم و امید مى‏خوانند) مانعى نیست که‏ «خَوْفاً وَ طَمَعاً» مفعول لاجله است. مناسب این است که در محل بحث، مصدرها به معناى صفت و حال باشند.

وَ هُمْ یُجادِلُونَ فِی اللَّهِ: ممکن است این واو، حالیه باشد یعنى: در حال جدالشان. در تفسیر وارد شده است که شخصى در باره خداوند با پیامبر به جدال پرداخت و پرسید: خداى تو از چیست؟ از مس، از آهن، از لؤلؤ، از یاقوت، از طلا یا نقره؟! در این وقت خداوند صاعقه‏اى بر او فرستاد که جمجمه‏اش را درهم کوبید. ممکن است جمله، پس از بیان اوصافى که دلالت بر توحید و قدرت حق دارند، مستقل باشد.

کَباسِطِ کَفَّیْهِ: کاف متعلق است به صفت مصدر محذوف. یعنى: «استجابه کائنه کاستجابه باسط …» و اگر کاف را اسم محض بگیریم، تقدیر آن چنین است: «الا استجابه مثل استجابه».

لِیَبْلُغَ فاهُ: لام متعلق است به باسط.

طَوْعاً وَ کَرْهاً: مصدر به معناى صفت و حال.

 

 

مقصود:

اکنون خداوند از قدرت بیکران خود خبر داده، مى فرماید:

هُوَ الَّذِی یُرِیکُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً: خداوند به منظور ترسانیدن و تطمیع شما، برق را بشما نشان مى‏دهد. بنا بر این «خوف و طمع» جانشین «تخویف و تطمیع» شده است و درباره آن چند وجه ذکر کرده ‏اند:

۱- مقصود این است که با نشان دادن برق، شما از ترس صاعقه، بیمناک و بطمع باران امیدوار میشوید. این وجه از حسن و ابو مسلم است.

۲- با نازل شدن برق، مسافر مى‏ترسد که راه را گم کند و غیر مسافر امیدوار مى‏شود که مزارع مشروب شوند و نفع فراوان عایدشان گردد. این وجه از قتاده و ضحاک و جبایى است.

۳- در برخى از بلاد که مردم از باران، زیان مى‏بینند با نازل شدن برق، مى‏ترسند و در بلاد دیگر مردم بدیدن برق امیدوار میشوند. این وجه از زجاج است.

وَ یُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ: خداوند ابرهاى سنگین را بوسیله آب و بخار آن خلق مى‏کند و از زمین بالا مى‏برد و در جو به حرکت در مى‏آورد.

وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ: رعد با غرش خود خداى را تسبیح و ستایش و بر منزه بودن او و وجوب حمدش دلالت مى‏کند. پس معناى تسبیح رعد، دلالت بر تنزیه خداوند است.

برخى گویند: «رعد» نام فرشته‏ اى است که ابر را باطراف سوق مى‏دهد و با صداى خود، آن را مى‏ترساند و حمد و تسبیح خداوند، کار همان فرشته است.

پیامبر گرامى فرمود: خداوند متعال مى‏فرماید اگر بندگانم مرا اطاعت مى‏کردند، بوقت شب، بر آنها باران مى‏فرستادم و روزها بر آنها آفتاب مى‏تابانیدم و صداى غرش تندر را بگوش آنها نمى ‏رسانیدم.

هر گاه صداى رعد بگوش مبارکش مى‏رسید، مى‏فرمود:«سبحان من یسبح الرعد بحمده». و ابن عباس مى‏گفت: منزه است خدایى که وى را تسبیح مى‏کنم.

سالم بن عبد اللَّه از پدرش روایت کرده است که: هر گاه پیامبر گرامى صداى رعد و صاعقه مى‏شنید، مى‏فرمود:«اللهم لا تقتلنا بغضبک و لا تهلکنا بعذابک و عافنا قبل ذلک»(خدایا ما را بخشم خود مکش و به عذابت ما را هلاک مکن و پیش از آن ما را عافیت ببخش).

ابن عباس گوید: هر کس صداى رعد بشنود و بگوید: «سبحان الذى یسبح الرعد بحمده و الملائکه من خیفته و هو على کل شى‏ء قدیر» (منزه است خدایى که رعد او را تسبیح و حمد مى‏کند و فرشتگان از ترسش وى را تنزیه مى‏کنند و او بر هر چیزى قادر است) اگر صاعقه‏اى به او برسد، از ناحیه دینش خواهد بود.

وَ الْمَلائِکَهُ مِنْ خِیفَتِهِ: و فرشتگان نیز از خوف و خشیت خداوند، وى را تسبیح مى‏کنند. ابن عباس گوید: فرشتگان از خداوند بیمناکند، اما نه مثل بنى آدم.

آنها اطراف خود را نمى‏بینند و هیچ چیز آنها را از عبادت خداوند باز نمى‏دارد.

وَ یُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَیُصِیبُ بِها مَنْ یَشاءُ: خداوند صاعقه‏ها را مى‏فرستد تا بهر که بخواهد اصابت کند و از هر که نخواهد دور گردد. امام باقر (ع) فرموده: مسلمان و غیر مسلمان دچار صاعقه مى‏شوند. لیکن کسى که در یاد خداست، دچار صاعقه نمیشود.

وَ هُمْ یُجادِلُونَ فِی اللَّهِ: مردم جاهل، در حالى که این صحنه‏ها را مى‏نگرند، با اهل توحید به بحث و جدال پرداخته، مى‏خواهند آنها را از عقیده خود منصرف کنند.

از ابن عباس نقل شده است که: این آیه: در باره اربد بن قیس، برادر مادرى لبید ابن ربیعه عامرى و عامر بن طفیل نازل شده است. آنها بخدمت پیامبر آمدند و قرار گذاشته بودند که وقتى عامر با پیامبر گرامى اسلام، مشغول صحبت است، اربد از عقب بر او حمله کند و او را بکشد.

وقتى که اربد خواست نقشه را اجرا کند، قطعه‏اى از شمشیرش جدا شد و نیروى خداوندى او را از انجام نقشه خائنانه‏اش بازداشت. عامر مرتب به او اشاره میکرد که پیامبر را بکشد. در اینوقت پیامبر که متوجه اربد شده بود، بدرگاه خداوند عرضه داشت:

«اللهم اکفنیهما بما شئت»

خدایا شر آنها را از هر طریقى که مى‏خواهى از سر من کوتاه‏ کن. خداوند صاعقه‏اى فرستاد و اربد را سوزانید.

عامر فرار کرد. در حال فرار به پیامبر عرض کرد: با دعاى خود اربد را هلاک کردى.

به خدا سوگند، لشگرى عظیم از جوانان نوخط به سوى تو مى‏آورم و در کنار هر نخلى اسبى قرار مى‏دهم.

فرمود: خداوند ترا از این عمل باز خواهد داشت.

عامر به خانه زنى رفت و طولى نکشید که غده بزرگى بر زانویش آشکار شد و بر اثر آن جان سپرد.

لبید در مرثیه برادر خود اربد چنین گفت:

اخشى على اربد الحتوف و لا ارهب نوء السماک و الاسد
فجعنى البرق و الصواعق بال فارس یوم الکریهه النجد

یعنى: از مرگ اربد مى‏ترسیدم. ولى از شهاب‏ها و صواعق آسمانى نمى‏ترسیدم.

برق و صاعقه مرا بمرگ سوارى دلیر و توانا سوگوار کرد.

وَ هُوَ شَدِیدُ الْمِحالِ: خداوند به سختى بدکاران را میگیرد و کیفر مى‏دهد.

این معنى از على (ع) است.

قتاده و مجاهد گویند: یعنى نیروى خداوند سخت است. حسن گوید: یعنى غضب خداوند سخت است. زجاج گوید: یعنى قدرت و عذاب خداوند سخت است. جبائى گوید: یعنى کید و مکر خداوند نسبت بکفار شدید است.

لَهُ دَعْوَهُ الْحَقِّ: براى خداوند است دعوت حق. در باره معناى «دعوت حق» اقوالى است:

۱- ابن عباس و قتاده و ابن زید گویند: مقصود شهادت به یگانگى خداوند است.

۲- حسن گوید: خداوند حق است، بنا بر این دعوت او نیز حق است.

۳- جبائى گوید: منظور دعوتى است که از روى اخلاص توحید، خدا را بدان مى‏خوانند. پس اگر کسى خداوند را از روى اخلاص بخواند، از او جواب مى‏شنود و وظیفه بندگان است که خدا را اینطور بخوانند.

وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ: بتهایى را که مردم مشرک مى‏خوانند و از آنها انتظار دارند که حوائجشان را برآورند.

لا یَسْتَجِیبُونَ لَهُمْ بِشَیْ‏ءٍ، بتها هیچیک از حوائج آنها را بر آورده نمیکنند.

إِلَّا کَباسِطِ کَفَّیْهِ إِلَى الْماءِ لِیَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ: در اینجا خداوند مثلى مى‏آورد براى تمام کسانى که جز خدا را پرستش کنند و از او حاجتى بخواهند و بدو امیدوار باشند.

مى‏فرماید: اینان مانند کسى هستند که دستهاى خود را بسوى آبى از جاى دور دراز کند تا بنوشد و تشنگى خود را فرونشاند لکن بر اثر فاصله زیاد، آب بدهان او نمى- رسد و از تشنگى نمى‏آساید. همچنین است آنچه را که مردم مشرک، پرستش مى‏کنند آنها از بتهاى خود نفعى نمى‏برند و بوسیله بتها دعایشان مستجاب نمیگردد، این توضیحات از ابن عباس است.

مجاهد گوید: یعنى مانند کسى هستند که آب را بزبان خود صدا کند و با دست به آن اشاره نماید و از آب بهره‏اى نبرد.

ابو عبیده و بلخى و ابو مسلم گویند: این ضرب المثلى است در میان عرب براى کسى که بدنبال چیزى باشد و آن را بدست نیاورد مى‏گویند: او مثل کسى است که آب در مشت دارد. شاعر گوید:

فاصبحت مما کان بینى و بینها من الود مثل القابض الماء بالید

یعنى: از دوستى که میان من و او بود نتیجه‏اى گرفتم مانند کسى که آب در دست داشته باشد و چیزى براى او نماند. دیگرى گوید:

فانى و ایاکم و شوقاً الیکم‏ کقابض ماء لم تسعه انامله‏

یعنى: من و شما و شوقى که من به شما دارم مانند بدست گیرنده آبى هستیم که انگشتانش آب را گنجایش نداشته باشند.

وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ: دعاى مردم کافر در برابر بتها چیزى جز انحراف از صواب و گمراهى نیست. برخى گویند: یعنى دعاى آنها از راه اجابت و نفع،به بیراهه رفته، گمراه است.

سپس خداوند متعال کمال قدرت و عظمت مملکت خود را بیان کرده، مى‏فرماید:

وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: براى خداوند سجده مى‏کنند فرشتگان و مردم زمین.

طَوْعاً وَ کَرْهاً: از روى رغبت و کراهت. در باره معناى آن دو قول است:

۱- سجده براى خداوند واجب است، جز اینکه مؤمن از روى رغبت و کافر از روى کراهت و از ترس شمشیر، سجده مى‏کند. این قول از حسن، قتاده و ابن زید است.

۲- مقصود این است که هر کس در آسمانها و زمین است براى خداوند خضوع مى‏کند، جز اینکه مؤمن از روى رغبت و کافر از روى کراهت خضوع مى‏کند، زیرا بر اثر آلام و امراضى که گریبانگیرش میشود، ناگزیر میشود که براى خداوند خاضع گردد.

این قول از جبائى است.

وَ ظِلالُهُمْ: همچنین سایه‏هاى آنها نیز خدا را سجده مى‏کنند.

بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ: سجده‏هاى آنان در بامداد و شامگاه است.

برخى گویند: منظور از «ظل» و سجده آن سجده شخص است، زیرا کسى که خودش سجده کند، سایه‏اش نیز سجده مى‏کند. حسن گوید: سایه کافر- یعنى جسد و شخص کافر- سجده مى‏کند، لکن قلبش سجده نمى‏کند، زیرا او سجده‏اش سجده حقیقى نیست.

برخى گویند: «ظلال» بمعناى اصلى خویش است. مقصود از سجده سایه، تمایل آن براست و چپ و کوتاه شدن و بلند شدن آن است.

_____________________________________

[۱] – بعید نیست که قول دوم صحیح و جمله« ترونها» صفت براى« عمد» باشد و بنا بر این، مقصود این باشد که: خداوند، آسمانها را بدون ستونى که شما ببینید، برافراشته است.

یعنى: در حقیقت، ستون وجود دارد، لکن شما آن را نمى‏بینید و بدینترتیب، این آیه، یکى از معجزات جاودانى و علمى قرآن کریم مى‏باشد و اشاره به نیروى جاذبه است که سراسر کائنات را بیکدیگر ربط مى‏دهد و همچون ستونى استوار و مستحکم، کرات عظیم آسمانى را در مدار- هاى مخصوص، حفظ کرده است.

کشف نیروى جاذبه، بوسیله« نیوتون» آنهم بر اثر سقوط یک سیب، از درخت، صورت گرفت و ثابت شد که:

آنچه بیند عاقل اندر خشت خام‏ مى‏بیند جاهل اندر آینه‏

[۲] – با توجه به شبهه آکل و مأکول و شبهات دیگر، همان نظر ابو على جبائى جالبتر بنظر مى‏رسد، زیرا چنان که مى‏دانیم اجزاى بدن همواره در معرض تغییر و تحول هستند، تا آنجا که ظرف مدت هشت سال، تمام سلولهاى بدن، مشمول قانون نوسازى آفرینش شده، از بین مى‏روند و سلولهاى جوانتر، جاى آنها را مى‏گیرند. این مطلب مورد تأیید و تصدیق علم است.

در عین حال اگر کسى را که بیست سال پیش دیده‏ایم، ببینیم، شک نمیکنیم که همان انسان بیست سال پیش است. تنها تفاوتى که پیدا کرده، از نظر رشد و کمال است و الا ذات او تغییر نیافته است.

بنا بر این غیر از اجزا و سلولهاى مادى، چیزى هست که در تمام این مراحل، یکى است و تغییر نمیکند. این موضوع، در مورد حیوانات هم صادق است ولى در مورد غیر از انسان و حیوان، با تغییر و تعویض همه اجزاى دیگر یگانگى از بین مى‏رود. این مطلب، مؤید این است که هویت و حقیقت انسان و حیوانات، به چیز دیگرى است که مى‏توان به روح انسانى و روح حیوانى تغبیر کرد.

نتیجه اینکه شخصیت انسان، وابسته باین اجزاى مادى و سلولها نیست. مسلماً انسانى که اکنون ۴۸ سال از عمرش مى‏گذرد، تا کنون شش بار تمام اجزا و سلولهاى بدنش تغییر کرده‏اند، ولى خود او هیچگونه تغییرى پیدا نکرده است. به این ترتیب، چه فایده و چه لزومى دارد که در روز قیامت، از اجزاى همین بدن، بار دیگر بدنى ساخته و پرداخته شود و روح در آن حلول کند؟! وانگهى اگر بخواهند از همین اجزا بدن را بسازند، با توجه بنوسازیهاى سلولى و تغییرات و تحولات بدنى، باید بدنى خلق شود بعظمت یک کوه! زیرا جمع آورى تمام اجزا لازم است و این هم دلیلى ندارد.

با توجه به این بیان، دیگر شبهه آکل و مأکول و شبهه اتحاد مؤمن و کافر که در حقیقت یکى هستند، منتفى میشود و این اسلحه قدیمى از دست منکران معاد، گرفته خواهد شد.

از آیات و اخبار معاد جسمانى هم بعید است بیش از این اندازه که گفتیم استفاده شود. قرآن کریم مى‏فرماید:\i« أَ وَ لَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى‏ أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى‏ وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیمُ»( یس ۸۱: آیا خدایى که آفریدگار آسمانها و زمین است، قادر نیست که مثل آنها را خلق کند؟ بله، او آفریدگار داناست) در اینجا مى‏گوید: قادر است که مثل آنها را خلق کند.

بدیهى است که در خلق مثل آنها همین اندازه که در بالا گفتیم، کفایت مى‏کند. در روایت است که:« اهل الجنه جرد مرد»یعنى بهشتیان جرد و مرد هستند! تفصیل این بحث را در تفسیر المنار( ج ۸ ص ۴۷۲) مطالعه کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
-+=