ترجمه مجمع البیان فی تفسیر القرآن فضل بن حسن طبرسی سوره طه آیه۱– ۳۶
جلد شانزدهم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
سوره طه
این سوره مکى است. تعداد آیات آن از نظر شامیان ۱۴۰ و از نظر کوفیان ۱۳۵ و از نظر حجازیان ۱۳۴ و از نظر بصریان ۱۳۲ تاست.
فضیلت این سوره
ابى بن کعب از پیامبر گرامى اسلام نقل کرده است که: هر کس این سوره را قرائت کند در روز قیامت ثواب مهاجرین و انصار به او داده خواهد شد. ابو هریره میگوید: پیامبر خدا فرمود خداوند متعال سوره طه و یاسین را دو هزار سال پیش از خلق آدم قرائت کرد، هنگامى که فرشتگان قرآن را شنیدند، گفتند: خوشا به امتى که قرآن بر او نازل گردد و خوشا به سینه هایى که قرآن را حمل کنند و خوشا به زبانهایى که بقرآن تکلم کنند. حسن میگوید: پیامبر خدا فرمود: بهشتیان جز سورههاى یس و طه سوره دیگرى از قرآن تلاوت نمیکنند.
بروایت اسحاق بن عمار امام صادق (ع) فرمود: قرائت سوره طه را ترک نکنید، زیرا خداوند دوستدار این سوره و دوستدار کسى است که همواره این سوره را تلاوت میکند. در روز قیامت نامه عملش را بدست راستش خواهد داد و خطاهایى که در دوره مسلمانى از او سرزده، بحساب او نخواهد آورد و پاداش او را چنان میدهد که خشنود گردد.
تفسیر:
در پایان سوره مریم به نزول قرآن و اینکه قرآن بشارت متقین و انذار کافرین است اشاره شد، اینک در آغاز این سوره بذکر این نکته مىپردازد که قرآن براى سعادت پیامبر نازل شده است نه براى بدبختیش. از اینرو مىفرماید:
[سوره طه (۲۰): آیات ۱ تا ۸]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
طه (۱)
ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى (۲)
إِلاَّ تَذْکِرَهً لِمَنْ یَخْشى (۳)
تَنْزِیلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى (۴)
الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى (۵)
لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّرى (۶)
وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى (۷)
اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى (۸)
ترجمه:
ما قرآن را براى شقاوت تو نازل نکردیم، بلکه یادآورى است براى آنان که بترسند. از جانب کسى است که زمین و آسمانهاى بلند را آفریده است. اوست خداوند رحمان که بر عرش استیلا یافت و آن را آفرید. براى اوست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین و آنچه در زیر خاک است. اگر سخن را آشکار کنى، او راز را و آنچه مخفىتر از راز است میداند. خداوندى که جز او خدایى نیست و براى اوست اسماء نیکو.
لغت:
شقاء: ادامه چیزى که تحمل آن بر نفس دشوار است. مقابل آن «سعادت» است- على: جمع «علیا».
ثرى: خاک مرطوب
جهر: بلند کردن صدا. صفت فاعلى آن «جاهر» و صفت مفعولى آن «مجهور» است. صوت مجهور یعنى صداى بلند. در مقابل آن «صوت مهموس» است.
اعراب:
از حسن روایت شده است که «طه» را بفتح طاء و سکون هاء قرائت میکرد.
در این صورت هاء مبدل از همزه است. یعنى پاها را بر زمین گذار. زیرا در روایت است که پیامبر خدا در نماز یکى از پاها را بلند میکرد تا در نماز مشقت بیشترى تحمل کند. از اینرو خداوند به او فرمود: پاها را بر زمین گذار. ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که خود را بدرد سر اندازى و ناراحت شوى. پس از نزول این آیه، رهبر عالیقدر اسلام پاها را بر زمین نهاد.
از امام صادق (ع) نیز همین طور روایت شده است. ممکن است «هاء» مبدل از همزه نباشد، بلکه در حال وقف بآخر کلمه افزوده شده باشد و این بنا بقول کسانى است که کلمه را مهموز نمیکنند.
ممکن است «طه» براى قسم و جمله بعد جواب قسم باشد.
تذکره: مفعول له و بهتر است که مفعول مطلق براى فعل محذوف باشد و استثناء منقطع است به معناى «لکن» و همچنین در مورد «تنزیلا» که مفعول مطلق است براى «نزلنا» یا «نزل».
لمن یخشى: صفت براى تذکره.
مقصود:
طه: در آغاز سوره بقره تفسیر حروف مقطعه اوایل سوره و اختلافاتى که در باره آنهاست ذکر کردیم.
ابن عباس و سعید بن جبیر و حسن و مجاهد و کلبى گفتهاند، یعنى اى مرد! جز اینکه بعضى از آنها گفتهاند: کلمه حبشى یا نبطى است. کلبى گوید این کلمه به لغت «عک» است. شاعر گوید:
هتفت بطه فى القتال فلم یجب | فخفت لعمرى ان یکون موائلا |
در میدان جنگ مردى را خواندم و مرا جواب نداد. سوگند که ترسیدم او ملتجى باشد.
ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى: حسن گوید: مشرکین به پیامبر میگفتند:
شقى است. خداوند به او فرمود: اى مرد، قرآن را بر تو نازل نکردهایم که شقى گردى، بلکه براى این است که آمادگى پیدا کنى و بوسیله آن به کرامت دنیا و آخرت نائل گردى.
قتاده مىگوید: پیامبر اسلام در تمام شب نماز میگزارد و سر خود را به ریسمانى مىبست که خواب او را مغلوب نسازد. خداوند به او دستور فرمود که بر خود آسان گیرد و خاطر نشان کرد که وحى نفرستاده است که تا این اندازه خود را رنجور سازد.
إِلَّا تَذْکِرَهً لِمَنْ یَخْشى: مبرد گوید: یعنى قرآن را فرستادیم تا یاد آورى کسانى باشد که از خدا مىترسند. تذکره و تذکیر هر دو مصدرند.
تَنْزِیلًا مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى: فرستنده قرآن در حد اعلاى عظمت قرار دارد، زیرا او کسى است که زمین و آسمانهاى بلند را آفریده است.
الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى: و اوست خداوند رحمان که بر عرش استیلا یافت.
احمد بن یحیى گوید: استواء یعنى توجه به شیء. گویا میخواهد بگوید:
خداوند به آفرینش عرش توجه کرد و خلقت آن را اراده فرمود. در باره معناى استواء در سوره بقره و اعراف گفتگو شده است.
لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّرى: علم و تدبیر و مالکیت آنچه در آسمانها و زمین است و آنچه میان آنهاست و آنچه زیر خاک است، بخداوند متعال متعلق است.
برخى گفتهاند: منظور از «ما تَحْتَ الثَّرى» گنجها و بدن مردگان است.
وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى: اگر صداى خود را بلند کنى بیهوده است و لازم نیست که این زحمت بیهوده را تحمل کنى زیرا خداوند داناى راز و داناى چیزهایى است که مخفىتر از راز است. برخى گفتهاند: یعنى: چه صدا را بلند کنى چه صدا را بلند نکنى خدا داناست.
درباره اینکه آیا مخفىتر از راز چیست؟ اختلاف است. برخى گفتهاند: راز آن چیزى است که شخص در نهان بدیگرى مىگوید و مخفىتر از راز آن چیزى است که در دل خود مخفى مىسازد. این قول از ابن عباس است. قتاده و سعید بن جبیر و ابن زید گویند: سر چیزى است که شخص در دل خود پنهان مىسازد و مخفىتر از سر آن چیزى است که کسى آن را نمیداند تا در دل پنهان سازد. برخى گویند: سر چیزى است که الان در خاطر تو میگذرد و مخفىتر از سر آن چیزى است که بعداً بخاطر تو خواهد گذشت.[۱] مجاهد گوید: سر آن چیزى است که از مردم پوشیده میدارى و مخفىتر از آن وسوسه است. زید بن اسلم گوید: یعنى خداوند اسرار مردم را میداند و اسرار خود را از مردم پوشیده داشته است (در این صورت «اخفى» فعل ماضى است).
امام باقر و امام صادق (ع) میفرمایند: سر یعنى چیزى که در ضمیر خود پنهان میکنى و مخفى تر از سر آن چیزى است که قبلا به قلب تو خطور کرده و فراموشش کرده اى[۲]
(السر ما اخفیته فى نفسک و اخفى ما خطر ببالک ثم نسیته)
. اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى: جز او هیچکس سزاوار پرستش نیست.
او را نامهایى است که بر یگانگى و نعمت بخشى او دلالت دارد و بهر کدام که او را بخوانى رواست. پیامبر خدا فرمود: خدا را نود و نه نام است که هر کس آنها را مورد دقت و تأمل قرار دهد به بهشت مىرود. زجاج مىگفت: مقصود این است که هر کس خدا را به یگانگى بشناسد و این اسماء نیکو را یاد کند و مقصودش توحید و تعظیم خداوند باشد به بهشت مىرود. در حدیث است که: هر کس «لا اله الا اللَّه» را از روى اخلاص بگوید، به بهشت مىرود، این براى کسى است که یکى از نامهاى خدا را یاد کند. اما آنکه همه نامهاى خدا را یاد کند، چطور؟
در اینجا «اسماء» که موصوف است به صیغه جمع و صفت آن «الحسنى» به صیغه مفرد است نظائر دیگرى هم در قرآن دارد. مثل «حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَهٍ» و «مَآرِبُ أُخْرى» علت این است که صیغه جمع مکسر در حکم مفرد مؤنث است و مىتوان صفت آن را مفرد مؤنث آورد.
[سوره طه (۲۰): آیات ۹ تا ۱۶]
وَ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى (۹)
إِذْ رَأى ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً (۱۰)
فَلَمَّا أَتاها نُودِیَ یا مُوسى (۱۱)
إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً (۱۲)
وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِما یُوحى (۱۳)
إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْنِی وَ أَقِمِ الصَّلاهَ لِذِکْرِی (۱۴)
إِنَّ السَّاعَهَ آتِیَهٌ أَکادُ أُخْفِیها لِتُجْزى کُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى (۱۵)
فَلا یَصُدَّنَّکَ عَنْها مَنْ لا یُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى (۱۶)
ترجمه:
آیا داستان موسى به تو رسیده است؟ آن گاه که آتشى دید و به اهل خود گفت:
باشید که من آتشى دیدم. شاید آتشگیرهاى بیاورم یا بوسیله آتشى راهى پیدا کنم.
همین که نزد آتش آمد، ندا شد: اى موسى! من پروردگار توام. نعلینت را بیرون بیاور. تو در وادى مقدس «طوى» هستى. من ترا برگزیدم. به آنچه وحى مى شود گوش فرا ده. من خداى توام. جز من خدایى نیست. مرا پرستش کن و نماز را بیاد من بپاى دار. قیامت فرا مىرسد. میخواهم آن را مخفى بدارم تا هر کسى به سعى خود جزا بیند. مبادا آنهایى که به آن ایمان ندارند و پیرو هواى نفس هستند ترا از آن باز دارند که گرفتار هلاکت مىشوى.
قرائت:
ابو على مىگوید: کسانى که «انى» را بکسر همزه خواندهاند، از لحاظ این است که کلام حکایت است و کسانى که بفتح خواندهاند بخاطر این است که حرف جر از آن حذف شده است.
لاهله: حمزه این کلمه را بضم هاء اخیر خوانده است.
انا اخترتک: حمزه به همین صورت و دیگران «انا اخترناک» خواندهاند.
اما به صیغه مفرد با سیاق آیات سازگارتر است.
طوى: ابن عامر و اهل کوفه به تنوین و دیگران بدون تنوین خواندهاند و این بنا بر این است که کلمه منصرف یا غیر منصرف باشد. وجه عدم انصراف یا این است که علم و مؤنث است یا این است که کلمه معدوله است.
اعراب:
إِذْ رَأى: ظرف متعلق بمحذوف در محل نصب و حال از «حدیث موسى».
أَکادُ أُخْفِیها: این جمله در محل رفع و خبر بعد از خبر براى «ان».
لتجزى: متعلق به «آتیه» یا «أَقِمِ الصَّلاهَ».
فتردى: منصوب به اضمار «ان» در جواب نهى.
مقصود:
اکنون خداوند پیامبر خود را در برابر آزار و اذیتها تسلیت گفته، او را به صبر و شکیبایى فرا میخواند. هم چنان که موسى صبر کرد و رستگارى دنیا و آخرت نصیبش گردید. میفرماید:
وَ هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسى: گاهى شخص بدیگرى مىگوید: آیا خبر فلانى را شنیدهاى؟ آن گاه شروع به بیان خبر میکند. در اینجا نیز ممکن است همین طور باشد. یعنى پیامبر خدا هنوز داستان موسى را نشنیده و اینک خداوند میخواهد برایش بیان کند. ممکن است استفهام تقریرى و به معناى اخبار باشد.
إِذْ رَأى ناراً: ابن عباس مىگوید: موسى مردى غیرتمند بود. با کسى سفر نمیکرد تا زنش را نبیند. هنگامى که خواست از مدین خارج شود، همسرش را بر استرى نشاند و چند گوسفندى که داشت با خود برداشت اثاثیه خانه اش نیز در جوالى بر استر بود. در تاریکى شب راه را گم کرد و چراغى که داشت روشن نشد و موقع وضع حمل زنش بود. از دور آتشى دید که در حقیقت بنظر وى آتش و پیش خداوند نور بود.
همسرش دختر شعیب بود که در مدین با یکدیگر ازدواج کرده بودند. در این وقت که شب جمعه بود به همسرش فرمود: قدرى درنگ کنید که من آتشى مىبینم.
مىروم شاید آتش گیرهاى بیاورم که از نور استفاده کنید یا آنکه در کنار آتش کسى ببینم که راه را بمن نشان دهد. یا اینکه از خود آتش نشانى بیابم که بوسیله آن راه را پیدا کنم.
فَلَمَّا أَتاها نُودِیَ یا مُوسى إِنِّی أَنَا رَبُّکَ: ابن عباس مىگوید: همین که نزدیک آتش آمد، با کمال تعجب مشاهده کرد که آتش در درخت عناب است. در آنجا ایستاد و محو تماشاى زیبایى آتش و سبزى و خرمى درخت گردید. در این وقت از سوى درخت به او خطاب شد: اى موسى! من آفریدگار توام و تدبیر امور تو در کف من است.
وهب گوید: موسى بسرعت جواب داد که من صداى ترا مىشنوم و ترا نمىبینم.
کجایى؟ گفت: من بالاى سر تو و با تو و پیش رو و پشت سر توام و از تو بتو نزدیکترم.
موسى دانست که این اوصاف مخصوص خداست و اطمینان یافت و این بخاطر اعجازى بود که ظاهر شده بود.
برخى گفتهاند: این اطمینان از آنجا حاصل شد که میدید آتشى در درختى سبز روشن است نه آتش درخت را مىسوزاند و نه درخت آتش را خاموش میکند و صداى تسبیح فرشتگان را مىشنید. چنین منظرهاى باعث آرامش خاطر او گردید.
تکرار ضمیر بصورت متصل و منفصل براى تأکید و ازاله شبهه و تحقیق معرفت است.
فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ: نعلینت را بیرون بیاور.
در باره علت این امر اقوالى است:
۱- کعب و عکرمه گویند: نعلین از پوست میته الاغ بود. از امام صادق (ع) نیز چنین روایت شده است.
۲- حسن و مجاهد و سعید بن جبیر و ابن جریح گویند: از پوست گاو تذکیه شده بود. منظور این بود که پا را برهنه کند و از برکت وادى مقدس بهرهمند گردد.
۳- اصم گوید: پا برهنه بودن نشان تواضع است. بهمین جهت گذشتگان پا برهنه طواف میکردند.
۴- ابو مسلم گوید: موسى نعل پوشیده بود که از پلیدى و شر حشرات مصون بماند. خداوند او را ایمن ساخت و مطمئنش کرد که خطرى نیست و زمین پاک است.
إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً: طوى نام همان سر زمین مقدس است. در باره وجه تسمیه گفتهاند: دو بار تقدیس شده است. مقدس یعنى مبارک. منظور این است که در آنجا نعمتها و رزق و روزى فراوان است. بعضى گفتهاند: یعنى تطهیر شده است.
وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِما یُوحى: من ترا برسالت برگزیدهام. سخنم را گوش ده و ثبات قدم داشته باش.
إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَ أَقِمِ الصَّلاهَ لِذِکْرِی: پس به او دستور داد که وحى را استماع کند. در باره توحید و اخلاص به او دستور داده، مىفرماید: خدایى که سزاوار پرستش باشد، جز من نیست. مرا پرستش کن و کسى را در عبادت شریک من نگردان و نماز را براى اینکه به تسبیح و تعظیم به یاد من باشى بپاى دار. زیرا نماز جز براى یاد خدا نیست. یا اینکه مقصود این است که نماز را بپاى دار تا من هم بمدح و ثنا بیاد تو باشم.
اکثر مفسران قرآن معتقدند که منظور از جمله اخیر این است که هر وقت متذکر شدى که نمازى بر عهده دارى بخوان. خواه در وقت نماز باشى و خواه نباشى.
این مطلب از امام باقر (ع) نیز روایت شده است. انس مىگوید: پیامبر خدا فرمود هر کس نمازى را فراموش کرد، هر وقت بخاطر آورد بخواند که کفارهاى جز این ندارد پس این آیه را خواند: «أَقِمِ الصَّلاهَ لِذِکْرِی» این روایت در صحیح مسلم است.
إِنَّ السَّاعَهَ آتِیَهٌ أَکادُ أُخْفِیها: قیامت بطور حتم فرا مىرسد. میخواهم هنگام فرا رسیدن آن را از بندگانم مخفى بدارم تا ناگهان فرا برسد.
تغلب گوید: بهترین تفسیر همین است.
فایده کتمان، این است که مخوفتر و هولناکتر خواهد بود. زیرا مردم وقتى ندانند قیامت چه وقت فرا مىرسد؟ بیشتر مىترسند.
برخى گفتهاند: یعنى میخواهم از خودم هم آن را مخفى بدارم. بدیهى است که هر وقت خداوند بگوید: میخواهم آن را از خودم هم مخفى بدارم، معلوم است که براى تو هم نخواهم گفت. عادت عرب این بود که هر گاه میخواستند در کتمان چیزى مبالغه کنند، مىگفتند: «کتمته حتى من نفسى» و مقصود این بود که به احدى نخواهم گفت بدینترتیب خداوند متعال هم حد اکثر مبالغه را در باره اخفاى قیامت کرده است.
ابو عبیده مىگوید: یعنى نزدیک است که قیامت را بمرحله وقوع برسانم.
لِتُجْزى کُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى: هدف از وقوع قیامت این است که هر کسى پاداش عمل نیک و بد خود را ببیند و از ظالم انتقام مظلوم گرفته شود.
فَلا یَصُدَّنَّکَ عَنْها مَنْ لا یُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى: کسانى که بقیامت مؤمن نیستند و به هواى نفس تن دادهاند، ترا از نماز یا از ایمان بقیامت یا عبادت و دعوت باز ندارند که گرفتار هلاکت خواهى شد. این خطاب اگر چه بموسى است، اما در حقیقت بهمه مکلفین است.
دلالت آیات:
از این آیات برمىآید که خداوند با موسى تکلم کرده است و کلام خداوند قدیم نیست. بلکه حادث است. زیرا کلام خداوند بصورت حروفى منظم در درخت حلول کرد.
[سوره طه (۲۰): آیات ۱۷ تا ۳۶]
وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى (۱۷)
قالَ هِیَ عَصایَ أَتَوَکَّؤُا عَلَیْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمِی وَ لِیَ فِیها مَآرِبُ أُخْرى (۱۸)
قالَ أَلْقِها یا مُوسى (۱۹)
فَأَلْقاها فَإِذا هِیَ حَیَّهٌ تَسْعى (۲۰)
قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِیدُها سِیرَتَهَا الْأُولى (۲۱)
وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلى جَناحِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ آیَهً أُخْرى (۲۲)
لِنُرِیَکَ مِنْ آیاتِنَا الْکُبْرى (۲۳)
اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى (۲۴)
قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی (۲۵)
وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی (۲۶)
وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانِی (۲۷)
یَفْقَهُوا قَوْلِی (۲۸)
وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی (۲۹)
هارُونَ أَخِی (۳۰)
اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی (۳۱)
وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی (۳۲)
کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً (۳۳)
وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً (۳۴)
إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً (۳۵)
قالَ قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسى (۳۶)
ترجمه:
اى موسى! چه بدست دارى. گفت: عصاى من است که بدان تکیه مىکنم و بوسیله آن شاخ درختان را براى گوسفندانم مى شکنم و فایده هاى دیگرى نیز براى من در آن هست. خداوند فرمود: موسى! عصایت را بیفکن. موسى عصا را افکند.
در این هنگام عصا مارى گردید که به سرعت حرکت میکرد. خداوند فرمود: بگیر آن را و نترس. بزودى صفت اولش را به آن برمیگردانم و دستت را زیر بغلت کن که سفید و نورانى بىهیچ لکهاى خارج خواهد شد که اینهم نشان دیگرى است تا نشانهاى بزرگ خود را بتو بنمایانیم. برو پیش فرعون که طغیان کرد.
موسى گفت: خدایا سینهام را بگشاى و کارم را آسان کن و گره زبانم را بگشاى تا سخنم را بفهمند و برایم از بستگانم وزیر و همکارى قرار ده، هارون برادرم را، پشتم را به او محکم گردان و او را در کارم شریکم گردان تا ترا بسیار تسبیح کنیم و بسیار بیاد تو باشیم که تو به حال ما بصیر هستى. خداوند فرمود: خواست تو به تو داده شد، اى موسى.
قرائت:
اشدد: ابن عامر بفتح همزه قطع خوانده است و دیگران بضم همزه وصل.
طبق قرائت ابن عامر فعل مضارع متکلم وحده و اخبار است. چنان که «اشرک» را نیز وى بضم همزه و بصیغه متکلم خوانده است. پیداست که شرکت هارون در نبوت موسى به اراده خداست نه به اراده موسى. پس بهتر است بصورت دعا باشد.
اهش: در قرائت غیر مشهور بکسر هاء خوانده شده است و ظاهراً بضم و کسر هر دو صحیح است.
لغت:
توکؤ و اتکاء: یعنى تکیه کردن و خود را نگاه داشتن.
هش. شکستن شاخ و برگ درخت.
مآرب: حوائج جمع مأربه به سه حرکت راء سیره: روش و طریقت. مقصود گذراندن شیء است در جهتى.
جناح: میل. علت اینکه به بال پرنده «جناح» گویند، این است که پرنده بوسیله آن به این سوى و آن سوى میل مىکند. بازوى انسان جناح اوست. زیرا دست انسان از جهت بازوست که به این سوى و آن سوى گردش و میل مىکند. بعضى گفتهاند: مقصود از جناح پهلوست. زیرا دندهها از پهلو مایل مىشوند. ابو عبیده گوید: جناح یعنى ناحیه.
طغیان: گذشتن از حد در عصیان.
شرح صدر: گشایش. شرح معنى یعنى گشایش معنى.
عقده: مجموعه بهم چسبیدهاى که جدا کردن آن دشوار باشد.
حل: گشودن. ضد عقده وزیر: کسى که بار سنگین رئیس را بدوش بکشد. این کلمه از «وزر» بمعنى بار مشتق است.
ازر: پشت.
اعراب:
ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ: زجاج گوید: «تلک» بمعناى «التی» است.
بعضى از متأخرین معتقدند که: «تلک» مبتدا و «ما» خبر و «بیمینک» در محل نصب و حال است.
فَإِذا هِیَ حَیَّهٌ تَسْعى: اذا ظرف مفاجاه و عامل آن فعل است.
سیرتها: منصوب به نزع خافض.
مِنْ غَیْرِ سُوءٍ: در محل نصب و حال از «بیضاء» است که خود حال دیگرى است.
لنراک: لام متعلق است به «و اضمم» و مفعول ثانى «نرى» محذوف است.
هارون: بدل «وزیر».
کثیرا: صفت براى مصدر محذوف.
مقصود:
اکنون بذکر معجزاتى که به موسى عطا کرده بود پرداخته، میفرماید:
وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى: براى اینکه موسى را وادار به تأمل در باره عصا کند تا بعداً معجزه را بدست او اجراء کند، از او مىپرسد: چه در دست دارى؟
قالَ هِیَ عَصایَ أَتَوَکَّؤُا عَلَیْها: موسى در جواب مىگوید: عصاى من است که در وقت راه رفتن تکیه بر آن مىکنم.
وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمِی: و بوسیله آن برگ درختان را مىریزم تا گوسفندانم بخورند.
وَ لِیَ فِیها مَآرِبُ أُخْرى: و نیازهاى دیگرى نیز به آن دارم. این جمله از باب کنایه است و با ذکر لازم اراده کرده است ملزوم را. ابن عباس گوید: بوسیله آن توشه خود را بدوش مىکشید و آن را بر زمین مىکوبید و آب از توشه خود بیرون مىآورد و بوسیله آن چیزهاى خوردنى را از زمین خارج مىکرد و درندگان را از خود دور میکرد و با دشمن مىجنگید و در وقت آب کشیدن از چاه از آن استفاده مىکرد و انیس تنهایى او بود و درختهاى بلند را بکمک آن خم میکرد.
قالَ أَلْقِها یا مُوسى فَأَلْقاها فَإِذا هِیَ حَیَّهٌ تَسْعى: بدستور خداوند عصا را بر زمین افکند و به شکل مارى در آمد که با سرعت حرکت مىکرد. برخى گفتهاند:
به شکل مار زرد رنگى در آمد که همچون اسب داراى یال بود و هم چنان بزرگ شد تا به شکل اژدهاى عظیمى در آمد. برخى گفتهاند: لحظهاى پس از آنکه عصا را بر زمین افکند به شکل بزرگترین اژدهایى در آمد که کمتر کسى آن را دیده بود.
همچون کره شترى بود که سنگها را مىبلعید و درختها را از ریشه برمىآورد و از چشمانش آتش بیرون مىجهید و سر خمیده عصا بگردن اژدها تبدیل شده، در آن موهایى روئیده بود به شکل نیزه. موسى همین که این منظره را دید، بعقب رفت.
سپس بیاد خداوند افتاد و از روى شرم و حیا بر جاى خود ایستاد. از جانب خداوند فرمان آمد که بجاى اولت برگرد. موسى با اینکه سخت مىترسید، برگشت.
قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِیدُها سِیرَتَهَا الْأُولى: آن گاه خداوند به او فرمود: اژدها را بگیر و نترس که ما او را به شکل همان عصاى نخست در مىآوریم.
موسى جبه پشمینه اى بر تن داشت که دامن آن را شکافته بود. همین که خداوند فرمان داد که اژدها را بگیرد، دست برد و دامن جبه را گرفت تا بوسیله آن اژدها را بگیرد. خطاب آمد تو گمان مىکنى اگر خداوند اژدها را اجازه داده بود که بتو صدمهاى بزند مىتوانستى بوسیله دامن جبه خود را از صدمه آن نجات دهى؟ موسى گفت: نه. من ضعیفم و آدم ضعیف مىترسد. آن گاه دامن جبه را رها کرد و دست خود را در دهان اژدها فرو برد ولى با کمال تعجب مشاهده کرد گردن عصا در دست دارد.
برخى گفتهاند: این عصا از چوب آس بهشتى بود که پیامبران سلف از آدم ابو البشر به ارث برده بودند و شعیب آن را به موسى داده بود. وهب گوید: از درخت خاردارى (عوسج) بود بطول ده ذراع. یعنى به بلندى قامت موسى.
وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلى جَناحِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ آیَهً أُخْرى: مجاهد و کلبى گویند: یعنى دست خود را زیر بغل کن. برخى گفتهاند: یعنى دستت را به- پهلویت بگذار و برخى گفتهاند: یعنى دستت را در گریبانت ببر و جناح کنایه از گریبان است. رنگ پوست موسى میان سفیدى و سیاهى بود همین که دستش را از گریبانش خارج کرد، بقدرى سفید و درخشان بنظر مىرسید که مثل ماه و خورشید بلکه بقول ابن عباس شدیدتر از خورشید و ماه مىدرخشید. بدون اینکه نقطه سیاه یا لکهاى در آن باشد. وقتى که دستش را به جاى اول برگردانید برنگ سابق خود برگشت و این آیت دیگرى بود که خداوند بعنوان سند و اعجاز نبوت و رسالت بوى عطا میکرد.
لِنُرِیَکَ مِنْ آیاتِنَا الْکُبْرى: منظور ما این است که بزرگترین آیات خود را بتو نشان دهیم. در اینجا اگر «الکبر» گفته مىشد که صفت همه آیات باشد، روا بود.
برخى گفتهاند: یعنى مىخواهیم غیر از این دو علامت، آیات و علامات دیگرى هم بتو ارائه دهیم.
برخى گفتهاند: منظور از این آیات، هلاک فرعون و قوم اوست.
پس از آنکه خداوند معجزهها را به او نشان داد، او را امر به تبلیغ کرد و به او فرمود:
اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى: اکنون بمنظور دعوت فرعون نزد او برو که او مردى جبار و طغیانگر و متجاوز است.
قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی: در این وقت موسى تقاضا کرد که: پروردگارا سینه ام را گشایش ده تا نترسم و بیمى بدل راه ندهم.
وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی: تحمل بار سنگین رسالت را بر من آسان گردان تا بتوانم نزد این مرد خود خواه بروم و او را به حق دعوت کنم.
وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی: گویند: در زبان موسى نقصانى بود که کلمات را سریع ادا میکرد و شنونده متوجه سخن او نمیشد. برخى گفتهاند:
هنگامى که کودک خرد سالى بود و فرعون او را در آغوش گرفت و ریش او را کند، فرعون خواست او را بکشد. آسیه گفت: او را نکش که کودک خرد سالى است و عقل ندارد و علامت جهلش این است که میان درّ و آتش تمیز نمیدهد. فرعون دستور داد در و آتش آوردند و پیش روى موسى نهادند. میخواست در را بردارد ولى جبرئیل مانع او شد و او آتش را برداشت و در دهان گذاشت و زبانش سوخت.
برخى گفتهاند: تمام مانع از زبان موسى برداشته نشد زیرا در جاى دیگر از قول فرعون مىفرماید: «وَ لا یَکادُ یُبِینُ» (سوره زخرف آیه ۵۲) ولى حسن مىگوید: خداوند دعاى موسى را مستجاب کرد و گره را از زبانش گشود و این قول صحیح است. زیرا خداوند فرماید: «أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسى» خواهش تو اى موسى برآورده شد و معنى «لا یَکادُ یُبِینُ» این است که موسى دلیل و حجتى ندارد و بدینوسیله مىخواستند مردم را از او دور سازند.
وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی: خدایا یکى از بستگان مرا که نسبت بمن صمیمىتر و دلسوزترند، بکمک من بفرست تا هنگام رفتن نزد فرعون مرا کمک کند.
هارُونَ أَخِی: این وزیر هارون است که برادر پدرى و مادرى موسى بود و در مصر به سر مىبرد.
اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی: پشتم را به او محکم گردان و او را بکمک من بفرست.
وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی: او را در وظیفه مقدس نبوت شریک من گردان تا بر کمک من مشتاقتر باشد. بنا بر این موسى فقط تقاضاى وزارت هارون نکرد، بلکه مقام نبوت هم براى او تقاضا کرد.
علت اینکه وزیر مىگویند، این است که وزیر کارها و وظایف سنگین زمامدار را متحمل مىشود.
برخى گفتهاند: این کلمه از وزر بمعنى ملجاست و علت اینکه وزیر مىگویند این است که زمامدار در تصمیمات و کارها به او ملتجى مىشود.
گویند: هارون سه سال از موسى بزرگتر بود. قدش از موسى بلندتر و رنگش سفیدتر و بدنش فربه تر و زبانش گویاتر بود و سه سال پیش از موسى زندگى را بدرود گفت.
کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً: این خواستههاى ما را برآورده فرما تا ترا بسیار تقدیس کنیم.
یعنى این در خواستها براى مقام و ریاست نیست. بلکه براى این است که بهتر بتوانیم ترا عبادت کنیم و دستوراتت را بمرحله اجرا در آوریم.
وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً: بخاطر نعمتهایى که بما عطا کردهاى ترا حمد و ثنا گوییم.
إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً: تو به احوال و امور ما عالم هستى. برخى گفتهاند: یعنى تو میدانى که در انجام وظائف نبوت به این چیزها محتاجیم.
قالَ قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسى: خداوند متعال به موسى فرمود: خواسته هایت بر آورده شد.
امام صادق مىفرماید: پدرم از جدم امیر المؤمنین نقل کرده که:
«کن لما لا ترجو ارجى منک لما ترجو فان موسى بن عمران خرج یقتبس لاهله ناراً فکلمه اللَّه عز و جل فرجع نبیاً و خرجت ملکه سبا کافره فاسلمت مع سلیمان و خرج سحره فرعون یطلبون العزه لفرعون فرجعوا مؤمنین»
به آنچه امیدوار نیستى، امیدوارتر از آنچه امیدوارى، امیدوار باش. زیرا موسى رفت که براى خانواده اش آتشى بیاورد و خدا با او تکلم کرد و پیامبر شد و برگشت و ملکه سبا با حال کفر نزد سلیمان رفت و مسلمان شد و ساحران دربار فرعون در راه عزت فرعون کوشش میکردند و داراى ایمان شدند و برگشتند.
________________________________
[۱] – این معنى با آنچه امروز بنام ذهن خود آگاه و ناخودآگاه گفته مىشود کاملا متناسب است.
[۲] – در پاورقى پیش اشارهاى به ذهن خود آگاه، و ناخودآگاه کردیم. توضیح آن این است که همیشه ذهن انسان همچون گنجینهاى است پر از اسرار. بعضى از این اسرار فعلا مورد توجه شخص نیستند ولى بعداً ممکن است به مناسبتى متذکر آن شوند. این قسمت از گنجینه ذهن را ذهن ناآگاه مىگوییم. اما آن اسرارى که الان مورد توجه شخص هستند قسمت آگاه و غیر معقول ذهن هستند، از نظر امام پنجم و ششم دعا« سر» قسمت آگاه ذهن و« اخفى» قسمت غیر آگاه ذهن است.
ترجمه تفسیر مجمع البیان ج ۱۶